خاطرات روز های دشوار: … و روز های آخر شاه جهان ( دکتور نجیب الله ) به سختی گذشت: نویسنده : رفیق محمد نبی عظیمی

 

درآستانه سقوط :
… نتیجه خشم و عصبانیت رییس جمهور و زورگویی های بی موقع وبالاتر از توان وی و دستگاه رهبری سیاسی که از اثرچند دسته گی ها به پایین ترین سطح ممکن رسیده بود، در درازنای دو سه روز وشب آینده روشن و روشن ترمی شود. شمال با پیوستن به اپوزسیون هرگونه ارتباطش را با مرکز قطع کرده و فرمان ناپذیر می شود: نماینده گان اتحاد سه گانه شمال ( دوستم، مومن و حسام الدین ) با نماینده گان مجاهدین در صفحات شمال ارتباط پیدا می کنند و جبهه مشترکی برای ختم حاکمیت دولت نجیب الله درشمال شکل می گیرد. در مرکز وسایر ولایات نیز مجاهدین مسلح به تکاپو می افتند . از آن جمله درگزارشی که از طریق کشف رادیویی گارنیزیون کابل به دست آمده است گلبدین حکمتیار به اعضای حزبش در ولایات لوگر و غزنی چنین هشدار و هوشیار باش می دهد: « شرایط کابل از هر لحاظ آمادهء عملیات مجاهدین است. مؤفقیت ما حتمی است، لهذا قبل از آن که آمریکا وملل متحد مداخله نمایند، باید هرچه زودتر پلان های عملیاتی خویش را تنظیم و راپور دهید. من خودم مستقیماْ عملیات را تحت کنترول خویش قرار می دهم
. »
اما هنوز هفته دوم ماه حوت است و دولت مرکزی آخرین رمق های حیاتش را تنفس می کند که گلبدین حکمتیار به عمال خویش در اردو دستور می دهد تا ازهمین حالا امکانات خویش را برای تسلیح و تجهیز نیرو های حزب اسلامی به داخل کابل سنجیده و درزمان موعود داخل عمل شوند. یکی ازاین عمال که هم از جمله هواداران سینه چاک داکتر نجیب الله فقید است و هم نماینده ریاست اسلحه وتخنیک وزارت دفاع درگروپ اوپراتیفی منوکی منگل درشمال و هم عضویت حزب اسلامی حکمتیار را دارد، تورنجنرال مرجان است : رییس ارکان معاونیت تخنیکی وزارت دفاع . درمورد بازی دو طرفه مرجان یکی از آمرینش که نمی خواهد اسمی ازوی برده شود ، چندی پیش درنامه یی برایم چنین می نویسذ:
« مرجان به روز پنج ثور ۱۳۷۱ همراه با ابوجان ( وسله وال ) يك تعداد زياد اسلحه را از ديپوهاي شهر آرأ به افراد گلبدين توزيع كرده و خودش در سيد نور محمد شاه مينه در خانهء متعلق به گلبدينی ها موضع گرفته بود. در آغاز جنگ ها عليه گلبدين دو سه بار با من تيلفوني تماس گرفت تا وضع را براي خود معلوم كند و گريه كنان ميناليد كه در خانهء يك وطندار خود گويا محصور مانده است در حالی كه گلبدين وي را پذيرفته و مورد تشويق وي قرار گرفته بود. بعد ها معلوم گرديد كه يكتعداد ترميم كاران سلاح توپچي و راكت را به مواضع گلبدين در شيوه كي و سهاك اعزام نموده بود و برايشان شخص مرجان پول توزيع كرده بود. »
سایر احزاب و تنظیم های جهادی نیز چنین پلان هایی دارند، هرتنظیم کوشش می کند تا درداخل پوسته ها ، گارنیزیون ها ومؤسسات نظامی نفوذ کرده ، افسران و سربازان را به وسیله پول و وعده حفظ حیات و مقام و چوکی بلند تر جذب نموده و برای روز های آینده قوت الظهر پنهانی یی در قوای مسلح داشته باشند. مانند جنرال مرجان ده ها و صد ها افسر دیگر هم شکار این تنظیم ها می شوند؛ زیرا هیچ کسی به آینده اطمینان ندارد. همه می ترسند که اگر روزی دولت سقوط کند، سرنوشت آنان و خانواده های شان چه خواهد شد؟
آری، ترس سراپای رژیم را فراگرفته واز در ودیوار می بارد. روز های دشواری را سپری می کنیم . روز های با بیم وامید و مرا به یاد روز های آخر حکومت شاه جهان می اندازد که چه به سختی گذشت؟
***
پرسش این است که آیا شباهت هایی بین آن روز ها و امروز با خواندن این خاطره ها می یابید ؟

….درهمین روز های تیره شبی من وجنرال اصف دلاور مهمان زنده یاد فاروق یعقوبی می شویم. یعقوبی را هردوی ما دوست داریم و به نظر می رسد که اونیزبه شخصیت ورفتار و کردارمان نظر نیکی داشته باشد. راستش پیش از این که درقرارگاه قوماندانی اعلی همکار و با هم انیس و جلیس شویم ، مدت ها پیش از این هم که معاون وزیر امنیت بود، در روزهای خاص ومهمی که تدابیر مشترک امنیتی از سوی هرسه ارگان ګرفته می شد، در قرارگاه گارنیزیون کابل همکاری داشتیم و شب ها را جهت تأمین امنیت شهر باهم به صبح رسانیده بودیم.
یعقوبی در دفترش است. درهمان دفتری که داکتر نجیب روزی روزگاری دربارمی کرد و پشه را یارای آن نبود که ازراز و رمزی که درآن آتاق و جود داشت، سر درآورد. یعقوبی با چهره خندان و آغوش گشاده از ما استقبال می کند. غذای شب را که چلو اعلی است صرف می کنیم. سفره غذا را که بر می دارند، سفره دل را می گشاییم وازوی درباره اعصاب خرابی های اخیر رییس جمهور و انکشافات تازه یی که ممکن درشمال رخ داده باشد، می پرسیم. یعقوبی زهر خندی می زند و می گوید : تمام این بدبختی ها زیرپای همین منوکی و چند تا قوم گرای دیگر است. آن ها با گزارش های بی اساس شان به رییس جمهور وضع را متشنج ساخته اند. آنان رییس جمهور را عصبانی ساختند و او دریک حالت هیجانی آن ناسزا ها را به آدرس سید منصور نادری وجنرال دوستم بر زبان آورد. یعقوبی می گوید، قسم می خورم که اگر مشکل شمال حل شود من اولین کسی خواهم بود که با ارایه اسناد وشواهد انکار ناپذیر درمورد رول و نقش خاینانه منوکی به شورای عالی دفاع وطن گزارش بدهم. وقسم می خورم که درآن صورت یا او خواهد ماند ویامن در زیر این آسمان کبود . یعقوبی می گوید ، داکتر صاحب را همین تبارگرایان منزوی ساخته اند. او درحال حاضر هیچ کس را ندارد وبه همین سبب بالای کسی هم اعتماد نمی کنډ. می گوید حالا وظیفه ما وشما است که وی را تنها نگذاریم. من می دانم که شما نظامی ها با جنرال دوستم می توانید زبان مشترک بیابید و وسیله شوید تا وی با رییس جمهور تماس بگیرد.
ما تا پاسی از شب سخن می زنیم و من قول می دهم به هرشکلی که شود ارتباط جنرال را با رییس جمهور تأمین کنم. روز دیگر از طریق مرحوم دگروال عمر آغا به جنرال دوستم پیغام می فرستم که به خاطر یک امر بسیار مهم فردا ساعت یک روز با من از طریق زاس ( تیلفون محرم ) تماس بگیرد. من موضوع را به داکتر نجیب می گویم و داکتر نجیب از طریق تیلفون دیگری که با دستگاه زاس وصل است ، همزمان صدای هردوی ما را می شنود و هم می تواند با هردوی ما حرف بزند. لختی بعد صدای جنرال را می شنوم که پس از سلام علیکی می پرسد چه کار داشتید؟ من هم از صحتمندی اش می پرسم و هم این که چرا مطابق وعده یی که با جنرال رفیع نموده بودید به کابل نیامده و مومن را با خود نیاوردید؟ جنرال دوستم می گوید :
منوکی منګل ، جمعه اڅک ، رسول بی خدا و تاج محمد ( رییس امنیت بلخ ) و گروپی که با خود از کابل آورده اند، تحریکات و پروپاگند های بسیار منفی یی را بر ضد ما شروع کرده اند. این ها جنگ را دامن می زنند. دیروز بالای پوسته های فرقه ۵۳ طیاره ها بم ریختند. طیاره ها هر روز مانور می کنند. آن ها ما را باغی و یاغی وتجزیه طلب خطاب می کنند. ولی ما باغی نیستیم، تجزیه طلب هم نیستیم. ما هزاران شهید داده ایم. زیر هرسنگ خوست و هربتهء قندهار وارزگان ولوگر و وردک یک شهید ازبیک خفته و یا خونش ریخته شده است. پس آن وقت ما تجزیه طلب نبودیم؛ حالا شدیم؟ داکتر صاحب اژ پشت مکروفون ها به ما دشنام می دهد. به سید منصورآغا دشنام می دهد، هرچه از دهنش می برآید می گوید.دیگر حوصله ما به سر آمده، نشود که کار از کار بگذرد . از شما خواهش می کنم تا به داکتر صاحب بگویید که این چهارنفر را به کابل بخواهد و کسانی را بفرستد که دراین جا قابل احترام همه باشد. به داکتر صاحب بگویید که راه شبرغان – مزار از طرف حزب اسلامی ( گلخان ) به دستور همین چهار نفر بسته شده است.
رییس جمهور به من گفت برای دوستم بگویید که فردا درهمین ساعت تماس بگیرد و پاسخ هایش را دریافت کند :
۱۷ حوت : دوستم تماس گرفت. داکتر نجیب حرف می زد و من حرف هایش را به دوستم بازگو می کردم.
نجیب الله : سلام دوستم، چطور هستی ؟ چرا حاضر نیستی که با من گپ بزنی ؟
دوستم : سلام داکتر صاحب ! بفرمایید می شنوم .
نجیب : وعده کرده بودی که همین که رفقا را به مرکز بخواهم بدون قید و شرط با جنرال مومن به کابل می آیی. اما درعوض مصطفی را باطرح ها و پیام هایی که ازتو نیستند وازمومن اند به نزد من فرستادی. طرح شما درمورد به رسمیت شناختن اتحادیه شمال چه معنی دارد؟ کدر ها را ما تعیین می کنیم این یعنی اعلان پادشاهی . آیا این حرف ها واقعاْ ازخودت است ؟
دوستنم : می شنوم ، ادامه بدهید.
نجیب : قونسل شوروی میخاییلوف درحیرتان، به مومن گفته بود ګه ازاین حرف ها بگذر، ما درشوروی برایت اپارتمان می دهیم و مصارف زنده گی ات را تأمین می کنیم. وطنت را خراب نکن. اما مومن درجواب وی گفته بود که سوال، سوال مومن نیست. قیام ماعلیه فاشیزم پشتو ن هاست. این حرف ها ازگفتن است؟ می شنوی ؟
دوستم : بلی می شنوم ، ادامه بدهید.
داکتر نجیب : تو می گفتی من عسکر داکتر نجیب هستم. تو چه قسم عسکر نجیب هستی؟ تو در دست سیاست باز ها افتاده ای. برای آخرین باربرایت می گویم که همان جایگاه قبلی را به نزد من خواهی داشت اگر به خود بیایی. مومن امروز صبح با میخاییلوف قونسل صحبت کرده و گفته است من بعضی تعهدات درقبال خود دارم ونمی توانم به ساده گی به شوروی بروم. با چه کسی تعهدات دارد؟ به هرحال حالا موقع آن است که تو یک تصمیم قاطع سیاسی بگیری. آن چه مربوط به خواستن رفقا بود، یک مراتبه آن را انجام دادم. اکنون تو به وعده ات وفا کن!
دوستم : در مورد این که گفته باشم ، اتحادبه شمال را به رسمیت بشناسید ویا کادر های ملکی را برای مزارشریف رفقای بیوروی سیاسی ( بیوروی اجراییه ) ازکابل تعیین کنند، من هیچ اطلاعی ندارم. هرکس این پیغام را برای شما آورده است ، ان را ازخود ساخته است. درباره سایر مسایل بعداْ با شما تماس می ګیرم.
فردا و پس فردا من وآصف دلاور هرچه می کوشیم نمی توانیم با دوستم ارتباط بگیریم. سکوت دوستم به معنای عدم تمایل وی برای باز ماندن پنجره تماس با دوکتور نجیب الله تلقی می گردد وپیگیری نکردن نجیب برای بازگشایی این پنجره به معنای آن است که مومن آب سردی روی دست های میخاییلوف ریخته و همه پل ها را شکسته است

پس ازآن کدورت هابیشتر وبیشتر می شوند وتیم منوکی منگل در شعله ور تر ساختن هرچه بیشتر این آتش نقش بارزی بازی می کنند. حالا دیگرآدم وعالم می فهمند که هژمونیزمی که حواریون رییس جمهور را در گنداب خویش فرو برده است، به زودی یکی از عوامل اساسی سقوط را تشکیل خواهد داد. جنرال لیاخوفسکی دستیار سترجنرال ورونیکوف معاون اول ستردرستیزشوروی وقت دیدگاه هایش را درمورد این عظمت طلبی مسلط درکادر رهبری افغانستان چنین بیان می کند :
«”علت اصلی این مناقشه هژمونیسم پشتونی بود که سراپای حزب را فرا گرفته بود. هرگاه در دوره نور محمد تره کی و به ویژه در دوره امین مشی پشتونیزاسیون را فراکسیون “خلق” پیش گرفته بود، حالا دیگر با به قدرت رسیدن نجیب الله گرایش به سوی پشتونیزاسیون رهبری دولت و ارتش، فراکسیون پرچم را فرا گرفته بود. به گونه مثال اکثریت چشمگیر اعضای اصلی و اعضای وابسته دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب، گردانندگان شورای وزیران، افسران ارشد و ژنرالها پشتون بودند. این کار پرخاش و واکنش نمایندگان اقلیتهای تباری را بر انگیخت که “اکثریت” را در رده های پایینی و میانی نیروهای مسلح تشکیل می دادند. نبرد بر سر رهبری و میان گروه های قومی در حزب همگام با مبارزه فراکسیونی تشدید می یافت. . . . . . این مبارزه کار را به فروپاشی تمام عیار حزب و نیروهای مسلح می کشانید.».
وحالا همین جنرال درمورد شورای شمال ( اتحادیه شمال ) چنین می نویسد :« رهبران اقلیت های تباری شمال تشکیل شورای شمال را اعلام واز دولت مرکزی خواستند تا آن را به رسمیت بشناسد. مگر نجیب الله پاسخ منفی داد و اعلام داشت ، اماده است از طریق نظامی جنبش به را افتاده شمالیان به خاطر حقوق شان را سرکوب نماید ودستور تشکیل دسته مرزبانی پشتون ها را صادر کرد. »
واما درسازمان های حزبی شهر کابل دراین شب وروز چه می گذرد؟
رفیق سالم علیزاده در زمینه چنین می نویسد :
درود به رفقای عزیز! سترجنرال عظیمی گران ارج شما با جمع ازرفقاو دوستان مسایل نظامی و اوضاع نابه سامان سقوط را تاریخ وار می نویسید که برگ های تاریخ را تشکیل میدهد .
***
اما در سازمان های اولیه در ان زمان وقبل از ان چه میگذشت؟ در حدود هفت یا هشت ماه قبل از سقوط نه جلسات دایر می شد و نه حق العضویت جمع آوری می شد . برای اعضای حزب نه کدام دستوروهدایت می رسید ونه کسی آن ها را از ملاقات با مخالفین یا بینن سیوان و نتیجه آن در جریان می گذاشت . حتا برای بلند بردن روحیه رفقاوسرنوشت آن ها دراینده مصالحه با حکومت بعدی که چه باید بکنند آیا مخفی باشند یا علنی ؟ یا کدام تضمین هایی برای زنده ماندن رفقا و خانواده های شان بدست امده ! که همه اینها برای روحیه رفقا ومتحد بودن شان در امر مبارزه بعدی دران مقطع زمانی حیاتی بود و زنده بودن حزب ضرور بود ؛ اما با تاسف که هیچ کار دراین مورد صورت نمی گرفت و اگر رفقا شناخت شخصی وکاری نمی داشتند درحقیقت حزب درهمان زمان قدرت سیاسی خود پاشیده بود .مهر آخری ازهم پاشیده گی را حزب ما زمانی خورد که منشی عمومی آن بدون تعیین منشی عمومی بعدی ترک وطن می نمودند که نشد وبعد پناهنده به مقر ملل متحد شدند .
این مطالب عمده بود که باید حزب ودر راس آن داکتر صاحب نجیب الله ودیگر مقامات حربی آن را حل می کردندواز طریق سازمان های اولیه به رفقا ابلاغ می شد . که با تاسف هیج یک از این مطالب که بطور نمونه یاد اور شدم نه تنها کاری درمورد صورت نگرفت بلکه امر حیاتی وزنده ماندن حزب را به فراموشی سپردند . یگانه اطلاع ما از اوضاع و احوال خبر های رادیو وتلویزیون بود.قبل ازآن هم از طریق تلویزیون شنیده بودیم که مردم به شمول ریش سفیدان و حتا اعضای حزب دیدوباز دید ها را با برادران آزرده خاطر وسعت می دهند . اعضای حزب در یک سردرگمی وخالی ذهنی از اطلاعات و عمق مسایل واوضاع به سر می بردند وبعضاْ به خبر های تلویزون و تبلیغات که گویا همه مطالب بخوبی پیش میرود دل خوش می کردند. مگر مردم عادی که اقارب شان درخارج به سرمیبردند یا اگاهی از اوضاع داشتند ازمااعضای حزب (که خوش باور بودیم ) کرده اوضاع را خوبتر درک میکردند هموطنانی که در این مدت 13 – 14 سال با تمام مشکلات ، بی برقی ، قیمتی ، راکت های مجاهدین و غیره را تحمل و قصد فرار از کشوررا نداشتند، حالا دیده میشد که ترک وطن می کنند بطور مثال هنرمندان خوب ما محترم وحید قاسمی ، استاد مهوش ، مرحوم ظاهر هویدا ،مرحوم رحیم مهریار محترمه پرستو ….. در همان ماه های سقوط قبل از اوضاع شمال وتعداد از رفقا هم که از اوضاع اگاهی داشتندودیدند که مخالفین با تحریک غرب مصالحه رارد نموده ونه پذیرفتند و حرف های ملل متحد هم یک وقت تیرکردن است و درمدت چند سال هیچ دستاورد ندارد، دولت در آستانه سقوط است لذا با وسیله وواسطه اخذ پاسپورت نموده به نام مریضی ویا علل دیگر راهی کشور های شمال میشدند. به هرحال سوال عمده که تا حال نزدمن حل نشده است اینست !
چرا داکتر صاحب نجیب الله واطرافیان شان ازجمله منوکی منگل وسلیمان لایق …. درحالیکه یکی دو ماه بعد تمام حکومت را به 15 نفر تکنوکرات مقیم غرب تسلیم میکردند و خود داکتر صاحب نجیب الله هم از پروسه خارج ساخته شده بود چرا در چنین احوال و اوضاع ،چه کار داشتند که مدافعین 12 ساله حزب ودولت را یعنی جنرال مومن ویا جنرال دوستم راکه تمام قوت های انها در کمربند ها در لوگر ، گردیز میدان شهروغیره جا ها در دفاع از حاکمیت بودند باید تبدیل میکردند درآن مقطع زمانی چه ضروت به این کار ها بود ،کدام دست ها در پشت این تبدیل نمودن هاوخراب کردن اوضاع که هیچ ضرورتش درآن زمان محسوس نبود، دستور میداد؟

… من واحسان واصل منشی کمیته ولایتی بغلان که به امر داکتر نجیب از پلخمری جهت ملاقات با سید منصور نادری به دره کیان رفته بودیم ؛ درکیان با استقبال گرم سید منصور نادری مواجه می شویم. اګرچه ماه رمضان است ؛ ولی خوان کرم وی گسترده و پیشانی اش باز. آغا صاحب پس ازآن که می فهمد برای چه منظوری به وی مراجعه کرده و حامل پیام چه کسی به وی هستیم، می گوید : عظیمی صاحب ! من به شما وفامیل تان ارادت خاصی دارم وکمک های تان را با قطعات و جزوتام های فرقه ۸۰ فراموش نمی کنم. منتهی باید بګویم که حالا بسیار دیر شده است. من درهمان ابتدا مخالف عصیان و سرپیچی از دساتیر داکتر نجیب بودم وتلاش می کردم زمینه آن را فراهم سازم تا آرام آرام این کدورت ها رفع شود. اما از روزی که او در کابل و درمحضر صد ها تن من وخانواده ام را تحقیر و ناسزا نثار کرده وحتی بر مذهب مان تاخت وتاز کرد، دیګر هرگز وی را نمی بخشم. از همان روز ارتباط ما با مرکز قطع شده است و من دیگر کسی را به نام نجیب به حیث رییس جمهور افغانستان نمی شناسم. رییس جمهورباید کسی باشد که تمام افراد کشور را به یک دیده ببیند و هیچ فرقی بین اقوام وملیت های ساکن این سرزمین درنزدش وجود نداشته باشد. اما او متآسفانه چنین نیست. او می خواهد فاشیزم پشتون ها را دراین کشور مسلط بسازد و اقوام دیگر را زیر دست و تحت فرمان پشتون ها قرار دهد…
خلاصه بحث باوی بی نتیجه است وآهن سرد کوبیدن را ماند. رفتن ما به نزد وی فقط یک نتیجه دارد که وی جنرال حسام الدین حقبین دامادش را که رییس ارکان فرقه ۸۰ است ودرحال حاضر همراه با جنرال مومن دریک سنگر بر ضد رژیم نشسته است، ارتباط می دهد. با حسام الدین درعملیات میدان شهر ووردک و اوپراسیون تعرضی تنگی واخجان آشنا شده ام. او ازجمله افسران کادری نیست و قطعات زیر فرمانش را که عمدتاْ ازپیروان مذهب اسماعیلیه و هواخواهان سید منصور نادری هستند، به شیوه های کهنه وقدیمی ارباب رعیتی اداره می کنډ. آدم به شدت احساساتی است ووقتی حرف می زند تمام وجودش لبریز از هیجان می شود. تند تند وبلند بلند حرف می زند و خوش دارد حرف هایش را که گهگاهی با گزافه گویی آمیخته می شوند، همه بشنوند وباور کنند. قد بلند ولاغر اندام است و ظاهر نیکویی دارد؛ اما صلابت ووقاریک فرمانده نظامی را به سختی می توان دروی سراغ کرد.
حسام الدین به من احترام فراوان دارد. چندین باردراثنای جنګ قطعات و جزوتام های وی را که درمیدان نبرد به آتش توپخانه و ضربات قوای هوایی و حمایه قطعات پیاده ضرورت داشته اند، کمک کرده ام. اما او آدم قدر دان وسپاس گزاری است. چند سال بیش که ازهالیند به کابل رفته بودم، به دیدنم آمد با یک چپن پخته یی. نمی توانستم قبول نکنم. زود رنج بود وزود می رنجید .وانگهی حالا هم او هیچ کاره بود و هم من. زمستان بود ، خودش بالای شانه هایم انداخت. گرم شدم و رویش را بوسیدم.
باری ! حسام الدین می گوید: بسیار خوب عظیمی صاحب ! من از قوماندان صاحب ها وبرادرانی که باما هستند، خواهش می کنم تا راه را باز کنند . ما جلسه می کنیم ونتیجه را فردا به شما اطلاع می دهم. اما نجیب یک قصاب است. دیروز قسمت های زیادی از کشت زار ها وخانه های مردم را در دو طرف تنگی تاشقرغان و سمنګان بمباران نموده و مردم زیادی را کشته و مواشی مردم را تلف کرده است. خانه ها خراب شده و مردم در بدر و خاک بر سر شده اند. حال اګر ما نجیب را ببخشیم ، این مردم وی را خواهند بخشید وراه را بسته نخواهند کرد؟ می گوید قوماندان صاحب به او بګویید که خود را “قایم ” کند.
اما وی روز دیگر تماس نګرفت . شب دوم هم درپلخمری سپری شد. از اتاق رفیق ناصرآمر امنیت بغلان با داکتر نجیب تماس داشتم. از برخورد ها وصحبت های سیدمنصور نادری برایش گزارش دادم و گفتم دیگر آن ها شما را به رسمیت نمی شناسند. در پلخمری حاکمیت دولتی صرف به نام وجود دارد. وضعیت روز تا روز پیچیده شده می رود. ولایت بغلان و سمنگان نیز در آستانه سقوط اند. به داکتر نجیب گفتم اجازه بدهید تا به کابل بیایم ووضعیت را به صورت دقیق گزارش دهم. داکتر نجیب قبول نکرد . لختی نگذشت که جنرال دستگیر والی ورییس امنیت سمنگان تقاضای کمک کرد. من برایش ده عراده تانک و ۵۰۰ تن افسر وسرباز از قوت های ریزرف فرقه ۸۰ به قوماندانی داکتر شهاب الدین و څارندوی بغلان تحت فرماندهی حاجی نواب فرستادم. اگرچه این قوت ها به سرعت خود ها را به سمنگان رسانیده بودند ؛ اما جنرال دستگیر بنابر هرناگزیریی که داشت با حاجی ظاهر از تنظیم جمعیت ارتباط گرفته و با چند عراده زرهپوش و وسایط محاربوی به نزد وی رفته وولایت را به وی سپرده بود.
ساعت یک روز ۲۳ حوت ۱۳۷۰ رییس جمهور تماس گرفت و گفت : سمنګان دراثر خیانت رفیق حزبی مان سقوط کرد. امکان چنین خیانت ها در هرجا وبه خصوص درمزار شریف وجود دارد. بنابراین موجودیت شما دیگر در پلخمری ضرور نیست. من از وضعیت شمال به خوبی آگاهی دارم. زیرا رفیق پیگیر تا کنون دومراتبه به کابل آمده و پیشنهاد های جنرال دوستم و مومن را به من انتقال داده است. شرایط آن ها این است که منوکی منگل . جنرال رسول وتاج محمد از وظایف شان سبکدوش وبه مرکز خواسته شوند. من چاره یی ندارم زیرا راه بسته است و کابل درمضیقه شدیدی قرار دارد. بنابراین خودت به مزار رفته وسرپرستی گروپ اوپراتیفی را به عهده بگیر و منوکی منگل وگروپ وی را با تاج محمد وجنرال رسول به کابل بفرست. اجازه داده ام قطعات عملیاتی دوستم وارد مزار شوند ودرحصه بازنمودن راه وبازپس گرفتن ولسوالی دولت آباد وولایت سمنگان به خودت کمک نمایند.
او مرا به بیردی گفتن نگذاشت وارتباط را قطع کرد.

پس از بازگشت از کیان به پلخمری و باز کردن شفر مبنی بر برگشتم به مزارشریف، با داکتر نجیب تماس گرفتم و خواستم به وی به صورت فشرده از آن چه دربغلان وپلخمری می گذشت ، گزارش بدهم؛ مگروی حرف هایم را قطع کرد و گفت من از تمام جریان هایی که درآن جا می گذرد ، خبر دارم. وظیفه خودت این است که فوراْ به مزار بروی و رفقا منوکی و اڅک و تاج محمد ودیگرانی را که درگروپ اوپراتیفی وی شامل بودند در اولین طیاره همین امشب به کابل فرستاده و گروپ اوپراتیفی شمال را سرپرستی نمایی.
هنگام بازگشت به مزارشریف به گفته های رییس جمهور می اندیشم و شگفت زده می شوم که چگونه وی یک ساعت پیش به منوکی و اڅک امر بمباران مواضع قطعات و جزوتام های جنرال دوستم و حنرال مومن را می دهد و حتی از آن ها می خواهد از پرتاب موشک های آر- ۳۰۰ نیز بر سنگر ها و مواضع شان خود داری نکنند؛ اما حالا پس از یک ساعت در افکار او یک تغییر ۱۸۰ درجه یی رخ می دهد و می گوید اجازه داده ام تا فردا قطعات عملیاتی دوستم وارد مزار شوند و مطابق پلان خودت درحصه باز نمودن شاهراه کابل – حیرتان و آزاد سازی ولسوالی دولت آباد و ولایت سمنگان اقدام نمایند. البته من دلیل آن «کینه بزرګ » و این «اعتماد کبیر» او را نسبت به این جنرالان نمی دانم؛ فقط تصور می کنم که دراین بازی اوپراتیفی وی فریب خورده است. زیرا آن ها بدون هیچ مقاومتی وارد شهر می شوند، شهررا تسخیر می کنند، قوت ها واسلحه سنگین و سبک و دستگاه های پرتاب موشک و وسایط و وسایل نظامی ارتش را تصرف می کننډ، میدان های هوایی و طیاره ها و هلیکوپترها را به غنیمت می گیرند و خیر وخلاص ! وانگهی شرط اساسی جنرال دوستم این است تا به عوض اڅک قوماندان عمومی گروپ اوبراتیفی شود، نه چیز دیگر؛ اما ناگهان پادشاه می شود. پادشاه نیمی از بدنه سرزمینی به نام افغانستان. خدا که می دهد نه می پرسد بچه کیستی ؟
با خود می گویم همین که به مزار شریف برسم حتماْ با رییس جمهور حرف خواهم زد و خواهم گفت: حالا که چنین تصمیم گرفته اید ، بهتر است مسؤولیت امنیت سرتاسری صفحات شمال را به جنرال دوستم بسپارید تا دست کم اسلحه ووسایط قوای مسلح افغانستان به دست مجاهدین نیفتډ.
درمیدان هوایی ملکی منوکی منگل وگروپ اوپراتیفی به قول جنرال انصاری ۸۵ نفری اش را می یابم که با بیقراری منتظرطیاره هایی اند که ۲۵۰ تن سرباز را از کابل به مزار انتقال می دهند، برای امنیت جنرال اڅک و منوکی منگل . اما آن ها که حالا رفتنی هستند، دیگر این سربازان را که یگانه ریزرف گارنیزیون کابل هستند ، برای چه به مزار دیسانت می کنند؟ سرانجام طیاره ها نشست می کنند و سربازان پیاده می شوند. درراس این سربازان جنرال معین قوماندان لوای ۳ گارد، جنرال دریا زرمتی معاون قوت های دفاع از انقلاب و جنرال عبدالرحیم قوماندان فرقه ۵ څارندوی قرار دارند. با آمدن طیاره ها گل از گل منوکی می شگفد، با شتاب به طیاره بالا می شود و حتی فراموش می کند با من خدا حافظی کند. اما اڅک برای خداحافظی به نزدم می آید وبا مزاح می گوید رفیق عظیمی طالع نداشتیم ، داکتر صاحب نگذاشت کاررا یک سره کنیم ورنه من و منوکی صاحب، لباس سنرجنرالی برای خود تیار کرده بودیم.
جنرال اڅک را از دیر باز بدینسو می شناسم. پیش از آن که قوماندان عمومی گروپ اوپراتیفی شمال شود، رییس ارکان فرقه ۹ در کنر ها بود. افسر شجاعی است ؛ ولی گزافه ګو ومغرور و سرکش وسخت گیر. پیش ازپلینوم هژده یکی ازسینه چاکان زنده یاد ببرک کارمل بود وبه ارتباط همین نام درخشید و تا رتبه جنرالی رسید. اما بعد از پلینوم ۱۸۰ درجه تغییر کرد ویکی از هواخواهان داکتر نجیب الله شد. یادم نمی رود که روز گاری- چند روز پیش از تدویرپلینوم هژده- هردوی ما در شفاخانه چهار صد بستر اردو بستری بودیم. درهمان روزها در حلقه های حزبی شایعاتی و جود داشت که ببرک کارمل به زودی بر می گردد و زمام امور حزبی ودولتی را از سر می گیرد. آن روز اڅک از خوشی اشک می ریخت. اما دوسه روز بعد که صحنه تغییر کرد، اتفاقا یاورم حرف های وی را با یکی از نظامیان طرفدار داکتر نجیب دردهلیز شفاخانه ، می شنود وبرایم بازگو می کند ، شگفتی زده می شوم و از خود می پرسم ، مگر آدم می تواند تا این حد در ظرف کمتر از یک هفته تغییر کند. اما این اڅک را نمی خواهم از خود برنجانم و خواب هایش راآشفته سازم. بگذاردررویای سترجنرال شدن ومارشال شدن دست کم تا رسیدن به کابل خوش باشد. اما اگررییس جمهور ناګهان به خود بیاید وصدای وجدانش را بشنود وبفهمد که تو و منوکی واین تیم ۸۵ نفری تان چه گل هایی را به آب داده اید ، اگر تو ومنوکی را به خاطر هم تباری محاکمه نکند، دست کم گرفتن دو رتبه نظامی کمترین جزایی خواهد بود که در انتظار تان است. اما درآن هنگام کسی نه به وی و نه به منوکی نگفت که بالای چشمت ابروست. ولی پس از یک ماه مجاهدین وی را از منزلش دستگیر کرده وزندانی ساخته بودند وشنیدم که باوی برخورد زشتی صورت گرفته بود که البته سخت متأثر شدم . راستش او افسرناداری بود و مردم درغیابش می گفتند که دستان پاکی داشته است. بعد ها این را هم شنیدم که مدت ها در پنجشیر بود و احمد شاه مسعود با وی پیشأمد خوبی کرده بود.
بعد از رفتن منوکی و جا به جایی سربازانی که از کابل آمده بودند ، بنابر مشوره دگروال توریالی معاون امنیت دولتی بلخ ، به دفترتاج محمد رفته و آن جا را به صفت قرارگاه و محل بود وباشم انتخاب می کنم. روز دیگر جناب سید اکرام پیگیر از شبرغان می آید و هردو باهم ذریعه هلیکوپتر به حیرتان پرواز می کنیم تا با جنرال مومن ملاقات کرده و ازانکشاف وضع وی را خبر ساخته و تشویق کنیم تا دست از لجبازی بردارد ، به سنگر بازی و قلاع بندی خاتمه بخشیده وبه عنوان استقبال از تصمیم رییس جمهورمبنی برخواستن حریفانش به مرکز، راه کابل – حیرتان را باز کند. اما همین که درمیدانچه هلیکوپترهای حیرتان فرود می آییم، هلیکوپتر ما محاصره می شود وسربازان اجازه نمی دهند تا از هلیکوپتر بیرون شویم. ساعتی می گذرد تا به مومن گزارش می دهند و ساعتی هم سپری می شود تا این تازه به دوران رسیده برای مان اجازه خروج از هلیکوپتروملاقات با خودش رابدهد. به هرصورت وی رادرپناهگاه زیرزمینی که محل قومانده اش است با لباس کوماندویی وغرق در اسلحه می یابیم. مومن را از هنگامی که درفراه خدمت می کرد، می شناسم. درآن هنکام یک افسر لاغر و نحیف و بد لباسی بود که کسی تحویلش نمی گرفت. هرکاری که دروزارت دفاع می داشت مستقیماْ به نزد من می آمد. کارش که اجرا می شد، شاگرز نمی کرد، عقب عقب می رفت تا به دروازه خروجی می رسید و بعد خارج می شد، درست مانند جنرال مرجان رییس ارکان معاونیت تخنیکی وزارت دفاع . ډر آن هنگام مومن افسر بسیار معمولی وساده یی معلوم می شد؛ ولی حالا من با یک مومن « نو » مواجه شده بودم. مومنی که کلاه نظامی بر سر نداشت و با غرور وکراهت دستش رابرای فشردن به سوی پیگیر دراز کرده بود. در محل قومانده جنرال حسام الدین حقبین نیز حضور داشت. حسام الدین به اصطلاح ما نظامی ها تیارسی ایستاده بود و از رفتارش معلوم بود که هنوز هم انضباط و دسپلین عسکری را فراموش نکرده و آمر ومافوق خویش را می شناسد.
دوستان عزیز چون جریان صحبت های من و سید اکرام پیگیربا جنرال مومن مرحوم را در صص ۵۱۹ و۵۲۰ کتاب اردو وسیاست آورده ام، تکرار آن رادراین جا زاید می دانم. دراین جا فقط همین قدر باید گفت که بحث با این مومن « نو» بی فایده بود. همین قدر که ما را زندانی نساخته بود، خانه پدرش آباد. به پیگیراشاره می کنم که برخیزد و زحمت کم کنیم.آری او آدم دیگری شده بود. جام ظریف ظرفیتش با پیوستن به احمد شاه مسعود لبریز شده بود و حالا برای ترکانیدن عقده های متراکم ذهن بیمارش فرصت های طلایی بیشماری دراختیارداشت.

سقوط مزار شریف :
به مزار که می رسیم ، توریالی معاون ریاست امنیت می گوید تا حال دوبار داکتر صاحب تماس گرفت و ازشما پرسید که کجا هستید و چه می کنید؟ با رییس جمهور تماس می گیرم و گزارش می دهم که کجا بودیم و چه کرده ایم؟ رییس جمهور با حوصله و خاموشی سخنان مرا می شنود و می گوید همین که قطعات عملیاتی جنرال دوستم به مزار شریف رسیدند برایم گزارش دهید.
ساعت ۷ شام قطعات و جزوتام های فرقه ۵۳ تحت فرماندهی جنرال مجید روزی معاون فرقه وارد مزار می شوند و پوسته های فرقه ۱۸ را از مسیرشان می روبند : ۸۰ تن افسر وسرباز را با اسلحه وبدون باز خواست وپرسان. مجید را نیز بسیار از نزدیک می شناسم. افسرکادری است و از قوانین و مقررات نظامی آگاهی کامل دارد. نقص بزرگش خود بزرگ بینی وغرور بیش از اندازه اش است. آدم گستاخی هم هست و به هیچ کسی تن نمی دهد ؛ مگر به جنرال دوستم. با خلق تنگی از نزدش می پرسم که چرا پرسونل مستقر در پوسته های امنیتی را خلع سلاح کرده ای ؟ اندکی جا می خورد و می گوید: آنان بالای سرقطار ما انداخت کرده بودند و من جزای شان را دادم. می گویم آنان حالا کجا هستند، می گوید رخصت شان کرده ام. از فرط خشم خون به صورتم هجوم می آورډ و می پرسم چه قسم رخصت ؟ زهر خندی برگوشه لبانش نقش می بندد و می گویډآن ها را روان کردم به خانه های شان. اندکی راحت می شوم و می پرسم جنرال صاحب چه وقت به مزار می رسد؟ می گوید به زودی .
هنوز نیم ساعتی از آمدن قطعات و جزوتام های جنرال دوستم نمی گذرد که مجاهدین نیز وارد کارزار می شوند و حملات بالای پوسته های جنوب غرب میدان هوایی ملکی آغاز می یابند. اوپراتیفی شمال می گوید این حملات از سوی حزب وحدت به منظور گرفتن میدان ملکی صورت گرفته است. امر می دهم تا آن پوسته ها توسط توپچی حمایه و توسط دو سه چین تانک تقویت شوند. درضمن دستور می دهم تا ریزرف های فرقه ۱۸ و سربازانی که شب گذشته ازکابل آمده اند ، درحالت احضارات درجه یک درآیند. لحظه بعد اوپراتیفی شمال راپور می دهد که پرسونل هرسه پوسته مذکور پوسته ها را با تانک ها رها کرده وفرار نموده اند. دود از دماغم بر می خیزد؛ اما کوشش می کنم خونسردی ام را ازدست ندهم. به اوپراتیفی شمال وظیفه می دهم تا به قوت یک کندک پیاده ،از ریزرف یک هزار نفری فرقه ۱۸ فوراْ یک مفرزه مجهز با ماشین محاربوی و سه چین تانک جهت گرفتن آن پوسته ها به صورت عاجل فرستاده شود. لختی بعد راپور می دهند که ازفرقه ۱۸ نمی توان حتی به قوت یک تولی پیاده پرسونل گردآوری کرد . می پرسم پس کجاست آن یک هزار سربازی که رسول بی خدا جمع و حاضر کرده بود و می خواست با آن به مصاف جنرال دوستم برود و شبرغان را فتح کند؟ خدایا، این ها چقدردیده درا وچشم سفید اند: با چه چشم سفیدی به چشم رییس جمهور خاک زده و تا چه حد سیاه را سفید و ناحق را حق ساخته اند ودراین مدت با کباب کردن فیل مرغ هایی که در برگه های پیشین جنرال انصاری از آن سخن گفته بود، مصروف خوردن و نوشیدن و لاف زنی بوده اند. اما حالا من باید کفاره این همه بی مسؤولیتی و نابکاری شان را بدهم ؟
مجبور می شوم جنرال رحیم قوماندان فرقه ۵ څارندوی را که از مرکز آمده و پرسونل دست داشته اش به سختی یک تولی پیاده می شود، جهت گرفتن دوباره آن سه پوسته اعزام بدارم. جنرال رحیم اگرچه تازه آمده و با اراضی چندان آشنا نیست، به مجرد شنیدن امر با نیروی دست داشته اش بدانصوب حرکت می نماید.
ساعت ده شب دیگر، دنیای پیرامونم کن فیکون می گردد. حملات وسیع مجاهدین بالای تمام پوسته های دولتی آغاز می گردند. تمام تنظیم های هفت گانه و حزب وحدت اسلامی و حرکت اسلامی دراین عملیات اشتراک می کنند. اما درمحراق ومرکز این عملیات های همآهنگ شده و همزمان ، جمعیت اسلامی ، حزب وحدت و حرکت وسازمان نصر نقش قاطع بازی می کنند. آنان بالای پوسته های داخلی و خارجی و ماموریت های پولیس فشارمی آورند.به قوماندانان پرزه خطی می فرستند و می نویسند، یا پوسته را با اسلحه ووسایط تسلیم کنید و یا همه تان را راکت باران کرده ، سر می بریم. برخی از قوماندانان وابسته به این تنظیم ها خود ابتکار عمل را در دست می گیرند و بدون فیر حتی یک مرمی تسلیم می شوند. این همآهنگی چنان چشمگیر است که انگار سناریوی آن را یک تن از استراتیژیست های بزرگ نظامی نوشته باشد.
آن شب هشت بوسته کمربند خارجی سقوط می کند و شهر مزار به یک شهر بدون در و دروازه مبدل می شود. راپور می رسد که ولسوالی بلخ درمحاصره است و امکان سقوط واز دست رفتن فرقه ۱۸ با تمام ساز وبرگ نظامی آن متصور است. څارندوی بی روحیه است ودرحالت گریزو متأسفانه قوماندان څارندوی جنرال بیگ که تازه به این پست مقرر شده است ، حتی توانایی آن را ندارد که از خود دفاع کند: ( مخالفین نامبرده را درنیمه روز، روز بعد در منزلش دستگیر کرده و باخود می برند. ) امنیت دولتی با رفتن تاج محمد مانند روز های پسا پلینوم هژده به دوبخش تقسیم می شوند: هواخواهان تاج محمد و مخالفان وی. مخالفانش با دگروال توریالی هستند وبرای بقای رژیم تلاش می کنند.
تمام این حادثه ها را برای رییس جمهور شخصاْ گزارش می دهم. می گویم مزار ازدست می رود. می گوید هنوز جنرال دوستم نیامده و تو گریبان پاره کرده ای ؟ خشمم را فرو می خورم و حرفی نمی زنم. اول صبح برخی از مسؤولین نظامی را به نزدم می خواهم: جنرال مجید روزی، قوماندان څارندوی شهر، توریالی سرپرست ریاست امنیت دولتی ، جنرال نعیم آمر آوپراسیون قوای هوایی .
شب تا صبح پلک برهم نگذاشته ام، همه اش استرس، همه اش تشویش واضطراب. دهنم تلخ است مانند کاسنی و جبینم ترش مانند سرکه . گزارش همه را می شنوم. خبر خوشی نیست که نیست. دربرابر چشمان همه ما مزار سقوط می کند و من هیچ غلطی کرده نمی توانم. هنوز جلسه ختم نشده است که گزارش می رسد حزب وحدت وحرکت و نصراز قریه « قل محمد » شرق میدان هوایی حمله کرده و میدان را تصرف کرده اند همراه با طیاره ها. عجب مصیبتی! طیاره های محاربوی درمیدان اند. از جنرال نعیم می پرسم: کجاهستند حفیظ پیلوت و بصیر پیلوت؟ این قهرمانان دلیر وبیلوتان شایسه قوای هوایی ؟ پس چرا امررا اجرا نکرده وطیاره ها را به میدان نبرده اند. می گوید امر شما را برای شان گفته ام که باید فوراْ به میدان بروند و هواپیما ها را به بگرام برسانند. حتماْ راه بسته بوده است زیرا مجاهدین حالا در چهار راهی ها مردم را تلاشی می کنند. امرم را تکرار می کنم ، درحالی که می دانم دیگر خیلی دیر شده است. ساعتی بعد مجبور می شوم آخرین ریزرف خود را که عبارت از افراد لوای ۳ گارد تحت قومانده جنرال معین است ، برای باز پس گرفتن چندین محل دولتی و ماموریت پولیس در ناحیه ۴ شهر استخدام کنم.
جنرال لیاخوفسکی درکتاب معروفش درمورد سقوط مزار در صص ۱۷۴ طوفان درافغانستان چنین می نویسد :
« …. به هرحال اوضاع پیچیده شمال تاثیر بنیادی را بر تحول اوضاع در کشور وارد آورد. دراستان بلخ یگان های لشکر ۵۳ پیاده شهر مزارشریف وپایگاه هوایی آن را به کنترول خود درآوردند. دسته های جمعیت اسلامی بابهره برداری از اوضاع پدید آمده بسیاری از مناطق نشیمنی غرب مزار شریف را گرفته و به مقادیر بزرگ اسلحه از جمله اسلحه سنگین دست یافتند، دراین حال مجاهدین با یگان های ( قطعات ) لشکر ۵۳ پیاده درگیر نگردیدند. نظامیان لشکر ۵۳ پیاده در برابر باشنده گان محلی پشتون از بیداد گری و گستاخی کار می ګرفتند. فرماندهی لوای ۵۸۸ سرحدی که بیشتر از پشتون ها بود ودر مرکز فرماندهی بلخ مستقر بود به حزب اسلامی حکمتیارپیوستند. »
روز گارتلخی را می گذرانم، درست مانند روزگار دوزخی ایاز و یا آخرین روز های زنده ګی شاه جهان که به تلخی گذشته بود. زیرا هضم این حادثه های اندوهبار برایم دشوار است. شهر از دست می رود. می ترسم سرانجام این جنگ ها به جنگ های تباری کشیده شود، می ترسم ازبیک ها وپشتون ها و تاجک و هزاره ها به جان هم بیفتند ومتأسفانه من دراین جا هیچ کاری کرده نمی توانم. به پیامبر بی امت مانندم. هیچ در هیچم. کاش رییس جمهور ګوشهء چشمی به این فلګ زده نیز می داشت ودیده ودانسته قربانی این بازی های ناسنجیده و هولناک اوپراتیفی اش نمی ساخت.
سرانجام شب می شود و رفیق پیگیر پیدا می شود. می گوید جنرال دوستم از شبرغان آمده و درخانه رسول پهلوان اقامت ګزیده است. شاید فردا به نزد تان بیاید؛ اما من ازبس که طعنه داکتر نجیب را شنیده ام، می خواهم همین حالا او را ببینم و گریبانم را که در حال پاره شدن است از پاره شدن نجات بدهم. رفیق پیگیر هرقدر دلیل می آورد که ناوقت است و شاید وی استراحت کرده باشد، نمی شنوم. ناچار قبول می کند و می رویم به خانه رسول پهلوان که خدایش بیامرزد.
•دیدگاه فرید مزدک :
همان روز که وضعیت شهر مزار خراب شده بود و حاکمیت دولت مرکزی در پرتگاه سقوط قرار داشت ، وسط روز بود که زنده یاد یعقوبی به دفتر من آمد ، مصروف صحبت بودیم که کاویانی هم
به ما پیوست ، در موارد مختلف با هم گپ زدیم ، او وضع مزار را بحرانی توصیف کرد
اما بیشتر نخواست صحبت کند و پیشنهاد کرد تا به خانۀ اش برویم و به گفتگو ادامه
دهیم ، تقریبن 20 دقیقه را در بر گرفت تابه خا نۀ او رسیدیم ، آن روز
یعقوبی خیلی افسرده و نا راحت معلوم میشد ، دلیل اصلی ناراحتی خویش را آنچه در
شمال و در رابطه به شمال در مرکز میگذشت بیان کرد . خود سری های تیم مانوکی منگل
را تباه کن دانسته از آنچه معاونش جنرال باقی انجام میداد ابراز بی خبری و
نارضایتی کرد و روش های ریس جمهور را نیز در رابطه به شمال نادرست و مبهم ارزیابی نمود . هنوز ساعتی از حضور ما در خانۀ یعقوبی نگذشته بود که صدای
زنگ تیلفون بلند شد ، یعقوبی گوشی را برداشت و از آن طرف خط تیلفون خبر قطع رابطۀ
ریاست امنیت ولایت بلخ را با مرکز دریافت داشت .
جنرال نورالله پروانی پیلوت :
رفیق عظیمی عزیز!
اظهاراتی را که شما درارتباط آن شب نوشتید مثل دیروز در خاطر دارم که ما دریا زرمتی را انتقال داده بودیم وشما را هم در میدان ملاقات نمودیم.
به ارتباط مومن باید گفت که.
به راستی که مومن بسیار یک شخص مغرور بود من هم اورا دوبار درمیدان هوایی مزارشریف دیدم که بسیار اکت میکرد اما بدبختانه از مرگ ودسیسه که بعد ها در برابرش صورت گرفت خبر نداشت به هر حال بازهم خداوند مغفرتش کند.
دسیسه از طرف رسول پهلوان بود که هیلوکپتر حامل آنرا با راکت انداز آر پی جی زد وسقوط داد.
تصادفآ پیلوت راست آن که همین لحظه اسمش در خاطرم نیست جریان را همینطور قصه کرده بود اما اعلان کردند که هیلوکوپتر ش با پایه برق تصادم کرده است.

جنرال دوستم همین که می شنود به دیدنش آمده ایم، به استقبال ما می آید و بغل می گشاید. پیراهن نسواری رنگ چاپ اندازی از بخمل شکاری پوشیده و ظاهراْ به پهلوانانی می ماند که پس ازیک مسابقه توان فرسا پشت حریفش را به خاک مالیده باشد. ما را به اتاق پذیرایی رهنمایی می کنند. من به وی مانده نباشی می گویم و بعد بدون مقدمه چیدن برایش می گویم : خوب شد که به خیر رسیدید. داکتر صاحب نجیب همین چند لحظه پیش بار دیگراز شما پرسید و گفت همین که به مزار رسیدید ، باید فوراْ درحصه تصفیه شهرمزار از مجاهدین، باز کردن شاهراه حیرتان کابل و باز پس گیری ولایت سمنگان از نزد مجاهدین یک جا با قوت های دولتی عمل کنید. رییس جمهور شرایط شما را پذیرفته و همان چهار تن جنرال را به مرکز خواسته و برای فعلاْ مرا به حیث سر پرست قوماندانی عمومی گروپ اوپراتیفی شمال تعیین کرده است. ولی همان طوری که می دانید وضع لحظه به لحظه تغییر می کند، مجاهدین به صورت گسترده و کتلوی بالای تاسیسات نظامی و ملکی حمله کرده اند. فرقه ۱۸ برای دفاع خود پرسونل کافی ندارد وشاید همین امشب سقوط کند. میدان هوایی ملکی ازدست رفته است. اگر اندکی دیر بجنبیم احتمال سقوط شهر وافتادن آن به دست تنظیم های مختلف مجاهدین صد درصد محتمل است. دراین میان سید اکرام پیگیر نیز حرف های مرا با شور دادن سرش تایید می کند ، چشم درچشم جنرال دوخته است که چه پاسخ می دهد؟
جنرال دوستم می گوید : از داکتر صاحب تشکر کنید؛ اما کاش درهمان اولین روز ها پیشنهاد های ما را قبول می کرد و کار بدینجا نمی رسید. می گویم : حالا گذشته، گذشته است. او انعطاف زیادی از خود نشان داده و ممکن است بعد از بهتر شدن وضع به همه خواهش های تان لبیک بگوید. حالا بهتراست برای تثبیت وضعیت در شهر هرچه زودتر اقدام کنیم. جنرال می گوید : شما غصه نخورید؛ همهء کارها درست می شود. می گوید من با خود به تعداد پنج هزار تن افسر وسرباز و تعداد زیاد توپچی وتانک آورده ام. بنا براین هیچ نیرویی قادر نیست تا مزار شریف را به نفع خود سقوط دهد. من به جنرال مجید روزی وظیفه سپرده ام که هرامری که شما برایش بدهید انجام بدهد. خواهش من این است که به داکتر صاحب بگویید تا قلعه جنگی دهدادی را برای وضع الجیش قطعات فرقه ۵۳ دراختیار ما قرار دهد. دوستم می گوید من به روزی امر می دهم تا میدان هوایی ملکی را از نزد تنظیم های جهادی واپس بگیرد.
صبح زود مجید میدان هوایی را به دست می آورد ؛ ولی به پیلوتان اجازه نمی دهد تا پرواز کنند و طیاره ها را به بگرام برسانند. پیلوتان دوباره به هتل بر می گردند و بصیر پیلوت از برخورد زشت روزی با وی به من گزارش می دهد. ساعتی بعد مخالفین بالای میدان هوایی نظامی وسیلوی مزار حمله می کنند. جنرال هلال الدین که حالا ازحیرتان برگشته است توسط ضربات هلیکوپترها و جنرال عبدالرحمن مشهور به «جرمن » با نیروهای دست داشته اش بعد از زد و خورد کوتاهی این اهداف را واپس می گیرند.
اما با این هم حالا دیگر بیشتر از چهارم حصه مزار شریف به دست مخالفین افتاده است. جنرال دوستم و مجید روزی هیچ تمایلی برای باز پس گرفتن شهر ندارند. تمام کوشش آن ها این است که تاسیسات نظامی را به دست آورند. شب همه آین حوادث را مو به مو به داکتر نجیب الله گزارش می دهم و همچنان درباره تقاضای دوستم مبنی بر تقرر جنرال جوره بیگ به حیث قوماندان فرقه ۱۸. ساعت بعد رییس جمهور تماس می گیرد و می گوید : بسیار خوب، قلعه جنگی را برای وضع الجیش مؤقت قطعات عملیانی دوستم دراختیارش قرار دهید و پیشنهاد جنرال جوره بیگ به حیث قوماندان فرقه ۱۸ منظور است. اما بعد از این تقاضاها و خواهش های دوستم و هم پیمانانش زیاد می شود، پس فکرت را درسرت بگیر! عجب توصیه یی! مګر من کاره یی هستم که فکرم را در سرم بگیرم؟
روز دیگر که تقریباْ شهر ازدست رفته است، وضعیت را گزارش می دهم. می گویم درتمام فرقه ۱۸ و ماموریت های سمت ځارندوی وقرارگاه آن حتی برای پهره کردن کسی باقی نمانده است. همه فرار کرده ویا به دشمن پیوسته اند. ما در ریاست امنیت دولتی بلخ محاصره هستیم و گزارش هایی پی در پی می رسد که مخالفین امشب بالای این ریاست حمله می کنند. می گوید رفیق عظیمی تشویش نکن. من امشب از طریق رادیو تلویزیون اعلان کردم که به خاطر رسیدن به صلح و جلوگیری از جنګ و پیاده شدن طرح صلح ملل متحد از وظایفم استعفی می کنم وبرای این که تا تطبیق طرح ملل متحد خلای قدرت به وجود نیاید، تا آن موقع به وظایفم ادامه داده و بعد از آمدن پانزده تن تکنوکرات ها وایجاد حکومت مؤقت به وظایف خویش دوام خواهم داد. بنابراین تشویش نکن زیرا نه دوستم ونه مسعود ودیگران با تو چیزی کرده نمی توانند. هدف آن ها من بودم که استعفی دادم.
خبراستعفاکردن پیش از وقت داکتر نجیب الله ضربه کاری دیگری بر پیکر قوای مسلح افغانستان وارد می کند. حالا دیگر هیچکسی نمی تواند سرباز و افسر را به میدان جنگ بکشاند. دیگر حتی یک افسر وسرباز حاضر نیست که خونش بیهوده ریخته شود. حتی همین هایی که حالا از هر سوراخی بیرون می شوند و به خاطر از دست رفتن حاکمیت گلو پاره می کنند، بار وبستره شان را بسته می کنند، بالای دوپا می نشینند تا فرصتی پیدا کنند، دوتا کنند و خود و خانواده های شان را به نقاط امن جهان برسانند. آخر جان شیرین است و زنده گی شیرین تر.
از رادیو ها ورسانه های گروهی جهان شب وروز درمورد تحولات برق آسا و شگفت انگیز مزارشریف خبرهای تازه ساعت به ساعت پخش می گردند. رسانه ها خبر می دهند که شهر سقوط کرده است. اکثر تاسیسات نظامی را جنرال دوستم به تصرف خویش درآورده است و تاسیسات ودوایر ملکی را نیرو های مجاهدین. در تحلیل ها و تفسیر های رادیو های جهان به صورت واضح وآشکار از به بن بست رسیدن طرح صلح ملل متحد وناکامی ماموریت بیین سیوان سخن زده می شود. چندین بار درمورد من نیز خبر های ضد ونقیض پخش می شود. برخی از رسانه ها می نویسند که سترجنرال عظیمی نماینده خاص رییس جمهور در مزار در آثتای جنگ ها کشته شده، برخی ها می گویند به شوروی فرار کرده وبعضی ها هم می گویند که توسط نیرو های مجاهدین اسیر شده است. این خبرها را کابل جدی نمی گیرد، زیرا هرروز من با ستردرستیز و شخص لوی درستیز و رییس جمهور ارتباط دارم.
شب ۲۹ حمل داکتر نجیب ضمن آن که سال نو را به من و رفیق پیگیر تبریک می ګوید ، گلایه دارد که چرا جنرال دوستم برایش تلفون نکرده و سال نو را تبریک نگفته است. نمی خواهم دلش را بشکنم و بگویم داکتر صاحب ترا در ده نمی مانند می گویی اسپم را درخانه ملک بسته کن . دیگرآن سبو بشکست و آن ساقی نماند.

 

 

 

***

دیـــــــدگـــــــــاه هـــــــا

 

جناب جنرال قومندان جمیعت از سمنگان مولوی ظاهر نام دارد و فارغ دانشکده شرعیات پوهنتون کابل است و هنوز حیات دارد،اما شخص ظالم و قسی القلب بود.
همان روزها و شب های دشوار را بخاطر دارم که بایکجوره هلیکوپتر از مزارشریف به پلخمری رفته وبعدا همرای رییس امنیت بغلان ازدشت کیله گی به داخل دره کیهان پرواز نمودیم وشب رادوباره در معقر ولایت سپری نموده وجنرال سید جعفر نادری والی آنولا از ماخوب پذیرایی نمود ومن شب دیگر همرای اشخاص را که نام گرفتید ساعت 12 شب توسط پرواز طیاره ان سی ودو قوای هوایی به میدان هوایی کابل رسیدیم .
عظیمی صاحب بزرگوار ، درود برشما که صفحاتی از حقایق می گشایید ، مگر افسوس قوماندان اعلی در جامه ای افتاده بود که بیرون شدن اش حیثیت ناموسی را اختیار کرده بود ، من در همان روزها به ارتباط تنظیم انتقالات ترانسپورتی در شهر پلخمری رفته بودم ، در زمینه های وضیعت انتقالات تماس دایمی با اقای اسحق توخی داشتم ، وقتی رفیق واصل عزیز ، از این انکشافات و امر داکتر نجیب برای خواستن سه مقام شیطانی شمال در دفتر رفیق ناصر یاد نمود ، بنابر همین امیدواری من برای اقای توخی ، برخی مشکلاتها را که از ناحیه تسلیمی های اخیر در مسیر شاهراه کابل حیرتان بوجود امده بود یاد کردم ، اقای توخی با صراحت گفت که ما شمال را به مومن ، دوستم و نادری تحفه نمیدهیم ، جنرال اخک ، جنرال رسول و تاج محمد برای مشوره خواسته شده اند ، منوکی منگل همه کارها را تنظیم کرده .
وقتی من این پیام را شنیدم ، واقعاً سخت متاثر شدم ، چون من در محل شاهد تبارز احساسات مردم بودم ، و احساسم این بود که داکتر نجیب به اشتباه نابخشودنی و جبران ناپذیر دارد هم خود را تباه میسازد و هم کشور را .
رفیق عزیز ، تلاشهای شما در جهت برگشت اوضاع عادی به کشور را هیچ وجدان بیداری فراموش نمیکند ، ولی متاسفانه نمیشود تصور کرد ، که جناب مرحوم داکتر صاحب نجیب با وصف همه زیره کی چرا نتوانست حساسیت های واقع شده را درک کند .
با سپاس و درود ها به سپه سالار گران ارج عظیمی صاحب از بیان حقایق تاریخی ..
همیش برایم سئوال است که از یک طرف گویا تسلیم نمودن قدرت از طرف داکتر نجیب الله به تکنوکرات های بیطرف افغان که درغرب زندگی میکردند که هیچگاه بیطرف نبودند ، مطرح بود وتا کنون همین صدا ها بی اساس گوش ها را کر میکند ، از جانب داکتر نجیب الله در زمان حساس پشت قوت های را گرفته بود که برعلاوه شمال درگوشه گوشه میهن برای دفاع آماده وشب روز درخدمت نظام بودند . حتا درحکومت گویا بیطرف نیز بالای همین قوت ها که اساس مردمی داشت به نفع حزب حساب می شد .. آیا این دستور غرب وپاکستان توسط سخنگوی شان بینن سیوان به داکتر نجیب الله باهمرایی اطرافیان شان مانند منوکی منگل سلیمان لایق ودیگران مساعد میشد یا دکتورنجیب الله ناکامی مصالحه ملی را که از جانب سران مجاهدین ، غرب وپاکستان ناکام ساخته شده بود وشوروی سابق نه تنها به سقوط نظر به پلان توافی ریگن وگورباچف تحقق یافته بود که جا نشین گورباچف ، یلتسن کمک ها را بجانب افغانستان توقف داد .داکتر نجیب الله ناکامی مصالحه ملی را درچنین نفاق ها وتعصبات زمینه سازی وپنهان میکرد و خود توسط بینن سیوان به هندوستان میرفت ..
درودها نثارتان جناب محترم سپه سالار والاارج !
خاطرات ارزشمند ، تاریخی وفراموش نشدنی تانرا که همه واقعیت تلخ روزهای اخیر فروپاشی نظام دموکراتیک را بخوبی روشنایی می بخشد به نگارش گرفتید و همگانی ساختید ، من دران هنگام در پلخمری وظیفه داشتم و از سفر شما هم آگاه بودم ، بعد عزیمت شما از مزار شریف بکابل از داکتر نجیب به رئیس امنیت بغلان جنرال ناصر شفر خاص رسید که باید زمینه ترور آقای سید منصور نادری را فراهم واجرا میکرد ، همان بود که سه تن را موظف ترور سید منصور در مسیر راه منطقهٔ کیان – دوشی ساخت ، اما قبل از تحقق پلان ترور شفر رسیده از مرکز بوسیله یک کارمند دیگر امنیت به سید منصور نادری خبرداده شد و آقای نادری برای اثبات واقعیت پلان ، موتر جیپ اشرا با دوتن از محافظان از کیان به سمت دوشی فرستاد و در کنار افراد بیشماری را دربلندی های ان مسیر بگونه مخفی جابجا کرد ، در عرض راه موتر سیدمنصور آغا مورد حمله قرارگرفت ، دریور ومحافظش بقتل رسیدند و حمله کننده گان از سوی نیروهای قبلا جابجا شده درساحه دستگیر و بجرم شان اعتراف کردند ، بعد ثبوت ان دسیسه ناصر رئیس امنیت هم بوسیله نیروهای فرقه ۸۰ دستگیر وچندی محبوس بود ، اما هیچ اقدام غیر انسانی برای تلافی در مقابلش صورت نگرفت تحت شرایط نبودن در شهر پلخمری از حبس رها و به حیرتان فرستاده شد . خواستم خاطره های را که شاهدش بودم شریک کنم ، بهروز وکامگارباشید محترم .
عظیمی صاحب بزرگوار درود
زمانی که سمنگان سقوط کرد همان شب مایان همراه با قطار اکمالاتی امنیت ملی از حیرتان به سمنگان امده بودیم و شب در مهمان خانه امنیت ملی بودیم وسایط خود را درکنار دیوار ریاست امنیت ملی سمنگان پارک نمودیم . من همراه با امرقطار شب در مهمان خانه امنیت استراحت کردیم . دریوران و افراد امنیتی قطار در بین وسایط در پارک وسایط بودند.
من معاون قطار بودم، حدود یک بجه شب بود که دو سرباز از پارک وسایط به بسیار عجله و دست پاچه با رنگ پریده خود را نزد مایان در مهمانخانه امنیت رساندند و مایان را از خواب بیدار نموده راپور دادند که افراد مسلح در بین پارک وسایط داخل شده دریوران را تهدید می کنند وچند عراده کماز را باخود بردند. قبل از اینکه سربازان نزد مایان بیایند اولن نوکریوال ریاست امنیت ملی سمنگان را در جریان گذاشته بودند . پس ازان رئیس امنیت جنرال دستگیر مایان را در نوکریوالی ریاست امنیت خواست. من یکجا با امرقطار عاجل خود را به نوکریوالی ریاست امنیت رساندیم و نوکریوال ریاست امنیت سمنگان قبلن با رئیس امنیت جنرال دستگیر در تماس شده بود موضوع را از زبان سربازان ما گزارش داده بود. جنرال دستگیر رئیس امنیت با سیدمنصور نادری درتماس شده بود برای پوسته های مسیر راه سمنگان الی پلخمری هدایت داده بود تا برای قطار امنیت ملی مزاحمت نکنن . واقعیت که همان شب جنرال دستگیر را مایان از نزدیک ندیدیم. اما از طریق تیلفون نوکریوالی ریاست امنیت ملی سمنگان همرای مایان صحبت کرد وبرای ما دستور داد که وضعیت امنیتی ولایت سمنگان نهایت خراب است هرچه عاجل با وسایط و سربازان خود سمنگان را ترک کنیم .
مایان نیم شب خود را به پارک وسایط رساندیم عاجل سربازان را دستور حرکت بطرف پلخمری را دادیم و به عجله خود و سربازان وسایط را از ولایت سمنگان کشیدیم بطرف پلخمری درحرکت شدیم . باید یاد اورشوم که جنرال دستگیر والی و رئیس امنیت یک واسطه زرهپوش مخابره دار ویک عراده کماز که در ان زیکویک نصب بود برای امنیت خود از نزد مایان گرفت برای خود نگهداشت . پس از ان مایان بطرف پلخمری حرکت کردیم وقتی که در پلخمری رسیدیم سربازان و وسایط قطار را موجودی کردیم حدود ده ویا دوازده عراده کماز قطار مایان را که همه از حیرتان بوره بارگیری شده بود افراد مسلح جمعیت شب هنگام از پارک وسایط با خود برده بودند .
قابل یاد اوریست که افراد امنیتی ریاست امنیت ملی سمنگان خود زمینه را برای افراد مسلح جمعیت مساعد ساخته بود تا وسایط قطار مایان را از پارک وسایط باخود ببرند. زیرا افراد مسلح جمعیت بدون ممانعت وفیر پوسته پیره داری ریاست امنیت ملی ، داخل پارک وسایط مایان شده از کنار دیوار ریاست امنیت ملی سمنگان وسایط مایان را با خود بردند . وقتی که به پلخمری رسیدیم با قوماندان غند انتقالات امنیت ملی جنرال مشهود الله خان تماس گرفتیم و جریان را گزارش دادیم که سمنگان سقوط کرد ومایان به کمک رئیس امنیت ملی سمنگان جنرال دستگیر و منصور نادری موفق به فرار شدیم و وسایط خود را از سمنگان کشیدیم ، قوماندان غند گفت: فردا بطرف کابل حرکت کنید . یک روز را در پلخمری سپری نمودیم و در پلخمری خبر شدیم که همان شب ولایت سمنگان سقوط کرد و جنرال دستگیر والی و رئیس امنیت ملی سمنگان همراه با زرهپوش مخابره دار و سلاح زیکویک و یک عراده کماز مایان بطرف مزار شریف رفته بود و ولایت را به افراد مسلح حزب جمعیت تسلیم نموده بود .
مایان در پلخمری وسایط را آماده ساختیم فردا بطرف کابل حرکت کردیم . وقتی که در پروان رسیدیم طارق رئیس امنیت ملی پروان امرقطار و من را نزد خود خواست ، خیلی ناراحت و دست پاچه معلوم می شد. در دهن دروازه ریاست امنیت ملی پروان همراه با سربازان امنیتی خود ایستاده بود، وقتی مایان را دید بدون مقدمه پرسید دستگیر رئیس امنیت سمنگان را دیدید کجا بود ؟
جریان را برایش قصه کردیم که شب بالای مایان در سمنگان چه گذشت…….. حقیقتن همان شب که سمنگان سقوط میکرد، جنرال دستگیر والی و رئیس امنیت ملی سمنگان را از نزدیک ندیدیم. اما از طریق تیلفون نوکریوالی ریاست امنیت با او صحبت کردیم. در اغاز از نوکریوال ریاست امنیت پرسیدیم؛ رئیس صاحب امنیت کجاست؟ نوکریوال گفت در خانه خود است تیلفونی صحبت کنید . « خانه جنرال دستگیر و تعمیر ریاست زیاد مسافه نداشت ، تیلفونی تماس گرفتیم و جریان قضیه را برایش گزارش دادیم. جنرال دستگیر مایان را کمک کرد تا از سمنگان با سربازان و وسایط خود سلامت برامدیم .
پس از اینکه این موضوع را برای طارق رئیس امنیت گزارش دادیم ، طارق خیلی ناراحت شد عاجل بطرف اتاق مخابره ریاست امنیت پروان رفت و داخل اتاق شد مستقیم با داکتر نجیب و یعقوبی وزیر امنیت ملی تماس گرفت و جریان را به آنها گزارش داد .
مایان شب را در پروان سپری کرده سپس بطرف کابل حرکت کردیم .
این بود جریان چشم دید وسر گذاشت و خاطره فراموش ناشدنی از سقوط ولایت سمنگان و جوانمردی رئیس امنیت و والی سمنگان جنرال دستگیر و سیدمنصور نادری با مایان .
بااحترام
پ ن : البته در ان زمان من بصفت امر انجینری غند انتقالات امنیت ملی ایفای وظیفه می نمودم .
درودها نثارتان جناب محترم سپه سالار گرانقدر !
بخش دیگری خاطرات ارزشمند تان که بیانگر صفحه ء واقعی تاریخ وطن ماست با وضاحت کامل و فراست بی نظیر تابانده اید ، در زمانیکه اوضاع مزارشریف متشنج شده بود با سه تن از دوستان وهمکارانم از پلخمری به مزارشریف رفتم و ساعتی در شهر گشت وگزار نموده و شب هنگام در لیلیه دانشگاه بلخ در اتاق یک از دوستانم که داکتر ومسئول کلینیک صحی ریاست امنیت مزارشریف بودند اقامت داشتیم ، در مسیر پیشروی دانشگاه و ریاست امنیت ملی قطاری از تانک ها و وسایط نظامی صف بسته و منتظر هدایت و حرکت بسوی حیرتان بودند ، وضعیت شهر هم کمی متشنج بود ، وخوشم نیامد منتظر بودم که چه وقت صبح شود ، ساعت هشت صبح دوباره بطرف پلخمری حرکت کردیم در مسیر راه هم نظم سابق وجود نداشت بهر صورت خود را به پلخمری رساندیم ، در مورد سقوط هلیکوپتر جنرال مومن یکتن از نزدیکان من افسر نظامی در لوأ ۷۰ و در ساحه دوسرکه حیرتان موظف تامین امنیت آن ساحه بود و چشم دید اشرا چنین گفته بود ، جنرال مومن در جلسه هفته وار به مزارشریف رفته بود و طبیعتٱ همیش خود را برتر از دیگران میشمرد ودر جریان بحث ها با جنرال دوستم جنجال لفظی داشت ، در بازگشت به پیلوت هلیکوپتر هدایت داده شده بود که بگونهٔ کار مومن را تمام کند ، وهلیکوپتر حامل مومن در حال فرود آمدن در منطقه دوسرکه حیرتان – مزارشریف در کنار پایگاه نظامی فرقه ۷۰ سقوط کرد آنهم بگونهٔ که مومن خودش در جایگاه پیلوت دوم سمت راست نشسته بود و هنگام نشست هلیکوپتر از ارتفاع ۲۰- ۲۵ متری با پوز به پهلوی راست سقوط کرد مومن با یک محافظش کشته شد و هردو پیلوت ، خدمه تخنیکی و چندین محافظ دیگر جان بسلامت بردند ، اگر راکت به هلیکوپتر اصابت میکرد با همان سرعت هیچ یک از سرنشینان جان سالم بدر نمی برد و برای پرده پوشی خبر تصادف با پایه برق را پخش کردند .
عظیمی بزرگ رادرود.
سرکشی وخودخواهی وبرخوردخشن جنون آمیز تاج محمد،اسک،توریالی ،رسول بدون خدا یابی خداودیگران بابی رحمی وقساوت،دربرابر آنانی که به مزاق شان جور نمی آمدبه بهانه های مختلف از اطراف خود دورکرده،خلاء خطرناکی راایجادکردندکه بعدی ها باعث سقوط شد،طور مثال توظیف جمعه نظیمی قوماندان فرقه ۱۸بلخ واینجانب آمرسیاسی ریاست امنیت بلخ ،درپکتیا ومحمود معاون ریاست امنیت بلخ ودیگر معاونین ریاست بلخ درولسوالی ها دران شرایط بحرانی چه نیاز داشت ،یک مدیر ویک آمر عادی این وظیفه را هم می توانست انجام دهددرحالی که افراد ذکر شده از نفوذ بیشتری درمیان متنفذین وقوماندانان محل برخورداربودند،این هابدون اینکه متوجه دشمنان دولت شده بااطرافیان خود دست به ماشه بودند،وضعیت طوری بود،که درروز های اخیرزنده ماندن بسیارانسان های نیک وخوب راکه درولایت بلخ موئثریت داشتندبه چالش کشیده ،همه بخاطرحفظ جان خود به هر طرف دست وپازده راه نجات جستجو می کردند،عظیمی بزرگ افرادراکه نام گرفتم خود موانع درراه رسیدن به اهداف شما وما شده بود،همه دل شکسته ودریاس ناامیدی به سر می بردن،زمانی بود که بادوستم ملاقات داشتم اشتباهات رهبری راچنین وانمود کرده گفت «جمعه اسک با پای لنگ خود می تواند شمال را اداره کند من باصحت کامل خود وداشتن دست وپای سالم ولشکر چندین هزارنفری نمی توانم از عهده امنیت شمال برآیم »روزدیگر درجای گفته بودکه داکتر صاحب بالایم اعتماد ندارد،نظر به گزارشات تاج محمد مرابه چندین کشور وسازمان ارتباط داده است.راستش تاج محمد فضارا نظر به گزارشات غلط وگمراه کننده خود به مقامات مافوق تیره وتار ساخته ،اعتماد بیش ازحد رهبری بالای تاج محمد،اسک وباور نکردن وگوش نکردن به حرف های دیگران موضوعاتی است که نمی توان ازان چشم پوشی کرد. من می گویم که آب ازبالا خت شده بود.
از تحلیل وواقعه نگاری محترم ستر جنرال نبی عظیمی که همیشه از واقعیتها ی تاریخی وچشم دید های خود مارا درجریان میگذارند نهایت ممنون : یک خاطرۀ جالبی که من از جمعه اسک دارم نیز خدمت شان میخواهم اینجا ارایه نمایم اینستکه : من درسطح وزارت زراعت رئیس کمیسون خریداری غلجات و در سطح شورای وزیران نیز که تحت ریاست صدر اعظم بود در ان نیز عضویت داشتم که ، بنابر دستور شورای وزیران بمن ویک تعداد معینان وزارتخانه های سکتوری که عضو خریداری بودند وظیفۀ خریداری غلجات داشتند ، هدایت رسمی سپردند تا به ذون شمال رفته به خریداری گندم پیش ازخریداری علافان از دهاقین ، عاجل اقدام نموده ، سهمیۀ هرولایات را در همان ولایات ذخیره نمائیم ، همه رفقای معین را جمعه اسک در ولایات مختلف که توظیف شده بودند ازطریق هلیکوپتر ها انتقال داد ، وقتا که نوبت من رسید که هم از ولایت مزارشریف وهم ازسمنگان را باید خریداری مینمودم ، طی استعلامی که رئیس زراعت رفیق الیاسی برای یک پروند هلیکوپتر تا سمنگان مرا انتقال دهد ، به اسک آمرذون پیشنهاد برده بود در زیر ورقۀ درخواستی استعلام ، اسک چنین نوشته بود که : ” … گارنیوزن مزار موصوف را تحت الحفظ با وسائیط موجود ه از راه زمین الا تاشقر غان برساند و تسلیم نماید و…!؟؟؟ ” با مطالعۀ هدایت این بیسواد ما رفقا مدتی تبصره وزیاد هم خنده نمودیم ، و اخر یک رفیق عضو کمیسیون مزار گفت که : رفیق پیمان چی جرمی داشتی که دیگران به طیاره و تورا که به صفت یک عضو کمیته مرکزی بودی تحت الحفظ و انهم از راه زمین که خیلیها خطر ناک است و قوتهای معلم رزاق تنگی تاشقر غانرا اشغال وهر کس را در راه ایستاد نموده با خود میبرد انتقال مینمایند ، و سائیر اعضای کمیسون خریداری شما را ، از راه هوا انتقال دادند؟؟؟ ! که این برخورد اسک به همگان جالب بود !؟ هرچند من تصمیم گرفتم باید عاجل بروم ، اما کمسیون خریداری غلجات و رفیق الیاسی و رفقای دیگر جداً مانع شدند که باید ازراه زمین نروم ، و طی یک مکتوب کمیسیون خریداری غلجات سمنگان وتاشقرغان را عاجل موئظف نمودم که : طبق هدایت شورای وزیران به وظائیف پلانی خریداری خود دو برابر افزوده اقدام و اجراآت نمائید و من بعداً خدمت شما می آیم … ! و خودم نیز خرداری را در مزار شدت بخشیدم که : عمق تعصب جمعه اسک و کمسوادی و نوع از عقده کشائی وغرور بیجای اورا بنمائیش گذاشته بود که حد اقل به عضویت کمیته مرکزی وبه مقام رهبری آن نیز احترام نکرده به لجنزار شئونیسم خود غرق شده بود !؟ و اینکه فقیر وبود ودارائی نداشت !؟ ، این موضوع متوجه حال همه رفقا بود ، کدام جنرال و کدام معین ووزیر و مقامات کلیدی صاحب دارائی بودند وفقیر ومسکین نبودند و نیم معاش شان هم از جمله خودم که به کرائیه خانه میرفت و به حق العضویتها پرداخته میشد ، واما همیشه از اسک وچند نفر دیگر نام گرفته شده بروی تبار گرائی از وی قهرمان سازی میگردد وهنوز هم پیوسته بروی قوم پرستی تبلیغ ونام گرفته میشود که همه بربادیها و سبب سقوط شمال نیز همین ایجاد بی اعتمادیها و تعصب نفرت بار همین شیاطین اطراف داکتر نجیب بودند مرتکب شدند !؟ مگر ازدیگر رفقای حزبی که بد تر از اسک فقیر ومسکین و کچالو فروش وسبزی فروش شده بودند چرا نام گرفته نمیشود !؟؟؟ که همه رفقا ی کمیسیون خریداری در مزار این موضوع را عمیقاً درک نموده افسوس نموده و با خنده وتمسخر تبصره ها نموده بودند که هیچ فراموشم نمیشود !؟
حق باشماست عظیمی بزرگ،پستی ها وزشتی های انسان ها رادروقت قدرت شان می توان شناخت،وگرنه یک مکتب ویک هدف را همه تعقیب می کردیم،آب ازبالا هم گل آلود شده بود،خود بزرگ بینی های قومی راه رسیدن به هدفی راکه داشتیم دشوار ساخته بود،زورگویی ولشکر کشی بالای مردم که همیشه حمایتگر رژیم بودند کار عاقلانه نبود،دران وقت که من شاهداین رویداد بودم،خورد وکلان شمال درحالت سرزنش وتهدید ازطرف مقامات می شدند،گناه شان همین بودکه درتمام نقاط کشور فرزندان شان مصروف جنگها دردفاع ازرژیم بودند،فکر نمی کنید که اگر توغ سخی بدست های توانای شما بالا نمی شد،ونیروهای دوستم وارد شهر مزارنمی شدن چه قیامتی برپامی شد؟اگرقدرت شمال به دست دوستم واگذارمی شدتااین سرحد مابدبخت می شدیم؟ وبه مانند این هزارها سوال دیگر درذهنم پیداست که ذکرآن درین جا ممکن نیست!
واقعیت های تاریخی!
نجیب با تمام هشیاری در آخرین ماهای حکومتش بیشتر قومی محور عمل نمود و زمینه ی سقوط نظام را با دستان خودش رقم زد.
بالاخره باین مفکوره ی قومی محور و داشتن اعتماد بالای طالبان زمینه ی مرگش را بعداز اسارت طالبانی رقم زد.
 مومن را زمانیکه قوماندان غند ده فرقه بیست بود میشناختم ، در آنزمان هم شخصیت صادق ، وطنپرست و دلیر بود و هم انسان متواضع ، بعد نصب شدن در لوا ۷۰ حیرتان و تامین ارتباط با احمدشاه مسعود تغیر شخصیتی ۱۸۰ درجه داد و با از هم پاشی حاکمیت نجیب به مارشال دوستم که تکیه گاه و حمایه کننده اصل وی نیز بود ارزشی قائل نبود و در بسا موارد با وی مخالفت نشان میداد ، خلاصه شخصیت خود را در مقابل هیچ فروخت و سبب نابودی اش نیز شد .
من با جمعه اسک زمانی آشنا شدم که دگروال و فکر می کنم قوماندان فرقه ۱۷ هرات بود. قصه ازین قرار بود که من خدمت سربازی ام را در چهار صد بستر سپری می کردم و در تیم ارتوپیدی نوکریوالی ۲۴ ساعته داشتم. آمر گروپ جراحی هم به گمان اغلب زنده یاد دوکتور سهیلا صدیق بود. روز پنجشنبه و تاریخ بیادم نیست. ظاهرا به اثر اشتباهی قوت های شوروی سابق مستقر در هرات یک قطار قوت های فرقه ۱۷ را از زمین و هوا در هم کوبیده بود. برای ما احوال دادند که مجروحین از میدان هوایی در حال تخلیه اند. خودم را با تیم ارتوپیدی به قید و قبول رساندم. اولین افسری را که معاینه کردم جمعه اسک بود یک پایش از زیر زانو تقریبا قطع و پای دیگرش هم بالاتر از زانو شکسته بود. بعد از تجدید پانسمان زخم ها گفتم جنرال صاحب را ببرید به سرویس ریانیمیشن. گفتند جنرال نیست دگروال است. گفتم قوماندان با این جروحاتی که دارد نزد من از همین اکنون جنرال است. ( بعدا رتبه جنرالی را هم زنده یاد کارمل در شفاخانه برایش تفویض کرد)
بهر حال در ظرف چند ساعت بیش از صد مجروح برایمان تخلیه شد و همه تیم های جراحی برای کمک فراخوانده شدند. ما عملیات ها را هفت صبح جمعه تمام کردیم. جمعه اسک را زنده یاد پروفیسور وردک عملیات کرده بود. حدود هشت صبح موسی خان برایم هدایت داد که پای شکسته قوماندان را باید به کشش اسکلیتی وصل کنم. هنگام وصل کردن وزن های جمعه اسک می گریست.