اشعار و سرود های اهدا شده
به جاوید نام ببرک کارمل
ستاره درخشان مبارز عدالت خواه کشور
ابر ها می کوچند؛
این زمستانِ تاریخ،
بهار می گردد…
پی در پی فرو میریزد:
هر چه دیوار ز جهل است و جنون…
نه ز تکبیرِ شیطان خبری میماند،
نه ز تکفیرِ جهاد،
وسوسه یی…
آفتاب میآید:
به پرستاری گل های چمن…
میزند بوسه ز شوق؛
روی پنج حرفِ بزرگ،
بی گمان می گوید:
ک
ا
ر
م
ل
همنفسِ با نفسِ نورِ من است!
نور سنگر
اکنون به بلندای اندیشه ات پی برده ام
تویگانه فرزندی ازتبارآزادی بودی
برای آن هایی که درخود گم بودن
خودشناسی تدریس کردی
توتافرازآسمان خردباوری قدم زدی
توتصویرهای آیندگان رابه تصویرکشیدی
صداقت را
شجاعت را
ومهرورزی به وطن وخلق را
چون دانش آموزمکتب ازتوبایدآموخت
بگذار
بلندگوهای امپریالزم سرودبی معنای ظلمت را
جف بزنند
ومن دراعماق اندیشه ام
حرف های گنج گونه ات را
جامی گذارم
تاباتکیه برآن مسیرمشخص برای روزگارتاریک هموطنانم ترسیم کنم
وازپرتونورافشان عقلانیت توخانه های متروک رانوربکارم
رهبردانشمندم
کارمل عزیز!
بشیراحمد بشار
زنده ياد رفيق كارمل رهبر توده ها بود،
درگردان مترقي ما رهبر آگاه وبا خِرَد بود،
رهبر ملي و خدمتگذار واقعي مردم بود،
صادق و راستكار وشجاع بود
انسان فرهيخته و ولاگهر و دانابود
سياستمدار مردمي كاردان وبافهم بود،
درهمه دوران ها در راهش استوار وپا بر جا بود.
بي تزلزل و ثابتقدم در راه وآرمانش بود
پرچمدار واقعي ويار زحمتكشان بود
در فكر ترقي وشگوفايي وطن بود،
عدالتخواه ودرفكر وحدت ترقيخواهان بود
جبهه متحد ملي پدر را بنيادگزار بود
اساسگزارارگان هاي محلي قدرت واداره بود،
درفكر توسعه پايگاه اجتماعي انقلاب بود،
انترناسيوناليست وفادار به آرمانش بود
برضد ارتجاع و استثمار و استعمار بود
دشمن هر نوع ظلم و استبداد بود
ضد جنگ وتجاوز وغارتگري ها بود،
آشتي ناپذير باهر نوع ستم ملي وطبقاتي بود
طرفدار دوستي وهمبستگيخلقهابود
آرزويش خدمت به انسان و زحمتكشان بود
مهربان و دلسوز، حليم وباتواضح وباتقوي بود.
نامش جاويد و خاطراتش گرامي باد!
م.کارگر
الماس روی عالمی ای رهبر پاکیزه سرشک افغان …!
ببرک کارمل پاکیزه سرشک به دوران ماستی
شمشیر بی غلاف کابل ماستی
تنها امید قلب پریشان ماستی
شهنامه گشته نام تو درخط هرکتاب
ببرک کارمل غیورونمایان ماستی
تاریخ بود شاهد رزمنده گی ورهبری تو
تنها بجا نموده ی پیمان ماستی
ای چهره ات به فرق اپوزیسیون بود تبر
تیزاب خو به جان افراطیون ماستی
نامت جاویدانه وجسمت از نورخورشید برتراست …
پرعطروپر نسیم گلستان ماستی
الماس روی عالمی ای رهبر پاکیزه سرشک ماستی
دانم که از عقیق کابلستان ماستی
ازمرزمرزخاک وطن میکردی دفاع
فرزندباسپاس ونمک دان ماستی
افسانه های رفته بود زیب هرکتاب
ببرک کارمل پاکیزه سرشک به دوران ماستی
باساده گی بگفت وطن عشق پاک ماست
همرزم ،همسنگر وهم رهبر فرزانه والاگهر افغانستان بزرگ ماستی
نوریه رحیمی
بستى ميان به خدمت مردم ، ز روى مهر
زان رو كه لوح سينه ات آز كينه پاك بود
أزاده خوى بودى و أزاده زيستى
جان باختى كه بر فگنى رسم بندگى
پر ز غوغا باد راهت، رهبرم! ای کارمل!
رهروانت تاج بر سر، صفدرم! ای کارمل!
انقلاب آموخت، درس عشق میهن را ز تو
بیتو ره تاریک و بالم، پرپرم، ای کارمل!
درس خوان و کار کن، زحمت بکش!
گفته ات را حک نمودم، بر سرم ای کارمل!
چشم های آتشینت شور دیگر میدهد
مست میهن بودنت را دلبرم، ای کارمل!
از همان آوان که اسلام مرا دو ساختند
خوب فهمیدی ز اصل و جوهرم ای کارمل!
از میان توده ها بر خاستی تبریک باد
خاک پاکت بر جبینان گوهرم ای کارمل!
تو دمی شادی که من شادم چه از این بیشتر؟
راغ گردد در حضورت اخگرم ای کارمل!
مذهبت انسانیت!، دینت به کیش عاشقان
من هم اندر مذهب تو (حیدرم) ای کارمل!
احسان الله (حیدر)
اهداء به زنده یاد ببرک کارمل عزیز!
بر دوش تو نیست این گناهانِ بشر
نابخردی و خلافِ جمعیتِ شر
سر دادی صدای خیر و اصلاح وطن
تا خاک کنی گلشن و آری به ثمر
راه تو ولی راهِ دشواری بود
گرگان به کمین نشسته بودند اکثر
گرگانِ گرسنه جمله خونخوارنی
هر سو تنی صد پاره نمودند آخر
دوران شگوفای جوانی ات را
تو وقف نمودی از برای کشور
ای کاش وطن همچو تو رهبر می داشت
عاشق دل و مهربان و انسان باور
ا.پگاهی
«« کارمل زنده است »»
ای رهبر عزیز
تو رفته یی ولیک
اینک دوباره نام تو تاریخ می شود
م اقطره ها
دوباره بهم وصل می شویم
ما آب می شویم
تکرار می کنیم
اندیشه های پُر گهرت در زمین عشق
ما زاده می شویم
چون آفتاب صبح
فریاد می زنیم
کارمل زنده است
نور سنگر
اهداء به زنده یاد ببرک کارمل عزیز!
راه ی تو هموار نیست؛
خس و خاشاک فراوان دارد…
مکتبِ وحدتِ تو:
شیشه هایش تِرک برداشته…
ولی آرام بخواب رهبرِ من!
کوچه ها بُن بست نیست؛
ابر ها در سفر اند.
مکتبِ را که گذاشتی به ما:
نامِ پاکیزه ی تو،
با خطِ آبیی عشق؛
روی هر اشعه ی خورشید،
روی هر پرچمِ فردا،
روی هر برگه ی تاریخ،
روی هر قلب که از عشق تکانی دارد،
روی هر واژه ی دوستی،
روی هر سوژه ی آزادگی و آسایش،
روی هر قبرِ ستم…
می نویسند و سلامی می کنند!
نور سنگر
اهدا بروان پاک رهبر عزیزم
بروح پاک مرد نامداری
همی خوانم درودی بیشماری
به آن خدمتگزار خلق کشور
زعیم و رهبری با پشت کاری
غروبش چون طلوع جاودان است
چو خورشیدی فروغش ماندگاری
وفا وهمدلی میراث او هست
نی از خود داشت قصر زرنگاری
بری بود از تعلقات قومی
زمردم بود واز مردم تباری
بدیلش نیست در تاریخ کشور
چنین شخصیت با اعتباری
میان رهبران قرن بیستم
یکی عالیترین سیاستمداری
خوشا بر رهروان راه او باد
که دارند رهبر با افتخاری
موفق باد رزم رهروانش
پی اهداف وعزم پایداری
روانش شاد ونامش جاودان باد
گرامی باد همچون افتخاری
***
رفتی به جاودانه ونام تو زنده است
در قلبهای زنده مقام تو زنده است
آموزه های زنده ودرس کتاب تو
اندرز پر فروغ وکلام تو زنده است
در کوره راه پر خم و پیچ زمانه ها
آن عشق راه نیمه تمام تو زنده است
در پهنه مبارزه راه راستین
اندیشه و اصول ومرام تو زنده است
در خاطرات و حافظه ی مردم وطن
فرموده های ناب و پیام تو زنده است
رزمنده گان پرچم آزادیی وطن
چون جنبش عظیم بنام تو زنده است
در قله بلند بود جایگاه تو
در سنگر مبارزه نام تو زنده است
خورشید فروغ جاودان کارمل است
فرزانه ترین مرد جهان کارمل است
میراث بزرگ اوست عشق میهن
روشنگر اندیشه مان کارمل است
دریای امید بیکرانی رهبر
خورشید بهار بی خزانی رهبر
در راه ترقی و عدالتخواهی
رهکار فروغ جاودانی رهبر
در خاطره موج بیکرانی رهبر
همسنگر خورشید جهانی رهبر
در فله افتخار تاریخ وطن
تا بنده چو نور جاودانی رهبر
تا دانه مهر تو بدل کاشته ایم
وآن پرچم راه تو بر افراشته ایم
اندیشه پاک جاودانیی ترا
در خون ورگ وجود خود داشته ایم
تا پرچم خلق را بر افراشته ایم
نیروی وفاق وهمدلی کاشته ایم
اندرز بزرگ عالیی رهبر را
در ذهن ودل ودماغ خود داشته ایم
خورشید گل بهار می خواهم من
همرزمی پایدار میخواهم من
در عرصه اهداف بزرگ رهبر
پیروزی و پشت کار میخواهم من
ای رهبر بی بدیل والای وطن
آموزه تو امید فردای وطن
نام تو بزرگ است چو خورشید جهان
در حافظه ی خلق توا نای وطن
هر نکته که خوانیم در آن نام تو است
هر باده عشق وطن از جام تو است
خورشید اگر همیشه تابد روشن
تا بیدن آن زگوشه ی بام تو است
خدمت بوطن رسالت خصلت ماست
ایثار گری شهامت وهمت ماست
اندرز بزرگ رهبر ما این بود
پیروزیی ما همیشه در وحدت ماست
چون عشق وطن رسالت وخصلت ماست
از خود گذری لازمه فکرت ماست
فرموده دایمی رهبر این بود
که وحدت ما ضامن پیروزیی ماست
عبدالوکیل کوچی
اهداء به زنده یاد ببرک کارمل عزیز!
راه ی تو هموار نیست؛
خس و خاشاک فراوان دارد…
مکتبِ وحدتِ تو:
شیشه هایش تِرک برداشته…
ولی آرام بخواب رهبرِ من!
کوچه ها بُن بست نیست؛
ابر ها در سفر اند.
مکتبِ را که گذاشتی به ما:
نامِ پاکیزه ی تو،
با خطِ آبیی عشق؛
روی هر اشعه ی خورشید،
روی هر پرچمِ فردا،
روی هر برگه ی تاریخ،
روی هر قلب که از عشق تکانی دارد،
روی هر واژه ی دوستی،
روی هر سوژه ی آزادگی و آسایش،
روی هر قبرِ ستم…
می نویسند و سلامی می کنند!
نور سنگر
روحش سبک پرید و به جنت مقام کرد
مـانند رهبـری که رسـالت تمـام کرد
انگار پیش مرگ نمی خواست خم شود
اِستاده مـرُد و سوی خدایش قیام کرد
از این جهان جنگ و جهـالت دلش گرفت
بیغم به سوی شهـر خموشان خرام کرد
جسمش نه از لحاف مریضی ملول گشت
روحـش نـه در زمـان پـریـدن دوام کرد
آزاده و دلیــر در این تنـگـنای پیــر
نی خویش را امیر نه کس را غلام کرد
نی با جهاد خانهی مردم خراب ساخت
نی با فساد لقمهی خود را حـرام کرد
درخـانه مهـربان و به همشهریان رفیق
با دوستان شفیق و به دشمن سلام کرد
از مهنـت حـلال بـه جـز خانه ی حقیـر
نی باغ و راغ و قصر و سرای و حمام کرد
روحش نشست برسری بال فرشتگان
وانگه میان روضهی رضوان کنام کرد
از دوستان سپاس که درصفحهی مجاز
بــاری بــرای تسلیت ما پیام کرد
الفت ملزم
بمناسبت بیست وسومین سالگردوفات روانشادببرک کارمل!
ترا کارمل همچو ن رهبر والای حـــزب ومردم مـی ستایم
چـــون به خصلت انقلابی و دوران سازتــو رهبرآشنـــــــایم
کـــه سرخم نکردی بارتجاع، باخصلت مــــردانه گــــی ات
براین خصلت والای انسانی ات نغمه های خـــوش ســـرایم
تا جهان است نام نیک تورهبرزیب تاریخ مردم ومیهن است
این گفتار حق را در حرف وعمل آموخــــته ام ز آبـــــا یم
عاقبت دشمنانت هــــم آیند به خــــاک بوســی ی مـــــزارت
نــــام نیکت بــــرزبان آرنــد و پــــایــدارم بــــر مـــــدعایم
مفکـــــر گر نباشد باکی نیســــت، چـــون مردم دانــا میدانند
کـــــــه پرچم آزاده گی در اهتـــزار آید درمیهـن زیبـــــابم
امین الله مفکر امینی
نمایشگر ویدیو
ابر ها می کوچند؛
این زمستانِ تاریخ،
بهار می گردد…
پی در پی فرو میریزد:
هر چه دیوار ز جهل است و جنون…
نه ز تکبیرِ شیطان خبری میماند،
نه ز تکفیرِ جهاد،
وسوسه یی…
آفتاب میآید:
به پرستاری گل های چمن…
میزند بوسه ز شوق؛
روی پنج حرفِ بزرگ،
بی گمان می گوید:
ک
ا
ر
م
ل
همنفسِ با نفسِ نورِ من است!
نور سنگر
اکنون به بلندای اندیشه ات پی برده ام
تویگانه فرزندی ازتبارآزادی بودی
برای آن هایی که درخود گم بودن
خودشناسی تدریس کردی
توتافرازآسمان خردباوری قدم زدی
توتصویرهای آیندگان رابه تصویرکشیدی
صداقت را
شجاعت را
ومهرورزی به وطن وخلق را
چون دانش آموزمکتب ازتوبایدآموخت
بگذار
بلندگوهای امپریالزم سرودبی معنای ظلمت را
جف بزنند
ومن دراعماق اندیشه ام
حرف های گنج گونه ات را
جامی گذارم
تاباتکیه برآن مسیرمشخص برای روزگارتاریک هموطنانم ترسیم کنم
وازپرتونورافشان عقلانیت توخانه های متروک رانوربکارم
رهبردانشمندم
کارمل عزیز!
بشیراحمد بشار
زنده ياد رفيق كارمل رهبر توده ها بود،
درگردان مترقي ما رهبر آگاه وبا خِرَد بود،
رهبر ملي و خدمتگذار واقعي مردم بود،
صادق و راستكار وشجاع بود
انسان فرهيخته و ولاگهر و دانابود
سياستمدار مردمي كاردان وبافهم بود،
درهمه دوران ها در راهش استوار وپا بر جا بود.
بي تزلزل و ثابتقدم در راه وآرمانش بود
پرچمدار واقعي ويار زحمتكشان بود
در فكر ترقي وشگوفايي وطن بود،
عدالتخواه ودرفكر وحدت ترقيخواهان بود
جبهه متحد ملي پدر را بنيادگزار بود
اساسگزارارگان هاي محلي قدرت واداره بود،
درفكر توسعه پايگاه اجتماعي انقلاب بود،
انترناسيوناليست وفادار به آرمانش بود
برضد ارتجاع و استثمار و استعمار بود
دشمن هر نوع ظلم و استبداد بود
ضد جنگ وتجاوز وغارتگري ها بود،
آشتي ناپذير باهر نوع ستم ملي وطبقاتي بود
طرفدار دوستي وهمبستگيخلقهابود
آرزويش خدمت به انسان و زحمتكشان بود
مهربان و دلسوز، حليم وباتواضح وباتقوي بود.
نامش جاويد و خاطراتش گرامي باد!
م.کارگر
الماس روی عالمی ای رهبر پاکیزه سرشک افغان …!
ببرک کارمل پاکیزه سرشک به دوران ماستی
شمشیر بی غلاف کابل ماستی
تنها امید قلب پریشان ماستی
شهنامه گشته نام تو درخط هرکتاب
ببرک کارمل غیورونمایان ماستی
تاریخ بود شاهد رزمنده گی ورهبری تو
تنها بجا نموده ی پیمان ماستی
ای چهره ات به فرق اپوزیسیون بود تبر
تیزاب خو به جان افراطیون ماستی
نامت جاویدانه وجسمت از نورخورشید برتراست …
پرعطروپر نسیم گلستان ماستی
الماس روی عالمی ای رهبر پاکیزه سرشک ماستی
دانم که از عقیق کابلستان ماستی
ازمرزمرزخاک وطن میکردی دفاع
فرزندباسپاس ونمک دان ماستی
افسانه های رفته بود زیب هرکتاب
ببرک کارمل پاکیزه سرشک به دوران ماستی
باساده گی بگفت وطن عشق پاک ماست
همرزم ،همسنگر وهم رهبر فرزانه والاگهر افغانستان بزرگ ماستی
نوریه رحیمی
پر ز غوغا باد راهت، رهبرم! ای کارمل!
رهروانت تاج بر سر، صفدرم! ای کارمل!
انقلاب آموخت، درس عشق میهن را ز تو
بیتو ره تاریک و بالم، پرپرم، ای کارمل!
درس خوان و کار کن، زحمت بکش!
گفته ات را حک نمودم، بر سرم ای کارمل!
چشم های آتشینت شور دیگر میدهد
مست میهن بودنت را دلبرم، ای کارمل!
از همان آوان که اسلام مرا دو ساختند
خوب فهمیدی ز اصل و جوهرم ای کارمل!
از میان توده ها بر خاستی تبریک باد
خاک پاکت بر جبینان گوهرم ای کارمل!
تو دمی شادی که من شادم چه از این بیشتر؟
راغ گردد در حضورت اخگرم ای کارمل!
مذهبت انسانیت!، دینت به کیش عاشقان
من هم اندر مذهب تو (حیدرم) ای کارمل!
احسان الله (حیدر)
اهداء به زنده یاد ببرک کارمل عزیز!
بر دوش تو نیست این گناهانِ بشر
نابخردی و خلافِ جمعیتِ شر
سر دادی صدای خیر و اصلاح وطن
تا خاک کنی گلشن و آری به ثمر
راه تو ولی راهِ دشواری بود
گرگان به کمین نشسته بودند اکثر
گرگانِ گرسنه جمله خونخوارنی
هر سو تنی صد پاره نمودند آخر
دوران شگوفای جوانی ات را
تو وقف نمودی از برای کشور
ای کاش وطن همچو تو رهبر می داشت
عاشق دل و مهربان و انسان باور
ا.پگاهی
«« کارمل زنده است »»
ای رهبر عزیز
تو رفته یی ولیک
اینک دوباره نام تو تاریخ می شود
م اقطره ها
دوباره بهم وصل می شویم
ما آب می شویم
تکرار می کنیم
اندیشه های پُر گهرت در زمین عشق
ما زاده می شویم
چون آفتاب صبح
فریاد می زنیم
کارمل زنده است
نور سنگر
اهداء به زنده یاد ببرک کارمل عزیز!
راه ی تو هموار نیست؛
خس و خاشاک فراوان دارد…
مکتبِ وحدتِ تو:
شیشه هایش تِرک برداشته…
ولی آرام بخواب رهبرِ من!
کوچه ها بُن بست نیست؛
ابر ها در سفر اند.
مکتبِ را که گذاشتی به ما:
نامِ پاکیزه ی تو،
با خطِ آبیی عشق؛
روی هر اشعه ی خورشید،
روی هر پرچمِ فردا،
روی هر برگه ی تاریخ،
روی هر قلب که از عشق تکانی دارد،
روی هر واژه ی دوستی،
روی هر سوژه ی آزادگی و آسایش،
روی هر قبرِ ستم…
می نویسند و سلامی می کنند!
نور سنگر
اهدا بروان پاک رهبر عزیزم
بروح پاک مرد نامداری
همی خوانم درودی بیشماری
به آن خدمتگزار خلق کشور
زعیم و رهبری با پشت کاری
غروبش چون طلوع جاودان است
چو خورشیدی فروغش ماندگاری
وفا وهمدلی میراث او هست
نی از خود داشت قصر زرنگاری
بری بود از تعلقات قومی
زمردم بود واز مردم تباری
بدیلش نیست در تاریخ کشور
چنین شخصیت با اعتباری
میان رهبران قرن بیستم
یکی عالیترین سیاستمداری
خوشا بر رهروان راه او باد
که دارند رهبر با افتخاری
موفق باد رزم رهروانش
پی اهداف وعزم پایداری
روانش شاد ونامش جاودان باد
گرامی باد همچون افتخاری
***
رفتی به جاودانه ونام تو زنده است
در قلبهای زنده مقام تو زنده است
آموزه های زنده ودرس کتاب تو
اندرز پر فروغ وکلام تو زنده است
در کوره راه پر خم و پیچ زمانه ها
آن عشق راه نیمه تمام تو زنده است
در پهنه مبارزه راه راستین
اندیشه و اصول ومرام تو زنده است
در خاطرات و حافظه ی مردم وطن
فرموده های ناب و پیام تو زنده است
رزمنده گان پرچم آزادیی وطن
چون جنبش عظیم بنام تو زنده است
در قله بلند بود جایگاه تو
در سنگر مبارزه نام تو زنده است
خورشید فروغ جاودان کارمل است
فرزانه ترین مرد جهان کارمل است
میراث بزرگ اوست عشق میهن
روشنگر اندیشه مان کارمل است
دریای امید بیکرانی رهبر
خورشید بهار بی خزانی رهبر
در راه ترقی و عدالتخواهی
رهکار فروغ جاودانی رهبر
در خاطره موج بیکرانی رهبر
همسنگر خورشید جهانی رهبر
در فله افتخار تاریخ وطن
تا بنده چو نور جاودانی رهبر
تا دانه مهر تو بدل کاشته ایم
وآن پرچم راه تو بر افراشته ایم
اندیشه پاک جاودانیی ترا
در خون ورگ وجود خود داشته ایم
تا پرچم خلق را بر افراشته ایم
نیروی وفاق وهمدلی کاشته ایم
اندرز بزرگ عالیی رهبر را
در ذهن ودل ودماغ خود داشته ایم
خورشید گل بهار می خواهم من
همرزمی پایدار میخواهم من
در عرصه اهداف بزرگ رهبر
پیروزی و پشت کار میخواهم من
ای رهبر بی بدیل والای وطن
آموزه تو امید فردای وطن
نام تو بزرگ است چو خورشید جهان
در حافظه ی خلق توا نای وطن
هر نکته که خوانیم در آن نام تو است
هر باده عشق وطن از جام تو است
خورشید اگر همیشه تابد روشن
تا بیدن آن زگوشه ی بام تو است
خدمت بوطن رسالت خصلت ماست
ایثار گری شهامت وهمت ماست
اندرز بزرگ رهبر ما این بود
پیروزیی ما همیشه در وحدت ماست
چون عشق وطن رسالت وخصلت ماست
از خود گذری لازمه فکرت ماست
فرموده دایمی رهبر این بود
که وحدت ما ضامن پیروزیی ماست
عبدالوکیل کوچی
اهداء به زنده یاد ببرک کارمل عزیز!
راه ی تو هموار نیست؛
خس و خاشاک فراوان دارد…
مکتبِ وحدتِ تو:
شیشه هایش تِرک برداشته…
ولی آرام بخواب رهبرِ من!
کوچه ها بُن بست نیست؛
ابر ها در سفر اند.
مکتبِ را که گذاشتی به ما:
نامِ پاکیزه ی تو،
با خطِ آبیی عشق؛
روی هر اشعه ی خورشید،
روی هر پرچمِ فردا،
روی هر برگه ی تاریخ،
روی هر قلب که از عشق تکانی دارد،
روی هر واژه ی دوستی،
روی هر سوژه ی آزادگی و آسایش،
روی هر قبرِ ستم…
می نویسند و سلامی می کنند!
نور سنگر
روحش سبک پرید و به جنت مقام کرد
مـانند رهبـری که رسـالت تمـام کرد
انگار پیش مرگ نمی خواست خم شود
اِستاده مـرُد و سوی خدایش قیام کرد
از این جهان جنگ و جهـالت دلش گرفت
بیغم به سوی شهـر خموشان خرام کرد
جسمش نه از لحاف مریضی ملول گشت
روحـش نـه در زمـان پـریـدن دوام کرد
آزاده و دلیــر در این تنـگـنای پیــر
نی خویش را امیر نه کس را غلام کرد
نی با جهاد خانهی مردم خراب ساخت
نی با فساد لقمهی خود را حـرام کرد
درخـانه مهـربان و به همشهریان رفیق
با دوستان شفیق و به دشمن سلام کرد
از مهنـت حـلال بـه جـز خانه ی حقیـر
نی باغ و راغ و قصر و سرای و حمام کرد
روحش نشست برسری بال فرشتگان
وانگه میان روضهی رضوان کنام کرد
از دوستان سپاس که درصفحهی مجاز
بــاری بــرای تسلیت ما پیام کرد
الفت ملزم
بمناسبت بیست وسومین سالگردوفات روانشادببرک کارمل!
ترا کارمل همچو ن رهبر والای حـــزب ومردم مـی ستایم
چـــون به خصلت انقلابی و دوران سازتــو رهبرآشنـــــــایم
کـــه سرخم نکردی بارتجاع، باخصلت مــــردانه گــــی ات
براین خصلت والای انسانی ات نغمه های خـــوش ســـرایم
تا جهان است نام نیک تورهبرزیب تاریخ مردم ومیهن است
این گفتار حق را در حرف وعمل آموخــــته ام ز آبـــــا یم
عاقبت دشمنانت هــــم آیند به خــــاک بوســی ی مـــــزارت
نــــام نیکت بــــرزبان آرنــد و پــــایــدارم بــــر مـــــدعایم
مفکـــــر گر نباشد باکی نیســــت، چـــون مردم دانــا میدانند
کـــــــه پرچم آزاده گی در اهتـــزار آید درمیهـن زیبـــــابم
امین الله مفکر امینی
نمایشگر ویدیو
ابر ها می کوچند؛
این زمستانِ تاریخ،
بهار می گردد…
پی در پی فرو میریزد:
هر چه دیوار ز جهل است و جنون…
نه ز تکبیرِ شیطان خبری میماند،
نه ز تکفیرِ جهاد،
وسوسه یی…
آفتاب میآید:
به پرستاری گل های چمن…
میزند بوسه ز شوق؛
روی پنج حرفِ بزرگ،
بی گمان می گوید:
ک
ا
ر
م
ل
همنفسِ با نفسِ نورِ من است!
نور سنگر
اکنون به بلندای اندیشه ات پی برده ام
تویگانه فرزندی ازتبارآزادی بودی
برای آن هایی که درخود گم بودن
خودشناسی تدریس کردی
توتافرازآسمان خردباوری قدم زدی
توتصویرهای آیندگان رابه تصویرکشیدی
صداقت را
شجاعت را
ومهرورزی به وطن وخلق را
چون دانش آموزمکتب ازتوبایدآموخت
بگذار
بلندگوهای امپریالزم سرودبی معنای ظلمت را
جف بزنند
ومن دراعماق اندیشه ام
حرف های گنج گونه ات را
جامی گذارم
تاباتکیه برآن مسیرمشخص برای روزگارتاریک هموطنانم ترسیم کنم
وازپرتونورافشان عقلانیت توخانه های متروک رانوربکارم
رهبردانشمندم
کارمل عزیز!
بشیراحمد بشار
زنده ياد رفيق كارمل رهبر توده ها بود،
درگردان مترقي ما رهبر آگاه وبا خِرَد بود،
رهبر ملي و خدمتگذار واقعي مردم بود،
صادق و راستكار وشجاع بود
انسان فرهيخته و ولاگهر و دانابود
سياستمدار مردمي كاردان وبافهم بود،
درهمه دوران ها در راهش استوار وپا بر جا بود.
بي تزلزل و ثابتقدم در راه وآرمانش بود
پرچمدار واقعي ويار زحمتكشان بود
در فكر ترقي وشگوفايي وطن بود،
عدالتخواه ودرفكر وحدت ترقيخواهان بود
جبهه متحد ملي پدر را بنيادگزار بود
اساسگزارارگان هاي محلي قدرت واداره بود،
درفكر توسعه پايگاه اجتماعي انقلاب بود،
انترناسيوناليست وفادار به آرمانش بود
برضد ارتجاع و استثمار و استعمار بود
دشمن هر نوع ظلم و استبداد بود
ضد جنگ وتجاوز وغارتگري ها بود،
آشتي ناپذير باهر نوع ستم ملي وطبقاتي بود
طرفدار دوستي وهمبستگيخلقهابود
آرزويش خدمت به انسان و زحمتكشان بود
مهربان و دلسوز، حليم وباتواضح وباتقوي بود.
نامش جاويد و خاطراتش گرامي باد!
م.کارگر
الماس روی عالمی ای رهبر پاکیزه سرشک افغان …!
ببرک کارمل پاکیزه سرشک به دوران ماستی
شمشیر بی غلاف کابل ماستی
تنها امید قلب پریشان ماستی
شهنامه گشته نام تو درخط هرکتاب
ببرک کارمل غیورونمایان ماستی
تاریخ بود شاهد رزمنده گی ورهبری تو
تنها بجا نموده ی پیمان ماستی
ای چهره ات به فرق اپوزیسیون بود تبر
تیزاب خو به جان افراطیون ماستی
نامت جاویدانه وجسمت از نورخورشید برتراست …
پرعطروپر نسیم گلستان ماستی
الماس روی عالمی ای رهبر پاکیزه سرشک ماستی
دانم که از عقیق کابلستان ماستی
ازمرزمرزخاک وطن میکردی دفاع
فرزندباسپاس ونمک دان ماستی
افسانه های رفته بود زیب هرکتاب
ببرک کارمل پاکیزه سرشک به دوران ماستی
باساده گی بگفت وطن عشق پاک ماست
همرزم ،همسنگر وهم رهبر فرزانه والاگهر افغانستان بزرگ ماستی
نوریه رحیمی
پر ز غوغا باد راهت، رهبرم! ای کارمل!
رهروانت تاج بر سر، صفدرم! ای کارمل!
انقلاب آموخت، درس عشق میهن را ز تو
بیتو ره تاریک و بالم، پرپرم، ای کارمل!
درس خوان و کار کن، زحمت بکش!
گفته ات را حک نمودم، بر سرم ای کارمل!
چشم های آتشینت شور دیگر میدهد
مست میهن بودنت را دلبرم، ای کارمل!
از همان آوان که اسلام مرا دو ساختند
خوب فهمیدی ز اصل و جوهرم ای کارمل!
از میان توده ها بر خاستی تبریک باد
خاک پاکت بر جبینان گوهرم ای کارمل!
تو دمی شادی که من شادم چه از این بیشتر؟
راغ گردد در حضورت اخگرم ای کارمل!
مذهبت انسانیت!، دینت به کیش عاشقان
من هم اندر مذهب تو (حیدرم) ای کارمل!
احسان الله (حیدر)
اهداء به زنده یاد ببرک کارمل عزیز!
بر دوش تو نیست این گناهانِ بشر
نابخردی و خلافِ جمعیتِ شر
سر دادی صدای خیر و اصلاح وطن
تا خاک کنی گلشن و آری به ثمر
راه تو ولی راهِ دشواری بود
گرگان به کمین نشسته بودند اکثر
گرگانِ گرسنه جمله خونخوارنی
هر سو تنی صد پاره نمودند آخر
دوران شگوفای جوانی ات را
تو وقف نمودی از برای کشور
ای کاش وطن همچو تو رهبر می داشت
عاشق دل و مهربان و انسان باور
ا.پگاهی
«« کارمل زنده است »»
ای رهبر عزیز
تو رفته یی ولیک
اینک دوباره نام تو تاریخ می شود
م اقطره ها
دوباره بهم وصل می شویم
ما آب می شویم
تکرار می کنیم
اندیشه های پُر گهرت در زمین عشق
ما زاده می شویم
چون آفتاب صبح
فریاد می زنیم
کارمل زنده است
نور سنگر
اهداء به زنده یاد ببرک کارمل عزیز!
راه ی تو هموار نیست؛
خس و خاشاک فراوان دارد…
مکتبِ وحدتِ تو:
شیشه هایش تِرک برداشته…
ولی آرام بخواب رهبرِ من!
کوچه ها بُن بست نیست؛
ابر ها در سفر اند.
مکتبِ را که گذاشتی به ما:
نامِ پاکیزه ی تو،
با خطِ آبیی عشق؛
روی هر اشعه ی خورشید،
روی هر پرچمِ فردا،
روی هر برگه ی تاریخ،
روی هر قلب که از عشق تکانی دارد،
روی هر واژه ی دوستی،
روی هر سوژه ی آزادگی و آسایش،
روی هر قبرِ ستم…
می نویسند و سلامی می کنند!
نور سنگر
اهدا بروان پاک رهبر عزیزم
بروح پاک مرد نامداری
همی خوانم درودی بیشماری
به آن خدمتگزار خلق کشور
زعیم و رهبری با پشت کاری
غروبش چون طلوع جاودان است
چو خورشیدی فروغش ماندگاری
وفا وهمدلی میراث او هست
نی از خود داشت قصر زرنگاری
بری بود از تعلقات قومی
زمردم بود واز مردم تباری
بدیلش نیست در تاریخ کشور
چنین شخصیت با اعتباری
میان رهبران قرن بیستم
یکی عالیترین سیاستمداری
خوشا بر رهروان راه او باد
که دارند رهبر با افتخاری
موفق باد رزم رهروانش
پی اهداف وعزم پایداری
روانش شاد ونامش جاودان باد
گرامی باد همچون افتخاری
***
رفتی به جاودانه ونام تو زنده است
در قلبهای زنده مقام تو زنده است
آموزه های زنده ودرس کتاب تو
اندرز پر فروغ وکلام تو زنده است
در کوره راه پر خم و پیچ زمانه ها
آن عشق راه نیمه تمام تو زنده است
در پهنه مبارزه راه راستین
اندیشه و اصول ومرام تو زنده است
در خاطرات و حافظه ی مردم وطن
فرموده های ناب و پیام تو زنده است
رزمنده گان پرچم آزادیی وطن
چون جنبش عظیم بنام تو زنده است
در قله بلند بود جایگاه تو
در سنگر مبارزه نام تو زنده است
خورشید فروغ جاودان کارمل است
فرزانه ترین مرد جهان کارمل است
میراث بزرگ اوست عشق میهن
روشنگر اندیشه مان کارمل است
دریای امید بیکرانی رهبر
خورشید بهار بی خزانی رهبر
در راه ترقی و عدالتخواهی
رهکار فروغ جاودانی رهبر
در خاطره موج بیکرانی رهبر
همسنگر خورشید جهانی رهبر
در فله افتخار تاریخ وطن
تا بنده چو نور جاودانی رهبر
تا دانه مهر تو بدل کاشته ایم
وآن پرچم راه تو بر افراشته ایم
اندیشه پاک جاودانیی ترا
در خون ورگ وجود خود داشته ایم
تا پرچم خلق را بر افراشته ایم
نیروی وفاق وهمدلی کاشته ایم
اندرز بزرگ عالیی رهبر را
در ذهن ودل ودماغ خود داشته ایم
خورشید گل بهار می خواهم من
همرزمی پایدار میخواهم من
در عرصه اهداف بزرگ رهبر
پیروزی و پشت کار میخواهم من
ای رهبر بی بدیل والای وطن
آموزه تو امید فردای وطن
نام تو بزرگ است چو خورشید جهان
در حافظه ی خلق توا نای وطن
هر نکته که خوانیم در آن نام تو است
هر باده عشق وطن از جام تو است
خورشید اگر همیشه تابد روشن
تا بیدن آن زگوشه ی بام تو است
خدمت بوطن رسالت خصلت ماست
ایثار گری شهامت وهمت ماست
اندرز بزرگ رهبر ما این بود
پیروزیی ما همیشه در وحدت ماست
چون عشق وطن رسالت وخصلت ماست
از خود گذری لازمه فکرت ماست
فرموده دایمی رهبر این بود
که وحدت ما ضامن پیروزیی ماست
عبدالوکیل کوچی
اهداء به زنده یاد ببرک کارمل عزیز!
راه ی تو هموار نیست؛
خس و خاشاک فراوان دارد…
مکتبِ وحدتِ تو:
شیشه هایش تِرک برداشته…
ولی آرام بخواب رهبرِ من!
کوچه ها بُن بست نیست؛
ابر ها در سفر اند.
مکتبِ را که گذاشتی به ما:
نامِ پاکیزه ی تو،
با خطِ آبیی عشق؛
روی هر اشعه ی خورشید،
روی هر پرچمِ فردا،
روی هر برگه ی تاریخ،
روی هر قلب که از عشق تکانی دارد،
روی هر واژه ی دوستی،
روی هر سوژه ی آزادگی و آسایش،
روی هر قبرِ ستم…
می نویسند و سلامی می کنند!
نور سنگر
روحش سبک پرید و به جنت مقام کرد
مـانند رهبـری که رسـالت تمـام کرد
انگار پیش مرگ نمی خواست خم شود
اِستاده مـرُد و سوی خدایش قیام کرد
از این جهان جنگ و جهـالت دلش گرفت
بیغم به سوی شهـر خموشان خرام کرد
جسمش نه از لحاف مریضی ملول گشت
روحـش نـه در زمـان پـریـدن دوام کرد
آزاده و دلیــر در این تنـگـنای پیــر
نی خویش را امیر نه کس را غلام کرد
نی با جهاد خانهی مردم خراب ساخت
نی با فساد لقمهی خود را حـرام کرد
درخـانه مهـربان و به همشهریان رفیق
با دوستان شفیق و به دشمن سلام کرد
از مهنـت حـلال بـه جـز خانه ی حقیـر
نی باغ و راغ و قصر و سرای و حمام کرد
روحش نشست برسری بال فرشتگان
وانگه میان روضهی رضوان کنام کرد
از دوستان سپاس که درصفحهی مجاز
بــاری بــرای تسلیت ما پیام کرد
الفت ملزم
بمناسبت بیست وسومین سالگردوفات روانشادببرک کارمل!
ترا کارمل همچو ن رهبر والای حـــزب ومردم مـی ستایم
چـــون به خصلت انقلابی و دوران سازتــو رهبرآشنـــــــایم
کـــه سرخم نکردی بارتجاع، باخصلت مــــردانه گــــی ات
براین خصلت والای انسانی ات نغمه های خـــوش ســـرایم
تا جهان است نام نیک تورهبرزیب تاریخ مردم ومیهن است
این گفتار حق را در حرف وعمل آموخــــته ام ز آبـــــا یم
عاقبت دشمنانت هــــم آیند به خــــاک بوســی ی مـــــزارت
نــــام نیکت بــــرزبان آرنــد و پــــایــدارم بــــر مـــــدعایم
مفکـــــر گر نباشد باکی نیســــت، چـــون مردم دانــا میدانند
کـــــــه پرچم آزاده گی در اهتـــزار آید درمیهـن زیبـــــابم
امین الله مفکر امینی
نه آقای سر و بادار مردم
نی در کار دل ی آزار مردم
یگانه میراث اش میهن پرستیست
که رهبر بود وخدمتگار مردم
ندیده چشم عالم از تو بهتر
هدفمند وخردمند و سخنور
خرد بگرفته خورشید از کلامش
خوشا بر ما که داریم همچو رهبر
ندیدم هیچ در تاریخ کشور
چنین شخصیت پاکیزه گوهر
خوشا بر جنبش میهن پرستی
که دارد همچنین فرزانه رهبر…
ن.ر. مواج