ششم جدی ١٣٥٨ روز واقعی نجات از بربادی
درباره ششم جدی بدون اغراق باید گفت که کوهی از مطالب نوشته شده و اغلباً دنیای متفرعن سرمایه داری و ارتجاع با بی باکی تمام دراین زمینه از واقعیت بسیار فاصله گرفته است. طبیعی است توجه این چنانی به این حادثه نشانه اهمیت سترگ تاریخی این روز است.
سی و سه سال ازاین روز تاریخی میگذرد وتاهنوز هم یادآن از زوایای مختلف هیجان بر می انگیزد؛ مخالفان در جهت تقبیح آن وموافقان به یادنقش تاریخی آن وبه منظور تجلیل از این نقش.
مخالفان بهراندازه ای که دلشان میخواهد مخالفت کنند و بنویسند ولی حق ندارند آگاهانه مغالطه کنند. با دریغ که در این زمینه مغالطه ای آشکار ومشخص صورت میگیرد.دراول باید روی این مغالطهً آشکار انگشت گذاشته شودوبا همت جمعی این مغالطه از چهره این واقعیت با اهمیت تاریخی افغانستان سترده شود؛ دراین روز نبود که نیروهای شوروی وارد افغانستان شدند، بل دراین روز آنهاوارد میدان عمل شدند. آنها مدتی قبل وارد افغانستان شده بودند. نیروهای شوروی از ماه جولای سال 1358 به تدریج دربگرام ونقاط دیگری از افغانستان مستقر شدند.چه کسی ازمیان جمیعت ملیونی آن زمان کابل میتواند انکار کند که بیشترازده روز قبل از ششم جدی نیروهای هوابرداتحادشوروی با پروازهای بلاانقطاع شبانه ای خویش صدها وسیله نقلیه زرهی و تانک و هزاران تن نظامی وواحد های نخبه کماندوئی را در فرودگاه کابل پیاده کردند.بخش دیگری از نیروهاازراههای زمینی هم مرز با اتحادشوروی نیز واردشدند.این نیروها نه دزدانه وبدون اطلاع دولت آن وقت افغانستان بلکه به اجازه و به درخواست مکررو موکد آن وبرپایه توافقهای قبلاً انجام شده وارد کشور ما شدند. اسناد تاریخی دراین مورد به اندازه کافی روشده اند واین دیگر از بدیهیات تاریخ است. ولی افراد بی خبر از دنیا هنوز هم درکنار افراد صاحب غرض همان دروغهای قبلی را نشخوار می کنند و هی میگویند که پرچمی ها ارتش سرخ را به افعانستان آوردند.آری مغالطه در همین نکته نهفته است که: “خلقی ها” با اتحادشوروی قرارداددوستی وهمکاری رابه امضا رسانیدند،ازارتش شوروی دعوت به عمل آوردندوهنگام ورود هزاران تن آن شادی و پایکوبی کردند.”پرچمی ها” دراین روزها یا در تبعید بسر می بردند ویا در زیر شکنجه های وحشیانه در گوشه های زندانها مانند نزدیک به سه هزارتن دیگر از رفقای خودکه درزیر شکنجه ودر میدانهای اعدام با سر بلند جانهای شیفته خود را فدای وطن ومردم کردند، انتظارمرگ را می کشیدند.
در این روز تاریخی، آنانیکه با تاکید وضجه وزاری خواهان ورود وکمک نیروهای شوروی برای دسترسی به اهداف غیر انسانی خود بودند، برعکس قربانی غضب آنهاشدند. مگر درکجای دنیا دیده شده بود که شوروی برای مستبدین ودشمنان مردم کمک کند؟ “باند امین” فکر میکرد با براه اندختن غوغاهای فریبنده انقلابیگری واقدامات پرطنطنه به ظاهر انقلابی ولی درمتن مخالف آن، میتواند حزب و ملتی به بزرگی اتحادشوروی را بفریبد.درواقع گروه “امین” با سیاست سرکوبگرانه وظلم واجحاف بیحد خودبه مانعی واقعی درراه پیشرفت اندیشه های والای انسانی انقلابی وبه خطری واقعی در سطح منطقه وبویژه به خطری بالقوه جبران ناپذیردر همسرحدی با مناطق جنوبی اتحاد شوروی مبدل شده بود.
هدف من از نوشتن این مطالب یکی تاکیدی جدید بر رد مغالطه تاریخی در این عرصه و دیگریادی پر از مهر وسپاس از گروهی جان به کف است که در تاریخ واقعی جنبش انقلابی مردم افغانستان در چهار دهه اخیردرخطرناکترین ونازک ترین لحظات نقش بی بدیل تاریخی را ایفانموده و”شش جدی”را به یک امرممکن مبدل ساخته است.
دردوران حکمروائی “گروه امین”، برنامه حاکمیت ضدمردمی این بود که همه اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان – بخش پرچمی ها(وعده ای از خلقیهای ناراض) رانابود وتارومارکند. اینجاحرف تنها برسر مخالفت و یاموافقت “پرچمی ها” نبود، حرف برسر پاکسازی صحنه نبرد ازوجود آنان بود.تنها وتنها دراین صورت بود که آنان میتوانستند برنامه های ضدملی، ضد دموکراسی و ضد انسانی خود را عملی سازند.از نظرآنان زمینه هابرای این امر تقریباً آماده شده بود:بخش اعظم رهبری “پرچمی ها” به تبعید فرستاده شد، چندتن تغیر موضع دادندو آخرین فرد بیوروی سیاسی هم به زندان و در معرض شکنجه های وحشتناک قرارداده شد.مستبدین فکر میکردند رهبری “پرچمی ها” سربریده شده ودیگر کار تمام است.
اهریمن نیمدانست که قنقنوس “پرچمی”بنام رهبری مخفی حزب دموکراتیک خلق افغانستان از میان این خاکستر سیاه سربرون می آوردوآنگاهی که نابودی مارا جشن میگرفت ، رهبری سازمان مخفی حزب فریادنشاط انگیز تداوم نبرد”پرچمی ها” را چون ناقوس مرگ درگوش نوبدوران رسیده های ستمگربه صدا درآورد.
جوانه های رهبری مخفی حزب جهت تنظیم فعالیتهای سازمانی ، قبل از اینکه آخرین عضو بیوروی سیاسی باقی مانده حزب درکشور- رفیق “سلطانعلی کشتمند”، روانه زندان وشکنجه گاه گردد ، با همکاری رفقا “نجم الدین کاویانی”، “سرورمنگل”، “محمد رفیع” و”داود رزمیار”ایجادشد وبعداز زندانی شدن رفقا”کاویانی”، “منگل” و”رفیع” ومسافرت رفیق “رزمیار” به خارج از کشور، گروهی جان به کف از بهترین کادرهای بازمانده از تصفیه های پیهم و خونین ، رهبری منسجم مخفی را تشکیل داد. گروه رهبری مخفی حزب باوفاداری تام وتمام به گروه رهبری تاریخی حزب و در غیاب آن ، مبارزه دشوار اعضای حزب را دوباره سازمان داد و مسلماًمنبع الهام گروه رهبری مخفی همانا رهبران تاریخی حزب بود.
به یاد دارم که همه اعضای حزب در دشوارترین لحظات تاریخ کشور از این گروه بی بدیل اطاعت کامل داشته و با محبتی مضاعف دساتیر آنرا عملی میساختند وهمراه با آن نیروی رزمی بزرگی راتشکیل دادند.این گروه شش نفری که روح وروان مبارزه حزب را تشکیل میدادمبارزه هزاران تن از اعضای حزب را درسراسر کشور با چه درایتی رهبری کرد.شیر مادرومحبت توده های مردم بر اینان حلال باد! این فرزندان خلف ملت ما اینان بودند:
1- رفیق “ظهور رزمجو”
2- رفیق”جمیله پلوشه”
3- رفیق فقید”امتیازحسن”
4- رفیق”محمدآصف دین”
5- رفیق “میرعبدالکریم بهاء”
6- رفیق”نسیم جویا”
رفیق”ظهور رزمجو” رهبری این گروه فرزندان خلف وطن را به عهده داشت و شیرزنی هم به نام رفیق “جمیله پلوشه”( که سالهای بعدبا رفیق “نجم الدین کاویانی” پیمان وصلت بست) درکنار سایررهبران این گروه با ابتکار وخلاقیت می رزمید.
این جانب که در رده های پائین تر این سازمان مسئولیت داشتم، این دوره رااز بهترین وپرخاطره ترین دوره های زندگی خود میدانم . فکر میکنم صدها و یا شاید هزاران تن دیگر که در این نبرد دشوار سهیم بودند، همین احساس را دارند.
درنتیجه جانفشانی های این گروه رهبری وهمه اعضای حزب، نسلی از مبارزین جان به کف ودر مقیاس دیگری تمام مردم افغانستان در اثرحوادث ششم جدی سال 1358از گزند مرگبار سیاستهای برباددهنده رژیم نجات یافتند وصحنه سیاست وزندگی مردم افغانستان به شیوه جدیدی رقم خوردکه مشخصه اساسی آن برخوداری ازنزدیک به سیزده سال گام گذاشتن درراه ترقی ودموکراسی و عدالت اجتماعی بود.نزدیک به سیزده سال کار ومبارزه که نقش آگاهی دهنده بزرگی را درجامعه عقب مانده افغانستان ایفانمود. این راه، صد البته عاری از نقص و کجروی و اشتباه نبود ولی مهم این است که نیت خدمت به مردم واهرم آن یعنی سیاستی ملهم از منافع توده های مردم برروند امور مسلط بود وافغانستان مسیری را درپیش گرفت که منفعت حیاتی توده های مردم در آن نهفته بود.
آری! اگر ششم جدی نبود افغانستان به کجا سقوط میکرد ومردم چه بهائی را درنتیجه تحمل رژیمی خودکامه و بی مسئولیت می پرداخت؟
در نتیجه ششم جدی نقطه عطف نجات مردم ما است.
اگر حوادث آن روزگار تلخ به خونسردی واحساس مسئولیت و منصفانه ارزیابی گردد به این نتیجه میرسیم که اگرمبارزه درونی در داخل جامعه افغانی دروجود اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان (بخش پرچمی)وجود نمیداشت اتحاد شوروی به کدام نیرو میتوانست اتکا بکند ؟آیا در صورت عدم وجود صف منظم مبارزه داخلی ووجود یک سازمان منسجم ومنظبط انقلابی، “شش جدی” ای میتوانست وجود داشته باشد؟ تاریخ را نمیشود باردیگر تکرار کرد ولی راه قیاس و سنجش هیچگاه بسته نیست.به نظرمن اگر سازمان مخفی حزب دموکراتیک خلق افغانستان وجود نمیداشت و آنطوریکه گروه “امین” با سربریدن حزب توقع داشت، فعالیتها قطع میگردید، هیچگاهی حادثه ای بنام “شش جدی” نمیتوانست وجود داشته باشد. درچنین اوضاعی اگر نیروی اتکائی وجود نداشته باشد، چنین اقدام بزرگی نمیتواند متصور باشد.
بنابر علل تاریخی معینی (که بائیستی مورد مطالعه وپژوهش دقیق و عمیق قرارگیرد) تاکنون از این گروه بی بدیل رهبران ومبارزان سالهای تاریک ودشوار، این گروه پرافتخار رهبری حزب درشرایط مبارزه مخفی وجانفشانی های گروه های متعدد حزبی تقدیر و تجلیل لازم صورت نگرفته است. برما است تا این باب را بگشائیم. گروه رهبری شش نفره مخفی حزب (سالهای ١٣٥٧ و١٣٥٨) برگردن همه اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان وبویژه نسل ماکه از این گذرگاه خونین رد شده ایم، حق کلانی دارد.ما باید دین انقلابی خود را درمورد این رهبران گرانقدر خودادا کنیم. تاآنجائیکه مربوط به مسئولیت شخصی من میشود، من بارها در داخل کشور ، در آن سالهای پراز هیجان نبرد و کار سازندگی در این مورد پیشنهادات معینی ارائه داده ام ودر این سالهای اخیر هم در تارنمای”پیام نهضت” خاطرات وپیشنهاداتی درمورد تجلیل از مقام پر شان این گروه گرامی نوشته ام وحالابه این مناسبت پیشنهاد می کنم رفقاخاطرات خود را درباره این دوره حماسه آفرین مبارزه انقلابی ما بنویسند، در باره این دوره باید به کار پژوهشی پرداخت.ازنگاه نوی به این دوره پر از شگفتی های مبارزه گذشته خود باید نگریست. ما حق نداریم با سکوت، خودرا از این افتخار کم نظیر تاریخی کم نصیب بسازیم. زیرا کاری راکه رهبری مخفی حزب وهزاران تن از اعضای جان به کف حزبی اعم از کارگر ودهقان وروشنفکر وکسبه کار وغیره دردوران تسلط “وحشت وننگ” ، با چنین درایت وشجاعتی انجام داد، دردنیای مبارزات انقلابی نمونه های اندکی مشابه آن وجود دارد.
روزیکه ازدم تیغ جلاددررفتم
یکی ازرفقا امروز درصفحه خود نوشته بودکه ششم جدی روزتولددوباره اش است. اودراین روزدربیست وسه سالگی اززندان پلچرخی به مانند هزاران تن دیگر ازبرکت ششم جدی آزادشد. وامروزدردهه ششم زندگی خودقراردارد. برای من هم گذشته ازسایرتبعات این روزدرکنارنجات وطن وجنبش چپ افغانستان وسیله ای شدبرای زنده ماندن ورزمیدن. این روزراباقلب خودگرامی میدارم. به خاطر بزرگداشت این روز خاطره ای رادراینجاتقدیم میکنم.
«قلعه شاده» یادگاری ازقرن گذشته خورشیدی ومتشکل از خانه های ساخته شده عمدتاًازخشت خام وپخسه گِلی بود. درگذشته هااطراف قلعه شاده تافرسنگها پوشیده ازمزارع وباغها وبیابانهاوخالی ازسکنه بود. درنیمه اول قرن، دراطراف آن به تدریج خانواده هائی که دست شان به دهن شان میرسیدویانیمه متمول بودند جاگرفتند به حدی که امروز یکی از مزدحم ترین مناطق مسکونی کابل است. زمستانهادراین محله تا سالهای چهل خورشیدی زمینهای فراوان خالی وپرازبرف بود، تابستانها اماکشتزارهاوبعضاًباغهای میوه نمای بهتری به آن میداد. تمام این منطقه به نام قلعه شاده یادمیشوددرحالیکه قلعه شاده واقعی همان قلعه بسته معمولی بودکه به تدریج قدری بزرگ شده وکوچه های باریک وخانه های به هم پیوسته به آن وصل شدند.درقسمت شمال شرقی قلعه خندق خشک شده ای هم وجودداردکه تنها درزمستان وبهارازطریق برف وباران مقداری آب درآن میریخت. از بخش جنوبی خندق جاده باریکی کشیده شده بود که به دیوارهای جلوئی قلعه پهلومی زد ومحل ترددبخصوص درزمستانها وبهاران بوددر اواخرازخندق جزیادگارکوچکی باقی نمانده بودکه بیشتر به یک حوضچه نه چندان پرپهنا می ماندتایک خندق که به وسیله جوی کمی عمیق وهمیشه خالی درتابستان وپائیز، به آب روقسمتهای نوساخت که درسطح بالاتری ازقلعه شاده قرارداشتندمبدل شده بود. درآخرمیدان نسبتاً بزرگی جای خندق راگرفته بود. دربخش شمالی خندق راه باریک دیگری کشیده شده بودکه ازکنارمسجدمیگذشت. گذشتگان میگویند که زمانی گرگها هم گاهی برای نوشیدن آب به این خندق رومی آوردند. درگوشه شرقی خندق مسجد ساخته شده بودکه دردوطرف آن دوتازیارت باتوغهای رنگارنگ دراولین نگاه به چشم می خورد. اهالی محدودقلعه شاده قدیمی وانبوهی ازخانه هائی که درحول قلعه شاده قرارداشتنددراین مسجدنمازمیگذاشتندوسایرمراسم دینی رابجامی آوردند. درخت توت بزرگی هم درگوشه شمالی کنارمسجدنمای صمیمانه تری به آن بخشیده بود.
********
درب اصلی قلعه شاده قدیم ازپارچه های جداگانه چوب سختی ساخته شده بودکه هنگام بستن آن برعلاوه تخته چوب قطورودرازی که هردوپله دروازه رامیبست، قفل سنگینی نیزبرآن می زدند. بعدازردشدن ازدروازه اولین درب درونی طرف چپ، مال دوکانی بودکه درمنزل بالائی صاحب آن سکونت داشت وازقسمتهای دیگرخارج ازقلعه مردم برای خریدمی آمدند. بطرف راست اولین خانه مال خاله ام بودکه منزل بالائی آنرادرسالهای آخر همان روزگاربه شیوه عصری آبادکرده بودند؛ پنجره های سالون یااطاق اصلی منزل، روبروی خندقی که دیگر خندق واقعی نبودوبه میدان نسبتاً بزرگی تبدیل شده بود، بازمیشد. درطبقه همکف وسائل روزمره زندگی منجمله یک کندوی آردگذاشته شده بود. خانه بعدی که متصل به این خانه بودمال مسن ترین مامایم بودکه درطبقه همکف خودش به تنهائی ودرطبقه بالائی که دارای دواطاق بود، حبیب یگانه پسرمامای بزرگم باخانواده خودزندگی میکرد. حبیب یارروزگاران خوب دوران کودکی ام بود. تازمانیکه به فرانسه نرفته بودم یکی از خوش گذرانی همیشگی ام رفتن به آنجا وبودن باحبیب بود. بالاخره همین حبیب زندگی مرانجات دادوحق بزرگی برگردنم دارد.
درمرکزحیاط همین خانه هایک حلقه چاه آب وجودداشت که دارای آب گوارا ویگانه منبع آب آشامیدنی همه اعضای قلعه بود. درست درخط مستقیم به طرف جنوب این چاه یک دروازه کوچک وکهنه ورنگ ورورفته منزل مسن ترین مامایم راازمنزل برادرکوچکترازخودش جدامیکرد. این منزل فقط یک اطاق داشت وبزرگی حویلی هم به اندازه اطاق بود که به ندرت روی آفتاب رامیدید. زیرامنزل دوطبقه ای همسایه این منزل یک اطاقه رابه سایه خانه مبدل ساخته بود. این مامایم هم به تنهائی دراین خانه زندگی میکرد. بازهم یک دروازه قدیمی که اینهم همیشه بازبودوشایدحتی یکبارهم بسته نشده باشد، منزل مامای دومی ام راازمنزل جوانترین مامایم جدامیکرد. اینباراین حویلی بانقشه ای جدیدوباخشت پخته درنیمه اول قرن حاضرخورشیدی ساخته شده بود. ومن بیشترازشش ماه رادراین جادرسایه مواظبتهای بزرگوارانه مامایم که فرزندانش هم عضو سازمان جوانان حزب بودند وخاله ودومامای دیگرم فعالیتهای مخفی حزبی رابه پیش بردم. برخی ازمهم ترین ماجراهائی که برایم پیش آمد درهمین جابود.
*******
درطبقه بالائی منزل مامایم، بعدازصرف شام نشسته بودیم ومانند همیشه اخبارروز راپیگیری میکردیم که سروصدای بی نظمی که گاه بلند وگاهی غیرقابل شنیدن میشد، ازپائین به گوش میرسید؛ لطیف پسرچهارمی مامایم باعجله به منزل بالائی رسیدوگفت«سرداربپرکه آمده اندترابگیرند»(سرداریکی ازنامهای مستعاری بودکه رفقا برمن گذاشته بودند- چنانچه تاهم اکنون پسران خاله ها وماماهایم مرابه همین نام صدامی زنند) باعجله آماده شدیم؛ همراه بامهدی عرقریزپسردومی مامایم که ازفعالین سازمان جوانان بودراه بام بُتی(پله های سرپوشیده بایک درب کوچک که به بام راه میداشت) رادرپیش گرفتیم. برای چنین روزهائی من چندتاآمادگی داشتم ازجمله کفش های سبک ورزشی که همیشه دم دست بود وهمان شب ازقضالطیف آنرابه پاکرده بود ومن به اجبارکفشهای هادی بزرگترین پسرمامایم راکه دارای پاشنه های بلند بود(مودآن روزگارچنین بود)به پاکردم. هنگامیکه ازبام بُتی بالارفتیم ازروی بام حیاط کوچک منزل رادیدیم که سه نفرواردآن شدند؛ یک لباس شخصی باتفنگچه ای که دریک دست داشت وچراغ دستی بردستی دیگر، درمیان دوسربازمسلح ازدروازه محوطه دومی واردمحوطه خانه ای شدکه بارهادرآنجا بارفقاجلسه داشته ایم وهنگامیکه روانه منزل بالائی شدندماخواستیم باسرعت بسوی بامهای خانه همسایه فرارکنیم. تازه پشت بام بِتی خانه همسایه دومی پنهان شده بودیم تاراه چاره رابسنجیم که سروصداهاازکناربام خانه ای که مخفیگاه مابودبگوش رسید. به مهدی گفتم نکندآنهاستند که ماراپیداخواهندکردبایدراهی برای فرارپیداکنیم. نگاهی ازپشت بام بِتی به آن طرف انداختیم، باحیرت دیدیم که همسایه منزل بنام ابراهیم باچندتن ازاعضای خانواده اش روی بام ظاهرشده بودند. آنهابه فکر اینکه دزدروی بامهای آنهاقدم می زند، گروهی برای دفاع آمده بودندغافل ازاینکه بوتهای پاشنه بلند هادی هنگام دویدن من این سروصداراایجادکرده بود. بااحساس شریفانه عجیبی آنهاماراواردمنزل خودساخته وازجانب مقابل اطاقهاماراازطریق قسمت عقبی قلعه که اتفاقاًدیوارهای نه چندان بلندی داشت رهنمائی کردندتاباپریدن ازآنجا فرارکنیم. ماباسادگی ازدیوارپریدیم ودرپشت قلعه درسمت مخالف نیروهائی که دربیرون قلعه جابجاکرده بودندبراه افتادیم. واقعاًسریک دوراهی قرارگرفته بودیم: منزل رفیق قدیمی که کارمند وزارت زراعت بودودرچهارقلعه منزل داشت برویم یا منزل رفیق دیگرمارجب علی(که بعدهاافسرگاردشدوتااین اواخربارتبه تورن جنرالی معاون قوای سرحدی افغانستان بود)که باخانواده خوددرقلعه وزیرزندگی میکرد؟ بالاخره به دلیل اینکه راه چهارقلعه دربعضی قسمتها روشن بودومابادرپیش گرفتن اتفاقی راه قلعه وزیرشایدازیک ماجرای فاجعه آمیزنجات یافتیم زیرا درآن شب مانمیدانستیم که همان رفیقی که درچهارقلعه زندگی میکرد وبارهاجلسات گروه های مخفی رادرمنزل وی دائرمیکردیم، ازقضاهمین امشب دربیرون قلعه شاده درداخل یک موترجیپ با کارمندان شکنجه گر«کام»(«کارگری استخباراتی مرکز- مرکز استخباراتی کارگری») که باسازمان مخوف گشتاپوئی «اگسا»(دافغانستان دگتوساتونکی ارگان- ارگان محافظ منافع افغانستان) نام بدل کرده بود، با سروروی پندیده وتک وپارشده نشسته بود وهمه کسانی راکه بعداز فرازماازقلعه بیرون برده بودند، یکی بعددیگری ازبرابرموتر که چراغهایش راروشن کرده بودندردمیکردند واوشناسائی میکرد.دراین حمله شکنجه گران «کام» بایک گروه هژده نفری سر بازان وشکنجه گران شرکت کرده بودند.
روزهای بعداطلاعات عجیبی بدست مارسید. بعدازآنکه آن شب نتوانستندصیدخودرابه دست آورند سه نفرسربازمسلح رادرخانه اولی قلعه که خانه خاله ام بودبرای سه روزمستقرساختند. بعدازآنکه مطمئن شدندمرادرآنجا نخواهندیافت، آنهارابه مرکزشان برگشتاندند. طرفه اینکه از قضای روزگاریکی ازسربازهاکه اتفاقاً هزاره بوده بااحساس همبستگی قومی درکاعذمچاله شده ای نوشته بود که به من خبربدهند که مرابانشانی های دقیق می شناسند ودستوردارند به مجرد برخوردبامن بسویم شلیک کنند. اواین کاغذرادرمنزل خاله ام پشت کندوانداخته بود.
همان شب خونسردی وکاردانی حبیب اگر نبودشمااین سطوررانمی خواندید. هنگامیکه شکنجه گران وآدمکشان کام باشدت درزدند، حبیب درداخل حویلی سیگارمی کشید. وقتی پشت دررفت بپرسدکیست، ازلای تخته چوبهای دردیدکه گروهی ازسربازان مسلح باموترهای جیپ دربرابردروازه قلعه صف بسته اند. باآنهم پرسیدکیست؟ آنهاباتحکم گفتنددررابازکن. حبیب بلافاصله فریادمی زند:عمه! اوعمه کلیدراکجاگذاشته ایدوپیهم فریادمیزند وهمه رادشنام میدهد که کلیدراکجاگذاشته اندتا طوری وانمودکند که اوواقعاًکلیدرادراختیارندارد.وبه اآرامی به لطیف پسرمامای دیگرم میگوید سرداررابگو فرارکند ولطیف بما اطلاع میدهد. حبیب وقتی متوجه میشودکه خبربمن رسیده است دررابازمی کند وازاینکه تاخیرشدازآنان عذرمیخواهد.
امروز مصادف است باپنجاه وپنجمین سالروزبنیان گذاری حزب دموکراتیک خلق افغانستان. چندنسل ازخوش قلب ترین، آگاه ترین وفداکارترین فرزندان وطن ما سربه کف درراهی رفتندکه دراین روزبنیان آن گذاشته شد. این روزبزرگ راگرامی میداریم زیراراهی که ازاین روزآغازشد، سراپای زندگی مردم ماوتاریخ مارارقم زدوزندگی درعرصه سیاسی وفرهنگی کشورمارامتحول ساخت.
شرف وافتخاربرپنجاه وپنجمین سالروزبنیانگذاری حزب دموکراتیک خلق افغانستان!
بخش دوم خاطره ای راکه دراینجا میگذارم قطره ای است ازدریای پرعمق وخروشانی که زندگی درزیرپرچم حزب دموکراتیک خلق افغانستان نامندش.
روزی که ازدم تیغ جلاد دررفتم
(قسمت دوم)
بادلی مالامال ازسپاس نسبت به خانواده ابراهیم، ازمیان کوچه ها وبعداً مقداری هم کشتزارهابه نزدیکی قلعه وزیررسیدیم. چون این مسافرت کوتاه ماباساعات قیودشب گردی مصادف شده بود، وقتی ازمزارع وزمین خالی به نزدیکی خانه رجب رسیدیم، بامهدی به نوبت، یکی درسرکوچه منتظرمی ماندیم تادیگری درآخرکوچه برسدودوباره بهم وصل میشدیم. به این ترتیب میخواستیم درصورت مواجه شدن باموترهای گزمه شبانه زودترپنهان شویم تابالاخره بااحتیاط تمام دم درب موعودرسیدیم. خودرجب دررابازکردوباعجله داخل شدیم. پدرپیرش مانند همیشه بامحبت عجیبی ازما استقبال کرد. برادراین مردشریف یعنی عموی رجب علی ازرفقای بسیارقدیمی بودوغلام محمدنام داشت. رجب شاید17 ویا18ساله بودکه به سازمان مخفی ماپیوست. پسرعموی دیگررجب به نام غلام حسن نیز همزمان بااوبه سازمان مخفی ماپیوست وماجلسات حزبی رامانند دیگر حوزه های حزبی که به شیوه مثلثی برگذارمیشددرخانه رجب دائرمیکردیم. غلام حسن به عموی خود غلام محمدشباهت های زیادی داشت که عمده ترین آن کم حرفی وبیباکی اوبود. غلام حسن نیز بعدازششم جدی به قوماندانی گارد، که همه افرادوافسران آن حزبی ویاازخانواده های حزبی بودند، معرفی شد. بعدازمدتی اوبه افسرخوبی مبدل شدودرجبهات مختلف درنبردهای خونینی علیه ضدانقلاب شرکت کردوچندین بارموردتقدیر قرارگرفت. دریغاکه دراولین روزهای بعدازسقوط دولت جمهوری افغانستان درجاده عمومی منطقه دشت برچی ازطرف سازمان تبه کارحرکت انقلاب اسلامی که رهبرآن شیخ آصف محسنی بود، بیرحمانه به شهادت رسید.
غلام محمدیک مبارزفولادین دورانهای دشواربود. دردوران ریاست جمهوری محمدداودبه حیث علاقه داردایمیردادتعین شده بود. قبل ازآن؛ زمانی که دراولین سال بعدازفراغت ازلیسه استقلال ؛ آخرسال1347 خورشیدی برای مدت یکسال ونیم کارمندوزارت زراعت بودم باهم رفیق شدیم. این مرددلیربعدازثور1357 دیگرهمزیستی باخلقیهائی راکه خلف وعده کرده بودندواوخوب میشناخت، تاب نیاوردودرمشوره باهم تصمیم گرفتیم به زادگاهش؛ ناهورغزنی برودودرمیان مردم برای ایجادشرایط یک قیام توده ای مانند سایرنقاط افغانستان تلاش کند. درآن زمان بائیستی باافرادمصمم وسرشناس هزاره برای آمادگی مبارزه برعلیه رژیم خلقی به کار سازماندهی بپردازم. دراین راستاازمیان افرادسرشناس، باسیدمحمد(که بعدهابه سیدمحمدفروتن مشهورشدومتاسفانه بعدازآمدن نیروهای شوروی به افغانستان به حزب حرکت انقلاب اسلامی شیخ آصف محسنی پیوست وبه یکی ازفرماندهان وحشت انگیزدرمنطقه میدان مبدل شد)، زنده یادملک(کدخدا)عطا ازمنطقه دایمیرداد، زنده یادعوض علی( که درشوربازارحمام داشت)، رفیق شهیدلطیف جاغوری کارگرمطبعه دولتی(که درشامگاه قیام چنداول باصدهاتن دیگرکه هیچ ربطی باآن قیام کوچک مقطی نداشتندوصرف به خاطرهزاره بودن دستگیرشده بودند، درمنطقه چنداول دستگیروهمان شب اعدام شد) دوستی خیاط که ازبیشترازسی سال درشهرقم ایران بسرمیبرد، وعده ای دیگررابطه منظم برقرارشد. غلام محمد به منطقه خودیعنی ناهورغزنی رفت، سیدمحمد روانه تکانه وبهسودشد وملک عطاهم به دایمیردادرفت.
درهفته های نخست بعدازششم جدی غلام محمدکه درسازمان جهادی سیدجگرن درمقامات رهبری جاداشت، بانشاط وخوش بینی به کابل آمدوبعدازدیداربارفقای مسئول دررهبری حزب، بعدازچندروزمحدودآماده برگشت به ناهورشد. درآن زمان وضع طوری بودکه درسراسرافغانستان، درآرایش نیروهای موافق ومخالف حاکمیت جدید، به ویژه به علت ورودنیروهای شوروی به افغانستان، جابجائی های قابل ملاحظه ای صورت گرفته بود؛ عده ای ازمتحدین قدیمی ماازماجدا شده بودندوعده ای دیگر ازافرادمترقی بما نزدیک شدند که مهمترین آنها سازا(سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان) بود. بادرنظرداشت این وضع به رفیق غلام محمد گفتم برنگرددودرکابل بماندولی نپذیرفت زیرامعتقدبودمیتواندسازمان مربوط به سیدجگرن رابسوی حاکمیت انقلابی بکشاندونامه ای راکه تازه دریافت کرده بودازجیب خود بیرون کرد که درآن دوازده نفررهبری سازمان مربوطه منجمله سیدجگرن امضاکرده بودندوبه اواطمینان داده بودندکه جایش دررهبری سازمان حفظ است وبه حضوراوضرورت دارند. شکاکیت من درمورد صادق بودن کسانی که امضاکرده بودند، نتوانست اوراقانع کند. اورفت وبه مجرد رسیدن به ناهوردستگیرواعدام شد. رسیدن خبرشهادت غلام محمد همه ماراغرق درحیرت وسوگواری کرد. طرفه روزگاراین که سیدجگرن سالهابعدودراوج رویاروئی هابین حاکمیت انقلابی ومخالفین آن، بادولت جمهوری افغانستان قراربست وروابط نزدیکی بین هردوایجادشدچنانچه دراولین دیدارسیدجگرن بانمایندگان دولت انقلابی هنگام نشستن هلیکوپتردرناهوروبیرون شدن نمایندگان دولت ازآن(درکناررفیق نبی زاده مسئول وزارت اقوام وملیتها، مسن ترین برادرم، حسن علی طیب هم قرارداشت)، افرادسیدجگرن به علامت دوستی گوسفندی رادرقدم شان قربانی کردند.
******
اولین باری که اورادیدم، درهمین قلعه شاده بود؛ رهبری مخفی حزب اطلاع دادکه بارفیق مسئولی که تحت رهبری وی فعالیت خواهم داشت، قرارگذاشته شده است به دیدنم درهمین قلعه شاده که محل مناسبی است بیاید؛ درموعدتعین شده مرداستواری که بامتانت خاص خودش، قدم میگذاشت، ازکنارخندق قلعه شاده روی جاده کوچک بطرف دروازه اصلی قلعه رخ نمود. اوراهیچگاهی ندیده بودم. درحقیقت بااکثریت کادرهای حزبی که درسالهای دهه پنجاه خورشیدی درنبردی باشکوه درصفوف حزب قدبرافراشته بودند، آشنائی نداشتم. ازسال49تا57خورشیدی در فرانسه بودم وجای خالی رفقایم رادرروابط ومعاشرتهاومبارزات روزمره، رفقای جدیدی ازحزب کمونیست فرانسه پرکرده بود.
رفیق ولی رادراولین نگاه شناخنم زیرابانشانی هائی که داده شده بودوفق داشت. وقتی باهم صحبت میکردیم، رنگ زردموهایش توجه مرابه خودجلب کرد؛ اومتوجه شدوگفت: اوه بخاطراینکه مرانشناسندموهایم رابه وسیله هیدروژن زردکرده ام. نخواستم برایش بگویم که قدرسایش کافی است تااوراشناسائی کنند. ازهمین جاوهمین روزدوستی ای بزرگ بااین مردوارسته وفاضل واستوار ایجادشد ودردورانهای بعدی مبارزه بخصوص دردیدارهای طولانی ای که درمخفیگاه باهم داشتیم، استحکام ونیرومندی یافت. ازاین دیداربه بعدشدم معاون رفیق ولی که منشی ناحیه چهارم ب کمیته شهری کابل بود.
*********
درمنزل رجب، صبح زودبرخاستیم؛ ریش بالنسبه انبوه چندین ماهه راازته تراشیده ومقداری تغییرلباس دادم. اولین کارم این بودکه به رفیق ولی حادثه شب قبل رااطلاع بدهم. نامه کوتاهی درباره حمله شب قبل نوشتم وتوسط رفیق رجب آنرابه رفیق ولی فرستادم. وقتی بعدازمدتی رفیق ولی رادیدم، برایم گفت که خبرحمله به مخفیگاهم رابه رهبری مخفی حزب اطلاع داده است وآنان باشادی وشوخی هائی به آدرس من ازاین خبراستقبال کرده اند.
********
حالاکه سخن ازرهبری سازمان مخفی حزب به میان آمد، بدنخواهدبودکمی درباره شرایط ایجاد آن سخنی چندگفته شود.
وقتی که خلقیهابعدازتغییرموضع دوتن ازپرچمیهای عضوبیوروی سیاسی وفرستادن تقریباً همه اعضای رهبری حزب(بخش پرچمیها)به خارج کشور، به زندانی ساختن وآغازشکنجه های حیوانی برعلیه آخرین عضو بیوروی سیاسی حزب که دروطن باقی مانده بود(رفیق سلطان علی کشتمند)، متوسل شدند، برای بقیه اعضای حزب یعنی چندین هزارقلب تپنده برای رهائی وخوشبختی مردم افغانستان، کاردیگری جزروآوردن به مبارزه دشواروخونین مخفی وایجاد رهبری وحوزه های حزبی با ارتباطات زنجیره ای- مثلثی باقی نمانده بود.
بعدازرفتن تقریباًهمه اعضای دفترسیاسی وکمیته مرکزی پرچمی هابخارج کشورچیزی به نام سازمان حزبی، جزسازمان مسخ شده ای که رهبری خلقیهاآنراملعبه سیاستهای سرکوبگرانه وضدملی خودقرارداده بودندبجا نمانده بود. درمیدان نبردی که همه اعضای پرچمی حزب، بعدازخلف وعده وخیانتهای خلقی هابه وحدت حزب بدون سازمان ورهبری درمیدان پهناوری به نام افغانستان درحالت سردرگمی ووسواس قرارداشتند، سازمان مخفی حزبی پرچمی هاچون ققنوس اززیرخاکستراین همه بیدادگری های خلقی هاسربرون آورد. رفیق سلطان علی کشتمنددربرابردستگاه مخوفی که خلقی هاایجادکرده بودنداولین جوانه های سازمان مخفی رابارفقانجم الدین کاویانی، سرورمنگل، محمدرفیع وداودرزمیارایجادکرد. همه این رفقاازکادرهای طرازاول حزب بودند. تازه گامهای اولی دراین راه برداشته شده بودکه همه این رفقازندانی شدند(تنهارفیق رزمیاردرتفاهم بارفیق سلطان علی کشتمنددرترکیب یک هیات رسمی بخارج ازکشوررفت). درچنین روزهای سیاهی، کمیته رهبری سازمان مخفی حزب باترکیب یکی ازگروه هائی که رفیق نجم الدین کاویانی قبل اززندانی شدن ازمیان کادرهای حزبی سازمان داده بود، رهبری حزب رادردشوارترین شرایط تمام تاریخ حزب بعهده گرفت. بزرگترین ودرخشان ترین حماسه تاریخ حزب راهمین دوره مبارزات مخفی حزب تحت رهبری کمیته مخفی تشکیل میدهد. این کمیته شش نفری متشکل ازرفقاظهوررزمجو(مسئول کمیته مخفی رهبری)، جمیله پلوشه، زنده یادامتیازحسن،عبدالکریم بهاء، محمدآصف دین ونسیم جویا بود. تمام اعضای حزب بادسپلین واراده ای اعجاب انگیزدرطول بیشترازیک سال وچهارماه، تاششم جدی 1358ازاین رهبری یک پارچه ودلیروکاردان تبعیت داشته وهمه دساتیرآنراباجان ودل عملی ساختندوچه بساکه دراین راه نورانی جانهای شیرین وشریف خودرادرزیرشکنجه های حیوانی دستگاه های آدمکشی خلقی ها بنامهای«اگسا» و«کام» که درسبعیت هیچ چیزی از گشتاپو وسازمان جهنمی شکنجه گرپینوشه کم نداشتند، باسرهای بلندقهرمانانه فداکردند.
*********
بعدازمدت کوتاهی ازقلعه وزیر- منزل رفیق رجب به نقطه بسیاردوری ازآن یعنی به قلعه نو که درنزدیکی بینی حصاروبعدازقلعه چه خمدان قرارداشت رفته ودرآنجا یک هفته باقی ماندم. درنفس این اقامت یک هفته ای حوادث استثنائی ونادری اتفاق افتیدکه یادش امروزهم بعدازچهل سال برایم نشاط می بخشد. آنجا منزل سیدصادق، ملای مسجدقلعه نو که درخانواده به نام اغالالایادمیشدوخاله زاده پدرم بودرفتم. این مسجدوملاامام آن مانند هرجای دیگری درافغانستان زیرنظردقیق خبرچینان سازمان جهنمی کام قرارداشت. آغالالا مردی نورانی وکم حرف وبسیارمهربان بود، پنج فرزندداشت که یکی ازآنهابه نام سیدتراب ازفعالین برجسته تنظیم حرکت انقلاب اسلامی شیخ آصف محسنی بودواینرابعدهاوقتی که دردوران حاکمیت حزب مازندانی شد،دانستیم.
صبح هاوقتی که آغالالا بعدازاقامه نمازازمسجدبرمیگشت برای دل داری وخوشی من به اطاقم می آمدوباهم صحبت میکردیم. هرروزبه من میگفت که تشویش نکن این روزهای سیاه پایان خواهندیافت وخداونداین حکومت ظلم وتباهی راسرنگون خواهدکردوانسانهازندگی عادی راازسرخواهندگرفت وازاخباری که شنیده بودصحبت میکرد. همه تلاشش این بودکه برمن سخت نگذرد. صحبتهای بسیارپرمهرش راباجان ودل میشنیدم وبه اواطمینان میدادم که ماهزاران تن هستیم وبالاخره به کمک همه مردم کاراین رژیم استبدادی رایک سره خواهیم کرد. درطول این یک هفته آغالالا وخانواده اش ازمن مانند مهمان عزیزی که بعدازسالها به خانه شان آمده باشدپذیرائی کردند.
هنگامیگه تاهمین اکنون برخوردعیارانه ی آن شیرمردباسخاوت رابیادمی آورم، قلبم بیادش تندترمی طپد. بارهابه خودگفته ام ودرتبلیغاتی هم که صادقانه انجام میدادیم، معتقدبوده ام ومیگفتم که اگر مامردم رادوست داریم وخدمتگار آن هستیم بایدجمع آنان راهمراه بااعتقادات شان ولوکه باماهم عقیده نباشندبایدرعایت واحترام کنیم. رعایت انسانها وخدمت به آنان؛ به توده های مردم به صورت مجردوبدون درنظرگرفتن «کل»آن که اعتقادات شان راهم دربرمیگیرد، رعایت واقعی نیست. من همیشه مردم افغانستان راباوجوش«کُل»اش دوست داشته ام، علیرغم اینکه تمام وکمال میدانسته ام که اعتقادات بخش قابل ملاحظه ای ازمردم باآنچه ایدئولوژی من است درمواضع مشابه قرارنداشته اند. من همیشه به نقش پیش آهنگ یک حزب مترقی نیرومنددرجهت کشاندن توده های مردم به مواضع منطقی ترمعتقدبوده ام وهستم.
بعدازاین هفته پرازاحساس غرق درسپاس نسبت به یک رهبرروحانی درمقیاس یک قریه افغانستان، به دستوررهبری مخفی حزب روانه مخفیگاه جدیدی که مشابه خانه های تیمی فدائیان خلق ایران بود، شدم. ماجراها درزندگی ومبارزه مخفی درهرگام پرازعجائب وبسی لحظه های شیرین فراموش ناشدنی است. ماجرای انتقال به مخفی گاه جدیدبرایم بسیارپرحلاوت وبیادماندنی است.
(قسمت سوم)
درسالهای آغازین همین سده میلادی بودکه دریک محفل عروسی درهامبورگ درگوشه ای نشسته بودم. تابه خودآمدم پروژکتورهای قوی فیلمبرداری محفل چشمهایم راخیره کرد. فیلمبردار؛ جوانی خوش سیما وخنده روبطرفم آمدوگفت اجازه میدهیدازشما فیلم بردارم. باسپاسگذاری ازوموافقت خودرااعلام کردم. نگاهی بسویم انداخت، باتانی دوقدم برداشت ولی برگشت ودرگوشم گفت من «مسعودعطائی» هستم. هیآت اومسعودعطائی کوچک بودکه درسال 1358خورشیدی عضورابطم با«تیموریوسفی»(مامایش) و«عتیق رحیمی»(شوهررفیق مینا؛ خاله مسعود)بود. برخاستم وبامحبت فراوان رویش رابوسیدم وخاطرات آن دوران بیادم آمد: مسعودکوچک که(درآن زمان شایددوازده یاسیزده سالی بیش نداشت)بسیارهوشیاروباجرئت ودلاوربود. اوومادربزرگوارش(اگرفراموش نکرده باشم اسمش حمیده جان بود)خدمات بزرگی رابه مثابه اعضای رابط بین گروه های مخفی حزبی انجام دادند. وقتی ازاعضای رابط سخن به میان می آید؛ ده هاوصدهارفیق زن وکودکان خانواده های آنان درذهن مازنده میشودکه خون درکف درراه دشوارحزبی که مخفی ودرزیرشدیدترین فشارهای پلیسی قرارداشت، بزرگترین خدمات راانجام دادند. کودکان شاید مقیاس خطری راکه آنهاراتهدید میکرد، درست نمیتوانستندبسنجند ولی خانواده های شان، مردمانی بادل شیربودند.
ازبرکت همین «مسعودعطائی» بایکی ازرفقائی پیوندحزبی یافتم که هرباری که درباره اش فکر میکنم، دلشادمیگردم. اورفیق «عتیق رحیمی» است که دراوج اختناق دوره زمامداری باندامین ازآلمان به کشورآمده ودرجستجوی تنظیم رابطه باسازمان مخفی حزب بود. دریک جاده خلوت بین ده بوری وپل جدیدی که برروی رودخانه کابل ساخته شده است، قرارگذاشته بودیم. جاده های موازی ونزدیک به هم ازاین سرک کشیده شده است که درنتیجه آن میشد به سادگی جاده بدل کرد. درنقطه معین نه ایستادم ودرمیان کوچه نقطهِ قراروکوچه بغلی درحرکت بودم که صدای گام زدنهای بلندوپرسروصداروی سرک اسفالت شده به گوشم رسید. برای یک لحظه فکر کردم تحت تعقیب هستم ولی زودبرخودمسلط شدم زیراصدای قدمهای محکم مال یکنفربود. باخودگفتم اگر این یک نفردشمن هم باشدشایدبتوانم ازپس او برآیم. برای هیچ نبودکه دوسال تمام درفرانسه تمرین ورزش رزمی تیکواندوراتمرین کرده بودم وباقوت جوانی که درخودحس میکردم، برایم اطمینان میدادکه دربرابریک نفرمغلوب نخواهم شد. وقتی روبروی جوان بسیارخوش قیافه وشیک پوش قرارگرفتم، اسم رمزرابرزبان آورد. جای تردیدنداشت؛ خودش بود؛ رفیق «عتیق رحیمی» که برای آن روزهای افغانستان بسیارشیک بود. این شیک پوشی راازآلمان باخودآورده بود.
********
یک هفته درمنزل سیدصادق جوانمردومهربان؛ ملای مسجد قلعه نوبدون هیچ دغدغه ای بسیارزودوخوش گذشت.
گفتم که درمبارزه دشواری که درپیشروداشتیم زنان بااستفاده ازچادری وکودکان باظاهربی خبرازدنیای شان موثرترین پیک های مابودندوخدمات عظیمی به سازمان مخفی حزب انجام دادند.
روزی رفیق«کریمه کشتمند»، همسربرادرم «سلطان علی کشتمند»درمنزل «سیدصادق» بدیدنم آمد وبعدازچنددقیقه ای احوال پرسی، ازمن خواست که لحظه ای بااوتنهاصحبت کنم. آمده بودتا قراری ازسوی کمیته رهبری مخفی حزب رابرایم ابلاغ کند؛ بائیستی روزبعددرچهارراه ملی بس- میکروریان اول، ساعت …(دقیق بیادم نیست)آماده باشم تارفیقی بایک موترسرخ رنگ مرابه یک مخفیگاه حزبی انتقال بدهد. باسپردن رمزی که بائیستی مبادله میشدوداع کرد.
«فردا»برای من روزمهمی بودبناًدرموقع لازم درچهاراه بین ملی بس وتپه مرنجان درمیکروریان اول باچپن سبزرنگ، کلای قره قلی ولباس وطنی درست سروقت رسیدم وبلافاصله یک موترسپورتی (بگمانم فورد)دم پایم متوقف شدوجوانی خوش قیافه باموهای کمی جوگندمی ازآن بیرون آمد. جملات رمزرامبادله کردیم وروانه بهشت موعودخود(مخفیگاه حزبی)شدیم. مدتی طولانی حرفی میان مامبادله نشد؛ چنین است رسم وشیوه مبارزه مخفی، زیرابه صحبت اضافی نیازی نیست. باآنهم فکرمیکنم ازشاه دوشمشیره گذشته بودیم که، رفیق به آهستگی سرصحبت رابازکردودرباره حمله ای که برمخیگاه قبلی من شده بودگفت که رفقا ازطریق رفیق «ولی» دراین مورداطلاع یافته اند. تعجب من وقتی بیشترشدکه به عنوان اطلاع گفت که رفیق «نسیم جویا»یکی ازاعضای کمیته رهبری مخفی حزب دستگیرشده وبه طورفوق العاده وحشیانه شکنجه شده است. این وضع برایم معماشده بودکه چرابه من چنین رازهائی رامیگوید. باخودگفتم شایداین رفیق به دلیل اینکه برادررفیق«سلطان علی کشتمند»هستم بیش ترازحدمعمول به من اعتمادمیکند. این معمازمانی برایم حل شدکه بعدازانتقال به مخفیگاه حزبی روزی ازجانب رفیق «ولی» دستورآمدکه به مخفی گاه خودش بروم. بامخفیگاه اویعنی منزل رفیق«نیک محمددلاور»آشنائی کامل داشتم زیراچندماه قبل بارفیق «ولی» ورفیق ـفریدمزدک» درآنجایک هفته راباهم گذشتانده بودیم.
خوب بیاددارم که درنزدیکی های پل آرتل بودکه به رفیق راننده گفتم:«اگردرراه مارادستگیرکردند، لطفاً بگوئیدکه من ازکندزآمده ام وشمامرابه خانه دوستانم می رسانید» گفت: چشم! کندزراخوب میشناختم وسه ماه رادرسال 1348 دربزرگترین فارم دولتی تجربوی پنبه آن دیاربنام«اورته بلاقی»کارمندوزارت زراعت بودم.
بامعمائی که رفیق راننده برایم ایجادکرده بودوذهنم رارهانمیکرد بعدازچنددقیقه ای، عقب جنگلک، درمنطقه آقاعلی شمس که دردامنه کوه واقع است، رسیدیم.
حوادثی درزندگی انسانها رخ میدهدکه بسیاردقیق درذهن آدمی حک میشود. حوادث این روزدرذهن من چنین شده است.
رفیق راننده وقتی موتررانگهداشت، درزد واندکی بعدداخل حویلی بزرگی شدیم که اطاقهابالاترازدروازه دردامنه کوه ساخته شده بودند. روی همرفته محوطه بزرگی راطی کردیم ووارددهلیز خانه های خشت سازی شدیم که دیوارهای بیرونی رنگ نشده بود. دهلیز مستقیم بودوبا زاویه 90 درجه به طرف راست ادامه می یافت. اطاقهای سازمان مخفی دردست چپ قرارداشتند. وارداولین دروازه ای شدیم که به اطاق دیگری هم راه داشت. دورفیق درآنجازندگی میکردند. با نامهای اصلی شان معرفی شدم؛ رفیق «اشرف سرلوڅ» ورفیق «مالک پرهیز». رفیقی که مراتاآنجا انتقال داده بود به رفقا«اشرف» و«مالک» دساتیرجداگانه ای دادومقداری هم پول برای مصارف گذاشت ورفت.(بعدهابارفیق اشرف درروزنامه حقیقت انقلاب ثورورفیق مالک دردستگاه کمیته مرکزی حزب همکارشدیم). ندانستم اوکیست، چه نام داردودرسازمان مخفی چه سِمتی دارد. همین قدردانستم که باید ازکادرهای بلندپایه حزب باشد.
روزهادرمخفیگاه جدیدبا بحثهای گوناگون بااین دورفیق وکتاب خواندن فوق العاده خوش میگذشت. روزی رابیادمی آورم که رفیق تنومندوپرنشاطی بنام «ولی پرهیز»درمخفیگاه مابه دیدن برادرش «مالک» آمده بود. این رفیق به قدری صمیمی ورفیق دوست ومهذب بودکه تاآدم ازنزدیک بااوآشنا نشده باشد نمیتواندتصورش رابکند. آدم تردستی هم بود؛ یکبار«تیکه»(نوعی بازی باورق) بازی میکردیم باشوخی ورق های بازی را خوب به هم زدوتقسیم کرد. درآخرتیم حریف رالاریس کردیعنی سیزده قطعه یک جنس رابرای خودتقسیم کرده بود. اوکه اکادیمی پلیس راتمام کرده بود، بعدازشش جدی به حیث سریاورزنده یادرفیق ببرک کارمل چندسالی ایفای وظیفه کرد.
باری روزاول فقط چنددقیقه ازرفتن رفیق مسئول(همان رفیق دریور)نگذشته بودکه رفیقی لاغراندام وبسیارخوش صحبت وصمیمی وارداطاق شدوخودرامعرفی کرد: «محمودکارگر» رفیق «محمودکارگر»مخفی نشده بودزیراخلقی هااورانمی شناختند، اوهمراه باخانواده اش که متشکل ازمادرقهرمان ویک خواهرویک برادرش بود، درنیمه دیگریعنی درسمت زاویه قائمه بااطاقهای مازندگی میکرد. اصلاًخانه رارفیق «محمودکارگر» به کرایه گرفته ونیم آنرادراختیارسازمان مخفی حزب قرارداده بود. ازهمان لحظه رفاقتی فوق العاده صمیمانه بین ماایجادشدکه تاامروزباهمان زیبائی دوران مبارزات مخفی ادامه دارد. بعدازشش جدی، اوبه یکی ازمسئولین اتحادیه های صنفی افغانستان مبدل شده بودوباوقف فراوان تاآخرین روزهای حاکمیت حزب به مبارزه خودادامه داد. هم اکنون اوبازنشسته است ودرکابل زندگی میکند.
کمترازدوهفته ای اززندگی درمخفیگاه جدیدنگذشته بودکه رفیق «ولی» مرااحضارکرد. بانشاطی فراموش ناشدنی روانه مخفیگاه رفیق «ولی» که همان منزل رفیق «نیک محمددلاور»بودروان شدم وطوریکه دربالا آمدبارفیق «آصف دین» دیدارتنظیم شده بود. رفتن به دیدن رفیق «ولی» برایم مثل این بودکه پروازمیکنم. درفرانسه بانشرات حزب توده ایران آشنائی بالنسبه خوبی پیداکرده بودم وازقصه های رزمندگان آن دردوران رژیم ترورواختناق شاه اززبان شاهدان وحاضران درصحنه های نبرد هم مطالبی شنیده بودم. بادرنظرداشت این مطلب، مبارزه مخفی درکادریک حزب انقلابی برای من اوج عروج روانی بود. ازخوش شانسی اولین مسئول من(رفیق ولی)نمادآن تصوری بودکه ازیک مبارزانقلابی درجریان مبارزه مخفی داشتم. دیدارهای قبلی بارفیق «ولی» برایم بسیارخوش آیندوآموزنده بوده ودرذهنم جاگرفته بود.دربخشهای بعدی بیشتردرباره رفیق ولی خواهم نوشت.
*******
بارفیق «نیک محمددلاور»دراولین ماهائی که سازمان حزبی درمکتب اشرافی استقلال(پسران ظاهرشاه ودوپسرمحمدداودفقیدوکلوله سنگهای دیگری ازخانواده های اشرافی دراین مکتب درس میخواندند)ایجادشددوست ورفیق شدم. زنده یاد«امین افعانپور»اولین منشی حوزه حزبی مابود. تاسال1347که ازاین مکتب فارغ شدم جمع مامتبارزترین گروه مجموع شاگردان لیسه استقلال بود.
چه جمعه هائی راکه دراین سالها جمع ما، درمنزل رفیق «نیک محمددلاور»که زندگی مرفهی داشت وتازه خانه زیبائی بادرخت های بزرگ درکنار رودخانه درجاده ای مقابل لیسه حبیبیه آبادکرده بودند، میله نمی رفتیم. بعدهاهریک پراگنده شدیم «نیک محمد»رفت کیف دراتحادشوروی برای تحصیل، «سلام شرر»ومن رفتیم فرانسه، زنده یاد«امین افغان پور»که درآن زمان رهبروبزرگ گروه مابود ازدواج کرد، «دستگیر»و«حفیظ اشرفی»(که تاامروزبخاطرشرافت وگذشت ومهربانی هایش به طورمعکوس کَرَک می نامیم اش)باهمان لبخندصمیمانه همیشگی شان همانی ماندندکه بودند، «نجیب»(برادرامین افغانپور) تخلص «سرغندوی» رابرای خودانتخاب کرد، «ربیع سمیعزی» ماندوعشق فراوانش به فیلمهای امریکائی(درشناخت هنرپیشه هاوقصه های زندگی شان، ازهمه مادست بالاترداشت)، «حیدر»غرق دررویاهای پاک جوانی اش ماند، «ابراهیم» تره خیل کم پیداترشد(یگانه رفیقی که درجمع مادانش آموزلیسه استقلال نبود)، زنده یاد«نجم الرحمن» که بعدها«مواج» شددرجمع ماآمد، «عطاءالله رادمرد»به عنوان رفیقی که بالاآمده واحتمال داده میشد که بسیارهم بالا خواهدرفت، «ایوب» و«جمعه خان» برادرکوچکترش ورفقای دیگری ردگروه ماراتعقیب میکرد، وگروه ماکه پاطوقش روزهای پنجشنبه عصرمنزل «امین افغان پور»بودوازآنجا سینما(آریانایاپارک) میرفتیم، ازهم پاشیدولی ازراه دوردوستی هاصدچندان شد. درآن زمانهایگانه وسیله قابل دسترسی تماس برای ما، نامه بودکه ذریعه پُست می فرستادیم. «نیک محمددلاور»ازشوروی برایم منظماً مینوشت وعکسهای خودرامی فرستادومن جواب میگفتم. هرهفته درپاکتهای پیش پرداخت پُستی بنام آئروگرام به «امین افغان پور»نامه مینوشتم واوجواب میگفت. برای خانواده هرماه یک یادوبارمینوشتم. «نیک محمد»همچنان پرشورودریائی ازهیجان وکوهی ازایمان بود. درباره رفیق «نیک محمددلاور»بایدکتابی نوشت که حق مبارزات قهرمانانه این فرزندخلف خلق افغانستان رابجا آورد. امیدوارم بتوانم درخاطره دیگری مقداری این دینی راکه شهادت خونین این رفیق قهرمان وطن به گردن همه اعضای حزب گذاشته است، اداکنم.
فاصله ای که باپراگنده شدن مادرمیان افتیده بود، هیچ خللی درمحبت رفیقانهً ماواردنکرد. تنها، امابعداز7ثور1357 وانتصاب «امین افغانپور»به حیث معاون وزارت کلتوروموضع گیری های جدید اوبودکه چون ماده انفجاری نیرومندی پایه این دوستی دیرینه رافروپاشاند. ازاین زمان به بعدبا«نیک محمد»دوستی بسیارمستحکمتری جای های خالی راپرکرد. اگردرکارعظیمی که «نیک محمد»درپیشروداشت موفق میشد، به احتمال قوی سرنوشت حزب وکشورماطوردیگری رقم میخورد. گذشته ازهمه درزمان تسلط حاکمیت«وحشت وننگ» خانه رفیق «نیک محمددلاور»به یکی ازبهترین ومطمئن ترین مخفیگاه های دوران مبارزه مخفی حزب مبدل شده بود.
********
راستی این رفیقی که مراازمیکروریان تاآقاعلی شمس انتقال دادکه بودوچه شد؟ دربخشهای دیگر دراین موردخواهم نوشت.
از آن روزی که ازدم تیغ جلاددررفتم تارسیدن به ششم جدی انبوهی ازحوادث دیگری اتفاق افتادکه ذکر هریک تااندازه ای کمک میکندتاآن روزگارراروشنترببینیم. درآینده ای نزدیک خواهم نوشت. دراین جافقط ازیکی ازمیان آن حوادث یادمی کنم که؛ درباره رفیق «ضیاءالله عزیز» است. اوازفرانسه درشرایط ترورواختناق به دستوررفیق «نوراحمدنور» به داخل کشورآمدومبارزه مخفی راباظاهرخلقی آغازکرد. حوادثی براو وبرمن گذشت که دربخشهای بعدی تقدیم حضورتان خواهم کرد.
قسمت چهارم
از دوران مبارزات مخفی حزب در طول سالهای 1357 و1358- تاسقوط اهریمن خاطرات فراوانی دارم ولی درمیان انبوه این خاطرات یک چهره پرنور انقلابی بیشتر ازهمه در ذهنم می درخشد؛ چهره ای از تبار مردان اراده وایمان و با شخصیتی بلورین وپرجذبه . این انسان والا رفیق”ولی” است که بعد ها به نام «ولی کمیته شهر” مشهورشد. یکی از افتخارات بزرگ زندگی حزبی من اینست که در شرایط مبارزات مخفی حزب، معاون اوبودم. باری برای مدت بیشتر ازیکماه در یک اطاق درمنزل “نیک محمد دلاور”،یکی از بزرگترین قهرمانان حزب ما که خودزندانی بود وشهید شد، بسر بردیم. این مدت کافی بود تا همدیگر را ازلحاظ خصوصیات اخلاقی بیشتر بشناسیم. این دوره رامن برای خود یک شانس بی نظیر میدانم. دراین مدت از تحلیل های حزب درطول سالهای زیادی که من در فرانسه بودم ودر صحنه داخل حضور نداشتم، سیراب شدم. رفیق”ولی” سیاست را خوب درک کرده بود وخوب تحلیل میکرد. اواز جزئیات هم باخبر بود.بی جهت نیست من اورا استادخود میدانم.
ما دوبار باهم در خانه این مردمانی که برایم مقدس هستند، مدتهای بالنسبه طولانی زندگی کردیم. با راول رفیق “فرید مزدک” هم یک هفته ای بامادر همین مخفی گاه بسر برد که خاطرات خوشی ازآن دارم. بعد از اینکه از هم جداشدیم چندین بار بروشور های کمسومول راکه به زبان فرانسوی بود می فرستاد تا برای استفاده جوانان ترجمه کنم. انجام این کار برای من لذت عجیبی داشت وبا سرعت زیاد وبا علاقه فراوان این بروشور هارا ترجمه میکردم وبرایش می فرستادم.
باری وقتیکه درحدود دویاسه هفته قبل ازشش جدی، درزمان معین به مخفی گاه رفیق «ولی» درمنزل رفیق «نیک محمددلاور»حاظرشدم رفیق «آصف دین»(یکی ازشش رفیقی که سازمان مخفی رارهبری میکردند) منتظرم بود. این دیدارآن معمای ایجادشده هنگام صحبت بین راه میان میکروریان وآقاعلی شمس راحل کرد. رفیق «آصف دین» راقبلاً یکباردیده بودم ورفیق «ولی» گفته بودکه اویکی ازاعضای کمیته رهبری مخفی حزب است که میخواهدبامن آشناشود. بیادم آمدکه درآن دیداررفیق «آصف دین» درباره ایجادسیستم رمزی برای انتقال مطالب دردرون سازمان مخفی به کمک یکی ازرفقای سازمان دموکراتیک زنان افغانستان، صحبت کرده بود(بعدهادانستم که منظوررفیق «جمیله پلوشه» بوده است). دراین دیداری که نفس محبت رفیقانه واعتمادعظیم برآن مستولی بودرفیق «آصف دین» به نمایندگی ازرهبری مخفی حزب بمن دستوردادکه آماده باشم تااطلاع دهندچه زمانی بایکی ازرهبران سازا(سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان)که استاددانشگاه کابل بود، درباره وحدت عمل برای سرنگونی حاکمیت خلقیهاازجانب کمیته رهبری مخفی حزب دموکراتیک خلق افغانستان مذاکره کنم. رفیق «آصف دین» یادآوری کردکه رفیق «نسیم جویا»قبل اززندانی شدن بارفقای «سازا»وظیفه مذاکره ازجانب مارابه عهده داشت. بعداززندانی شدن رفیق «جویا»وبنابرتشدیدفشارهاازجانب «کام» رفقای سازائی تقاضاکرده بودندکه ازجانب ماکسی معرفی شودکه برای آنهاشناخته شده باشدتابااطمینان مذاکره کنند. تصادفات روزگاراین افتخاررانصیب من کرد؛ این اعتمادی که ازجانب رهبری حزب برمن شده بودتابایکی ازسازمانهای بزرگ انقلابی آن زمان به نمایندگی ازحزب ما مذاکره کنم، یکی ازافتخارات عظیمی است که درزندگی مبارزاتی ام داشته ام.
ششم جدی1358 هزاران تن راازشکنجه های حیوانی ومرگ حتمی وملیونهاتن راازبدبختی های بزرگ نجات داد. باپیروزی ششم جدی مذاکره ای که موظف به انجام آن بودم منتفی گرید؛ حالادیگررفقا میتوانستندعلنی به مذاکره بپردازند. چنانچه بعدهااین مذاکرات به نتائج بسیارمفیدعملی انجامیدوپست هائی مانندمعاونیت صدارت، وزارتخانه های پلان، عدلیه وصنایع خفیفه وپست های فراوان دیگری دردولت به رفقای «سازا»تعلق گرفت.
********
سیستم رمزی ای که به وسیله رفقا«آصف دین» و«جمیله پلوشه» ایجادشده بود، بسیارساده بود: ازتسلسل ارقام دوعددی برای معادل سازی باحروف کارگرفته میشد. برای اینکه بادست یابی دشمن به یک یادوویاسه حرف، بقیه حروف افشانشود، ازانقطاع بعدازچند حرف درتسلسل اعداد ومعادل گذاری کارگرفته میشد. دراین سیستم کلیدرمزکه عبارت ازهمان معادل های اعداد باحروف بودبایدبه خاطرسپرده میشد.
زمانی رسیدکه مااستفاده بزرگی ازاین کلیدساده رمزکردیم: آوانیکه «حفیظ الله امین»، «نورمحمدتره کی» رابه قتل رسانید، شعارعوامفریبانه:« قانونیت ، مصئونیت، عدالت »راهرسوئی ودرسرهرکوچه ای جارمیزدند. درهرگوشه شهر، درسخنرانی های مزخرف جارچیان رژیم، درهربرنامه ای این شعارچنان باتکراربه ابتذال کشانیده شدکه سابقه نداشت. «امین»برای پوشانیدن اعمال جنایتکارانه خودلیست دوازده هزارنفرراکه درزندانها ودرپولیگونهای قوای چهاروپانزده زرهداردرپلچرخی به کمک باندجنایت پیشه خود(مسلماً با اطلاع رهبری حزب و«نورمحمدتره کی») به خاک وخون کشیده بود، درروی دیوارهای وزارت داخله نصب کردومسئولیت همه رابه گردن«نورمحمدتره کی» انداخت، ولی مردم به آن باورنداشته وبه آن پشیزی ارزش قایل نبود؛ مبرابودن «امین» وباندجنایتکارش دراین قضایادورازتصورمردم بود. درکنارتبلیغات پرسروصدا، بااستفاده ازشیوه های نفرت انگیزوعوامفریبانه ظاهراً شرایط زندانهاراهم کمی سبک ترساختند. براساس قواعدجدیدزندانیان میتوانستندهرهفته لباس ومقداری موادخوراکی ازجانب خانواده های خوددریافت کنند. با استفاده ازاین امکان جدیدخانواده ماهم مقداری پول رادرلای لباسها برای برادرم «سلطان علی کشتمند» که ظاهراً حکم اعدامش به حبس ابدتغییریافته بود(ولی درآخرین روزهای حیات رژیم میکروب کشنده هیپاتیت (مرض «زردی») بنام ویتامین دروجودش تزریق شده بودکه فقط معجزه 6جدی اوراازمرگ حتمی نجات داد)فرستادند. برادرم همه پولی راکه برایش فرستاده بودند، به سربازی میدهدتانامه اش رابه دوکان پسرخاله پدرم، زنده یاد«غلام سخی» که درنبش کوچه اصلی شوربازاردکان میوه خشک فروشی داشت برساند. همان روزعصرنامه برادرم توسط رفیق«کریمه کشتمند» همسربرادرم به دست من رسید.
رفیق «صابرمحسن»(برادررفیق جنرال«آصف الم» فعلاًدردانمارک زندگی میکند)دربخش کارمندان وزارت زراعت با رفیق «یعقوب منگل» ورفیق دیگری تنظیم بود(همان رفیقی که درشبی که کارمندان«کام»باهژده نفراورادرقلعه شاده آورده بودند، تامراشناسائی کند). روزی رفیق«صابر»درمخیگاه قلعه شاده آمده واطلاع دادکه ازطرف وزارت زراعت برای یک دوره کارآموزی دوماهه به هندوستان، معرفی شده است. مانند هرحزبی پابنداصول درچنین شرایطی آمده بوداجازه سفربگیرد. درچنین حالتی که نامه برادرم به گمانم یک روز قبل ازآن رسیده بود، ازاین فرصت طلائی استفاده کردیم؛ هردو مشترکاًمتن نامه برادرم رابه رمزدرآوردیم ودرروی کاغذتوالت که نرم است وبه سادگی لونمی رود، نوشتیم. کلیدرمزهم بادقت بخاطرسپرده شدورفیق «صابر»نامه رادرلای کرتی خوددوخته وروانه هندوستان شد. درفرانسه نامه هارابه آدرس برادرم «عبدالله کشتمند»می فرستادیم، تابه رفقای تبعیدشده رهبری بسپارد(رفقانور، بریالی وداکترنجیب)وآدرسش رابه رفیق صابرسپردم.
مدتی بعد شش جدی فرارسید. درگیری با کارهاوجنجالهای بعدازشش جدی همه این مطالب راازیادمابرد. مدتهابعدروزی بارفیق زنده یادما«محمود بریالی» قدم می زدیم که ماجرای این نامه رابرایم قصه کرد: {{روزی رفیق«عبدالله» نامه ای رابرای ماتسلیم داد. هرجمله ای ازنامه رفیق «کشتمند»راکه بایادآوری ازوفاداری اش به راه حزب آغازشده بود، یکی ازرفقامیخوانداشکهای ماباشدت جاری بود.}}. چنین بودسرنوشت استفاده ازاین سیستم رمزی برای مادریکی ازمواردضروری.
********
درآخرین سال اقامت درفرانسه، بعدازآنکه وحدت دوبخش حزب(خلقی وپرچمی) صورت گرفته وکارهابروفق مرادهردوطرف پیش میرفت، شخصی به نام «نجیب منلی» ازکابل تعرفه حزبی(معرفی نامه عضویت درحزب درصورت انتقال ازیک بخش به بخش دیگری ازحزب)آورده بودودرسازمان حزبی ماتنظیم گردید. به علت اینکه یگانه عضودارای سابقه خلقی حزب مادرفرانسه بود، همواره ازومراقبت میکردیم.وروابطی بسیارصمیمانه داشتیم. زمانیکه رهبری خلقی حزب رابه شیوه گشتاپوئی ازوجودپرچمی هاتصفیه کرد، مسلماً«نجیب منلی» که درفرانسه بودبه مشکل رفقای مامبدل شده بود. دراین زمان رفقا«نوراحمدنور»، زنده یاد«محمودبریالی» وشهیددوکتور«نجیب الله» باخانواده های شان درفرانسه درسایه کمک حزب کمونیست فرانسه زندگی میکردند.
********
رفیق «شفیع ظفر»تازه ازفرانسه برگشته بود. دردوران تحصیل هردودرشهرتولوززندگی میکردیم. هنگامیکه بعدازفوت پدرش درهمان سال 1978(1357خورشیدی)به افغانستان برگشت بعدازاندک مدتی به وزارت زراعت مراجعه کردوبکاردولتی گماشته شدوچون قبل ازتحصیل کارمندآن وزارت بود ومزیدبرآن دوکتورادررشته زراعت ازفرانسه داشت، به آسانی اوراپذیرفتند. رفیق«شفیع ظفر» درجلسه عمومی سازمان حزبی مادرفرانسه که دراواخر سال1977 دائرشد، شرکت نکرده بودودرنتیجه«نجیب منلی»که درشهردورترازتولوز زندگی میکردوتازه همان سال به فرانسه آمده بود، اورانمی شناخت. درکابل هم خلقی هابه او شک نبردندکه عضوحزب است.
رفیق «شفیع ظفر»اطلاع دادکه «ضیاءالله عزیز»ازفرانسه برگشته وبه خلقی هاپیوسته وباشدت درتبلیغات آنهاسهم میگیرد. این رادیگرنمیتوانستم قبول کنم که «ضیاء» میتواندخیانت کند. چه روزهای خوش وپرازتفاهم کامل راباشوروهیجان درشهرتولوزدرکنارهم بوده ایم. چه قدردرفعالیتهای حزب همواره حاضروآدم متواضعی بود. نه! نمیتوانستم باورکنم که رفیقی راکه دروجود«ضیاء»میشناختم میتواندخیانت کند. رفیق «شفیع ظفر» دراثراصرارمن پذیرفت برایش پیامی بدهد. پیام کوتاه بود: میخواستم اورامخفیانه ببینم. پیام راخیلی عاجل برایش رسانید وقرارتعین شد.
«محبوب نظام» برادرکوچک رفیق «حمیدنظام»که تازه جوان پانزده شانزده ساله ای بود به عنوان عضورابط این دیداررادرمنزل خانوادگی خود تنظیم کرد. هیجانی راکه درلحظه دیداربا«ضیاعزیز»رخ دادنمیتوان باکلمات افاده کرد. هنگامیکه اوراباآن آرامش ولبخنددائمی اش دیدم، اشک درچشمانم حلقه زده بود. هنگام اقامت دوره تحصیل درتولوز، روابط خارق العاده صمیمیت، مارفقای حزبی رابهم پیوندمیداد. این احساس بخصوص درشرایط بحرانی بسیارنیرومندترمیشود. فکر میکردم قلبم بسیاربزرگ شده و«ضیاء»رادرداخل آن می بینم. چقدرشادبودم که اصلاًدرمخیله ام لحظه ای هم خطورنکرده بودکه این انسان شریف کم بدیل میتواندبه آن ایدآلهائی که درطول شش سال دراوج شورجوانی باهم شریک ساخته بودیم، بی اعتنائی کند تاچه رسدبه خیانت. بعدهاکه درشعبه روابط بین المللی کمیته مرکزی حزب همکاربودیم، روابط مانمونه واربودوهمواره ازهمکاربودن بااوفوق العاده شادبوده ام.
اولین سوالم این بود:چه شد؟ باهمان خنده پرازنشاط وصفایش گفت: عضورابطم رانیافتم. ازقرارمعلوم عضورابطش زندانی شده بود. رفیق «نوراحمدنور»، ازمیان رفقای سازمان حزبی درفرانسه رفیق «ضیاءالله عزیز»راکه قبلاًدرشهرتولوزباهم درس میخواندیم وعضوحزب بودیم، برای کارمخفی حزبی به داخل افغانستان فرستاده بود.رفیق «ضیاء الله عزیز»به یک خانوادهء فرهنگی باوضع خوب اقتصادی متعلق بود. درکنارپل گذرگاه درمنزل بزرگ وخوبی زندگی داشتند. بگمانم ازمخفی گاه عقب جنگلک بودکه نزدش رفته وشبی رادرمنزلش گذشتاندم. درباره وضع موجودبسیارصحبت کردیم وخاطرات شیرین تولوزرانیزبیادآوردیم که درآن زمان برای هردوی مابسیارتازه بود.
دراخرین هفته هاوشایدروزهای قبل ازششم جدی رهبری مخفی حزب دستوری صادرکردکه برمبنای آن رفقا درحدودتوان کارزارجمع آوری کمک مالی ازدوستان قابل اعتمادوخانواده های خودرابه راه اندازند.باری بارفیق «ضیاءالله عزیز»مشکل مالی سازمان رایادآوری کردم. گفت ببینم چه میتوانم. باهم قرارگذاشتیم. درروزموعوددرعصریکی ازروزهای قبل ازششم جدی دریکی ازجاده های فرعی منطقه نزدیک به پل سرخ، باآرامش ولی سرزنده وشاد روی قرارحاظرشد. یک بسته ده هزارافغانیگی رابمن دادوگفت عجالتاً همین قدرشدکوشش میکنم به زودی بازهم بیاورم. وقتی پول رابه رفیق «ولی» سپردم تعجب کرد. ده هزارافغانی درآن زمان، به ویژه برای ماپول زیادی بود. بعدازشش جدی که فقط چندروزی بعداز آن رخ داداین ده هزارافغانی وسیله خوبی شد برای مصارف روزمره رفقائی که دردفترناحیه حزبی فعال بودندوتاهنوزسیستم کمک به حرفه ای های حزب سازمان داده نشده بود.
********
نمیدانم به کدام دلیل این دوهفته سه اخیررادرهمان مخفیگاه بارفیق «ولی» سپری کردم؛ علیرغم اینکه هردومیدانستیم که برپایه اصول مبارزه مخفی، زندگی کردن مسئول یک بخش سازمان ومعاونش دریک محل نادرست است. مهمتراینکه رفیق «ولی» تشکیلات ناحیه رابارمز نوشته و به مادربزرگواررفیق «نیک محمد»سپرده بودکه درصورتیکه اگرزندانی شد، آن یاداشت رمزی رابه من بسپارد.
درجریان همین روزهای برگشت به مخفیگاه رفیق «ولی»، هواتازه گرگ ومیش شده بودکه رفیق «آصف دین»به مخفیگاه ماآمده وقرارقیام برعلیه رژیم خلقی رابرای فردای آن شب بماابلاغ کرد. میبائیستی به تمام حلقات اطلاع بدهیم تاآماده باشند.
در این شب پدرقهرمان«نیک محمد دلاور»(دگروال متقاعد«نیازمحمدخان دلاور»)باهیجان وشوریک جوان پرشور، رفیق «ولی» راباموترکوچک فولکس واگون خودبه آدرسهای موردنیازش بردتاافرادی راکه درحلقه های تحت رهبری اش بود، ازدستوررهبری حزب درباره قیام مطلع بسازد.
من هم باهیجانی توصیف ناپذیرراهی آدرسهای رفقاشدم. گام نخست قلعه شاده بود. این بخش آسان کاربود. امابعداً، حوادثی درهمین شب رخ دادکه قصه آن خالی ازدلچسپی نیست: تازه ازکوچه ای که درنزدیکی حوزه ششم امنیتی قرارداشت، درحال پیوستن به جاده اصلی بودم که روشنائی موتری رادیدم. باعجله عینکهارادرآورده وخودرابه آن رسانده ودست دادم. مشکل بینائی درشب بدون عینک، حوادث راطوری رقم زدکه تنهادریک متری موتربود که نشان سرخ خلقی راروی دروازه موترقایق مانند فولکس واگن وزارت داخله دیدم. راه وفرصتی برای عقب گردوجودنداشت. راننده شیشه پنجره خودرابازکرد. آناً تصمیم گرفتم وبالحن تیپیک دهاتی وکمی هم ستنگ وارپرسیدم«شارمیرین(به شهرمی روید)بیادر؟» صدای خشنی گفت:«نی بروبان ما». بلائی بودوردشد. طرفه حکایتی است که درحدوددوماه بعدازششم جدی که مسئولیت «حقیقت انقلاب ثور»راداشتم، روزی «خلیفه نظر»دریوراهل پنجشیرکه قبل ازمن با«محمدعیان عیان»، رئیس«دثورانقلاب»کارمیکرد، پرسیدکه آیاتقریباًدوماه قبل شبی درنزدیکی حوزه ششم امنیتی به موتر قوماندان حوزه امنیتی ششم «دست داده» ام؟ چنین حادثه ای هیچگاه ازیادنمی رود. باتعجب فراوان گفتم بلی این من بودم ولی توچطورمیدانی که من بودم.گفت که صدایم بیادش مانده. قصه جریان آن شب برایم بسیارجالب شدواوتوضیح داد: ازقضاقوماندان حوزه ششم امنیتی، با«عیان عیان» دوست ورفیق بوده واین یکی گاهی شبهاآنجا می رفته وباهم خوش گذرانی میکردند. اتفاقاً همان شب دریورقوماندان حوزه مریض بوده وبرای رفتن به گزمه به «خلیفه نظر»دستورداده اند تاموتررابراند.آری ! گاهی انسانهاچقدرمیخواهندازهم دورباشنددرحالیکه سرنوشت چقدرآنهارااتفاقی نزدیک درکنارهم قرارمیدهدوخودازآن بی خبراند.
روزهشتم جدی 1358هنگامیکه دردفترروزنامه ای که هنوزهم تاچندلحظه قبل ازآمدنم درانجا«دثورانقلاب» نام داشت، نمیدانستم وقتی که«محمدعیان عیان» دربرابرم نشسته ودرجمع کارکنان روزنامه به حرفهایم گوش میداد، همان کسی بوده که اگر آن شبی که باقوماندان حوزه شش امنیتی مرامیشناخت ازآن وقت به بعدوجودم شاید درپولیگون های قوای 4یا15 زرهداردرزیرخاک میبود.
ماجرای انشب درهمینجاختم نشد؛ وقتی کمی پائین تربسوی سرکاریزبروید دردست چپ قبرستان بالنسبه بزرگ وبیابان گونه ای درآنجا پهن شده است که فقط درروز میتوانیداینجا وآنجا سنگهای درزمین فرورفته قبرهاوگاهی هم بلندی های دورازهم راببینید. شب هاده هاسگ ولگردوبعضاً هم خطرناک درقبرستان بی صاحب ازاین سوبه آن سوپرسه میزنندوگاهی هم گروهی بیک سومیدوند. بانجات یافتن ازشربلیه موترخلقی واردهمین قبرستانی شدم که درواقع زمین سخت وخشک وبعضاًهمواری بیش نیست. من ازکودکی ازسگ بسیارترس دارم. بیادم می آیدکه یازده – دوازده سالی بیش نداشتم که برادرم «عبدالله» مرابه خانه یکی ازرفقایش به نام «عالم»که هردودانش آموز لیسه استقلال بودندورمزورازسیاسی هم باهم داشتند، فرستاده بودودرآنجاوقتی درزدم سگ بزرگ گرگ مانند آنهابیرون شدوبه دستم چسپیدودندانهارادرآن فروبرد. دستم حسابی خونی شدکه کمی تاکنون هم نقش خفیفی ازآن باقی است. باچنین پس منظری وقتی واردقبرستان شدم تامیان بُرزده وزودتر خودرابه جاده سرای غزنی برسانم وتکسی بگیرم، که به یک بارگی ده هاسگ ولگردباسرعت وهمره باهم ازروبرومیدویدندوازکنارم ردشدند. شنیده بودم که اگر آدم ازخوددربرابرسگ ترس نشان ندهد، سگ به او کاری ندارد. بهرحال این مرحله بسیارمشکل راهم پشت سرگذاشته شد وباتکسی به خانه رفیق «حمیدنظام»، درحصه دوم کارته پروان خودرارساندم تاازآنجابه رفقای دیگری که دراین بخش شهراقامت داشتند، دستورحزبی رسانیده شود.
قسمت پنجم
رفیق«نیک محمددلاور»تازه ازشوروی برگشته بودودرریاست عمومی«دتیلوملی موسسه» (موسسه ملی نفت) به کارشروع کرده بود. اعتمادبسیاربزرگی بین مادرطول سالهاقوام یافته بود. هنوزکمیته مخفی رهبری حزب ایجادنشده بود.از وضع اختناق آوراداره ودفترخودسخت ناراحت بود. یکی از امینی های بسیارمتفرعن ونادان رئیس آن اداره بود. روزی رئیس به طوروقیحانه ای رهبران ماراتوهین کرده بود. عصرکه باهم دیدارداشتیم باعصبانیت گفت دلم میخواست ازدوبازویش گرفته وازمنزل سوم به پائین پرتش کنم. اواین راجدی میگفت وتوانش راهم داشت. رفیق «نیک محمد»دراین اوضاع حوصله اش بکلی سررفته بودومیگفت که این خلقی هاحدی برای وقاحت نمی شناسندوغیرازخودشان کوچکترین احترام ورعایت دیگران رادرنظرنمیگیرندوگذشته ازهمه استبدادبی سابقه ای رااعمال میکنند. عامل همه بدبختی هارادروجود«حفیظ الله امین» واعتمادبی حدوحصر«تره کی» به اومیدانست. بعدهاباگروه رفقای ارتباطی خودش تصمیم گرفته بود«امین» راکه غده خبیثه میدانست نابودکند. به اجازه رهبری حزب برای اینکار نیازداشت. دراین زمان تنها زنده یادرفیق «نظام الدین تهذیب» که عضوکمیته مرکزی بود، تاهنوززندانی نشده بود. باید به اومراجعه صورت میگرفت. زنده یاد«تهذیب» باطرح اوموافقت کرده بود. رفیق افسری که درقوماندانی گاردوظیفه داشت وبارفیق «نیک محمد»تنظیم بود، انجام این کاررابه عهده گرفته بود. این هم ازحوادث نامیمون تاریخ است که پلان نابودی «امین» درآن مقطع به پیروزی نرسید.
بعدازدستگیری «نیک محمد»، آوانی که درمنزل پدری اش مخفی بودیم پدرش گاهی که پسرخودرایادمیکرد، بلافاصله میگفت: شکرخداکه شمارادارم. شما درجای «نیک محمد»قراردارید. برای اوکه شخص فوق العاده دین داری بود، «نیک محمد» مثل هدیه خداوندی بود. اورابسیاردوست داشت وبه وجودش سخت افتخارمیکرد.
«کاکا(عمو)دلاور»ماراهم بسیاردوست داشت زیرارفقای پسرارشدش بودیم. «کاکادلاور»عضوحزب مانبوداماازرفقائی که دردوره های مختلف درمنزلش مخفی بودند، مانند مهمان بسیارعزیزی پذیرائی میکردودرعرصه فعالیتهای مخفی رفقای ماازهرکمکی که ازدستش برمی آمد، دریغ نمیکرد. چیزی رابه نام ترس نمی شناخت. درگوشه حویلی اش که اطاق مابود، سرمی زد، بامامی خندیدوقصه میگفت. تمام علاقه وحواسش این بودکه برماسخت نگذرد. من به اندازه ای خودرامدیون این بزرگمردعیارصفت میدانم که نمیتوان حدی برآن قائل شد.
********
ساختمان سینمای پامیربعدازساختمان نیمه کاره وزارت مخابرات، بلندترین ساختمان کابل وافغانستان بود. این ساختمان درآن دوران به شیوه عصری ساخته شده بود. خلقیهاتازه براوضاع به نحوخودشان مسلط شده بودند: پایان بهار وآغازتابستان 1357 بود که پرچمی هارابه اصطلاح سربریده بودند، اخوانی هاهنوز درتمام نقاط افغانستان جنگ رابراه نینداخته بودند، دولت خلقی بیرق افغانستان رابارنگ سرخ ونشان(کلمه)«خلق» درقسمت بالائی آن باشان وشوکت ودرحضورنماینگانی ازکوریای شمالی وباپایکوبی های دیوانه واربرافراشتند. باچندتافرمان میان خالی هم درجهت اصلاحات ارضی(بدون تامین زمینه های عملی تطبیق آن)وچندمورددیگرکه همه درتضادصریح باروحیه اسلامی جامعه افغانی وبدون آماده ساختن زمینه های عملی تطبیق آنهابود، سروصدای تبلیغاتی بی سروپائی رابراه انداخته بودند. دراین روزگار، اوج اطمینان به خودواستکبارجبروتی خلقی هارامیشد درهمه جادید. از«حفیظ الله امین»بنام «قواماندان سپیده دم انقلاب» میخواستنداسطوره درست کنند. «نورمحمدتره کی» را«نابغه شرق» مینامیدندواوادعاداشت که ارتش نقش طبقه کارگر رادرانقلاب به نیابت ازآن «درشرایط نوین افغانستان»ایفامیکندوچرندیات دیگری ازهمین قبیل. درسراسرکشورفاصله گرفتن ازشعارهای دموکراتیک درعمل وخودنمائی وخودستائی ابلهانه حاکمان جدیدازیکسوونفرت بی پایان همه اقشارجامعه ازاین وضع ازجانب دیگرحالتی سخت بحرانی خفقان آوربه میان آورده بود. دراین روزگار کوچکترین اقدام مخالف وضعیف ترین صدای ناموافق راباشدیدترین شیوه هادرهم کوبیده وخفه میکردندوبه گفته«امین» حاضربودندمگس راباتوپ بزنندوباتفرعن میگفتندبرایما دوملیون نفرکافی است تاسوسیالیزم راتطبیق کنیم. نوعی اراده گرائی دیوانه واردرگفتارواعمال این جماعت ناپخته ولی بسیارمطمئن ازخودومتکبرموج میزد. دراین روزگار اصطلاح مشهوردوران استبداد«هاشم» خانی که میگفت« خانه هاموش وموشهاگوش دارند»باقوت تمام اعمال میشدوتمام ملت راازترس ازهمسایه های شان وحتی درخانه های شان به خاموشی میکشاندند. دراین روزگار مردم تشنه حرفی، کلامی، نشانه ای ازآزادی خواهی بودند. درچنین وضعی، رهبری مخفی تازه ایجادشده حزب دموکراتیک خلق افغانستان دراولین هفته های آغازبه مبارزه خونینی که درپیش روداشت، به پیمانه وسیعی به پخش«شبنامه»(تراکت)هاپرداخت. مااعضای حزب درمخفیگاه های خودبااستفاده ازکاغدکاربن به هزاران نسخه ازاین شبنامه هاراتهیه میکردیم وعمدتاً با استفاده ازتاریکی شب وبعضاً هم درروز، دردرون خانه های مردم، دم درب ها، درصورت امکان درمیان دانشجویان، کارگران ودرهرمکان مزدحم که برای مان ممکن بودآنراپخش میکردیم. رژیم که به یک دستگاه خفقان آور هارودیوانه ای متکی بود، بیشترازقبل به اختناق واستبدادکور وبهیمی روآورد. روزگاری بودکه کوچکترین خطاازجانب مبارزین به قیمت جان شان تمام میشد. درچنین روزگاری رفیق«عبدالرحمن دلاور»؛ عموی «نیک محمددلاور» روی بام ساختمان بلندسینمای پامیررفته وازآنجا بسته بزرگی ازشبنامه های تکثیرشده حزب رادرمیان ازدحام بزرگی که همیشه درآنجا وجودداشت پراگنده نمود. اوتمام ساحه وسیع آنجاراازآسمان باشب نامه های خودگلباران کرد. خودش باآن چهره همیشه خندانی که داشت برایما قصه میکردکه هنگام پائین شدن سریع ازپله هاباماموران«اگسا»برخورده بودوآنان پرسیده بودندکسی راندیده است که به بام رفته باشدواوگفته بودچرایک نفررادیده است که به طرف بام میرفت وخودش دررفته بود.
********
روزها، درمخفیگاه بارفیق ولی زودازخواب برمیخاستیم. دست وروئی میشستیم و«کاکادلاور»باخنده وشوخی همیشگی اش بادست پرازصبحانه مکلفی که درست میکردندوارداطاق میشدوباب قصه گوئی بازمیشد. اوحتماًچیزی برای گفتن داشت تاماراخوش نگهدارد؛ ازهر فرصتی برای نشان دادن محبت خودنسبت به مااستفاده میکرد. اصولاًدرچنین وضعی خانواده هاازوجودکسانی ازبیرون بالاخره خسته میشوندواگر رودررونگویندازوجنات شان برملامیشودکه خسته شده اندولی «کاکادلاور»ماچنین نبود. او باسینه فراخ وروحیه خارائین مشکلات روزگارراتحمل میکردودربرخوردباماجبینش چنان بازبود، چنان بامهربانی بامابرخوردمیکرد، که حتی درحالات عادی تصورش مشکل است. ازروزاول تاآخردرشیوه پذیرائی این خانواده شرافتمندازماهیچگونه تغییری واردنشده بود.
«کاکادلاور»عزیزوبزرگمردمابعدازمدت کوتاهی میرفت بیرون. معمولاًزندگی درمخفیگاه هابرای کسانی که زندگی پرتکاپوئی داشته اند، بعدازمدتی سخت دلتنگ کننده میشودولی روزهای ماچندان یک نواخت نبودوبه هیچ وجهی احساس دلتنگی نمیکردیم. «کاکا دلاور»برای ما تخته شطرنج وتخته کریم بوردراتهیه کرده بود. درطول روزباهم صحبت میکردیم. به تحلیلها وخاطرات جالب رفیق «ولی» باجانِ دل گوش میدادم ومقداری هم مطالعه میکردیم. عموماً عصرها یاشطرنج بازی میکردیم یاکریم بورد. درآخردرهردوی این بازی هابه اندازه کافی مهارت پیداکرده بودیم. بدین سان تمام روزما ازتنوع کافی برخورداربود.
یکی ازخصوصیات دیگرروابط حزبی درشرایط مخفی بین رفیق ولی ومن این بودکه برای همدیگرنام مستعار نگذاشته بودیم. گاهی اتفاق می افتادکه درصورت مکاتبه وفرستادن اعضای رابط همدیگررابانام کوچک اصلی همدیگر موردخطاب قرارمیدادیم. به صورت طبیعی چنین پیش آمده بود. وقتی بعدهادراین مورد می اندیشیدم به این نتیجه میرسیدم که علیرغم اینکه چنین برخوردی نشانه اعتمادخلل ناپذیردوجانبه بود، درعین زمان درصورت بروزشرایط بحرانی میتوانست منبع خطرباشد. بهرحال گذشت واین هم خاطره ای شدکه درذهن آدم باقی می ماند.
خاطره دیگری ازنام مستعاردارم که همیشه بیادم می آید: دراولین روزهای بعدازششم جدی مانند هرحادثه بزرگ گذشته، ساختمان رادیوافغانستان به مرکز رهبری سراسری مبدل شده بود. چنانچه عده ای ازرهبران خلقی هاراکه زندانی شده بودنددرهمین رادیو افغانستان دریکی ازاستدیوهای بزرگ ظبط برنامه هابرای چندروزجاداده بودند.
رفقای مسئول ازجاهای مختلف برای گرفتن دستوربه رادیو می آمدند. دربیرون ازساختمان رادیوودروازه ورودی ودربرابرهریک ازساختمانهای آن نظامیان حزبی مامورحفظ امنیت شده بودند. داخل هال ودرست پشت درب ورودی ساختمان مرکزی رادیو یکی ازافسران کماندوئی ارتش به نام رفیق«نظام» که قوماندان گارنیزیون کابل بود(گارنیزیون کابل درآن زمان قطعه نظامی کوچکی بود) برای حفظ امنیت، رفت آمدبه داخل ساختمان رادیوراکنترول میکرد. هرگاهی آنجا می رفتم باخوشروئی فوق العاده بامن برخوردمیکرد. دریکی ازروزهاکه هیچ کس دیگری درهال نبود، احوال پرسی گرمی ماننداولین روز بین ماردوبدل شدوزمانی که روانه دروازه ورودی اصلی دهلیزهای رادیو می شدم، ازعقب شنیدم که دوبارگفت:«سردار، رفیق سردار»باتعجب برگشتم وگفتم مراصدامی زدید؟ گفت بلی. پرسیم چرا وچگونه این اسم رامیداند. مرابسوی خودخواندوگفت: تومسئول حزبی من بوده ای. برایش گفتم من اورانمی شناسم. توضیح دادکه با رفیق «غوث وزیری»، افسرکماندوکه درحلقه های مربوط به مسئولیت من عضویت داشت درارتباط بوده واین اسم مستعاررااوبرایش گفته است. باردیگر واین بارسخت همدیگررادرآغوش فشردیم. متاسفانه نمیدانم او ورفیق«غوث وزیری» درکجا هستند وچه میکنند.
درارتباط باساختمان رادیوافغانستان، یکی ازخاطره های بسیارجالب برایم دیدارباجنرال «قادر»بود. دریکی ازروزهای اول بعدازششم جدی، شایدنهم ویادهم جدی بود که برای گرفتن دساتیرجدیدبه رادیورفتم. گفتندرهبران خلقی هارادراستدیوی ظبط زندانی ساخته اند، آنسوروان بودم تااین عالی جنابان راازپشت شیشه های اطاق بزرگ رادیوببینم که جنرال «قادر»ازدورباسرمستی همیشگی اش نمایان شد. بسویش رفتم تا سلامی برسانم دردوقدمی اش بودم که آغوش گشودوگفت:«تواسدهستی؟»باتعجب فراوان جواب مثبت دادم. قبلاًهیچگاهی باهم ندیده بودیم. دانستم که ازورای گفتگوهایش درزندان بابرادرم مراشناخته است.
*********
ششم جدی بود. هواکاملاًتاریک شده بود. شب باسردی وآرامش ظاهری سنگینی باتانی آغازمیشد. مانند همه روزهای دیگربارفیق «ولی»دراطاق خوددرمخفیگاه نشسته بودیم وصحبت میکردیم که صدای انفجارمهیبی شنیده شد. درپی آن غرش مسلسلهای ثقیل ازهمه سومانندبخشی ازارکستری که سمفونی یکنواختی رابنوازدوباشلیک راکتهاوتوپخانه، گاهی ریتم آن بهم میخورد، درهواپراگنده شد.بعدهادانستیم که همان انفجارمهیب که تمام مخابرات تلفونی رابه یکبارگی قطع کرده بودبوسیله زنده یادجنرال «گل آقا»که اولین رئیس سیاسی ارتش افغانستان شدوقبلاًافسرکماندوبوده است، سازمان داده شده بود. مادرکارته سه نزدیک ترازسایربخشهای کابل به تپه تاج بیگ که مرکزحوادث تعیین کننده آن شب بود، قرارداشتیم. تاختم زدوخوردهادرتپه تاج بیک صدای مسلسلها وانفجارات ازمحل مابه خوبی شنیده میشد. ماامادرگیرمعضله ای مانده بودیم: این غرش جنگ به چه معنی است؟ این انفجارات واین آتش گشودنهای پیهم مال کیست؟ چه حادثه ای درحال تکوین است؟ مال رفقای ماکه نمیتوانست باشدزیرااطلاعی دراین مورد نرسیده بود. بیادمابودکه اندکی قبل قصدقیام داشتیم وهمه گروه های مخفی رابرای نبردآماده کرده بودیم ولی قیام به علت مشکلات تکنیکی درنیروهای هوائی به تعویق افتاده بود. گاهی فکر میکردیم مال وطنجار ورفقایش بایدباشد. ولی میدانستیم که آنان(وطنجار، سروری وگلابزوی) درتابوتهای سربازان شوروی بعداززدوخوردبین طرفداران «تره کی» و«امین»به مسکوانتقال داده شده اند. ازجانب دیگر درحدودده روزقبل پروازهای منظم شبانه هواپیماهای غول پیکرشوروی آرامش راازآسمان کابل ربوده بود.«کاکا دلاور»ماهمه روزه برای ما ازبیرون خبرمی آوردمنجمله این که درسراسرفرودگاه کابل درهمه سوسربازان شوروی باتانکهای خودمستقرشده اند. اطلاعات وی دراین موردبسیاردقیق بودزیراقبلاً افسرنیروی هوائی بودوبافرودگاه کابل که ازآن استفاده نظامی وغیرنظامی میشد، آشنائی کامل داشت ورابطه عاطفی اش بانیروهای هوائی پابرجابود. حرف آخرمااین بودکه باموجودیت نیروهای شوروی ازچندین روزبه اینطرف درکابل، اخوانی هاوپاکستانی هاکه نمیتوانند کاری کنندواین امرباعث آرامش خاطرمامیشد.
اندکی بعدصدای رعدآسای زنده یادرفیق «ببرک کارمل» ازروی امواج رادیو، پایان دوران استبدادکبیررانویدداد.
کاکا«نیازمحمددلاور» بعدازاینکه روی بام منزل خودبه عنوان شکرانه پایان استبداد، چندفیرشادیانه راانجام داد، باعجله وشوروهیجانی که ازپیرمردی چون اوکمتردیده میشودوارداطاق ماشدوگفت مبارک! مبارک!؛ رفیق «کارمل» صحبت کرد.
اندکی بعد رفیق «آصف دین» بابازوبندسفیدواردمخفیگاه ماشد. سر نگونی رژیم خلقی رابه هم تبریک گفتیم. رفیق «آصف دین» به مادستوردادکه فرداباگروه هائی که باماتنظیم است درآدرسی عقب ساختمان پارلمان افغانستان حاظرشویم تابرای همه سلاح توزیع شود.
برای اینکه راحت ترومطمئن باشیم، کاکا«دلاور»باهرآنچه که ازانواع سلاح ها که دراختیارداشت مارامسلح است. خودش تفنگ جاغوردارچره ای رانگهداشت، تفنگچه چرخی زیبائی راکه ظاهرشاه به برادرش «دین محمدخان دلاور»زمانی که درپکتیاوالی بود، تحفه داده بودودردسته آن «المتوکل علی الله محمدظاهرشاه» کنده شده بود به رفیق ولی دادوتفنگچه کوچک اسپانیولی به من رسید. هریک به سوئی رفتیم؛ رفیق ولی برای انتقال دستوربه رفقائی که بااودرارتباط بودندرفت ومن روانه قلعه شاده شدم. رفتم تاازهمان جائیکه به قصدنابودی من آمده بودندومن اززیرریش شان دررفته بودم، فرمان حزب به همه گروهائی که درارتباط هم قرارداشتیم برای گرفتن قدرت رسانده شود.
********
هفتم جدی، صبح زودباگروهی ازرفقاازنزدیکی قلعه شاده به تکسی هاسوارشدیم. درراه، راننده تکسی میگفت تمام کابل راموی زردها وچشم آبی هاگرفته اند؛درهمه جا، روسهاباتانکهای خودموضع گرفته اند. ماحرفی نمی زدیم. وقتی که درجاده ای عقب ساختمان شورای ملی نزدیکی خانه ای که به وسیله سربازان شوروی حفاظت میشد، پائین شدیم، راننده باچشمان حیرت زده مارامی نگریست. همچنان وقتی که باکلاشنیکوف های جدیددردست روانه ناحیه چهارم «ب» بودیم، ژورنالیستهای جاپانی درکنارما موترخودرابه آهستگی میراندند وازمااجازه خواستندفیلم گیری کنند. برای آنان نیزچهره های ماجالب بودزیراهمه بالباسهای معمولی وطنی اکثراً کهنه، کلاشنیکوفهاراروبه زمین یاهوادرمشت خودمیفشردیم. ماکسانی برآمده ازماه هامبارزه مخفی مسلماً قیافه ای عجیب داشتیم.
********
درخانه ای مجلل بامحوطه بزرگ و درختها وچمنی منظم واردشدیم. تراس وسیعی باسنگ مرمردربرابردرب سالون پهن شده بود. روی تراس افرادزیادی درحال تنظیم کلاشنیکوف هاوجاغورهای مرمی خودوعده ای هم گرم صحبت بودند. درداخل سالون کلاشنیکوف های جدیدکه درمیان ورقه های کلفت کاغذپیچیده شده بودوهمه چرب بودند، ازصندوقهای بزرگ چوبی بیرون کشیده میشدوبنام هررفیق ثبت میشد. هیچکس مشکلی درزمینه استفاده از کلاشنیکوف نداشت زیرادرحدوددوهفته قبل که قراربودقیام صورت بگیردرفقای افسردرهرگروهی که بودنددیگران راازطرزاستفاده ازکلاشنیکوف آموزش دادند وگروه های حزبی که دربین آنهاافسرنظامی وجودنداشت رهنمای استفاده ازکلاشنیکوف رادراختیارداشتند.
فضای عجیبی بود؛ احوال پرسی ها، درآغوش کشیدن ها، روبوسیدنها، اشک ریختن هاوباچشمان پرازاشک همدیگررادوباره یافتن هاچهره ای عجیب وفراموش ناشدنی به این لحظه واین خانه داده بود. درنقاط دیگرکابل نیزچنین صحنه هائی حتماً وجودداشته است. دیده میشدکه تحمل یکسال ونیمه تسلط بربریت گشتاپوئی، ازدست دادن هزاران رفیق وپشت سرنهادن یک سال ونیم عذابی جانکاه درروان جمعی این جمع شریف وفدائی خلق هنوزهم سایه انداخته بود. جانهای خسته ای که به یکبارگی شگوفان شده بودند، رگه ها وخط رنج واندوه تحمل استبدادی وحشیانه راهنوزچون هاله ای ازشیارهای عمیق برچهره داشتند. من باعده اندکی آشنائی داشتم. رفقای همراهم بهرسوپراگنده شدندورفقای بازیافته خودرادرآغوش میکشیدند.
رفیق «ظهوررزمجو»راکه مسئول گروه رهبری جان به کف مخفی حزب بود، میشناختم. بیادم آمدکه روزی اورادریکی از گوشه های میدان پشتونستان دیدم. سازمان مخفی تازه ایجادشده بود. درآن زمان دردفترهنروفرهنگ رادیوافغانستان برای دوازده روز کارکردم بعداً مرااخراج کردند. مسئول همان دفترخانم «فریده انوری» بود، هیچگاهی ازیادم نمیرودکه وقتی دانست مرااخراج کرده اند، هنگام خداحافظی دوقطره اشک رادرچشمانش دیدم. همین خانم بامعرفت هنگامیکه مسئول روزنامه «حقیقت انقلاب ثور»شدم، خودش شعری راکه سروده بودبه دفترم آورد. شعبه هنروفرهنگ رادیوکعبه آمال روشنفکران بخصوص شاعران ونویسندگان افغانستان بود. چندرفیق ما منجمله زنده یادرفیق «محبوب سنگر»شاعرنامدارزبان پشتوویکی ازحرفه ای های قدیمی حزب هم کارمندآنجا بود. باری رفیق «ظهور»، دراین روزی که اورادرمیدان پشتونستان دیدم ازمن خواست که رفیق «سنگر»رابگویم به دیدنش درمحلی که قرارگذاشت، بیاید.
دراین روزپرازهیجان هفتم جدی درمیان سروصدای جمیعت بزرگی ازرفقاوصداهای بهم خوردن سلاح هاهنگام بیرون کردن آنهاازصندوق ها، رفیق «ظهور»رادیدم که بارفیقی ازشوروی، گرم صحبت بود. دورآنهاچندرفیق دیگرهم حلقه زده بودند. درهمین آوان سروصدائی ازجانب دیگر سالون به گوش رسید. روبرگرداندم وباتعجب همان رفیقی رادیدم که مرااز میکروریان تاآغاعلی شمس برده وبه رفقای دیگر دران پناهگاه حزبی دساتیری داده بود. اورفیقی راکه بی نظمی براه انداخته بودمورد عتاب قرارمیداد. بااین که اومردی بسیارخونسردوآرام بود، دراین لحظه عصبانی به نظرمیرسید. زندگی بعدی درجریان مبارزه مرگ وزندگی برعلیه ضدانقلابیون نشان دادکه اویکی از اسطوره های نادرچنان شجاعت ودلیری «چاپایف» واراست که درتاریخ جنگهای افغانستان چون اوبسیاربه ندرت دیده شده است. اورفیق «عبدالکریم بها»بود؛ دوکتورطبابت، دوست دارموزیک کلاسیک، بازیکن قهارشطرنج ودوست دارادبیات. آری! این اوبودکه درروز روشن ودرمحلات پرازازدحام کابل همه روزه درزیرریش یکی ازوحشی ترین، ظالم ترین وبدنام ترین سازمانهای پلیس ای که میتوانست درکشوری مانند افغانستان وجودداشته باشد، باراحتی وخونسردی اعجاب انگیزی به فعالیت روزمره حزبی میپرداخت درحالیکه خودش به مثابه دشمن خونین دولت خلقی ویکی ازشش رفیق کمیته مخفی رهبری حزبی بود.
یادبادآن روزگاران، یادباد!
********
وقتی کلاشنیکوفهای خودراتسلیم شدیم، رفیق«ولی»بمن دستوردادبارفقای همراهم، ناحیه چهارم ب حزبی راتسلیم بگیرم. دستورداشتیم درصورت مقاومت خلقیها، اگرمشکلی پیش آمدازسلاح فقط درصورتی کاربگیریم که هیچ راه دیگری باقی نمانده باشد. گروه ماشادی کنان بسوی ناحیه چهارم ب، روانه شدوباهیچ گونه مقاومتی ناحیه راتسلیم گرفت. دراین روزهفتم جدی اولین باربعدازیک سال ونیم خلقیها وپرچمی هارودرروی هم قرارگرفتند. برای من این روزدرتاریخ زندگی ام برای همیشه بابرجستگی درخاطرم ماندگارشد. درمخفیگاه ها رفقادرفکر انتقام متناسب باآنچه خلقی هاانجام داده بودند، روزهای سخت خودرابشام میرسانیدند ولی حالااین پیروزی ازما انسانهای دیگری ساخته بود. رهبری حزب ماراازانتقام جوئی فردی بازداشته بود. کینه ای راکه درطول یک سال ونیم دردلهای ماپخته شده بود، بیک بارگی بادستورحزب دردرون خودسرکوب کردیم.
********
وقتی 16هزارنفربراساس عفوعمومی اعلام شده ازجانب حزب ودولت اززندانهای وطن ماآزادگردیدند، چشمان پرانتظارهزاران خانواده درددیده منجمله خانواده «کاکادلاور»مادلبندان خودرادرمیان انان نیافتند. جانیان«اگسا»و«کام» هزاران تن رادرپولیگونهای قوای چهاروپانزده زرهدارویادرولایات اعدام کردندویادرزیرشکنجه های حیوانی گل های زندگی بهترین انسانهای وطن ماراپرپرکردند. غم ازدست دادن«نیک محمد» کمر«کاکادلاور»ماراشکست امابروی خودنمی آورد. بتاریخ بیست وسوم جدی سال 1358 ازجانب حزب ودولت درسراسرکشوربه یادقربانیان «استبدادکبیر» خلقی های امینی عزای ملی ومرخصی اعلام شدورفیق زنده یاد«ببرک کارمل»واعضای بیوروی سیاسی کمیته مرکزی وهیات رئیسه شورای انقلابی درمراسم یادبودازفرزندان به خاک افتیده وطن درنقاطمختلف شهرشرکت کردند. دراین روزمادرکنارپدرقهرمان «نیک محمددلاور»قرارداشتیم. همراه بااوبیاد «نیک محمد»؛ این گل پر پرپرشده اش که به خلق افغانستان وبهروزی اش ایمانی خارائین داشت، بیاددیگرفرزندان خلق وطن که جانهای شیرین شان رادرزیرپرچم خونین حزب دموکراتیک خلق افغانستان قهرمانانه فداکرده بودندوبیادهمه شهیدان گلگون کفن مردم مااشک میریختیم. این مردشریف که فرزنددلبندخودرا؛ شاخ شمشادخانواده ووطن خودراازدست داده بودبما دلداری میداد. خجالت میکشیدکه اشکهایش راببینیم ولی چهره پرازنجابتش نشان میدادکه چه قدردرغم جانکاه آن قهرمان ازدست رفته وطن، دردل خودخون میگرید.
چشمه اشکهای مابیاددلیرانی چون «نیک محمددلاور» هنوز خشک نشده است.
دین بزرگی برگردن همه کسانی که در زندگی شان از افتخار عظیم عضویت در سازمان مخفی حزب دموکراتیک خلق افغانستان برخوردار بوده اند،باقی مانده که عبارت است از بازگوئی تاریخ با عظمت فعالیتهای این سازمان ازتابستان سال 1357 تا ششم جدی 1358.
درپایان به آن یارانی که درزیرپرچم خونین حزب دموکراتیک خلق افغانستان درراه آرمان های انسانی وانقلابی خودتاپای جان ایستادندوتن های شریف شان به خون تپیدوبه خاک غلتید، ازژرفای قلب ووجدانم درودمی فرستم. یادوخاطره آنان برای همیشه درقلبهای مان حک شده است. تن های شریف آنان به خاک افتاده ولی به گفته «ویکتورهوگو»که درباره کمونارهای اعدام شده گفته بود: ایده آلهای شان ایستاده است!
*****
ششم جدی روزنجات مردم ما
امروزبرای هزاران تن ازمبارزان جان به کف انقلابی پرچمی روزنجات ازبربریت، فشارواختناق رژیم بربرمنش خلقی های امینی است. برای رسیدن به چنین روزی هزاران تن ازبهترین، باوفاترین وباخلف ترین فرزندان وطن، جانهای شیفته خودرافرش راه آرمانهای پردرخشش انسانی وانقلابی دروجودسازمان مخفی حزب دموکراتیک خلق افغانستان کردند. دراین راه نورانی پرازتهلکه یاران نیمه راه ازمابریدندوچه خوب که بریدندوسازمان عصیانگر مخفی حزب ما، یک دل ویک دست؛ رستم واربه مصاف اهریمن سیاه دل رفت وپشتوانه ای شدبرای اینکه درروزششم جدی سال1358 روشنائی برتیرگی روزگارنکبت بارحاکمیتی طرازفاشیستی، غلبه کند. درروزهفتم جدی دیده شد که تنهاهمین مبارزان جان به کف بودندکه سلاح به دست درجاده های کابل نجات مردم رابارژه خودجشن گرفتندوآن پرده نشینان روزهای هول وخوف بادیده حسرتبار آنانرامینگرستند. آنها ندانسته بودند که دوران استبدادخلقی راپایانی است.
دراین راه نورانی هزاران جان شیفته درصف نبرداستوارایستادند وهرباری که سروی برزمین می افتادپرچم نبردراتهمتن دیگری بردوش میکشید. هزاران فرزندشریف وطن درشکنجه گاههای ددمنشانه اهریمن سرِبلندِاندیشه های انقلابی دفاع ازمنافع مستضعفان رااستوارنگهداشتند. دراین آزمونگاه تاریخی فرزندان خلف وطن؛ پرچم داران سرفرازبا سرِبلندازحریم مقدس اندیشه های انقلابی دفاع جانانه نمودند. این دوره ازپرافتخارترین وبا وجاهت ترین دوره های تمام تارخ حزب دموکراتیک خلق افغانستان بشمار میرود.
رشادت ودلاوری این پرچم داران جان به کف؛ تک تک کسانی که درسازمانهای مخفی حزب دردوران خلقی ها فعال بودند، باهیچ دوره دیگری نه قبل ازششم جدی ونه بعدازآن، به استثنای کسانی که درنبرد رودرروبا ضدانقلاب شهیدشده اند، قابل مقایسه نیست. یادنامه شهیدان حزب دموکراتیک خلق افغانستان پرچم خونینی است که برای ابد برفرازسرِشوریده مادراهتزازخواهدبود. هزاران تن شهید حزبی دراین دوران پرازادباربرای مردم مامشعل فروزانی رابرافراشتندکه تاریخ کشورآنراباتمام تلالوئش درقلب خودجاخواهدداد. دراین روزبااهمیت تاریخی هریک مابیادشهیدانی هستیم که ازنزدیک میشناختیم؛ پرچم پرافتخارحزب دموکراتیک خلق افغانستان این حزب زحمتکشان افغانستان راباهم روی شانه های خوددرراه سنگلاخی مبارزه ای جانگدازبرافراشتیم وبه پیش رفتیم. آنانی که درروز رهائی ازصف ما غائب بودنددرملکوت افتخارات تاریخی خلق ماجاداشتند. آنانراعزیزمیداریم. روان مامنت گذارخاک پای این تهمتنان راه رهائی زحمتکشان باد!
دراینجابادلی پرخون یادیکی ازبهترین فرزندان حزب؛ یکی ازقهرمانان پرشکوه حزب ماراکه افتخارعضویت درسازمان مخفی حزب دموکراتیک خلق افغانستان راداشت بازگومیکنم: نام پاک او«نیک محمددلاور»بود. درلیسه استقلال دریکی ازاولین حوزه های حزبی عضویت داشت. بعدازفراغت ازلیسه استقلال بعدازمدتی روانه شوروی شد وتحصیلات عالی رادرکیف به پایان رسانید. دربرگشت ازشوروی با نیرو وشوروعشقی مضاعف به راه انتخاب کرده خود به مبارزه پرداخت وتاپای جان دراین راه گام نهاد.
«نیک محمددلاور»شهیدیکی از این انقلابیون پرشورونمادحزبی وفاداربه راه خودبود؛ مردی بود بیهراس وشجاع، صادق وبی ریا، خوش مشرب ورفیق دوست وبه طوربی امانی اصولی وراستکار. قدرت تحلیل ویافتن راه درست مبارزه درهرقدم رادرطول سالهای متمادی با سادگی وتواضع وبی سروصداآموخته بود. حضورش همیشه خوشی آورودلشادکننده بود. گرچه زاده محیطی مرفه وفرزنددگروال دارای وجهه واعتباربزرگی درجامعه بود، ازغمهای مردم بیگانگی نداشت. بادشمنان بسیارصریح وقاطع بود. درشرایط خفقان بارتسلط حاکمیت خلقیها برمبنای چنین شخصیتی طرحی رامیخواست پیاده کند که درصورت عملی شدن تاحدودزیادی مسیرحوادث رامیتوانست تغییربدهد. بارهامیگفت که اگر «امین» سفاک نابودشود، خلقی هاضعیف خواهندشدوسرنگونی آنان آسانترخواهدبودوغمهاودردهای بیشماری ازمردم ماکاسته خواهدشد. برپایه چنین دیدی نابودی اهریمن راطراحی کرد ودراین راه سربه کف قربانی راه مردم شد. او مردی اصولی بودونمی خواست این طرح بااهمیت، خودسرانه عملی شود. زمانیکه این طرح بازنده یادرفیق «نظام الدین تهذیب»؛ یگانه عضوکمیته مرکزی که تاهنوززندانی نشده بودمطرح شد، اوباغیض تمام گفته بود:«بکشیدش طوری که سگ رامیکشند»
متنی راکه درزیرمیخوانیدمقدمه ای است که برگزارش یکی ازبهترین ودرخشان ترین ژورنالیستهای همکارهمه دوران های کاری ام نوشته ام. این ژورنالیست تواناطوری مینوشت که عمیق ترین احساسات راستین انسانی رابرمی انگیخت. او گوئی بارنگ سرخ خون قلب خودمی نوشت؛ او«کامله حبیب» نام دارد. باری برای تهیه گذارشی درباره «نیک محمددلاور»؛ قهرمان نامدارحزب ما، همراه بااو، «پروین نصیری» و«نجیب سرغندوی» که رفاقت مشترک با «نیک محمددلاور» داشتیم روانه منزل وی شدیم.
اینهم مقدمه ای راکه برای گزارش این دیدارنوشته بودم(ودرعکسی که ازاین گزارش گذاشته شده است، مشاهده میکنید)، بازنویسی میکنم:
«باهمکاران روزنامه میرویم به دیداربازماندگان شیرمردی«دلاور» که درراه آرمانهای
پاک خودجان دادوایمان نه! میرویم تابااطفال کوچک، همسرومادررفیق شهیدمانیک محمددلاورگفتگوکنیم. دردهای یک خانواده شریف شهیدداررا برای خوانندگان خودبازگوکنیم.
همینکه به منزل رفیق قهرمان شهیدخود نزدیک میشویم ودرمیزنیم انبوه خاطرات روشن گذشته به ذهنم هجوم می آورند. دوران مبارزات خونین مخفی رابیادمی آورم؛ روزهائی راکه منزل این رفیق شهید مرکز فعالیتهای ناحیه چهارم حزبی وبرادران، خواهران، پدرومادرارجمندش یاران جان به کف حزب درراه تامین ارتباطات وتنظیم فعالیتهای آن بودند. بیاد میآورم که چگونه ازمارفقای حزبی که دراین منزل مخفی بودیم نگهداری میکردند. بیادمی آورم که چگونه پدرشرافتمند این خانواده شریف برفقای حزبی اطمینان میدادکه تنهادرصورتی خواهندتوانست درصورت اطلاع ازموجودیت مادراین منزل، مارادستگیرنمایندکه اول ازروی جسد خوداوبگذرند. بیادمی آورم که علیرغم وضع بسیاربد مالی خانواده چگونه میخواست بهترین امکانات یک زندگی بسیارعادی رابرای مامهیاسازند وبیادمی آورم که دراین لحظات دشوارزندگی مردم ما، دورازکانوان خانواده های خود، درین منزل مردمان شریف هیچگونه احساس بیگانگی نمی کردیم. وبیادمی آورم، روزهای غم انگیزی راکه قبل ازدستگیری رفیق نیک محمد دلاورچه طرح هائی درمقیاس مبارزه هریک ازاعضای حزب ودرکادرسیاست عمومی حزب به میان می آمد. برای یک لحظه خاطراتم باتراکم زیاددرذهنم هجوم می آورند؛ نیک محمدما، نیک جان باقیافه پرابهت مردانه خود، باطرزصحبت روان وشورانگیزخود، بامنطق کوبنده وپیروزمندخود، باطرزاستدلال متکی به ژستهای مناسب مخصوص به خوداو، باایمانی اعجاب انگیزکه ازلابلای صحبتهایش می تراویدوباآن لبخنددلپذیرش…آری باهمه خوبی هایش گوئی دربرابرم قراردارد.
فرزندانش پدرازدست رفته خودرابه نام کوچکش«نیک»یادمیکردند. اشکهایم میخواهندجاری شوند، چنانچه درروزفاتحه خوانی وی چنین شد. ولی اکنون من نبایدبخاطراین عزیزازدست رفته قهرمان خوددربرابردیگران وبخصوص کودکانش که همین چندلحظه بعدخواهم دیداشک بریزم. برای قهرمانان اشک نمی ریزند، معهذاگلویم رابغض وحشتناکی می فشارد، وسنگ وچوب این خانه، هروجب این منزل گرامی برای ما، خاطراتی از«نیک»رابرایماپیش میکشد. اگربه درختهانگاه میکنم، بیادمی آورم که شبهای تابستان درزیرهمین درختهابادیگررفقاچه صحبتهائی داشتیم و«نیک»ماکه همیشه نقل مجلس صمیمانه مابود درزیرهمین درختها دربرابرم مجسم میشود واگرهریک ازاطاقهارابیادمی آورم، هریک ازآنهاپشتاره ای ازخاطرات زندگی باسابقه رفیقانه مارابه مغزم زنده میسازند.
مادروهمسرداغدیده این رفیق شهیدباگرمی همیشگی ازما استقبال میکنند.
کودکان همینکه مرامی بینند بمن میگویند«کاکاولی زمونږکورته نه راځی؟ نیک به کله راشی؟»آنهابسیارکوچک اندنمیتوانم برای آنهابگویم که آمدن دراین خانه برایم دردآوراست. هرباریکه اینجا می آیم این حقیقت دردانگیزمرااحاطه میکندکه دیگرنیک محمددراین خانه نیست واینرانمی خواهم بپذیرم. میخواهم خودرافریب بدهم، دوراز این خانه بادیگران میخندم وغمهاراازیادمی برم ولی همینکه بیاد«نیک محمددلاور» می افتم یکبارگی یادهمه شهیدان حزب، یادهمه یاران راه ما، یادعزیزان شرافتمند ازدست رفته مادرذهنم زنده میشودوغمی جانکاه سراپای وجودم رادربرمیگیرد. زیرایاد«نیک» که عزیزهمه مااست بستگی وسیعی بایادهمه شهیدان سرخروی وسرفرازحزب مادارد.
«بهزاد»،«تمیم» و«وژمه» رابه اطاق دیگر می آورم تاهمراه باخبرنگارروزنامه صحبت کنند:»
دیــدگـاه هـا
-
Assadullah Keshtmandحصارنائی گرامی! انسان متعصب آسان میکشد. حتماًبیاددارید که خلقی هادرباره صفات خودساخته شان، درباره رهبرشان ودرباره همه ی دیگران باچه تعصب وخودنمائی تبلیغ میکردند. آنهامعتقدبودندکه رهبرشان «نابغه شرق» وستاره درخشان راهنمای خلقهااست.Dawood Yosufi اول مرگ بر امین وباندی کثیف اش رفیق کشتمند عزیز با این نبشته ای خود مرا بیاد چهل پیش انداختی کسی بنا حکیم برادر غنی بکتاش والی فرا منشی والسوالی چهاردهی انداختی که خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی مردم را کشت ومن وخانوداه ام از شر اش در امان نه ماندیم بعد اگر فرصت دی بود به تفصیل خواهیم نوشت
-
Assadullah Keshtmand درودبررفیق یوسفی عزیز! هیچ خانواده ای درهیچ بخشی ازافغانستان رانمیتوان یافت که ازشراین جانیان، به انواع مختلف، داغی بردل نداشته باشد.Habibullah Eqbalzada روزگار وحشتناكى بوده !
-
Assadullah Keshtmand روزگاری بودکه بجزبخشهائی ازافغانستان آنهم دردورانهای دورمانند آن رابیادنداشتند.
-
-
Dawood Yosufi اول مرگ بر امین وباندی کثیف اش رفیق کشتمند عزیز با این نبشته ای خود مرا بیاد چهل پیش انداختی کسی بنا حکیم برادر غنی بکتاش والی فرا منشی والسوالی چهاردهی انداختی که خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی مردم را کشت ومن وخانوداه ام از شر اش در امان نه ماندیم بعد اگر فرصت دی بود به تفصیل خواهیم نوشت
-
-
Assadullah Keshtmand درودبررفیق یوسفی عزیز! هیچ خانواده ای درهیچ بخشی ازافغانستان رانمیتوان یافت که ازشراین جانیان، به انواع مختلف، داغی بردل نداشته باشد.
-
-
Bassir Bina 6 جدی روز نجات مردم افغانستان از شر خلقیهای وحشی شبشی .
-
-
Assadullah Keshtmandدرودبرشما! ششم جدی 1358 واقعاً روزنجات مردم مااست.Ahmad Hashemeyan سلام و احترام به فامیل محترم کشتمند سال نو را تبریک گفته صحتمندی،خوشی و موفقیت ایشان را ممتنی ام
-
Assadullah Keshtmand پاسخ داد
۱ پاسخ
-
Samme Anwari داستان بسيار جالب ودر عين حال مملو از فضاى ترس واختناق خفه كن.
يكى از دلايل عمده كه متاءسفانه حزب بآن نگاه سطحى ، سرسرى و بدون سنجش را درنظر گرفت همانا شعار هاى تند وتيز ودر تضاد با عقايد مذهبى مردم ودر نزديكى و پيوند بسيار نزديك با احزاب كمونبستى بود كه باعث بروز تبليغات موثر احزاب راستگرا برضد آن شد. گفتار وكردار زنده ياد داكتر نجيب در زمان رياست جمهورى اش اگر از روز هاى نخست پيروزى هفت ثور توسط رهبران حزب صورت ميگرفت وسياست خارجى دولت نو بنياد در تضاد با همسايه هاى ايران وبخصوص پاكستان قرار نمى گرفت و مسايل پشتونستان خواهى را دولت زياد ” شور” نميداد، به يقين كه كودتا به انقلاب واقعى مبدل ميگشت وفجايع بعدى شايد رخ نميداد . -
-
Assadullah Keshtmand جناب انوری گرامی ازگذرتان صمیمانه سپاسگذارم. طوریکه فرموده اید، شعارهای بیموقع وسیاستهای نادرستی که درآغازدرپیش گرفته شدباعث ایجادهیجانات وموضع گیری های خصمانه گردید. ولی حرف به همین جاختم نمیشود؛ درکنارسیاستهای نادرست وماجراجویانه ودورازمنطقی که دراوایل صورت گرفت ومسئول یگانه آن جناح خلقی حزب بود، نبایدنقش فوق العاده خشن ومداخله گرانه ارتجاع وسردمداران سرمایه داری بین المللی راازیادبرد. شماحتماً بیادداریدکه بعدازششم جدی سیاستی راکه حزب تحت رهبری زنده یادببرک کارمل درپیش گرفت، تصیح کننده همه اشتباهات کلان دوره قبلی بود. بخصوص درعرصه بهبودروابط باهمسایگان ماکوشش های فراوانی ازجانب ماصورت گرفت. درکنارسایراقدامات وتصحیح تمام سیاستهای نادرست دوران قبلی، دراولین ماه های بعدازششم جدی1358مابه پاکستان پیشنهادکردیم که اگرازمداخله واستفاده از«مجاهدین»درجهت تخریب افغانستان وکشتارمردم مادست بردارندو ضمانت قابل اعتباربین المللی داده شود، نیروهای نظامی شوروی ازافغانستان عودت خواهندکرد. وامادرباره ایران بایدگفت که ماازهمان آغازسیاست واقعاًدوستانه وبانرمش رادرپیش گرفتیم. زنده یادببرک کارمل منشی عمومی کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان ورئیس شورای انقلابی جمهوری دموکراتیک افغانستان درنامه احترام آمیزی به آیت الله خمینی، نیات وتمنیات مارادرجهت بهبودروابط باکشورایران،باتفصیل توضیح نمود. متاسفانه ازهردوکشورهمسایه به نیات صادقانه مادرجهت بهبودروابط وقطع مداخله درامورداخلی ما، جواب مثبت داده نشد. مسئول تداوم تشنج وویرانی افغانستان را، امادردرجه اول بایددروجودامپریالیزم امریکا وارتجاع عرب ودولت های شوم آن دوران پاکستان دید. درتمام ماجراهای خونین پیرامون افغانستان بایدگفت که پاکستان نقش فوق العاده جنایتباری رابردوش داشته است. کشورمادرحقیقت قربانی امیال ومداخله گری های امریکاکه سردمدارتمام جریانات ضدانقلابی درافغانستان بود، شده است.
-
-
Wase Abdul کشتمند عزیز سالگرد تولدی تانرا به شما و فامیل گرامی تان تبریک گفته، امید و ارم این روز خجسته را طی سالیان متمادی در فضای صلح و آرامش ، درکنار خانواده ای گرامی جشن بگیرید.
-
-
Assadullah Keshtmand واسع جان عزیزومهربان! سال نورابرشما وخانواده گرامی تان مبارکبادمیگویم وآرزومیکنم همیشه شادوسرحال وسلامت وسعادتمندباشید. من همیشه ازنظرلطف ومهربانی های شما مستفیدبوبده ام. ازشما سپاسگذارم دوست گرانقدر.
-
-
Dastgir Sadeghi یاد مبارزان راه آزادی و عدالت همواره ماندگار می ماند.
-
-
Assadullah Keshtmand درودبررفیق صادقی عزیز! من معتقدم که بایددرباره مبارزان این دوره ویژه زندگی حزب مابیشتر وباتوضیح بنویسیم. اگرماتنهاافتخارات این دوره رابررخ خوانندگان بکشیم، کار مفیدی انجام نداده ایم. باید تجربه این دوران راباتمام خوبی ها ونواقص آن برای تاریخ ونسلهای بعدی ارائه کنیم.
-
-
Parwana Dost سپاس بی کران از محترم رفیق اسد کشتمند در رابطه به ششم جدی که معلو مات مبسوط و با ارزش ارا هه نمو دید شاد و موفق باشید
-
Abdul Mohammad Karwar درود به روان پاکیزه جان باختگان دوران مبارزات مخفی حزب وافتخار به پایمردی و شجاعت رزمندگان د وران اختفای حزب.
-
-
Assadullah Keshtmand مبارزان این دوران ازفیتلردشواری های خوف انگیزگذرکردند. عده بسیارمحدودی که درآن دوران قبل ازآغازطوفان، به تسلیم تن دردادند، کارسازمان مخفی راباطردوجودخودازآن، آسان ساختندولی دردودریغ که همین کم همتان دراواخرباتبختردرباره رفقاصحبت ورفتارداشتند.
-
-
Homayon Ghaffari بلی این خاطره ها ماندگار است .
ولی بعد از حاکمیت و اخذ قدرت فضای رفاقت کاملا” متاسفانه دیگر گون شد. که حتی باعث سقوط نظام گردید . که مقصر اصلی ان یکتعداد از رفقای خودی ما بود .
موفق وسر فراز باشید -
-
Assadullah Keshtmand درودبررفیق غفاری گرامی! شمادرست میگوئیدکه عده ای بعدازاحرازقدرت برخوردناپسندی داشته اند. این گونه افرادکم بودندو نمیتوانسته اندجریان عمومی زندگی راتحت تاثیرقراربدهند. ازجانب دیگرمابایدبپذیریم که گذرازشرایط زندگی اپوزیسیونی به شرایط احرازقدرت سیاسی روی برخوردخیلی هاتاثیردارد. این تاثیربعضی هاراغره میسازدولی تجربه مانشان دادکه این عده اقلیت ناچیزی بوده اند. واما درباره سقوط بایدمنصفانه برخوردکنیم. درست است که برخوردهای ناپخته وگاه اپورتونیستی افرادبالائی به بنای تمام دم ودستگاه بزرگی که برای خدمت به مردم ایجادشده بود، صدمه زدولی نقش بزرگ وتعین کننده شرایط آن روزگاریعنی سیاست خدعه گرانه وتعرضی امریکا وپاکستان ازیکسووبداقبالی جنبشهای انقلابی ازنحس وجودرهبری فاسدوارتجاعی دوران بعدازسقوط شوروی درمسکورانیز نبایدکم بهاداد.
-
-
Qasem Osmai خاطره بسیار جالب و تداعی کننده آن دوران سیاه. امید در مورد از قلم سایر رفقا بیشتر بخوانیم. در مورد حرکت انقلاب اسلامي” ضرورت به تصحیح است. زیرا سازمان تروریستی تحت رهبری شیخ آصف محسني حرکت اسلامي بود و در راس تنظیم جنایت پیشه حرکت انقلاب اسلامي، مولوي نبی محمدي قرار داشت
امید است در مورد نقش خائنانه آنهای که در خدمت امین قرار گرفتند و حزب را از درون ضربه زدند، بیشتر بخوانیم. -
-
Assadullah Keshtmand رفیق آسمائی عزیز! ازلطف شمامتشکرم. متاسفانه نام های نحس این هردوسازمان ضدانقلابی(حرکت انقلاب اسلامی وحرکت اسلامی) به حدی نزدیک است که باعث اشتباه میشود. ازشما متشکرم ودرمتن آنرااصلاح خواهم کرد.
-
-
Aghaigul Asif احترامات رفیقانه خدمت محترم کشتمند بزرگوار، خاطره های جالب و ماندگار.
سرفراز و صحتمند باشید . -
-
Assadullah Keshtmand بازیگران این صحنه تاریخ یعنی آنانیکه پرچم مبارزه رادرشرایط تسلط یکی ازمستبدترین وجبارترین رژیم های تاریخ کشورما وشایدهم منطقه ما، برشانه های ستبرخودبرداشتند، بااهمیت وماندگارهستند.
-
-
Mohamadi Sani Dehate بسيارجالب بود،زنده باشيدواما درموردداكترصاحب بها كه ازنزديك معرفت داشتم،واقعن شخصيت محترم،كارفهم،سازمانده ويك مردبه تمام معني عياربود،عمرش دراز وبه تن سلامت باشند
-
Zalmay Gulzad زنده باد رفیق کارمل عزیز
-
ظهور الله ظهوری دشواری های زنده گی انسان را رشد وشگوفایی می دهدووی را روئین تن می سازد. سرگذشت جالب ودلچسپ بود؛منتظردنباله اس هستیم !کشتمند گرامی سلامت باشید!
-
Ahmad Hashemeyan بعد احترام تشکر از شما
-
Mohamad Danesh چهل سال قتل و کشتار و خونریزی در افغانستان با آغاز حکومت کمونیستی شروع شد.
-
Wassi Azimi خانه آباد جناب کشتمند. گوشه ای از تاریخ را نگاشته اید. به تاریخ افزوده اید. مه در انتظار که بیشتر بخوانم.
-
Naqibullah Radmal روان جان با ختگان راه عدالت و انسان باوری شاد باد و خاطرات شان گرامی،خجسته باد ۵۵مین سال بنیاد گذاری ح د خ ا.
-
Raja Rafig برایم جالب بود فقط یک یاداوری محسنی رهبر حرکت اسلامی بود حرکت انقلاب مربوط مولوی محمد نبی بود که بیشترین شاگردهایش بعد ها طالب شد
-
Yama Arzagani دورد ها نثار تان باد جناب کشتمند صاحب
روح همه رفتگان که در راه تمامیت ارضی کشور صادقانه و مخلصانه خدمت کردن شاد و یاد شان گرامی باد ، باید یاد آواری کرد که بعد از به قدرت رسیدن نور محمد ترکی جنایی خلق جفاهی بزرگ را بر ملت مظلوم افغانستان و رفقایی پرچم روا داشت و از هیچ چیزی دریغ نکرد، امین که خود در رس قدرت قرار گرفته بود توسط بردرزاده اش اسداله سروری فرمان های نافرجام و غیر انسانی و بشری را حملی کرد از آن جمله شخصیت های پر نفوس که بی رحمانه توسط امین تا امروز مرده و زنده شان نا معلوم و مشخص نیست ، سناتور ابراهیم خانی ارزگانی و روف خان بلخی بود .
به امید اینکه یک روز از هر قوم که باشد در رس قدرت قرار بگیرد تا فرد ملی و انسان صادق و ، وطن دوست که بتواند نظام سیاسی افغانستان را به شکل یک دولت نیرومند که دارای افراد شایسته باشد سوق بدهید
زنده باد پرچم و پرچمداران راه آزادی افغانستان. -
Yahia Baburi رفیق اسدکشتمند عزیزگرانمایه ،
متن زیبای شما رامطالعه نمودم وتصویر زیبا بنده را به خاطراات سال 1357 1358 برد آن زمان رفقا ومردم درشرایط غبار آلود دوره حفیظ الله میرغضب عضو سیا درحالت بدقرار داشتند .
روزی داکتر بها به خانه ماآمد دسطور داد که خانه را درنزدیک مکتب لیسه میباشد بروید به گرایه بگیرید وکوچ خودرا انتقال دهید .
من همان روز خانه را به گرایه گرفتم چند تا لیاف شال لباس داشتیم به ازخانه پدرم همراه خانم ودو دختر خورد سالم به آن جاه رفتیم شب بود که رفیق ظهور رزمجو عزیزگرانمایه باخانم عزیزش رفیق پروین جان و رفیق امتیاز حسن عزیزگرانمایه روح ش شاد وداکتر شفیقه جان عزیز گرانمایه خواهر عزیزم وشخصی داکتر بها یکجا شدیم ویک نوجوان بنام زلمی برادر خورد سرمند عزیز بود وصرف یک لیاف صندلی را همراه خانم دو دختر خورد سالم ورفیق ظهور عزیز وپروین جان خانم اش در زیری یک لیاف استراحت میکردیم ودیگرا ازشال ها استفاده میکردن یک صمیمت دوستی اخلاق انسانی وهدف پاک برای مبارزه برای سرنگونی حفیظ الله میرغضب وباند منفورش . تاششم جدی درهمین مخفی گاه بودیم
رفیق اسد کشتمند عزیزگرانمایه این روز افتخارات زنده گی ام میباشد هیچ وقت آنروز های محبت بین اعضای فراموشم نمیشود وجالب دخترک مقبول سحر جان دختر رفیق ظهور عزیز بدنیا آمد وچند وقت خانم ام فوزیه جان برایش شیر میدام چرا که دترک خوردم فریده جان عزیز شیر خور بود ورفیق ظهور عزیز همیشه بالای پای خود فریده جان را گاز میداد وبه خواب میرفت آرزو دارم ازشما درپهلوی این عکس های عزیزگرانمایه چند عکس دیگر هم گزاشته شود آرزو دارم -
-
Assadullah Keshtmand رفیق یحیی عزیز! ازشما فراوان سپاسگذارم. کسانی که این دوره خونین راباسربلندی پشت سرگذاشته اندمیدانند که خانواده شماچه خدمات بزرگی رابه حزب ورفقای رهبری مخفی انجام داده است. شماازاین دوران آزمایش ودشواری هاباسربلندوباپشتاره ای ازمحبت رفقابدرآمده اید.
-
-
Yahia Baburi سپاسگزارم رفیق کشتمند عزیزگرانمایه شاد سلامت باشید باخانواده عزیزت
-
Nasir Navid درود به شما کشتمند عزیز ،با خواندن نوشته زیبای تان یکبار دیگر خاطرات بسیار تلخ دوره مخوف امین را به یادم اورد .من که در ان وقت یک جوان تازه امد در صف رفقای پرچمی بودم در خانه ما در منطقه بنحصار کابل که با فامیل مامایم رفیق حاجی نبی مشهور به رفیق حاجی لیلامی فروش
چند تن از رفقا مخفی بودند . بیاد دارم با یک بایسکل کهنه خود نظر به دستور رفقای بزگوار وظیفه داشتم تا ارتباطات رفقای مخفی را در چندین نقطه برقرار سازم و رفقا از لطف برایم رفیق چوچه گگ میگفتند. واقعا خاطرات آنوقت ها خصوصا صمیمیت و فدا کاری رفقای ما در ان شرایط پر از اختناق و وحشت حفظ الله امین فراموش نا شدنی است. افتخار به شما و تمام رفقای دلیر ما .قلم تان رسا باد . -
Joma Kalamuddin رفیق بزرک وار خاطرات جالی مانده کار ی را مطرح نومودیس که برای چندین نسل جالب دل پزیرخواهد بود درود برشماSafia Hoqoq Hessabi یادمان که گوشه های از استقامت ، بی ترسی ، شجاعت و پایمردی جوانان یک حزب وطن پرست را در ذهن به تصویر میکشد.
قلم تان سبز باد رفیق کشتمند گرامی.-
Assadullah Keshtmand صفیه جان گرامی وعزیز! ازتشویق فرزانه ای چون شماهمیشه برخوردارم وازاین بابت سپاسگذارم.
-
-
Abdulqadere Adelpour روز های ترسناک و دشوار توام با غرور و افتخار، چه زیبا نوشته اید جناب کشتمند گران ارج. خواندن این خاطرات مرا به یاد کتاب مادر میاندازد که در ایام جوانی خوانده بودم. ارزومندم روزی مجموعه این خاطرات گران بها که خیلی ارزشمند است، تکمیل شود.بشما سلامتی دایمی آرزو میکنم.
-
احمد بامیانی خاطرات بسیار تلخ وقهرمانی شما دلیر مردان تاریح قلم تان سبز موفق باشید کشتمند عزیز
-
-
Assadullah Keshtmand ازمحبت وتشویق تان سپاسگذارم.
-
-
Shafi Shadab کاکا اسد خداوند همیشه نگهبان تان باشد و همیشه خوش و سلامت باشید
-
-
Assadullah Keshtmand شفیع جان عزیزم! درچنین دورانی همبستگی خانواده هاورفقا نقش بزرگی داشت. چنانچه خانواده ماوشمادرزنده نگهداشتن وکمک به مانقش بزرگی داشت.
-
-
Assadullah Keshtmand
دقيقاً، اگر چه در آن زمان كوچك بودم اما از صداقت، فداكاري ها، شجاعت و انچه براي شما گذشته كم بيش آگاهي دارم.
خدا را شكر كه حالا در سلامتي كامل هستيد. -
Rahim Habibi رفیق اسد کشتمند درود بر شما ارجمند
اینهمه گفته هایتان بسیار جالب و در عین زمان تکان دهنده است برای اینکه شما بمثابه مهره های درشت حزب خوشبختانه در مخفیگاه ها بودید اما ما چوچه ها همه علنی بودیم
شاید اکر ششم جدی نبود در زندان صدارت ما هم نابود شده بودیم
بهرو داستانواره های آنوقت در پهلوی اینکه زیبایی وشگفتی های موبر بدنراست کنرا دارد ، اموزنده هم است
یاد اندوران بخیر متاسفانه دیگر در دوران زنده گی مان تکرار نمیشود -
-
Assadullah Keshtmand رفیق رحیم عزیز! ماهمه ازروی اجباربه مخفیگاه هاپناه برده بودیم. شماکسانی که دربیرون مبارزه راادامه میدادیدوماکسانی که ازطریق مخفیگاه هامبارزه میکردیم، مکمل همدگر بودیم. کسانی که مجبورنبودندمخفی شوندوپرچم حزب رابردوش داشتند، خدمت شان به امررهائی مردم ما، کمترازکسانی نبودکه ازطریق مخفیگاه مبارزه راادامه میدادند. مثال زنده آن همین رفیق ضیاء الله عزیزاست که درخاطره بعدی مفصلتر درباره اش خواهم نوشت. اودرفرانسه زندگی میکندومنظماً احوالش رادارم.
-
-
Sanjar Ghafari یاد ان روز گاران شاد با رفیق گرانبها و مهربان مردم، رفیق اسد گرامی ، اما افسوس که معامله گران قیمت آن زمان وآن تاریخ سازان را ندانستند و خود فروختگی قلاده ای گردن شان شد و آوارگی نصیب هزاران هزار کادر مسلکی تربیت یافته ای دامان قناعت، پاکیزگی و معرفت ✌😪
-
-
Assadullah Keshtmand رفیق غفاری عزیز! روزگاردشواری بودولی خاطره هایش بسیارلذت بخش است.
-
-
Assadullah Keshtmand یقین همین است، می دانم که بسیار شرین و خاطره انگیز است آن زمان وآن شرایط، صداقت و پاکیزگی، تعهد و مسئولیت پذیری، مبارزه با عقیده و باور های ملی ومترقی که احساس نیکو و ماندگار ملی بود.
-
Karim Frotan شکر خدا که از دست آن آفت ها رهایی یافتید و صحتمند و استوار میبینیم ، بهترین وقت ها و بهترین عکسهای تاریخی در فضای گرم آفتابی کشتمند صاحب گرامی صحتمند و شاداب باشید.👏👏♥️♥️
-
Karim Frotan کشتمند صاحب عزیز خدا را شکر که آن خاینین کور و بالاخره نابود شدند که شما گنجینه علم و دانش را در کنار خود داریم و از مطالب و خاطرات تان خبر میشویم و می آموزیم عمر تان دراز با صحتمندی
-
Madjid Ahad اسدجان صحتت ارزویم است.🙏🏻
-
-
Assadullah Keshtmand درودبرشما. ازگذرپرمهرتان سپاسگذارم.
-
-
🌹🙏👍
-
Assadullah Keshtmand پاسخ داد
۱ پاسخ
-
Amin Mahbob محترم اسدالله كشتمند بسيار جالب بود، يكبار ديگر مراجعه به گذشته هاي دور ، ياد رفقا به خير ، روح رفته گان شاد باشد وطول عمر وسربلندي به رفقاي سربلند خويش ارزو مي نمايم
-
-
Assadullah Keshtmand درودبرشما وآرزوهای نیک وشریفانه تان.
-
-
Abdul G. Yusufzai ایکاش صداقت دوستی ووفاداری ها بعد از پیروزی قیام ۶ جدی هم ادامه میداشت
تا سرنوشت ما به این جاها نمیرسید
-
-
Assadullah Keshtmand درودبررفیق یوسفزی گرامی! این بستگی به شخصیت هریک داشت که چگونه درزمان قدرت، بیجاغره نشود.اکثریت مطلق رفقای حزبی ازاین فضیلت برخوردار بودندکه درزمان قدرت متواضع وخدمت گذارمردم باشند وصداقت نسبت به اندیشه خودومردم رازایادنبرند. اینکه چرامابه چنین روزی افتادیم؛ ماجرائی است که نیازبه دقت وتحلیل مفصل دارد. ازگذرصمیمانه شماسپاسگذارم.
-
-
Abdul G. Yusufzai رفیق کشتمند گرامی رفقا ما پاک بودند شکی در ان نیست دلایل دارم که نمیخواهم روی بحث کنم اکنون وظیفه تلاش بخاطر وصل کردند نه فصل کردند
-
Qasem Osmai کشتمند گرامی، هر کلمه و سطر این خاطره دارای ارزش و اهمیت فراوان است؛ اما همزمان با یادکردن نیکی ها و جانبازی های رفقا در آن دوران بگیر و ببند و بکش، یاد نکردن از خیانت ها، جفاها و معاملات و زد و بندهای شماری نیز نشاید. طور مثال ذکری از امین افغان پور نموده اید، اما اینکه موصوف با سایر همپالکی ها و استادش در آرگاه و بارگاه دوران وحشت امین چه نقشی جفاکارانۀ را ایفا نموده اند، خاموشی اختیار نموده اید. اینگونه چشم پوشی ها بنابر هر ملحوظی که باشد از ارزش همچو نوشته ها میکاهد.
-
-
Assadullah Keshtmand رفیق عزیزآسمائی! ازاینکه به این خاطره التفات داشتیدممنونم. فکر میکنم درباره «افغان پور»درچنین خاطره ای، همین قدرکه نوشته ام کفایت میکند. درباره کسانی که بازندگی وداع کرده انداگرقدری بااغماض برخوردکنیم بهترخواهدبود. زیراآنهادیگر نیستندکه جواب بگویند. اما درباره کسانی که درمقیاس تاریخی بانقشی که داشته اندوراه غلط رادرپیش گرفته اندوصدمات بزرگی به جنبش یاحزب یاوطن زده اند، مسلماً نبایدباذره ای اغماض برخوردکرد. تازمانیکه این افغانپورزنده بودبرخوردمن دربرابرش آنسانی بودکه بائیستی دربرابرچنین افرادبرخوردکرد. قصه کوچکی رادراین موردبنویسم: فکرکنم روزی دراوایل جوزایااواخرثور1357بودکه بانیک محمدونجیب سرغندوی ازبرابرساختمان مطبعه دولتی میگذشتیم که امین افغان پورازبرابرمادرموترسیاه دولتی گذشت وچندقدم دورترنگهداشت. نیک محمدومن بی اعتنابراه خودادامه دادیم ونجیب سرغندوی به دیدن برادرخودبرگشت وچنددقیقه بعدبه ماپیوست. چندروزقبل ازآن نیک محمد برایم قصه کرده بودکه دردفترامین افغان پوردروزارت کلتوردرباره رهبران حزب بااودعواکرده بود.
-
-
Assadullah Keshtmand رفیق کشتمند عزیز اگر مرده های جنایتکار جوابگو نیستند پس از آن هزاران قربانی که جاویدانه شدند چطور میتوانیم حرف بزنیم.ببخشید جسارتم را من از بزرگی چون شما چنان دلیل صوفیانه را انتظار نداشتم.اگر افغانپور ها مرده اند ولی تاریخ که همیشه زنده است و این حق را دارد تا از شاهدان تاریخ گفتنی های را داشته باشند و از رمز رفاقت هم این دین شماست درمقابل خانواده های آنعده از رفقا و هموطنان ما که به اشاره و خطای چنان انسان ها هستی شان به نیستی کشانیده شده است ووو
-
Shir Sarem رفیق صارم عزیز! بادرودگرم برشما بایدبگویم که درزمان حیات افغان پوربعدازآن حوادث من هیچگونه رابطه ای بااو نداشتم؛ مانند کسانی که ازدودنیای متفاوت اند. اینراگفتم تامطمئن باشیدکه من ازموضع ضعف دراین موردبرخوردنمی کنم. اگر بیادداشته باشیددربخش اول خاطره ام گفتم کسی که آدمکشان کام راپشت دروازه مخفیگاهم آورده بودومیخواستندبه وسیله اومرابگیرندواحتمالاًدرهمان روزاول بکشند، برخوردی باانعطاف داشتم وگفتم که اودیگر تاب وتوان شکنجه رانداشته است والی این کاررابه طورقطع نمیکرد. درموردافغانپورنیزمن فکر میکنم اوازجمله کسانی بوده که ترس ازمبارزه درآن شرایط خونباربروی غلبه کرده وجانب دشمنان ماراگرفته بودولی فکر نمی کنم دستش به خون کسی آلوده شده باشدیااگرشده من اطلاع ندارم وچه خوب میشداگررفقادراین موردمیدانند مراهم کمک کنند. من کسان زیادی رامی شناسم که دست شان به خون رفقای ما آلوده بودولی تامقامات بالائی هم رسیدند. من درآن زمان به سهم کوچک خود دراین مواردموضع گیری صریح داشته ام ولی می دیدم که خیلی هاخاموش بودند.آنچه مربوط میشودبه خانواده های شهدابهتراست به خودخانواده های شهدامراجعه کنیم تاآنهابگویند چه کسانی درفکر خانواده های شهدابوده اند. به صراحت تام وتمام خدمت شمابایدبگویم که دفاع ازخانواده های شهدای حزب اولویت اصلی وهمیشگی کارهای من بوده است؛ هم درسطح نشرات وتبلیغات وهم درسطح کمک عملی درمراجعه به مقامات مختلفه حزبی ودولتی.
-
Assadullah Keshtmand ممنون شما رفیق کشتمند عزیز
-
زاهد درویش منتظر بخشهای بعدی هستیم.
-
-
Assadullah Keshtmand رفیق مختارعزیزوگرامی! تایکی دوروزدیگر فرمایش شما اجراخواهدشد. بادرودگرم رفیقانه.
-
-
Assadullah Keshtmand
سلامت باشین . ممنون لطف کوچکنوازانهء تان . افتخار بخشیدین. -
Zarlasht Omar Naim خاطرات فوق العاده زیبا رفقای حزب ❤️موفق باشید 🍀🙏🙏
-
-
Assadullah Keshtmand زرلشت جان خواهرعزیزومهربانم! بنازم به خانواده ای که داشته ایدکه همه سربازان جان به کفت حزب بوده اند.
-
-
Assadullah Keshtmand تشکر اسد جان شما افتخار خانواده من و حزب بوده اید و در قلب ما احترامانه جا دارید موفق باشید
-
Abdul Tolou شما رفیق کشتمند مردانه صفت زنده و صحتمند باشید شما وهمرزمان تان رفقایی مانند شما و سایر رفقای گرانقدر و الماس صفت که شما با آنها یکجا کشتی بزرگ نجات کشور و حزب را به موفقیت و منزل مقصود رهنمایی و میرساندید، قهرمانان و فولادصفتان، شیفتگان صادق ، بی هراس و دلیر ی بودید که رفقا، مردم و تاریخ شما را بیا خواهد داشت و از سینه به سینه و از کتاب به کتاب و از صفحات الکتریکی موجود به صفحات دیگر انتقال و این کاروایی ها، مردانگی استواری و صداقت شما ها و در سینه تاریخ حک است، خواندن و شنیدن آن انسان را به گذشته های پر افتخار اعضای این حزب رزم و قربانی و نمونه ای از پاکی ، تقوی و صداقت آن مجذوب میسازد که ای کاش همچو انسانها کشتی رهنمایی کشور را عهده میبودند و کشور را در شکوفایی بینظیر میرساندند و همان خصایل نیک در نهاد همه افغانها حاکمو مروج می بود.
-
-
Assadullah Keshtmand رفیق طلوع گرانقدر! شماازخوبی فراوان تان لطف بسیارکرده اید. توصیفی که ازمن داده اید، خودرالائق آن نمی بینم. من فکر میکنم جمع ماکسانی که پرچم پرافتخارحزب مارادرکنارهم به دوش کشیده ایم ، همین جمع مالیاقت این راداردکه صفاتی راکه شمابازیبائی توصیف کرده ایدمستحق باشد. من به رفاقت بارفقائی چون شماخودراسربلندوسرافرازاحساس میکنم. درودگرم برشما رفیق عزیزم.
-
-
Daud Karansai خاطرات ماندگار
-
-
Assadullah Keshtmand رفیق کرنزی عزیز! درخاطرات شخصی من رفیق فاروق کرنزی برادربزرگ شمادرمیان قهرمانان حزب ماجای دارد.
-
-
Farid Ashrafi هنوز ده ، یازده و یا دوزاده سال عمرم بود .
یادم نمیرود ، ناممکن بود که این حلقه ی رفقها را در هر ماه یک مرتبه ، چه بصورت انفرادی و چه هم گروپی نمی دیدم . هیچ فراموشم نمیشود ، یکی از روزها زلزله شده بود که بعد از زلزله رفیق اسد کشتمند خانه ما آمد و ما سوالی کردیم مبنی بر علل و عوامل زلزله . اولین باری بود که تشریح علمی و مفصل علل و عوامل زلزله را از زبان رفیق اسد شنیدم. نمیدانم یادشان مانده یا نی ؟
ابراهیم تره خیلی که تازه استاد زبان فارسی – دری در لیسه انصاری شده بود و معنی شعر ( بی تو مهتاب) مشیری را از برادرانم که کمی بزرگتر از من بود میخواست اما جوابهای آنها همه غلط . امین افغانپور با صحبت های نرم و مستحکم و جذابش ، نیک محمد دلاور که یکمرتبه شاهد غزل خوانی اش به سبک ناشناس بودم ، نجیب سرغندوی، مواج و باقی رفقها .
یاد همه رفتگان گرامی و آنهایی که در قید حیات اند برای همه شان صحت و سلامتی همیشگی آرزو میکنم . 😢
واقعآ انسانهایی بی مثال زمان شان بودند . در پاکی ، اخلاص ، صداقت ، متانت و شهامت و دلیری سیاسی انسانهای بیجوره بودند . -
-
Assadullah Keshtmand باهمان زیبائی همیشگی نوشتی فریدجان عزیزم. امین افغانپورهمیشه درباره رفیق حفیظ وخانواده اش می گفت «کمون رفیق حفیظ»، ازنظربیرونی همه شما درثبت وشمارآمده اید. چه روزهای خوشی رادرخانه شماباشوخی وخنده وگاهی هم باتدویرحوزه های حزبی پشت سرگذاشته ایم. درباره«ماما رسول» اگر فرصت یافتی بنویس. فکر میکنم بسیارجالب خواهدبود.
-
-
Assadullah Keshtmand
خوشیم که شما را جور و صحت مند داریم .
لعنت به باند امین خون آشام که جان چه رفقهای ما را گرفت . -
Rahmatulla Azizi گذشت وحال و اينده با افتخار
-
-
Assadullah Keshtmand وافتخار به دوستان با فضیلتی چون شما رفیق عزیزی عزیز!
-
-
Hussain Sadiqi ماشاالله جناب کشتمند صاحب ،
چه عکسای خاطره انگیز و زیبایی 🌺 -
-
Assadullah Keshtmand قربان محبت جناب صادقی؛ این هنرپیشه وورزشکارپرافتخار وطنم!
-
-
Ismail Feroughi هرقدر از شما محترم اسد کشتمند بیشتر بخوانم ، بیشتر لذت میبرم . سرفراز باشید انسان همیشه بزرگوار ، متواضع و دانش پژوه .
-
-
Assadullah Keshtmand گاهی که آدم ازطرف انسان بامعرفتی چون جناب فروغی تشویق میشود، ذوق بیشتری به سراغ آدم می آید. سپاس ودرودبرشما فروغی عزیزوبزرگوار.
-
-
A.g. Herawi رفیق عزیز جناب آقای کشتمند! جای نهایت مسرت است که از دم تیغ گیوتین جلادان آن زمان نجات یافتید و امید وارم از هرگزند روزگار درامان باشید و قلم تواناوصدای رسای تان درجهت خرافه ستیزی و روشنگری بیشتر ازپیش نیرومند باشند
-
Assadullah Keshtmand سرفرازباشید جناب آقای کشتمند، شماو خانواده معظم تان افتخارات بزرگی دارید که همه ی روشن فکران واقعی به آن می نازند
-
Hayat Karim چه غایتهایی بود
-
-
Assadullah Keshtmand علیرغم مشکلات بزرگ آن روزگار، وقتی اززاویه روابط رفیقانه درون سازمانی به آن نگریسته شود، سخت حسرت انگیزاست.
-
-
Mohammed Saber Mohsen محترم كشتمند عزيز خاطرات شما جالب و دلچسپ است ، اين خاطرات گرامي و جاودانه باد دوست گرانقدرم
-
-
Assadullah Keshtmand رفیق صابرعزیز! شماکه جزئی ازهمین رشته خاطرات هستیدکه دربخشهای بعدی به آن خواهم پرداخت. انسانهائی مانند شمادرآن دوران درمرکز محبت واحساس وافتخاراتم قرارداشته اید.
-
-
Rohullah Thodai خاطرات ماندگار، شما افتخار ما و اكثريت مردم افغانيستان هستيد. بشما طول عمر با صحت كامل ارزومندم.
-
Assadullah Keshtmand پاسخ داد
۱ پاسخ
-
Daoud Kawian رفقا لازم است بعد از سال ها داغ ها را تازه کنیم
-
-
Assadullah Keshtmand درودرفیق داودجان کاویان رفیق شفیقم! این داغ تازه کردن نیست. این جزءحافظه تاریخی مردم مااست، درغیرآن باید به الزایمرروان جامعه خودتن دردهیم.
-
-
Nilab Mauj Salam رفیق اسدالله کشتمند گرامی، هر بخش را با دلبستگی خوانده ام و چشم برراه بخشهای بعدی میمانم. میپندارم که این زنجیرواره خاطره های ارزنده زندگی سیاسی که در واقعیت پاره کلان زندگی شما در کل است، به ویژه از بابت سهیم بودن شمار زیاد شخصیتهای سیاسی باتقوا، روی دادن حادثه های پرهیجان و رساندن واقعیتهای تاریخی به دیگر نسلها در قالب کتاب تنظیم و چاپ شود. با درودها
-
Assadullah Keshtmand نیلاب جان گرامی! سرفرازم ساختید. دوران همکاری پرثمرتان درسایت پیام نهضت بیادم آمد. تاکنون که چنین طرحی درمیان نیست. شایدروزی بتوان باتوسعه دادن هربخش به جمع آوری وچاپ آن مبادرت ورزید. بهرحال سپاسگذارم ازایده ای که دادید.
-
Atiq Rahimi درودوسپاس ميفرستم بردوست ورفيق درورانهاي وحشت ومنشي واموزگارسياسي ام ،اسدجان كشتمند عزيز ،تشكرازلطف ومحرباني ات كه يادي ازان روزگاران رادرذهن من هم زنده نموديد ،صحت وعافيت برايت ارزومندم
-
-
Assadullah Keshtmand عتیق جان عزیزم! توخودمیدانی خاطرات آن دوره ودوستی ای که بین ماایجادشدچه قدربرایم عزیزاست. بادرودپرمهر.
-
-
حفیظ منصور بخش قلمتان رسا و نویسا باد کشتمند عزیز و گران ارج مبارزات دادخواهانهََ تانرا نسلهای بعدی هرگز فراموش نخواهند کرد.
-
-
Assadullah Keshtmand رفیق حفیظ گرامی! کارنامه آن جمع پرچمی های استوارتحت رهبری مخفی حزب اسطوره ای است که تاریخ کشوروحزب دموکراتیک خلق افغانستان به آن خواهندبالید. سپاسگذارم ازلطف رفیقانه وگذرتان.
-
-
Zarlasht K. Habib خاطرات تان یک تاریخ است. خیلی جالب بود کشتمند عزیز. سلامت باشید
-
-
Assadullah Keshtmand زرلشت گرامی! گذرتان مراشادساخت. شادباشید.
-
-
Amanulla Barekzai رفيق كرامى. كشمند صاحب سلام ! با عرض ادب. شما در نوشته هاى خود يك اشتباه اسمى كرديد نيك محمد دلاور شهيد شد و برادر شان هاشم جان دلاور در شهر كيف تحصيل كرده و در زمان مخفى من هم تنظيم ناحيه پنچ بودم و هاشم جان دلاور از همصنفان من بود و ما در مكتب ميخانيكى كابل درس خوانديم.
-
-
Assadullah Keshtmand درودبررفیق امان الله بارکزی! چه خوب است که شماهم بااین خانواده قهرمان پرور آشنائی داشته اید. رفیق شهیدنیک محمددلاور قبل از 7ثور1357 به وطن برگشته بود. اودرشهر کیف بازنده یادثریاپرلیکاو رفیق بصیررنجبر وعده دیگری ازرفقا همزمان درس میخواند. شایددریک صنف ویک دوره نبوده اندولی بااندک تفاوت درسال دریک شهر بوده اند.
-
-
Amanulla Barekzai رفيق كشتمند صاحب عزيز اولين ماموريت دولتى من از دفتر حقيقت انقلاب ثور كه مسول اش شما بوديد مرا به مطبعه دولتى معرفى كرديد و بعد از طريق مطبعه دولتى شمامل بورس هاى تحصيلى شدم. و در رشته علوم اقتصاد ماسترى كرفتم در يكى از پوهنتون هاى شهر مسكو و فعلا در شهر الماتا جمهورى قزاقستان. زندكى ميكنم ! هر زمان كه خواسته باشيد ميتوانم از شما پذيراى كنم
-
Amanulla Barekzai صمیمانه خوشحالم که شماتحصیلات دلخواه تان رابسررسانیدید.درودبرشما
-
Assadullah Keshtmand ازرفقای عزیزپیام پرچم سپاسگذارم بخاطرگذاشتن نوشته ای درباره رفیق نیک محمددلاور.
-
Nassir Ahmad Arghandiwal خوشی ها نصیب تان کردد
-
-
Assadullah Keshtmand درودبرشماجناب ارغندیوال. سپاسگذارم ازگذرتان.
-
-
Bassir Bina بسیار دوران وحشت بود . روح کار مل صاحب شاد که چاره کرد .
-
-
Assadullah Keshtmand زنده یادرفیق کارمل رهبرفرزانه مابود، یادعزیزش زنده است. شمادرباره ان دوران درست گفتید؛ دوران وحشت به معنی واقعی آن بود.
-
-
فرهاد بارکزوی یاد آن روزگار پر ماجرا، اما افتخار آفرین؛ شیرین است:
صداقت بی انتها، از خودگذری و وقف بی پروا و بی آلایش، دسپلین بالاتر از تصور و پاک بودن کار و مبارزه، چی می دانم اگر باز تکرار شود، به ویژه در محیط متاثر از قوانین بازار.
مبارزه ادامه دارد و این ارزشها را کماکان خواستار است. نسلهای پیشین در حد توان نقش خود را ایفا کردند.
هراس از آن است که نسلهای جوان آن ارزشهای والا را پاس می دارند یا خیر، به ویژه اگر برایت بنویسند که: تو به تنهایی دنیا را نمی توانی تغییر دهی. در آن روزگار چنین حرف در هیچ دلی نبود.
نقش پای حزبی ها در تاریخ مانده گار است و چی خوب است که خاطره ها را مثل شما رفیق کشتمند عزیز درج تاریخ کرد؛ که خاک نشوند.
دست تان درد نکند. -
-
Assadullah Keshtmand رفیق بارکزی عزیزدرست گفتید. نقشی راکه پرچمی هاایفاکردندواقعاًدر تاریخ ماندگاراست؛ به ویژه نقشی راکه قهرمانانی چون دگرمن هدایت الله(بعدازمرگ تورن جنرال وقهرمان افغانستان)، رفیق شهیدصبورخوژمن وده هاوصدها رفیق دیگرایفاکردندوکارنامه ای قهرمانانه ازخودبجاگذاشتند.
-
-
Abdul Qayuom Askaryar رفیق گرانقدر اسد جان کشتمند ،من هم با رفیق زنده یاد نیک محمد شهید مبارز با شهامت نه تنها برادر خانمم بود بلکه روابط تنگاتنگ رفیقانه هم داشتیم یکروز رفیق گران ارج ولی گرامی برایم گفت ،باند آمین هر روز در تلاش گر فتاری رفقا هستند و آنها در زمان تحقیق میگویند که ما در رابطه ای شما اسناد د داریم وی اضافه نمود که آنها هیچ نوع سند ندارند من را آماده ساخته بود در صورت گرفتاری چی باید بگویم من آن جملات را هر گز فراموش نکرده ام سپاس از رفیق ولی ،امادر مورد رفیق شهید نیک محمد دلاور که همیشه راز های رفیقانه داشتیم یکروز تقریبآ طرف های شام بود که به خانه آمد و گفت که من با رفیق سلطان علی کشتمند در قصر نشسته بودم که آمین آمد و سر خود را حرکت داده و به من خیره گردید ،خوب برایش گفتم که خوب در پهلوی رفیق کشتمند بزرگ نشته بودی باید سر تکان میداد دقیق بیاد ندارم ولی جملات در رابطه به مخفی شدنش برای چند روز مخفی شود ردو بدل گردید و در مورد خراب شدن وسیله ای برقی ودستور رفیق تهذیب که رهبر ی رفقای پرچمی را در زمان مخفی به عهده داشت و هدایت که به شما و رفیق نیک شهید نمی دانم کدام رفقای دیگر با شما بود یا خیر هدایت سریع صادر نمود که شما بهتر در جریان قرار دارید ،در وقتش در این رابطه خواهی نوشت .تشکر از شما رفیق دانشمند اسد کشتمند عزیز با درود های فراوان
-
-
Assadullah Keshtmand رفیق قیوم عزیزوگرامی! آن روزهای دشواربرای همیشه درذهنم نقش بسته است. شماهم جزءهمان خانواده ای هستیدکه یکی ازبااهمیت ترین نقشهارادردوران« وحشت وننگ» درراه خدمت به حزب وبه مردم افغانستان ایفانموده است. به خواست شمالبیک گفته ودرموردهمان تصمیم جانبازانه که درمرکزآن نیک محمدشهیدقرارداشت ودرباره آن ازرفیق زنده یادمانظام الدین تهذیب اجازه عمل خواسته شده بود، دربخشهای بعدی خواهم نوشت.
-
-
Aziz Ahmad Khwarmal رفیق کشتمند عزیزالقدر و نهایت محترم در پناه ی عزوجل دایم تنومند ، سلامت ، شاد، بهروز ، سعادتمند وموفق باشید ،من هم همراه با رفیق محترم ولی محمد زیار مل و چند تن از رفقای دیګر زیر شنکجه ، ظلم و استبداد امین سفاک و امینی های خونخوار و غدار در محبس هلمند قرار داشتیم این روز های سیاه را دیدم و بین زنده ومرګ فاصله کمی را داشتیم از اینکه جان به سلامت بردیم یک چانس است همچنان من چهار ساعت پيش از چهار رفقای ګرامی هر یک رفیق کاویانی ، رفیق سرور منګل ،رفیق حیات الله زیارمل و رفیق سمیع غفاری مدیر محصلان پوهنتون کابل در ولسوالی نادعلی در زنجیر و زولانه و شکنجه امینی های سفاک و ظالم قرار داشتم که ایشان نیز با من دریک اتاق بندی و اسیر شدند تحت ظلم و شکنجه بودند ،خاطرات عجیبی است ،شما ګرامی کامګار ، خرم و باعافیت باشید .مرګ بربانډ امین و امینی های سفاک و غدار.
-
Assadullah Keshtmand رفیق خوارمل عزیزدرودبرشما. ازشماتقاضادارم خاطرات تانرابنویسید. رفقای دیگر هم باید بنویسند. مانسلی هستیم که اگر ننویسیم حقایق بسیاری راباخودخواهیم برد. بیائیدحماسه بزرگ دوران مبارزه مخفی راشکل بدهیم وزنده بسازیم. برای اینکار فرصت زیادی نداریم.
-
-
Assadullah Keshtmand درودواحترام صمیمانه به شمادوست گرانقدر!
-
-
Khaliq Karimi درود بر جناب کشتمند صاحب!
-
-
Assadullah Keshtmand درودپرازصمیمیت برشماجناب کریمی محترم.
-
-
Nice picture
-
-
Assadullah Keshtmand درودواحترام برشما.
-
-
Shawkat Sharif Jaghuri به عنوان یک فرد غیر حزبی ولی شدیدا دوستدار خط و مشی حزب پرچم، شما و باقی عزیزان مبارز و فداکار پرچمی را که زنده و سلامت باقی مانده اند، درود می فرستم و روح بزرگ شهیدان پاک این جماعت ترقیخواه را شاد می خواهم.
افتخار به شما سروران و مبارزین راه حق و الحق که روزی فداکاری ها و جانبازی هایتان در تاریخ کشور جایگاه و درخشش خاص خواهد داشت. -
-
Assadullah Keshtmand جناب شوکت شریف جاغوری! ازکامنت سراپالطف وبزرگواری تان ازصمیم قلب سپاسگذارم. شادوسعادتمندوسرفراز باشید.
-
-
Assadullah Keshtmand سپاس و تشکر گران ارج کشتمند صاحب بزرگوار. شما سرور و تاج سر مایید. افتخار به شما و فامیل نهایت ارجمند تان. در پناه حق باشید.
-
Mohammad Wali رفیق کشتمند عزیز هرسه قسمت نوشته شما را با دقت خواندم گوشه ای از تاریخ وواقعیتهایست که بر حزب ومردم افغانستان گدشته است .شاد وسلامت باشید .
-
Assadullah Keshtmand درودبررفیق ولی عزیزکه درشرایط دشوارآن روزگاربامتانت بی نظیرودرایت کامل سازمانی راکه مسئول آن بودبااحساس مسئولیت تمام حفظ کردوبرای مبارزات بعدی آماده ساخت. سرفرازم که تحت رهبری مسئول باشرفی چون اوفعالیت داشته ام.
-
Aref Burhani کشتمد گرامی درود بر شما
من بخش اول از خاطرات شما را خواندم با وجود اینکه من افتخار حزب پرچم را نداشتم برام خواندنی و جالب
بود ولی راست بگویم که روس ها به حق کارمل بزرگ جفا کردن -
-
Assadullah Keshtmand درودبرجناب عارف برهان! سپاسگذارم ازگذرتان. من تاکنون کتابی ننوشته ام. آنچه راشما خوانده ایدکتاب خاطرات برادرم سلطان علی کشتمند است.
-
-
NM Burhan رفیق اسد کشتمند گرامی ،ممنون نگارش تان دلم میخواهد از همه دوران مخفی از پاکی پرچمی ها در مخفیگاه ها از اولین نشست با خودت بعد شش جدی در منزل نجیب رستگار و ملاقات های ما در حقیقت انقلاب ثور و دها رفقای دوران مخفی که با وجدان آراسته و ایمان پاک رمیدن واز رفقای پاکنهاد مانند شما بنویسم و این کار را خواهم کرد و رفاقت و عیاری ات برای همه رفقای پاکنهاد دلها را شاد میکند .
-
-
Assadullah Keshtmand رفیق نظرعزیزم! ازتشویق ولطف تان ازته دل سپاسگذارهستم. یادآن روزهابه خیر! نبردجانبازانه شماهم درخاطرم زنده است. شما وافرادی مانند شماتبرئه( به تعبیرفیدل کاسترو) کندگان نسل جوان همان برهه، دربرابرتاریخ هستید.
-
-
Assadullah Keshtmand ممنون محبت تان رفیق کشتمند عزیز صداقت در برابر آرمان و ایمان به زادگاه انسانهای پاک نهاد را برای اجرای دین وطنی شاد نیرو میدهد و پایداری شان در راه نبرد هم خود فرد و هم همرزمان شان را انرژی میدهد من با دوستی و آشنای ام با شما نه تنها افتخار دارم ،واعتقادم بران است که شما هنوز در پاکی و تفکر راه تان سچه و بیمانند هستین
-
زاهد درویش وجاهت دارد که نوراحمد نور را رفیق بگوئیم؟
-
-
Assadullah Keshtmand رفیق بسیارعزیزومهربانم مختارجان! میشودبااوموافق یامخالف بودولی گذشته رانمیتوانیم تغیربدهیم. رفیق نوراحمدنوریکی ازستونهای تاریخ حزب مااست.
-
-
Sirus Madadi رفیق کشتمند عزیز با سلام و تشکر از نوشته هایتان، که بی صبرانه منتظر بخشهای بعدی آن هستیم.
بسیار بسیار متاسفم که بسیاری از آزادیخواهان ایران، از این بخش از تاریخ افغانستان و سرگذشت مبارزان چپ آنجا، بسیار کم اطلاع و بی خبرند. من نیز چنینم و خود را بخاطر این بی خبری سخت ملامت می کنم.
از شما تشکر می کنم. -
-
Assadullah Keshtmand رفیق سیروس گرامی درودبرشما! متاسفانه وضع مغشوشی که بعدازشش جدی(دی) سال1358دردرون حزب ودولت وجنبش درمجموع، دراثروحدت جنجالی وخلاف روندطبیعی قوام جنبش چپ بین خلقی هاوپرچمی ها، به میان آمد، موجب آن شدتادربرابرثبت وتجلیل ازحوادث یک سال ونیمه مبارزات جانبازانه مخفی حزب، مقاومت ازجانب خلقی ها واغماض نه چندان قابل توجیه ازجانب رهبری حزب ماصورت گیرد. ازچندسالی به اینسوکوشش هائی درزمینه شناساندن بهترمبارزین این عرصه کم شناخته شده صورت میگیرد.Amanulla Barekzai رفيق معزز كشتمتد صاحب سلام ! در قسمت رفيق ولى ( بنام رفيق ولى قره غى ياد ميشد ) اكر اشتباه نكنم
-
Assadullah Keshtmand رفیق عزیزشمادرست میگوئید. من نوشتم که بعدهابه نام رفیق«ولی کمیته شهر» مشهورشد.
-
-
Altafali Azarah قصه و خاطرات جالب است.
خاطرات كشتمند برادر شما را خوانده ام و دليل اينكه چطور جزايي اعدام به حبس ابد تبديل شده واضح نشده است.
شما دليلش را در چه ميبينيد؟؟؟
ضمنا مشكل در حاضر و يا حاظر در اين خاطرات دلچسپ موجود است. -
-
Assadullah Keshtmand درودبرشما. درباره سرنوشت جنرال قادر، رفیع وبرادرم سلطان علی کشتمندفشارنیرومندازجانب شوروی هانقش بزرگی داشت.
-
-
ساحل رحمانی درود بررفیق والا ومبارز کشتمند گرامی.
-
-
Assadullah Keshtmand درودواحترام برشمارفیق عزیز!
-
-
Joma Kalamuddin بسیار یک داستان عالی دل چسپ است تمام رفیق های اصزل همین خاطراتتلخ وشرین را دارند نباید ا نرا باز کو کرده چه فایده دارد که بر زخم های کزشته نمک بپاشیم ان وقت کزشت حالا حزب هم به شاخه های کوچک تقسیم شد از این داستان سر کشت کرده در مورد یک مشت شدن رفیق ها باید بنویسیم که چرا حزب دموکرتیک را به پارچا ها کو چک تقسیم کردن جلو این کار های نا بخشیدینی را باید کرفت بادرود فراوان خدمت رفیق بزرک وار کشمند عزیز
-
-
Joma Kalamuddin زخم های گذشته؟ نمک پاشید، یعنی چی عزیز؟ این ها همه تاریخ گران بهای حزب است!
-
-
Assadullah Keshtmand منهم مانند رفیق عادلپور معتقدم که ذکراین واقعیتهاجزءتاریخ وحافظه تاریخی مردم مااست. بادرود.
-
-
Assadullah Keshtmand سپاسگذارم. سلامت وسرفرازباشد.
-
-
Jamal Afghan Yosefzay اسدجان اول سلام داستانت راخواندم خودم هم درهمین مبارزه اشتراک داشتم البته درارتباط باخدابیامرزامتیاز حسن سوال من این است اخرنتیجه اش که سرنوشت کشور ومردم مارا به حالت فعلی غیرانسانی غیروجدانی اورده وانرابدست امریکا انکلیس ناتو وسکان شان چتلستان ایران اخوندی وگشورهای وهابی عربی دودسته تقدیم کرده کسانی هستند که خودت به افتخار نام های انهارا گرفته ای که من شاهدعینی تمام خیانت های شان هستم وان حالت هشت ثوررا تا زنده باشم فراموش نخواهم کرد
-
-
Assadullah Keshtmand رفیق جمال عزیزم! یادآن روزگاران به خیر. هردوره ای ازمبارزات انسانهای یک سرزمین دارای مقتضیاتی است که شاید نتوان آنرابه روزگاران دیگری دریک سطح گذاشت. مادرآن دوران وظیفه داشتیم برمبنای اعتقادات مان همان کاری رابکنیم که کردیم. حوادث بعدی ریشه درانبوهی ازواقعیتهای روزگارخودداشتند. ازکسانی که من نام برده ام همه باعزت ومتانت رزمیدند. این دیگران بودندکه کشورمارابه جولانگاه ناتو وهمرکابان شان تسلیم کردند.
-
-
Mohammed Saber Mohsen من بخاطر دارم آن زمان را كه موقع بسيار حساس بود ، اكثريت خانه ها يك الي دو يا بيشتر اعضاي خانواده را از دست داده بودند و يا در زندانهاي وحشتناك در تحت شكنجه برق دادن ، لت و كتكهاي بيرحمانه را جبرا” متقبل شده بودند .
اعتماد كردن به هركس بسا دشوار بود ، با آنهم رفقاي آن زمان كه مبارزات سنگين و دشوار را بعهده گرفته بودند ، مرگ را نيز بعهده گرفته بودند .
درهمين موقع بود كه محترم اسد جان كشتمند و محترم رفيق ولي وسائرين خلقات رهبري ، درباد و طوفانهاي شديد اوقيانوس با خردمندي عالي كشتي را به ساحل رسانيدن و واقعا” قهرمانان تاريخ افغانستان ميباشند ، ياد هريك شان گرامي وعمر شان طولاني باد . -
Ghafar Habibi شما قهرمانان ح.د.خ.ا. هستید درود برشما رفقای گرامی وعزیز عمر تان طولانی باد
-
-
Assadullah Keshtmand درودوسپاس برشما! خوشحالم که من خودراسربازوفادارآن قهرمانانی میدانستم که حزب مارادردشوارترین شرایط رهبری میکردند.
-
-
Asgar Rahimi در مبارزه به خاطر آزادی و عدالت اجتماعی و رهایی انسان از قید هرنوع نا برابری باید حاضر به پذیرش هرقربانی بود فرزندان صادق (ح.د.خ.ا) آنرا درعمل ثابت ساختند درود بر شما.
-
-
Assadullah Keshtmand درست گفتیدرفیق عزیز! این جمع بزرگ وباوجدان وآگاه حزب بودکه سندافتخارتاریخی برای مردم ماشد.
-
-
زاهد درویش درخور افتخار و مباهات هستید .
-
-
Assadullah Keshtmand درودبررفیق مختارعزیز، شاعر نازنین ما! این جمع پاکیزه وفاداران راه حزب است که مایه مباهات تاریخی ما است.
-
-
Assadullah Keshtmand
ممنون لطف بزرگوارانهء تان. -
حفیظ منصور بخش درود ها نثارتان
-
-
Assadullah Keshtmand درودبررفیق حفیظ عزیزکه عزیزرفقای مااست.
-
-
Karim Frotan در پناه خداوند یکتاه شاد و با نشاط بمانید کشتمند صاحب گرامی !👏
-
Assadullah Keshtmand پاسخ داد
۱ پاسخ
-
Farid Ashrafi چه زیبا به رشته تحریر در آمده !
فقط یک سوال دارم، آیا کدام ائتلافی یا وحدتی بین جناح پرچم و گروپ سازا در آنزمان صورت گرفت ؟
زیرا در همان هفته های آغازین شش جدی من با چشمان خود دیدم که تعدادی از (شعله یی ها ) در بازوی شان تکه سفید بند کرده بودند و مسئولیت نظم و امنیت شهر را به عهده گرفته بودند .
صادقانه بگویم از دیدن آن صحنه نوعی شادی و خوشی برایم دست داد که نمیتوانم اینجا بیان کنم . با آنکه هنوز جوان بودم و به مسائلی سیاسی کمتر آگاهی داشتم و مصطلحات را درست درک نکرده بودم ، اما از ( پلورالیزم سیاسی ) که همه با هم یکجا باشند خوش بودم . نمیدانم چرا این کار ناتمام ماند و گروپی که تکه های سفید در بازو هایشان بند کرده بودند دیگر هرگز ظاهر نشدند!
جور و صحت باشید -
-
Assadullah Keshtmand فریدجان عزیز! طوریکه نوشتم مذاکرات بارفقای سازائی ادامه داشت. خوشبختانه که ششم جدی واقع شدورنه حتماً این مذاکرات دوام می یافت. منتهاآن مذاکرات برای ایجادوحدت عمل برای سرنگونی خلقیهاصورت میگرفت. درشرایط جدیدمذاکرات برپایه واقعیتهای نوین آغازیافت وبه نتیجه هم رسید. دراینجا حادثه ای راحکایت میکنم که ازتاثیرمذاکرات به دورنبوده است. درماهای اول بعدازششم جدی گروهی ازچریکهای سازادرخوست وفرنگ بغلان مورد حمله حزب اسلامی قرارگرفت. دراین حملات اخوانی ها بیشترازده برابرسازائی هابودند. چریکهای سازائی ازطرق کوه های پرازبرف جنگ کنان خودراتابغلان رسانیدندومستقیماً بارهبری حزب ماتماس گرفتند. بخشی ازآنهابه حزب ماپیوستند. بابخشی ازآنهابهترین روابط رفیقانه داشتیم که باکسانی از آن میان که تاهنوززنده اندروابط همچنان رفیقانه وگرم است. درباره ماتوئیستهازیادنمیدانم. منتهابایکی ازافرادی که دارای تمایلات صریح مائوئیستی بود، درسال 1357روابط بسیاردوستانه ای داشتم ودرباره وحدت عمل درجهت سرنگونی خلقیهامذاکرات بالنسبه طولانی داشتیم. اسم او غلام حضرت سرابی است واکنون درفرانسه زندگی میکند. اورفیق شخصی وهمدوره برادرم عبدالله کشتمندبودودرسال 1970 که فرانسه رقتم، مدت دوماه درشهرCaenدرمنطقه نورماندی فرانسه همشهری بودیم. اوحاضربه هماکاری بامابودوحتی وعده داده بودکه درصورت قیام علیه خلقیهادرحدود75 نفرراواردصحنه عمل خواهدکرد.
-
-
Assadullah Keshtmand
ممنون رفیق اسد . -
Ziaullah Ebadi اسدجان كشتمند گران ارج،چي زيبا آن خاطرات را بازنوشتيد،ذهن و قلم تان توانا تر باد ،تا بتوانيم از شما بيشتر بخوانيم. بازنويسي اين خاطرات به خامه شما براي من كه از دوستي و محبت شما بهره مند بوده ام، خيلي لذت بخش است.
-
-
Assadullah Keshtmand رفیق بسیارعزیزم ضیاجان عبادی! چه قدرخوشحال هستم ازگذرپرمهر وصفای تان. یادبادآن روزگارن خوبی که باهم همکاربودیم وازآن افتخاری بزرگ نصیبم شده است.
-
-
Taghi Gilani رفیق جانان، اسد جان کشتمند عزیز، بی صبرانه منتظرم تا گذران آن شب مورد نظر یعنی شش جدی را با جزئیات بیشتری بخوانم.در سالهای اخیر و بالاخص در سال گذشته چندین مصاحبه و فیلم دیده ام از مسئولین و تاریخ نگاران زمان اتحاد شوروی و تحلیل گران سیاسی که درباره دوره مسئولیت آندره پوف بر ک.گ.ب. و سپس زمامداری وی و سیر حوادثی که به فروپاشی شوروی منجر شد و تأکیداتی در مورد برنامه حمله نیروهای ویژه شوروی به مسئولیت مستقیم یکی از افراد ک.گ.ب. که جزء دوستان نزدیک امین بوده و در آن عملیات نقش ویژه ای داشته تا دروغ بزرگی که آندرپوف به برژنف تحمیل کرده و آن همکاری مستقیم امین با سی آی ای بوده و اشاره به اطلاعات مخصوص از مأموری ویژه در آمریکا را دلیلش دانسته که تا کنون هیچ اطلاعی از وجود چنین مأموری در کار نیست و نبوده. بعبارتی کشاندن مستقیم پای اتحاد شوروی و نیروهایش به سرزمین افغانستان و متعاقباً پروار نمودن جریانهای مذهبی برای پیش برد طرح ویژه برژنسکی و برقراری حلقه سبز پیرامون شوروی انگار با همکاری جانانه سازمانهای وابسته به ک.گ.ب. پیش برده شد. امیدوارم در زمینه تحولات مرتبط به شش جدی شما نیز در تداوم یادها و خاطرات ارزنده تان، مطالبی را به اطلاع برسانید! با مهر همیشه گی/ تقی
-
-
Assadullah Keshtmand رفیق بسیارعزیزم تقی جان! درودگرم رفیقانه برشماوتشکرازگذرپرمهرتان. به زودی به 6جدی خواهم رسید. درباره امین درست است که تاکنون، کدام سندی که رابطه اش رابا سی. آی.ای. به اثبات برسانددردست نیست. تاکنون سی آی ای درهیچ کشوردیگری افرادی راکه به خودوابسته ساخته است، افشانکرده ونمی کند. بدست آوردن سندی نوشته که ثابت بکندفلان شخص مامور سی آی ای ویادیگر سازمانهای استخباراتی است، امری ناممکن است. بیرون کردن چنین حقایقی پس ازسالهای بسیاردورآنهم اگر صدمه یامشکلی برای افرادمورد نظرایجادنکند، دربعضی مواردامکان پذیرمیباشد. ولی دلیلی بسیارنیرومندترازسند مادی وجودداردکه عبارت از عمل این شخص میباشد. امین دردورانی درامریکا رئیس اتحادیه محلین افغان بودکه فقط چندسالی ازوفات مک کارتی میگذشت ومک کارتیزم تاهنوز به فراموشی سپرده نشده بود. سی آی ای درآن دوران به اتباع کشورهای خارجی توجه خاصی داشت وبارهااین واقعیت افشاشده است که درآن سالهاهمه مسئولین اتحادیه های دانشجوئی مجبوربودندباسی آی ای کناربیایند. بابنیان گذاری حزب دموکراتیک خلق افغانستان به تاریخ اول ژانویه سال1965حفیظ الله امین تحصیلاتش راناتمام گذاشته وبه افغانستان برگشت وبه کمک نورمحمدتره کی درمقامات بالائی حزبی قرارگرفت. بقیه کسانی که درکنگره شرکت داشتند(27نفر) درجامعه آن روزی افغانستان تاحدودی شناخته شده بودندیالااقل کسانی که گردهم آمده بودند، همددیگر رامیشناختندولی امین فردی کاملاًناشناخته برای همه بود. جریان مشکوک عضویتش درحزب ازهمان قدیم باعث این شدکه همه اوراعضوسی آی ای بدانند. ازانشعاب سال1346(که بحث وابستگی امین یکی ازدلایل انشعاب بود) تاآخرموضوع تبلیغی مهم پرچمداران راهمین مسئله امین وعضویتش درسی آی ای تشکیل میداد. وی ازبدوورودبه افغانستان درجهت تضعیف حزب دموکراتیک خلق افغانستان عمل کرد. سراسرزندگی امین آگنده ازابهامات است. آنچه رابعدازوحدت حزب درسال1977 میلادی تاروزیکه ازین دنیارفت، انجام داد، سراسردرجهت مخالف منافع جنبش چپ درافغانستان بود. سراسرزندگی امین نشان دهنده این واقعیت است که اگر سی آی ای بجای امین قرارمیداشت، دقیقاً همین کاری رامیکردکه امین درزیرنقاب دروغینی که به رخ کشیده بود، انجام داد. به نظرمن مهم نیست که سندعضویت امین درسی آی ای، افشاشده است یانه آنچه راانجام دادنمیتوان تعبیردیگری کردمگراینکه گفته شودکه امین آدم هوشیاری بودوسراسراعمالش رابه حساب نادانی اش نبایدگذاشت بلکه به حساب عمل دقیقاً سنجیده شده اش درجهت صدمه زدن به جنبش چپ درافغانستان ودرمقیاس تمام جنبش جهانی کارگری بایددید. من فکرمیکنم آنچه درباره امین درشوروی هم گفته شده باشدهمین است. آنها همه نظرحزب مارادراین مورد خوب میدانستند.—— رفیق عزیزم تقی جان! نیروهای ضدانقلابی درسال 1352 یا53بعدازکودتای محمدداودواستقرارجمهوری درافغانستان، اراده خودرادراختیارپاکستان قراردادندوآنچه راشماکمربندسبز به دوراتحادشوروی میدانیدایجاد کرده بودند. بعدازهفتم ثور1357ازداخل امین وازبیرون باصطلاح مجاهدین که دراختیارپاکستان ودرنتیجه امریکائی قرارداشتنددرجهت روشن ضدمنافع ملی وبرضدجنبش چپ افغانستان عمل میکردند.
-
-
Taghi Gilani ممنونم از شما بابت توضیح مبسوطی که ارائه دادید. من در دوران اقامت ام در کابل دوره چندماهه بررسی تاریخ تحولات افغانستان را تحت نظر مشترک استادان افغان و رفقای شوروی گذراندم. آشنائی آن زمان من به سیر تحولات افغانستان دقیقاً مفاهیم مورد نظر شما را تأئید می کنند – هرچند گذر زمان مهر و نشان خود را بر ذهن تک تک ما طبعاً باقی می گذارد و دویدن پی نواله ناگزیر در سیستم اقتصادی اجتماعی غرب با معضلات و مشکلات عدیده ای، گردش متعارف ملزومات ذهنی را دچار افت و خیزهای معین می گرداند – باری، آنچه مد نظرم هست بنحوی از انحاء اشاره ام به تحولات افغانستان در چرخه تلاش برای فروپاشانی نه تنها ساختار سیاسی اجتماعی سوسیالیسم، بلکه حذف کردن آن از چرخه تاریخ می باشد. افغانستان بمثابه چاله ای قلمداد میشود که چه بسا اگر سیر تحولاتش در چارچوب متعارف اجتماعی خود پیش میرفت با توجه به توانائی و تجربه حزب دموکراتیک خلق افغانستان و ابتدائاً تجربه و تلاش و کار رفقای پرچم و نفوذ معینی ملی که بخش خلقی حزب داشته، میتوانست تأثیرات معین و خاص خودش را بر سیر حوادث گذاشته و جریان های ضدخلقی را از یکی از مهمترین منابع جذب نیروهای عقب مانده اجتماعی محروم گرداند. تحولات بعداز جریان خروشچف و تغییرات بعدی که با تلاش های کاسگین و لیبرمن در تغییر سیر حرکت سوسیالیسم در شوروی همراه شده بود، در بخش کادرهای تشکیلاتی درون حزب کمونیست زمینه های معینی را فراهم آورد تا آندرپف ابتدا به ساکن بعنوان یکی از کادرهای اصلی رهبری ک.گ.ب. و سپس عضو هیئت سیاسی گردد. دسترسی نیروهای شوروی به امین و سیر تحولات در جامعه افغانستان آنچنان بود که آنها نه تنها در قوای نظامی، تشکیلات سیاسی، دولتی بلکه بطور مشخص در صدر رهبری جریان موسوم به خلق و رهبری امین حضور قطعی داشتند. یکی از نزدیکترین افراد به امین – که حتی فراتر از مناسبات دوستانه و رفیقانه و خانوادگی و غیره بوده – خود یکی از مأموران خاص امنیتی و ک.گ.ب. بوده. شکی نیست که بسیاری از اعمال دستگاه های امنیتی جهان که در اردوی رهبران مالی و باصطلاح امپریالیسم مالی جهان هیچگاه علنی نخواهد شد و اساساً برای اطلاع عمومی تنها زمانی از آن پرده بر میدارند که بخشی از اطلاعات درز کرده باشد و یا اهداف دیگری را دنبال نمایند. نمونه منحصربفردی در این زمینه قتل جان اف . کندی است که متعاقباً سلسله قتل هائی بیش از سیصدنفر را شامل میشده تا همه نشانه های جنگ قدرت در حیطه اقدامات و نیازهای بنگاه های مالی پنهان بماند. در این راه از ارتش های جهان گرفته تا سازمانهای اطلاعاتی، تا بنگاه های فرهنگی و غیره و غیره، هرکدام نقش معینی را در یک راستای عام ایفا می کنند که بر خودتان بخاطر حضور پررنگ در گستره دیپلماتیک داشته اید، کاملاً آشکار هستند. از نقش و ویژگی های پیمان سنتو گرفته تا داوود خان و تلاش هایش و تا همه وجوه مختلف نفوذی که نیروهای ام ای 6 و غیره در جوامع منطقه ایفا کرده اند. با اینهمه دغدغه بسیاری از تاریخ نگاران شوروی و متعاقباً سیاستمداران برای بررسی ریشه های تحولات پس از دستگاه رهبری یوسف ویساریوویچ استالین، مرگ بریا، نابودی سازمانیافته تمامی کادرهای اصلی دستگاه رهبری آن دوره، تا نقش و تأثیر کلوپ رم در تحولات اقتصادی اجتماعی در جامعه شوروی، تا کشاندن نیروهای شوروی به درگیری های درونی افغانستان و … همه اینها در کنار سازماندهی بسیار پیچیده دیگر که با آوردن گرباچف و باندش و یاکوفلووف و غیره چنان وضعیتی را فراهم نمود که جهان پس از آن دوره، هرگز نتوانست از تأثیرات مخرب تحولات ناشی از فروپاشی نفسی به راحتی بکشد! امیدوارم سرتان را درد نیاورده باشم. افغانستان برای من نه بعنوان وطن اول یا دوم و یا هر جای دیگر، از اهمیت ویژه ای برخوردار هست و میدانم تأثیرات فروپاشی دستگاه حکومت حزب در آن سرزمین چه عواقبی را بر مردم تحمیل کرده. خاطرات شما و آدرس هائی که میدهید، برای من که شهر کابل را عمیقاً دوست داشته و با یاد و علاقه خاصی در آن زیسته ام، حامل احساسات بسیار ویژه ای است! به شوخی اضافه کنم که گاهی از کارتیه سوم به سوی کارتیه چهارم می گذشتم به کوچه ای نگاه می کردم که گفته میشد حفیظ الله امین در همانجا با گذاشتن بالشی بر روی محمد تره کی، او را خفه کرده! این تصویر بدون اغراق در هربار گذشتن از آن محله در ذهن من با روشنی تمام بازسازی میشد! با مهر همیشه گی به شما رفیق عزیزم/ تقی
-
Taghi Gilani باسپاس فراوان دست شریف تانرامی فشارم. بادرودپرازمهربرشما رفیق تقی عزیزومهربان
-
Farooq Farda از دیدن شما عزیزان خوش شدم. از خوانش خاطره ی تان آموختم..
رفیق کشتمند عزیز عمر تان دراز باد. -
-
Assadullah Keshtmand ازمحبت همیشگی تان سپاسگذارم رفیق فاروق فردای عزیز.
-
-
Ismail Feroughi این خاطرات با ارزش جزء تاریخ است و وقتی با خامه ی زیبا و زبان ستره و پاکیزه ای نگاشته می شود ، لذت آدم از خواندن آن دو چندان می شود . درود گرم بر محترم کشمند مبارز و دانش پژوه .
-
-
Assadullah Keshtmand ازتشویق شما دوست گرانقدرفرزانه ام سپاسگذارم.
-
-
احمد بامیانی کشتمند عزیز خاطرات بسیار تلخ اما افسوس این ههمه زحمات درد ورنج هزاران انسان این وطن مانند شما ها آخر دریک معامله توسط چند نفر سرنوشت کشور ومردم بکجا وبدست چه کسان افتاد برشما موفقیت طول عمر ارزودارم قلم تان سبز منهم باولی همکار بودم زمانیکه مسئول شهر بود من مسئول کادرهای شهر بودم بعد رزمیارامد
-
-
Assadullah Keshtmand رفیق بامیانی عزیز! سپاسگذارلطف وتوجه تان هستم. خوشحالم که شماهم بارفیق ولی شناخت دارید.سلامت وسرفرازباشید.
Bassir Bina خاطرات فراموش ناشدنی ازین روز هر کدام ما داریم . جالب این بود که قریب 10 روز پیش همه خبر داشت . دستور بود که همه اماده قیام باشید هر کس هر اسلحه یی که دارد نزد خود داشته باشد . ولی هیچ افشا نشد .-
Assadullah Keshtmand درست گفتید رفیق بصیرگرامی. تازنده هستیم خاطرات این دوره زندگی ماباماخواهدبود.
-
-
Saleem Ragbar یاد داشت هایتان بازگويى ى تاريخ است.
شما زنده باشيد كه ما پا به پاى زمان گذشت پُر فراز و نشيبِ زنده گى ى مان را دو باره باز يابيم.
درود من بر شما. سپاس! -
-
Assadullah Keshtmand رفیق گرانقدرم رگبارعزیز! هزاران تن تاهنوزخاطره های فراموش ناشدنی آن روزگار رادرسینه دارند. ماوظیفه داریم تاتجربه نسل خودرابه آیندگان انتقال بدهیم. خاطرات هریک ازرفقا ازاین دوره آزمونهای دشوار، سنگ هائی است که بنای یکی ازبااهمیت ترین دوره های تاریخ معاصرمارابرپامیکند.
-
-
ظهور الله ظهوری کشتمند گرامی درود،سرگزشت دوران مبارزات مخفی تان جالب وشنیدنی است . شما به حیث یک انسان گاه همۀ چشمدیدهای تانرا بی پیرایه وساده همچنان که واقع شده اند؛نوشته اید. قلم تان نویسا وسخن تان رساترباد!
-
-
Assadullah Keshtmand رفیق ظهوری گرانقدر! بادرودواحترام پرازخلوص برشما. تجربه شمادراین عرصه خیلی بیشتر وبااهمیت ترازآن چیزیست که من نوشته ام.عمرتان درازبادکه مایه مباهات ماهستید.
-
-
Sediq Zaliq خاطرات شیرین تان که انعکاس تاریخ زنده است باید ادامه یابد نویسا بمانید
-
-
Assadullah Keshtmand درودبرشما! امیدوارم بتوانم درآینده بازهم ازتجارب گذشته بنویسم. سپاسگذارم ازگذرپرمهرتان.
-
-
ساحل رحمانی قلمتان نویسا وعمرتان توام با سلامتی طولا باد مرد خرد وعدالتخواه.
-
-
Noorzad Meer Neyaz درود بر شما
-
-
Abdul G. Yusufzai روح همه شهدای گلگون کفن وطنم وحزب قهرمانان وشهیدان شاد
گور خونین شهیدان بتواواز دهد
اتشی را که فروزان شده خاموش مکن
مابه امید وفای تو گذشتیمزجان دوستان رامبر از یاد فراموش مکن
ایکاش صمیمیت های شرایط مخفی وقبل ازانقلاب دوباره زنده شود وزمنیه وحدت همه شاخه حزب دوباره مساعد
روح همه شهدا حزب ما ومردم ما که در راه ازادی استقلال وعدالت اجتماعی شهید شده اند شاد -
-
Assadullah Keshtmand یوسفزی گرامی! این شعرمهییج وبسیج کننده «مرتضی کیوان» شاعربزرگ توده ای درآن شرایط خفقان آوربمانیرومی بخشید. سپاس وتشکر ازگذرپرمهرتان.
-
-
Abdul G. Yusufzai این شعر زمانیکه صنف ۷ لیسه غازی بودم شاید صدبار در تظاهرات خوانده گذری به خاطرات نو جوانی کردم فکر میکنم شوا رفیق کشتمند گرامی صنف ۱۲ لیسه استقلال بودید یا محصل زراعت
-
آزاد انديش روح همه رفتگان حزب شاد باد.
-
-
Dastgir Sadeghi یاد باد آن روزگاران یاد باد! روان رفته گان آن برهه سخت دشوار که در راه ایده آلهای شان جان باختند شاد باد.
-
-
Assadullah Keshtmand رفیق صادقی عزیز! درودبرشمادوست ورفیق فرزانه ام. اکثرشهیدان حزب ماباسرودعشق به انسان برلب دربرابردژخیمان ایستادندورزمیدندوجاودانه شدند.
-
-
Mohammed Saber Mohsen دلم براي كاكا دلاور سوخت ، او درانتظار فرزند نا اميد شد ، رفيق رزمجو مرد متين و در راه طريقت خود سرسختانه رزم ميكرد ما در جواني در ليله پوليتخنيك يكجا بوديم اگرچه كه من محصل زراعت بودم . مگر ليليه هميشه پوليتخنيك بود .
رفيق ولي شخصيت بزرگ است ، در حمايت حزب در هرشرايط فداكاريهاي بيشمار نموده است و او درهنگاميكه هنوز حزب بقدرت نرسيده بود با اوشناخت داشتم واو منشي حزبي من بود .
با رفيق كريم بهامدتهاي زياد گذشتانده ام برعلاوه اينكه ما عسكري شش ماهه را باهم در غند تعليمي كه داكتر صاحب نجيب الله شهيد نيز باما در همان غند يكجا دوره مكلفيت نظامي را ميگذشتانديم بودند .
محترم كريم بها برعلاوه اينكه مرد دانشمند بوده است ، او بسيار دلاور بود و در بسياري عملياتهاي آن دوران مانند باد تند حركت داشت و ما تا هنوز هم گاهي ارتباط داريم
ياد شان گرامي باد و از جناب كشتمند عزيز كه دوست ديرينه ام است متشكرم كه خاطرات را درصفحه تار يخ درج نموده است -
-
Assadullah Keshtmand رفیق صابرعزیزم! دراین دوره بسیاردشوار، رفقاچنان باشایستگی وظایف خودرادرهرمقامی که بودند، انجام دادندکه گوئی ازفلترسلسله مراتب حزبی درپرتوعمل انجام شده گذشته اند. بیادداریم که فقط بایک فراخوان پنهانی رفقا درصف ایستادندوبرای رزم مرگ وزندگی آماده شدند.عده کمی هم بودندکه قبل ازغرش طوفان، جامه بدل کردند. زهی خوشبختی که عده شان انگشت شماربود. بسیارخوشحال هستم که شاهدرشادت ودلیری شمادراین رزم پرمخاطره بوده ام وافتخاررفاقت باشماراداشته ام.
-
-
Mohammad Nasim Kazemyar کشتمند صاحب عزیز بسیار مقبول ودلچسپ هر قدر بخوانی دلت میخواهد بار بار هر جمله را تکرار بخوانی قلم تان رسا بسلامت باشید.
-
-
Assadullah Keshtmand رفیق کاظم یارعزیزوگرامی! اینها حرف دل هریک ماوشمااست. دوره ای راباهم، درکنارهم ودرمختنق ترین شرایط تاریخ معاصرافغانستان باسربلندی پشت سرگذاشتیم. زیبائی درنفس نبردجانبازانه رفقای مادراین دوران، نهفته است. سپاس فراوان ازگذرپرمهرتان رفیق عزیزم.
-
-
زاهد درویش بدون شک برههء از تاریخ کشور را رقم زده اید . در همان سال ۱۳۵۸ در حالیکه ۱۵ ساله بودم این شبنامه ها را در مناطق قلعهء زمان خان ، مکروریان ، شاه شهید و کارتهء نو پخش کرده بودم :
۱ – جاودان باد خاطرهء تابناک شهادت پرچمدار کبیر رفیق میر اکبر خیبر
۲- دختران قهرمان مادر وطن حماسه میافرینند
۳ – سوم عقرب -
-
Assadullah Keshtmand درودبررفیق مختارعزیزوگرامی! چه خوشحالم که اینهارادرحافظه دارید. اگربیادتان باشدقبل ازکشته شدن «نورمحمد تره کی» شبنامه ای رابنام«خلقی های اصولی ووحدت خواه»درضدیت با«امین»وسیعاًپخش کردیم که درتشدیدتضادهای درونی خلقی هانقش موثری راایفانمود.
-
-
Assadullah Keshtmand
درود و سپاس بیکران . د وحدت غوختونکو خلقیانو اعلامیه . بلی بیادم است . -
Farid Ashrafi خوب بیاد دارم ، هنوز رفیق نیک محمد دلاور زنده بود و به حیث مامور ریاست د تیلو ملی موسسه که مقابل در ورودی مخابرات و سینمای باختر بود (تعمیر وزارت پلان سابق ) ایفای وظیفه میکرد . من و محب برادرم طرف چمن حضوری روان بودیم که با نیک محمد دلاور سر خوردیم و بعد از احوالپرسی کوتاه نصیحت گونه گفت که متوجه اعضای خانواده باشیم ، شبها زودتر خانه برویم و جالب این که از همان ریُس د تیلو ملی موسسه ( گلنواز ) شکایت کرد و گفت : یا من او را میکشم و یا او یک روز مرا خواهد کشت . ( البته خنده کنان اما جدیت در سخنهایش بود ) .
این هنوز زمانی بود که رفقها آهسته آهسته تبعید میشدند و یگان گرفت گرفت پراگنده شروع شده بود .
یادش گرامی 😢 -
-
Assadullah Keshtmand فریدجان عزیزم! یقین دارم حضرت الزایمرهم(حتی اگر حافظه قدیم راهم مختل سازد) نخواهدتوانست حافظه جانانه ات رامختل کند. واقعاً درست است؛«نیک محمد» شهیددرباره آن شخص همین طورصحبت میکرد.اگربیادداشته باشی بعدازحوادثی که عده ای ازرفقای ماراازمادورساخت، نیک محمدبابرادر بزرگ وبسیارشریفت؛ حفیظ جان ومن بسیارنزدیکترشده بود.
-
-
Assadullah Keshtmand
بلی ، به یقین میگویم که همین شخص او را به کشتن روان کرد . -
Hafiz Ashrafi درود به اسد جان خودما ! دقیقا آخرین دیدار ما یک هفته قبل از دستگیری من در منزل ما که طرح دید وبازدید ها بصورت انفرادی تنظیم شود بود .
-
Abdul Ghafaar Rayan Shamali خاطراتی که روزگارِ سیاه حاکمیتِ تروریستی امین را پیشِ چشمانم مجسم ساخت.
درود به روانهای پاک شهدای دورانِ حاکمیت سفاکانهء امین و سایر قربانیانِ دفاع از وطن!
-
-
Assadullah Keshtmand رفیق عزیز! کسانی که آن دوره سیاه راکه من درسرمقاله های «حقیقت انقلاب ثور»دوران«وحشت وننگ» نامیده ام، زندگی کرده باشد، هیچگاهی نمیتواندفراموش کند. حوادثی برای نزدیکان ورفقایم رخ داده که گاهی شب هاهرازچنددقیقه ای ازخواب می پریدم. کابوسها رهایم نمیکردند. ماحق نداریم این دوره راازیادببریم.
-
-
Bassir Hachemi خاطرات شرایط مخفی وروزهای ۶و۷جدی یکباردیگربه یادم آمدخصوصآگرفتن سلاح ازهمان محلی که رفیق کشتمندبه آن اشاره نمودندبرایم خیلی افتخارآمیزبودبابستن بازوبندهای سفیدبه وظایف سپرده شده شتافتیم؛متأسفانه بازهم باپیوستن یکعده خلقی های خاین وجنایتکاردرحزب اوضاع روبه خرابی رفت ومانتوانستیم به آرزوی پاک خودیعنی خدمت به وطن ومردم نایل گردیم
-
-
Assadullah Keshtmand درودگرم برشما رفیق هاشمی عزیزکه درآن روزبزرگ رهائی ازچنگال وحشت وبیدادگری، همگام بودیم.
-
-
Hafiz Ashrafi روح رفیق نیک محمد دلاور و رفیق عبدالرحمان کاکایش باد .
-
-
Assadullah Keshtmand رفیق شفیق وعزیزم حفیظ جان! میدانم که توومن بااحساس مشابه ازبابت این مصیبتهای عظیم ازدست دادن رفقا، چه رنجی میبریم.
-
-
-
-