داکتر واسع عظیمی
در اين آشفته بازار ادبيات سياسي
درنگي بر بخشي از كتاب تاريخ مسخ نمي شود
«كنش و واكنش در ادبيات سياسي شرق گذار به مدرنيته احتساب مي گردد. مگر آيا ميتوان، در اين نوسانات ذهني و
درك التقاطي، به واسطه واقعي دست يافت، آيا ميتوان به اين آشفته بازار سياسي، به تشابه آن در غرب صحه گذاشت؟
كنون كه هنگامهء سنجش و اعتراض بر اردو و سياست جنرال عظيمي از حيطه باز دموكراسي بيرون مرزي فراتر و فراتر ميرود، و انگيزه هاي ممانعت از گسترش خشونت در ادبيات سياسي رنگ ميبازد، باز هم ناگزيرم در اين هياهو، در را بدان پاشنه، دگر باره بچرخانم، هرچند تردد هنوز مرا در
خود مي پيچاند، كه مگر آيا راه نجات از اين فضيلت زدايي، در گيري لفظي اينچنين هست، آيا؟ و روشنگر موردی، ذهنيتي و باز بيني واقعيتي؟
من فضيلت نه نوشتن، از بد نوشتن را سوگمندانه چشم مي بندم، زيرا كه اين پاسخگويي را ناگزيرم، بدان سان كه بائيست نتوانم، از اينرو خواننده گان را طلبكار بخششم
* * *
هم مسلك من، داكتر شيرشاه يوسفزي كتابي نوشته در 450 صفحه به نام«تاريخ مسخ نمي شود» كه نقدي است بر كتاب گرانسنگ اردو و سياست در سه دهه اخير از جنرال نبي عظيمي
مرا به تمامي درونمايه آن كتاب قطور، كه بايست نقدي ميبود، معياري، با انگيزه هاي كاوش واقعيت(كه در نادر مواردي به آن رسيده است) و با زبان فرهيخته، كاري نيست. اما جلوهء عنواني بر صفحه 74 كتاب رابطه دارد به بزرگ فاميل ما، جنرال عبدالعظيم، قوماندان اسبق لواي 65 مقر، لواي 37 كوماندو، فرقه 14 غزني و فرقه 8 قرغه، كه جنرال عظيمي در كتاب خويش، بار بار و در موارد گونه گون از او ياد آوري كرده اند. حرف هاي آقاي داكتر يوسفزي را جمعبندي مي نمايم
-اينكه گويا جنرال عبدالعظيم قوماندان فرقه 8پياده، در بهار سال 1363(تاكيد مي كنم ايشان نوشته اند بهار 1363) رهبري عملياتي را به عهده داشته اند، كه در آن فرقه 8 پياده، فرقه 7، غند 61 ضربتي، كندك هايي از مليشه هاي قومي مردم هزاره و بالاخره، نيروهاي ارتش چهلم اتحاد شوروي منحله، در آن اشتراك داشتند. ساحه عمليات چيزي در حدود هشت كيلومتر مربع و مشخصا قلعه قاضي در جنب كابل. بنابر تخمين نظاميان دولت وقت تركيب چنين قوتهاي در آن سالها، بايد بين 6000 سرباز و افسر را در بر ميگرفت و طبعاً قطعات موتر ريزه شامل صدها چين تانك و نيز صد ها ضرب توپ ها هاوان ها، و راكت هاي گوناگون، و ستر هوايي در تركيب چنين قوت عظيم قابل تصور است
ايشان نوشته اند، محل قومانده، عمليات بدان بزرگي، صاف و ساده در روي سرك در پهلوي ماشين محاربوي بوده است و
آقاي يوسفزي با آن سه چريك كار آزموده ديگر، نظاره گر اين بوده اند كه جنرال عظيم به چه نوع ظالمانه، قوت هاي افغاني و روسي را در كوبيدن قلعه قاضي قومانده ميكرده است. ايشان نوشته اند كه در ساحه هيچ تركيبي از قوت هاي مجاهدين حضور نداشته و تنها تصادفاً قوماندان علاقه دار زلمي با نه 9 تن مجاهد در محل تشريف آورده بودند و نيز تصادفاً به محاصره افتيده بودند.
-وبالاخره، اوج اين تخيل چنين پايان ميگيرد كه، در نتيجه عمليات علاقه دار زلمي و آن 9 مجاهد، به يكباره گي، تمامي قوت هاي عملياتي دولتي و روسها فرار مفتضحانه مي كنند و آن شرم را ثبت تاريخ حرب مي نمايند. برادر من درهيچ منطق نظامي به چنين دريافتي نمي رسم
قياس اينچنين از ساحه جنگ و آنهم در حومه كابل، نه در بين كوه ها و دره ها، باور مرا به درست انديشيدن شما در راز گشايي واقعيت ها، زايل ساخت. وقتي دانستم شما داكتر طب هستيد و اينهمه تناقص در دريافت شما استيلا يافته است تحير من به شگفتي اندر شد. درك من در اينكه، شما يك حقانيت بي بديل تاريخي را، از ذات شناسي نيروهاي سياسي و پويايي آنان در روند تحولات سياسي بر گرفته ايد، مغشوش است. بياييد تناقض ها را بر شماريم
نخست جنرال عظيم در 25عقرب سال 1361 در يك سانحه هوايي جان سپرد. يعني دو سال قبل از عملياتيكه شما آنرا ترسيم كرده ايد. شاهد من، كتاب روز شمار وقايع افغانستان و نيز آرشيف راديوي بي بي سي كه خبر سانحه هوايي را همان وقت پخش كرد
شما به رغم عقيدهء تان، كه عمليات ها را هميشه روسها طرح، اكمال و اجرا ميكردند، اين بار اما، براي مكدر ساختن هر چه بيشتر چهرهء مذكور، قومانده عمليات را به جنرال عظيم نسبت داده ايد. يعني كه جنرال عظيم قوت هاي ارتش سرخ را در پهلوي قوت هاي افغاني قومانده ميكرده است؟
شما نوشته ايد، محل قومانده چنين عمليات بزرگي در روي سرك بوده است و شما چهار چريك آزمودهء شهري، از فاصله سه صدمتري شاهد قومانده هاي عملياتي اينچناني بوده ايد. نه سالون قومانده موجود بوده، نه دستگاه مخابره، نه مشاورين روسي، نه قوماندانان قوت هاي اشتراك كننده، و نيز نه محافظي بوده و نه امنيت محل قومانده گرفته شده بوده است. كه خلاف پرنسيب هاي جنگي است و اينرا هر ابجد خوان مكتب جنگ ميداند، كه شما خلاف مي گوييد
هم مسلك من! شما تير در هوا مي كوبيد و دُن كيشوت وار به جنگ آسياب هاي بادي ميرويد، انگاره تو هم شما را در خود پيچيده، عصبيت ايديالوژيك مجال انديشيدن را ازشمابر گرفته است، وگرنه من ميدانم و نيز خلق الله، كه حد و مرتبه در انديشيدن شما، به هزليه و مضأحك يا كه فكاحت و مطايبه مي انجامد و نيز ميدانم و ميدانند كه قصد شما تفنن و تفريح نيست
و نيز شما نوشته ايد، كه علاقه دار زلمي و آن 9 مجاهد، معاون سياسي جنرال عظيم و ده نفر ديگر را به اسارت گرفتند. پست معاونيت سياسي فرقه8 «شايد منظور نويسنده
«آمريت سياسي فرقه باشد، (عظيمي)» در همان وقت به عهده دگروال اقبال بود، كه الي اكنون ژوندي و روغ است، در بلژيك زنده گي مي كند و ايشان شهادت ميدهند كه در هيچ برهه زماني به اسارت نرفته اند. و طلبكاري اسارت اينچناني را به داكتر يوسفزي وام دار است.
– نيز نوشته ايد كه قد جنرال مذكور پست ورنگ صورت ايشان سياه بوده است. شاهد من اينست كه شما خلاف مي گوييد: مسلك نظامي جنرال عظيم، كماندو و پراشوت بود، كه آنرا در اكادمي معروف «فرونزه» و «ريزان» شوروي وقت فرا گرفته بودند شرط دخول در يك اكادمي كماندو و پراشوت قد بلند و اندام ستبر است، كه ايشان چنين بودند، و سياهي جلد, خلق ذهنيت شماست و ميدانم كه شما كسی ديگري را به اشتباه گرفته ايد كه قبلاً قوماندان فرقه 8 بوده است و در پرتك و پرزه كابليان شوخ طبع به سياه معروف بوده است
– اما بايد اعتراف بكنم، چنانكه نبي عظيمي در كتابش و نيز مطبوعات دنيا، كه در تاريخ جنگ هاي پارتيزاني، جنگ چريكي مجاهدين بي نظير بوده است، و ستايش دوست و دشمن را در همانزمان بر انگيخت، ولي صد افسوس كه آن توفيق مهم و شگفت آور شان، با شگفتي در پاي آن بيگانه ستاي حادثه جوي تهران نشين، و آن كجا نشين ها، بر باد شد و هنوز كه هنوز است، شما در زير رواق« دسايس پنهان، چهره هاي عريان» ميخوابيد، و با اداره ميثاق ايثار، در اين افتخار تاريخي همسو مي شويد. وگرنه، اگر همچو عملياتي به وقوع پيوسته باشد، و اينهمه ساز و برگ نظامي، در رويا رويي با 9 نفر و آنهم در زمين هموار، ننوشته ايد پنجشير، نه نوشته ايد ژوره، نه نوشته ايد تنگي واغجان، نه نوشته ايد كوتل سالنگ، در هيچ ذهنيتي انطباق عملي نمي يابد
مي گويند: هر دگر گوني سياسي همراه با خشونت است، آيا ميشود گفت كه شبه آن دگرگوني سياسي، در ادبيات سياسي ما راه يافته است؟ ميگويم بلي، و گرنه انفجار بهت آور اينهمه ناسزا و هزل ركيك و وقيح و دشنام آميز، و مهمتر خلق ذهنيت هاي كه بر دروغ استوار است، از زبان اقتدار گرايان قبلي، يا مخالفان آنان از كجا سربلند كرد، كه حدو رسم مشخص و واضح را بر نمي تابد. نه حجب نه حيا. نيست هست مي شود، و هست نيست. باز گشت به پنداشت چند صفحه قبل رنگ ميبازد. ذهنيت ديگر در زمان ديگر شكل مي گيرد. عرف من بر حجب و حياست، اما درنگي نمي كنم، اگر بگويم، درك شما اقاي يوسفزي، از كار آيي و قابليت شگفتي زاي حوادث در دو دههء اخير، ناقص است. زبان نوشتار شما، در توهم مي لولد و با دشنام به پا ميخيزد. شما دندان را به جاي دندان و چشم را به جاي چشم نمي بينيد. شما با تحجر و شعار بيست سال پيش، وجود تان را در برههء زماني كنونی نقاره زده ايد. كه همگي دگرگونه مي انديشند، و طبعاً سرخورده گي شما از حوادث، ريشه در گذشته دارد. شما متعلق به نسل آرمان گرايان هستيد، چه در گسترهء مجاهدين و چه در گسترهء حزب وطن، كه آه و حرمان آنهمه آرمانشهري آنان، به سرود حزن انگيزي مبدل گشت. و تشتت فكري اينچنين در ادبيات معاصر- كه در نوشتار جداگانه اي به آن خواهم پرداخت- محصول چنين گشايش است- و طبعاً تحيري ندارد
ديگر حاكميت هاي قبلي- چه حزب وطن و چه مجاهدين- فروپاشيده و كابل در دستان دين گرايان سياست زداي افتيده است. در برابر دين گرايان سياست گراي قبلی، كه بر ارزشهاي فكري گذشته، يك ني درشت كشيده اند, آيده آل و مطلوب فكري آنان تمركز گرايي شديد قدرت است، در وجود مذهبيون و نه تكنوكرات ها. آنها ديگر از مودودي، سيد قطب، ابن تميمه و مطهري چيزي نميدانند، و گرايش به آيده آل هاي اسلامي- محلي دارند، و در اين بازار كساد انديشه مجال هنر نمايي شما در 450 صفحه، اگر خريداري دارد، بي گمان مخاطبي هست كه در جستجوي حيطه گرايي ذهني نيست، و به فضاي باز مي انديشد و روشنگري را به جان مي خرد. عطف توجه به مكاشفه محض در پندار هاي از قبل تعيين شده، نه نقد است، نه روشنگري و تحليل و معرفت پديده هاي تاريخي
پنداشت شما از قبل تعيين شده است. شما جنگ را محكوم نمي كنيد. شما در جستجوي كسي هستيد كه او را در يك موقعيت غير انساني، ترسيم كنيد. نه پدر من جنرال عبدالعظيم در آن برهه زماني زنده بوده است، آنچنان كه شما نوشته ايد و نه چنان عملياتي را قومانده كرده است
من طلب مي كنم، شما در محدودهء فرهنگي حال زنده گي كنيد نه در گذشته، نه در آينده. اما به كشف گذشته برويد و به پيش بيني آينده، ميزان تطابق نقد بر گذشته تاريخي، راز گشايي هاست و كشف واقعيت ها، نه دشنام كه شما به تقريب بيش از 300 مراتبه به اشكال گونه گون نثار جنرال عظيمي كرده ايد، كه ايشان جاي در تاريخ دارند
درپايان بي هيچ شرمنده گي ميخواهم بگويم، بر بطلان آنهمه خونريزي، چه با آيده آل ذهني من بخواند يا نخواند اعتقاد دارم. تعمق و مراقبه به ارزشهاي آن زماني، به ويژه كاربرد هاي تاكتيكي دولتي كه ما در پوهنتون آن درس مي خوانديم. نه جنبه تعيين كننده داشت، نه سازگار بامحيط بود. و نه به اصلاح آن انجاميد. هر چند آرمان گرايي آنزماني را– كه يگانه محرك گرايش ما محسوب ميگرديد هنوز مي ستايم
بلي آقاي يوسفزي، اين است همان زبان شسته، پاكيزه و منقح نقد كه بايد من و خودت یاد بګیریم و مراعات كنيم. زباني كه نسل جوان از ما مي طلبند و اينست شيوه يي بررسي، تحليل کردن قضایا و راز گشايي و كشف حقيقت. و اميدوارم كه هم مرا و هم شما را به كار آيد!
لورکا می گفت(1): هنگامي كه چيزي مي گويي يا مي نويسي به تقويم نگاه كن. مبادا لحظه را در نيافته باشي و بدان كه سخن تو در هر لحظه تيری است كه بايد بر هدفي مشخص بنشيند ورنه به هرزه سخن گفته ای
18.03.2015