یکی از اهداف بزرگ برای بشر در عین حال پایه ترین هدف زنده گانی هر انسان والا حفظ هویت انسانی اوست. هویتی که به وی استقلال فردی و اجتماعی میبخشد و او را از دیگران متمایز میسازد. هویتی که او را از سیاهی لشکر بیرون میکشد و به او طبیعت انسانی را با تمام خصوصیات اخلاقی و خصلتهای مخصوص فردی را میبخشد.
کارل مارکس، فریددریش انگلس، ولادیمر ایلچ لینن، لئوناردو داوینچی، میکلانژ، توماس ادیسون، و بسیاری از کسانی که نامشان در تاریخ به ثبت رسیده و ابدی شده اند، تمام، کسانی بوده اند که در مبارزه پیروز شده و به هدفشان رسیده اند، یعنی حفظ هویتی که پس از هزاره ها و صده ها هنوز پا برجاست.
دلیل حفظ هویت آنست که، اگر انسان هویت فردی خود را از دست بدهد، در واقع روح انسانی خود را از دست داده است. در جوامع استعماری و استثماری، همواره خواست نیروهای استیلاگر بر این بوده و هست که برای تسلط کامل بر جامعه، نخست بایستی هویت انسانی را از بین برد و گرنه انسان آزادۀ دارای هویت به سختی مقابله خواهد نمود و نخواهد گذارد که تمامیت خواهان به اهدافشان برسند.
برفت آخر و نیک نامی ببرد
زهی زنده گانی که نامش نمرد
تن زنده دل خفته در زیر گل
به از عالمی زنده مرده دل
دل زنده هرگز نگردد هلاک
تن زنده دل گر بمیرد چه باک.
(سعدی)
خدمت بزرگ و صادقانه از عملکرد مدبرانه و جوانمردانه دولتمردان حساب میشود. حاصل تلاش مدید و صبورانه در خویشتن داری و کار هدفمند و خدمتگذاری عام پسند، نمایانگر چیزی بیش از دانش ظاهری قوانین و کنشهای اندیشه است. انسانها زمانی جاودانه می شوند که خود را وقف جامعه انسانی برای تربیت و پرورش افراد سالم جامعه نمایند، و چون انسانهای با اندیشه و هدفدار را پرورش می دهند و جامعه را بسوی روشنگری و روشن اندیشی رهنمون میشوند و مرگِ چنین انسانها نقطۀ پایانِ نیست، بلکه سرآغاز یک رستاخیزی بزرگ و نجات بخش محسوب میگردد.
انسان هدفمند که تسلط بر خود را آموخته است، می داند چگونه خود را با دیگران منطبق سازد. دیگران نیز به نوبۀ خود، نیروی معنوی او را حرمت می گزارند و احساس می کنند که می توانند از او بیاموزند و به او اتکاء کنند. انسان متفکر و دارایی اندیشه انسانی هر قدر از گذشت ایام سپری شود، کامیابی و نفوذ و اقتدار نیکخواهی اش عظیمتر میگردد.
متفکرین و سیاسیون صادق فکر و اندیشه – مانند کانون تجمع نور یک ذره بین هستند.
اندیشمندی میگوید: مرد آزاده، انسان هدفمند و رها از غم آدمیان نیست. وی زنده گی اش را، به هم میهنان خویش ارزانی داشته و برای سرفرازی میهن کوشش می کند.
مارکس میگوید: رنجبران، بی چیزان و فقرا نیستند. در تاریخ همواره افراد فقیر وجود داشته اند، ولی رنجبران پدیده ای جدید در تاریخ است.
فقر با جوش و خروش افراد نیست که آنها را رنجبر به بار می آورد، بلکه تنفر و خشم آنها نسبت به بورژوازی و شجاعت، استقامت و عزم جزم آنها برای خاتمه دادن به چنین وضع است. رنجبر هنگامی به وجود می آید که این خشم درون و خود اگاهی از طبقه اجتماعی بر فقر افزوده می شود. رنجبران طبقه ای با هدف های انقلابی هستند که هدف آنها از بین بردن کلمه طبقه ی اجتماعی است. طبقه ای که تا همه ی انسان ها را آزاد نسازد خود نمی تواند آزاد باشد.
زمانی که نسل های دربند خفته کشور، تحرک لازم را نداشتند ناگهان از میان روشنفکران وطنپرست و هدفمند، چهره ی درخشید. نوری در تاریکی بر سکویی ایستاد و مردمی را که در افسردگی غروب درهم می لولیدند به مبارزه هدفمند و بی امان برای نجات ستمدیده گان و محرومین فرا خواند. مردی فریاد برآورد که آوایش گیرایی داشت و هُرم کلامش چون آفتاب، زنده گی ها را حرارت و گرمی می بخشید. او با پیشانی باز و چهره جذاب و لباس ساده خروش برداشت و سخن گفت، دعوت به مبارزه هدفمند کرد. مردم دیدند که علیرغم تلاش حاسدان و نیرنگ کج اندیشان و توطئه قشر ارتجاعی و عمال زر و زور و تزویر، دستی نیرومند به فریاد رسی برخاسته است. چشمانی که از اعماقش سیل احساس و جوشش جاذبه به بیرون می تراوید به مردم می نگریست و به خود می آورد و اندیشه های آن توده های درهم ریخته و تکیده را با بانگ رسا و لرزاننده از پارک زرنگار، از ساحه تعلیمی و تحصیلی، از تالار شورای ملی و از صفحات نشریه ها فریاد میکشید و بگوش جهانیان میرساند.
همراه او مبارزینی ستم دیده و زجر کشیده و محنت دوران بر دوش و فریاد عدالت خواهی در حلقوم، آنان پیکرهای خسته خود را که از دیدن رنج محرومان کوفته شده بود براین صخره پر صلابت تکیه دادند و با وی (ببرک کارمل) همراه و همراز و همنوا و همصدا شدند. این شخصیتهای درد مند و انسان دوست – صدای رستاخیز و حق طلبانه کارمل را امتداد دادند تا حقیقت بر تاریکی، سپیدی بر سیاهی، عدالت بر ظلمت، ستمدیده بر ستم کننده، رعیت بر ارباب، قانون بر بربریت، اندیشه بر توطئه . . . تقدم یابد و پیروز گردد. سرانجام این رستاخیز ملی و انسانی به دست توانمند مردان آزاده و با همت والای زنان و مردان و جوانان و غیرتمندان و سلحشوران از بن بر آمد و کاخ ستم فرو ریخت و حق بر باطل چیره شد. این تلاش بی امان و مبارزه قاطع و برهان، افغانستان را از سیاهی به سپیدی رهنمون شد. بلی! این تلاش شخصیت محبوب و میهن پرست کشورما کارمل بود که اختیار و سرنوشت زنده گی زحمتکشان را بدست خودشان رقم زد و بدین ترتیب ببرک کارمل جاودانه تاریخ ما و سرزمین مرد پرور ما گردید. هر چیزی با گذشت زمان، کمرنگ و بی اثر می شود ولی (کارمل) روز به روز در چشم اهل دل و خرد در متن تاریخ ما برجسته تر و درخشان تر می گردد.
سلوک عملی آمیخته با تواضع و فروتنی، سیره اخلاقی همراه با لطف و مدارا، عظمت شخصیت توأم با هیبت و اقتدار و موارد دیگری از شخصیت (ببرک کارمل) بود.
مردی که دارای عزمی نیرومند و اخلاقی متین است، هرگز فضیلت اخلاقی خود را فدای هوس های زنده گی نمی کند. آری، مردانی در این جهان زنده گی کرده اند که برای تکمیل و حفظ فضایل اخلاقی انسان و جامعه، جسم و جان خود را فدا ساخته اند. (کنفسیوس)
همه فخرم همین هستو همین بس
که نامت بر زبانم جمله جاری
تو ناجیی ی همه ی دردمندان
اسیران و فقیران، مستمندان
کلام نافذت هر دم به هر دم
طنینش پر شود دور و بر من.
امروز، دشمنان ملت برای آنکه بهتر بتوانند به مقاصد شوم خود برسند، تمام سعی خود را به کار گرفته اند تا مردم را در یک هرج و مرج فکری و سر درگمی کامل نگاه دارند. هر روز، با ایجاد وقایعی، مردم را به نحوی آشفته میکنند تا کمتر بتوانند برای رسیدن به هدف تمرکز کنند.
ما بخاطر انسجام و رستگاری به مبارزۀ حق طلبانه زنده نام ببرک کارمل ادامه خواهیم داد و تجلیل شایسته و حرمت وارسته به رهبر بزرگ خلق افغانستان خود مبارزۀ صادقانه و پیکارعادلانه شمرده میشود.
ما سالروز نبود رهبرِ بزرگ و شخصیتِ سترگ (ببرک کارمل) رهبر واقعی و دایمی زحمتکشان و مستمندان را به خانوادۀ نجیب وی و بخصوص زن شجاع و حوصله مند (محبوبه کارمل)، همیار روزهای سخت و دشواری مبارزه مشترک، کادرها و اعضای سابقه دارِ وطنپرست و مردم دوستِ معتقد و وفادارِ ح.د.خ.ا.، رفقا و اعضای پرافتخار حزب دموکراتیک خلق افغانستان از صمیم قلب تهنیت و تسلیت عرض نموده و صداقتمندانه میگوییم که راه و تفکر ماندگار و جاودانه کارمل عزیز این فرزانه فرزندِ برومند و سربلند سرزمین مرد آفرین و مردخیز را مصممانه و صادقانه ادامه میدهیم.
دست از طلب ندارم تا کام من بر آید
یا جان رسد به جانان یا جان ز تن برآید.
امروز دشمنان وطن سازی میزنند و دلالان پول پرست و تفنگداران بی همت به سازی میرقصند و این سردرگمی همچنان ادامه دارد.
ما مصمم هستیم و ستاره گان را به درخشنده گی جاودانه اش باور داریم که راه هزاران ساله را در دل افلاک می پیمایند تا به سر منزل غایی سفر خویش برسند.
ما نسل جدید! دیگر خوب و بد را شناخته ایم،
راه و مبارزه را، عدالت و بی عدالتی را، از قضاوت گذر کرده ایم و خود قضاوت شده ایم از تولد گذر کرده ایم و مسیر مردی و مردانگی را بلد شده و انتخاب نموده ایم و سرانجام دریافته ایم که ما بخشی از هر چیزیم و هر چیزی بخشی از ما است. ما راز فصل ها را می دانیم و حرف لحظه ها را می فهمیم.
فردوسی بزرگ میفرماید:
نه دشمن در این بوم و بر لانه داشت
نه بیگانه جائی در این خانه داشت
از آن روز دشمن به ما چیره گشت
که ما را روان و خرد تیره گشت
از آن روز این خانه ویرانه شد
که نان آورش مرد بیگانه شد
بسوزد در آتش گرت جان و تن
به از بنده گی کردن و زیستن
اگر مایه زنده گی بنده گیست
دو صد بار مردن به از زنده گیست
بیاریم آن آب رفته به جوی
مگر ز آن بیابیم باز آب روی.
با محبت و صمیمیت گرم و آتشین،