غزلسرایی در چندین دهه بدینسو همان گسترهیی را در اختیاردارد که در سدههای پیشین بخصوص سدههای هفت تا سیزده اسلامی داشت، از شاعران بزرگی چون ملکالشعراء بیتاب، انور بسمل شاعری در بحر بیکران اندیشه بیدل غرق بود، ملک الشعراء قاری عبدالله، شایق افندی، توفیق، مولوی قربت و مولوی خسته و گروهی دیگری اشعارشان با تفاوتهای شهرت بسزایی در میان مردم داشت؛ ولی علاقمندان غزل، خواستهها و آرزوهای شانرا در سیما و درخشش شعر صوفیانی چون شایق جمال، استاد نوید، دهقان، باقی قایل زاده، توفیق و عشقری و یک عدۀ دیگر بیشتر ارضاء میکردند.
و در این میان نگاهی مختصری داریم در مورد زندگی و جلوههای شعری صوفی وارسته صوفی غلام نبی عشقری.
باید یادآور شد در مورد صوفی عشقری محترم نیلاب رحیمی تحقیقات وسیع را انجام داده اند و واقعاً خدمات شایستهٔ این انسان بزرگ قابل تحسین و ستایش است.
صوفی عشقری درسال ۱۲۷۱ هجری شمسی در بارانه کابل متولد شده که پدرش عبدالرحیم خان بازرگان از بازماندگان داده شیر بازرگان زمان پادشاهی امیر شیرعلی خان که یک مرد جوانمردی بود. شیرمحمد خان بازرگان مشهور به داده شیر، پدر کلان صوفی عشقری از «ده بید» سمرقند به کابل آمده در بارانه اقامت گزیده بود در حقیقت صوفی عشقری از اولادهء مهاجرین خطهٔ بخارای بزرگ بوده است.
عشقری میفرماید:
شهرتم باشد اگر چه عشقری کابلی
از بخارایی شریف آبا و اجداد من است
عبدالرحیم خان از دو همسر، دو دختر و دو پسر داشته، پسر بزرگش غلام جیلانی و پسر کوچکش غلام نبی مشهور به عشقری است. عشقری در پنج سالگی پدرش و در هشت سالگی برادرش غلام جیلانی و در نه سالگی در سال ۱۲۸۰ هجری شمسی از مهر پر عطوفت مادرش جدا میشود و تا آخر عمر تنها و بیکس میماند و مال و متاع، باغ ملک چهلتن و خانه و سرای بارانه را فدای عشق سوزان معنوی خود میکند و خود چنین میگوید:
شنو اول تو از نام و نشانم
که واقف گردی از شرح و بیانم
غلام نبی بود در اصل نامم
که در بارانه کابل مقامم
تجارت پیشهٔ مابود چندی
بهر جا بود از ما باربندی
تمام هستی ما رفت برباد
نصیبم بینوایی بود او داد
او در سفرهایش به بخارای شریف که بزرگترین حوزه علمی روزگار بوده در حلقه تصوفی در زیارت حضرت شاه نقشبند و در حلقه بیدل خوانی، مثنوی خوانی شرکت میکند و از آن فیض میبرد. او که در نزد ملای مسجد سبق خوانده بود بعد از پنج ماه اقامت در بخارا به کابل بر میگردد به مطالعه دیوان ابوالمعانی بیدل میپردازد و به این شخصیت عالیمقام ارادت خاصی پیدا میکند:
عشقری را گر مدد گار حضرت بیدل نشد
از کجا آورده است این موج طوفان زیر پوست
***
ز فیض خواندن آثار عبدالقادر بیدل
بخود پیدا نمودم اینقدر گنج معانی را
عشقری تحت تاثیر شیوه بیان مولوی و با الهام از بیدل اشعارش را میسراید و افکارش را درون جامعه رها میکند و موضوعات مختلف را از درون اجتماع همچون گلی میچیند و به سبک خاص خودش آنرا دوباره در قالب شعر بازتاب میدهد. او روش خاص خودرا دارد و آنقدر هم پابند اصول کلاسیک غزل نیست بعضاً مصرعهای زوج هم قافیه نیستند و تقریباً در اکثر غزلیاتش تخلص خودرا بکار میبرد.
مولانا خسته میگوید:
«عشقری شاعریست فطری و شعر در فطرتش مندمج است … و صوفی شیوه خاص دارد»:
همسر سرو قدت نی در نیستان نشکند
ساغرعمرت ز گردشهای دوران نشکند
لاله رویم هوای سیر گلشن در سر است
ای صبا هوش کن که آن زلف پریشان نشکند
نسبت هر گل که با رخسار زیبایت رسد
تا قیامت رنگ آن گل در گلستان نشکند
استاد انور بسمل بیدل شناس و شخصیت بزرگ عرفانی و علمی ادبی و محترم سرور دهقان، اشعار عشقری «رح» را «سرود عشق» خوانده اند.
به این تمکین که ساقی باده در پیمانه میریزد
رسد تا دور ما دیوار این میخانه میریزد
گرفتی چون پی مجنون ز رسوایی مرنج ای دل
که دایم سنگ طفلان بر سر دیوانه میریزد
زلیخا گر بیرون آرد ز دل آه پشیمانی
ز پای یوسف زندانی اش زولانه میریزد
شود هر کس بکوی عشقبازی پیرو فرهاد
بروز جانفشانی خون خود مردانه میریزد
بیاد شمع رخسار کی می سوزد دل زارم
که امشب بر سرم از هر طرف پروانه میریزد
چو غواصان گذر از جان و در کام نهنگی رو
که دُر هرگز بساحل از لب دریا نه میریزد
اگر سیم و زر عالم بدست عشقری افتد
شب دعوت به پیش پای آن جانانه میریزند
سرودن شعر چنانچه بزرگان ادب گفته اند به او خدادادی است وقتی او در حیطهء شعر داخل میشود خودرا با زبان متداول و مروج و اصطلاحات روزمره پهلو میزند و آنرا به زیباترین شکل بیان میکند.
دیروز بخانهٔ که مهمان بودیم
مهمان عزیزان قدردان بودیم
هریک ز جوان و پیر تا خورد کلان
لطفی بنمودند که حیران بودیم
مرحوم ملک الشعرا قاری عبدالله و مرحوم استاد عبدالحق بیتاب اصلاح را در اشعار صوفی عشقری منع قرار داده گفته اند «صوفی را با شیوهٔ خاصش بحال خودش بگذارید زیرا اندک دخالتی در غزل او لطمهٔ بزرگی بزیبایی و متانت آن وارد مینمایید»
صوفی عشقری شعر را برای ابراز مکنونات قلبی و آنچه که در ضمیر و اندیشه اش میگذشت میخواسته.
در مجموع اشعار صوفی جنت مکان چند نکته بر جسته است بازتاب امور عقیدتی، انتقادی، امور عشقی و اجتماعی.
او در شعرش هیچگاه چهره خشک از خود نشان نمیدهد و به همین لحاظ گروه کثیری مشتاق شعر عشقری هستند و هنرمندان برجسته کشور ما آنرا تصنیف و خوانده اند.
صوفی عشقری اشعار و غزلیات طنزی اش را در حریر آبی عشقی و انوار زرین ایمانش میپیچاند و بر خواننده اش تحویل میداد؛ او از آن عاشقان شوریدهٔ بود که هر کلامش به خوانند روح تازه میبخشید و خوانندهٔ شعرش، عمیقی درون ملتهب و بیآرام عشقری را حس میکرد و در مییافت که عشقری این شوریده دل حتی در وطن خود تا چه حد غریب است ولی او آرام نبود او عقیده داشت یک جوانمرد عقیدتی باید مظهر جنبش و عمل باشد نه مرتاض و صومعه نشین.
می پرستم جان سرپیمانه سودا میکنم
هرچه دارم بر در میخانه سودا میکنم
این منادی میزنم در کوچههای زلف یار
من دل صدپاره دارم شانه سودا میکنم
گر بهشتم میسزد وصل نکویانم بس است
ور بدوزخ لایقم تکلیف هجرانم بس است
ای فلک بر دوش من بار غم دنیا منه
ناز و تمکین و ادای خوبرویانم بس است
گر نشان دیگری نبود مرا در روز حشر
از غم عشق نکویان داغ حرمانم بس است
از حدیث زلف مشکین تو سرگردان شدم
بعد امشب دیدن خواب پریشانم بس است
گر خیال یار گردد پیش چشمم شام مرگ
اینقدرها روشنی ماه تابانم بس است
… الخ
شاعری و سرایش شعر حرفه و فن نیست، شاعر احساس جداگانه و ویژه و درک بخصوص از پدیدههای اطراف خویش دارد؛ با آن پدیدهها و آنچه احساس و درک میکند زندگی مینماید و آنرا از طریق شعرش انعکاس میدهد. و خواننده از رهگذر هیجانات، احساسا ت و ادراکات شاعر؛ اورا در مییابد با شاعر همعقیده میشود و شاعر و شعرش را میپذیرد.
صوفی عشقری با همین زبان و کلامش بر روح و روان خواننده اش نفوذ کرده بود و به کمتر کسی در حلقه مناجاتیان تا حلقه خرابات از مدرسه تا دانشگاه شعرش و آفرینشهای نغزش نا شناخته باشد. او خالق سرودههای زیبایی است بعضی از آنها به بالاترین سطح شعری به سطح بزرگترین شعرای زبان و ادبیات فارسی قابل مقایسه اند.
ما بتاریخ ادبیات فارسی سری بزنیم به شاعرانی بزرگی هم برمیخوریم در هر ساعت هزارها بیت سروده اند و در هنر «تزریق» هم دست بالای داشته اند ولی یک بیت شان ارزش خواندن را نداشته.
به قول ملک الشعرا بهار:
ای بسا شاعر که او در عمر خود نظمی نیافت
وی بسا ناظم که او در عمر خود شعری نگفت
استاد غلام محمد نوید استغنای صوفی عشقری را با اشعار آبدارش چنین می ستاید: «اگر آدم از واقعیت نگذرد بعضی اشعار صوفی عشقری از شعر بزرگترین شعرای معاصر افغانستان بهتر است. دیگر استغنای این مرد پهلوهای طرف علاقه من است که مقام اورا در نظر ها بالا برده است»
حضرت میر غلام حضرت شایق جمال «رح» از همنشینان صوفی بودند و «صو فی عشقری ایشان جناب شایق جمال را استاد خود میداند»گویند تا آخر عمر مصاحب هم بودند و صاحبزاده بهایی جان با همان شور مستی با همان اخلاصی به صوفی عشقری داشتند. خطاب به عشقری میگوید: «هر وقت ترا ببینم شعرم جاری میشود». صوفی جنت مکان در میان عرفا از حرمت خاصی برخودار بودند.
صوفی عشقری آرزو داشت شاعری باشد تا قلب مردمش را تسخیر کند، تا فریادش را بشنوند، چون فلسفه شعر و هنر نیز اینست که شاعر فریادش را بزند تا به سرتاسر گیتی برسد و فریاد عشقری از کوچه بارانه، کوچه به کوچه شهر به شهر و سینه به سینه تا آنجا که میتوانست، رسید.
عشقری چنین فریادش را بلند میکند:
عالمی بسته کمر بهر تو در کشتن ما
چقدر دوست ترا وچقدر دشمن ما
من ندانم که اولتر بکدامش بدهم
دلبران عهد ببستند بدل بردن ما
هیچ چیزی نبود باقی در این جان ضعیف
بکشیدند نکویان بخدا روغن ما
لاله رویان جهان خون مرا ریخته اند
تهمت خودکشی انداخته در گردن ما
و یا در غزل دیگری میفرماید:
کوهکن را کوهکنی بار سنگین بوده است
زآنکه آن امر بزرگ از لعل شیرین بوده است
حلقههای کاکلت چون نافهٔ چین بوده است
خط ریحانت نکوتر از ریاحین بوده است
عشقری مرد مودب و آرامی بوده، استاد بسمل «رح» بارها به صوفی گفته بود: «صوفی من علاقمندان زیادی دارم اما صحبت ترا دوست دارم که بسیار کم گوی هستی و از همین سبب راه دوری را طی میکنم تا روز را نزد تو بگذرانم و از صحبت پرگویان دور باشم و نفسی براحتی بکشم»
عشقری صاحب میفرماید:
باکسی قیل و مقال گفتگو نبود مرا
هر که هر چیزی که گوید از من آمین بوده است
***
اعتبار عشقری را بار ها سنجیده ام
در قطار شاعران بسیار مسکین بوده ام
صوفی عشقری به محضر مولوی شاه عباس مشهور به مولوی صاحب سرای زرداد که برادر زادهٔ شاه ولی الله دهلوی از صحبت شان کسب فیض مینمودند؛ صوفی عشقری با یکتعداد زیاد مشایخ و عرفا زمان صحبتها کرده و فیض برده اند ولی با تمام شوق و ذوق از هیچکس کسب ارشاد نکرده و مرید هیچکسی نشده و نه کسی را به مریدی قبول کرده.
گل خودرو شنیدستی من هستم
نه شاگرد کسی باشم نه استاد
همه عمرم سرآمد با تجرد
ندارم یک قلم اولاد وبنیاد
صوفی عشقری در مصاحبه اش با محترم ادبیار در سال «۱۳۵۳» که در شماره مورخ بیست وششم جدی روزنامهٔ انیس بچاپ رسیده در مورد خود چنین گفته اند:
«پرسش: هیچ وقت به یاد ندارید که کدام روزی از زندگی احساس تنهایی و ناراحتی کرده باشید؟
جواب: من «اشقردیو» میباشم و این اندیشه هیچگاه سبب آزارم نمی شود.
پرسش: «اشقر دیو» چه معنی دارد؟
جواب: اشقر، نام اسپ امیر حمزه صاحب قرآن بود. من در سن یازده سالگی هنگامی که در یکی از مساجد شهر کهنه نزد ملا امامی درس میخواندم، پسر تنومند و قوی هیکلی بودم، وقتی که ملا امام به منظور کاری از مسجد بیرون میشد برای همشاگردیهایم میگفت: پسر ها با غلام نبی دست و پنجه نه آزمائید زیرا او «اشقر دیو» است؛ مبادا گزندی به شما برساند. سپس این کلمه یعنی «اشقر» عام شد و به اشقری تبدیل گردید و گر نه من که تخلصی نداشتم وب فکر تخلص هم نبودم.
پرسش: پس چرا در اشعار تان بجای اشقری، عشقری میگویید؟
جواب: معنی عشقری آریشگر عشق است و با وجودیکه تا هنوز عاشق زیبا صورتی نشده ام لیکن با اشعار خود عشق و عاشق پیشگان را آرایش میدهم. و یک غزلش را چنین به خوانش میگیرد:
هستم گدای شهر و گدایی نمیکنم
از آبرو گذشته، کمایی نمیکنم
گویم سخن ز دور خود و روزگار خود
من همسری به «نصر فراهی» نمیکنم
تا زنده ام سرم به در روضه اش بود
من ترک احترام سنایی نمیکنم
چون از عروس دهر طلبگار نیستم
انگشت خود خضاب و حنایی نمیکنم
گفتم به اهل دل که دلم را صفا بکن
گفتا که زنگ خورده قلایی نمیکنم
چون از نگاهٔ عارضم آن پر عرق شود
در نزد یار، دیده درایی نمیکنم
دلدار گفت: عشقری ز من جدا مشو
گفتم به مرگ از تو جدایی نمیکنم
عمرم تمام صرف رهی اقتصاد شد
از شرم، یاد حاتم طایی نمیکنم
من دیده ام، ز مردم نا دیده نیستم
پوشیده جامهٔ، سوز نمایی نمیکنم
از هرزه گردی صرف نظر کرده ام بس است
جنگ وجدال و بیسرو پایی نمیکنم»
عشقری از جبر روزگار چنین ناله سر میکند:
ز احوال خراب عشقری دیگر چه می پرسی
تجارت پیشه بود اما کنون بیچاره مزدور است
***
بای بودم تاجر و سرمایه دار
هوتلی شدم حیف حیف
***
مپرس از سر و برگ من غریب دیگر
که بینوایی شام و سحر نوای من است
عشقری در سال «۱۳۰۹هجری شمسی» دوکان نصوارفروشی باز میکند میگوید:
بیهوده صبح خودرا شام عشقری نمایی
خاکی بدامن تو از این دوکان نریزد
***
ادیبم لیک نصوار دهن را
ز بیقدری به کابل میفروشم
گاهی به بیمتاعی خود چنین فخر میکند:
بر سر بازار هستی سیر عبرت میکنم
بیمتاعیها جلوس رنگ دکانم بس است
گاهی دکان را اسباب اذیت خود دانسته میگوید:
این دکان بی متاع آخر سرت را میخورد
عشقری بر خیز وبردار این کمایی خوب نیست
از رفت آمد یارانش را در دکان بی هیچ و چوبین چنین توصیف میکند:
سر این دکانک بیمتاع نیم هیچ لحظء بیبلا
به مثال نوبت آسیا چو یکی رود دیگری رسد
چون در این دکان بیمتاع با ارزشترین متاع معنوی دستگیری میکرد همین دکان محل تجمع بزرگترین گوهرهای نایاب فرهنگی بود.
این شاعر «فطرت» «بقول مولوی خسته» در سن بیست ودو سالگی اولین بار شعرش را در سال« ۱۲۹۳ه.ش»در مطبوعات کشور بچاپ میرساند.
جلوه زیبا در شعر عشقری علاوه از سادگی و عاشقانه بودن اش استعمال اصطلاحات عامیانه است:
تا خالقت صحت ندهد به نمی شوی
ای عشقری شفا به دوا و تکور نیست
در واقع زبان خاص شاعر است او چنین هنرمندانه از لفظ عامیانه مدد میجوید و زبان اصیل را در قالب شعرش زنده نگه میدارد.
خدمت به زبان سوال اساسی برای شاعر است، حفظ و غنای زبان دو وظیفه پر مسؤلیت است، زبان مرده، تکراری و چسپیدن به آن به درد شاعر و خوانندهٔ شعر نمی خورد.
شاعر باید زبان زنده، زبان مردمش را بکار برد و غنا بخشیدن به زبان کار اساسی شاعر است.
صوفی عشقری علاوه اینکه شعرش غنی از عناصر موسیقی است در کلامش، تصویر و جلوههای زیبایی وجود دارد او با آفرینش این تصاویر ترکیبهای زبانی را با استفاده از زبان عامیانه مردم؛ استادانه در اشعارش بازتاب داده است. تاکید باید کرد نوعی تصویر و ویژه گی نحوی زبان شاعر را از زبان روز مردم مجزا میسازد و صوفی با استفاده از روش خاص خودش به آفرینش شعر به معماری زبان میپردازد.
عشقری با استعمال کلماتی چون:
ـــــ ای عشقری به دوا و «تکور» نمیکنم
ـــــ هر طرف که میگردد سه بجل به« طبراق» است
ــــ طبع او نمیخواهد نان «تاوگی» هرگز
***
با گلرخان شهر تملق نمیکنم
خودرا بزور پهلوی شان جُق نمیکنم
چون اشتران مست کشم بار عشق را
پاس ادب نموده و بُق بُق نمیکنم
پر خوردن عادتم نبود همچو زهدان
اوقات خویش صرف به عارق نمیکنم
صوفی در برابر نارسایی اجتماعی بیتفاوت نبوده بطور طنزگونه چنین میگوید:
آن جوان شیک را دیدی رجب خان است
با دریشی هرزه گردی میکند، مامور نیست
و یا
هرزه گرد و بیباک است جاهل و یخن چاک است
پاچه تا کمر بالا، شف فروتر از ساق است
بخاطر اشعار انتقادی علیه کمبودیها و نارساییها وزیر عدلیه وقت در سال «۱۳۱۴» حضرت فضل عمر مجددی «نورالمشایخ» عشقری را تهدید و تنبیه میکند ولی صوفی بکارش ادامه می دهد.
صوفی بیشتر از هشتاد هزار بیت در کلیه شکلهای شعری سروده و جناب محترم نیلاب رحیمی مدیر کتابخانه عامهٔ کابل و همکارش جناب حیدری وجودی کتاب پر ارزشی را «شرح حال وتحلیل اشعار عشقری » تهیه و در سال «۱۳۵۷» طبع کرده اند. چه خوشبختی بزرگ این اثر گرانبها به همت شخصیت وارسته و فرهنگی شایسته جناب محترم قاسم آسمایی و تارنمای راه پرچم بطور آنلاین امکان پخش یافته و روشنی بخش چشمها و شادی بخش دلهای دوستداران صوفی روشن دل غلام نبی عشقری شده است.
این حرکت فرهنگی جناب آسمایی به عنوان یک روشنگر همیشه در حافظه پهناور تاریخ ادبیات پارسی دری جاوید و ماندگار است. روح پرفروغ پژوهشگر توانا جناب نیلاب رحیمی شاد یک گنجینه با ارزشی از خود به میراث گذاشته اند.
صوفی غلام نبی عشقری تا آخر عمر ازدواج نکرده، در نهم سرطان سال «۱۳۵۸ه. ش» به ابدیت پیوسته و در شهدای صالحین دفن شده است.
بعد از مرگ من نخواهد ماند آثار دگر
قدر اشعار مرا دانی که اولاد من است
***
عمری دلم به ناوک نازت نشانه بود
جان دادنم به خاک درت رايگانه بود
يکدم وصال يار نديدم به عمر خويش
با آنکه آرزوی دلم جاودانه بود
رفتم که قصد خويش بگيرم ز دام زلف
افسوس روی دلبر من در ميانه بود
آن روزها چه شد که غم يار داشتم
يادش بخير باد چه زيبا زمانه بود
پرسيدم از کسی که دلم را نديده یی
گفتا به گريه از پـی شوخی روانه بود
اين پيچ و تاب کاکل عنبر فشان تو
يعنی برای مرغ دلم آشيانه بود
ياد آن زمان که من دل صد پاره داشتم
بر زلف تابدار کسی همچو شانه بود
بر هر بتی اطاق جداگانه داشتم
مثل انار بين دلم خانه خانه بود
در خواب ناز رفته يی ای نازنين چرا
اين عرض حال “عشقری” پيشت فسانه بود
شرح-حال-و-تحلیل-اشعار-عشقری-ـ-نیلاب-رحیمی