کتاب: آرزوهای برباد رفته
نویسنده: بالزاک
ترجمه: سعید نفیسی
سطوری از متن کتاب:
«در آخرين جاده، در عمق نااميدىها، با كوه از «آرزوهاى برباد رفته» در مقابلش، به عقب مينگرد و جز روياهاى كه هيچگاه به حقيقت نپيوستند، نه كسى را با خود داشت نه به آن جا كه به خاطر رسيدن به آن، عزيزترينهاى خود را در نهايت تنگدستى و بدبختى رها كرد، جز يك مسمط از “گلهاى مينا” چيزى با خود نداشت. گلهاي كه بدرقهى آخرين قدمهايش همراهى اش ميكردند.
و اما…
بازهم همان ضعف بزرگ، همان بىارادهگى در تصميمها، اينبار خودش را فروخت و براى هميش از انظار آنانی كه بودنش براي شان شوم شده بود، ناپديد شد…
و آن قهرمان داستان “بالزاك” خودش را در بين تاجران لفظ فروش گم كرد. و ساده ميتوان او را مرد جاهطلب و بى اراده خواند…»
مارینا غروال