رفیق جنرال محمدآصف الم، افسر مجرب، قاضی عادل، با تقوی و مبارز بیهمتایی است که سیر زندگی کاری و سیاسی اش از دوران تحصیل تا مبارزه و کار در دوران حکمروایی پنج دولتی با طرحها، اهداف و شیوههای مختلف زمامداری، مالامال از پیامدها و حوادث عبرتانگیز بیشماری بوده است که خوشبختانه رفیق الم برای بهره گیری دیگران از تجارب حاصله از دوران کار و پیکار خویش، با خامه دلنشین، «دفتر خاطرات» را رقم زده و آنرا به جوانان رسالتمند اهدا نموده است.
کتاب «سیر زندگی در آیینه تاریخ»، بیانگر ابعاد گوناگون زندگی مردم و درد و رنجهای آنها، شرایط زیست، مناسبات باهمی، نقش جریانها و شخصیتهای سیاسی در فاصله زمانی بیشتر از نیم قرن است که همه در کمال بی طرفی و با عینیت کامل نگارش یافته است.
محتوای بی همتا و اساسی این کتاب، «وضع دستگاه قضائی عسکری در افغانستان» است که تا حال کمتر در مورد نگاشته شده و یقیناً منبع موثق و معتبری برای محققان این عرصه خواهد بود.
این کتاب بارنخست در داخل کشور چاپ و مورد استقبال فراوان قرار گرفت و نسبت مراجعه بیشماری از علاقمندان برای دستیابی آن، رفیق الم تصمیم گرفت تا کتاب به شکل دیجیتال تدوین و همگانی گردد و این وظیفه را برای من سپرد که با کمال علاقمندی انجام و نشرات پرچم افتخار دارد که آنرا در اختیار علاقمندان قرار میدهد.
قاسم آسمایی
این بار خوانندهء عزیز با رخ دیگری از خامهء ورجاوند و ارجمند جناب قضاوتپوه جنرال محمدآصف الم که با نثر سلیس و روان و مبتنی بر ریالیزیم تحریر شده است؛ آشنا میگردد:
مجموعهء داستانی «بیبی ملا» حاوی سه داستان کوتاه:
– پریچهر
– دریاچه قو
– بیبی ملا
است که به همت فرهنگی فرهیخته جناب قاسم آسمایی ارجمند تدوین و ویرایش یافته و توسط انتشارات راه پرچم، نشر میگردد.
در نیم قرن اخیر از خامه توانای جناب الم آثار و نوشته های زیادی نشر شده است؛ از جمله کتاب «سیر زندگی در آیینه تاریخ» نه تنها خاطرات پر ارزش نویسنده است بلکه بیان یک مقطع تاریخ وطن و یک مأخذ مطمئن دربارهء چگونگی ایجاد محاکمات در اردو افغانستان و ایجاد سیستم قضایی نوین و مدرن در قوای مسلح که مولف خود از جمله بنیانگذاران آن است، به طور مشروح توضیح داده است.
جناب الم گرامی با نوشتن این سه داستان کوتاه در ردیف نویسنده با تعبیر دقیق ادبی آن قرار گرفته است و توانسته بقول معروف «شهزاد» درونی خود را برشته تحریر آورده است. نویسنده گرامی که فرزند دره و بهشت خوش آب و هوای پغمان است، نسیم خوشگوار طبعیت آن دیار در بازتاب تلطیف شده خیال ذهن و روان او مشهود است و هر سه اصل: تجربه، مشاهده و تخیل را که ویلیام فاکنر، بمثابه نیاز یک نویسنده دانسته، از زادگاه و محیط ماحول آن را کسب کرده است و شاید به همین خاطر، نویسنده دیدگاهی برای پرداختن دارد و اندیشه انسانی شان برای بازتاب رنج و اندوه، با منطق ریالیستی در داستان چنان روایت مینماید که پایش بروی زمین و واقعیت های ملموس زندگی قرار داشته باشد. عنصر «زمان» و «وحدت زمان و مکان» و ایستادن، داستان سرا، در هر پنج عرصه زمانی، داستان را بطور مجذوب کننده برای خواننده ارائه مینماید که مجال گریز تا سطر اخیر برای مطالعهکننده باقی نمیماند.
شخصیت اصلی در هر سه بخش آغاز، میانه و پایان داستان وجود ملموس و ژانر روایی در صدای روایتش بازتاب دارد و احساس او که با فکر و اندیشه اش در ارتباط است؛ با مفاهیم هیجان، کشش، عشق، جنون، جنایت، خیانت، جنگ، مرگ، تنهایی و ترس او را همراهی مینماید. تلفیق دقیق این مطالب، مبین کمال کار نویسنده است که مصداق این سخن انتوان چخوف: «به من نگو ماه می درخشد، درخشش نور را در شیشه شکسته نشانم بده»؛ می باشد.
در داستان «پریچهر» راوی و شخصیت مرکزی کریم است که دل به حسن و جمال پری چهر میدهد که راز درونی و درد دل خود را چنین بیان میدارد:
«…از تلاقی اولین نگاههای مان به اینسو نه دلی در اختیار دارم و نه صبر و قراری. دنیایم به کلی عوض گردیده و فکر میکنم که به اسارت رفته ام. بلی! اسیر نگاه پرفروغی که به قلب فارغ از رمز و رازهای زمانه ام گرمای عشق و دوستی بخشیده است، گرمای که از بیمسئولیتی به سوی مسئولیت و بزرگمنشی راه میکشاید، گرمائی که قلب آدمی را از تهی بودن نجات داده و مملو از غنای معنوی و احساس عالی انسانی میسازد. مغمومم از آنکه شاید برای من هنوز زود باشد؛ اما ممنون از آنم که الهۀ عشق و دوستی با اهدای این هدیه به من، زندگی معنوی ام را از بادۀ محبت و اکسیر عشق سیراب ساخته است. احساس خودم و حکم قلب پاکم این است که پیوند رشتههای قلوب ما مقدس اند و من با اتکا به این قدسیت ترا مخاطب ساخته اظهار میدارم که دوستت دارم و حتی میگویم عاشقت هستم.. (بنقل از صفحه 11 – 12)
در داستان «دریاچه قو» راوی آواره بختبرگشته از افغانستان است که جنگ و تباهی او را از وطن آبایی میراند و هی میدان و طی میدان در سرزمین اروپای شرق به «بانوی زرین موی طناز» آشنا و دل میبازد و روزگار، آزگار مهاجرت، جدایی جبری و ناخواسته «فرقت هول انگیز » را بر ایشان تحمیل مینماید:
«… او را دیدم که با همان سیمای متبسم و چشمان سحرآفرین به سویم آمد؛ دستش را گرفتم و راهی کنار دریاچۀ قو شدیم. از جنگل که میگذشتیم همهمۀ جنگل بر مغز خسته ام سنگینی میکرد و به فکرم آمد که پرندگان ترانههای حزن انگیزی میخوانند و دریاچه و کنار آن زیبائی گذشته را ندارند، پر و بال قوهای سپیدبال شکسته و مرغابیهای رنگینبال از شور و شعف همیشگی بازمانده اند؛ همینکه بر روی نیمکت آشنا قرار گرفتیم؛ آن سخن نحس جدائی را بیرون دادم.
هردو گریستیم با سوز درون. شعر الوداع را توام با اشک چشم برایش زمزمه کردم. درد آن زمزمه را تنها خودم احساس کردم. او با واژۀ الوداع بیگانه بود» (بنقل از صفحه 39کتاب)
داستان سومی «بیبی ملا» در واقع روایت است که واقعیت مرارت زندگی جامعه مصیبت زده، سنتی دربند خرافات را به تصویر می کشد و در جدل تاریخی علم و جهل از استقامت و شکیبایی «صابره» (بیبی ملا) را حکایه مینماید. زنی مقاوم و خردورز که هزار و یک مشکل طاقت فرسای زندگی را متحمل میگردد و کماکان منادی روشنی، حق و دادخواهی است و راه پایداری را به دختران جوان با کسب معرفت و دانش توصیه مینماید که راه علاج درد جانکاه و مشترک دختران مظلوم در «جوامع بسته» و در بند استبداد خشن مذهبی است.
در ختم مرور بر داستان کوتاه «بی بی ملا» و منحیث حسن ختام، حرف و سخن نویسنده شهیر لیون تولستوی به ذهنم تداعی گردید که منحیث حسن ختام متذکر می گردم: «داستان به جای اینکه تمام زندگی یک انسان را برای ما روایت کند، باید او را در شرایطی قرار دهد و گرههای در کارش بیفگند که وقتی باز شد، تمام بشریت را بتوان در آن دید»
برای دوست دیرین بزرگمهرم و نویسنده گرامی داستانهای کوتاه و دلپذیر باید تبریک گفت که: در نهمین دهه زندگی و در غربتسرای دنمارک و سوز و گداز جلای وطن با خلق این داستانها، در راه داستان نویسان کوتاه افغانستان که در یکصدو چند سال با «جهاد اکبر» مولوی محمدحسین آغاز و در سراجالاخبار و با طرزی و … هاشم شایق و تا … زریاب ها و حسینی، پربار شده، قدم گذاشته است.
با حرمت
راه پرچم سیر-ـ-زندگی-ـ-در-ـ-آیینه-ـ-تاریخ-ـ-دفتر-ـ-خاطرات-ـ-محمد-ـ-آصف-ـ-الم
**
راه پرچم سیر-ـ-زندگی-ـ-در-ـ-آیینه-ـ-تاریخ-ـ-دفتر-ـ-خاطرات-ـ-محمد-ـ-آصف-ـ-الم
راه پرچم سرنوشت-ـ-خانواده-ـ-در-ـ-جوامع-ـ-غربی-ـ-میر-ـ-عنایت-الله-ـ-سادات (2)