رفیق نور سنگر
فاشیسم قبیله و ترفند های مُدرن!
شهد را از لانه ی زنبور سرقت می کنند
دست مالیدم به خود، چیزی سر جایش نبود!
سارقان بی پدر بدجور سرقت می کنند!
احتیاجی نیست از دیوار و در بالا روند
سارقان با “کنترل از دور” سرقت می کنند
عده ای راحت میان مبل خود لم می دهند
از طریق عده ای مزدور سرقت می کنند
روز روشن، زنده ها را از میان کوچه ها
مرده را هم نیمه شب از گور سرقت می کنند
برق را از سیم ها و آب را از لوله ها
دود را از حقه ی وافور سرقت می کنند
می برندت سوی خلوت، می کنندت پشت و رو
با زبان خوش نشد با زور سرقت می کنند!
جای اینکه سکه ای در کاسه ی کوری نهند
کاسه را هم از گدای کور سرقت می کنند
نیست چون تفریح و شادی توی این شهر بزرگ
عده ای تنها به این منظور سرقت می کنند!
خواستم دنبال مأموری روم، دیدم ولی
سارقان در پوشش مأمور سرقت می کنند…
“عمران صلاحی”
……..
شکست دولت بدنام و حیله گر “وحشت ملی” و فروپاشی تدریجی آن، سردمداران امپریالستی را وادار نمود تا شب خیمه بازی های جدیدی را به آزمایش گیرند و ریسمان فاشیسم فبیله را بگلوی ملت خسته از جنگ ما ، تنگتر کنند.
آوردن گلبدین راکتیار به کابل سرآغاز فصل جدیدی شد برای جان بخشیدن به جسد نیمه جان دولت مافیایی ــ جهادی ــ طالبی …کابل و ارگ نشینان شرف باخته آن.
راکتیار بنابر دستور و سپارش بادران خارجی اش بار دگر تضاد های ملی را دامن زد و کشور را به پرتگاه یک رویارویی دیگر هل داد.
تازه ترین ابتکار این جنایتکار حرفوی تشویق بازمانده های باند منفور امین و مدعیان کاذب مصالحه چی حلقه های پراگنده به اصطلاح “حزب وطن” است که در یک ائتلاف موزن اعلان موجودیت کنند و در دفاع از فاشیسم فبیله ، فاجعه های دگری بیافرینند.
انگیزه این اقدام عجولانه را در دو پرده نمایشی میتوان به نمایش نشست:
1 ــ هراس بی پایان از دوباره قد بر آفرشتن حزب دموکراتیک خلق افغانستان
2 ــ بسیج پیروان اندیشه های قوم گرایانه پشتون های افراطی و عظمت طلب به دور یک محور.
حزب دموکراتیک خلق افغانستان با سیاست های سنجیده شده ملی ، برای نخستین بار در تاریخ افغانستان ، “بعد از شش جدی 1358 خورشیدی” چنان دولت با قاعده های وسیع ملی را اساس گذاشت: که دشمنان وحدت ملی ما آن را در خواب هم نمیتوانستند ببینند. این پیروزی بزرگ در عرصه دولت سازی ، برنامه های استراتیژیک استعمار را به چالش کشید و آنان را به تکاپو انداخت تا قبل از نهادینه شدن آن با تمام نیرو و توان به جنگ آن بشتابند.
از شوربختی مردم ما در همچو روزگاری باند مزدور گورباچوف در اتحاد شوروی سابق تسلط یافت و در تبانی با دولت امریکا در راس رونالد ریگان منفور، طرح براندازی تدریجی حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان را در غیاب ملت ما ، طرح ریزی کردند.
اولین ملاقات میخائیل سرگیوویچ گورباچوف با همتای آمریکایی اش رونالد ریگان در شهر ریکجاویک، سر آغاز فروپاشی حزب دموکراتیک خلق افغانستان و جمهوری دموکراتیک افغانستان گردید.
گورباچوف با یک کودتای آرام، زنده یاد ببرک کارمل را از سمت رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان برکنار و نورچشمی و همکار قبلی خودش مرحوم دوکتور نجیب الله را جانشین او ساخت.
مرحوم نجیب الله سیاست اعلان شده مصالحه ملی در پلینوم 16 کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان مورخ 16 عقرب 1364 خورشیدی و مصوبه 22 عقرب همان سال شورای انقلابی ج.د.ا. که به زودی به تیزس های دهگانه ببرک کارمل معروف شد؛ اساس تاکتیکی کاری خود ساخت و انحراف از آن را به اشاره باند گورباچوف، استراتیژی خود تعین نمود.
نجیب توانست تا مشی حزب را به نفع دشمنان داخلی و خارجی افغانستان تغیر بدهد و با خشونت و غضب امینیستی، پروسه فروپاشی حاکمیت حزب ما را زیر نام سرقت شده “حزب وطن” ، سرعت بخشد.
تغیر نام حزب، انصراف از اهداف استراتیژی و تاکتیکی آن، کودتای ساختگی تنی ــ حکمتیار، سازش ها، ملاقات های پنهانی ، زندانی ساختن ها و تصفیه کاری های متواتر حزب از وجود پاکترین و شایسته ترین فرزندانش تا سطح زندانی ساختن ها و اعزام بدون برگشت به جبهات … در معراق وظیفه روزمره اش بود.
بیانات عوام فریبانه او را هرگز تاریخ فراموش نمی کند، که در عقب هر کدام آنها یک نقشه شیطانی پنهان بود.
نجیب توانست موفقانه برنامه های سپارش شده را اجرا کند و حزب دموکراتیک خلق افغانستان را به انزوا بکشاند و میدان را به یکه تازی های ارتجاع و امپریالیسم خالی نماید.
آخرین اقدام مزورانه او ائتلاف با حکمتیار و توطئه در شمال کشور بود که نتایج آن در پیش چشمان ما میگذرد.نجیب با این ترفند میخواست تا با یک تیر دو هدف را نشانه بگیرد، یک: جنگ و خونریزی و نفاق را میان ملیت های با هم برابر و با هم برادر ما شعله ورتر سازد و خوش خدمتی خود را به ارتجاع و امپریالیسم ثابت نماید و 2 ــ خودش و خانواده و اطرافیانش را بسلامت از کشور بیرون برده و از دور نظاره گر ویرانی میهن و نابودی کشورش باشد. تا اگر شانس یاری کند در پنای همان سخنرانی های عوامفریبانه اش ، بار دگر بر اریکه قدرت تکیه زند.
هــویت ما پاکســــازی می کنند
این چنین بادار راضی می کنند
سرنوشت خلــــق روی تخته ی
مانده اند،شطرنج بازی می کنند
ا.پگاهی
2 ــ بسیج پیروان اندیشه های قوم گرایانه پشتون های افراطی و عظمت طلب به دور یک محور.
پدیده ستم ملی ( حل مسئله ملی) از نخستین کشمکش های شرکت کنندگان در کنگره موسس حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود که سرآغاز اختلافات و ریشه انشعابات بعدی گردید.
زنده یاد ببرک کارمل رییس کمیته تدوین برنامه عمل و اساسنامه جمعیت دموکراتیک خلق افغانستان؛ با تشخیص و شناسایی علمی ستم های استخوان سوز طبقاتی، جنسی، مذهبی، استعماری … ، ستم ملی را نیز مطرح و رفع آن را نیز از الویت های مبارزه جریان نوپای دموکراتیک خلق افغانستان، بیان و دموکراسی ملی را پیشنهاد کردند
رفقای که نتوانسته بودند زنجیر های اسارت قبیله سالاری را از افکار شان بزدایند، با پیش کشیدن شعار “دموکراسی خلقی”، در صدد انکار از موجودیت “ستم ملی” در کشور برآمدند و یگانه ” ستم ” را که “حل” آن موجب رفع همه “ستم” ها می گردید؛ “ستم طبقاتی” دانسته و با شعار های “سرخ”، افراطیت گرایش به “چپ” و انکار از “ستم” های دگر، نا آگاهی شانر از جامعه شناسی علمی به نمایش گذاشته و به شعار های عوامفریبانه متوصل شدند و جایگاه و تاریخی ــ اجتماعی افغانستان را و وظایف دور و نزدیک ما را با هم قاطی کردند و حزب را به نخستین چالش تیوریک کشانیدند.
«جریان کمیته انتظار که بعد ها سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان را ساختند و کنگره امروزی آقای “پدرام” اشکال وارونه اعتراف به کشمکش های اولی بین زنده یاد ببرک کارمل و مرحوم نورمحمد تره کی است».
انشعاب بر حزب تحمیل شد و یک دهه جدایی سبب گردید که بخش بزرگ انرژی ، امکانات و پوتینسال های نسل نوپای انقلابیون ما، به درگیری های جناحی مشغول باشد و دشمنان سوگند خورده رفاه و آسایش خلق ما ، سازمان ها متعدد رقیب را به صحنه آورند و حیات حاکمیت ارتجاعی را تداوم بخشند.
در حالی، که هر دو جناح حزب ادعا های یکسان داشتند ولی در عمل فرسخ ها از هم دور شدند و دو گروه متخاصم را ساختند. هر دو جناح در ترکیب رهبری های شان نمایندگان همه ملیت ها را جا دادند ولی در عمل گروه “خلقی” ها ، پیوندی صفوف شان را نتوانستند از انحصار قبیله سالاران جدا کنند و به یک نیروی واقعن سراسری انکشاف دهند. رفقای خلقی، با استفاده اشتباه از شعار های تبارگرایانه عده یی از پشتون های سرحدی را ، که در قو.ای مسلح افغانستان (ارتش، پولیس و امنیت)، تسلط سنتی داشتند؛ بخود جذب نمودند و با جریان افراطی “افغان ملت” به رقابت پرداختند. تا آخر از ایدئولوژی ، دولت سازی و حل مشکلات از شیوه های علمی و عملی چیزی نیاموختند و زندانی همان تنگ نظری های تفوق طلبانه خود ماندند.
سازش های غیر مترقبه سردار محمد داوود در دو سال اخیر ریاست جمهوری اش با امپریالیست ها و معامله های بی فرجام با کشور های عربی و بلاخره کنار آمدن با پاکستان روی مسئله پشتون ها و بلوچ ها و تصفیه های مکرر قوای مسلح و دولت اش از وجود “پرچمی ها” به اشاره شاه ایران، زمینه ساز رشد گسترده خلقی ها در قوای مسلح گردید، که بعد سبب سقوط فروپاشی اولین نظام “جمهوری” و نابودی خودش و خانواده اش هم گردید.
وحدت نیمه تماام “خلقی ها” با “پرچمی ها” ، که در اثر فشار اعضای حزب و برنامه حمله دولت داوود بر هر دو جناح ، ( و یا شاید هم فشار احزاب برادر، که عده یی نیشخوار می کنند ولی من به آن باور ندارم)، سبب گردید تا “پرچمی ها” به دام “خلقی ها” بیفتند و قربانی اهداف قبیله سالارانه آنان گردند.
هنوز تخمه های “وحدت” جوانه نزده بود، که سلسله ترور ها آغاز شد و باند تروریستی امین بعد از کشتن علی احمد خرم بجای ببرک کارمل ، دگروال گران پیلوت (همسایه و هم قد و هم شکل ببرک کارمل) را به رگبار بستند و چون موفق نگردیدند به کمک جاسوس معلوم الحال شان (عبدالقدوس غوربندی) و به یاری آقای ” سلیمان لایق” (که خواهرش را به زنی او داده بود) مبادرت ورزیدند و برای اقدام های بعدی ماجراجویانه شان، بهانه جویی کردند. اینبار تیر، درست به هدف خورد.
کشته شدن استاد “میر اکبر خیبر” یار دیرینه همزنجیر و هم طبق ببرک کارمل نمیتوانست خاموشانه در دل روزگار دفن گردد و بطور طبعی “حزب: را هیجانی و دولت را تحرک به اقدام ناسنجیده می کند، که چنان هم شد.
امین در غیاب رهبری حزب فرمان “قیام ” میدهد و سناریوی از قبل تعین شده ” سی آی ای” را به اجرا میگذارد. اما از تیره بختی، خودش هم زندانی می شود اما برنامه اش نیمه تمام به پیروزی میرسد. چون او باید با یک تیر دو هدف را میزد:
هم رهبران حزب را باید می کشت و گناه آن را به گردن رژیم محمد داوود می انداخت و هم داوود را نابود می کرد تا تاج و تخت تنها برای خودش بماند.
دوکتور نجیب الله هم جای پای او را تعقیب کرد اما دچار یک کج فهمی تاریخی شد: امین توسط باند خودش و به اشاره “سیا” دست به قیام مسلحانه زد و نجیب به اشاره روس ها و بدون کدام پشتوانه داخلی.
نجیب، تلاش مذبوحانه نمود تا با انحصار قدرت در دست خودش و به اشاره و اتکا به باند گورباچوف به حذف مخالفین اش متوصل گردد و از خود یک چهره “ملی” بسازد ولی غافل از آنکه در تاریخ فقط احمق ها اند، که به “گپ ها” اتکا می کنند و عاقلان عملکرد ها را معیار قرار میدهند.
به هر، حال همه میدانیم، که دوکنور نجیب الله پاسخ همه اشتباهات خود را پرداخت و ما باید از تاریخ درس بگیریم.
او در مقابل حزب و حاکمیتی که او را به مهم ترین مقامات رسانید خیانت کرد.
او در مقابل رهبری، که او را از ولگردی و اوباشی به سیاست کشانید و از او شخصیت ساخت ، به اشاره بیگانگان جفا کرد.
او، که شرف و وجدان و حثیت اش را به اشاره بیگانگان به حراج گذاشت و بین ملت خودش زخم های چرکین ستم های ملی ، نمک پاشید. اکنون همان طوری که میدانیم در بین ما نیست!
اما؛ خنده دار ترین طنز تاریخ این است ، که کی ها امروز پرچم او را به دوش می کشند؟
! ــ انسان های بیخبر از علم تاریخ و سیاست
2 ـ گماشته های او در مقامات حزبی و دولتی
3ــ تبار گرایان بیخبر از ملیت برادر پشتون
4 ــ سی آی ای آمریکا و آی اس آی پاکستان با چاپ و تکثیر ملیون ها عکس او…
و بلاخره:
جنرال طاقت ( کسی که همه ملیت های برون از تبار خودش را حرامی می گوید)
جبار کهرمان ( کسی که با ملیشه هایش قصر ریاست جمهوری نجیب الله را با وزارارت داخله و دفاع ، مقر کمیته مرکزی (حزب وطن، با همه حوزه های امنیتی شهر کابل به گلبدین حکمتیار تسلیم داد)
آقای کبیر آمر سیاسی ریاست حوزه اول وزارت امنیت ملی ( و بعدن ریاست پنج یا انحلال باندیتیزم) ، که جهت ارتباط و سازش های بعدی گویا اول اسیر گردید و بعد مبادله شد.
جوانکی بنام خیبر که قاتل 2500 پرچمی را همیشه حفیظ الله امین شهید خطاب می کند.
از آدم های مثل عیسی جسور و لایق و بارق و غوربندی… چیزی نمی گویم ولی واقعن دلم به حال پایش ها ، پاسون ها ، روغ ها … میسوزد!
ادامه دارد