ن . سنگر
” نقد” و “تغیير” از حقیقت تا ابزار
بخش دوم
آغاز سال 1359 خورشیدی یخ های منجمد یک دوران سیاه به تدریج به آب شدن آغازید و قطرات آن شور و شوق به زندگی و بالندگی را آبیاری کرد. مردم حق یافتند تا جایگاه تاریخی خويش را در رویداد های سرنوشت ساز ثبت روزگاز کنند و حتا مخالفین سیاسی هم به جاده ها سرا زیر شوند و مطالبات شان را بیهراس بگوش مردم و مقام های حزبی ـ دولتی برسانند. در همان نخستین روزهای مرحله نوین زندگی سیاسی مردم ما، حلقات خودسر و انارشیست در هر دو طرف، تلاش ها را تشدید دادند تا پروسه اعتماد سازی و اعتماد آفرینی را مخدوش و بازگشت به خشونت را تحمیل نمایند. آنچه به مخالفين ارتباط می گيرد،اظهر من الشمس است؛ اما آنچه تا حال از دیده ها پنهان باقی مانده است ، آن را در اين جا بر می شماریم تا ریشه های اشتباهات را رد یابی کرده باشيم و بدانیم، که کی ها و چرا در برابر اصلاحات جديد قرار گرفتند و به سرکوب هر نوع صدای مخالفت دست يازيدند؟
حزب دموکراتیک خلق افغانستان از سپیده دم شش جدی 1358 خورشیدی ، به رهبری زنده نام ببرک کارمل، با قاطعیت تمام کمر بست تا وحدت مخدوش شده حزب را دوباره احیاء، جبهه متحد ملی را ایجاد و زمینه اشتراک همه خلق های افغانستان را در ساختار های قدرت دولتی مساعد نمايد و بتدریج حاکمیت ملی را مستقر و زمینه بازگشت قوای محدود اتحاد شوروی وقت را که از آخرین ماه های حاکمیت خونتای فاشیستی امین و باند جنایتکارش در کشور ما استقرار یافته بودند؛ فراهم گرداند تا عوامل تبليغات و مداخلات خارجی سد شود.
با آنکه جنگ اعلام ناشده امپریالیست ها و هم پیمانان جهانی و منطقه یی شان در پيوند تنگاتنگ با سازمان ها و گروه های داخلی (بشمول تنظیم ها و احزاب ساخت پاکستان و ايران)؛ به یک حقیقت غیر قابل انکار تبدیل شده بود و سرنوشت رویداد های پسین را، رقم می زد؛ در درون حاکمیت حزب ما نیز شبکه ها و افراد مشخصی وجود داشتند که پروسه ی اعتماد آفرینی را مخدوش وحل مسالمت آمیز حوادث و رویداد ها را بسوی تشنج سوق می دادند تا خود را برجسته تر تبارز دهند و بر گرده های ملت و حزب سوار گردند.
این افراد که از بد روزگار در مهم ترین پُست های حزبی و دولتی جا خوش کرده بودند؛ به ساختن گروهک ها و فرکسیون های انحرافی مبادرت ورزیدند و مخالفین فعاليتهای ضد حزبی شان را به نامردانه ترین شیوه ها از صحنه فعال مبارزه دور ساخته و هر کدام آنان ساحه کار خود را به قلمرو غیر قابل نفوذ تبدیل کردند و خواستند تا حزب و سازمان های جانبی آن را به پایگاه های قدرت شخصی خود تبدیل بدارند و یک اتحاد نامقدس را در برابر همه اعضای اصولی و پاکنهاد حزب ، بوجود آوردند و زمینه اريستوکراسی جدیدی را از ترکیب بروکراسی های وابسته بخود شان پيريزی نمودند. دراين راستا شماری از مشاورین (ملکی و نظامی) فاسد شوروی را نيز فریفته خود ساختند و آنان را با دادن رشوه های کلان و ساختن شبکه های مافیایی قاچاق… به دام انداختند و بدینترتیب در برابر هر نوع تغیير و تحول در امرخدمتگذاری به مردم سد ايجاد نمودند.
ساختارهای بخشی از قوای مسلح و نيروهای امنيتی کشور بجای تامین صلح و ثبات…به نیروی سرکوبگر تبدیل شدند و هر کدام در حلقه های فرکسیونی حاکم خود شان زندانی گردیدند و جلو رشد هر نوع تفکر و فعاليتهای انسان دوستانه ی حزبی را گرفتند.
با آنکه مقاومت اعضای اصولی حزب هرگز نگذاشت تا آب سرد از گلوی شان بگذرد، اما سکانهای رهبری آنان به تدریج به نیروی تصمیم گیرنده تبدیل شدند و در پناه مشاورین به خودسری ها ادامه دادند و زمینه ساز ویرانگری های سالهای پسین دهه ی هشتاد گرديدند.
تعدادی از سازمانهای حزبی و سازمان های اجتماعی هم به گروهک های نیرمند، اما کم عدد و متحرک و دارای دینامیسم قوی در تصمیم گیری ها تبدیل شدند و بدینترتیب تصفیه کاری های گسترده را براه انداختند تا همه خار های چشم را بدور اندازند و زمینه را برای چانه زنی های بعدی در غصب پايه های قدرت در حاکمیت، مساعد کنند.
چیره شدن باند گورباچوف بر سرنوشت حزب کمونیست و دولت اتحاد جماهیر شوروی بمثابه یگانه هم پیمان نیرومند خارجی ما؛ جرقه نیرومندی شد تا آن گروهک ها از عمق به سطح آیند و زمینه فروپاشی دموکراسی تازه جان گرفته را به انارشی و الیگارشی گروپی خود مبدل سازند. مخرب ترین گروه ها به هم پیوستند و شرايط را برای یک انفجار سیاسی مساعد ساختند که کودتای 14 ثور 1365 پیآمد آن بود.
کودتاچیان که اکثراً امروز به مدعیان “نقد تاریخی” و “تغیيرپسندی” چهره بدل کرده اند با مکاره گری فطری خود حزب واحد را بسوی گرایش های اتنیکی کشانيدند و در کشاکش های درونی خود از ملت واحد مان قربانی ها گرفتند و راه را برای فروپاشی حاکمیت دموکراتیک خلق ، هموار ساختند.
شامپیون “نقد از گذشته” و عاشقان سینه چاک پنهان شده در زیر چادری ” تغيير” با اشغال قدرت حزبی و دولتی در سایه حمایت باند انحرافی گورباچوف و شرکاء، با سخنان زیبا؛ وليک با اعمال زشت چنان فاجعه ای را بر کشور و حزب ما بوجود آوردند، که دشمن هرگز توان ايجاد آن را نداشت.
این باند گروپ ها در رقابت به یارگیری های شخصی خود ، همه نورم های سياسی واخلاقی را زیر پا گذاشتند و در تجارت بر سر کليه دستآورد های جنبش تجدد خواهی ، با همدگر به رقابت پرداختند و سرانجام حزب واحد دموکراتیک خلق افغانستان را بسوی انزوای سیاسی و نابودی فزیکی سوق دادند.
شعار دروغین “بازسازی و علنیت” وسیله ای شد تا تخم نفاق بکارند و دشمنی درو کنند، آنچه دشمنان تاریخی ما در انتظار آن بودند.
حزب دموکراتیک خلق افغانستان را از صحنه مبارزه عدالتخواهانه، بسوی یاوه سرایی های عوام فريبانه کشانيدند و نقش پیش آهنگی آن را در تحولات ملی و دموکراتیک بسود اکثریت مردم افغانستان خدشه دار کردند و بدین وسیله خود و گروهک های خويش را در بازی های بین المللی مود روز مطرح بدارند. بی خبر از آنکه خواب های خوش آنان در دستگاه های پاليسی سازی و استراتیژیک امپریالیستی تعبیر های وارونه بخود گرفت و بازار آن رو به کساد رفت.
“منتقدین” امروزی و سرکوب گران منتقدین دیروز، که بر بال های “تغيیر”، خواب خوشی در برگشت به زندگی ارستوکراسی گذشته خويش را می بینند تا هنوز ندانسته اند که زمان مصرف آنان در مراکز تصمیم گیری های غارتگران جهانی گذشته است و برای بازگشت شان در میان همرزمان دیروز ، جایی باقی نمانده است.
آنان سخت جانی آرمانگرایان اندیشه های پویای حزب دموکراتیک خلق افغانستان را دست کم گرفتند و ندانستند ويا نمی دانند که سیاست در قدرت فشرده نمی شود و حقیقت برای همیشه در زندان دروغ محصور نمی ماند و محاسبه ی تاریخ، زور و سر نیزه و نیرنگ را به پشیزی هم ارزش نمی دهد.
از کودتای 14 ثور 1365 خورشیدی و پیشینه رسوای آن سخن گفتيم و حال مروری می کنیم بر بعضی از رخداد های که “منتقدین” رنگ باخته با استناد به آن تلاش دارند تا “سپید” را ” سیاه” و “سیاه” را “سپید” جلوه دهند:
کودتای خائنانه 14 ثور 1365 پرده افگنی شد بر عملکرد های جا طالبانه خیلی از افرادی که در شوق زدگی بر رسیدن به مدارج عالی تر، روی همه اصول و پرنسیپ های حزبی پا گذاشتند و به اشاره ی دشمنان حزب ما زمینه ساز بحران گردیدند. این قهرمانان ” نقد از گذشته” (!) کسانی نبودند جز همان هایی که در همه هرم های قدرت حزبی و دولتی ، حکمروايی می کردند و با تمام نیرو و امکاناتی که حزب در اختیار شان قرار داده بود؛ در مقابل حزب و اعضای اصولی آن می جنگیدند.اما چگونه و چرا؟
جا طلبی و قدرت خواهی در نهاد بشر همیشه بوده و است و خواهد ماند. این جا طلبی ها هرگز مرز را نمی شناسد و انسان های کوچک را تا سطح فناتیک در خود فرو می برد و در میان انسان های عقب نگهداشته شده بیشترینه زمینه رشد و تکاپو را دارد.
حزب ما هم تافته ای جدا بافته شده از اجتماع نبود و رفقای ما هم محصول همان جامعه اند. قدرت هم فساد آفرین است و هم برای آنانی که ظرفيت لازم را برای درک وظایف تاریخی شان ندارند، دامی است گریز ناپذیر….
برخی از “پرچمداران خلق،” بعد از 6 جدی 1358 خورشیدی مزه قدرت را چشیدند و تقسیم آن را با دیگران مرگ خود میدانستند و آماده نبودند که از آن بلندای پرتاپ شده به زمین خدمتگذاری نگاهی بیفگنند. برای ابقای خود در مقامات باد آورده، تلاش های گسترده را آغاز کردند که در مغایرت کامل با اندیشه های حزب مان بود. این افراد با چاپلوسی و تملق به رهبری حزب ؛ راه را برای رسيدن به مقام های بالاتر مساعد ساختند و با استفاده از اين ترفند توانستند تا عده یی را که فاقد اندیشه و تفکر عمیق سیاسی بودند، بدور خود جمع کنند.
آنان در گام نخست ساحه کار خود را از حزبی های باورمند به اندیشه های حزبی، پاک کاری کردند و با چاپلوس پروری و رشد “بلی آقا” گو های حرفه یی، ساختار های مورد نیاز خويش را اساس گذاشتند و این ساختار ها را بمثابه ی ابزار فشار و امتیازگیری پيش کشيدند.
حزب که در آن زمان به سیاستگذاری های بزرگ مشغول بود، یا به این اعمال و حرکت ها کم ارزش می داد و یا هم خطر آن را نادیده گرفته و از آن اغماض می کرد و یا هم دست و پایش در مجبوریت های بسته بود که نمی توانست به آنها مقابله کند….
به هر حال هر چه بگوئیم و هرچه برداشت داشته باشیم ، آنچه باید نمی شد، صورت پذيرفت و حزب بتدریج غرق در منجلابی گردید که تا هنوز نمی تواند از آن نجات یابد.
برای درک بهتر رهبری اصولی حزب، از شرایط بوجود آورده شده؛ لازم است تا ذهن مان را به عقب برگردانیم و ببینیم که چه اتفاقاتی افتاد و این افراد بی خاصیت و بی اندیشه چرا بر حزب حاکم شدند و چرا امروز در چهره ی “منتقدین” ظاهر گرديدند؟
ادامه دارد