ترکی، پاکستانی یا افغانستانی؟
[][][][] بخش هفتم [][][][]
محمود: در باره آمدن رژیم کمونیستی چه فکر میکردید؟
حکمتیار: اگر داوود اشتباه نمیکرد، برای کمونیستها دشوار بود قدرت را به دست بگیرند. درین مرحله ما در اردو خیلی منظم بودیم و چنان نیرومند که کمونیستها فکر میکردند بهتر است نهضت اسلامی با داوود درگیر شود، نهضت به اقدام مسلحانه از طرف اردو متوسل گردد و ما درین میان با استفاده از فرصت هر دو را بکوبیم و قدرت را به دست بیاوریم.
حفیظ الله امین در یک رساله نوشتهبود: «تصمیم نداشتیم که از خود آغاز کنیم. منتظر بودیم که گویا نهضت اسلامی علیه داوود آغاز کند.» تا آنها تلویحاً ازین فرصت استفاده کنند؛ ولی افراد ما یکی از متفکرین بزرگ کمونیست به نام اکبر خیبر را ترور کردند. روز جنازه خیبر اعضای یکی از گروپهای ما که در شهر فعالیت میکردند، تصمیم داشتند باید این مظاهره را منفجر کنند. متاسفانه مسئول فعالیتهای شهری کابل به آنها اجازه نداد. این یک اشتباه بزرگ بود. تا کمونیستها شعارهای علیه داوود دادند، اختلافات ایجاد شدهبود.
داوود عدهیی از رهبران سیاسی کمونیستها را دستگیر کرد. اسنادی هم به دست آوردند که آنها پلان کودتای عسکری را رویدست داشتند. شب از رادیو کابل اعلان شد که افرادی دستگیر شدند، اسناد هم به دست آمده و در مورد سایر افراد نیز اقدامات صورت خواهد گرفت.
صاحبمنصبان عسکری مربوط به کمونیستها ازین اعلان ترسیدند و دستپاچه شدند. روسها از طریق مستشاران روسی که در اردوی افغانستان داشتند، تصمیم گرفتند کودتا به راه افتد. صاحبمنصبان عسکری به شمول مستشاران نظامی روس و حتا برخی از پیلوتهای روسی که از تاشکند پرواز کردهبودند، در عملیلت سهیم شدند و قطعات عسکری اطراف کابل را به شدت بمباران کردند، قسمتی از تانکها هم برامدند. کودتا صورت گرفت و در برابرش موقتاً مقاومت هم شد.
متاسفانه کسانی که در اردو از طرف ما تنظیم شدهبودند، گمان میکردند که شاید این اقدام از طرف مسلمانها باشد. آنها در حالت مجهول قرار گرفتند: نتوانستند عکسالعمل نشان دهند، نتوانستند تایید کنند، نتوانستند مخالفت کنند، نتوانستند مقاومت کنند. کمونیستها با استفاده ازین فرصت توانستند کودتا کنند. داوود سرنگون شد و آنها قدرت را به دست گرفتند.
محمود: ترهکیآمد، او را از بین بردند. امین آمد، ببرک آمد. علت چه بود؟
حکمتیار: الحمدلله عرض کردم که درین وقت ما منظم بودیم و افراد مسلح تربیه شده داشتیم. در اردو هم کار ما خیلی امیدوارکننده بود. روز دوم هفت ثور مقاومت مسلحانه خود را به پیمانه وسیع آغاز کردیم. به تدریج این عملیات وسیعتر شد. در ظرف هژده ماه تقریباً قسمت بیشتر اردو به مجاهدین پیوست. صاحبمنصبان عسکری که در سابق تنظیم کردهبودیم، گرچه قادر نشدند اقدام منظم برای سرنگون ساختن رژیم به راه اندازند ولی وجود شان باعث کارهای بزرگی به نفع نهضت شد. هرکدام آنها در قطعات عسکری با همه افراد خود آمدند و به نهضت پیوستند. فرقهها، غندها، کندکها، با هزارها میل سلاح به مجاهدین پیوستند. در ظرف هژده ماه تقریباً اردو از بین رفت. همه به مجاهدین پیوستند. همه ولسوالیها و علاقهداریها آزاد شدند. طی همین شکستها، در تیم کمونیستها هم اختلاف ایجاد شد. بین خلق و پرچم اختلاف ایجاد شد. ببرک و نجیب و امثال اینان از افغانستان خارج گردیدند و به عنوان سفرا به خارج روان شدند. بعد بین حفیظ الله امین و ترهکی اختلاف ایجاد شد.
روسها میخواستند امین را از بین ببرند و بین ترهکی و ببرک ائتلاف یجاد کنند تا اختلاف از بین برود. آنها گمان میکردند که علت عمده اختلاف حفیظ الله امین است. تصمیم در مسکو گرفته شد. یکی از همراهان ترهکی به امین اطلاع داد: “گویا در مسکو تصمیم گرفته شده که ترا از بین ببرند”. به این ترتیب، اختلافات شدید میان باند خلق ایجاد شد.
رژیم در حالتی بود که باید امروز و فردا سقوط میکرد. کابل در محاصره بود. در نظام هیچ چیز نماندهبود. روسها احساس کردند که دیگر رژیم قابل بقا نیست و اگر مداخله نکنند و قوه نفرستند، نهضت به پیروزی میرسد. لذا مجبور شدند که در افغانستان نیرو بفرستند.
محمود: هجوم نیروهای روسها به خاطر نهضت اسلامی بود؟
حکمتیار: روسها از سالیان قبل در نظر داشتند که با اشغال غیرمستقیم افغانستان و تسلط بر افغانستان از طریق احزاب کمونیستی و رژیم وابسته به روس به بحر هند جلوتر بروند. پس از اشغال افغانستان فاصله کمی بین آنها و بحر هند باقی میماند. پاکستان هم ضعیف است. از یکطرف هند، از طرف دیگر روس و هم اختلافات داخلی پاکستان باعث میشوند که آنها بدون درد سر به بحر هند راه بیابند. تصمیم چنان بود که این کار بدون مداخله مستقیم صورت گیرد، یعنی بدون تجاوز نظامی، از طریق کودتای عسکری و تحمیل احزاب وابسته به مسکو، این کار با تشکیل یک حکومت کمونیستی مزدور صورت گیرد. پس از اینکه مسئاله ناکام شد، کمونیسها شکست خوردند و رژیم رو به سقوط بود؛ چاره جز این ندیدند که باید مستقیماً به افغانستان قوا بفرستند و مرتکب تجاوز شوند. البته سرکوبی نهضت هدف روسها بود. چون نمیتوانستند افغانستان را اشغال کنند، به این خاطر به افغانستان قوا فرستادند.
محمود: روسها با قوای مسلح دوصدهزاری شان آمدند و فکر کردند که افغانستان را مانند چکوسلواکیا و مجارستان در چند روز تسخیر میکنند. عوامل شکست ارتش سرخ در افغانستان چه بودند؟
حکمتیار: روسها در افغانستان نتوانستند پلان خود را مرحلهوار و در وقت مناسب تطبیق کنند. رشد روزافزون نهضت اسلامی باعث شد که روسها در مورد افغانستان عجله به خرج دهند و قبل از فرارسیدن وقت مناسب اقدام کنند. کودتای عسکری شان قبل از وقت بود. حزب کمونیست ضعیف بود و این استعداد را نداشت که افغانستان را کنترول کند، لذا با مشکلات مواجه شدند. مراقبت از بین میرفت و تجاوز عسکری شان نیز در نتیجه شکستها بود. پس ازینکه دو حزب کمونیستی در افغانستان از ملت تجرید شدند، سرکوب شدند و با شکست روبرو گردیدند، آنها برای زنده نگهداشتن حزب نیمهجانی که در حالت نزع بود، قوه فرستادند.
محمود: به عنوان یک پاکستانی میخواهم بدانم که روابط میان افغانستان و پاکستان بعد از آزادی افغانستان چگونه خواهد بود؟ مسئله پشتونستان چگونه خواهد شد؟ زیر این قضیه را انگلیسها میان ما خلق کردند.
حکمتیار: همانگونه که اشاره کردید انگلیسها بعد از بیرون کشیدن قوا از کشورهای مستعمره، قضایایی را میان آنان به میراث گذاشتند، قضایایی که همیشه باعث ایجاد کشمکشها و درگیریها میان کشورها میشوند. میان افغانستان و پاکستان مسئله پشتونستان؛ میان هند و پاکستان مسئله کشمیر؛ همچنان میان ایران و افغانستان و میان عراق و ایران … تا به این وسیله عامل نزاع و کشمکش همیشه میان این کشورها باقی باشد.
با خط دیورند اقوام و قبایل واحدی را تجزیه کردند و مسئله را به حیث قضیه متنازع فیه میان افغانستان و پاکستان جا گذاشتند. روسها سعی کردهاند تا ازین مسئله به نفع خود استفاده نمایند. مسکو از زمان تاسیس پاکستان با موجودیت این کشور به عنوان یک کشور مستقل مخالفت نموده و حکومات منحط و وابسته در افغانستان به اشاره روسها مسئله پشتونستان را عنوان کردهاند. داعیه پشتونستان همیشه برای ارضای روس و هند عنوان گردیدهاست. روس میخواهد پاکستان را تجزیه کند، به فکر تجزیه افغانستان نیز میباشد، میخواهد مناطق دو طرف هندوکش را به عنوان ریاستهای مستقل درآورد، سند و پنجاب را تجزیه کند، قسمتی را به هند واگذار کند و یک قسمت دیگر تحت سیطره روسها باشد تا به اینصورت کشورهای مستقل و نیرومند در منطقه از میان برداشتهشوند و راه برای روسها تا بحر هند باز گردد.
سیاست ما در رابطه با پشتونستان همیشه چنین بودهاست: اگر در پاکستان رژیم اسلامی حاکم باشد و در افغانستان نظام اسلامی حاکم نباشد، ترجیح میدهیم پشتونستان با پاکستان باشد. اگر در پاکستان حکومت غیراسلامی و در افغانستان نظام اسلامی حاکم باشد، ترجیح میدهیم پشتونستان با افغانستان باشد. اگر در هر دو کشور نظام اسلامی حاکم باشد، ترجیج میدهیم مرز از میان برداشتهشود و دو کشور مبدل به یک کشور گردد. دیگر مسئلهیی به نام پشتونستان وجود نخواهد داشت.
[][]
پایان
در پیرامون آنچه در هفت بخش سخن بسیار است:
1
محمود کیست: ترکی؟ پاکستانی یا افغانستانی؟ اگر نشست با گزارشگری که کتابش در فبروری 1988 پخش شد و با شتاب و تلاش ناکام از پشاور واپس گردآوری گردید، در جنوری 1988 یا حتا در نیمه دوم 1987 بودهباشد، چرا از رهبری نجیبالله در آن پرسشی نیست؟ زیرا محمود میپرسد: «ترهکی آمد، او را از بین بردند. امین آمد، ببرک آمد. علت چه بود؟» وگر گفتوشنود پیش از اپریل 1987 و مثلاً در 1986 یا 1985 بود، چرا ماهها/ سالها پنهان نگهداری شد و ناگهان هوای چاپخانه کرد؟
2
بدون سند شنیدهام که فردای پخش این جزوه، سه تن از آدمهای برجسته حزب اسلامی به اتهام بیدقتی (نادیده گرفتن واژه “ترکی” در کنار نام آقای محمود در پشتی و عبارت “به عنوان یک پاکستانی” در پرسش هفتادوششم)، از کار در جریده “شفق” برکنار شدند: فدامحمد فایض، محمد رحیم خنجر و فضل مولا لتون.
3
اگر گلبدین حکمتیار دروغگوست، چگونگی کشته شدن سیدال سخندان و میر اکبر خیبر از زبان وی نباید راست باشد. وگر مسئولیت ترور خیبر را چنین آشکار به دوش “افراد” خود انداختن درست باشد، از کجا میتوان گفت: پاسخهای دیگرش دروغ اند؟ مگر اینکه راست و دروغ آدمها را با سود و زیان خود اندازه بگیریم.
4
با ضدونقیض گویی پاسخهای گلبدین حکمتیار، به ویژه خودشیفتگی/ خودستایی وی کار ندارم. هر آدمیزاد – و خودم بیشتر از دیگران – آگاهانه یا ناآگاهانه قربانی و قهرمان همچو خوی ناشایست خویشتن هستیم. شگفت اینکه از دیگران را زودتر میبنیم و از خود را هرگز یا کمترین؛ ولی برچسپهای – درست یا نادرست – زیرین به نشانی او را بیهوده میدانم: رقاصه، بدکاره، فاسدالاخلاق، بیریش صوفی کریم سرخه کرنکار و … چرا؟
حکمتیار و هر زنده یا مرده دیگر با پایینتنه خویش چها کرده و چها میکنند، به من چه؟ مهم این است که با سرنوشت مردم چه کرده و چه میکنند. از همینرو، لغزشهای گفتاری، نوشتاری و کرداری فلان شخصیت سیاسی/ اجتماعی هرگز برایم سوژه نمیشوند.
گیریم محمد داوود شعر اقبال را در 1973 درست میخواند، حامد کرزی در 2014 نمیگفت “ما شیر هستیم شیر” و اشرف غنی در 2016 کسی را “بچه خر” نمینامید، آیا آنگاه “رهبران خردمند” میبودند و از هر نگاه ستودنی؟
5
اندی شیپسوویاک را به یاد دارید؟ همان گزارشگر و عکاسی که از سوی شورای نظار “اندی پولندی” و از سوی حزب اسلامی “اندیوال مسعود” نامیده میشد؟ همانی که از سوی حزب اسلامی – به گناه گرایش به راه مسعود – در روستای کانتیوه نورستان (اکتوبر 1987)، هنگامی که خواب بود با تخته سنگ کشته شد؟ سیوشش سال داشت. همسرش – کریس گریگوری – میگوید: شاید هزار بار از خود پرسیده باشم: سنگ چه اندازه بزرگ باشد تا جمجمه آدم را یکباره پاشان سازد؟
اگر فراموش کردهباشید، هوش تان را برچسپ ناتوانی نزنید. هرچیز را نمیتوان همیشه به یاد سپرد. گوگل برای چیست؟ نامش را تایپ کنید، دهها لینک آگاهیدهنده نمایان میشوند. سرگردانی دارد؟ هر جستوجو یک خرده سرگردانی دارد.
کانتیوه زیر نگین حاجی عبدالغفور قوماندان سرشناس حزب اسلامی بود. کوتاهتر بنویسم؟ حاجی عبدالغفور زرداد فریادی نورستان بود. نامبرده یک نماینده همچهره داشت به نام قوماندان عبدالرشید. پیشبینی تان بجاست. برادر جوانترش بود. اگر او پشاور میرفت، عبدالرشید فرمانروا میشد.
پشت پرده را خداوند میداند. میگویند: حاجی عبدالغفور به پاداش کشتن اندی پولندی نوازشها دید، چه به گفته خود شان “گماشته سیآیای و نیز جاسوس احمدشاه مسعود را جهنم” فرستادهبودند.
آیا پخش و گردآوری گفتوشنود بالا پیوندی با کشتن اندی شیپسوویاک و تلاشهای کریس گریگوری برای به دادگاه کشاندن گلبدین حکمتیار در 1988 نخواهد داشت؟
ایکاش یا شبانه روز بیشتر از بیستوچهار ساعت میداشت یا هفته زیادتر از هفت روز میبود، تا باز هم باهم میخواندیم.
[][][]
قتلی که کودتا در پی داشت!
خیبر را برادران مجاهد ما کشتند!
در مورد کودتای هفت ثور زیاد سخن گفته شده است. بعضی ها به این باور بوده اند که این کودتا از قبل بوسیلهء سازمان کا جی بی سازمان داده شده بود و هواداران حزب دموکراتیک خلق در ارتش افغانستان گوش به زنگ بودند تا با یک اشاره، محمد داود خان را از اریکهء قدرت بزیر کشند.
برخی دیگر مدعی اند که اصلا برنامهء از قبل عیار شده لااقل در آن مقطع از زمان برای کودتا وجود نداشت و این حرکت را شرایط بر حزب دیموکراتیک خلق تحمیل نمود. با کشته شدن میراکبر خیبر و بدنبال آن دستگیری اعضای ردیف اول حزب، این نگرانی در میان افراد نظامی حزب شدت گرفت که مبادا دستگیر شده ها در تحت شکنجه، نام نظامیان وابسته به حزب را افشا نمایند. در حقیقت ترس از انتقام گیری بوسیلهء داودخان این افسران را بر آن داشت تا دست به اقدام پیشگیرانه بزنند. نه شوروی ها و نه حزب دیموکراتیک خلق در آن زمان طرحی برای کودتا نداشتند.
ارتش، عرصهء یار گیری کودتا گران:
کودتای داود خان در ۲۶ سرطان ۱۳۵۲، تجربهء جدیدی در افغانستان برای دست بدست شدن قدرت بود و بعد از این کودتا، هر گروه چه کوچک و چه بزرگ در تلاش آن برآمدند تا در ارتش افغانستان هوادارانی برای خویش دست و پا کنند وبه این ترتیب ارتش افغانستان مبدل به میدان یارگیری برای دسترسی به ساده ترین راه رسیدن به قدرت سیاسی بوسیلهء این گروهها شد. میوندوال یکی از صدراعظمان پیشین به اتهام تلاش در براندازی دولت از راه کودتا، در آن زمان دستگیر و کشته شد.
در کودتای داود خان افسران وابسته به حزب دیموکراتیک خلق نقش عمده داشتند و بعضی از اعضای این حزب به خاطراین نقش حزب شان در کودتا، در کابینهء داود خان به وزارت رسیدند. این عناصر در دستگیری و کشتار اعضای نهضت اسلامی نقش مهم داشتند.
حفیظ الله امین رابط جناح خلق و میر اکبر خیبر رابط جناح پرچم شان با افسران ارتش بودند اما گروه معروف به نهضت جوانان مسلمان هم در این عرصه فعال بود. انجنیر حبیب الرحمن رابط این گروه با افسران اردو، شش ماه بعد از بقدرت رسیدن داود خان دستگیر و اعدام شد. در این جریان، جمعی از افسران اردو که باوی در رابطه بودند نیز دستگیر گردیدند.
طرح کودتای نهضت اسلامی:
پس از کشته شدن انجنیر حبیب الرحمن، مسئولیت رابطه با افسران مسلمان به عهدهء حکمتیار نهاده شد. اما نهضت اسلامی با کشته شدن حبیب الرحمن، در این عرصه باید کار را از صفر آغاز می کرد. در حالیکه افسران وابسته به جناح های کمونیستی در مقامات حساس نیروهای مسلح جابجا شده بودند و امکان فعالیت برای گروهای دیگر تقریبا ناممکن شد. بسیاری از اعضای نهضت اسلامی به پاکستان پناه بردند و در آن جا با وساطت جماعت اسلامی پاکستان، بشکل محدودی مسلح شدند.
طرح حکمتیار این بود که ابتدا در چند نقطه از افغانستان قیام هائی صورت گیرد و دولت داود خان مجبور به اعزام نیرو به آن مناطق گردد. ناامنی موجب خواهد شد تا افسران مسلمان در اردو مجال مسلح شدن بیابند و در فرصت مناسب دست به کودتا بزنند.
در سال ۱۳۵۴ قیام هائی در پنجشیر، لغمان، بدخشان و سرخرود بصورت همزمان صورت گرفت. قیام کنندگان در آن روز به رادیو کابل گوش می دادند و منتظر شنیدن خبر کودتا بودند که این کار صورت نگرفت. گفته می شد که عبدالکریم مستغنی لوی درستیز قوای مسلح با این نهضت همدردی داشت و انتظار کودتا نیز از جانب او می رفت اما اینکه واقعا چنین بوده باشد جای تردید فراوان است.
قیام ها به شکست مواجه شد و با خشونت سرکوب گردید. مردم هم به این قیام ها نپیوستند که نشان از نبود رابطهء نزدیک میان قیام کنندگان و مردمان محل داشت.
شکست و اختلاف:
این شکست درصف نهضت اختلاف انداخت. برهان الدین ربانی از ابتدا با این کار موافق نبود اما دربرابر جوانان احساساتی که سخت مشتاق جهاد مسلحانه بودند، ناچار به خاموشی شد. او بعد از این شکست، موقف خود را مبنی بر اینکه باید با داودخان رابطه برقرار گردد و سرنگونی داود به نفع افغانستان نیست، به روشنی بیشتری بیان کرد. گفته می شود که داود خان هم بوسیلهء وفی الله سمیعی وزیر عدلیه که با ربانی دوست بود تلاش نمود تا با نهضت اسلامی تماس برقرار نماید.
تاثیرات این قیام بر داود خان:
پس از این قیام بود که در سیاست های داود خان در مورد اعضای کمونیست دولت تغییر رونما شد و آنها از مقام های شان کنار نهاده شدند. از جانب دیگر تماس های داود با بعضی از رهبران نهضت اسلامی نیز از دید سازمان کا جی بی پنهان نبود. همین موضوع موجب شد تا رهبران حزب دیموکراتیک خلق برای مقابله در برابر چالش های احتمالی علیه شان، در نوعی حالت آماده باش دایم قرار گیرند.
نقش امین در کشتن خیبر:
در مورد کشته شدن میر اکبر خیبر تا کنون بیشتر این سخن شنیده شده که وی که یک پشتون تبار و وابسته به جناح پرچم بود، بدستور حفیظ الله امین کشته شد زیرا خیبر در میان هردو جناح حزب از احترام برخوردار بود و می توانست در آینده برای امین قدرت طلب یک رقیب سرسخت بشمار آید. درعین حال هردوی آنان رابط میان افسران ارتش و جناح های خود شان در حزب بودند که این مسئله هم آنان را به رقابت در برابر هم وا می داشت.
با کشته شدن خیبر، افسران وابسته به جناح پرچم دیگر راهی جز کنار آمدن با امین نداشتند و همین موضوع موجب گردید تا جناح خلق در اردو از موقف قدرتمند تری برخوردار گردد.
این ادعا ها حتی از جانب برخی از اعضای حزب دیموکراتیک خلق نیز عنوان شده اما این گونه تحلیل ها بیش از اینکه مستند به سندی باشد، به حدس و گمان متکی است.
خیبر را برادران مجاهد ما کشتند!
در سال ۱۳۵۹ هـ ش حکمتیار سفری به تهران داشت. در آن زمان، در مطلبی که در نشریهء راه حق ارگان نشراتی حزب اسلامی افغانستان در تهران به نشر رسیده بود، اشاره شده بود که خیبر بدست جناح خلق به قتل رسیده است. حکمتیار در صحتبی که صاحب این قلم هم حضور داشت گفت که این سخن درست نیست و خیبر بدست براداران مجاهد خود ما به قتل رسیده است. نه او بیشر از این در مورد توضیح داد و نه کسی خواستار وضاحت بیشتر شد.
این سخن حکمتیار برای من جالب بود و وقتی به پاکستان رفتم، تلاش نمودم تا یکی از اعضای حلقه ای را که در آن زمان در کابل علیه دولت داود خان فعال بود بیابم و در این مورد معلومات بیشتر بدست آورم. سرانجام این امکان میسر شد.
در پیشاور کسی را یافتم که از نزدیک در جریان قضیه قرار داشت اما وی از مسئولین دستگاه اطلاعاتی حزب اسلامی بود. قبل از صحبت باوی این نگرانی را داشتم که افرادی از این گونه، کمتر علاقه به افشای اطلاعات دارند ووی نیز شاید در این مورد یا اظهار بی اطلاعی کند ویا به کلی گوئی اکتفا نماید اما وی به پاس آشنائی، پس از اندکی تفکر شروع به صحبت کرد و برایم مشخص شد که این اطلاعات در بایگانی ذهن وی لااقل برای من، مهر محرمانه نخورده است.
تلاش برای پیشگیری از کودتای کمونیستی:
او گفت که من هم عضو گروهی بودم که از طرف حکمتیار برای کشتن رهبران حزب دیموکراتیک خلق دستور داشتند. دو جوان کم سن وسال بنام های عبدالصمد کوچک و داکتر لطیف از جمله کسانی بودند که باید این نقشه بدست آنها عملی می شد. آندو در استفاده از اسلحه آموزش دیده بودند.
دلیل این دستور از جانب رهبری حزب (حکمتیار) این بود که بعد از دستگیری و کشته شدن انجنیر حبیب الرحمن، برادران در ارتش بی ارتباط شده بودند. حکمتیار تحت تعقیب بود و عکس های وی را رژیم داود در همه جا پخش کرده بود، او نمی توانست در کابل بماند و در این عرصه کار کند در حالیکه کمونیست ها به تلاش های خود در ارتش افزوده بودند. افسران مسلمان در ارتش به این باور بودند که اگر کمونیست ها دست به کودتا بزنند، هیچکس جلوی پیروزی آنان را نخواهد گرفت. زیرا پست های حساس نظامی در اختیار آنان بود. بنا براین یگانه راه این بود که باید رهبران این حزب کشته شوند تا این کودتا لااقل به تعویق بیافتد. ما در تنگنای زمان چاره ای جز این کار نداشتیم زیرا داود مغرور و نادان بود در حالیکه کمونیست ها مصمم به سرنگونی وی بودند.
بجای ببرک دیگری کشته شد!
لطیف که دانشجوی طب بود، هر روز عصر با صمد در جلوی ساختمانی در مکروریان کابل که ببرک کارمل در آن زندگی می کرد، می نشست و هردو کتاب در دست داشتند. کسانی که آندو را در آن حالت می دیدند، گمان می کردند که دو محصل درس خوان به منظور آماده شدن برای امتحان، این محل را برای درس خواندن برگزیده اند. آندو هرروز عصر، دو نفری با بایسکل به آنجا می رفتند و بعد از نماز شام محل را ترک می کردند. در یکی از روزهای ماه اگست ۱۹۷۷ بود که کمی بعد از غروب آفتاب یک زن و مرد از دهلیز ساختمانی که آپارتمان کارمل در آن قرار داشت بیرون آمدند. مرد از عقب شباهت کامل به کارمل داشت و مطمئن شدند که زمان موعود فرا رسیده است. زن و مرد با موتر فولکس واکن محل را ترک کردند.
صمد و لطیف شادمان بودند که کارمل به مهمانی رفته و دیر وقت شب باز خواهد گشت. در آن زمان همه جا خلوت و فرار آسان تر است.
دیروقت شب زن و مرد باز گشتند و هنگام داخل شدن به دهلیز ساختمان، مرد از عقب مورد فیر گلوله قرار گرفت. آنگونه که لطیف بعدا خود گفته بود، مرد با گلولهء اول بر زمین افتاد و من چند گلولهء دیگر هم بسویش شلیک کردم زیرا می دیدم که گلوله ها به سنگفرش دهلیز اصابت می کرد و از آن جرقهء آتش بلند می شد. من گمان می کردم که تیرهایم به هدف نمی خورد اما در حقیقت گلوله پس از خروج از بدن قربانی به سنگ فرش اصابت می کرد.
آندو بدون مواجه شدن به مشکلی، سوار بر بایسکل محل را ترک کردند. اما فردای آنروز مشخص شد که مقتول، انعام الحق گران پیلوت آریانا بوده است. از آنجائیکه در آن روزها پیلوت های آریانا در اعتصاب بسر می بردند، مسئله به این اعتصاب رابطه داده شد اما ببرک که احتمال می داد شاید هدف اصلی او بوده باشد، بعد از این جریان مخفی گردید.
خیبر، شکاری که هدف قرار گرفت
لطیف و صمد چند ماه مخفی شدند. در این مدت یک قتل سیاسی دیگر هم اتفاق افتاد. وزیر پلان علی احمد خرم بدست شخصی بنام مرجان به قتل رسید و قاتل دستگیر شد. در این قتل نیز گروه های اسلامی متهم شناخته شدند. اما عجیب این بود که هیچ یک از گروه های اسلامی مسئولیت این قتل را بعهده نگرفتند و هیچ یک از اعضای ارتباطی در کابل هم مرجان را نمی شناخت. این راز با مرگ مرجان، برای ابد سربه مهر باقی ماند.
چند ماه بعد، در ماه مارچ ۱۹۷۸ بود که صمد و لطیف بار دیگر در منطقهء مکروریان کابل ظاهر شدند. این بار هدف میراکبر خیبر بود. آنها طبق عادت در تاریکی شب به هدف حمله ور می شدند و این فرصت بعد از غروب آفتاب در یکی از روز های ماه اپریل میسر شد.
میراکبر خیبر در نزدیکی مطبعه دولتی مورد اصابت گلوله قرار گرفت و از پا درآمد و لطیف و صمد بار دیگر بوسیلهء همان بایسکل از منطقه فرار کردند. کسانی شهادت دادند که پس از شنیدن صدای گلوله، جیپی را دیدند که بسرعت از آنجا دور شد. هرچند این مسئله تصادفی بیش نبود اما جریان قتل را پیچیده تر جلوه داد.
حزب دیموکراتیک خلق دولت را در این قتل مقصر دانست و تشییع جنازهء خیبر به تظاهرات ضد دولتی مبدل شد. داود خان امر دستگیری رهبران خلق و پرچم را صادر کرد، کودتا آغاز شد و به پیروزی رسید.
بازی سرنوشت
داکتر لطیف اندکی پس از کودتای کمونیستی از پوهنتون کابل دستگیر و سپس مانند هزاران زندانی دیگر در سال ۱۳۵۷ به شهادت رسید بدون اینکه دستگیر کنندگانش وی را بعنوان قاتل خیبر شناخته باشند. بعد از سرنگونی تره کی، نام وی نیز در شمار دوازده هزار زندانی که بدون محاکمه کشته شده بودند، به دیوار وزارت داخله آویخته شد.
اما صمد کوچک که بعدا به عبدالصمد مجاهد مشهور شد، بعد از کودتای کمونیستی در جهاد مسلحانه شرکت کرد و سرانجام در حمله بالای قلعهء ملیشه های خلقی در ولایت غزنی، هنگامی که می خواست یک بمب دستی را از روی دیوار بداخل قلعه پرتاب نماید، کارش مانند کشتن خیبر نتیجهء معکوس ببار آورد. همانگونه که وی با کشتن خیبر بجای تعویق موجب تسریع کودتا شد، این بار نیز بمب پس از اصابت به بالای دیوار بروی خودش افتاد ووی در جا جانسپرد…
نویسنده: وحید مژده
وحيد مژده پيش از روی کار آمدن طالبان، کارمند وزارت خارجه افغانستان در حکومت مجاهدين بوده است، و در دوره طالبان نيز، به کار در همين وزارت ادامه داد.
وپس از فروپاشی طالبان (به مدت سه سال)، سخنگوی دادگاه عالی افغانستان به رياست مولوی فضل الهادی شينواری شد و به کارهای پژوهشی می پرداخت.
وحيد مژده کتابی در مورد پنج سال حاکميت طالبان بر افغانستان نوشته و خود وی نيز، کارمند شورای علمای افغانستان (پس از طالبان) بوده است.
استاد شهید میر اکبر خیبر راکی ترور کرد؟
()()()()()()()()()()()()()
اخیراً نوشته مبسوطی در مورد ترور استاد میر اکبر خیبر یکتن از از اعضای
ارشد رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان (جناح پرچم) که در شامگاه ۲۸ حمل
۱۳۵۷ صورت گرفت از دوست فاضل ما فقیر محمد ودان مطالعه نمودیم. ایشان با
طرح این پرسش که چرا کسی تا حال در مورد ترور استاد میر اکبر خیبر تحقیق
نه نموده و کسی هم تا حال سالگرد شهادتش را تجلیل نه کرده است نوشته شانرا
آغاز نموده اند و خود شان با تهیه نوشته جالبی همانطوریکه ادعا نموده اند
خواسته اند آغاز گر این تحقیق شوند تا باشد دیگران در زمینه ابراز نظر کنند
و به این ترتیب زمینه دسترسی به حقایق بوجود آید.
حقا که در طی
بیست و هفت سالیکه از آن شامگاه سیاه ترور استاد خیبر میگذرد همه در مورد
آن سکوت اختیار نموده اند و کسی به فکر وی نبوده است. و تا هنوز هم
آنهایئکه باید در این زمینه معلومات هایشان را به آگاهی ملت و مخصوصاً
اعضای سابق حزب وطن میرسانیدند، نرسانیدند.
ترور استاد میر اکبر
خیبر از این زاویه مطرح است که با این ترور کشور وارد مرحله کیفی جدید
گردید و سنگ بنای خون ریزی های بعدی گذاشته شد. به این سبب تحقیق در این
مورد به زحمت آن می ارزد.
در مورد بحران سه دهه اخیر کشور ما صد
ها کتاب و مقاله توسط افغانها و خارجی ها به رشته تحریر در آمده که در آن
جمله از رهبران حزب وطن سلطان علی کشتمند، دستگیر پنجشیری، نبی عظیمی، قدوس
غوربندی و دیگران در نوشته هایشان رویهمرفته در مورد زوایای تاریک زندگی
گذشته حزب روشنی انداخته اند.
در تمام نوشته ها به ترور میر اکبر
خیبر اشاره شده و اکثریت نویسنده ها ترور استاد خیبر را کار حفیظ الله امین
و وابسته های او دانسته اند، به استثنای نوشته مرحوم غوربندی.
حالا وقتی این مسئله را میشکافیم باید ایماناً و وجداناً تمام جوانب آنرا مورد مطالعه قرار دهیم و حقایق را کما حقهُ بر ملا سازیم.
نسل دوم حزب دیروز (حزب وطن) وظیفه دارد علاوه بر تحقیق و تجسس آنچه چشمش
دیده و گوشش شنیده نیز صادقانه انعکاس دهد و سعی نکند دیده ها و شنیده های
خود را نیز در سیاه مشق های دیگران جستجو کنند.
هشتاد در صد نوشته
محترم ودان باز نویسی و تکرار نتیجه گیری های مرحوم غوربندی است. در مورد
ترور صد در صد بالای همین کتاب تکیه شده است. در نوشته هیچ اشارۀ به نتیجه
گیری های دیگران و یا چشم دید های دیگران صورت نگرفته است. در این مقاله
هیچ مصاحبه ای با هیچ کس صورت نگرفته است. نویسنده گویی هیچ شنیده و دیده
شخصی ندارد به این سبب حضورش اصلاً حس نمیشود.
پس از ترور و حادثه
هفت ثور که فاصله میان آن ده روز بود دو سوال نزد بسیاری از اعضای حزب
منجمله من از همان آغاز مطرح بوده است اول آنکه در همان شامگاه سیاه استاد
خیبر قبل از ترور، توسط همین قدوس غوربندی از منزلش واقع مکروریان اول
کشیده شد و پس از یک گردش، در قتلگاه یکه و تنها رها شد. دوم آنکه همین
مرحوم غوربندی که یکی از اعضای ارشد کمیته مرکزی بخش پرچمی ها و یکی از
سخنوران این حزب بود پس از هفت ثور با تغیر دراماتیک ۱۸۰ درجه در موضع گیری
سیاسی اش به حفیظ الله امین پیوست و تا تحریر کتابش که با مرگش فاصله
چندانی نداشت به او وفادار باقی ماند.
این سوالها را بسیاری از
نویسنده ها مطرح کرده اند. مرحوم قدوس غوربندی در کتابش “نگاهی به تاریخ
حزب دموکراتیک خلق افغانستان” سعی نموده است به همین دو سوال پاسخ بگوید.
وضع روانی نویسنده کتاب را از لابلای نوشته اش به روشنی میتوان درک کرد.
مرد کهنسالی که سالهایی را بقول خودش در حالت محکوم به اعدام در زندان سپری
کرده. با سابقه سیاسی و تلاش و مبارزه معینی که بازهم، بقول خودش، بخاطر
ترقی کشورش داشته بالاخره به رژیمی منسوب شده که ناقض حقوق بشر و متهم به
قتل بیش از بیست هزار نفر از بهترین فرزندان کشور است و حالا باید به این
اتهام نیز پاسخ میگفت که در آغاز توطئه دخیل بوده است. به این سبب مانند
پلنگ زخمی که در سه کنجی گیر آمده باشد خواسته است با چنگ و دندان انتقادات
را دفع نماید. و در این راستا گرچه مستقیم مرحوم ببرک کارمل منشی عمومی
سابق ح.د.خ.ا. و رئیس جمهور سابق افغانستان را از همان آغاز تدویر کنگره
اول مورد حمله قرار داده است، از توهین دیگران چون سلطان علی کشتمند
صدراعظم سابق افغانستان و نور احمد نور سابق عضو دفتر سیاسی ح.د.خ.ا. و
غیره نیز دریغ نکرده است و چیز هایی را باز گو نموده که در بسیاری حالات
نگفتن آن بهتر از گفتن آن است. در قضاوت های خود تا سرحد درک عامیانه و غیر
سیاسی سقوط کرده است. مثلاً مینویسد که داکتر نجیب الله بعد از ده سال روس
ها را شناخت و از آنها فاصله گرفت. در حالیکه فکر میکنم عکس آن درست است.
این روس ها بودند که داکتر نجیب را رها کردند.
در این شکی نیست که
استاد خیبر گوهر گرانمایه ای بود که همه ما آنرا از دست دادیم، اما بیش از
دوهزار نفر از شایسته ترین کادر های حزب توسط رژیمی تیر باران شدند که
غوربندی عضو کابینه آن بود. در کتابش حتی اشارۀ به آن نکرده است. او
اختلافات خود را با مرحوم ببرک کارمل از قبل از تدویر کنگره اول وانمود
میکند اما نمی گوید که چرا مدت بیش از ده سال عضو کمیته مرکزی حزبی بود که
ببرک کارمل منشی عمومی آن بود.
او به نقل از غبار مینویسد که گویا
خطاب به کارمل گفته بود “جای پای تو داغ است من در جای پای تو پا
نمیگذارم” یعنی کارمل آدم تند رو و به اصطلاح دو آتشه بود. اینکه غوربندی
چه نوشته میگذاریم به خودش سوال اینجاست که محترم ودان نتیجه گیری شخص جناب
عالی چیست؟ واقعاً چنین بود؟ در خاطرات سلطان علی کشتمند میخوانیم که طرح
اساسنامه پیشنهادی بوسیله خلقیها غیرعلنی بود، و ماده اول آن چنین اظهار
میداشت: “حزب دموکراتیک خلق افغانستان عالیترین شکل سازمان سیاسی و پیشآهنگ
طبقه کارگر و تمام زحمتکشان افغانستان است. ح.د.خ.ا. جهان بینی علمی
مارکسیستی را منحیث اید یالوژی خود قرار داده . . .” در ادامه مینویسد: “در
اساسنامه بحیث یکی از شرایط عضویت باید تیوری مارکسیستی – لیننیستی را فرا
گیرد، نسبت به دشمنان طبقه کارگر آشتی ناپذیر باشد . . . اندیشه های
سوسیالیزم علمی وطنپرستی و انترناسیونالیزم پرولتری را در بین توده ها
تبلیغ نماید” در ادامه آمده است: “طوریکه به ملاحظه میرسد متن اساسنامه
خیلی ها رادیکال و چپروانه تنظیم گردیده بود و از لحاظ محتوی خود انعکاس
دهنده شرایط و واقعیتهای جامعه افغانی نبود. همین اساسنامه آخرین امکانات
سازش را میان هردو از بین برد . . .”
میبینیم که جناح کارمل بخاطر طرح های تند روانه و غیر واقعبینانه بخش خلقی ها از آن فاصله گرفت.
بی ارتباط نبود که از همان بدو تأسیس حزب تا کنون بخش خلقی ها جناح پرچمی
ها را (اشراف زاده ها) و (آماتور ها) به زبان خود شان خود را (شکته طبقه) و
جانب پرچمی ها را (پورته طبقه) گفته اند.
لویس دوپری در کتاب
معروف خود “افغانستان” که چاپ اول آن در سال ۱۹۷۲ صورت گرفت در تصنیف احزاب
سیاسی افغانستان بخش پرچم را حزب چپ میانه و بخش خلق و شعله جاوید را چپ
افراطی قلمداد میکند.
میبینیم که گفته فوق غوربندی در مقایسه با روند انکشافات رویدادهای بعدی چندان بجا معلوم نمی شود.
به همین ترتیب ادعای ملی بودن و یا انترناسیونالیست بودن که در کتاب
غوربندی عنوان شده و در نوشته محترم ودان انعکاس یافته و بازنویسی شده است.
مرحوم غوربندی از آغاز کتاب تا آخر این تیوری را در ذهن خواننده تداعی
میکند که گویا استاد میر اکبر خیبر یک شخص ملی بود و مرحوم داود خان نیز
شخص ملی گرا بود و اینکه استاد بار، بار گوشزد کرده بود که باید از حزب
غورځنګ ملی داود خان تا سر حد انحلال حزب دموکراتیک خلق افغانستان حمایت
صورت میگرفت. در این راستا گفته استاد میر اکبر خیبر خطاب به کارمل و
دیگران را باز گو میکند که “بروید بر نامه حزب را مطالعه کنید”. “حزب یک
حزب انقلاب اجتماعی است نه حزب کودتا” . . . اما خودش عملاً همدست و
همداستان کسی میشود که داود خان را تا آخرین طفل خانواده اش از دم تیغ
کشید. راستی قابل بحث و پرسان است که به نظر مرحوم غوربندی هفت ثور چی بود؟
کودتا یا انقلاب؟ اگر کودتا بود چرا خودش خلاف اراده استاد خیبر از آن با
دل و جان حمایت کرد و با قاتل داود خان و خانواده اش همدست و همداستان شد؟ و
اگر انقلاب بود چرا دیگران را سرزنش میکند.
از این تناقض گویی
های آشکار در این کتاب فراوان است که نماینده گی از شخصیت دو پهلو و مشکوک
نویسنده میکند. به این ترتیب کتاب هم از لحاظ سیاسی و هم از لحاظ اخلاقی در
سطحی نیست که به آن در چنین مورد حساس تکیه یک جانبه صورت گیرد حتی استناد
به آن خالی از ریزک نیست. در بسیاری کتابهای که مسئولین دیروز در سالهای
اخیر نوشته اند در مجموع انتقاد از خود کمتر دیده میشود تقریباً همه سعی
نموده اند گرد تقصیر شکست ها را بدامن دیگران جستجو نمایند. دیگران این کار
را آرام تر ودیپلوماتیک تر انجام داده اند. مگر مرحوم غوربندی با کمال
زشتی به حریفان خود تاخته است و حتی یکبار سر به گریبان خود ننموده است.
حالا میپردازیم به این مسئله که استاد خیبر را چه کسی ترور کرد.
طوریکه بسیاری از نویسنده ها اشاره نموده اند داود خان پس از یک رشته فعل و
انفعالات داخلی و بین المللی خواست روابط عنعنوی با شوروی را قطع و خود را
از طریق کشور های ثروت مند خلیج با غرب وصل کند. طوریکه از اسناد و مدارک
(بخصوص خاطرات سیاسی سید قاسم رشتیا) پیداست و تجربه نیز نشان داد داود خان
شیفته شخصیت جمال عبدالناصر رئیس جمهور فقید مصر بود و عملاً در جای پای
او پا گذاشت.
ناصر در سال ۱۹۵۸ با استفاده از کمک یکعده افسران
چپی مصر به قدرت رسید. پس از تصرف قدرت ابتدا با اخوان المسلمین تصفیه حساب
کرد و به مجردی که پایه های حکومتش استحکام یافت روی خود را گشتاند و با
یک حمله حزب کمونیست مصر را تار و مار نمود.
داود خان تقریباً با
همین برنامه روی صحنه ظاهر گشت. اما با این تفاوت که در مصر اصلاً مؤسسه
دولت مدرن و قوی بود و ناصر توانست با استفاده از آن مانور کند و به هدف
برسد. و اما در افغانستان اساساً حکومت ضعیف و پوشالی بود و قدرت مانور را
نداشت به این سبب بجای دفاع از خود سقوط کرد.
وقتی حکومت داود خان
در مواضع سیاسی اش تغیر وارد نمود چنانچه دیگران هم نوشته اند، نیرو های
چپ در وجود حزب دموکراتیک خلق افغانستان (خلق و پرچم) متحد ساخته شدند.
لازم به تکرار نیست که در رهبری تازه متحد شده جریانات طوری سیر کرد که
حفیظ الله امین باید از کمیته مرکزی اخراج میشد. وی شاخه نظامی بخش خلقی ها
را هنوز با خود داشت. داود در همدستی با نیرو های دست راستی داخل رژیم در
کمین وارد آوردن ضربه بالای حزب بود.
در بحبوبه همین انکشافات در
کشور و در داخل حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود که علی احمد خان خرم وزیر
پلان حکومت محمد داود در روز روشن به قتل رسید. قاتل، شخصی بنام مرجان،
گفته میشد که از نزدیکان حفیظ الله امین بود. چندی بعد از این واقعه، کپتان
گران یکتن از پیلوت های شرکت هوایی آریانا بقتل رسید. در مورد وی گفته شد
که از لحاظ هیکل ظاهری اش با ببرک کارمل شباهت داشت به این سبب در تاریکی
شام ضارب (ضاربین) او را بجای کارمل بقتل رسانیدند. بعد از آن در شامگاه ۲۸
حمل استاد میر اکبر خیبر به قتل رسید. بلا فاصله پس از پخش خبر قتل استاد
همچنان نام عارف عالمیار بحیث قاتل بر سر زبانها افتاد.
جریان پس
از ترور را همه نوشته اند و لازم به تکرار نیست. در جریان روز هفت ثور سال
۱۳۵۷ چنانچه محمد صدیق فر هنگ می نویسد قدیر نورستانی وزیر داخله داود خان
زخمی شد و در حالیکه هنوز زنده بود از داخل شفاخانه گفت “به حفیظ الله امین
اطلاع بدهید که من زخمی شده ام” خوب توجه کنید!! وزیر داخله حکومت داود
خان زخمی میشود به عوض رئیس جمهور به حفیظ الله امین اطلاع میفرستد.
و هفت ثور با سقوط حاکمیت داود خان و بقدرت رسیدن ح.د.خ.ا.(خلقی ها) صفحه
جدیدی در تاریخ وطن ما آغار گردید. چیزی که در مورد هفت ثور همه میدانند
این است که این قیام بر نامه رسمی حزب متحد شده نبود. رهبران زندانی از آن
اطلاع نداشتند. در میان بخش های نظامی جناح ها هم آهنگی و مرکزیت واحد وجود
نداشت.
چیزی دیگری که در موردش هم نوشته شده است و هم فیلم های
مستند از دوران امین بجا مانده اینست که گویا بخش خلقی ها قبلاً به شاخه
نظامی آن حزب اطلاع داده بودند که هرگاه رهبران حزب دستگیر شدند شما دست به
قیام بزنید.
حالا تمام این ورق ها را کنار هم میگذاریم و آنرا از
سر مطالعه میکنیم. امین که در حالت اخراج و سقوط از حزب قرار داشت در
همدستی با عناصر دست راستی داخل حاکمیت خواست که حزب را در حالت نظامی با
دولت مواجه سازد. برای اینکار باید اقدامی صورت میگرفت که دولت رهبران حزب
را زندانی میکرد. ترور های پیهم به همین سبب سازماندهی شد تا حزب تحریک شده
واکنش نشان دهد. امین خوب میدانست هرگاه انگشت نظام حاکم بالای ماشه می
رسید، چنانچه دیگران هم نوشته اند، امروز در گورستان رهبران و فعالین حزب
دموکراتیک خلق بنام قبر کهنه مردم مرده های تازه دفن میکردند. اما چنانچه
قبلاً هم تذکار بعمل آمد، دولت اصلاً پوشالی شده بود و نتوانست از خود دفاع
کند.
بنابر آن حکم این مسئله که گویا استاد خیبر را ببرک کارمل به قتل رسانیده و یا در اثر تحریکات او به قتل رسیده از نظر من منتفی است.
سخن آخر
کتاب مرحوم غوربندی را بلافاصله پس از نشر مطالعه کرده بودم. اول آنکه در
کتاب تناقض گوئی های فراوان وجود دارد که آسمان به ریسمان گره زده شده که
نمایندگی از شخصیت مشکوک و دو پهلوی آن مرحومی مینماید. ثانیاً نویسنده
کتاب و دیگر باز مانده های دوران حاکمیت امین به گفته جلال آل احمد به چوب
های سیاه سوخته کنج آشپز خانه شباهت پیدا کرده اند که نه چوب اند و نه بدرد
آتش میخورند به این سبب از بررسی آن صرف نطر نمودم. حالا که محترم ودان
این اثر را به یک سند مرکزی، آمده از لوح محفوظ، در مرکز تحقیق خود قرار
داده است مجبور شدم نگاه مجدد و گذرا به آن بیاندازیم.
آنچه
میتوان از این کتاب نتیجه گرفت این است که جریان سیاسی دموکراتیک خلق بروی
درک واحد و یگانه از مسایل داخلی و بین المللی روی کار نیامده بود. بخش های
مختلف آن تحلیل های مختلف از زنده گی و سیاست داشتند، بنابر آن انشعاب و
شاخه شاخه شدن آن حتمی بود. وحدت مجدد آن نیز میکانیکی و غیر واقعبینانه و
در تحت فشار های خارجی صورت گرفت که محکوم به پارچه شدن بود که شد.
تجربه زنده گی اینست که حزب واحد را فقط از فکر واحد میتوان ساخت. جمع
هندسی گروپ ها الزاماً به حزب واحد نمی انجامد. لذا گناه این معضله را به
گردن این و آن انداختن خود خطا و گناه دیگریست.
نوشته محترم ودان
چیزی فراتر از مرده ریگ اختلافات پس از پلنوم هژده کمیته مرکزی ح.د.خ.ا.
نیست. شاید با بسیاری اشخاص اختلاف نظر داشته باشیم و یا از بسیاری ها خوش
ما نیاید، اما حق نداریم کشت ناشده ها را بنام شان درو کنیم.
به
همه آنهایی که در باره شهادت میر اکبر خیبر معلومات دارند لازمی است تا
سکوت را شکستانده و دانستنی های شان را با انصاف و امانت داری در اختیار
مردم قرار دهند. تا باشد دیگر بالای آن تجارت سیاسی صورت نگیرد.
منبع تارنمای زنده گی
نویسنده یاسین بیدار
منبع سایت وزین مهر وطن
درقلمرو تاریخ برای اولین بارفاش میشود که :
حفيظ الله امين جاسوس «سيا» بود.
«سیا» ارتش سرخ رابه افغانستان کشاند.
“رادیوی دولتی فرانسه (6)”
درامتداد گذرگاه پرمخاطرۀ تاریخ ،قایق طوفانزدۀ افغانستان ، که پیوسته اسیرطوفانها بود درواپسین سده های اخیر، ،پس ازعبورازمعبرگاه ستم ،فقر،فرودستی ،ظلمت،بی عدالتی، عقب مانی وعقبگرائی ، درست سه ونیم دهه قبل درهفتم ثور (1357) خورشیدی، با رخداد “قیام مسلحانه” ،که ظاهرآ ،به فرمان حزب دموکراتیک خلق افغانستان،براه افتید،با گشایش افقگاه کوتاه مدت ،رفته رفته با موج سواری پرتلاطم ،درسمت مخالف رودخانه شناکرد،ودرمیعادگاه غیرپیشبینی شده ودرکرانه های ساهلی ناآشنا،ازآنسوی اقیانوسها ودرهمدستی وتبانی با”کپتان”آن که آرم “ستارۀ سرخ انقلاب “را،درجبین داشت ازدرون وبیرون آماج قرارداده شد.
بازتاب این رخداد،گسترۀ بزرگی را درمقیاس داخلی ،منطقوی وجهانی احتواکرد،وتضادهای خفته ورقابتهای بزرگ جهانی را که آمیخته با کینه ورزی وحس انتقام جوئی های تاریخی بود ازژرفا به سطح بیرون کشید.سوگوارانه،حول انگیزشهای واقعبینانۀ این رخداد وبازتاب حقیقی آن تاکنون به ندرت قلمفرسائی شده است . دریغا دریک شگردمهندسی شده ،برای تحریف افکارعمومی ،وبرای مستورساختن دستان آلوده،درقبال حوادث ناهنجار،دریک رویکردساده ،بدون محاسبات فکتورعمدۀ خارجی ،فقط بصورت کُل وبدون تمایزسیاسی ،سازمانی ،پرکتیکی وهدایتگری، “حزب دموکراتیک خلق افغانستان”،علرغم اراده،وخواست آرمانی ومرامی اش،که درین “گنداب طلائی” غوطه ورشد، ،خلاف همه کارکردهای وطنپرستاته وبهیخواهانه اش، درعصرحاکمیت ،بویژه پس ازتحول ششم جدی،وایجادخطوط نوین سیاسی ، که با رنگ انساندوستی ،مشارکت ملی ،تقوا ،عدالت،آزادی،وترقی آذین یافته بود ،بوسیلۀکاوشگران جهنم ،دشمنان وطن،و سخن سرایان مذدبگیرشان،ویا برخی ناآگاهان بازیهای عقب پرده،دریک قضاوت غیرمنصفانه وپیشداوری شتاب زده ،بطرزیکجانبه مسئول آن روزگاران ،قلمداد می گردد.
درین جستار برپایۀ داشته های نوین،سعی مینمایم ،تا ،جائی مقدور،نمائی واقعی،این حریانات رابرپایۀ حقایق تاریخی وازعقب عینک، قلمپردازان خرد ورز وباوجدان ، بویژه کارآگاهان وکارشناسان سیاسی جهان غرب ،به تصویرکشیده وسلسلۀ زنجیرئی جریانات پی درپی را،که منتج به وقوع حوادث،بحرانزا وسرانجام ،عامل اعزام ارتش شوروی درافغانستان شد،به کنکاش گرفته وحقایق پاکیزه را ازدرون آوارها بیرون آرم .
بدیهیست ،انگارکه ، سکان” فرماندهی” حزب از کفۀ عمال “سیا ” بیرون بود،وحزب درخط برناموی ومبتنی برتعهدات ومرام قبول شده اش،درین مسیرپیش رفت،افقگاه نویدبخشی را با یک چرخش دراماتیک،با تغیرفصل دردناک تاریخ ،درحیات سیاسی،اجتماعی واقتصادی جامعۀ افغانستان گشود،اما این روزنه ها ،بلا انقطاع وبزودی باتهاجمات بزرگ ازانسوی اقیانوسها،رنگ دیگری جست ودرزیرضربات مرگباراردوگاه غرب،ارتجاع عرب ،دشمنان منطقوی ،مجاهدین وتروریستان جهانی،که نقش جنگ آوران “نیابتی ” را درپروژۀ بزرگ استعمار جهانی ایفانمودند،باغروب مأیوس انگیز،به پایان رسید.
با اعزام ارتش شوروی درافغانستان،که به دعوت حفیظ الله امین صورت گرفت،چنان هیولای افترا آمیزتبلیغاتی،ازحوزۀ رسانه های غربی برخاست،که آسمان دنیا را درزیرابرهای تاریک دروغ درهم پیچاند.چنانچه درین موردآقای “ Jim Gallagher“،خبرنگاراخبار “نیویارک دیلی”سرگذشت خویش را درخصوص فعالیت ناوگان های تبلیغاتی غرب علیه جمهوری دموکراتیک افغانستان،چنین به تصویرمیکشد:” بعد از اعزام نیروهای اتحاد شوروی درافغانستان ،جیمی کارتر رئیس جمهور ایالات متحدۀ آمریکا،غریوکشید ،که روسها، دین اسلام را درافغانستان پامال نموده ،وهمین اکنون،همۀ کابل در آتش جنگ میسوزد،وکنترول اوضاع بصورت کُل دردست ارتش شوروی درافغانستان است.کارتر، رسانه های غربی را به سرایش نغمۀ محکومیت “تجاوز” شوروی دعوت کرد.اما،من زمانیکه به تاریخ نهم جنوری 1980عازم کابل شدم ،درمیدان هوائی کابل بطرزغیرمنتظره،صدای آذان مُلا را شنیدم ودیدم که درداخل میدان هوائی ،مردم به عبادت می پردازند، وکنترول میدان ،دردست سربازان افغانستان قراردارد.این خبرنگاربا دیدن مناظر صلح آمیزکابل ،وآزادی مردم برای ادای مناسک دینی،وتسلط ارتش افغانستان برجامعه ،با مشاهدۀ این تناقضات ودروغ های عریان ، لاجرم با خشم ونا امیدی فریاد می کشد !”
او سپس با توجه به گزارشات متناقض ارسالی ،توسط خبرنگاران غربی، درین باب مینگارد:”افغانهایک بازی خطرناکی بنام بزکشی دارند،که بوسیلۀ اسب های زیبا وشگفت انگیزبراه می افتد،(بازی که موردستایش اسکندر کبیر،قرارداشت)،آنها به دنبال گوسالۀ بی سر، مثل توپ ،درپروازدرمی آیند،تا بلاخره یکی ازسوارکاران،تلاش میکند تا،گوساله را برباید وبشکل غیرقابل استفاده درحالت خونین وخمیره گی وپوسیدگی،در”دایرۀ حلال “پرتاب نماید،غذای که تنها برای سگان است.آن خبرنگارانیکه درروزهای جنوری همان سال (1980)،به افغانستان ریختند،وبا جان گذشتی، حومۀ شهررا درجستجوی “جنگ”جولان زدند،البته”جنگی” که محض درسرخط خبری روزنامه های غربی قبلآ شعله ورشده بود،بطریقی که غرب خود،درگیرنوع بزکشی پرمخاطرۀ افغانی بود.
اما غربی ها،به عوض گوسالۀ بی سر، “حقیقت” خون آلود را،به تازیانه زدند وآنرا درمیدان “حلال” پرتاب کردند.البته غذای که تنها برای سگ ها بود .“(1)
بدینسان،غربی وشرکاءجرمی شان، درراستای اهداف راهبردی خود، کوره زارآتش جنگ را درافغانستان شعله ورساخته ودرخط سقوط نظام ،وبرگشت ارتجاع درکشور،جهنمی آفریدند .اما،پسمنظرفروپاشی جمهوری دموکراتیک افغانستان، وتسلط ارتجاع سیاه درجامعه،وتهاجم غرب وناتووجدل با تروریسم درکشور،تصویروحشت انگیزی را درجهان امروز به نمایش گذاشته وسقوط “جمهوری دموکراتیک افغانستان” ،تأثرات عمیق نخبگان واندیشمندان جهان را براگیخته است.چنانچه درین خصوص پروفیسور “ John Ryan “، استاد و محقق ارشد در دانشگاه “ Winnipeg ” کانادا که درسالهای حوادث “انقلابی “درافغانستان بوده است ،ازمزیت ها ودست آوردهای جمهوری دموکراتیک افغانستان با حسرت یادنموده و نقش “سی آی ای “ونمایندۀ آن “حفیظ الله امین” رادرواژگونی حزب ونظام برجسته ساخته ودر خصوص این جریان غم انگیز درمقالۀ تحت عنوان ” داستان پایان ناپذیرتراژیدی افغانستان “که سالهای اخیردرگیرودارنبرد ناتوبا طالبان و تروریسم ،نگارش یافت ،چنین مینگارد(2):
داستان پایان ناپذیرتراژیدی افغانستان
“چیزیی را که من گیچ کننده یافتم عبارت ازین بود که رسانه های غربی هرگز،حتی برای یک زمان کوتاه هم تذکرنداد،که افغانستان، زمانی ازیک نظام مترقی سیکولار به حمایت وسیع مردم،برخوردار بود. نظامی که رفورم های ترقیخواهانه را به تصویب رساند،وحقوق مساوی را برای زنان تامین نمود.این تحولات،نظام افغانستان رابسوی قرن بیستم هدایت مینمود.طوریکه دانشمند علوم سیاسی بریتانیا “فردهالیدی “درماه می 1979 ، اظهارنمود: بعد از تأسیس نظام ، ابعاد تغیرات درحومۀ کشور،طی یک سال گذشته،احتمالآمعادل دوقرن بوده باشد. حالا ممکن آن رژیم، نوع نظامی می بود که احتمالآهم غرب وهم اکثریت مردم افغانستان ،ازآن حمایت مینمود.
این پژوهشگربا آه وحسرت پرسشی را مطرح نموده ومینگارد:” اما،بالای این نظام چه آمد؟ قبل ازاعزام ارتش شوروی درافغانستان ،این نظام مدتها قبل بوسیله “سیا” ومجاهدین ،تضعیف شده وبه تحلیل رفته بود.آنها باعث برانگیختن وقایع ترآژید وویرانی کشورگردیدند ولاجرم مقدرات اش به حوادث مصیبتباریازدهم سپتمبردرایالات متحدۀ آمریکا وبحرانات غم انگیزکنونی گره یافت.
پروفیسورجان رایان ،که خود یکی ازشاهدان عینی تحولات سالهای”انقلاب ” درافغانستان بود،با برداشت های عینی درین خصوص چنین مینگارد:” من،به حد کافی ازاقبال بلند برخورداربودم که درماه نوامبر 1978،یعنی شش ماه بعد ازتاسیس نظام ترقیخواه،درکابل بودم.من ازپشاور،ازطریق کوتل خیبر،به کابل سفرنموده وچندین هفته را درشهرکابل وحومۀ روستائی آن سپری نمودم. درزمان مرخصیهای دانشگاهی خود،به حیث استاد دانشگاه” Winnipeg “،مدتی یکسال را درآسیا درپروژه های پژوهشهای زراعتی ،برای کاربرد مطالعات مستند فارمها ،وانجام هفتاد مطالعه در دوازده کشور،که ازجاپان آغازیافت ،وبا مطالعات چهارفارم درافغانستان پایان یافت ،بسربردم .
این حکومت،بوسیله عناصرانقلابی به قدرت دست یافت.آن زمان ،بطورحیرت انگیز، زمان صلح بود،ومن ازهمکاری کامل مقامات ومساعدتهای فاکولتۀ زراعت دانشگاه کابل برخوردارشدم.دردانشگاه،رئیس وبرخی استادان وپروفیسوران ،راجع به تاریخ افغانستان،موقعیتهای اقتصادی وانگیزشهای رخداد انقلاب،معلومات مختصرارائیه نمودند.
برحسب اظهارات رئیس دانشگاه واستادان،اکثریت توده های مردم افغانستان،درسالهای 1970،کشاورزان بودند،اما سیستم زمینداری،درزمان فیودالیسم،ازتغییرات لازم برخوردارنگردید.به مقیاس” سه” برابرزمین،درمالکیت “سه “فیصداز فیودالانی بود که مجموعۀ شهروندان روستائی را تشکیل مینمودند.بسیاری دهاقین بی زمین،به حیث مستاجرویااجاره داران درین زمین ها کارمیکردند.درزمینهای کم حاصل،مالکین زمین،ازسه حصه دو حصه ودرزمین های حاصل خیز،از پنج حصه چهار حصه،سهم تولیدی محصولات را،حاصل میداشتند.درین صورت اجاره داران زمین، باحصول کمترین محصولات برای تغذیه فامیل خویش دست وپنجه نرم مینمودند.تا حدودی روی همین دلائیل وحشتناک جریان های روستائی،شاه افغانستان درسال (1973)سقوط داده شد،اماهیچگونه رفورمهای زراعتی پدیدارنگردید،وحکومت جدید،به حیث یک نظام استبدای،فاسد،ومنفور،رویکارآمد.
در 27 اپریل 1978،به تعقیب تظاهرات بزرگ،درمقابل کاخ ریاست جمهوری،ارتش به حمایت مردم برخاست،وبعد ازنبرد مختصربا گارد ریاست جمهوری،نظام سقوط داده شد. (3)
افسران نظامی،سپس رهبران “مارکسیست”! را از قید زندان رهانموده وازحزب مربوط دعوت نمودند تاحکومت راتحت رهبری نورمحمد تره کی تشکیل نماید.
ارتش بخاطری از”مارکسیستها” حمایت نمود،که ایشان یگانه افرادی بودند،که دارائی پروگرام وبرنامۀ معین برای رفورم مترقی زراعتی،اقتصادی واجتماعی بودند.”
نویسنده درخصوص برچسب های بازارتبلیغاتی نقش اتحاد شوروی درین رخداد اشاره نموده مینگارد:” بطریقی که حکومت “مارکسیستی”،به قدرت رسید،کاملآ یک حادثۀ طبیعی بود.با اینکه CIA،اتحاد شوروی را درین واقعه مقصرمیپنداشت،اما درواقع،اتحادشوروی نسبت به وقوع این جریان،خود،به حیرت فرورفت .
رفورم ها
حکومت ،به رفورم های ضروری وگسترده آغازنمود .،برخی این رفورمها بسیارجنجال آفرین،اما اکثرأبسیارمردم پسند بوده وبه حمایت واستقبال مردم مواجه گردید.
جدائی دین ازدولت پدید آمد،اتحادیه های کارگری ،قانونی شدند،مراقبت های بهداشتی،وفکتورتعلیم وتربیه ،به اولویت کاری نظام درآمد،برای زنان حقوق مساوی اعطاگردید،دختران به مکتب میرفتند،عروسی اطفال ودختران نابالغ،غیرقانونی خوانده شد،وپرداخت مهریه های فیودالی متوقف ساخته شد.
به تاریخ اول سپتمبر 1978،الغای اسناد قرضداری دهاقین اززمینداران وسود خوارانی که 24فیصد مفاد خویش را وضع مینمودند ، به تصویب رسید.پروگرام رفورم های زمین پیوسته انکشاف مینمود،وانتظارمیرفت که برای همۀخانواده های زارع شامل “زمین داران ” ،معادل مقدارمساوی زمین توزیع گردد.”
پروفیسورجان رایان، زرع خشخاش را به مثابۀ لوکوموتیف ماشین جنگ ،به ابتکار “سیا ” پیوند داده مینویسد:” ازطریق دانشگاه کابل ،پروژه تحقیقاتی خویش را به مساعدت یک پروفیسورزراعت براه انداختم وبیش ازیک هفته را درحومه کشورسپری نموده ،وبا بخشی وسیع از دهاقین صحبت نمودم.دهاقین سرگرم تولید محصولات متنوع زراعتی ومالداری بودند واساسآ،افغانستان درحوزۀ تولید موادغذائی،یک کشورخودکفا بود.برخلاف موجودیت مزارع خشخاش درمناطق شمال غربی پاکستان که من شاهد ان بودم،به هیچوجه این پدیده درافغانستان دیده نمی شد ومحصولات کشمش،ازاقلام عمدۀ صادراتی محصولات افغانستان بود.
ترویج زرع خشخاش، بوسیلۀ “سی آی ای ” که مجاهدین را رهبری میکرد،به منظورحمایت مالی آنها درتهاجمات شان علیه نظام وقت درافغانستان ترویج یافت،وکشت خشخاش کماکان ادامه یافت.
نویسنده وضع اجتماعی وفرهنگی اقشاراجتماعی را مورد بررسی قرارداده ادامه میدهد:” دهاقین،از طریق رفورمها،مزایای معینی را بدست آوردند،اکثرآبا رویکارآمدن نظام نوین مسروربودند.من داستانهای اشکباری را راجع به زندگی ناهنجاردهاقین شنیدم ،دریافتم که چگونه دهاقین زمین های خویش را به علت عدم توانائی پرداخت های قروض شان ازدست دادند.بدینطریق نزدیک به نصفی ازدهاقین کشورکه خانه ها وزمین های شان به تملک زمینداران درآمد،برپیکر خویش زخم برداشتند.همچنان تعدای زیادی این مردم قروض زمیندارانی را برشانه های خویش حمل مینمودند،که ازپدران وپدرکلان های شان برای شان میراث مانده بود،وآنهاهرگز تصوربازپرداخت آنرا نمی نمودند. چندین تن ایشان برایم گفتند،که الغای این سند قرض، به معنای تحایف خداوندی تلقی میگردد.سپس درجریان صحبت با دوکانداران کابل دریافتم که آنها نیزازانکشافات نوین،مسرور به نظرمیرسیدند.یکی ازآنها برایم گفت که بصورت قطع باورمند نیست که رهبران حکومت،مارکسیست باشند. چراکه آنها هرگزدرامورمذهبی مان مداخله نمی نمایند.چون اکنون ، دهاقین ازامکان داشتن پول ، برخورداربودند،نتایج کسب وکارپرسود بود،لذاهیچ شکایتی نداشتند.چیزیرا که به چشم نگاه میکردم عبارت ازتامین زندگی صلح آمیز بود،وتنها چند پولیس وافراد ارتش دربرخی ازمحلات به چشم میخوردند.زنها برطبق تمایل شان با لباسهای دلخواه آراسته بودند،من فوتوگرافی یک منظره را دریک ایستگاه سرویس دارم،که نشان میدهد یک خانم با برقع ملبس بوده وخانم دیگربا لباسهای نوع غربی آراسته بنظرمیرسد. یک مرد درلباس یک تاجرودیگری درلباسهای مرسومی ودستارعنعنوی ملبس بود.چنین صحنه های آمیخته با رنگ های ملی وفراملی،کاملا معمول بود.”
این پژوهشگر،نقش ملاها را دربرانگیختن تضادهای خشم آلودجامعه ومردم جدی تلقی نموده ادامه میدهد:”بدون شک،بنظرمیرسید که این یک نظام اصلی طبیعی بوده ومردم به آیندۀ وبسوی افق نگاه مینمودند.مسلمآ جریان حقوق زن وپروسۀ تعلیم تربیه جنجال برانگیز بود،وملاهای متعصب وبنیاد گرکمپاین تبلیغاتی خویش راعلیه این رویکرد براه انداختند.علاوه بران به تعداد “دوصد وپنجاه هزار” ملا ازجملۀ زمینداران بودند،وآنها با حرارت زیاد دربرابراین رفورم ها عصیان نمودند.درمساجد،انها دهاقین راترغیب نمودند تا دربرابرپلانهای حکومت به پاخیزند زیرا ازمنظرگاه دید انها ،این تنهاخداوند است که زمین را برای آنها اعطامیدارد.درواقع اکثرآهمینگونه مردم وهواداران فریب خوردۀ آنها یکجا با سود خواران بودند،که درپاکستان سرازیرشده وتحت نام مهاجردرآنجا اسکان گزیدند.
آنجامردمانی هم بودند که نه تنهاد دربرابررفورم های زراعتی به مخالفت برخاستند بل درمقابل سائیر رفورمها مانند رفورم های اقتصادی واجتماعی مخالف بودند.”
درتداوم این پژوهش ،نویسنده ، درراستای نقش اصلی ایالات متحدۀ آمریکا،نظرافگنده می نویسد:”اماآنجا مخالف بسیارنیرومند تری دیگری نیز دربرابرحکومت وجود داشت،این ایالات متحده آمریکا بود که دربرابراین نظام بخاطرکه گویا این نظام،مارکسیستی نامیده میشد،به مخالفت برخاست.درآغازبه گونۀ غیررسمی اما بعد ازسوم جولای 1979بعدازصدورمجوز صلاحیت از سوی “کارتر” رئیس جمهورایالات متحدۀ آمریکا، CIA همرا باپاکستان وعربستان سعودی،مساعدت های نظامی وکمک های آموزشی خویش را برای مسلمانان بنیادگر،که بعدآ بنام “مجاهدین” ویا “مبارزین آزادیخواه”مسماگردیدند،آغازنمودند.درحقیقت رونالد ریگن بیان نمودکه آنها [مجاهدین]”معادل اخلاقی پدران بنیادگذارآمریکا هستند.”
درفراسوی نقش یک جاسوس
نویسنده این مقال ،مبتنی برمدارک وشواهدمعتبر، نقش “حفیظ الله امین”را به حیث جاسوس”سیا “درویرانگریهای نظام وجامعه بطرزجدی،موردارزیابی قرارداده خاطرنشان میسازد:” فاز دوم استراتیژی ضد انقلابی ایالات متحدۀ آمریکا شامل مردی بنام “حفیظ الله امین” میگردد.درسالهای 1960زمانی که “امین” در دانشگاه “ Stanford“ایالات متحده آمریکا تحصیل مینمود،وهمچنان درجریان بازدید مجدداش ازایالات متحدۀ آمریکا،بنظرمیرسد که حفیظ الله امین ازسوی سازمان CIA،استخدام شده ودوباره به افغانستان فرستاده شد.امین ،بهانه جست که او یک مارکسیست تندرو است.ازطریق اوبود که CIA در درون نظام تره کی نفوذکرد.با وجودی که این جریان رسمآ،انتشار نیافته است،اما اینجاشواهد بنیادینی وجوددارد که صحت این نظریه را به اثبات میرساند(4).
بدون درنظر داشت اسناد درین خصوص،رفتاراو درزمان اقتدارش ،بازتابدهندۀ روشی بود که یک اجنت” سیا” باید آن اعمال را انجام میداد.اوهوشیارانه راه خویش را بسوی نردبان عالی قدرت بازنمود،اول به حیث وزیردفاع وسپس به حیث صدراعظم جا خوش کرد.درسپتمبر1979،اوکودتای خویش را راه اندازی نمود،قدرت نظام را تصاحب کرد،نورمحمد تره کی را به قتل رساند،سپس همه هوادران تره کی رایا به کشتارگاه فرستاد،ویازندانی وتبعید ساخت.امین سپس به ترفندی متوصل شد تا اعتبارنظام “ماکسیستی” را دگرگون نماید.او قوانین اژدهایی وسختی را علیه روحانیون مسلمان کشوروضع نمود،تا هدفمندانه آنها رابیشترازنظام بیگانه سازد.”
درتداوم این بحث،پروفیسورجان رایان می نویسد:”درزمان حاکمیت امین رفورم های مترقی متوقف ساخته شد،وهزاران انسان به قفسه های زندان افگنده شدند.افسران ارشد ارتش یا با تحمل تنزیل مقام به وظایف پسیف سوق یافتند،یا به زندان افگنده شدند ویاهم به قتل رسیدند،وبا این رویکرد،اوپایه های ارتش را متزلزل ساخت.
درعین زمان، “سی آی ای”برای مجاهدین آموزش نظامی داده وآنانرا تسلیح نموده تا به تعداد هزاران جنگاوردربخشهای کشورتهاجم نموده وبطورویژه کلینیک های صحی ومکاتب را ویران ومعلمین را به قتل رسانیدند.هرگاه معلمین بادختران متعلم دریک صنف دیده میشدند،کشته میشدند وبعضآ درحضوراطفال، شکم های شان دریده میشد.درجریان سه ماه،با اقدامات هماهنگ شده مجاهدین وپالیسی های معکوس حفیظالله امین،تقریبآ پایه های نظام ماکسیستی درهم شکست.
این موضوع قابل یاد داشت است که طی این مدت زمان “امین”،باشارژدافیر وبرخی مامورین دیگر ایالات متحدۀ آمریکا درکابل ،ملاقات های متعددی را برگذارنمود.او همچنان مشاورین سِرِی خویش رابه پاکستان بطرزمخفیانه فرستاد تا با رهبربلند پایۀ مجاهدین “گلبدین حکمتیار” درپاکستان ،دیدارنماید.
واضحآ”امین، پلان های دیگری را برای تدارک “کودتای “دیگرطراحی نموده بود،تا تمامی نیروهای مترقی را دردرون دولت ،نابود نموده وسپس با نیروهای مجاهدین یکجا شده ،تا” نظام بنیادگرای اسلامی “راتشکیل ،وخود را به حیث رئیس جمهور وحکمتیار را به حیث صدراعظم آن دولت بگمارد.”
ورود ارتش”سبز”،ودخول ارتش”سرخ “
نویسنده درراستای سقوط مرگبارحفیظ الله امین ونقش ارتش شوروی چنین می نگارد:” اما، درپایان دسامبر1979،”امین”،یا بوسیلۀ دسته های نظامی ارتش افغانستان هوادارنورمحمد تره کی ویا بوسیسله سربازان اتحاد شوروی ،سقوط داده شد وبه قتل رسید، تفکیک حقیقت هنوزدشواراست.اما نظریه غالب وقابل قبول اینست،که این جریان بوسیله ارتش شوروی به اجراگذاشته شد،امااتحاد شوروی پیوسته این نگرش را تکذیب مینمود.
حقیقت اینست که برخی از نیروهای شوروی در”هشتم دسمبر”[19روزقبل ازششم جدی-برگردان]به دعوت مقامات افغانستان،درآن کشورجابجا گردیدند.این همه حقایق در پردۀ سیاست جنگ سرد،ابرآلود نگهداشته شد،وبه حیث یک پدیدۀ تیره باقی ماند.”
نویسنده تصویرغم انگیز نظام خونتای امین را به کنکاش گرفته وحول تحولات ششم جدی وبازتاب آن چنین می نگارد: ” با سقوط نظام امین،جشن بزرگ درافغانستان،براه افتید، به تعداد “ده هزار”تن زندانیان سیاسی ، اززندان رها گردیدند. آوانیکه ببرک کارمل(بعد ازبرگشت تبعیدازکشورچکوسلواکیا )زعامت ریاست جمهوری را بدوش گرفت. هرگاه ،او خود،میآمد،به حیث “قهرمان”،مورد ستایش قرارمیگرفت.
اما درخصوص ماهیت حکومات بعد ازششم جدی آقای ” William Blum” با اقتباس ازآقای “ Selig Harrison“می نگارد:”درسالهای 1980،رژیم کارمل،سپس حکومت داکترنجیب الله،با وجود وضعیت اضطراری جنگ،برنامۀ نوسازی ومدرنیزاسیون را بخاطر توسعۀ نظام انجام دادند:آنها،سیستم برق رسانی وکلینیک های صحی را به قراءگسترش داده ،ورفورم های زراعتی وسواد آموزی را بکارجستند،تعداد زیاد زندانیان سیاسی که بطورغیرقانونی بوسیلۀ “امین”محبوس شده بودند،رها نموده وملاها وافراد غیرحزبی را ،درحکومت شامل ساختند. همۀ این تحولات را با توجه به مدارج حساسیت وبشیوۀ ملایمت،بدون اینکه با روال ساختارهای سنتی درتقابل افتد، بسررسانیدند.آنها، با تصریح وجایب اسلامی شان،به ساختمان واحیائی مجدد مساجد،توصل جسته وزمینهاونهاهای شخصیت های بزرگ مذهبی را از رفورم اصلاحات ارضی معاف ساختند.درکوتاه ترین زمان،تلاش نمودند تا اشتباهات فاحش حکومت “امین”را درخصوص شتاب زورمندانۀ تغییرات که خواست تا “گلُو”مردم را تعویض نماید،مرتفع سازند.(5)
جان رایان درخصوص بازتاب اعزام نیروهای شوروی درکشورمی نگارد:”چیزیکه شرایط مسرتباررا مکدرساخت ،عبارت ازورودفوری سربازان اتحاد شوروی درکشوربود که یابه ابتکار خود شان ویاهم بربنیاد پیمان سال1978افغان –شوروی،بود.اهداف شوروی عبارت ازین بود تا تهاجمات ده ها هزارنیروی تا دندان مسلح مجاهدین راکه تعداد کثیری مزدوران خارجی را بهمراه داشتند،بازدارد.اما آنچه که امروزوسیعآ قابل درک است عبارت ازآن است که ایالات متحدۀ آمریکا ازطریق “سیا”بطرزفعالانه درقضایای افغانستان لااقل طی یکسال درگیربود،وورود نیروهای شوروی درافغانستان، پاسخی بودبه مداخلات ایالات متحدۀ آمریکا.
نویسنده اضافه نموده می نگارد :”حضورنیروهای شوروی درخاک افغانستان،بطرزتراژید ،مراحل نهائی ویرانی کشوررا،رقم زد. زبیگنیو برژینسکی،مشاور امنیت رئیس جمهورکارتر، پس از آن،با،لاف وگزاف اعلام کرد که اوکارتر را متقاعد کرده بود تابرای CIA اجازه دهد تا دام یی برای “خرس روسی”پهن نموده و به اتحاد جماهیر شوروی چشیدن طعم جنگ ویتنام را تحمیل نماید.
بریژنسکی ازین انکشافات ،به حیث فرصت طلائی، ،برای آتش افگنی وانگیزش تعصب مسلمانان مرتجع وبنیادگراسودجست،وآنها را برای اعلام”جهاد”(جنگ مقدس )،گویاعلیه “دین نا باوران”که خاک افغانستان را آلوده نموده اند،تحریک ساخت،تا نتنهااینگونه افراد را ازکشورتبعید نمایند بل،آنها(مجاهدین ) راترغیب نمودند تا، بخشهای بزرگ خاک اتحاد شوروی را که مسلمانان درآن زیست مینمودند،”آزاد “سازند.برای ده سال بعد،با هزینۀ بلیون ها دالر پول آمریکا وسعودی واستخدام هزاران مسلمانان خارجی،به شمول اسامه بن لادن،درزیرچترجهاد،وتشکیل ارتش افراطییون مذهبی،خاک افغانستان را به “زباله” مبدل ساختند.”
این نویسنده،درپیرامون نقش تروریستان کشورهای اسلامی درتهاجم به افغانستان چنین ابرازنظرمینماید:” دکتراحمد رشید متخصص امورآسیای مرکزی درین خصوص مینگارد:”با تشویق فعال[ازلحاظ کلاسیک!] CIAو، ISIخواستند تا جهاد افغانستان را به “جنگ جهانی”مبدل نموده،وخواستندتا همه کشورهای اسلامی برعلیه اتحاد شوروی درین نبرد کشانیده شوند. حدود (35000)، تن از مسلمانان بنیادگر، از چهل کشورجهان،بین سالهای 1982–1992،درین جنگ مشارکت نمودند.ده ها هزارتن دیگر،به پاکستان سرازیرشدند،تا درمدارس پاکستان،به تعلیمات بپردازند.سرانجام به تعداد “یکصد هزار”تن از “مسلمانان خارجی ” رادیکال ،مستقیمآ درجهاد افغانستان کشانیده شدند.”
سیا،بطورمخفیانه این جنگجویان را تعلیمات نظامی می آموزاند وازآنها دربخش مالی ونظامی حمایت مینمود.باید بیاد داشت که مردم افغانستان،دارائی تاریخ وسابقۀ “متعصبان مذهبی” نمی باشند.برای خلقت جهاد بربنیاد آرزوهای “سیا”،نیازوجودداشت تا افراطگرایان عرب،مصر وپاکستان،درین کارزارفراخوانده شوند،لذا ظهوربنیادگرائی درافغانستان ،درکارنامه های “سیا ” گره خورده است.همچنان رونالد ریگن لقب “مبارزین راه آزادی “را برای مجاهدین اعطا نموده واین مجاهدین بودند،که مصیبت های وحشتناکی به بارآورده وبه معنای واقعی کلمه، آنها قبل ازهمه تروریست بودند.”
فاجعۀ سقوط
این پژوهشگرمراحل پایانی زندگی جمهوری دموکراتیک افغانستان را بطرزغم انگیز به تصویر کشیده ادامه میدهد :”شوروی ها درین “ویتنام “شان،به زانودرآمدند،ونیروهای خویش را درفبروری 1989ازافغانستان خارج ساختند،اماجنگ ادامه یافت.بطورعموم چنین پنداروجود داشت که حکومت مارکسیستی،به مجرد خروج نیروهای شوروی ازکشور،به سرعت سقوط خواهد نمود،اما این تصورازواقعیت برنخاست . با منظرۀ شرارت مجاهدین،بخشی عظیمی ازمردم افغانستان،بویژه زنان،ازنظام کاملآ میانه رو”نجیب الله”دفاع نموده وبدون حضورحتی یک سرباز شوروی ،آنها برای مدت سه سال دیگر رزمیدند.درحقیقت حیات این نظام بیشتراززندگی خوداتحاد شووروی که دردسمبر1991،فروپاشید،طول کشید.
درواقع درچنین مراحل خطیر،فکتور قاطع که منجربه سقوط نظام درافغانستان شد،اولآ درخیانت آمریکائیها وثانیآ درخیانت شوروی ها نهفته بود.زمانی که شوروی ها مصمم شدند تا نیروهای خویش را ازافغانستان بیرون نمایند،چنین استنباط میشد که هردوکشور،هم ایالات متحدۀ آمریکاوهم اتحاد شوروی ،همه کمک های نظامی واقتصادی خویش رابه طرفین درگیردرافغانستان قطع مینمایند.اتحادشوروی به این توافقنامه احترام گذاشت وآگاهی داشت که ایالات متحدۀ آمریکا،عربستان سعودی وکشورپاکستان،به همکاری ومساعدت های خویش به مجاهدین ادامه میدهند.این بطورمعقول مشخص است که هرگاه بعد از سال 1988،اتحادشوروی با نگرش حس عدالت وانصاف،با حد اقل کمک های مالی ونظامی ،حکومت افغانستان را مساعدت مینمود،اینکشورازتوان ایستادگی در برابرتهاجمات مجاهدین ،برخوردارمیگردید.
آنگونه بود،که با تداوم پایان ناپذیرتدارکات مالی ونظامی سوپرپاورآمریکا[برای مجاهدین]وبدون دریافت کمک های مالی،حکومت افغانستان،دراپریل سال 1992،شکست خورد.مجاهدین فاتح ،که حال بخشی وسیعی حکومت کنونی را تشکیل داده اند،قبل ازهمه،اعضای نظام سیکولارپیشین،وهزاران تن نیروهای ترقیخواه را به قتل رسانیدند. سپس طی چهارسال آینده،آنها دربین خود جنگیدند،وباعث تجاوزوچپاول درکشورگردیدند ،تا آنکه درسپتمبر1996،طالبان، کابل را تسخیر،وآنها را ازمیان برداشتند.
بعد ازسقوط نظام مارکسیستی ،درجریان سالهای جنگ داخلی ،کابل مانند اکثرشهرهای دیگر،که متحمل خثارات هنگفتی گردید، بکلی ویران گردید.
طالبان کسانی که کشوررااززیرسیطرۀمجاهدین “آزاد”نمودند،نظام شریرارتجاعی را درکشور برقرارساختند.ملاکان بعد از پیروزی مجاهدین،بصورت فوری برگشتند،وزمانیکه طالبان قدرت را تصاحب کردند، نبرد واقعی دربرابرزنان اعلام گردید که البته فاقد هرگونه مبنائی اسلامی پنداشته میشد.به تعدادهزاران تن اززنان ،به حیث معلم،داکتر،استاد،ومشاغل گوناگون،از وظایف شان برکنار ساخته شدند.
آنها همچنان بعدآ اجازه نداشتند،تا به حیث نیروی کار،نقش بیافرینند وحتی دکتوران بدون حضورنزدیکان مرد نمیتوانستند تا به درمان زنان مبادرت ورزند.دختران ازرفتن به مکتب منع ساخته شدند.تروردرهمه اشکالش،اساس رژیم را تشکیل میداد،البته رژیمی اسلامی فاشیستی،ورژیمی که بوسیلۀپاکستان،درسکان قدرت باقی ماند.این رژیم با حفظ همه جنایات اش،درآغازبوسیلۀ ادارۀ کلینتون،مورد حمایت قرارداشت،چنین تصوروجود داشت که طالبان “ثبات”بوجود خواهد آورد،تا بتواندزمینۀ انتقال پاپلین “گاز”و”نفت “را ازطریق افغانستان فراهم نماید.علاوه برآن ادارۀ بوش مبلغ ” 124″ملیون دالرآمریکائی را به افغانستان مساعدت نمود،وتا زمان روزسرنوشت سازیازدهم سپتمبراین مذاکرات جریان داشت.”
این پژوهشگربا توجه به فکتورخارجی سقوط جمهوری دموکراتیک افغانستان چنین مینگارد:”بنا برین برای انجام این جنایت درافغانستان کی را باید مقصرپنداشت؟بدیهیست که ایالات متحدۀ آمریکا واتحادشوروی را! اما هرگاه،اتحاد شوروی را درین خصوص ملامت پنداشت،پس با اعمال ایالات متحدۀ آمریکا،عربستان سعودی وپاکستان درین راستا،چگونه میتوان اغماض نمود؟
رفورمهای ترقیخواهانۀ اقتصادی واجتماعی را که حکومت نورمحمد تره کی پیاده نمود،ومقام زنان ودختران را درجایگاه قرن بیستم مشخص ساخت،بوسیله ایالات متحدۀ آمریکا ،که گویا حکومت “مارکسیستی” خوانده میشد ،مورد مخالفت قرارگرفت،نگاه بدبینانه وخصومتبارآمریکا با کمونیسم،وپالیسی آنکشوربرای تحلیل بردن اتحاد شوروی،آمریکا را بران داشت،تا از ارتجاعی ترین ومتعصب ترین نیروهای مذهبی درجهان حمایت نموده وازآنها به حیث “ارتش نیابتی”درجنگ با کمونیسم واتحاد شوروی استفاده ودرین رویکرد،افغانستان ومردمش را نابودنماید.
اعزام نیروازسوی شوروی ها درکشوردرجهت حمایت ازرژیم مارکسیستی که تحت تهاجمات وسیع وگستردۀ افراطیون مذهبی قرارداشت، اقدام احمقانۀ بود .هرگاه اتحاد شوروی بصورت ساده،تجهیزات نظامی برای رژیم مارکسیستی افغانستان،آماده مینمود،آنها شایداین وحشی ها، را، دم دروازه توقف میدادند.زیرا مردمان عادی افغانستان اهل تعصب نبودند،وآنها ازرفورم های مترقی نظام حمایت مینمودند.
آقای جان رایان درپایان مقالۀ خویش چنین نتیجه گیری نموده مینویسد:”هرگاه ،ما، از تراژیدی افغانستان چیزی بیاموزیم،این بسیارمهم است تابیاموزیم که”هرگاه ایالات متحدۀ آمریکا درافغانستان مداخله نمی کرد،وحکومت مارکسیستی تره کی را به حال خودش رها میکرد،آنجا نه نیروی مجاهدین وجود داشت،نه دخالت شوروی،نه جنگی که کشوررا ویران ساخت،نه اسامه بن لادن ونه تراژیدی یازدهم سپتمبرایالات متحدۀ آمریکاوجودداشت.”
آری خوانندۀ عزیز!درپهنائی جهانبینی وافق تفکراندیشمندان رسالتجو،این منظرۀ روشن پدیدارمیگردد،که رژیم جمهوری دموکراتیک آنهم درتحت آتشبارهای توپخانه های دشمان افغانستان ،فصلی نوین وترقیخواهانه را درتاریخ مصیبتبارافغانستان بازکرد،پس ازتاریکی های متداوم ،افقی را گشود،سکوتی را درهم شکست وچرخ حرکت تاریخ را بدوران کشید،اما این نظام،درآتش انتقام شعله ورشد،درآتش راهبردی کشورگشایان سوخت،وبوسیلۀ بلندگویان دموکراسی ،توسط “سیا “وبه یاری سیاهترین پیام آوران مرگ تحت بهانۀ “دین”،عمرش پایان یافت وغروب هولناکی را برآسمان افغانستان چیره ساخت .یکی ازبازیگران اصلی درین سناریوی خونبار،نمایندۀ سیا،”امین” بودوحال ببینیم که این سناریو،بررویت اسناد معتبر،چگونه تداوم یافته وتا، ناکجاها ادامه می یابد؟
سیمائی “امین” درآیینۀ استخبارات جهان
درخصوص وابستگی امین به سازمان “سیا”وچگونگی کشانیدن پای ارتش سرخ به افغانستان، راديو فرانسه انتر(راديودولتي فرانسه) مطلبي را افشا كرد كه مورخان وهمه كساني كه مسأله افغانستان را دنبال مي کردند، حيرت زده كرد. خبراين بود:” حفیظ الله امین جاسوس سیا بود . حفيظ الله امين مسؤول سازمان افسري حزب دموكراتيك بود،اوخودسرانه (مسلمأبه دستور «سيا» با عبدالقادر فرمانده نيروي هوايي افغانستان تماس گرفته و به او مي گويد: حزب دستوركودتا عليه داودخان را داده است فوراً اقدام كنيد.او بدستورسیا زمینه سازدعوت ارتش شوروی درافغانستان گردید .«سازمان اطلاعات امريكا «سيا» تلاش زيادي كرد كه ارتش سرخ وارد افغانستان شود.
مدتي بودكه«سيا» به كمك عوامل خود درافغانستان وپاكستان درصدد تلاش پياده كردن طرح سوق دادن شوروي به لانه زنبورافغانستان بودند تا سرانجام در28دسامبر 1979طرح آنها،با موفقیت اجراگردید.
شكست امريكا پس ازپانزده سال نبردهاي خونين درويتنام باوجود به كاربردن نوينترين سلاحها و بمباران شبانه روزي ويتنام شمالي ،واشنگتن رابه اين نتيجه رساند كه بايد رقيب زورمند خود را نيز دچارهمان سرنوشتي سازد كه امريكا با آن روبروگرديد.
راديو «فرانس انتر» روزهاي شنبه ساعت يك و نيم بعدازظهر برنامه يي را پخش مي كند زيرعنوان «راندووباايكس» (وعده ديداربا ايكس) .ايكس ظاهراً يكي ازمأموران عالي رتبه سازمان ضدجاسوسي فرانسه است كه تاكنون هيچ كس ازنام واقعي اوآگاه نيست به همين دليل مجهول مانده است.
برنامه را«دني شسو» (DENIS-CHEISSEVX) كه مورخ مشهوري است و از زدوبندهاي سياسي پشت پرده سياست آگاه است اداره ميکند. در اين برنامه تاكنون ازبازيكنان پشت صحنه شطرنج سياسي جهان پرده برداري شده است چگونگي اكثركودتاهايي كه درامريكاي لاتين چون شيلي، پرو، اروگوئه، سالوادوروهمچنين كودتاهاي خاورميانه چون كودتاي سال1953 كه عليه دكترمصدق روي داده است پرده برداري شده وعوامل آن و دستهاي مرموزي كه دراين كودتاها دست داشته اند معرفي شده اند سازمان «سيا» به محض فارغ شدن ازمسئلۀ ويتنام، طرح وارد آوردن ضربه بزرگی را به شوروي تهيه ديد...”[ معلومات بیشتر-(6)]
درامتداد ودرروشنی اسناد ومدارک معتبرجهانی درخصوص فعالیت” سیا”درحوزۀ سیاسی وروشنفکری افغانستان،آقای James A. Lucas ،چنین می نگارد:” ،اساسآ فعالیت های آمریکا در افغانستان درسالهای 1950–1960 ،آغازشد،”سی آی ای “به پرداخت رشوه های گزاف وترفند تهدید، درمیان محصلین افغانی درآمریکا متوسل شد،تاازمخالفتهای های جاری دربرابرتحولات مترقی حمایت نماید،بدینوسیله آمریکا به استخدام محصلین افغانی ،درآمریکا پرداخت،تا محصلین مذبور،هنگام برگشت به وطن ،به حیث “اجنت” ،به نفع آنکشور نقش آفرینی نمایند.درطی این مدت ،لااقل یکتن از روئسای” اتحادیه محصلین”(ASA)،بنام “ضیا نورزی”،که بعدآ به حیث “رئیس خزاین دولت” درافغانستان برگزیده شد،توسط” سیا”استخدام شد واو با سازمان سیا درآمریکا همکاربود. همچنان سیا تلاش های بیهوده را برای استخدام “عبد الطیف هوتکی”نیزبراه انداخت.عبد الطیف هوتکی در سال1967،اعلان کرد که تعداد قابل توجهی ازمقامات کلیدی افغانستان ،که درایالات متحدۀ آمریکا،تحصیل نموده اند،یا بوسیلۀ “سیا”،آموزش دیده اند،ویا تحت تعلیمات “سیا”قراردارند.”(7)
همچنان آقای “WilliamBlum “، تحت عنوان”جهادآمریکائی در1992–1979 افغانستان “،درخصوص پروسۀ استخدام “امین “به سازمان” سیا” چنین می نگارد:” دراواخرسالهای 1950واوایل سالهای 1960،امین درکالج معلمان دانشگاه کلمبیا،ودانشگاه ” Wisconsin“،شامل شد،این البته دوران اوج “سی آی ای “بود.گزارش شده است که درسال 1963،حفیظ الله امین به حیث” رئیس انجمن محصلین”برگزیده شد.اما این مسئله تائید نشده است. مگرمشخص شده است که “انجمن محصلین ” بخشی ازبودجه خود را ازبنیاد آسیا تامین مینمود، بنیادی که برای سالهای متعدد جبهۀ اساسی”سیا” درآسیا ،پنداشته میشد وزمانی” امین”،با این سازمان همکاربود.”(8)
نقش آمریکا،برای مداخلۀ نظامی شوروی
مبتنی برمدارک واسنادمعتبر جهانی،ایالات متحدۀ آمریکا ،پیوسته دررویائی انتقام شکست ویتنام،استراتیژی ماهرانۀ را برگزید،ودرین گزینه افغانستان را به حیث قربانی ،درمرکز برنامه های راهبردی خویش قرارداد.آمریکا درپرتاب تیرخود بسوی افغانستان،دوهدف عمده را دنبال نمود،برای فرونشانی عطش انتقام طعم شکست جنگ ویتنام و کشانیدن پای ارتش شوروی درافغانستان،وازسوی دیگرسرکوب جنبش نوپای افغانستان ولاجرم اشغال این کشور و تاسیس پایگاه های نظامی درآن . درخصوص علایق آمریکا وبرنامۀکشانیدن پای ارتش شوروی درافغانستان،بریژنسکی مشاورقصرسفیداظهارمیدارد که:” درحقیقت مساعدتهای مخفی ایالات متحدۀ آمریکا برای مجاهدین درافغانستان،به تاریخ سوم جولای1979 ،پس ازامضای دایرکتیف معین بوسیلۀ رئیس جمهورکارترآغازشد.درآنروزضمن نبشتن نامه برای رئیس جمهور،خاطرنشان ساختم که به اعتقاد اینجانب،این”کمکها “،اتحاد شوروی را وادارخواهد نمود،تا به افغانستان،مداخلۀ نظامی نماید.(9)
مرتبط به آن برقول آقای James A. Lucas،عضو”فعالان صلح”، بریژنسکی درسال 1998، ضمن مصاحبۀ خویش،که درصفحات 15-21 ” Le Nouvel Observateur “درپاریس به نشررسید، درراستایی سوالی، اعتراف نمودکه:” درواقع ،نقش آمریکا بود،که “باعث تجاوز”شوروی درافغانستان گردید.(10)“
معمائی قیام مسلحانۀ ثور
درست سه ونیم دهه ازبرپائی “قیام مسلحانۀ هفت ثورسپری میگردد،اما تاهنوز،دربسابرگه های تاریخی،نوشتارها ورسانه های گفتاری ونوشتاری ، تصویرریالستیک انگیزش واقعی این قیام ،درپردۀ ابهام باقی مانده وبطرزاعجاب انگیز،تا همین اکنون ،کوچکترین اسنادی وجود نداشته است ،تا برفیصلۀ “هیئت رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان، جهت راه اندازی “قیام” صحه بگذارد.حزب آگاهانه درآن برهۀ اززمان ،چالش های پرمخاطره را درین راستا درک مینمود وبرخلاف،مجموعۀ برچسب ها وتبلیغات مخالفین سیاسی اش ،کوچکترین اراده و نقش هدایتگرانه را درخصوص راه اندازی قیام نداشت.بنابرقول آقای عبدالوکیل وزیرپیشین خارجه جمهوری دموکراتیک افغانستان ومسئول شاخۀ نظامی جناح “پرچم”،فقید ببرک کارمل که با هوشمندی،شرایط سیاسی واجتماعی افغانستان را به تصویرمیکشید،خلاف هرگونه اقدام ماجراجویانه ،وراه اندازی “قیام و”کودتا” بود.چنانچه روزگاری قبل ازرخداد هفتم ثور،دربرابرطرح هوس آلود راه اندازی کودتا ،به پاسخی یکی ازاعضای ارشد حزب گفته بود:”درروال کنونی ،جامعۀ سیاسی افغانستان،به زن حامله وبارداری میماند،که هرگونه فشارقبل ازوقت برای زایش نوزاد،هم ،مادر را، به دیارنیستی سوق داده وهم طفل را ضایع می سازد. لذابطورجدی حزب ورفقا باید از چنین گزینه بپرهیزند.”از مجموع گفتمان،مصاحبه ها ،کتابها ونبشته های شخصیت های مطرح حزب دموکراتیک خلق افغانستان برمی آید که حزب هرگز،نه تنها اینکه فیصلۀ را مبنی برراه اندازی “قیام مسلحانۀ ثور”به تصویب نرسانده بود.هکذابرقول شاهدان عینی، رخداد غاقیلگرانۀ قیام ، همه رهبران طرازاول درقید زنجیرحزب راهنگام آزادی شان اززندان،ویا حضور شان درمخفیگاه ها،این رویدادغیرمنتظره،حیرت زده ساخته بود.
درین راستا محمد عزیزنعیم برادرزادۀ فقید محمد داوود خان چنین میگوید:”…چند هفته بعد ازین واقعه[حادثۀ کشتار خانوادۀ محمد داوود]،ماموروزارت خارجۀبریتانیا،که درشعبۀ افغانستان وظیفه داشت ،به نام رمزی برای اظهارتسلیت پیش من آمد،نسبت به این واقعۀ یی که به خانوادۀمن رخ داد ودرضمن گفت که یک راپور(گزارش )ازسفیرشان آقای کرک رسیده ودرین راپورازملاقات تعارفی که با ببرک کارمل به عمل آمده بود،یادشده وبه قرارگفتۀ رمزی ،درراپورنوشته شده بود،ببرک کارمل گفته که ما درمقابل یک عمل انجام یافته قرارگرفته بودیم.”(11)
هکذا،آقای عبد الکریم میثاق یکی ازرهبران ارشد حزب(جناح خلق)، ضمن مصاحبۀ عدم اطلاع رهبری حزب را ازوقوع برپائی قیام نظامی ،تصریح میدارد”(12)
با چنین رویکرد، پس چرا وتحت کدام انگیزه وبرنامه،دامان مقدس وانساندوستانۀ حزب با خون آلوده گردید؟
دریک رویکرد شگفت انگیزریشه های همۀ این ماجرا ها را میتوان دراسرارنهفتۀ دریافت:برپایۀ مدارک وشواهد معتبر،استنباط میگردد که حتی قبل ازحادثۀ “ترور”شهید میراکبرخیبر،طرح” کودتا “از جانب حفیظ الله امین نمایندۀ “سیا “برای سرکوب جنبش بالندۀ کشوروفراهم سازی نقشه های آتی” سیا” ریخته شده بود.چنانچه درین خصوص درکتاب “ما چگونه به بیماری وایروس (A)هجوم به افغانستان مبتلا میگردیدیم ،که از داشته های معتبر “کی گی بی “است،آمده است:
” فقط چندی قبل،درشروع بهار، امین دعوت نامه یی به “عبدالقادر” فرستاد تا درمنزل یک پیلوت دیگربنام اسدالله سروری که درغرب شهرکابل زندگی مینمود بیاید. درخانۀ سروری ،او ،برعلاوۀ امین ،با یک صاحب منصب دیگر،ازکندک تانک ،بنام اسلم وطنجارنیزمعرفی گردید. امین پس ازآنکه شخصآ مطمئین گردید که کسی دراطاق همجوار،گفتگوی آنها را گوش نمی دهد حاضرین را مخاطب قرارداده گفت: ” رفقا،میخواهم شما را به یک فیصلۀ مهم آشنا بسازم ،بیروی سیاسی حزب عقیده دارد که داوود ،پس ازآگاهی ازوحدت حزب قصد دارد رهبری ما را زیرضربه قراردهد. این معلومات را ،ما ازحلقات نزدیک به رئیس جمهور به دست آورده ایم. اگراعضای بیروی سیاسی حزب دستگیرشوند،”سازمان نظامی انقلابی ” باید داخل اقدام شود.” امین درحالیکه با قیافۀ نهایت جدی به صاحب منصبان میدید ،ادامه داد:
“شما وظیفه دارید تدابیرمعینی را روی دست گرفته آنها را عملی نمائید، منجمله قیام مسلحانه را علیه نظام براه اندازید. من شما را به اینجا دعوت کردم تا پلانی برای همچون یک قیامی ترتیب گردد. “
“طی روزهای بعدی قادرروی جزئیات آتی پلان کودتا کارمیکرد: برای هجوم و اشغال ارگ ریاست جمهوری، وزارت دفاع ،میدانهای هوائی، مراکز و مؤسسات مهم و راه ها، به چه تعداد تانک ضرورت خواهد بود، کی ها ازجملۀ طرفداران سر سپردۀ داوود باید درقدم اول دستگیرشوند و کیها بلافاصله سربه نیست شوند؛ طرق هماهنگی میان آنعده قطعات که درکودتای نظامی سهم خواهند گرفت…” وطنجاروعده داده بود که درساعات اول قیام، حداقل بیست تانک وماشین محاربوی را برساند. قادرباورداشت که تعداد مذکوربرای کامیابی کودتا کافی است…..”
“مسئالۀ که نزد این توطئه گرمسلکی (هدف قادراست- مترجم) روشن نبود وموجبات تشویش او را به بارمی آورد.،عدم موجودیت پرچمی ها در جلساتی که برای پلان گذاری کودتای نظامی به راه انداخته میشدند، بود. افزون برهمه او متوجه شد که همه دساتیرپنهانی در داخل اردو صرف به صاحب منصبان جناح “خلق” داده میشد. قادربا خود فکر میکرد که یا امین بالای پرچمی ها اعتماد ندارد ویا یا میخواهد خود یکه تازمیدان باشد.”
“درین میان حوادث به شدت انکشاف میکرد،ویکی ازمحبوبترین چهرۀ حزب دموکراتیک خلق”میراکبرخیبر،به قتل رسید. (13)“
بربنیادمدارک مستند فوق،وکاربرد عقل سلیم باید چنین پنداشت،که حزب خود درگیریک دسیسه قبلا طراحی شده ،ازسوی دشمنانش شد،وناخودآگاه درباطلاق خون شنا کرد.برای ابهام زدائی برنامۀ “کودتا”ازسوی حفیظ الله امین که درغیاب حزب،صورت گرفت،بهتراست تا به سخنان یکی ازنقش آفرینان اصلی “جنرال قادر”گوش فراداده،به قضاوت بنشنیم:
“چیزی حدود یک سال قبل ازهفت ثور، «امین »، من و وطنجار را به خانهءاسدالله« سروری»دعوت کرد. وطنجار نیامد. به جای او «قادرآکا » آمد.ماخاکۀ آن پلان را ساختیم. یکهفته بعد، من و وطنجار به خانهءاسدالله سروری رفتیم و پلان نهایی را من و وطنجار با هم ساختیم(14).“
با برداشت یافته های “کی گی بی “وسخنان جنرال قادر،درمحوریت،آمادگی وتدارکات نظامی پشت پردۀ حزب،بوسیلۀ حفیظ الله امین،جهت راه اندازی قیام ،همرنگی کامل،به چشم میرسد،اما با توجه به ظهورضعف حافظه جنرال قادرکه درکتاب خاطرات اش ،دربسا مواردمشهود است،منطقآ، موعد تدارک قیام رامیتوان برپایۀ اطلاعات “کی گی بی” دراوایل بهار1978نسبت داد،نه یکسال قبل ازآن .
رویکرد دیگری که این نظریه را قوت می بخشد،عبارت ازین است که بنا برقول آقای دستگیر پنجشیری ،” بعد ازاثبات نقش “امین “در ترورعلی احمد خرم وزیرپلان فقید محمد داوود خان که به تاریخ 25 عقرب 1356هجری شمسی،رخ داد،پس ازدریافت گزارش “کمسیون حقیقت یاب “،بیروی سیاسی حزب،موضوع سبکدوشی امین را ازعضویت کمیتۀ مرکزی وسبکدوشی وی را ازسمت “شاخۀ نظامی” حزب ،مطرح ساخت که با تعلل وتآخیرهمراه بود.(15)”
بدیهیست که تحقق چنین تصمیم،امین را به یک مهرۀ سوخته مبدل مینمودومجموعۀ سرمایگذاری او را درحزب وارتش بهم میریخت،لذا اوباید سریعآازاجرای این مهم،می جهید وسرنوشت حزب رابیباکانه با مقدرات سیاسی رقم میزد.درتیزیس “امین”، درهردو روی سکه ،بُرد نوشته شده بود،برحسب نقشۀ “سیا”،درشکست قیام،محمد داوود،حزب را می شکست،ودرسناریوی پیروزی قیام،اوخود،حزب را ورشکسته میساخت.بدینسان،اوبطورشتابان وبرای جلوگیری ازفرصت سوزی،به سرنوشت حزب قمارزدکه برطبق نقشۀ مطروحه واستنتاج جریان حوادث ،اوبرنده وحزب وملت بازنده شد.
ترور”خیبر”سرآغازسناریوی”امین”
با دست آویزاسناد، شواهدوحقایق انکارناپذیر،این پنداردرذهن انسان شکل می یابد،که طرح “قیام” ثورکه بوسیلۀ شخص “حفیظ الله امین “درقالب یک “سناریوی”کامپلکسی ودرازمدت ،استخوانبندی گردید،وبطورشگفت انگیزی ،باحمایت دستان مرموزاراکین بلندپایۀ نظام،همراه گردید، از فقدان “انگیزۀ سیاسی “برای برانگیختن یک انفجاربزرگ دردوسوی خط ،برای تحریک نظام وتحریک حزب وتقابل وزورآزمائی ایندو ،رنج می بُرد.”امین”با آراستن کامل برنامۀ نظامی،دیگرصرفآ به یک بهانۀ سیاسی نیازداشت،تا درهوائی هیجانات آتشین،هم عطش قیام را درارتش برانگیزد،وهم رهبری حزب را درلای غباریک عمل انجام یافته وتدافعی بفریبد. این حالت ترصد، با تردستی برق آسائی امین،باخون شهید “میراکبرخیبر”یکی ازنظریه پردازان محبوب حزب ، ودستگیری ستون رهبری حزب، پایان یافت ،وشاخۀ نظامی حزب (فرکسیون خلق )که تحت رهبری امین قرارداشت ،درخط تعرض آماده شدوماشین نظامی را بدستوراوکه بطوراستثنا خود، بخاطر تطبیق نقشه بطرزمعنی داری ،ازدام رهیده بود، بدوران انداخت.
گفتنیست که درامتداد وپیشینۀ ،این رفتارفتنه انگیزانه،اساسآ ،ترورشهید میراکبرخیبر،سومین مرحلۀ این پروژه،بشمارمیرود: “در پائيز سال 1977، شخصی، به نام “انعامالحق گران”، که پيلوت شرکت هوائی آريانا بود، با ضرب چند گلوله درمقابل منزلش ازپا درآمد. او درهمان بلاک مکروريان کابل میزيست که فقید ببرک کارمل نيزدرآنجا زندگی میکرد .او با فقیدکارمل مشابهت فزیکی وظاهری نزدیک داشت، و در آن شام تاريکی که وی به قتل رسيد، تشخيص اوبافقید ببرک کارمل کاردشواری مینمود. هيچگونه دليل برای قتل اوارائه نشد و قاتل يا مرتکبين قتل وی نيز شناسايی نشدند.”اما ميان پرچمیها وآگاهان سیاسی،این اعتقاد وجود داشت که سازماندهی اين قتل بوسیلۀ حفيظ الله امين،طراحی شده بود. چرا که اوبطوراشتی ناپذیر، با کارمل شديداً کينه وخصومت میورزيد وکارمل را مانعی عمده در خط اهداف شیطانی خود تلقی میکرد.
یکی دیگرازجنایت سازمان یافته وماجراجویانۀ دیگرحفیظ الله امین، قتل علی احمد خرم وزيرپلان حکومت فقید محمدداوود است که بدستوراو،بوسيلۀ تروریستی به اسم مرجان ،درروزروشن انجام یافت.چنانچه درین راستا،محترم غلام دستگیرپنجشیری مینویسد:”يکی ازتحريکات خود سرانهء حفيظ الله امين، ترور”علی احمد خرم” وزيرپلان حکومت سردارداؤود به تاريخ 25 عقرب 1356 هجری شمسی بود. ترورعلی احمد خرم تا جائيکه تحقيقات کميسيون کنترول حزبی درولايت کندزآشکارساخت، توسط حفيظ الله امين طرح گرديده بود… هدف امين ازچنين عمل ماجراجويانه اين بوده است، تا ابتدا خرم به اثرتهديد مرجان تروريست داخل ارگ شود، تروريست را با خود نزد محمد داوود انتقال دهد، سپس حملهء تروريستی عليه سردارداوود انجام شود و آنگاه اردو به حال آماده باش درآيد و امين سرانجام به آسانی ازطريق اردو، قدرت سياسی را به تصرف خود درآورد. درخصوص هویت سیاسی مرجان تروریست،آقای پنجشیری مینویسد:”مرجان معلم یکی ازشاگردان امین بود،که قبل ازتامین وحدت فرکسیونهای خلق وپرچم ،مصادف به12 سرطان 1356،توسط حفیظ الله امین ،به حیث عضوجریان دموکراتیک خلق،به کمیتۀ حزبی ولایت کندز،معرفی وتنظیم شده بود. (16).”
اما ترورمیراکبرخیبر،درغبارحوادث پیچیدۀ سیاسی پارادوکسهای،پرسش انگیزی راخلق نمود.این برنامه چنان آگاهانه طراحی شده بود،تا درهمان جوآشفته وپرتلاطم سیاسی ،ازیکسوحکومت محمد داوود را ،مسبب آن جلوه داده وازسوی با برگزاری رژۀ سیاسی حزب ،خشم نظام رابرانگیزد.
بعد ازته نشینی ابرواره های توهم انگیز ورونمائی برنامه های زیرکانه حفیظ الله امین،وپیشینه های سیاسی او،این ایده درمحافل آگاه سیاسی قوت یافت،که این قتل تحت یک نقشۀ گسترده ودرچهار چوب سناریوی کامپلکسی “سیا”،برای سرکوب وامحای کامل نهضت دموکراتیک وهموارسازی جاده راهبردی قصرسفید، بوسیلۀ “امین”وولینعمتان اش ،طراحی شده بود.هرچند درآغازمحمد عارف عالمیارواسدالله سروری به حیث مرتکبین این جنایت قلمداد گردیدند،اما سپس وحید مژده ،کارآگاه وزارت خارجه عصرطالبان ،آشکارساخت که ترور”خیبر”بوسیله حزب اسلامی گلبدین حکتیار انجام پذیرفت.اوچنین مینگارد:”نخستین بارحکمتیار درکشورایران،به ترورخیبرتوسط «دکترلطیف» و«صمد کوچک» وابسته به چریک های شهری حزب اسلامی،درحضورآقای وحیدمژده ودیگران درکشورایران گواهی داده است.وحیدمژده ادامه داده مینویسد که این مطلب را باردیگر،از سوی فعال حزب اسلامی درپشاورنیز شنیده است.(17)”
یکی ازپرسشهای که ذهنیت خوانندۀ گرامی را،می آزارد،عبارت ازنقش حزب اسلامی حکمتیار،به مثابۀ بخشی ازین ماجرا وتلفیق رنگ “سرخ” و”سیاه”درگردانندگی این برنامه است!
هرگاه به خاستگاه وخلقت سیاسی این دوعنصرآتش زا”حزب اسلامی” و”حفیظ الله امین “نگاه شود،هردوترکیب، شاخه ها ازیک درخت “زقوم”اند،که ازدرون دوزخ “سیا “سرکشیده اند. تا کنون مستندات معتبری را درخصوص وابستگی امین به “سیا”مرورکردیم ،درحالیکه حزب اسلامی حکمتیار نیز،ازدرون شکم “سیا” زاده شده وتاکنون به حیث لشکرنیابتی ،درخدمت آن سازمان خدمات گسترده یی را انجام داده است.درخصوص وابستگی حزب اسلامی به “سیا”، روبرت دريفوس،در نبشتۀ تحت عنوان “بازی شیطانی چنین مینگارد:” …هرچند سیا درافغانستان، حضورپررنگی دردهه های آغازین جنگ سرد نداشت، این سازمان ازکانال دفاتر”بنیاد آسیا” ــ سازمان وابسته به سیا ــ تیمی به این کشورفرستاد. درمیانۀ دهه های 1950 و 1960، “بنیاد آسیا” حمایت بی شائبه یی ازدانشگاه کابل کرد وپروژه های بسیاری درباره یی سازماندهی جامعه ی مسلمان افغانستان داشت…نصیرالله بابر، مشاورویژه یی بی نظیر بوتو، نخست وزیرپاکستان، درمصاحبه یی به تاریخ آوریل 1989، کمک مالی ایالات متحده به ستیزه جویان افغان را از 1973 و نیز قرارگرفتن گلبدیین حکمتیار، رئیس [حزب اسلامی] ‘زیر چتر’ آمریکا را، چندین ماه پیش از دخالت نظامی اتحاد شوروی، فاش کرد.(18)“
ازسوی دیگررویکرد تبانی با گروه های اپوزسیون علیه حزب وجنبش،درخصلت سیاسی “امین” سابقۀ طولانی داشته واو به مثابۀ یک ماکیاولیست،پیوسته تلاش نموده است تا به هرقیمت ممکن،حزب دموکراتیک خلق افغانستان را آماج قراردهد.چنانچه درین خصوص،ژورنالیست معتبر کشورهند،آقای گویال با درنظرداشت کمپاین انتخاباتی پارلمانی که ازسوی حزب براه افتید مینویسد:”انتخابات پارلمانی سال 1965،بوسیلۀ کارمل به یک کمپاین وسیع درمیان کتلۀ عظیمی از روشنفکران به چرخش درآمد،بنا برتحریک “امین “گروه های مائویستی وستم ملی نیز درکمپاین ضد کارمل داخل شدند،کارمل احساس آسیب پذیری مینمود،نه بخاطر آنکه شخصیت او آماج قرارداده میشد بلکه بخاطر نقش یک “اجنت بیگانه “که خواست تا حزب را منشعب گرداند.(19)“
با توجه به دریافت منابع مشترک وزایشگاه وپرورشگاه واحد برای تولید وپرورش حزب اسلامی وگمارش امین درشبکۀ” سیا” ، حال،سرنخ اصلی ازدرون کلاوۀ معما انگیز بیرون شده واین حقیقت ناب بدست می اید که شبکه عمال” سیا”درآمیزش وهمرنگی کامل،دسیسۀ ترورشادروان میراکبرخیبر را برای بسترسازی “قیام “وتصرف قدرت سیاسی بدست امین ، طراحی وتطبیق نمودند.یکی دیگرازمهره های کارسازی که درین ماشین ترورجایافت،حضورتحصیل کردۀ آمریکا “قدوس غوربندی”ونقش اودرآن شامگاه ظلمتباربرای بیرون نمودن خیبر،تا کمینگاه است. مبرهن است که با توجه به آزمونگاه ونمایشات بعدی ،برای حمایت قاطع ازحفیظ الله امین وبریدن فوری ازهمرزمان تاریخی شان،بدینوسیله مشارکت ستون پنجم جناح پرچم (لایق ،بارق ،غوربندی)،درراه اندازی ترورخیبرومشارکت گسترده شان درتطبیق پلانهای امین بیش ازپیش برجسته میگردد.با پیروزی قیام،”ستون پنجم” با چرخش یکصدوهشتاد درجه برپایۀ توافقات قبلی،به حنجرۀ رسایی امین مبدل شده برسریرقدرت جایافته ،درکناراوقرارگرفته وبرای تبعید رهبران جناح “پرچم” وسرکوب همرزمان پیشین شان،نقش دستۀ تبررا دردستان امین ،بازی نمودند.
برپایۀ سناریوی تنظیم شده،قطرات خون خیبر،باعث برانگیختن ” رعدوبرق “برآسمان کابل شد،طوفان یی سرنوشت سازبرپاکرد وکاخ جمهوریت فقید محمد داوود را درهم کوفت.موج مه آلود تبلیغاتی رسانه های غرب،وحواریون قلم پردازشان طی سه نیم دهه که برای مستورساختن جنایات غرب وشرکاء دربراندازی “نظام جمهوری دموکراتیک “راه اندازی شد، ،نه تنهاپای ، مجموعۀ “حزب دموکراتیک خلق افغانستان” را درین ماجرا دخیل ساختند،بل پا، را فراترازآن گذاشته، برای خدشه دارساختن وارستگی حزب ،انگیزۀ این حادثه را به خشم وانتقام سران کرملین، دربرابرژیست سیاسی محمد داوودخان گره زده وبرقول نمایندۀ “نیویارک دیلی آقای ” « Jim Gallagher »سه ونیم دهه به عوض گذاشتن گوسالۀ بی سر دردایرۀ حلال ،”حقیقت” خون آلود رابه تازیانه زدند،وبه دایرۀ حلال پرتاب کردند.”که غذایست برای سگان”
با این وجود این بلند گویان و نغمه سرایان، هرگز این پرسش ساده را دربرابرخود قرارندادند که هرگاه والارتبگان کاخ کرملین، عزم سرنگونی محمد داوود خان را بوسیلۀ “حزب دموکراتیک خلق افغانستان” میداشتند،پس چرا با، رهبران طرازاول حزب،ازجمله شادروان نورمحمد تره کی وفقید ببرک کارمل،رویکرد این تحول بسابزرگ را طی فرصت های طولانی ،مطرح نساختند؟چرا که کارشناسان حوزۀ نظامی،همگان وبصورت متفق القول، پیروزی “قیام” راکه بدون مشارکت کُلی شاخۀ نظامی جناح “پرچم”حزب وتنها به مشارکت فعال شاخۀ نظامی جناح خلق راه اندازی شد ،با توجه به آرایش نظامی ، دردوسوی خط،ووزنۀ بلانس وتوازن نظامی به نفع حکومت، رایک حادثۀ” تصادفی” دربراندازی نظام ، قلمداد نموده وبیشترانگیزۀ پیروزی آنرا منوط به بی کفایتی سران ارشد نظامی حکومت محمد داوود خان میدانند. با پذیرش گزینۀ خیالپردازانۀ نقش شوروی درراه اندازی قیام،آیا انجام چنین محاسبۀ ساده نزد ارتشمردان کارآزمودۀ اتحاد شوروی وبازتاب شکست آن برای انجام این قماربزرگ سیاسی مقدورنبود؟
برپایۀ مستندات معتبرتاریخی”کی گی بی” برای نخستین بار، به تاریخ 26 اپریل 1978، منابع “کی گی بی” درکابل،با شک وتردید، ازتدارک “احتمالی” قیام، ،توسط “اجنت” شان،درشاخۀ نظامی جناح خلق بنام مستعار”محمود” ضمن اطلاعیۀآن جناح، به منظور” درک عکس العمل مقامات اتحاد شوروی درقبال این رویداد”،که درپردۀ ابهام وبی باوری پوشیده بود،آگاهی یافت ودرصبحگاهان روز“ قیام”، به تاریخ 27 اپریل 1978، آخرین،اطمینان ازبرپائی قیام بوسیله “کی گی بی ” طورناباورانه حاصل وبه مقامات عالی آن سازمان،درماسکوخبرداده شد.(20)
پیگفتار
خوانندگان عزیزوسروران گرامی! به عنوان کلام آخرباید گفت که:این نبشته، آیینۀ کوچکیست ازیک رخداد نهایت بزرگ.هنوزتاریخ، درمداراین تحولات ،آرشیف بزرگ وسخنان ناگفتۀ زیادی درسینه دارد،با احترام بی پایان حول دیدگاه های همه نویسندگان وخردورزان عزیزکه تاکنون راه های صعب العبوری را درین بلاد تاریک پیموده وباعینک های شفاف وبی تعصب ره جسته اند. این قلم، خود را مالک اصلی “حقیقت “نپنداشته وهرگز ادای حرف آخررا درین “سخن سرا”درحیطه نخواهد داشت.آنچه که درین جستارارائیه شد،نمائی ازرخدادها وبازتابی ورق پاره هایست که یا بوسیلۀ اندیشمندان وفرهیختگان حوزۀ سیاست تهیه شده ویا ازاسارت مخازن تاریخی ابرقدرت های بزرگ جهان که افغانستان را به میدان بُزکشی کشانیده اند،رهیده است.تسلسل این تحولات جانکاه ،درسهای تلخ وآموزندۀ را برای دولتمردان آتی افغانستان،ارزانی فرموده است،امید تا نسل نوین وبالندۀ وطن،و”فرمانروایان”این کشوردرتداوم این پروژه که درثور1357، افتتاح شد واکنون با سپری شدن سه ونیم دهه ریزش اشک وخون ،بطرزاندوهبارآن ، درآخرین معراج تکاملی اش درچرخش وتا،نا کجاها،ادامه خواهد یافت ،ازآزمون های تلخ وناگوارآن بیاموزند.وقطب نمائی اساسی را برای مسیرآیندۀ قایق طوفانزدۀ افغانستان درین بحرپرتلاطم وموج خیزدریابند!
ازپذیرش زحمات شما دوست گران ارج برای مطالعۀ این نوشتارسپاسگزارم !
……………………………………………………………………………………………………..
رویکردها:
(1) https://www.marxists.org/history/afghanistan/archive/phillip-bonosky/us-secret-war/ch03.htm
جنگ مخفی آمریکا
(2)- http://www.globalresearch.ca/afghanistan-a-tale-of-never-ending-tragedy/2750
داستان پایان ناپذیر تراژیدی افغانستان (پروفیسورجان رایان )
(3)- منظور نویسنده از تظاهراتی خواهد بود که به تاریخ 19 اپریل 1978 ،هنگام تشییع جنازۀ میراکبرخیبربوسیلۀ حزب اتفاق افتید.
(4)- Blum, op. cit., p. 343; “How the CIA turns foreign students into traitors,” Ramparts (San Francisco), April 1967, pp. 23-24; Phillip Bonosky, Washington’s Secret War Against Afghanistan, New York: International Publishers, 1985, pp.33-34; The Truth About Afghanistan: Documents, Facts, Eyewitness Reports, Moscow: Novosti Press Agency Publishing House, 1980, pp. 83-96; Washington Post, December 23, 1979, p. A8.
(5) http://www.kersplebedeb.com/mystuff/s11/afghanistan1979-1992.html
ویلیم بلوم: جهاد آمریکائی طی سالهای 1979-1992
(6) http://jahed137.blogfa.com/post-37.aspx
درقلمرو تاریخ -نویسنده جاهد (متن فارسی برای معلومات بیشتر)
(7) http://www.informationclearinghouse.info/article24897.htm
جمیز ای لوکس ،عضو”فعالان صلح “آمریکا تحت عنوان “جنگ سی سالۀ آمریکا درافغانستان
(8) http://www.kersplebedeb.com/mystuff/s11/afghanistan1979-1992.html
فصل 53 –“مداخلۀ نظامی آمریکا ودخالت سیا،بعد ازجنگ دوم جهانی”
(9) ) http://www.informationclearinghouse.info/article24897.htm
جنگ 30 سالۀ آمریکا در افغانستان .By: James A. Lucas
(10) http://dgibbs.faculty.arizona.edu/brzezinski_interview
(11) افغانستان درقرن بیستم. ص 225-226
(12) همانجا ص221-222
(13) http://www.afghan-german.net/upload/Tahlilha_PDF/janbaz_g_hojum_shurawi_virus_A_V01.pdf
صفحات 20-21(ما چگونه به بیماری ویروس (A)هجوم به افغانستان مبتلا میگردیدیم –مترجم غوث جانباز).
(14) خاطرات سیاسی جنرال عبدالقادر در گفت وگو با دکتور پرویز آرزو ص 167
(15) http://www.sadib.blogfa.com/post-169.aspx
رازپنهان تروراستاد میر اکبرخیبر/ترورعلی احمد خرم
(16) غلام دستگیر پنجشیری ، ظهور وزوال حزب دموکراتیک خلق افغانستان ،صفحه 55-56،جلد 2
(17) http://www.ariaye.com/dari4/siasi/mozhdah.html
قتلی که کودتا درپی داشت (وحید مژده )
(8(1 http://www.rahetudeh.com/rahetude/baziye-sheytani/html/baziye-sheytani-25.html
راه توده –بازی شیطانی
(19) http://www.ariaye.com/ketab/erfan/erfan.pdf
افغانستان درعقب پردۀ دود.ص-26
(20) http://www.afghan-german.net/upload/Tahlilha_PDF/janbaz_g_hojum_shurawi_virus_A_V01.pdf
ص1-5،ما چگونه به بیماری وایروس (A)هجوم به افغانستان مبتلا میگردیدیم .
رفیق غفار « عریف »
به ياد بود خاطرۀ همرزم جانباخته جاوید ام !
شامگاه 27 حمل 1357 ، آدمکشان حرفوی وتبهکاران سنگدل ، يکی ازنخبگان جنبش انقلابی مردم افغانستان را سربه نيست کردند وکارنامۀ سياه و ننگين ديگری را ثبت تاريخ مبارزات حق طلبانۀ وطنپرستان کشورما نمودند. دراين روز حزين ، جنايتکاران روزگار وجانيان مسلکی، به جان استاد ميراکبرخيبرعضو کميته مرکزی ح. د. خ. ا ، وحشيانه هجوم بردند و با شليک چند گلوله ، قلب پر ازصفا وصميميت آن همرزم پرشور وپاک نهاد مان را ازحرکت باز داشتند.
درآن برهۀ زمانی ، روز وشب ، دردل و دماغ اهل دولت نيز آتش سرکوبگرايانۀ مخالفان سياسی روشننگر، زبانه می کشيد و زمامداران با بی قراری تب آلود، بخاطرارضاء خواسته ها و راضی نگهداشتن لشکرتحجر، پس از مختنق ساختن اوضاع سياسی و وضع محدوديت های پياپی درضديت با آزادی های فردی و جمعی، با عطش سيری ناپذير درجهت کشتار يکه يکۀ رجال سرشناس سياسی وطندوست، زمينه سازی می کردند.
بدين معنی که حاکميت خودکامه ، هوای محو معنوی و فزيکی نيروهای سياسی آگاه را دردل و سرداشت ومی خواست با قلع وقمع صداهای مخالف و گسترش دامنۀ اختناق پوليسی ، جنب وجوش سياسی مولود دهۀ قانون اساسی را ازصحنۀ زندگی مردم ناپديد گرداند. درسيمای همين سياست کوربود که رژيم جمهوری ليوانی (1) سردار، بارزترين جلوۀ خشونت وسبعيت خويش را در رفتار وکردار دربرخورد با مخالفان سياسی به نمايش گذاشت.
پيرامون ترور فاشستی استاد ميراکبر خيبرشهيد، عدۀ ازمؤلفان داخلی و خارجی با پندارهای واهی و داوری های مغرضانه با دخيل ساختن ديدگاه های شخصی غير واقعبينانه ، مطالب رنگارنگی را رقم زده اند و دربرخی ازآثار ونوشته ها ، اين تراژيدی بيشتر بمثابۀ يک حربۀ کشنده ازنوع تفتين و توطئه برعليه رقبای سياسی ، به خدمت گرفته شده وهرکس بقدرتوان از ” هرچمن سمنی ” بريده و آنرا به تنۀ درخت دروغ و عوامفريبی پيوند داده بعدآ به کمک آن ورق پاره های نابکار را سياه ساخته به خورد مردم داده اند.
پيش ازهرچيزديگر، به منظور ارزيابی درست و روشن ساختن کيف وکان قضيه ، بايست به چند اثر از مؤلفان خارجی مراجعه صورت گيرد تا با مقايسۀ ديدگاه ها به کنه نيات شوم کسانيکه وجدان ، آبرو وحيثيت خويش را درقمارهای ابلهانۀ سياسی درمعرض برد وباخت گذاشته اند وبا گشاده دستی آميخته با ريا ، دروغ و تزوير معامله نموده اند ، پی ببريم :
1- هنری برادشر تحليل گرسياسی امريکايی و صاحب نظر درمسايل افغانستان ، نگاشته است:
« ميراکبرخيبر بتاريخ 17 اپريل 1978 کشته شد. سلسلۀ اين رويداد ده روز بعد بقتل خود محمد داود نيز منجرگرديد. کشته شدن خيبر سومين قتلی بود که ازشخصيت های سرشناس درطی هشت ماه رخ داد. دراگست 1977 کپتان انعام گران آمرپيلوت های شرکت هوايی آريانا افغان که يک اعتصاب اين پيلوتان را رهبری ميکرد دربيرون اپارتمانش مورد اصابت گلوله قرارگرفت وکشته شد. دلايل وتعبيرات چندی دررابطه به قتل وی وجود داشت ، اما جالبترين اين تعبيرات اين بود که او ممکن با کارمل اشتباه شده باشد ، زيرا ازلحاظ چهره واندام باهم شباهت هايی داشتند و دريک محلۀ نزديک هم زندگی ميکردند.
اين نظريه سوالی را ايجاد ميکند که آيا وزيرداخلۀ تندخوی محمد داود عبدالقدير نورستانی که يک شخص ضد کمونست درکودتای 1973 بود ، ميخواست ( با هدايت يا بدون نظر داود ) کارمل را بحيث نخستين قدم درامحای کمونست ها ازبين ببرد يا طوريکه بعضی ازافغانها معتقد بودند مرمی هاييکه توسط خلقی ها به منظور کشتن کارمل فير گرديد ، گران را هدف قرارداد وکشت. نه به اين سوال جواب داده شده ميتواند و نه هم بسوالاتی دربارۀ قتل ماه نوامبر1977 خرم وزيرپلان. امکان دارد که خرم بحيث يک رهبرغربی پلان عصری اقتصادی افغانستان محتملآ هدف عکس العمل مسلمانان قرار گرفته باشد. يا شايد او نسبت چنان منازعات خانوادگی کشته شده باشد که مربوط به شرف وناموس می باشد واين نوع منازعات هميشه درجامعۀ افغانستان جريان داشته است.
قتل خيبر نه تنها مهمترين ، بلکه مرموزترين قتل هم بود ، غالبآ او را بحيث مغز متفکر ودارای نظريات سازندۀ گروپ پرچم می شناختند. ازاينرو نقشی را که وی برای کارمل بازی ميکرد ، امين همين وظيفه را به تره کی انجام ميداد.
بسياری ازناظران درآغاز فکر ميکردند که او اصلآ توسط پوليس محمد داود کشته شده است. نظريات اثبات نا شده هم وجود داشت که مرگ او را ذريعۀ ساواک پوليس ضد کمونستی ايران نيز نسبت ميدادند ، ولی اسناد و مدارک دست داشته دراين قسمت برصحت و واقعيت اين نظريات خط بطلان ميکشد.
تره کی که به قدرت رسيد به زودی رژيم محمد داود را به کشتارهای خاصۀ يک ” رژيم فاشستی ” و ” تروريستی ” متهم کرد….» (2)
2- سليک هريسن پژوهشگر امريکايی نگاشته است:
(( داود که با انتقادات متزايد و روزافزون مواجه گرديد ، دريافت که اساس قدرتش را فقط عده ای از محافظه کاران افراطی درکابينه وحلقۀ کوچکی وفادارانش درپوليس و قوای مسلح تشکيل ميدهد. طرفداران داود درقوای مسلح ، پوليس وکابينه درمقابل آنانيکه خطری به رژيم پنداشته ميشدند به کينه جويی های شخصی دست زدند. فکر ميشد که وزير داخله نورستانی، وزيردفاع غلام حيدر رسولی و معاون رئيس جمهور عبدالاله « به منظورمحوکلی کمونست ها ازقدرت، کارميکردند. دپلومات ها ازنفوذ روزافزون ساواک ، رابطۀ عالم اسلامی واخوان المسلمين آزادانه صحبت ميکردند. حزب اسلامی وسايرگروههای بنيادگرا که درسابق تحت ستم قرارداشتند مجددآ درصحنۀ سياست افغانستان پديدارگشتند. اين گروهها ذريعۀ پاليسی های اسلامی کردن ضيا الحق درپاکستان تشجيع شده بودند»
درين حالت متشنج ، مبهم و استقطاب يکی ازرهبران پرچم ، ميراکبرخيبربتاريخ هفدهم اپريل 1978 خارج ازمنزل به قتل رسيد. قتل وی منتج به مظاهره و نمايش نهايی قدرت بين کمونستها وداود گرديد. تا اين وقت هويت قاتل معلوم نگرديده است. يک نطاق رسمآ حزب اسلامی را متهم ساخت. لويی دوپری که درآن وقت درکابل ميزيست ميگويد که توطئه قتل خيبربصورت مستقيم ويا غير مستقيم ازطرف وزيرداخله نورستانی چيده شده بود. نورستانی به عده ای ازدوستانش گفته بود که وقت آن رسيده که کمونيستان قبل ازآنکه بيش ازاين قويترگردند ، محو شوند. دوپری ميگفت که “نورستانی ” بيريای وفادار ومردی بود که فکرميکرد همۀ آنچه را ميدانست که به نفع داود بود.
وی خيال ميکرد که ضرورنيست که همه چيزرا با داود درميان گذاشت. عبدالصمد غوث ميکوشد که اتهام قتل خيبررا برحفيظ الله امين وارد آرد. وی ميگويد که عقيدۀ عامه درکابل اين بود که حفيظ الله امين هم نقشۀ قتل خيبر وهم قبل برآن سوء قصد عليه ببرک کارمل را ترتيب داده بود.
غوث اظهارميدارد که خلقی ها سعی ميکردند که حريفان احتمالی خويش را درغصب قدرت، ازبين بردارند….)) (3)
3- جارج آرنی نگاشته است :
((… رويدادی که به پيش انداختن کودتا منجر گرديد به تاريخ 17 اپريل 1978 تعلق ميگيرد. روز قبل آن داود به همکارانش گفته بود که او اکنون تصميم دارد که با شامل سازی تکنوکراتها وليبرال ها درکابينه پايه های رژيم را استحکام بخشد. و درهمان شب ايديولوگ برجستۀ پرچمی ها توسط دوتن ازافراد مسلح ازخانه اش بيرون برده شده وبه قتل رسيد. يقين است که عمل قتل پيش ازپيش طرحريزی گرديده و اتفاقی نبود. هويت قاتلان بصورت قطع روشن نگرديد. رژيم داود تندروهای اسلامی را متهم کرد ، درحاليکه حزب دموکراتيک خلق افغانستان مسؤول آن سی. آی. ای را ميدانست. به عقيدۀ بسياری از مردم قتل توسط رئيس پوليس رژيم داود صورت گرفته بود.
اما بعدها پرچمی ها ی برجسته انگشت ملامتی را طرف امين دراز کردند که شايد توضيح خيلی مناسب باشد….)) (4)
هرگاه به نقل قول های ذکرشدۀ بالا ، با ژرف نگری ، با ديدۀ بصيرت ، با ضميرصفا ، با قضاوت سالم وارزيابی بی غرضانه، نگاه انداخته شود ، بخوبی قابل دريافت است که درمتن همۀ آنها با وجود تناقض گويی های مشهود وموجوديت پاره ای از مطالب تبليغاتی مربوط به دوران جنگ سرد ، با آنهم به شکلی از اشکال ، جزهای ازريشۀ حقيقت که درفرجام دراتحاد باهم ، بدنه -جوهر واصل حقيقت را تشکيل ميدهند ، بازتاب يافته است. اين بينش درست درنقطۀ مقابل سفسطه سرايی ها و ياوه گويی های مزورانۀ از: کانديد اکادميسن (!) های بدل وباد آورده وفاقد پژوهشهای علمی ، ژورنالیستان (!) تقلبی و لافزن ، صاحب نظران سیاسی (!) لاقید و دروغگو ، کارشناسان (!) نا اگاه و کورذهن ، تحليل گران سياسی (!) بی معلومات… قرارميگيرد که پس ازسقوط حاکميت ، با تغيير ( 180) درجه يی چهره عوض کرده ، برخلاف خوش خدمتی های گذشته، دراين چند سال اخيردردنيای غرب با تنيدن تارهای دروغ ، کتب ورساله های بی ماهيت- توهين آميز وتهی ازارزش های اخلاقی وادب اجتماعی را بچاپ رسانيده وبه بازار مکارگی وشارلتانی عرضه داشته اند.
اخيرآ درهمين راستا ، نوشته ای پرازبغض وکينه وعنود وآميخته بادروغ ونيرنگ ، با ذهنی گری های توطئه جويانه وازپيش متهم ساختن های فتنه گرانه وبی بنياد را مطالعه نمودم که بقلم فقيرمحمد ودان به مناسبت ( 28) سالگی شهادت استاد خيبر، زيرعنوان « علل وانگيزه های ترور: عقايد وموضع گيری های سياسی » به رشتۀ تحرير درآمده و درمتن آن مظاهر بد انديشی ، عقدۀ باطنی وياوه سرايی های بدورازاخلاق ، جا داده شده است.
تذکار : همانگونه که هرنويسنده حق دارد تا با استفاده از اصول جهانشمول آزادی قلم و بيان انديشه به ابرازديدگاههای خود بپردازد ؛ به همان منوال در ميثاق ها ومقاوله های بين المللی، ازجمله اعلاميۀ جهانی حقوق بشر، حق دفاع مشروع درمقابل دروغ ها ، تهمت بستن ها وتحريف حقايق نيزبصورت شفاف وبا واژه های خيلی ها روشن، تسجيل يافته است. بنا بران نگارنده منحيث شاهد زنده درعده ای از حوادث و رخدادها و اشتراک کننده درراه پيمايی ومراسم تشييع جنازۀ رفيق خيبر، وظيفۀ خود ميداند تا در برابر ادعا های بی اساس و نظريه پردازی های غرض آلود و پرازفتنه وفساد ” ودان ” وشرکاء ، آيينه بگذارد وبه تعرض های کوتاه نظرانه ، پاسخ های دفاعی ارائه بدارد.
هرچند اعضای حزب بی صبرانه انتظارآن را می کشيدند که رهبران عالی مقام ديروزی حزب ، حتمآ باقبول زحمت ، جواب های مناسبی می نويسند ورفقای خود را شادمان ميسازند. وليک با دريغ ودرد، چنين نشد وهمه به مانند گذشته ها خموش نشستند وسکوت را پيشه کردند. ازشمار بلند پايه گان ح. د. خ. ا تنها اکادميسين دستگير پنجشيری درنبشته ای به مناسبت بيست ونهمين سالروز شهادت استاد خيبر، درپرتو مقال معلوماتی و بر ملا کنندۀ آقای وحيد مژده تحت عنوان « قتل که کودتا در پی داشت! » با اين کلمات آغازين « وشاهد جعلسازی های کينتوزانه ومملو ازعقدۀ نفرت بار غوربندی ها ، همين ودان ها و ودان های وجدان خراب، شوونيست وچوچه های فاشيست AMINi يعنی بقايای مکروب های مخرب پهن شده ازلجنزارهای گنديدۀ سيا درداخل جنبش چپ بوده و است…( اين پاراگراف پس ازپايان مقالۀ فقيرمحمد آمده است و به تعقيب ذکرمأخذ ها ، مضمون دستگيرپنجشيری آغاز مييابد) » به پاسخ پرداخته ، اما جا دارد تا اين موضوع پيگيرانه تر دنبال گردد.
قبل ازشروع بحث دربارۀ استنباط های نادرست ، دور ازحقيقت وخيال پردازانۀ ودان ، ازخوانندگان عزيزبطورعام و ازشخص ايشان بصورت خاص، پوزش می طلبم که پس ازدوسال به هذيان گويی های ناشی ازبيماری های درونی، جواب گفته می شود. اميد است همه با بزرگواری خويش معذوردارند.
* * *
ازآوانيکه خوان مجاهد و طالب و سپس ترکيبی ازهردوی آنها ، درسراسر ميهن عزيزما هموار گرديد ، شماری از افراد واشخاص صاحب مقام و برخوردار ازامتيازهای بی حد و حصر درگذشته، بويژه اعضای باند سياسی خطرناک وتماميت خواه به رهبری توطئه گرحرفوی ومعامله گر بد مست وعقده مند ( ودان ، کوچه نويس وعدۀ ديگری ازعناصرسازشکار، مفتن وابن الوقت دررکاب آنست ) با بهره گيری ازهروسيلۀ شريف و نا شريف وکاربرد ابزار کوردسيسه و توطئه قلمی ، با قلم فرسايی های تهی ازشور وجذابيت ، سياه مشق های پوک وبی مايه ای را بخورد مردم دادند و درمتن آنها با ژاژ خایی های چاپلوس مآبانه ، دربزرگداشت از مشتی ازخودکامگان روزگار وستايش ازگروههای جنايتکار وآدمکش به شاخ و برگ درخت غدر، افزودند و برعکس با هجو وناسزا گويی به مخالفان شخصی ورقبای سياسی درقالب استدلال های تنگ نظرانه وخشک فکری، باقرينه سازی های بی ماهيت و داوری های سخيف وتوهين آميز، به قصد مسموم کردن ذهنيت ها برآمدند وبا اغتنام ازفرصت به اتکای انديشه های تعصب گرانه و ترکاندن عقده های شخصی وبا تجسم و تبارز خصومت بزدلانۀ فردی وگروپی درپی بدنام سازی پاک ترين انسانها، دست وآستين را بالا زدند.
درزمرۀ آفريده های تاريخ گونه دراين دوران : 1- دشنه های سرخ ، 2- نگاهی به تاريخ ح. د. خ. ا ، 3- کوچۀ ما ( به تصور وگمان نويسندگان اين سه جلد کتاب ، همه سند تاريخی بوده وازارزشمندی تاريخی برخوردارند (!) ) که يکی مکمل و متمم ديگری است ، بيشتر ازديگران به علت ديد گاههای مشترک ووابستگی های عقيدتی مؤلفان ، درمسابقۀ کينه توزی وانحطاط انديشوی ، گوی سبقت را ربوده اند.
مؤلفين درجهت توجيه اميال سياسی شهرت پرستانۀ خويش ازخميرمايۀ دشنام دادن ، توهين کردن و تحقير نمودن به افراد ورجال سياسی مشخص ، مدد جسته ودرگرمای دروغ- حيله ونيرنگ سياسی ، نان ترش و
بد مزۀ تبليغاتی را زيب وزينت سفرۀ تهمت زنی وبدبينی ناشی ازجانبداريهای مطلق ازتيم ودستۀ مربوطه ، نموده اند.
صاحبان اين درختان بی ثمر وبر ازخار( کتب ياد شده ) که هرکدام درخت پير وقامت شکستۀ خويش را از سربند گنديده و متعفن نفرت و کينه توزی، آب داده اند هرگز نميتوانند ادعا نمايند که منحيث ناظم بی طرف وناقل امين ، درآثار شان ، حوادث را بی کم وکاست به رشتۀ تحريردر آورده اند. به عنوان مثال چگونگی شرح حادثۀ ترور بیشرمانۀ استاد ميراکبرخيبر را ” مشت نمونۀ خروار ” برمی گزينيم وبه مقال پرازفتنه ودروغ ، فقيرمحمد ودان ، جواب ميگوييم :
1- طوريکه قبلآ تذکاريافت ، آقای وحيد مژده ، بتاريخ 27/ 2/ 1386 درنبشته يی زير عنوان « قتلی که کودتا درپی داشت ! » منتشره درسايت انترنتی سرنوشت ، دست کم درمرحلۀ فعلی تا انجام تحقيقات گسترده تربعدی ازراز حادثۀ تروراستاد خيبر، پردۀ ضخيم را برداشت وبا معرفی اسمای اجراکنندگان اين قتل سازمان يافته سياسی، روی دروغگويان افسانه سازو ياوه سرا را سياه ساخت.
واما ذکراين مطلب که « متأسفانه با جفای زياد هم حزبيکه [ استاد خيبر ] به آن منسوب بود (چه در شرايطی که دراپوزيسيون قرارداشت وچه درآوانيکه به اريکۀ قدرت تسلط داشت) … » اندکی قابل تبصره
می باشد.
هرچند درجريان راه پيمايی اعتراضی درشعارها و دربيانيه های رهبران حزبی پس از مراسم به خاک سپاری ، دشمنان بين المللی مردم افغانستان ، ارتجاع داخلی وگروههای متعصب وابسته به آن ، عاملين اصلی اين قتل سياسی ، دانسته شدند و انگشت اتهام به سوی آنها دراز گرديد ، وليک « حزبي که » خيبرشهيد « به آن منسوب بود » بعد ازسقوط جمهوری محمد داود وآغاز سياستهای سرکوبگرانه توسط رژيم نوتاسيس ، مجال پيگيری اين قضيه را نيافت. زيرا حزب بار دگرتحت پيگرد خونين قرار گرفت وشکل مبارزۀ علنی به مخفی تغيير پيدا کرد. دراين مرحلۀ مبارزۀ سياسی درنتيجۀ سياست ترور واختناق باند جنايتکارفاشستی حفيظ الله امين وشرکای جرمی اش دراين توطئه خائنانه، صدها همرزم ديگر استاد خيبر، اعم ازملکی ونظامی به زندانها افتيدند ، درپوليگون ها تيرباران شدند ، زجرشکنجه های طاقت فرسا وغيرانسانی را کشيدند ، لا درک گرديدند ، ازوظايف سبکدوش ودر مخفيگاهها پناه بردند، با زشت ترين و رکيک ترين الفاظ و کلمات توهين و تحقير شدند ، برضد آنها دسيسه ساختند وتوطئه ها درست کردند….
البته بعد ازتغيير رژيم وايجاد ادارۀ خدمات اطلاعات دولتی ، جاداشت که رهبری آن اداره بنابر ارتباط و استقامت کاری ، موضوع را به وسعت دامنۀ فعاليتهای استخباراتی خويش درداخل وخارج، دنبال می نمود. اينکه چرا رهبر ” خاد ” به اين مسأله بی علاقه بود ، حوادث واپسين سالهای حاکميت و سلسله زد وبند های محرمانه با گروههای مخالف پيشين، بويژه حزب اسلامی حکمتيار ونقش سليمان لايق ، عبدالقدوس غوربندی وفقيرمحمد ودان درتامين ارتباطات وتوظيف ايشان دروظايف وچوکی های بلند حزبی ودولتی، به آن پاسخ ميگويد.
2- دررابطه به مسايل مربوط به کميتۀ تدارک کنگرۀ موسس حزب ، کنش ها و واکنش های افراد و اشخاص دراين زمينه ونضج يابی به اصطلاح اختلافات (!) برسرچگونگی انتخاب راه وتعيين خطوط کاری مبارزۀ سياسی ، بيشترين حرف ها بطوريک جانبه ازرسالۀ مبتذل وبی وزنۀ عبدالقدوس غوربندی که به نامردی ونيرنگ با نيات پليد وطاغوتی به تحقيروتوهين يک بخش حزب پرداخته وازکانگسترهای سياسی و باندهای رهزن و آدمکش تمجيد بعمل آورده ؛ نقل برداری شده است. درست همانطوريکه غوربندی درمذمت نامۀ خود ازچرندنامۀ ” دشنه های سرخ ” به خرسندی ياد کرده وآن را تائيد نموده است.
بدليل خودخواهی های فرعون مآبانه ، غرورمغاير سجايای انسانی وآداب وسنن پسنديده ، ستايشگری های بی حد وحصر ازستمگران بدنام زمانه ، تبارزعقده های شخصی وداوری های سخيف ، هردو رساله ازلحاظ سياسی وتاريخی فاقد اعتبار وارزش معنوی می باشند وصحت ندارند.
3- بدون شک ، کليه وطنپرستان انقلابی افغانستان ، منجمله فرزندان ح . د. خ. ا ، ازمقام های رهبری حزب ( آنعده اعضای اصلی وعلی البدل کميته مرکزی منتخب کنگرۀ موسس که تا کنون درقيد حيات هستند ) می طلبند تا روی اين مطلب که چرا وبرمبنای کدام موانع ومشکلات، استاد خيبراز شرکت درنشست کنگرۀ موسس دورماند وبه عضويت کميته مرکزی درنيامد ، با کمال صداقت وامانت داری وبا صفای قلب و وجدان پاکيزه ، روشنی اندازند وبه بازارعرضۀ متاع هذيان گويی ها وياوه سرايی های (ودان- عثمان- غوربندی ) نقطۀ پايان بگذارند. درست آنجه را که سلطانعلی کشتمند قسمآ در کتاب يادداشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی ( جلد اول ودوم ص 131- 146 ) انجام داده است.
4- يک ملاحظۀ کاملآ استثنايی درمورد اسماعيل محشور که فقيرمحمد ودان به استناد اظهارات وی ، پخش شده ازبرنامۀ « افغانستان درقرن بيستم ، تاريخ شفاهی افغانستان » بوسيلۀ راديو بی. بی. سی ، راجع به تقابل گرايش ها (!) ميان شاد روان ببرک کارمل وشاد روان شهيد استاد خيبر، به قضاوت خود ساخته وپرداخته نشسته است .
نگارنده با نام وفوتوی اسماعيل محشور، درابتدا ازطريق جريدۀ پرچم آشنايی حاصل کرد ، بعدآ درجريان مظاهرات خيابانی اورا ديده است. پس ازاينکه ايشان ازمبارزۀ انقلابی روگردان شد وبا ح. د. خ. ا ، قطع علايق کرد وبعدها به شاخ وبرگ تشکيلات سياسی سردارمحمد داود پيوست ، به ادامه درزمان تصدی ولسوال پغمان، بجرم فحشاء مجازات گرديد وسپس درنتيجۀ رويدادهفتم ثور 1357 بتأسی ازاعلام عفو محبوسين، درزمرۀ سايرزندانيان جنايی، ازحبس رها شد و ديگر اودردايرۀ سياسی صاحب نظران اصلآ مطرح نبوده است.
بهرحال برخلاف نوشتۀ ودان ، اسماعيل محشور هرگز« ژورناليست شناخته شدۀ کشور» نبود ، بلکه وی بنابر رشتۀ تحصيل دردانشکدۀ حقوق دروزارت داخله مصروفيت وظيفوی داشت.
جالب اينکه نخستين گفت و شنود ميان اين جانب وآقای محشور، بطور اتفاقی دراوايل سال 1359 در دفترمجلۀ هفتگی ژوندون صورت گرفت وبه معرفت طرفين انجاميد.
اسما عيل محشور درآن روزها به نشانۀ مدح خوانی ، تملق وخوش خدمتی وتحسين رهبران حزبی و دولتی ، صرف به مقصد به جيب زدن حق الزحمه ، مقاله های اخباری بی کيفيت و مود روز را می نوشت که محتوای همۀ آنها برمحور يک موضوع ( بيانيه های رهبران حزبی و دولتی، فيصله های پلينوم های کميته مرکزی ح. د. خ. ا ) می چرخيد و بنابر شناختی که داشت درهرشمارۀ مجلۀ ژوندون چندين مقاله را با نام اصلی و اسم های مستعار به چاپ ميرسانيد وگاهی نوشته هايش را با عين مضمون منتها با اندکی تغيير، با پس و پيش کردن کلمات وجملات به روزنامۀ انيس می فرستاد وبه نشر ميرسيد ( کلکسيون های مجلۀ ژوندون وروزنامۀ ملی انيس، مربوط به آن زمان را داشتم، هرگاه ازدست درازی وچپاول کتاب سوزان مجاهد وطالب، درامان باقی مانده باشند، روزی به رخ اسماعيل محشورخواهم کشيد.) .
نگارنده که درآن وقت همکار قلمی مجلۀ ژوندون بود، روی اين مطلب که چرا صفحه های مجله با مدح گويی ، مسايل تکراری وبی ماهيت دارای مضمون و محتوای مشابه اسماعيل محشور پر ميشود ، درحضورخودش ودست اندرکاران مجله ، تبصره نمود و ناخوشنودی نشان داد.
ايشان بخاطر اينکه صدای اعتراض را خفه ساخته باشند با دوستان شخصی اش درمرتبه های بلند حزبی سرشکايت بازکرد. دريکی ازروزها ازکميته ولايتی کابل برايم تلفون شد ( جنبۀ رسمی نداشت) طرف مقابل خودرا معرفی نمود وخواست تا ازاين به بعد ازمزاحمت (!) اضافی به آقای محشور دست بردارشوم . ضمنآ حرف های ازاين سو وآن سو برزبان آورد ( اين دوست عزيز ما فعلآ دريک کشور اروپايی پناهنده است ) .
بدين شکل مدح خوانی وستايش قد و بالای رهبران حزبی – دولتی و تاييد ازفيصله های پلينوم های کميته مرکزی، توسط اسماعيل محشور، براحتی ادامه يافت.
درآن هنگام که زمامداران کودتا چی تازه بدوران رسيده به اتفاق شرکاء برتوسن سرکش قدرت سواربودند وعنان حاکميت حزبی ودولتی را دراختيار داشتند ويکه تازانه می تاختند، براساس هدايت” ادوارد شواردنازی” وفرمان ميخائيل سرگويچ عزيز(!) ، درمشوره با” ويکتورپتروويچ پولينيچکه” ،همسنگران ملکی ونظامی استاد خيبررا با « دشنه های سرخ » ازصحنۀ سياسی و وظايف دولتی حذف می نمودند ، زجرروحی وآزارفزيکی ميدادند ودرمواردی گوشت دم توپ می ساختند- درآن وقت درمسابقۀ چور ولک بخشی چوکی های بلند حزبی و دولتی، مقام رياست روزنامۀ ملی انيس به اسماعيل محشورتعلق گرفت. به تعقيب تدويرمضحکۀ نمايشی وتبليغاتی بنام سمپوزيم (مصالحۀ ملی) ، بعنوان پاداش ، کرسی سفارت افغانستان در ويتنام را برايش تحفه دادند.
معلوم نيست که محشور روی چه انگيزه ای وبمعرفت وسفارش چه کسی ، دردوران حاکميت ، دوباره به حزب رو آورده بود؟ ليکن يک حرف کاملآ روشن است: همه ميدانند که درآن روزگار، اکثرآ در اين گونه چوکی ها همکاران مخفی وکارمندان زيرپوشش امنيت دولتی ، تقررحاصل ميکردند.
5- جای بسيار تأسف است که” ودان” ، ” غوربندی” ويا فرد ديگری بخود حق داده ويا ميدهند تا از زبان مورخ شهير افغانستان ، علامه مرحوم غبار، سخن پراگنی کنند ويا بدون مجوزدرمقام راوی گفته های آن شخصيت خبير وتاريخی کشور قرار گرفته ويا ميگيرند !
زنده ياد علامه غبار به درازای عمر غوربندی- ودان، دردنيای علم، ادب ، فرهنگ ، تاريخ و فلسفه قلم وقدم زده وبا سخن رسا آثار ماندگاری ازخود بجا گذاشته که ازشهرت واعتبارملی وبين المللی برخودار هستند. پس هيچ ضرورتی ديده نميشود که اشخاص سوم جاگاه ، ازموضع گيری های سياسی آن ابرمرد، تاريخ دروغين بسازند وازآن منحيث وسيله برضد رقبای سياسی سوء استفاده نمايند. زيرا هرگاه شادروان غبار ملاحظاتی ميداشت، بدون ترديد درجلد دوم« افغانستان درمسير تاريخ » ويا دررسالۀ جداگانه به آن می پرداخت وحرف های دل خويش را بيان می نمود.
6- ودان درنوشتۀ خود دوبار ( چاپ شده وشفاهی ) ازمحترم خليل الله زمر نقل قول نموده وخيلی ماهرانه کلمات را به بازی گرفته ، آنچه جوهرمطلب را تشکيل ميداد ، ازقلم انداخته است:
– باستناد کتاب افغانستان درقرن بيستم ( تاريخ شفاهی افغانستان ) سخنان خليل زمر چنين آغاز می يابد: « دراين کنفرانس ازيکی ازگرايشهای داخل جناح پرچم به رهبری ميراکبرخيبر که معتقد به تاييد وپشتيبانی رژيم محمد داوود و حتی ادغام جناح پرچم به حزب غوزنگ ملی [ حزب انقلاب ملی] داوود خان بود، انتقاد بعمل آمد وبدين ترتيب کنفرانس به دوگانگی ودودستگی که درجناح پرچم يکی به رهبری ببرک کارمل وديگری به رهبری ميراکبرخيبر، درمورد چگونگی برخورد با رژيم داوود خان وجود داشت، نقطۀ پايان گذاشت»،( درنوشتۀ ودان تا همين جا آمده است ) وبا اين جملات ختم ميشود: « اما تصميم اساسی اين بود که درکنفرانس به اتفاق آراء تصويب شد که حزب دموکراتيک خلق افغانستان بايد الترناتيو دولت محمد داوود درآينده باشد. ازمتن قطعنامه معلوم بود که رژيم محمد داوود خان بايد سرنگون گردد، هرچند که درمتن اسناد کنفرانس کلمۀ سرنگونی به کارنرفته است.» (5)
ببينيد، خوانندۀ عزيز! تصميم اساسی درکنفرانس به اتفاق آراء به تصويب رسيد ! پس ودان و ودان های وجدان مرده خجالت بکشند!
– ضروراست محترم خليل الله زمردرمورد گفته های خود درملاقات مورخ 16 اکتوبر 2005 که ودان به آن پناه برده و آويزۀ گوش خود ساخته ، اندکی روشنی اندازد. درغير آن تکيه واستناد به گفته های نا روشن ازاعتبار ساقط است وعدم صداقت وسوء استفادۀ راوی را ميرساند.
7- دررابطه با دروغهای شاخدار وادعاهای بی پايۀ ودان وشرکای جرمی بی بند وبارش مبنی بر
« انتقال مسؤوليت سازمان نظامی ازميراکبر خيبر به نوراحمد نور» جای دارد تا بلند پايگان ديروزی حزب، ازجمله نوراحمد نور، ازروی وجدان واخلاق سياسی، بدون اغماض- گزافه گويی وکتمان حقايق با منطق کوبنده، درپيشگاه مردم وتاريخ سياسی کشور، رفع مسؤوليت نمايند. زيرا اين سفسطه گويان شرمسار تاريخ، بدورازپابندی به سجايای اخلاقی ، آداب وسنن پسنديدۀ مردم ، با تصلب فکری وتعصب گروهی ، با هجو وتهمت زنی ، تلاش ميکنند تا دروغ وياوه سرايی را درمسند حقيقت بنشانند!
واما تا آن جا که آگاهان سياسی ، رهبران وکادرهای رديف اول ح. د. خ. ا ، معلومات دارند ، استاد خيبر تاپايان عمر مسؤوليت رهبری سازمان نظامی حزبی ( جناح پرچم ) را بدوش داشت وهيچگاهی وظيفۀ تنظيم امور جلب وجذب افراد نظامی توسط اعضای نظامی حزب ، سازماندهی حزبی وپيشبرد کارسياسی دربين آنها ، به فرد ديگری انتقال نيافته بود. اگر اشتباه نشده باشد ، صرف دريک مقطع زمانی خاص ، شرايط طوری پيش آمد که اعضای ملکی ح. د. خ. ا ، نيز جدا ازسازمان نظامی به جلب وجذب افسران ( عمدتآ ازميان خويشاوندان ودوستان شخصی ) بپردازند. بمنظور حفظ ورعايت سريت کارسياسی دربين منسوبين اردو وجلوگيری از افشاگری های بی لزوم وپيشگيری ازتداخل وظايف ، مقامات رهبری حزب فيصله بعمل آوردند تا کارسياسی با افسرانی که ازسوی اعضای ملکی به صفوف حزب جذب ميشوند ، توسط نوراحمد نور درهمکاری با چند نفر کادرحزبی ديگر، سازماندهی گردد ودر نهايت پس از سپری شدن مدتی افسران جذبی به سازمان نظامی حزب معرفی ميگرديدند.
8- دراين چرخ گردون انسانهای آبروباخته بسيار اند که با بی شرمی وبی حيايی وبا زيرپا گذاشتن کليه شؤون اخلاقی ، مذبوحانه تلاش ميکنند تا جهت توجيه اميال شهوت پرستانۀ سياسی خويش دربارۀ شخصيتهای طراز اول که « تاريخ هميشه به کارنامه های شان افتخار خواهد کرد » مغرضانه به قضاوت بنشينند:
حرف های فقيرمحمد ودان درمورد شادروان ببرک کارمل باستناد نقل قول ازغوربندی وحتمآ جعلکاری درگفته های مصطفی دانش ( برگرفته ازسايت فارسی بی. بی. سی ) ازهمين دست است.
آری خوانندۀ عزيز! آنگاهی که افراد بی خاصيت ازپيامد وقاحت وديده درايی بی سرحد به مرحلۀ حضيض يا سرنگونی درسنگلاخ تباهی ميرسند ودرپست ترين درجۀ اخلاقی سقوط می نمايند ، درهمان وقت است که ازخرد و وجدان بيگانه می شوند وبه داوری های خود خواهانۀ فردی توسل می جويند تا کارروايی های شرماورگروه خويش را که در اوج قدرت ساديست وار انجام داده بودند و « با تحمل قربانی های فراوان جانی ومالی برمردم وکشورما وفروپاشی يک نسل از روشنفکران آگاه و وطنپرست کشور» خود بربرج عاج نشسته کامرانی ميکردند، ماستمالی وبه ديگران نسبت دهند.
« ببرک کارمل بعد از شاه امان الله غازی، يگانه رهبر خدمت گزار وخد متگار واقعی مردم درتاريخ افغانستان است. شخصيت، اخلاق، کرکتر، فهم وآگاهی او، آن بزرگمرد را برديگران برتری ميداد وازهمين سبب درحلقۀ رهبری ح. د. خ. ا ، برای عده ای از جاه طلبان وکرسی پرستان، قابل تحمل نبود.
آشتی ناپذير بودنش با دشمنان آزادی وسعادت انسان زحمتکش، اورا از سايررهبران جهان متمايزميساخت وازهمين سبب بود، که ارتجاع منطقه خاصتآ پاکستان وجهان غرب عمدتآ امريکا ، تحمل موجوديت اش را بحيث رهبر افغانستان نداشتند.
ببرک کارمل بعد ازکناررفتن ازوظايف حزبی ودولتی، کمتروبه ندرت درمطبوعات ظاهرشد وسخن گفت، چنانچه دريک مصاحبه با آقای حامد علمی درشهرک حيرتان زمانی گفته بود: ” درسکوت من سياستی نهفته است” وآن سکوت تازمان مرگش ادامه يافت.
ولی چرا سکوت؟ آيا آن شخصيت بزرگ وسخنران نامدارافغانستان، چيزی برای گفتن نداشت؟ نه! او نخواست ازخود بگويد وخود بر خود داوری کند، بلکه انتظار کشيد تا تاريخ سخن بگويد و حوادث و انکشافاتی که او به وقوع اش ايمان خلل ناپذير داشت، بردرست بودن مشی و آرمان او وحزب اش ح. د. خ. ا ( حزب زحمتکشان افغانستان) و همچنان سياستهای توسعه طلبانه ونيات تجاوزکارانه ای ايا لات متحدۀ امريکا درمورد افغانستان ومنطقه، صحه بگذارد! وتاريخ امروز سخن می گويد و حوادث و انکشافات بعد از فروپاشی حکومت داکترنجيب الله وبخصوص حضورمجدد يک ابرقدرت درافغانستان و ادامه ای تجاوزات و مداخلات پاکستان درامورافغانستان ، صحت گفتار و حقانيت” سکوت” آن بزرگ مرد تاريخ ببرک کارمل را ثابت ميسازد!» (6)
9- آيا فقيرمحمد ودان فراموش کرده که درمقام عضويت کميته مرکزی ح. د. خ. ا ودر سکوی رياست شعبۀ تبليغ و ترويج کميته مرکزی حزب، يکجا با همکاسه گان سياسی مربوط به فرکسيون خود ، درسايۀ حمايت آتش شليک راکتهای ” سکاد ” و” اوراگان” وبمباردمان شديد هوايی وزمينی، برگرده های ملت نشسته بود و با باد کردن اسکناس های بی پشتوانه، چاپ شده دراتحادشوروی، سخاوت ميخائيل سرگويچ عزيز(!) به زمامداران حزبی ودولتی، که کانتينر- کانتينر به افغانستان انتقال می يافت، خوش گذرانی می نمود؟
وليک آگاهان سياسی ملی ومترقی وميهن پرست درمجموع مردم افغانستان بخوبی ميدانند که پس ازتاريخ 7 ثور 1357 باند مافيايی ” امين” وصدها همکار وشريک جرمی ديگرش بوطن، مردم وحزب خيانت ورزيدند. همچنان اعضای صادق و با وجدان ح. د. خ. ا ، شاهد آن بودند که درجريان حوادث ورويدادهای پيش وبعد ازکودتای ننگين درون حزبی مورخ 14/ 2/ 1365 تا پايان حاکميت يک باند تبهکار، مشتمل بر تشنگان قدرت ، قبيله گرايان، ودان وحواريون نيز با پاشنه های آهنين وبا « دشنه های سرخ» بيخ ملت را کشيدند ودر پايان حيات ح. د. خ. ا. وبساط حاکميت را برچيدند.
بربنياد همين وجه مشترک بود که شکنجه گران شناخته شده، قاتلان وجنايتکاران ” اکسا ” و ” کام ” يک دگر را درآغوش کشيدند ودرچور وغارت ملت دست بدست هم دادند.
باذکر مراتب فوق بخوبی درک ميشود که مهر” مزدور وخائن ” برپيشانی چه کسی ميتواند باشد؟
غفار عریف
منبع تارنمای وزین سپیده دم
ياد داشتها:
1- اصطلاح” ليونی سردار” را گردانندگان ماهنامۀ « آيينۀ افغانستان ( موسس وناشر: سيد خليل الله هاشميان) درشمارۀ 35 چندين بار بکاربرده اند.
2- برادشر، هنری « افغانستان- تجاوزشوروی ومقاومت مجاهدين» ، ترجمه: شورای ثقافتی جهاد افغانستان، ناشر: مرکزنشراتی ميوند، شهرپشاور، تاريخ چاپ ( چاپ دوم) : 20 عقرب 1378 خورشيدی، ص 83- 87
3- کورد وويز، دياگو وهريسن، سليک « حقايق پشت پردۀ تهاجم اتحاد شوروی برافغانستان» ، مترجم: عبدالجبارثابت، ناشر: مرکزنشراتی ميوند، شهرپشاور، تاريخ چاب ( چاپ دوم) : جوزای1377 خورشيدی ص 42- 44
4- آرنی، جارج « افغانستان گذرگاه کشورکشايان» ، مترجمان: پوهاند دوکتورسيد محمد يوسف علمی و پوهاند حبيب الرحمان هاله، ناشر: بنگاه نشراتی ميوند، شهر پشاور، تاريخ چاپ ( چاپ دوم) : خزان 1376 ، ص 75
5- طنين، ظاهر، « افغانستان درقرن بيستم 1900- 1996 » ، ازمجموعه برنامه های ” بی.بی. سی” ، ناشر: محمد ابراهيم شريعتی افغانستانی ، چاپ تهران، خيابان سميه ، تاريخ چاب ( چاپ اول): 1386 ص 203
6- « ماهنامۀ آزادی» ، شماره 74 ، عقرب 1385 خورشيدی مطابق نوامبر 2006 ميلادی چاپ دنمارک، مدير مسؤول: نجيب روشن .
زنده گی نامه ی زنده یاد رفیق میر اکبر خیبر
بمناسبت سالروز جاویدانگی او (۲۷ حمل ۱۳۵۷)
م.ا. خیبر در سال ۱۳۰۴ (ھ. ش) در یک خانواده زحمتکش دهقانی پښتون پا به عرصه وجود گذاشت. وی از کودکی تا بزرگی در آغوش رنج پرورده شد و از نزدیک شاهد استثمار دهقانان زحمتکش و منجمله خانواده خودش بود.
م.ا. خیبر از سپری کردن دوره ابتدایی مکتب حربیه به نام احضاریه، بنا بر استعدادی که از خود نشان داد، حق شمول به لیسه حربی را به دست آورد و به تاریخ ۱۳۲۶ از حربی ښوونځی فارغ و به حربی پوهنځی شامل گردید.
م. ا. خیبر در پهلوی آموزش تعلیمات نظامی، علی ارغم موانع و مشکلات به صورت پیوسته به مطالعات اجتماعی و سیاسی میپرداخت.
م.ا. خیبر در دوران تحصیل در حربی پوهنځی همیشه پرچمدار نظریات وطنپرستانه آزادیخواهانه بود و همزمان با نهضت دوره هفت شوری و نهضت اتحادیه محصلین پوهنتون کابل (سالهای ۲۸ و ۱۳۲۹)، علیرغم وضع خاص محیط خویش فعالانه و شجاعانه … در موضع دفاع از آزادی و دموکراسی و در راه ترقی کشور قرار میگرفت و علیه استبداد و ارتجاع و نفوذ استعمار قهرمانانه قرار مبارزه میکرد. این شیوه مبارزه بیسابقه در آن محیط موجب گردید که در روز توزیع شهادتنامه فراغت از حربی پوهنځی م.ا. خیبر به رتبه دوم بریدمن در سال ۱۳۲۹ بدون تحقیقات و محاکمه برای مدت بیش از ۶ سال محبوس گردد.
حین دوره حبس اکثریت اعضأ خانواده م.ا. خیبر به شکل فجیع و ظالمانهای از بین رفت. وی بدن کوچکترین ارتباط با برون از زندان با تحمل بینظیر و استقامت و شجاعت روزهای سیاه و طولانی زندان را، توأم با فشار، کوته قفلی، فقر، محرومیت مادی و معنوی آن، گذشتاند. ولی علیرغم این موضوع دشوار و دردآور، ملاک عمل و قضاوت م.ا. خیبر بدون کوچکترین عقده شخصی پیوسته منافع و مصالح خلق کشور بوده و میباشد.
در سال سوم حبس م.ا. خیبر با ببرک کارمل در زندان معرفت یافت و پیوند رفاقت مترقی، مسلکی و تاریخی میان آنان ایجاد گردید. م.ا. خیبر پس از آن روش نوین مبارزه طبقاتی را اتخاذ کرد و تاکنون همرزم نزدیک ب. کارمل بوده و میباشد.
م.ا. خیبر بعد از ۶ سال و چند ماه حبس بدون محاکمه به تاریخ ۱۳۳۴ از بند رها گردید و علیرغم میل وی به شغل آزاد میخواست از بست وزارت دفاع ملی منفک و با حفظ رتبه افسری نظامی، به وزارت داخله در چوکات قومندانی ژاندارم و پولیس قرار داده شد.
طی تقریباً ۱۰ سال کار در کدر تدریسی و معلمی زبان انگلیسی و احتیاط در وزارت داخله با وجود استعداد، تقوی، شرافت و اخلاق عالی وطنپرستانه خویش صرف تا رتبه تورن (معادل رتبه ۷ ملکی) رسید و هیچوقت کرسی قابل ملاحظهای در دستگاه اداری حکومت نداشت و همیشه تحت تعقیب و محیط تهدید قرار داشت.
م.ا. خیبر چندین بار درخواست استعفا از کار رسمی در دستگاه حکومت را بنمود، ولی از آن جایی که عناصر مستبد حکومتی به شخصیت مؤثر سیاسی و اجتماعی وی پی برده بودند به بهانههای مختلف جواب رد به استعفانامههای وی میدادند. روی این وضع بود که بهصورت مرموز و ناآگاه بعد از واقعۀ ۳ عقرب سال ۱۳۴۴ از کابل »جدا« ساخته شد و به پکتیا «اعزام» گردید، و در آنجا رسماً تحت مراقبت قرار گرفته و از تماس گرفتن به کابل جداً ممنوع ساخته شد.
بهمجرد بسر رسیدن دورۀ مکلفیت (در حوت ۱۳۴۵) م.ا. خیبر استعفانامه خود را به مقامات مربوط تسلیم و خود از پکتیا وارد کابل شد و بهصورت علنی شروع به فعالیت سیاسی سازماندهی و ایدیولوژیکی دوشادوش پرچمداران جریان دموکراتیک خلق افغانستان بنمود.
م.ا. خیبر در تمام حیات ۱۳ ساله پس از رهایی از زندان، علیرغم موقف حساس وی، قسمت اعظم وقت خود را در ترویج و تبلیغ اندیشههای پیشرو عصر ما، مطالعات علمی، نویسندهگی و تدریس جوانان مترقی افغانستان سپری کرده و همیشه مشعل اعتماد و اطمینان محیط رفقای پیشرو خود بوده است.
م.ا. خیبر در رشد و تکامل جریان دموکراتیک خلق افغانستان سهم مؤثری و پر ارزش داشت. بدینلحاظ پس از استعفی تاکنون به حیث رفیق ارجمند با وجاهت، صدیق، متواضع، دانشمند و وطنپرست نزدیک با خلق افغانستان، فشرده با جریان دموکراتیک خلق افغانستان و در هیأت رهبری آن و در موضع دفاع از ایدیولوژی طبقه کارگر و اصول جهانبینی و به حیث همرزم نزدیک ب. کارمل دلیرانه بهپیش میرود.
م.ا. خیبر ۴۴ سال دارد، متأهل است و دارای چهار فرزند میباشد و بهاستثنای یک کلبه محقر دیگر دارای هیچگونه ملکیت شخصی نیست و تأمین حد اقل زندهگی وی و خانوادهاش به عهدۀ جریان است.
شماره هفتدو یکم جریده وزین پرچم
تهیه و ترتیب: رفیق انجینر عمرفیض
سوگند به تو! سوگند به تو! سوگند به تو!
رفقا!
شهید میر اکبر خیبـر، این اکبر شهیدان وطن از رهبران سرسپرده، از بنیادگذاران دلیر دموکراتیک خلق افغانستان، پیشآهنگ طبقۀ کارگرِ افغانستان بود و نامش به این عنوان جاودان خواهد ماند.
خیبـر خونین ما، این پرچم سرخ خلق افغانستان، همیشه به رفقای همرزم و همسنگر خود با فروتنی خلقی میگفت: رفقا! شرف والای شما، افتخار بزرگِ شما در عضویت پیشآهنگ دموکراتیک خلق افغانستان است. باید شایستگی عضویت آن را تحصیل کرد، درفش آن را سربلند و پاکیزه نگهداشت و وحدت آن را به مثابۀ عقل، شرف و وجدان خود حفظ کرد.
رفقا! دوستان! هموطنان!
خیبـر رفیق عزیز ما که جان عزیز خود را در راه مبارزه به خاطر سعادت و سربلندی خلق و وطن خود قربان کرد، در دشوارترین شرایط پیکار ما با شجاعت و متانت خاطرنشان میساخت که رفقا راه پیروزی بر دشمنان غدار خلق افغانستان که ارتجاع اهریمنی و دستیاران مسلکی امپریالیزم خونآشام بینالمللی به سردمداری امپریالیزم امریکا هستند، راه دموکراتیک خلق افغانستان، راه وفاداری به اندیشههای پیشرو عصر ما، راه خدمت فداکارانه به منافع خلق و وطن ماست.
او به رفقای همرزم خویش میگفت: پیکار برضد طبقات حاکم ستمگر و استثمارگر، برضد قدرتهای ارتجاعی، برضد دولتها و حکومتهای دروغگو و مستبد و برضد امپریالیزم، مبارزۀ طولانی سرسخت و دشوار به کار دارد. مبارزات شدید و خونین طبقاتی به طور اجتنابناپذیر در پیشروی ماست.
رفیق شهید ما میگفت: سر انجام پیروزی نیروهای انقلابی و وطنپرست خلق به پیشآهنگی دموکراتیک خلق افغانستان در راه صلح، استقلال ملی، آزادی خلق، دمو کراسی، ترقی و سوسیالیسم علمی است.
میر اکبر خیبـر این فرزند نجیب خلق افغانستان عالیترین جوهر هستی خود یعنی زندگی و جان خود را در راه آرمانهای والای طبقۀ کارگر از دست داد.
میراث معنوی او به رفقای همرزمش، ایمان خدشهناپذیر او به سوسیالیزم علمی، پیکار شکستناپذیرش به رسالت طبقۀ کارگر در ایجاد جامعۀ نوین فارغ از استثمار و ستم ملی و اجتماعی است. شادروان خیبـر در طول زندگی پرافتخار در تحت شرایط دهشت و خشم استبداد، در دفاع از منافع خلق، کمترین تزلزل و ترس به خود راه نداد. پیکارگرِ آشتیناپذیر علیه ارتجاع و امپریالیزم، علیه دیکتاتوری ضد دموکراسی و ضد خلقی، علیه قدرتهای جبار حاکم و در دفاع از آزادیهای دموکراتیک خلق و حقوق زحمتکشان افغانستان بود که نامش بر بیرق گلگون مبارزۀ خلق جاودانه نقش است.
نام خیبـر با پاکی، پیکار، راستی و درستی، شجاعت و دلاوری همراه است. خیبـر استاد متواضع، مرد خردمند و خدمتگذار خلق بود. خیبـر فرزند زحمتکشان افغانستان، فرزند رنج و مبارزۀ خلق افغانستان بود. خیبـر مبارز فداکار راه نهضت پیشآهنگان زحمتکشان کشور، وحدت دموکراتیک خلق افغانستان و اتحاد تمام نیروهای انقلابی وطنپرست بود. خیبـر وطنپرست پرشور و انترناسیونالیست صدیق بود. او به اصل برابری حقوق و برابری تمام خلقهای ساکن وطن واحد مان، اعتقاد خدشهناپذیر داشت و هرگونه تبعیض و ستم ملی و اجتماعی را با خشم شدید طبقاتی محکوم میکرد.
خیبـر مبارز راه آزادی ملی خلقهای پشتونستان و بلوچستان و حق آنها برای تعیین سرنوشت شان بود. خیبـر دشمن آشتیناپذیر ارتجاع پاکستان و ژاندارم منطقه، رژیم نظامیگر فاشیستیمآب ایران در همسایگی افغانستان بود. خیبـر مبارز راه اتحاد طبقۀ کارگر و دهقانان مبارز، راه ایجاد جبهۀ متحد دموکراتیک و ملی ضد فیودالی و ضد امپریالیستی، تمام نیروهای ترقیخواه و وطنپرست، مبارز بیترس علیه تمام انحرافات راست و چپ، علیه اپورتونیزم راست و چپ و علیه شوونیزم و ناسیونالیزم قهری بود.
خیبـر به قدرت طبقۀ کارگر، به حاکمیت خلق، به سوسیالیزم علمی، به انترناسیونالیزم پرولتری و خلق و وطن محبوب خود افغانستان وفادار بود. رفیق شهید و قهرمان ما اکبر خیبـر با پیگیری به رفقا خاطرنشان میساخت که سکوت مرگبار موجود سیاسی را باید شکست. خیبـر با شهادت خود شخصاً این سکوت مرگبار را شکستاند.
اکبر خیبـر پرچم مبارزه را برای احیای دموکراسی، برای تأمین آزادیهای سیاسی، برای تأمین حقوق و آزادی های دموکراتیک خلق افغانستان سربلند برافراشت. این شخص انقلابی در این راه به پیش رفت و به خواستهای اقتصادی و سیاسی تودههای مردم پاسخ مثبت داد. خیبـر در سنگر مبارزان انقلابی کشور شجاعانه و استوار قرار گرفت و برای سوق رژیم جمهوری، در جهت ایجاد جمهوری دموکراتیک و ملی بر پایه جبهۀ متحد دموکراتیک ملی متشکل از تمام نیروهای ترقیخواه و وطنپرست و علیه طبقات جبار حاکم، اعم از اقشار و ملاکین فیودال، تاجران بزرگ دلال و دستگاه فاسد بیروکراسی و گروههای راستگرای مرتجع حاکم، به صورت بیامان پیکار میکرد.
خیبـر پیوسته به رفقا میگفت: باید در میان خلق رفت، با خلق پیوند نزدیک تأمین کرد، در راه تجمع تشکل و اتحاد خلقهای وطن پیرامون شعارهای مشخص انقلابی، مبارزه را سازمان داد و خلقها را علیه ارتجاع، استبداد و امپریالیزم بسیج کرد.
رفقا، دوستان، هموطنان!
این بود فهرستِ فشرده از خصایل عالی و آرمانهای شهید خیبـر، خیبـر شهید راه آزادی ملیونها انسان رنج کشیدۀ کشور. پس معلوم و آشکار است که چرا خیبـر محراق آتش خشونت رذیلانه و وحشیانۀ دشمنان داخلی و خارجی خلق افغانستان قرار گرفت. خیبـر به حیث عضو عالیقدر رهبری ما و به مثابۀ یک رجل برجستۀ زندگی انقلابی خلق افغانستان، قهرمانانه رزمید و سرانجام به شهادت رسید و افتخار جاودان برای خود، برای فرزندان خود، برای رفقای خود، برای خلق و وطن خود نصیب کرد.
رفقا، دوستان، هموطنان!
در این آخرین روز مراسم تجلیل و ادای احترام به خیبـر شهید، اعلام میداریم که قاتلین رفیق عزیز ما این فرزند اصیل خلق کشور عبارت اند از: قوای ارتجاع داخلی به سردمداری ارتجاع راست افراطی و محافل راستگرای فاسد، ارتجاع منطقه و امپریالیزم در رأس امپریالیزم امریکا در وجود شبکههای جاسوسی داخلی و عمال خارجی، اعم از CIA امریکا، ساواک ایران و CID پاکستان و غیره و غیره همه و همه عملاً در یک جبهۀ نامقدس به مثابه دشمنان داخلی و خارجی خلق افغانستان.
ازین جهت ما در پیشگاه آرامگاه رفیق شهید خویش یکبار دیگر سوگند خود را در مبارزۀ مرگ و زندگی علیه ارتجاع و امپریالیزم تجدید مینماییم و به بانگ رسا اعلام میداریم:
رفیق خیبـر!
خلق افغانستان انتقام تو و دیگر همرزمان شهید تو، عبدالرحمانها عبدالقادرها، نیازمحمدها* و … را خواهند گرفت.
افتخار به شهیدان پیشآهنگ دمو کراتیک خلق افغانستان! افتخار و احترام به رفیق شهید ما میر اکبر خیبـر! درود آتشین و پیکارجویانه به تو رفیق خیبـر!
رفقا بهپا خیزید و به یک صدا بگویید:
سوگند به تو…! سوگند به تو خیبـر که ما روشنفکران، در راه آرمانهای والای تو، آرمانهای نجیبانۀ طبقۀ کارگر در راه به پیروزی رساندن انقلاب دموکراتیک ملی و انقلاب سوسیالیستی با شرافت و بیهراس به پیش میرویم و پرچم ظفرنمون مبارزۀ طبقاتی خلق افغانستان را که با خون پاک تو و شهیدان دیگر ما گلگون شده است، سربلند نگهمیداریم!
ببرک کارمل
آرامگاه خیبر – کابل، نزدهم اپریل 1978
[][]