کتاب چگونه ما به بيماري وايروس A ( هجوم به افغانستان) مبتلا ميگرديديم،
برای آنهایکه آرزو دارند تا حقیقت ۶ جدی آنچه آنطرف مرز های شمالی گذشت بدانند خواندن این کتاب تاریخی لازم است.
کتاب چگونه ما به بيماري وايروس A ( هجوم به افغانستان) مبتلا ميگرديديم، شهکاريست که توسط نويسندگان مشهورروسيه ولاديمير سينگروف وولاديميرسامونين،نگارش يافته اين کتاب راوي بحراني ترين سالهاي پرآشوب جريانات انقلابي افغانستان بوده وصد ها سخن واسرارناگفته درسينه دارد.عمدتآ درين کتاب بصورت عيني ،دراکثرواقعيات سازمان”کي گي بي ” يادرمتن حوادث “انقلابي ” حضورداشته وياهم سايه وار،جريانات را تعقيب نموده ،واين رويدادهارابه مثابۀ برگه هاي تاريخي حوادث طوفاني افغانستان آرشيف نموده است.براي ورود،درعمق حوادث افغانستان،ميتوان دربرخي حالات،ازدهليزاين کتاب عبورکرد.مانند هر اثرعلمي ،سياسي اجتماعي و پژوهشي ديگر،به مشکل ميتوان قضاوت کردکه برداشتهاي نويسندگان يک تصوير کامل وتمام عيارحوادث کشورخواهد بود،بويژه که نقش ذهنيگرانه وتعصب جويانۀ سياسي “برگردان” درقبال حوادث ،برغم ديدگاه هاي نويسندگان وشاهدان عيني حوادث ، متناقض بوده وودرتحليلات پاورقي”برگردان”،نمائي اصلي حوادث درزيرچتر ابرتعصب پنهان ميگردد. بهرصورت خوانش اين اثر ازارزشمندي معين سياسي برخورداربوده ومتيقين هستيم که خوانندگان وعلاقمندان محترم،ازين خرمن، حاصل پرسوددريافت داشته وازدروس شکست وريخت هاي سياسي درکشور،خواهندآموخت !
راز دل زمـانـه کجـا! کـی نهفـتنیست
برچـرخ آنـچه مـیگذرد بـاز گفـتنیست
تاریخ همچو پنجه نقاش چهره دست
تـصـویر صـادقـانه از مـا کشیدنیست
گـر بــد بـدیـم گـر کـه نـیــک نـیــک
ازچهـره ها نقـاب تظاهـر زدودنیست
بی تـرس و بیهـراس زجا و مقـام مـا
هرآنچه بوده ایم همان وانمودنیست
رفیق عارف عرفان
مخالفت ببرک کارمل با اعزام ارتش سرخ درافغانستان؛؛
آیینهٔ تاریخ وبازتاب حقیقت ،بازدایش ابر پاره ها وغبار های توهم انگیز, اصلی ترین تصویر پردرخشش و ماندگار تاریخی رابامخالفت فقید ببرک کارمل با اعزام نیرو های شوروی در افغانستان به نمایش میگذارد.
مجموعهٔ زندگی سیاسی،ابعادخردورزی، بنیاد گذاری نهضت ترقیخواهی ،پیکار های دادخواهانه،مبارزات پارلمانی، قابلیت عالی دولتمداری ،تاسیس نظام ملی ومردم سالار ،هدایتگری کاریزماتیک ،حس وطندوستی ،تبارز تقوا وپرهیزگاری ،دید فراقومی وهمشهری گرایی جهانی ببرک کارمل همه مولفه های اند که جایگاه اورا بهمثابه شخصیت کمنظیر افغانستان بربلندای قلهٔ تاریخ تجسم می بخشد.یگانه شگرد یی که مخالفین سیاسی او به حیث حربه برای درهم کوبیدن این دولتمرد مردم سالارو بیهمتای تاریخ به آن تمسک میجویند،همانا مسیر همسفری او بااعزام نیروهای شوروی در افغانستان است.
تاریخ گواهست که فقید ببرک کارمل با آنکه در جایگاه
یک اسیر ویک تبعیدی در کشور چکوسلواکیا وسپس اتحاد شوروی دوران تبعید را سپری مینمود ، با همه دور اندیشی،وحفظ وجهه ووجاهت ملی در حد توان، تمامی تلاش و مساعی خویش را بکارجست تا از اعزام نظامیان اتحاد شوروی در افغانستان جلوگیری نماید.
اوعنوانی رهبران حزب کمونست اتحاد شوروی نامه یی بنوشت وضمن ابراز مخالفت با اعزام ارتش سرخ در افغانستان از عواقب آن برای رهبران کرملین هوشدار داد.
بربنیاد برگه های تاریخ در اوج بحران افغانستان و هنگامی که آتش جنگ در سراسر کشور و درحدود دوصد جبههٔ منظم نظامی علیه دولت شعله ور شده بود ورقابتهای ابرقدرتهای جهان برمصداق اظهارات بریژنسکی مشاور امنیت قصر سفید با ورود قبلی آمریکا درحوادث افغانستان در عالیترین اوجش رسیده وکشتی انقلاب افغانستان در بحر پر از تلاطم افگنده شده بود ،رهبران کرملین درست پس از قتل شادروان نور محمد تره کی با همه سراسیمه گی در امتداد جنگ سرد،تامین امنیت سرحدات جنوبی ،حفظ نظام انقلابی وارزشهای انقلاب در افغانستان با اتخاذ تصمیم مداخله نظامی واعزام ارتش در افغانستان رویکرد نوینی برگزید وفقید ببرک کارمل را که قبلا سمت رهبری ح د خ ا (جناح پرچم ) ومعاونیت شورای انقلابی را بدوش داشت از کشور چکوسلواکیا فراخوانده ودر پایانیترین لحظات حساس از تصامیم شان در راستای اعزام نیروی نظامی درافغانستان پرده برداشتند .
بر بنیاد برگه های تاریخ ،فقید ببرک کارمل ضمن ملاقات با کريچکوف رئيس بخش خارجي “کي گي بي ” در خصوص طرح اعزام نیرو های شوروی در افغانستان مخالفت خویش را آشکارا با اعزام ارتش سرخ بیان داشت که روایت آن چنین امده است:
کریچکوف(رئیس بخش خارجی کی گی بی ) بطور غیر مستقیم اشاره نمود که اگر اوضاع ایجاب کند قوای محدود اتحاد شوروی به افغانستان اعزام خواهند شد.
“والدیمیروف” با لحن مجهولی افزوده بود: “برای حمایت از مبارزۀ “نیروهای سالم”
ببرک کارمل :”مگر،ما خود ميتوانيم از عهدۀ چنين يک کاري بدرآييم،من درنامۀ که به آدرس حزب کمونست فرستادم ،خاطرنشان ساخته ام که به مجرد دعوت به قيام ،امين فورآ از طريق رفقاي ما که درشرايط مخفي بسر ميبرند،وهم از طرف توده هاي وسيع مردم که از وي، متنفرهستند سرنگون خواهند شد.شما افغانها را نمي شناسيد،من به شما اطمينان ميدهم ،مردم ديگرتحمل همچو مستبد را ندارند
کارمل ادامه داده خاطر نشان ساختند :”گاهی به این فکر کرده اید که اگر من همزمان با تانک های شوروی وارد وطنم شوم ودر رآس دولت قرار گیرم ،مردم افغانستان به کدام دیده بطرفم خواهند نگریست؟؟”(۱*)
در ورقپاره های دیگر تاریخ که به قلم آقای عبدالوکیل وزیر خارجه پیشین افغانستان ،عضو گروه تبعیدی رهبران جناح پرچم ،همسفرسیاسی دوران تبعید ببرک کارمل وشاهد عینی رخداد های انقلابی مزین یافته است چنین آمده است:”رهبری شوروی به تاریخ ۲۵ماه اکتبر۱۹۷۹ ،الکسی پطروف را بعد از ۴۰ روز از به قدرت رسیدن حفیظ الله امین ،نزد ببرک کارمل به پراگ فرستادند تا در صورت موافقت موصوف وی را باخود به ماسکو بیاورد.قرار اظهارات ببرک کارمل موصوف دو شبانه روز با پطروف گفتگو و مذاکرات را انجام داد،ببرک کارمل در ابتداء حاضر نبود که چکوسلواکیا را بزودی ترک گوید وبه ماسکو برود،وی در صحبتهای خود با پطروف پافشاری داشت تا زمانی که حفیظ الله امین در قدرت است حاضر نیست چکوسلواکیا را ترک نماید.موصوف به این عقیده بود که در صورت ضرورت بعد از سقوط رژیم امین برای وحدت دوباره حزب به وطن برمیگردد.متآسفانه ببرک کارمل بنا برهر عواملی نتوانست تا اخیردرین موضع گیری خود در برابر دوست مطمئن خویش پطروف ایستادگی نماید.”(2*)
درنگارشات بعدی اثرعبدالوکیل از قول ببرک کارمل در جریان ملاقات تیم رهبران تبعیدی به شمول سروری ،وطنجار وگلابزوی چنین میخوانیم:”رفقا!شما باید خود تان دست بکار شویدوراه های سقوط رژیم امین را جستجو کنید.دوستان شوروی حاضرند باما همکاری و کمک درین راستا نمایند.دوستان شوروی میگویند که شما برای از بین بردن تسلط رژیم امین بالای هرپلان میتوانید کارکنید وفکر نمایید ،بغیر از اعزام ومداخله قطعات نظامی اتحاد شوروی”( *3)
عبد الوکیل در کتاب خویش درین بحث ادامه داده خاطرنشان میدارد:همچنان وقتی بسیاری ها از ببرک کارمل پرسش بعمل می آورند که آیا خودت از اتحاد شوروی دعوت بعمل آوردید تابه افغانستان عساکر شان را بفرستند؟،وی در جواب میگفت : “ما آنها را دعوت نکردیم که به افغانستان بیایند،بل آنها زمانی که در تبعید بودیم از ما دعوت بعمل آوردند که به افغانستان برویم”(*4).
در همین راستا جناب عبد الوکیل انگیزه های اعزام ارتش سرخ را در افغانستان مورد بحث قرار داده اذعان میدارد:”درمورد فرستادن قوای اتحاد شوروی به افغانستان ،دومرحله را باید مد نظرگرفت”نخست تقاضای مکرر از جانب نورمحمد تره کی وحفیظ الله امین برای فرستادن واحد های نظامی اتحاد شوروی به افغانستان وتردد ودو دلی اولیهٔ رهبران اتحاد شوروی درین مورد.ثانیأ تصمیم رهبری اتحاد شوروی در ۱۲ دسامبر۱۹۷۹وفرستادن اردوی ۴۰ به افغانستان. که در بخش نخست سقوط شهر هرات در ۲۴ حوت ۱۳۵۷ وملاقات نورمحمد تره کی با مستشار نظامی وکارمند عالیرتبه سفارت اتحاد شوروی وتقاضای او برای فرستادن قوتهای زمینی وهوایی به افغانستان مایهٔ اصلی وانگیزه ساز این تصمیم قرار میگیرد.
تدارکات کمیتهٔ مخفی پرچمی ها برای سرنگونی امین
……………………..
درست پس از تبعید رهبران جناح پرچم در خارج از کشور، کادر های جناح پرچم بامشاهدات طوفان برخاسته از دامان نظام ، بخاطر بقای حزب ونهضت ترقیخواه کشور تحت رهبری آقای عبدالظهور رزمجو دست به تشکیل سازمان مخفی زدند.
دراوایل ماه نوامبر ۱۹۷۹رهبران تبعیدی حزب دموکراتیک خلق افغانستان به شمول آقایون اسد الله سروری،محمد اسلم وطنجار وسید محمد گلاب زوی بطور دسته جمعی روی یک مشی سیاسی و برنامه های مشخص گفتگو نموده وضمن تصمیم برای سرنگونی حفیظ الله امین ،جناب عبد الوکیل را جهت هماهنگی امور سیاسی ونظامی به افغانستان فرستادند.
آقای عبدالوکیل درین راستا از نتایج دیدارش با مسئول کمیته سازمان مخفی آقای ظهور رزمجو از قول اوچنین مینگارد:”…حالا سازمان مخفی حاضر است برای برانداختن حفیظ الله امین از قدرت به یک اقدام به یک فرصت ممکن دست زند.مابا بعضی از طرفداران نورمحمد تره کی روابط خوبی برقرار کرده ایم وآنها نیز اعلام آمادگی کرده اند.”( 5*)
برای واکاوی بیشتر این تدارکات ومسیر فعالیت سیاسی ونظامی سازمان مخفی، آقای نسیم جویا سابق عضو کمیته مرکزی ح د خ ا وعضو ارشد “کمیته مخفی پرچمی ها” نگاه خویش را چنین ابراز میدارد:”…یکی از آخرین جلسات رهبری داخل کشور که در 27 سنبله 1358 یعنی دوروز بعد از قتل نور محمد تره کی دایر گردید؛ فیصله های آن مبین این حقیقت است:
جلسه که با دشواری در ظرف دو روز اعضای آن توانستند گرد هم آیند ساعت 7 شام 27 سنبله تحت رهبری رفیق رزمجو دایر گردید ساعت 5 صبح روز 28 سنبله در فضای پر شکوه اعتماد ,احترام و غرور پایان یافت.
با درنظر داشت انکشافات بسیارسریع اوضاع، حزب تصمیم گرفت که برای جلو گیری از انکشاف بیشتر اوضاع که در سمت نا مطلوب پیش میرفت ، آمادگی کامل سیاسی ونظامی اتخاذ نمايد، تصمیم نهای ما عبارت از برانداختن” مستقلانه” رژیم امین و آماده گی کامل برای آن بود. حزب با صداقت با دوستان ما ( اتحاد شوروی )مشوره تحریری یی را که در آن گفته شده بود که از امین حمایت نکنند, داده بود؛ با در نظر داشت شکست قیام 21 حوت تصمیم گرفته شد که در باره تصامیم و امکانات نظامی ما با هیچ کس صحبت نمی کنیم؛ واقعیت این است که لو رفتن یک بخش مهم از سازمان مخفی که مسؤولیت مهم نظامی هم داشت ، بخش مهمی از توطئه و نقشه بزرگ سرکوب کامل نیرو های دموکراتیک در هردو جناح حزب و کشیدن پای اتحاد شوروی به افغانستان بوده است.
آنچه فقط یک هفته بعد از آزادی از زندان از آن اگاهی یافتم برای من نه فقط حیرت آوربود؛ بلکه واضحاً نشان دهنده نقشه وسیع وخطرناک علیه کشور ما وحزب ما بود .
آنچه در نوامبر ــ دسامبر 1979 به وقوع پیوست، صفحه ای است که نه فقط حزب؛ بلکه همه وطنخواهان افغانستان آنراباید مورد مطالعه قرار دهند.
نه فقط نقشه قیام “مستقلانه “حزب علیه رژیم جنایت کار امین خنثی گردید،بل قیام های نظامی جناح ضد امین با نظر “خلقی را توسط خلقی بکُشید”رانیز سرکوب کردند.
حقیقت اين است که همه زمینه ها مساعد شد تا اتحاد شوری به مداخله نظامی مجبور گردد.
آنچه به سازمان ما مربوط میشود , ما تنها اطلاع حاصل کردیم که قوای اتحاد شوروی وارد افغانستان شد.”(6*)
پاسخ ببرک کارمل برای پذیرش زعامت سیاسی
………..……
سال ۱۳۷۰ مجله اشپیگل پرسشی را در خصوصچگونگی پذیرش زعامت سیاسی در آستانه رخداد “ششم جدی “در مقابل فقید ببرک کارمل قرار داده که موصوف چنین خاطر نشان نمود:”با تصمیم رهبران اتحاد شوروی در خصوص مداخله نظامی آنکشور به افغانستان،من در برابر عمل انجام شده قرارگرفتم .در آنزمان در برابر من دوسوال مطرح شد: اول این که به حیث کسی که دوبار از طرف مردم افغانستان به حیث نماینده پارلمان برگزیده شدم ، به حیث منشی عمومی کمیته مرکزی حزب دمکراتیک خلق افغانستان(جناح پرچم ) ومعاون پیشین شورای انقلابی جمهوری دموکراتیک افغانستان یا باید برای خاموش ساختن شعله های آتش جنگ در افغانستان ونجات مردم نقش می آفریدم ویا این شعله های آتش، ویرانی میهن ونابودی هموطنان را درکشور از دور تماشا مینمودم،که پس از تعمق زیاد گزینه اول را برای رفع مسئولیت سیاسی وادای رسالت تاریخی در برابر وطن ومردم ، برگزیدم.فقید ببرک کارمل در پایان این مصاحبه چنین اظهارداشت:”من سپر بلای اهداف اتحاد شوروی در افغانستان شدم.”
در راستای این رویکرد پروفیسور (فردهالیدی) از مدرسۀ علوم سیاسی دانشگاه لندن چنین مینگارد: «ترس از ایجاد یک دولت دشمن در کابل، علت اصلی هجوم شوروی در افغانستان بود، از شوروی بیش از ده بار دعوت شده بود تا نیروهایش را بفرستد.البته کارمل نیز کسی نبود که از نیروهای شوروی بخواهد تا به افغانستان بیایند. تصمیم در مسکو گرفته شد و از او خواسته شد با این تصمیم موافقت کند و او این کار را کرد بنا برین، دخالت نظامی، تصمیم روسها بود در واکنش به وخامت اوضاع در افغانستان.».
پیگفتار:
………….
بیگمان، اعزام ارتش سرخ در افغانستان یکی از درشت ترین صفحات تاریخ بحرانزای افغانستان را احتوا میدارد.
برحکم برگه های مستند ومعتبر تاریخی وحضور شاهدان عینی ،جناح” پرچم”حزب دموکراتیک خلق افغانستان ورهبران تبعیدی و”کمیتهٔ مخفی پرچمی ها”مجموع تلاشها،وتدابیر سیاسی را بکار جستند تا طور مستقلانه در بر اندازی رژیم امین اقدام نموده و از اعزام نیرو های شوروری در افغانستان جلوگیری نمایند.این که چگونه وتحت کدام انگیزه ها،از راه اندازی قیام مستقلانه توسط “کمیته مخفی پرچمی ها” برای براندازی رژیم امین بطرز نامرئ در سایهٔ مانور های سیاسی جلوگیری شد وبرای اعزام نیرو های شوروی در افغانستان،برای هموار سازی این جاده مقدمه چینی شد از معما های تاریخ محسوب میگردد.هنوز ناگفته های زیادی در دل تاریخ باقی مانده است،باورمندم که شیرازه های اصلی وانگیزه ساز این تصمیم تاریخی رهبران وقت کرملین روزی از پرده بیرون خواهد تراوید؛
منابع:
(*۱)-کتاب چگونه ما به بیماری ویروس A ( هجوم به افغانستان) مبتلا میگردیدیم صفحات ۳۰۱-۳۰۲
.نویسندگان:ولادیمیر سینگروفو ولادیمیر سامونی .مترجم غوث جانباز .
(*2) کتاب از پادشاهی مطلقه الی سقوط جمهوری دموکراتیک افغانستان. ص۳۲۱
نویسنده :عبد الوکیل.
(*3) همانجا ص۳۲۹
(4*)همانجا ص۳۴۹
(5*)همانجا ص۳۳۳- آقای عبد الظهور رزمجو یکتن از رهبران سازمانده و با استعداد جناح پرچم که بعد ازرخداد ششم جدی رهبری کمیته حزبی شهر کابل را بدوش گرفت وسپس عضویت دفتر سیاسی حزب را کسب نمود.
(6*) سایت سپیده دم ،تحت عنوان :رخداد های خونبار دو سده اخیر را چه نام باید گذاشت …،قسمت هشتم ،بخش دوم ،گفتگو بانسیم جویا عضو کمیتهٔ “سازمان مخفی پرچمی ها” سابق عضو کمیته مرکزی ح د خ ا
سیدمحمد گلابزوی شخص دخیل در بسا وقایع اتفاق افتاده بعد از 26 سرطان 1352 و عنصر خبیر از صدها راز و شریک در شماری زیادی از زد و بندها، کمتر در مورد حوادث و وقایع اشاره شده لب گشوده و ابراز نظر نموده است؛ اما در کتاب «تهاجم» بصورت مجمل در باره کشته شدن تره کی و به قدرت رسیدن امین و شماری دیگر مسائل مطالبی را بیان نموده است که بخشی از آن اینجا نقل می گردد:
***
پیوست به گذشته
«…در گام نخست، مزدوریار و سروری را جذب نمودم. سپس تلاش کردم که وطنجار را همنظر خود بسازیم. اما در آغاز بدین مأمول توفیق نیافتیم. او نمیخواست که برعلیه امین قرار گیرد. پس مجبور شدم که تکتیک خاص و فریبندۀ را بکار ببرم. واقعیت این بود که وطنجار، در تمام موارد همه جریان صحبتها را به امین گزارش میداد. من با او نزدیک شدم و آگاهانه هیچ مطلبی منفی و خلافی را در مورد امین برای او نمیگفتم و تنها صفت او را میکردم. امین که نظر مرا در مورد خودش میدانست؛ از وطنجار میپرسید: «خوب! گلابزوی بتو چه گفت؟» و او میگفت: «هیچ چیز».
وقتی که چند بار از زبان او به تکرار شنید، «هیچ چیز»، «بازهم هیچ چیز». در نتیجۀ چنین سوالها و جوابها؛ امین بالای وطنجار نیز مشکوک و روابطش با او سرد شد. وطنجار با درک این سردی، به صف ما پیوست.
رفقای شوروی مخالف سفر ترهکی به کیوبا بودند، من هم مخالف بودم، خود ترهکی متردد بود که برود و یا نه؟ درین موقع امین، نیرنگی را بکار برد و در جلسۀ فعالین حزبی، در حضور 500 ــــ 600 تن شرکت و اعلام نمود که: «رهبر بزرگ ما برای شرکت در جلسۀ رهبران جنبش عدم تعهد به کیوبا میرود.»
این اطلاع دهی امین با شور و کف زدنهای ممتد اشتراک کنندگان جلسه و گفتن هوراها!!! بدرقه گردید.
ترهکی بمن گفت: «حال که این شیاد، همه جهان را از موضوع آگاه ساخته است، چگونه میتوانم سفر نکنم.» من به او مشوره دادم که وانمود کند مریض است. اما او موافقه نه کرد.
گفتم: «در اینصورت مسافرت کنید، اما نه برای دو هفته، بلکه برای پنج روز.» ترهکی به این پیشنهاد موافقت نمود و قول داد که هر چه زودتر برگردد. اما موصوف به تعهد خود وفا نکرد و مسافرت او دقیقاً 14 روز را دربر گرفت. امین از این فرصت برای آمادگی جهت وارد کردن ضربهی مرگبار استفاده کرد.
روز سه شنبه 11 سپتمبر1979منشی عمومی به کابل برگشت. در میدان هوایی، او صف استقبال کنندگان را با دقت بررسی کرد و پرسید: «آیا همه اینجا هستند؟»
– «بلی! همه».
بلافاصله پس از این ملاقات، جلسۀ وسیع برگذار شد. ترهکی دوباره پرسید: «آیا حین غیابتش تمامی اعضای رهبری، در پستهای شان باقی مانده اند؟»
امین تائید کنان گفت: بلی! همه.
درین موقع ترهکی، یک جملۀ مرگبار را بکار برد: «من در حزب، دانۀ سرطانی را تشخیص داده ام و بایست آنرا تداوی کنیم.»
فکر میکنم امین مفهوم این جمله را دقیق فهمید و متوجه شد که به آدرس خودش است.
رهبر روز سه شنبه را در مقر خود بسر برد و استراحت نمود و روز چهارشنبه امین نزدش آمد. آندو، دو بدو صحبت طولانی باهم داشتند. من و سروری توانستیم فقط از طرف شب ترهکی را ملاقات کنیم. ما او را هوشدار دادیم که امین میخواهد او را بکشد و بالمقابل پلان خود را برای از بین بردن امین، برایش ارائه کردیم. ترهکی با استماع نظریات ما، غمگینانه این کلمات را بزبان آورد: «بچه گکم: من در تمامی دوران حیاتم، امین را حفاظت نمودم و به همین خاطر همیشه از دست او، ضربه دیده ام. ببینید دستان مرا، این دستان از ضربات او حتی ورم کرده است. ممکن شما حق بجانب باشید».
بدینترتیب، تائید طرح ارائه شده را گرفتیم. بروز پنجشنبه، میبایست ما پلان خود را عملی میکردیم. طرح چنین بود که پلان باید در جریان نان چاشت عملی شود. زیرا ما هرروزه نان چاشت را یکجایی با ترهکی صرف مینمودیم. اما متأسفانه، در میان کسانی که از طرح پلان آگاهی داشتند، یک تن خاین بود و او امین را از خطری که بدان روبروست هوشدار داد و به همین جهت موصوف برای صرف نان چاشت نزد ترهکی نیامد. زمانی که تلفونی با او تماس گرفته شد، امین بدروغ گفت: «دخترم مریض شده».
ما در فکر فرو رفتیم که حال چه باید کرد؟ برای ترهکی گفتم که کار خراب شد، اما ما باید پلان خود را عملی کنیم. او گفت من همه چیز را روبراه میسازم و برای امین تلفون کرد و گفت: چه چیزی بین شما تقسیم نشده است؛ گلابزوی و دیگران نزد من هستند، بیا مانند مردها با هم صحبت و بین خود آشتی نمایید.
امین گفت تا زمانی که تو گلابزوی و سروری را برطرف نکنی، نمیآیم. این هردو را گم کن. گلابزوی را به حیث سفیر بفرست.
ترهکی گفت: بیا شما را با هم آشتی میدهم.
در همان روز، بعدتر امین زنگ زد و ترهکی را هوشدار داد که بعد ازین او را بصفت رهبر حزب و دولت به رسمیت نمیشناسد. ترهکی زمانی که این الفاظ را شنید، نتوانست غم و اندوه خود را پنهان کند و گوشی را پرتاب کرد.
نزد من یک تفنگچۀ خورد دستی بود؛ آنرا به منشی عمومیدادم. او نخست تفنگچه را در جعبۀ میز خود گذاشت. اما سپس، تصمیم خود را عوض نمود: «فرزندم! بگذار که این نزد شما باشد».
وطنجار گفت: «رفیق ترهکی! برای ما ده دقیقه وقت بدهید، ما این پروبلم را حل میکنیم. نزد ما پلانی وجود دارد و برای اجرای آن افرادی است.»
ترهکی امتناع ورزید و قاطعانه گفت: «نه! این کار درست نیست. بدرد نمیخورد. شما نظامی هستید و نه سیاست مدار! شما فقط تیراندازی بلد هستید!»
من پیشنهاد کردم که «پس در این صورت جلسه فوقالعاده شورای انقلابی یا شورای وزیران را دعوت کنید در آنجا ما امین را اخراج میکنیم.»
ترهکی گفت: «این هم راه حل نیست».
گفتم: «یک واریانت دیگر: در رادیو و تلویزیون اعلان کنید که امین از تمامی مقامهای حزبی و دولتی سبکدوش شده است. و بوروی سیاسی را دعوت کنید و طرفداران امین را تجرید نمایید!».
ترهکی هر بار به رسم امتناع و ابراز مخالفت، سر خود را شور میداد و بمن رو کرد و گفت: «بگو! قوماندان گارد، شخص کیست؟ اعتمادی تو است و یا از امین؟»
گفتم: «هرکسی که نخست به او قومانده دهد؛ آنرا تعمیل میکند.»
جواب داد: «پس در این صورت بچیم تو بازنده هستی. و بخاطر داشته باشید رفقا؛ من بخاطر نجات خود، حتی مگس را هم نمی کشم. بگذار که سرنوشت مرا حزب و مردم تعیین کنند».
پس ازین صحبتها، ما همه به وزارت خانههای خود رهسپار شدیم.
حدود 8 بجه شب، ذریعۀ تلفون بمن اطلاع دادند گویا امین اعلام کرده دسیسه را کشف کرده که گویا از جانب ما دسیسۀ برعلیه او ترتیب شده بود، و به همین جهت ما چهار تن را از مقامهای وزارت برطرف نموده است.
من بلافاصله به قصر [ارگ] زنگ زدم. گفتم: «امکان ندارد!» ترهکی بعد از اینکه سخنان مرا شنید گفت: «با تأسف، همین طور است».
اوضاع متشنج شد. اما با وجود آن ترهکی مانند سابق ما را از اقدام نهایی برحذر میداشت. ما غرض مشورت با رفقای شوری، به سفارت ا.ج.ش.س. رفتیم. سفیر پوزانوف، بلافاصله در همان شب با ترهکی و امین ملاقات و تلاش نمود تا آنها را با هم آشتی دهد. میدانم که در جریان این ملاقات، امین بدون قید و شرط برکناری هر چهار وزیر را مطرح ساخت. اما ترهکی تنها به سبکدوشی سروری موافقه کرد و شخص دیگری به سمت رئیس اداره امنیتی منصوب شد.
ما هر چهار وزیر، در میکروریون کهنه در یک بلاک چهارمنزله زندگی میکردیم. صبح مزدوریار به من زنگ زد و گفت «امروز جمعه است و من برای استراحت پغمان میروم.» سروری و وطنجار، نزد من نشسته اند. ما با هم تبادل نظر کردیم که پس ازین چه باید کرد؟
زنگ تلفون بصدا درامد: یکتن از اشخاص اعتمادی اطلاع داد که بنابر هدایت امین، یک کندک بخاطر دستگیری ما توظیف شده است. من برای ترهکی زنگ زدم. اما او هنوز هم بر همان حرف اولی اش پافشاری کرد: «هیچ امکان ندارد.!»
همین که گوشی را گذاشتم، دوباره همان شخص زنگ زد و گفت که «همین حالا، کندک حرکت کرد».
زمان دیگر مجال نمیداد. ما بسرعت نان خود را صرف نمودیم. لباسهای ملی را به تن نموده و مخفی شدیم. مزدوریار بدچانس بود، او را در پغمان دستگیر و مستقیماً به زندان منتقل کردند. همچنان امین همه اقارب ما را زندانی ساختند.
میپرسید که ما چطور نجات یافتیم؟ کی ما را کمک نمود؟ بگذارید برای فعلاً این مطلب مخفی بماند. در کمترین وقت خود را در صوفیه یافتیم و سپس به مسکو رسیدیم.
گلابزوی نخواست توضیح دهد که چگونه بخت به او یاری نمود و از زیر ساطور امین جان بدر برد. در بارۀ چگونگی نجات دادن آنها، ما از امکانات دیگری استفاده نمودیم که جریان آن چنین بود: افسران بخش اطلاعاتی ما، سه وزیر اسبق رادر ویلای «مخصوص» که به همین منظور در نزدیکی سفارت ما کرایه شده بود، مخفی نمودند. چون خطر تعقیب سگهای درندۀ امین در مورد شان وجود داشت؛ لذا تلاش زیاد بخرچ داده میشد تا چهرهها و سیماهای فراریان شناخته نشود. آنان در زیرزمینی منزل در بین وسایل شبیه به تابوتهای با منفذ قرار داده شده بودند. تنها در وسط شب اجازه بیرون شدن از ”تابوت” را داشتند تا شخی و خستگی پاهای شان برآید.
بعد از سپری شدن چند روزی، غرض انتقال شان طیاره ان ال -76 از شوروی مواصلت نمود. تابوتهایی که در بین آنها اشخاص زنده [گلابزوی، سروری و وطنجار. م] قرار داشتند با نهایت احتیاط در موتر باربردار جابجا و وسیله نقلیه مستقیماً داخل طیارۀ که انجنهای آن خاموش نشده بود، انتقال و طیاره هم بیدرنگ پرواز نمود. …»
بخش سوم
عبدالکریم میثاق: پس از برگشت منشی عمومی از مسکو، ما احساس کردیم که مناسبات میان استاد و ”شاگرد” خراب شده است. اما علت آن چه است؟ در ظاهر امر صرف یک اختلاف بین آنها موجود بود: امین تقاضای سبکدوشی چهار وزیر را نموده بودکه برای وی نامطلوب بودند: وطنجار وزیر داخله (ترهکی با او رابطه بخصوص حسنه داشت)، گلابزوی وزیر مخابرات، مزدوریار وزیر سرحدات و اقوام و قبایل و سروری رئیس اگسا. امین میگفت که: «آنان دشمنان خلق اند. از من تابعیت نمیکند، اوامر مرا مدنظر نمیگیرند. باید دم شان را کوتاه کرد».
ترهکی مخالف سبکدوشی این افراد بود. زیرا آنها را از سالهای مبارزه مشترک به خوبی میشناخت و از کار آنها هیچ شکایتی نداشت.
امین به اقدامی دیگری متوصل شد و ضمن خبری از رادیو کابل اعلان کرد که بنابر تصمیم شورای انقلابی (به سرپرستی ترهکی) چهار شخص ذکر شده از پستهای دولتی سبکدوش شدند. حدس زدن گام بعدی امین کار دشواری نیست: دستگیری حتمی ”قهرمانان انقلاب” دیروز و احتمالاً اعدام آنها.
ا. م. پوزانوف: زمانی که گرومیکو از یکهتازی صریح امین مطلع گردید؛ از من تقاضا نمود تا باردیگر نزد منشی عمومی رفته و محتوای دو مصوبۀ دیروزی بوروی سیاسی ما را به اطلاعش برسانم و در مورد همرایش صحبت نمایم.
ما بازهم با همانترکیب قبلی رهسپار ارگ شدیم. ترهکی بلادرنگ ما را در یکی از اطاقها در منزل دوم قصر ارگ پذیرفت. از نزدش پرسیدم که آیا در مورد برخورد با چهار تن از اعضای حکومت اطلاع دارد؟
گفت: واضح است که اطلاع دارد. پس پیشنهاد کردم: «بیائید که یک باردیگر وقایع غیرعادی بوجود آمده را ارزیابی و بررسی نماییم و هرگاه شما لازم ببینید رفیق امین را نیز در همین جا دعوت میکنیم».
او گوشی تلفون را برداشت و به پشتو با امین صحبت نمود. دفتر او در نزدیکیها قرار داشت. سپس گفت: «اکنون میآید».
و اینک او ناگهان در مورد پلانهای امین برای به دست گرفتن تمام قدرت صحبت کرد. نمیدانم برای او چه اتفاق افتاده است. او با تلخی در مورد امین مطالبی را گفت که ما باربار تلاش کرد یم تا وی را بدان متقاعد سازیم، اما همه بدون نتیجه بود. و حال بسیار ناوقت، بیاندازه ناوقت چشمهای او باز شده بود!
ناگهان صدای تیراندازی ماشیندار درست در بیرون در شنیده شد. از جا پریدیم. گورلوف با سرعت به طرف پنجره رفت و فریاد زد: «امین به طرف موتر میدود!»
ترهکی از همه نزدیکتر دروازه بود. من او را بسمت دیگر کشاندم. بادیگاردهای منشی عمومی دویدند. چیزی را به پشتو برایش توضیح دادند.
ترهکی گفت: «رئیس دفتر و سریاورم سید تړون کشته شد».
ترهکی گوشی تلفون را برداشت، اما ارتباط توسط کسی قطع شده بود.
زمانی که ما قصر را ترک نمودیم، جسد شخص کشته دیده میشد. او طوری افتاده بود که رویش بسمت بالا قرار داشت و دست راستش در کمربندش بود تا تفنگچۀ خود را بگیرد. و درین موقع رگبار مرمی او را فرش زمین ساخته بود.
پس از آن، ما سعی کردیم تا در مورد جزیات رویداد خود را وارد سازیم که چطور این همه اتفاق افتاد. باینترتیب پس از صحبت تلفونی، امین یکجا به سه تن از بادیگاردهایش، به ارگ رسیدند. موتر او در کنار قصر، در چند قدمی جایی که ما حضور داشتیم توقف نموده بود. او با دست دادن با رانندههای شوروی احوال پرسی نموده و یکتن از بادیگاردهای خود را در وسیله نقلیه گذاشته و با دو تن دیگر داخل قصر شد. در آنجا، او را تړون سریاور که بهترین دوست امین بود، استقبال نمود. امین به او و یک تن از بادیگاردهای خود هدایت داد تا پیش بروند و خودش با محافظ دومی با فاصلۀ نسبی به تعقیب آنها در حرکت شد. آنها شروع به بالا شدن در زینهها بسوی منزل دوم نمودند. هنگامی که همان دونفر اولی به قسمت بالایی زینه رسیده بودند، تیراندازی شروع شد.
من نمیتوانم طور دقیق در مورد اینکه نخست کی انگشت به ماشه برده بود؟ پاسخ دهم. اما احتمالاً، تړون میخواست که محافظین ترهکی را از دروازه دور سازد، و تهدید کنان دست به تفنگچه برده و آنان نیز مسلط به اعصاب خود نشده، و آغاز به فیر نمودند.باید تکرار کنم که این تنها یک حدس و گمان است.
روز بعد شاهدان و فیر کنندگان این حادثه به دستور امین دستگیر و بدون هیچ ردی ناپدید شدند.
من قبل از ترک قصر به ترهکی گفتم: «ایجاب میکند که ما باید نزد امین برویم». او مخالفت نکرد. ما با منشی عمومی وحشت زده خدا حافظی نموده و پس از پنج دقیقه نزد امین بودیم.
به نظر میرسید که او صادقانه از آمدن ما خوشحال شده است. او با من دست داد و من لکههای خون را در آستین کرتی اش مشاهده نمودم.
پرسیدم: «رفیق امین شما زخمیشده اید؟»
– «نه، من بادیگارد زخمی خود را کمک نمودم».
درین موقع خیلی نزدیک ما، مرمی از توپ تانک فیر و در اثر اصابت آن یکی از وسایط ایستاده در زیر کلکین تکه تکه شد.
با دیدن این حادثه گفتیم: «رفیق امین شما کنترول وضع را بدست گیرید! صحبتهای خود را به یک موقع مناسب به تعویق میاندازیم».
زمانی که بعد از مدتی برگشتیم، امین گفت که: «باید ترهکی از تمامی موقفهایش سبکدوش گردد». ما با قاطعیت با این طرح مخالفت نمودیم. او قدری عقب نشینی کرد و گفت: ترهکی حداقل باید از یک مقام سبکدوش شود. ما بار دیگر مخالفت خود را درباره اعلام کردیم. پس از جر و بحث طولانی، فیصله نمودیم که صبحهنگام نسبت به شب، تصمیم حکیمانهتر، اتخاذ میشود. اکنون وداع مینماییم و فردا صحبتهای خود را ادامه میدهیم».
ما رفتیم؛ و امین فرصت را از دست نداد. در جریان شب بخش بیشتری از رهبران حزبی و اعضای شورای انقلابی را متقاعد ساخته بود که ترهکی قصد قتلش را داشت.
صبح ما در مقابل عمل انجام شده قرارگرفتیم؛ ترهکی از همه پستهای که در حزب و دولت داشت بر کنار و در عوض، امین تمام آنها را متصرف شده بود.
یک شاهد دیگر حادثۀ قصر ارگ وجود داشت، اما از آنجای که او خواست تا نام خانوادگی اش ذکر نشود، سخنان او را بدون ذکر هویت او نقل میکنیم:
– پس از تیراندازی، رنگ چهرۀ ترهکی پریده و شوک دیده بود. چنین معلوم میشد که او تصور میکرد که کارش تمام است. در دهلیز آثار متراکم دود باروت ناشی از فیرها بجا مانده بود. نعش خونپر تړون در میان منزل اول و دوم قرار داشت.
یکی از محافظان نزد ترهکی آمد و با وارخطایی گفت: «آنها بسوی ما فیر نمودند و ما مجبور شدیم که جواب دهیم»
و یک نکتۀ دیگر: با نظراندازی بر زخمهای تړون که بسیار متراکم بود، میتوان گفت که هرگاه امین نزدیکش میبود، او نیز نمیتوانست نجات یابد.
من به روایت این شخص باور ندارم؛ فکر میکنم که امین از منزل اول پیشتر بالا نشده، و در ساحۀ خارج از ساحه فیر قرار داشت. او خودش طراح این عمل بود، تا بعداً بهانهیی برای تصفیه حساب با ترهکی پیدا نماید و همۀ ما را احمق فکر کند.
ع. ک. میثاق: این چه بود؟ آیا دسیسۀ واقعی برای از بین بردن امین بود و یا هم صحنه سازی؟ من نمیتوانم بدین سوال پاسخ ارائه نمایم. یک واقعۀ مرموز و تاریک و بسیار تاریک!
امین شخصاً برایم چنین توضیح داد: زمانی که در آن روز مصیبتبار، ترهکی او را نزد خود به قصر دعوت کرد؛ قبل از اینکه نزدش برود، به رفیق خود تړون زنگ زده بود. تړون قبلاً بصفت قوماندن ژاندارم پولیس در وزارت داخله وظیفه داشت و اکنون سریاور شخص ترهکی بود. امین او را بصفت عضو علیالبدل کمیتۀ مرکزی ح.د.خ.ا. پیشنهاد نموده بود و مناسبات خیلی نزدیک دوستانه با او داشت. او از تړون پرسیده بود که آیا در صورت آمدن خطری او را تهدید میکند یا خیر؟
او جواب داده بود که چون رفقای شوروی نیز در قصر هستند، جای برای ترس وجود ندارد.
«تړون در طبقه پایین منتظرم بود، او و وزیر زیرک بادیگارد من از جلو و من و محافظ دیگرم چند قدم عقبتر در عقب آنها روان شدیم. در حال بلند شدن به طبقه دوم، دو افسر مسلح با ماشیندار در درب اتاق ترهکی ایستاده بودند. تړون با صدای بلند دستور داد که رفیق امین میآید راه را باز کنید. اما آنها ناگهان اسلحههای خود را به جانب آنها توجیه و آتش گشودند. تړون بلافاصله کشته شد و بر وزیر زیرک محافظ من که با وجود خود مرا پوشاند، نیز گلولهها اصابت کرد.»
امین موفق شد که از قصر فرار و خود را به موتر رساند و حرکت نمود.
از میثاق سوال نمودیم: پس این واقعه چگونه اتفاق افتاد؟ چرا افسران، فیر نمودند؟ ممکنست که خود امین آنان را به همچو اقدام تحریک کرده باشد؟ به مشکل میتوان باور کرد که ترهکی خواسته باشد بدین شیوه با دوست خود و آنهم در حضور مشاورین بلندپایه اتحادشوروی برخورد نماید.
شاروال این جمله را تکرار نمود: «من هم، مانند شما در مورد واقعه اتفاق افتاده تنها حدس میزنم و احتمالات را مجسم میسازم. اما من تصور میکنم که بریژنف و ترهکی در مسکو به تفاهم رسیده بودند که امین باید از صحنه سیاست حذف شود و بشکلی دور ساخته شود. زیرا آنها، او را عامل اصلی و اساسی انشعاب در حزب میدانستند. علاوه بر این همانطور که به خوبی مشاهده کردیم، مسکو، «فرد دوم» را مانع اساسی برای رفع انشعاب میدید و با موجودیتش امکان رفع انشعاب و تأمین وحدت هردو جناح حزب دیده نمیشد. علاوه بر این، همانطور که دیدیم انحرافات چپ ”شخص دوم”، سبب شرمندهگی مسکو شده بود.
این یک معما باقی مانده است که چرا ترهکی از مجرای صلحجویانه این معضله را حل ننمود؟ چرا پلینوم کمیتۀ مرکزی و یا جلسۀ بوروی سیاسی را دعوت نکرد تا این معضله را از آن طریق حل نماید؟ آیا او مطمئن نبود که در مبارزۀ رو در رو با امین نمیتواند پیروز شود؟ یا او نیز همانند امین فقط به روشهای توطئهآمیز علاقه داشت؟
بلی! هردوی آنها همسان به اساسنامۀ حزب عمل نه نمودند و آنرا محترم نشمردند و برای اخلاق ارزش قائل نشدند. در همان روز رهبر دولت افغانستان تجرید شد.
شب امین جلسۀ بوروی سیاسی و صبح پلینوم کمیتۀ مرکزی را دعوت نمود. او با مهارت و با نیرنگ در مورد حملۀ «سازمان یافته بر اساس هدایت ترهکی» بر جانش و تلاش برای از میان برداشتنش، برای اعضای کمیتۀ مرکزی توضیحات داد. امین با صدای حزن انگیز گفت: «یک عضو علیالبدل کمیته مرکزی، رفیق عزیز ما تړون کشته شد. آنها میخواستند مرا، منشی کمیتۀ مرکزی حزب و صدراعظم را نیز بکشند. آنان میخواستند به کمک چهار تن خائن پست و ترسو که من چهار روز قبل آنها را از موقفهای شان برکنار ساخته بودم، در حزب و دولت کودتا نمایند. آنان در برابر انقلاب کبیر ما شمشیر را از نیام کشیدند، اما بگذار که این شمشیر سرهای خود شان را بَبُرَد!».
امین پیشنهاد کرد تا ترهکی از حزب اخراج گردد، و این امر خودبخود منجر به سبکدوشی موصوف از تمامی پستهای موصوف میشد. من و پنجشیری یک تن دیگر از اعضای بوروی سیاسی، پیشنهاد کردیم تا ترهکی را به پلینوم دعوت و شخصاً درباره از او بشنویم.
امین با عصبانیت گفت: « ترهکی نمیخواهد با کسی حرف بزند. او جواب تلفن را نمیدهد و به نگهبانان خود دستور داده است تا هر کسی را که قصد نزدیک شدن به محل اقامت او نماید، بکشند. رفیق میثاق! اگر شما، اینقدر شجاع هستید، پس نزد ترهکی رفته و او را به اینجا دعوت کنید.»
من درک کردم که هرگاه بروم، افراد امین مرا میکشند و مسئولیت آنرا نیز به گردن محافظان ترهکی میاندازند.
پلینوم در سالون «قصر دلکشا» دایر گردید. چهارطرف توسط گارد و ماموران امنیتی محاصره و در بیرون سالون قطار تانکها جابجا شده بود. ریاست پلینوم را منشی کمیتۀ مرکزی ح.د.خ.ا. وزیر امورخارجه – شاهولی به عهده داشت.
در نتیجه، شرکت کنندهگان پلینوم به اتفاق آرا به سبکدوشی ترهکی از حزب و تأیید امین بصفت منشی عمومی حزب رای دادند.
بلافاصله به تعقیب آن، جلسۀ شورای انقلابی دایر شد و ترهکی از سمت ریاست آن شورا سبکدوش، و امین بحیث رئیس شورای انقلابی انتخاب شد.
ل.ن. گوریلوف: یکی از دفاتر مشاوریت نظامی ما در همان جا، همان محلی که پلینوم دایر گردید، قرار داشت. بخاطر ندارم که پلینوم چقدر وقت را در بر گرفت؛ یک ساعت یا چیزی بیشتر. اما خوب بخاطر دارم که در تمام این مدت از سالون جلسه صداها و فریادهای «هورا، هورا، هورا» شنیده میشد و بدینگونه شاملین پلینوم با فریادهای صمیمانه انتخاب “پیشوای جدید” را استقبال نمودند. سفیر نزد من نشسته بود و انتظار میکشید که این هیاهو چطور و چگونه ختم خواهد شد.
سرانجام شنیدیم که سالون را ترک میکند. ما از اطاق بیرون و با شاهولی عضو بوروی سیاسی مواجه شدیم. موصوف با چهرۀ نهایت بشاش و خندان به پوزانوف گفت: «به رفیق امین تبریک بگوئید؛ اکنون او منشی عمومی میباشد».
ش. جوزجانی: من هم در همان جلسه، ساده لوحانه به امین پیشنهاد نمودم که ترهکی را در نشست پلینوم دعوت نمایید تا از او هم چیزی بشنویم. اما امین با عصبانیت گفت: «این امکان ندارد. او نمیخواهد که با ما حرف بزند». امین در واقع عملاً قبلاً قدرت را غصب و قبضه نموده بود. تنها این تصرف قدرت از جانب او باید شکلاً در پلینوم تأئید میگردید.
من شخصاً حتی تصور نمیکردم که منشی عمومی قبلی بقتل رسیده باشد، به همین جهت روزی به رهبر جدید پیشنهاد کردم که: «بیائید رفیق ترهکی را غرض تداوی برای مدت طولانی به یکی از کشورهای سوسیالیستی اعزام نمائیم». همصحبتم سخن مرا قطع کرد و گفت: «از کجا معلوم که او از آنجا علیه ما فعالیت نه نماید».
متعاقباً همه صحبتها در مورد سرنوشت رهبر حزبی و دولتی مخلوع کمرنگ شد و جانشین وی چنین افاده کرد که صحبتها در این باره را دوست ندارد. من صرف یک باردیگر زمانی که خبر مرگ ترهکی اعلان شد از امین پرسیدم که منشی عمومی سابق به چه مریضی مبتلا شده بود؟ امین خاموشی اختیار نمود.
برخی از رفقا، بخصوص شماری از پیشکسوتان حزب، خواهش نمودند تا با جسد متوفی وداع نمایند؛ اما این خواست نیز ایجابت نشد.
تذکر ضروری
حفیظ الله امین، آن جنایتکار بی مانند که خود را “قوماندان انقلاب کبیر ثور” مینامید به تاریخ 25 سنبله 1358 / 16 سپتمبر 1979 طی کودتایی برعلیه استاد خویش به قدرت رسید. امین قبل از اعلان رسمی احراز قدرت، نورمحمد تره کی منشی عمومی حزب دموکراتیک خلق افغانستان، رئیس شورای انقلابی و صدراعظم جمهوری دموکراتیک افغانستان را دستگیر و با شماری از اعضای خانواده اش از جمله همسر او محترمه نور بیبی (صالح محمد زیری اسمش را تاج بیبی نوشته است) در داخل ارگ محبوس و بعد از مدتی به شکل فجیع با گذاشتن بالشت بر دهنش، اورا به قتل رسانید.
جریان آن “جنایت کبیر” به روایت اعترافات قاتلان شادروان ترهکی از طریق تارنمای راه پرچم همگانی شده است. در همین راستا اکنون برگهای از کتاب “تهاجم” نوشته دو تن از ژورنالیستان اتحادشوروی ولادیمیر سنیگیروف و دیویدگای که توسط رفیق محمد یاسین صادقی ترجمه گریده است همگانی میگردد. البته ترجمه مکمل کتاب در آینده نشر خواهد شد.
قابل یادآوری است که قبل از پیروزی کودتای امین، مناسبات بین شادروان ترهکی و حفیظ الله امین به سردی گراییده بود و امین تقاضا داشت که چهار تن: سیدمحمد گلابزوی، محمد اسلم وطنجار، شیرجان مزدوریار و اسدالله سروی که نقش مهمی در پیروزی قیام هفت ثور داشتند از وظایف شان سبکدوش شوند. نورمحمد ترهکی که اعتماد خاصی بر اشخاص ذکر شده داشت، با این خواست امین مخالفت نموده بود.
باید گفت که این حادثه در واقعیت امر اوج اختلافاتی بود که مدتها قبل بین استاد و “شاگرد وفادارش” ایجاد شده بود. چنانچه صالح محمد زیری به روایت از زبان کریم میثاق در کتاب «خاطرات نیم قرن» می نویسد که «میگن بین برادرا اختلاف افتیده است». زیری علاوه میکند که «بین مقامات بالایی حزب مبارزه شدت یافته بود.
در همین راستا زمانی که موضوع مقرری وطنجار به حیث وزیر دفاع مطرح شد، ممکن مخالفتی در مورد موجود بود، زیرا حفیظ الله امین در جلسه بیروی سیاسی گفت که امور وزارت دفاع را شخصاً ترهکی صاحب پیش ببرد و وطنجار به حیث لوی درستیز کار کند. تره کی سخنش را تصحیح کرد و گفت « به حیث لوی درستیز با صلاحیت کار میکند» (صفحه 415 کتاب «خاطرات نیم قرن»)
برای حل این معضله و رفع اختلافات ترهکی و امین، به وساطت سفیر کبیر اتحاد شوروی درکابل پوزانف، زمینه ملاقات بین هردو در داخل ارگ مهیا شده بود. اما قبل از آغاز صحبتها و در اثنای رسیدن امین به دفتر نورمحمد ترهکی، فیرهای مرموزی صورت گرفت که در اثر آن سید داود تړون رئیس دفتر نورمحمد ترهکی و شخص قابل اعتماد امین به قتل رسید و امین نیز بصورت سطحی زخمی گردید. (تفصیل این رویداد مستند به کتابهای نشر شده، طور جداگانه نوشته خواهد شد)
حفیظالله امین با همین دستاویز، محافظین و طرفداران نورمحمد ترهکی را در داخل گارد جمهوری که قبلاً تثبیت شده بود خلع سلاح و سپس نورمحمد ترهکی را نیز خلع صلاحیت و قدرت نمود. (جزیات این رویداد در کتاب «تهاجم» از چشم دید اشخاص گوناگون از جمله پوزانف سفیر شوروی و شماری دیگر از دپلوماتها و مقامات ارشد دولت افغانستان از جمله عبدالکریم میثاق و سید عبدالحکیم شرعی جوزجانی و شماری دیگر روایت شده است)
اکنون تنها به ذکری چشمدید و خاطره دردناکی از محترمه نوربیبی که شاهد بخشی از این جنایت بی مانند است، میپردازیم.
***
«یکی از ما از نوربیبی ترهکی 65 ساله بیوه رئیس جمهور، خواستیم تا در این باره [چگونگی قتل فجیع شادروان نورمحمد تره کی] صحبت نماید.
این ملاقات در ماه دسمبر 1989 در ویلای روشن دومنزله که در بخش مرفه نشین و با شکوه کابل موقعیت داشت، صورت گرفته است.
خانمی مهربان بدون هیچ نشانهای از وابستگی به مقام عالی دولتی، با صمیمیت وارد اتاق نشیمن شد و با خوشآمدگویی ما را به نوشیدن چای دعوت کرد. در جریان صحبت نسبت سرفههای پیهم که مانع صحبت او میشد، معذرت خواست.
وی صحبت را دربارۀ “حادثه فیر” که منجر به از میان برداشتن ترهکی شد؛ چنین آغاز کرد:
«من در اتاق خوابی که از دفتر شوهرم فاصلهای چندانی نداشت، قرارداشتم. درآن موقع شوهرم با دوستان شوروی ملاقات میکرد و من صدای تیراندازی را شنیدم. بطرف دروازه دویدم و دیدم که تړون در خون شط میزند. چنین معلوم میشد که یک مرمی به سر و گلوله دیگر به پهلویش اصابت کرده است.
محافظ گفت که: «این کار را افراد امین انجام دادند».
علاوه بر آن، یکتن از افراد ما داکتر عظیم نیز در ناحیه شانه زخمی شده بود. او چای می برد و طور تصادفی زیر آتش مرمی قرار گرفته بود.
این واقعه حدود 4 بجه عصر اتفاق افتاد. رفقای شوروی بلافاصله آنجا را ترک کردند. تره کی به امین زنگ زد و ازاو پرسید:
ـ « تو چرا این کار را کردی؟»
من نمی دانم که امین چه جواب داد. تره کی از او خواست تا جسد تړون از قصر خارج و آنرا دفن کنند.
امین پاسخ داد: «فردا».
تره کی ضمن تماس با لوی درستیز و قوماندان گارد، نیز تقاضای مشابهی را بعمل آورد. جواب آنها نیز همان گونه بود.
به زودی همه ارتباطات با قصر قطع شد و همه تلفنها ساکت شدند. هیچ کس نزد ما نه آمد.
شوهرم نهایت به تشویش افتاد. او تصور میکرد که عقل سلیم فایق خواهد آمد و تمامی مشکلات رفع خواهد شد و دوستان شوروی به امین اجازه نخواهند داد تا دست به عمل احمقانه بزند. او نمیخواست که خشونت و خونریزی صورت گیرد. او همچنان به حسن نیت و احساس رفیقانه امیدوار بود. این یک واقعیت مسلم است که او امین را نهایت دوست داشت.
روز بعد از جانب امین یادداشتی با این متن رسید: «به محافظین تان هدایت دهید تا سلاحهای خود را تسلیم دهند.»
همرای ما تنها دوتن از محافظین ببرک و قاسم باقی مانده بودند. در ابتدا هردوی آنها بصورت قطع از هدایت امین مبنی بر تسلیمی سلاح سر باز زدند.
تره کی آنان را متقاعد ساخت و گفت: «انقلاب، یعنی نظم و بنابرین ایجاب میکند که امر اطاعت شود».
و آنان به این امر تن داند؛ اما گفتند:
ـ «به امین اعتماد نکنید!» او شما را می کشد. قسمی که دیروز دوست خود تړون را کشت. او درین راستا تا اخیر میرود.
تره کی به آرامی پاسخ داد:
ـ «نه. رفقا! این امکان ندارد! ما یاران سابق و صادق در برابر هم میباشیم. من تمامی زندگی خود را وقف انقلاب نموده ام. هدف دیگری جز این نداشته ام. این را همه میدانند؛ پس چرا مرا از بین ببرند؟»
پس از ین صحبت، ببرک و قاسم که نمیخواستند تسلیم امین شوند ، تصمیم گرفتند یکدیگر را بکشند.
بازهم تره کی مانع آنان شد و گفت:
« این طور درست نیست. آنها فکر خواهند کرد که شما توطئهگران بوده اید و برای گریز از مجازات عادلانه این کار را انجام داده اید.»
من هم از آنان خواستم که این کار را نکنند. ما تا هنوز اطمینان داشتیم که همه چیز درست میشود.
آنان تسلیم شدند. و ما با وحشت دیدیم که جلادان امین چگونه آنها را مانند بزها به میدان بزکشی می کشانند. اینگونه برخورد تداعی کنندۀ کشاندن انسانها به سکوی اعدام بود و بس! و حقیقتاً هم بلافاصله آنان را کشتند.
سه روز بعد از آن هیچکس با ما ارتباط نگرفت. ما بدون هیچ گونه ارتباطی با دنیای خارج همانجا بودیم، گویی در حبس خانگی قرار داشتیم. برادر ترهکی با دو فرزندش نیز با ما بودند. آشپز و خدمتگار نیز بودند. سپس همه اعضای خانواده و کارمندان را به جایی دیگری بردند. تنها آشپزی بنام نسیم نیز ما، باقی ماند.
مدتی بعد ، افسران امین شب ما را از خواب بیدار کردند و گفتند: «تصمیم گرفته شده که شما را به محل دیگری انتقال دهیم. فوراً آماده شوید!»
در محوطهء قصر یک تعمیری جداگانهی بنام سالون شب جمعه قرار داشت و ما را به انجا انتقال دادند.
اطاقی که مارا آن جا به نقل دادند، کاملاً تخلیه شده بود بجز از چپرکت خالی و سخت چیزی دیگری نبود. کف زمین با لایه ضخیمی از گرد و خاک پوشانده شده و شباهت بسیار زیاد به سلول زندان داشت.
من از تره کی پرسیدم:
ـ «آیا ما کدام جرمی را مرتکب شده ایم»؟
او مثل همیشه پاسخ فیلسوفانه داد:
ـ « نخیر ! هیچ جرمی را مرتکب نشده ایم!؛ همه چیز خوب خواهد شد.» «این اتاق معمولی است من میدانم سابق درینجا سربازان زندگی میکردند. خوب، اکنون ما زندگی خواهیم کرد.»
من گرد و خاک اطاق را جارو کردم. ما هشت روز را در آنجا سپری نمودیم. شوهرم رفتار کاملاً آرام داشت.
راستی، او هر روز خواهش میکرد تا با امین ملاقات کند و هر بار تکرار می کرد که:
ـ «زنده گی من با انقلاب گره خورده و عجین شده است. من شاگردانی دارم که این داعیه را به سرمنزل مقصود میرسانند..من دَین و وظیفه ی خود را انجام داده ام».
درین زمان او 62 سال داشت موهایش خاکستری شده بود و هیچگونه مریضی نداشت.»
بعدتر برایم گفتند که مرا داکتر معاینه خواهد کرد. براستی من خود را آنقدر سرحال نمی دیدم.، فشارم زیاد بالا بود. شب هنگام داکتر با یک افسر آمدند تا مرا انتقال دهند.
شوهرم پرسید که: «چرا اورا از طرف شب با خود می برید؟»
گفتند: «از طرف روز دیگران میبینند و شایعات غیرضروری پخش میشود».
مرا به یک خانه دیگر در داخل محوطهء ارگ که بنام «کوتی باغچه» یاد می شد؛ انتقال دادند. در آنجا سایر اعضای خانواده خود را دیدم.
پرسیدم: “چرا مرا اینجا آورده اید؟ شما وعده دادید تا مرا تداوی کنید.»
افسر جواب داد: « تا فردا صبر کنید. ما به زودی بر میگردیم»
اما نه صبح ، نه بعد از ظهر و نه عصر، آنها نه آمدند. من دیگر هرگز این افراد را ندیدم.
من خود را بد احساس میکردم، دوا مطالبه کردم. با تمسخر پاسخ دادند که:
ـ « از کجا برای تو ادویه تهیه نماییم.؟ خلق هیچ چیزی ندارد، اما تو میگویی برایم بده !»
تضرع کنان گفتم ،هرگاه کدام کسی از دستیاران امین حاضر شود. نزدش التماس خواهم کرد که مرا نزد شوهرم دوباره برگرداند. اما آنان فقط ریشخند زدند!
یک شب همه ما را به زندان پل چرخی انتقال دادند. نهم اکتوبر در آنجا خبر مرگ تره کی را شنیدم و تنها سه ماه بعد از واقعه و آنهم بعد از رهایی از زندان ، بعضی از جزیاتی را در مورد کشتن فجیع او شنیدم.
برایم قصه کردند که بازهم شب هنگام ، سه تن از افسران امین وارد اطاق شوهرم شدند. او در برابر شان با لباس خواب بپا ایستاد، آرام بود. افسران گفتند که او با آنها باید برود. او خواهش کرد که برایش آب بدهند.
جلادان در پاسخ گفتند که: « حال وقتش نیست»!
تره کی را چهاردست و پا گرفتند .و بر سطح زمین انداختند. و بر سرش بالش را گذاشتند و با قساوت اورا خفه کردند. پس از مرگش قوماندان گارد در مورد اعتراف نمود.
اینکه شوهرم را در کجا دفن کرده اند، نمیدانم.»
***
پیوست این خاطره لازم میدانم تا از بصیرت و دوراندیشی این خانم رنجدیده در مورد نه رفتنش به ارگ بعد از قیام هفتم ثور که آنرا “برابر زندانی شدن” دانسته بود، نیز یادآوری گردد. محترم صالح محمد زیری این مطلب را در کتاب «خاطرات نیم قرن» روایت نموده است:
«… زمانی که موصوف [نورمحمد ترهکی] رئیس شورای انقلابی تعیین شد؛ رفقا و مخصوصاً امین لازم نمیدانست که تره کی به منزل خویش در کارته چهار برود. اما نورمحمد تره کی میخواست به منزل خود برود، میگفت خانم من تنها است. امین برایش می گفت: «کسی عقبش خواهد رفت و اورا می آورد.» وی می گفت: « نه، من خودم عقبش میروم، وی از خانه خود نمیبرآید.»
در این وقت در منازل دولتی و ارگ قوای نظامی جابجا بود. تنها یک کاغوش را یافتیم که سربازان آن به محلی دیگری فرستاده شده بودند. ترهکی را آنجا بردیم. رفقای خلقی بیروی سیاسی، امین و شماری نظامیان با او رفتند. کاغوش بزرگ بود و پنجاه ـ شصت چپرکت عسکری در آن قرارداشت. امین گفت که خانم را میخواهیم. اما تره کی گفت، او نمی آید. اما امین پافشاری داشت که باید بیاید. در آخر ترهکی مجبور شد و گفت «بجز داکتر کسی نمیتواند او را بیاورد». پس رفقا برای من وظیفه دادند که عقب او بروم.
نوعیت موتر درست بیادم نیست، اما فکر میکنم جیپ روسی بود. به خانه اش رفتم. دروازه که باز شد من در زینه دهلیز بالا شدم و دروازه دهلیز را تک تک کردم. خانمی دروازه را گشود، خانم ترهکی که بعدها به “مورجان” مشهور شد، در دهلیز ایستاده بود. سلام داد و گفت: «خدای د راوله، بیا بنشین برایت چای آماده می سازم. من برایش گفتم کالای خودرا جمع کن. پس آمده نمیتوانی، آنجا زندگی میکنی»
مورجان گفت: « من نمی روم، این خانه خودرا برای کی بگذارم.»
برایش گفتم این سخنان را بگذار، بعد از این خانه نیست. عجله کن وقت را ضایع مکن».
وی راستی نمیخواست برود و گفت: «… آه این خانه ام است…».
من برایش گفتم حالا برو و بعد هر روز بیا و خانه ات را زیارت کن و پس نزد ترهکی صاحب برو.
وی گفت «پس زندانی شدیم» من برایش گفتم چرا خدا نکند، ترهکی صاحب را اینجا کسی نمیگذارد. اگر تو اینجا تنها زندگی میکنی پس من میروم.» سایر اقاربش برایش گفتند که مورجان برو. داکترصاحب بی موجب عقبت نه آمده است.
وی گفت: صبر کن یک اندازه کالا را جمع کنم. من گفتم فردا باز خواهی آمد و آنرا جمع خواهی کرد. در این وقت او یک بسته کوچکی که احتمالاً کالایش بود با خود گرفت. تاج بیبی را نزد نورمحمد ترهکی رساندم و برایش گفتم :« اینک آوردم، اما هر روز باید اجازه دهی تا یکبار خانه خود برود، من برایش قول داده ام» وی خندید « حتماً میگذارم خانهی خودش است.»
صفحه های (365 ـ 366) کتاب (د نیمی پیړی خاطری. متن از پشتو برگردان شده است)
***
تاریخ عجب بازیهای دارد؛ دو شخصی که خودرا گوشت و ناخن و روح و جسم تعریف میکردند و فاتحین دوران می دانستند، سرنوشتی رقت بار و فلاکتباری را گذشتاند.
نورمحمد تره کی بنابر دستور امین به بدترین نوع مرگ تدریجی کشته شد و حفیظالله امین نیز که وقت و ناوقت در محضر عام دست استاد خویشرا می بوسید، سرانجام خودش نیز کفاره همان جنایاتی را پرداخت و توسط کسانی تیرباران گردید که آنها را برای بقای رژیم خویش دعوت نموده بود و در گور بی نام و نشانی زیرخاک شد.
https://www.facebook.com/rahparcham1.org/videos/791024018033436
(غفار عريف)
رد يک ادعای نادرست و بی اساس
هر بد که زما گفت حسودی، نيکوست.
تهمت نه بر او کنيم ، کاين خصلت اوست.
درنايدش ار چشم به ما ، عيبی نيست
او در پی خود باشد و ما در پی دوست.
” نيما يوشيج ”
بيان مقصود را با سخن ارزنده و سودمند مورخ فرزانه ی ميهن، استاد احمد علی کهزاد آغاز نهاده ، سپس به دنبال حقيقت می رويم:
« متأسفانه يا خوشبختانه تاريخ در يک جا ساقط می شود و آن ظهور رسم الخط است و پيشتر از آن را که خط و کتاب وجود ندارد، دوره های قبل التاريخ می خوانند. » (افغانستان در پرتو تاريخ، ناشر: بنگاه نشراتی دانش، شهرکابل، سال طبع:1387خ، ص 37)
آری ! موجوديت خط و کتاب بود که هرودت آن پدر والا مقام تاريخ ، در سده ی پنجم قبل از ميلاد ، توانايی يافت تا در جايگاه مورخ و ناقل تاريخ ، سلسله ی اعمال ـ وقايع و حوادث را به فراخنای جهان ، با روشن بينی، به ترتيب زمان وقوع آنها، تنظيم و درج صفحه های کتاب نمايد و يک اثر گران بهای زمان های قديم را به ارث بگذارد که برای مورخان انديشمند و راستگوی امروزين ارزش فوق العاده دارد.
واما خدا شماری از تاريخ گويان (!) و تاريخ بازنگران (!) معاصر کشور ما را انصاف دهد که در دوره ی پيشرفت چشمگير علمی و فنی تکنالوژی معلوماتی و انکشاف سريع صنعت رسانه ای ( صوتی ـ تصويری ـ نگارشی ) و در موجوديت هزارها جلد کتاب تاريخی ؛ بقول جلال آل احمد : ” درتاريکی کور و بی حيای شب ” عقده گشايی می کنند و با اين کار ناروای خود، آبروی تاريخ را می ريزانند و قلم بی زبان را شرمنده و خجل می سازند و پاکی سخن را آلوده می دارند.
دانی که چرا بر دهنم راز آمد
مرغ دلم از درون بپرواز آمد
از من نه عجب که هاون رويين تن
از يار جفا ديد و بآواز آمد
” سعدی ”
اصل مطلب در کجا نهفته است ؟
در شبکه ی انترنت، در تارنمای ” افغان جرمن انلاين ” کتاب : « چگونه ما به بيماری و ايروس A (هجوم به افغانستان) مبتلا می گرديديم » ، تاليف: ولاديمير سنيگيريوف و واليری ساموونين ، ترجمه ی : آقای غوث جانباز را مطالعه نمودم و بهره ی فراوان بردم.
شايان يادآوری می باشد که کتاب، در مجموع از رهگذر محتوا به دليل حقيقت پردازی و داشتن درون مايه، از وزنه ی قابل ملاحظه ی برخوردار است. وليک متأسفانه با گنجانيدن پاره ای از مطالب نادرست و دور از حقيقت درحاشيه، تراويده از انديشه ی ديگران و نه برخاسته از نظر و ديدگاه مؤلفان؛ کوشش بعمل آمده تا در بسا موارد، کتاب را بی اهميت و بی اعتبار جلوه دهند.
به نمونه ی مثال :
در صفحه ی نهم در زير ستون توضيحات مترجم، اشاره به کتاب : ” بازبينی چند سطر شکسته درباره ی تجاوز روس درافغانستان ” ، تأليف آقای فرهاد لبيب، شده است.
محترم لبيب ، در اين کتاب، در رابطه به تعلق سياسی يک دهشت افگن ، مجری يک قتل در يک رويداد تاريخی دهشت افگنانه، چنين نگاشته است:
« مرجان قاتل که اصلاً عضو بخش پرچم [ ح. د. خ. ا ] بود ، بعد از گرفتار شدن و اعتراف کردن، در رسانه های همگانی به نام ” اخوانی” معرفی شد . البته ، وی موضوع ارتباط نداشتن با ” اخوان [المسلمين ] را در زندان پلچرخی ، بلاک دوم ، منزل اول “کوته قفلی ” چنين افشا کرد:
« همه جرياناتی را که از راديو شنيديد و در جرايد خوانديد، درست است به جز ارتباط اين جانب با اخوان »
موضوع پرچمی بودن مرجان را غنی خان مشرقی وال، عضو هيأت تحقيق و قوماندان زندان دهمزنگ کابل که من ( فرهاد لبيب) در جوار اتاقش زندانی بودم ، تاييد کرد. علاوتاً زنده ماندن و رها شدن مرجان همراه با پرچمی های ديگر توسط ببرک کارمل، يک هفته پيش از عفو عمومی ، در شانزدهم جدی سيزده پنجاو هشت ( 6 جنوری 1980) ، موضوع ارتباط سياسی او را کاملاً روشن می سازد. »
درمورد اين که مرجان کی بود ؛ چرا و روی چه انگيزه ای اين ترور را انجام داد؛ اکادميسين دستگير پنجشيری، سابق عضو دفتر سياسی و مسؤول امور نظارت و کنترول کميته مرکزی ح. د. خ. ا، در يک مقال منتشره ی سايت وزين آريايی، اين گونه نوشته است:
« چهارماه پيش از قيام مسلحانه هفتم ثور بحيث رييس يک هيأت کنترول حزبی يکجا با سليمان لايق و يک عضو ديگر کنترول حزبی موظف شديم تا به مقصد کشف توطئه ترور علی احمد خرم وزير پلانگذاری حکومت جمهوری سردار محمد داوود، به ولايت کندز برويم. علی احمد خرم بتاريخ 26 ماه عقرب 1356 از سوی مرجان معلم علی آباد کندُز به شهادت رسيده و در کابل زندانی بود. در آن ولايت نظام الدين تهذيب بحيث منشی حرفه يی کميته حزبی ولايت کندز کار و مبارزه می کرد ومرجان معلم نيز يکی ازشاگردان حفيظ الله امين بود. پيش از وحدت 12 سرطان 1356 فرکسيون های خلق و پرچم ، [وی] توسط حفيظ الله امين بحيث عضو جريان دموکراتيک خلق به آن کميته ی حزبی معرفی و تنظيم شده بود. تحقيقات در منزل نظام الدين تهذيب صورت می گرفت. تحقيقات چهار روز تمام ادامه يافت. بيش از صد تن از فعالان سياسی شهر و ولسوالی های کندز مخفيانه و جدا، جدا در منزل ايشان می آمد و به پرسشهای هيأت پاسخ می گفت و در بارۀ عضويت مرجان گواهی می داد.
از نتايج تحقيقات بوضوح کامل آشکار شد که : مرجان در جمعيت دموکراتيک خلق از سوی حفيظ الله امين تنظيم و معرفی شده است.
هدف و پلان شخصی حفيظ الله امين اين بوده است تا نخست مرجان معلم ، خرم را به اثر تهديد مسلحانه باخود نزد سردار محمد داوود در ارگ رياست جمهوری انتقال دهد، سپس عليه رييس دولت حمله ی تروريستی انجام يابد و بهنگام اعلان حالت اضطرار، قدرت نظامی ـ سياسی را توسط قيام مسلحانه بدست آورد و سرانجام مخالفين و رقبای سياسی خود را يک بار و برای هميشه سرکوب کند. ولی روشن روان ” خُرم ” به امر و نهی و تهديد مسلحانه مرجان سر فرود نياورد. سينه ی خود را سپر تير تفنگچۀ مرجان قاتل و افزار بی شعور تاريخ کرد. مرجان گرفتار ، محاکمه و مجازات سنگين شد.
درنتيجۀ کشف اين توطئه به پيشنهاد کميسيون کنترول حزبی، بيدرنگ به تمام سازمانهای حزبی يک ” اطلاعيه شفاهی ” پخش شد که :
جريان دموکراتيک خلق ترور علی احمد خرم وزير پلانگذاری را تقبيح می کند و [ اين عمل را ] ضد اصول مبارزۀ مسالمت آميز خود ارزيابی می نمايد.
سپس موضوع اخراج حفيظ الله امين از کميته مرکزی و در درجۀ اول سلب مسؤوليت و سبکدوشی او از سازمان ” مخفی نظامی” در يک جلسۀ ديگر دفتر سياسی مطرح بحث قرار گرفت….»
بدين منوال مير محمد صديق فرهنگ، در صفحۀ (52) جلد دوم کتاب : افغانستان در پنج قرن اخير، باوجود خصومت آشکار با پرچمداران ح. د. خ. ا، جمع ترفند تراشی ها، توهين کردن ها و تهمت نهادن ها بر آنان، پيرامون اين موضوع چنين نگاشته است:
« … مرجان در سرک بگرامی با تفنگ شکاری گرفتار گرديده ، به حيث قاتل محاکمه شد. کمونيست ها اورا اخوانی خواندند و وزير عدليه وقت پرچمی و چون مردم بر حکومت بی اعتماد بودند به هيچ گفته باور نکردند. ليکن رييس دولت که معلوم نيست تا کجا از حقايق اطلاع داشت درموقع دفن علی احمد خرم قاتل اورا از عاملان ارتجاع سياه قلمداد کرد. »
راجع به حادثه ی خونين ترور علی احمد خرم ، علت و انگيزه های اين عمل جنايتکارانه ، مؤلفان ، آگاهان سياسی و تحليل گران بين المللی داخلی و خارجی در داخل کشور و در دنيای خارج نيز در آثار و نوشته های خويش ، مطالبی را تذکار داده اند که بخاطر به درازا نکشيدن سخن ، از آوردن نقل قول ها دراين نبشته، صرف نظر می گردد.
در فرجام به خدمت جناب محترم فرهاد لبيب ، بايد عرض شود که طبق معلومات موثق و مشاهدۀ اين قلم که خود از زمره ی زندانيان محبس پلچرخی بود ، بعد از ششم جدی 1358 مرجان قاتل زنده ياد خرم درجمع اعضای ح. د. خ. ا ( پرچمی ها و خلقی های طرفدار نورمحمد تره کی ) رها نشده بود. همچنان زندانيان سياسی دربند در بلاک دوم زندان پلچرخی شاهد اند و خوب بياد دارند که مرجان قاتل ، به بيماری روانی مصاب شده بود و با هيچ کسی حرف نمی زد.
و اما درمورد غنی خان مشرقی وال (!) ، که آقای لبيب از زبان وی مطالب نادرستی را به نگارش گرفته و او را عضو هيأت تحقيق و قوماندان زندان دهمزنگ معرفی نموده، حقيقت چنان می رساند که درمورد چشم پوشی و برخورد تعصب گرانه بعمل آمده است. زيرا تا جايي که همگان ميدانند، قبل ازسال 1356 با وارد آمدن تغيير درکادر رهبری وزارت داخله و سبکدوشی زنده ياد فيض محمد و تقرر قدير نورستانی بعوض وی ؛ اعضا و علاقه مندان ح. د. خ. ا ، از تمام مقامهای مهم دولتی برکنار و به حاشيه رانده شده بودندند.
درجو يک چنين وضعيت، تحقيق مرجان، قاتل علی احمد خرم نيزتوسط يک هيأت بلند پايه دولتی، شامل نمايندۀ دادستانی کل کشور ( لوی سانوالی ) و افسران عالی رتبه پوليس طرف اعتماد شخص قدير وزير داخله انجام گرفت . برعلاوه در آن برهۀ از تاريخ، غنی خان مشرقی وال (!) قوماندان زندان دهمزنگ نه ؛ بلکه آمر نظارتخانه ولايت کابل بود. چنانچه اکادمسين دستگير پنجشيری جريان رويداد هفتم ثور و چگونگی رهايی رهبران زندانی ح. د. خ. ا را که جناب غنی خان ، بحيث آمر توقيف خانه ی ولايت کابل توظيف بود، اين گونه شرح داده است:
« صبح 7 ثور 1357 فضای کابل ابرآلود بود. آواز رعد و برق و صدای دانه های باران شنيده می شد. ساعت يازده و نيم قبل از ظهر غنی صافی يکتن از افسران پوليس که بعداً پيوندش با سازمان نظامی جناح قبلی پرچم آشکار گرديد، وارد سلول من شد. از او پرسيدم که غرش توپ و تفنگ است ويا رعد و برق ؛ او درحالی که دوشک و بالشت پر از کاه و چرکينم را از مقابل کلکين به پناه ديوار و نقطه امن انتقال می داد گفت: فضا طوفانی و رعد وبرق است آرام استراحت کن. اين همان افسر پوليس است که کتاب ” شبهای سياه کابل” را به نام مستعار جنرال عمرزی نوشته و در پشاور نشر کرده است.
درحدود ساعت يک بعد از ظهر نخستين فير تفنگ و غرش وسايط زرهی از سالنگ وات بگوشم رسيد. غرش توپ و تفنگ پيوسته شديدتر و نزديک تر می شد. ساعت چهار و نيم بعد از ظهر ولايت کابل و نظارت خانه قوماندانی پوليس محاصره گرديد. محافظين ولايت از برجهای ترصد، به تيراندازی آغاز نهادند. پاسداران نظارت خانه نيز چند لحظه با ماشيدارهای ثقيل خود از توقيف ولايت کابل دفاع و مقاومت کردند. اما مقاومت آنان در مقابل تانک های غول پيکر و وسايط ثقيل قوای زرهدار بی ثمر بود، به ناچار دستهای خود را بالا کردند و محافظين پوليس مجبور به تسليم شدند. افسران بلوک توفيق احمد نورستانی، به سوی يکی از ديوارهای زندان درنزديکی سالنگ وات ديوار را نشانه گرفت و با تانک آتش کشود. ديوار نظارت خانه رخنه شد. در و ديوار ، دروازه های سلول های ما به لرزه درآمد؛ افسران خشماگين حزبی وارد محوطۀ توقيف شدند. بعد از گشودن دروازۀ عمومی نظارتخانه ، آواز های پيروزمند و پر از خشم و خروشی درفضای زندان ما طنين انداخت و بوضوح شنيده شد: « تره کی صاحب درغلم » ، « کارمل صاحب درغلم» .
اين آوازها از افسران جوانی بنام محمد رحيم متخلص به ” سرباز” و غنی صافی بود. غنی صافی همان افسر پوليس بود که قبل از ظهر هفت ثور ما را از خطر اصابت احتمالی مرمی مصون ساخت. رحيم سرباز درحالی که بالاپوش آبی رزمی و کلاشينکوف به شانه داشت، دروازۀ سلول تره کی را گشود، ساير اعضای رهبری نيز رها شدند و يکديگر را در آغوش کشيدند.
رحيم سرباز و غنی صافی همان افسران اردو و پوليس بوده اند که فداکارانه و باشور وشوق انقلابی در و ديوار، قفل و زنجير توقيف ولايت کابل و ولچکها را درهم شکسته ، بعداً بفرمان همين رهبران فراموش کار توقيف، زندانی و سرانجام رهايی يافته بوده اند. »
( ظهور و زوال ح. د.خ. ا، تأليف اکادميسين دستگير پنجشيری، ج 2، صص ، 84 و 85 )
خيره آن ديده که آبش نبرد گريۀ عشق
تيره آن دل که درو شمع محبت نبود
” حافظ ”
The book how we were infected with the virus (A) of the invasion of Afghanistan