سلیمان لایق!!سوی استفاده از وزارت امور اقوام و قبایل

سلیمان لایق!!سوی استفاده از وزارت امور اقوام و قبایل

سوی استفاده از وزارت امور اقوام و قبایل و توطیه باغ ذخیره ولایت تخار در زمان ریاست جمهوری نجیب الله وپادشاهی سلیمان لایق!!
خاطرات تلخ وشیرین استاد نایل گرانقدر درمورد نامردی های بشیر لایق تصادفاْ همزمان با این یاد آوری فیسبوک نکته سنج ، در مورد پدرش درحیرتم فرو برد :

***
جنرال عبدالقادر وزیر دفاع پیشین درکتاب خاطراتش درباره شخصیت های طراز اول حزب دیموکراتیک خلق افغانستان نیز اظهاراتی دارد که اگر صد در صد واقعبینانه نیست و آگنده است از حب وبغض سیاسی؛ ولی گهگاهی درمورد برخی از چهره های بدنام ومداری های حزب . د. خ.افغانستان نیز سخن هایی دارد که به خواندن می ارزند :
صص ۴۰۰-۳۹۹
پرویز آرزو : شما درشفاخانه بودید . پولیکوف چند ورق کاغذ به شما داد. ( پولیکوف مسؤول بخش افغانستان درشعبه روابط بین المللی کمیته مرکزی جزب کمونیست شوروی بود- عظیمی)
قادر: بلی قلم وکاغذ آورد وبه من داد. من گفتم چه بنویسم ؟ گفت نظرت را درمورد سلیمان لایق بنویس. من گفتم : این واضح است که سلیمان لایق چه طور آدمی است.معلوم شد که سلیمان لایق مهرهء اصلی برای روس ها بوده و آن ها محاسبات جدی درمورد داشتند. حالا می خواستند نظر مرا درمورد جویا شوند.
پرویز آرزو : وشما چه نوشتید؟
جنرال قادر : من نوشتم که او از عاملین اصلی تفرقه افگنی دربین خلقی ها وپرچمی ها است. نوشتم که که سلیمان لایق همیشه به اختلافات درون حزبی دامن زده است. قوم گرای مطلق است . درحالی که ما ازلحاظ حزبی چنین نگرشی را رد می کنیم وقبول نداریم و من مطلقاً مخالف چنین دیدگاهی هستم. سلیمان لایق با چنان نگرشی چه جرایمی را که مرتکب نشده بود. … برای اقوام و قبایل از وزارت دفاع اسلحه و از امنیت دولتی پول می گرفت. اسلحه وپول را به اقوام وقبایل سرحدات می داد. آن ها اسلحه را به مجاهدین می فروختند ودرنتیجه سلاح خود ما درمقابل خود ما به کار برده می شد. من همیشه محالف چنان عملکرد نسبت به اقوام وقبایل بودم.
صفحه ۴۴۴:
یکی دیگر ازخاطرات کارم به عنوان وزیر دفاع افغانستان، جدالی بود که با سلیمان لایق پیدا کرده بودم. سلیمان لایق وزیر اقوام وقبایل بود. او پشتون ها را درمقابل من تحریک می کرد…آن ها را خواسته بود تا علیه من تظاهرات کنند. دریک دم موترهایی از پکتیا ، پکتیکا وشینوار از چهارراهی صدارت تا وزارت خارجه جمع شدند وراه ها را بستند….کشتمند فریاد می کشید که چه جنجالی است که به راه افتاده است، چرا این کار شده ؟ من وزیر دفاع بودم. سلیمان لایق آن ها راعلیه من تحریک کرده بود. ما از سرتا سر افغانستان عسکر می گرفتیم . می گفتیم که جلب واحضار باید یک سان برهمه مردم افغانستان درسراسر افغانستان تطبیق شود. سیلمان لایق به همه کارت داده بود. به موتر وان، به کمک موتر وان ( کلینر ) ، به همه کارت معافیت داده بود. به جوان های بیست ودو وبیست وسه سالهء بعضی ولایات کارت معافیت از عسکری داده بود. من هم بالقوه ( توسط قوای عسکری ) آن ها ار گرفتم. می گفتم : ” تو را تابع قانون می سازم.، اگر می گریزی، باز بگریز! تاجک هم اولاد همین وطن است. دیگران هم چنین. آنها عسکر می دهند ، خدمت می کنند، تو چرا نمی دهی ؟ زیر بیرق نمی آیی ؟ ”
***
از خاطرات تلخ وشیرین زنده گی
ادامهء خاطرات گذشته : مدیر تحقیق سارنوالی روبرویم نشست.با لبخندی که برلبانش داشت بمن با دقت نگریست.فکر میکردم این لبخند ها، تریاقی است که بر کامم می ریزد.چند ورق کاغذ سفید را از رَوک میز خود بیرون کرد و روی میز گذاشت.و گفت: « انچه از حوادث سقوط تالقان می دانی و بخاطر داری، بنویس.» در زنده گی ام دومین بار بود که اوراق تحقیق سارنوال را بدست میگرفتم.نخستین بار هنگامی بود که بجرم نوشتن یک نمایشنامه در باره ی استقلال کشور در سال 1348 در بغلان پاسخ می نوشتم.و این، دومین بار بود که نمی دانستم جُرم من چیست؟ چند بار درکمیتهء مرکزی از زبان برخی ها می شنیدم که می گفتند کسانی که از حادثه تخار زنده برامده اند، باید مجازات شوند !!
سارنوال روبرویم نشسته بود و من، جریان حوادث را می نوشتم.نمیدانم چند صفحه شد. ورق ها را بدست سارنوال دادم و گفتم« صاحب! همینقدر بخاطرم امد که نوشتم.» گفت خوبست همین کافی است.این نوشته را با گزارش فتو کاپی شده از دفتر بشیر لایق مقایسه کرد و گفت: هردو یکی است، عین مطالبی که اینجا نوشته ای.کلمات وجمله ها همه اش یکی است. چه خوب حافظه داری رفیق.» من چیزی به گفتن نداشتم. لذا سکوت کردم.چون نمیدانستم با من چه برخوردی خواهد شد.سارنوال ورق ها را به رَوک میز گذاشت و گفت:« رفیق نایل شما می توانید بروید.شاید چند بار دیگر هم شما را اینجا زحمت بدهیم.» گفتم : می دانم اگر مسایل دیگری هم بیادم آمد، می نویسم.» از دفتر سارنوال برآمدم ورفتم به خانه. آن شب خوابم نبرد. خیلی احساس ترس و نگرانی میکردم.از یک مصیبت نجات یافته بودم که بلای دیگری دامنم را گرفته بود.فردا رفتم به دفتر.پس از ان هر روز فکر میکردم که صدای زنگ تیلفون سارنوالی گوشم را نوازش می دهد ! چند روز بعد منشی کمیته ء ولایتی تخار رفیق نقشبند دهقان امد ومرا بخانه اش خواست. رفتم و جریان را به او قصه کردم.بمن اطمینان داد و گفت که دیگر سبب مزاحمت تو نمی شوند و همه سوالات را من جواب خواهم داد.
یکی دو بار دیگر هم کمیته مرکزی رفتم که بشیر لایق را ببینم ودلیل ارسال کردن ان اوراق به سارنوالی را بپرسم.اما هربار که می رفتم، سکر تر او که یک خانم یا دختری بود ، می گفت که به دفتر نیست .پس از ملاقات با رفیق دهقان مشکل چهار ماهه معاش هم حل شد .
از تخار خبر های بد تر از گذشته را هر هفته می شنیدم.باری شنیدم که رفقایی که در باغ ذخیره هنوز هم در بند ومحاصره بودند، در نتیجهء یک توطیهء خطرناک به دشمن تسلیم داده شدند. باز هم نیروهای حزب اسلامی گلبدین با فرماندهی آمر بشیر چاه آبی ویکعده فرماندهان محلی تخار از جمله قوماندان باقی، انجینیر عمر(والی بغلان وقندز در زمان کرزی) پهلوان ابراهیم و.. در باغ ذخیره حمله کرده همه ی ان کسانی را که تا هنوز زنده مانده بودند، بیرحمانه بقتل رسانیدند. و دولت مرکزی تا اخرین قربانی، مانند همیشه سکوت اختیار کرد.
Askar Nadjem رفیق عظیمی گرانقدر! در اینجا حرفهای روانشاد جنرال قادر در مورد مداری اعظم نوشته است دقیق است.
من زمانی در ارگانهای محلی شورای وزیران کار میکردم، رفیق جنرال حکیم معاون صدراعظم بود و امورمربوط به ارگانهای محلی، تحت نظر ایشان بود. بار ها پیشنهاد ها از وزارت اقوام و قبایل به امضای لایق از ولایات جنوبی که عمدتٱ از آن سوی مرز بود بخاطر گرفتن صدها تن شکر یا بوره و هزار ها تن سیخ گل، تراکتور، یخچال و…توسط اشخاص غیر مسوول مستقیم بدفتر رفیق حکیم ارسال میگردید. از آنجائیکه پیشنهاد توسط حکم معاونیت شورای وزیران به ادارات مربوط ارسال میگردید، حکم آن باید از شعبه که من مسوولیت آنرا داشتم آماده میشد. یاداشت را آماده کردیم و به جنرالصاحب حکیم گزارش دادم و گفتم در شرایط فعلی کشور ، دشوار است تا تقاضای اشخاص انفرادی که از جانب وزارت قبایل پیشنهاد میگردد جواب مثبت داد. جنرالصاحب حکیم هدایت تا به وزارت قبایل گفته شود که ممبعد از ارسال چنین پیشنهاد جدٱ جلوگیری گردد.و ما هم اینکار کردیم.
من میدانستم که در اینجا پول های زیادی ردبدل میگردد و کمشنکاران زیادی در وزارت قبایل در اینکار هارا انجام میدانند.
Abdul Rasool Nyazie يكى از چهره هاى منحوس تاريخ معاصر افغانستان و ح.د.خ.ا ، سليمان لائق يا غلام مجدد ميباشد كه بعد از تحول هفت ثور هميشه ماسك را تبديل نموده ، گهى به يك بخش و گهى به ديگر بخش اعلان وفادارى نموده ولى در اصل به هيچكس به استثناى افكار فاشيستى و توسعه طلبانه ى خود وفادار نبوده و نيست . او كه خواهان قتل داوود خان مرحوم بود ، بعداً به حفيظ الله امين بيعت و فرمان بردار او شد . بعد از تحول ششم جدى ماسكى ديگرى به رخ كشيده ، إظهار ندامت نموده و وفادارى خود را به جناح پرچم حزب اعلام نمود ؛ ولى بعد از پلينوم هژدهم ميبينيم كه پله هاى ترقى را طى ، ابتدا به بيوروى سياسى و بعداً به سطح معاون حزب ارتقا نموده و مداح سراپا قرص داكتر نجيب الله و مشاور ارشدش ميشود ، در آخرين روز هاى حاكميت ج . ا كه داكتر نجيب ميخواست كشو را ترك نمايد ؛ او را فرارى و خاين خطاب و در اين أواخر دو باره به مديحه سرايى داكتر نجيب الله ، پرداخته است .
مقاله ى چالش برانگيز او در سال ١٣٦٥ در روزنامه حقيقت انقلاب ثور باعث خصومت ها و احساس كدورت در بين اقوام برادر ساكن در كشور گرديد و خصومت بين اقوام را دامن زِد .
اين بود شمه ى از شخصيت ، پيشينه و كار كرد هاى آقاى لائق كه از اينگونه اشخاص مرتجع ، ابن الوقت ، پله بين و فرصت طلب بيشتر از اين چه ميتوان توقع داشت ؟
Rafiq Amini چند روز بعد از 6 جدی سال 1358چند تن اعضای کمیته مرکزی صاالح محمد زری – محترم رزمجو – محترم فاروق معاون سیاسی وزارت داخله به شمول سلیمان لایق جهت دیدن وسخنرانی به محصلین در جمنازیوم سپورتی انستیوت پلتخنیک کابل تشریف آوردن نوبت سخنرانی به سلیمان لایق رسید در جریان سخنرانی خویش به مانند شعبده بازان شعر گفت – فکاهی گفت – آیت وحدیث گفت به پشتو حرف زد به فارسی حرف زد وهمچنان در جریان سخنرانی خود ده ها بار می گفت که من حالا غسل کرده ام . من حالا غسل کرده ام ولی بعد از گذشت سالها معلوم شد که دروغ گفته بود همان قسم مردار وناپاک باقی مانده بود .
Azim Babak نه تنها سلیمان لایق بلکه دو پسرش غرزی با نامهای مستعار شاه محمد عظیمان و شریف شهروند و خوازک با نامهای مستعار آزاد خان و خان پاچا که هر دو قبلا دوستان نزدیک فرید مزدک بودند از زمره ی فرومایه ترین و دون صفت ترین کاربران فیسبوکی افغانستان اند. البته دو یار دیگر که خواهر زاده های لایق با نامهای احمدزی و آجان هر دو از سویدن و شخصی بنام زلمی نصرت از دنمارک و نطاق فعلی رادیو آزادی و همنشین غرزی خانم سهیلا اصغری وردک ، قبلا سهیلا حسرت نظیمی هم اعضای باند انترنتی دشنام و شخصیت سازی موجود ملعون سلیمان لایق منفور اند.
من اینها را چرا دون مایه و فرومایه و پلید و کثافت مینامم :
بیست سال شد همه ما و شما از دل و جان در برگهای خود و برگهای اجتماعی برای رنجهای مردم افغانستان ، نکوهش جنایات امپریالیزم و باند های مزدور آن ، مافیا های دینی و قومی مینویسیم. اما این باند ملعون و آشغال هیچ داستان دیگر جز ببرک کارمل و بریالی و نبی عظیمی ندارد و شب و روز در تلاش اند تا چهر کثیف و سیاه سلیمان لایق منفور و ملعون را سپید کنند ، که نمیشه
والسلام على من اتبع الهدى
والسلام الله من تباه الوداع
یعنی هر آیینه خداوند این باندک رسوای انترنتی لایق خان پاچا را تباه میکند.
Azim Babak ما و شما بیست سال این موجود کثیف بنام سلیمان لایق را تحمل کردیم اما افراد رشید دوستم قهرمان در هنگام سقوط حاکمیت یک روز تحمل دیدن قواره کثیف او را نداشتند. مگر نخواندید که جناب وکیل در کتاب خود نوشت: اگر محمود بریالی او یعنی سلیمان لایق را نجات نمیداد افراد دوستم در همان لحظه به سمتش شلیک میکردند اما بریالی او را نجات داد.
هسته های مذهبی ساخته شده خود انگلیس بود ولی بیشترین سرمایه گذاری را انگلیس دریک قرن اخیر با پرتاب جاسوسان در درون هسته های چپ،ملی و آزادی خواهان نموده بود و حتی این جواسیس خود را از همین طریق داخل ک ج ب نفوذ داده بود که تاامروز از سود آن سرمایه گذاری نفع میبرد تاریخ ح.د.خ.ا و سرنوشت فعلی اعضای آن یک بخشی از سود آن سرمایه گذاریست که جاسوسان شان انجام داده و میدهند.