فرهاد بارکزوی har delt et billede.
این یادواره و نامه شاید برای خواننده گذرگاه یادها جالب باشد.
“دوست و رفیق عزیزم ضیا خان”
(محمد داوود/ ۲۹ سرطان ۱۳۵۳)
[][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][]
آنانی که نخستین رییس جمهور افغانستان را از نزدیک میشناسند، میگویند: “کمترین به یاد داریم که محمد داوود به کسان زیادی نامه شخصی نوشته باشد.” این دو برگ که پس از چهلویک سال، از سوی ضیاء مجید یاور و قوماندان گارد ریاست جمهوری پیشین رونما شده اند، نیمرخ دیگر نویسندهاش را نشان میدهند.
از روی دستنویس فشرده کنونی، گرچه پارههای سیاسی دارد، نمیتوان پالیسی فرمانروایی محمد داوود را بررسی کرد، ولی از نگاه تاریخی این نامه و یادگارهای همگون – از هر رهبر و پیشوای سیاسی – ارزش بسیار بلند پژوهشی دارند، زیرا به گفته یکی از بزرگان: “چهرههای پنهان آدمها در نوشتههای خصوصی شان آشکار میگردند.”
نمایان ساختن چند نامه دیگر محمد داوود که به نشانی دکتور محمد حسن شرق نگاشته شده اند، نیز کمک بزرگی به پژوهشگران خواهد کرد.
سپاس از ضیاء مجید برای پیشکش همچو یادگار ارجناک
[][]
یکم نوامبر 2015
***
نداي وطن
دريغا و دردا كه وطنم در قيد وبند غولان است هنوز،
ظلم واستبداد بر خلق ما بيكران است هنوز.
دزد ومافيا است حاكم بر سرنوشت اين وطن،
چال ونيرنگ وفريب، شيوه كارشان است هنوز.
طالب وداعش زنند دست به كشتارو وحشت در وطن،
چونكه دولت مافيايي، بيغم وبي پرواست هنوز.
سنگسار شود دُخت وطن، زدست طالب وداعش،
دين ومذهب است آله دست اين تندروان هنوز.
زدست اين همه خرافات و كهنه پرستان وطن،
وطنم پر زفساد و عقبمانده ترين كشور دنياست هنوز.
اي وطندار! برخيز وببين اين ظلم واستبداد را،
دركوچه و پسكوچه وطن ، مردم به فغان است هنوز.
حاكمان دزد وبي فرهنگ دگرندارندجز اين خواب وخيالي،
كه اندوزند زرو سيم برحسب چورمال ومنال مردم.
كارنيست و جوانان در جستجوي كار سرگردان هنوز،
بنگر كه حال مردم بيچاره ما بد تر از ديروز است امروز.
اجنبيان همه برند سود فراوان ز وضع موجود وطن،
امريكاوغربيهادرفكرو خيال پلان استراتژيك شان است هنوز.
وطن سوزد ز آتش جنگ وانتحار نابخردان،
بيا وبنگراينجا كه سوزندفرخنده ها ورخشانه ها هنوز.
كنم ناله وفغان زدست اين وضع رقتبار وطن،
كه كَشند به تيغ سر و گردنِ بيگناهان هنوز.
شلاق و سنگ خورد بر فرق انسان آزاده وطن،
كه سياه دلان كور وبي فرهنگ دارند دست آزاد هنوز.
كجا كنند توجه به آه و ناله و زُجه اي بيگناهان،
كه فرهنگ ظالمان و كهنه پرستان پا برجاست هنوز.
بيا اي هموطن، ببين حالت زار اين وطن،
نباشد ما را زيب آن كه باشيم بي پروا هنوز.
تفرقه اندازي مليت پرستان ومذهبگرايان اين وطن،
بسوزد سرا پا هست وبود اين ديار هنوز.
مام وطن دارد اين ندا بر مردمان عقل وخرد،
كه راه نجات اين وطن اتحاد و اتفاق است هنوز.
م. كارگر ١٠ نوامبر ٢٠١٥
***
نبشته داکتر صبورالله سیاسنگ به صدیق رهگم
//////////////
صبور الله سیاه سنگ
اجازه دهید عرض کنم که بیشترین دوستان و همکاران برگه “خاطرهها” را آدمهای دارای وسعت نظر و آزاده یافته ام. تا جایی که میدانم آنها به نوشته زیادتر از نویسنده ارزش میدهند. گوناگونی اندیشهها، دگرپذیری، گفتگوها و بازتابهای روشنگرانه شان گواه این گفته اند. باور کنید از مباحثه با آنها هم لذت میبرم و هم می آموزم. (حساب یکی دوتن “بیچاره بیکاره” همیشه جداست!) اگر آزرده نشوید، دو نارسایی نبشتههای ارزشمند شما را برجسته میسازم، پذیرفتن یا نپذیرفتن آن مربوط خود تان: (1) بارها دیده ام که با ارایه کمترین سند و گواه و با فشار بیشترین ادعای شخصی پیش میروید. شانس پذیرفته شدن از سوی دیگران درین شیوه خیلی خیلی کم است. (2) جسارت میشود اگر بیفزایم که در موضعگیری نوشتاری شما نوعی عادت “نگاه از بالا” به خوانندگان کاملاً مشهود است. از همینرو، برخی از گفته های عالی و خوب تان نیز حال و هوای حکم و دستور و فتوا مییابند. این نوع موضعگیری “بزرگمنشانه” به گونه طبیعی و غریزی در ذهن و روان طرف مقابل واکنش بیزارگونه را دامن میزند و نویسنده را از چشم می اندازد.
در جوانی در زندان پلچرخی آموختم که دگرپذیری به معنای “بزرگواری” یا لطف و احسان به مخالفین سیاسی نیست. دگرپذیری یعنی دشمن سیاسی را مانند خود، به اندازه خود قابل حرمت دانستن، با ادب و تهذیب شایسته با وی برخورد داشتن، با رعایت مراتب اخلاقی از سنگر اپوزیسیون وارد “اختلافات” شدن و بر زمینه منطق رویارو در برابر همدیگر رزمیدن.
خفه نشوید، من اینچنین نرمش را در نگاشتههای شما نمیبینم. با دریغ، نه تنها مخالفین، بلکه موافقین و همباوران (گیریم همباوران دیروز تان) را به اصطلاح “سم صحیح پچق کرده” مخاطب قرار میدهید. این درست نیست طرزی صاحب گرامی.
توجه فرمایید: شما در نقش یک پرچمی کارکشته که سالها نقش زبان و قلم و وجدان حزب دموکراتیک خلق افغانستان را داشتید و از برکت، عنایت و التفات همان حزب تا مقام سفارت در اروپا نیز رسیدید، امروز لبه تیز “زدن و چپه کردن” تان سوی همسنگران، بزرگان، و ارکان حزب خود تان است، نه سوی ارتجاع.
و این همان پوپولیزم محض است. شما برای خوش ساختن چهار نفر بیطرف چک چکی و ناراض چپ و چپگرا، به هر کار خوب و نیمه خوب حزب دموکراتیک خلق افغانستان بیرحمانه میتازید و مثلاً به جای “ببرک کارمل” بسیار آگاهانه مینویسید “ببرک”. شما بیش از همه میدانید که آدمهای دارای تهذیب سیاسی، نام بزرگان و رهبران دارای تخلص را هرگز به این سُبکی نمیگیرند. شگفت آورتر، هنگامی که خواهش میکنند “اگر مرحوم/ زنده یاد/ روانشاد یا رفیق «ببرک کارمل» نمیگویید، حداقل «کارمل» بنویسید”، آنگاه با سماجت سه چندان – برای آزردن هوادارانش – مینویسید: ببرک!
توجه فرمایید همان حزب که مرا هفت سال و سه ماه در روزگار بیست سالگیهایم به زندان انداخت، از دیدگاه امروزم کار نادرستی نکرده بود. عضو سازمان چپ مائویستی ساما بودم. آگاهانه، سنجیده و هدفمندانه در برابر حزب و حکومت شما و اردوگاه سوویتیزم قرار گرفتم، از کارمندان خاد و دستگاه پلیس چه توقع میداشتم؟ می آمدند بر سرم گل گلاب می افشاندند، جایزه و مدال هم میدادند و در پایان میگفتند: تشکر آقای سیاسنگ! بر ضد ما بهترین کار میکنی؟
با همه سالهای زندانی بودنم، میدانم که حزب شما صدها کار درست و انسانی و مترقی نیز در کشور من انجام داده است. آیا شما هرگز این را نوشته اید؟ نه!
نتیجه: تا نخست “جایگاه رسالتمندانه” یا بیطرفی پژوهشگرانه تان را تثبیت نکنید، مطمین باشید خوانندگان تان با شما همینگونه رفتار خواهند کرد.
پوزش میخو اهم.
اینست اخلاق عالی نویسنده که جناب سیاسنگ با چه زیبایی وواقعیبینانه نوشته اند۰
بر عمرت برکت با این قلم زیبا واندیشه ناب ات
صدیق رهپو بارها عضو حزب بود، عضو کمیسیون قانون اساسی بود، در جراید حقیقت انقلاب ثور وقت قلم فرسایی میکرد و بالاخره سالها سفیر افغانستان بود، یعنی از بالا نشین های ابریشم خور که معاش دالری میگرفت، در زمانی که یک دالر ۸۰۰ افغانی بود. افغانستان که از خود دالر نداشت یا کم داشت، این مرد از دالر های کمک شوروی معاش میگرفت و شاهانه میزیست.
در مقابل: صبورالله سیاه سنگ پس از رهایی از زندان، با معاش متداول در مطبوعات دولت دموکراتیک از زور و برکت قلم و سطح و سویه خویش، در عالمی که حزبی نبود و به قول معروف در آسمان ستاره نداشت و در زمین سواره، از زحمت خویش با افتخار نان میخورد. حالا هم او بدون داشتن مناسبت ویژه یی از دولت و حزب به نیکی یاد میکند و رهپو قمچین بدست، گاهی حزب را میکوبد، گاهی دولت را و گاهی هم رهبر آنها را. زمانی هم مارکس و لنین را نقد میکند.
معیار ها و نورم های اخلاقی جامعه سنتی ما در چنین موارد حکم دیگری دارند که خواننده خود میداند. پس چی حاجت به بیان.
محترم فرهاد باركزوي !
من نظر شما را كاملاً رد ميكنم . مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد . آقاي طرزي چون خارج از كشور در سفارت بلغاريا كار ميكردند . نا گزير معاش شان به دالر و يا مقياس. پول رايج همان زمان پرداخته ميشد . نوشته سياه سنگ صبور را تاييد كردن به اين معني نيست كه عقده گشايي كرده به شخصيت يك آدم محترم بتازيم . رهپو يكي از شخصيت هاي كار كن آن زمان بودند كه دست شان به هيچ پول حرامي آلوده نيست . هيچ قصري ازشان نماند هيچ سرمايه اي از ايشان ثبت بانك هاي جهاني نشده . بياييد عقده گشايي ها را كنار بگذاريم متمدن و بيطرفانه قضاؤت كنيم .
مژگان شفا گرامی
اینکه نظر مرا در مورد کاکا رهپو کاملا رد میکنید، حق شماست و من نسبت به شما ایرادی ندارم، به دلیل آنکه نه میخواهم مناسبات خانواده گی را با مسایل سیاسی و حزبی مخلوط و ترکیب کنم.
اما در گستره مسایل سیاسی و شخصیتی، هر جامعه دارای معیار های اخلاقی قبول شده و دیر پایی است که در داوری بر شخصیت و کردار هر فرد موثر اند و عدول از آن معیار های اخلاقی باعث میشود تا بر هر مجری و راوی، داوری صورت گیرد و این خارج از اراده من و شماست.
از جمله:
– بار بار عضو یک جریان سیاسی شدن و رها کردن آن در فرهنگ ما عدم ثبات سیاسی و شخصیتی تلقی میشود، نا پایداری تلقی میشود. در سابق به چنین افراد میگفتند الچه مذهب. امیدوارم املای آنرا درست نوشته باشم، در غیر آن تصحیحم کنند.
– نوشتن و ارسال ۴۳ رویه نقد از اندیشه های کارل مارکس، که از صلاحیت فکری وی بسیار بالاتر است، و شامل خزعبلات میباشد، در واقع شهرت طلبی بیش نیست. همه میدانند که کتاب سرمایه مارکس امروز در معتبر ترین دانشگاه های دنیا تدریس میگردد. تنها برای نوشتن جلد اول کاپیتال، مارکس ۱۲ سال پس از فراغت مکتب، بار دیگر هفت سال به مضامین مکتب مراجعه کرد تا موفق شد کتاب را تکمیل کند.
– پیوند خانواده گی رهپو با طرزی ها، برای وی بخاطر نام کشیدن این حق را نه میدهد تا در سمت منافع انگلیس، بر نظم و عملکردهای دولت شاه امان الله، یگانه شاه مترقی صد سال اخیر ما، بتازد و نقد های در جهت لک بخشی های بیمورد نماید.
من به دیدگاه شما به عنوان عضو خانواده رهپو احترام قایلم، اما شهرت طلبی از طریق تخریب دیگران را، که آقای رهپو پیشه کرده است، و سیاست انگلیسی میباشد، بر نه میتابم.
و قس علیهذا !
سيا سنگ عزيز ! نگارش هاي زيباي شما را بخ وخوانش ميگرفتم و در دلم چنگ ميزند خواستم با دلهره و كماكان با يك تشويش ياداشت را بخوانش گيرم ولي برعكس ان تشويش من در ياداشت فوق نمونه از شهامت ، مردانگي ودرس براي نمك حرامان سياسي و غير سياسي را يافتم در ياداشت فوق اخلاق و تربيت نگارش متجلي گريده سبز باشيد وقلمتان صرير باد
ﺳﻴﺎﺳﻨﮓ ﻋﺰﻳﺰ!
ﺷﻤﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﻭﺻﻴﺤﺘﻤﻨﺪ ﺑﺎﺷﻴﺪ. ﺑﻠﻲ ﻣﻴﺪاﻧﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺩﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﺎﻛﻤﻴﺖ ح.ﺩﺥ.خ ا ﺑﻨﺎ ﺑﺮ ﻋﻀﻮﻳﺖ ﺧﻮﻳﺶ ﺩﺭ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﺳﺎﻣﺎ ﻣﻮﺭﺩ ﭘﻴﮕﺮﺩ ﻭﺟﺎﺯاﺕ ﻧﻴﺰ ﻗﺮاﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ. ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﻱ ﻓﺮاﻭاﻧﻲ ﻫﻢ اﺯ ﺷﻤﺎ ﺧﻮاﻧﺪﻩ اﻡ ﻭﻫﻴﭽﮕﺎﻫﻲ ﻧﺨﻮاﺳﺘﻢ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺷﻜﻞ ﻋﻴﺮ ﻣﻮﺩﺑﺎﻧﻪ ﺑﻪ اﺩﺭﺱ ﺷﻤﺎ ﭘﺎﺳﺨﻬﺎﻱ ﺗﻨﺪﻱ ﺑﻨﻮﻳﺴﻢ. ﭼﻮﻥ ﻣﻴﺪاﻧﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺁﻧﭽﻪ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻣﻴﻨﻮﻳﺴﻴﺪ ﻭاﻳﻦ ﺣﻖ ﺭا ﻫﻢ ﺩاﺷﺘﻴﺪ ﻛﻪ ﻣﻴﻨﻮﻳﺸﺘﻴﺪ ﺗﻌﺪاﺩ ﻛﺜﻴﺮﻱ اﺯ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﻱ ﺷﻤﺎ ﻧﻘﺎﺩاﻧﻪ ﻭﺩﺭ ﺿﻤﻦ ﺑﺴﻴﺎﺭ اﺧﻼﻗﻲ ﺗﺤﺮﻳﺮﮔﺮﺩﻳﺪﻩ اﺳﺖ. اﻣﺎ اﻧﭽﻪ ﺭاﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺭﻓﻴﻖ ﮔﺪﺷﺘﻪ ﻣﺎ ﻃﺮﺯﻱ ﺭﻫﭙﻮﺭ ﻛﻪ ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻳﻜﻲ اﺯ ﻧﻘﻼﺑﻴﻮﻥ ﻛﻪ ﺑﻴﺮﻕ ﺭا ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﺑﻠﻨﺪﺗﺮ ﺩﺭ اﻫﺘﺰاﺯ ﻣﻴﺂﻭﺭﺩ ﺩﻗﻴﻖ ﻧﻮﺷﺘﻪ اﻳﺪ. ﺭﻭﺯﻱ ﺑﺮﻳﻚ ﻛﺎﻣﻨﺖ ﻣﺨﺘﺼﺮ ﻣﻦ ﺑﺮ ﻣﻦ ﻧﻴﺰ ﺑﻂﻮﺭ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺧﻮاﻫﺎﻧﻪ ﺣﻤﻠﻪ ﻭﺭﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﺟﻮاﺑﻬﺎﻱ ﺧﻮﺑﻲ ﺑﺮاﻳﺶ ﺩاﺷﺘﻢ اﺯﻳﻨﻜﻪ اﺯ ﻣﻦ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺑﻮﺩ ﻧﺨﻮاﺳﺘﻢ ﭼﻴﺰﻱ ﺑﻪ اﺩﺭﺳﺶ ﺑﻨﻮﻳﺴﻢ ﻓﻘﻄ ﻫﻤﺎﻥ ﻛﺎﺭﻱ ﺭا اﻧﺠﺎﻡ ﺩاﺩﻡ ﻭﻱ ﺭا اﺯ ﻓﺮﻳﻨﺪﺷﻴﺐ ﺧﻮﺩ ﺩﻳﻠﻴﺖ ﻛﺮﺩﻡ. ﻣﻮﻓﻖ ﺑﺎﺷﻲ ﺳﻴﺎﺳﻨﮓ ﮔﺮاﻣﻲ.
اولین نویسنده را دیدم ونوشته اش را خواندم از حقایق سخن گفت ولی کسانی که از ان تمجید میکند شرایط عوض شده در غیر در همان راه که روان بودند برای شان صراط المستقیم بود .
باعرض حرومت به دوسان شامل بحث وبادرود فراوان به محترم «سیاسنگ»فرهیخته گرانمایه وماهیت والاوانسانی وحق شناسانه ایشان ،آنهایکه بابزرگ نمایی هاوخودخواهی های نابجاوغیرلازم ،دیگران را میخواهند «کوچک» دیده وبه «تحقیر»آنهابپردازد وآنهم رهبران دست اول تاریخ ملی ومعاصر کشور مارا ،در حقیقت از حقارت وکوچگی خود سخن بمیان آورده اند. .من که جناب ایشان را سالهای متمادی بنام «رهپو»شناخت داشتم یکباره باتغیر جو سیاسی پسوندمصلحتی «طرزی»هم به آن علاوه گردید .این هم نکته تادیدی است برنوشته ارزشمند محترم «سیاسنگ» .باتشکر
برای من رهپو هرگز یک رفیق نبوده ونخواهد بود .با افتخار میگم که شما رفیق ودوست من هستید و بوجود شما سیا سنگ بزرگمرد افتخار مینمایم .
داکتر سیاهسنگ ارجمند ، قلم شما بمانند شخصیت تان، استوار و رسا باد. تنها با ٰرُک و راست گویی و بیان حقیقت هاست که یک روشنگر جایش را در قلب و اذهان مردمش میگشاید.کاش داکتر سیاهسنگ را مدت ها پیش با خود داشتیم. 🙂 هنوز هم که دیر نیست. 🙂
راستی میخواهم با صراحت به رفقای عزیزووطنداران بگویم که امیدوارم از استعمال واژه های نا مناسب و بیان خشونت آمیز در مورد آقای رهپو طرزی بپرهیزند. ایشان منحیث یک رو شنگر و انسان حق دارند درین جهان آزاد و دموکراسی! نظر خویشتن را داشته باشند. تغییر موقف و عقیده دهند ولی به گمانم این نوشته ی جناب سیاهسنگ، به آدرس آقای رهپو یک دنیا گپ دارد.
فکر میکنم جناب طرزی صاحب در حالت خلسه و توهّم قرار دارند و به مرض مدهش روانی دچار شده اند . لذت میبرند که دیگران را نیش بزنند و سادیزم خود را مقداری التیام بخشند .
داکتر صاحب سیاه سنگ عجب دلیلی که هیچگاه در منطق شما شک وجود ندارد مرحبا.
شاد روان کارمل . رفقا بصراحت میگویم اگر اعتقاد راسخ به مارکسیزم ولینینزم ندارید هیچ اجبار بالای شما نیست که حتمن باید حزبی شوید.بگوید که هنوز هم مطالعه میکنم. اینجا سخن از پیوند وبریدن نیست اینجا سخن از بی احترامی به یک حزب و رهبر است که برای حزبی های با وجدان قابل پذیرش نمی باشد . درود.
من با نظر شما رفیق سحر گرامی در مورد داکتر سیاهسنگ همسو نیستم.او افتخار جنبش چپ روشنگریست. بیایید که فضای دیروزی را امروز بر خود مسلط نسازیم.
درود بر شما سیاسنگ پاک طینت وادب آموز! باخواندن این نوشتار شما نهایت تحت تاثیر آن قرار گرفته ،خواستم از عکس العمل های دشتام گونه بپرهیزم، ورنه مخاطب شمارا ،مخاطب قرار داده مینوشتم« شرمت باد ای نمکدان شکن!» .مسلماً که این نوشته بیطرفانۀ شما متوجه بسی اشخاص دیگری از قماش جناب رهپو نیز است.
سياه سنگ گران ارج درود بر شما !
من نوشته تان را سر تا به پا خواندم و در بسياري موارد با شما همنظرم. بعضي اوقات انسان نبايد به شخصيت انسانها خاصتن آنهايي كه يك نصف جو به مردم خدمت كرده اند و روزگاري رييس جمهور يك مملكت بودند بي احترامي شود . طرزي صاحب ميتوانند از نوشتن زنده ياد يا محترم يا آقاي كارمل استفاده كنند . شايد طرزي صاحب مخالف سياسي در خط و مشي بوده كه آن زمان هر دو رهرو همان راه بودند باشند . اما به اين معني نيست كه با بي احترامي برخورد كنند . و يا با بسيار تكبر وارد بحث شوند . و نظر خود را بالاي كسي تحميل كنند. من فكر ميكنم دليلي براي تحميل ندارند ايشان در بسياري موارد نظر خود شان را ابراز ميكنند و ميروند دنبال يك كار ديگر . از دوستان خواهش ميكنم كه با استفاده از فرصت به شخصيت طرزي صاحب نسازند و به گفته اي شما همديگر پذيري .
و اما روي سخنم با محترم فرهاد باركزوي !
من نظر شما را كاملاً رد ميكنم . مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد . آقاي طرزي چون خارج از كشور در سفارت بلغاريا كار ميكردند . نا گزير معاش شان به دالر و يا مقياس. پول رايج همان زمان پرداخته ميشد . نوشته سياه سنگ صبور را تاييد كردن به اين معني نيست كه عقده گشايي كرده به شخصيت يك آدم محترم بتازيم . و به او تهمت اختلاس بزنيم . تا جاييكه من باور دارم رهپو صاحب يكي از شخصيت هاي كار كن آن زمان بودند كه جيب و دست شان به هيچ پول حرامي آلوده نيست . هيچ قصري ازيشان نماند ه و هيچ سرمايه اي از ايشان ثبت بانك هاي جهاني نشده . هيچ گاه از اندازه اي كار و عرق ريزي خود مزد نگرفته . اين يگانه وصله هاي است مه بر تن ايشان دوخته نميتوانيد . بياييد عقده گشايي ها را كنار بگذاريم متمدن و بيطرفانه قضاؤت كنيم .
و از دوستي ديگري كه طرزي صاحب را به روانپريشي متهم ميسازند خواهش ميكنم يك كمي محترمانه برخورد كنند . ما همه روزي به سن كهولت ميرسيم . و چي زيباست كه بتوانيم هنوز هم دانش بحث كردن را داشته باشيم . هيچ انساني خالي از خطا و اشتباه نيست . ولي اين به لين معني نمي تواند باشد كه ما به او اهانت كنيم .
درود به محترم سياهسنگ فرهيخته، وعرض ادب و احترام به همه آنهايي كه درين صفحه نامه نگاري كردند و نظريات و انديشه هاي شانرا در رابطه به نگارش محترم سياه سنگ بيان داشتند. به يقين كامل بيان كنم كه حزب ما در بطن يك كشور عقبمانده توأم با قطب بندي هاوگرو هاي سياسي مختلف وانديشه هاي متفاوت بوجودآمد ومانند هر حزب ديگر افراد مطمئن ، وفادار وصادق خود را داشت و هم در درون آن افراد سست بنياد، اپورچونيست ، ابن الوقت وخايين و استفاده جوهم جاگزين شده بودند كه تلاش داشتند حزب را از درون خراب ومتلاشي سازند ووحدت آنرا برهم زنند. ازين تيپ افراد بودند وهستند هنوز فعاليت دارند وبه شكلي از اشكال مانع يكجا شدن ووحدت حزب و تحقق آرمان هاي عالي ومترقي آن ميشوند وپيوسته تلاش دارند گاه چپ و گاه راست بلغزند وشيادانه جلو اهداف مترقي وانسان دوستانه حزب رابگيرند، ما ازين مثال ها زياد داريم از امين نا امين گرفته تا غوربندي و لايق و نالايق و… ميتوان نام برد. وبودند هم افرادي كه ديروز بخاطر كرسي و مقام شان دو آتشه كارمليست و پيرو انديشه هاي عصر خود بودند ولي امروز معذرت ميخواهم جفند ميگويند . اينها را ميتوان گفت افراد نيمه راه و سست عنصر وبي ايمان ناميد. امروز تاريخ مبارزه روشنگري وتمدن سالاري حقانيت ودرستي كار ومبارزات مرد والاخرد وفرهيخته فقيد زنده ياد ببرك كارمل را به اثبات رساند وهر روزي كه ميگذرت به درستي وحقانيت اين رهبر خردمندمهرصحت وتائيدي خود را ميكوبد. امروز مرد فرهيخته سياه سنگ وامثال آن واقعاً بزرگي شخصيت مدبر ، متواضح، با تقوي، صادق ، راستكار ودرستكار رهبر عالي وخردمند زحمتكشان و توده هاي مليوني رفيق كارمل را درك كرده اند وتائيد ميدارند.كاروان مبارزات آزاديخواهي وجنبش روشنگري ، ترقي وپيشرفت بخواهيم نخواهيم به پيش خواهد رفت وهر روزي كه گذرد بزرگي وحقانيت زنده ياد رفيق كارمل جاي خود را به حيث يك رهبر نه تنها ملي ومنطقوي بل يك رهبر بزرگ انديش درسطح بين المللي خواهد گرفت و مردمان خرد انديش وپاك نيت، صادق ووفادار به انديشه هاي پيشروعصر، به داشتن چنين رهبري افتخار خواهند كرد
من ضمن اينكه نوشتار محترم سياه سنگ رايك تنقيد بجا ميدانم آنرا يك نوشته با ارزش در افشاي چهره هاي ابن الوقت و ماجراجو هم ميدانم. قلم تان نويسا باد سياه سنگ گرامي.
سخن هفته
ازشیر احمد صارم، عضو گروه دبیران این صفحه :
……..
سخن هفته
اصل سخن !؟
حادثه کندز اولین و آخرین نبود و نیست،کشور ما دیگر از تجارب تکرار تاریخ به تکرار تجارب روز رسیده است.
سوال اساسی همین است کدام تکرار؟ کدام تجارب؟
درد و دریغ که هر دو تلخ است و غرق در خون و آتش و درد، وقتی چنین است نمیدانی که با حیرت نگاه کنی و یا با افسوز که مردم سرزمین ما از سنگ اند و یا جور سخت روزگار آنها را به مرده های متحرک تبدیل کرده است.زیرا مشکل است که با گذشت این همه سختی و دشواری ها با وجود این همه امکانات مدرن آگاهی که ره خود را تا دور ترین قریه کشور باز کرده است آنها حق خود را دیگر ندانند ! و آنها دیگر خبر نداشته باشند که در کشور آنها چه می گذرد غیر کندز خوست هم با خون غرق شده،ننگرهار هم،بدخشان و هرات ووو هم
و از آن دولت 14 ساله با حمایت 72 کشور جهان با ملیارد ها دالر ندانند که سرنوشت شان به دستان کی هاست و آن کی ها با سرنوشت شان به کجا ها رسیده اند و این ها در کجا قرار دارند و هر روز خبر اصل از خیانت و فساد بدون واژه اشتباه است و خبر جعل و تذویر قدر دانی از کار و خدمت اراکین دولتی ،
روی این اصل روشن که همه در درون و بیرون سرزمین میدانند و همه مقام های دولتی را با یک لشکر مشاورین شان نه تنها با همه مشخصه ها و کارنامه های امروزی شان بلکه با دیروز و حتی ریشه هایشان بهتر از خودشان می شناسند بیشتر نوشت و گفت تکرار کرد.
مردم شریف کندز در یک معامله ننگین خیانت که حتی طفل شان از آن آگاهی دارند چنان قربانی میشوند که صدها پیر و جوان شان،زن و مرد و طفل شان به کام مرگ رفتند به ناموس شان تجاوز صورت گرفت،شهر و خانه و هستی شان به آتش کشیده شد حتی زیادتر شان از بدست آوردن اجساد بی جان عزیزان شان بی نصیب ماندند و چه هزار و یک جنایت دیگر، ولی این مردم چگونه با این همه واقعیت ها که خود گذشتاندند این توهین را به خود اجازه دادند تا ریس دو سره هیت به اصطلاح حقیقت یاب شان یکی فاروق وردگ باشد که انسان چه حتی سنگ و چوب ان سرزمین او را بنام یک شخص متعصب دشمن وحدت ملی طالب و خدمتگار آی اس آی میدانند و در فساد هم یکی از شهزاده های فساد که سرمایه اش را از خون ملت شمرده نمی تواند و هنوز دوسیه جرمی صد ها مکتب خیالی که او و هم کاسه هایش بودیجه آنها را سرقت کرده اند باز است.
و ریس دیگرآقای امرالله صالح همین شخصی که در بهترین شرایط مساعد خدمت به مردم هفت سال ریس بزرگترین ارگان کشفی و امنیتی کشور بود ولی درست در همین هفت سال که خیانت و فساد حیف میل حق مردم نو جوانه زده بود ریشه مستحکم نمود و به یک عمل سازمان یافته تبدیل شد چه خدماتی را انجام داد آیا او خود از جمله همین ها نیست؟ او هفت سال بعدی چه را برای مردم گفت و انجام داد؟ آیا با سخنان کلیشه یی و چند بار به شکل بازی اوپراتیفی به آدرس پاکستان حرف زدن از طریق تربیون های نمایشی میشود فریب را پذیرفت و غافل از آن شد که او بیشتر از همه مسول است.
چرا و چطور مردم کندز این اجازه را دادند چرا سکوت کردند چرا به جاده ها برای دفاع از حق خود و خون صد ها کندزی صف نه بسته اند؟ این برخورد و چرا که در سرتاسر کشور حکمفرماست سوال اساسی است که باید آنرا پاسخ داد از نظر من جستجو این پاسخ باید انرژی را به مصرف رساند و کار باید در آنجا برسد که مردم درد دیده از شرق و غرب از جنوب و شمال خود بپا خیزند و دیگر اجازه نه دهند به نام و حق شان چنین بازی های شوم ادامه یابد باید خود رهبری و نظارت به حق خود را بدست گیرند.
من ارزومند این ام که تا سخن های هفته دیگر شکوه و حکایت بازی ها به حال مردم و سکوت آنها نباشد بلکه هر هفته سخن از این باشد که این شهر و ده را مردم به دست خود گرفتند و فرزندان ناخلف شان را به پنجه های قانون اصلی و پاک مردمی رساندند تا هفته ی رسد
که سراسر کشور چنین شود و باشد.
وعده دختران حکمتیار به امریکا
برگرفته از برگه حلیم «تنویر»
اشاره گزارشنامه افغانستان: حکمتیار، جمیعت اسلامی، حرکت و دیگران سال ها در زمان «جهاد» از آزادی بخارای شریف و سمرقند – کانون های کلاسیک اسلامی درخراسان- سخن می گفتند. حالا، زمان تحقق آرزوهای شان فرا رسیده است. طالب، بیش از آن ها شایق پریدن به سوی بخارا است و نسل سوم آن ها – داعش- قلمرو اصلی خود را در این سو، دولت خراسان به قلم داده است.
به همه این گروه ها مبارک باشد. این ها نه به زنده گی، بل برای «جهاد» و جنگ دایمی خلق شده ان
وحید (مژده)
رسانه ها از دیدار دو دختر آقای حکمتیار (ناجیه و مریم) با یک دیپلومات زن از سفارت امریکا در کابل خبر می دهند. این دیدار که گویا حدود چهار ماه قبل با خانم (نانسی بایدن) در کابل صورت گرفته نشان از رویکرد جدید حکمتیار در تماس با خارجیان دارد.
در گزارش آمده است که ناجیه حکمتیار در زمانی که داکتر فاروق وردگ وزیر معارف بود، غرض تحصیلات عالی به هندوستان فرستاده شد و در رشتهء پولیتیکل ساینس از یکی از پوهنتون های هندوستان فارغ التحصیل شده و مریم دختر دیگرش فارغ التحصیل رشتهء طب از یکی از پوهنتون های کراچی است.
در این گزارش از کسانی که زمینهء این ملاقات را فراهم نمودند با ذکر نام و مشخصات هر فرد به تفصیل سخن رفته است. نکتهء جالب اینکه دیپلومات امریکائی به دختران آقای حکمتیار پیشنهاد کرده است که امریکا حاضر است تا نام حکمتیار را از لیست سیاه حذف نموده و اجازه دهد که وی بصورت موقت در عربستان سعودی بعنوان پناهندهء سیاسی پذیرفته شود بشرطی که او از مخالفت با دولت کابل دست بردارد و یکی از افراد مورد اعتماد حکمتیار به کابل بیاید و رهبری حزب اسلامی را بعهده بگیرد.
دختران حکمتیار به مقام امریکائی وعده داده اند که این پیشنهاد امریکا را با پدر شان در میان خواهند گذاشت.
آغاز این دیپلوماسی زنانه مصادف با زمانی بود یکی از افراد حزب اسلامی به کابل آمد و در مصاحبه با صدای امریکا گفت که درصورتیکه دولت وحدت ملی به حزب اسلامی امتیاز بدهد، حزب حاضر است با این دولت یکجا شده و در جنگ علیه مخالفین مسلح دولت سهم بگیرد. اما در آن زمان حزب اسلامی این سخن را نظر شخصی دانست و اعلام نمود که وی از حزب اسلامی نمایندگی نمی کند.
**
پیشنهاد امریکا که حکمتیار از صحنه به صورت موقت خارج شود و قدرت را به یک شخص مورد اعتمادش در حزب بسپارد، شرطی دشوار است. آقای حکمتیار در یافتن مرد قابل اعتماد در حزب اسلامی مشکل دارد که به جای وی حزب را بشکل موقت رهبری نماید و بعد به خواست حکمتیار مقام خود را ترک گوید. در طول ده سال گذشته حکمتیار مردان زیادی از اعضای حزب را غرض مذاکره با مقامات دولت افغانستان و یا امریکائی ها به کابل فرستاد اما همه نامردی کردند و با دولت کابل به معاملهء شخصی پرداختند، دفتر ودیوانی برای خود بوجود آوردند به مقامات دولتی رسیدند. چه تضمینی وجود دارد که مردی که بصورت موقت به سمت رهبری حزب برگزیده شود نامردی نکند؟! بنابراین با توجه به آن تجربه های تلخ، رویکرد حکمتیار به (دیپلوماسی زنانه) تا حدی قابل درک است
باید اعتراف کرد که حکمتیار دست به ابتکار جالبی برای جلب توجه غرب زده است. در غرب حقوق زن در صدر همه حقوق قرار دارد. از بدو ورود نیرو های غربی به افغانستان، تلاش در جهت وارد کردن زنان به صحنهء سیاسی به منظور کامل تر کردن دیکوراسیون دیموکراسی، در صدر برنامه ها قرار داشته است. حکمتیار می خواهد به غرب بگوید که وی از تمام رهبران مجاهدین میانه رو تر است و برخلاف طالبان، معیار های غربی از جمله حقوق زن را در چهارچوب خاصی بر می تابد.
تا آنجا که مسئله به حقوق زن در باور حکمتیار و حزب اسلامی برمی گردد، این حزب از آغاز کار، تشکیلات منظمی برای زنان داشت و در محیط هجرت مکاتب زیادی برای تعلیم دختران مهاجر توسط حزب اسلامی تاسیس شد. حزب اسلامی در پیشاور برای زنان پوهنتون تاسیس نمود و دختران در مدارس دینی این حزب نیز تحصیل می کردند. حتی به ادعای حزب، یکی از اعضای تنظیم زنان بنام فاطمه در حملهء فدائی در کابل نیز سهم گرفت که با یک موتر مملو از مواد انفجاری خارجی ها را هدف قرار داد که این اقدام نیز نشان از سهم زنان این حزب در جنگ علیه امریکائی ها دارد.
تلاش جدید وی یعنی دیپلوماسی زنانه هم از طریق تشکیلات زنان حزب اسلامی درکابل صورت گرفته است. بنابراین نمی توان این حرکت حکمتیار را نوعی عوام فریبی تلقی کرد بلکه وی در عمل ثابت کرده که به حقوق زن در چهارچوب اصول اسلامی کاملا معتقد است.
**
اما این تلاش حکمتیار می تواند این سوال را بمیان آورد که آیا تحولات جدید در جهان و سربلند کردن فدراسیون روسیه از خاکستر بجا مانده از اتحاد شوروی سابق می تواند دیدگاه غرب را در رابطه با افغانستان نیز تغییر داده باشد؟ آیا بکار گرفتن دشمنان سابق اتحاد شوروی در افغانستان برای مقابله با فدارسیون روسیه در دستور کار است؟ آیا این مسئله را می توان با نزدیک شدن جبههء متحد (شمال) به ماسکو در رابطه دانست که امریکائی ها می خواهند با این کار به نیروهای شمال اخطار بدهند که اگر با روسها نزدیک شوند، جای آنان را با رقیب شان حکمتیار عوض خواهند کرد؟
اما مشکل حکمتیار اینست که قدرت دفع وی از قدرت جذبش به مراتب بیشتر است. او در حالیکه می داند رقبایش در میدان سیاست افغانستان جای زیادی برایش باقی نگذاشته اند، اما هربار که لب به سخن می گشاید، به گذشته بر می گردد و از معاملات پنهان رقبا با روسها سخن می گوید و آنها را به باد فحش و دشنام می گیرد. گوئی برای حکمتیار زمان هنوز در اواخر دههء 80 قرن گذشته متوقف است.
در عمل میراث حکمتیار برخلاف میل خودش، از همین اکنون میان جمعی از مدعیان وراثت تقسیم شده است و او اکنون حیثیت پیری را دارد که با مریدان حرف ناشنوی مواجه است که هرکدام خانقائی برای خود تدارک دیده اند. یکجا ساختن این گروه های متفرق حتی درصورتی که حکمتیار به کابل هم بیاید، بعید از امکان است.
حکمتیار بعد از بقدرت رسیدن طالبان در افغانستان، به ایران رفت و این کار وی موجب بی اعتمادی کشور های رقیب ایران در جهان عرب از جمله عربستان سعودی نسبت به وی شد. به همین دلیل او بعد از خروج از ایران همیشه سعی داشته تا حضور خویش در ایران را با انتقاد های تند از مقامات ایرانی و حتی همسان دانستن ایران با اسرائیل جبران نماید. اعلام حمایت وی از حملهء سعودی به یمن در همین راستا بود. از جانب دیگر وی با نوشته هایش علیه تشیع، اقلیت قدرتمند تشیع در دولت کابل را که از حمایت امریکا و غرب برخوردار اند با خود دشمن ساخته است.
بنابراین اگر امریکائی ها به وی پیشنهاد رفتن به عربستان سعودی را دارند به این معناست که می دانند حضور خودش در کابل نه تنها دردی را دوا نمی کند بلکه ممکن است مشکلات ناخواسته ای را موجب شود. اما اگر تمام مسولین حزب وی به کابل اسباب کشی کنند و خودش در جائی دور از کابل ناظر جریانات باشد، یک فشار تهدید بالقوه بر جبههء شمال خواهد بود و در عین حال از نام حزب وی به منظور مشروعیت بخشیدن به جنگ علیه مخالفین دولت استفاده خواهد شد. این کار می تواند فشاری بر طالبان نیز باشد تا تشویق به مذاکره با دولت کابل شوند.
با توجه به تجربه های تلخ گذشته که پیوستن حکمتیار به حکومت های درحال زوال هیچ بهره ای برای وی و حزبش نداشته است، شاید وی این بار قبل از گرفتن هر تصمیمی، با کسانی به مشورت بپردازد اما حزب اسلامی نیز این تجربهء تلخ را از حکمتیار داشته است؛ او همیشه بد ترین تصمیم ها را در بد ترین شرایط گرفته و با هیچکس نیز مشورت نکرده است.
***
میگفتند فشار باعث انفجار است ، اگر نیروهای موئلده در چهارچوکات مناسبات تولیدی نه گنجد انقلابی صورت میگیرد ، گفته میشد شرایط عینی وذهنی که به قوام برسد وبرای یک دیگر گونی مساعد شود حتمن حادثۀ به نفع طبقات واقشار پائینی جامعه رخ میدهد.
در افغانستان آیا فقر وظلم از گذشته های دور به اینطرف کم بوده است ؟ از چنگیز وهلاکو گرفته تا برادران سدوزائی ومحمد زائی چه ظلمی بود که بر مردم خوشباور ما روا نداشتند وسپس نوبت رسید به حفیظ الله امین ودارو دستۀ شان که دمار از روزگار مردم کشیدند و آفت ها وبلاهای به نام مجاهد وطالب وحامیان شان پاکستان وعرب وامریکا وشرکا نازل گردید که تا امروز شیرۀ جان توده ها را مکیدند وآنها را به گرداب نیستی سپردند ، سیزده سال آزگار است که به توده ها تزریق میکنند که صلح می آید ودر بهشت بر روی همه باز میشود ولی صلح نیامد ونه در بهشت باز گردید ، فقر وبی عدالتی بیداد میکند ، فریب ونیرنگ در سر لوحۀ کار دولت فاسد ومزدور قرار دارد وتقریبا بسیاری از مردم ما اکنون به این آگاهی رسیده اند که این همه وعده ها ووعید های که داده میشود دروغ وریائی بیش نیست :
آیا چیزفهمان وروشنفکران ما جواب این پاسخ را دارند که چرا توده ها درمجموع علیه این همه بیداد به پا نمی خیزند ؟ ؟ .
رفیقی به این عقیده است که جامعۀ ما در اثر تبلیغات ناروا وتعبدی از عقلگرائی کاسته وبه خرافات گرائی پیوسته اند ودوم اینکه برای دیگر گونی وضع موجود التر ناتیوی از نیروهای دلسوز ومترقی به وجود نیامده است که من نیز به آن موافقم تا نظر دوستان چه باشد ؟
جناب الم بزرگوار سپاس از تحلیل عالمانه و دیالکتیک شما .
هر بحرانی که جامعه را فراگیر و مردم را به ستوه می آورد ، مردم بخاطر وجوهات مشترک زندگی برای نجات شان از بحران اندیشهء منجسم شدن علیه مظالم را در خود می پرورانند، قوه ایکه این اندیشه را مننجمنت و …Se mere
رفیق خوب واستوارشمس گرامی نوشتۀمبسوط شما را با دقت خواندم تشکر میکنم از اظهار نظر صمیمانۀ شما .من نیز این نبشته را بخاطرآن ارائه داشته ام که انسانهای دلسوز به وطن کمبود اصلی را متوجه شوند که همانا نبود یک التر نا تیوی است که اگر همین دولت به فرض محال که ساقط شود به عوض آن مردم باشد یا طالب ؟
جناب الم بزرگوار !
این دولت ساخته شده ارتجاع و آمپریالیزم بزودی خود سقوط نمی کند . اما رهایی مردم از ظلمت این رژیم خود کامه بناء به نگارش عالمانه شما مطرح است . و این رهایی وابسته به ایجاد یک حزب نیرومند را میکند که برنامه آن در خور ستایش مردم باشد و مردم تکیه گاه خویش را به موجودیت چنین حزب احساس کنند .
رفیق الم فرهیخته
آنچه در مورد تناسب مناسبات تولد با نیروهای مولده گفته شده است، کماکان به قوت خود باقی است. در مورد انفجار (انقلاب) که در اثر عدم تناسب میان این دو پدیده در جامعه به وقوع میپیوندند، همچنان باید اعتراف کنیم که چنین است و اگر این انفجاری رخ دهد، با ایقان که به نفع زحمتکشان خواهد بود، چنانچه تا حال بوده است.
اما ویژه گی های این انفجار دارای مشخصات خود اند. مثلا شدت تقابل پدیده میرنده با پدیده بالنده، اوضاع ویژه که همان شرایط ذهنی است و در کشور ما و در مجموع جهان هنوز به قوام نرسیده است.
به باور من، فروپاشی نظام شوروی در ظرف چند سال محدود را نه میتوان با فروپاشی نظام سرمایه داری که صد ها سال زنده گی کرده و در تمام عرصه های زنده گی جوامع مختلف ریشه دوانیده و زمانی هم خیلی مترقی بوده و در برابر نظام های فرتوت فیودالی مقاومت کرده و به عنوان یک پدیده تازه پیروز شده است، و امروز به ختم رسالت خوب و مثبت و محبوب خویش نزدیک شده است، مقایسه کرد. هنوز میلیارد ها انسان در جهان به برحق بودن این نظام باور دارند و برخی ها از روی منافع فردی و گروهی خویش با این نظام چنان وابسته اند که به هیچ عنوانی حاضر به نابودی آن نیستند. تنها آهسته و با تانی است که این نظام برای پدیده نوین از نوع سوسیالیزم جا خالی خواهد کرد و در تضاد های درونی خویش غرق خواهد شد. البته که عمر یک نسل برای آن کفایت نه میکند.
یک حقیقت اینست که نطام سرمایه داری امروز دیگر به درد مردم و انکشاف نه میخورد و کارش فقط تخریب و نابودی است (همان تناسب رشد نیروهای مولده و عقب مانی مناسبات تولید برای تامین دموکراسی واقعی) و حقیقت دیگر اینکه مناسبات تازه و نوین برای تامین دموکراسی هنوز به نیروی مادی مبدل نگشته است. هنوز در دل مردمان و جوامع بطور قانع کننده جا نگرفته و اعتقاد به آن تازه کار و در حال گسترش است (سوسیالیزم شوروی و کشور های اروپای شرق یکی از نحوه های تبارز آن بود که توام با لغزش ها بود و تنها ۷۰ سال عمر کرد و حالا جا باز کرده برای اشکال دیگر تجربی برای تامین سوسیالیزم که از جانب بشریت معاصر به عنوان یگانه الترناتیف برای تامین عدالت اجتماعی و برابری و شگوفایی نیروهای مولده نشانی شده است).
از سوی دیگر، سرنوشت جوامع مختلف بشری تا حدی در هم تنیده است که سرنوشت مردم افغانستان حتا با سرنوشت مردم موزامبیق در افریقا و یوروگووای در آمریکا و آسترالیا و بریتانیا و ایتالیا و روسیه پیوند مستقیم دارد و از آن اثر میپذیرد. لذا باید به قول مارکس، اگر آگاهی است، باید آگاهی جهانی باشد، اگر طبقه زحمتکش است، باید در مقیاس جهانی باشد (همان انترناسیونالیزم پرولتاری که میگفتند) و اگر انقلاب است، باز هم باید در سرتاسر جهان یا دست کم در بزرگترین و تاثیر گذار ترین کشور ها همزمان رخ دهد تا دیگر مسئله حفظ قدرت و دستآورد های انقلاب زحمتکشان در خطر نابودی قرار نگیرد.
بطور فشرده، آنچه در کشور ما میگذرد، تنها شمه یی از رویارویی مبارزه برای نابودی نظام ضد بشری سرمایه است که در ضعیف ترین حلقات جوامع انسانی با خشونت بی نظیر ادامه دارد و در کشور های دیگر مانند روسیه و چین کمی با نرمش ها و سرعت بیشتر در جریان است.
به عنوان حسن اختتام نقاط نظر هایم، باید تذکر دهم که دنیای امروزی ما به یک دهکده و به یک کشور مانند شده است. هرگوشه زنده گی این کره خاکی ما با گوشه های دیگر آن در ارتباط ارگانیک قرار دارد.
با پوزش از پر حرفی، اما چنین یک بحثی از این کوتاه تر، غیر مقدور است.
درود بی پایان بشما شخصیت بزرگوار و مدافع منافع زحمتکشان کشور جناب الم گران مایه!
من انتظار می کشم تا نخبه گان و دانشمندان سا لم اندیش در این طرح شما چه نظریات ارائه می دهند بعدآ از دانش ناچیز و تجربه کم خود اظهار نظر خواهم کرد . و از تمام همسنگران و اندیشمندان رهایی انسان از قید ظلمت چه در داخل و چه در خارج از کشور تقاضا بعمل می آورم که در چنین بحث ها نظریات سازنده خویش را ارائه بدهند تا سازندگی بوجود آید .
با درود به الم بزرگوار
درشرایط فعلی یا حوصله مردم زیاد شده و یا احساس ازبین رفته است.
خشت و گلی قدیم پیدا نمیشود.
تحیل شما کاملن بر قلبم چسپ زد .
رفیق گرامی و عزیز الم صاحب فرهیخته.
بزرگوار ما جناب الم بسلامت باشد : با احساس عالی و وطنخواهی و مردم دوستی مطالب مبرم مربوط بسرنوشت کشور را برجسته و مطرح فرموده اید . و اقعیت است که مصیبت تاریخی مردم ما عوامل متعدد دارد اقفانستان در گام نخست قربانی موقعیت خاص جیو ستراتیژیک خود گردیده است و همین عامل باعث گردیده که در طول تاریخ بمثابه معبر جهانگشایان بزرگ قرار گیرد و بیش از هر کشور دیگر جهان آماج تجاوز و مداخله یی خارجی قرار داشته باشد و با ورود پای استعمار در معرض بازیهای بزرگ قدرت های رقیب و در دوره جنگ سرد به مرکزتصفیه حساب ابر قدرتهای رقیب و اکنون بحیث معبر ورود به آسیای میانه در معرض کشمکش های اسفبار رقبای جیو ستراتیژیک جهانی و منطقوی قربانی میدهد . این موقعیت حساس به نسبت ضعف داخلی خود ما که شما به آن اشاره فرموده اید هیچگاهی نتوانسته به فرصت برای افغانستان مبدل گردد در بعد داخلی جهل و جهالت بزرگترین آفت ما است و عقب ماندگی قرون و عقب نگهداشتن کشور باعث تداوم این جهالت تاریخی ما گردیده است و در مقاطع معین و کوتاه که تلاشهای انجام یافته بنابر کمبود ظرفیت های داخلی و لجاجت اربابان جهل با شکست مواجه گردیده است و تاریخ مبارزه یی علم وجهل بیان کننده تمام این واقعیت ها می باشد . از شیر علیخان و شمس ا لنهار تا کنون که مبارزه یی تاریخی و جدل تاریخی مدرنیته و سنت مطرح است ما در ایجاد دولت ملی مقتدر و با اهداف ترقی و رفتن بشاهراه تمدن ناکام گردیده ایم بر علاوه دسایس بیرونی ضعف داخلی خود ما عامل ناکامی ما پنداشته میشود که باید با دقت مورد مطالعه و بررسی قرار گیرد . در احوال اسفبار کنونی کشور نیز جهل و اربابان آن میخواهند دست وپای ما بسته باشد و مردم نتوانند بسوی نور و ترقی و پیشرفت گام بگذارند و بخاطر دستیابی به همین هدف جامعه را بسوی تاریکی سوق مینمایند و تا جاهیکه چشم کار کند مدرسه و مدرسه بازی به مشاهده میرسد و نمونه آن اشرف ا لمدارس در کندز است که ذهنیت مخوف طالبانی و داعشی را در بیشتر از دهسال ترویج داده است و ما شاهد نتایج آن میباشیم و تحمیق سازی پروژه یی بشدت دوام دارد و متاسفانه نبود دولت کارا ودولت طراز مافیایی جهادی و طالبانی آب به آسیاب آنان میرزد و فقدان حاکمیت قانون و حاکمیت عقل پاشنه یی آشیل ما در مقابله با جهالت پروری سازمان یافته است و درست با درک این ضعف بزرگ ضرورت بقول شما الترناتیف دلسوز و وطندوست و صادق ومتعهد به گذار افغانستان بشاهراه بازسازی و ترقی و تمدن مطرح است که در عدم آن کمبود و ضعف عامل داخلی دوام مینماید و هر فرصت به چالش مبدل میگردد . با احترام
درود هاتقدیم است الم صاحب بزرگوار. بار دیگر در یک متن کوتاه و فشرده ؛ اما سخت گویا و ارزنده وضعیت سیاسی – نظامی کشور را به تحلیل گرفته اید. دراین نبشته که با واقعبینی ویژه یی نوشته شده است، پرده از ژرفای توطیه یی که بر ضد مردم وکشور ما از سوی توطیه گران داخلی و همسایه گان و کشور های عربی و غربی به خصوص امریکای جهان خوار به راه انداخته شده است، برداشته شده است. آری همان طوری که نوشته اید راه دیګری جز شکستاندن سکوت وبر پا خاستن مردم وجود ندارد. مردم باید سکوت را بشکنند ، رهبر درگرماگرم این مبارزات تبارز می کند.
میگفتند که : عجب صبری خدا دارد وحالا دیده میشود که : عجب صبری که آنجا خلق ما دارد +واین صبر ی که لبریز است آنهم انتها دارد . درود بر شما
جناب شكسته من به نظر شما موافقم ضمنا احساس كمبود يك حزب مردمي و ليدر شيپ كه مورد اعتماد همه مردم باشد موجود است، مردم به چه كسي باور كنند، همه امدند،كشتند، چور و چپاول كردند و رفتند و حالا مردم بالا هيچكسي باور نمي كند، يعني باور ها به بي اعتمادي تبديل شده ، موج هاي از جنبش مردمي عليه بيدادگران به وجود آمده اما رهبري وجود ندارد، كجاست آن احزاب كه تا ديروز به خاطر منافع خلق گلو پاره ميكردند اما امروز گوش هاي شان كر شده و صداي مردم را نمي شنوند.
درود بر شما جناب آصف علم، مخاطب شما بودّيد سهوا با شكسته در گير شدم .
دورد ها نثار شما الم صاحب حرف دقيق بايد سكوت را شكست توسط همين جوانان دلير وشجاع غنى ودار ودسته انها پاسپورت را براى فرار اماده كرده ند ومردم بلا كشته ما به پا برخيزد
یزدان ظفری
ﻧﻜﺎﺗﻲ ﭼﻨﺪ ﭘﻴﺮاﻣﻮﻥ اﻭﺿﺎﻉ ﻧﻆﺎﻣﻲ ﺁﺧﺮ ﺩﺭﻛﺸﻮﺭ:
ﮔﺮﭼﻪ ﺳﺎﻟﻬﺎاﺳﺖ ﻛﻪ ﻭﺿﻌﻴﺖ ﻧﻆﺎﻣﻲ ﻭﺳﻴﺎﺳﻲ ﺩﺭ ﻛﺸﻮﺭ ما ﺑﺤﺮاﻧﻲ اﺳﺖ اﻣﺎ ﻣﺘﺎﺳﻔﺎﻧﻪ ﺩﺭﻳﻦ اﻭاﺧﺮ اﻭضاع به شکل دراماتیکی تغیر کرده وﺑه ﻜﻠﻲ ﺑﻪ ﻭﺧﺎﻣﺖ ﮔﺮاییده اﺳﺖ. همان ﻃﻮﺭی ﻜﻪ ﻫﻤﻪ ﻫﻤﻮﻃﻨﺎﻥ ﺭﻧﺠﺪﻳﺪﻩ ﻣﺎ می دانند ﺑﺎ ﺳﻘﻮﻁ ﭘﻴﻬﻢ ﻭﻟﺴﻮاﻟﻲ ﻫﺎیی ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻭﺭﺩﻭﺝ ﺩﺭﺑﺪﺧﺸﺎﻥ،غوﺭﻣﺎﭺ ﺩﺭﻓﺎﺭﻳﺎﺏ ، ﺧﻢ ﺁﺏ ﺩﺭ ﺟﻮﺯﺟﺎﻥ، ﺳﻘﻮﻁ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺷﺮﻡ ﺁﻭﺭ ﻛﻨﺪﺯ, ﺳﻘﻮﻁ ﻭﻟﺴﻮاﻟﻲ ﺩﺭﻗﺪ ﻭﻧﺎﺣﻴﻪ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﻭﻟﺴﻮاﻟﻲ لشکرگاه وضع روز تا روز وخیم تر شده و اندکترین باور و اطمینانی که برای احیاء ثبات و امنیت وجود داشت ازبین رفته است. زیرا درنتیجه این دست به دست شدن های واحد های اداری دولتی ، ﺗﻌﺪاﺩ ﻛﺘﻴﺮﻱ اﺯ ﻣﻨﺴﻮﺑﺎﻥ ﻗﻮاﻱ ﻣﺴﻠﺢ اﻋﻢ اﺯ سربازان ﻭاﻓﺴﺮاﻥ ﺑه ﻂﻮﺭ ﺑﻴﺮﺣﻤﺎﻧﻪ ﻛﺸﺘﻪ ﻭﻳﺎ اﺳﻴﺮ ﮔﺮﺩﻳﺪﻩ اﻧﺪ ﻭاﺳﻴﺮاﻥ ﻧﻴﺰ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺑﻪ ﺷﻜﻞ ﻋﻴﺮ اﻧﺴﺎﻧﻲ ﺗﻮﺳﻄ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﺗﻴﺮ ﺑﺎﺭاﻥ و ﻳﺎ ﺳﺮ ﺑﺮﻳﺪﻩ ﺷﺪﻩ اﻧﺪ. همچنان این تروریستان نامردبدن هایﺳﺮﺑﺎﺯا ن ﻗﺸﺮ اﻧﺎﺙ ﺭا ﺑﻌﺪ از ﺑﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺭﺳﺎﻧﻴﺪﻥ ﺑه ﻂﻮﺭ غیر اﺧﻼﻗﻲ ﻋﺮﻳﺎﻥ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﻭﺩﺭبازار ها و اماکن عمومی به تماشای مردم گذاشته اند. دراین عقب نشینی های تاکتیکی نیرو های دولتی ، ﺻﺪ ﻫﺎﻣﻴﻞ اﺳﻠﺤﻪ ﻗﻮاﻱ ﻣﺴﻠﺢ ﺑه ﺪﺳﺖ ﺩﺷﻤﻦ اﻓﺘﺎﺩﻩ ُ ﺑﺎﻧﻜﻬﺎ ﭼﻮﺭ، اﺩاﺭاﺕ ﺩﻭﻟﺘﻲ ﺗﺨﺮﻳﺐ ﻭﺩاﺭاﻳﻲ ﻫﺎﻱ ﻣﺮﺩﻡ هم چباول شده وﺗﻮﺳﻄ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﻳغما ﺑﺮﺩﻩ ﺷﺪﻩ اﺳﺖ.
ﻣﻦ ﭼﻨﺪﻱ ﻗﺒﻞ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻣﺨﺘﺼﺮﻱ ﺭا اﻧﺘﺸﺎﺭ ﺩاﺩﻡ ﻛﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎیی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺳﻘﻮﻁ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﺩاﻛﺘﺮ ﻧﺠﻴﺐ اﻟﻠﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺩاﺷﺖ ﺑه وضوﺢ ﺩﺭ ﺣکوﻣﺖ ﻭﺣﺪﺕ ﻣﻠﻲ اﺷﺮﻑ غنی و ﺩاﻛﺘﺮ ﻋﺒﺎﻟﻠﻪ ﺩﻳﺪﻩ ﻣﻴﺸﻮﺩ، پسا ﮔﺮ ﺗﺪاﺑﻴﺮ ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻨﻪ اﺗﺨﺎﺩ ﻧﮕﺮﺩﺩ ﺳﻘﻮﻁ اﻳﻦ ﺩﻭﻟﺖ ﺑه ﺰﻭﺩﻱ ﻓﺮا ﺧﻮاﻫﺪ ﺭﺳﻴﺪ. ﻋﻮاﻣﻠﻲ ﻛﻪ ﭼﺮا ﺩﺭ ﻣﺪﺕ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻛﻮﺗﺎﻫﻲ ﭼﻨﺪﻳﻦ ﻭﻟﺴﻮاﻟﻲ ﺑه ﺸﻤﻮﻝ ﻳﻚ ﻭﻻﻳﺖ اﺳﺘﺮاﺗﻴﮋﻳﻚ ﻳﻜﻲ ﭘﻴﻬﻢ ﺳﻘﻮﻁ ﻧﻤﻮﺩﻩ اﺳﺖ ﻭﺩﺭ اﻳﻨﺪﻩ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﻋﺪﻡ ﺗﻮﺟﻪ ﺩﻭﻟﺖ ﺳﻘﻮﻁ ﺧﻮاﻫﻨﺪ ﻧﻤﻮﺩ ﭼﻪ اﺳﺖ؟
از دید من مهمترین عامل، ﻋﺪﻡ اﺭاﺩﻩ ﺭییس ﺟﻤﻬﻮﺭ ﺩﺭ ﺩﻓﺎﻉ اﺯ اﺳﺘﻘﻼﻝ، ﺣﺎﻛﻤﻴت ﻤﻠﻲ ﻭﺗﻤﺎﻣﻴﺖ اﺭﺿﻲ ﻛﺸﻮﺭ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. زیرا ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﻛﻤﭙﺎﻳن اشرف غنی ﺑﻪ ﻋﻨﻮاﻥ ﻧﺎﻣﺰﺩ ﺭﻳﺎﺳﺖ ﺟﻤﻬﻮﺭﻱ ﺷﻌﺎﺭﺵ ﺗﺪاﻭﻡ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﻧﻆﻴﺮ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﺁﻗﺎﻱ ﻛﺮﺯﻱ ﺑﻮﺩ. و ما می دانیم که ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺁﻗﺎﻱ ﻛﺮﺯﻱ خبر هایی ﻓﺎﺵ ﮔﺮﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﻭﻃﻦ ﺗﻮﺳﻄ چرخبال ﻫﺎ اﺯ ﻣﻨﺎﻃﻖ ﺟﻨﻮﺏ اﻓﻌﺎﻧﺴﺘﺎﻥ ﻭﺷﺎﻳﺪ ﻫﻢ اﺯ ﭘﺎﻛﺴﺘﺎن ﺑه ﺸﻤﺎﻝ ﻛﺸﻮﺭ اﻧﺘﻘﺎﻝ ﺩاﺩﻩ ﻣﻴﺸﺪند. اﻣﺎ ﺣﺎﻣﺪ ﻛﺮﺯﻱ ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩی ﻜﻪ اﺯ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﻣﻂﻠﻊ ﺑﻮﺩ. ﻫﻴﭽﮕﺎﻫﻲ ﺗﺪاﺑﻴﺮﻱ ﺑﺮاﻱ ﺟﻠﻮﮔﻴﺮﻱ ﺁﻥ اﺗﺨﺎﺩ ﻧﻜﺮﺩ. ﻭﻫﻴﭽﮕاﻫﻲ هم ﺗﻌﺮﻳف ﺩﻗﻴﻘﻲ اﺯ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ اﻓﻌﺎﻧﺴﺘﺎﻥ ﺑﺮاﻱ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻭﺷﻦ ﻧﻜﺮﺩ و ﻃﺎﻟﺒﺎﻥ ﺁﺩﻡ ﻛﺶ ﺭا ﭘﻴﻮﺳﺘﻪ ﺑﺮاﺩﺭاﻥ ﺧﻂﺎﺏ ﻣﻴﻜﺮﺩ. حالا طوری که دیده می شود حکومت اﺷﺮﻑ ﻋﻨﻲ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺗﺪاﻭﻡ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﻫﻤﺎﻥ ﺭاﻩ ﻭﺭﺳﻢ ﺣاﻤﺪ ﻛﺮﺯﻱ اﺳﺖ ﺁن ﭽﻪ را ﻛﻪ اﺷﺮﻑ غنی در این تعریف تغیر داد این بود که ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﻭﻃﻦ ﺭا به ﻨﺎﻡ ﻧﻴﺮﻭ ﻫﺎﻱ ﻣﺨﺎلف ﻛﺸﻮﺭ ﺧﻂﺎﺏ ﻧﻤﻮﺩ وبرای گشودن باب مذاکره آستان بوس نظامیان پاکستان ګردید. ﻳﻜﻲ اﺯ ﻣﺘﺎﻟﻬﺎﻱ ﺧﻮﺑﻲ ﻛﻪ ﺁﻗﺎﻱ غنی ﺑﻪ ﻋﻨﻮاﻥ قوﻣﺎﻧﺪاﻥ اﻋﻠﻲ ﻗﻮاﻱ ﻣﺴﻠﺢ ﻗﺒﻞ اﺯ ﺳﻘﻮﻁ ﻭﻻﻳﺖ ﻛﻨﺪﺯ اﻧﺠﺎﻡ ﺩاﺩ اﻳﻦ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻗﻂﻌﺎﺕ ﻭﺟﺰﻭﺗﺎﻣﻬﺎﻱ ﻗﻮاﻱ ﻣﺴﻠﺢ ﻭﻃﻦ ﺗﺤﺖ ﻗﻮﻣﺎﻧﺪﻩ ﻣﻌﺎﻭﻥ ﻟﻮﻱ ﺩﺭﺳﺘﻴﺰ ﺟﻨﺮاﻝ ﻣﺮاﺩ ﻋﻠﻲ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﻭﻁن راﻳﻜﻲ پی دیګر ﺳﺮﻛﻮﺏ ﻭﻧﺎﺑﻮﺩ می کرد و یا درهمین چند روز معاون اول وی که در خماب ولایت جوزجان مصروف عملیات پاکسازی تروریستان بود، بنا بر سعایت ستون پنجم به مرکز خواست شدند. زیرا متهم به نسل کشی از سوی ارگ نشینان گردیده بودنډ.
ﮔﺮﭼﻪ اﺷﺮﻑ غنی ﺧﻮﺏ ﻣﻴﺪاﻧﺪ ﻛﻪ ﻃﺎﻟﺒﺎﻥ ﺩﺷﻤﻦ ﻭﻃﻦ ﻭﺣﺎﻣﻲ ﺁن ها ﺣﻜﻮﻣﺖ ﭘﺎﻛﺴﺘﺎﻥ است؛ اﻣﺎ ﻣﺘﺎﺳﻔﺎﻧﻪ ﻛﻪ ﻭﻱ اﻳﻦ اﻣﺮ ﺭا به صورت واضح و آشکار به مردم نمی ګوید.. ﻃﻮﺭی ﻜﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﻛﻤﭙﺎﻳﻦ ﺭﻳﺎﺳﺖ ﺟﻤﻬﻮﺭﻱ ﺑﺮاﻱ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭﻭﻉ ﻣﻴﮕﻔﺖ ﻛﻪ ﻣﺘﻌﺼﺐ ﻧﻴﺴﺘﻢ ﻳﻚ ﺑﺮاﺩﺭ ﺳکه ﺩاﺭﻡ که چون ﻣﺘﻌﺼﺐ اﺳﺖ ﺑﺮاﺩﺭ ﻣﻦ ﻧﻴﺴﺖ. اﻛﻨﻮﻥ اﮔﺮ ﺩﺭ ﻧﻆﺮ ﮔﻴﺮﻳﻢ ﻭﻫﻤﻮﻃﻨﺎﻥ ﻣﺎ غیرﺟﺎﻧﺒﺪاﺭاﻧﻪ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ ﻛﻪ اﺯ ﺭییس ﺷﻮﺭاﻱ اﻣﻨﻴﺖ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺗﺎ ﻫﻤﻪ اﻓﺮاﺩ ﻧﻤﺒﺮ ﻳﻚ ﻗﻮاﻱ ﻣﺴﻠﺢ ﻛﺸﻮﺭ اﺯ ﻛﺪاﻡ ﻣﻠﻴﺖ اﻓﻌﺎﻧﺴﺘﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ سطح ودرجه تعصب آقای رییس جمهور متقلب معلوم می شود. صادقانه می ګویم که بگذارﻫﻤﻪ ﺷﺎﻥ اﺯﻣﻠﻴﺖ ﺁﻗﺎﻱ غنی ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﭼﺸﻢ ﺑﺨﻴﻞ ﻛﻮﺭ ﻭﻟﻲ ﺑﺮاﻱ ﻭﻃﻦ ﻭﻣﺮﺩﻣﺶ ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ ﻛﺎﺭ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ. اﻳﻦ ﻳﻜﻲ اﺯ ﻫﻤﺎﻥ علل وﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎیی ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺩﺭ ﻓﻮﻕ ﺗذﻛﺮ ﺩاﺩﻡ. ﻋﻠﺖ ﺩﻳﮕﺮ این که ﻭﺯاﺭﺕ ﺩﻓﺎﻉ ﺑه ﻴﻚ ﻭﺯاﺭﺕ ﭘﺎﺳﻴﻒ ﻣﺒﺪﻝ ﮔﺮﺩﻳﺪﻩ این است که ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺁﻥ ﻫﻤﻪ ﻣﻨﺴﻮﺑﺎﻥ ﻧﻴﻚ ﻧﺎﻡ ﻭﻣﺴﻠﻜﻲ ﮔﻤﺎﺷﺘﻦ ﻳﻚ ﺳﺮﭘﺮﺳﺖ ﻣﻌﻴﻮﺏ ﺗﻮﺭﻥ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺑﻴﺶ اﺯ ﭼﻬﺎﺭده ﺳﺎﻝ ﻭﻱ ﺭا ﻣﻴﺸﻨﺎﺧﺘﻢ ﻛﻪ ﺣﺘﻲ ﺑه ﺤﻴﺚ ﻳﻚ ﻗﻮﻣﺎﻧﺎﻥ ﻛﻨﺪﻙ ﻫﻢ ﻛﺎﺭ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﻭاﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﻭﺭاﻥ ﭼﻬﺮﻩ ﻣﺸﻜﻮﻛﻲ ﺩاﺷﺖ ﻭﺩﺭ ﻛﻮﺩاﺗﺎﻱ ﺷﻬﻨﻮاﺯ ﺗﻨﻲ ﺑﻨﺪﻱ ﻫﻢ ﺷﺪ ﺩﺭ ﺭاﺱ ﻭﺯاﺭﺕ ﺩاﻉ ﻗﺮاﺭ ﺩاده شده است. شخصیت مشکوک ولنګ ولاشی ﻛﻪ اﺯ ﺷﺮﻡ ﻟﺒﺎﺱ ﻧﻆﺎﻣﻲ ﻫﻢ ﭘﻮﺷﻴﺪﻩ ﻧﻤﻴﺘﻮاﻧﺪ. اﮔﺮ غنی اﺭاﺩﻩ ﻣﻴﺪاﺵت ﺑﺎﻳﺪ ﻳﻚ ﺟﻨﺮاﻝ ﻛﺎﺭ ﻛﺸﺘﻪ ﻭﺑﺎ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻛﻪ ﻛﻢ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ﺩﺭ ﺭاﺱ ﻭﺯاﺭﺕ ﺩﻓﺎﻉ ﻗﺮاﺭ ﻣﻴﺪاﺩ ﻛﻪ ﻣﻴﺘﻮاﻧﺴﺖ ﺗﻤام ﻗﻂﻌﺎﺕ اﺭﺩﻭ ﺭا ﻣﺴﻠﻜﻲ ﻭﺩﻟﺴﻮﺯاﻧﻪ ﺭﻫﺒﺮﻱ کند و در ﻣﻮﺭﺩ ﺣﻤﻼﺕ ﺩﺷﻤﻦ ﺗﺪاﺑﻴﺮ ﭘﻴﺶ ﮔﻴﺮﻧﺪﻩ ﺭا اﺗﺨﺎﺩ و ﺩﺭ ﺭاﺱ ﭘﺳﺖ ﻣﻌﺎﻭﻧیت ﻫﺎ ﻭﺭﻳﺎﺳﺖ ﻫﺎﻱ ﻋﻤﻮﻣﻲ، ﻗﻮﻣﺎﻧﺪاﻧﻲ ﻫﺎﻱ ﻗﻮﻝ اﺭﺩﻭها، ﻓﺮﻗﻪ ها ، ﻋﻨﺪ ﻫﺎ وﻛﻨﺪﻛ ها افسران ﻣﺴﻠﻜﻲ ﺭا ﭘﺸﻨﻬﺎﺩ ﻣﻴﻜﺮﺩ.ﭼﻮﻥ اﻛﺜﺮﻳﺖ ﻣﻌاﻮنیت ﻫﺎ ﺭﻳﺎﺳﺖ ﻫﺎ ﺑﺮ اﺳﺎﺱ ﻣﻨﺎﺳﺒﺎﺕ ﮔﺮﻭﻫﻲو ﺗﻨﻆﻴﻤﻲ وﺭﻓﺎﻗﺖ ها ﻭﻓﺮﻣﺎﻳﺸﻲ ﺗﻌﻴﻦ ﮔﺮﺩﻳﺪﻩ اﺳﺖ ﻛﻪ اﺯ ﻧﺎﺭﺳﺎﻳﻲ ﻫﺎﻱ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ.
ﻋﺎﻣﻞ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﻛﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﻧﺎﺭﺳﺎﻳﻲ ﻫﺎﻭﺿﻌﻒ اﺭﺩﻭ اﺳﺖ. ﻛﻤﺒﻮﺩ اﺳﻠﺤﻪ ﻣﺪﺭﻥ ﺛﻘﻴﻠﻪ ﺗﻮﭘﭽﻲ، ﺗﺎﻧﻚ ﻫﺎﻱ ﺗﻮﭖ ﺩاﺭ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﻫﺎﻱ ﻣﺤﺎﺭﺑﻮﻱ، ﻃﻴﺎﺭاﺕ ﺟﻨﮕﻲ ﻫﻠﻬﻜﻮﭘﺘ ها، ﺟﺘﻬﺎ ﻭﻃﻴﺎﺭاﺕ ﻛﺸﻔﻲ ﺑﻪ ﻣﻨﻆﻮﺭ ﺗﺨﺮﻳﺐ ﻣﻮاﺿﻊ ﻭاﺳﺘﺤﻜﺎﻣﺎﺕ ﺩﺷﻤﻦ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ. ﻋﺎﻣﻞ ﺩﻳﮕﺮ ﻋﺪﻡ اﻋﺘﻤﺎﺩ ﻣﻴﺎﻥ ﺳﺮﺑﺎﺯاﻥ اﺟﻴﺮ ﻭاﻓﺴﺮاﻥ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ﻛﻪ اﺯ ﻳﻚ ﺟﺎﻧﺐ ﻋﺪﻡ ﺳﻂﺢ ﺩﺳﻴﭙﻠﻴﻦ ﭘﺬﻳﺮﻱ ﺭا ﺑه ﻮﺟﻮﺩ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭاﺯﺟﺎﻧﺐ ﺩﻳﮕﺮ ﺯﻣﻴﻨﻪ ﺟﺎﺑﺠﺎﻳﻲ اﻓﺮاﺩ ﻧﻔﻮﺫﻱ ﺩﺷﻤﻦ ﺩﺭ ﻗﻂﻌﺎﺕ ﻭﺟﺰﻭﺗﺎﻣﻬﺎ ﻓﺮاﻫﻢ ﮔﺮﺩﻳﺪﻩ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺎ ﺷﺎﻫﺪ ﺳﻘﻮﻁ ﭼﻨﺪﻳﻦ ﭘﻮﺳﺘﻪ ﺗﻮﺳﻄ اﻳﻦ ﻧﻮﻉ اﻓﺮاﺩ ﻣﻴﺒﺎﺷﻨﺪ. ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ ﻣﺎ ﺷﺎﻫﺪ ﺳﻘﻮﻁ ﺑﺴﻴﺎﺭ آسان وارزان ﻭﻻﻳﺖ ﻛﻨﺪﺯ ﺗﻮﺳﻄ اﻓﺮاﺩ ﻣﺸﻜﻮﻛﻲ ﻫﺴﺘﻴﻢ ﻛﻪ ﺑﺎ اﻧدﻜﺘﺮﻳﻦ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ ﺑﻌﻀﻲ اﺯ ﻣﻨﺴوﺒان ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻭﺗﻌﺪاﺩﻱ ﺑه ﺴﻮﻱ ﺗﺒﻪ ﻫﺎﻱ ﻣﻴﺪاﻥ ﻫﻮاﻳﻲ ﻋﻘﺐ ﻧﻴﺸﻴﻨﻲ کردند. ﻭﺗﻌﺪاﺩﻱاز این افراد خاصه خور و واسطه دار ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﻭﺿﻊ ﺑﺤﺮاﻧﻲ اﻃﺮاﻑ ﻭﻻﻳﺖ اﺯ ﻗﺒﻞ ﻭﻻﻳﺖ ﺭا ﺗﺮﻙ ﻳﺎ ﺑﻪ ﻛﺎﺑﻞ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭﻳﺎﺑﻪ ﺧﺎﺭﺝ اﺯ ﻭﻃﻦ. ﻋﺎﻣﻞ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﻛﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺁﻣﺎﺩﻫ ﮕﻲ ﺑﻴﺸﺘﺮﻱ ﺑﺮاﻱ ﭘﺲ ﮔﻴﺮﻱ ﻧﻘﺎﻁ اﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘﻪ ﻣﻴﺸﻮﺩ. اﻓﺸﺎﻱ اﺳﺮاﺭ ﻧﻆﺎﻣﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻫﻔﺘﻪ ﻫﺎ ﻗﺒﻞ اﺯ ﻃﺮﻳﻖ ﺭﺳﺎﻧﻪ ﻭﻫﻢ ﺗﻮﺳﻄ ﻋﻤﺎﻝ ﻧﻔﻮﺫﻱ (ﺳﺘﻮﻥ ﭘﻨﺠﻢ) ﺑﻪ ﺩﺷﻤﻦ اﻓﺸﺎﻩ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ.
اﻳﻦ ﺑﻮﺩ ﺧﻼﺻﻪیی اﺯ ﻧﻘﺎﻁ ﺿﻌف دولت ع و غ و بی ثبات شدن وبه بحران کشانیده شدن وضع امنیتی کشور . بنابراین ﻳﻜﺒﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﺬﻛﺮ ﻣﻴﺪاﻧﻢ ﻛﻪ ﻋﺪﻡ اﺭاﺩﻩ ﺷﺨﺺ رییس جمهور و رییس اجراییه حکومت ساخت امریکای جهانخوار اﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﻋﻮاﻣﻞ اﺻﻠﻲ ﺳﻘﻮﻁ ﻭﻟﺴﻮاﻟﻲ ﻫﺎ و ﻭﻻﻳﺖ ﻫﺎﻱ ﻛﺸﻮﺭ ﻫﺴﺖ ﻭﺧﻮاﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ.
با سپاس و حرمت
سال ١٣٦٧ ولايت باميان در محاصره شديد مخالفين مسلح وقت قرار داشت ، تعداد مجموعى نيروهاى قواى مسلح به تناسب نيرو هاى مسلح مخالف نهايت كم و ناچيز بود ، ولى بانهم با مورال عالى در دفاع مواضع خويش بدون خستگى قرار داشتند ، خوب بخاطر دارم كه روز ٢٨ اسد ، جشن استراد استقلال را در شرايط بسيار دشوار تجليل نمودند ، ولى بدون اينكه مسؤولين ولايت تقاضا ء انتقال كرده باشند ، از مركز ليل ٣٠بر٣١ اسد هدايت داده شد كه فردا پرسونل دولتى و فاميل هاى شان اماده انتقال باشند ، همان بود كه چند بال هليكوپتر غرض انتقال در ساحه ولايت نشست و در پرواز اول و دوم يك تعداد معدود فاميل ها وپرسونل بصوب بگرام پرواز در پرواز سومى و اخرى من و ٣٢ تن ديگر از منسوبان دولتى و فاميل ها بصوب بگرام پرواز و در ساحه شهر ضحاك و شش پل من كه عقب كابين نزديك پيلوت ها نشسته بودم ، بورد تخنيك هليكوپتر برايم گفت به پيلوت بگو كه سرعت را كم كند ، از سرعت كاسته شد و بورد تخنيك بطرف كلكين طرف راست نزديك شد و كلكين را باز نمود و درين اثنا متوجه شديم كه در بيرون هليكوبتر كسى است ، شخص مذكور اول سلاح و پر تله خويش را با يك دست داخل نمود ، بعدا ً دست ، سر و تنه اش بترتيب و اهسته ، اهسته داخل هليكوپتر شد و تنها همين يك نفر نبود بلكه سه تن هريك :
سيد عالم مدير كادر و پرسونل رياست امنيت باميان
٢- سيد حبيب كارمند امنيت از جمله اقارب نزديك جنرال حيات الله جفسر
٣- مير احمد سرباز داو طلب پوليس
اميدوارم هر كجايى كه هستند صحت و سلامت باشند .
البته با تاسف قابل ياد اورى است كه با طرح اين پلان بى سنجش كه بعد گفته شد كه عامل اصلى شهنواز تنى وزير دفاع وقت بود ، عده يى پرسونل و فاميل هاى شان انتقال داده نشد ند و چند تن معدود هم جام شهادت نوشيد ند از جمله :
شهيد جنرال اركانحرب فتاح
شهيد نوروز شيخ ميرى ق. امنيه وقت
شهيد نظر على سرباز داو طلب پوليس
و شهيد جبار كارمند امنيت پوليس ، كه روح شان شاد و ياد وخاطر شان گرامى !
قابل ياد اورى است كه در يك پرواز دريم ساتنمن بسم اله معتمد امريت سياسى از باميان الى بگرام در بيرون هليكوپتر خود محكم گرفته و به بگرام رسيده بود .
اين بود شرح مختصر از يك طرح و پلان بدون سنجش و عجولانه كه بقيمت جان عده يى انسانهاى متعد و وطندوست و سر گر دانى عده ديگر انجاميد .
در این زمان رفیق نجیب برادر جوانتر حیات الله جبسر که معاون مدیریت سه ریاست ده بود ریس امنیت بامیان تعین شده بود در یک معامله مخفی بامیان را نمونه مانند کنر بنام شهر مصالحه اعلام داشتند . و ترک کردند تمام کارمندان امنیت نا مردانه با نیرو های زیربط بدون کمک رها شدند چنانچه شما رفیق گفتید چون برای کارمندان در هلیکوپتر ها جوره جای ندادند تعدادی آویزان از هلیکوپتر پاین افتادن و فکر کنم همو یکنفر توانسته بود که تا کابل محکم گرفته زنده برسد. در این خیانت تنی سهم نداشت داکتر صاحب نجیب و یاورش جبسر وبرادر جبس نجیب مسول استند. چون نجیب رفیق هم پیکم بود بعد از شنیدن این حادثه ترکش کردم و یاورش موسی محمد چشم سبز بنام فرهاد رفیق دوران کودکی من بود. و من نجیب در یک مدیریت بودیم در سابق و بعدآ من به مدیریت دوم رفتم..من به این شکل آگاهی پیدا کرده بودم چون نجیب اپارتمان رفیق فاروق ظریف معاون ریاست را اشغال کرده بود ومن در دعوت او مهمان بودم موسیقی دمبره هزارهگی را هم میشنیدیم که جریانات قصه میشد.و همان آخرین دیدارم با اونها بود چون نفرت ام آمد از خیانتشان.
رفيق محترم شير سارم ، طبق فرموده رفيق محمود طهماس ، در ان زمان رفيق نجيب برادر محترم جبسر مسوؤليت رياست امنيت را به عهده داشت و رفيق يوسف دهاتى قبلا ً تبديل شده بود .
رفیق عثمان عزیز من هم همین موضوع را یادآورشده بودم و هدف من از یادآوری رفیق دهاتی هم بنابر وظیفه قبلی شان بود.معلومات رفیق محمود طهماس تاید حرف های کارمندان آن ولایت برایم بود.
تخلیه ولایات پکتیا، خوست ، لوگر و بامیان در تفاهم با آقای حکمتیار و رئس جمهور نجیب صورت گرفته بود تا نیروهای حزب اسلامی ان ولایات را اشغال نمایند و موافق با پروتوکول فی مابین نجیب و حکمتیار بود در غیر آن این مسئله التر ناتیف دیگر ندارد
ولایات دیگر هم حین اشتباهات سقوط کرد.
لطفا در مورد تورن روفی قوماندان حزب اسلامی در بامیان اګر معلوماتی دارید با ما شریک سازید. تشکر
در جمله قوماندانان گروپ هاى مخالف نظام وقت ، شخصى بنام هادى مشهور به تورن كه قبلا ً افسر پوليس و به صفت امر مخابره قوماندانى امنيه وقت ايفاى وظيفه مى نمود ، در توطيه ٢٩ثور ١٣٥٩ كه منجر به سقوط ولايت و شهادت ،شهيد رفيق رسول اتمر قوماندان امنيه و عده يى ديگر گرديد ، با مخالفين پيوسته ، كه بعد بحيث قوماندان حزب اسلامى در باميان فعاليت تخريبي عليه نظام مى نمود ، به احتمال قوى تورن روفى ، همين هادى نام باشد .
خاطره بسیار جالبی است. بازهم به یاد بیاورید وبنویسید. هرتکه خاطرات من وشما تاریخ وطن مان را غنی تر می سازد. همین تکه ها و نکته ها تاریخ را تاریخ می سازند. قلم تان توانا تر باد احسان عثمان گران ارج!
ممنون حمايت و لطف رفيق بزرگوار ستر جنرال اركانحرب محترم عظيمى صاحب ، صحت و موفق باشيد !
بسیار خاطره جالب بود احسان جان امیدوارم همیشه از شما بخوانیم .
تشكر و سپاس از حسن نظر رفيق عاليقدر ما ” الم ” صاحب !
خاطرهءجالب وخواندنی راجناب عثمانی ارایه داده اید.جالبتر اینکه دست نابکار دشمن دراجراوطرح چنین پلانهای خصمانه دخیل بوده حتی دروجود وزیردفاع وقت.وریس کشف ان.ومشاورین الوده ان زمان.درود بی پایان به روح پاک شهیدجنرال فتاح ومجموع شهیدان راستین وطن.
ممنون رفيق رشاد گرامى ، واقعا ً پلان عجولانه و بدون سنجش طرح شده بود ، همان هليكوبتر هاى كه غرض انتقال توظيف شده بودند ، هم زمان صندوق هاى مهمات را از هوا به ساحه ولايت و اطراف ان پرتاب مى كردند كه طبعا ً به اختيار مخالفين قرار مبگرفت نه به منسوبان دولتى در حال انتقال به مركز .
با خواندن این مطالب قلبم آتش میگیرد رفقای مان آنانی که عاشقانه در راه حصول حق ملت خویش پا در این راه نهاده بودند چه مظلومانه په شهادت میرسیدند.یادشان گرامی
****
دوستان گرامی،
مطلب زیرین بوسیله ایمل برای تارنمای پرچمداران رسالتمند رسیده است و تقاضا گردید است تا به آگاهی کاربران فیسبوک هم برسانم. همچنان توجه جناب عبدالصمد ازهر را در زمینه خواهانم:
آدمين گرامی،
با درود و سلام فروان،
جناب عبدالصمد ازهر مطلبی را زير عنوان “فراخوانی حافظه ها، قابل توجه جناب نبی عظیمی” در فيسبوک منتشر کردند و در رابطه با کميتهی حزبی شهر کابل )ثور و جوزای ١٣٥٧ خورشيدی( مطالبی نوشتند که من بان موافق نيستم. از آنجا که من عضو شبکهی فيسبوک نيستم، میخواستم که شما محبت کنيد نوشتهی زير را در رابطه به ادعای جناب عبدالصمد ازهر به نشر برسانيد.
پيشاپيش از لطف و محبتتان ممنونم.
ن. کاويانی
فراخوانی حافظهها
قابل توجهی جناب عبدالصمد ازهر،
جناب عبدالصمد ازهر در نوشتهی زير عنوان ” فراخوانی حافظهها، قابل توجه جناب نبی عظیمی” از جمله نوشتند:
“… رفیق نور مشوره داد بهتر است به کمیته ی حزبی شهر رفته در آنجا مصروف شوم (وقت گذرانی کنم).”
چند نکته را میخواهم در رابطه با اين ادعای شان توضيح بدهم:
اول: کميتهی حزبی شهر کابل، يک سازمان ملکی بود. اين کميته متشکل از خلقیها و پرچمیها بود، جايی برای “مصروف” شدن جناب صمد ازهر که فرد نظامی بودند، نبود. تاکيد میکنم که کميتهی حزبی شهر کابل سازمان نظامی نبود.
دوم: من با جناب نوراحمد نور صحبت کردم، ايشان گفتند، من هيچگاه چنين مشورهی را برای جناب صمد ازهر ندادهام. زيرا چنين مشورهی با ساختار و وظايف کميتهی حزبی شهرکابل سازگاری نداشت.
بدين ترتيب ادعای بالا حقيقت ندارد.
جناب صمد ازهر نوشتند:
“کمیته شهر در یک اپارتمان نادرپښتون واټ موقعیت داشت. با ورود به آنجا متوجه شدم که همه اشخاص موجود درانجا پرچمی اند. … شماری از رفقا آنجا حضور داشتند که همه مصروف خواندن کتابها بودند. ازان جمله نجم الدین کاویانی، حشمت کیانی، آصف دین و رفیق احسان واصل به یادم مانده اند. کاویانی به یکی از رفقا دستور داد یک جلد منتخبات آثار لنین را به دسترس من بگذارد. وی توضیح نمود که به رفقا هدایت داده است در آثار لنین جستجو نمایند در چنین اوضاع و احوال(پیش آمد خصمانه امین و دار و دسته اش)، چه باید کرد؟”
چند نکته را میخواهم برای جناب صمد ازهر توضيح بدهم:
اول: در پی امضای سند وحدت ١٢سرطان ١٣٥٦خورشيدی، ادغام سازمانهای ملکی خلقی و پرچمی در سراسر کشور آغاز شد و از جمله در شهر کابل. کميتهی حزبی شهر کابل، متشکل از منشیهای نواحی حزبی شهر کابل بود که بر اساس فورمول معروف فيفتی، فيفتی (پنجاه پنجاه) از پرچمیها و خلقیها تشکيل شده بود. من عضو کميتهی حزبی شهر کابل بودم.
دوم: کميتهی حزبی شهر کابل يک اتاق با يک ميز و چند چوکی در تعمير نانخوری بانک ملی در جادهی نادرپشتون در اختيار داشت. جلسههای کميتهی حزبی شهر کابل عموما هر روز در همان اتاق برگزار میشد. داکتر نجيبالله گزارشهای کميتهی حزبی شهر کابل را به رهبری حزب و همچنين برعکس هدايت و دساتير رهبری را به کميتهی شهر کابل انتقال میداد. در مقر موقت کميتهی حزبی شهر کابل که يک اتاق بود، نه کتابخانهی وجود داشت و نه منتخبات لنين.
سوم: کميتهی حزبی شهر کابل، يک سازمان ملکی و متشکل از خلقیها و پرچمیها بود و اين کميتهی حزبی تنها از پرچمیها تشکيل نشده بود.
چهارم: اما اينکه ” همه مصروف خواندن کتابها بودند”، باید بگويم، خوشبختانه پرچمیها فرهنگ والای کتاب خواندن را داشتند و دارند، اما در آن شب و روز که پرچمیها توسط گروه حفيظالله امين به زندان و مرک تهديد میشدند، سوگمندانه چنين مجالی وجود نداشت.
پنجم: من نام جناب صمد ازهر را در دوران جمهوری محمد داود به عنوان پوليس عالیرتبهی وزارت داخله شنيده بودم، اما با ايشان در کميتهی حزبی شهر کابل (ثور و جوزای ١٣٥٧) و پيش از آن نديده و صحبت نکرده بودم، بلکه برای نخستين بار دستکم شش ماه بعد از بستن دروازهی کميتهی حزبی شهر کابل در زندان پلچرخی با ايشان رویهرو شدم و صحبت کردم.
سخن اخير اينکه: هيجگونه “دستور” و “هدايت” از رفقای رهبری وجود نداشت که برای يافتن “چه بايد کرد؟”، “در چنین اوضاع و احوال” به آثار لنين مراجعه کنيد و نه من چنين “هدايت” و “دستور” را داده بودم.
در نيمهی دوم جوزای ١٣٥٧ خورشيدی دروازه کميتهی حزبی شهر کابل به امر حفيظالله امين بسته شد.
از آن روزها نزديک به چهار دهه میگذرد. به گمان من جناب صمد ازهر نيت و قصدی منفی از نوشتن مطالب بالا نداشتند و اميدوارم که جناب شان در روشنايی توضيحات که نوشتم به تصيحح متن بپردازند.
با تمنيات نيک
ن. کاويانی
بزنيد در كله يك ديگر بسيار مفيد است .اميد ازين زدن زدن به أصل مطلب برسيم كه براي نسل هاي اينده جنبش مترقي بيدون شك مفيد خواهد بود . تا به حال نديدم شخصي را كه گويد ( دوغ من ترش است ) . افرين تان. حيف هزار ها انسان مترقي و وطندوست كه به دستور و هدايت نا سنجيده شما جلالتمابان جام شهادت نوشيدند.
من به این باورم که صفحه ی خاطره ها برای صاف کردن دعوای نجم الدین کاویانی و صمد اظهر نیست لطفن این دعوی های بی فرجام را درینجا وانهم به شکل یک جانبه طرح نکنید . از ادمین های عزیز خواهش میکنم که جلو انرا بگیرند .در غیر ان صفحه ی خاطره ها به میدان زد و خورد بیهوده تبدیل خواهد شد .
جناب رازقی گرامی شما درست می فرمایید و کاملاً دیدگاه تان منقطقی است. اما جناب صمد ازهر در آن نوشته شان مطالبی را نوشته اند که دور از واقعیت است و محترم کاویانی به خاطر روشن شدن موضوع کار شایسته یی را انجام داده اند. طور نمونه من در پایین بخشی از نوشته جناب صمد ازهر را خدمت تان نشر می کنم تا تسلسل موضوع هم مراعات گردد.
«…چون در ذهن من جز همکاری خالصانه تمایل دیگری وجود نداشت، این افاده ها بر من سخت گران آمدند. برایش حالی ساختم که من نه کدام کرسی رسمی دارم و نه در توقع آنم. بنا بر هدایت مقامهای حزبی با شما همکاری کرده ام. اکنون که می بینم موجودیت من موجب ایجاد سوء تفاهم می گردد، از همین لحظه با شما وداع نموده بیشتر مزاحم افکار و عواطف شما نمی گردم. این تصمیم را نه به مثابه عکس العمل منفی، بلکه به خاطر اجتناب از به وجود آمدن سوء تفاهم و به خاطری که معتقد استم هیچ مشکلی نباید اذهان مسوولین امور را در این مرحله ی خطیر که همه جانبه باید به استحکام و موفقیت رژیم نو مصروف باشند، مختل سازد؛ اتخاذ کرده ام.
با سردی با من وداع کرد و مسوولیت ناخواسته ی مشوره دهی در مدت کوتاه کمتر از ده روز، به پایان رسید. من برای گزارش این موضوع نزد محترم نور احمد نور وزیر داخله، به دفترش رفتم. رفیق نور بعد از شنیدن گزارش، تقاضا نمود برای مشوره دهی با وی بمانم. ازان لحظه بعد، در اثر همان هدایت شفاهی همه روزه در دفتر با او می ماندم.
به زودی متوجه شدم با آنکه به بخش پولیس هیچ سر و کاری هم نداشتم، محض وجود من در وزارت داخله تړون را نارام ساخته موجبات واکنشهای زنند و مواجهه اش با رفیق نور را فراهم ساخته بود، (یا شاید من چنان تصوری داشتم و در اصل توطئه ی بزرگی در حال شکل گیری بود). با وجود اصرار زیادِ رفیق نور، با تشریح حساسیتها و ضرورت کنار ماندنم از صحنه ی فعال، تصمیم به ترک دایمی وزارت داخله گرفتم و به این گونه مشوره دهی غیر رسمی به وزیر داخله هم در مدت یک هفته یا ده روز، به پایان رسید. رفیق نور مشوره داد بهتر است به کمیته ی حزبی شهر رفته در آنجا مصروف شوم (وقت گذزانی کنم).
کمیته شهر در یک اپارتمان نادرپښتون واټ موقعیت داشت. با ورود به آنجا متوجه شدم که همه اشخاص موجود درانجا پرچمی اند. اولین بار بود که بعد از سالیان دراز کار مخفی، خود را در مقر یک سازمان علنی حزبی می یافتم. شماری از رفقا آنجا حضور داشتند که همه مصروف خواندن کتابها بودند. ازان جمله نجم الدین کاویانی، حشمت کیانی، آصف دین و احسان واصل به یادم مانده اند. کاویانی به یکی از رفقا دستور داد یک جلد منتخبات آثار لنین را به دسترس من بگذارد. وی توضیح نمود که به رفقا هدایت داده است در آثار لنین جستجو نمایند در چنین اوضاع و احوال(پیش آمد خصمانه امین و دار و دسته اش)، چه باید کرد؟
3 år ·
کتاب را گرفته در گوشه یی آن را گشوده دربرابرم قرار دادم. چشمانم روی کتاب اما افکارم در جای دیگر بود. من بر خودم و بر چنین ذهنیتها می خندیدم. من که از حماقتهای تړون، یکی از مهره های دار و دسته ی امین، نزد پرچمیهای خودم که لاف از دانش و خرد می زدند، فرار کرده بودم؛ با چنان حقیقت تلخ روبرو شدم که نزدیک بود فریاد برآورم که بس کنید به لحاظ خدا از لنین خدا نسازید! واویلا، اینجا فاجعه دگرگونه حکمروایی می کرد. آیا به راستی اینها تصور می کردند که نوشته های آنگاهی لنین، معجزه آسا گره گشای هر نوع مشکل اینگاهی هم بوده اند؟ اینها ما را احمق تصور می کردند یا خود به چنین کمبودی دچار بودند؟
به هر حال ساعتی یا دو، درانجا ماندم و برای همیشه آنجا را نیز ترک گفتم.
بعد ازان بیشتر در خانه می بودم. رفقا و دوستان با پشتاره هایی از پرسشها به دیدنم می آمدند. ساعتهای طولانی برای شان توضیح می نمودم که هم انقلاب یک پدیده ی نو برای ماست، هم زمامداران نو فاقد تجربه اند و هم غبار بی اعتمادیهای سالهای جدایی، موجب یک عده مشاکل می گردد. ما باید با توجه به همین واقعیتها، شکیبایی و گذشت پیشه کنیم و از تایید و پشتیبانی دولت نو دریغ نورزیم. با اینهمه، باز هم دلهای ناپاک مقامها و نیتهای شوم شان، حتا تحمل در خانه نشستن و موضعگیری دوستانه ی مرا هم نداشتند.
بعد از مدت کوتاهی تړون مرا احضار کرد. بعد از احوال پرسی در مقابلش در کنار میز نشستم. وی رو به من کرده پرسید که بعد از انقلاب اولین کسی بودی که اتاق زیر داخله را گشوده ای. در آنجا دو آله ی بسیار پیشرفته و حساس مخابره وجود داشت. اکنون یکی از آنها نیست. آیا گفته می توانی که آن یکی در کجا می باشد؟ گفتم این درست است که دروازه ی اتاق وزیر را من گشوده ام، هیچ سامان و وسایل آن بیجا نشده اند هر چه درانجا بود از سوی یک هیآت فهرست گردیده بودند. وی با وقاحت تمام گفت آن وسیله به درد کس دیگر نمی خورد و کسی صورت استفاده از آن را هم نمی دانست. فقط تو می توانستی به آن دلچسپی داشته باشی. آن را به هر جا برده ای پس بیاور که ما به آن ضرورت داریم. هیچ باورم نمی شد که کسی تا این حد بی حیا باشد. خون در رگهایم به جوشش آمد و با جدیت برایش گفتم تو حق نداری مرا دزد خطاب کنی. گذشته ی من و شخصیت من چون آفتاب به همه روشن است. این آقای میرحمزه (افسری که در آنجا در کنار دیگر میز نشسته بود) مرا خوب می شناسد. گفت من می دانم که آن را تو برده ای و برای مقاصدی که شما در نظر دارید از آن استفاده می کنید. دیدم که او هرکسی را چون خودش پر از خصومت و توطئه تصور می کند و یا صرف بهانه جویی دارد. برایش گفتم هم شما و هم من هردو می دانیم که این موضوع حقیقت ندارد و شما بهانه می جویید و آب را گل آلود می سازید. اگر شما در مورد گرفتاری من تصمیمی دارید ضرورت به چنین ادعاهایی که هیچ کس باور نمی کند ندارید. من حاضرم همین الآن در دستهایم دستبند بزنید اما توهینم نکنید. (آرزومندم محترم میر حمزه که دران وقت سمونیار یا سمونمل باید بوده باشد، هنوز زنده باشد و بر صحت این گزارش مهر تایید گذارد)»
3 år ·
در حالت ناشناسي بهترين سلامها و تمنيات نيك خدمت بزرگوار عمر جان فيض تقديم است. به عرض رسانيده شود كه سپاس از نشر بخشي از نوشته هاي به گفته شما ( جناب صمد ازهر ) بخاطر تسلسل موضوع خيلي ممنون برادر گلم بايد علاوه كرد كه ديشب اين قصه سر منگسك را تا اخير خوانده ام و از شهكاري هر دو جناب در حاكميت هم بيخبر نبوده بهتر است هر دو شان خاموش و سد راه جوانان بشمول رفيق نور در اينده بخاطر پيدا كردن راه درست مبارزه بخاطر نجات جنبش مترقي در كشور نشوند. ميبخشيد مزاحم وقت تان شدم.
به نظر بنده، اين نوع گفتمان ها به عوض آن كه چيزى راازما گرفته باشد، بسيار چيز هارا به ما ميدهد، من شخصن بسيار مطالب راگرفتم، ونظريات هركدام برايم آموزنده وجالب تمام شده است،سلامت باشيد داكتر صاحب.
به اميد گفتمان ارزشمند و سازنده با حوصله مندي نه با ستيزه خويي به گفته شما اينك ( ٣٧ ) سال ديگر اگر عمر باقي بود منتظر هستم ولي جناب مفيد متيقن باشيد با وجود همه اميدواري ها ممكن نتيجه مطلوب درين فضا كشمكش بدست نرسد.اين فقد نظر شخصي من است .موفق باشيد
آنانیکه تاریخ را به نسل جوان معرفی نکنند خیانت بزرگ میکنند بگذارید از جروبحث های نسل جوان قضاوت کنند .نمی دانم چرا تعداد ی از این بحث در خود میخورند، میپیچند و میترسند.
من فکر میکنم که نوشته ها ویاداشت های رفقا که با ګذشت سالهای طولانی برخی از آنها فراموش شده ویا یک موضوع وواقعه در موضوع دیګر تداخل داشته ، توسط اقراد واشخاص دیګر که خود شان مطرح بوده اند، اصلاح شودکار خوبی است وهیچګاهی نباید چنین تبادل نظر اصلاحی راخصمانه تلقی کرد . من در حالیکه احترام زیاد به رفیق ازهر دارم متذکر میشوم که من درسال ۱۳۵۶ جهت تحصل به ماسکو رفته بودم ، در ۱۲ یا ۱۳ جوزای ۱۳۵۷ جهت سپری نمودن رخصتی بکابل آمده بودم وممکن باری جهت دیدن رفقا به کمیته شهر کابل در جاده نادر پشتون رفته باشم ولی عضو هیچ یک از سازمانهای شهر کابل در آن زمان نبودم .
دوستان و خوننده گان گرامی، من این نوشته ها و توضیحات رفقای ارجمند عظیمی، ازهر و توضیح محترم کاویانی را از یک دیدگاه دیگر میبینم تا تحریک احساسات، منفی گرائی و دید که هر یک ما آنرا از دیدگاه خود و نتیجه گیری خود به یک حکم و یا یک قرارو قضاوت گیریم. ممکن هدف هیچ یک از این سه بزرگواران این نباشد و نبوده است که ما ها خود را مصروف ساخته و با حکمیت فکری خود تنها به دادن کا رت های ” زرد و سرخ ” متوسل گردیم . نقد ، تصحح و تکمیل یک نبشته و یا یک خاطره مظهر برخورد سطح عالی فرهنگ و دانش در جهان وسیع نوشتاری است. من مطمئن هستم که هر سه بزرگواران یکی دیگر را خوب تر درک نموده و هر نقد، تصحح و تکمیل را به ارائه یک بخشی از تاریخچه حزبی استقبال نموده باشد. چنانچه محترم عظیمی در توضیح محترم ازهر با احترام از ایشان و تکمیل شان سپاس نمودند. من آرزومندم که بعض از دوستان و خواننده گان محترم ” خود با طرح مسا له مشکل نداشته باشند و ازهمان زاویه موضوع را زیاد منفی نبینند. بگذارید ما حزبی های که در یک معادله جذری قرار داده شده ایم، ” نیم گیلاس آب را نیم پر ببینیم نه نیم خالی. من هر گونه نوشته های تکمیلی ” با نیت صادقانه” را که کنج های مختلفه هنوز نا روشن تاریخچه جریان دموکراتیک خلق را روشن و فاکت های تاریخی شان را ارائه نمایند، قابل تمجید میدانم. بگذارید به بهترین تجارب و افتخارات آن جریان سیاسی در همان مقطع سیاسی افتخار نمائیم و بحیث معنویت بزرگ برای زنده گی امروزی خود با سر بلند ببینیم، جرئت و شهامت بیان واقعیت های نا مکشوف را داشته و به آنانکه این قدم را گذاشته اند، ارج گذاریم. با حرمت
دوستان گرامي !
من متن نوشته محترم صمد أزهر گرامي را خواندم. و كمنت هاي دوستان را هم تا حدودي ديدم.
براي من هيچ بخش از نوشته شان جلب توجه نكرد، جز يك مطلب. كه چرا بزرگان ما و پيشكسوتان حزب ما در مراحل اخير زندگي شان ميخواهند به بهانه هاي مختلف يك نوع ندامت و پشيماني از كرده ها و يا نكرده هاي سياسي ديروز خود كه نمي دانم براي چه و بخاطر كي بنمايند.
هرگاه حرف هاي پشت پرده است كه ما صفوف مثل گذشته ها نمي دانيم و اين بزرگان ما ميدانند ، اين مطلب جداگانه است. ولي چه بهتر كه ان حرف ها و يا راز ها را نيز براي ما بيان دارند تا ما نيز با ايشان هم نوا شويم و انها در جامعه خود را تنها در برابر خلق احساس ننمايند.
از جمله همين نوشته محترم أزهر ميتواند باشد. ايشان درين نوشته خود چه را خواسته اند بيان نمايند. كي را خواسته اند مجرم بشمارند.
تنها از ديد من فقط يك پيام دارد اين نوشته و انهم ندامت از راه كه رفته اند و بس.
اين مطلب را در قالب يك متن جامع ديگر و زير عنوان ديگر ميشد بنويسند و از مردم معذرت بخواهند.
البته در صورتيكه مرتكب گناه خاصي شده باشند. ولي ديگران را توهين نمودن و تعرض كردن براي چه.
از جانب ديگر وعده هاي حكومت وحدت ملي براي يكتعداد از رهبران سابق حزب به ان مي ماند كه به يخ بنويسند و در افتاب بگذارند. انها خود شان با عاميان شان انقدر در مزيقه و پرابلم ها دچار اند كه ما مردم را حتي در خواب هم نمي بينند. چه رسد به اينكه به فكر دادن كدام چوكي و يا مقام براي ما باشند.
چه خوب خواهد بود تا اين پيشكسوتان ما تمام كرده ها و ناكرده هاي خود را نزد خود نگاه دارند و همين حرمتي كه ما صفوف بيچاره برايشان قائل هستيم ، انرا از بين نبرند.
دوستان به سلامت باشند.
ناب مزرا محمد ساربان ګرامی . راستش من نیز ندانستم که این جناب ازهر در پی چیست و چه را می خواهد ثابت کند؟ تا جایی که من نوشته های این شخص را خوانده ام نامبرده تلاش کرده است که اتهامات مبنی بر شکنجه دادن سردار عبدالولی داماد شاه سابق در کوتی پاغچه ارګ و قتل میوند وال را دراثر ضرب وشتم دراثنای تحقیق رد کند و بر حقایق پرده تاریک بکشد. درنوشته های وی من کدام موضعګیری اساسی و اصولی در دفاع از حزب و رهبر زحمتکشان زنده یاد ببرک کارمل نیافتم . این آدم یک شخص نهایت خود خواه است و دراین اخیر عمر خواسته است به بهانه یک اشتباه بسیار کوچک خویشتن را بار دیګر مطرح کند. او به پءسش های دقیق شما و جناب کاویانی و جناب میرویس نه تنها پاسخ مقنعی ارایه نکرده است بل در اکثر مورد ها از شاخی پریده وبه شاخه یی بنشسته است.
********
Shahpoor Thahmass har delt et billede.
سلیمان لایق مقصر اصلی شهادت عبدالجلال رزمنده قهرمان جمهوری افغانستان
دوستان نهایت عزیز وگرامی :
قرار بود پیرامون حادثه 17 حمل 1369 ولسوالی پشتون زرغون ولایت هرات ازصاحب نظران و کسانیکه بیسار نزدیک به شهید رزمنده قهرمان خودرا میدانستند ، علل و عوامل حادثه را می شنیدیم و میخواندیم ولی متاسفانه سکوت آنها بلاخره حوصله دوستان این صحفه را به سر آورده مرا ناگزیر ساختند تا درزمنیه معلومات های خویشرا با ایشان شریک سازم ومن حاضر استم درزمینه آنچه تحریر میدارم از آن دفاع و به هرگونه سوالات شما پاسخ ارائه بدارم .
اقای لایق بحیث یکتن ازبنیاد گذاران حزب دموکراتیک خلق در طول حیات سیاسی اش در حزب و رهبری ان پیوسته بحیث شخصیت جر و بحث بر انگیز و در لحظات معین دارای موضع گیری های کاملا مشکوک و غیر قابل توجیه، شناخته شده است.
– او بحیث عضو رهبری حزب پرچم پس از 7 ثور به حفیظ الله امین پیوست و وابسته به رژیمی شد که بیش از 20 هزار از بهترین های افغانستان را بشمول بیش از 2 هزار از شایسته ترین کادر های حزب را از دم تیغ کشید.
-همه بیاد دارند و در کتاب های متعدد نیز نوشته شده است که در روز 7 ثور اقای لایق فتوای قتل داود خان و خانواده اش را صادر نمود. این او بود که گفت ” دا خنزیر باید ووژل شی” در حالیکه رهبران حزبی وقت شدیدآ مخالفت میکرند.
-شاهد عینی حکایت میکند که در روز 7 ثور در دهلیز رادیو افغانستان آقای لایق در حالیکه اشک شادی از چشمانش جاری بود خطاب به نور محمد تره کی گفت ” د میر ویس نیکه شمله را اوچته کره” برای او انچه بنام انقلاب ثور و پیروزی حزب اعلان گردید بیشتر جاگزینی یک قبیله بجای قبیله دیگر در راس قدرت دولتی ما بود. از نظر اقای لایق در روز 7 ثور نور محمد تره کی بجای محمد داود بقدرت رسید که اولی غلجائی و دومی درانی بود.
-کادر ها و فعالان سابقه دار حزب بیاد دارند سالهای 1349 را که پس از افشای مناسبات مخفی لایق با حفیظ الله امین او توبه نامه نوشت که انرا در حوزه های حزبی قرائت کردند.
– همه بیاد داریم دوران زمامداری شهید داکتر نجیب الله را که اقای لایق با تحریر مقاله معروفش در روز نامه حقیقت انقلاب ثور سنگ بنای اختلافات قومی و زبانی را در میان اعضای حزب وطن گذاشت و حزب را به شاخه ها و دسته ها منقسم نمود. یعنی سراغاز مخالفت های لایق با رزمنده قهرمان. رزمنده درجریان صحبت هایش تاکید میکرد که” لایق فاشیست حزب ، حزب را به چند پارچه تقسیم میکند” . لایق همین اکنون درافغانستان ازیکجا شدن نیرو ها وحلقات سیاسی کشورکه میتواند در تعین سر نوشت کشور نقش معینی بازی نماید جلوگیری به عمل می اورد .
– همچنان گفتنی است که در مرحله پس از استعفی شهید داکتر نجیب اله 28 حمل سال 1371 الی 8 ثور 1371 که قدرت به مجاهدین انتقال نمود گروپ 7 نفری اعضای هیات اجرائیه حزب در تحت ریاست اقای لایق بحیث معاون رئیس حزب در رهبری دولت و حزب قرار گرفت بهمین سبب ایشان طرف مذاکره آقای بینن سیوان فرستاده خاص ملل متحد بودند. هیچ سندی در دست نیست که ایشان برای نجات حزبی ها وخروج شهید داکتر صاحب نجیب اله دست به کدام اقدامی زده باشند.
********
شنیدن و خواندن روایت ها از زبان و قلم اشتراک کنندگان حوادث تاریخی با در نظرداشت ملحوظات معین، جالب و دارای ارزش خاص است. در این راستا صحبت های ضیا مجید پیرامون کودتای 26 سرطان 1352 جالب و شنیدنی است.
رفیق آسمایی عزیز، سپاسګزارم که سخنان یکی از همرزمان پیشین من را درمورد شخصیت سردار محمد داوود وافکار واندیشه هایش و درمورد کودتای سفید وبدون خونریزی ۲۶ سرطان سال ۱۳۵۲ خورشیدی با هموندان این صفحه به اشتراک ګذاشتید، بلی او زبان رسا ، ستره وبیان بی عیب ونقصی داشت ودارد و من خود شاهد عینی بسیاری از ګفته های وی هستم.
رفیق ارجمند عظیمی! با تایید نظر شما حقیقتاً در سخنان ضیای مجید بسیاری ناگفته ها و ناشنیده ها وجود دارد که با در نظرداشت نزدیکی او با سردار محمد داوودبرای تحلیل گران و تاریخ نویسان این دوره کمک زیادی خواهد کرد. هم چنان بخشی از سخنانش تایید است بر نوشته های شما در کتاب وزین اردو و سیاست. ممنون از همنوایی شما.
رفیق آسمایی گرامی : ضیا مجید به حق که انقلابی پرشور وعاشق وطن اش است .به پاکی وصداقت او کمتر کسی را میشناسم.او از راه جوانمردی در بسیاری از موارد راه روابط را پیموده.
سه یار خوب و سه نشانی محکم ازنمونه رفاقت های پاک وستره بیرون شده از آزمون زندگی
که من بهترین فضیلت روزگار خوانم اش
از چپ به راست :
محترم ضیا مجید محترم عبدالحکیم نیازی و محترم سیف الرحمن خان .
تابستان دوهزار چهارده ترسایی
کوپنهاگ
رشاد عزیز! همین صحبت ها و موضعگیری هایش در حین صحبت اثبات کننده همان صفات است که شما ذکر نموده اید. در حالی که شماری دیگر که پیشوند های چند سطری از مقام و موقف را دارا بودند، اکنون سنگ ندامت بر پیشانی میکوبند.
مصاحبه بسیار خوب و صحبت سنجیده شده . بی هیچ کتره ه وکنایه ودفاع از عملی که انجام داده ومتهم ساختن مخالفین خود که اجازه ندادند به ثمر بنشیند . اسمایی صاحب ممنون .
واصل گرامی! کاملاً دقیق نوشتید، آنانکه در مرحله سرنوشت سازی به اقدامی دست یازیده اند (اعم از اقدام نیک و یا …) و اکنون بعد از گذشت سالها در دفاع از آن می برآیند، خود یک عمل شجاعانه است، نه مانند عدۀ دیگری که در اوج قدرت از تمام مزایای برخوردار بودند و امروز به گفته وطنی “خورده منکر” بر همه چیز چلیپا میکشند.
هم چنان که محترم ضیا مجید یک افسر ورزیده نظامی و دارای تربیت عالی نظامی و فامیلی بودند و هستند به عین ترتیب مصاحبه شان را منحیث یک قاعد برجسته نظامی با ادای کلمات زیبا و قانع کننده بیان فرمودند بنده موفقیت و سعادت شان را از دربار ذات بی حمتای خداوند استدعا دارم .
به مصداق سخن دو رفیق گرامی وعزیز جناب واصل وآسمایی !
یک خاطره جالب از جناب ضیا مجید که به گفته خودشان هیچ وقت حزبی نبوده اند .لیکن از اندیشه چپ وره روان صدیق ان همیش تا پای جان جانبداری نموده اند.
در همان شبان وروزانیکه همه کاره ونزدیک ترین کس مرحوم داود خان جناب ضیا مجید بود
چندروزی پیش از برگذاری یکی از جشن های پشونستان .مرحوم داود خان خطاب به جناب ضیا مجید میگوید. کاغذ و قلم بردار وبیا تا نام کساییکه در جشن باید اشتراک کنند برایت بگویم وبنویس
خلاصه احمد، محمود.ووو سخن میرسد که مرحوم داودخان اسم استاد خیبر وسلیمان لایق را برزبان میآورد.وناگفته نگذریم که مرحوم داود خان همیش کلمه استاد را پیشوند نام خیبر ذکر میکرد.در این اثنا جناب ضیا مجید برای اینکه سوُتفاهم روخ ندهد نام زنده یاد کار مل را برزبان نمیاورد،ومیگوید حضور رهبر تاجایکه من اطلاع دارم ریس حزب این دو جناب
پسر فرقه مشر حسین خان است .اسم اورا ننویسم .دراین وقت مرحوم داود خان با جدیت میگوید نه ضیا جان او آدم یک دنده وبا لای حرف خودش عاشق است به درد ما نمیخورد.
این بود یک خاطره از دوران قوماندانی گارد جناب ضیا مجید که من همصنفی همکار وریفقش
همه روزه د ر جریان کار های روزانه شان قرار داشتم.ومن این خاطره از جناب ضیا مجید
شنیده و بدون کم وکاست با امانت داری تقدیم شما عزیزان کردم.
ﺭﻓﻴﻖ رﺷﺎﺩ وﻻﮔﻬﺮ! ﺳﭙﺎﺱ اﺯ ﺗﺬﻛﺮ ﺧﺎﻃﺭﻩ ﻫﺎﻳﺖ ﺩﺭ ﻳﻦ ﺑﺮﮔﻪ, ﭼﻴﺰﻱ اﺯﺁﻥ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ ﻭاﺯ ﺁﻧﺠﻤﻠﻪ اﻓﺘﺨﺎﺭ ﺑﻪ ﺭﻫﺒﺮ ﻣﺎ, ﺯﻧﺪﻩ ﻳﺎﺩ ﺑﺒﺮﻙ ﻛﺎﺭﻣﻞ ﻛﻪ ﺑﻴﻬﺮاﺱ ﺭﺯﻣﻴﺪ ﻭﺁﺑﺮﻭ ﻣﻨﺪاﻧﻪ ﻭﺧﺮﺩ ﻣﻨﺪاﻧﻪ ﺣﺰﺏ ﺭا ﺭﻫﺒﺮﻱ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﺳﺮﺩاﺭ ﺩاﻭﺩ ﺧﻮﺩ ﻛﺎﻣﻪ ﻫﻢ اﺯ ﻣﻮ ﺟﻮﺩﻳﺖ اﻭ ﺩﺭ ﻣﺠﺎﻟﺲ ﻫﺮاﺱ ﺩاﺷﺖ, ﻭﻃﺒﻖ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﺧﻮد ﺁﻥ ﺯﻧﺪﻩ ﻳﺎﺩ ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ ﺑﺎ اﺻﻮﻝ ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﻭﺗﺤﺖ ﺗﺎﺗﻴﺮﻱ ﻫﻴﭻ ﻛﺴﻲ ﻧﺮﻓﺖ ﻭﺑﺎ ﮔﺮﺑﺎﭼﻒ ﻧﻴﺰ ﺣﺮﻓﻬﺎﻳﺶ ﺭاﺳﺎ, ﺑﻴﻬﺮاﺱ ﻭﺷﻔﺎﻑ ﮔﻔﺖ..
جناب بگرامیان حضور شما باید تذکر داده شود که نه داکتر صاحب شرق پرچمی بوده ونه جناب ضیا مجید اما هر دو عا لی جنابان متفق القول بر این مطلب که من در خاطره دوران قوماندانی گارد ضیا مجید از ان تذکرداده ام بارها اذعان نموده اند. بگذارید تا این بد بینیها وخوش بینیها تهنشین کند. حقایق خود بخود بر ملا میگردد. وآینده گان قضاوت سالم خواهند کرد.به سلامت باشید.
كودتاي ٢٦ سرطان ١٣٥٢ توسط عمال معلومالحال سازمان استخبارات(كشف ) وزرات دفاع اتحادشوروي در افغانستان زير نام و پوشش محمد داوود( آنهم بدليل عقده درون خانواده گي به ويژه با سردار ولي) ، با اطمينان كامل به پيروزي رسيد ، كه پس از آن مورد پشتيباني همه جانبه اي سازمان هاي سياسي علني و فعال وابسته به اتحاد شوروي و مطرح در ميدان سياسي آنزمان افغانستان قرار گرفت!
هرچه از خوبی این گفت و شنود بگویم، تکراری خواهد بود، زیرا دیگران – مخصوصاً محترم رشاد و آسمایی صاحب – نکات مهمش را یادآور شده اند.
البته، جناب ضیا مجید میتوانست چند پرسش سیاسی را پاسخهای بهتر و شایسته تر ازین نیز بگوید. شاید کمبود وقت یا ملاحظه دیگر سبب شده تا گهگاه در گفته هایش فرع جای اصل را گیرد.
شاید دوستی پس از خواندن پیام بالا، از من حد اقل یک مثال بخواهد. نمونه دم دست: از چند و چون کودتای نظامی نمیتوان “رمانتیک” سخن گفت. همین
رشاد عزیز خاطره زیرین را در ارتباط با مصاحبه ضیا مجید در صفحه من نوشته اند که به اجازه او آنرا با شما در اینجا شریک میسازم:
سید حسن رشاد
به مصداق سخن دو رفیق گرامی وعزیز جناب واصل وآسمایی !
یک خاطره جالب از جناب ضیا مجید که به گفته خودشان هیچ وقت حزبی نبوده اند .لیکن از اندیشه چپ وره روان صدیق ان همیش تا پای جان جانبداری نموده اند.
در همان شبان وروزانیکه همه کاره ونزدیک ترین کس مرحوم داود خان جناب ضیا مجید بود
چندروزی پیش از برگذاری یکی از جشن های پشونستان .مرحوم داود خان خطاب به جناب ضیا مجید میگوید. کاغذ و قلم بردار وبیا تا نام کساییکه در جشن باید اشتراک کنند برایت بگویم وبنویس
خلاصه احمد، محمود.ووو سخن میرسد که مرحوم داودخان اسم استاد خیبر وسلیمان لایق را برزبان میآورد.وناگفته نگذریم که مرحوم داود خان همیش کلمه استاد را پیشوند نام خیبر ذکر میکرد.در این اثنا جناب ضیا مجید برای اینکه سوُتفاهم روخ ندهد نام زنده یاد کار مل را برزبان نمیاورد،ومیگوید حضور رهبر تاجایکه من اطلاع دارم ریس حزب این دو جناب
پسر فرقه مشر حسین خان است .اسم اورا ننویسم .دراین وقت مرحوم داود خان با جدیت میگوید نه ضیا جان او آدم یک دنده وبا لای حرف خودش عاشق است به درد ما نمیخورد.
این بود یک خاطره از دوران قوماندانی گارد جناب ضیا مجید که من همصنفی همکار وریفقش
همه روزه د ر جریان کار های روزانه شان قرار داشتم.ومن این خاطره از جناب ضیا مجید
شنیده و بدون کم وکاست با امانت داری تقدیم شما عزیزان کردم.
رفیق آسمایی عزیز، خاطره رفیق رشاد را ضیا جان برای من هم قصه نموده بود، بنابراین کاملاْ واقعیت دارد.
رفیق عظیمی گرانمایه از لطف شما درمورد مهر تآید به این خاطره ممنونم ومشکور.چون به عقیده ی من این خاطره نزد من یک امانت بود که به صاحبانش بر گرداندم.
درمورد سخنان جناب بګرامیان که فرموده اند کودتای ۲۶ سرطان ۱۳۵۲ توسط عمال معلوم الحال سارمان استخبارات ( کشف ) وزارت دفاع اتحاد شوروی با اطمینان کامل به پیروزی رسید ، باید پرسید که آن عمال کی ها بودند؟ پزوهشګران زیادی خواسته اند تا مانند جناب بګرامیان بدون سند ومدرک اتهام وارد کنند وبهترین و آګاه ترین افسران جوان آن زمان را که درکودتا اشتراک داشتند. جواسیس بیګانه بخوانند.اما آن ها هیچ سند ومدرکی ارایه نکرده اند. به جز درمورد جنرال عبدالقادر و دوسه تن افسران قوای هوایی که آن هم با حدس و ګمان همراه بود و توسط جناب حمید محتاط یکی از مهره های اساسی کودتا قاطعانه رد شد، بنابراین من ازجناب بګرامیان می خواهم دست کم ده نام آن کودتا چیانی را بګیرد که عمال جی آر یو بوده و نقش فعال در پیروزی کودتا داشته اند. درغیر آن باید پوزش خواسته اتهام بی اساسش را بس بګیرد.
داکتر صاحب عزیز و گرامی سیاهسنگ! همنوا با شما، در اینگونه مصاحبه ها “ملاحظات و عوامل” متعددی نیز تاثیر گذاراست، از دلایل شخصی مصاحبه کننده تا پالیسی و قیچی کاری متصدی برنامه و من هم در مقدمه اشاره به ان نموده ام. سپاس از شما.
بگرامیان محترم! نوشته ها و برداشت های شما را پیرامون حوادث گوناگون کشور اینجا و آنجا خوانده و میخوانم و تفاوت های زیادی را در آن (حین اقامت تان در اینطرف اوقیانوس و آن طرف اوقیانوس) میبینم، گاهی فکر میکنم عبور از اوقیانوس و شرایط و امکانات جدید ممکن عامل این همه دیگرگونی ها شده باشد. از آنجای که مدت طولانی را در مسکو سپری و امکانات و روابط گوناگون با اشخاص و ادارات نیز داشتید، هرگاه لطف نموده طور مستند داشته های تانرا شریک سازید ممنون خواهم شد.
به اعتقادم محتوای این مصاحبه در اتمسفیر “همرنگی گرایی”روشنفکرانه جامعه افغانی دو نکته بارز را می تاباند .نخست اینکه مرام وبر نامه کودتا ظاهر مرغوب وجذابی داشت وتوانست آنانی را که در زیر چنبره نظام استبدادی شاهی به فریاد آمده بودند ودر جستجوی تحول ،آزادی و رهایی مردم ازین زندان خموش بودند متمرکز نموده وبه حرکت در آورد.سوگوارانه مانند هر قول وقراراکثر رهبران افغانی این آرمانهایی انگیزنده و مقدس پس از مدتی به طاق نسیان گذاشته شد واز خطوط تعین شده عدول وسمت کژ راهه وقهقرا را در پیش گرفت وهواداران ومتحدین نزدیک خویش را آماج قرارداد. دوم جوهر این مصاحبه حاوی عالیترین پیام تعهد ،جوانمردی ،ابهت وجسارت مردی آهنینی مثل آقای جنرال ضیا مجید را به نمایش میگذارد که هم از مرام مطروحه وهم از پیشوای آن با تمام جسارت دفاع مینماید .این بهترین درسیست برای مسخ شدگان مرتجع حزب دموکراتیک خلق افغانستان که با همرنگی با سیاه ترین نیرو های ارتجاع مسلط همرکاب شده وبا تغیر رنگ چه با کلام وچه با قلم علیه اندیشه ها ومرشدان پیشین شان سفسطه میگویند ودر جهان معلق وبی سرو پا سرگردان وبی هویت میگردند.
جناب عظيمي ارجمند و آسمايي گرانمايه ، من را راستي به اصطلاح وطن از زرگر جنگي ويا تو ثبوت كن و من ثبوت كنم چندان خوش ام نمي آيد، اما شما را جهت إثبات و باور به سخنان ام در باره افراد وابسته و يا مأمورين اجرايي ادراه гру شوروي در أفغانستان از جمع هموطنان ما و شما، به پايان و فهرست اسامي افراد در “سقوط سلطنت ” نوشته اي عبدالحميد محتاط دعوت مينمايم!
ﻋﺮﻓﺎﻥ ﮔﺮاﻧﻘﺪﺭ! ﻧﻆﺮ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻛﻮﺩاﺗﺎﻱ 26 ﺳﻂﺎﻥ 1352 ﺧﻴﻠﻲ ﺩﻗﻴﻖ ﻭﺑﺠﺎ اﺳﺖ. ﻛﻪ ﺁﻥ ﻗﻮﻝ ﻗﺮاﺭ ﻫﺎﻳﻜﻪ ﺳﺮﺩاﺭ ﺩاﻭﺩ ﺑﻪ ﻣﻠﺖ اﻓﻌﺎﻧﺴﺘﺎﻥ ﺩاﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭﺧﺼﻮﺻﺂ ﻋﻤﻠﻲ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﻣﺤﺘﻮاﻱ ﺁﻥ ﺧﻂﺎﺑﻪ 26 ﺳﺮﻃﺎﻥ ﺗﻮﺳﻄ ﺩاﻭﺩ ﺑﺮاﻱ ﻣﻠﺖ ﺁﻓﻌﺎﻧﺴﺘﺎﻥ ﺑﻜﻠﻲ ﺑﻪ ﻃﺎﻕ ﻧﻴﺴﺎﻥ ﮔﺬاﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭﺳﺮﺩاﺭ ﺩاﻭﺩ ﺩﺭ ﺣﻘﻴﻗﺖ ﻳﻚ ﻧﻆﺎﻡ ﺟﻤﻬﻮﺭﻳﺖ ﻭاﻗﻌﻲ ﺭا ﺑﻮﺟﻮﺩ ﻧﻪ آﻭﺭﺩ ﺑﻮﺩ ﺑﻠﻜﻪ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﻭﻱ ﺧﻮﻛﺎﻣﻪ ﺗﺮ اﺯ ﻧﻆﺎﻡ ﻫﺎﻱ ﻗﺒﻠﻲ اﺵ ﺑﻮﺩ ﻣﻦ ﺷﺎﻫﻴﺪ ﻇﻠﻢ, اﺳﺘﺒﺪاﺩ ﻭﻧﺎ ﺭﻭاﻳﻲ ﻫﺎﻱ ﻭﻱ ﺩﺭ ﻣﻨﺎﻃﻖ ﻣﺮﻛﺰﻱ اﻓﻌﺎﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﻛﻪ ﭼﻂﻮﺭ ﻇﻠﻢ ﻭاﺳﺘﺒﺪاﺩ ﺭا ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻭا ﻣﻴﺪاﺷﺖ. ﺣﻤﻠﻪ ﺑﻪ ﺭﻫﺒﺮاﻥ ﺣﺰب ﺩﻣﻮﻛﺮاﺗﻴﻚ ﺧﻠﻖ اﻓﻌﺎﻧﺴﺘﺎﻥ ﻭﻣﺤﻜﻮﻡ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭﺣﺎﻟﻴﻜﻪ ﻫﻴﭻ ﺟﺮﻣﻲ ﺭا ﻣﺮﺗﻜﻴﺐ ﻧﺸﺪه ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﺟﺮﻡ ﺧﻴﺎﻧﺖ ﻣﻠﻲ ﺑﻌﺪ اﺯ ﺷﻬﻴد ﺷﺪﻥ اﺳﺘﺎﺩ ﻣﻴﺮ اﻛﺒﺮ ﺧﻴﺒﺮ ﻳﻜﻲ اﺯ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎﻱ ﺑﺎﺭﺯ ﺩﻳﻜﺘﺎﺗﻮﺭﻱ ﻭ ﺧﻮﺩ ﻛﺎﻣﮕﻲ اﻭ ﺑﻮﺩ.ﻛﻪ ﻭﺑﺪﻭﻥ ﺳﻨﺠﺶ ﻗﻮا ﻭﺑﺨﺼﻮﺹ ﻃﺮﻓﺪاﺭاﻥ ﺧﺰﺏ ﺩﺭ ﻗﻮاﻱ ﻣﺴﻠﺦ ﺩﺳﺖ ﺑﻴﻚ ﺣﺮﻛﺖ ﻋﻴﺮ ﻋﻘﻼﻧﻲ ﺯﺩ و ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﻧﺎﻛﺎﻣﻲ ﻛﻮﺩاﺗﺎﻱ ﺧﻮﺩﺵ ﮔﺮﺩﻳﺪ اﻭ ﻳﻚ ﺭﻫﺒﺮ ﻣﻠﻲ ﻧﺒﻮﺩ. ﺑﻠﻜﻪ ﺭﻫﺒﺮ ﻳﻚ ﮔﺮﻭﭘﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ اﻃﺮاﻓﺶ ﺭا ﺣﻠﻘﻪ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﺑﺘﺎﻳﻴﺪ اﺯ ﺣﺮﻓﻬﺎﻱ ﺷﻤﺎ ﻋﺮﻓﺎﻥ ﻋﺰﻳﺰ ﺷﺠﺎﻋﺖ ﺿﻴﺎ ﻣﺠﻴﺪ ﻛﻪ ﺗﺎ اﻛﻨﻮﻥ ﻭﻓﺎﺩاﺭ ﺑﻪ ﻭﻋﺪﻩ ﻫﺎﻳﺶ ﺑﺎﻗﻲ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﻗﺎﺑﻞ ﺳﺘﺎﻳﺶ اﺳﺖ. ﻧﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺗﻌﺪاﺩﻱ اﺯ ﺭﻫﺒﺮاﻥ ﺣﺰﺑﻲ ﻣﺎ ﻛﻪ ﺗﺎ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﮔﻠﻮ ﭘﺎﺭﻩ ﻣﻴﻜﺮﺩﻧﺪ ﻭﺩاﺩ اﺯ اﻧﻘﻼﺏ ﺷﻜﻮﻫﻤﻨﺪ ﺛﻮﺭ ﻣﻴﺰﺩﻧﺪ. ﻭﺑﻌﺪ اﺯ ﺳﻘﻮﻁ ﺁﻥ ﺣﺰﺏ ﺑﺪاﻣﻦ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺷﺎﻥ اﻓﺘﺎﺩﻧﺪ.ﻭﺑﺨﺎﻃﺮ ﺧﻮﺷﻨﻮﺩﻱ ﺁﻧﻬﺎ ﻋﻠﻴﻪ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺭﻓﻘﺎﻳﺶ ﺯﻫﺮ ﭘﺎﺷﻲ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ. و ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ اﺩاﻣﻪ ﺩاﺭﺩ.ﻣﺤﺘﺮﻡ ﺟﻨﺮاﻝ ﻣﺤﻤﺪ ﻧﺒﻲ ﻋﻆﻴﻤﻲ ﮔﺮاﻧﻘﺪﺭ ﻧﻴﺰ اﺯ ﻧﻮاﻗﺺ ﻭﻛﺠﺮﻭﻳﻲ ﻫﺎﻱ ﻧﻆﺎﻡ ﺟﻤﻬﻮﺭﻳﺖ ﻗﻼﺑﻲ ﺩاﻭﺩ ﺑﻪ ﻋﻨﻮاﻥ ﺷﺎﻫﻴﺪ ﻋﻴﻨﻲ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺩﺭ ﻛﺘﺎﺏ ﮔﺮاﻧﺴﻨﮓ ﺧﻮﻳﺶ اﺭﺩﻭ ﻭﺳﻴﺎﺳﺖ ﻧﻴﺰ ﺗﺬﻛﺮاﺗﻲ ﺩاﺩﻩ اﺳﺖ ..
آقای بګرامیان با تمام احترامی که به شما دارم، یک بار دیګر می خواهم درباره اتهامی که به پاکترین و وطنپرست ترین افسران جوان و مترقی آن زمان ارتش افغانستان وارد کرده اید. تجدید نظر کنید. لیست جناب محتاط درباره افراد وابسته به جی ار یو است نی درباره افسرانی که در دل شب به پا خواستند و رژیم شاهی را به رژیم جمهوریت مبدل کردند. راستی من و جناب آسمایی چرا باید چنان نویسیم که مزاج عاطر عالیجناب را خوش آید؟
عظيمي ارجمند، براي من خيلي جالب است كه شما بمثابه يك تاريخ نگار و تاريخ دان چيره دست كشور از كودتا بمثابه يك عمل غير قانوني و نا مشروع كه همواره در تاريكي شب صورت مي گيرد زير نام جمهوريت كه همه نهادهاي ديمكراتيك شاهي را واژ گون كرد و رژيم اتوكراتيك فردي را زير نام پر جلايش جمهوريت با همه پيامد هايش بجاي آن استوار ساخت دفاع مي نمايد!
بگرامیان محترم! قبلا نیز نوشتم که برداشت ها و داوری های شما از حوادث کشور فصلی و مطابق اقتضای روز است. زمانی دیگر و در کشور دیگر دید دیگری در باره کودتای داوود ، هفت ثور و حزب و مسایل ملی داشتید، من نمیدانم آنرا چگونه ارزیابی باید کرد؟
آسمايي گرانمايه، اينجا پاي اقتضاي روز و داوري هاي فصلي و موسومي در ميان نيست ! ما و شما مانند داد گستر، حوادث و رخداد هاي تاريخي كشور را كه اكنون مقداري از آنها فاصله گرفتيم همه جانبه، نه يك جانبه، تحليل و ارزيابي مي نمايم!
جناب بګرامیان ، سخن بر سر آن اتهامی است که شما بر فرزندان صدیق این کشور وارد کرده و آنان را عمال جی ار یو خوانده اید. سخن بر سر آن نیست که عمل کودتا مشروع و یا غیر مشروع بوده و نظام دلخواه سلطنتی شما را سرنګون ساخته بود. خواهش من از شما این بود که اګر خوش تان می آید یا نمی آید به آن ګفته تان تجدید نظر کنید و از آنانی که صادقانه به خاطر خوشبختی و آزادی مردم این سرزمین دست به عمل نظامی زدند. پوزش بخواهید. مګرآیا این تقاضا بسیار بزرګ است و به بزرګی شما بر می خورد ؟
عظيمي ارجمند، من بنابر ملحوظات فسبوكي از هيچكس نام نمي گيرم كه بعدآ از اسامي ايشان پيرهن حضرت عثمان نسازند! اما بسياري هايي از آن فهرست و افراد بيرون از آن فهرست در موقعيت سريكاردينال وابسته گان استخبارات وزارت دفاع اتحاد جماهير اشتراكيه شوروي بودند و برخي از آنان به استخبارات وزارت دفاع كنوني روسيه همين اكنون وابسته اند! من نميدانم اگر كودتا عمل غير قانوني و نا مشروع نظامي باشد، به افراد كودتا گر داراي هر نيات و مرادي كه براي كشور باشند چي خواهيم گفت؟
جناب بګرامیان ! بیایید این سنت را بشکنید . از پیراهن عثمان ها هم هراس نداشته باشید زیرا برای برپایی حقیقت سخن می زنید، بیایید برای نخستین بار اعتراف کنید که تیری زده بودید درتاریکی که به هدف نخورد. هیچکس نګفته که کودتا یک عمل قانونی است. تذکر این مطلب از جانب شما به من. مرا متعجب می ګرداند. شادمان باشید بګرامیان عزیز
آقای بګرامیان چرا سکوت کردید. آیا سکوت به معنای قبول یک اعتراف تلخ نیست؟ تیری رها کرده بودید اما به هدف ننشست.
*******