برخی از نادرستی های مشهورو رايج در املای زبان فارسی

نبی « عظیمی »

 

برخی از نادرستی های مشهورو رايج در املای

 

زبان فارسی

 

( چهار بخش )
برای آموختن یک زبان تا حدی که بتوان به آن زبان گفت و خواند ونوشـت، تلاش بسـیار ضرورت اسـت، از گهواره تا گور. به ویـژه برای جوانانی که ازبد حادثه از وطن مألوف شـان دور افـتاده و یا در همین محنت سـرای غرب تولد یافـته وو طن را هـرگز ندیده اند، فراگرفتن درسـت زبان مادری، امریسـت ضروری. چراکه زبان مادری واز جمله زبان فارسی بنیان اصلی فـرهـنگ ملی ما را تشکیل می دهد و نقش قاطعی را دربسـط وتکامل و شـناخت فرهـنگ سـرزمیـن کهن سـال ما، به عهده دارد. از طرف دیگر این مسـأله نیزروشـن اسـت که زبان، پیش از آن که ابزار گفـتار باشـد، وسـیله یی اندیشـیدن وتفکر اسـت ونمودار فرهـنگ مردم. پس هـر قـدر زبان ناقص ترو ضعیف تر و مبهم تر فـرا گرفته شـود به همان اندازه فرهنگ وتفکر و منطق انسـانی نیز بی رنگ تر منعکس می شـود. زبان شـیرن فارسی ما هم که پیشـینه ء بیشـتراز هـزار سـال دارد واز زبان های پـر سُـنت، نیـرومند و پخته ء جهانی اسـت، ارثیهء گرانبهایی اسـت که هم فرا گرفـتن درسـت آن وظیفهء ما اسـت وهم تکامل و غـنامندی آن رسـالت ما. اما سـوگمندانه باید گفت که زبان ما که در زمان حافظ هـمچون قـندی بود که به بنگاله می رفـت و حتا طوطیان آنجا را شـکر سـخن میسـاخت، اکنون از همه جهات، چه در زمینهء آوا شـناسی( فونتیک ) و چه در زمینهء گرامر و صرف ونحو وچه در زمینهء ترکیبات لغوی( لکسـیک ) و دانـشــواژه ها، چــه در زمیـنـه درسـت نویسی ودرسـت خـوانی ( املا وتلفظ صحیح ) دچار هـرج ومرج شـگرفی اسـت که ناشی ازعدم توجه کافی به آن اسـت. ولی عـلی رغم این بی توجهی زبان تکامل می کند و قواعـد زبان نیز که زاییدهء خود زبان اسـت با آن رو به تکامل می گذارد، هم درتلفظ، هم درخواندن وهم در نوشـتن. مثلاً هـمین واو معـدوله ویا ( ح ) حُطی را در زمان قـدیم با کیفـیت خاصی تلفظ می کرده اند. یا همین کلمهء زغال را روانشـاد عـبد الهادی داوی و ملک الشـعـرابهار با ” ذ ” نوشـته می کردند ویا بزرگانی چون علامه قـزوینی وسـید حسـن تقی زاده و جمالـزاده واژهء تهران را با ” ط ” نوشـته اند و یا قـدما اتاق را اطاق و تپـیـدن را طپیدن و زکات را زکـواة می نوشـتند که صد البته غـلط نبود ولی در املای امروزه وتحقیق دسـتوری وزبانی زمان ما نوشـتن ایـن واژه ها به چنان شـکلی مردود شـمرده شـده و غـلط پنداشـته می شـود. ازطرف دیگر، درسـت اسـت که این غلط ها در گذشـته انجام می شـده اند اما برخی ازاین ناهـمآهنگی ها وسـردرگمیهاو به قول زنده یاد احسـان طبری: “هـرج ومرج واقعی وگاه خنده آور” که در املای فارسی وجود دارد، چنان معلوم وهـویدا ومشـهور اند که دیدن و خواندن آنها سـخت دلازار است. 
در بارهء غلط های رایج و فاحش و به گفتهء قـدما اغلاط مشـهور درنوشـتن واژه گان زبان فارسی با اسـتفاده از منابع ومآخذ معـتبردسـت داشـته و نامه های برخی از دوسـتان فرهـنگی، عرایضی دارم که اگر باری گره از کار چند جوان وچند نوآموز زبان فارسی، در این ماتمکده بگشـاید وبه کار آید، پاداش زحمات خود را گرفـته خواهم بود.
گفتنی می پندارم که مبنای درسـت ونادرسـت بودن واژه ها، براسـاس منابع آتی مشـخص شـده اسـت: با مراجعه به فرهـنگ های لغات از جمله فرهـنگ معـتبر معـین و فرهـنگ عمید، با مراجعه به کتابهای ارزشـمندی چون ” غلط ننویسـیم، فرهـنگ دشـواری های زبان فارسی” نوشـته ابوالحسـن نجفی،” زبان شـناسی وزبان فارسی” نوشـته دکتر پـرویـز ناتل خانلری،” برسـمند سـخن” نوشـته دکتر نادر وزین پور،” دسـتورخط فارسی” منتشـره فرهـنگسـتان زبان وادب فارسی،” مسـایلی از فرهنگ، هنر وزبان” نوشـتهء زنده یاد احسـان طبری، برخی ازشـماره های دورهء نزدهم وبیسـتم مجلهء سـخن،” روش املای زبان دری ” پـذیـرفـته انجمن نویسـنده گان افغانسـتان به کوشـش جناب پویا فاریابی، و یادداشـتهای شـخصی. این نکته نیز قابل یاد آوری می تواند بود که در این پـژوهـش تنها از آن واژه هایی نام می گیرم که در نبشـت وخوان روزمره فراوان به کار می روند و مانند کفر ابلیـس مشـهور اند و یاغلط درغلط. ورنه اگر از لحاظ دسـتوری این لغزش ها را بررسی کنیم و صرف ونحوعربی وتلفظ فصیح عربی را ملاک واقعی برای درسـت نویسی ودرسـت گویی قـرار دهیم، مثنوی هـفتاد من کاغـذ خواهد شـد که هم از حوصلهء این مقال خارج اسـت وهم ازصلاحیت این ناتوان بیرون. پس می پردازیم به غلط های رایج املایی به ترتیب الفبا:
* * *
آزمایشـات: واژه آزمایش را که فارسی اسـت برخی از فارسی زبانان با ” آت ” عربی جمع می بندند که نادرسـت اسـت وباید با ” ها” ی فارسی جمع بسته شود. آزمایشها درسـت اسـت. در جمع بستن واژه ها ی فارسی با ” جات ” نیز غالباً همین گونه اشتباهات رخ می دهد.زیرا که به نظر می رسد این نوع جمع فرقی با جمع ” آت ” ندارد . اما برای نوشتن فارسی فصیح بهتر است که این نوع جمع نیز با 
“ها “جمع بسته شوند، به خاطر احتراز از عربی مآبی . یعنی به عوض روز نامه جات ، کارخانجات ، نوشته جات ، شیرینی جات ، ترشیجات ، دسته جات ، میوه جات ، نقره جات و…. بهتر است چنین بنویسیم :روزنامه ها ، کار خانه ها ، نوشته ها، شیرینی ها ، ترشی ها ، دسته ها ، میوه ها ، نقره ها . 
از غلط های فاحش در همین زمینه یکی هم جمع بستن جمع است. مانند تشکیلات که جمع تشکیل است و هنگامی که با :” آت ” آن را جمع می بندند ، جمع الجمع می شود . بنابراین در نوشتن وکار برد این گونه واژه ها نیز باید دقت نمود . از آنجمله اند : آثارها، اخبارها ، ارکان ها ، اعمال ها ، جواهرها یا جواهرات ، حوادثات ، حواس ها ، عجایبها ِا عجایبات ، غرایبات ، منازل ها ، نوادرات ، امورات ، عملیلات ها و دیگر، که شکل درست نوشتن وگفتن آن چنین است : آثار، اخبار ، ارکان ، اعمال ، جواهر ، حوادث ، حواس ، عجایب ، غرایب ، منازل ، نوادر ، امور ، عملیات و ..
آذان / اذان: این دو واژه را باید از هم تفریق نمود. زیرا که معـنای آذان( گوشـها ) و معـنای اذان عبارت از اعلام کردن، آگاه کردن، خبردادن از وقت نماز با خواندن کلمات مخصوص عربی در سـاعت های معین در گلدسـته و مناره. 
آزوقه / آذوقه: اصل این واژه که آنرا آزوغه هم می نویسـند ترکی اسـت. پس بهتر اسـت به” ز” نوشـته شـود نه به ” ذ”.
آسـیا / آسـیاب: به هردوشـکل می توان این واژه رانوشـت. زیرا که بزرگان ادب فارسی هردو شکل را به کار بسـته اند. مثلاً: چنان برفرق من چرخ آسـیا راند که مویم زیر گرد آسیـــا ماند ( عطار )
یا:
دل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدی
عجب اسـت اگر نگردد که بگردد آسـیابی
همچنان یکی از بزرگترین براعظم های جهان را با همیـن املا ( آسـیا ) می نویسـند و دندان های عـقـب دهان رانیز که دارای تاج پهن وناهموار اسـت وتعـداد آنها در هر فک ده عدد است، همین طور می نویسند.
السلام علیکم/ اسلام علیکم: معـنای جمله نخسـت ( سـلامتی برشـما ) اسـت و معـنای جملهء دوم ( اسـلام برشـما ) . حالا اگر کسی در نامه یی برای دوسـتش بنویسـد که اسـلام علیکم، می بینید که چه غلط مضحکی را مرتکب خواهد شـد.
آن را / آنرا: فضلای زبان چون ” را” را واژهء مسـتقلی می پندارند، پـیـوسته آن را جدا از کلمه پیشـین می نویسـند. مانند: این را وی را، ایشـان را، تو را، آن را پـس نبایدچنین نوشـت: اینرا، ویرا، ایشـانرا، تـرا، اینرا 
بخش دوم
برخی نادرستی های مشهور و …
بخش دوم :
اتاق / اطاق: از آنجاییکه این واژه ترکی اسـت ودر ترکی مخرج ” ط” وجود ندارد پس بهتراسـت آنرا با حرف ” ت” نوشـت.
اتو / اطو:چون این واژه عربی نیسـت وممکن اسـت فارسی یا روسی باشـد، بناءً بهتر اسـت به ” ت” نوشـته شـود نه به ” ط” .
ارابه/ عـرابه:ارابه واژهء فارسی اسـت و عرابه معـرب آن. پس بهتر اسـت آن را به صورت ارابه نوشـت.
ازدحام / ازدهام: این واژه را تنها می توان با حرف “ح” نوشـت. زیرا که ازدهام بی معنی اسـت.
اسـب/اسـپ: به هردوصورت می توان این واژه را نوشـت. هم با ” ب ” و هم با ” پ ” . به سـبب آنکه این واژه پهلوی اسـت نه عربی. امروزه بزرگان زبان بیشـتر با ” ب” می نویسـند. اما در گذشـته های بسـیار دور با ” پ ” می نوشـتند وهمین واژه جزء دوم نام های کهن خراسـانیان بود. مانند : ارجاسـپ، جاماسـپ، گشـتاسپ، تهماسـپ ، لهراسـپ و…
اسـتادان/اسـاتید: چون اسـتاد واژهء فارسی اسـت جمع آن می شـود اسـتادان. اما این کلمه که به صورت اسـتاذ به عربی رفـته بود، به صورت اسـاتیذ و اسـاتید جمع بسـته میشـد. امروزه بهتر اسـت آن را اسـتادان بنویسـیم. 
اسـت/ هـسـت: آقای ابوالحسـن نجفی در کتاب ” غلط ننویسـیم ” اش در ارتباط با این دو کلمه چنین می نویسـد: ” بعضی از فضلا میان این دوکلمه تفاوت قایل اند: هـسـت را به معـنای ” وجود دارد ” یا نشـانهء تأکید و اسـت را فقط رابطه ( یا فعل اسـنادی) می دانند و بنابراین جمله های زیر از نظر آنها غلط یا لا اقل غیر فصیح است: « او هـنوز جوان هـسـت » به جای« اوهنوز جوان اسـت ». یا « درختی در خانهء ماسـت » به جای « درختی در خانهء ما هـسـت ». … این حکم تا اندازه ای درســت اسـت، زیرا در آثار ادبی فارسی غالباً هـسـت به معـنای” وجود دارد” به کار رفـته اسـت:
انگار که هست هرچه در عالم نیست پندار که نیسـت هرچه در عالم هـسـت
( خیام )
مرا خود با تو چیزی در میان هـسـت وگرنه روی زیبا در جهان هـسـت
( سـعدی، غزلیات)
واگر هم هـسـت ، به جای اسـت به کار رفته باشـد به منظور تأکید معـنای جمله اسـت. مثلاً در دوجملهء زیر: (1) احمد عاقل است. / ( 2) احمد عاقل هـسـت. جمله (1) عاقـل بودن احمد را خبرمی دهـد و حال آنکه جملهء (2) این خبر را به تاکید بیان می کندو گویی به مخاطب اطمینان می دهد که در عاقل بودن احمد نباید تردید کرد. با این همه این تمایز معنایی در همه جا وبا این دقت مراعات نشده اسـت. و در ادبیات فارسی مواردی را می توان یافـت که در آنها هـسـت واسـت علی السـویه به جای یکدیگر به کار رفته اند. در نتیجه می توان گفت که اسـتعـمال کلمه هـسـت به جای اسـت وبالعکس غلط نیسـت اما اگر هر کدام از آنها، برطبق آنچه گفته شد، به جای خود به کار رود البته بهتر اسـت .” -1- 
اسـلحه/ سـلاح: بسـیاری ها اسـتعمال درسـت این دو کلمه را نمی دانند. به طوریکه گاهی به عوض اسـلحه، سـلاح و گاه برعکس آن را به کار می برند. در حالی که اسـلحه جمع اسـت و سـلاح مفرد. پس کسـانی که می خواهـند فارسی فـصیح بنویسـند نباید جمع اسـلحه را اسـلحه ها بنویسـد. زیرا که اسـلحه خود کلمه جمع اسـت. اما می توان به عوض ا سـلحه ها واژهء سـلاح ها را به راحتی اسـتعمال نمود.
اقلاً / اکثراً: این دو کلمه در عربی غیر منصرف اسـت وتنوین نمی گیرد. پس کاربرد آن به صور ت های فوق از جملهء اغلاط مشهورتلقی می شـود. بهتر اسـت به جای اقلاً، حد اقل و یا دسـت کم ویا کم از کم نوشـت و به جای اکثراً، غالباً و یابیشـتر.همچنان نمی توان واژه هایی مانند دوم وسـوم و چهارم راکه فارسی اند، دوماً و سـوماً و چارماً نوشـت. یا واژهء عربی اغلب را که بروزن افعل اسـت، اغلباً و یا اعظم را اعظماً و اکرم را اکرماً نوشـت و یا واژه فارسی زبان را زباناً. اما می توان به عوض اغلباً، کلمهءغالباً را به کاربرد. برخی ها واژهء فرانسـه یی تلفون و تلگراف را نیز مینویسـند: تلفوناً، تلگرافاً که صد البته غلط اسـت.-2- 
الله / ا له: نوشـتن اله به جای الله نیز از جمله غـلطی های رایج اسـت، به ویژه هنگامی که درجزء دوم اسـامی اشـخاص به کار میرود. مثلاً، حمیدالله را بسـیاری ها می نویسـند: حمید اله، که غلط اسـت. ولی اگر عـبدالاله بنویسـیم به همین شکل درسـت اسـت و دو حرف ( ل ) برای نوشـتن آن ضرور نیسـت. در همینجا باید یاد آور شـد که نوشـتن آیهء بسـم الله الرحمن الرحیم به شکل بسم اله الرحمن االرحیم هم درسـت نیسـت. 
اِن شاءالله / انشاألله: این جمله از سـه کلمه سـاخته شـده اسـت: اِن ( اگر )، شـاء (بخواهد )،( الله ). اما انشـاءالله ازاین دو کلمه سـاخته شـده اسـت: اِنشـاء ( آفریدن )، الله ( خدا ) پس می بینیم که این دو جمله از هم فرق بسـیار دارند.
انتها / انتهی: بعضی ها می پندارند که انتها و انتهی یک کلمه اسـت و مانند فـتوی و کبری وحتی و عـیسی مطابق شـیوه نگارشی عربی، نوشـته می شـود. ولی معـنای این دو کلمه از هـمدیگر فرق دارد. انتها اسـم اسـت و معـنای آن ” پایان ” می باشد ولی انتهی صیغهء فعلی اسـت به معنای ” تمام شـد، پایان یافـت .”
انتر / عـنتر: واژه انتررا که فارسی اسـت ومعـنای آن بوزینه می باشـد باید به همین صورت نوشـت: انتری که لوطی اش مرده بود، داستانی از صادق چوبک. معـنای عـنتر با حرف ( ع ) به زبان عربی نوعی مگس و مجازاً به معنای شـجاع است.
* * *
باتلاق/ باطلاق: واژهء باتلاق ترکی اسـت، نه عربی. پس نوشـتن آن با حرف ” ت” درسـت اسـت نه با ” ط”.
باغ ها / باغات: واژهء باغ فارسی اسـت، جمع بسـتن آن به ” ات ” عربی نا درسـت اسـت. پس باید باغ ها نوشـت، نه باغات.
برعلیه / عـلیه: دکتر پـرویـز ناتل خانلری نوشـته اسـت که: ” در زبان فارسی نه برعـلیه چیـزی یا کسی مبارزه میکنند ونه برضد آن، بلکه با چیـزی یا کسی می جنگند وپیکار می کنند ومصاف می دهـند و مبارزه وسـتیزه می کنند.
چو جنگ آوری باکسی در سـتیز که ازوی گزیرت بود، یا گریـز ( سـعدی )
شـاهـد این معنی در ادبیات فارسی فراوان اسـت. اما آسـان تر ازهمه کار این اسـت که خود تان در خیابان گریبان باربری را بگیرید و از او بپـرسـید که اگر مزدش را ندهـید برعلیه شـما دعوا می کند یا با شـما ؟” پس برعلیه هم یکی از غلطی های رایج میتواند بود. درسـت آن علیه اسـت که مرکب از” علی” و ” ه ” ضمیر اسـت ومعـنای آن ضد او. در این صورت گاهی که ضد او مراد باشـد باید نوشـت علیه نه برعلیه.-3-
بلهوس/بوالهوس: پیشـوند ” بُل ” برسـر برخی از کلمات می آید ومعـنای پـُر وبسـیار وفراوان را می رسـاند، مثل بلکامه، بلعجب، بلهوس، بلفضول در باره منشـأ واملای این واژه ها باید گفت که هم جزء اول این واژه ها یعنی بُل فارسی اسـت وهم کامه و عجب وهوس وفضول در عربی به کار نرفـته اند، بناءً املای این واژه ها به همین صورت درسـت اسـت، نه به صورت بوالکامه و بوالعجب و بوالهوس و بو الفضول. 
بوته / بته: معـنای این واژه، گیاه پـر شاخ وبرگی اسـت که تنه ضخیم نداشـته باشـد و زیاد بلند نشـود. املای درسـت آن بوته اسـت.
به نام / بنام: در لسـان عربی حرف جر ” به ” را هـمیشـه باید به کلمهء بعد که مجرور اسـت متصل نوشـت وهرگز کسی پیدا نشـده است که در این قاعده شـک کند و این حرف را جدا بنویسـد. اما حرف اضافه ” به” را در زبان فارسی باید همواره جدا از کلمه نوشـت. جز در موارد اسـتثـنایی مثل بنام و بدین و بدر وبهوش وبدو… زیـرا اگر چنین ننویسـیم، التباس معـنا رخ می دهـد، مثل همین به نام وبنام که هر کدام محل اسـتعمال ویـژه یی می طلبد. مثلاً در این مثالها: ” او نویسـندهء بنامی بود.” یا ” من او را به نام نمی شـناختم.” اگر محل این دو ترکیب باهم تبدیل گردد، معنا دچار آشـفته گی می گردد. به همین ترتیب اگر ما ” به روی” را بنویسـیم ” بروی”، معلوم نخواهد شـد که مراد ما چیسـت؟ آیا منظور از” بروی” فعلی از مصدر رفـتن اسـت مانند برو، بروی و… .یا می خواهـیم بنویسـیم که مثلاً: ” این قـلم به روی میز اسـت .” یا اگر ما ” به درد ” را ” بدرد ” بنویسـیم بازهم التباس معـنا رخ می دهد. زیرا بدرد یعنی پاره کند و به درد یعنی به غم و اندوه دچار شـدن یا فـرو رفـتن. به همین گونه اند صد ها واژه واز جمله این واژه ها که باید در هنگام نوشـتن آن با احتیاط بود: به دل و بدل، به شـتاب و بشـتاب، به کار وبکار، به گردن و بگردن، به کس و بکس، به همان و بهمان، به گردش وبگردش، به چشم وبچشم، به هر و بهر، به خر وبخر، به دوش وبدوش، به بار و ببار، به خواب و بخواب وغیره . به این ترتیب همان طوریکه در بالا گفتیم جز در موارد اسـتثنایی، باید حرف اضافهء ” به ” را جدا ازکلمه نوشـت.مانند: به قصد، به منظور، به خاطر، به سـبب، به دسـت، به سـر، به سـوی، به قـدر، به زحمت، به زودی، به عنوان، به وسـیله، به بهانه، به مناسـبت، به غرض، به من، به تو، به …
بها / بهاء : معنای بها ی بدون همزه پایانی ، قیمت ، ارزش ونرخ یک شی است . اما معنای بهاء روشنی ، درخشنده گی ، رونق ، زیبایی ونیکویی است وبه معنای فر وشکوه و زینت و آرایش نیز به کار رفته است . مانند بهاء الدین یا بها ء الحق و یا بها ء الملک که معنای آنها رونق دین ، شکوه دین و شکوه کشور است .آقای ناصر انقطاع ، یکی از فضلای ایرانی در همین زمینه در مجله اسپند نوشته است که نادرستی دیگر در زمینه یی به کار بردن نابه جای همزه این است که غالباً در پشتی جلد ( پوشانه ) کتابها می نویسند : بهاء …. ریال . که البته با در نظر داشت معنای بهاء نادرست است .
برخی از نادرستی های مشهور ورایج املایی…
بخش سوم : 
پایین / پاهین/پائین: برخی ها واژهء پایین را که ضد بلند اسـت با ( ه ) ویا با (ء ) می نویسـند که درسـت نیسـت ومعـنا ندارد. در باره ء
کار برد همزه در نوشتار فارسی درشمارهء 48 مجله اسپند( ایرانی ) که در امر یکا چا پ می گردد می خوانیم که آلوده گی خط پارسی تنها به نوشتن ” صد ” و ” صندلی ” با بند واژه های تازی ” ص” و نوشتن طوفان وطپش و طوس و طا لش و … با بند واژه های تازی ” ط” پایان نمی گیرد ودست اندازی را تا بدان جا کشیده اند که ” همزه ” تازی را که در نوشتار ما جا ندارد بسیار به کار می برند. شاید گروهی چشمگیری از پارسی نویسان روزانه ده ها بار ” همزه تازی ” را در نوشتار های خود به کار می برند و نمی دانند که این نشانهء نوشتاری درزبان پارسی جایی ندارد.( به جزیک واژه که آن واژه” زائو” است که آن را هم باید ” زایو نوشت وگفت ، زیرا از ریشه کار واژه یی زاییدن می آید، نه زائیدن ) . براین پایه نوشتن واژه های ” پائیز ” ، ” پائین ” ، “موئین ” ، “روئین” ، ” آئین ” ،” پر گوئی” ، ” چائی ” و… نادرست اند و باید پاییز ، پایین ، مویین ، رویین ، آیین ، پر گویی ، چایی و چون این ها نوشت. پس نادرست است اگر بنویسیم : 
– جامه ئی را که خریده ئی کهنه است یا این زن امریکائی است . به جای این ساخت های نادرست باید نوشت :
– جامه یی را که خریده یی کهنه است . – این زن امریکایی است. 
گفتنی است که ( روش املای زبان دری ) پذیرفته شده انجمن نویسنده گان افغانستان کار برد همزه را به کلی مردود نمی داند و در صص 30 -33رهنمود های مشخصی در مورد واژه های همزه دار، ارایه می نماید. 
پزشـک / پـزشـگ: صورت درسـت نوشـتن این وازه پزشـک اسـت نه پـزشـگ. همچنان واژه های زیر در فارسی فصیح با ک نوشـته می شـوند، نه با گ: پشـک، خشـک، رشـک، زرشـک، سـرشـک، کشـک، کشـکول، دوشک، گنجشـک، لشـکر، مشـک، مُشـکین، شـکارو … گفتـنی اسـت که در تعمیم این قاعـده دو نکته را باید در نظر داشـت. نخسـت این که بنا برقاعـدهء آوایی زبان فارسی در واژه های بسـیط اگرش سـاکن باشـد تمایـز میان ک وگ از بین رفـته ودر زبان محاوره صدای گ شـنیده می شـود و لی چنان که گفـته آمد در فارسی فصیح آن را ک تلفظ می کنند. اما اگر ش متحرک باشـد وواژه ها هم مرکب یا مشـتـق، در آن صورت اسـتعمال گ مانعی ندارد. مانند: شـگرف، شـگفت، شـگرد، پـژوهـشگر، خوشـگل، دانشـگاه و…
پیش روی/ پیشَـروی: اگر مراد، مقابل ویا جلو کسی یا چیزی باشـد، این ترکیب را بـــــاید به صورت جدا ( دو واژه ) ایـن طورنوشـتـه کنیم: پیش روی. ولی اگر منظورحرکت به جلو باشـد یکجا نوشـته می شود. مثلاً: پیشروی سـپاهیان هیتلر در اروپا حیرت برانگیز بود. به همین ترتیب، ترکیب پیشُـبرد اگر به صورت اسـم به کار رود، در یک کلمه و اگربه صورت فعل مرکب باشـد در دو کلمه نوشـته می شـود: ” احمد در پیشـبرد امور محولهء خویش مؤفق اسـت. ” یا ” او با کوشـش های خود آن کار دشـواررا پیش بُرد.”
پترول/ پطرول:این واژه فـرانسـه یی اسـت. پس بهتر اسـت به ت نوشـته شـود. همچنان واژهء پتلون را که عربی نیسـت نباید به ط نوشت. 
* * *
تاس / طاس: تاس واژهء فارسی اسـت و باید به حرف ت نوشـته شـود نه به ط.
تراز/ طراز: تراز واژهء فارسی و معـرب آن طراز اسـت. به همین سـبب باید” تراز” با همه ترکیباتش با حرف ” ت” نوشـته شـود. مانند: تراز نامه، هم تراز، ترازکردن و مانند این ها. اما واژهء دیگری که معنای آن ( سـطح ) است و لغت نویسـان نسـب نامهء آن را از واژه طرزعربی می پندارند به معـنای طبقه وردیف اسـتعمال می شـود: این فـیلسـوف همطراز ابن سـینا سـت . در این مورد آقای ابوالحسن نجفی می نویسـد که چون محتمل اسـت این واژه از تراز فارسی گرفته شـده باشـد، بناءً نوشـتن آن با حرف ت نیز درسـت اسـت. 
تپیدن / طپیدن :این واژه نیز فارسی اسـت. و با حرف ” ت ” نوشـته می شـود، پس نوشـتن واژه های مشـتق ازاین واژه مانند تپش و تپنده و تپید وتپاندن را نیز باید به همین صورت نوشـت. همچنان واژه هایی مانند تالار، تپانچه، تنبور، تشـت وتهران که فارسی اند، نباید با ” ط” نوشـته شـوند. حرف دیگر این اسـت که اگر کلمه عربی باشـد، به املای آن باید توجه کرد .زیرا که در زبان عربی هم ت وجود دارد وهم ط. مانند تابع و طبیب. نکتهء دیگر: اگر کلمه مورد نظرمربوط به زبانهای بیگانه باشـد، به ت نوشـته می شـود. مانند: ایتالیا، اتریش، اتیوپی، امپراتور، ترابلس. اما به نظر می رسـد که در بعضی از نامهای خاص مانند سـقراط و بقراط و افلاطون و ذیمقراطیس آوردن حرف ت به عوض ط نا درسـت باشـد. زیرا بیم آن می رود که اگر سـقرات وبقرات وافلاتون و ذیمقـراتیس بنویسـیم به درک مفهوم این نامها زیان برسـد. آقای جعـفر شـعار در شـمارهء دوم دوره سی وچهارم مجله سـخن در همین مورد چنین می نویسـد:” … به علا وه این کلمات که از رهگذر زبان عربی وارد زبان فارسی شـده اند چه فرقی با اسـامی عربی چون حافظ، نظامی، ملا صدرا، ابوریحان و جز آن دارند و آیا می توان در این نامها هم حروف خاص عربی را تغـیـیـرداد؟ “
تغـیر/ تغـییر: اصل این کلمه عربی اسـت و با هردو املا با معـنای یکسـان به کار رفته اسـت. همچنان تمیزو تمییزرا که نسـب نامهء عربی دارند می توان با هردو املا نوشـت.
* * *
ثواب/صواب: نوشـتن یکی به عوض دیگر این واژه ها، نیز یکی از غلط های رایج در املای زبان فارسی اسـت. در حالی که ثواب وصواب معانی جدا گانه یی دارند و نباید این دو واژه را باهم اشـتباه کرد. ثواب اسـم اسـت، به معـنای ” پاداش “:
ثواب و روزه وحج قبول آن کس باد که خاک میکدهء عـشـق را زیارت کرد ( حافظ )
اما صواب صفت اسـت و معـنای آن، درسـت و صحیح و بجا ومناسـب است. 
* * *
جذر/ جزر:برخی ها درکاربرد درسـت این دو واژه نیز گهگاهی اشـتباه می کنند و جذر را به عوض جزر و یا جزر را به عوض جذر می نویسـند. اما جذربه معـنای ریشـه اسـت و در ریاضی جـذر، عددی اسـت که آن را در نفس خودش ضرب کنند. مثل 3 که وقتی آن را درنفـس خودش ضرب کنند عدد 9 حاصل می شــود. حاصل ضرب را مجذور می گویند. و جزر با حرف زعبارت اسـت ازفرو نشـسـتن آب دریا، بازگشـتن آب دریا و ضد مدَ. 
جرأت/ جرئت: این واژه را به همین صورت باید نوشـت، نه به صورت جرئت.
* * *
چنانچه / چنانکه : این دو ترکیب را که از هم فرق کمی ندارند ، عده یی به اشتباه به جای یکدیگر به کا ر می برند . آقای ابو الحسن نجفی در صفحه 148 کتابش می نویسد : ” چنانچه قید تاکید است و پس از کلمه” اگر” وبرای تقویت معنای آن به کار می رود : اگر چنانچه یعنی « اگر چنین باشدکه » : « اگر چنانچه موافقت کند همراه او خواهم رفت . » بعضی از فضلا از جمله جلال همایی ( قواعد زبان فارسی ص 190 ) معتقدند که چنانچه خود به معنای” اگر” است و بنابر این استعمال هردو کلمه باهم صحیح نیست ؛ مثلاً به جای « اگر راستکار باشی ، رستگار می شوی » ، می توان گفت : « چنانچه راستکار باشی ، رستگار می شوی » .
آقای محمد کاظم کاظمی ، شاعر، نویسنده و پژوهشگر سر شناس کشور ما نیز در این زمینه می نویسد : « … بسیاری از نویسنده گان ما به جای ” چنان که ” به معنای ” آن گونه که ” کلمة ” چنانچه ” را به کار می برند که به معنای ” اگر ” یا ” در صورتی که ” است . این دو کلمه فرقی ظریف و مهم با هم دارند و غالباً این تفاوت نا دیده گرفته می شود . چنانچه یک ” شرط ” است ، یعنی در صورتی که این کار بشود ، فلان کار خواهد شد. …» 
مکن در این چمنم سرزنش به خود رویی چنانکه پرورشم می دهند ، می رویــــــــــــم ( حافظ )
برای تفصیل بیشتر این تفاوت ، خوانندهء گران ارج می تواند به صص147-148 کتاب مستطاب ” غلط ننویسیم و نوشته ء آقای محمد کاظم کاظمی در وبلاگ انترنتی نامبرده مراجه فرماید .* 
چایخانه / چای خانه: این واژه ترکیبی اسـت وبه همین شـکل نوشـته می شـود، مانند چشـمگیر، چشـمداشـت، گلچهره، ماتمسرا،غربتسـرا، بزرگمهر، سـپاسـگزار، خراجگزار و…

بخش چهارم:
حایل/هایل: این دو واژه را نیز عده یی با یکدیگر اشـتباه کرده و حایل را به جای هایل و برعکس اسـتعمال می کنند. باید گفت که حایل با «ح» حطی اسـم اسـت و به معـنای آنچه که میان دو چیـز واقع شـود و مانع از اتصال آن دو گردد: ظلمت حایل گشـت.
پرده چه باشـد میان عاشق و معـشـوق سدّ سکندر نه مانع است ونه حایل
(سعدی)
اماهایل با «ه» هـوّز صفـت اسـت و به معنای ترسـناک:
شـب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل کجا دانند حــال ما سـبکـسـاران سـاحل‌ها
(حافظ)
حامله / حامله دار: واژه حامله از حاملة عربی و مؤنث حامل اسـت و معـنای آن آبسـتن باشـد و شـکمدار. پس نوشـتن این واژه به صورت حامله دار غلط اسـت.
حیات / حیاط: این دو واژه را نیز برخی ها به غلط، عوض یکدیگر می نویسـند. حیات به معنای زنده گی اسـت و حیاط به معنای حویلی یا فضای سـرگشـوده یی که اطرافـش دیوار شـده باشـد؛ اما املای عربی حیات (رسـم الخط قـرآنی) حیواة اسـت و حیاة نیز نوشـته اند در زبان تازی.
* * *
خرد/ خورد: معـنای واژه خُرد- بدون حرف (واو) – کوچک و ریز واندک اسـت، و معـنای واژه خورد این اسـت که سـوم شـخص مفرد- در زمان ماضی مطلق- غذا خورده اسـت. مصدر این واژه خوردن اسـت. پس نباید خردظابط را خوردظابط نوشـت و خردسـال را خوردسـال. همچنین این واژه ها را باید بدون (واو) نوشـت: خرده گیری، خردشدن، خردکردن، خرده فروش، خرده بینی، خرده خرده، خرده شـناس، خرده کاری، خرده مالک، خردهمت، خردی و… این واژه ها را هم باید به همین صورت نوشـت: سـالخورد، سـالخورده، خورد و خوراک، خوردونوش، خورد وخواب، خورده برده، خوردنی، خورده پـز و…
خورشـید/ خرشـید: املای درسـت این واژه خورشـید اسـت. اصل آن پهلوی اسـت.
خرسـند / خورسـند: یکی از غلط های رایج و مشـهور نوشـتن این واژه با حرف (واو) اسـت. پس نباید خرسـند را که به معـنای شـادمان و بشـاش اسـت نوشـت: خورسـند.
* * *
داؤود/ داود: املای این واژه را در روش املای زبان دری با دو (واو) به صورت داؤود توصیه کرده اند. به همین ترتیب باید واژه های مصؤن و کاون و طاوس و کیکاوس را باید با دو (واو) نوشـت: مصوون، کاوون، طاووس، کـیکاووس.
دُچار/ دوچار: این واژه را که گمان می رود ریشـهء آن دو چهار باشـد، در متون قـدیم به صورت دوچار می نوشـتند. اما در قرون اخیر آن را به صورت دُچار نوشـته اند. امروزه نیـز بهتر اسـت به همین صورت نوشـته شـود.
دعاء/ دوعا: یکی از غلط های رایج نوشـتن واژه دُعاء به صورت دوعا اسـت؛ اما خواندن جمله های مأثور از پیامبر و امامان در اوقات معین و طلب آمرزش کردن و نیایش نمودن و یا نفرین کردن را بدون حرف (واو) نوشـته اند:
زورمندی مکن براهـل زمیـن تا دعایی برآسـمان نرود (گلسـتان سـعدی)
امروزه علامت همزه را در اخیر دعا نمی نویسـند.
دُکان / دوکان: املای این واژه نیز بدون (واو) درسـت اسـت و با (واو) نادرسـت. جمع آن دکاکین اسـت و دکان ها فارسی تر است و معـنای آن اتاق و یا جایی اسـت که کاسـب اجناس خود را در آن نهد و به فروش رسـاند:
همه جا دکان رنگ اسـت، همه رنگ می فروشـند دل من به شـیشـه سـوزد، همه سـنگ می فـروشـند
(رازق فانی)
دلبند / دل بند: چون در زبان فارسی واژه های ترکیبی را پیوسـت به هم می نویسـند، بنابراین صورت درسـت نوشـتن این واژه دلبند اسـت. املای واژه هایی مانند دلبسـته و دلخوش نیز که هر دو صفـت هـسـتند به همین صورت درسـت اسـت. زیراکه اگر این واژه ها جدا نوشـته شـوند معـنای آنها نیز تغـییر می کند. مثلاً هرگاه بگوییم: «او به خواندن کتاب دلبسـته است» در اینصورت دلبسـته صفت و هرگاه بگوییم «او به خواندن کتاب دل بسـته اسـت.» متوجه می شـویم که مراد ماضی نقلی فعل بسـتن اسـت و باید جدا از دل نوشـته شـود. دلخوش نیز صفت مرکب اسـت و پیوسـت نوشـته می شـود: «مردم ما از تأمین امنیت دلخوش شـدند» اما دِل خوش در دو کلمه و جدا از هم باید نوشـته شـود: «کجاسـت آن دِل خوش در این ماتمسـرا؟» بدین ترتیب هـنگام نوشـتن واژه های ترکیبی باید دقـت بیشـتر نمود تا التباس معـنا رخ ندهــد.
* * *
ذره/ زره: ذره به معنای هـر چیز بسـیار ریز و هر یک اجسـام ریزهء پراگنده در هوا که در شـعاع آفتاب دیده می شـود، می باشـد. نوشـتن ذره با حرف «ذ» درسـت اسـت و با حرف «ز»، نادرسـت.
ذکی / زکی: اگر مراد از نوشـتن این واژه، تیز هوشی و ژرف نگری باشـد با حرف «ذ» نوشـته می شـود: «احمد جوان ذکی اسـت.» ولی اگر منظور ما پاک و پاکدامن باشـد، در آنصورت این واژه را با حرف «ز» باید نوشـت. قابل ذکر اسـت که جمع زکی ازکیا می شـود و جمع ذکی، اذکیا؛ و زکریا و زکی اسـم خاص اند: زکریای رازی، زکی خان زند. مؤنث آن زکیه اسـت. و مؤنث ذکی نیز ذکیه اسـت و از نامهای بسـیار رایج برای زنان.
ذِلت/ َزلّت: نوشـتن ذلت با حرف «ز» نیز یکی از غلط های رایج می تواند بود. چرا که معـنای ذلت خواری اسـت و متضاد عزت:
خدایا به ذلت مران از درم که صورت نبندد دری دیگرم
(سعدی)
اما زلت به معنای سـهو خطا اسـت -۴-:
به پاکان، کزآلایشـم دور دار وگر زَلتی رفـت معـذور دار
(سـعدی)
* * *
رُتیل / رطیل: عنکبوت یا جولا را به عربی رتیل می گویند و املای درسـت آن با حرف «ت» اسـت، نه با «ط».
* * *
زرع/ ذرع: در املای زرع که به معـنای «کشـت» و «کاشـتن» اسـت برخی ها دقـت لازم مبذول ننموده و آن را با «ذ» می نویسـند، در حالی که ذرع مقـیاس قـدیم طول و معادل یک اعـشـاریه چهار متر بوده اسـت.
زغال / ذغال: املای درسـت این واژه زغال اسـت نه ذغال.
زکام / ذکام: این واژه را بایـد با «ز» نوشـت، نه با ذ.
* * *
سِـتبَر/ سـِطبَر: این واژه را که به معنای درشـت، کلفت اسـت، قـدما با حرف «ط» هم نوشـته اند. اما چون این واژه فارسی اسـت بنا بر این بهتر اسـت با حرف «ت» نوشـته شـود به این صورت: سـتبر
سـؤال / سـئوال: برخی ها این واژه را به شـکل سئوال می نویسـند که نادرسـت اسـت. شـکل درسـت آن این اسـت که علامت همزه روی کرسی «و» نوشـته شـود: سـؤال
سـوک/ سـوگ: املای این واژه هم با «ک» و هم با «گ» پایانی صحیح اسـت.
* * *
شـرایین/ شـرائین: املای این کلمه به صورت شـرایین درسـت اسـت.
شـسـت/ شـصت: این واژه ها را هم بسـیاری ها به اشـتباه به جای یکدیگر به کار می برند؛ اما شـسـت به معنای انگشـت بزرگ دسـت و پا و شـصت عدد اسـت. آقای ابوالحسن نجفی می نویسـد که چون هر دو عدد فارسی اسـت، ظاهـراً برای تمایز میان معـنای آنها، یکی را با «س» و دیگری را با «ص» می نویسـند. در متون کهن، هر دو واژه با «س» آمده اسـت. -۵-
شیء/ شئی: املای این کلمه به صورت اول درسـت اسـت؛ یعنی با همزهء جدا از «ی»: شیء؛ اما امروزه بسـیاری ها این همزه را نمی گذارند و صاف و سـاده می نویسـند: شی.
* * *
صد / سـد: چندی پیش در یکی از نشـرات برون مرزی دیدم که این واژه را به «س» نوشـته بودند: «سـد سـال تنهایی» و البته که چون سـده فارسی اسـت، سـد را نیز میتوان با «س» نوشـت؛ اما چون در متون کهن و جدید این واژه را با «ص» نوشـته اند، نوشـتن آن با «س» غـیر متعارف به نظر می رسـد. از طرف دیگر چون معنای دیگر سـد، مانع و بند و حایل اسـت، لابد قـدما، عدد ۱۰۰ را به «ص» نوشـته باشـند، برای تفکیک صد از سـد.
صفحه/ صحیفه: این دو واژه یک معنا دارند؛ اما در معنای اخص، همچنان که آقای ابوالحسن نجفی می فرماید، صفحه به هر یک از دو رویهء کاغذ و صحیفه به ورق کتاب (که دارای دو رویه) اسـت اطلاق می شـود. ورق را در این سـال های پسـین، برگ نیز می گویند: در برگهای این شماره.۶-