غفار عریف
گفتنی های لازم و ضروری در
باره ی:
کتاب “رها در باد
“
بخش نهم
در قسمتی از دیدگاه دکتر علی شریعتی، نظریه پرداز دینی و فلسفی در جمهوری
اسلامی ایران، پیرامون شعر و اندیشه ی اقبال لاهوری، چنین می خوانیم:
« هر روز که می گذرد، فاجعه ها آن چنان و قیح تر و صریح تر می شوند که
شیفتگان و مریدان و مقلدان و سودازدگان و بت پرستان نیز به خود می آیند و زار از
تنشان بیرون می آید و سحر از سر شان می پرد و از تخدیر و زکام شفا می یابند و سوزش
درد و طعم تلخ را با همه سوزندگی و زنندگی اش حس می کنند. اما، در توجیه این
ناکامی ها و گمراهی ها هنوز نتوانسته اند درست انگشت بر جای درد بگذارند و ریشه
فاجعه را بیابند، و همچون هر طبیب بی تشخیص و هر سیاست باف بی تمیز و جامعه شناس
ظاهر بین، گریبان این و آن را می گیرند و با حدس و گمان و قیاس و حتی دشنام و
اتهام، گریبان خویش را از چنگ تحقیق و مسئولیت یافتن علت و نشان دادن راه نجات و
هدایت رها می کنند و خودرا تسکین می دهند و دیگران را فریب، و ببینید که چه جنجال
های بی ثمر و جدال های بی اثر به راه افتاده است …. » (کلیات مولانا اقبال لاهوری، به کوشش: عبدالله
اکبریان راد، انتشارات الهام، ص {5} )
آنچه در سطور بالا مطالعه شد، مصداق آن را در مطالبی که در بخش های گذشته
نگارش یافت و همچنان مسایلی که در آینده به بررسی گرفته می شود، بخوبی در می
یابیم.
به ادامه ی هرزه گویی ها، یاوه سرایی ها و بیهوده نویسی ها، بار دگر در فصل
هشتم کتاب ” رها در باد ” زیر عناوین « یک وصلت سیاسی » ، « یکسره وحشی
» و « دسیسه سازی و فتنه پردازی رهبران پرچمی » ؛ سلسله ی ترفند بافی ها ، ژاژ خاییدن ها، هرزه لایی ها ومهمل بافی ها، محتوا و محور اصلی موضوع ها را، تشکیل
می دهند.
آیا حکایتگر و کاتبان کتاب گاهی هم به این فکر بوده اند که آوردن قصه های
زندگی شخصی بی نور و بی نمک و از هر نگاه فاقد اندک ترین ارزش مندی، به جز هدر
رفتن وقت گران بهای خوانندگان عزیز، توأم با وارد آمدن زیان مالی به آنان از بابت
پرداخت قیمت خرید کتاب، چیز دیگری حاصل آنست؟
برای فرهنگیان، دست اندرکاران عرصه های هنر و ادبیات، آگاهان سیاسی ،
سیاستمداران، پژوهشگران، ژورنالیستان، مورخان و واقعه نگاران و در مجموع شهروندان
افغانستان در داخل کشور و خارج از مرزها، چه اهمیت دارد که آگاه شوند: از میان شهر
وندان، فلان شخص عادی و معمولی جامعه با فلان شخص عادی و معمولی دیگر، طرح زندگی
مشترک ریخته و میان آنان حلقه ی نامزدی مبادله گردیده است و یا بدانند که محفل
نامزدی در کجا، به چه شکل برگزار شده، کدام غذاهای دست پخت به میز طعام خوری زیب و
زینت داده و کدام ساز و آواز به آن لحظه های خوشی یا غم بخشیده است؟
در این جا فقط و فقط یک هدف ناپاک و نا شریفانه نهفته است: حکایتگر و
کاتبان فصل های کتاب خواسته اند تا با شامل ساختن پای رهبران خوش نام و به شهرت
رسیده ی ح.د.خ.ا، در یک قضیه تهی از هر نوع اهمیت و ارزش سیاسی و اجتماعی، آنان را
بدنام کنند و به طومار پر از مکر و حیله و دروغ و ریا، رونق بازار دهند.
و لیک قابل پرسش و مایه تعجب است که آن آقای آموزش دیده در دانشگاه
امریکایی و در عین حال، رئیس بودجه وزارت مالیه ی افغانستان در دوران سلطنت ( آقای
حکیم حمیدی ) ، ( هرگاه حرف های ذکر شده در کتاب حقیقت داشته باشد که من به صحت و
درستی آنها بی هیچ چون و چرا به دیده ی شک و تردید می نگرم )بر پایه ی کدام اصل و
فرهنگ اجتماعی پیشرفته، با رعایت کدام
معیار شایسته ی سجایای انسانی ، بر طبق کدام نورم ارج گذاری به عزت و شرافت
آدمی و بر وفق کدام منطق و فراست یک شخصیت علمی؛ به خود حق داده است تا از حکایتگر
در رابطه به فامیل نجیب الله و صدیق الله و اقارب آنان بپرسد:
« این جانوران را از کجا پیدا کردی ؟ » ( ص 187 )
و اما حقیقت این است که در محفل نامزدی این اعجوبه ی عالم (!)، زنده نام
ببرک کارمل و دوکتور راتبزاد هرگز حضور نداشتند و تمام حرف ها ساخته و پرداخته ی
ذهن مکدر یک آدم درگیر بیماری روانی و تشويق کاتبان کتاب است که فاقد ارزش و
اعتبار دانسته می شود.
چه شیطانی خرامش واژگونی
کند چشم تو را کور از فسونی
من او را مرده شیطانی شمارم
که گیرد چون تو نخجیر زبونی
” اقبال لاهوری “
در درامه ی شرم آور « یکسره وحشی » که باز هم موضوع روی مسایل شخصی مربوط
زندگی ملکه ی حسن (!) می چرخد، در پرده ی اول، بار دگر دوکتور کمال سید ظاهر می
گردد و نقش بازی می کند. به خدای پاک معلوم که محترم کمال سید، اگر مطالب زیر این
عنوان را مطالعه نماید، چقدر به نادرستی حرف ها بخندد و در تعجب بافتد؟
دوکتور کمال سید از کجا آگاه شده بود و یا می دانست که نجیب الله و صدیق
الله آدم های نا پسند و بی عاطفه و زشت هستند؟
کمال سید قضاوت زیرین را، برپایه کدام شناخت نموده است:
– نجیب « آدم سادیستی است. وی نامزدش را
به شدت لت و کوب می کند (ص 190)؛
– … « دیشب از دیدن تو خوشحال و از
نامزدی تو با این بیمار اندوهگین شدم. اگر بیمار هم نبود، تازه این مرد به فرهنگ و
شخصیت تو نمی خورد (ص 190 )؛ »
– فامیل نجیب الله صدیق الله « فکر می کنم از نگاه روانی خانواده
ی سالمی نیستند. چون با وحشت و خشونت بزرگ شده اند » (ص 190 ).
دوکتور کمال سید بر معیار کدام اصول اخلاقی و فرهنگ اجتماعی به خود اجازه
داده بود که به یک دختر تازه نامزد شده بگوید:
« هنوز هیچی دیر نشده است، من با تو هستم » ( ص 190 )
ولیک هیچ کسی نمیتواند باور کند و
بپذیرد که کمال سید بمثابه ی یک انسان مهذب و با فرهنگ، این گونه حرف ها را در گوش
یک دختر هوس باز ، شهرت طلب و ماجراجو، زمزمه کرده باشد!
در پرده ی دوم این درامه ی مضحک و ساختگی،
به يک معیار ناراستین دیگر میدان داده شده است:
در نمایش این صحنه یک جوان دانشجو که غرق دنیای خود است و پدرش رئیس یگانه
دستگاه صنعتی سنگتراشی و صيقل سنگ و صنایع پروسس چوب ( حجاری و نجاری ) در
افغانستان بود، نقش اول را بازی می دارد.
این نور چشمی به دل خوشی و قبولی کار تندیس سازی به این الهه ی دروغ و ریا،
در محیط و کانون دانش و فرهنگ، در دانشگاه کابل، به همسر آینده ی وی [صديق الله ]
چنین می گوید:
« تو باید پایت را به اندازه ی گلیمت دراز می کردی، حیف این دختر برای تو
دیوانه . » ( ص 191 )
اما این جوان دانشجو آگاه نبود ( شاید هم می دانست ) که این دختر، چه
بوقلمون نمایی نبود که یاد نداشت و چه گل های رنگارنگ ( خوشبو و بدبو، خاردار و بی
خار ) نبود که برای فریب دادن عاشقان گیر مانده در عشق کور و به رسم افسونگری، در
آب نگذاشته بود!
چه زهرابی که در پیمانه ی اوست
کشد جان را و تن بیگانه ی اوست
تو بینی حلقه ی دامی که پیداست
نه آن دامی که اندر دانه ی اوست
” اقبال لاهوری “
( تذکار: هدف از تبصره روی سخنان افراد و اشخاص که در باره ی نجیب الله و
خانواده وی گفته شده و درج برگه های کتاب است، این بود تا طرفداران و پیروان سینه
چاک راه و رسم آن مرحومی، از موضوع آگاه شوند و با جرأت قلم بدست گیرند و به دفاع
برخیزند و به چرند گویی ها و یاوه سرایی ها، با شمشیر برهان و با منطق کوبنده،
پاسخ گویند. )
در پرده ی سوم این نمایش سبک و خفت بار و پر از مکر و حیله و شیطنت، بار
دیگر، حکایتگر بر سیاق تفاخر بیهوده، خود پسندی، خود خواهی و خود ستایی، دامنه ی
تاخت و تازها را بر پاک ترین، شریف ترین، نیک نام ترین و صادق ترین انسان ها، با
بیشرمی و بی حیایی، گسترش می دهد و استاد خیبر را به منظور بهره برداری نا شریف،
در صحنه ها در نقش های خیلی ها شرمگین و ذلت آور، دخیل می سازد.
در برگه ی ( 193 ) آمده است:
« مادررم [ مادر ثریا بها ] پیوسته برادرم [ همایون ] را به باد انتقاد می
گرفت که ” تو دخترم را به سیاست کشاندی و هنوز پانزده سال (!) نداشت وی را به
دست اناهیتا سپردی. اگر در آن سازمان جهنمی نمی رفت این دیوانه از کجا پیدا می شد”
؟ »
در این جا به ملاحظه می رسد که حکایتگر، در اختلاق و گزافه گویی تا سرحد
اغراق، سر آمد روزگار است.
در نخست، آن گونه که در برگه های گذشته گفته شد، این نابغه ی سیاست در
افغانستان (!)، اولین بار از سوی روان شاد دوکتور حیدر مسعود، به سازمان دموکراتیک
زنان افغانستان، به داکتر صاحب راتبزاد، معرفی گردید که به سن قانونی خود یعنی
هژده سال رسیده بود.
بر اساس ادعای دروغین خودش، اگر همایون در مقام یک افسر پولیس نظام سلطنتی،
خواهرش را در سن پانزده سالگی به سیاست کشانیده باشد، پس معلوم است که این دختر نا
عاقل و نوبالغ، در شرایط آن روزگار در افغانستان، از اندیشه ی سیاسی، هنر مبارزه،
فهم ارزش های اجتماعی و تاریخی جنبش های انقلابی … چیزی در چانته نداشت. از این
رو پذیرش و رعایت معیار های انسانی از قبیل : تقوا، پاکدامنی، اخلاق پسندیده،
راستی و درستی، صداقت در رفتار- گفتار و کردار، پاکیزگی باطنی، صفای معنوی … مروج و متداول در سازمان دموکراتیک زنان و توافق
پیدا کردن با آنها، کار آسانی نبود و هر هوسکار و هوسباز نمی توانست به تعهد خود
پابند باقی بماند. حرف های سر و دم بریده ی حکایتگر که در سیمای « خپک زیر بوریا »
به خورد مردم داده است، گفته های بالا را ثابت میکند.
ببینید، خواننده ی عزیز !
این دروغگوی حرفه یی، با کدام مکارگی ها، سعی ورزیده تا از یک طرف استاد
خیبر را در ماجرای نامزدیش با صدیق الله، مقصر نشان دهد و از سوی دیگر تلاش کرده
تا استاد را دشمن ببرک کارمل و نجیب الله، جا بزند. فلهذا با حوصله مندی بخوانید:
« خیبر گفت : « دیروز با همایون برادرت در باره ی این مشکل گپ زدم. با تأسف
من هم نمی دانستم که صدیق تا این اندازه دیوانه و لجام گسیخته باشد. بازهم می گویم
آدم بدی نیست. اما زمان وی را تجدید تربیت و صیقل خواهد کرد.» (ص195) ، « … برای
من بگذار. من وی را اصلاح می کنم. اما اگر بخواهی از وی جدا شوی، حربه ی تبلیغاتی
خوبی دست کارمل و نجیب می دهی، تا تورا بدنام کنند.» (ص 195) ، « تو [ صدیق ] می
دانی که ثریا از هر نگاه برای همه (!) دختر جالبی (!) بود. نخست نجیب وی را می
خواست که تو به برادرت نیز خیانت کردی و او هم لجاج ورزید و رفت با یک دختر بد نام
و کم سواد نامزد شد. کاری که نجیب کرد، خر هم نمی کند. اگر من [ خیبر ] در کوه های
پر برف بالا می شدم، تا این حد برایم[ برای خیبر ] کمر شکن نبود که از شنیدن
نامزدی نجیب با یک روسپی کمرم شکست. ( ص 197 ) »
چه فکر می کنید، خواننده ی عزیز !
آیا می تواند مطالب بالا، سخنان میر اکبر خیبر باشد؟
آیا میر اکبر خیبر تا این حد گستاخ، پوچ دهن، لهو و لعب گو و بی بند و بار
بود که حرمت یک رفیق را نداند و با کوتاه فکری و نا بخردانه به همسر آینده و شریک
زندگی رفیق خود بتازد؟
هر گز نه !
این حور (!) بهشت روی زمین، با آوردن حرف های واهی از این دست، با خود
ستایی و تکبر ، خواسته به خواننده القاء نماید که در این جهان، تنها او در داشتن
حسن بی نظیر است (!)، در زیبایی – در ناز و کرشمه در عالم جوره ندارد (!)، دل آرا
– دل ربا، دل آرام همه بوده است (!)؛ پس بایست زنان و دوشیزگان نمبر اول دنیا،
همسران رؤسای دول حکومت های جهان یکجا با خدمه و حشمه دربارها و قصر ها در پیشگاهش
به رسم احترام و تعظیم، کمر خم کنند، زانو بزنند و سجده بدارند!
هیچ غیر از راستی نرهاندت
داد سوی راستی می خواندت
در حدیث راست آرام دل است
راستی ها دانۀ دام دل است
رنگ صدق و رنگ تقوی و یقین
تا ابد باقی بود بر متقین
” مولوی “
و اما مطالبی را که حکایتگر، در زیر تیتر « دسیسه سازی و فتنه پردازی
رهبران پرچمی » با بد اندیشی و اغواگری به خورد مردم داده است، نسبت به هر چیز
دیگر، بیشتر سیمای طاغوتی و سقوط در مرحله ی حضیض اخلاقی خودش را به نمایش گذاشته است؛
از ضمیر آلوده، از سیه روزی، از تیره بختی خود حکایه نموده است؛ در هرواژه ی آن،
گمراهی، نابخردی و وجدان مردگی خودش را رقم زده است؛ با خیال پردازی و روان بیمار
و افسرده چوکات حرمت به انسان را درهم شکسته است؛ تاریک اندیشی و ضعف اخلاقی خود
را برملا ساخته است؛ با داوری های بی مایه؛ بی بنیاد و سخیف، ارزش های اخلاقی
اجتماعی و سجایای انسانی را لگد مال کرده است ….
شیخ اجل فرموده که با آدم های بد زبان، بد اندیش، بد کنش، بی شرم، حسد ورز،
دروغگو، سفله، نفاق افگن، مغرور و متکبر، نیرنگ باز، کینه توز، فریب کار، نا سپاس
… بایست به زبان دیگر حرف زد:
کسی که لطف کند با تو خاک پایش باش
وگر ستیزه برد در دو چشمش آگن خاک
سخن بلطف و کرم با درشتخوی مگوی
که زنگ خورده نگردد بنرم سوهان پاک
” سعدی “
در این عنوان، در حکایت های ساختگی، در افسانه های موهومی، حکایتگر نشان
داده که سیاست در افغانستان، مبارزه سیاسی در ح.د.خ.ا و فعالیت سیاسی سیاستمداران
ردیف اول در حزب، به مفهوم چرخیدن روی مسایل خیلی ها پیش پا افتیده و بی نهایت بی
ارزش مربوط به زندگی شخصی یک آدم بسیار – بسیار معمولی به اسم « ثریا بها » بوده
است.
در توهین، تحقیر و بدنام جلوه دادن همسر و خانواده ی نجیب الله، زشت ترین و
رکیک ترین الفاظ و کلمات به کار گرفته شده و با این هرزه گویی های خود، حکایتگر به
اثبات رسانیده که از اخلاق، انسانیت، تربیه اجتماعی و ادب فامیلی، فرسخ ها فاصله
داشته و دارد.
پاراگراف ها همه تکراری، خسته کن و ملال انگیز اند که به خواننده جز
سردردی، دل بدی، چیز دیگری را بدست نمی دهد.
( تذکار: نگارنده ی این سطور، مایه خرسندی خود
می پندارد که طی روزهای اخیر نامه ها و تیلفون های محبت آمیز از شخصیت های گران
ارج و سرشناس ( سیاسی، فرهنگی، نظامی ) دریافت نموده است.
یک هم میهن بسیار عزیز که تحصیلات عالی خویش را در حدود بیشتر از سی و پنج
سال قبل از امروز در دانشگاه امگاوو به پایان رسانیده و در افغانستان استاد
دانشکده ی زبان و ادبیات دانشگاه کابل بود و در مدت بیش از بیست سال اخیر نیز در
عرصه ادب و فرهنگ، در برنامه های جهانی برای شهروندان افغانستان خیلی ها فعال بود
و کارهای ارزشمند و قابل قدری را انجام داده است؛ با محبت و صمیمیت بی پایان، نمبر
تیلفون خودرا در اختیارم گذاشت و تمام حرف های را که خانم بها در ارتباط به زمان
اقامتش در اتحاد شوروی در کتاب ذکر کرده است، تکذيب نمود و وعده سپرد که ، دقیق
ترین مطالب را دراين رابطه بیان خواهد
داشت.)
( ادامه دارد)