سپاس فراوان از رفیق گرانقدر دستگیر صادقی که ترجمۀ این مطلب با ارزش را در اختیار ما قرارداد.
راه پرچم
یادداشت:
سالها پیش از این در اواخر سال 1991 گفتگوی ولادیمیر سنیگیریف با روان شاد ببرک کارمل در شرایط بسیار خاص و پیچیده صورت گرفت.«در آن زمان جنرال ورینیکوف منحیث یک مقام بسیار با صلاحیت نظامی ـ دولتی شوروی در کابل » در یک مصاحبه با مجله “اگنیوک”عامل ناکامی و شکست آن کشور در افغانستان را رهبر افغانستان ببرک کارمل شمرده بود و به این وسیله خواست که از وی به صفت سپربلا و گریزگاه استفاده کند. آن مصاحبه سخت ببرک کارمل را ناراحت و عصبانی ساخته بود. ببرک کارمل با شدت از مقامهای شوروی و حزب کمونسیت شوروی میخواست که برای وی نیز شرایط مساعد گردد که از خود دفاع کند و آن مقامها را تهدید کرده بود که اگر این شرایط مساعد نگردد، وی ناگزیر خواهد بود که جواب خود را از طریق وسایل دیگر و رسانههای بینالمللی به نشر برساند. آنها (مقام های دولتی و حزبی) بسیار تلاش کردند که ببرک کارمل را متقاعد سازند تا از خواست خود صرف نظر کند و این مسأله را زیاد جدی نگیرد، ولی ببرک کارمل به هیچ وجه موافقت نمیکرد.
پس از سپری شدن مدتی چند و فشارهای زیاد، مقامهای مربوط شوروی ناگزیر گردیدند که زمینه یک مصاحبه را برای ببرک کارمل فراهم سازند تا با بیان ناراحتیهای خویش به نحوی از تاثر وی کاسته شود و همچنان با دفعالوقت از نشر آن خودداری میکردند. سرانجام به اثر فشارهای که از جانب ببرک کارمل وارد میشد ناگزیر به نشر آن مصاحبه موافقت صورت گرفت که در روزنامه ترود یا کار چاپ مسکو به تاریخ بیست و دوم اکتوبر سال 1991 به نشر رسید.
در همان فرصت من در مسکو بودم و از رویدادهای که بوقوع میپیوست بطور کامل آگاهی داشتم. متن فارسی این مصاحبه را که بگونهیی قلمی فوتوکاپی شده بود بعدها به دست آوردم. چون این مصاحبه ارزش تاریخی فراوان دارد و برای نخستین بار دیدگاه های ببرک کارمل در ارتباط به رویدادهای تاریخی آن برهه را بازتاب میدهد، آن را پس از تایپ و ویرایش به منظور آگاهی علاقمندان مسایل تاریخی افغانستان، مردم، دوستان و رفقای عزیز تقدیم داشته و آنرا به مناسبت پنجاه و ششمین سالگرد تاسیس حزب دموکراتیک خلق افغانستان نشر مینمایم. خاطرنشان میگردد که نتیجه گیری نهایی نویسنده، برداشت خود وی است و با واقعیت سازگاری ندارد.
دستگیر صادقی ـ دسمبر 2020
***
چندی قبل اخگر دلچسپی موضوع افغانستان تکانه جدید یافت. اتحاد شوروی و امریکا از آغاز سال نو عیسوی توافق کردند که تحویلدهی سلاح را به جانبین درگیر مناقشه قطع کنند. رخدادهای کشور همسایه کماکان توجه تاریخ نویسان و ژورنالیستان را به خود معطوف و مجذوب می دارد. امروز امکان اظهار نظرهای یکی از رهبران سابق افغانستان را فراهم آورده ایم که پیشکش میگردد. *
او در جون سال روان عیسوی بوسیلۀ پروازهای عادی شرکت هواپیمایی «آریانا» از مسکو رهسپار کابل گردید. هرگاه، اگر صدها تن جوان مهیج برای بدرقه وی حضور نمیداشتند امکان میرفت که وی منحیث یک مسافر عادی پنداشته شود. اما در گذشته چنین نبود. اندک زمان پیش از این به افتخار وی در فرودگاهها، گارد تشریفات صف میکشید و شخصیتهای عالیرتبه ما، وی را با احترام کامل به آغوش میکشیدند. بریژنف، اندروپف، چرنینکو و گرباچف از آن جمله بودند… ولی حالا حتا مربی شعبه روابط بینالمللی کمیته مرکزی هم، که در سابق از روی الطاف بیپایان، بکس خانمش را حمل میکرد، تشریف فرما نگردیده ـ هیچ یک از شورویها نیامده بودند. این عمل، ترتیب اثر سوء و دردآور در او داشت. به وی خیانت ورزیدند؛ زیرا او به آن نقشی که پنج سال قبل مسکو میخواست ایفا نماید، یعنی نقش رفع تعلقیت به “گذشته” موافق نبود و تسلیم نشد.
ببرک کارمل در آغاز تابستانی که گذشت، پس از تبعید طولانی مدت که الحق میتوان آنرا بازداشت خانهگی نامید، دوباره به میهنش برگشت. در چشمان بی نور و بی روح او درخشش و قاطعیت هویدا گردید؛ پشتش راست شد و صدایش محکم و رسا.
محصلان و دانش آموزان افغانی در مسکو که برای بدرقه و وداع با رهبر شان جمع شده بودند، بار دیگر ببرک سابق را میدیدند که با فوتواش که همه روزه در صفحات روزنامهها به نشر میرسید، نیکو آشنا بودند. هرچند کنون وی بطور کامل دگرگون شده و تغییر کرده است.
بیوگرافی این انسان، همپا و آمیخته با آوازههای حیرتآور، نظریات و ارزیابیهای است که برخی از آنها بیانگر واقعیتهای عام عینی متعلق به شماری زیاد شخصیتها نیز میباشد. بگونۀ مثال پس از عودت عساکر ما از افغانستان، سترجنرال معلومالحال ورونیکیوف که سالهای زیاد گروپ اوپراتیفی ستردرستیز را در کابل رهبری میکرد، ضمن مصاحبه با مجله “اگنیوک” تلاش ورزید تا کم از کم مسوولیت شکست اردوی 40 را در آنطرف آمو دریا بدوش کارمل بیفگند. (فعلا ورینیکوف به اتهام دست داشتن در کودتای اگست شوروی زندانی است.م)
قابل یاددهانی است که جنرال مذکور با قوماندانان چند ـ معلوم نیست بخاطر کدام خدمت سپهسالارانه مورد تفقد قرار گرفته و به اخذ ستاره طلایی قهرمان شوروی در خاک افغانستان نایل شده اند. در مورد نقش خود در افغانستان، ورینیکوف لب به خاموشی بسته، ارچند به اساس شواهد مختلف مواردی وجود دارد که وی شخصاً باید بدان اعتراف کند.
در غرب به گونه گسترده فرضیهیی وجود دارد که ببرک کارمل با کی جی بی همکار بود. بدون شک معلول تصور در این راستا افراد خدمات مخصوص و جواسیسی بودند که تمام امور افغانستان را “به هم فشرده و نزدیک با هم” رهبری میکردند. در آنزمان ببرک کارمل مقامهای عالی حزبی و دولتی را عهده دار بود و مشاور نزدیک او شبانه روز بدون وقفه در جوار وی قرار داشت.
میگفتند وی زیاد باده گساری میکند. حتا قربانی این آوازه سفیر ما در بنگله دیش و. سمیرنوف نیز گردید. وی چندی قبل در هفته نامه “ماسکوفسکیه نووستی” حرفهای زیر را نوشت: “ما، بسیاری از دوستان خوب شوروی را به باده نوشی آغشته میکردیم.” آنچه مربوط به شخصیت افغانی میشود بررغم آنکه به این نکته اعتماد و اعتقاد کامل دارم بازهم لازم میدانم تا یک نکته را تصریح نمایم که: اطرافیان کارمل از “رفقای شوروی” در زمان رهبری او اعم از نظامیان ، دیپلوماتها، چکیستها در زیادهرویهای مغرضانۀ مینوشی، متفاوت بودند. اتفاقاتی وجود داشت که آنها صبحانه را همراه با یک گیلاسی دیگر برای بلند بردن “شهامت” آغاز میکردند؛ ولی مکروب آنها خوشبختانه به کارمل رهبر سرایت نکرد. من این حرف را به صفت انسانی که بارها در حالتهای گوناگون با وی ملاقات کرده ام، اظهار می دارم.
او را به فروزان نگهداشتن اختلافهای فرکسیونی پس از ترهکی و امین متهم میسازند. به من مشکل است که با این طرز تفکر موافق نباشم. مدت زیادی در کوهپایههای هندوکش بودم، با افرادی از ردههای بالایی ملاقات کردم که همه بازنده مبارزههای بیمارگونه فرکسیونی گردیده بودند. این افغانستان است…
نه، پس از مباحثه های زیاد با قهرمانها، پس از آموزش اسناد بسیار، پس از تفکر و اندیشههای دشوار در گسترۀ تاریخ ده ساله اخیر افغانستان، نمیتوانم سنگهای را که دیگران به جانب کارمل پرتاب کرده اند، من نیز بیافگنم. سرنوشت وی همانا تراژیدی انسانی است که زنده گی خود را بخاطر روشنگری اندیشۀ آزادی وقف کرده و سپس به “همسایه کبیر شمالی” خود اعتماد نموده، ولی “دوست عزیز” محیلانه به وی خیانت ورزیده است.
او هنوز در سالهای محصلی، یکی از فعالان جنبش احیای حقوق دموکراتیک بود و در راس مخالفین قرار داشت. به کرات زندانی شد و در تنگنای فشار و تحریم درافتاد؛ چندسال را در بازداشت بسر برد؛ مورد استنطاقهای “مغرضانه” قرار گرفت؛ لت و کوب شد و در اعتصاب غذایی اشتراک کرد. او چی میخواست؟ خواستههای او خیلی ساده بود. به این معنی: سمتدهی و رهبری متمدنانه و دموکراتیک دولت افغانستان، انهدام ستم ملی، ریفورمهای مترقی اراضی که کشور را از فقر حتمی نجات دهد.
برای کارمل که پسر دگرجنرال و والی نظامی یکی از ولایتهای بزرگ پشتنون نشین (پکتیا) بود، آزادی هیچگاه مفهوم طبقاتی نداشت. هرگاه دقیقتر گفته شود، هنوز راههای دموکراسی جوان افغان از جاده متقاطع مذهب کمونیستی نمیگذشت. اگر چه دیپلوماتهای ما و همچنان کسانی که در عقب آنها در افغانستان میرفتند، به صفت مسیونرها و یا مبلغین این مذهب بودند. فکر میکنم که در عمق روح و اندرون این انسان خوب تحصیل کرده، فاضل و متبحر که بر سه زبان خارجی سلیس صحبت می کند، ایدیولوژی مارکسیزم ـ لینینزم الفت و آموزش نیافت تا آن را در شرایط افغانستان بکار بندد. وی با نظراندازی قاعدههای تحمیلی بازیهای سیاسی، پس از آنکه تخت کابل را نصیب گردید، آرام آرام در بیانات خویش از سحر اعتقاد به “نظریه طبقاتی” وسایر ستریوتیپهای ایدولوژیک که برای ما مانوس است، سخن راند.
خانهیی اییلاقی فرعی را که من در سالهای اخیر به اجاره گرفته ام در همجواری گوشۀ خاموش و بی سروصدای حصار مخصوص قرار دارد که در اختیار رهبر دولت سابق همسایه گذاشته شده بود. میگویند، کسانی که پیش از وی در آنجا زنده گی داشتند، رهبران تبعیدی احزاب کمونیست یمن، چین و اسپانیه بودند. در عمارت فرعی آن شبانه روز محافظین امنیت دولتی قرار داشتند که حتا در لحظه گردشهای خصوصی هم از عقب کارمل میآمدند و وی را از نظر دور نمیگذاشتند. خدمه نیز در آنجا مصروف کار بود که از حویلی همسایه بخوبی دیده میشد. آگاهی نامهیی به متن زیر به تار آویخته شده بود: “باید دسپلین خوب کار و کیفیت عالی خدمات تأمین گردد!”
هر زمانی که بدون دشواریها از کنار نگهبانان رد شده و نزد کارمل به مهمانی میرفتم ـ خدمه با توجه و رعایت آگاهی نامهیی یاد شده، چای خوب با کلچه برایم تعارف کرده و صحبتهای ما ساعتها طول میکشید.
با دریغ، حتا حالا نیز همهیی آنچه را که در بارۀ آنها صحبت میکردیم، امکان نشر ندارد. آنطوری که وی میگوید: «وقت آن فرانرسیده است.» مطالبی را کارمل نگفت و برخی را هم خواهش نمود تا من بیان نه نمایم. من هم وعده دادم …
«او گروگان کرملین بود!»
ببرک کارمل صحبت می کند:
متن مصاحبه ببرک کارمل با روزنامه ترود “کار”، چاپ مسکو مورخ 22 اکتوبر 1991
ولادیمیر سنیگیریف
[س ـ سنیگیریف ولادیمیر . ک ـ کارمل ببرک]
س ـ شما از دیدگاه امروز، رخدادهای سال 1978 را که منجر به سقوط رژیم محمد داوود و انقلاب اپریل گردید، چگونه درک و ارزیابی مینمایید؟
ک ـ من رخداد 1978 را یک جنایت بزرگ در مقابل مردم افغانستان میپندارم.
س ـ مگر شما یکی از شرکت کننده های فعال و حتا یکی از پیشوایان کودتای اپریل نبودید؟
ک ـ نخیر. اگر میخواهید بدانید، باید بگویم که انقلاب برخلاف ارادۀ من و بسیاری از رهبران حزب ما صورت پذیرفت.
س ـ چیگونه؟ مگر کمیته مرکزی ح.د.خ.ا تصمیم سقوط داوود را نگرفت؟
به گمان غالب آنچه که من از بسیاری سابقه داران حزبتان شنیده ام، گویا در کمیته مرکزی توافق شده بود که هرگاه خطر انهدام ح.د.خ.ا پدید آید، بدون وقفه باید به اقدامهای ضروری و مناسب در برابر رژیم دست یازید. در اخیر اپریل 1978 رهبری حزب زندانی شد، یعنی خطر به واقعیت مبدل گردید و این عمل فرجام و غایت کار را سرعت بخشید. با این نظر هم تاریخ نویسان، و هم خارجیها موافق و معتقد اند. مگر آیا چنین نبود؟
ک ـ من می دانم چنین فرضیههای وجود دارند؛ ولی واقعیت که حالا وقت آن فرارسیده اینست که پلان سقوط داوود وجود نداشت. کمیته مرکزی چنین تصمیمی اتخاذ نکرده بود. رهبری جناح “پرچم” مخالف اقدام مسلحانه بودند و ثابت میکردند که هنوز وضعیت انقلابی در کشور زایش نیافته است.
درست است که در 25 اپریل 1978 تمام رهبری کمیته مرکزی زندانی شدند…
س ـ آیا حفیظالله امین در آنجمله زندانی شد؟ …
ک ـ نخیر. او هژده ساعت پس از دیگران در زندان افتاد. اینکه در آن ساعتها کجا بود، هیچکس چیزی نمیداند. در حقیقت امین به تنهایی تصمیم گرفت که علیۀ داوود اقدام مسلحانه نماید. معلوم میشود که جناح “خلق” قسمی که شما میدانید توسط ترهکی و امین رهبری میشد، در این تصمیم مشارکت داشت؛ ولی هیچ پرچمی از پلان کودتا آگاه نبود.
س ـ و بدین گونه قسمی که شما تاکید میورزید انقلاب برای شما غیر منتظره بود. تعجب آور است! و بعد چگونه شد؟ در 27 اپریل شما را همراه با سایر شخصیتهای ح.د.خ.ا از زندان پلچرخی رها نمودند…
ک ـ نی، نی. ما در نظارتخانه ولایت بودیم . این محل در مرکز شهر در کنار وزارت معارف است. حوالی ساعت دو ویا سه پس از چاشت، ما را به وسیله زرهپوشها به مرکز رادیو تلویزیون یعنی محل فرماندهی قیام بردند. جنگ در کابل با تمام شدت و حدت آن جریان داشت. حوادث به سود قیام کننده گان در حرکت بود.
داوود همراه با فامیل و اعضای کابینه اش در قصر ریاست جمهوری قرار داشتند. او محکوم به شکست بود، زیرا حتا در گارد محافظ وی شمار زیادی از طرفداران ما موجود بودند. و نیز افسران قیام کننده فعالیتهای پیچیده و شجاعانهیی انجام میدادند. در آن ساعتها اختلافها میان جناحها فراموش شده بود. اتحاد و وحدت غیرآگاهانهیی پدید آمد که رهبری “خلقی” مخالف آن بودند.
س ـ ولی رهبری حزب چی میکرد؟ آنان نیز به اتفاق عمل میکردند؟
ک ـ کاملا نی. بخصوص که اختلافها، ادامۀ مناقشههای مستمر گذشته بود. آنزمان نزد ما مباحثه بیمارگونهیی پدیدار گردید. خلقیها به انهدام فوری داوود همراه با تمام خویشاوندان و نزدیکان او پافشاری میکردند و پا بر زمین میکوبیدند. در حالی که من به شدت اعتراض میکردم. در انقلابها همیشه چنین لکههای سیاه باقی میماند. من پیشنهاد نمودم تا برای داوود به قصر تیلفون گردد (آنزمان هنوز ارتباط تیلفونی مختل نشده بود) و یا از طریق بلندگوها وی را دعوت به تسلیم شدن نماییم. ولی ترهکی، امین و طرفداران شان تصمیم گرفتند که همهیی آنها نابود گردند و چنین شد. نه تنها داوود را به قتل رسانیدند بلکه خانم، فرزندان، نواسهها حتا دو تن از وزرای را که همراه وی بودند نیز نابود کردند. تکرار می کنم: من مخالف بودم. مصداق صحت این گفته من، سخنان بعدی امین است که به نشر رسید. او این کلمهها را به آدرس من گفت: «اتحاد ما با پرچمیها مانور تکتیکی بود. کارمل و رفقای وی ضد انقلابیون بودند. آنان در مخالفت به اعدام داوود قرار گرفتند. بدین لحاظ خودشان محکوم به مرگ اند. ما میخواستیم در نخستین شب انقلاب کارمل را به قتل برسانیم؛ ولی رفیق ترهکی به آن طرح مخالفت کرد. ضد انقلاب را باید فوری در محل نابود کرد.»
گام دیگر در تشدید اختلافها میان حزبی ما، مباحثه در مورد مسالۀ شورای نظامی ـ انقلابی بود. تاریخ نویسی رسمی مبرهن است که فقط این ارگان در راس کودتای اپریل قرار داشت؛ ولی در اصل ارگان مذکور صرف به روی ورق باقی ماند. تمام امور را کمیته مرکزی رهبری میکرد. پلان محیلانه امین که در نخستین شب انقلاب توسط خودش پیشکش گردید، ایجاد ارگان عالی دولتی را در شکل شورای نظامی ـ انقلابی مطرح میساخت. امین فکرهای دور و درازی در سر میپرورانید. او میخواست در راس شورای نظامی ـ انقلابی ترهکی را نصب کند. با آگاهی از نفوذ شخصی خویش در محیط نظامیان (که خیلی قوی بود) امین در عمل وضع را کنترول میکرد.
روز بعد در جریان جلسۀ کمیته مرکزی در بارۀ حاکمیت، امین فهرست شورای نظامی ـ انقلابی را که متشکل از 50 تن بود، جهت تایید ارائه کرد. در فهرست یادشده اکثریت را نظامیان خلقی تشکیل میدادند. صرف دو یا سه پرچمی نیز در آن شامل بود ولی امین در صحبت شفاهی درون جلسه از اظهار چنین فاکت طفره رفت. اما من که پهلوی ترهکی نشسته بودم فهرست را مکمل دیدم.
آری، امین میخواست قدرت را در دست خویش متمرکز سازد. او چنان وقیحانه و محاسبه شده عمل میکرد که برخی از اعضای کمیته مرکزی را متردد میساخت و آنها فکر می نمودند که بهتر است عقب نشینی کرد. ترهکی به این طرح موافقه نه کرد؛ زیرا او خطر طرحهای امین را برای خودش نیز درک میکرد. من در آن جلسه سخنرانی کردم و امین را به اهتمام در جهت ایجاد رژیم نظامی ـ تروریستی متهم ساختم.
در نهایت امر نقطه نظر ما پیروز گردید. ترهکی شخص اول در حکومت، شورای انقلابی و حزب تعیین شد و من در تمام مقامهای مذکور معاون وی.
س ـ خوب، من آماده هستم، تکرار نمایم که انقلاب خلاف ارادۀ شما صورت پذیرفت؛ ولی نتیجه کودتا عبارت از پیروزی ح.د.خ.ا بود. در آن روزها شما چه حالتی را از سر میگذشتاندید؟ سرور و شادی، ناراحتی یا اضطراب؟
ک ـ هیچگونه سرور و شادی وجود نداشت. من احساس تلخ بدبختی را از سر میگذشتاندم. می خواهم بازهم تاکید ورزم که مخالف تشدد در غصب حاکمیت بودم. موضع من آن بود تا حزب نیرومند گردد و پیوند محکم با مردم پیدا کند. حزب میبایست به سوی مردم رفته و در میان آنها حل شود. توده های وسیع مردم باید آگاهی سیاسی بدست میآوردند و در کشور میباید جو دموکراسی سیاسی حاکم میگردید.
من می دانستم که در صورت تصاحب حاکمیت، تودهها از ما حمایت نمیکنند و در چنین حالت قدرت را حفظ نمیتوانیم کرد. “پرچم” از داشتن مناسبات محترمانه نسبت به اسلام، سنتها و عنعنههای مردم حمایت میکرد. لبۀ تیز مبارزه ما، پیش از همه علیه ارتجاع راست بود. در سیاست خارجی، طرفدار پیروی از اصول عدم انسلاک مثبت و فعال و امکان بیان آزادانۀ نظر در مورد مسایل جاری پروسههای جهانی بودیم. این اصول در سنگ پایههای فعالیت جاری ما نهفته بودند.
بسیاری از مردمان شما (شوروی ها) که آن زمان در کابل کار میکردند بالای خلقیها زیاد حساب میکردند. چنین معلوم میشد که برای شورویها، آنها بیشتر مارکسیست جلوه میکردند. خلقیها نخستین بوتل ودکا را، اگر خودشان می نوشیدند، دوم آن را از روی خوش خدمتی برای شما میگذاشتند: “آفرین، بارک الله، اینطور نگهدار! دوست وفادار ، بروید رفقا !”
س ـ امین بسیار زود شما را از سر راه خود دور ساخت. او ترهکی را متقاعد کرد تا کارمل را به حیث سفیر به چکسلواکیا بفرستد. سپس تا جایی که من میدانم شما را دوباره به وطن احضار کردند که به زندان بیافگنند. چون تا آن زمان تمام پرچمیها از مقامهای رهبری برکنار و بسیاری از آنان راهی زندان شده بودند. شما نیز از آن دستور سرپیچی کرده و مدت یکسال به عنوان مهاجر سیاسی باقی ماندید. در خزان 1979 باز شما را بخاصر آوردند و قسمی که بسیاری در کابل میگویند، شما بالای تانکهای شوروی داخل کشور شدید. آیا چنین است؟ پندار شما در مورد برگشت تان از چکسلواکیا چی میباشد و چگونه در دسمبر 1979 برگشتید؟
ک ـ برای پاسخ به این پرسش لازمست تا به گذشته عقبگرد نمایم. حزب ما در اول جنوری 1965 تاسیس شد. من آنزمان که جوانی بیش نبودم، همراه با رفیق سالمند خویش ترهکی که دوست دیرینه شوروی بود کار را آغاز کردیم. در نخستین کنگره حزب ترهکی را منشی اول و مرا منشی دوم کمیته مرکزی حزب انتخاب کردند. دفتر سیاسی هنوز ایجاد نشده بود و صرف هفت عضو کمیته مرکزی و چهار کاندید آن وجود داشت.
بعد از دو سال من با ترهکی روی مسایل سیاسی، ایدیولوژیک و سازمانی اختلاف نظر پیدا کردیم. ترهکی معتقد بود که برنامه حداقل حزب عبارت است از انقلاب دموکراسی خلقی با تمام لحظههای سیال آن تا برقراری دیکتاتوری پرولتاریا. او میخواست با جهش از تمام مراحل ضروری به سوسیالیزم برسد. ده سال اختلاف ما ادامه یافت. سرانجام تا هشت الی نه ماه قبل از رویداد اپریل ما توافق کردیم که دوباره متحد شویم. سپس انقلاب بوقوع پیوست. من باز دوباره شخصیت دوم در تمام امور حزبی، دولتی و حکومتی گردیدم. سپس ترهکی را طرفدارانش به قتل رسانیدند و امین شروع به خیانت به منافع عام ما نمود. به نظر شما حزب باید به کی چشم می دوخت و کی را میخواست؟
از هر راهی که من به کابل رفتم آن ارادۀ حزب من بود.
س ـ پس کی تصمیم دور ساختن امین را گرفت؟
ک ـ طبیعی بود که امین باید برود و حزب زنده بماند. ما همزمان تصمیم برکناری امین را گرفتیم. یعنی نیروهای سالم حزب و شورویها.
س ـ برکنار ساختن امین و یا انهدام فزیکی وی را؟
ک ـ برداشتن مستبد از سرراه و انهدام ستمکاری که هزاران افغان را به قتل رسانیده، امر حتمی بود. من قوای شوروی را در افغانستان دعوت نه کرده ام. زمانی که من به کشور برگشتم، قطعات عساکر شما آنجا بودند. من مقابل عمل انجام یافته قرار گرفتم. امین کمک نظامی تقاضا کرد و حتا او می خواست در این باره اطلاعیۀ را در همان شب از طریق تلویزیون پخش نماید که به قتل رسید.
س ـ به هر حال از نظر تخنیکی، شما چگونه برگشت خود را توجیه می کنید؟
ک ـ البته که ما از طریق پاکستان و یا ایران نمی توانستیم به وطن عودت نماییم. ما از راه مسکو پرواز کردیم. اینکه چی گونه پرواز نمودیم و به وسیله چی، جزییاتی است که من حالا نمی خواهم آن را ابراز بدارم.
س ـ یک سوال دیگر نیز وجود دارد که من نمی توانم آنرا مطرح نه سازم. شاید به نظر شما مودبانه نباشد. 28 دسمبر یعنی یک روز پس از قتل امین، شما را در رادیو به حیث منشی عمومی اعلام کردند. چی گونه انتخاب شما صورت پذیرفت، در حالی که نه کنگره و یا هم پلینوم دایر گردیده بود؟
ک ـ ولی قیام مسلحانه صورت پذیرفته بود. در آستانه و در جریان نبردها، ملاقات با رفقا انجام یافت که پیش از آن هسته رهبری حزب را تشکیل میدادند و در زمان امین مخفی بودند. در جریان این ملاقاتها و نشست کمیته مرکزی حزب تصمیم اتخاذ گردید تا من باید در راس حزب قرار گیرم.
در غرب و کشور شما می گویند که شورویها ببرک کارمل را رهبر افغانستان ساختند و بعد برطرفش کردند. من میخواهم بازهم تکرار کنم و در آینده نیز به تکرار خواهم گفت که: من نمیخواستم مسوولیت رهبری کشور را به عهده گیرم. نمیخواستم! بخصوص زمانی که دانستم عساکر شوروی داخل افغانستان میشوند، به شدت مخالفت کردم. ولی مرا از هر طرف متقاعد به کسب مقام رهبری ساختند. راه و الترناتیف دیگر وجود نداشت.
س ـ چه وقت شما دانستید که پلان وسیع مداخله نظامی شوروی در میان است؟
ک ـ در آستانه آغاز آن. و سه یا چهار ماه پس از کسب مقام هایعالی، برای من روشن گردید که اتحاد شوروی میخواست فوری پس از قتل ترهکی در اکتوبر همان سال قوای خویش را داخل افغانستان بسازد. آنطوری که من درک کردم این تصمیم به تعقیب امکان تحریم امریکاعلیه ایران اتخاذ می گردید. مسکو ترس داشت که عساکر امریکایی در پشت مرزهای افغانستان دق الباب کنند. آری، پس از سه، چهارماه، زمانی که من اطلاعات را با هم پیوند دادم، دریافتم که در واقعیت امر چی چیزی اتفاق افتاده است.
س ـ شما میخواهید بگویید که عساکر ما بدون در نظر گرفتن تقاضای امین داخل افغانستان شده اند؟ افغانستان قربانی رویارویی دو ابر قدرت گردید که مناسبات آنها پرتنش شده بود؟
ک ـ بلی درست است. جنگ سرد با تمام شدت آن جریان داشت؛ ولی امریکاییها عاقل تر از شما بودند، زیرا آنها عساکر خویش را به ایران نفرستادند.
س ـ می گویند تا دسامبر 1979 در تمام کابل فوتوهای مارکس، انگلس و لینین نصب شده بود…؟
ک ـ زمانی که من به قدرت رسیدم فوری امر نمودم تا همهیی آنها جمع گردند. برای بسیاریها این تصمیم منفی جلوه میکرد. حتا آن دسته از رفقای ما که در حزب آموزش دیده بودند، چنین پرسش میکردند: «این چی کاری است که صورت میگیرد؟» آنها از جمع کردن فوتوهای رهبران آموزش کمونیستی تعجب میکردند؛ ولی من قاطع بودم.
البته ما در آن زمان به مارکسیزم و لینیزم به دیدۀ احترام مینگریستیم؛ زیرا این نیرو فاشیزم را مغلوب ساخت و در عقول ملیونها انسان جا گرفت. مسکو برای ما مرکز صلح و نماد خوشبختی انسان بود. کی می توانست تصور کند که همه چیز وارونه میگردد؟ آنچه در کشور شما اتفاق می افتد حتا در خواب هم نمی آمد.
س ـ ژورنالیستان غربی بارها اشاره به پیوند داشتن شما به کی جی بی K.G.B. کرده اند …
ک ـ بلی، من در این باره شنیده ام. به چه چیزهای که مرا متهم نکرده اند. جاسوس کی جی بی یک چیز پوچ و بی مفهوم است! من پیش از انقلاب اپریل در زمان سلطنت برای مدت هشت سال عضو پارلمان بودم و همیشه رک و راست از دوستی با شوروی حمایت میکردم. کدام جاسوس بیملاحظه یی این خبط را انجام میدهد؟ در چنین حالت او باید فوری مخفی میگردید.
س ـ معلوم است که به کابل یک حلقه بهم فشرده از مشاوران میآمدند. مشاور حزبی، مشاور در امور شورای وزیران، مشاور در شورای انقلابی. شماری می آمدند و عدۀ دیگر میرفتند. یکی از آنها را از نزد شما دستبند زده، بررغم داشتن وظیفه مهم دولتی به شوروی فرستادند. او در کارهای جنایی دست داشت و محکوم به حبس طولانی مدت گردید. همهیی مشاوران قسمی که من بارها دیده بودم به خاطر عشق و دوستی با شما سوگند یاد میکردند و سنگ وفاداری را به سینه می کوبیدند. جالب است حال که شما به این وضع بد یعنی گروگان سیاسی افتاده اید، آیا آنها به شما علاقمندی نشان میدهند و به عیادت شما میآیند؟
ک ـ من بیش از چهار سال است که در اینجا می باشم؛ ولی هیچ یکی از آنها نزد من نیامده اند. از من رو برتافته اند. همهیی آنهایی که در کابل در باره “دوستی خلل ناپذیر و مبارزه دوشادوش و مشترک انقلابی” سخن میراندند. همه! صرف مامورین پایین رتبه از کمیته مرکزی اینجا حضور مییابند و دستور میدهند که من چی بکنم و چی نکنم.
شما حق به جانب هستید. مشاورین شما همه جا بودند. در اردو، خدمات امنیتی، ادارات دولتی، وسایل اطلاعات جمعی، سازمانهای اجتماعی، ترافیک، مراکز تحصیلی، خلاصه همه جا. من رهبر کشور مستقل نبودم. این دولت اشغال شده بود که در حقیقت شما آن را اداره میکردید و حالا جنرال ورینیکوف با صدای بلند مرا متهم می سازد. آیا این کار عادلانه است؟ بلی، من گامی بدون مشاورین شما برداشته نمیتوانستم.
حالا کشور ما به اقیانوسی شباهت دارد که دارای چند جزیره کوچک میباشد. جزیرههای یاد شده، همانا اراضی اطراف شهرهای بزرگ است که توسط حاکمیت دولتی کنترول میگردد. توجه کنید. کی موفقانه از شهرهای کندهار، کابل و جلال آباد دفاع میکند؟ آنان همان جنرالهای هستند که مغایر خواست من، عالی رتبههای نظامی شما هیچگونه ارزشی به آنان قایل نبودند.
س ـ پس بالای کی حساب میکردید؟
ک ـ طور مثال بالای تنی! من تاکید میورزیدم که وی یک شخص بیسواد، غیرقابل اعتماد و ناامید کننده است. ولی مشاورین شما وی را به مقامهای بالا ارتقا دادند. از او نخست لوی درستیز و سپس وزیر دفاع ساختد و میگفتند که شهنواز تنی به اصطلاح “مارشال ژوکوف افغانی” است. همهیی اینها به کجا خاتمه یافت. شما خود می دانید. [*]
کاملاً واضح است که کابل در حال حاضر توانایی سازماندهی عملیات تهاجمی را جهت کسب برتری و یا ثبات از راه نظامی در سراسر کشور ندارد. تنها یک راه باقی میماند که باید با تمام نیرو امکان مصالحه را جستجو کرد. انتخاب دیگر وجود ندارد. باید حاکمیت با پایههای وسیع ایجاد گردد.
س ـ ولی قسمی که معلوم می شود، نجیبالله بخاطر این هدف اهتمام کامل میورزد؟
ک ـ هنوز در افغانستان دموکراسی پولیسی حکمفرما است. میخواهم واضح بسازم، آنچه را که من می گویم نه از نقطه نظر مخالف، بلکه از موضع حزب ما میباشد که سیاست جدید را اعلام کرده است.
س ـ لطفا بگویید که شما چطور به مسکو آمدید؟ میدانم که این یک مساله ظریف و حساس است و اگر خواسته باشید در زمینه با شما کمک مینمایم. بدین طریق مسکو در سال 1986 معلوم میشود که تصمیم گرفت تا هم پیوند با خروج عساکر شوروی، تغییراتی را در سیاست داخلی افغانستان پدید آورد. لازم گردید تا در حاکمیت شخص دیگر تعیین گردد. تا آن زمان برای نقش اول، دکتور نجیبالله رییس خدمات اطلاعات دولتی (خاد) را تربیه و آماده ساخته بودند و سپس آنطوری که بارها شده پلینوم را جمع و رای دادند …
ک ـ برای تصمیم گیری در مورد سرنوشت من “شخص بزرگ” از مسکو به طور خاص آمد. من نمی خواهم نام خانوادهگی وی را یاد نمایم. شما می توانید خودتان حدس بزنید.
س ـ کریچکوف؟! (آنزمان رییس اداره خارجی و معاون اول کی جی بی بود و بعد الی کودتای اخیر ماه اگست 1991 شوروی به حیث رییس کی جی بی ایفای وظیفه میکرد.)
ک ـ ولی من برای شما هیچ نامی را یادآور نشدم. خوب این “شخص بزرگ” دستور داد که برای شما رفیق کارمل لازمست به شوروی رفته تفریح و معالجه نمایید و هرگاه خواستید دوباره بوطن برگردید؛ ما همان لحظه شما را به وطن تان بر میگردانیم. مضاعف بر آن “شخص بزرگ” گفت: «حالا رفیق کارمل برای شما لازم است تا بسیار محتاط باشید؛ زیرا دشمنان امکان دارد شما را به قتل برسانند.» من گفتم: «نه. حالا صرف دوستانم می توانند مرا بکشند.»
س ـ دوستان قدیمی؟
او آن بار هیچ سخنی نگفت و تنها سگرت همیشه گی اش “کنت KENT” را پیوسته دود میکرد. چهره گرد با بینی چنگ اش پس از آخرین ملاقات، تیره تر شده و زیر چشمانش ورم کرده بود. من از نزدیکان وی دانستم که دست کم یک سال است که کارمل از خانه بیرون نشده و بدین گونه اعتراض خویش را در برابر طولانی شدن اسارتش در شوروی ابراز میدارد. به تمام تقاضاهای وی مبنی بر بازگشت به میهن عنوانی کمیته مرکزی ح.ک.ا.ش جواب متحدالمال و یک سان میرسید: «هنوز وقت آن فرا نرسیده، تحمل نمایید!»
فرجام هر ملاقات ما برای من به عذابگونهیی مبدل میگردید. او بارها میپرسید تا بداند که چرا رهبری شوروی با تمام نیرو وی را در مسکو محکم اسیر گرفته است؛ و همزمان سخن از کذب و دروغ علیه وی را در مطبوعات به نشر میسپارند. او از من تقاضا کرد تا در این راستا کمکش نمایم؛ ولی من چه میتوانستم بکنم؟…
جهان ماحول ما با سرعت عجیب تغییر مییابد. اندیشههای گذشته به مثابه دگمهای پایدار، قاطعانه به زبالهدانی ریخته میشوند. کارمل با اشتیاق و عطش زیاد روزنامهها را میخواند. تمام اطلاعات خبری را تعقیب میکند و تغییرات نزدیک در کشورش را احساس میکند. بارها آه میکشید و میگفت: «ای کاش پروسترویکا 20 سال قبل اتفاق میافتاد، آنگاه ما به راه دیگری میرفتیم.»
هر روز و هر لحظه زنده گی در ویلای مستریح اطراف مسکو مثل شکنجه و عذابی بود که وی را میکوبید. بخاطر دارم که در میانه زمستان گذشته برای اینکه او را تسکین داده باشم، گفتم: «باشید، در این زودیها زمان تغییر خواهد کرد و شما آزادانه هر کجا که خواسته باشید، می توانید بروید.» کی میتواند تصور کند که چنین مسالهیی زودتر از آنچه که در باره اش فکر هم نمی شد، اتفاق می افتد …
بقول منابع موثق در یک شب ماه جولای زنگ تیلفون سکوت ویلا را شکست. از کابل از عقب گوشی تیلفون برادر وی محمود بریالی که مقام معاون اول صدراعظم افغانستان را عهده دار بود حرف می زد. مثلی که در آنوقت بریالی با رییس جمهور در فضای خوب نهار صرف نموده بودند. سپس گوشی را نجیب الله گرفت و گفت که وی به تجربه انقلابی ببرک کارمل ارج و احترام بزرگ قایل است و خوش خواهد بود که او را در کابل دوباره ببیند. کارمل بدون هرگونه احساس هیجان فرمان عفو خویش را که مدتها انتظار آن را می کشید، شنید. (نزدیکان وی که در یک اطاق نشسته بودند، ندانستند که کارمل با کی و در باره چی صحبت میکند.) کارمل در پاسخ به رییس جمهور اظهار آرزومندی نمود تا هر چه زودتر به صلح در کشور و یک پارچهگی نیروهای وطن پرست توفیق یابد. او فهمید که چیزی اتفاق افتاده و به خانواده خود اظهار نمود که باید به راه بیافتند.
پس از چند روز هواپیمای حامل رهبر سابق افغانستان در میدان هوایی کابل به زمین فرو نشست. روز بعد محمود بریالی از مقام عالی معاون صدراعظم برکنار شد و افغانها آنرا مرتبط به بازگشت برادرش می دانستند. قابل یاد آوری است، زمانی که در سال 1986 نجیب به عوض کارمل به قدرت نشست، بریالی را برای مدت زیاد زندانی کرد. این یک زندهگی عادی افغانی است. ولی مجاهدین تهدید میکنند که هرگاه با هجوم کابل را مسخر سازند، “شب خونین” را برپا خواهند کرد و مسکو از سال نو عیسوی از تحویل دهی سلاح امتناع میورزد.
حالا آیا کارمل ویلای راحت مسکو را که در جزیره گک آرام موقعیت داشت، در خواب می بیند؟ فکر می کنم که هرگز نه.
آیا این شخص در مسوولیت تراژیدی افلاکی که تا حال میهن اش در آتش آن می سوزاند، سهیم است؟ فکر می کنم که آری.
هرگاه فعالیتهای شش ساله وی را به حیث رهبر اول در افغانستان ارزیابی نماییم، در آن میتوان مسامحه و اشتباهات زیاد را جستجو کرد، که همهیی آن را نمیتوان بدوش مشاورین افگند. ببرک کارمل در مقابل روشنایی نیم روز تاریخ بی تقصر نیست. ولی شخصیت سیاسی را به من نشان بدهید که اشتباه نکند و در باره آن به گونه دیگر حرف بزنند.
* شهنواز تنی کودتای نافرجام نظامی را علیه حکومت نجیب اله رهبری کرد و پس از شکست به پاکستان متواری شد.