“نقد” و “ تغيير” از حقیقت تا ابزار
ایدوئولوگ های بوروژازی ختم جنگ سرد را پایان تاریخ نامیدند و با یک زبان و ملیونها بلندگو تلاش کردند تا عوامل عینی، ذهنی ، نفوذی… خود را در فروپاشی اتحاد شوروی و کشورهای سوسیالستی اروپای شرقی و ايجاد مشکلات در برابر جنبش های رهایی بخش ملی و احزاب انقلابی، به پای بیهودگی آرمانگرایانه انسان آزاده زمان مان وایدئولوژی مارکسیستی بطوراخص و باور به تکامل تاریخی به اساس جامعه شناسی علمی بصورت عام؛ تلقین نمایند.
در کشورهای شهرت داده شده به جهان سوم( منجمله میهن عزیز ما)، روشنفکر نماهای”چپ” نگر و”راست” اندیش را به خدمت گماشتند تا زیر نام “نقد گذشته” و ضرورت ” تغیير” ، بیل و کلنگ را بردارند و گور هرتفکرتحول طلبی و تجدد پسندی را، بکنند.
این عناصر که دست و پای آنان در زنجیرهای اشتباهات و انحرافات گذشته شان محکم بسته است، در هراس از بازنگری تاریخ بر عملکرد های خود، به میدان باز گشته اند و به اشاره بازیگران و سناریو نویسان امپریالیستی تخم نفاق، شقاق، بی اعتمادی و بحران آفرینی را در درون نهضت عدالتخواهی و ترقی پسندی، می پاشند تا در خوش خدمتی به ارتجاع و امپرياليسم، عرض موجودیت کنند و چند صباحی بر زندگی طفیلی خويش با آرامش بسر برند و از دادگاه تاریخ فرار نمایند.
سوژه ی اصلی ماموریت آنان دروغ بستن بر گذشته و بی اعتبار ساختن احزاب، سازمان ها و گروه های اجتماعی ــ سیاسی است که در طول تاریخ مبارزات سياسی خويش توانستند در قلوب و اذهان توده های مردم راه باز کنند و به مرجع امیال، آرزو ها و خواسته های آنان مبدل گردند.
ابزار تبلیغاتی این گروه بیشتر ازیک اصل (نقد) و یک مقوله فلسفی ( تغیير)، نیست. “نقد” از گذشته نه برای روشنگری تاریخی؛ بلکه برای گمراه سازی روند تکاملی تاریخ و “تغیير” هم نه برای آنکه زمان نیازمند آن است، بل برای پرده اندازی بر چهره ضد تغیير پسندی و مقاومت لجوجانه خود آنان در برابر تغيیراتی که مطابق شرایط عینی و ذهنی باید در مسیر تکامل جامعه ی رو به رشد مان ، بوقوع می پیوست.
اصل زرین “انتقاد و انتقاد” از خود، برای نخستین بار در اساسنامه حزب ما، (حزب دموکراتیک خلق افغانستان) داخل ادبیات سیاسی شد و تا تسلط گروه های انحرافی کوداتاچیان (بعد از ثور 1357 و 14 ثور 1365 خورشیدی )، بر زندگی حزبی مان باقی ماند.
کودتاچیان در مرحله اول ( اندکی پس از هفتم ثور 1357) انتقاد حزبی را با زندانی کردن و شکنجه و تيرباران پاسخ گفتند و درسال 1365 با سوء استفاده از این اصل حزبی، سه بار جلسات نظر خواهی را براه انداحتند و در شناسایی حزبی های اصولی، معتقد و متعهد … توانستند تا با تفتیش عقاید در سرکوبی مخالفین اندیشه های انحرافی خويش، سود ببرند و حزب را به پرتگاه نابودی بکشانند.
برون کرد اعمال منتقدین سیاسی واقعی حزبی و منتقدین امروزی که در پناه “نقد از گذشته” در تلاش اند تا چهره های سیاه خود را سپید گردانند، زمین تا آسمان فرق دارد. دیروز همین منتقدین امروز، در اوج قدرت صدای صدها و هزاران “منتقد” دیروز را با ترور شخصیت، عزل از وظایف، زندانی کردن ها، فرستادن به جبهات جنگ بدون برگشت…،.پاسخ می گفتند و تمام اهرم های قدرت را در دست داشتند؛ اما امروز خود به منقدین دیروز تبديل شده اند؛ آنهم نه از عملکرد های خودشان بلکه از اندیشه و تفکری که هزاران انسان در پای آن جان دادند و ده ها هزار انسان معلول و معیوب گردیدند و صد ها هزار انسان ديگرمتضرر شدند.
واما یک پرسش تاریخی ــ فلسفی را با آرامش اعصاب و بدون حب و بغض باید پاسخ گفت:
نقد چیست؟
هر جریان سیاسی، هر گروه و فردی که خود را مبرا از اشتباه میداند، در واقع گور خود را بدست خودش می کند. ” نقد ” ما را می آموزاند تا آینده یی کم اشتباه داشته باشیم و گام های خود را بسوی آینده بی عیب تر بگذاریم… نقد هرگز به معنای آن نیست که چون اشتیاه کردیم ، گويا مرتکب گناهی شده ايم؛ حق انجام کار و فعاليت سياسی و اجتماعی و حیات را نداریم!
زنده یاد زرین کوب “نقد” را از رویشگاه ریشه واژه شناسی چنین تعریف می کند:
“نقد در لغت به معنی ((بهین چیزی بر گزیدن ))،( تاج المصادر زوزنی: ص ۵) و نظر کردن در دراهم تا در آن به قول اهل لغت سره را از ناسره باز شناسد. معنی عیب جویی نیز که از لوازم (( به گزینی )) است ظاهرا هم از قدیم در اصل کلمه نقد مستتر بوده است و لذا از دیر باز این کلمه در مورد شناخت محاسن و معایب کلام به کار رفته است ، چنانکه آن لفظی هم که امروز در فرهنگ اروپایی جهت این معنی به کار میرود در اصل به معنی رای زدن و داوری کردن است و شک نیست که رای زدن و داوری کردن درباره ی نیک و بد امور و سره و ناسره ی آنها مستلزم معرفت درست و دقیق آن امور است. (زرین کوب،۲۲:۱۳۷۴)”
امبر کرامبی با نقل قول از “هیگل” ، “نقد” را چنین می شناساند:
“هگل تاریخ بشر را به منزله ی پیشرفت اگاهی او در نظر می گرفت و عقیده داشت که این خود اگاهی قیود موجود اجتماعی را دائما دگرگون میکند و پیوسته در حدود آن فراتر میرود. پس در فلسفه ی هگلی انتقاد چیزی بیشتر از قضاوت منفی بحساب آمد و نقش مثبت کشف و بر ملا کردن اشکال موجود معتقدات بخاطر تقویت تعالی انسانها در جامعه به آن داده شد.( آبرکرامبی ،۹۷:۱۳۷۰)
همان پژوهشگر دیدگاه مارکس را در مورد “نقد” چنین تخلیص می کند:
در نظر مارکس مفهوم انتقاد تنها بطور ساده نوعی قضاوت ذکاوت آمیز منفی در باب دستگاه های اید ئو لوژیکی اندیشیده نبود ، بلکه فعالیتی بود که صفات عملی و انقلابی داشت . مارکس … بنای بسط این عقیده را گذاشت که انتقاد فلسفی برای آنکه موثر باشد لازم است به صورت ابزاری متعلق به طبقه کارگر در مبارزه ی انقلابی او بر ضد بورژوازی در آید . لذا انتقاد در مفهوم مارکسيستی آن با پراکسیس ملازمه پیدا کرد و این بدان معناست که انتقاد هوشمندانه تنها ضمن فعالیت انسانها در جامعه میتواند فعالیت کامل پیدا کند . ( همان :۹۷ )
“نقد نه در واقعیت وجودی خود مخرب و ویرانگر است بلکه سازنده و اصلاح کننده می باشد.
نقد به عنوان یک مهارت اجتماعی، انسان امروز را کمک می کند تا تمام زاویه های تاریک گذاشته شده یک تفکر و پراتیک اجتماعی را برملا سازد و در چارچوب یک مدرسه آموزشی کمک کند تا بدانیم که:
“نقد” مانند هر اسلوب ديگری از خود اصول و پرنسیپ های دارد که در برگیرنده ی یک تفکر و عملکرد مشخص است که می توان آن را چنین جمعبندی کرد:
۱) ره گشا بسوی آینده باشد ؛
۲) قصد تخریب و تحریف نداشته باشد؛
۳) راه برون رفت ها را مستدل نشان دهد ؛
۴) جنبه های مقایسه را با در هم آمیزی با شرایط متفاوت مشخص سازد ؛
۵) منتقد نقد از خود و عملکرد هایش را خارج از نقد نسازد ؛
۶) استدلال عقلی، اثبات تجربه يی و مبنای علمی را اساس کارش قرار دهد ؛
۷) راستگو و انعطاف پذیر باشد و نگذارد احساساتش منطق را قربانی کند ؛
۸) آنچه را می گوید و می نویسد با اسناد تاریخی مستند و مستدل سازد .
۹) احساسات شخصی خود را جاگزین حقیقت نسازد و قلم و زبانش با حکم وجدانش”اگر داشته باشد” در گردش باشد ؛
۱۰) مجمل و بیهوده و دور از برداشت های مردم چیزی نگوید و ننویسد تا بد آموزی را در جامعه ترویج نکند….
اما آیا منتقدین منفی اندیش امروزی که بر سیاه کردن برگ های سپید تاریخ مشغول اند، چنان درایت و صلابت را دارند؟
پاسخ روشن است! هرگز نه!
چون آنان:
1) گذشته را نه برای در باز کردن بسوی آینده، بلکه برای فرار خود از مسؤولیت های تاریخی خويش، “نقد” می کنند؛
( 2 هدف آنان تخریب است نه بازسازی و بهتر سازی؛
( 3 نه تنها راه برون رفت را مشخص نمی سازند؛ بلکه آسمان بحث علمی را با یاوه سرایی ها مکدر می سازند؛
( 4 اندیشه های يک حزب سياسی انقلابی را ، با سیاه ترین و ارتجاعی ترین حلقات و گروه های عقبگرا پیوند می زنند؛
( 5 درهمه عملکرد ها که خود مسئول درجه یک آن بودند، پای ديگران را دخیل ساخته، خود را پاکیزه نشان می دهند؛
( 6 حرف های شان نه با استدلال عقلی، نه با اثبات تجربه ييِ و نه هم با مبنای، علمی آمیزش و همخوانی دارد؛
( 7 راستگویی و راست اندیشی در حرف و عمل و استدلال آنان، راهی ندارد؛
( 8 با تاریخ دشمنی آشتی ناپذیر دارند و مخالفین شان را با سیاه و سپید دیدن حقیقت محکوم می کنند در حالی که خود فقط “سیاه” می بینند و می اندیشند؛
(9 آنچه در گفته های آنان وجود دارد جز از دروغ و خیال بافی های رومانتیک، چيز ديگری نیست که آن هم به صوابدید دشمنان جنبش انقلابی ترقيخواهی و تحول طلبی رقم خورده است.
(10 آنچه می گویند بیگانه با حقیقتی است که مردم با گوشت و پوست، خون و استخوان خود آن را لمس کرده اند.
این شامپیون “انتقاد از گذشته” همه تصفیه های درون حزبی را که به اراده ووسيله ی خود آنان انجام شده، به فراموشی سپرده اند و امروز اصول حزبی ما را ز یر پرسش می برند، که آیا حزب ما انتقاد پذیر و اصلاح شدنی بود؟ خود قاضی و داور شده، پاسخ میدهند که، نه!
گمان می کنم که زمان آن فرا رسیده است تا مشخص تر و دقیق تر با این قهرمانان نقد (!) از گذشته به گفتمان بپردازیم تا نسل های آینده بدانند که منتقدین امروز با چه ترفند های منتقدین دیروز را از صحنه مبارزه حذف کردند
بخش دوم
آغاز سال 1359 خورشیدی یخ های منجمد یک دوران سیاه به تدریج به آب شدن آغازید و قطرات آن شور و شوق به زندگی و بالندگی را آبیاری کرد. مردم حق یافتند تا جایگاه تاریخی خويش را در رویداد های سرنوشت ساز ثبت روزگاز کنند و حتا مخالفین سیاسی هم به جاده ها سرا زیر شوند و مطالبات شان را بیهراس بگوش مردم و مقام های حزبی ـ دولتی برسانند. در همان نخستین روزهای مرحله نوین زندگی سیاسی مردم ما، حلقات خودسر و انارشیست در هر دو طرف، تلاش ها را تشدید دادند تا پروسه اعتماد سازی و اعتماد آفرینی را مخدوش و بازگشت به خشونت را تحمیل نمایند. آنچه به مخالفين ارتباط می گيرد،اظهر من الشمس است؛ اما آنچه تا حال از دیده ها پنهان باقی مانده است ، آن را در اين جا بر می شماریم تا ریشه های اشتباهات را رد یابی کرده باشيم و بدانیم، که کی ها و چرا در برابر اصلاحات جديد قرار گرفتند و به سرکوب هر نوع صدای مخالفت دست يازيدند؟
حزب دموکراتیک خلق افغانستان از سپیده دم شش جدی 1358 خورشیدی ، به رهبری زنده نام ببرک کارمل، با قاطعیت تمام کمر بست تا وحدت مخدوش شده حزب را دوباره احیاء، جبهه متحد ملی را ایجاد و زمینه اشتراک همه خلق های افغانستان را در ساختار های قدرت دولتی مساعد نمايد و بتدریج حاکمیت ملی را مستقر و زمینه بازگشت قوای محدود اتحاد شوروی وقت را که از آخرین ماه های حاکمیت خونتای فاشیستی امین و باند جنایتکارش در کشور ما استقرار یافته بودند؛ فراهم گرداند تا عوامل تبليغات و مداخلات خارجی سد شود.
با آنکه جنگ اعلام ناشده امپریالیست ها و هم پیمانان جهانی و منطقه یی شان در پيوند تنگاتنگ با سازمان ها و گروه های داخلی (بشمول تنظیم ها و احزاب ساخت پاکستان و ايران)؛ به یک حقیقت غیر قابل انکار تبدیل شده بود و سرنوشت رویداد های پسین را، رقم می زد؛ در درون حاکمیت حزب ما نیز شبکه ها و افراد مشخصی وجود داشتند که پروسه ی اعتماد آفرینی را مخدوش وحل مسالمت آمیز حوادث و رویداد ها را بسوی تشنج سوق می دادند تا خود را برجسته تر تبارز دهند و بر گرده های ملت و حزب سوار گردند.
این افراد که از بد روزگار در مهم ترین پُست های حزبی و دولتی جا خوش کرده بودند؛ به ساختن گروهک ها و فرکسیون های انحرافی مبادرت ورزیدند و مخالفین فعاليتهای ضد حزبی شان را به نامردانه ترین شیوه ها از صحنه فعال مبارزه دور ساخته و هر کدام آنان ساحه کار خود را به قلمرو غیر قابل نفوذ تبدیل کردند و خواستند تا حزب و سازمان های جانبی آن را به پایگاه های قدرت شخصی خود تبدیل بدارند و یک اتحاد نامقدس را در برابر همه اعضای اصولی و پاکنهاد حزب ، بوجود آوردند و زمینه اريستوکراسی جدیدی را از ترکیب بروکراسی های وابسته بخود شان پيريزی نمودند. دراين راستا شماری از مشاورین (ملکی و نظامی) فاسد شوروی را نيز فریفته خود ساختند و آنان را با دادن رشوه های کلان و ساختن شبکه های مافیایی قاچاق… به دام انداختند و بدینترتیب در برابر هر نوع تغیير و تحول در امرخدمتگذاری به مردم سد ايجاد نمودند.
ساختارهای بخشی از قوای مسلح و نيروهای امنيتی کشور بجای تامین صلح و ثبات…به نیروی سرکوبگر تبدیل شدند و هر کدام در حلقه های فرکسیونی حاکم خود شان زندانی گردیدند و جلو رشد هر نوع تفکر و فعاليتهای انسان دوستانه ی حزبی را گرفتند.
با آنکه مقاومت اعضای اصولی حزب هرگز نگذاشت تا آب سرد از گلوی شان بگذرد، اما سکانهای رهبری آنان به تدریج به نیروی تصمیم گیرنده تبدیل شدند و در پناه مشاورین به خودسری ها ادامه دادند و زمینه ساز ویرانگری های سالهای پسین دهه ی هشتاد گرديدند.
تعدادی از سازمانهای حزبی و سازمان های اجتماعی هم به گروهک های نیرمند، اما کم عدد و متحرک و دارای دینامیسم قوی در تصمیم گیری ها تبدیل شدند و بدینترتیب تصفیه کاری های گسترده را براه انداختند تا همه خار های چشم را بدور اندازند و زمینه را برای چانه زنی های بعدی در غصب پايه های قدرت در حاکمیت، مساعد کنند.
چیره شدن باند گورباچوف بر سرنوشت حزب کمونیست و دولت اتحاد جماهیر شوروی بمثابه یگانه هم پیمان نیرومند خارجی ما؛ جرقه نیرومندی شد تا آن گروهک ها از عمق به سطح آیند و زمینه فروپاشی دموکراسی تازه جان گرفته را به انارشی و الیگارشی گروپی خود مبدل سازند. مخرب ترین گروه ها به هم پیوستند و شرايط را برای یک انفجار سیاسی مساعد ساختند که کودتای 14 ثور 1365 پیآمد آن بود.
کودتاچیان که اکثراً امروز به مدعیان “نقد تاریخی” و “تغیيرپسندی” چهره بدل کرده اند با مکاره گری فطری خود حزب واحد را بسوی گرایش های اتنیکی کشانيدند و در کشاکش های درونی خود از ملت واحد مان قربانی ها گرفتند و راه را برای فروپاشی حاکمیت دموکراتیک خلق ، هموار ساختند.
شامپیون “نقد از گذشته” و عاشقان سینه چاک پنهان شده در زیر چادری ” تغيير” با اشغال قدرت حزبی و دولتی در سایه حمایت باند انحرافی گورباچوف و شرکاء، با سخنان زیبا؛ وليک با اعمال زشت چنان فاجعه ای را بر کشور و حزب ما بوجود آوردند، که دشمن هرگز توان ايجاد آن را نداشت.
این باند گروپ ها در رقابت به یارگیری های شخصی خود ، همه نورم های سياسی واخلاقی را زیر پا گذاشتند و در تجارت بر سر کليه دستآورد های جنبش تجدد خواهی ، با همدگر به رقابت پرداختند و سرانجام حزب واحد دموکراتیک خلق افغانستان را بسوی انزوای سیاسی و نابودی فزیکی سوق دادند.
شعار دروغین “بازسازی و علنیت” وسیله ای شد تا تخم نفاق بکارند و دشمنی درو کنند، آنچه دشمنان تاریخی ما در انتظار آن بودند.
حزب دموکراتیک خلق افغانستان را از صحنه مبارزه عدالتخواهانه، بسوی یاوه سرایی های عوام فريبانه کشانيدند و نقش پیش آهنگی آن را در تحولات ملی و دموکراتیک بسود اکثریت مردم افغانستان خدشه دار کردند و بدین وسیله خود و گروهک های خويش را در بازی های بین المللی مود روز مطرح بدارند. بی خبر از آنکه خواب های خوش آنان در دستگاه های پاليسی سازی و استراتیژیک امپریالیستی تعبیر های وارونه بخود گرفت و بازار آن رو به کساد رفت.
“منتقدین” امروزی و سرکوب گران منتقدین دیروز، که بر بال های “تغيیر”، خواب خوشی در برگشت به زندگی ارستوکراسی گذشته خويش را می بینند تا هنوز ندانسته اند که زمان مصرف آنان در مراکز تصمیم گیری های غارتگران جهانی گذشته است و برای بازگشت شان در میان همرزمان دیروز ، جایی باقی نمانده است.
آنان سخت جانی آرمانگرایان اندیشه های پویای حزب دموکراتیک خلق افغانستان را دست کم گرفتند و ندانستند ويا نمی دانند که سیاست در قدرت فشرده نمی شود و حقیقت برای همیشه در زندان دروغ محصور نمی ماند و محاسبه ی تاریخ، زور و سر نیزه و نیرنگ را به پشیزی هم ارزش نمی دهد.
از کودتای 14 ثور 1365 خورشیدی و پیشینه رسوای آن سخن گفتيم و حال مروری می کنیم بر بعضی از رخداد های که “منتقدین” رنگ باخته با استناد به آن تلاش دارند تا “سپید” را ” سیاه” و “سیاه” را “سپید” جلوه دهند:
کودتای خائنانه 14 ثور 1365 پرده افگنی شد بر عملکرد های جا طالبانه خیلی از افرادی که در شوق زدگی بر رسیدن به مدارج عالی تر، روی همه اصول و پرنسیپ های حزبی پا گذاشتند و به اشاره ی دشمنان حزب ما زمینه ساز بحران گردیدند. این قهرمانان ” نقد از گذشته” (!) کسانی نبودند جز همان هایی که در همه هرم های قدرت حزبی و دولتی ، حکمروايی می کردند و با تمام نیرو و امکاناتی که حزب در اختیار شان قرار داده بود؛ در مقابل حزب و اعضای اصولی آن می جنگیدند.اما چگونه و چرا؟
جا طلبی و قدرت خواهی در نهاد بشر همیشه بوده و است و خواهد ماند. این جا طلبی ها هرگز مرز را نمی شناسد و انسان های کوچک را تا سطح فناتیک در خود فرو می برد و در میان انسان های عقب نگهداشته شده بیشترینه زمینه رشد و تکاپو را دارد.
حزب ما هم تافته ای جدا بافته شده از اجتماع نبود و رفقای ما هم محصول همان جامعه اند. قدرت هم فساد آفرین است و هم برای آنانی که ظرفيت لازم را برای درک وظایف تاریخی شان ندارند، دامی است گریز ناپذیر….
برخی از “پرچمداران خلق،” بعد از 6 جدی 1358 خورشیدی مزه قدرت را چشیدند و تقسیم آن را با دیگران مرگ خود میدانستند و آماده نبودند که از آن بلندای پرتاپ شده به زمین خدمتگذاری نگاهی بیفگنند. برای ابقای خود در مقامات باد آورده، تلاش های گسترده را آغاز کردند که در مغایرت کامل با اندیشه های حزب مان بود. این افراد با چاپلوسی و تملق به رهبری حزب ؛ راه را برای رسيدن به مقام های بالاتر مساعد ساختند و با استفاده از اين ترفند توانستند تا عده یی را که فاقد اندیشه و تفکر عمیق سیاسی بودند، بدور خود جمع کنند.
آنان در گام نخست ساحه کار خود را از حزبی های باورمند به اندیشه های حزبی، پاک کاری کردند و با چاپلوس پروری و رشد “بلی آقا” گو های حرفه یی، ساختار های مورد نیاز خويش را اساس گذاشتند و این ساختار ها را بمثابه ی ابزار فشار و امتیازگیری پيش کشيدند.
حزب که در آن زمان به سیاستگذاری های بزرگ مشغول بود، یا به این اعمال و حرکت ها کم ارزش می داد و یا هم خطر آن را نادیده گرفته و از آن اغماض می کرد و یا هم دست و پایش در مجبوریت های بسته بود که نمی توانست به آنها مقابله کند….
به هر حال هر چه بگوئیم و هرچه برداشت داشته باشیم ، آنچه باید نمی شد، صورت پذيرفت و حزب بتدریج غرق در منجلابی گردید که تا هنوز نمی تواند از آن نجات یابد.
برای درک بهتر رهبری اصولی حزب، از شرایط بوجود آورده شده؛ لازم است تا ذهن مان را به عقب برگردانیم و ببینیم که چه اتفاقاتی افتاد و این افراد بی خاصیت و بی اندیشه چرا بر حزب حاکم شدند و چرا امروز در چهره ی “منتقدین” ظاهر گرديدند؟
بخش سوم
فعاليت سياسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان، تاریخ پر پیچ و خمی دارد، که از رهگذر واقعه نگاری نمی توان روی برخی از مسایل در لحظه ی فعلی، بصورت مستند و مستدل بحث نمود. زیرا بازیگران اصلی و پرسوناژ های اثر گذاز یا در میان ما نیستند وچیزی از خاطرات نگارشی شان وجود ندارد و یا هم عده ای مهر سکوت بر لب زده اند و تا نواخته شدن صور اسرافیل هم از آنان چیزی نخواهی شنید.
اشخاصی هم بيشترين حقايق تاريخی را گفته ويا نوشته اند؛ در برخی موارد مظاهر خود بزرگ نمايِی ويا هم تبرئه ی فردی به مشاهده می رسد و در مواردی هم يک عده نويسندگان در مورد رخداد های اسفبار گذشته به قرینه سازی ها متوصل گردیده اند و این امر سبب شده تا بازار یاوه سرایی ها گرم شود و مجرمین از دادگاه حزبی فرار نمايند و گناه های خود را برگردن حزب بیندازند.
“منتقدین امروزی” که با لباس های رنگارنگ و جلوه های گوناگون آیینه تاریخ را به سنگ می زنند؛ بطورعمده به دو گروه تقسیم می شوند:
اول : آنانی که در هرم قدرت حزبی و دولتی ، تکیه زده بودند و بمثابه “ستون پنجم” موریانه وار حزب را بسوی نابودی سوق دادند و امروز از ترس باز پرس تاریخی از اشتباهات گذشته بجای اعتراف به گناهان فردی خويش، به بهتان زنی پناه برده ، تفتین و توطئه می کنند.
دوم: آنانی که غرق در زندگی شخصی و خانوادگی خود شده اند و شهامت اعتراف به این حقیقت را ندارند که دگر توان مبارزه بخاطر نجات انسان زحمتکش جامعه را در خود سراغ نمی بینند ؛ برای گریز از مبارزه هدفمند به “انتقادیون (!)” پیوسته اند.
گروه اول گویا به “نقد” از پروسه تاریخی رشد افکار انقلابی، در انکار از اهداف مشروطیت و گذار غیر ضروری برای ایدئولوژی شدن مبارزه…، حزب را مقصر می دانند و دستآورد های مبارزه سياسی سال های واپسين را عامل بروز و انگیزه های سقوط می شمارند.
به باور آنان:
ـــ “سنتریالیزم دموکراتیک” حیات درون حزبی را به بن بست کشيد ؛
ـــ شعار های حزب دموکراتیک خلق افغانستان پیوندی با حقیت زندگی در جامعه ما نداشت؛
ـــ ستم های سنتی جامعه را نباید محکوم می کرد و در مقابل آن قد علم نمی نمود؛
ـــ برنامه حزب ما برای دگرگونی جامعه کاپی از احزاب کمونیستی بود و همخوانی با حقابق جامعه ما نداشت؛
ــ حزب ما را شوروی ها ساختند و ما پیروزی آهداف آنان را وسیله شدیم؛
ـــ حزب ما دموکراتیک نبود و مخالفین را سر کوب کرد؛
فهرست اين اتهام ها طولانی است؛ اما عمده ترین موارد همین هابودند.
حالا نیاز است تا ببینیم این ادعا ها چقدر در پیوند با حقیقت است!
سنتریالیسم دموکراتیک نه اصل بازدارنده؛ بلکه رهگشاه بود و این شیوه سبب شد تا حزب پهنای افکار عمومی حزبی ها را شناسایی کند و در سیاست گذاری های عمومی خود از آن در امر رشد و تکامل نهضت دموکراتيک عدالتخواه جامعه ی افغانستان استفاده بعمل آورد.
تناسب و تعادل بین دموکراسی و مرکزیت، حزب را قادر ساخت تا با شناخت از افکار اعضای حزب در تعیين شعار ها، در تاکتیک های مبارزاتی ، ساده ترین راه پیوند میان خلق و حزب را شناسایی کند و فاصله میان حزب و خلق را از میان بردارد.
سنتریالیسم دموکراتیک، رهبری جمعی و مسؤولیت فردی را استحکام بخشید و جلو فرکسیونبازی را تا حد ممکن گرفت.
سنتریالیسم دموکراتیک احساس مسؤولیت را در میان اعضاء تقویت، دسپلین آگاهانه را ترویج ، سطح بازپرس از عملکرد ها را نهادینه و شیوه گزارشدهی را از پایان به بالا و از بالا به پایان مروج ساخت.
فروپاشی زمانی آغاز گردید که تناسب و تعادل میان مرکزیت و دموکراسی ناديده گرفته شد و مرکزیت گرایی مطلق دموکراسی درون حزبی را تضغیف و زمینه رشد گروهک سازی ها را بوجود آورد و با این ترفند های خودخواهانه دسپلین سیاسی برای انارشیسم جا خالی کرد.
ــ شعار های حزب دقیق و مطابق علم جامعه شناسی و درک از شرایط آن زمان کشور تنظیم گردیده بود و ستم های طبقاتی، ملی، جنسيتی، مذهبی، استعماری و امپرياليستی را شناسایی و در محراق پراتیک روتین حزب قرار داده بود، که اگر مسؤولانه و آگانه به آنها عمل می شد هرگز به چنین روزگاری نمی رسيديم.
شعار های عمده ی حزب: مبارزه با ستم و زورگویی ، محو بیسوادی، زدودن فقر اقتصادی، رشد اجتماعی و فرهنگی و دگرگون ساختن تمام مظاهر بازدارنده جامعه بود، که مضمون و محتوای آن را حرکت بسوی تکامل و پیشرفت؛ دفاع از استقلال ملی و تمامیت ارضی؛ پيروی از سياست عدم انسلاک؛ دوری از پیمان های تجاوزگر بین المللی و دفاع از تمام خلق های تحت ستم و همصدایی با آزادی و دموکراسی و حق خود ارادیت مردمان جهان در تعیين سرنوشت شان را می ساخت.
اين شعار های حزب نه تنها آینده ساز و مردم گرایانه بود، بلکه اگر از آنها عدول صورت نمی گرفت حزب ما به یک ستاد نیرومند دفاع از انسان زحمتکش کشور ما و منطقه مبدل می گردید.
ــ حزب ما رسالت مبارزه با تمام مظاهر ستم های موجود درجامعه را ،که طی چندین قرن دست و پای آزادی و رشد و انکشاف انسان زحمتکش را بسته بود؛ بدوش گرفت و این امر نه سبب سرافکندگی و شکست؛ بلکه مايه ی غرور و افتخار حزب ماست.
به گواهی تاریخ ، پُشت کردن با آن آرمان های بزرگ ، ما را منزوی و از میدان مبارزه فعال به حاشیه برد….
برچسب زدن این که: حزب ما دموکراتیک نبود، همانقدر ساده لوحانه است که بپذیریم ، در جامعه ، فقر ، ستم ، ظلم ، استبداد ، زور گويی ، بهره کشی و بی عدالتی وجود نداشت و مبارزه عليه آنها هيچ بوده است .
پرچمداران حزب دموکراتيک خلق افغانستان بعد از انشعاب 1346 خورشیدی تا زمان وحدت مجدد در 12 سرطان 1356 و از 6 جدی 1358 خورشیدی تا تحمیل کودتای 14 ثور 1365 تا حدود ممکن در مسیر دموکراسی درون حزبی راه می پيمودند که دستآورد عملکردها برون از شمار است.
حال آیا این منتقدین می توانند بگویند که در بخش های زیر کدام مرجع، شخصیت و یا نهادی صلاحیت ها و مسؤوليت های آنان را سلب و جلو ابتکارات سازنده آنان را گرفته بود؟
به باور من عامل اصلی انحرافات درون حزبی همین دموکراسی بیش از حد بود که زمینه های بازپرس را سست و فضای انحرافات گسترده را مساعد ساخت و باند گروپ های تازه بدوران رسیده را قادر گردانید تا در تبانی با باند رسوا و بدنام میخائیل گورباچوف ، کودتا را بر حزب تحمیل و انگیزه های فروپاشی را متعدد سازد.
ـــ کاپی بودن برنامه حزب ما از احزاب کمونیستی چیزی نیست جز همان شعار های شعله افروزانه ای که ارتجاع و امپریالیسم برای عقیم ساختن ادامه مبارزه حق طلبانه خلق ما تبليغ و اشاعه می نمودند و تا دیروز از حنجره تنظیم های مزدور خود بیرون میدادند و امروز از حلقوم این آدمک های بظاهر “منتقد ” (!) بخورد جهانيان می دهند
استفاده از دانش و دستآوردهای فلسفی، اقتصادی، فرهنگی …جهان را نمیتوان کاپی برداری خواند و نمی شود که استفاده از آنها را بمثابه ی وابستگی انسان زحمتکش جهان نامید.
برنامه عمل حزب ما در محتوی از بنياد ملی و برای سرزمین خود ما و مطابق نیازمندی های عینی و ذهنی انسان جامعه ما تدوین شده بود، که تا هنوز از اعتبار و احترام شايستۀ تاریخی برخوردار است.
تاکید می کنم که عامل همه بد بختی ها و دنباله رویی های کورکورانه باز هم همین “منتقدین” بودند و هستند که دیروز در حزب و دولت همه کاره شمرده می شدند و در کرسی های تصمیم گیرنده تکیه زده بودند؛ ولی امروز بزدلانه به آسیاب دشمنان وطن و مردم ما آب می ریزند.
ــ تکرار طوطی وار این جمله مزخرف که گویا “حزب ما را شوروی ها ساختند”؛ گمان نمی کنم از لحاظ علم پژوهش قابل کنکاش باشد. این شعار به همان اندازه که کهنه و بی خریدار است به همان پیمانه توطئه آمیز و شکست خورده می باشد.
به گواهی تاریخ تا سپیده دم 7 ثور 1357 حزب ما هیچ رابطه رسمی با حزب کمونیست اتحاد شوروی وقت نداشت و این ماجراجویی های امین و باند نابکارش بود که زمینه مداخلات گسترده حزب کمونیست اتحاد شوروی را در امور داخلی حزب ما بوجود آورد. تا پاسخی داده باشد به تجاوزگری های آمریکا و متحدین منطقوی و جهانی آنها….
حزب دموکراتیک خلق افغانستان بعد از 6 جدی 1358 هرگز در صدد سرکوب مخالفین سیاسی خود تا آن زمانی نه برامد که فعاليت های خرابکارانه و حملات مسلحانه آنها استقلال سياسی و حاکميت ملی کشور را زير تهديد قرار نداده بود.
گواه روشن آن حمايت و پشتيبانی از آزادی بیان و فعاليت احزاب سیاسی می باشد که در اولین بیانیه تاریخی زنده یاد ببرک کارمل تضمين شده بود.
سرکوب اشرار که با سلاح بیگانه برای ویران کردن سرزمین ما گسیل شده بودند، وظیفه و مسؤوليت تاريخی و ميهنی نيروهای قوای مسلح کشور بود که به شایستگی به آن عمل نمودند.
اگر خود سری های هم صورت گرفته باشد، عاملین آن مشخص و مسؤوليت فردی است که با “نقد” کردن های دل خوش کننده ی دشمن نمی توانند بر اعمال شنيع خويش پرده بیندازند.
بخش چهارم
در نخستین مرحله ی نگارش ” نقد ” و ” تغیير” از حقیقت تا ابزار”، بودم که سلسله تماس های بازدارنده آغاز شد و دوستانی تلاش نمودند تا این مبحث را نقطه پایان بگذارم و سبب ایجاد فاصله ی بیشتر میان ” رفقا “؟ نگردم.
مانای توصیه های این دوستان؛ من خود نیز تصمیم نداشتم و ندارم که از افراد مشخص نام ببرم و در مسند دادرس، آنان را به دادگاه بکشانم…اما آنچه مایه تعجب است واقعاً پرسشی است بی پاسخ!
مدت هاست این آقایون از دهلیز های بی بی سی، صدای آمریکا، رادیو فرانسه… تا سایت ها و وبلاک ها و صحبت های فردی و جمعی… مشغول تخریب اند و آب هم از آب تکان نمی خورد؛ ولی زمانی که ما برای پاسخ دادن به تفنن های آنان دست بکار می شویم، دل همه بر ” وحدت ” می سوزد و فیل شان یاد هندوستان می کند و به سر زنش ما فعال می شوند.
به هر تقدیر از این جا به بعد تلاش می کنم تا با حفظ حرمت آن دوستان، سبک نگارشم را نرم تر سازم و نوشته ام را متفاوت از گذشته ادامه دهم.
” تغيیر” چیست؟ و دشمنان ” تغیير” را چگونه می توان شناخت؟
تغییر در تعریف عبارتست از حرکت از یک وضعیت به وضعیت دیگر، در فرهنگ لغت و بستر، تغییر چنین تعریف شده است:
“حاصل یک اصلاح و تبدیل با یک وضعیت متفاوت”
در فرهنگ لغات فارسی، ” تغییر” چنین معنا شده است:
” دگرگون کردن، چیزی را به شکل و حالت دیگر در آوردن”.
(منبع: پایگاه اطلاعات صنعتی ایران).
اما در جامعه شناسی علمی فلسفی ” تغیير” را با ” دگرگونی” یکی دانسته و آن را چنین تعریف کرده اند:
« تغییر» وسیع تر و عام تر از مفهوم « تحول یا تکامل» است. تغییر می تواند پیشرونده باشد یا واپس رونده باشد؛ ارتجاعی یا مترقی باشد؛ می تواند تغییر جا در فضا باشد که صفات مترقی یا پسرفت در آن مصداق ندارد. تغییر و دگرگونی می تواند به سوی بغرنج تر شدن باشد یا به سوی ساده تر شدن ؛ به سوی شکل گیری باشد یا به سوی فروپاشی به جلو باشد یا به واپس…« کتاب اول ــ ماتریالیسم ديالکتیک ــ امیر نیک آئبن»
برای این که بهتر بدانیم شامپیون ” نقد” و ” تغيير” « پیش رونده» اند و یا «پس رونده» باز هم نظری می اندازیم بتاریخ حزب دموکراتیک خلق افغانستان و تثبیت جایگاه این آقایون در برگ های آن.
هیچ کسی بشمول منتقدین حزب دموکراتیک خلق افغانستان، انکار نمی کنند که آن حزب برای دگرگون کردن تمام مناسبات ظالمانه حاکم بر جامعه افغانستانی بنابر نیاز زمان ایجاد شد و چون از رفع ستم های طبقاتی، ملی، جنسيتی، مذهبی، زبانی، استعماری…سخن بمیان آورده و برنامه علمی و عملی را برای زدودن آنها به پیشگاه خلق های زحمتکش افغانستان و جهان تقديم نمود؛ از اين رو اين سازمان سياسی با برنامه ی مطرح شده اش در محراق توجه همه طبقات و اقشار زحمتکش اجتماعی قرار گرفته و فرزندان توده های مردم بدور آن حلقه زده و آن را به اولین حزب سراسری میهنی مبدل ساختند.
حزب با استفاده از همه وسایل (اعم از نشرات، تظاهرات و مارش ها و میتنگ ها، مبارزات پيروزمندانه انتخاباتی وبازتاب خواستهای حياتی مردم در پارلمان)، انجام فعاليتهای سازنده ی حزبی چه بطور علنی و چه بشکل نیمه مخفی و یا هم پنهانی نقش پیش آهنگی خویش را در جامعه تثبیت، تحکیم و تقویت بخشید و قدرت و موجوديت خود را بمثایه یگانه سازمان واقعی مدافع منافع زحمتکشان ميهن متبارز و مسجل نمود و در جريان مبارزات دادخواهانه، در پیشاپیش همه نیرو ها و جنبش های مترقی و تجدد طالب قرار گرفت و مبارزات حق طلبانه روشنفکران و زحمتکشان را که با جنبش مشروطیت ، جوانان بیدار، اتحادیه دانشجویان … آغاز یافته بود؛ تکامل بخشیده بسوی فردا های درخشان رهنمون گردید.
اگر کشاکش های فرکسیونی و انشعابات پی در پی را که در گذشته روی آنها به تفصيل نگاشته شده ،کنار بگذاريم و مشخص بر نقطه رویش انتقادهای امروزی بپردازیم بی درنگ باید از 6 جدی 1358 خورشیدی، یعنی زمان حاکمیت ح. د. خ. ا، تحت زعامت زنده ياد ببرک کارمل رشته سخن را آغاز و ببینیم ، که کشور آبستن چه حوادثی بود و چگونه، روی کدام عوامل مشخص و عملکردهای دشمنان ( داخلی و خارجی ـ درونی و بيرونی)، به منجلاب انحراف سقوط کرد؟
ششم جدی 1358 خورشیدی جایگاه ویژه ای در تاریخ مبارزات اصولی حزب دموکراتیک خلق افغانستان دارد، که آن را می توان سرآغاز دگرگونی های کیفی و بنیادی در سیر تکامل جامعه خویش بنامیم. زیرا بعد از همین روز است که برای نخستین بار در تاریخ شش هزار ساله میهن مان همه طبقات و اقشار اجتماعی جایگاه شایسته حقوقی و قانونی خويش را در ساختار سياسی و اجتماعی جامعه می يابند و در وجود سازمان های اجتماعی و صنفی خود (سازمان دموکراتیک زنان افغانستان، سازمان دموکراتیک جوانان افغانستان، اتحادیه های صنفی افغانستان، سازمان کوپراتيف های دهقانان افغانستان، اتحادیه های: نویسندگان و شاعران، ژورناليستان ، هنرمندان خلاق، پیشه وران، حقوقدانان، معلمان ، کارمندان طبی…)بسیج شده همه حضور فعال باهمی خود را در امر انجام خدمت به مردم و ميهن در چهار چوب جبهه وسيع ملی پدر وطن افغانستان ، از طرح به واقعيت تبديل نمودند.
همچنان در همين دوران، برای نخستین بار دولت وحدت ملی متشکل از همه اقوام، قبایل و ملیت های برادر و با هم برابر ما اساس گذاشته شد؛ نیرومند ترین قوای مسلخ بخاطر حراست از وجب وجب خاک سرزمین مان در برابر تجاوزات پنهان و آشکار دشمنان تاریخی میهن مان از میان فرزندان برومند این مرز و بوم سر بلند کرد و حماسه های فراموش ناشدنی آفریدند.
برای نخستین بار جایگاه همه اديان و مذاهب، بویژه دین اسلام بمثابه دین اکثریت مردم ما بوجه احسن احراز و بجای اداره کوچک ” جمعيت العلماء ” مربوط وزارت عدليه، وزارت شؤون اسلامی واوقاف و شورای عالی علماء وروحانیون تشکيل و زمينه انجام مراسم دينی، بيشتر از گذشته برای همگان مساعد و از اعتبار قانونی بهتر برخوردار گردید.
در همين برهه ای از تاريخ ، دهها هزار کادر ملی در عرصه های مختلف هم در داخل و هم در خارج کشور به دانشگاه های معتبر فرستاده شد. همين طور گام های نخستین ديگری بسوی دموکراتیزه کردن همه عرصه های زندگی مردم گذاشته شد. ازجمله لویه جرگه ، جرگه عالی اقوام و قبایل تدویر و انتخابات برای ارگانهای محلی قدرت دولتی آغاز و همه والی ها ـ شهردارها و ولسوال ها بصورت انتخابی از جانب شهروندان کشور برگزيده شدند.
مصالحه ملی بصورت اصولی آن بتدریج تحقق می یافت و کار برای تدوین قانون اساسی جدید نیز آغاز یافت، برای زدودن تمرکز گرایی زون ها ایجاد و خودگردانی منطقوی توسط بزرگان و نخبه گان استان ها و شهرستان ها آغاز گردید و زنده یاد ببرک کارمل در پایان سال 1364 خورشیدی ضمن دیدار از استان قندوز(کهن دژ) بطور آشکار اعلان نمودند که در آینده والی ها و ولسوال ها از مرکز اعزام نگردیده، بلکه خود مردم از میان فرزندان شان، خدمتگذاران خويش را انتخاب می کنند، که پس از انجام انتخابات ارگانهای محلی ، اين امر نيز تحقق پذيرفت.
این همه تغیيرات بسود اکثریت مردم، آتش بجان قدرت طلبان افگنده و آینده آنان را در مقابل چشمان شان تاریک ساخت . آنان را به تکاپو واداشت تا جلو این همه دگرگونی ها را سد شوند و قدرت سیاسی را فقط از خود و حلقات وابسته بخود بدانند و در سایه حمایت باند منفور و تاریخ فروش گورباچوف و شرکاء دست به سبوتاژ و کارشکنی زنند و همه دستآورد های تاریخی زحمتکشان میهن مان را به حراج بگذارند.
کار و بار این فرکسیون باز ها روز بروز رونق گرفت و منجر به یک اتحاد شد که نتیجه آن کودتای ننگین 14 ثور 1365 خورشیدی بود.
از این آقایون باید پرسید: آنچه شما در زمان حکمروایی تان بعد از کودتای ننگین 14 ثور 1365، انجام دادید چیست؟ مصالخه ملی؟ تصویب قانون اساسی؟ دموکراسی؟ ختم جنگ؟ تامین امنیت؟ رشد اقتصادی؟ کدام يک تحقق پذيرفت و منتج به تأمين صلح و امنيت و رفاه اجتماعی مردم و ختم جنگ گرديد؟
دوکتور نجیب الله در پلینوم 20 کمیته مرکزی اشغال شده ی حزب دموکراتیک خلق افغانستان چنین تن به اعتراف می دهد:
” تمام حزب پلینوم شانزدهم را [ که تحت رهبری زنده ياد ببرک کارمل تدوير يافته بود] ، پلینوم بنیادی خوانده و آن پلینوم را اساس گذار تلقی نموده اند…
پلینوم شانزدهم در خاطرات اعضای حزب و مردم ما بمثابه پلینوم توسعه پایگاه اجتماعی حاکمیت مردم باقی مانده است. زیرا این امر واقعاً پروبلم عمده و اساسی بود که در پلینوم مذکور مفصلاً مورد بررسی قرار گرفته و راه های حل این مساله و تطبیق برخورد نوین حزب به امر توسعه پایگاه اجتماعی انقلاب مشخص گردیده بود.
بیائید با پیروی جدی از گزارش و مصوبه پاینوم مذکور به این سوال که چه اجرا آتی موفق شده ایم و روی کدام پروبلمها ، ما در نصف و یا حتی در سرآغاز راه حل آن قرار داریم پاسخ ارائه نماییم. ما تمام دلایل را در اختیار داریم که باید اجراآت در زمینهء مواد پلینوم، تیزس های دهگانه و همچنان اعلامیه معروف شورای انقلابی جمهوری دموکراتیک افغانستان را بررسی نماییم.
در این اسناد با اعتبار خصلت ملی و دموکراتیک انقلاب ما در مرحله کنونی تشریح گردیده و با صراحت تمام خاطر نشان شده است که این مرحله یک پروسه نسبتاً طولانی میباشد، در پلینوم تدابیر بنیادی توسعه پایگاه اجتماعی انقلاب ثور به شمول جلب متحدین سیاسی از اقشار مختلف جامعه ما به شرکت واقعی در تمام ارگان های قدرت و کشانیدن تمام گروه های اجتماعی به پروسه انقلابی تاکید بعمل آمد.
همچنان با در نظرداشت رسوم، عنعنات تاریخی و خصوصیات ملی، آماده گی برای گذشت های جدی سیاسی در برابر سرمایه داران کوچک و متوسط و برخی زمینداران بخاطر قطع هرچه زودتر تصادمات مسلحانه در سر زمین باستانی ما ابراز گردید.
ما هنگامیکه در مورد این مطالب فکر می کنیم متیقن میگردیم که درست در این مطالب اندیشه مصالحه ملی که در ماده هفتم اعلامیه شورای انقلابی جمهوری دموکراتیک افغانستان به آن خصلت قانونی بخشیده شده، انعکاس یافته است. در رابطه که اکنون صحبتهای زیاد در مورد مساله مذکور صورت میگیردمیتوانم عرض نمایم که حزب دموکراتیک خلق افغانستان یگانه نیروی سازمان یافته سیاسی است که با آگاهی کامل از خواست های مردم بخاطر منافع آنها مبارزه نموده و در راس تحولات انقلابی قرار داشته و مشی مصالحه ملی را عملی میسازد. طی سال گذشته ما مکرراً تاکید کردیم که حزب دموکراتیک خلق افغانستان جنگ اعلان ناشده ارتجاع و امپریالیسم را محکوم نموده و دولت عین مشی را در مذاکرات ژنیو تعقیب مینماید…”.
مرحوم نجیب الله در بخش دگر از بیانیه خود گفتند:
“زمانیکه اسناد پلینوم شانزدهم را از نو مطالعه میکنیم به این امر معتقد میشویم که اساسات بازسازی که پلینوم های هفدهم و نزدهم کمیته مرکزی آنها را رشد دادند در آنوقت در پلینوم شانزدهم مطرح گردیده بود ….
از سال 1361 مذاکرات جهت عادی ساختن مناسبات میان افغانستان و پاکستان و حل مسایل اوضاع اطراف افغانستان ادامه دارد و هفت دور مذاکرات سپری گردیده که در آنها پیشرفت قابل ملاحظه بدست آمده است، ما یکبار دیگرار تکرار می کنیم که حل پروبلمها خصلت کامپلکسی دارد و قوای اتحاد شوروی بمجردیکه مداخلات در امور افغانستان از خارج قطع گردد عودت خواهند کرد. عودت شش غند از جمله قطعات محدود نظامی اتحاد شوروی بیانگر تلاش های صمیمانه جمهوری دموکراتیک افغانستان و اتحاد شوروی در راه دستیابی به حل سیاسی مسایل اوضاع اطراف افغانستان میباشد.”
مرحوم نجیب الله در مورد زنده یاد ببرک کارمل خطاب به شرکت کنندگان پلینوم گفتند:
“رفیق ببرک کارمل پس از مرحله نوین انقلاب ثور بخاطر تامین وحدت حزب، نیل به مصالحه ملی، استحکام همه جانبه قوای مسلح و حاکمیت انقلابی خلق زحمتکش کشور بصفت منشی عمومی کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان و رئیس شورای انقلابی و رئیس شورای وزیران جمهوری دموکراتیک افغانستان انتخاب گردید…
رفیق ببرک کارمل در اولین سالهای انقلاب بصورت فعال مسوولیتهای سپرده شده را انجام میداد. مگر سالهای مبارزات در حالت اپوزسیون و کار زیاد همزمان در سه مقام عمده باعث خرابی وضع صحی، نيرو و انرژی او گردید «؟».
پلينوم هژدهم کميته مرکزی که در ماه ثور سال جاری داير گرديد، تقاضای وی را مبنی بر سبکدوشی از مقام منشی عمومی کميته مرکزی ح. د. خ. ا تاييد کرد. ششماه گذشته نشان داد که کار سيستماتيک و حل اوپراتيفی حجم بزرگ امور که در زندگی و بخصوص در حال حاضر بعد از ایجاد ارگانهای قدرت محلی و در شرابط تهیه قانون اساسی جدید در برابر شورای انقلابی قرار میدهد، برای رفیق ببرک کارمل مشکل است. اگر چه رفیق کارمل بمثابه انقلابی واقعی تلاش میکرد که باوجود وضع نا مساعد صحی خود در کار سهم بگیرد، اما ما اعضای بیروی سیاسی و اعضای هیات رئیسه شورای انقلابی بتاسی از اصول هومانیزم«؟» احساسات شریفانه رفاقت”؟» تحقق تقاضای رفیق کارمل را ممکن شمرده ….»
بررسی اين مغالطه گویی ها را در بخش بعدی به کنکاش میگیرم.
( بخش پنجم )
آنچه مرحوم دوکتور نجیب الله در پلینوم های به اصطلاح (19 و 20) گفتند، بوضاحت نشان می دهد که هم “مصالحه ملی”، هم بازسازی و باز نگری به شیوه های کار حزبی ـ دولتی، هم برنامه عودت عساکر محدود اتحاد شوری، هم انتخابات برای ارگان های محلی قدرت و اداره دولتی، هم تمرکز زدایی حاکمیت به نفع و اشتراک همه طبقات و اقشار اجتماعی، جامعه، هم تقسیم قدرت با نیرو ههای سیاسی مطرح در افغانستان (بشمول تکنوکرات ها) … از ابتکارات بی وقفه حزب دموکراتیک خلق افغانستان به رهبری زنده یاد ببرک کارمل بود که بعد از کودتای ننگین 14 ثور 1365 خورشیدی؛ همه تحریف شده و به خورد مردم داده شد.
جای تعجب و تأسف است که هواخواهان بظاهر سینه چاک آن مرحوم، از مجموعه سخنرانی ها که بمناسبت 7 مین سالگرد کشته شدن وی، در دهلی نو بچاپ رسيده است، آن دو بیانیه را بکلی حذف نموده اند تا قهرمان سازی های بیهوده از آن مرحوم را مطابق میل خودشان مهندسی نمایند.
اما در واقعيت باید هر کدام ما از خود بپرسیم که مرحوم نجیب الله چه تغیيراتی را در کار حزبی و دولتی بوجود آورد و چی نتايجی را در قبال داشت؟
ــ مصالحه ملی:
ایشان با نیرنگ بازی های مختلف آن سیاست واقعیت اندیشانه ی زنده یاد ببرک کارمل را به سرقت برده و خود را مبتکر و مجری اصلی آن معرفی کرد؛ بدون آنکه بداند حافظه تاریخ آنقدر ها هم ضعیف نیست که بتوان در لابلای تبلیغات پر سر و صدا و هیاهو های ماجراجویانه ، آن را پنهان نمود. بی استعدادی مرحوم نجیب الله و حلقه وابسته به ایشان را در این گذرگاه می توان بهترین مصداق کم آگاهی و بیسوادی سیاسی شان دانست؛ چون آنان نه تنها نتوانستند سیاست “مصالحه ملی” را درست درک کنند و از آن تعریف مشخصی ارائه دهند؛ بلکه آن را به انحراف کشانیده و تمام دستآورد های تاریخی یک نهضت و یک نسل را پامال هوسبازی های خود و خواست های مغرضانه باند گورباچوف کردند.
دوکتور نجیب الله از پلینوم 19 تا زمان فروپاشی حاکمیت دولتی، در مورد “مصالحله ملی” حرف های متضاد گفتند و هرگز نتوانستند برای آن میکانیزمی را بوجود آورند.(این تضاد گویی ها را این جانب در رساله ” شملهء شکسته” تاریخ وار به بررسی گرفته ام).
ایشان تاریخ “آتش بس” یک جانبه را ، تاریخ اعلان “مصالحه ملی” قید کردند و پیروان شان هم چنان با دهُل و سرنا پيرامون آن نغمه سرايی می دارند که امروز کمتر کسی پیدا خواهد شد که به آن اعتبار نمايد.
به هر حال “مصالحه ملی” انحرافی دوکتور نجیب الله نه تنها صلح را به کشور برنگردانيد؛ بلکه مبارزین راه صلح را متفرق ساخته و دشمنان صلح را نيرو بخشيد و بسوی پیروزی سوق داد. زندگی، اندیشه ها و عملکرد های آن مرحوم یک حقیقت را آفتابی ساخت که ایشان به آنچه می گفت نه تنها وقوف نداشت؛ بلکه با بازی های اوپراتیفی ناکام خویش، توانست همه دستاوردها را بسوی نابودی سوق دهد.
جای تردید نیست که مرحوم نجیب الله در سخنرانی های عوام فریبانه استاد بود و خیلی ها به سادگی می توانست انسان های ساده اندیش را فریفته سخنان خود سازد. اما آیا تاریخ در آیینه تمام نمای خویش آنقدر دروغگو خواهد شد که دشمنان حقیقت انتظار آن را دارند؟ هرگز نه!
“مصالحه ملی” برای گروپ ایشان پوششی بود که در سایه آن بسادگی بتوانند حزب دموکراتیک خلق افغانستان را از صحنه سیاست حذف و خود خواهی هایی عده ای را ارضا کند؛ بیخبر از این که “با دروغ عده ای را می توان برای مدتی فریب داد؛ ولی همه را برای همیشه هرگز!”
این شیوه ی غلط، سبب گردید تا گردانندگان آن سیستم، بتوانند خود را به تبار ها و اتنیک های قومی و زبانی بجسپانند و خود را نماینده آنان بدانند و برای بهره برداری های شخصی سود ببرند. اما آنچه که هرگز به آن فکر نکردند، تأمین صلح در کشور بود؛ چون با تأمین صلح، آنان یتیم های تاریخ می شدند و شخصیت های قلابی شان زیر پرسش می رفت.
فراموش نکنیم که شعار امنیتی قبل از کودتای 14 ثور 1365 ( ستر سرحدات) بود و شعار زمان فروپاشی( سر می دهیم و سنگر نمی دهیم) در حالی که هم سر دادند و هم سنگر و جنگ را که به آنسوی سرحدات فروکش کرده بود تا قلب پايتخت و مراکز شهر ها رسانیدند.
ـ باز سازی و علنیت:
به گواهی تاریخ، از همان سپیده دم 6 جدی 1358 خورشیدی بازسازی و علنیت در حزب و دولت آغاز گردید و با اعلان “فاز نوین بهبود کار” (8 قوس 1362 خورشیدی) تمام عرصه های حیات اجتماعی و سیاسی را زیر پوشش علمی و عملی قرار داد.اعلان پروگرام سیاست مذکور را بر حق می توان مرحله اقدام، تصمیم و سازماندهی عالی نام گذاشت.
پلینوم های کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان هر کدام بنوبه خویش رهگشاه و استقامت دهنده مسیر تغیير به سود هموطنان ما بود که اگر با کار شکنی های دشمنان تغیير و فعالیت های تخریبکارانه فرکسیون بازان مواجه نمی شد و همه از اعماق وجدان شان به آنها عمل می کردند؛ ما امروز کمتر در پاسخگویی به تاریخ دُچار مشکل می شدیم.
پلینوم های شانزدهم و هفدهم کمیته مرکزی ح.د.خ.ا، ژرفترین دست آورد های تاریخی بسوی بازسازی و علنیت بیشتر بود که آتش بجان فرکسیون بازان انداخته و آنان را رویا روی با دادگاه ملت قرار داد. در واقع کودتای 14 ثور 1365 را از همین پس منظر باید به کنکاش گرفت.
اما حافظه تاریخ جلسات نمایشی “نظر خواهی” را بمنظور تفتیش عقاید و سرکوب مخالفین درون حزبی هرگز فراموش نخواهد کرد، رسوایی های کنفرانس سراسری دوم و کنگره نام نهاد دوم و دزدیدن اسم “حزب وطن” از سازمانی که مدت ها قبل توسط زنده یاد غلام محمد غبار تاسیس شده بود و کارنامه های آن درج برگ های تاریخ است… صداقت مدعیان شعار های عوام پسندانه (!) را ، هرگز فراموش نخواهد کرد.
تدویر گردهمایی ملی(لویه جرگه)؛ گردهمایی اقوام و قبایل سرحدی، انتخابات برای ارگانهای محلی قدرت دولتی …، باز سازی و علنیت را به سراسر گشور گسترش داد و اگر توطئه گران در هراس از آینده شان ، در تبانی با باند فاسد گورباچوف، کودتا را بر حزب و دولت تحمیل نمی کردند، افق های روشنی برای آینده باز شده بود.
ـ عودت عساکر اتحاد شوروی به کشور شان:
ارتش اتحاد شوروی بنابر اصرار و دعوت رهبران حزبی ـ دولتی آن وقت( تره کی ـ امين) قبل از مرحله نوین… به کشور ما آمده بودند که دلایل ملی و بین الملیی آن اظهرمن الشمس است. رهبری جدید با آنکه از حضور آنان خشنود نبود؛ ولی بنابر نیاز زمان و ادامه جنگ اعلان ناشده ارتجاع و امپریالیسم موجودیت محدود آنان را برای مدت کوتاهی ضروری می دانست. حزب و دولت تلاش خستگی ناپذیر می کردند تا زمینه بازگشت هر چه زودتر آنان را فراهم گردانند. قوای مسلح جدید افغانستان با پیشرفته ترین تجهیزات و آزموده ترین افسران ساخته شد و دیپلوماسی فعال برای گرفتن تضمین های بین المللی از همان بهار دهه هشتاد ترسایی بی وقفه ادامه یافت. شش غند ارتش شوروی در سال 1361 و شش غند دگر آنان هم تا آستانه پلینوم 20؛ که هنوز ببرک کارمل رییس جمهور بود، کشور مان را ترک گفتند و خروج بعدی مدت ها به تعویق افتاد. پس ادعای ابتکار برون کردن ارتش شوروی در زمان ایشان هم دروغی بیش نیست.
در مورد سیر تکاملی تکمیل پروسه تدوین قانون اساسی ، کافیست بگوئیم که از اولین بیانیه تاریخی بعد از شش جدی با اعلان رسمی مشی سیاسی دولت ج.دا (دومین سخنرانی زنده یاد ببرک کارمل) تا زمان کودتا، اصول اساسی دولت جمهوری دموکراتیک افغانستان نافذ بود و کمسیون طرح قانون اساسی ، توسط فرامین جداگانه ايجاد شد و تا آن مدت اساسات نظام سياسی بصورت قانونمند، سير تکاملی را می پيمود.
پس آن تغیيراتی را که “منقدین” و عاشقان سینه چاک “تغیير” عوامفریبانه جار میزنند ، در کجا باید پيدا کرد:
از سخنان شیرین و اعمال زشت؟
در دروغ ها و توطئه ها و دسیسه چینی ها؟
از وحدت شکنی ها و سازمان شکنی ها و فرکسیون بازی ها ؟
در بر هم زدن اتحاد خلق های با هم برادر و با هم برابر کشور مان؟
در ایدئولوژی گریزی ها و جسپیدن ها بر اندیشه های باند گورباچوف و شرکاء؟
در تصفیه کاری های حزبی تا سر حد زندانی ساختن ها و بیکار کردن ها و یا فرستادن به جبهات بی برگشت؟
در سازشهای پُشت پرده با ارتجاع و امپریالیسم و باند های مزدور آنان تا تسليم دادن قدرت؟
من نمی دانم که اگر فردا و یا فردا های ديگر وجدان های خفته این آقایون بیدار شود؛ حداقل پاسخ خود شان را چه خواهند داد؟
در روز های اخیر با یکی از همین قماش تیوری پردازان هم صحبت شدم و با اشتیاق به سخنان شان گوش فرا دادم تا بدانم انتظار چه تغیيری را دارند و انتقادات شان چیست؟
انتقادات همان های بودند که در بخش اول این نبشته آمده است و اما “تغیير” را در دو مثال جالب خلاصه کردند:
جهان امروز دستخوش حوادث بزرگی شده است که باید آن را درک کنیم… بطور مثال کشور ما کشور سی سال قبل نیست، همه چیز تغیير کرده و ما باید خود را با این تغیيرات آشنا سازیم… بطور مثال ببینید که وقتی دانشجویان ملیت هزاره اعتصاب می کنند، “محقق” در کنار آنان قرار گرفته و تا پايان اعتصاب با انها می ماند…
آقای احمد بهزاد امروز در کنار هراتی ها به یک فیگور سیاسی تبدیل شده و از محبوبیت زیادی برخوردار است…
ما هم اگر سیاست می کنیم باید در کنار اقوام خود ما باشيم و از منافع آنان نمایندگی و حمایت کنیم….
برای من سخت تکان دهنده بود که یک رفیق دیروزی من بجای اتحاد خلق های کشور مان و بجای پیوند خوردن با تمام انسانهای زحمتکش جهان؛ خودش را تا آن سطح کوچک و ضعیف ساخته که از مجموع حقیقت زندگی، جز آن چند جمله ی بالا چيز ديگری را نمی شناسد
ایشان فراموش کرده اند که حزب ما برای “وصل” آمده بود نه، برای فصل. وی فراموش کرده است که تفرقه بجز دشمنان وحدت خلق ها کسی دیگری را سود نمیرساند. ایشان فراموش کرده اند که تفرقه افگنی سیاست محیلانه استعمار است. ایشان فراموش کرده اند که امپریالیست ها بسادگی ما را به گروه های قومی تقسيم کرده و در راس هر گروه نوکران زر خرید خود را گماشته اند تا همه را در سایه کنترول خود داشته باشند….
اگر “تغیير” چنان است، بگذار بصراحت بگویم که هرگاه از میان تمام همباوران دیروزی مان یکنفر هم با من همراه نباشد، به تنهایی تا پای جان به وحدت خلق های کشورم وفادار می مانم و بر ضد هر نوع برتری جويی قومی و سکتاریسم محلی مبارزه می کنم و پرچم حزب دموکراتیک خلق افغانستان را بر زمین نمی گذارم. با آنکه به کوری چشم دشمنان! بار دیگر حلقه های پراگنده حزب ما روز بروز بهم وصل شده و فشرده تر از پیش در راه تحقق اندیشه های انسانی آن در پیوند با کمیته فعالین ح.دخ.ا، میرزمند.
ـ زنده انترناسيوناليسم انسان سالار !
( بخش ششم وپایانی )
آنچه تا حال نوشتم بیشترینه پاسخ توضيحی به انتقادها و ادعا های آن بخشی از اعضای دیروزی حزب ما بود، که یا بمنظور گریز از مسؤولیت های تاریخی خود دنبال قرینه سازی ها می گردند و یا از تشکل دوباره ی حزب دموکراتیک خلق افغانستان به وحشت افتاده و به اشاره ی یاران امروزی خويش در صدد تخریب این پروسه اجتناب ناپذیر تاریخ بر آمده اند. اما آنچه دوستان ما از موقف سازمان های امروزی شان به خورد دیگران میدهند، خود و سازمان های نو ساخته ی (!) خويش را ” وحدت خواه ” نشان داده و عدم پیروی از افکار شان را، تعلل و بهانه جویی از کنار آمدن ها می دانند؛ بحث آخرین بخش این نبشته را در بر می گیرد.
نیات نیک و شرفتمندانه بسیاری از این دوستان قابل حرمت و گرامیداشت است. زيرا آنان در چند و چون بازی های استخباراتی سازمان های اطلاعاتی دشمن و جایگاه تصمیم گیرنده را در احزاب، سازمان ها و گروپ های شان یا ملتفت نیستند و یا به آنها کم بها داده اند.
آیا این دوستان با استنباط به جهانبينی علمی و جامعه شناسی علمی واقعاً معتقد شده اند که “برنامه های عمل” اعلان شده سازمان های ايشان، بیانگر کدام اهداف است؟
آیا این دوستان مگر درک و تشخيص نکرده اند، که مسیر کارکرد های احزاب شان در مغایرت کامل با اندیشه های حزب دموکراتیک خلق افغانستان (حزب مادر ) قرار دارد؟
آیا این دوستان واقف اند که خط های انحرافی در شعار ها و برنامه های احزاب شان از “چپ” بسوی “راست” و حتا راست افراطی سمت و سو دارد؟
آیا این دوستان حتا یکباری هم اگر شده باشد، با خود اندیشیده اند که احزاب و سازمان های آنان، مسير جنبش دموکراتيک و عدالتخواه را بکدام سمت سوق می دهد؟
آیا ما واقعاً همه چیز را بر اساس پیوند های دیروزی مان ( پيوندی که بر بنياد متن و محتوای برنامه و اساسنامه ح. د. خ. ا و تحقق آن درجاده ی عمل ميان ما ايجاد شده بود) می توانیم با موجوديت برنامه های کنونی مان که به زاويه ی 180 درجه از هم متفاوت اند؛ پیوند بزنیم و از حقیقت اختلافات انکار ورزيم؟
آیا همه ی ما ( حزب ها و سازمانهای نوتشکيل امروزی) در حقیقت در یک مسیر سياسی و انديشه يی روان استیم؟
آيا با درنظرداشت خطوط انحرافی در گزينش برنامه های سياسی و باورهای انديشه يی سازمانهای نوتشکيل، می توانيم راه بهم نزديک شدن و برون رفت از بن بست موجود را جستُجو نماييم و بمثابه ی اصل زندگی حزبی با آن توافق کنيم؟
زندگی و عملکرد سياسی و حزبی ديروزی ما روشن است؛ اما آنچه امروز انجام می دهیم هویت سياسی و سازمانی مان را بر صفحه ی تاریخ رقم می زند.
کمیته فعالین حزب دموکراتیک خلق افغانستان نه در حرف؛ بلکه درعمل یگانه سازمانی است که تا امروز در برابر تمام انحراف ها، ادعا های دروغین و پروپاگند های بی حد و مرز دشمنان درونی و بیرونی حزب مان، ایستاده است و پاسخ مناسب به همه ادعا ها، نبشته ها و برنامه های انحرافی ارائه داشته است و هرگز میدان مبارزه را رها نکرده و روی اصول ایده ئولوژیکی حزب مان معامله نه نموده است. آیا یک سازمان و یک حزب و یک گروه جدا شده از بدنه حزب مان می تواند از این حقیقت انکار کند؟
آیا کسی منکر اين حقيقت انکارناپذير شده می توانند که کميته فعالين ح. د. خ ا، پرچم اصول ، اهداف و آرمانهای انساندوستانه ی ح. د. خ. ا را، که 48 هزار اعضای رسالتمند آن در راه تحقق آن ، جام شهادت نوشيدند؛ برآفراشته نگهداشته است؟
کمیته فعالین حزب دموکراتیک خلق افغانستان دیدگاه های انحرافی در “برنامه” های “عمل” سازمان ها و گروه های متعدد چکیده از حزب ما را به نقد کشیده و مسیر اصولی مبارزه در خط اندیشه يی آنها را، همچنان مغایرت شعار های شان را با اهداف بنیادی حزب مان با جرأت و شهامت انقلابی بار بار، بازتاب داده و افشاء کرده است. آیا یکی از این احزاب چنین شهامت همانند را از خود تبارز داده است؟
در این اواخر و بویژه بعد از درگذشت زنده یاد رفيق دوکتور اناهیتا راتبزاد، گرایش ها بسوی “وحدت خواهی”، تشدید يافته ، رفقاء و دوستان پرشماری دست به ابتکارات کم سابقه زده اند و زیر نام های گوناگون، برگه های “وحدت خواهی” را در فیس بوک ایجاد و صادقانه تلاش ورزیده اند تا برای ایجاد یک حزب واحد و سراسری نیات نیک و شریفانه خويش را نشان دهند که در جای خودش قابل حرمت است اما:
هیچ یک از این رفقاء و برگه ها موفق نگردیده اند تا در این زمینه میکانیسم معقول ، عملی و قابل قبول را پیشکش نمایند.
هیچ یک از این برگه ها و انجمن ها و ساختار های نشراتی نتوانسته اند ریشه های اختلافات را مشخص ساخته و راه برون رفت را روشن سازند.
هیچ یک از این عزیزان برون از احساسات شریفانه شان به اصل کنار آمدن ها در چارچوب اصول و پرنسیپ های قبول شده در یک حزب واقعاً “چپ ــ دموکراتیک” برمبنای اصول جهانبينی علمی، نیندیشیده اند.
بر عکس:
همه “ضابطه” ها را در پیوند با “رابطه” ها زیر پا گذاشته ، با نام و هویت حزب دموکراتیک خلق افغانستان (بدون تعمق به اندیشه های آن حزب)، تلاش دارند تا اختلافات را “سلیقه يی” و ناشی از خود خواهی ها جلوه دهند ؛ بدون آنکه علت های اصلی اختلافات برنامه يی، کشيدن مرز طبقاتی ميان ستمگر و ستمکش را به معرفی بگیرند.
اين رفقاء ،اصطلاح”اختلافات ذوقی وسلیقه يی ” را عنوان کرده اند؛ وليک مشخص نساخته اند که اين ذوق ها و سليقه ها که جلو وحدت همه خانواده ی بزرگ ح. د. خ. ا را گرفته است ، کدام ها اند؟
بخش بزرگ و قریب به اتفاق این رفقاء و دوستان، نه “طرح خطوط اساسی اهداف مرامی و برنامه يی حزب دموکراتیک خلق افغانستان” را که از سوی کميته فعالين به پيشگاه رفقاء و مردم زحمتکش افغانستان ارائه شده است؛ مطالعه کرده اند و نه اختلاف خود را با آن روشن ساخته اند و نه هم خود “طرح” روشنی دارند تا بتوانیم پیرامون آن به بحث نشسته، برای رفع اختلافات تلاش ورزيم و برای رسیدن به ” وحدت اصولی و پايدار” مساعی مشترک را آغاز نماييم . زیرا اولین شرط رسیدن به تفاهم سیاسی، درک سیاسی از خواسته های همدیگر است.
شوربختانه همان طوری که بارها تذکار رفته، اختلافات نه “سلیقه يی” است و نه هم “تاکتیکی” ؛ بلکه اختلاف نظر روی: مرور نقادانه از عملکرد ديروز؛ تعريف دقيق از وضع و حالات امروز و تصميم گيری مسؤولانه برای رهايی کشور از پنجه های خونين جنگ و سرانجام گذار تاريخی بسوی فردای روشن ميهن و مردم مان ، می باشد.
بطور نمونه: وقتی یک حزب ويا گروه سیاسی که خود را ادامه دهنده راه و اندیشه های حزب دیروزش می داند؛ اما جرأت آن را ندارد تا در برنامه ، اساسنامه ، و صحبتهای رسمی خويش اسم آن حزب خود را که سال ها افتخار عضويت آن را داشت، بر زبان آورد؛ ( چه رسد به آنکه خود را ادامه دهنده راه و آرمانهای آن بداند ) ؛ در اين صورت ما چگونه و از کجا باید بحث ” وحدت ” را آغاز نماييم؟
سیاست علم است و اندیشه های علمی منحصر به ادعا ها نمی شود؛ بلکه این “پراتیک” است که جایگاه ها را در مبارزه ی سياسی تثبیت و سره را از نا سره سوا می سازد و اگر صداقتی در حرف و عمل وجود داشته باشد، نه کمیته فعالین حزب دموکراتیک خلق افغانستان، از گفتگو برای کنار آمدن ها طفره رفته است و نه از ادامه بحث علمی برای رسیدن به یک توافق منطقی کوتاه می آید.
کمیته فعالین حزب دموکراتیک خلق افغانستان، از همان آغاز فعالیت کار سیاسی خويش، بمثابه ادامه دهنده راه پر افتخار حزب مان تا به امروز در بیان اندیشه های خود همیشه صریح، روشن و بدون اغماض برخورد نموده و با افتخار پیوند از دیروز با امروز و فردای جنبش انقلابی میهن مان نمایندگی کرده است.
به تمام دوستانی که ما را به درماندگی و انزوا و رکود سیاسی متهم می کنند؛ چلنج می دهيم که در هر گونه بحثی و از هر طریقی ممکن، آماده تبادل نظر بوده و می باشیم و در راستای رسیدن به اهداف اصولی و اندیشه يی حزب محبوب مان و دادن پاسخ روشن به گروه ها، افراد و سازمان های دوست و دشمن، در هر سطحی کوتاه نخواهيم آمد.
کمیته فعالین حزب دموکراتیک خلق افغانستان، “نقد” را رکن اساسی مبارزه دانسته و بیشتر از هر سازمان ديگر باورمند به نیاز “تغیير” است. مشروط بر آنکه دوستان با آن مقوله های فلسفی نه برخورد ابزاری؛ بلکه برخورد منطقی و اصولی داشته باشند.