بامداد خوشایند روز شنبه بود. هوای خوب، آسمان صاف و روشن و سپیدهی صبگاهی از لحظههای دلپذیر سخن میگفتند و روز داشت آهسته آهسته شروع به دربرکشیدن قرص خورشید میکرد. نیزههای گل زرد آرام آرام همه جا را نشانه میگرفتند و گرما و نور نثار میکردند و دقیقهها پشت سر هم لذت بخش میشدند.
در این صبح بامی، نسرین اندکی دیرتر از خواب بیدار شد. در چشمانش هنوز سنگینی خواب شب به جا مانده بود و پلکها و مژههایش جلو هر دو چشمش پرده کشیده بودند. با کف دست راست پشت چشمان خود را مالید تا خون بیداری در آن ها بدمد. به آهستگی از جا برخاست، پنجره را گشود تا هوای تازه و پاک به داخل اتاق راه یابد. نیم نگاهی به بیرون انداخت و از چشم روز نور نوشید، پس از چند دقیقه پنجره را بست و رفت که دست و روی و دندان های خود را بشوید و گیسوان دراز و غلو و سیاه و مشکی خودرا مرتب کند.
نسرین دختر خوشگل و خوشخوی بود. چشمان سیاهرنگ، ابرو های کمانی و خوش بافت، پیشانی باز، بینی خوش ریخت و قد رسا داشت و به سان گل سرخ میدرخشید. چهرهی گیرا و خوش لقایش و آراستگی سر و وضعش به انسان کمتر مجال میداد که بداند این گلچهره چه اندوهی در دل و چه غم جانسوزی در سینه نهان دارد.
نسرین پس از آن که دستها و روی و دندانهای خود را شست به آشپزخانه رفت که صبحانه را آماده کند. چای را دم کرد و سفره را هموار. پس از خوردن صبحانه و جمع کردن ظرفهای چای به اتاق دیگر رفت تا سر و وضع خودرا درست و لباس خود را عوض کند. الماری لباس را باز کرد و نیم تنهٔ راه راه دارای خطهای سفید و لاجوردی و پطلون کوبای آبی رنگ خود را پوشید و بکس سرشانهای فیروزهیی که با لباس و بوتهایش همآهنگ بود به شانه انداخت و از خانه بیرون شد و دروازه را بست و راه ایستگاه موتر را که کارمندان را میبرد و میآورد، در پیش گرفت، باید تا آنجا چهار و یا پنج دقیقه راه میپیمود.
نسرین از دبیرستان رابعه بلخی گواهینامه گرفته بود و در دانشکدهی ادبیات دانشگاه کابل آموزش دانشگاهی دیده بود و پس از آن در یکی از نمایندگیهای کتابفروشی بیهقی متصدی شده بود. در آن سالها مغازههای دولتی کتابفروشی بیهقی بسیار خریدار داشتند، همه روزه علاقمندان کتاب و مطالعه با دلچسپی از آنها دیدن می کردند و کتابهای دلپسند خود را میخریدند. نسرین که از سرشت و اخلاقش، خوبی و نیکی زبانه میکشید با کسانی که به کتابفروشی میآمدند، بیتفاوت بود که کتاب میخریدند و یا نه، با چشم و دل پاک رفتار میکرد، با لحن محبت آمیز و صدای روشن سخن میزد و از همکاران خود نیز میخواست که با بازدیدکنندگان خوش برخورد باشند.
* * *
نسرین در یک خانوادهی روشن بین و روشندل زاده و پرورش یافته بود. پدرش در نیروی هوایی ارتش خلبانی میکرد و جنگنده را به آسمان پرواز میداد. یک هوانورد دلیر، دارای آموزش عالی در داخل و خارج، برخوردار از مهارت – تجربه و توانایی مسلکی و یک افسر وظیفه شناس، با نظم و مثبت نگر بود. افسوس که در سال ۱۳۶۱ خورشیدی در یک روز آفتابی هواپیمایی را که این نظامی دلاور هدایت میکرد، دهشت افگنان جهادی با شلیک موشک، در جنوب کشور در خوست سرنگون کردند و خودش زنده زنده در شعله های آتش سوخت.
مادر نسرین در یکی از آموزشگاهها در شهر کابل آموزگار بود؛ ولی از مدت درازی میشد که با یک بیماری دست به گریبان شده بود و دست و پنجه نرم می کرد، با آن هم تا آن گاهی که کار کرده میتوانست از کار نیک آموزش و پرورش دادن فرزندان مردم دست نکشید، سرانجام مرگ به سراغ آمد و آن مادر مهربان و آموزگار آگاه و فرهیخته را با خود برد.
از دست دادن پدر و درگذشت دردآور مادر، زندگی را بر نسرین غمانگیز کرده بود. ای که این زندگی چه کش و قوسهای شگفت انگیزی دارد. نسرین در یک فاصله زمانی نچندان دور، پدر و مادر خود را از دست داد. کنون باید درد جانسوز بیمادری و رنج کمرشکن پدرمردگی را بکشد و با زندگی بسوزد و بسازد. خوب بود که یک برادر داشت؛ برادرش در سال ۱۳۵۹ خورشیدی برای آموزش دانشگاهی به اتحاد شوروی رفته بود و در مسکو در دانشگاه دوستی خلقها در رشتهی حقوق دانشآموزی می کرد.
نسرین در یک آپارتمان سه اتاقه در مکروریان سوم زندگی میکرد که حکومت برای پدرش داده بود. خوب بود که برادرش هر سال در مرخصیهای تابستانی به میهن میآمد و از دیدن و بودنش، به خواهر چند روزی احساس خوشی دست میداد.
نسرین که چرخهای زندگی خود را تنهای تنها میچرخانید، در نبود پدر و مادر قرار و آرام نداشت. در ژرفای قلبش کوههایی از اندوه، درد و بیقراری لشکر انگیخته بودند و شب و روز همراهی اش میکردند.
در کشور، بویژه در پایتخت نیز پیشآمدهای تکان دهنده به وقوع میپیوست که مو را در تن انسان راست ایستاده میکرد. مخالفان سیاسی سلاحدار، سرکش و خرابکار، پای مزد دشمنی و ناسازگاری خود را با دولت، با انجام دادن کارهای تبهکارانه، از شهروندان می گرفتند.
اعضای دستههای تبهکار راستگرا و چپگرا افزون بر جنگیدن با نیروهای دولتی در جبهههای جنگ و درگیر شدن باهمدیگر؛ در آموزشگاهها زهر میپاشیدند؛ آب آشامیدنی آموزشگاهها را آلوده به زهر میکردند؛ استادان، آموزگاران، کارمندان حکومت، افسران، سربازان، دانشجویان، دانشآموزان، حزبیهای وابسته به دولت، اعضای سازمان دموکراتیک جوانان و شخصیتهای حوزهی سیاست و بخشهای دانش – تمدن و فرهنگ … را با کردار دهشت افگنانه به گلوله میبستند؛ نارنجکها را میترکاندند؛ آموزشگاهها، درمانگاهها و دیگر ساختمانها را با جابجا کردن بمب انفجار میدادند و یا آتش میزدند… تا ترس و وحشت و بدبینی در بین مردم پهن شود و برخی شهروندان از ناگزیری میهن را ترک گویند و یا از کار در حکومت دست بکشند.
چند روز پیشتر یک دهشت افگن از رستهی یاغیان سیاسی خرابکار با شلیک گلوله قلب یک استاد را نشانه گرفت و از حرکت باز داشت. خبر به خون خفتن استاد دانشگاه در سراسر شهر پیچید و شهریان وحشت زده شدند.
نسرین که در آن روز سرگرم کارخود در نمایندگی کتابفروشی بیهقی بود، از شنیدن خبر ترور استاد دانشگاه آسیمه سار و هراسان شد، تو گویی پیش چشمانش پردهی سیاه افتیده که نمیتواند چیزی را بخواند و یا بنویسد. با پس گذاشتن کار روز، با حواس پرت به موتر کارمندان اداره سوار شد تا به خانه برود و در تنهایی در چهار دیوار خانه، آرامش خود را باز یابد.
* * *
نسرین که در آب و هوای خوشایند و گوارا و آسمان صاف و روشن روز شنبه به وظیفه آمده بود، ساعتهای کار رسمی را با پذیرایی شایسته از بازدید کنندگان در نمایندگی کتابفروشی بیهقی پشت سر گذاشت و با پایان آمدن وقت کار، سوار بر موتر سرویس کارمندان اداره به طرف خانه آمد و در ایستگاه تعیین شده به آرامی از نقلیه پایین شد و رفت که از دکانهای مکروریان کمی میوه، تره بار و سودای دیگر و یکی دو قرص نان بخرد. خرید کردن هم انجام یافت، آهسته آهسته به سوی خانه راه افتید.
در گوشه و کنارهای بلاکهای مکروریان، کودکان سرگرم بازی بودند و جهان را در بازیهای کودکانهی خود میدیدند؛ رهگذران این سو و آن سو رد میشدند و کسانی هم اختلاط کرده با هم آهسته آهسته گردش میکردند.
نسرین که خریطه سودا را در دست داشت، از راهها از میان چند بلاک گذر کرد، ناگهان متوجه شد که کسی از پشت سر اثر پای او را دنبال می کند؛ لیکن آن را جدی نگرفت و بیهراس به راه خود ادامه داد. چند گامی برداشته بود که شلیک گلولهها یکی پی دیگر قلبش را شگافیدند، آخ گفت و فریاد برآورد و از راه رفتن باز ماند و بر زمین خورد و در خون تپید. بر نیم تنهای راه راه دارای خطهای سفید و لاجوردی که امروز پگاهی به تن کرده بود، خطهای سرخ خون نقش بستند و پطلون کوبای آبی رنگش غرق خون شد؛ بکس سر شانه ای فیروزهیی به یک طرف افتید و خریطه سودا دربرگیرنده چند دانه سیب و کیله، چند دانه بادنجان رومی، یک دسته پیاز تازه، یک دسته گشنیز، یک دسته تربچه سرخک، دو قرص نان خشک به طرف دیگر افتاد.
از صدای وحشتناک شلیک گلولهها کودکان، رهگذران و باشندگان بلاکها نا آرام و هراسان شدند و برخیها پریشان حواس به محل واقعه رفتند و بر سر پیکر سرد یک سرو آزاده که بر زمین خورده بود و خاک تشنه از خونش مینوشید، گرد آمدند. چند دقیقه گذشته بود که کارمندان نیروهای انتظامی و امنیتی نیز به آنجا رسیدند و از حاضرین پرسشها کردند؛ ولی از بستگان نسرین کسی نبود که به آنان معلومات می داد.
کارمندان نیرو های حفظ نظم و آرامش پیکر بینفس نسرین را به بیمارستان چهارصد بستر بردند تا کالبد شکافی شود.
دو روز پس از آن تابوتش را با نظم و ترتیب ویژه که نهادهای دولتی یکجا با سازمان دموکراتیک زنان و سازمان دموکراتیک جوانان گرفته بودند، به گورستان شهدای صالحین بردند و با انبازی شماری از کارمندان ریاست بیهقی و تنی چند از بستگان خانواده، بعد از آن که نماز برپا داشتند، به خاک سپردند و بر آرامگاهش دستههای گل گذاشتند. برای بانوان سازمان دموکراتیک زنان در سالون شهری شهر نو کابل مجلس سوگواری گرفت.
خانهی نسرین به روی دوستان و بستگانش بسته ماند و تا آن زمان که برادرش از مسکو به کابل نیامده بود، دروازهی آپارتمان باز و بسته نشد و کسی نبود که در بامدادها پنجرهها را بگشاید تا هوای پاک و تازه به درون اتاقها راه یابد.
سالی از نبود نسرین پاکدامن گذشت. در این مدت ترورها، رهزنیها، و تبهکاریهای دیگر نیز رخ داد و روند آن دامنه دارتر شد که از پیامدهای آن شماری از همسرشتهای نسرین با هفت هزار سالگان همسفر شدند و در دل خاک خفتند و آرامیدند.
ولی خوبی در این بود که خرابکاران، هراس افگنان و آدمکشان پیوسته به چنگ نیروهای حفظ نظم و آرامش و نهادهای پاسبان قانون میافتادند. کیفر خواستها پروندهی کیفری ترتیب میدادند، دادستانها، دادستانی و داورها داوری دادگاهی میکردند.
در روز و روزگاری وضعیت سیاسی و اجتماعی در کشور به گونهی تغییر خورد که نهاد دولتی مسؤول ناگزیر شد برای خاطر جمعی همشهریان، بخشهایی از یافتههای روند بازرسیها و بررسیهای خود را رسانهای کند. در برنامهی خبری رادیو و تلویزیون در سرویس خبرهای ساعت هشت شب، چند روز پی در پی دستاوردهای مبارزه با دهشت افگنی و ترورهای سازمان یافته به آگاهی مردم رسانیده شد.
فرایند آگاهی دهی نشان داد که بیشتر ترورهای هدفمند و خرابکاریهای سازمان یافته را،“ ساماییها “ کرده بودند. در اعتراف نامهی یک تبهکار از این دسته که گویندهی خبر بخشهای از آن را به خوانش گرفت، آمده بود که به دستور سازمان، نسرین را ترور کرد و روزها برای انجام دادن آن در کمین بود.
“پروندهی“ رویداد ترور نسرین، “پیدا “ست. هیچگاه و هرگز “ناپدید“ نخواهد شد؛ زیرا جایش در دل تاریخ میهن است؛ از این رو هیچ نیازی به راه اندازی توطئه آمیز برنامههای اهریمنی پرسش و پاسخ و نظر دادن و نظر خواستن از هر کس و ناکس و هر روی سیاه در نزد مردم و شرمسار در پیشگاه تاریخ، دیده نمیشود.
در گسترهی زندگی اجتماعی، آمیخته شدن سرنوشت انسانهایی که نیک دل، نیک رای، نیک بین، نیک سیرت و نیک سرشت هستند با زندگانی اجتماعی؛ پهنای همزیستی اجتماعی را پهناورتر و دراز آهنگ میکند که در فرایند آن باید راههای پر دست انداز و پر از خم و پیچ را در پیش گرفت و از تنگهها و گردنههای بیشماری گذر کرد که میتواند در هر یک آن خطر خرابکاری و هراس افگنی دشمنان انسان و انسان بودن و ناسازگار با زندگی انسانی، وجود داشته باشد. آنچه در برابر نسرین اتفاق افتید.
( پایان ) ۱۱ / ۷ / ۲۰۲۳