پاسخ های رفیق احمدشاه راستا استادسابق انستیتیوت علوم اجتماعی در رابطه به تحول ششم جدی۱۳۵۸
به فیاض بهرمان نجیمی و فضل الحق لایق (غرزی)
“جناب نجیمی، حادثه ی ششم جدی آینده نیست که خیال پردازی و با حدس و گمان به آن پرداخت. میتوان به راحتی بیان کرد که هرگاه ششم جدی نبود، این حوادثی که پس از سقوط رژیم نجیب اتفاق میافتاد، بمراتب وحشتناک تر، دو دهه پیشتر اتفاق میافتاد. با این تفاوت که سرنوشت وطن دو دهه قبل توسط همسایه ی جنوبی- شرقی، کشور های اسلامی و یاران ناتو اش رقم میخورد. این دیگر نه خیالپردازیست و نه راکت ساینس. چرا چشم را میبندید و سرسری از آن عبور میکنید.”
محترم نجیمی! اینکه شما چه پرابلمی با رفقای دیروز پرچمی تان دارید کار خود شما. اینکه شما چه پرابلم خانوادگی با ببرک کارمل فقید و خانواده ی شان دارید اینهم کار جناب شما. ولی کتمان حقایق توسط یک تحصیلکرده جفاست.
جناب نجیمی عزیز، هرگاه ششم جدی نبود شما هم نبودید. شما نیز جز سیزده ملیون رفتگان بودید.
بسیاری از دوستان و عزیزان از روشنفکر و روشنگر، با تعمق و تعقل حرف میزنند، ولی ناشیانه خود در بند احکام واهی و قضاوت های سطحی گیر میکنند. لحظه یی به تصور نشینیم که در آن تنگنای تاریخی مشخص چه الترناتیفی داشتیم؟ راه نجات چه بود؟ مگر در صورت عدم مداخله ی نظامی شوروی کشور بکجا میرفت؟ حالا از ساحه ی چهار دیوار امن خانه هایمان در خارجه، فورمولبندی و فورمل بازی، تیوری سازی و محکوم کردن کاریست که هر قلم شکسته یی میتواند انجام دهد.
نجیمی عزیز، «شادروان امین و شاد روان تره کی» هههههه- من روان کسانی را که در قتل و کشتار ملیونها انسان وطنم و بحران سرطانی سیاسی دست دراز و با الفعل داشتند شادروان نمیگویم- اگر اشتباه نکنم، شما بگونه یی همزمان هم در رد و تکذیب ششم جدی میکوشید و هم بربریت رژیم خون آشام امین – تره کی و پلانهای تبهکارانه ی آینده ی شانرا موجه میسازید. این شیوه ی تحلیل، مشابهت زیادی با جلادن “خلقی” گریخته از زیر خنجر قضاوت تاریخ و مردم دارد که حالا باز سر بلند کرده اند و برای آمدن قوای شوروی اشک تمساح میریزند. کسانی که بار ها و بار ها برای تحکیم حاکمیت خونبار خویش بیشتر و پیشتر از “پرچمی” ها از شوروی تقاضای مداخله ی نظامی کرده بودند. حرف های شما در بازار امینی های خون آشام و پرچمی های فروخته شده به آن گروه، خریدار دارد.
. . . کسانیکه قربانی ها و فدا کاری های یک نسل را پاس ندارند، به هیچ چیزی ارزش نخواهند داد. از نجیمی عزیز تشکر که این نوشته را در اختیار همگان گذاشتند. تنها، واقعبینی میتواند ضامن تحلیل های عینی و بیطرفانه باشد.
جناب نجیمی، نخست امیدوارم تفاوتها میان فرکسیون و حزب را بخوبی تشخیص داده باشید.
حالا که بر شخص خودم منحیث فرد وابسته به «فرکسیونی!» پرداختیتد، میخواهم بگویم که:
من قبل از وحدت دو حزب، هنگامیکه پرچمی بودم، توسط عبدالرحمن امین جذب شدم، پس از سه، چهار جلسه دریافتم که این سازمان و حزب زیر نام و شعار های خلق، خلقی، مارکسیزم، لنینیزم و غیره یک سازمان افغان ملتی فاشیستیست و هیچگونه قرابتی با آن اندیشه و حتی مرام حزب منتشر شده ی خود شان نداشتند. در زندان هم با جناب یاسین بنیادی عضو علی البدل کمیته مرکزی خلقی ها در برابر شش، هفت نفر، جدال علنی داشتم. پس از وحدت هردو حزب «نه فرکسیون!» بعنوان احتجاج و اعتراض با این وحدت با جمعی از همسالانم حزب را ترک گفتم. بمانند شما، ولی با تفاوت های جدی، منهم پس از “پلنوم هژده” دریافتم که این رهبری جدید راهی که میرود خودش به آن معتقد نیست و استاد استادان، همان چهره ی تاریخ زده و معامله گر تاریخ است که بار ها از آزمایش تاریخ رنگ زرد بدر آمده. با آن حزب وداع کردم و علنی به امریکای شمالی مهاجر شدم. پدرم هم مرد زحمتکش، صاحب بزنس، آزاده و طرفدار ترقی بود و هرگز آستان بوس امین، تره کی و زنده یاد کارمل و یا دیگران نبوده. در معاملات کلان، مداری گری های سیاسی و تصمیم گیری های که به تباهی و بد نامی یک ایدیولوژی، یک حزب، و یک کشور بیانجامد؛ برای رسیدن به چوکی وزارت و غیره هم سهم نداشته. همین بس است بشما معروض گردم که به فرکسیون، فرکسیون بازی و معامله گری، حقه بازی، سبوتاژ و غیره کسی میپردازد که برای رسیدن به نامی، نانی، نشانی تابع هیچگونه نورم، اصل و قاعده ی اخلاقی، ایدیولوژیک، اندیشوی نباشد و تعهدی در برابر هیچکس و هیچ چیزی نداشته باشد. به اندازه ی نرخ روز سیاست کند و تحلیل دهد. بنا بر آن باید دانسته باشید که بر خلاف شما و سایر نازدانه ها و امتیاز داران حزب، برخورد من از روی لحظه به لحظه تجربه ها، داشته های عملی و چشمدیدم راجع به بربریت خلقی ها و پرچمی های سست عنصر، اپورتونیست و تسلیم شده به شهوات و حرص قدرت به خلقی هاست. من به چشم خویشتن دیدم که خلقی های افغان ملتی و پرچمی های فروخته شده به آنها چگونه یک اپورتونیتی و فرصت طلایی را که نیرنگ و تصادف تاریخ برایشان میسر ساخته بود، با سوزانیدن تر و خشک، و ایجاد یک بحران همه گیر و دایمی به حراج گذاشتند. با تاسف تمام، عناصر خدمت گذار مردم تا حال لکه ی ننگ آنها را بر جبین میبرند. محترم نجیمی! نگاه من و فرزندان راستین آن حزب و سر زمین به شش جدی نگاه قدرت بدست آمده و رفته نه تنها نیست، که رهبری پیشین من و شما بنا بر شواهد تا ریخی اصلاً با این قدرت و گرفتن آن بصورت قطع مخالف بود. حتی ببرک کارمل خلاف گفته ی مشهوری که: «دا فرعون باید ووژل شی . . .»، طرفدار کشته شدن یک دیکتاتور جبار و مخالف سیاسی خویش هم نبود چه رسد به عامه مردم افغانستان و کشتن بیرحمانه ی پیروان و همسنگرانش. کوتاه اینکه، نه من از دیدگاه فرکسیونی و نه از دیدگاه قدرت به این پدیده مینگرم و نه کسانی که تعهد را بجای فرصت طلبی پیشه کرده بودند. اینجا حرف بر تغییر و تحول بنیادی بود که به گمراهه کشانده شد. اینکه شما چه پرابلمی با رفقای دیروز پرچمی تان دارید کار خود شما. اینکه شما چه پرابلم خانوادگی با ببرک کارمل فقید و خانواده ی شان دارید اینهم کار جناب شما. ولی کتمان حقایق توسط یک تحصیلکرده جفاست.
جناب نجیمی، حادثه ی ششم جدی آینده نیست که خیال پردازی و با حدس و گمان به آن پرداخت. میتوان به راحتی بیان کرد که هرگاه ششم جدی نبود، این حوادثی که پس از سقوط رژیم نجیب اتفاق میافتاد، بمراتب وحشتناک تر، دو دهه پیشتر اتفاق میافتاد. با این تفاوت که سرنوشت وطن دو دهه قبل توسط همسایه ی جنوبی- شرقی، کشور های اسلامی و یاران ناتو اش رقم میخورد. این دیگر نه خیالپردازیست و نه راکت ساینس. چرا چشم را میبندید و سرسری از آن عبور میکنید.
شما و امثال تان که شاهد بمباردمانهای قوای شوروی و نابودی صد ها هزار هموطن تان بودید با کدام وجدان در آن حزب لمیدید؟ فعالانه در همه ی عرصه ها سهم گرفتید، از بهترین بورسیه تحصیلی کشور شورا ها! و امتیازات آن “متجاوز” استفاده بردید، دو باره هم که بالغ تر شدید و فهم تان بالا رفت باز هم این پروسه ی بمباردمانها و کشتار را به نظاره نشستید؟ و یا به این فکر بودید که هم لعل بدست آید و هم یا ر نرنجد؟ چه جالب که دقیق ترین احصایه ها را هم بدست میدهید! شما و دیگر امتیاز داران حزب و اولاده ی کارداران میتوانند نوشته ی، مقاله یی، انتقادی، و یا اعتراضی از خود در آن زمان بما نشان دهند؟ مگر شما اجیر و معاش خور همان دولت و حزبی که بیش از پنجاه فیصد بودجه ی آنرا دولت “متجاوز” و “غاصب” تمویل میکرد نبودید؟ مگر شما و دیگر فُرصت طلبان در آن زمان حضور قوای شوروی و مشاورین را تو جیه تیوریک نمیکردید؟ مگر راه شما در پیوستن به نیروهای مقاومت ضد تجاوز مسدود بود؟ من به چشم خویش تملق گویی ها و خوش باشی های کسانی رادیدم که اکنون با بی شرمی در پی نشاندان اسناد هزار بار منتشر شده راجع به آن تجاوز است. همان هایی که فعالانه برای ارضای خاطر مشاور شوروی حاضر به انجام دادن هر نوع عمل غیر اخلاقی بودند.
اگر شش جدی نبود امروز افغانستان به همان حالتی بود که هم اکنون است. دولت مافیایی اسلامی، جهادی پاکستانی که مقام نخست را در فساد در سراسر جهان حایز است ولی توالی اش از بیست سال قبل تر و میزان جنایاتش دو دهه افزون تر . . .
بنا بر اینکه در تحقیق و احصاییه ید طولا دارید، میشود حد اقل که از سال ۱۹۹۲ (حاکمیت “مجاهدین”)، تلفات، مالی و جانی را تا اکنون بما ارقام دهید تا یک مقایسه شود که ما چه تعداد کشتیم و این ٰرژیم های اسلامی “مجاهدین” که هرگاه ششم جدی نبود و زود تر بر سر اقتدار آمده بودند، چه تعداد کشتند، خوردند، بردند و ویران کردند؟ آیا ح.د.خ.ا. به تنهایی صد ها هزار انسان را کشت و ملیونها انسان را همراه با قوای شوروی نا بود ساخت و یا از لحاظ منطق و عینیت تا ریخی در برابر تجاوز یک ابر قدرت یک ابر قدرت بمراتب وحشی تر، سفاک تر و متجاوز تر به تسلیح طرف دیگر جنگ میپرداختند؟ مرحبا به شما و دیگر فُرصت طلبان که به بلند گوی ادعا های عقده مندانه و غیر واقعی نیرو های ضد آن پروسه ها مبدل شده اید و ازین راه اگر شود جای پایی برای آینده ی خویش کمایی کنید.
این در پاسخ تبصره ی نخست تان. که پاراگراف به پاراگراف بیان شد.
در پاسخ به بخش دوم تبصره ی شما:
من بخاطر دارم که شما افرادی را بنام سگ خطاب کردید. به آرشیف نوشته های فیس بوکی تان مراجعه کنید. من نخستین کسی بودم که با قاطعیت این عمل شما را «مستهجن!» و غیر اخلاقی پنداشتم و شما را به اصل مکارم اخلاقی احترام به کرامت انسان ولو که دشمن ایدیولوژیک ما هم باشد، متوجه ساختم. پس کجای بحث شما بجز از عقده کشی، استدلال دارد؟ کجای آن دموکراسی و لیبرالیزم است؟
شما و امثالهم که از روشنفکری و روشنگری حرف میزنید در تعاملات و دکانداری سیاسی هم اکنون با نشنالیست ها، اسلامیست ها، ایدیولوژی زده ها همرکاب و همخوانید. خاص به رضای خوشی آنها به چنین ارزیابی هایی کاپی شده از متون و کتب و به اصطلاح اسناد! میپردازید. بنا بر آن ادعای روشنگری، روشنفکری، دموکرات بودن کسی کند که در عمل ثابت کرده باشد. شما که عملاً کوتاه می آیید. کجای کار شما بالاتر از فرا فامیلی بوده؟ چه رسد به فرا قومی و فرا ملیتی . . . .
شما از اسناد حرف میزنید، کدام سند و نوشته ی کی ها؟ افرادی که بیشترین شان به قیمت نرخ روز میگویند، مینویسند. ولی در رابطه با ششم جدی ما با یک حقیقت و فاکت تاریخی ثابت شده مواجه استیم که نبود و خروج قوای شوروی و خلای قدرت، چنان حوادث وحشتناک کشته شدن ۶۲ هزار کابلی و از هم گسیختن یک نظام دوصد ساله با یک کشور و هویتش رادر پی داشت.
و در پاسخ به بخش اخیر فرموده های محترم نجیم،
جناب نجیمی عزیز، من موضعگیری های رنگارنگ و بو قلمونی ندارم. من خوب را خوب و بد را بد میگویم. من بی پیرایه، رُک و راست و بدون هیچ ملاحظه یی مینویسم و میگویم. کوشش میکنم عینی، و تا حد ممکن فارغ از تمایلات قومی، ایدیولوژیک، جناحی، مناسبات شخصی – فامیلی و چشمداشت های مادی و معنوی بگویم و بنویسم. برای من هرزگی فکری، فحاشی بالا تر از هرزگی فزیکیست. من هیچگاه به قیمت و نرخ روز نخواهم گفت و نوشت. من در پی فتنه گری و حیله نیستم. اینرا از پدر به ارث نبرده ام.
برای من ارزش های دموکراسی یک مفهوم چند بعدی، عمیق و متناسب دارد. من دیدگاه خویش را در رابطه با دموکراسی خدمت شما بار بار نوشته ام. من تا به چیزی اعتقاد راسخ نداشته باشم نمی پردازم. شما بهت زده نشوید. من در دفاع از تحلیل های عینی، و واقعبینانه ی شما و هرکسی دیگر هم در گذشته، هم در حال و هم در آینده خواهم بود. من زندگی را در ارزش ها میبینم. احترام به ارزش ها، تجربه ها و دستاورد و قربانی های یک نسل، نسلی که خور و خواب و آرامش و حتی زندگی خویش را فدای اهداف انسانی کرده اند رادیکالیسم نیست. بیان حقیقت های تاریخی ایکه در برابر چشمان ما گذشته و ثابت شده رادیکالیسم نیست.
رادیکالیزم در میتود های مختلف پراتیکی، آنست که تحمل اندیشه و نظر دیگران را نداشته باشیم و در پی تحمیل بلامنازع خویش و اندیشه ی خویش باشیم.
ببینید، میخواهید لیستی ترتیب دهم و بنویسم که چه تعدادی را با شلاق رادیکالیزم اندیشوی و عمل احساساتی از خود درین دیدگاه و دیسکورس راندید؟ بهترین ها را! چه تعدادی را در بند این رادیکالیزم پراتیکی به باتلاق و گمراهه برده اید؟
جناب نجیمی! عرصه تیوری و سیاست دکان بقالی نیست که هر روز به نرخ روز و بازار بفروشیم. اگر چنین بود، چنان کار کشته هایی در سیاست و در حزب مدفون ما داریم که قبل از تولد من و شما هزار دَرِ بسته را باز و دَر باز را بسته کرده اند. ولی میدانید که دنبال آنها بجز از بچه های شان و یا چند عضو فامیل کس دیگر نخواهد رفت. آنها نفرین شدگان تاریخ اند. بنا بر آن امیدوارم شگفتی شما را از دار البقا به دا ر الفنا برده باشم.
چهره ی رنگارنگ را از لحاظ منطق زندگی کسانی میداشته باشند که دنبال ثروت، شهرت و یا ایگوییزم و خود بزرگ بینی ناشیانه ی تفکرات و خیالات خویش باشد.
در پاسخ به حقه بازان و دروغگویان دیده درا که به تایید رهبران مجازی خویش سنگ بر سایه کارمل و پرچمی ها میکوبند و از افشای هویت و چهر ه خویش ننگ دارند همینقدر باید بنویسم که: من با پرچمی هایی که در زندان های امین بودند در تماس شدم. آنها از زندانی بودن شخصی بنام وحید کامبخش متولد سال ۱۹۷۸ که در آنزمان یکساله بوده باشند، اطلاعی ندارند.
غرزی لایق- فرزند سلیمان لایق
غرزی عزیز، شما کلا درست میفرمایید. اسنادی که راجع به آن مصاحبه ببرک کارمل آوردید کاملاً بجاست. آن مصاحبه یک مصاحبه ی مطبوعاتی بود.
هرگاه ما به اسناد، مصاحبه ها، دیوان شعرا و گفته های شان کاملاً تمسک جوییم در آنصورت باید بطور مثال مجسمه ی محترم لایق و بارق و افرادی ازین قماش را منحیث سمبول وطنپرستی، صداقت و خدمت به انسان پرستش کنیم. شما عزیز در زندگی شخصی و سیاسی خویش تجربه کردید که با تاسف چنین نیست. ببنیند شاعر چه جانانه میفرمایید:
دوست دارم این وطن را . . .
ولی در عمل، وطن چی، که هزاران همرزم خویش را همراه با تره کی و امین بخاطر جیفه ی دنیا به جوخه ی دار می بندند یا حد اقل شاهد قتل بیرحمانه ی آنان و هزاران هزار انسان و خرابی وطن خویشند. چهارده بار همراه با تره کی از شوروی ها برای بقای خویش دعوت میکنند. پسر خوانده خویش نجیب را خاین و فراری مینامند. گاهی با روس، گاهی با پاکستانی و گاهی با ناتو مشغول پر کردن جیب خویش میشوند. بخاطر یک شکم نان و یک چوکی دولتی چه ناروایی ها که نمیکنند.
ببینید همین ذوات محترم درین سن هشتاد سالگی بجای توبه و استغفار و پوزش از درگاه لایزال مردم بخاطر نابکاری ها و جنایات شان، هنوز که هنوز است، به حقه بازی، چاق ساختن اختلافات قومی، برتری های تباری و هزار و یک نوع سیاست های بیشرمانه توطیه دست میزنند. و نامش را پیروی از افکار بزرگانی چون موریس میترلنگ و غیره مینامند. کدام عقل سالم می پذیرد که انسانیکه همه ی عمر خویش را دسیسه ساخته و توطیه کرده درین سن تغییر میکند؟؟؟ اینها ملا هایی اند که به اندازه ی ارزش دالر و کلدار شعر تولید میکنند و وجیزه میسازند واسناد میاورند. من و تو نسل نو تر از آنهاییم و نباید خویشتن را در طومار متعفن و بگفته ی نجیمی عزیز مستهجن این کفتاران سیاست زده بپیچانیم. میگویند به گفتار ملا برو نه به کردارش.
جناب نجیمی، من منحیث استاد انستیتوت علوم اجتماعی که زلمی جان نصرت و بسیاری از فرهیختگان شاگردان آن انستیتوت بوده اند، میخواستم قدم به قدم با شما ادامه دهم. گفتنی ها و تحلیل های فراوانی برای گفتن دارم. شما این تجربه ی تعرض و توهین به شخصیت ها و دیکتاتوری را از گذشته در برابر همه دارید. به تصورم آخرینش دوست و رفیق عزیز مان پامیری و بعدش من باشم. بخاطر داشته باشید ما مدتها قبل در پی ایجاد یک خط فکری تازه به توافق رسیدیم. ولی برخورد های میان تهی و بلند پروازانه ی شما باعث گردید تا روز تاروز از بحث و ادامه ی آن خود داری نمایم. حالا منحیث یک استاد توصیه ام بشما اینست: قبل ازینکه کاینات و نه کرسی فلک را گز کنیم و بگفته ی شما یک موضع گیری فکری و تحلیلی داشته باشیم، نخست باید خود را بشناسیم. فاصله میان حرف و عمل را کوتاه تر سازیم، دروغ نگوییم، معامله گری و کتمان حقایق نکنیم، از خود بزرگ بینی و لاف و گزاف بیهوده بپرهیزم. کتاب را نه منحیث یک کتاب بلکه برای تغییر، صفا و تجلی اندیشه، کردار و پندار بخوانیم . من با احترامی و دوستی ایکه به شخص شما دارم این بیهوده گویی ها را در همینجا به پایان میرسانم، امیدوارم بصورت خاموشانه تا سال آینده مریدان و علاقمندان شما را هزار بینم . . . . دیگر بحث نخواهم کرد.