برای نخستین بار دولت محمدزائیها به قیادت امیر دوستمحمد بشکل ابتدایی در داخل یک چهار چوب کوچک که بادوره ما قبل آن فقط در اسم، عنوان، خطبه و سکه متمایز میشد، نه در ماهیت دولت، ایجاد شد. بدین معنی که کشور هنوز مثل سابق به شکل ملوکالطوایفی بسر میبرد، ولایات شمالی، شرقی، غربی و جنوبی کماکان مستقل بودند. امیر دوستمحمد قلمرو کوچک خود را بین پسرانش تقسیم کرده بود. امیر مذکور خود از جمله شهزادهها محسوب نمیشد و در برابر شاهزاد گان سدوزایی احساس کهتری میکرد. زیرا مادر وی از جمله صورتیها «کنیز» منسوب به قوم جوانشیر قزلباش بود و به همین سبب برادران او، خصوصاً آنهایی که از مادران درانی بودند، وی را کفو خود نمیشمردند.
زمانی که امیر دوستمحمد به کمک اردوی انگلیس برای بار دوم به سلطنت رسید، دیگر افغانستان بحیث یک کشور مستقل معنی و مفهوم خود را نه تنها از دست میدهد، بلکه نیمی از سرزمین افغانستان را هم امیر در زیر سلطه انگلیسها نادیده میگیرد.
امیر به موجب معاهده 1855م که در حضور نماینده اش با کمشنر اعلای پنجاب امضا شد. در بهای تصدیق حکمرانی وی بر کابل «بحیث والی» این ولایت، حکمرانی انگلیس را بر هند بشمول پشاور و سایر نقاط پشتون نشین که از دولت سیک به آن انتقال نموده بود، به رسیمت شناخت.
بعد از وفات وی ولیعهدش امیرشیرعلی در ولایت هرات سلطنت خود را اعلام نمود و با قوای باقیمانده از پدرش به سرکوب برادران خویش پرداخت.
امیر شیرعلی اراده کرده بود تا غیر از انگلستان با دیگر کشورهای جهان هم روابطه سیاسی برقرار نماید. اما دیری نمیگذرد که انگلیسها و عمال داخلی شان او را «در لحاف بیمار میپیچانند تا رفته رفته در گوشهء از کشورش جان به جان آفرین دهد. » وی در اواخر زندگی در امور کشور داری آنقدر ذلیل و بیاراده شده بود که پادشاهی را دربحرانیترین شرایط کشور رهانموده، در جوارخرقه واقع در کندهار به اعتکاف نشست.
عبدالرحمن خان نواسه امیر دوستمحمد هنگام زمامداری پدرش محمد افضل خان فرماندار قطغن و بدخشان بود و پس از شورش علیه عمویش امیر شیرعلی خان شکست خورده و به بخارا گریخت. پس از بازگشت به کشور و شورش مجدد علیه شیرعلی خان در سال 1866م مقارن با 1245 شمسی پدر خویش افضل خان را بر تخت سلطنت نشاند. اما با قدرت گرفتن دوباره شیرعلی خان در سال 1869م وی مجدداً پا به فرار گذاشت و در نهایت در سال 1880 با مرگ شیرعلی خان امیر افغانستان شد و زمام امور کشور را در دست گرفت.
موصوف نه تنها پا را از گلیم پدرکلان به نفع بریتانیای کبیر بیرون نکرد، بلکه سر و گردن را هم در لحاف آن پیچید و از چترال تا بحیره عرب، قسمت جنوبی وشرقی افغانستان را که جد بزرگوارشان با بزرگ منشی به انگلیسها وامانده بود، با پستی به قبولی معاهده ننگین خط دیورند، بدون اراده و خواست مردم افغانستان نه تنها به آن تن در میدهد، بلکه علاوه از آن با مردمانی که از قبول این معاهده شرمآور سر باز میزدند به شدت و بیرحمی برخورد میکرد، به ساختن کله منارها از مردم نافرمانبردار در شینوار ننگرهار، زرمت پکتیا، غلجائيهای قلات و مردمان هزاره در قسمت مرکزی مبادرت میورزد.
امیر عبدالرحمن ( 1879-1901» مدت بیست ویک سال تمام، چنان سیاست استبدادی و اختناق کامل فکری ـ سیاسی را در سراسر افغانستان پیاده نموده که نمونهی آن جز در دوران هجوم قهارانه چنگیز و تیمور دیده نشده بود.
امیر مذکور دستگاه بیمانند و خوفناک جاسوسی علیه اتباع کشور را با شدت هرچه تمامتر بکار انداخت که کوچکترین صدای عدالتخواهی را با بیرحمانه ترین شکل در گلوی مردم خفه نمود. و هزاران نفر اعم از زن، مرد و کودک میهن را بدست جلادان خونخوار و خنجر بدست خویش سپرد، زندانها وسیاه چالهای زنانه و مردانه را مملو از انسانهای بیگناه نمود و سایه ترس و وحشت را چنان در فضای زندگی “رعایا: بگسترانید که افغانستان به گورستان خموشان مبدل گشت تا این که در سال 1901 در قصر یيلاقی خویش واقع باغ بالا وفات کرد.
پادشاهی امیر حبیبالله:
انتقال پادشاهی از امیر عبدالرحمان به پسر ارشدش حبیبالله برخلاف معمول آرام و بدون سرو صدا صورت گرفت؛ زیرا قبلاً امیر پسرش را به امور سلطنت آشنا ساخته و وی را به اراکین دولت بطور غیررسمی به حیث پادشاه آینده معرفی کرده بود.
یکی از کارهای امیر حبیبالله پس از حصول بیعت از اراکین دولت، رسیدگی به احوال زندانیانی بود که در دوره پادشاهی پدرش در محابس، سیاهچاههای مهیب و مخوف بسر میبردند. وی فرمانی صادر کرد در صورت که اتهام مشخص علیه زندانیها وجود نداشته باشد رهاشوند. در نتیجه هزاران نفر که اغلب جرمی را مرتکب نشده بودند و در اعماق تاریک و نمناک سیاه چاهها در بین مدفوعات خود با انواع حشرات بسر برده بودند، دوباره از نعمت آزادی و آفتاب مستفید گردیدند. در عین حال وی اعلام نمود تا کسانی که در دوره امیر ماضی به داخل و خارج تبعید گردیده و یا از ترس متواری شده اند، دوباره به زادگاهخویش مراجعه نمایند وملک و جایدادهای شان نیز به آنها اعاده میگردد.
وی درمورد هزارهها که در زمان پدرش بیشتر مورد ستم قرار گرفته بودند. فرمان جداگانه عفو را اعلان نمود. همچنان طی فرمان علیحده جزای کور کردن، گوش بریدن، دست و ا قطع کردن ( جز در موارد شرعی) را ممنوع ساخت و توانست که یک اداره متعدل را ایجاد کند.
از جانبی دیگر به اثر فشار مذهبیون و باورهای مذهبی خودش، دستور داد تا زنان بدون برقعه از خانه بیرون نشده و درصورت ضرورت برقعه خاکستری رنگ بر سر نمایند. زنان را از آرایش کردن و سراینده گان و رقاصهها را از ادامه کار شان منع کرد. هندوها را مجبور به پوشیدن دستار «لنگی» برنگ زرد ساخت. با درد و تأسف بعد از صد سال که جهان به مدارج عالی تمدن رسیده، در کشور ما بار دگر روح حبیبالله در وجود هبتالله دمیده و چنین فرامین برعلیه زنان صادر می گردد.
در ضمن اصلاحاتی که امیر در اوایل پادشاهی اش به آن اقدام کرد، یکی آن تاسیس روز نامه دولتی بنام «سراج الاخبار» بود که فقط یک شماره آن تحت نظر مولوی عبدالروف در 1906 انتشار یافته و بعد به دلیل که معلوم نیست متوقف گردید.
زمانی که محمود طرزی شخص تحصیل یافته و روشنفکر از کشور ترکیه عثمانی وارد کابل شد؛ دو دخترش را جهت نفوذ و نزدیک شدن به دربار به عقد نکاح شهزاده «عنایت و امان الله» درآورد.
وی با استفاده از دامادش عنایتالله که بحیث سرپرست نقشه عرفانی کشور بود، در سال 1911 اجازه نشر مجدد سراجالاخباررا بدست آورد. احمد خان ایشک اقاسی ملکی به صفت نگران و شخص محمود طرزی به صفت مدیر این نشریه معرفی شدند.
محتویات اصلی این روزنامه را «پیروی از ترکان جوان، خصوصاً حزب اتحاد و ترقی که محمود طرزی از جمله هوا خواهان آن بود، «ناسیونالیسم آمیخته با پان اسلامیسم و مجادله با استعمار» تشکیل میداد. علاوه از آن ترویج معارف، مجادله با خرافات و گسترش تعلیم به زبان پشتو از جمله اهداف مهم آن بشمار میرفت.
مطالبی ارزشمندی دیگر نیز با استفاده از سایر روزنامههای خارجی و پخش افکار شخصیتهای ملی (داخلی و خارجی)که در روزنامه گنجانیده میشد، نقش اساسی را در بیداری شعور سیاسی جوانان کشور بازی نمود.
زمانی که مکتب حبیبه در سال 1903 تاسیس شد. متعلمین آن را اکثر فرزندان اعیان و برخی از مامورین دولتی تشکیل میدادکه چندان به مسایل سیاسی علاقه نداشتند. اما معلمین مکتب که بعضی مانند دکتور عبدالغنی و برادران، همکارانش هندیها و برخی ترکها بشمول عده از افغانها بودند. آنها توانستند که جهت روشن شدن افکار جوانان مطالبی را از جراید «اختر استانبول، حبلالمتین کلکته و بعضی را از مطبوعات ایران» از طریق دفتر مخصوص و دارالترجمه شاهی بدست آورده و آنرا در اخیتار جوانان قرار می دادند که این خود در آگاهیدهی و تنویر ذهنیت جوانان نقشی بسزایی ایفا مینمود.
ایجاد هستهی بنام مشروطیت و عملکرد امیر در برابر آنها:
مشروطه خواهان اول با رعایت شرایط اختناق و وضع مشخص کشور سازمان متمرکز و مخفی داشتند. این سازمان از حوزههای کوچک تشکیل یافته بود. برای هر حوزه یک رئيس و یک منشی را انتخاب میکردند. در راس رهبری مولوی محمدواصف کندهاری قرار داشت. تصادفی نبود که اعضای جمعیت مشروطه اول در آغاز هر جلسه قرآن، قلم و شمشیر را در میان مینهادند و با ادای سوگند به آن تجدید پیمان میکردند.
در زمان شاه امانالله سمبول کتاب، قلم و شمشیر که درآن وفاداری مشروطه خواهان به دین، ازادی، معارف و سواد بازتاب روشن داشته است، به نشان رسمی معارف افغانستان مبدل گردید.
در ترکیب جمعیت مشروطه خواهان اول حلقه کوچکی از معلمان هندی بنام «جان نثاران ملت» نیز فعالیت میکردند.
حلقه اساسی که متشکل از افغانها بودند بنام «اخوان افغان» یاد میشدند. بعضی از مورخین، داکتر غنی هندی را موسس و بنیاد گذار این جنبش میدانند.
اعضای برجسته جنبش مشروطیت اول را 52 نفر تشکیل میداد. به اساس نخستین گامها بخاطر بلند نمودن صدای مردم و تامین عدالت در کشور چنین یک تشکل بوجود آمد.
ولی با تأسف که گزارش فعالیت جمعیت و فهرست اعضای آن توسط جاسوسان شبکه استخبارات وقت در جلالآباد به امیر ارایه گردید. زمانی که اعضای جمعیت از موضوع اگاهی حاصل کردند، نامه عنوانی امیر نوشتند و آنرا توسط غلاممحمد میمنهگی به امیر حبیبالله فرستادند که در متن آن تذکرداده شده بود: «تا حکومت را بر اساس قوانین مشروطیت استوار سازد». مقصد از ترتیب این عریضه این بود تا بتوانند امیررا از نیتش علیه اعضای جمعیت مستحضر سازند و ازسوی دیگر گزارشات که توسط جاسوسان به امیر ارایه شده بود، رفع نمایند. ولی باتأسف در اثر تفتین بعضی از جناحهای داخل دربار امیر چهار تن (لعل محمد غلام بچه، جوهر شاه غوربندی، محمد عثمان پروانی و محمدایوب خان پوپلزایی) را تیر باران کرد. علاوه از آن مولوی محمد سرور واصف کندهاری رهبر این سازمان را همراه با سعدالله برادرش و فرزند کاکایش عبدالقیوم در زندان شیرپور محبوس و بیدرنگ به توپ بسته شدند. شایعات وجود داشت که مشروطه خواهان در صدد قتل امیر اند. با تصامیم عجولانه امیر مبنی بر اعدام اعضای مشروطیت، اصل واقعیت در هاله از ابهام باقی ماند. دامنه جرم و گرفتاری به فامیل و دوستان آزادیخواهان سرایت نکرد. در نهایت ملا منهاج و چند تن دیگر از جاسوسان دربار رها شده و متباقی در محابس ارگ و شیرپور تا سپیده دم استقلال، 9 سال تمام زندانی بودند. بعد از قیام مسلحانه 1919 و حاکمیت امانالله از حبس رها گردیدند.
افکار ضد انگلیس و مخالفت با امیر، در میان جوانان رشد یافت. زیرا طرز زندگی امیر نیز قابل اعتراض بود. امیر در اوایل سلطنت سه زنش را به احترام نصاب مذهبی طلاق داد. بعدها به اندازه زنباره شد که حریم عریض و طویلی را از زنان که از نقاط مختلف کشور میآوردند و بنام جاریه و سریتی اوقاتش را با آنها سپری میکرد. تجمل و خوش گذرانی امیر مصارف دولتی را بالا برده و هزینه آن مستقیم و غیرمستقیم از مردم تحصیل میگردید و مردم درد جانکاه مالیات دولت و رشوه مامورین را با سکوت آمیخته با غیظ و غضب تحمل میکردند. امیر روز تا روز بیشتر در عیش و عشرت فرورفته و اوضاع متشنجتر میگردید. درسال 1918 در شب ولادت شاه، هنگامی که موتر وی از شور بازار کابل عبور میکرد، مورد سوءقصد قرار گرفت. بعد معلوم شد که عامل این سوءقصد عبدالرحمن لودین محرر سراجالاخبار بود. با حفظ این اخطارها امیر از تفریح و خوشگذرانی دست نکشید. در زمستان همان سال با جمعیت کوچکی از درباریان به غرض شکار بسوی کلهگوش لغمان حرکت کرد. نیابت سلطنت را به پسرش امانالله سپرد. در اثر ضعف اراده امیر، دربار به محل کشمکشهای هستههای قدرت مبدل شده بود حلقه اول که غالباً از طرف پسر ارشد و عنایتالله باهم ارتباط داشتند اینها به شخص امیر وفادار بوده و دوام اوضاع را با اندک تغییر و پذیرش مظاهر تمدن غرب در نظر داشتند.
هسته دومی در اطراف نایبالسلطنه تشکل یافته در مخالفت با انگلیسها و خصومت با هر نوع تجدد و اصلاحات قرار داشتند.
هسته سومی از جوانان روشنفکر و تجدد طلب در محور محمود بیگ و شهزاده امانالله در حرکت بود. اینها در مخالف با انگلیسها و حلقه دومی قرار داشتند و از مشروطه خواهان حمایت میکردند.
امیر در کله گوش مصروف خوشگذرانی بود که شب هنگام شخصی به خیمه اش داخل شده و گلوله ای را در مغزش جا داد و موفق به فرار گر دید.
قرار روایات مختلف گفته میشود که قتل امیر نتیجه سازش در داخل دربار بوده و مسأله جانشینی او نیز توسط انقلابی در درون دربار انجام یافت. در نتیجهء یک سلسله کشمکشها بالاخر امانالله بحیث پادشا کشور به مسند سلطنت تکیه زد.
حاکم جدید، امانالله خودش را «شاه انقلابی» خواند. پس از جنگ کوتاهی با بریتانیا که در جریان آن افغانستان استقلال کامل را به دست آورد. امانالله به یک رشته اصلاحات اجتماعی و اداری دست زد. نه تنها تعدادی از مشروطهخواهان را در سمتهای دولتی گماشت. بلکه زمینهها چنین مساعد شد که طرزی توانست به احیا جنبش «جوانان افغان» (مشروطه خواهان دوم) موفق گردد. شاهزاده امانالله و برادر او سردار عنایت الله بخشی از گروه جوانان تحصیل کرده و تجدد طلب در اطراف دربار نیز تحت رهبری و رهنمایی وی قرار گرفتند.
اولین قانون اساسی افغانستان (نظامنامۀ اساسی) در ۱۳۰۱ خورشیدی /۱۹۲۲ میلادی توسط لویهجرگه تصویب شد. براه اندازی لویهجرگه بهویژه برای اهداف ذیل صورت گرفت: ترکیبی از بخشهای اجرایی، قضایی و قانونگذاری را برای دولت فراهم میکرد، ولی خواستۀ اصلی مشروطهخواهان برای مجلس ملی انتخابی که حکومت در برابر آن پاسخگو میبود، به واقعیت نپیوست. این قانون اساسی سندی را برای وزیران کابینه فراهم میکرد که به جای مجلس در برابر شاه حسابدهی داشتند. خود شاه در برابر هیچ نهادی پاسخگو نبود. اعضای شورای دولت، همینگونه شوراهای ولایتی، تا حدودی از طریق انتخابات عمومی انتخاب شده بودند.
به تعقیب آن درسال 1306 طرح نظامنامه ناقلین از ساحات جنوب ومشرقی کشور به قطغن زمین صورت گرفت که بر اساس آن «برای هر فرد ناقل به قطغن زمین (ذکور و اناثیه) خانه وار که سن شان هفت ساله و یا بالا تر از آن بود، فی نفر هشت جریب زمین آبی از اراضی قطغن زمین داده میشد. قیمت زمین از طرف ناقلین یک شاهی بخزینه دولت تادیه میشد و در بدل آن قباله شرعی اخذ میکردند. برای بذر افشانی سال اول فی جریب ( 4 سیر) گندم و جو بضمانت داده میشد دولت مکلف بود تا ناقلین را برای مدت شش سال از مالیات دیوانی معاف نماید. سایر اقوام از صد سیر گندم بیست سیر را برای دولت مرکزی مالیه میدادند ناقلین فقط ملزم به دادن ده سیر گندم به دولت مرکزی بودند»
بعضی از پلانهای عصری و روشنگرانه امانالله سبب گردید تا در برابر موجی از روحانیون اجیر ومزدور قرار گیرد. در نتیجه با تأسف مذهبیون با استفاده از اعتقاد و باوریهای مذهبی مردم توانستند زمینه تکفیر اورا مساعد سازند.
پس از امیر امانالله، حبیبالله کلکانی زمام امور را بدست میگرد و در طول نه ماه زمامداری علیه تمام دستآوردهای گذشته تاخته همه آنچه بنام ترقی و پیشرفت حاصل شده بود. با خود کامگی و جهالت به یکبارگی به خاک یکسان میسازد.
در اولین روزهای حاکمیت خویش فرمان صادرکرد. :(سلام که با اشاره کلاه رواج یافته بود منع شد، امر به پوشیدن دستار، منع پوشیدن لباس مشابه به کفار یعنی دریشی، برآمدن زنان و دختران بالغ بدون اجازه ولی شان، مسدود ساختن مکتب مستورات، اصلاح ریش، منع فرستادن زنان به خارج جهت تحصیل، منع رخصتی در روز پنجشنبه، حقوق بیت المال را به ملا و موذن امر نمود و سایر مطالب دیگر شامل فرمان وی بود. )
پس از انکه شاه امانالله واداشته شد تا افغانستان را ترک و به ایتالیا مقیم گردد. وظیفه نخستین حبیبالله به انجام رسید.
در مرحله دوم، حبیبالله راه انهدام خود و ورود یک دولت جدید را هموار کرد. الی زمان موجودیت امانالله در وطن تمام دستگاه سری، علنی، سیاسی و مذهبی از حبیبالله حمایت و پشتیبانی مینمودند حتی آقای منگل سنگ بابای درمسال شوربازار کابل تعصب مذهبی را کنار گذاشته و در پهلوی حبیبالله قرار گرفت. حضرت نورالمشایخ مجددی در پکتیا با چندهزار مرید مسلح خود در عوض حمله بکابل امر مارش را در غزنی علیه امانالله صادر کرد. حتی مردم وزیری به دستور انگلیسها اجازه مقابله با حبیبالله را نداشتند.
زمانی که امانالله کشور را ترک کرد. بسرعت اوضاع معکوس گردید. کسانی که تقریبا پنج ماه قبل حبیبالله را «خادم دین رسول الله» بر ای مردم جامعه معرفی میکردند. اینک همه به اتفاق نظر او را یک «دزد غدار و د شمن افغانستان» نامیدند. این همه روند تحت پلانهای شبکههای استخباراتی انگلیسها به پیش میرفت. هیچ وقت انگلیسها نمیخواستند در همسایگی هند طلایی، یک افغانستان قوی و مترقی آ نهم درمخالفت با امپراتوری بریتانیا وجود داشته باشد.
در چنین اوضاع احوال در کشور، انگلیسها شخصی مطلوب دیگری را بنام نادرشاه که از قبل تحت تربیه و نظر شان بود، پیشکش نمودند.
نادرشاه از جنوری 1929 د رصدد داخل شدن به کشور بود. زمانی که از اشغال کابل توسط حبیبالله و فرار امانالله آگاهی حاصل کرد. بعد از اندک صبر با برادرانش محمد هاشم خان وشاهولیخان از نیس حرکت و وارد بمبی گردید (21 دلو 1307) از راه لاهور به پیشاور رسید. محمد هاشم خان را به ننگرهار فرستاد و خود از دکه براه کوهات بقصد پکتیا حرکت کرد. شاه محمود خان از جاجی در پاره چنار به استقبال نادر رفت. نادر متعاقبن در خوست رسید (19 حوت 1307) و شروع به فعالیت کرد. دست آویز وی فرمان شاه امانالله بود که طی فرمان وی را موظف ساخته بود، از راه اتحاد شوروی در کندهار به شاه بپیوندد. اما وی بعد از گرفتن این فرمان به عجله از راه هندوستان وارد افغانستان شد و به شاه نوشت که امر شاه اطاعت میشود. منتها نظر به معاذیر صحی باید از راه هند به کشور میآمدم نه از راه شوروی. نادرخان از بمبی به لاهور و از آنجا به پشاور و از طریق پکیتا بعد از راندن حبیبالله داخل کابل شده، در برابر روزنامهنگاران هندوستان و مردم افغانستان مرام و مقصدش را از آمدن در کشور چنین اظهار نمود: «من درین آمدن به افغانستان مقصد شخصی ندارم من خواهان تاج و تخت نیستم! من یک ثالثبالخیر استم! من از احوال موجوده اعلیحضرت امانالله خان متاسف هستم و برای خیر شخصی شان و منافع جامعه کار خواهم کرد. مراد من قیام امن و صلح در افعانستان است. هرکس را ملت به پادشاهی قبول کند من به او بعیت خواهم کرد من برخلاف شاه امانالله خان، عمل نخواهم نمود. »
زمانی که هندوستانیهای وطن پرست اور ا دعوت به رفتن به کندهار نزد شاه نمودند، اظهار داشت: درین کار بمن اعتماد کنید و مرا بفکر خودم بگذارید تا هر طوری که مناسب و مفید باشد عمل نمایم. اما روزی که (16اکتوبر 1929) داخل شهر کابل شد. مستقیماً به سلام خانه ارگ رفت. در آنجا چند نفر از افراد معین و وابسته وی پیشنهاد قبول سلطنت افغانستان را بشخص او نمودند.
وی روی سجده بر زمین نهاد واز نعمت بزرگ که نصیبش شده بود شکران نمود.
شاه امانالله خلاف انتظار مردم در برابر اغتشاش ثبات ومقاومت نورزیده به خارج کشور رفت.
دسته از روشنفکران بنام جمعیت (جوانان افغان) که اعضای برجسته آنرا فیض محمد باروت ساز ، میر غلام محمد غبار، عبدالرحمن لودین، محمداسماعیل، انور بسمل به رهبری غلام محیالدین آرتی و یک تعداد دیگر تشکیل میداد. طی نشستی بخاطر تحلیل و ارزیابی وضعیت جدید درکشور نظریات شان را چنین ارایه کردند:
«قضیه افغانستان چنین که به نظر میآید نیست. دستهای مخفی خارجی نقش بزرگی در تعین سرنوشت این کشور دارد و دولت امانالله صبغه انقلابی و مردمی داشت و با تاسف که مغرور و از درک کافی از شرایط کشور برخوردار نبود. و به احساسات و عجله عمل نمود و در اثر توطئه اعمال خارجی و وسیله پلانهای شوم آنها نابود شد.
هیچگاه دولت انگلیس موافق نبوده که در کشور ما پروگرامهای ترقی خواهانه و سیاست مستقل خارجی عملی شود.
دولت انگلیس در مدت ده سال بوسیله استخبارات خود طراح و پلانهای شومی را در قبال سقوط دولت امانیه طرح ریزی کرده بود به منصه اجرا قرار داده است. در کشور چنان پلانهای مخرب و حشتناک در حال تطبیق است که نظیرش در تاریخ افغانستان دیده نشده.
بنابر این هرجمعیت ویافردی که با دولت جدید کمک و همکاری کند بدان معنی است که شریک جرم وجنایت نادرشاه شمرده میشود».
نادرشاه در آغازین روزهای حاکمیت خویش دیوانهوار به ریختن خون مردم مظلوم و بیدفاع کشور آغاز نمود.
و به منظور تحقق اهداف شوم خویش توپهای آدم کش را در خرابههای بالاحصار کابل جابجا نمود. باشندههای شهر کابل بدین باور شدند که «شاه برای انتقام گرفتن خون کیوناری اینکار را انجام داده است». زیرا مردم با شهامت کابل در همین محل «بالاحصار» سفارتخانه انگلیس را آتش زده و هفت صد نفر انگلیس متجاوز را کشته بودند. هرروز از روز دیگر شرایط خفه کننده تر را برای مردم ایجاد میکرد. و به منظور بربند کشیدن مبارزین عدالت طلب و دادخواه که از قشر روشنفکر جامعه تشکیل شده بودند، زندانهای داخل ارگ سلطنتی، قوماندانی کوتوالی، سرایهای شهر و دهمزنگ را آماده کرده بود.
به افراد ضبطاحوالات و قوماندان کوتوالی صلاحیت داده بود که هر شخص مظنون را بدون داشتن اسناد در زندان اندازند.
مسولین دست اول شاه که عبارت از طرهبازخان قوماندان امنیه کابل، عبدل وزیرآبادی مامور امنیه کابل، سراجالدین گردیزی زندانبان ارگ سلطنتی، عبدالقادر لوگری کوتوال کندهار، محمدیوسف هراتی کوتوال فراه، نثاراحمد لوگری زندانبان سرای موتی و عبدالغنی گردیزی قلعه بیگی ارگ از جمله افراد بودند که در دستگیری، شکنجه و مخالفین دولت دست بالا داشتند و در برابر محبوسین از هیچ نوع ظلم شکنجه و عذاب دریغ نمیورزیدند.
ادارات خبر چینی و جاسو سی در سراسر کشور بمنظور جمعآوری اطلاعات علیه مخالفین و بخصوص روشنفکران آن عصر ایجادگردیده بود.
و به بهانههای مختلف افراد مورد نظر را از خانههای شان با خود برده بدون تحقیق و داشتن اسناد جرمی سربرنیست میکردند.
تودههای وسیع را به تاریکی و جهالت دور از تمدن و اندیشههای مترقی عصر نگهداشته بودند. در شهرها ژاندارم و پولیس ضبطاحوالات را بمنظور جلوگیری از فعالیتهای سیاسی و رشد افکار تودهها موظف ساخته، این دستگاههای مخوف کوچکترین حرکت را تحت نظر داشته در موقع مناسب جهت جلوگیری از انکشاف آن دست به اقدام میزدند.
کارگران، پیشه وران و دهاقین و حتی روشنفکران زندگی شان طور وابسته به کار روزمره گردیده بود که با برطرفی و یا عدم داشتن کار روزمره توان آنرا در خود نمیدیدند که مدتی را در توقیف سپری نمایند و تر س از آینده خود و اعاشه فامیل همیشه در ذهن شان در ایام غیابت از وظیفه مجسم میشد.
تودهها در برابر اراده سلطنت که قوی و بیرحم بود آرام و مطیع بدون عکسالعمل علیه دستگاه جهنمی نادر زندگی مشقتبار خویش را به پیش میبردند.
سلطنت نادر مصمم بود تا روشنفکران کشور مجال سربلند کردن را نداشته باشند. همین بود که هیچ فرد از روشنفکران دور از چشم ضبط احوالات نبود. جهت جلوگیری و سرکوب قشر روشن جامعه از تمام وسایل (قین و فانه، چوب زدن، گرسنگی، تهدید، حبس، شکنجه، اعدام، امحای خانواده، تلقین، تجرید، تخویف، تطمع، تحریف حقایق، تفتین، اتهام وارد کردن، بدنام ساختن، دعوای حق را نا حق جلو دادن) کار گرفته و هدف سلطنت این بود ریشه وطنپرستان حقیقی، با احساس وطنپرست و مخالفین استعمار را از بیخ و بن بکند. از همه مهمتر تودههای وسیع را در ظلمت، فقر، جهل، نادانی ونفاق نگهدارد. بمنظور تحقق اهداف شوم خویش اعمال دولت در برابر مخالفین از زور و زر استفاده میکردند.
چنین پیشآمدها فضای ناآرام سیاسی را در کشور متشنجترساخت. در نتیجه در نوامبر سال 1933 شاه در محفل که به مناسبت توزیع شهادتنامههای متعلمین لیسهها در باغ ارگ ترتیب شده بود، توسط یکی از متعلمین بنام عبدالخالق به ضرب گلوله به قتل رسید. شاه محمود برادرش ابتکار عمل را بدست گرفته، پسرنوزده ساله اش را بنام ظاهر به عنوان شاه جدید به اراکین دولت معرفی کرده و خود ش اولین شخصی بود که به وی بیعت نمود.
بعد از کشته شدن نادر، تمام اقارب، دوستان و نزدیکان عبدالخالق بعداز شکنجه وعذاب به چوبه دار رفتند و یا اینکه در زندانهای مخوف شاه محبوس و تعدادی از آنها درزندانها از بین برده شدند.
سر آغاز حرکتهای سیاسی در کشور:
در سالهای 1950 موسسات آموزش عالی افغانستان در چهارچوب یگانه دانشگاه کشور حقوق و علوم سیاسی و اقتصاد به مرکز تجمع جوانان روشنفکرمبدل شده بود.
در همین دوره و یاقبل ازآن تعداد از سازمانهای سیاسی ازجمله «ویش زلمیان» (جوانان بیدار)، جمعیت وطن، جمعیت ندای خلق، جمعیت خراسان، قیام ناکام نوروزی، کلوپ ملی و اتحادیه محصلین شکل گرفتند و مرام اکثریت آنها را ( تنویر افکار جوانان، تامین معارف، مبارزه برضد فساد، حمایت از حقوق وتامین عدالت اجتماعی تشکیل میداد. ) برجسته ترین آنها قرار ذیل بود:
جمعیت «ویش زلمیان» (جوانان بیدار) در سال 1947 ایجاد گردید موسیسن و فعالین آنرا ( عبدالروف بینوا، گل پاچا الفت، فیض محمد انگار، نورمحمد تره کی، غلام حسین صافی، محمدرسول پشتون، عبدالشکور رشاد، عبدالهادی توخی، محمد انور اچکزایی، قاضی بهرام، غلام جیلانی ِ قاضی عبدالصمد، فتحمحمد ختگر، نورمحمد قاضی خیل، محمد ابراهیم خواخوزی، محمدناصر لعل پوری، صوفی ولی محمد، آقامحمد کرزی، محمد موسی شفیق، غلاممحمد پوپل، محمدطاهر صافی، قیامالدین خادم، ارسلان سلیمی، نیک محمد پکتایی، صدیقالله رشتین، عبدالعزیز، عبدالخالق واسعی، محمدعلی، نوراحمد شاکر، محمدرسول مسلم، محمدحسین زیدی، عبدالرزاق فراهی، محمدنور علم، مولوی عبیدالله صافی، گل شاه صافی، ظهوراله همدرد، محمدشریف قاضی، عبدالمنان دردمند، ملیا، عبدالصمد ویسا، محمدعلی برکی و تعداد دیگر بود. در انتخابات دوره هفتم و هشتم پارلمانی پنج نماینده داشتند.
حزب خلق:
در سال1950 حزب خلق در کابل تاسیس گردید. عبدالرحمن محمودی رئيس حزب خلق از دانشگاه طب کابل خارج شده در انتخابات دوره هفتم شورای ملی بحیث وکیل کاندید شد.
در رهبری حزب خلق اشخاص ذیل شامل بودند: عبدالرحمن محمودی رئيس حزب، محمد نعیم شایان منشی، مولوی خالمحمد خسته، مولوی فضل ربی، عبدالحمید مبارز، دکتر عبداله واحدی، محمدیوسف غفوری، محمد یونس مهدی زاده، دکتر نصرالله یوسفی، سید احمد هاشمی، محمد ابراهیم، حفیظ الله، عبدالرحیمزی، دکتر عبدالاحد رشیدی و چندتان دیگر. ارگان نشراتی حزب، جریده ندای خلق و صاحب امتیازش شخص محمودی و مدیر مسولش محمد عطائي بود. جریده ندای خلق در اپریل 1951تاسیس و در جولای همان سال توقیف گردید.
دولت وقت براعضای حزب خلق نیز حمله ورشده یک عده از اعضای آنرا بشمول محمودی به زندان افگند و شخص محمودی دوماه قبل از مرگش از زندان رهایی یافت.
حزب سری اتحاد!
خواجه نعیم کابلی قوماندان امنیه ولایت بلخ (دردوره صدارت شاه محمود) تحت تاثیر اندیشههای وطنپرستانه سید اسمعیل بلخی حزب را تاسیس کردند.
اعضای حزب را عقیده براین بود: تا زمانی که ب رتسلط تحمیلی خاندان حکمران خاتمه داده نشود. هیچ ریفورمی در افغانستان عملی شده نمیتواند. پس مصمم شدند یک حلقه سری را در کشور بوجود آورند.
اهداف خویش با انجام ترور رهبران دولت و انجام کودتا علیه سلطنت تعین کردند. در ابتدا بدون ترتیب برنامه، پروگرام وتنظیم تشکیلاتی با مذاکرات شفاهی و جلسههای پراگنده جهت حفظ محرومیت تامین ارتباط مینمودند.
درپی آن شدند تا با افراد که از دولت ناراض و شاکی است تماس برقرار نمایند. به همین ترتیب در ولایات مختلف یک تعداد افراد را جذب کردند. تعداد از اشخاص سرشناس آنها عبارت بود از: میر اسمعیل وکیل سرخ پارسادر دوره هفتم، ابراهیم شهرستانی «گاوسوار»، قربان نظر ترکمانی کندکمشر، عبدالغیاث کوهستانی، غلام حیدر بیات کندکمشر، محمدحسن بیات، محمدصفر بیات، عبدالطیف کابلی، میرزا محمد اسلم و تعداد دیگر. همین اشخاص حزب را تاسیس کردند.
حلقه رهبری شان فیصله کردند که روز اول حمل 1329 شاه محمود صدراعظم که معمولاً در دامنه کوه علیآباد حضور یافته و میله عنعنوی قلبه کشی را افتتاح مینمود. بضرب گلوله از پا درآورده شود. بالای محافظین وی نیز از چند طرف حمله صورت گیرد.
بدین منظور در نزدیک محل برگزاری جشن کمین افراز نمودند. در نظر داشتند که زندان دهمزنگ را با یک حمله باسقین تصرف و با تعداد یک هزار زندانی بطرف ارگ سلطنتی مارش کنند. سلطنت را سقوط داده، جمهوریت را اعلان نمایند.
قبل از رسیدن روز موعود شخص بنام گلجان به حلقه رهبری شان نفوذ کرد. وی مقدار اسلحه را جهت اطمینان بیشتر آنها به رهبری این گروه تحویل داد.
در شبی که فردایش نوروز بود، حلقه مرکزی در خانه میرزا محمداسلم اجتماع و نقشه ترور فردا را طرح وتصویب میکردند، گلجان دراین شب دو نفر دیگررا بنام رفقای خویش به آنها معرفی کرده و گفت آنها افراد اعتمادی من و حاضر اند یک مقدار اسلحه را به جمعیت طور تحفه تحویل دهند.
گلجان جریان جلسه را به شاه محمود اطلاع داده و نیروهای امنیتی دولت وقت یازده نفر عضو حلقه مرکزی را دستگیر به زندان افگند آنها حدود پانزده سال با تحمیل مشقت و انواع شکنجه در محبس نگهداشته شدند.
کلوب ملی: عبدالمجید زابلی، سردار داود و سردار محمد نعیم آنرا ایجاد کردند. شمسالدین مجروح در مصاحبه ادعا داشت که خود رهبری این سازمان سیاسی را عهد ه دار بوده.
جمعیت خراسان: به وسیله تحصیل کردههای صفحات شمال پایه گذاری شد این نهاد واکنش قهر روشنفکران روشنگر در برابر استبدا د وبرخوردهای تفو ق طلبانه در کشور بود چهرههای با وجاهت جمعیت خراسان را چنین معرفی میکنند: رضوان قل تمنا، وکیل گلدی، طاهر بدخشی، مولوی عبدالحکیم مجاهد، غلام رسول سینایی، سلام جان تاشقرغانی و دکتر برنا آصفی و افرادی چون ابوالخیر خیر، نظرمحمد نور و خالمحمد خسته نیز در عقب صحنه فعالیت داشتند.
اتحادیه محصلین:
اتحادیه محصلان در افغانستان از جمله دستآوردهای دموکراتیک (آزادی فکر، بیان، مطبوعات) و در نهایت تحولات جهانی بود. اتحادیه محصلین به تریبون نیروهای طرفدار دموکراسی، ترقی، عدالت اجتماعی و برضد استبداد و استعمار بدل گردیده بود. در میان محصلین و استادان مباحثات داغ اندیشهیی و سیاسی انجام میپذیرفت.
آثار، کتب اجتماعی و سیاسی و بخصوص اندیشههای چپ از هر مکتب سیاسی در میان جوانان مورد مطالعه قرار میگرفت.
در همین سالها، حلقات علاقمند به مطالعه و کسب دانش در میان گروه هائي از جوانان ایجاد گردیده بود بیش از پیش خصلت سیاسی کسب میکرد.
علاقمندی به مباحثات سیاسی و تبادله آثار و کتب سیاسی از محیط موسسات تعلیمی و تحصیلی متدرجا به خانهها نیز راه یافت.
در عرصه ایجاد حلقات مطالعه وگرایشها برای گسترش آنها عمدتاً ببرک کارمل به فعالیتهای مبتکرانهیی میپرداخت. او شناخت و مناسبات وسیعی با روشنفکران و پیوندهای دیرین با مبارزان و آزادیخواهان داشت.
او بمثابه پلی میان بقایای مبارزان آزادیخوا گذشته و جوانان روشنفکر که تازه بپاخاسته بودند، نقش برازنده خویش را ایفا مینمود. وی زمینههای بازدیدها و صحبتهای متداوم را با شخصیتهای سیاسی دوره هفتم شورای ملی از جمله شخصیتهای مربوط خانواده عبدالرحمن محمودی و افرادی دیگری حزب خلق منجمله غلام محمد غبار، میر محمدصدیق فرهنگ، فتح محمد میرزاد معروف به فرقه مشر و براتعلی تاچ وسایر رهبران سیاسی هزاره و دیگر شخصیتهای حزب وطن، حزب ویش زلمیان از جمله نورمحمد تره کی، عبدالروف بینوا و بقایای اتحادیه محصلان دوره هفتم که همقطاران وی بودند و شخصیتهای مستقل و منفرد مانند میر اکبر خیبر برای بسیاری از جوانان بوجود آورده بود.
بعد از اینکه استبداد مطلقه هاشم خان صدراعظم در اصل پادشاه وقت به پایان میرسد. شاه محمود روی صحنه ظاهر گردید.
وی در مرحله اول به رها نمودن زندانیان سیاسی اقدام نموده و تعداد از آنها را از جمله انور بسمل، عبدالعزیز را به کارهای دولتی میگمارد. قبل ازان در سالهای (1950-1949) قاسم رشتیا و عبدالهادی داوی در پستهای دولتی تقرر حاصل نموده بودند. در بیانیههای وی از دیموکراسی یادآوری میشد که به اساس همین روند در شهر کابل غلام محمد فرهاد در انتخابات بلدیه برنده شد.
در سال 1949 در بحبوحه انتخابات شورای ملی دکتر محمودی که قبل از انتخابات در رابط بیانات تند انقلابی اش زندانی شده بود. در جریان مبارزات انتخاباتی دوباره رها گردید. همراه با غلام محمد غبار با اکثریت قابل ملاحظه تقریبا چهارده هزار رای در برابر شش هزار رای از شهر کابل به عضویت شورا انتخاب شد. تعداد دیگر ی از روشنفکران از ولایتهای مختلف کشور نیز به شورای راه یافتند. اما در داخل شورا وکلا به سه دسته تقیسم شده بودند.
دسته اول حدود سی نفر آزادیخواهها که می خواستند شورا وظایفش را به شیوه پارلمان یک کشور مشروطه اجرا نموده و حکومت را در کارهای خلاف قانون مورد سوال و انتقاد قراردهند، طرح شش فقره ی را پیشنهاد کردند
دسته دوم وکلای محافظهکار که در اغلب موارد به دستور حکومت رفتار میکردند. همچنان دسته دیگر یدر میان آنها وجود داشت که با شاه محمود نیز میانه خوبی نداشتند و با آزادیخواهان نیز موافق نبودند به رهبری صلاح الدین سلجوقی رئيس مطبوعات و صدیق وزیری ایجاد گردید.
پس از انتشار قانون مطبوعات، جراید غیر دولتی «انگار، ندای خلق، وطن، نیلاب، ولس، و آئينه در کابل و اتوم در میمنه» تاسیس گردید.
همزمان با نشر جراید ازاد حلقات سیاسی نیز شکل گرفت. یکی از این حلقات پرتحرک ایجاد و بنیان گذاری حزب دیموکراتیک خلق افغانستان بود.
قبل از تاسیس حزب دیموکراتیک خلق افغانستان، کمیته بنام تدارک تاسیس شده بود. «کمیته تدارک در آغاز شش تن عضو داشت. در پائيز 1963 ایجاد گردید و اعضای آن عبارت بودنداز: ببرک کارمل، میر غلاممحمد غبار، میراکبر خیبر، نورمحمد ترهکی، علیمحمد زهما و صدیق الله روحی و اندکی بعد طاهر بدخشی بدان پیوست. دکتور هادی محمودی در چند جلسه اولی اشتراک و بعداً با آن مقاطعه نمود. میرصدیق فرهنگ که با عضویت نور محمد ترهکی در کمیته متذکره اختلاف نظر داشت پس از چند جلسه از اشتراک در جلسههای بعدی امتناع ورزید.
با تقیسم بندی حوزهها، بیشترین حوزهها ازمیان روشنفکران آزاد اندیش مربوط به ملیتهای مختلف کشور توسط ببرک کارمل رهبری میشد. اعضای مشتمل برشماری از روشنفکران با ا ستعداد از میان خانوادههای نیمه مرفه و متوسطالحال شهری توسط میراکبر خیبر، نو محمد ترهکی با شماری از جوانان و محصلان که غالباً ریشههای تودهیی و دهاتی داشتند و عمدتاً پشتون بودند و با عده از اشخاص مسن که با وی شناخت قبلی و شخصی داشتند مانند آدم خان، عطا محمد شیرزی، وکیل عبدالله و چند تن دیگر اهل حرفه و تجارت، توسط وی رهبری و رهنمایی میگردید. اعضای نزدیک به طاهر بدخشی را عمدتاً جوانان بادرد و روشنفکر و عدهی از کارگران مربوط ملیتهای تاجیک، اوزبیک از ولایات سمت شمال و بخصوص بدخشان تشکیل میداد.
میرغلام محمد غبار پس از چندی کمیته تدارک را ترک گفت. علت آن تاجائيکه روشن شد پدید آمدن اختلاف نظر در رابطه به مسأله رهبری در حزبی که باید تشکیل میگردید. واقعیت اینست که بطور مفهوم شده رهبر آینده حزب میر غلام محمد غبار تلقی میگردید و ببر ک کارمل نیز با این امر اذعان داشت. ولی پس از چندی برملا گردید که نور محمد تره کی به هر قیمتی در پی آن بود تا بحیث رهبر حزب شناخته شود. در آغازین روزها اختلاف میان غبار و ببرک کارمل و ببرک کارمل وتره کی تبارز کرد. جلسات کمیته تدارک در هفته یکبار بگونه منظم و غیرعلنی دایر میگردید و روی مسایل مختلف بحیث صور ت میگرفت.
به تاریخ اول اکتوبر 1964 قانون اساسی که قانون احزاب را مجاز میدانست نافذ گردید.
این امر برای تشدید فعالیتها بخاطر تشکیل احزب سیاسی در افغانستان بمثابه چراغ سبز و تکانه نیرومند تلقی گردید. دیدو بازدید شخصیتهای سیاسی به منظور ایجاد حزب سیاسی در کشور بطور علنی تر بیشتر گردید. طی این ملاقاتها، پیرامون ضرورت ایجاد حزب مترقی، اهداف و وظایف آن ودرباره وضع کشور، منطقه وجهان تحلیلها و بحثهای جدی صورت گرفت.
کمیته تدارک از آنروز به بعد ستاد واقعی برای تشکیل کنگره موسس حزب مبدل گردید و وظیفه نخستین خود، تعیین روز و محل بر گزاری، تهیه اسناد کنگره و طرزالعمل انتخاب نمایندگان را در دستور روز خویش قرارداد.
همزمان به آن محافل حاکمه تلاش کردند احزاب وابسته بخود را تشکیل دهند. حزب وحدت ملی معروف به زرنگار به رهبری خلیلالله خلیلی و افغان ملت تحت رهبری غلام محمد فرهاد که خواستار افغانستان بزرگ بود تاسیس گردید.
به همین سلسله آغای میوند وال نیز حزبی را بنام حزب دموکرات مترقی تاسیس کرد که جایگاه قابل قبولی در بین روشنفکران نداشت.
در آن زمان ببرک کارمل و میراکبر خیبر آگاهی و ارزیابی دقیق که از وضعیت آن زمان داشتند ایشان به دموکراسی سیاسی، حکومت قانون، مبارزه پارلمانی و تجمی نیروهای دموکراتیک و ترقیخواه در یک جبهه واحد و متشکل از نمایندگان تمام اقشار پائينی و میانه برای حل مسأله اجتماعی اعتقاد داشتند.
ولی از یکسو بنابر نبود اراده برای تشکل مستقلانه و کار برای همسان ساختن درکهای سیاسی اقشار روشنفکری و متوسط جامعه بسوی تشکل یک جبهه واحد واز سوی دیگر وارد آوردن اتهامات نادرست وابستگی به اشرافیت برایشان از جانب رقبای سیاسی، نتوانستند این سمت و سو را دنبال نمایند.
آنها مصمم گردیدند تا یک تشکیل سیاسی را بخاطربلند نمودن صدای قشرهای پائينی جامعه ایجاد کنند. به اساس درک روند جامعه ونیازمندی زمان نخستن کنگره موسس حزب در سال 1965 در منزل نور محمد تره کی تدویر یافت.
در کار کنگره 30تن نماینده از هر یک از حوزههای سیاسی انتخاب ودعوت شده بودند. 27تن آن عملاً درآن شرکت کردند. میراکبر خیبر بنابر ملحوظات سیاسی و محمد اسمعیل دانش و عبدالقدوس غوربندی به بهانه ناموجه کار اداری غائب بودند. حاضرین جلسه عبارت از: نورمحمد ترهکی، ببرک کارمل، محمدطاهر بدخشی، دستگیر پنجشیری، شهر الله شهپر، سلطان علی کشتمند، صالح محمد زیری، عبدالکریم میثاق، شاه ولی، محمدظاهر جدران، عبدالوهاب صافی، سلیمان لایق، نوراحمد نور، محمد حسن بارق شفیعی، ملا عیسی کارگر، عبدالهادی کریم، محمد ظاهر افق، عبدالحکیم شرعی، عبدالحکیم هلالی، محمد اکرم کار گر، عبدالله جاجی، نورالله کلالی، ادم خان جاجی، غلام محی الدین زرمتی، عطا محمد شیرزی، عبدالقیوم قویم و خان محمد خالیار بود.
کنگره حزب دیموکراتیک خلق افغانستان در فضای نیمه مخفی دایر گردید، زیرا بیم آن میرفت که محافل حاکمه دست به کدام پیگرد بزنند. کار کنگره بوسیله محمد طاهر بدخشی، عضو کمیته تدارک افتتاح گردید. نور محمد تره کی و ببرک کارمل را به عنوان سازماندهندگان طراز اول سازمان سیاسی و کنگره آن با قرائت بیو گرافی شان معرفی نمود. اشتراک کنندهها نیز در مورد کنگره ابراز نظر نمودند که مهم ترین آن را نکات ذیل احتوا مینمود: «طی دوسال قبل از تشکیل کنگره شرکت کنند گان جنبش راه خود را تعیین کردند؛ با تصویب قانون اساسی سال 1964 برای اتحاد نمایندگان طبقات و اقشار زحمتکش جامعه و ایجاد حزب سیاسی آنها، شرایط مساعدی پدید گردید؛ با تعیین اهداف و وظایف کلی حزب نوبنیاد، اکنون روشن گردیده است. که به نمایند گی از کدام طبقات و بسود آنها مبارزه نمود و با شناخت رسالت تاریخی خویش آمادگی خویش را در جهت شرکت در امر ساختمان جامعه جدید، ابراز داشت.» دربخشی از آن آمده بود: «کارگران و کلیه زحمتکشان افغانستان به زودی درک خواهند کرد که راه دیگری برای نجات و آزادی آنها وجود ندارد، بجز ایجاد حزب نیرومند و با انضباط که بکمک آن میتوان دشمنان متحد را شکست داد و انقلابیون افغانستان را در مبارزه بخاطر منافع زحمتکشان برانگیخت. هرگاه این حزب بتواند، زحمتکشان و روشنفکران کشور را متحد بسازد و ایشان به ایدئو لوژی پیشرو اشنا ومعتقد شوند، افغانستان بسوی پیشرفت و ترقی اقتصادی و اجتماعی سوق خواهد شد و مردم آن به پیروزیهای بزرگی دست خواهند یافت.»
سپس دو سند تحت عنوان : اصول اساسی مرامی حزب و اصول اساسی تشکیلاتی حزب به کنگره ارایه گردید و مورد تصویب قرار گرفت.
هر دو سند بوسیله کمیته تدارک با اشتراک میر غلام محمد غبار تهیه و در آنها کلیترین اهداف وظایف تعیین گردیده بود. اعضای کنگره تصمیم گرفتند که اسناد متذکره بمثابه نکات اساسی برای طرح وتدوین مرامنامه واساسنامه حزب پذیرفته شوند.
بدینمنظور کمیسیونی تحت سرپرستی ببرک کارمل متشکل از طاهر بدخشی، دستگیر پنجشیری و شاه ولی تعیین گردید.
در اثر رای دهی آزاد سری اعضای کمیته مرکزی متشکل از 11تن از جمله هفت تن به صفت اعضای اصلی و چهار تن بعنوان اعضای علیالبدل یا کاندید در کمیته مرکزی انتخاب شدند.
اعضای اصلی آن عبارت از: نورمحمد تره کی، ببرک کارمل، محمدطاهر بدخشی، غلامدستگیر پنجشیری، شهرالله شهپر، سلطانعلی کشتمند، صالح زیری و اعضای علیالبدل عبارت از : میثاق، شاولی، محمد ظاهر جدران و عبدالواهاب صافی بحیث اعضای اصلی و یا کاندید کمیته مرکزی پذیرفته شدند.
در کار رای دهی بین ببرک کارمل وتره کی معلوم گردید که تره کی به ببرک کارمل رای نداد تا بتواند یک رای از وی اضافه تر بدست آرد. در اولین پلنوم کمیته مرکزی یعنی جلسه کامل کمیته مرکزی به شرکت تمام اعضای اصلی و علیالبدل آن دایر شد، تره کی بحیث منشی و ببرک کارمل بحیث معاون منشی معرفی گردیدند.
ارتجاع داخلی سخت در تلاش گردید تا موازی با تاسیس هستههای سیاسی چپ گروههای راستگرا وابسته به استخبارات منطقه را ایجاد نماید. همان بود که جریان اخوان المسلمین «جوانان مسلمان» را عبدالرحیم نیازی تاسیس نمود. اعضای برجسته آنرا حبیبالرحمن، سیفالدین نصرتیار، گلبدین حکمتیار، عبدالقادر توانا، غلام ربانی عطیش، سیدالرحمن، عبدالحبیب، استاد گل محمد، عمر و سید منصور تشکیل میدادند.
بعد از وفات نیازی در اثر مرض سرطان در سال 1350 در مسجد پل تخنیک 260تن اعضای این گروه جمع شده پنج نفر را : حبیب الرحمن، سیف الدین نصرتیار، گلبدین حکمتیار، حبیب الرحمن وغلام ربانی عطیش بحیث حلقه رهبری انتخاب کردند.
درسال 1353 در اثر فعالیتهای ضد دولتی 300 تن آنها باز داشت شدند. تعداد دیگر این گروه بشمول ربانی، حکمتیار، مولوی خالص، محمد امین وقاد، احمد شاه مسعود، نصرالله منصور، جلال الدین حقانی از کشور فرار به پاکستان پناه بردن در آنجا توجه استخبارات پاکستان و سایر شبکههای استخباراتی را جلب نموده تحت حمایت آنها قرار گرفتند.
اولین هسته مقاومت را به حمایت ذوالفقارعلی بوتو نخست وزیر پاکستان علیه دولت داود ایجاد کردند. وبه امتداد آن حلقات دیگری را تحت رهبری و حمایت سازمانهای استخباراتی کشورهای غرب و بخصوص سازمان سیاه فعال ساختند.
مبارزات انتخاباتی :
پلاتفرم انتخاباتی کاندیدهای حزب را نخست در مبارزه انتخاباتی طی سه ماه و سپس در جریان انتخابات، عمدتا اصول کلی مرامی مصوب کنگره تشکیل میکرد این اصول عبارت از مطالب زیرین بود:
«دفاع ازتمامیت ارضی، استقلال سیاسی و اقتصادی حاکمیت ملی کشور؛
تمرکز تمام قوای دولتی در دست مردم و استقرار حاکمیت مردمی از طریق ایجاد حکومت مبتنی بر دموکراسی ملی؛
تامین حقوق و آزادیهای وسیع دموکرتیک برای مردم؛
تقویت اتحاد میان خلقهای کشور برمبنای اصول دموکراتیک و برابری برادرانه؛
رشد اقتصاد کشور از طریق اقتصاد دولتی پلانی، حمایت از بخش خصوص، انجام اصلاحات ارضی؛
مبارزه علیه استعمار کهن و نوین نفوذ امپریالیستی، دفاع از جنبشهای رهائيبخش ملی، مبارزه علیه ستم ملی، دفاع از حق خود ارادیت پشتونها وبلوچها ماورای خط سرحدی دیورند؛
تعقیب سیاست خارجی مستقل و صلحجویانه، جانبداری از سیاست بیطرفی مثبت و همزیستی مسالمت آمیز و عدم شرکت در بلاکهای تجاوز کارانه نظامی.
بنابر فیصله کمیته مرکزی ببرک کارمل و اناهیتا راتبزاد از شهر کابل، نورمحمد ترهکی از ولسوالی ناوه در دوره دوازدهم شورا اشتراک کردند. از جمله دستگیر پنجشیری، زیری، هادی کریم، فدا محمد خواریکش، قادر بهیار و اکرم کارگر زندانی شده و نورمحمدتره کی موفق به اخذ رای کافی نشد
یکی از حوادث نا گواری که در آن زمان در داخل پارلمان کشور رخ داد حمله بر اعضای فراکسیون پارلمانی حزب از طرف یک تعداد عناصر مرتجع صورت گرفت که در اثر این حمله ببرک کارمل، نوراحمد نور و اناهیتا شدیداً زخمی شدند.
شدت اختلافات در رهبری حزب دیموکراتیک خلق افغانستان منجربه انشعاب شد:
از نخستین روزهای تاسیس حزب اختلافات جدی سیاسی وایدئو لوژیک میان نورمحمد ترهکی و ببرک کارمل بمیان آمد. زیرا جناح تره کی طرفدار تاسیس یک حزب سرخ مارکسیستی – لینینستی بودند، میخواستند در قطار احزاب برادر کمونیستی و کارگری جهان برسمیت شناخته شوند. ولی جناح ببرک کارمل از تاسیس یک حزب ترقیخواه، دیموکراتیک باقبول سوسیالیزم بحیث یک هدف غائي، جانبداری مینمودند که با اشتراک در یک جبهه وسیع دموکراتیک برای تشکیل حکومت دموکراسی ملی مبارزه نمایند.
همچنان مسایلی چون خاستگاه طبقاتی و خصوصیتهای ملی اعضای هریک از جناحها تاثیرات معین بر موضعگیریهای سیاسی آنان وارد میکرد. نقاط مورداختلاف میان هردو جناح در رابطه به مسایل اساسی گاه و بیگاه متبارز میگردید.
یکی از مسایل اساسی بین ترهکی و ببرک کارمل برداشتهای متفاوت از شرایط عینی و ذهنی، اشکال مبارزه سیاسی، نیروهای طبقاتی، شرکت این نیروها در مبارزه انقلابی، خصلت انقلاب، آینده حکومت دموکراسی ملی بین دو جناح، برداشتهای متفاوت وجود داشت.
تره کی عقیده داشت که در راس انقلاب آینده، طبقه کارگر میتواند و باید نقش رهبری کننده ایفا نماید و فعالیتهای حزبی باید سری انجام گیرد. و حتی الوسع از علنیت در مبارزه پرهیز شود.
در مقابل ببرک کارمل عقیده داشت که بملاحظه محدودیت طبقه کارگر وعدم آمادگی سیاسی آن، حزب باید به طیف وسیعی از نیروهای سیاسی ضدفئودالی تکیه نماید و سازمانهای سیاسی بیانگر منافع اقشار دموکراتیک جامعه اتحاد، ائتلاف و سازش سیاسی صورت گیرد.
بیارتباط نخواهد بود. که بخشی ازخاطرات آغای مثیاق را که بیانگر دیدگاهها، کم حوصلهگی ها، در بعضی موقع سطحی نگری وبی تفاوتیها، موضعگیریهای متفاوت، تحلیلها وبرداشتهای اعضای رهبری در آن زمان از وضعیت جامعه بود. ارایه نمایم: «در سال اول بعد از تشکیل کنگره وضع در داخل کمیته مرکزی خوب بود و بعد از آن به تدریج وضع متشنج شد. رقابت میان تره کی، کارمل و بدخشی آغاز شد. روحیه اعتماد و رفاقت در میان آنان تصعیف شد. بر سریک موضوع عادی مشاجره ایجاد می شد. هر موضوعی که در کمیته مرکزی طرح میشد، کارمل در باره آن به تفصیل و به صورت طویل گپ می زد. میخواست که موضوع را همه جانبه تحلیل کند. ارتباط آن موضوع را با مسایل بین المللی توضیح میداد. و بعد از آن را به مسایل ملی ارتباط میداد. بعداً طاهر بدخشی نوبت میگرفت و او هم به همان لهجه بدخشی خود به همان سبک سخن گفتنی که داشت گپها را به درازا می کشاند. تلاش میکرد که برمبنای سخنهای مستدل و منطقی گپهای کارمل را بیاعتبار سازد و رد کند. بعد ترهکی با ادای یک یا دو جمله کوتا سخنهای هردو را بیمحتوا و غیر ضروری جلوه میداد و این طور وانمود میکرد که سخنان آنان و این تحلیلهای دور و دراز هیچ معنایی ندارد. اکثراً این جملهها را می گفت : ما خو از گپهای شما چیزی نفهمیدیم. مشخص گپ بزنید. از این همه لفاظیها مطلب چیست؟ ساده و خلاصه بگوئيد!»
کارمل لحظه ی ساکت بود و نگاهش را خاموشانه به صورت متبسم ترهکی میدوخت و بعد نگاهش را به هریک از اعضای مجلس می چرخاند و انگاه قوطی سیگارش را از جیبش میکشید وم یخواست سگرتی روشن کند که ناگهان متوجه می شد که تره کی در برابر دود سگرت حساسیت دارد. با عرض معذرت از جایش برمیخاست و میرفت در صحن حویلی و چند پوک عمیق به سگرتش میزد و پس میآمد. »
و علاوه از آن بعضی خورده گیریهای دیگر بخصوص خرده گیریها، خرده کاریها، محفلبازیها، فراکسیونبازیها، تمایلات محلپرستی، شوونیستی و سکتاریستی مجموعه خصلتهای روشنفکرانه بود که زمینههای انشعاب را مساعد ساخت.
در یادداشتهای سیاسی محترم کشتمند نقش حفیظ الله امین در سوق دادن به انشعاب بسیار متبارز ساخته شده است. زمانی که وی بحیث یک شخصیت مرموزی از امریکا بعد از ختم تحصیلاتش وارد کشور شد. به مجرد اطلاع از تاسیس حزب دیموکراتیک خلق افغانستان تقاضانامه عضویت حزب خویش را قبلا فرستاده بود. تره کی این موضوع در جلسه کمیته مرکزی ابلاغ نموده که برای ببرک کارمل و همکارانش باعث تعجب گردید ولی تره کی پیوسته تلاش میورزید تابرای نامبرده، گذشته کذایی درست نماید. در اثر همین تلاش تره کی بود که بدون طی مراحل آزمایشی به عضویت اصلی حزب پذیرفته شد. و درقدمههای بعدی در جمله یک تعداد دیگر اعضای حزب به عضویت کمیته مرکزی ارتقاع یافت.
در دامن زدن اختلافات نقش اساسی را علیه جناح که از ببرک کارمل طرفداری مینمودند بازی کرد. (امانباید فراموش کرد نه تنها وی بلکه تعداد دیگری نیز بخاطر ارتقاء در سطح رهبری به اساس منافع سمتی، گروهی، منطقوی، زبانی وفرکسیونی خویش در این امر سهم داشتند.)
شدت اختلافات در درون حزب باعث انشعاب شده و حزب را نخست به دو جناح اساسی تقسیم کرد. دیر نگذشت که در سال 1967 طاهر بدخشی از جناح تره کی در اختلافات شدیدی که با حفیظ الله امین داشت جداشده و پس از چندی سازمان مستقلی را زیر نام سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان ( سازا) تاسیس نمود.
به همین ترتیب درسال 1968 سه تن از اعضای رهبری ( دستگیرپنجشیری، شهر الله شهپر وعبدالحکیم شرعی ) ازجناح ببرک کارمل جدا شدند وتحت نام « خلق کارگر» به فعالیت سازمانی مستقل پرداختند. یکسال بعد به جناح تره کی پیوستند واندکی بعد شهپر از جناح تره کی نیز برید در واقع از فعالیت سیاسی دست کشید.
گروههای دیگر نیز از میان اعضای حزب ایجاد گردید که عمده ترین آنها قرار ذیل بود:گروه کار، سازمان زحمتکشان افغانستان « سزا»، سازمان فدائيان زحمتکشان افغانستان « سفزا» ، جمعیت انقلابی زحمتکشان افغانستان « جازا»، کارگران جوان افغانستان « کجا»
انشعاب و مبارزه بین جناحها در دورن حزب به سد بزرگی در راه تاسیس جبهه واحد نیروهای مترقی ودیموکراتیک درکشور مبدل شد.
پس از انشعاب هردو جناح خود را حزب دیموکراتیک خلق افغانستان می نامیدند. ولی برای وجه تمایز، جناح تره کی خود را پیشاهنگ طبقه کارگر «خلقی» میگفتند. اماجناح ببرک کارمل «حزب زحمتکشان افغانستان» را مترادف به حزب دیموکراتیک خلق افغانستان در ا دبیات خود استفاده میکردند.
جناح پرچم تحت رهبری خردمندانه ببرک کارمل در راه تبلیغ وترویج تئوری علمی، اندیشههای تابناک عصر، ایدئو لوژی طبقه کار گر، درامورسازمانی، مرامی، سیاسی با ایمان راسخ وتزلزل نا پذیر ودر چوکات اصول خلاق جهان بینی علمی و مطابق به شرایط افغانستان درجهت تامین منافع وارمانهای والای زحمتکشان سهم بزرگی وفراموش ناشدنی ایفا نمودند.
با عرض حرمت
ادریس اریب
منابع مأخذ:
- یادداشتهای سیاسی و رویدادهای تاریخی اثر( سلطان علی کشتمند) جلد دوم صفحه « 90 الی 110»« 150-156»«170»«172 درموردانشعاب حزب»
- افغانستان در پنج قرن اخیر اثر ( محمد صدیق فرهنگ) جلد دوم فصل « اقدامات در جهت دیموکراسی »صفحه661
- کودتای پنجم «در سقوط دولت جمهوری» سرخ یا سیا اثر حسن شرق.
- افغانستان در میسر تاریخ جلد اول صفحه 529 پادشاهی امیردوست محمد و جلددوم صفحات «794» و«813»
- تاریخ حبیبی صفحه 160
- افغانستان در میسر تاریخ جلد دوم صفحه 245 اثر غلام محمد غبار و صفحه ۱۱
- استبداد سردار محمد هاشم خان و پیامد های آن در افغانستان اثر(پیکار پامیر) صفحه 14
- ظهور وزوال حزب دموکراتیک خلق افغانستان بخش اول اثر « غلام دستگیر پنجشیری صفحه72
- کتاب «خاطرهها و گپهای از گذشته » اثر میثاق صفحه 48 در مورد بروز اختلافات در کمتیه مرکزی حزب
- ویکی پیدیا دانشنامه ازاد تحت عنوان « اخوان المسلمین افغانستان»