آخرین دفاعیه خسرو روزبه عضو کمیته مرکزی حزب توده ایران تهیه و ترتیب : رفیق قاسم آسمایی Khosrow Rouzbeh’s last defense

در تاریخ مبارزات خلق‌ها، قهرمانان جاویدی به‌عرصه می‌آیند که در پیکار مقدس خود برای آرمان‌های خلق پیوسته به مردم تکیه دارند، قهرمانانی که در لحظات معین تاریخی از ژرفای دریای پرخروش خشم و رزم خلق‌ها چون صدف بیرون می‌افتند، بیانگر رنج و پیکار و امید خلق خود می‌شوند، با هر آن‌چه اهریمنی و زدودنی است، به ستیزه برمی‌خیزند و در لحظه ضرور، هنگامی‌که شهادت یک تن به‌معنای پایداری جنبش یک خلق است، جان خویش را نثار می‌کنند. به پاس وفاداری به مردم و ایثار در راه آرمان‌های خلق است که مردم به قهرمانان راه رهایی خود زندگی جاودانه می‌بخشند و آنان را سپاس می‌دارند. خسرو روزبه یکی از این قهرمانان جاوید است.
در دورانی که ارتجاع مخوف بر میهن ما چیره گشته بود و وحشت و یاس بر بسیاری از جان‌ها غالب آمده بود، زمانی‌که ضعف و ارتداد عده‌ای، ابعاد سرخوردگی و تسلیم را گسترده ساخته بود و غوغای هراسندگان، افسون یاس و بدبینی و ناباوری در گوش‌ها می‌دمید، روزبه به‌مثابه یک انقلابی صادق، با ایمانی آهنین و روانی زلال، وظیفه خویش را در شرایط نوین، بدین شکل ترسیم نمود:
«من خوب می‌دانم که ماندن در چنین شرایطی و کار کردن در چنین محیطی تقریبا مساوی با مرگ است. زیرا اگر دستگیر شوم از دو حال خارج نیست، یا مقاومت خواهم کرد یا ضعف نشان خواهم داد. اگر ضعف نشان دهم روحا خواهم مرد و دیگر از لحاظ روحی و معنوی و اجتماعی زنده نیستم و حق حیات ندارم، و اگر مقاومت کنم حتما خواهم مرد. با وجود چنین مخاطراتی، روحیه من، به من اجازه فرار از خطر را نمی‌دهد … تصمیم دارم در مواجهه با خطر از خود دفاع کنم. این دفاع اگر منجر به نجات من شد چه بهتر! والا به احتمال قوی ممکن است زنده گیر دشمن نیفتم و همین امر در بالا بردن روحیه بچه‌ها تاثیر مثبتی خواهد داشت و از بدبینی آن‌ها به‌میزان زیادی خواهد کاست. و اگر هم حالت سومی پیش بیاید که به‌علل فنی زنده دستگیر شوم، یعنی وسیله دفاع من از کار بیفتد و عده‌ای از دشمنان هنوز زنده باشند و دستگیرم کنند، در چنین صورتی تصمیم دارم به‌شدت از عقایدم دفاع کنم … من وظیفه خود می‌دانم که به قیمت جان خودم این سقوط روحیه را جبران کنم. اگر چنین توفیقی دست دهد.» (از نامه به یکی از آشنایان در آستانه دستگیری).
در واقع نیز پایداری و جانبازی روزبه سقوط روحیه‌ها را جبران کرد. مقاومت مسلحانه‌ او در برابر ماموران شاه و اخبار ایستادگی او در برابر شکنجه‌گران، برای جان‌های ملول هوای تازه بود و سطح مقاومت و مبارزه را بالا برد. زمانی‌که حزب ما بر دفاعیه روزبه دست یافت و این اسناد تکان‌دهنده در دسترس مردم قرار گرفت، جملات شعله‌ور آن به شعارهای رزمی نسل جوان بدل شد، نسلی که برای آزادی و استقلال میهن خود و استقرار نظام مردمی سوسیالیسم می‌رزمد. اما به‌راستی روزبه که بود؟
امروز کمتر مبارزی است در میهن ما که نام روزبه، عضو کمیته مرکزی حزب توده ایران و قهرمان ملی ایران را نشنیده باشد. ولی شاید زندگی روزبه و آن شرایط و انگیزه‌های نیرومند اجتماعی که او را به یک انقلابی آتشین، به یک مبارز استوار آرمان‌های زحمتکشان رهنمون شد، به‌ویژه برای همه جوانان میهن ما روشن نباشد.
روزبه که بود؟
دومین فرزند خانواده «ضیاء لشکر» در سال ۱۲۹۴ شمسی در ملایر دیده به‌جهان گشود. پدرش ابتدا به‌سمت رئیس کارپردازی لشکر و سپس به‌سمت رئیس ژاندارمری ولایات ثلاث ملایر خدمت می‌کرد. او که مردی شریف و درستکار بود، میراث پدری خود را در حین خدمت به ارتش از دست داد و از هستی ساقط شد. در دورانی که روزبه خردسال، بزرگ می‌شد و تحصیل می‌کرد پدرش وضع مادی نابسامانی داشت، اما این امر مانع از آن نبود که با وجود تنگدستی به ادامه تحصیل فرزندش علاقه‌مند باشد. روزبه دوره اول دبیرستان را در ملایر و دوره دوم را در همدان گذراند. شرایط دشوار تحصیلی‌اش او را ناگزیر ساخت که دوره تحصیل را هرچه کوتاهتر کند و به این جهت در حالیکه همواره شاگرد اول کلاس بود، دوره شش ساله دبیرستان را طی چهار سال به‌پایان رساند و به دریافت دیپلم علمی نایل آمد. استعداد او در ریاضیات درخشان بود. در کلاس پنجم متوسطه بود که رساله‌ای در زمینه معادلات درجه چهارم و درجات عالی از طریق تقسیم تسلسل نوشت و بعدها هنگامی‌که در دانشکده فنی دانشگاه تهران در رشته الکترونیک مکانیک تحصیل می‌کرد، این رساله را تکمیل نمود.
نخستین گام سیاسی را ناخودآگاه هنگامی برداشت که هشت سال بیشتر نداشت. روزبه هشت ساله، شاگرد کلاس دوم ابتدایی مدرسه آمریکایی ملایر، جزو صفوف دانش‌آموزان، در حالی‌که سرود می‌خواند به‌سوی تلگراف‌خانه می‌رفت، تا تقاضای رژیم جمهوری به‌جای سلطنت مشروطه کند. و این زمانی بود که رضاخان سردار سپه، پدر شاه کنونی برای جلب پشتیبانی مخالفان استبداد سلسله قاجار، خود را طرفدار جمهوری نشان می‌داد و به دستور امیرلشکر احمد آقاخان احمدی، فرمانده لشکر غرب، اقشار مختلف مردم و حتی دانش‌آموزان را به به‌صف به تلگراف‌خانه می‌بردند. روزبه در آخرین دفاع خود می‌گوید:
«من اصلا نمی‌فهمیدم جمهوری چیست و چرا به امضای دانش‌آموزان نابالغ احتیاج دارند».
اگر روزبه هشت ساله و کودکان همسن او در آن‌زمان به فرمان فرمانده لشکر غرب خواستار لغو رژیم سلطنتی شدند، روزی که او به عرصه رسید، آگاهانه و با تکیه بر منطق فلسفی و اجتماعی خویش به مخالفت با سلطنت برخاست. او در دادگاه گفت:
«… از آن‌جا که همه پدیده‌های جهان در حال توسعه و گسترش و تغییر و تکامل است، از آن‌جا که از الکترون گرفته تا منظومه شمسی و کهکشان‌ها در حرکت دایم و تغییر و تبدل روزافزون هستند … بنابراین ادعای کسانی که می‌گویند اصل سلطنت ریشه دراز تاریخی دارد و به‌همین جهت ضرورتا باید تا ابد برقرار بماند، با هیچیک از تئوری‌های علمی و فلسفی و اجتماعی تطبیق نمی‌کند» (از آخرین دفاع روزبه).
روزبه از همان کودکی دل با مردم زحمتکش داشت. دهقانان ملایر را می‌دید که تمام سال عرق جبین بر خاک می‌چکانند و با دست‌های پینه بسته زمین را بارور می‌سازند و از زحمت خود جز غذای بی‌رمقی چون «ترخینه دوغ» و تن‌پوشی ژنده بهره‌ای نمی‌گیرند. کودکان پاپتی روستایی را می‌دید که رنجور و گرسنه، حتی در اثر بیماری‌هایی چون سرخک و سیاه سرفه از پای درمی‌آمدند و در عوض «بزرگ‌زادگانی» که به‌همراه خدمه به مدرسه رفت و آمد می‌کنند و زرق و برق زندگی‌شان را به‌رخ می‌کشند، بی‌آنکه خانواده‌شان رنجی برد و زحمتی تحمل کند. با آن‌که روزبه، خردسال‌تر از آن بود که علت این بی‌عدالتی فاحش را دریابد، ولی نخستین پرسش‌ها در مغز کوچکش نطفه بست و به آن‌جا رسید که سال‌ها بعد در دادگاه گفت:
«من نسبت به آن رژیمی تنفر عمیق و دشمنی آشتی‌ناپذیر پیدا کرده‌ام که به قیمت بدبختی، فقر، گرسنگی و محرومیت هجده میلیون نفر از افراد ملت ایران، همه مواهب زندگی را برای هزار خانواده ممتاز تامین کرده است» (از آخرین دفاع روزبه).
نخستین جوانه‌های عصیان
روزبه که شرایط نامساعد مادی‌اش اجازه نداد بروفق ذوق و استعداد خود در رشته ریاضیات تحصیل کند، ناگزیر وارد دانشکده افسری شد. طی دوران تحصیل در دانشکده افسری روزبه پیوسته از زمره شاگردان برجسته رسته توپخانه بود. فرماندهانش او را «دکتر» خطاب می‌کردند و در وجود او شخصیت برجسته‌ای را برای آینده ارتش ایران می‌دیدند. شاگردان او، آن‌ها که با دیدی میهن‌پرستانه، خدمت در ارتش را پذیرفته بودند، او را به‌عنوان الگو ونمونه برای خدمت نظامی آینده خود می‌نگریستند. هنوز مدت زیادی از پایان تحصیل در دانشکده افسری نگذشته بود که روزبه برای آموزش دانشجویان به خدمت در دانشکده افسری فراخوانده شد. او چندین دوره افسر تربیت کرد. بیش از دویست کنفرانس علمی و نظامی در دانشکده افسری، دانشکده فنی، دبیرستان و دانشکده کشاورزی و دانشکده دامپزشکی داشت که چاشنی تمام این کنفرانس‌ها بحث درباره مسایل اجتماعی بود. او در این دوران شانزده جلد کتاب نظامی، فنی و ریاضی برای شاگردان خود تالیف نمود.
حسن شهرت روزبه از چارچوب دانشکده افسری فراتر رفت و در سایر واحدهای ارتشی اشاعه یافت. او نه تنها مربی دانشجویان بود، بلکه در مقام مسئول انتظامات دانشکده، از مراقبت در تقسیم غذای روزانه سربازان گرفته تا مبارزه با فساد، قمار، تریاک، دزدی و رشوه‌خواری را وظیفه خود می‌دانست. این مبارزه، واکنش فرماندهان فاسد ارتش را را علیه او برانگیخت. این واکنش به‌صورت توقیف‌های چند ساعته تا تبعید به اهواز بود. علی‌رغم این فشارها عزم روزبه در مبارزه با کژی‌ها هر روز راسخ‌تر می‌گردید:
«هر وقت با فساد مواجه می‌شدم، اراده‌ام برای مبارزه با آن محکم‌تر می‌شد» (دفاعیه روزبه ـ اردیبهشت سال ۱۳۲۷).
حین خدمت در دانشکده افسری بود که روزبه در دانشکده فنی دانشگاه تهران نیز به تحصیل پرداخت. خود می‌گوید:
«من زحمت تحصیل در دانشکده فنی را به این‌جهت بر خود هموار کردم که علاوه بر کسب اطلاعات جدید، وجودی اتکالی و متکی به حقوق و درجه ارتش نباشم تا بتوانم در گفتار و رفتار و استقرار روابط خود با زیردستان و روسای عالی‌مقام آزادانه تجدیدنظر کنم» (از کتاب اطاعت کورکورانه).
او در کار گسست پیوندهای خود با ارتش استعمارزده و تحکیم رشته‌های پیوند خود با مردم بود. تبعید روزبه به اهواز او را مرعوب نکرد. چون به‌وجودش احتیاج داشتند، پس از چندی مجددا به دانشکده افسری انتقال یافت و تا مهر سال ۱۳۲۴ در مقام استادی، به تعلیم دانشجویان پرداخت.
بلوغ فکری روزبه
مبارزه روزبه در درون دانشکده افسری ادامه داشت، ولی بتدریج دریافته بود که در میان دریای فساد و ستم نمی‌توان جزیره‌ای بهشت ساخت. او از مبارزه دلسرد نشد، بلکه شیوه‌های نوین مبارزه را جستجو نمود. بحران سیستم‌ استعماری امپریالیسم و امکانات نوینی که در سطح جهان برای گسترش پیکار ازادی‌بخش ملی در کشورهای مستعمره و وابسته پدید آمده بود، نبرد قهرمانانه ارتش اتحاد شوروی علیه فاشیسم هیتلری و پیروزهای پی‌در‌پی مردم شوروی، و در سطح کشوری سقوط دیکتاتوری رضاشاه و گسترش جنبش ضدفاشیستی و ضددیکتاتوری مردم ایران از عوامل موثر تحول فکری روزبه بود. او که روزی احوال پریشان روستانشینان بی‌برگ و نوای زادگاهش غمزده‌اش می‌کرد، در جستجوی علت اصلی این نابسامانی‌ها شورمندانه به بررسی وضع طبقات محروم جامعه پرداخت. پس از مطالعه و اندیشه بسیار در این زمینه، طوفان عظیمی در وجودش برخاست، که آتش ستیز و نبرد را در درونش دامن زد. این نابسامانی‌ها به‌عنوان یک مسئله اجتماعی برایش مطرح شد که راه‌حل اجتماعی خود را طلب می‌کرد. اندیشه اصلاحات در درون ارتش به فکر دگرگونی بنیادی جامعه تحول یافت:
«فکر محدود خدمت‌های جزیی را کنار گذاشتم و تصمیم گرفتم کار را از ریشه واساس اصلاح نمایم تا به بدبختی میلیون‌ها نفر از هم‌میهنانم پایان بخشم».
روزبه به‌ راه مبارزه انقلابی گام گذارد. سال ۱۳۲۲ عضو حزب توده ایران شد تا همپا و در کنار مردم مبارزه را در ابعاد وسیع‌تری ادامه دهد. او از زمره نخستین افسرانی بود که به حزب توده ایران پیوست. روزبه از بنیان‌گذاران «تشکیلات افسران آزادی‌خواه ایران» شد که بسیاری از اعضا آن همکاران و شاگردانش بودند. از آن پس به فعالیت شبانه‌روزی برای جلب افسران به مبارزه سیاسی درون حزب توده ایران پرداخت.
سال ۱۳۲۴ پس از سرکوب قیام افسران خراسان و تهران در گنبدقابوس، مخالفان او در ارتش فرصت را برای تصفیه حساب با او مغتنم شمردند. عده‌ای از افسران مبارز به فرمان ستاد ارتش به کرمان تبعید شدند. نقشه دستگیری روزبه را در سر داشتند، اما روزبه در مرخصی یک‌ماهه بود و نتوانستند دستگیرش کنند. دشمن در کمین بازگشت او به خدمت بود. روزبه غافلگیر نشد و به‌جای بازگشت به خدمت، مخفی شد.
در این نخستین دوران از زندگی مخفی‌اش، سلسله مقالاتی به‌نام مستعار «ستخر» (مرکب از حروف اول «سروان توپخانه خسرو روزبه») در افشا مفاسد سران ارتش و دعوت افسران و درجه‌داران به مبارزه انتشار داد. کتاب ۱۶۲ صفحه‌ای «اطاعت کورکورانه» را نیز در همین دوران منتشر کرد. انتشار این کتاب در کشور بازتاب وسیعی یافت و افکار عمومی را متوجه وجود افسری پیشتاز در درون ارتش نمود که پذیرای سنت حاکم یعنی اطاعت کورکورانه نیست، با آن به ستیز برخاسته و از افسران جوان دعوت می‌کند که:
«همان‌طور که به فرمان احساسات و به حکم غیرت و مردانگی در مورد دستورات و تقاضاهای خلاف شرافت فرمول اطاعت کورکورانه را زیر پا می‌گذاریم، باید به امر وجدان از دستورات و اوامری که به ضرر اکثریت فلک‌زده این مملکت و به‌ نفع هیئت حاکمه است سرپیچی نمود و لوله‌های توپ و مسلسل را به‌طرف آن‌ها و قصرهای باشکوهشان برگرداند» (صفحه ۲۹ کتاب).
او در این کتاب از احساسات میهن‌پرستانه خود، از نفرتش نسبت به استعمار و دارودسته ارفع، دست‌نشانده امپریالیسم انگلیس در ارتش و از عشق به مردم محروم سخن گفته است.
کتاب «اطاعت کورکورانه» توجه محافل مطبوعاتی کشور را نیز به‌خود جلب نمود و روزنامه‌های مختلف با مواضع سیاسی گوناگون درباره آن اظهارنظر کردند. روزنامه «ایران ما» در شماره ۱۳ اردیبهشت ۱۳۲۵ خود تقریظی درباره کتاب نوشت و فصول مختلف آن‌را به خوانندگان خود معرفی کرد. روزنامه «آرمان ملی» در شماره ۹ اردیبهشت خود این‌طور اظهارنظر نمود:
«سروان خسرو روزبه تحت عنوان «اطاعت کورکورانه» کتابی منتشر نموده، که خیلی جامع و جالب است».
انتشار کتاب «اطاعت کورکورانه» کین زمامداران دولت و ارتش را علیه روزبه بیش از پیش برانگیخت. ولی او در دسترس نبود. اوج جنبش در آذربایجان و کردستان، سرانجام دولت وقت را ناگزیر ساخت تا طی اطلاعیه ۱۵ تیر ۱۳۲۵ کلیه افسران مخفی را به خدمت دعوت کند. روزبه نیز به خدمت بازگشت. این‌بار مقامات ارتش سعی کردند تا با وعده منصب و جاه او را رام کنند. ولی روزبه به عطایشان پوزخند زد. او برای خود هرگز چیزی نمی‌خواست، درونمایه مبارزه‌اش رهایی مردم بود و در این راه پرشور و بی‌خویشتن، بری از حسابگری‌‌های شخصی آمده بود و تا پایان بی‌غل‌وغش باقی ماند.
«چگونه می‌توانستم به حساب زندگی مرفه آینده، دورنمای جالبی که می‌توانست جلوی چشم تصویرگردد، زندگی پردرد و توهین‌آمیز گذشته خودم را فراموش کنم؟ چگونه می‌توانستم صدها هزار خسرو روزبه را که در شرایط سخت‌تر و بدتری زندگی می‌کردند و امیدی هم به آینده نداشتند از یاد ببرم؟ … چه حق داشتم این زندگی مرفه را به‌عنوان حق‌السکوت بپذیرم» (از آخرین دفاعیات خسرو روزبه).
پس از سرکوب جنبش دموکراتیک خلق‌های آذربایجان و کردستان و تیرباران عده‌ای از افسران میهن‌پرست، روزبه برای جمع‌آوری نیروها، بالا بردن روحیه‌ها و تجدید حیات سازمان با پشتکار قابل تحسینی دست به‌کار شد. شاه، سران مرتجع ارتش و ماموران رکن دو در جستجوی «مدرک» تازه‌ای برای بازداشت روزبه بودند و چون در این امر توفیق نیافتند، به سراغ پرونده‌های راکدی رفتند که به‌اصطلاح مورد «عفو» قرار گرفته بود. ۱۷ فروردین سال ۱۳۲۶ روزبه بازداشت شد. قرار بود پس از انتقال به آذربایجان در دادگاه زمان جنگ محاکمه و تیرباران شود. اما روزبه به آنان فرصت نداد. در روز ۱۷ اردیبهشت ۱۳۲۶ روز ملاقات عمومی زندانیان دژبان مرکز، به کمک تنی چند از همرزمانش از زندان گریخت. دادگاه حکم غیابی صادر کرد و روزبه را به ۱۵ ماه زندان و اخراج از ارتش محکوم نمود. دومین دوران زندگی مخفی روزبه آغاز شد. در این دوران تمام نیرویش را مصروف گسترش تشکیلات افسران آزادی‌خواه ایران و تالیف و ترجمه نمود. فروردین سال ۱۳۲۷ مجددا روزبه دستگیر شد و با آن‌که از ارتش اخراجش کرده بودند، به محکمه نظامی تسلیم شد. ارتجاع که با سرکوب وحشیانه جنبش دموکراتیک آذربایجان و کردستان، این‌بار هارتر و درنده‌تر به شکار آزادی‌خواهان دست زده بود، قصد نابودی روزبه را داشت. دادستان نظامی برای او تقاضای اعدام کرد، ولی این‌همه ذره‌ای از جسارت و تهور ذاتی روزبه نکاست، مغرور و مطمئن، در برابر دادگاه از اصول عقاید خود، از علاقه به مردم و میهنش دفاع کرد، با هزاران زبان اعتراض، مفاسد درون ارتش و دستگاه دولتی را افشا نمود و به اتهامات زشت کیفرخواست پاسخ گفت. در جریان این دادرسی دستوری، تضییقات بیشمار برای روزبه فراهم کردند، دادگاه اجازه نداد دفاعیات خود را به پایان برساند. اما روزبه چنان آوازه نیک و حسن شهرتی داشت که حتی از جانب مخالفان سیاسی خود هم پشتیبانی می‌شد. نمایندگان دمکرات مجلس و ارباب مطبوعات به اعمال فشار علیه او به‌شیوه‌های گوناگون اعتراض کردند.
حائری‌زاده نماینده مجلس، در جلسه «مطبوعات ضددیکتاتوری» انگشت شاه را در پرونده روزبه نشان داد و گفت:
«دیروز به من گفتند که شخصی به نام خسرو روزبه را دستگیر نموده‌اند. من روزبه را نمی شناسم ولی شنیده‌ام می‌خواهند او را اعدام کنند. اگر بنا باشد اراده اشخاص (منظور شاه است. م) قانون را زیر پا بگذارد، امنیت دیگر وجود نخواهد داشت … من پرسشی در مجلس شورای ملی کرده‌ام که قبل از این‌که او را اعدام کنند، باید وزیر جنگ بیاید و توضیح دهد. موضوعی که مربوط ه قشون نبوده و دستگاه دادگستری باید تعقیب کند، به قشون چه ربطی دارد. من چند سال پیش در قشون بودم، به حالا چه ربطی دارد؟ چرا باید به اراده اشخاص مردم را تحت فشار قرار دهند».
حسن صدر در سرمقاله روزنامه «قیام ایران» نوشت:
«شایعاتی که این چند روزه نسبت به محاکمه سری خسرو روزبه افسر فراری و اخراج شده ارتش و تنظیم ادعا‌نامه‌ای که در آن اعدام روزبه تقاضا شده در محافل تهران وجود دارد، مهیج‌تر از آن است که به سکوت برگزار شود. هواداران روزبه می‌گویند، روزبه پس از فرار از زندان، از تهران خارج شده، پس از فرار اولا نظامی نبوده تا در دادرسی ارتش محاکمه شود و ثانیا جز فرار گناهی مرتکب نشده که مستحق اعدام باشد. باز می‌گویند روزبه از خوش قریحه‌ترین و دانشمندترین افسران جوان این مملکت است».
روزنامه «وظیفه» در افشا دخالت مستقیم شاه در پرونده روزبه نوشت:
«… یکی از ماموران عالی‌رتبه دادرسی ارتش که با ستاد ارتش تماس نزدیکی دارد، به قضات دادگاه تجدیدنظر روزبه گفته است دادرسی و ستاد ارتش علاقه‌مند مساعدت به روزبه هستند ولی تصمیم اینست (منظور شاه است. م) که او محکومیت شدیدی پیدا کند و بعد استدعای «عفو» نماید».
شاه می‌خواست روزبه را در برابر خود به زانو درآورد، ولی نه فقط آن‌زمان، بلکه هرگز در این قصد پلید خود توفیق نیافت. شاه در این آرزو برای ابد ناکام ماند.
فشار افکار عمومی و وجود دمکراسی نسبی، نقشه او را عقیم گذاشت و دادگاه جرات نکرد حکم اعدام صادر کند. روزبه را به ۱۵ سال حبس محکوم کردند. این محکومیت شدید، اعتراض همگانی را برانگیخت.
مدیر روزنامه «علی بابا» در جلسه مطبوعات ضددیکتاتوری گفت:
«این‌که دادگاه تجدیدنظر بدون توجه به دفاع شجاعانه او و علی‌رغم تذکرات و اعراضات توده ملت و مخصوصا جراید، نامبرده را به ۱۵ سال حبس محکوم کرده، تنفرانگیز است».
علی اقبال وکیل مجلس در مجلس طی نطقی، ضمن تاکید بر لزوم عفو و آزادی روزبه چنین گفت:
«بین مردم شایع بود که می‌خواهند او را بکشند. بالاخره حکم محکمه درباره او صادر شد. ولی وقتی من دفاع او را خواندم، دانستم که این روزبه شخص بسیار فهمیده و بامعلوماتی است، (صحیح است) و خیلی خوب و منطقی و مدلل از خود دفاع کرده بود».
شاه و سران مرتجع ارتش که از بازتاب مدافعات روزبه در افکار عمومی به وحشت افتاده بودند، دادستان نظامی را به صحنه فرستادند. دادستان برای اثبات این‌که روزبه «مرد فوق‌العاده‌ای» نیست و حتی از عادی هم «قدری پایین‌تر» است، چنین گفت:
«… زیرا اگر مرد فوق‌العاده‌ای بود، خود را دچار این وضعیت نمی‌کرد!! و با «عقل» و «تدبیر» و «حزم» و «احتیاط» و شرایط زندگی و موقعیت خویش! به پرورش افکار خود می‌پرداخت».
بیچاره دادستان! این کارمند جیره‌خوار و نوکرصفت دستگاه جور و ستم، با معیارهای حقیر و ناچیز خود روزبه را سنجیده بود. یکی از خوانندگان روزنامه «مردم» در پاسخ دادستان نظامی به روزنامه نوشت:
«اتفاقا خسرو روزبه از این لحاظ شخص عادی نیست. مسلما روزبه در محیط «احتیاط کاران باحزم و تدبیر» که برای مقام و منصب «شرایط زندگی و موقعیت خویش» را سخت در نظر می‌گیرند عادی نیست. عادی و پایین‌تر از عادی کسانی هستند که قاعده نکبت‌آور «حزم و احتیاط» را برای ملتی می‌خواهند … ارزش او مربوط به اینست که با وجود احتمال قوی خطر جانی، با گذشت جوانمردانه‌ای از هستی خود، سعی کرد وظیفه بشری خویش را در دفاع از حقیقت ایفا کند. اینست آن منزلتی که متهم‌کنندگان روزبه، یعنی تحقیرکنندگان روح انسان و پشت‌کنندگان به حقیقت، هرگز به آن نخواهند رسید».
این محاکمه، روزبه را بیش از پیش در قلوب و اذهان جای داد. روزنامه «مردم آینده» نامه یکی از خوانندگان خود را در تجلیل از روزبه به‌این شرح منتشر کرد:
«خسرو روزبه در مدافعات خود با درخشندگی تمام و شجاعت کامل از حقیقت دفاع کرد. حقیقت او «حقیقت» محقر، محدود و بی‌ثبات انفرادی نیست، مانند «حقیقتی» که محاکمه‌کنندگان روزبه از آن دفاع می‌کنند. حقیقت او حقیقت عام و باشکوه و استوار است که تمام بشریت بدان علاقه دارد و از آن دفاع می‌کند. به‌همین جهت است که گفتار روزبه در محکمه، گفتار تمام ملت بود» (مردم آینده ـ ۱۴ خرداد ۱۳۲۷).
روزبه قریب سه سال در زندان ماند و در آذر سال ۱۳۲۹ به همت یاران خود، همراه با عده‌ای از رهبران حزب از زندان گریخت. سومین دوره زندگی مخفی روزبه آغاز شد.
روزبه و فراز و فرود جنبش
زندگی مخفی روزبه در این دوران، با اوج جنبش ضدامپریالیستی و ضدارتجاعی مردم همراه بود. محور مرکزی فعالیت روزبه و یارانش در این زمان، گسترش سازمان آزادی‌خواه در درون ارتش بود. روزبه در این راه شب و روز از هم باز نمی‌شناخت، و پروا از خطری که تهدیدش می‌کرد نداشت. علاوه بر این روزبه در مقام مسئولیت شعبه «اطلاعات کل حزب توده ایران» و «شعبه اطلاعات تشکیلات افسران آزادی‌خواه ایران» در واقع به‌مثابه چشم و گوش حزب بود. او شبکه گسترده‌ای را درون ارتش، دربار، ژاندارمری، شهربانی، وزارتخانه‌ها و موسسات مهم دولتی رهبری می‌کرد. از فساد، دزدی‌ها، ریخت و پاش‌ها، عملیات جاسوسی آمریکا و انگلیس در داخل ارتش، اطلاعات دقیق به‌دست می‌آورد و برای بهره‌برداری در اختیار حزب می‌گذارد. در این دوران اعتلاء جنبش، روزبه در کنار فعالیت به‌خاطر جلب افسران به حزب و کسب اطلاعات از مراکز حساس دشمن، مقاله می‌نوشت، ترجمه و تالیف می‌کرد، می‌آموخت و خود را پربار می‌ساخت.
کودتای خائنانه ۲۸ مرداد و موج جدید ترور و سرکوب، روزبه را بار دیگر در معرض خطر شدید قرار داد. به‌دنبال یورش ماموران فرمانداری نظامی، به یکی از جلسات حزبی، روزبه همراه دیگران دستگیر شد. اما چشم تیزبین حزب یعنی تشکیلات افسران هنوز دست نخورده باقی بود و اقدامات دشمن را بی‌اثر می‌کرد. روزبه که در بازجویی‌های اولیه خود را مهندس معرفی کرده بود قبل از آن‌که شناخته شود، به‌دست افسران همرزمش از چنگ دشمن فرار داده شد. او دوباره فعالیت حزبی خود را از سر گرفت. اما هنوز روزهای دشوارتری در پیش بود. روزهایی که رد تشکیلات افسران به دشمن نشان داده شد و افسران دلیر و مبارز حزب توده ایران به دام افتادند. روزبه با تاسف تمام اخبار دردناک دستگیری و شکنجه دوستان و همرزمان خود را دریافت می‌کرد و برای حفظ و جابجا کردن آن‌هایی که هنوز دستگیر نشده بودند، در تقلای دایم بود. او پیوسته در تلاش بود تا یک افسر مخفی را جابجا کند، وسیله خروج دیگری را فراهم سازد، از خانواده بی‌سرپرست این یکی خبر گیرد و از سرنوشت آن زندانی مطلع شود. روزبه به چیزی که نمی‌اندیشید حفظ جان خود بود. او خود و حال و آینده‌اش را چنان با با زندگی و سرنوشت حزب و همرزمانش گره زده بود، که جدا از آنان روزبه‌ای وجود نداشت. اخبار پایداری وکیلی‌ها، محقق‌زاده‌ها، مختاری‌ها، چنان شاد و سرمستش می‌کرد که اندوه ضربات دشمن را از یاد می‌برد، و ضعف‌ها و عقب‌گردها چنان منقلبش می‌نمود که قوت تصمیم او را به ماندن در ایران و جبران ارتدادها صد چندان می‌کرد. او معتقد بود که با دادن نمونه‌های عالی جانبازی می‌توان و باید بر شکست روحی چیره شد.
روزبه در ایران ماند. بیش از سی تن از همرزمانش به فرمان شاه تیرباران و چندین صد نفر آنان پس از شکنجه‌های فراوان زندانی و عده‌ای هم به خارج از کشور فرستاده شدند. روزبه با عزمی پولادین در کنار یاران اندک خود به فعالیت حزبی ادامه می‌داد. روزهای تاری بود. توده‌ای‌ها همه جا سایه مرگ را به‌دنبال خود داشتند. با این وجود دریچه قلب‌های شرافتمند به‌روی آنان گشوده بود و همراه آن درهای خانه‌ها. اما روزهای دیگری از راه رسید که ترس بر بیشتر جان‌ها چیره شد، مردم تامین نداشتند. دوران سلطنت پلیدی‌ها و واژگونی راستی ها بود. دشمن نه تنها بر اکثریت مطلق فعالین حزب دست یافته بود، بلکه خانه‌ها، اتومبیل‌ها، چاپخانه‌ها و اموال حزب را نیز هم به غارت برده بود. دیگر برای مبارز شناخته شده‌ای چون روزبه حتی استفاده از یک وسیله نقلیه خودی ممکن نبود، دیگر پناه یافتن در خانه‌ای مطمئن دشوار بود، دیگر تهیه یک منزل تیمی به‌سادگی ممکن نمی‌شد. در چنین روزهایی، روزبه ناگزیر هر روز به لباسی درمی‌آمد تا رد خود را بر دشمن گم کند و با هشیاری کامل مراقب بود تا باقی‌مانده حزب را از تعرض دشمن در امان دارد. شبی در لباس «سرهنگ شهربانی» در کنار دست راننده یک تاکسی در خیابان‌های شهر در حرکت بود، روزی به قیافه یک روشنفکر با عینک پنسی، در کوچه پس کوچه‌های شمال شهر رفت‌و‌آمد می‌کرد و شبی دیگر با لباده یک بازرگان در جنوب شهر قرار ملاقات داشت. اما در همه حال آنی از اندیشه دفاع مسلحانه در برابر دشمن غافل نبود و در هر لباسی سلاح در جیب داشت و انگشت بر روی ماشه. دشوارتر از مسئله رفت‌و‌آمد، مسئله تامین خانه بود. یکبار که منزل مسکونی‌اش به‌خطر افتاد، چون خانه مطمئن دیگری وجود نداشت، چند شب را تا صبح در پستوی دفتر یک گاراژ مسافری که یک توده‌ای دفتردار آن بود گذراند و سپیده‌دم به خانه دیگری انتقال یافت که همسایه مشکوک آن به سرکار رفته بود. شبی دیگر را در اطاق دفتر یک کارخانه به‌سر آورد و هفته‌ای را در زیرزمین بدون روزن خانه‌ای که در هر اطاقش خانواده‌ای می‌زیست. و از این قبیل نقل و انتقالات پرخطر و ناگزیر، فراوان بود.
در این روزهای دشوار گاه حوادث پیش‌بینی نشده‌ای در زندگی روزبه اتفاق می‌افتاد. شبی که در لباس سرهنگ شهربانی در کنار دست راننده از خیابان شاه‌آباد می‌گذشت، سه‌راه سپهسالار راه‌بندان بود و مامور رانندگی وجود نداشت تا عبور و مرور را تنظیم کند. راننده تاکسی اصرار می‌کرد که: «جناب سرهنگ پیاده شوید و به اتومبیل‌ها راه نشان دهید»، روزبه در فکر بود که چه باید بکند؟ اگر پیاده شود و وسط سه‌راه بایستد، صدها چشم به او دوخته خواهد شد و چه بسا چشم ناپاک دشمن در همین لباس هم او را بشناسد. از طرف دیگر راننده دست‌بردار نبود. تصادفا در این‌موقع سروکله افسر راهنمایی در میان صف بهم فشرده ماشین‌ها پیدا شد و روزبه از مخمصه نجات یافت. بار دیگر در همین لباس، بر سرراهش چند نفر به زدوخورد مشغول بودند، یکی از آن‌ها چون چشمش به «افسر شهربانی» افتاد، جلو آمد و از او خواست تا طرف دعوایش را به کلانتری جلب کند. روزبه آن شب با این استدلال که من مامور محل نیستم و عجله دارم، از معرکه دور شد. لباس «جناب سرهنگ شهربانی» گرچه دشمن را متشبه می‌کرد و برای او «مصونیت» ایجاد می‌نمود، ولی این قبیل دردسرها هم گاه به‌همراه داشت. ویژگی روزبه در سرعت تصمیم سنجیده و سرعت عمل سنجیده بود و همین راز پنهان ماندن طولانی او از چشم دشمن بود.
در برابر یک آزمایش تاریخی
اما سرانجام روزبه گرفتار شد. دشمن با همکاری علی متقی از محل قرار اطلاع یافت و با کمک عظیم عسکری او را شناخت. روزبه مدت یک‌ساعت مسلحانه مقاومت نمود و در حالیکه از ناحیه دست و پا و زیر قلب تیر خورده بود به بیمارستان انتقال یافت. قویا شایع بود که می‌خواهند برای جلوگیری از فرار او، پای تیر خورده‌اش را قطع کنند، ولی این نقشه به ملاحظاتی عملی نشد. پس از مدتی او را به زندان «قزل قلعه» انتقال دادند. بازپرس مستقیم او آزموده سادیست بود که از زبان روزبه: «با من چون شمر رفتار کرده است». تا آغاز محاکمه او بیش از ۹ ماه طول کشید، ۹ ماهی که زیر شکنجه روحی و جسمی و مرافبت دایمی دژخیمان و سرنیزه‌داران، لحظه‌ای آرامش نداشت. شاه ابتدا کوشش داشت، مانند آن عده از رهبران و مسئولان مرتد حزب که پس ار دستگیری تسلیم شدند، به‌دست آزموده جانی و از طریق فشار روحی و جسمی او را به زانو درآورد، ولی شاه و آزموده در اشتباه بودند. روزبه رزمنده‌ای انقلابی بود که به اراده می‌زیست. حوادث اتفاقی، حسابگری‌ها، فرصت‌طلبی‌ها، جاه‌پرستی‌ها اورا به‌سوی حزب نکشیده بود تا در برخورد با اولین دشواری‌ها عنان برتابد، او با تمام شور و منطق و احساس خود و بدون توجه به منافع حقیر فردی، راه حزب توده ایران، راه مبارزه برای رهایی مردم را برگزیده بود. ایمان عمیق او کوکب هدایتش بود.
«… من در عقیده خود صادق هستم و هیچگونه کوته‌نظری و آلایشی در آن دیده نمی‌شود. من با کمال خلوص نیت و بدون توجه به منافع شخصی و بدون پروا از مرگ جانم را در کف اخلاص نهاده‌ام تا به مردم خدمت کنم. مدعیانی نیز بودند که از نیمه راه گریختند.
تو بگریزی از پیش یک شعله خام من استاده‌ام تا بسوزم تمام».
آزموده جلاد که از ارتباط روزبه با هرکس و هرچه در خارج از سلول زندانی که ده‌ها چشم او را می‌پایید وحشت مرگ داشت، با این وجود دو تن از مرتدان زندانی و مطمئن‌ترین مهره‌های خود را به زندان روزبه آورد تا او را به‌اصطلاح «نصیحت» کنند. اولی نزدیک‌ترین دوست و و همرزم او بود، خائنی که پس از غلطیدن در سراشیب خیانت، به‌هر خوش‌رقصی تن درداد. روزبه گفت: «هرگز باور نمی‌کردم که او تا به‌این حد سقوط کرده باشد.» روزبه در زندان اعتصاب غذا اعلام کرد. او به ممنوعیت حق ملاقات خود اعتراض داشت. آزموده یک مرد زندانی از بستگان او را با خود به سلول آورد تا به او «اندرز» دهد، اندرز تسلیم شدن و زنده ماندن!! اندرز خیانت به مردمی که روزبه صمیمانه و با شوری کم‌نظیر دل با آنان داشت، و سر به‌راه خدمت آنان نهاده بود. آزموده بار دیگر شکست خورد، اما هنوز نمی‌توانست قطع امید کند. این‌بار در باغ سبز را گشود. روزبه باز هم استوار باقی ماند: «مرا بر سر دوراهی قرار داده‌اند، اما هرگز قدمی هم به این لجن‌زار کثیف نزدیک نخواهم شد». امید دشمن از او برید. در همان دفتر زندان به محاکمه اونشستند. روزبه از این فرصت برای صحبت با مردم استفاده کرد. اطمینان داشت که دیوار استبداد رژیم و سرنیزه‌های زندانبانان هرچه قطور باشد، روزی سرانجام سخنان او به مردم خواهد رسید. او از زندگی خود گفت، از کودکی تا جوانی، از آغاز مبارزه تا شکفتگی در مبارزه. او با سری افراشته و غروری ستودنی از تعلق خود به حزب توده ایران سخن گفت:
«… من به عقایدم پای‌بندم، نظرات سیاسی‌ام را مقدس می‌شمارم، به عهد و سوگند خود وفادارم و به امضایی که در زیر آنکت حزب توده ایران کرده‌ام، احترام می‌گذارم و هرگز به‌خاطر جلب منفعت یا دفع خطر، پیمان خود را نمی‌شکنم».
او پروا نکرد که در برابر دژخیمان خود از اعتقاد عمیق خود به سوسیالیسم علمی دفاع کند:
«… اگر عاشق و شیفته سوسیالیسم هستم، با تمام عقل و شعور و منطق و درایت خود، برتری اصول آن‌را بر سایر رژیم‌ها احساس کرده‌ام».
او از حقوق پابرهنه‌ها و قباکرباسی‌ها با شوری تمام دفاع کرد. مبارزات درخشان مردم ایران و به‌ویژه جنبش دموکراتیک خلق‌های آذربایجان و کردستان را ستود و آن‌ها را «نهضتی میهنی و مترقی و موجب قوام و دوام و بقای آزادی و استقلال ملی» خواند. حکومت مشروطه ایران را شیر بی‌ یال و دم و اشکم نامید و رژیم سلطنتی و بالاخص سلطنت موروثی را مضحک دانست. هیئت حاکمه را بر صندلی اتهام نشاند که خود با تبدیل حکومت مشروطه سلطنتی به استبداد فردی، با تبعیض میان زن و مرد، با تشکیل محاکم نظامی، با پایمال کردن حقوق احزاب و مطبوعات و لغو مصونیت‌های اجتماعی و حقوقی افراد مملکت، قانون اساسی را زیر پا نهاده است. او دفاع از افسران همرزم خود را برعهده گرفت و گفت:
«… اعضا تشکیلات از نخبه افسران و گل‌های سرسبد ارتش بوده‌اند، و همه آن‌ها از کسانی بودند که به درستی، پاکی، میهن‌پرستی، شرافت، انسان‌دوستی و باسوادی شهرت داشتند. دستگیری این افسران موجب تاثر عمیق همدوره‌ها، زیردستان و حتی روسای آن‌ها شد».
او امید خود را به سربازان، درجه‌داران و افسران میهن‌پرست بیان کرد و از آنان خواست که مدافع آرمان‌های خلق باشند:
«… من خواهان عظمت و افتخار و سربلندی کشور عزیزم و رفاه و سعادت هم‌میهنان گرامی خود هستم و معتقدم که ارتش ایران در تحقق این آرزوها می‌تواند نقش اساسی و مهم داشته باشد … ارتش و سایر نیروهای انتظامی باید مدافع کشور و ضامن استقلال و تمامیت آن و عامل سعادت افراد ملت باشند».
حکم اعدام او صادر شد، همان‌گونه که خود پیش‌بینی کرده بود. شاه که از سال‌ها پیش در آرزوی «تقاضای عفو» این سرسخت‌ترین مخالف خود می‌سوخت، برای آخرین بار آزموده را به سراغ او فرستاد: زندگی به بهای خیانت!! روزبه تندید و آزموده را دست خالی روانه کرد. او مرگ را بر چنان زندگی ننگین ترجیح می‌داد:
«اگر زنده ماندن مشروط به هتک حیثیت، تن دادن به پستی، گذشتن از آبرو، پانهادن بر سر عقاید و آرمان‌های سیاسی و اجتماعی باشد، مرگ صد بار بر آن شرف دارد».
شاه تازه فهمید که روزبه را نمی‌توان خرید. درخواست رسیدگی فرجامی او را رد کرد و حکم اعدام را امضاء نمود. او را به زندان حشمتیه انتقال دادند. دشمن از ترس، با هزاران چشم و یک جنگل سرنیزه مراقب بود تا مبادا روزبه رنجور و تیر خورده از چنگش بگریزد. او ضعف خود را در برابر قوت روح، استحکام اراده و پایداری این گرد انقلابی، زیر سایه صدها نیزه و تفنگ پنهان می‌داشت.
ساعت چهار روز ۲۱ اردیبهشت سال ۱۳۳۷ در زندان به سراغ او رفتند. آماده بود. وصیت‌نامه کوتاهی خطاب به رفقا، برادران و دوستان خود نوشت. قبلا گفتنی‌ها را گفته بود. او را حرکت دادند. به کمک عصا راه می‌رفت. صدای گام‌های مطمئن او در سکوت سپیده، سرود بی‌کلام رزم میلیون‌ها مردمی بود که او را وجدان انقلابی خویش می‌دانستند. «روزبه» در این لحظه مظهر پایداری و تسلیم‌ناپذیری یک جنبش در برابر رژیم سرسپرده و جانورخوی شاه بود. نخواست چشمانش را ببندند: من از مرگ نمی‌ترسم. چشم در چشم دژخیمان خود: آزموده، بختیار، مبصر، زیبایی، امجدی، رجایی دوخت. خائنین خائف نگاه به‌زیر افکندند. صدای او شنیده شد: وظیفه من به پایان رسید و سپس فریاد او در میدان اوج گرفت: زنده باد حزب توده ایران! زنده باد کمونیسم ! آتش! صدای روزبه خاموش شد. دشمنان نفسی به‌راحتی کشیدند.
در شهادت جانگزای روزبه سراسر ایران در سکوت گریست. جلادان از کشته او هم می‌ترسیدند. جسد او را به برادرانش تحویل ندادند و در نقطه دوردستی در «مسگرآباد» به خاک سپردند. ابتدا حتی از نشان دادن محل دفن او به برادرانش امتناع کردند. به آن ها اخطار کردند که حق برگزاری مجلس ترحیم ندارند. اما ناگهان اطلاع یافتند که سربازان زندان‌های قزل قلعه و حشمتیه در سربازخانه‌های خود برای روزبه عزاداری کرده و در مرگ او گریسته‌اند. این دیگر تحمل‌پذیر نبود. فوری دست به‌کار شدند، کنفرانس‌هایی در محل‌های خدمت سربازان و افسران برپا کردند و ضمن تلاش برای مسخ سیمای درخشان روزبه، آن‌ها را از گام گذاردن در راه او برحذر داشتند. در یکی از سربازخانه‌ها گفته بودند: «او که روزبه بود، با آن مقام علمی و با آن نیازی که ارتش به‌وجودش داشت، چون «خیانت» کرد اورا کشتیم، شما دیگر حساب کار خودتان را بکنید».
دشمن حتی پس از مرگش تلاش می‌کرد که چهره او را در افکار عمومی دگرسان جلوه دهد و برای نسل جوانی که او را نمی‌شناخت، چهره‌ای ترسناک و ماجراجو از او ترسیم کند. کمیته مرکزی حزب توده ایران ضمن سندی که بلافاصله پس از شهادت روزبه انتشار داد، این چهره تابناک را چنان‌که هست شناساند و اعلام داشت که خسرو روزبه قهرمان ملی کشور ماست. عده‌ای از همرزمانش ضمن نامه‌ای به کمیته مرکزی حزب توده ایران چنین نوشتند:
«این خسرو روزبه که دادستان ارتش با تردستی می‌خواهد از او قیافه وحشتناکی بسازد، به شهادت همه آشنایانش انسانی بود بسیار رئوف، مهربان و محجوب ولی در عین‌حال جسور و نسبت به دشمن بی‌امان. روح سرکش او را حتی ارتش رضاشاهی و «اطاعت کورکورانه»اش نتوانست رام کند».
یکی از حوزه‌های حزبی در نامه خود به مرکز حزب نوشت:
«ما حاضرین در جلسه در برابر این قهرمان شهید سر تعظیم فرود آورده، فداکاری و ایستادگی و ایمان او را سرمشق هر مبارز جانبازی می‌دانیم. ما در چنین موقعی، یکبار دیگر وفاداری عمیق خود را به حزب بزرگمان ابراز می‌داریم … قهرمانی‌های بی‌نظیر او در دوران کار مخفی، دفاعیه‌های منطقی او در محاکم نظامی، روش مبتکرانه و صادقانه او در انجام امور حزبی، می‌تواند سرمشق مفیدی برای تربیت صدها و هزارها افراد وطن ما و سوق آنان به‌راه مبارزه خلق‌های ایران گردد».
بدینسان یاران و همرزمانش مبارزه و ایثار او را ارج نهادند و بدینسان صدها و هزارها جوانی که در لحظه شهادت روزبه، کودکان نوپایی بیش نبودند، از زندگی و مبارزه، عشق و ایمان او به مردم آموختند و پرچمی را که سحرگاه ۲۱ اردیبهشت سال ۱۳۳۷ در میدان تیر حشمتیه بر خاک افتاد، با هزاران دست برافراشتند. امروز حماسه زندگی، قهرمانی و شهادت شکوهمند روزبه سرود پیکار مردمی است که دلیرانه علیه رژیم فاسد و سرسپرده شاه می‌رزمند.
* این عنوان از مقاله روزنامه «ایزوستیا» گرفته شده که در تاریخ ۱۲ مه سال ۱۹۶۲ درباره زندگی و مبارزه خسرو روزبه، قهرمان ملی ایران انتشار یافت.

نویسنده: ملکه محمدی برگرفته از : ویژه‌نامه «دنیا» به‌مناسبت بیستمین سال شهادت خسرو روزبه، فروردین ۱۳۵۷

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آخرین دفاعیه خسرو روزبه