مرُوری بر رخداد های خونبار سه سده ی اخير خرُاسان ديروز وافغانستان امروز
از برچيدن بساط اشغالگران کهن تا افتيدن به دام غارتگران نوين!
(1709 ـ 2018)
بخش بيست و دوم
کودتای 14 ثور 1365 ـ نقش عوامل داخلی در راه اندازی آن:
کودتا چگونه صورت گرفت؟ چرا تصميم دو جنرال ارشد نظام، درسرکوب آن عملی نشد؟
1ـ اين جنگ بی مفهوم است (!)؛ سربازان اتحاد شوروی بايد از افغانستان به ميهن شان برگردند؛
(بلی ﻣﺪﺍﺧﻠﻪ ﯼ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﺍﺗﺤﺎﺩ ﺷﻮﺭﻭﯼ ﺩﺭﺍﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎﻥ، ﺑﻪ ﺍﺛﺮﺗﻘﺎﺿﺎﯼ ﻣﻜﺮﺭﺭﻫﱪﺍﻥ ﺩﻭﻟﺖ ﺝ.ﺩ . ﺍ (نورمحمد تره کی وحفيظ الله امين)، ﺻﻮﺭﺕ ﮔﺮﻓﺖ؛ اما چی وقت؛ چگونه و روی کدام ميکانيزم ﻛﺸﻮﺭ ﻣﺎﺭﺍ ﺗﺮﻙ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ، ﻃﯽ ﺍﻋﻼﻣﯿﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﺎﺭﯾﺨﯽ 14/05/1980 و 24/08/ 1981 ﺗﻮﺳﻂ ﺩﻭﻟﺖ ﺝ.ﺩ.ﺍ، ﺑﻪ رهبری ببرﻙ ﻛﺎﺭﻣﻞ، ﺑﻪ ﺍﻃﻼﻉ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﯼ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﻣﻠﻞ ﻣﺘﺤﺪ، ﺭﺳﺎﻧﯿﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ).
2ـ جنگ يگانه راه حل نيست؛ ما بايد با تنظيم های جهادی پاکستان و ايران مصالحه و آشتی ملی را مطرح و قدرت دولتی را با طرف مقابل تقسيم کنيم؛
(خطوط کلی و بنيادی برنامۀ برقراری صلح در افغانستان برای نخستين بار از آغاز سال 1980 درباينيه های رهبری حزب و دولت و در مصوبات، فيصله ها و تصاميم رسمی حزبی و دولتی بازتاب داده شد و درگام بعدی جوهر کليه تصاميم و فيصله ها در تزسهای دهگانه زنده ياد ببرک کارمل رهبر ح. د. خ. ا و دولت ج. د. ا، بصورت روشن مطرح و جهت تطبيق آن گام های اصولی برداشته شد؛ وليک بمنظور تحقق امر صلح، آمادگی و نيت صادقانۀ دوطرف درگير جنگ نياز بود؛ پرسش اين است که آيا طرف مقابل برای نشستن در ميز مذاکره بخاطر تأمين صلح از خود آمادگی نشان می داد؟ آيا طرح برنامۀ استقرار صلح از موضع نيرومند ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻭ ﻧﻈﺎﻣﯽ مؤثر پنداشته می شد ويا اين که با اسلوب تگدی و پيش کشيدن عذر و زاری آن گونه که داکتر نجيب الله آن را مطابق سناريوی مشترک گرباچف ـ ريگن ـ ضياء الحق، دنبال نمود؟).
3ـ برگشت محمد ظاهر، شاه سابق با اعضای خاندان جليل سلطنتی به افغانستان و تشکيل دولت بيطرف عبوری تحت زعامت ايشان يگانه راه تأمين صلح و قطع جنگ است؛
(شاهی که خود و خانواده اش مسبب تمامی بدبختی های جامعۀ افغانستان بوده اند و نتوانست دوام عمر سياسی خود و بقای سلطنش را حفظ کند؛ همچنان طرفداران مشهور شاه سابق،(سيد بهاء الدين مجروح، عزيزالرحمان الفت و جنرال عبدالحکيم کتوازی… ) نيز توسط تنظيم های بنيادگرای جهادی ترور شدند؛ چگونه می توانست پرچمدارصلح وآشتی ملی و ناجی مردم افغانستان، ازجنگ تحميلی امپرياليسم جهانخوار و متحدين آن که بوسيلۀ تنظيم های جنگ افروز و شرات پيشه به پيش برده می شد، محسوب گردد؟).
4 ـ تغيير زعامت موجود، بويژه برکناری ببرک کارمل از رهبری حزبی و دولتی، بنابر خواست رهبران ايالات متحدۀ امريکا، انگليس و پاکستان و ايران که او را بنابرداشتن تفکر وانديشه های چپ ضد غربی و ضد پاکستانی، دررأس حزب و دولت ج.د. ا در پروسۀ مصالحه قابل تحمل و پذيرش نمی دانند، يک ضرورت مبرم است؛
(اما وقتی که چشم ها کور و وجدانها خوابيده باشد، درک اين حقيقت، که ببرک کارمل از تاريخ آغاز فعاليت سياسی بمثابۀ پرچمدار نهضت محصلان در جنبش مشروطيت سوم تا تشکيل ح. د. خ. ا و هشت سال کارآگاهی دهنده بحيث نمايندۀ مردم شهرکابل در مجلس نمايندگان افغانستان و مخالفتش عليه اعمال و روش های نظاميگری در سياست و گرفتن قدرت از طريق راه اندازی کودتا؛ با داوود خان و حفيظ الله امين و سرانجام ، پيشنهاد لغو مجازات اعدام و تعديل آن به حبس، درمورد مجرمين؛ همواره طرفدار داعيۀ صلح، همزيستی مسالمت آميز، عدم تشدد و آشتی ملی بود. بنابران در راستای پياده نمودن اين هدف ها و ارزشهای انسانی هيچ کدام از رهبران افغانستان درگذشته و حال در جايگاه کارمل وهم سطح وهم طراز با او قرار گرفته نمی توانند؛ پس چرا موضوع صلح و آشتی ملی با وی که هميشه انسان صلجو بوده مطرح نمی گرديد. کارمل بارها اظهار می داشت که صلح نه به هر قيمت؛ بلکه صلحی که درآن امنيت و سلامت مردم، ترقی و تعالی کشور و سعادت وخوشبختی شهروندان افغانستان، تأمين وتضمين شده بتواند، به آن لبيک میگوييم).
5ـ گزينش شخص ديگری بعوض ببرک کارمل در مقامهای ذکرشده، که مورد تاييد رهبران اتحاد شوروی؛ کشورهای غربی، پاکستان و ايران باشد و در ميان اقوام و قبايل دوطرف مرز افغانستان و پاکستان از لحاظ رابطۀ اتنيکی، ظرفيت و قابليت نفوذ و امکانات بيشتری را از خود تبارز دهد.
(بلی، چنين اوصافی را دروجود شخص نجيب الله يافتند (!) که از قبيلۀ احمدزی ولايت پکتيا برخاسته ودرميان پشتونهای دوطرف سرحد با پاکستان از نفوذ بيشتری برخوردار بود (!) و می توانست مرز را توسط آنان بسته کند(!)؛ به پندار آنان وی قبل از رويداد هفتم ثور 1357 تجارب کاری و وظيفه يی را در دواير دولتی افغانستان نسبت به کارمل در مقياس بيشترداشت(!)؛ بعد ششم جدی 1358 بحيث رئيس خدمات اطلاعات دولتی باوجود درگيری های مسلحانه، روابط گرم، تنگاتنگ و دوستانه با تنظيمهای بنيادگرای اسلامی داشت(!) و چنان معلوم می شد که آنان خاطرات بسيار خوب و خوشی از عملکرد های (!) وی داشتند و تنظيم ها او را در روند صلح نسبت به کارمل ترجيح می دادند(!).
ازاين که نجيب الله دربين اعضای اصلی بيروی سياسی کميته مرکزی ح.د.خ. اجوانتر از همه بود؛ بنابران از تجارب و اندوخته های علمی ـ حقوقی ـ سياسی ـ اقتصادی و اجتماعی بيشتری نسبت به کارمل و ديگران برخوردار بوده است(!)؛ روابط و امکانهای بيشتری در ميان ارگانهای دولت پاکستان و بويژه ” آی. اس. آی ” بربنياد مناسبات قومی دارد (!)؛ با ايالات متحدۀ امريکا از طريق تماسهای کاری سليمان لايق و رفتن وی به واشينگتن و برقراری روابط دوستانه با شاه سابق درنتيجۀ مسافرتهای دکتر ضمير(!)،رضائيت خاطر امريکا ومتحدين ان راحاصل کرده است (!).
ازاين رو گرباچف مطابق معاهدۀ ريکجاويک،اين شخصيت “جامع الکمالات ” (!) را بحيث رهبر حزب و دولت افغانستان به خوش خدمتان داخلی و مشاورين حلقه بگوش خود معرفی نمود).
بمنظورتطبيق اين دساتير، گماشتگان گُرباچف و فرکسيونهای ضد حزبی، درکنار انجام ساير فعاليتهای تخريبکارانه؛ تبليغات گرمی را مبنی بر اين که ” ببرک کارمل به بيماری شديد و صعب العلاجی مصاب بوده که بايست دراتحاد شوروی برای يک مدت طولانی تحت تداوی و معالجه قرار گيرد. او ديگر قدرت کار را در رهبری حزبی و دولتی کشور را ندارد…؛ با شدت هرچه تمام تر آغاز نمودند.
اين تبليغات و فعاليتهای ضد حزبی فرکسيونهای بدنامی که از آنها در بخش بيستم يادآوری بعمل آمده است، تمام اعضای صادق، باوجدان و اصولی حزب را تکان شديد داد.
با انتشارو پخش اين تبليغات و انتقال آن از طريق شماری از اعضای پاکنهاد حزب در شهرکابل به کميته های حزبی؛ نگارنده که درآن زمان عضويت اصلی کميتۀ حزبی شهرکابل را دارا بود، نيز اطلاع حاصل و سوال های بيشتری در ذهن و روانم تداعی گرديد.
درگام نخست خواستم تا هرچه زودتر زمينۀ ملاقات را با رهبر حزب و دولت (زنده ياد ببرک کارمل) حاصل و همه شنيدگی ها را حضورشان گزارش دهم؛ وليک با کمال تأسف مقامهای مسؤولی که کليد انجام يافتن چنين ملاقاتها را دردست داشتند اين کمترين را تحويل نگرفتند و تماسهای تلفونی نيز بجايی نرسيد.
سپس تلاش ورزيده شد تا با رفيق محمود بريالی تماس حاصل گردد؛ بازهم سوگمندانه مسؤول دفترش از مصروفيت بی حد وی اطلاع داده معذرت خواست.
سرانجام از رفيق ظهور رزمجو منشی کميتۀ حزبی شهرکابل، بدون اين که موضوع را با وی بازگو نمايم، کمک خواستم تا زمينۀ ملاقاتم را با يکی از مقامهای ذکرشده مساعد سازد. ظهور که دردوران مبارزات سياسی درسازمان مخفی ح. د. خ. ا رفيق هم اتاق و دوست صميمی ام بود، وقت ملاقات را با رفيق بريالی گرفت. وليک با مراجعه و تماس مجدد، باری همان حرف اول تکرارگرديده و گفته شد که اگر کدام گزارش ويا گفتنی داشته باشيد آن را به سکرتريت ارسال نماييد.
اما آن گفتنی ها چيزی ساده ای نبود که به سکرتر يت تسليم داده می شد.
درهمين جريان از ولايت کاپيسا گزارشهای به وزارت امنيت دولتی مواصلت ورزيده و درآنها گفته شده بود، که فرماندهان جهادی ولايت کاپيسا، ازجمله قوماندانهای ولسوالی نجراب ( که به مهمانخانۀ حزب اسلامی حکمتيار شهرت يافته بود)، گفته اند که آنان حاضر اند تا روی مسائل صلح، آتش بس و قطع جنگ، تنها با ” فيضی” که حزبی سابقه دار ودارای اعتبار درسطح ولايت کاپيسا می باشد، گفت و گو و صحبت نمايند.
زنده ياد غلام فاروق يعقوبی وزير امنيت موضوع را با مقام رهبری شورای مرکزی جبهۀ ملی پدروطن مطرح و روانشاد عبدالرحيم هاتف، رئيس شورای مرکزی جبهه ی ملی پدروطن، نگارنده ی اين سطور را موظف نمود تا نزد وزير امنيت دولتی بروم.
سرانجام، بعد ازملاقات با مرحوم يعقوبی وحصول موافقه ی همراهي سه تن ازشخصيت های بانفوذ و با اعتبار شهرستان نجراب (مرحومان ملک غلام بهاء الدين خان، ملک احمد شاه خان و مديرعبدالرؤوف خان) بشمول يک کارمند رياست ادارۀ 5 عازم نجراب شديم.
درزمان ورود ما به مقر شهرستان نجراب(سر تپۀ احمد بيگ) فير و پرتاب راکتهای ثقيل و خفيف و شدت جنگ طرفين بحدی بود که دوشب اول خواب از چشم های ما گم شده بود.
اما پس از تأمين تماس و ارسال پيامهای صلح، مبنی بر قطع جنگ و برادرکشی عنوانی ملک محمد طاهر آمر و فرمانده کل کميتۀ حزب اسلامی نجراب که نسبت رفاقت و دوستی پدران ما؛ هميشه آن رابطه را حرمت می گذاشت؛ شدت جنگ کاهش يافت و سرانجام بعد از يک ماه کار وفعاليت تبليغی، تعميق تماسها وتوضيح اهداف انسانی حزب ودولت جمهوری دموکراتيک افغانستان و تشريح نيت وخواست صلحجويانۀ زنده ياد ببرک کارمل رهبرحزب و دولت ج.د. ا، مبنی بر” آشتی ملی، استقرار صلح پايدار و تأمين امنيت دايمی که زمينه را برای برگشت قطعات نظامی شوروی به کشور شان مساعد می سازد”؛ به زبان ساده برای مردم و از طريق نامه ها به فرماندهان جهادی؛ در حدود 80 در صد شدت جنگ و راکت پراگنی کاهش يافت و شمارزيادی از فرماندهان جهادی علاقه مند قطع جنگ و پذيرش آشتی ملی گرديدند و وضع نسبت به گذشته بهبودی چشمگيری، حاصل نمود.
درماه حمل 1365 هيأت اعزامی داعيۀ صلح شهرستان نجراب غرض ارائه ی گزارش کاری يک ماهه خود به کابل برگشت. وليک ما هيأت اعزامی با رسيدن به پايتخت تقريباً وضع را در رابطه به استماع گزارش و وظايف کاری در زمينۀ کاهش جنگ و بهتر شدن اوضاع برای تأمين امر صلح و بهبود عمومی وضعيت آن منطقه، خيلی ها سرد ودگرگون يافتيم.
سرانجام پس از دوهفته اطلاع حاصل شد که ببرک کارمل رهبرحزب و دولت ج. د. ا، غرض انجام کار رسمی به مسکو دعوت شده است. ليکن اين سفر و ملاقات (!) دو هفته را در برگرفت و در کابل از آغاز پروگرام مخفی، جهت انجام يک کودتای درون حزبی سخن ها گفته و شايعات پخش می گرديد.
نگارنده، باری کوشيد تا با رفيق بريالی ببيند و جريان شنيدگی ها را در زمينۀ کودتا با ايشان درميان گذارد؛ وليک مطلع شدم که او پيش از من از موضوع خبردارد و بعد ها دانستم که تلاش هايم بيهوده بود. زيرا: يک تن از جنرال های ارشد و با اعتبار ارتش افغانستان، روزی دريک صحبت در منزلش، درنتيجه ی گردش روزگار، درکنار منزلم در بلاک 128 مکروريون سوم قرار داشت، به من گفت:
«شب هنگام در منزل قبلی ام بودم، يکتن از بانوهای مورد احترام حزب و مردم برايم تلفون کرده گفت که تو چگونه جنرال نامداری هستی که کودتا عليه نظام و رهبری حزبی و دولتی افغانستان جريان دارد و تو بی خبر هستی وبه خانه ات خاموش نشسته يی!
اين صحبت هشدارباش نه ؛ بلکه خنجری بود که بر قلبم حواله گرديد.
فردای آن موضوع را با يک جنرال با امکان و طرف اعتماد کاملم که در ميان افسران ارتش نيز ازمحبوبيت و اعتبار والای برخوردار بود، درميان گذاشتم. او هم جريان کودتا را تاييد کرده گفت، چی کنيم . پس از مفاهمه و سنجش همه جانبه، تصميم گرفتيم تا اين کودتا را خنثی و کودتاچيان را بازداشت و درصورت مقاومت سرکوب نماييم.
اما هردو به اين نتيجه رسيديم که بايد رفيق بريالی را که منشی کميته مرکزی ح. د. خ. ا، است درجريان قرار دهيم و از وی نيز درحدودی که امکان دارد درزمينۀ خنثی کردن کودتا کمک بخواهيم.
وليک همين که جريان را به وی بازگونموديم؛ خيلی سراسيمه شده و گفت که شما دست به حرکت نظامی می زنيد و اين اقدام از طرف مخالفين و اعضای حزب يک کودتا تلقی می شود. ما هردو به جوابش گفتيم که نه خير اين کودتا نيست؛ بلکه خنثی کردن کودتای که قبلاًآغاز شده است، می باشد؛ مگر شما ديروز(هفتم ثور 1365) نديديد، که فوتوهای رهبر حزب، رئيس دولت و سرقوماندان اعلی قوای مسلح افغانستان ببرک کارمل را درمراسم تجليل و بزرگداشت از اين روز، درپيش روی چشمان باز هزاران عضو حزب، مامورين لشکری و کشوری، اعضای کوردپلماتيک مقيم کابل و همشهريان مان، در مغايرت با تمام سنن و موازين زندگی حزبی و مقررات دولتی و خلاف ارادۀ اعضای حزب، جمع کردند و تنها يک تن از زنان قهرمان حزب (محبوبه ذهين) که فوتو را تسليم نکرده بود و صرف با گفتن ” زنده باد ببرک کارمل رهبرمحبوب ح. د. خ. ا و رئيس شورای انقلابی ج. د. ا” ؛ او را درهمان جا بازداشت کردند و مانند يک متهم خطرناک مورد تهديد و بازجويی پوليسی قرار دادند؟ مگرشما آن صحنه را نديديد؟ حرکتهای ديگری که با ابعاد گسترده تر درميان افسران و جنرال های ارتش، پوليس و امنيت؛ جمع جلسات گروپی که در حلقات حزبی آغاز شده است، آن را چی تعريف می کنيد؟
رفيق بريالی در جواب گفت که من تاييد میدارم که کودتا آغاز شده است؛ من با عده ای از اعضای کميته مرکزی موضوع توقف طولانی رفيق کارمل را درمسکو و آغاز جلسات نيمه مخفی گروپی را با حرکتهای نظامی ضد حزبی و ضد دولتی که توسط نجيب الله و گروپش با رهبری و شرکت حضوری شماری از مشاورين نظامی شوروی در کابل جريان دارد، طی نامۀ به امضای 22 تن اعضای کميته مرکزی ح. د. خ. ا به سفارت شوروی در کابل تسليم کرده تقاضای جدی نموده ايم که به ادامۀ توقف بيمورد رفيق کارمل و حرکتهای ضد حزبی و ضد دولتی که بيشتر رهبری آن را مشاورين شوروی دارند، پايان داده شود. ما بايد تا آمدن رفيق کارمل و جواب نامۀ مان انتظار بکشيم.
ما درجواب گفتيم که حرکتهای نظامی و استخباراتی را که ما ارزيابی کرده ايم همه بيانگر آن است که افغانستان يکبار ديگر به سمت رخدادهای خونبارسال 1358 که منجر به قتل تره کی و بقدرت رسيدن امين گرديد، روان است. سرعت حوادث که درحال شکل گرفتن است، نشان می دهد که نامۀ ارسالی شما حفظ و کودتا پيروز خواهد شد و رفيق کارمل اگر مقاومت کند به سرنوشت تره کی گرفتار و درکابل جوی خون جاری خواهد گرديد.
رفيق بريالی گفت، با اين کار شما، اتحاد شوروی واکنش شديد نشان می دهد ومسؤوليت عواقب وخيم آن را، فردا بدوش ما می اندازد.
ما درپاسخ گفتيم، که اتحاد شوروی را در وجود گرباچف و چند مرتد دور و پيشش خلاصه نکنيد . آنها حمايت اکثريت اعضای حزب و مردم آن، بويژه جنرال های نظامی و امنيتی آن کشور را با خود ندارند؛ مزيد برآن تا جايی که ما اتحاد شوروی را می شناسيم و درمجموع برداشتی که از سياست جهانی داريم، دولتمردان از نيروهای ضعيف و شکست خورده حمايت نمی کنند. وقتی رهبران شوروی بشمول گرباچف در برابر يک عمل انجام شدۀ قوی، آنهم خنثی کردن يک کودتا عليه يک دولت و زعامت با نام و نشان، چون ببرک کارمل موسس ح. د.خ. ا، قرار گيرند، با درنظرداشت اوضاع جهانی جز تاييد و حمايت ازاين تصميم ، راه ديگری ندارند. زيرا آن کشور در برخوردهای نادرست اش در اوايل رخداد های بعد از هفتم ثور 1357 نزد احزاب و کشورهای دوست مورد انتقاد شديد قرار گرفته بود.
اما بريالی خيلی ها سراسيمه شد و گفت ، من بهيچ وجه اين عمل را که شايد منجر به قتل يکی دو تن اعضای رهبری حزب يا دولت شود، تاييد و موافقه نمی کنم. ما جواب مردم افغانستان را چه بدهيم.
ما دراخير گفتيم که امروز شما از احتمال قتل يک يا دو نفر حرف می زنيد؛ ولی با پيروزی اين کودتا که سقوط حاکميت و تسليمی قدرت را به مخالفين و آنانی که شش سال با آنها روياروی جنگيده ايم، درقبال دارد؛ در افغانستان جوی خون از ميان مردم ملکی، اعضای حزب متحدين ما و ساير روشنفکران جاری خواهد شد. اکنون اين دو مسؤوليت را خوب تشخيص و مقايسه کنيد. اما جواب مثبت از رفيق بريالی بدست آورده نتوانستيم و وی سرهمان حرفهايش تا آخر پافشاری نمود.
سپس رفيق همرزم و عزيزم گفت: من برايت نگفته بودم که بريالی يک ايدولوگ خوب و همواره مسؤول بخشهای فرهنگی بوده است؛ مگراو قدرت وتوانمندی کارهای تشکيلاتی وارادۀ نيرومند تصميم گيری نظامی را درهمچو موارد ندارد. ايکاش او را هيچ خبرنمی کرديم واکنون تشويش آن وجود دارد که اين تصميم ما، به گوش نجيب الله و رفقايش نرسد و آنان دست به اقدام پيشگيرانه ی خونين عليه ما نزنند.
سرانجام ما نيز از تصميم خويش صرف نظر کرديم؛ پنج روز بعد، زمانی رفيق کارمل به کابل برگشت، که نجيب و دار و دسته اش به حمايت مشاورين شوروی تمام هرم های قدرت را اشغال کرده بودند؛ رهبرحزب ودولت درفرودگاه کابل از طرف باند نجيب ـ گرباچف محاصره شده به ارگ انتقال و تحت نظارت قرار گرفته شد. تمام ارتباطش با بيرون قطع گرديد؛ مظاهرات اعضای حزب سرکوب وفردا شب آن استعفايش بزوربرچه و تفنگ، توسط باند موظف گرفته شد وروزبعد، کودتا بشکل عريان آن به نمايش گذاشته و پيروزگرديد؛رفيق بريالی هم نتايج آن راديد ومزه ی شيرين (!) آن را چشيد».
وليک ساير اعضای حزب، (کادرها و صفوف)، زجر و شکنجۀ کودتای نجيب ـ گرباچف را چه در زمان زمامداری وی و چه با سقوط حاکميت يک جا با ساير هم ميهنان مان، بويژه شهريان کابل کشيدند و تا کنون نيز درد آن را تحمل می نمايند.
واما، چشم ديد های خود نگارنده از جريان کودتای 14 ثور 1365:
روز 12 ثور 1365 شايع شد که ببرک کارمل رهبر ح. د. خ. ا و رئيس شورای انقلابی ج. د. ا بعد از بيست و اندی روز اقامت سوال برانگيز دراتحاد شوروی دوباره به کشور برمی گردد. تصميم براين شد تا بنابرسنت پذيرفته شده و هميشگی ميهن مان، شماری از رفقای حزبی در ترکيب مأمورين عالی رتبۀ لشکری و کشوری به استقبال وی به فرودگاه کابل بروند. وليک بزودی از جانب تيم کودتاگران که درغياب رهبر حزب و دولت همه مواضع قدرت را غصب کرده بودند؛ به تمام ارگانهای حزبی و دولتی دستور صادر گرديد که بجز شاه محمد دوست وزير خارجه، ديگر هيچ کسی به مشايعت زعيم حزبی و دولتی رفته نمی تواند. آنگاه اطلاعاتی که درمورد کودتا داشتيم موثق تر گرديد.
شام همان روز اطلاع حاصل نمودم که رفيق کارمل حينی که در فرودگاه کابل از هواپيما پياده شد، نيروهای مختلط نظامی و امنيتی اورا مثل يک زندانی خطرناک محاصره کرده بدورازچشم مردم به ارگ انتقال دادند. همچنان برای تعداد کثيری از اعضای حزب و مامورين عالی رتبه که راه رفتن آنان به فرودگاه کابل و ديداربا رهبر شان مسدود شده بود و پس از آن درپيشروی ارگ اجتماع بزرگی را تشکيل داده خواهان ديداروملاقات با رهبر خويش بودند؛ از سوی تيم کودتاگران، به بهانۀ اين که ” رفيق کارمل خيلی خسته است و کسی را پذيرفته نمی تواند”ممانعت ايجاد گرديد.
اما اعضای حزب بهانۀ تيم کودتاگررا دروغ محض خوانده، تقاضای جدی نمودند تا از اين گونه اعمال نظاميگری که مشابهت کامل با فتنه گری های حفيظ الله امين دارد، خود داری ورزند وبرای جمعيت حاضراجازه داده شود تا با رهبرخود ديداربعمل آورند ويا اين که شخص رهبربرای مدت کوتاهی حضوريابند تا از صحت و سلامت وی اطمينان حاصل نماييم. وليک دسته ی کودتاگردرحالی که چهاراطراف ارگ را با سلاح های ثقيل، راکت اندازها و ماشيندار های ارتش و نظاميان شوروی محاصره نموده بودند، اخطار دادند که هرگاه جمعيت حاضر از اين تصميم خويش منصرف نگردند و پيشروی ارگ را ترک نگويند، توسط نيروهای امنيتی سرکوب خونين خواهند شد.
بدين ترتيب تلاشهای اعضای حزب دربرابر اقدام های پيشگيرانۀ کودتاچيان که بيشتر از مدت بيست روز ايام غيابت رهبرحزبی و دولتی، برای انجام آن زمينه سازی نموده بودند، بی نتيجه پايان يافت.
فردای آن روز که تمام ارتباطات رهبرحزبی و دولتی با بيرون قطع شده بود،فشار های طاقت فرسای سياسی ـ نظامی و امنيتی بر وی وارد گرديد تا استعفا نامه ی خويش را از سمت منشی عمومی کميته مرکزی ح. د. خ. ا تسليم نمايد.
روز 14 ثور ساعت 45 . 7 صبح از منزل خارج و به صوب دفتر کارم که مقابل دروازۀ شرقی ولايت کابل واقع بود، روان شدم.
در چهار راهی صحت عامه، افراد نظامی و امنيتی مجهز با سلاح ها و وسايل ثقيل و خفيف موترها را توقف داده گفتند که از همين نقطه به بعد به موتر ها اجازۀ رفتن به شهرداده نمی شود. با وجود اين که همه کارمندان دولت از جمله نگارنده ی اين سطور کارت های هويت خويش را نشان داده اظهار داشتند که ما مسؤولين بخشهای حزبی ـ دولتی و سازمانهای اجتماعی هستيم، کارها راکد مانده؛ مردم سرگردان و از دولت متنفر می شوند؛ اما سلاح بدستان گفتند که ما تابع امرمی باشيم. از مقامات بالايی نظامی و امنيتی به ما امر و وظيفه داده شده است تا هيچ موتر و وسايط ملکی و نظامی را اجازۀ رفتن بجانب شهر ندهيم. شما حال توقف بی جا وبير و بار نکرده به خانه های تان برويد و منتظر باز شدن راه باشيد.
من ديدم که تمامی موترهای دولتی و شخصی را توقف داده اند؛ خود از موتر پياده شده برای دريور گفتم که موتر را در جای مناسب پارک کرده منتظر باز شدن راه باشيد. سپس يک جا با تعداد ديگری از کارمندان دولتی با پای پياده از کنار بيمارستان اندراگاندی، (شفاخانه ی اطفال) از جاده ی وزيراکبرخان بسوی شهر روان شديم. ازاين که سرک چهار راهی زنبق و چهارراهی شيرپور و سرک متصل سفارت ايران مسدود بودند وبه عابرين پياده رونيزاجازۀ رفتن داده نمی شد. بنابران ناچاراز مسيرچهارراهی حاجی يعقوب ـ چهارراهی انصاری و قوای مرکز گذشته از راه جاده ی آسمايی به چهار راهی ده افغانان و جادۀ ولايت کابل آمده خود را به دفتر کارم رسانيدم.
ساعت، حدود 30. 9 قبل از ظهر بود، به دفتر ناحيۀ دوم حزبی شهر کابل تلفون کشيده از رفيق کبير خوژمن منشی ناحيه معلومات خواستم رفيق خوژمن درجواب گفت که گپ از خيريت و جريان ازحوصلۀ تلفون بدور است. اگر زحمت نمی شود يکبار بدفتر ناحيۀ حزبی بياييد تا از نزديک باهم صحبت نماييم.
درجريان صحبتهای که با رفيق خوژمن بعمل آمد، اطلاعات وبرداشتهای مان ازسازماندهی وآغاز کودتای ضد حزبی و دولتی که بوسيلۀ گرباچف و عمال روسی و افغانی (!) آن راه اندازی شده و سقوط حاکميت ح. د خ. ا و دولت ج. د. ا، را در قبال خواهد داشت؛ تا حدودی بيشتر يکسان بود وهردو در ارزيابی مان پيامدهای بعدی اين حادثه را، برای حزب، مردم، جامعه، جنبش و افغانستان زيانبار، تلخ، خونين و زندگی برانداز دريافتيم.
دردآورترازهمه اين بود که ما جريان يک جنايت مشهود عليه منافع حزب، دولت، متحدين سياسی و مردم زحمتکش افغانستان را به چشم خود می ديديم؛ وليک هيچ چاره، امکان و توانمندی را در زمينۀ خنثی کردن و يا سرکوب نمودن آن دراختيار نداشتيم. فقط می سوختيم و رنج جانکاه آن را با ناگزيری تحمل می نموديم.
پس از صحبت با رفيق خوژمن، بمنظور مشاهدۀ اوضاع و کسب اطلاعات بيشتربه پارک زرنگار و چهار راهی پشتونستان رفتم. درشهرمقررات نظامی حاکم بود و تانک ها و وسايط نظامی با افسران و سربازان در چهار راهی ها موضع گرفته و درتمام نقاط مهم شهر، بويژه در چهار اطراف ارگ و مقر کميته مرکزی حزب جابجا شده بودند.
ساعت 11 قبل از ظهر به دفتر برگشتم؛ حوالی ساعت يک بعد از ظهر سکرتر منشی کميتۀ حزبی شهرکابل تلفون نموده گفت که ساعت 2 بعد از ظهر جلسه مسؤولين ارگانهای حزبی ـ دولتی و سازمانهای اجتماعی شهر کابل تدوير می يابد؛ شما بوقت معين آن درجلسه اشتراک نماييد.
طبق معمول دقايقی قبل از وقت معينه به مقر کميتۀ حزبی شهر کابل رفتم. پيش ازتدوير جلسه تعدادی ازاعضای شرکت کننده حضور بهم رسانيده بودند.همگی از جريان کودتا مطلع، سوگوار، ولی خاموش بودند. تنها رفيق نظرسرمند مسؤول تشکيلات کميتۀ حزبی شهر کابل، فقط با يک جملۀ کوتاه، درد جانکاه قلبش را بازگو کرده گفت: «… به ما که همه زندگی خود را وقف حزبی نموديم که سرنوشت رهبرآن اين گونه رقم زده می شود.»
شايد رفيق سرمند کنون گفته ی همان روز خود را فراموش کرده باشد ويا حالا طور ديگری فکرکند؛ وليک آن حالت وموضع گيری حزبی همان لحظه ی وی درخاطره ام ثبت و از اهميت زيادی برخوردار است.
لحظاتی بعد با امدن منشی کميتۀ حزبی شهرکابل جلسه دايرشد و رفيق رزمجو جريان تدويرپلنوم 18(!) کميته مرکزی حزب را مبنی براين که اجندای آن تشکيلاتی و بحث روی استعفای رفيق ببرک کارمل از پست منشی عمومی کميته مرکزی ح.د.خ. ا و گزينش دکتر نجيب الله بعوض وی در اين مقام بود وبخير(!) پايان يافت؛ به اطلاع همه اعضای حاضر درجلسه رسانيد؛ وليک شرکت کنندگان که اکثريت آنان اعضای کميتۀ حزبی شهرکابل، شامل معاونان منشی کميتۀ حزبی شهر، شهردار کابل، قوماندان امنيۀ شهر، منشی های نواحی 11 گانۀ شهر، مسؤولين سازمانهای اجتماعی (جبهه ملی پدر وطن ـ سازمان جوانان ـ سازمان زنان ـ اتحاديه های صنفی ـ کوپراتيف های استهلاکی) شهر کابل بودند؛ جمع روسای نواحی 11 گانه شهرداری کابل، همگی در يک سکوت محض فرو رفتند وهيچ کس درتاييد ازاين حادثه حرفی برزبان نياورد و کدام خوشنودی و لبخندی نيزوجود نداشت.
جريان جلسه، سردی فضای تالار، توأم با سکوت معنی دار بخوبی نشان می داد که اين تغييرزعامت، خلاف اراده و انتظار اکثريت نزديک به اتفاق اعضای حزب صورت گرفته؛ به استثنای منشی کميتۀ حزبی شهرکابل، ديگران همه ناراضی و سوگوارديده می شدند.
ساعت 4 عصر بدفتر برگشته ديدم که روانشاد رفيق محمدعلی نزديکترين دوست دوران زندگی ام با عالمی از يأس و نااميدی نزدم آمده گفت که فعلاً وقت رسمی در حالت ختم بوده حرف ها زياد است؛ بهتر خواهد بود تا شب به منزل ما به خيرخانه برويم ، رفيق عبدالرحمان کوهستانی نيزمی آيد تا روی جريان کودتا برداشتها و معلوماتهای که از طريق کارمندان امنيت بدست آورده ام با نظريات شما و داشته های تکميلی رفيق کوهستانی با هم شريک سازيم.
شب به منزل رفيق محمد علی رفتم، نخست رفيق کوهستانی و بعد رفيق عبدالهادی عزيزی ، درجمع ما پيوستند و بدين ترتيب هرسه کارمند امنيت دولتی، اطلاعات، برداشتها و چشم ديد های خويش را با استفاده از امکانهای کاری ای که داشتند، از آغاز وجريان کودتا بازگونمودند که فشردۀ آن مطالب زيرين را دربر می گيرد:
کودتا 24 روز قبل، يعنی درست با عزيمت رفيق ببرک کارمل به اتحاد شوروی، آغاز گرديد. در طی اين مدت تبليغات وسيع از جانب تعدادی از مشاورين فاسد روسی و فرکسيون های مخرب و ضد حزبی با عنوان نمودن، مريضی رفيق کارمل و گزينش رهبرديگری که صحتمند بوده و دارای قدرت کار بيشترو با مخالفين روحيۀ نرم تر داشته و با گذشت باشد، صورت می گرفت. دراين تبليغات و ديد وبازديدها،علی رغم اين که رهبرشوروی کانديد خود را از قبل مشخص و تعيين کرده بود؛ اما بخاطرکسب حمايت بيشتر به پذيرش اين تغيير؛ مشاورين شوروی پنج تن از اعضای بيروی سياسی و دارالانشاء کميته مرکزی (کشتمند ـ نجيب ـ نورـ زيری و کاروال) را کانديد و معرفی می کردند تا بدين ترتيب با يادهانی اسم دو تن اخير، حمايت جناح خلق ح. د. خ. ا، را نيز بدست آورده آنان را هم خوشنود سازند که در اين تغيير منافع ايشان نيز درنظر گرفته شده است.
اما درمراسم تجليل ازهشتمين سالگرد انقلاب ثور(روز هفتم ثور 1365)علی رغم اين که ببرک کارمل رهبرح . د. خ. ا ـ صدر هيأت ريسۀ شورای انقلابی ج.د.ا و سرقوماندان اعلی قوای مسلح افغانستان بود و درغياب وی از نظر قانون جنرال عبدالقادر معاون اول صدر هيأت رئيسه و جنرال گل آقا معاون دوم صدرهيأت رئيسه شورای انقلابی، بالنوبه قايم مقام دراموردولت و قوای مسلح افغانستان شمرده می شدند؛ مزيد برآن سلطان علی کشتمند رئيس شورای وزيران دولت ج.د.ا، بود؛ وليک برخلاف استحقاق حقوقی و قانونی، نجيب الله درجايگاه رهبری دولت قرار گرفت و همه قوت های نظامی و ملکی از پيشروی وی ريژه رفتند و بدين ترتيب بزرگداشت از اين روز تاريخی، تحت رهبری او انجام پذيرفت.
دراين روز شايعه ی راه اندازی کودتا ازحالت نيمه مخفی آن بصورت علنی برملا گرديد و نجيب، با استفاده از امکانهای شش ساله کار در رياست خدمات واطلاعات دولتی و روابط نزديک با ” ک. گ . ب “، بصورت يکه تاز وارد ميدان قدرت گرديد.
بعد ازاين روزاعضای کميته مرکزی دربخشهای ملکی ونظامی، بصورت انفرادی به مقر کميته مرکزی حزب احضار و برای هريک بوسيلۀ سرمشاورشوروی و نجيب ـ نور، کشتمند و زيری گفته می شد که رهبر حزبی و دولتی اتحادشوروی تصميم گرفته است تا بمنظور قطع جنگ، تطبيق برنامۀ صلح و برگشت قطعات نظامی آن کشور به ميهن شان که امريکا و متحدين آن نيز دراين موارد با شوروی ها به توافق رسيده اند؛ برکناری ببرک کارمل را از رهبری حزب و دولت و انتخاب نجيب الله را بعوض وی شرط اول وگام نخستين دراين راستا دانسته اند که بايد بصورت حتمی انجام گيرد.
بنابران درپلنوم تشکيلاتی که به همين منظور تدوير می يابد بايست همگی به اين تغيير رأی موافق بدهند. زيرا درموجوديت کارمل که دربرابر غرب و در مقابل مجاهدين شخص انعطاف ناپذيرپنداشته می شود، مشی مصالحه با غرب و آشتی ملی با مجاهدين ناممکن به نظر می رسد. اما نجيب الله برای تطبيق اين پروگرام کاملاً آماده، موافق وسازگار است.
همزمان با آن، بمجرد برگشت رفيق کارمل از مسکو به کابل و رسيدن به مقر رياست جمهوری توسط نيروهای نظامی وامنيتی مختلط شوروی و افغانستان تحت نظارت ومحاصره قرارداده شد و مانند حوادث ماه سنبلۀ 1358 کليه ارتباطاتش را با بيرون قطع کردند. طبق اطلاعات مؤثق و چشم ديد ها، شب گذشته (13 بر 14 ثور1365) تعدادی از اعضای بيروی سياسی بشمول هرسه وزير قوای مسلح افغانستان به منزل رفيق کارمل رفتند و برايش گفتند که بايد به رضايت خود استعفانامه خويش را ازرهبری حزب بنويسد، درغيرآن اگر اين مأمول با کاربرد زورو استعمال قوه انجام گيرد، مسؤوليت تمام عواقب وخيم آن بدوش وی خواهد بود.
آنان استدلال های رفيق کارمل را مبنی برعواقب ناگواراين تصميم تسليم طلبانه و اين که نجيب الله شخص بسيار بی تجربه و خيلی ها خون گرم است؛ قدرت و توانمندی رهبری حزب و دولت را بادرنظر داشت ويژگی های جامعۀ افغانستان ندارد، قبول نکردند و به صحبت ها و استدلال های رفيق کارمل وقعی نگذاشتند. زيرا برای آنان از جانب گرباچف و تيم وی هدايت داده شده بود تا بهر قيمتی که شود بايد استعفای کارمل گرفته شود تا اعضای کميته مرکزی و کادرهای حزب قانع گردند که کارمل بخاطر مريضی، خودش از رهبری حزب استعفا داده است.
سرانجام درنيمه های شب،استعفاي رفيق کارمل را بزور و تهديد به خونريزی اعضای حزب و خودش از نزدش گرفتند.
جلسه ی 14 ثور1365 مانند همان جلسۀ ماه سنبلۀ 1358 حفيظ الله امين بخاطر کسب يکه تازانه ی قدرت بود که صورت پذيرفت و بمثابۀ کودتای نظامی نيروهای مشترک شوروی و باند نجيب که سرآغار سقوط حاکميت ح.د.خ. ا، سرکوب فرزندان صديق اين حزب و انتقال قدرت به تنظيم های جهادی ساخت پاکستان و ايران و ساير فجايع دور از انتظار، درمقياس ملی و بين المللی پنداشته می شود؛ ثبت برگه های خونبارتاريخ افغانستان غيرمنسلک گرديد.
درمورد کودتای 14 ثور 1365 مؤرخين، فرهنگيان ونويسندگان داخلی و خارجی، بشمول اعضای ح. د. خ. ا، نظريات گوناگون ارائه داشته اند:
ـ سلطانعلی کشتمند ، از آن جايی که خود ايشان در کنار نجيب و نور در زمينۀ پياده نمودن اين حادثۀ زندگی برانداز، نقش برجسته داشتند؛ بدان منظور واقعيت های مشهود را تحريف و حقايق را در کتاب ” يادداشتهای تاريخی…” بصورت کامل کتمان نموده است.
ـ جنرال محمد نبی عظيمی در کتاب ” اردو و سياست” می نويسد:
« اما درماسکو ديگر فيصله شده بود که ببرک کارمل از صحنه سياسی برکنارگردد. آنها ميخواستند درافغانستان کسی به قدرت برسد که اوامر ماسکو را بدون چون و چرا انجام دهد [کارمل چنين امر ونهی را نمی پذيرفت ـ نگارنده] و به هرشکلی که باشد، زمينۀ خروج نيروهای شوروی را از افغانستان فراهم نمايد. برای ماسکو ديگر اهميتی نداشت که بعد از عودت قطعاتش از افغانستان چگونه وضعی بوجود خواهد آمد. ماسکو فکر می کرد که اگر يکی از رهبرانی را که پشتون باشد و گوش بفرمان در رأس قدرت قراردهد….
يگانه شخص مطلوب از نظر کا. جی. بی. [ بادرنظرداشت دو صفت مهم و کليدی ذکرشده ـ نگارنده ] دوکتور نجيب الله بود….
کودتای دوکتور نجيب الله و ميخائيل گرباچف عليه ببرک کارمل به سادگی و بدون خونريزی در14 ثور1365 به پيروزی رسيد و دوکتور نجيب الله چهرۀ نوين کشور شد و بر کرسی زرين و آبنوس قدرت تکيه زد.»(1)
ـ اکادميسن دستگير پنجشيری در رابطه به اين رويداد چنين می نگارد:
« ببرک کارمل به مقصد معالجه وتداوی به مسکو نگهداشته شد وداکتر نجیب درعمل امورحزبی ودولتی، بویژه قوای مسلح را رهبری میکرد. مراسم رسم وگذشت جشن هفتم ثور نیز زیرنظر وحضور فعال نجیب الله برای نخستین با رانجام یافت واین بار داکترنجیب الله یونیفورم جنرالی را به تن کرده بود؛ شعارهای نیز بسود برگشت ببرک کارمل به وطن، از صفوف و فعالان مظاهره به گوش میرسید؛ فقط در چنین فضاء وهوایی به تاریخ اول می
(11ثور1987م) کارمل به اهنگ پرشتابی به ارگ جمهوری بازگشت، ازسوی سازمان زنان، رفیقان ودوستان وهوادارن نزدیک خویش به صورت غیر رسمی استقبال پرشور و گرم شد؛ در 12ثور شماری از فعالان حزبی مظاهره کنان داخل ارگ جمهوری شدند؛ مکتب دختران علیه گرباچوف ودکتر نجیب الله شعارهای سیاسی خود را به با نگ رسا بلند کردند واز موضع ببرک کارمل باغریو انقلابی پشتیبانی صورت گرفت واین تظاهرات در بی.بی. سی ودیگر رسانه های گروهی بین المللی انتشار گسترده یافت.
درشب 13/14 ثور 1365 خورشیدی برضد کارمل فرایند کودتای سپید آغاز گردید؛ نزدیک به بیست تن فعالان سیاسی واعضای کمیته مرکزی هوادار ببرک کارمل گرفتار وبه قصر گلخانه ی ارگ جمهوری انتقال یافت وزیر نظارت قرارگرفت وسرانجام وزیران قوای مسلح یکجا با داکترصالح محمد زیری منشی کمیته مرکزی نزد ببرک کارمل رفته وبه او ابلاغ کردند که بیدرنگ استعفای خود را از مقام منشی عمومی کمیته مرکزی، ریاست شورای انقلابی ج .د. خ و ” رهبری حزب د .خ .ا بنویسند.
سرانجام هرسه فرکسیون طرفدارببرک کارمل وطرفداران نوراحمد نور وکشتمند و داکترزیری درقصردلکشا جلسهء پلنوم کمیته مرکزی را دایر وپیشنهاد استعفای ببرک کارمل وتعیین داکتر نجیب الله را به این شیوه ضد دموکراتیک منظورو تصویب کردند. دراين جلسه تنها رفیق سربلند گرفتاری اعضای رهبری وفاداربه ببرک کارمل وبرخورد نابه هنجارعلیه آنان را ” بازی کودکانه و یک خیمه شب بازی” ارزیابی کرد(1).
این واکنش جانانهء رفیق سربلندرا علیه شیوهء برخورد داکتر نجیب الله در همان روز جلسه پلنوم 18 کمیته ء مرکزی درقصر دلکشا، بدون آراستن وپیراستن وبیش وکم یادداشت کرده بوده ام.
درفرجام این بازیهای سیاسی فصل دیگری ازتاریخ پرفسوس وفسون سازمانی سیاسی و زنده گی ومبارزه ی ملی واجتماعی، حزبی ودو لتی ما،غالبا درنتیجه کار سیاسی پشت پرده سرمشاور حزبی و رهبران شوروی آغاز شد وبسود داکتر نجیب الله به ” ظاهر” پیروزمندانه انجام یافت؛ ولی بزرگترین افتخار بازیهای سیاسی کهنکاران حزب ما با دریغ ودرد، بزرگترین درد و رنج، مرگ ومیر، خصومت واستخوان شکنی، خجلت وشرمساری تاریخی بوده است، آرزومندم که بازیهای سیاسی عاری از افتخار دیگرازسوی نسلهای امروزوفردای ما هرگز تکرار نشود.» (2)
ـ همين گونه اکادميسين پنجشيری درمقال ديگری از زد وبندهای اين جنايت بدين شرح پرده برمی دارد:
« درهمين قصر، فرايند انتقال قدرت از ببرک کارمل به دکتر نجيب، درنتيجۀ زد وبند با رهبران قوای مسلح بتاريخ 14 ثور 1365 خورشيدی بدون خونريزی و برخورد مسلحانه انجام يافت و ببرک کارمل قهراً مجبور به استعفا شد. ولی جناح خلق ازاين تجارت سياسی با دکتر نجيب الله نه تنها سودی نکرد؛ بل به علت پاليسی دنباله روی خود زيانهای فراوانی هم ديد. درجلسه ای که اين تصميم اتخاذ شد، سربلند يگانه عضو کميته مرکزی طرفدار کارمل بود که گرفتاری شبانه و گروگانگيری اوپراتيفی طرفداران کارمل را ” خيمه شب بازی ” مسخره آميز خواند.»(3)
ـ محمد اکرام انديشمند دراين رابطه ازقول ميرصاحب کاروال، می نگارد:
« ميرصاحب کاروال از جناح خلق و عضو بيروی سياسی حزب دموکراتيک خلق درحاليکه تعويض رهبری حزب را فيصله ی شوروی ها وانمود می کند، استعفای ببرک کارمل را نتيجۀ فشاری می داند که از سوی مخالفان وی دردرون حزب و دولت با توسل به احضارات نيروهای نظامی و امنيتی اتخاذ شد. ببرک کارمل که ظاهراً جهت تداوی درحدود سه ماه را تا اول می 1986 (11 ثور 1365) در شوروی به سربرده بود، پس از بازگشت مجبور به استعفا از رهبری حزب شد.
به نوشته ی کاروال قبل از آنکه يک هيأت حزبی و دولتی برياست صالح محمد زيری به شمول گلابزوی وزير داخله ، نظرمحمد وزيردفاع و يعقوبی وزير امنيت دولتی ازببرک کارمل بخواهند تا استعفای خود را ارائه کند، درپايتخت بگونۀ اعلان ناشده وضعيت فوق العاده حاکم شد. نيروهای مختلف نظامی و امنيتی درنقاط مختلف شهر توظيف يافتند. تيلفونهای طرفداران ببرک کارمل قطع گرديد. پروازهای هوايی لغو شد وسپس ببرک کارمل تنها با اين درخواست که متن استعفارا خودش بنويسد و طرفدارانش مصئون باقی بمانند، حاضر به استعفا گرديد.
به نوشتۀ ميرصاحب کاروال، متن استعفا وتقاضای ببرک کارمل به “گريچکوف” نمايدۀ شوروی سپرده شد و سپس پلنوم 18 کميته مرکزی حزب دموکراتيک خلق برای پذيرش استعفا و تعيين جانشين او درحزب تدوير يافت.»(4)
ـ ميرصاحب کاروال دراين رابطه توضيحات بيشتر را اينگونه ارائه می دارد :
« برای اين منظور کار توضيحاتی درميان اعضای کميته مرکزی ازطرف دارالانشاء کميته مرکزی( کميسيون) آغاز می گردد. بناءً اعضای اصلی و علی البدل کميته مرکزی را به سه گروپ: طرفداران نجيب الله ، گروپ مخالف (طرفدار کارمل) و گروپ متزلزل، تقسيم می نمايند.
درگروپ اول بطورعموم تمام اعضای مربوط به بخش خلقی ها، جمعاً ازجمله ی پرچمی ها سليمان لايق، وزيری، غلام فاروق يعقوبی، کاويانی، ظهوررزمجو، نوراحمد نور، سلطان علی کشتمند وغيره شامل بودند. درگروپ طرفداران ببرک کارمل، اناهيتا راتبزاد، سربلند، سرور منگل، امتيازحسن، واسع کارگر، پردلی، دوست محمد دوست[ شاه محمد دوست ـ نگارنده ] ، گل آقا، محمود بريالی، نورالحق علومی [ نظام الدين تهذيب، شيرآقا سرشک، محمد ياسين صادقی، فدا محمد دهنشين، عبد الله سپنگر، سيد اکرام پيگير، صديق کاوون، شفيق الله توده يی، خليل کارگر، انجنير نعمت ـ نگارنده] وغيره شامل بودند. متباقی اعضای کميته مرکزی در گروپ متزلزل قرارداشتند که بعداً به نفع نجيب الله موضعگيری می نمايند: البته بعد از کارتوضيحی توسط سلطان علی کشتمند و نوراحمد نور نظربه دلايل ذيل موضعگيری اکثراعضای کميته مرکزی پرچمی ها تغييرمی نمايد:
1ـ چون تصميم توسط شوروی ها گرفته شده است بناءً مقاومت دربرابر آنها بيفايده است.
2 ـ اگرما مقاومت نماييم مکتب پرچم متلاشی می گردد.
3 ـ ببرک کارمل خودش استعفا داده است.
4 ـ درنتيجه ی اختلافات پرچمی ها، خلقی ها مسلط می گردد و سايردلايل ديگرارائه
می نمايند.» (5)
ـ در کتاب ” افغانستان در منگنه ژيوپوليتيک ” آمده است:
« درگزينش نجيب الله به عنوان جانشين کارمل شوروی ها نيز نقش سازنده يی را بازی کردند. نجيب را اندروپوف، اوستينوف و پونوماريوف که ارزشيابی بالايی از توانايی او می دادند، بسيار خوب می شناختند. دراين زمينه رايزنی ها اين بود که در صورت تعويض کارمل تنها نجيب می تواند بجای او بنشيند. رقبای او دراين عرصه عبارت بودند از: بريالی، نور و لايق (وبه پندار نمايندگان استخباراتی نظامی شوروی ، سروری و زيری). مگر تمايلات فرکسيونی بريالی و نور و طبع اکادميک لايق راه ديگری باقی نمی گذاشت.
مامورين ” ک. گ . ب ” در سال های 1985 ـ 1986 برای تعيين مناسب ترين نامزد برای کرسی رئيس جمهور کشور(باردگر تکرارمی نماييم که تصميم برکناری کارمل در کرملن گرفته شده بود) تلاشهای را براه انداختند.»(6)
ـ همچنان والری تسکاپوف يکی از قوماندانان نظامی ارتش سرخ چنين می گويد:
« در 12 ثور 1365 جمعيت خشمگين به قصر رياست جمھوری ھجوم می برند مردم بر آشفته و خشمگين ھستند که گرباچف نجيب را جانشين ببرک کارمل نمود. گارد ملی دروازه ھای قصررياست جمھوری را با وسايط باربری ونقليه زرھدار توانست مسدود نمايد، محافظين گارد در چھار صف ايستاده بودند و کسانی را که به داخل رخنه ميکردند دوباره به خارج پرت ميکردند. بما گفتند که در برجھا قرار داشته باشيم و اجازه نيست سر ھای خودرا از پنجره بيرون بکشيم. کندک ما تقريبأ (150) نفر مسلح بود، 20 چين ماشين محاربوی، بلوک راکت انداز و پرسونل دافع ھوا که تمام وقت روی پشت بام ھمراه با راکت ھا آماده بوديم.»
بلی، به مصداق گفتۀ دانشمند بزرگ اروپا در کتاب ” هجدهم برومرولويی بناپارت”، حوادث و رويدادهای تاريخ درافغانستان نيز دوبارتکرارگرديد:
رويداد اول، با راه اندازی کودتای اول حفيظ الله امين عليه رهبران وکادرهای جناح پرچم و سپس عليه نورمحمد تره کی و رهبران وحدتخواه جناح خلق ح. د. خ. ا که منجر به شهادت حدود سه هزار تن بهترين کادرهای جناح پرچم حزب و سازمان جوانان؛ دهها هزار روشنفکر وصدهاهزارهموطن مان گرديد وسرانجام پای ارتش سرخ را به افغانستان کشانيد؛ همين گونه در رويداد دوم، کودتای 14 ثور 1365(گرباچف ـ نجيب )، علاوه برگسترش قتل و کشتار اعضای حزب و متحدين سياسی آن، زمينه های عينی و ذهنی را برای سقوط حاکميت ح. د. خ. ا و انتقال قدرت به تنظيمهای جهادی و طالبان وسپس قتل عام شهروندان کابل ـ مزار شريف و ساير مناطق کشور را نيز مساعد نمود که در مورد هر کدام آن در بخشهای بعدی توضيحات لازم بعمل خواهد آمد.
پيروزی کودتای 14 ثور1365 وفرجام خونبار ان در سراسر افغانستان!
فعاليتهای سازمان داده شده ای که زمينه ساز سقوط حاکميت ح. د. خ. ا گرديد:
پس از پايان کودتا واعلام نتايج نهايی آن، گردانندگان داخلی وخارجی اين جنايت سازمان يافته، بمنظور فرونشاندن خشم خروشندۀ کادرها و صفوف پاکنهاد ح. د. خ. ا و پيشگيری از واکنش نظامی افسران جوان ارتش، که با سرنوشت زندگی حزبی و سياسی آنان معاملۀ خائنانه بعمل آمده بود؛ درگام نخست به غصب پست منشی عمومی کميته مرکزی ح.د. خ. ا و نصب نجيب الله دراين مقام بسنده شده به اعضای حزب افاده کردند، که رفيق ببرک کارمل عضو بيروی سياسی کميته مرکزی ح. د.خ.ا و رئيس شورای انقلابی ج. د.ا، پابرجاست يعنی در رأس دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان قراردارد؛ صرف رهبری امورحزبی به نجيب الله که وی هم از پيروان راه رفيق کارمل است و درتمام امور حزبی از اوشان هدايت می گيرد، تفويض شده است؛ اما اين تقسيم و دوگانگی قدرت (حزبی ـ دولتی) برای تطبيق برنامه های زندگی برانداز گرباچف وشرکاء و ارضای خاطر وحرص سيری ناپذير نجيب الله وانتظارهای قدرت طلبانۀ فرکسيونهای درکمين نشستۀ ضد حزبی، قابل تحمل نبود؛ بويژه زمانی که نجيب الله در جلسات و محافل رسمی با رفيق کارمل مواجه می گرديد وخود را از نظر دانش علمی؛ استدلال فلسفی، تحليل سياسی و تجربۀ کاری … خيلی ها کوچک و کمرنگ احساس می نمود؛ اين وضع با اخلاق قبيله يی و تفکر شئونيستی او سازگاری نداشت.
بنابران بعد از مدت (شش ماه) باری مسأله ی مريضی صعب العلاج رفيق کارمل، توأم با سبکدوشی شان از رهبری دولت، در مرکز تبليغات مشاورين فاسد روسی و فرکسيون های گوش به فرمان ضد حزبی تيم حاکم قرار گرفت.
سرانجام بتاريخ اول قوس 1365(20 نومبر1986) رفيق ببرک کارمل از پست رياست شورای انقلابی دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان نيز سبکدوش گرديد. وليک از اين که نجيب الله سن 40 سالگی را تکميل نکرده بود؛ بدان ملحوظ نظر به حکم اصول اساسی دولت ج. د. ا که سن واجد شرايط اين پست را تکميل چهل سالگی تعيين کرده بود، خودش اين مقام را دربدوامر اشغال کرده نمی نتوانست؛ پس بايست جنرال عبدالقادر معاون اول ويا جنرال گل آقا معاون دوم صدر هيأت رئيسۀ شورای انقلابی دراين مقام برگزيده می شدند و رهبری امور دولت را بدست می گرفتند.
اما از آن جايی که هردو شخصيت ارشد نظام از جملۀ مخالفين کودتای 14 ثور1365 بودند؛ از آن رو آنان با برنامه های ننگين گرباچف ـ نجيب، هيچ گاه ابراز موافقت نکردند. بدان ملحوظ حاجی محمد چمکنی، يکی از هم تباران و همشهری نجيب الله تا زمان غصب اين مقام توسط خودش، بحيث سرپرست شورای انقلابی ج.د.ا، نصب گرديد؛ درحالی که نوراحمد نور، شخص فعال مايشاء کودتا 14 ثور، منشی تشکيلات و فرد شماره دوم درحزب، به فرمايش گرباچف درهفته های اول کودتا، تطبيق برنامه تفويض شده را موبه موعهده دار بود وانجام خدمت می نمود.
طوری که در قسمت اول، بخش بيست و يکم تحت عنوان ” عوامل خارجی ” تذکار رفت: گرباچف پس از امضای معاهدۀ ننگين ” ريکجاويک ايسلند ” وسپردن تعهد به زمامدارقصر سفيد و سران دول غربی و حاکم نظامی پاکستان، درتوافق با پلانهای اسارتبار” سی.آی. ای ” ، انتلجنس سرويس و ” آی . اس . آی “، بروفق ميل و آرزوهای ديرين تنظيم های بنيادگرای جنگ افزوز مستقر در پاکستان وايران؛ تسليمی قدرت دولتی ودرهم شکستن حاکميت ح.د.خ. ا را از طريق راه اندازی کودتای درون حزبی؛ متعهد شده بود واين جنايت زندگی برانداز رادر 14 ثور1365 بدست خوش خدمتان داخلی دردرون ح. د.خ.ا و مشاورين روسی درافغانستان، انجام داد و با سبکدوشی زنده ياد ببرک کارمل ازمقامهای رهبری حزب و دولت و اخراج و تبعيد وی از کشورفرجام بخشيد؛ تطبيق برنامه بزرگی که روی دست داشتند، تنها با سبکدوشی کارمل تحقق نمی پذيرفت. زيرا کارمل شخصيتی مجرد، تنها و يک فرد عادی اين سرزمين نبود؛ بلکه ايشان رهبر يک حزب سياسی آزموده، مجرب و دارای جهانبينی علمی و کارآزمودۀ سياسی بود، که دهها کادر رهبری، صدها کادر ملی اداره کننده، هزاران کادر آموزش ديده در بخشهای مختلف زندگی جامعه و دهها هزارعضو با ايمان، رسالتمند وميهن دوست را تربيه، تجهيز و به جامعه تقديم نموده بود.
بنابران گرباچف و شرکاء پس از انجام کودتا و تبعيد کارمل، درصدد آن شدند تا بمنظور تطبيق برنامۀ بزرگ (!) شان، نخست پروگرام فريبنده و ظاهراً دلگرم کننده ای را تحت عنوان ” مصالحۀ ملی (!) ” به جامعه ارائه کنند و سپس برای پياده کردن آن، همه اعضای رهبری با رسالت و سالم انديش حزب؛ کادرهای حزبی بادانش و متعهد به ميهن و مردم و صفوف با ايمان و سنگرنشين ح. د. خ. ا را از مقام های حزبی، دولتی و سازمانهای اجتماعی برکنار و سبکدوش نموده، عوض آنان اعضای فرکسيونهای بدنام هردو جناح قبلی حزب را استخدام و به کار گمارند.
آنان با عنوان کردن و استفادۀ سوء از تزسهای دهگانه ببرک کارمل (مورخ 13 نومبر 1985، که محتوای فشردۀ آن را وارد آوردن تغييرات معينی درسياستهای حزب و دولت، در رابطه به مسأله ی جنگ و صلح درکشور؛ پيشنهاد مصالحه با مخالفين مسلح در چهارچوب اصول و نورم های قابل قبول برای همه طرفهای درگير، بمنظور قطع جنگ و تأمين صلح و امنيت درميهن از موضع قوت، نه ضعف و کرنش و معامله گری؛ جلب نيروهای بالقوۀ مردم دردفاع از روند صلح، تحکيم حاکميت سياسی، استقلال ملی و ارزشهای نظام مردمسالار و ابراز نرمش و انعطاف پذيری صلحجويانه در برابر مخالفين مسلح و حاميان آنان، تشکيل
می داد)؛ تزس ديگری را تحت عنوان ، “مشی مصالحۀ ملی ” بتاريخ 16 جنوری 1987 بوسيله نجيب الله اعلام نمودند، که اساس و محتوای آن را آشتی با برادران آزرده خاطر(!)؛ تقسيم قدرت دولتی ميان تيم حاکم و تنظيمهای بنيادگرای اسلامی؛ آتش بس يک جانبه و عقبگرد از خط سياسی و تشکيلاتی حزب بجانب راست تا وصل شدن به راست افراطی …، تشکيل می داد وحاصل آن جز تهی نمودن مضمون مبارزه از راه ترقی وعدالت اجتماعی؛ سلب نمودن فعاليتهای جانبازانۀ همه رزمندگان ح. د. خ. ا، قوای مسلح کشور و متحدين حاکميت از امر بزرگ دفاع ازميهن و مردم و خوشنودی مخالفين مسلح و حاميان آن؛ چيز ديگری را درقبال نداشت.
ازآن جايی که همه اعضای بادانش، آگاه، ژرف نگر و مسؤوليت پذير ح. د. خ. ا (درسطح رهبری ـ کادرها و صفوف) طرفدار طرح صلح مندرج در تزسهای دهگانه ذکر شده بودند؛ مشی مصالحه ملی(!) گرباچف را که از موضع نهايت ضعف، عذر و زاری، آنهم به گونه تگدی مطرح شده بود و هيچ گونه ضمانت اجرايی تطبيق آن درجامعه و پذيرش آن ازسوی مخالفين مسلح که بادولت درجنگ بودند، ديده نمی شد؛ يک پلان مشترک خطرناک دشمنان ميهن و مردم، که منجر به سقوط حاکميت خواهد شد، ارزيابی نموده با آن مخالفت صريح حزبی و قانونی خويش را ابراز و تقاضا نمودند تا اين موضوع سرنوشت ساز حزب، دولت و جامعه، دريک جلسۀ بزرگ و نشست با اعتبار حزبی (کنفرانس سراسری ح. د. خ. ا) مطرح و روی هردو مشی صلح خواهی (تزسهای دهگانه ببرک کارمل، مصوب مورخ 13 نومبر 1985 شورای انقلابی ج. د. ا و ” مشی مصالحۀ ملی مطرح شده از جانب گورباچف “) در فضای آزاد و دموکراتيک، غور و بررسی بعمل آيد و در جهت عملی نمودن ان صحبتهای سالم و همه جانبه صورت گيرد.
از آن جايی که نجيب الله و فرکسيونهای تازه بدوران رسيده، از نظر کميت دراقليت محض قرارداشتند و از نظر کيفيت نيز طراحان چيزفهم و کادرهای بادانش، مجرب و آموزش ديدۀ سياسی وپژوهشگر علمی را نيز با خود نداشتند؛ بنابران ايشان بمنظور تطبيق اين برنامۀ زندگی برانداز، بدترين شيوه های ضد حزبی ازقبيل تهديد، تخويف، تطميع و کاربرد اسلوب خدمات مخفی؛ برکناری ازکار و اخراج اعضای حزب ازمقام های رهبری حزبی و دولتی را بصورت گسترده درپيش گرفتند و درعوض آنان عناصر اپورتونيست، معامله گر، استفاده جو و تشنگان مقام و منصب را نصب نمودند. همزمان با آن راه معامله گری را با عده ای از رهبران و کادرهای جناح خلق ح. د. خ. ا که آنان در رهبری بخشهای مختلف حزبی و دولتی سهم خود را کمتر از جناح پرچم و غير حزبی ها می پنداشتند، نيز آغاز کرده، خواستند تا جای کادرهای پيرو تفکر حزبی ببرک کارمل را از وجود اين مجموعه تکميل نمايند، که ميتوان از سبکدوشی رفقای ذيل ، به گونۀ نمونه ياد آورشد:
1ـ برکناری دکتر اناهيتا راتبزاد ـ از مقام های: عضويت بيروی سياسی و کميته مرکزی ح. د. خ. ا؛ عضويت هيأت رئيسه ی شورای انقلابی ج. د. ا ؛ رهبری سازمان دموکراتيک زنان افغانستان و رياست سازمان صلح و همبستگی و دوستی خلقها؛
2 ـ سبکدوشی جنرال عبدالقادر فرمانده قيام پيروزمندانۀ هفتم ثور1357 ، ازعضويت علی البدل بيروی سياسی کميته مرکزی ح. د. خ. ا و معاونيت اول صدر هيأت رئيسه شورای انقلابی ج. د. ا و حذف اين مقام رهبری دسته جمعی از تشکيلات دولت؛
3 ـ برکناری جنرال گل آقا از معاونيت دوم صدرهيأت رئيسه شورای انقلابی ، اخراج وی از عضويت کميته مرکزی ح. د. خ. ا و واداشتن آن دانشمند بزرگ ارتش افغانستان به استعفاء و مطالبۀ تقاعد پيش از وقت؛
4 ـ برکناری محمود بريالی ازعضويت دارالانشاء، بيروی سياسی و رهبری شعبات روابط بين المللی و تبليغ، ترويج و آموزش کميته مرکزی ح. د. خ. ا و سپردن اين مقام ها به سليمان لايق ونجم الدين کاويانی بعوض وی؛
5 ـ سبکدوشی عبدالمجيد سربلند از پست معاون صدراعظم و فرستادن وی بحيث سفير در کشور کوبا؛
6 ـ سبکدوشی محمد سرور منگل از پست معاون صدراعظم و روان کردن وی بحيث سفير در مجارستان؛
7 ـ برکناری شاه محمد دوست از پست وزارت خارجه و تقررعبدالوکيل سفير افغانستان در ويتنام، بعوض وی؛
8 ـ سبکدوشی جنرال نظر محمد از پست وزارت دفاع وتعيين وی بحيث معاون صدراعظم و تقرر جنرال محمد رفيع بعوض وی در اين مقام؛
9 ـ سبکدوشی محمد ياسين صادقی ازعضويت دارالانشاء و کميته مرکزی ح. د. خ. ا و رياست امور سياسی وزارت دفاع و تعيين ذبيح الله زيارمل بجای وی دراين پست؛
10 ـ سبکدوشی محمد نبی شوريده از پست رياست امور سياسی وزارت امنيت دولتی و تقرر محمد عارف صخره، بعوض وی؛
11 ـ برکناری دکتر فاروق از پست رياست امور سياسی وزارت داخله و تعيين اسدالله پيام بعوض وی؛
12 ـ سبکدوشی زنده ياد امتيازحسن ازپست معاونيت سازمان همبستگی صلح همبستگی ودوستی ج. د. ا و سپس اخراج وی از عضويت کميته مرکزی ح. د. خ. ا؛
13 ـ برکناری شاد روان فدامحمد دهنشين معاون اول شورای مرکزی جبهه ملی پدروطن افغانستان و ازعضويت کميته مرکزی ح. د.خ.ا وتعيين داکترحبيب منگل بجای وی؛
14ـ برکناری محمد نسيم جويا از پست معاون اول کميتۀ حزبی شهر کابل و ازعضويت کميته مرکزی ح. د. خ. ا، در ماه ميزان 1366، بنابر برجانبداری وی از وحدت درحزب وعدم موضعگيری خاص به اين يا آن طرف؛
15 ـ برکناری عبدالله سپنگر از پست رياست شعبه تبليغ، ترويج و آموزش و ازعضويت کميته مرکزی ح. د. خ. ا و جابجايی حيدر مسعود و سپس فقير محمد ودان دراين مقام؛
16 ـ سبکدوشی صديق کاوون طوفانی از رياست روزنامه حقيقت انقلاب ثور و نصب محمد حسن بارق شفيعی بجای وی؛
17ـ برکناری انجنير نعمت از امريت زون مرکز و عضويت کميته مرکزی حزب د. خ. ا در ماه ميزان 1366؛
18ـ برکناری عبدالخليل کارگر از عضويت کميته مرکزی ح. د. خ. ا و اخراج وی از کار در فابريکۀ جنگلک درماه ميزان 1366؛
19 ـ برکناری جنرال محمد قاسم آسمايی از پست رياست سارنوالی اختصاصی و زندانی نمودن وی بنابر حمايتش از تطبيق يکسان احکام قانون و حقوق شهروندان و مخالفتش با فرمايشهای ضد حزبی و نقض قوانين نافذۀ کشور؛
20 ـ و سرانجام سيد محمد گلابزوی نيزدرسال 1367 از پست وزارت داخله برکنار و بحيث سفير در مسکو فرستاده شد و عوض وی محمد اسلم وطنجار در اين مقام تعيين گرديد.
درهمين دوره شماری ازمنشی های کميته های حزبی ولايات ـ والی ها و کادرهای رهبری کنندۀ در ارگانهای عالی مرکزی دولتی ( ملکی و نظامی ) نيز بنابر موضعگيری سالم حزبی شان بدفاع از اصول زرين و تسجيل شدۀ ح. د. خ. ا مبنی بر صلح عادلانه و پايدار، از وظايف برکنار و به حاشيه رانده شدند.
گرباچف و نجيب الله ، با اين سبکدوشی ها و به حاشيه راندن اعضای رهبری سالم انديش و کادرهای مجرب و رهبری کننده ی پستهای مهم حزبی و دولتی می پنداشتند، که وقت آن فرارسيده است تا تطبيق تعهدات ريکجاويک ايسلند را تحت عنوان ” مصالحه ملی” و آشتی با برادران آزرده خاطر(!) رویدست گيرند و با تدوير کنفرانس سراسری ح. د. خ. ا، اين برنامه ازجانب اعضای کنفرانس تصويب وبرآن مهرتاييد گذاشته شود، تا آن بخشی از اعضای حزب و روشنفکرانی که از محتوای اصلی و نتايج بعدی آن که همانا سقوط و تسليمی حاکميت ح. د. خ. ا به مخالفين بود؛ آگاه نبودند و درمورد صحت و سقم آن، درحالت تردد و تشويش قرار داشتند؛ گويا به درست بودن آن معتقد ساخته و آنان را درجهت تطبيق آن موظف گردانند.
درجو چنين هوا و فضا، آقای گرباچف، دستور انجام ماموريت تفويض شده را به تيم اقتدارگرای حاکم برحزب صادر و مطابق آن تاريخ تدوير کنفراس سراسری ح. د. خ. ا، درماه ميزان 1366 اعلام و انتخابات نمايندگان اعضای حزب در تمامی سازمانهای حزبی نواحی، شهرها، شهرستان ها و ولايات آغاز گرديد.
آنان درگام نخست انتخابات را در سازمان حزبی شهرکابل ، در پايتخت کشور آغاز و با پيش کشيدن کادرهای مورد نظر خويش نتيجۀ آن را به آزمايش گرفتند.
وليک همين که ظهور رزمجو عضو بيروی سياسی کميته مرکزی ح. د. خ. ا و منشی کميتۀ حزبی شهر کابل، درناحيۀ چهارم؛ آدينه سنگين شهردار کابل در ناحيۀ دوم؛ فريد لعلی معاون کميتۀ حزبی شهرکابل درناحيۀ ششم و محمد ابراهيم منشی سازمان جوانان شهر کابل در ناحيۀ اول، ازطرف نمايندگان منتخب حزب درنواحی ذکر شده ، رد شدند و به کنفرانس سراسری راه نيافتند؛ آنگاه تيم حاکم را تب لرزه فراگرفت و ديگر جرأت آن را کرده نتوانست تا نجيب الله منشی عمومی، نور احمد نور منشی دوم حزب، کشتمند نخست وزير، محمد رفيع، محمد اسلم وطنجار، سليمان لايق، عبدالوکيل اعضای بيروی سياسی کميته مرکزی ح. د. خ. ا و ديگران را در نواحی حزبی شهرکابل معرفی کند؛ ايشان مجبور شده راه کميته های حزبی ولايات دور دست کشور را درپيش گرفتند.
واما، همين که محمد اسلم وطنجار عضو بيروی سياسی کميته مرکزی ح. د. خ. ا و فرد طرف اعتماد نجيب الله در جناح خلق، در کنفرانس حزبی ولايت هرات رد گرديد و همزمان با آن ببرک کارمل که در مسکو تبعيد و از شرکت در کنفرانس سراسری محروم شده بود؛ در غيابش از جانب نمايندگان انتخابی کنفرانس حزبی ولايت جوزجان ، باتفاق آراء بحيث نماينده از آن ولايت به کنفرانس سراسری انتخاب گرديد. همين گونه محمود بريالی از سوی نمايندگان حزب درکنفرانس حزبی ولايت غزنی برگزيده شد. بهمين منوال دکتر اناهيتا راتبزاد ، عضو اصلی کميته مرکزی ح. د. خ. ا، را که مخالف مادۀ ششم اساسنامه حزب، از شرکت درپروسۀ انتخابات و اشتراک در کنفراس سراسری بگونۀ قلدر منشانه محروم کرده بودند؛ برخلاف ارادۀ ضد حزبی تيم حاکم ، ازطرف اعضای انتخابی کنفرانس ناحيۀ هفتم شهر کابل، درغياب خودش باتفاق آراء بحيث نماينده به کنفرانس سراسری انتخاب گرديد؛ همچنان ساير اعضای معتقد به آرمانهای حزب و انديشه های پيشرو عصرمان ( پيروان خط زنده ياد ببرک کارمل ) در11 ناحيۀ حزبی شهرکابل وساير کنفرانسهای حزبی ولايات، توسط اعضای حزب انتخاب و رأی موافق گرفته به کنفرانس سراسری راه يافتند. برعکس اعضای فرکسيون های ضد حزبی ، آن گونه که از قبل برنامه ريزی شده بود، غرض اشتراک در کنفرانس سراسری رأی آورده نتوانستند. درهمين جا بود که حق بر باطل پيروزگرديد.
درچنين جو سياسی آقای گرباچف و تيم اقتدارگرای ضد حزبی آن راه قانونی تطبيق برنامه را از دست داده، راه توسل به کودتای درون حزبی ديگر را درپيش گرفتند. ايشان آنعده اعضای معتقد و متعهد حزب را که ازجانب اعضای کنفرانسها با کسب رأی موافق به کنفرانس سراسری راه يافته بودند ؛ نخست کارتهای آنان را که سند رهيابی شان به کنفرانس سراسری بود قيد کرده، درعوض، به رد شدگان کارتهای اشتراک در کفرانس توضيع گرديد. پس از پايان اين پروژه، پروگرام پيگرد، تعقيب، سرکوب و سبکدوشی ساير اعضای باايمان و متعهد حزب را درسال 1366 آغاز نمودند.
از آن جايی که اين کمترين همه ، ازجملۀ آن عده اعضای انتخابی حزب برای شرکت در کنفرانس سراسری ح. د. خ. ا، از ناحيۀ يازدهم شهر کابل بود؛ وليک اين که چگونه از شرکت در کنفرانس محروم؛ از وظايف حزبی و سازمانی سبکدوش؛ سه سال خانه نشين و بيکار و بی سرنوشت گرديدم ؛ جريان بعنوان ” مشت نمونۀ خروار ” بشرح زير توضيح می گردد:
طوری که در بالا ذکر شد؛ تيم تازه بدوران رسيده در حزب و دولت، تصميم گرفت تا طرح تسليمی قدرت دولتی را از طريق تهی نمودن محتوی و درونمايۀ ح. د. خ. ا، از اهداف برنامه يی و اصول زرين و قبول شده ی سياست جاری آن؛ با پيش کشيدن عنوان فريبنده ای ” مشی مصالحه ی ملی و آشتی با برادران آزرده خاطر”؛ با راه اندازی کنفرانس سراسری ” دلخواه (!) ” ح. د. خ. ا و کسب رأی اعضای کنفرانس، تصويب و به تعميل اوامر و هدايات داده شدۀ گورباچف موفق گردد. اما درمقابل خويش و انجام اين خدمت گذاری ها، اعضای متفکر و رسالتمند را در سطح رهبری و همينگونه در ميان کادرهای معتقد به اهداف حزب، چون خار چشم درجلو کار خويش می ديد.
بنابران ، درگام نخست تصميم گرفته شد تا ببرک کارمل و دکتر اناهيتا راتبزاد دوتن از رهبران ح. د. خ. ا و سازمان دموکراتيک زنان افغانستان که تا آن زمان عضويت بيروی سياسی ح. د. خ. ا را دارا بودند، مخالف هدايت مادۀ ششم اساسنامه ، يعنی قانون اساسی زندگی درون حزبی، که درآن تصريح شده است: ” هرعضو حزب حق دارد تا بحيث انتخاب کننده و انتخاب شونده، درانتخابات شرکت نمايد”، از شرکت درانتخابات و کانديداتوری آنان، بحيث نماينده در کنفرانس سراسری، مثل ساير اعضای بيروی سياسی و اعضای کميته مرکزی ح. د. خ. ا، محروم سازند.
بربنياد همين پندار واهی ضد حزبی ، اربابان برسر اقتدار، هردو شخصيت محبوب القلوب و رهبری کنندۀ حزب را درهيچ يک از ولايات و شهرکابل مانند ساير اعضای کميته مرکزی غرض ابراز نظر اعضای حزب، معرفی نکردند. گويا باصطلاح و پندار خام خويش، آنان را در منازل شان (يکی را در حالت تبعيد درخارج کشور و ديگری را درکابل درمنزلش) ميخکوب و تحت نظارت قرارداده، از شرکت درکنفرانس محروم ساختند.
اين تخطی صريح تيم حاکم، از قانون اساسی حزب و برخورد نظاميگری آنان، وجدان اعضای معتقد به اهداف و اصول زرين حزب و قانونگرا را در سراسرکشور جريحه دار ساخته و وادار به دفاع از تطبيق يکسان اساسنامۀ حزب و رعايت قانون مداری نمود.
سرانجام ان طوری که در بالا ذکرشد، اعضای شرکت کنندۀ کنفرانس حزبی ولايت جوزجان، به اتفاق آراء رفيق ببرک کارمل را و اعضای منتخب شرکت کننده در کنفرانس حزبی ناحيۀ هفتم حزبی شهرکابل نيز به اتفاق آراء دکتر اناهيتا راتبزاد را، بحيث نماينده های خويش غرض شرکت در کنفراس سراسری ، انتخاب نمودند.
اين گزينش دسته جمعی اعضای انتخابی هردو سازمان حزبی (ولايت جوزجان و ناحيۀ هفتم شهرکابل) خودخواهی جنون آميز و غرور کاذب شؤونيستی تيم برسر اقتدار را به شور آورده ، تصميم گرفتند تا اين شکست خويش را که به بهای زيرپاکردن اساسنامه ی حزب، انجام داده بودند و جز آبروريزی چيز ديگری ببار نياورد؛ با مجازات شديد تمام شرکت کنند گان هردو سازمان حزبی (ولايت جوزجان و ناحيۀ هفتم شهرکابل) ترميم و عقده گشايی کنند.
نخست در شهرکابل به انجنير ظهور رزمجو منشی کميتۀ حزبی شهرکابل دستور صادرشد تا 24 تن اعضای منتخب شرکت کننده درکنفرانس حزبی ناحيۀ هفتم را به اشد مجازات، يعنی اخراج از حزب که اعدام سياسی در زندگی حزبی محسوب می گرديد، محکوم و از انجام وظايف حزبی بعدی آنان، که درهراس بودند، خود را بی هراس و آسوده خاطر سازند.
رزمجو دستور تدوير جلسۀ بيروی اجرائيه ی کميتۀ حزبی شهر کابل را صادر کرد و سپس همه اعضاء ازجمله نگارنده ی اين سطور، در جلسه حضور يافتند.
منشی کميتۀ حزبی شهرکابل، جريان کنفرانس ناحيۀ هفتم و انتخاب دکترراتبزاد را به گونۀ ” خود سرانه (!)” از جانب 24 تن اعضای کنفرانس حزبی ناحيۀ هفتم درمغايرت با تصميم ( شفاهی نه تحريری! ) بيروی سياسی حزب خوانده، اخراج تمامی آنان را از حزب، مطابق هدايت رهبری (!) حزب، تقاضا نمود.
از جمع 13 تن اعضای بيروی اجرائيه ی کميته حزبی شهر کابل، بجز دوتن که (رفيق واسع کارگر رئيس شورای شهر کابل اتحاديه های صنفی افغانستان و اين کمترين همه، معاون اول شورای شهر کابل جبهه ی ملی پدروطن افغانستان)، که دست مخالفت را بلند کردند؛ ديگران همه سکوت اختيار نموده خموشی درجلسه را نسبت رنجش خاطر مقامات بالايی ، ترجيح دادند.
رزمجو پرسيد: شما در مورد دستور رهبری حزب ، مبنی بر اخراج 24 تن اعضای کنفرانس حزبی ناحيۀ هفتم، چی گفتنی داريد؟
نخست نگارنده ی اين سطور، اساسنامۀ حزب را که با خود داشتم، باز کرده مادۀ ششم آن را که درمورد حقوق اعضای حزب اين گونه صراحت داشت: «هر عضو حزب حق دارد تا در انتخابات بحيث انتخاب کننده و انتخاب شونده شرکت نمايد…» خوانده و توضيح دادم که رفيق داکتر راتبزاد بحيث عضو بيروی سياسی کميته مرکزی ح. د. خ. ا حق دارد تا مطابق حکم اين مادۀ اساسنامۀ حزب که بمثابۀ قانون درزندگی حزبی ما مدار اعتبار و واجب التعميل است؛ در انتخابات و شرکت در کنفرانس سراسری ، بحيث انتخاب کننده و انتخاب شونده حق اشتراک را دارد . ايشان بايست مطابق بحکم اساسنامه و مقررات جاری بر سرنوشت حزب، مانند ساير اعضای بيروی سياسی و کميته مرکزی حزب به يکی از ولايات ويا شهرکابل معرفی می شد. هرگاه اعضای حزب اورا انتخاب نمی کردند، حرفی درميان نبود؛ ولي چرا مقام رهبری حزب اورا به هيچ يک از ولايات و شهر کابل معرفی نکرد و از شرکت در انتخابات محروم نمود.
رزمجو گفت : دراين مورد بيروی سياسی تصميم گرفت تا رفيق داکتر راتبزاد در انتخابات و در کنفرانس سراسری شرکت نه نمايد؛ ما نيز مطابق هدايت رهبری حزب بايد کسانی را که خودسرانه اورا بحيث نماينده غرض شرکت در کنفرانس انتخاب کرده اند، مجازات نماييم.
درمقابل، من دو سند معتبر داخلی و بين المللی (اصول اساسی جمهوری دموکراتيک افغانستان و اعلاميۀ جهانی حقوق بشر را که با خود برده بودم، روی ميز گذاشته اظهار داشتم ، که در هردو سند مذکور پيرامون حقوق و وجايب اتباع اين گونه صراحت داده شده است :
الف : درماده سی ام اصول اساسی ج. د. ا آمده است:
« ـ هيچ کس را نمی توان متهم به ارتکاب جرم نمود مگر مطابق به احکام قانون ….
ـ هيچ کس را نمی توان مجازات نمود مگر به حکم محکمه و مطابق باحکام قانون که هنگام ارتکاب فعل مورد اتهام نافذ باشد.
ـ متهم تازمانی که به حکم قطعی محکمه محکوم نشده است بی گناه شناخته ميشود.»
ب: درماده ی بيست ويکم (21) اعلاميه جهانی حقوق بشرچنين صراحت داده شده است:
«1ـ هر شخصی حق دارد که در اداره امور عمومی کشور خود ، مستقيماً يا به وساطت نمايندگانی که آزادانه انتخاب شده باشند ، شرکت جويد.
2 هر شخصی حق دارد با شرايط برابر به مشاغل عمومی کشور خود دست يابد.
3 ) اراده ی مردم، اساس قدرت حکومت است: اين اراده بايد در انتخاباتی سالم ابراز شود که به طور ادواری صورت می پذيرد. انتخابات بايد عمومی ، با رعايت مساوات و با رأی مخفی يا به طريقه ای مشابه برگزار شود که آزادی رأی را تأمين کند.»
بنابران بيروی سياسی حق ندارد که هيچ يک از اعضای حزب را تا وقتی که مرتکب جرمی نشده و از جانب محکمۀ باصلاحيت و مطابق به احکام قانون از حقوق سياسی محروم و محکوم نگرديده باشد؛ به زعم خود مجازات نمايد و از حق انتخاب شدن و انتخاب نمودن محروم سازد.
درحالی که ساير اعضای بيروی اجرائيه ی کميتۀ حزبی شهرکابل ساکت بودند ، هيچ يکی حرف رد درمورد صحبت من برزبان نياورده و واکنش منفی را از خود متبارز نه نمود؛ تنها رفيق واسع کارگر عضو اصلی کميته مرکزی ح. د. خ. ا و رئيس شورای شهر کابل اتحاديه های صنفی افغانستان، گفت: ” من دلايل معقول و منطقی رفيق فيضی را که متکی بر احکام اساسنامه ی ح. د. خ. ا ، اصول اساسی جمهوری دموکراتيک افغانستان و اعلاميه ی جهانی حقوق بشر است، کاملاً تاييد می نمايم و عمل رفقای ناحيه ی هفتم حزبی شهرکابل را درمورد انتخاب دکتر اناهيتا راتبزاد، غرض شرکت در کنفراس، پيرامون بحث روی مشی مصالحه ی ملی، نادرست و مخالف اصول قبول شده و مرعی الاجراء حزب نمی دانم و هيچ دليل و منطق اصولی و قانونی را در مورد اخراج دسته جمعی آنان نمی بينم.”
متباقی اعضای بيروی اجرائيه در يک سکوتی که مخالف اخراج دسته جمعی 24 تن اعضای منتخب حزبی ناحيه ی هفتم بودند ؛ ولی دربرابر دستور تيم حاکم جرأت ايستادگی را از خود تبارز نمی دادند.
سرانجام، رزمجو موضوع را به رأی گيری گذاشت؛ علی رغم اين که ما دوتن مخالفت کرده گفتيم که بايد 10 تن اعضای بيروی اجرائيه که درميان آنان اعضای کميته مرکزی حزب نيز حضور دارند، بايد ابراز نظر نمايند؛ مگر ظهور رزمجو همين که در يک طرف منطق حزبی، حقوقی و قانونی را می ديد و درمقابل آن دستور تيم بدوران رسيده و زورگوی وابسته به گرباچف را؛ با مهارت و سرعت، رأی گيری را آغاز کرد؛ 11 تن بشمول خود وی، معاونانش و شهردار کابل؛ رأی به اخراج دسته جمعی 24 تن اعضای نمايندگان منتخب حزبی ناحيه ی هفتم دادند؛ رفيق واسع کارگر و نگارنده ی اين رويداد، دست ها را بلند کرده گفتيم:
ما به تطبيق احکام صريح اساسنامه ی حزب ، اصول اساسی ج. د. ا و اعلاميه ی جهانی حقوق بشر رأی می دهيم که با کمال تأسف شما هرسه سند متذکره را زيرپا کرديد.
جلسه ی آن روز در فضای کاملاً متشنج پايان يافت. تعدادی از اعضای بيروی اجرائيه، بعنوان همدردی با اخراج شدگان از حزب، زمزمه کنان گفتند، چی کنيم دستور بالايی حزب همين بود وما تابع دستور هستيم.
فردای آن روز در دفتر کارم، شورای شهرکابل جبهۀ ملی پدر وطن نشسته بودم که مکتوب خاص و راساً ازشورای مرکزی جبه ی ملی پدر وطن توسط يک کارمند آن مواصلت ورزيد. پاکت را گشودم، در متن نامه، فرمان (!) سبکدوشی ام از وظيفه، مزين (!) به امضای آقای نوراکبر پايش، منشی شورای مرکزی جبهه ملی پدر وطن، به اين شرح صادر شده بود: « شما نظر به هدايت مقامات رهبری حزب و تصميم (!) شورای مرکزی جبهه ملی پدر وطن از وظيفه معاون اول شورای شهر کابل جبهه ملی پدر وطن ، سبکدوش شديد».
از آن جايی که گزينش من دراين پست به اساس پيشنهاد کميتۀ حزبی شهر کابل، تصويب جلسه هيآت اجرائيه ( شامل11 تن رئيس، معاونان و اعضای) شورای شهر کابل جبهه ملی پدروطن و منظوری رياست هيأت اجرائيه ( رئيس ويا معاون اول ) شورای مرکزی جبهه ملی پدروطن افغانستان، مطابق مقررات و موازين حقوقی و تشکيلاتی جبهه ملی پدروطن، صورت گرفته بود و درکنفرانس سراسری شش ماه قبل جبهه ملی پدروطن نيز درهمين پست از جانب اعضای کنفرانس انتخاب شده بودم؛ درمورد عزل و سبکدوشی ام نيز مطابق همين قاعده ی حقوقی و تشکيلاتی، عين مراحل قانونی بايست رعايت و مورد اجراء قرار می گرفت.
اما برعکس، درحالی که کدام پيشنهاد رسمی از جانب کميتۀ حزبی شهر کابل به شورای شهر کابل جبهه نيز ارسال نشده و کانديدی به عوض من معرفی نگرديده بود؛ رئيس و اعضای هيأت اجرائيه شورای شهر کابل جبهه هيچ گونه اطلاعی نداشتند؛ همينگونه زنده ياد عبدالرحيم هاتف رئيس شورای مرکزی جبهه ملی پدروطن در افغانستان و دروظيفه حضور نداشتند؛ شادروان فدامحمد دهنشين معاون اول شورای مرکزی جبهه نيز از جانب مقامات حزبی ، بمنظور تدوير کنفرانس سراسری حزب به ولايت جوزجان توظيف شده بود؛ بنابران همان گونه که مرجع قانونی تصويب کننده ی تقرر و عزل من درحاشيه رانده شده و تصميمی درمورد برکناری ام نگرفته بودند ؛ مقام منظوری دهنده هم درجريان قرار نگرفته ، بدون اطلاع آنان ؛ فقط نجيب الله قوماندان کودتای 14 ثور 1365 دستوری سبکدوشی ام را به گونه ی شفاهی به کميتۀ حزبی شهرکابل دادند و کميته حزبی شهرکابل نيز دستور شفاهی تطبيق آن را به آقای نور اکبرپايش صادر کردند و بيچاره پايش هم که وظيفۀ اصلی اش ترتيب و تنظيم آجندای جلسات شورای مرکزی و يادداشت تصاميم آن مقام بود، از ترس قوماندان (!) خود مکتوب نوشت و خود آن را امضاء و صادر و ارسال نموده، سپس در برابر پرسشم گفت:
گناهش گردن صاحبقران است ـ فقط امضای من در زير آن است
بهرحال من نماينده ی انتخابی اعضای کنفرانس ناحيه 11 حزبی شهرکابل بودم و مکلفيت حزبی، سياسی، ملی و ميهنی داشتم تا در کنفرانس حزبی شهر کابل و کنفرانس سراسری حزب شرکت نمايم و انديشه های سياسی، حزبی و مردمی ام را به نمايندگی از اعضای حوزۀ انتخابی و شورای شهرکابل جبهه ملی پدروطن، روی دو طرح برنامه صلح ( تزسهای ده گانه ی ببرک کارمل و مشی مصاله ی ملی نجيب الله) و تعيين سرنوشت آتی وطن و مردمم ، به پيشگاه شرکت کنندگان کنفراس ابراز بدارم و مسؤوليت تاريخی ام را دربرابر چگونگی ” زندگی جانکاه و پراضطراب ” وطن وهم ميهنانم ، ايفاء نمايم؛ مگر باز هم با کمال تأسف کارت عضويتم بحيث شرکت کننده در کنفرانس شهر کابل ، مانند ساير اعضای منتخب حزبی برايم داده نشد. پس ازدوروز انتظار ازکميته حزبی شهرکابل تقاضا نمودم تا کارت عضويت شرکتم در کنفرانس برايم تاديه گردد. درجواب گفتند، کارت شما در روز کنفرانس داده می شود. روز تدوير کنفرانس نخست به کميته حزبی شهر رفتم ؛ مسؤولين تشريف نداشتند، يک کارمند گفت که همه درمقر کنفرانس به پل تخنيک رفته اند. من هم روانه آن جا شدم .حينی که پيشروی دروازه ی پل تخنيک رسيدم ؛ تعداد بيش از50 تن اعضای انتخابی حزب که مانند من مورد قهر و غضب نجيب الله قرار گرفته بودند، درآن محل جمع شده تقاضای اخذ کارت عضويت شرکت در کنفرانس را می نمودند ؛ وليک هيچ کسی حاضر به پاسخ گفتن نمی شد. تا اين که بعد از 15 دقيقه موتر حامل نوراحمد نور رسيد و ما همگی خواهان کارت های عضويت قانونی مان ، که از طرف کنفرانس های نواحی حزبی شهر کابل انتخاب شده بوديم ، از وی شديم. او در جواب گفت: شما همگی مخالف مشی مصالحه ی ملی طرح شده ی رهبری حزب هستيد و ما برای موافقين اين مشی کارت و اجازه ی شرکت در کنفرانس را می دهيم نه مخالفين و طرفداران طرح ببرک کارمل را . ما اصرار نموديم که اجازه دهيد تا ما من حيث اعضای انتخاب شده ی نواحی حزبی نظريات مان را به کنفرانس ارائه بداريم ، آنگاه کنفرانس تصميم نهايی را اتخاذ خواهد نمود. وی درجواب گفت که طی پنج دقيقه اين محل را ترک کرده بخانه های تان برگرديد، درغير آن سرنوشت تان زندان خواهد بود.
ازاين که تعداد ما زياد بود در بدو امر مقاومت نموديم ؛ اما از جانب مقامات امنيتی برای ما به گونه ی اخطاريه گفته شد، که شما به هيچ وجه به داخل کنفرانس رفته نمی توانيد ؛ اگر الی پنج دقيقه اين جا را ترک نکنيد مطابق دستور داده شده، با شما برخورد شديد امنيتی صورت خواهد گرفت.
بدين ترتيب شماری بوسيله ی نيروهای امنيت ملی جبراً به شهر انتقال و عده ای رهسپار زندان گرديدند وکنفرانس شهر کابل درغياب اعضای انتخابی آن بوسيلۀ تعداد محدودی از اعضای انتخابی و شمار بيشتری از اعضای انتصادبی(!) درشرايط اختناق سياسی مبنی براين که هيچ کس حق مخالفت را در برابر ” طرح حکومتی (!) ” نداشت داير و پايان يافت.
تنها يک تن از اعضای انتخابی حزب به اسم رفيق سهاک که تقاضا نمود تا برای رفقای انتخاب شده ی کنفرانس اجازه داده شود تا در کنفرانس حضور يافته نظريات شان را ابراز دارند؛ بصورت عاجل در صحن تالار دستگير و به زندان فرستاده شد و کنفرانس با يک بيانيۀ اساسی (!) و چند بيانيه ی تاييدی (!) درتاييد از مشی مصالحه ملی نجيب الله و انتخاب تعداد تعيين شده ی قبلی از اعضای منتخب و منتصب به کنفرانس سراسری ؛ پايان يافت.
من چند روز در منزلم تحت نظارت کارمندان امنيت قرارداشتم . سپس در اولين جلسه ی پلنوم کميته حزبی شهر کابل، از عضويت کميتۀ حزبی شهر کابل و عضويت بيروی اجرائيه ی آن اخراج و برای مدت سه سال خانه نشين شدم.
واما متن و محتوای ” مشی مصالحه ی ملی ” تزس گوباچف که نجيب الله آن را به قيمت از دست دادن حزب، متحدين سياسی، وطن ، مردم و ميهن ، در معرض امتحان (!) قرارداد؛ چگونه بوده وچی نتايج ثمربخش (!) را ببار آورد؛ آيا مخالفين مسلح داخلی (برادران آزرده خاطر(!) ) و حاميان بين المللی آنان به اين طرح کوچکترين ارزشی قايل شدند؟ توجه نماييد به فشردۀ اين دوکتورين بی بديل (!) و نتايج آن، از قلم سلطان علی کشتمند نخست وزير وقت و يکی از دوستان نزديک آن زمان نجيب الله و متحد وی درکودتای 14 ثور 1365؛ که به شرح زيربيان شده است:
« در برنامه مصالحه ملی، مسايل مربوط به قطع يکجانبه آتش بس از سوی دولت، اعلام روزهای باز برای بازديد مخالفين از شهرها و بويژه از شهرکابل با حفظ امنيت ايشان، تأمين تماس با فرماندهان گروههای مسلح و ايجاد تسهيلات برای تشکيل نمايندگی های تنظيم های جهادی در شهر کابل و احزاب سياسی ، گنجانيده شده بود….
برطبق برنامه مصالحه ملی، از سطح ولايات تا قريه ها، ميتوانست ارگانهای ائتلافی تشکيل گردد و از فرماندهان گروههای مسلح برای پيوستن به آنها دعوت بعمل آيد. همچنان راه برای گزينش نماندگان گروههای مسلح بحيث اعضا در شوراهای محلی، بحيث اعضا ويا رئيس کميته های اجرائيه از قريه ها تا ولايات و بحيث اعضای کميسيونهای مصالحه ملی ، باز گذاشته شده بود….
از اعلام مشی مصالحه ملی مدتها سپری گرديد. پيشنهادات جديدی هرچند زمان بعد، از سوی نجيب الله ارائه ميگرديد. وی ، وزرا و کارمندان بالا رتبه رژيم های سابق را برای کار در پُستهای رهبری کننده دولتی دعوت ميکرد و مقامات بلند و حساس دولت چون: صدارت، مقام زعامت معنوی، وزارت دفاع و برخی وزارتخانه های ديگر را برای مخالفين ظاهراً پيشکش مينمود، درحاليکه برای تحقق آن درعمل آمادگی نداشت. او بدينطريق سمتهای بلند دولتی و ازجمله مقام شورای وزيران را به حراج گذاشت و بدينطريق اهميت و صلاحيت آن ارگان اجرايی هميشه فعال را در اذهان مردم و درعمل پائين آورد و توان کارايی آن را بشدت لطمه زد….
ولی گويا اينکه درجانب مقابل گوش شنوا وجود نداشت. دربرابر مجموعه پيشنهادات هيچگونه واکنش مثبت از سوی تنظيمها و هواداران ايشان داده نشد. آنان چيزی کمتر از واگذاری مقام رياست دولت از سوی نجيب الله، مطالبه نميکردند. آنان در وضع مساعدی قرار داشتند. ايشان مانند گذشته از يکسو هنوز سلاح و پول فراوان دريافت ميداشتند و مورد پشتيبانی بيچون و چرا قرار ميگرفتند و از جانب ديگر دولت نجيب الله با بی اعتنايی روز افزون مقامات شوروی روبرو ميگرديد. اينکه نجيب الله بکرات ميگفت که مصالحه ملی جاده يکطرفه نيست، متأسفانه يکطرفه باقی ماند.
اقدامات ديگری از قبيل برگزاری کنگره دوم حزب، تعديل نام و برنامه عمل حزب با سمتگيری راست گرايانه، اعلام اقتصاد بازار آزاد بشيوه غربی، غير حزبی اعلام کردن شخصيتهای مهم حزبی در برخی مقامات عالی دولتی، انجام مذاکرات بی نتيجه با برخی از اعضای رهبری تنظيمها برای روزگذرانی، هيچيک گره از مشکل مصالحه ملی نگشود. نه تنظيمها و نه پاکستان و متحدان آن به چنين چيزهای اعتنا نمی نمودند و هدف آنان را صرف ساقط کردن و برانداختن رژيم، به هر شکل، شيوه و قيمت ممکن، تشکيل ميکرد….
ولی باوجود تمام اين چنين پيشنهادات و تعهدات، تنظيمها و حاميان خارجی آنها از جا نجنبيدند و کوچکترين اعتنايی نکردند. يکبار ديگر ثابت گرديد که حرف درباره برنامه ها و سياستها نه، بلکه برسر برانداختن رژيم بود، به هر قيمتی وهرگونه عواقبی! »(7)
پس از برگزاری پر تشنج دومين کنفرانس سراسری ح. د. خ. ا، اوضاع سياسی ـ اجتماعی ـ اقتصادی و نظامی کشور به گونه ی زيرين شکل گرفت:
در آن برهۀ ازتاريخ، درحالی که شامپيون (!) خود ساخته ای تأمين صلح و آرامش در کشور(!) ، مطابق به دستور و فتنه گری های گرباچف و شوارد نادزی، سازماندهند گان اصلی بربادی وطن و فروريزی حاکميت سياسی در افغانستان بودند و با درپيشگيری سياست های شئونيستی، پايه های تشکيلاتی حزب و بنياد ساختارهای دولتی را هر روزمتزلزل می ساختند وزمينه هارا به هدف نفوذ و رخنۀ عمال ارتجاع و امپرياليسم درداخل ميهن و قلمرو حاکميت مساعد می نمودند؛ اعضای رسالتمند و معتقد به آرمانهای عالی و انساندوستانۀ ح.د. خ. ا، در سخت ترين و دشوارترين آزمون زمان و شرايط ويژۀ حاکم برکشور قرارگرفتند.
دريک طرف (جبهۀ بيرونی) درمقابل جنگ افروزان شرارت پيشۀ جهادی وابسته به ارتجاع منطقه و امپرياليسم، بويژه دربرابرتجاوزات پيهم از سرزمين های پاکستان و ايران، که ازجانب ايالات متحدۀ امريکا ـ ناتو ودولت های عربی و چين حمايت می شدند، قرارداشتند و مجبور بودند تا ازاستقلال ملی ـ تماميت ارضی ـ حاکميت مردمی و جان ، مال و ناموس مردم دفاع نمايند؛ ازجانب ديگر درمبارزۀ درون حزبی عليه اعمال جنايتبارتيم کودتاگر وابسته به گرباچف، که هر روز ساحۀ فعاليت حزب و حاکميت دولت را تحت عنوان ” مشی مصالحۀ ملی ، آشتی با برادران آزرده خاطر، آتش بس يک جانبه ، ايجاد منطقۀ صلح ، کمربند سبز… ” تنگ تر و زمينه های مساعدی را برای پيشروی مخالفين مسلح مهياتر می نمودند؛ قرارداشتند.
به اعتقاد آگاهان سياسی وباور اکثريت اعضای ح. د. خ. ا پيش کشيدن سياست مصالحۀ ملی بعد از کودتای 14 ثور 1365 به شکل انحرافی وسازماندهی هياهوی تبليغاتی پردامنه درمورد آن با صرف هزينه های هنگفت مالی وسفرهای پرخرج به دنيای غرب، بيشتر يک ترفند سياسی بود تا يک حقيقت مسلم و بدترازآن اين که درتحقق عملی طرح ها هيچگونه معيارهای قابل قبول برای طرفين درگير، درنظر گرفته نشده بود .
درسياست مصالحۀ ملی دراين دوره، جوهرتصاميم پلينوم شانزدهم کميته مرکزی ح. د.خ.ا، تيزسهای دهگانه واعلاميۀ معروف شورای انقلابی جمهوری دموکراتيک افغانستان، ازنظرانداخته شد و اين سياست زيادتر بمثابۀ آلۀ فشار و وسيلۀ زورگويی دردست يک اقليت تازه به دوران رسيده دردرون حزب و دولت، خدمت کرد تا با عنوان کردن آن مقاصد پروژۀ بيرون راندن، ازصحنه حذف نمودن، انتقام گرفتن، بدنام ساختن ، به زندان انداختن، پيگرد وتعقيب وحتی قلع وقمع فزيکی رقبا ومخالفين شخصی بابرخوردهای ذهنيگرانه وديدگاههای فردی، عملی گردد.
به تعقيب امضای موافقتنامۀ ژنيو بتاريخ 15/ 4/1988 (26/ 1/ 1367) که مذاکرات پيرامون آن ازسال 1982 آغازگرديده بود ومفاد قرارداد درچند دور گفتگوها تکميل وبه توافق رسيد وسرانجام امضاء شد؛ سربازان قشون سرخ مطابق پروگرام تنظيم شده تا تاريخ 15/ 2/ 1989 خاک افغانستان را ترک گفتند. بعد ازاين رويداد قوای مسلح افغانستان ابتکار عمل را دردست گرفت.
اعضای شرافتمند ح. د. خ. ا (ملکی ونظامی)، متحدين سياسی حزب برمبنای تعهد صادقانه در برابر وطن و مردم ، اعضای سازمانهای اجتماعی، قطعات قومی وقوتهای دفاع خودی درجريان يک فراخوان همگانی، (هنگام يورش نظامی پاکستان و مزدوران جهادی آن بر ولايت ننگرهار و شهرجلال آباد که در مورد آن مورخين، از جمله جنرال محمد نبی عظيمی توضيحات کامل داده اند؛ ضرورت تماس بيشتر به آن ديده نمی شود) به ندای ح. د. خ. ا و دولت افغانستان، پاسخ مثبت دادند وبخاطردفاع مستقلانه از سرزمين آبايی خويش کمرهمت بستند. همان بود که قطعات ارگانهای قوای مسلح درتمام جبهه های نبرد در مقابل تهاجم مسلحانۀ پياپی دشمنان صلح، آزادی، آرامی وآسايش مردم و تجاوزارتش و اجيران آی. اس .آی. پاکستان ودسايس ارتجاع جهانی وامپرياليسم، ايستادگی نموده ودرمواقع حساس به آنها جواب دندان شکن دادند.
وليک، متأسفانه موافقتنامۀ ژنيوحربۀ کشندۀ شد دردست جهان غرب برهبری ايالات متحدۀ امريکا، پاکستان، ايران و مخالفين مسلح به مقصد سرکوب خونين ح. د. خ. ا و نيروهای دفاعی کشور، که تنها مردم افغانستان به رعايت مواد آن پابند باقی ماندند وبس. دولت پاکستان بحيث امضاء کننده ازمداخله درامورداخلی افغانستان دست نکشيد وايالات متحدۀ امريکا منحيث تضمين کننده، پروگرام صدور، تسليمدهی و انتقال سلاح ومهمات جنگی ازجمله راکتهای استينگر را ازطريق پاکستان به مخالفين مسلح پايان نبخشيد.
دولت موقت تنظيم های هفتگانه درپشاور پاکستان ايجاد شد وهمزمان با آن تبليغات وسيع برضد ح. د.خ. ا ودولت جمهوری افغانستان درقالب جنگ روانی، آغاز يافت. بدين شکل رؤوس عقدنامۀ ژنيو بطور دوامدار و بطرز خشن ازطرف آنها نقض گرديد.
شايان ذکراست که سالهای دفاع مستقلانه يکی ازصفحات درخشان تاريخ رزم و پيکار نيروهای مسلح افغانستان را دربرابرمتجاوزين خارجی و گماشتگان آنان بازتاب می دهد.
دراين دوران اعضای ملکی ونظامی ح. د. خ. ا درکنارافسران وسربازان وطنپرست کشور و دوشادوش آنان درراه حفظ استقلال ميهن ودفاع ازتماميت ارضی، نواميس ملی وافتخارات تاريخی مردم افغانستان شجاعانه وصادقانه رزميدند.
روح صدها وهزارها افسر، عسکر، داوطلبان نبرد درجبهه، افراد قطعات قومی و دفاع خودی و اعضای سازمانهای اجتماعی که درجنگ با اهريمن جام شهادت نوشيدند، شاد باد!
ياد صدها و هزارها افسر، سرباز ورزمندگان راه ميهن که درسنگرهای داغ جنگ تحميلی و ويرانگر اسير سرپنجه های خون آلود دشمنان صلح وآزادگی شدند ودرزندانهای تنظيمی درداخل وخارج ازمرزها ازاثر شکنجه های جانکاه عذاب کشيدند، پوسيدند وهرگز باز نگشتند ، گرامی باد !
هرچند بعد از14 ثور1365، برعلاوۀ تدويرپلينوم های کميته مرکزی ، دومين کنفرانس سراسری حزب درسال 1366دايرو مصالحۀ ملی را بحيث مشی استراتژيک حزب اعلام نمود ، که درمورد آن در شکل تدوير و محتوای و نتايج آن در بالا توضيحات بعمل آمد؛ نشستی را نيز تحت عنوان کنگرۀ دوم (از تاريخ- 7/4/1369 – 6) با شرکت اعضای فرکسيون های ضد حزب و در غياب رهبران با اعتبار و صاحب نفوذ حزب در ميان مردم و اعضای حزب، مانند کنفرانس دوم ، برپا نمودند؛ ولی هيچ کدام آن قادربه رفع مشکل درون حزبی مبنی بر تأمين وحدت و يکپارچگی حزبی وجلب اعتماد متقابل نگرديد.
دردومين کنگره با نام ح. د. خ. ا و انديشه های مبارزۀ طبقاتی و دفاع از منافع زحمتکشان وداع گفته شد وبرآن نام “حزب وطن” با تفکر جديد(!) انحرافی گذاشته شد که البته اين نامگذاری هيچگونه وجاهت قانونی نداشت وچيزی جز استفاده از زور وقدرت بمنظور غصب افتخار تاريخی ديگران، نبود. زيرا حزب وطن قبلآ بتاريخ 16/ 10 / 1329 با ساختار تشکيلاتی وداشتن مرامنامه واساسنامه متفاوت، به رهبری شادروان ميرغلام محمد غبار تأسيس گرديده بود. مراجعه گردد به: ” افغانستان درمسير تاريخ، ج 2 ص 244- 245 “.
همه اعضای شرافتمند حزب خوب به ياد دارند، همان طوری که درانتخاب نمايندگان در مرکز و ولايات جهت اشتراک دردومين کنفرانس سراسری ح. د. خ. ا، کوچکترين معيارهای دموکراتيک حزبی رعايت نشده بود، در تدوير کنگره ی دوم عين تخطی های عريان ضد اصول تشکيلاتی حزب ، بار ديگر تکرار گرديد. از همين رو تعداد زياد عناصر مردود، ازجمله عده ای از اعضای بيروی سياسی وکميته مرکزی با ساخته کاری ها به هردونشست حزبی راه يافتند و درعوض نماينده گان انتخابی حزب از روند انتخابات محروم شدند . همچنان خلاف موازين حقوقی و اصول حزبی جنايتکاران مشهود و قاتلين هزاران عضو حزب و دهها هزار مردم بی دفاع افغانستان، قبل ازتکميل ميعاد حبس از زندان رها و بوظايف حزبی و دولتی، بقرار آتی گماريده شدند:
1ـ داکتر شاولی سابق وزير خارجه و انتقال دهندۀ راز پنهان ملاقات تره کی با برژنيف، برای امين، بحيث وزير مشاور؛
2 ـ عبدالحکيم شرعی جوزجانی، سابق وزير عدليه، بحيث معاون قاضی القضات؛
3 ـ عبدالقدوس غوربندی وزيرتجارت، بحيث رئيس شورای مرکزی جبهه ملی…؛
4ـ عبدالرشيد جليلی وزير زراعت و متهم در قتل عام مردم بيگناه درکنرها؛
5ـ محمود سوما وزير تحصيلات عالی و مسلکی ، بحيث استاد در دانشگاه کابل؛
6 منصور هاشمی وزير آب و برق، بحيث استاد در دانشگاه کابل ؛
7ـ خيال محمد کتوازی وزير راديو تلويزيون، بحيث معاون وزارت خارجه….
اکنون ضرورت آن ديده می شود تا متن و محتوای” مرامنامه جديد حزب وطن (!) را که به بهای خيلی گران و با پاماندن بالای تمام موازين يک حزب ترقيخواه و عدالت پسند، طرح و تصويب شده بود، مرور نماييم و ببينيم که چی چيزی را به مردم و ميهن مان ارائه می داشت و کدام نيازهای ضروری زحمتکشان سرزمين مان را مرفوع و چی نوع دولت و استقرار کدام شکلی از حکومت ملی و دموکراتيک را پيشکش جامعه ی ستم ديده ی مان می نمود:
« از آنجايی که در مرحلۀ کنونی، اهداف و وظائف عمدۀ حزب را استقرار صلح، اعمار مجدد و تحکيم وحدت ملی کشور تشکيل ميدهد، ح.د.خ.ا، که بعد از اين حزب وطن ناميده ميشود، مرامنامۀ ذيل را که با احکام دين مقدس اسلام، قانون اساسی، ارزشها و مفاخر ملی و اصالت افغانی مطابقت دارد، اعلام مينمايد و تمام اعضای خود و همه مردم افغانستان را برای تحقق اين اهداف و وظايف فرامی خواند:
در عرصۀ سياسی:
مصالحۀ ملی مشی ستراتيژيک و معرف طرز تفکر حزب وطن است. حزب اهداف مصالحۀ ملی را در همه عرصه های سياسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در نظر داشته، محتوای آن را بر مبنای معتقدات اسلامی، وطندوستی وسنن پسنديدۀ مردم و تجارب سياست عملی انکشاف و تعميم می بخشد.
– دفاع از استقلال، حاکميت ملی و تماميت ارضی افغانستان واحد وغير قابل تجزيه از وظايف اساسی حزب به شمار ميرود.
– حزب به منظور قطع جنگ، استقرار صلح، ايجاد توافق ملی ميان افغانها و تحقق تجمع همه نيروهای سياسی افغانی و تأمين اتحاد طرفداران صلح ، فعالانه عمل ميکند.
حزب معتقد است که هيچ حزب ياسازمان سياسی به تنهايی قادر نيست که وظايف اساسی مصالحۀ ملی، يعنی تأمين صلح، عمران مجدد و انکشاف در کشور را نجام دهد.
– حزب از تمام اشکال اتحاد های احزاب ونيروهای سياسی صلحد وست پشتيبانی مينمايد.
– حزب می کوشد از طريق مبارزه بخاطر صلح سراسری ملی و اعمار مجدد کشور، موقعيت شايسته خود را در جريانات سياسی آيندۀ افغانستان بر اساس موازين دمو کراسی حفظ کند و تحکيم بخشد.
– حزب مناسبات خود را باهمه احزاب، نيرو های سياسی و شخصيتهای اجتماعی کشور، بر اساس همکاری متقابل، تساوی حقوق، رعايت استقلال سياسی و سازمانی در چار چوب اهداف و اصول مصالحۀ ملی تنظيم مينمايد.
– حزب در راه استحکام نظام دموکراسی مبتنی برسيستم چند حزبی، که درآن اشتراک آزادانه و بدون تبعيض تمام مردم تامين گردد. مبارزه ميکند.
– لويه جرگه ها و جرگه ها از اشکال سنتی دمو کراسی در افغانستان هستند، حزب از تحکيم و تنظيم اين شيوه در کشور پشتيبانی ميکند.
– حزب از انتخابات پارلمانی بر اساس رای دهی همه گانی مساوی، آزاد، سری و مستقيم حمايت ميکند….
– حزب معتقد است که برادران پشتون و بلوچ ما در آن طرف خط ديورند، بنأ بر علايق و روابط تاريخی، عنعنه يی، دينی، ملی، زبانی و ساير پيوند های شان باافغانها، همواره از پشتيبانی و همبستگی مردم ما برخوردار بوده، حزب از داعيۀ برحق برادران پشتون و بلوچ پشتيبانی مينمايد. »
طوری که ديده شد، در بخش سياسی برنامه ی ” حزب وطن (!)” داکتر نجيب الله ؛ بجز رديف کردن مطالبی بشکل عام گويی، چيزی نو و مشخصی را درمورد شکل، محتوی، ساختار وتشکيل يک دولت فراگير ملی، با اجزاء و عناصر متشکلۀ آن (نوعی از اتحاد احزاب ، تشکيل جبهه مرکب از سازمانهای، چپ ـ متوسط ـ راست ميانه يا راست افراطی ؛ در وجود جبهه ی متحد ملی ويا شکل ديگری …) که حلال مشکل موجود و دربرگيرنده ی منافع ، خواستها و نيازهای اساسی آنی و آتی مردم افغانستان باشد، ارائه نگرديده است.
دراين برنامه گفته شده : « حزب مناسبات خود را باهمه احزاب، نيرو های سياسی …، بر اساس همکاری متقابل، تساوی حقوق، رعايت استقلال سياسی و سازمانی در چار چوب اهداف و اصول مصالحۀ ملی تنظيم مينمايد.» ؛ درحالی که احزاب سياسی بزرگی که ده سال در نبرد مسلحانه با حزب و دولت جمهوری افغانستان قرارداشتند و ” مصالحه ی ملی و تقسيم قدرت را با امتياز وزارت دفاع ملی که ستون فقرات دولت را تشکيل می دهد هم تا آخر قبول نکردند؛ چگونه ” همکاری متقابل ” را جناب داکتر نجيب الله از ايشان انتظار داشتند؛ مگر همان همکاری متقابل که ميان حفيظ الله امين و گلبدين حکمتيار درسال 1358 مطرح گرديده بود، تجويز و حلال مشکل دانسته شده بود؟
در بخش اقتصادی و خدمات اجتماعی هم مانند بخش سياسی عام گويی ها برچسب زده شده ، چيزی نوی بجز گزينش اقتصاد بازار آزاد ” آزاد کشمير(!) “، ديده نمی شود. خواست اساسی دهقانان که زمين و آب و نياز کارگران تضمين کار و جای کار است؛ وليک از برکت مشی مصالحه ملی يک جانبه ی گرباچف ـ نجيب ، تخليۀ مناطق تحت کنترول دولت از نيرو های امنيتی و تسلمي آنها به نام منطقه ی سبز(!) ، برای برادران آزرده خاطر(!) واشغال آن مناطق توسط تنظيمهای بنيادگرای جهادی، ساحه ی زندگی بالای دهقانانی که در ساحه ی حاکميت دولت زندگی داشتند و با دولت همکار بودند، روزتاروز تنگ تر و امکان ناپذير گرديد؛ اقتصاد بازار آزاد هم زمينه ی فعاليت وسيع را برای محتکرين، قاچاقبران و ساير جنايتکاران بخشهای اقتصادی، مساعد نموده ، زندگی را درشهرها نيز برای کارگران دولتی و ديگر زحمتکشان شهرها دشوار ساخته، زمينه ی جلب و جذب را برای احزاب مخالف دولت و فرارمردم را از کشور بجانب پاکستان و ايران موجب گرديد؛
منسوبين قوای مسلح افغانستان که بنابرداشتن اعتقاد خارايين وطنپرستی و بربنياد انديشه های سياسی و وظيفه يی و بخاطر اعمار يک جامعه ی مرفه ، مسعود و فارغ از هر نوع ستم و بهره کشی ، درسنگرهای نبرد با دشمنان بين المللی ـ منطقه يی و کاسه ليسان داخلی آنان، می رزميدند، با تصويب مرامنامه بی محتوی و فاقد اصالت و رسالت ذکر شده، در حالت يأس و نااميدی قرار گرفته، همين که ضربه ی مدهش و کشنده ای بر عقايد سياسی شان وارد گرديد ، ناگزير راه قوم و قبيله گرايِ و سمت و محل پرستی را درپيش گرفتند.
در همين جا بود که زمينه های مساعدی برای سربازگيری دشمنان سوگند خورده ی وطن و مردم مان، مهيا گرديد و طغيان سرکشی از امر و نهی حکومت رنگ باخته ی مرکزی آغاز شد.
اين بغاوت با کودتای نافرجام شهنواز تنی وزيردفاع ملی افغانستان که نجيب الله در معاملۀ کودتای 14 ثور 1365 وعده های تقسيم قدرت را با جناح خلق ح. د. خ. ا داده بود و به آن نی تنها وفا نکرد؛ بل رهبر مفهوم شده ی آن بخش صالح محمد زيری را از عضويت بيروی سياسی و دارالانشاء کميته مرکزی حزب نيز اخراج نمود؛ آغاز گرديد ، که مسؤوليت عواقب اين حادثه ی زندگی برانداز حزب و دولت ، که در حقيقت امر ستون فقرات حاکميت را از نظر نظامی و سياسی شکستاند، بدوش دوکتور نجيب الله بعنوان يک ديکتاتور و شخص مطلق العنان و يکه تاز ميدان قدرت و شهنواز تنی بحيث آغازگر کوتای نظامی و تمکين نکردن به ايجاد تغيير زعامت از طريق تأمين وحدت و تفاهم باهمی با ساير مخالفين درون حزبی نجيب الله ، که جمعاً حدود 80 درصد حزب را تشکيل می دادند؛ با توسل به نظاميگری و بمبارد های هوايی و ريختن بم بالای شهريان کابل که منجر به تلفات صدها شهروند کشور مان گرديد و سرانجام با پناه بردن به دامن دو دشمن تاريخی و شرير مردم افغانستان، ” آی . اس. آی ” و حزب اسلامی حکمتيار؛ هردو درپيشگاه تاريخ و مردم ما مقصر و مسؤول پنداشته می شوند.
بقول معروف : اگر از هردو جانب جاهلانند ـ وگر زنجير باشد بگسلانند.
به تعقيب آن يکه تازی های سيطره جويانه و سياستهای انحرافی انحصار گرايانه و تماميت خواهی جنون اميز نجيب الله در سمت درهم کوبيدن نيروهای سالم انديش درون حزبی توأم با امتياز دهی مخالفين درون و بيرون حزب و حاکميت شدت گرفت که بحران سراسری را درکشور، از جمله در زون شمال فراهم آورد و در فرجام به بهای برچيدن بساط حاکميت فردی و گروهی وی تمام شد.
ازآنچه که تا کنون گفنه آمد، اين نتيجه بدست مي آيد، که عوامل درونی و بيرونی زيرين، زمينه های مساعدی را برای فروپاشی و سقوط حاکميت ح. د. خ ا، بوجود آورد:
1ـ برکناری ببرک کارمل ازمقامات حزبی و دولتی با راه اندازی کودتا و تبعيد وی از کشور، خلاف ارادۀ اکثريت قاطع اعضای حزب؛ وجدان بيدارهمه سنگرداران ملکی ونظامی ح. د. خ. ا را جريحه دار ساخت. زيرا ببرک کارمل از نظر سن، دانش سياسی، کار وفعاليت حزبی و دولتی و جايگاهش بمثابۀ پرچمدار نهضت محصلين افغانستان؛ يکی ازبنياد گذاران و منشی کميته مرکزی ح.د.خ. ا، هشت سال وکيل و نمايندۀ شهريان کابل وسخنگوی زحمتکشان ميهن درمجلس نمايندگان مردم افغانستان، برای هردو جناح (پرچم و خلق) حزب و اکثريت شهروندان محروم و آبله بدست کشورمان، مورد قبول و پذيرش بود؛ وی درآن برهه ای از تاريخ کشورمان قدرت و توانمندی علمی ـ سياسی فزيکی و روانی کار و انجام وظايف را در بخش های حزبی و دولتی درخود نهفته داشت و درميان اعضای رهبری حزبی و دولتی، هيچ کسی درآن مقطع زمانی نمی توانست جای او را تکميل و جانشين وی گردد.
2ـ نصب نجيب الله بجای ببرک کارمل، بنابرکمبودی های وی: ازنظر سن، دانش سياسی، کرکتر حزبی، برخوردهای اخلاقی، آداب ومعاشرت اجتماعی و تجارب لازم سياسی و دولتمداری، برای هردو جناح قبلی حزب و مردم افغانستان قابل پذيرش و تحمل نبود؛ يعنی وی ظرفيت لازم را برای رهبری حزب، دولت و جامعۀ سنتی افغانستان درخود نداشت؛
زيرا نصب نجيب الله بمثابۀ يک جوان احساساتی و متعصب و کم تجربه؛ بعوض ببرک کارمل ، شخصيتی که درميان مردم افغانستان ـ احزاب و دولتهای مترقی و پيشرو جهان از اعتبار و محبوبيت ويژه ای برخوردار بود، زنگ خطرشکست حاکميت ح.د.خ. ا را به صدا در آورده، همه دوستان داخلی و بين المللی را مأيوس و متأثر نموده، دشمنان حزب، وطن و مردم افغانستان را شاد کام و مژده ی پيروزی بخشيد؛
3ـ تضعيف پايه های سياسی ـ اعتقادی درون حاکميت، ازطريق برکناری شمار زيادی از کارمندان ورزيده و مجرب حزبی و دولتی، وفاداران سرسپرده به مردم و ميهن، در مرکز و ولايات، به بهانه تراشی ها و حيله گری های گوناگون از کار و وظايف؛ سوق نمودن شمار ديگری ازشايسته ترين و مجرب ترين کادرهای حزب به تقاعد اجباری پيش ازميعاد معين قانونی؛ درعوض آنان برگزيدن بدنامترين افراد وابسته به رهبران کودتا و فرکسيونهای ضد حزب، بشمول باند خون آشام حفيظ الله امين را که ازجانب دادگاه، مجازات شده بودند؛
4ـ درپيشگيری سياست کادری غيرعادلانه و مخالف معيارهای اساسنامۀ حزب، باپيش کشيدن و تعيين شماری ازافراد در رده های مهم و کليدی وظايف حزبی و دولتی، بدون در نظرداشت اصل شايستگی، لياقت، کاردانی، پاکی، تقوا، سابقۀ نيک، داشتن نيت پاک خدمت به ميهن و مردم…؛
5ـ عقب نشينی پياپی مطابق پلان مشترک مسکوـ واشينگتن و اسلام آباد، تحت عنوان مصالحۀ ملی، بدون تعيين حد و مرز آن، به مقصد فراهم آوری مقدمات سازش و ارضای خاطر رهبران تنظيم ها درپلنوم نزدهم کميته مرکزی ح. د. خ. ا؛ (اصول کلی مصالحۀ ملی درپلنوم شانزدهم و درتزسهای ده گانه، ازموضع قدرت مطرح شده بود؛ وليک طرح مصالحه ازموضع ضعف و اتخاذ تدابير و روشهای سازشکارانه رهبری حزبی و دولتی پس ازکودتای 14 ثور 1365 سبب آن گرديد تا اين سياست ازطرف گروههای جنگی مخالف، دول غربی و نظاميگران پاکستان، بمثابۀ يک عمل نمايشی و تشريفاتی رژيم ، به غرض اغوا و فريب مردم و جلب توجه خارجی ها ، تلقی گردد. بنابران با مخالفت و استهزاء ازسوی طرف مقابل استقبال گرديد) و عدم صداقت درتشريح، توضيح و تعيين حد و مرز و ميکانيزم تطبيق آن در يک ديالوگ باز درون حزبی با منتقدين آن؛ استفادۀ ابزاری ازاين سياست درمقابل مخالفين کودتای 14 ثور 1365 و همچنين پنهان نگهداشتن اين شکست، درپشت پردۀ دروغها و بهانه های مبارزۀ درون حزبی؛
6ـ راه اندازی تبليغات دروغين تحت عنوان ” تدوير دومين کنفرانس سراسری حزب، بمنظور بحث و اتخاذتصميم روی برنامۀ مصالحۀ ملی درداخل حزب؛ سپس سلب حقوق حزبی و قانونی بيش از100 تن نمايندگان انتخابی کنفرانس ها ازشرکت نمودن درکنفرانس و اخراج اکثريت انان ازحزب (بشمول17 تن اعضای کميته مرکزی ودوتن از اعضای بيروی سياسی) ، بدين گونه پايان دادن به بحث روی متن و محتوای مصالحه وتحميل قبول اجباری آن بالای اعضای حزب، که منجر به يأس، نااميدی و عدم حمايت اعضای حزب ازاين جادۀ يکطرف و زندگی برانداز حزب و باعث مسرت، تقويۀ مورال و نويد پيروزی تنظيم های بنياد گرای جهادی و حاميان بين المللی آنان گرديد و زمينه های سقوط حاکميت را مساعد گردانيد؛
7ـ عدم توجه به پذيرش نظريات وانتقادهای سازندۀ منتقدين سياسی درون حزبی، پيرامون برنامۀ تسليم طلبانۀ ضد حزبی (مصالحۀ ملی بی حد ومرز)؛ برکناری و سرکوب پيهم صادق ترين، پاک ترين وکارفهم ترين اعضای حزب ازوظايف و مقامات حزبی ودولتی و فرستادن شماری درکنج زندان و جبهه های گرم و بی برگشت جنگ با دشمن؛ نصب نمودن بدنام ترين اعضای فرکسيونهای ضد حزب، بجای آنان؛ بشمول اعضای رهبری و کادرهای باند جنايتکار حفيظ الله امين که ازطرف محکمه ذيصلاح به ” حبس های طويل و دوام” محکوم ومجازات شده بودند؛
8ـ اعلام آتش بس های يک جانبه خلاف اوضاع عمومی نظامی ـ سياسی کشور و در مغايرت با منافع ملی و داعيۀ صلح وثبات (دراين مدت مورال و روحيۀ جنگی شکست خوردۀ مخالفين مسلح، دوباره تقويت يافت و درحملات برمواضع دولتی، پايگاههای نيروهای قوای مسلح، قطارهای اکمالاتی و مناطق مسکونی مردم، چهاربرابرافزايش بعمل آمد و خساره های مالی و جانی بی شماری را ببار آورد)؛
9ـ تخليۀ واحدهای ادارۀ دولتی درمحلات (ننگرهار، خوست، قندهار، نيمروز، هرات، کنرها، ارزگان ، کاپيسا…) از وجود لواهای سرحدی نيروهای پوليس، امنيت دولتی و کارمندان ملکی و نظامی واعلام آن جاهها بنام مناطق صلح وتسليم دادن اين محلات به گروه های جنگی مخالف، ساحۀ قلمرو حاکميت دولت را تنگ تر و روند سقوط را سرعت بخشيد؛
(پلان گذاری تخليۀ مناطق و وارد آوردن تغيير دروضع الجش نيروهای مسلح، هيچ گونه کمکی به تأمين صلح و ثبات نه نمود و دستاوردی را برای نظام سياسی به ارمغان نياورد؛ برعکس مخالفين اين اقدام دولت را يک عقب نشينی و شکست نظام و پيروزی خويش ارزيابی و مورال شکست خوردۀ خود را تقويه نمودند)؛
10ـ تشديد حملات کتلوی راکتی و شليک هاوان های دورمنزل ازطرف مخالفان، بالای شهرها، ميدانهای هوايی، هدف های نظامی و اقتصادی، افزايش متداوم حملات دشمن بر پوسته های امنيتی در مسير شاهراهها، تعبيۀ ماين های مختلف درراهها، اجرای کمين ها و شب خون زدن ها ازسوی گروپ های ضد دولت، عرصۀ رسيدگی دفاعی را برای نيروهای مسلح کشور درجهت دفع و طرد تعرضات دشمن تنگ تر می نمود؛
11ـ انسداد راههای مواصلاتی و خطوط اکمالاتی توسط مخالفين به هدف در محاصره کشيدن شهرها، بويژه پايتخت کشور، جهت رونما شدن کمبود و قحطی مواد اوليه ی مصرفی، صعود قيم و بالا گرفتن نارضايتی روزافزون مردم ازحاکميت سياسی (مطابق برنامۀ جنرال اختر و دگروال يوسف ـ رهبران آی. اس. آی) و تکيۀ بيشتر دولت بالای ترانسپورت هوايی پرهزينه با امکانات محدود مالی و امنيتی؛
12ـ تضعيف قوای مسلح کشور و ايجاد دو دستگی درآن، پس از آغاز برخورد های تحريک آميز و اتخاذ تصاميم عجولانه و ضد وحدت حزبی نجيب الله و اطرافيانش عليه جناح خلق واخراج دکتر صالح محمد زيری عضو اصلی کميته مرکزی کنگرۀ موسس، ازعضويت بيروی سياسی کميته مرکزی حزب و برکناری سيد محمد گلابزوی ازپست وزارت داخله و تبعيد وی بعنوان سفير در مسکو (درحالی که اين هردو تن درجريان کودتای 14 ثور، بنا به فشار رهبری شوروی و انتظاراتی که خودازاين رويداد داشتند، از نجيب الله حمايت نموده بودند)؛ به تعقيب آن بازداشت تنی چند از افسران عالي رتبۀ ارتش وابسته به جناح خلق، به اتهام عضويت درحزب اسلامی، بدون نظر و موافقۀ وزيردفاع؛ نه تنها حمايت اين جناح را ازدست داد؛ بلکه عواقب آن منجر به کودتای نافرجام شهنوازتنی وزيردفاع ؛ برکناری، سرکوب و زندانی کردن اکثريت رهبران و کادرهای ملکی و نظامی آن بخش حزب، به شمول وکلای شورايملی، که مصونيت پارلمانی را دارا بودند؛ فرار وزير دفاع با قوماندان عمومی قوای هوايی افغانستان و شماری از جنرال های ارشد طرفدار شهنواز تنی به پاکستان و تسليم شدن آنان به ” آی . اس. آی ” و حزب اسلامی حکمتيار، عدم حمايت اعضای باقی ماندۀ اين جناح از حاکميت؛ تلفات هردو جانب حاکميت، با پيامد های ناگوار تأثيرگذاری آن بالای احضارات محاربوی نيروهای دفاعی واثرات سياسی خيلیها منفی آن برپرستيژ واعتبار داخلی وبين المللی ح. د. خ.ا، متحدين سياسی حزب و درمجموع حاکميت دولتی افغانستان گرديد؛
13ـ شدت گرفتن حملات تهاجمی پی درپی افراطيون تحت قوماندۀ ” آی. اس . آی ” بر ولايات: خوست، لوگر، قندهار، زابل، پکتيا، لغمان، ارزگان، کاپيسا، پروان، وردک، غزنی و سايرجاها، با قطع خطوط مواصلاتی و محاصرۀ اقتصادی شهرها (پس از ناکامی کودتای تنی وعدم حمايت بيش از دوثلث اعضای ملکی و نظامی جناح خلق ازحکومت يکه تاز نجيب الله) ، به هدف تلافی شکست قوای نظامی پاکستان و چريک های تنظيمهای بنيادگرای جهادی در جنگ جلال آباد؛
14ـ تعديل غير اصولی و غيرقانونی نام ، برنامه و اساسنامۀ ح. د. خ. ا، باعقبگرد 180 درجه به سمت راست، بصورت افراط گرايانه، درنشست مضحکی با شرکت نمايندگان فرکسيون های ضد حزبی، درغياب اکثريت اعضای اصلی کميتۀ مرکزی کنگرۀ موسس که درقيد حيات بودند و عدم حضور دوثلث اعضای اصلی معتقد به حزب؛ تحت عنوان باصطلاح کنگرۀ حزب، با سمتگيری های راسمتگرايانه، بمثابۀ کودتای سياسی سازمان يافته برضد هدف های انسانی و علماً تنظيم شدۀ آن (رعايت نکردن معيارهای دموکراتيک درانتخاب نمايندگان؛ انتصاب دستوری افراد دلخواه و وابسته به رهبری کودتای 14 ثور1365 و فرکسيونهای ضد حزب بحيث نماينده؛ جلوگيری از اشتراک منتقدين درون حزبی و محروم ساختن نمايندگان واقعی و منتخب سازمانهای حزبی مرکز و ولايات ازشرکت درکارکنگره و درپروسۀ تصميم گيری ها، از زمرۀ سياه ترين کارنامه های رهبری حزبی و دولتی بود که بعد از دومين کنفرانس سراسری ح. د. خ. ا، به گونۀ مشابه، مجدداً صورت گرفت) و اتخاذ سياست های تسليم طلبانه با اعلام اقتصاد بازار آزاد و تهی کردن تمام اعضای رسالتمند حزب از اعتقاد های بنيادين حزبی واندیشه های ترقیخواهانه ایشان، که زمينه را برای گرايش بجانب قوم و قبيله گرايی، سمت و محل پرستی مساعد نمود وتا کنون درد و رنج جانکاه آن را مردم ما
می کشند؛
15ـ بالا رفتن ميزان دامن زدن به خصومتهای اتنيکی و قومی، برخورد تبعيض آميز و متکبرانه در برابر کادرهای ملی و محلی (حزبی و دولتی)؛ تشويق و ترغيب به اشاعۀ برتری جويی های قومی ـ قبيله يی و لسانی، تحميل اراده ـ انديشه و تمايلات شخصی ازسوی رهبری حزبی ـ دولتی برديگران، پس از کودتای 14 ثور تا لحظۀ فرار نافرجام؛
16ـ سقوط خوست بمثابۀ سرآغاز فروپاشی حاکميت سياسی درنتيجۀ خيانت مسؤولين دفاعی و امنيتی (قوماندان فرقۀ عسکری و قوماندان پوليس آن ولايت…) وتلفات مالی وجانی جبران ناپذيرناشئ ازاين شکست نظامی و سياسی وبه تعقيب آن سقوط ولايات تخارـ ارُزگان ـ کاپيسا ـ کنرها … با حدود 100 ولسوالی و سپردن آن محلات به ” برادران آزرده خاطر” تحت عنوان منطقۀ سبز؛
17ـ تشديد اختلافات درونی ميان رهبران کودتای 14 ثور 1365، روی تقسيم پست های حزبی ودولتی، بمنظورکسب سهم و امتياز بيشتر، درقدرت و ادارۀ حزب و دولت، منجر به برکناری ـ استعفاء و مقابلۀ رويارويی دوثلث آنان عليه يکه تازی های رئيس حزب حاکم و تيم وی گرديده، آخرين ميخ ها را برتابوت ازقبل ساخته شدۀ حاکميت دولتی کوبيد؛
18ـ آغاز دسايس وتوطئه های سازمان يافته درصفحات شمال، با موضعگيری های بسيار خصمانه و تشبثات عظمت طلبانه و قوم گرايانه توسط افراد وابسته به دکترنجيب الله ؛ اوج گيری اين مشکلات با تصفيۀ کادرهای ملکی و نظامی، براساس پلان مرکزی قوماندانی اوپراتيفی شمال ـ وزيردفاع ـ وزيرداخله و شمارديگری ازتفوق طلبان قومی و لسانی، با تاييد و حمايت رئيس دولت؛
19ـ تبارز غرور بی جا و انجام صحبتهای غير مسؤولانۀ رئيس حزب حاکم پيرامون وضع؛ عدم کفايت، کاردانی و درک لازم وی درزمينۀ ضرورت تدويرپلنوم يا مجمع عمومی شورای مرکزی حزب، بمنظور بررسی اوضاع بوجود آمده و اتخاذ تدابيرلازم بشمول تقديم استعفاء از رهبری حزب و دولت در يک جلسۀ بزرگ و باصلاحيت حزبی و دولتی وگزينش شخصيت ديگری در هردوبخش که ميتوانست در رفع اين بحران مؤثر تشخيص گردد؛
20ـ سقوط پياپی (10) ولايت مهم و دارای موقعيت استراتژيک بعد از رويداد های شمال افغانستان و ناتوانی ناشئ از غرور کاذب رهبران حزبی و دولتی از جلوگيری اين حوادث….
عوامل بيرونی:
21ـ تشکيل دولت عبوری تنظيم های جنگی درشهرپشاور و تعيين رئيس دولت مؤقت برطبق استراتژی ” آی . اس . آی ” پاکستان؛ رد برنامۀ مصالحۀ ملی و شرکت دردولت ائتلافی (ازجمله رد پست وزارت دفاع که شش ماه کسی دررأس آن قرارنداشت) و حمايت جهان غرب از اين فعل و انفعالات؛
22ـ شکست مذاکرات يولی ورانتسوف سفير و نمايندۀ فوق العادۀ اتحاد شوروی در افغانستان، در ديدار با نمايندگان گروههای جنگی، در اسلام آباد، طايف، تهران و روم، به دليل رد اين مذاکرات ازسوی سران تنظيم های بنياد گرای اسلامی مستقر درپاکستان؛
23ـ عدم عقب نشينی پاکستان ازموضع قبلی و تشويق گروههای مسلح مخالف به ادامۀ جنگ برضد مردم افغانستان، از قلمرو آن کشور؛
24ـ ناديده گرفتن مواد موافقتنامه های ژنيو از طرف پاکستان و ايالات متحدۀ امريکا، به استثناء خروج نيروهای نظامی شوروی از افغانستان؛
25ـ عدم تمايل امريکا مبنی برقطع جنگ و خونريزی درافغانستان و ادامۀ تحويلدهی سلاح و مهمات جنگی به گروههای جنگ افروز وشرارت پيشه جهادی در پاکستان؛
26ـ موضعگيری های ناروشن، ضد و نقيض، سوال برانگيز و مضمحل کنندۀ سازمان ملل متحد، امريکا و اتحادشوروی، دايربرحل سياسی مسألۀ افغانستان؛
27ـ موضعگيری بسيار خصمانه و ناسالم سران تنظيم های افراطی، در قبال بيانيۀ (5) فقره يی سرمنشی سازمان ملل متحد و اعلاميۀ مشترک ايالات متحدۀ امريکا و اتحاد شوروی، پيرامون حل و فصل سياسی مشکل افغانستان (عدم پذيرش طرح های مندرج دربيانيه و ضديت با اعلاميۀ مشترک )؛
28ـ فروپاشی اتحادشوروی و پيامدهای منفی ناشئ ازآن به دولت افغانستان (قطع کمکهای اقتصادی ونظامی و پايان مشوره های سياسی آن کشور)؛
29ـ تأمين ارتباط رهبران فدراتيف روسيه با سران شماری ازتنظيم های جنگی مستقر درپاکستان و اعلام حمايت و پشتيبانی فرماندهان کاخ کرملن ازتنظيمهای پشاوری، بخاطر تکميل و تطبيق کامل برنامۀ مشترک قبلی (گرباچف ـ ريگن)، مبنی برسقوط حاکميت ح. د.خ .ا و آغاز برنامه های بعدی که هم اکنون شاهد و ناظر جريان آن هستيم؛
30ـ عدم کسب موفقيت پلان صلح سازمان ملل متحد، مطابق به خواست ايالات متحدۀ امريکا، عربستان سعودی… ، براساس دسايس آشکار و پنهان دولت پاکستان، بويژه سازمان ” آی. اس . آی ” با سازماندهی و تحريک نمودن گروههای بنيادگرای جهادی برضد آن….
سرانجام ازاثر معامله گری های خاطرخواهانه درداخل و در برون از مرزها ودرزد وبندهای پروتوکولی درسطح بين المللی، که بصورت فشرده از آن در بالا تذکار بعمل آمد، ح. د. خ. ا د چار بحران مزمن گرديد و با درپيش گرفتن فرار وخيانت، حاکميت دولتی ازهم فروپاشيد وشيرازۀ حزب دستخوش نابسامانی های غيرقابل کنترول شد.
(پايان بخش بيست و دوم)
مأخذ:
1 ـ کتاب اردو و سياست، مؤلف، جنرال محمد نبی عظيمی، صص 311 ـ 313؛
2 ـ مقاله اکادميسين دستگير پنجشيری تحت عنوان:”فرایند خزنده ء مرحوم دکتر نجیب الله به قدرت سیاسی، منتشرۀ سايت ” سپيده دم؛
3 ـ مقال ديگر اکادميسين پنجشيری تحت عنوان” دوروزخونين تاريخ” منتشرۀ سايت آريايی؛
4 ـ کتاب”حزب دموکراتيک خلق افغانستان:کودتا،حاکميت و فروپاشی، مؤلف محمد اکرام انديشمند (1357ـ 1371 خورشيدی) ، صفحه 434)؛
5 ـ کتاب ” درسهای تلخ وعبرت انگيز افغانستان، مؤلف، ميرصاحب کاروال صفحه 150؛
6 ـ کتاب “افغانستان در منگنه ژيوپوليتيک، صفحه 59؛
7 ـ ياداشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی ـ س. کشتمند ـ ج 3 ـ صص 993 ـ 988
طوری که درقسمت اول اين بخش تحت عنوان “عوامل خارجی” تذکاررفت: گرباچف پس از امضای معاهدۀ ننگين “ريکجاويک ايسلند” وسپردن تعهد به زمامدار قصرسفيد وسران دول غربی و حاکم نظامی پاکستان، درتوافق با پلانهای اسارتبار”سی.آی. ای “، انتلجنس سرويس و ” آی.اس. آی”، بروفق ميل و آرزوهای ديرين تنظيمهای بنيادگرای جنگ افزوز مستقر در پاکستان وايران؛ مبنی برتسليمی قدرت دولتی ودرهم شکستن حاکميت ح.د. خ.ا؛ فرمان برپايی جنايت سياسی 14 ثور 1365 را به خوش خدمتان داخلی دردرون ح. د.خ.ا و مشاورين روسی در افغانستان، صادرکرد. دراين راستا، رابطه های کاری و نزديکی تنگاتنگ مشاورين فاسد وضعيف النفس روسی، بويژه عده ای ازجنرالان قاچاقبر، بارهبری دستگاه خدمات مخفی وفرکسيون بازان درون حزبی، که مهره های اساسی شطرنج توطئه عليه ح.د.خ.ا و حاکميت سياسی را تشکيل می دادند و ازگذشته ها با محافل ارتجاعی درداخل و امپرياليسم بين المللی درخارج، زد و بندهای پشت پرده، داشتند؛ راه را برای پياده شدن دوکتورين زهراگين وخود فروشانۀ گرباچف درباره ی افغانستان، هموارساخت.