بیشک و شبه 27 سپتمبر 1996 یکی از روزهای سیاه در تاریخ معاصر افغانستان است. در صبحدم آن روز داکتر نجیب الله و برادرش احمدزی به شکل بسیار فجیعانه و خلاف همه نورم های اسلامی و افغانی به قتل رسیده و سپس اجساد آنها در چهارراهی آریانا در جوار تعمیر ریاست جمهوری (ارگ) آویخته شدند.
داکتر نجیب الله بعد از تلاش ناکام برای بیرون رفتن از کشور در شب 16/15 اپریل 1992، به دفتر ملل متحد پناه برد و تا همین شب سیاه با احمدزی، اسحق توخی دستیارش و حیات الله جپسر محافظش باقی ماند.
دربارۀ رویداد آن شب (چگونگی بیرون بردن و یا بزور کشیدن) داکتر نجیب الله و احمدزی از دفتر ملل متحد، روایات گوناگونی نشر شده است، شکل ظاهری رویداد چنین وانمود می گردد که گویا تنها طالبان عامل این جنایت هولناک بوده اند، اما حقایق برملا شده و چگونگی اجرای آن اثبات کننده این نکته است که آی اس آی طی پلان طویل المدت به کمک اشخاص و حلقات معین در صدد اغفال داکتر نجیب بوده تا از محدودهء محل پناهندگی بیرون نشده و از چنگال آی اس آس بیرون نرود.
با تأسف و تأثر زیاد که در عمل نیز این پلان طبق دلخواه آنها عملی شد، و داکتر نجیب زمانی که هیچگونه نیروی امنیتی جهادی و طالبی در کابل موجود نبود، (از ساعت پنج عصر که نیروهای شورای شهر کابل را ترک و تا اواسط شب که طالبان داخل شهر شدند) از محدودۀ دفتر ملل متحد بیرون نبرآمد. در حالی که در آن وضعیت با بیرون شدن از محل پناهندگی میتوانست در خانه قوم و خویش و صدها و هزارها حزبی و غیرحزبی در کمال مصونیت محفوظ بماند. چنانچه اسحق توخی و جپسر فردای آن شب، “معجزه آسا” به مهد پیدایش طالب رسیده و سپس توانستند بدون کوچکترین مشکل خودرا به دفتر مللمتحد (اسگاپ) در اسلام آباد برسانند.
برای وضاحت آن رویداد غم انگیز، روی دو مطلبی که توسط دو شخص دخیل و خبیر در آن ماجرا نوشته شده است، مکثی مختصری صورت میگیرد. مطلب اولی از کتاب «مداخلات فرامرزی و فاجعۀ سقوط جمهوری افغانستان» که توسط محمداسحق توخی نوشته و در سال 2021 چاپ شده، گرفته شده است.
اسحق توخی مدت طولانی دستیار رییس جمهور نجیب الله و قابل اعتمادترین شخص نزد او بود چنانچه حین تلاش برای بیرون رفتن از کشور، او با خانم و اطفالش داکتر نجیب را همراهی می کردند.
مطلب دومی از کتاب پتر تامسن با عنوان «جنگ های افغانستان» که توسط جنرال حکیم سروری در دو جلد ترجمه و در سال 2016 چاپ شده، نقل شده است.
پتر تامسن کارمند عالیرتبه وزارت خارجه ایالات متحده امریکا و بحیث نماینده خاص رئيس جمهور جورج، ایچ، دبلیو بوش نزد مجاهدین در پاکستان (۱۹۸۹ -1992)، وظیفه داشت. وی کتاب را با استفاده از آثار دانشمندان، مؤرخین، ژورنالیستان و دیپلومات ها و مستند به ششصد سند محرم وزارتخارجه امریکا، پنتاگون و سی.آی.ای. که از محرمیت خارج شده، نگاشته است.
در هردو منبع ذکر شده پیرامون چگونگی بیرون بردن داکتر نجیب از محوطه محل پناهندگی او، به ظاهر وجوه مشترکی وجود دارد، اما با کمی تعمق می بینیم که تضاد و اختلافات بزرگی در روایت های آنها موجود است.
طوری که اسحق توخی نوشته است:
«…در شب همان روز ۲۶ سپتامبر ۱۹۹۶ (۶ میزان ۱۳۷۶) [6میزان 1375] حوالی ساعت یک شب چند تفنگدار مسلح به نام طالب به زور داخل محوطه ملل متحد شدند و به تعمیری که دکتور نجیب الله در آن اقامت داشت داخل شدند که ما حاضر بودیم، و اتاق ها و تعمیر را دیدند و دوباره رفتند…»
اسحق توخی از ذکر جزیات این لحظات طفره رفته و چگونگی برخورد آنها را با داکتر نجیب و عکس العمل او را در مقابل آنها ننوشته است.
اما پتر تامسن آن رویداد را با جزیات چنین نوشته است:
«…سه طالب داخل محوطه ملل متحد شدند، در حالی که راننده آنها در بیرون انتظار می کشید. نجیب چاکلیت های کوچک سویسی را برایشان پیش کرد، بمزاح گفت یگانه تحفه ایست که دارد. سه طالب یکی عقب دیگر ایستاده بودند. یکی پشت دیگر زانو زده دستان او را طبق عنعنه افغانی برای ادای احترام بوسیدند.
طالبان از نجیب خواستند تا با ایشان به قصر ریاست جمهوری برود. نجیب با اشتیاق پذیرفت. خودخواهی طبیعی نجیب در اینجا متبارز بود.
موتر پیک آپ داتسون خارج محوطه ملل متحد در مدخل در حالی که موترران در عقب اشترنگ نشسته منتظر بود. نجیب در چوکی اول نشست، توخی، جفسر و سه طالب در عقب جابجا شدند. احمدزی در محوطه ملل متحد باقیماند.
با نزدیک شدن به قصر ریاست جمهوری راننده سرعت واسطه را بسیار آهسته کرد. به توخی و جفسر پیشنهاد کرد که به محوطه ملل متحد برگردند زیرا در قصر ضرورتی به محافظ نیست. توخی جواب داد: «رئیس جمهور ما با شماست، بدون اجازه او ما نمی توانیم موتر را ترک کنیم»
نجیب به درایور هدایت داد موتر را توقف دهد به توخى و جفسر صدا زد در داخل قصر به محافظت آنها نیاز ندارد؛ آنها می توانند به عمارت ملل متحد برگردند.
آنها احمدزی را با یک روحیه عالی یافتند او دریشی در بر کرده انتظار ملحق شدن با نجیب را در قصر می کشید…»
نوشته پتر تامسن بیانگر این مطلب است که در بیرون بردن داکتر نجیب نتنها از زور کار گرفته نشده، بلکه حتی «طالبان دست های داکتر نجیب را بوسیده و داکتر نجیب چاکلیت سویسی را به آنها تعارف و سپس داوطلبانه با همراهی توخی و جپسر راهی ارگ شده اند.»
این جملات بیانگر عمق توطئه است که “طراحان به دام انداختن داکتر نجیب و اغفال او” آنرا طرح و موفقانه اجرا کردند.
نویسنده کتاب «جنگ های افغانستان» در جایی دیگری چنین می نویسد:
«…او [داکتر نجیب] فکر می کرد رهبران طالبان پشتون همچنان به وی ننواتی اعطا و اجازه پرواز را به هند غرض الحاق با خانواده اش میدهند. پاکستان قبلاً به سرمنشی عمومی اطمینان داده بود که «تسهیلات مسافرت نجیب فراهم خواهد شد». بوترس بوترس غالى معاون سرمنشی مارراک گولدینگ را غرض انجام این مأمول بکابل فرستاد. گولدینگ گذارش داد که «نجیب هیچگونه ترسی از طالبان ندارد…»
اسحق توخی در ادامه توضیح این رویداد می نویسد که:
«…پس از گذشت نیم ساعت باردیگر افراد مذکور در حالیکه یکی از نگهبانان ملل متحد را با خود آورده بودند بازهم به تعمیری که دکتور نجیبالله اقامت داشت داخل شدند و دکتور نجیب الله را مخاطب قرار دادند که ما را رهبری ما فرستاده تا شما را نزد آنها به ارگ ببریم. دکتور نجیب الله برایشان گفت که من در اینجا از پنج سال به اینطرف بحیث پناهنده بسر می برم، من پناهنده رسمی دفتر ملل متحد می باشم. من از اینجا بیرون نمی روم. آنها به شدت و خشونت اسلحه خود را به سوی او نشانه گرفتند و گفتند که ما امر رهبری خود را تطبیق می کنیم و شما را به زور به ارگ می بریم.
سپس افراد مسلح مذکور دکتور نجیب الله را احاطه کردند با ماشیندارهای شان اشاره به حرکت کردند. نگهبانان ملل متحد برایشان می گفتند که انتظار بکشید تا ما مسئولین خود را خبر کنیم که اینجا بیایند. آنها اعتنا نمی کردند و تهدیدکنان با میله کلاشینکوف به طرف دروازه خروجی دکتور نجیبالله را تیله میکردند.
وقتی من، احمدزی برادرش و حیاتالله جپسر به نزدیک دروازه رسیدیم، آنها ما را گفتند که شما برگردید و خودشان با دکتور نجیبالله، دروازه ملل متحد بیرون شدند. احمدزی برایشان گفت من میخواهم با او یکجا باشم. افراد مذکور قبول نکردند و گفتند که شما را نخواستند. در این اثنا احمدزی برای حیات الله جپسر گفت که خودت در عقب موتر آنها برو.
جپسر هم از دروازه خارج شد و من و احمدزی صدای حرکت موتر را شنیدیم. پس از این صحنه من و احمدزی به تعمیر محل اقامت مان برگشتیم…
…پس از گذشت پنج ساعت حوالی ساعت شش صبح بود که بازهم در حویلی عمارت مربوط به ما سر و صدا بلند شد؛ باز هم چند نفر طالب مسلح با یک نفر نگهبان ملل متحد آمدند و صدا کردند که احمدزی کی است؟ احمدزی گفت من هستم. گفتند شما را برادرتان در ارگ خواسته است. در این اثنا احمدزی کلید اتاق خود را به من داد و خودش با افراد مسلح مذکور حرکت کرد. ما می خواستیم تا دهن دروازه خروجی برویم، افراد مذکور به من و حیات الله جپسر گفتند که شما برگردید.»
پتر تامسن آمدن بار دوم طالبان را چنین روایت نموده است:
«…کمی گذشته از نصف شب، گروپ دوم طالبان ریشو به محوطه ملل متحد مواصلت کردند. اینان نسبت به گروپ اول کم متعارف تر بودند. غرغرکنان و فحشگویان احمدزی را چنگ انداختند و با خود بردند.
توخی و جفسر بسرعت از محوطه ملل متحد ناپدید شدند و درراه های فرعی و کوچه ها ناپدیدشدند. در این زمان پیک آپ داتسون نجیب را در یکی از اطاق های قصر بردند در آنجا او را بصورت وحشیانه تحت انواع شکنجه قرار دادند، … و بقتل رسانده شد. جسد او در عقب یک موتر با ریسمان بسته شده در جاده های دورادور قصر کشانده شد.»
پتر تامسن چند سطر پیش از جملات فوق، ضمنی درباره چنین نوشته است: «…پسر کاکای نجیب، پکتیانی بعد از اینکه مسعود کابل را تسخیر کرد در پشاور زندگی می کرد و وقتاًفوقتاً بكابل مسافرت می نمود و برای نجیب غذا و دیگر مواد می آورد. یک منبع مطلع افغان نقل می کند که مذکور با افسران استخبارات پاکستانی در پشاور در تماس بود و به او اطمینان داده بودند که طالبان نجیب را آسیب نخواهند رساند. پکتیانی این «اطمینان» فریب آمیز را به خانم نجیب به دهلی جدید نیز گفته بود. دام نشانده شده بود…»
همچنان وی برداشت خودرا در مورد این جنایت چنین خلاصه نموده است:
«…به دام انداختن نجیب و بقتل رساندنش نمادی از عملیات های کلاسیک استخباراتی بود. طالبان بخودی خود فهم چنین عملیات ماهرانه را نداشتند تا از نادیده گرفتن حقوق دیپلوماتیک اجتناب ورزند…»
سوال اساسی این است که کدام چهره ها و شخصیت های نزدیک به داکتر نجیب، همراهان و هواخواهان او در این طرف و آن طرف سرحد در این توطئه (اغفال داکتر نجیب الله) سهم داشته و یا به آن کشانیده شده و آگاهانه یا غیرآگاهانه همدست پلان شوم آی اس آی شده بودند؟
ناصر ستوری (Nasir Stori Esapzai) در صفحه فیسبوک خود بتاریخ 26.09.2021 نوشته است:
«وکیل صاحب نیک محمد شوهر همشیره داکتر نجیب الله که در برلین زندگی می کند، برای پدر من کبیر ستوری گفت: ما برای خارج ساختن داکتر نجیب الله و احمدزی همه امکانات را فراهم کرده بودیم. داکتر نجیب گفت که پاکستان و روسیه نمی روم. وکیل صاحب می گوید که ما برایش گفتیم که شما را به پشتونخوا می بریم. متأسفانه سلیمان لایق در مورد برآمدن داکتر نجیب از دفتر ملل متحد مخالفت کرد. سلیمان لایق برای داکتر نجیب مشوره داد تا در دفتر ملل متحد باقی بماند. داکتر نجیب بخاطری این مشوره را پذیرفت که سلیمان لایق صاحب رفیق بسیار قابل اعتماد او بود.
این زمانی بود که لایق خودرا نزد ولی خان رسانده بود و در چارسده در ولی باغ زندگی می کرد. بعد از ولی باغ به جرمنی پناهنده شد.»
قابل ذکر است که شماری از رهبران حزب و دولت جمهوری افغانستان، بعد از سقوط دولت مدت های طولانی در پاکستان میزیستند و تا حال در باره این رویداد چیزی از آنها نخوانده ام.
برعلاوه علت طفره رفتن اسحق توخی و خاک انداختن بر این توطئه سخیف چه است؟
همچنان این سوال مطرح می گردد که چرا باوجود برخورد خشن طالبان با داکتر نجیب و به زور کلاشینکوف بردن او از محوطه دفتر ملل متحد، بازهم اسحق توخی، احمدزی و جپسر نخواستند برای نجات خویش از آن جا فرار نمایند و تنها بعد از آگاهی از وقوع فاجعه خودرا نجات دادند؟
یقیناً با گذشت زمان، مهرهای زیادی از لب ها و قلم های برداشته خواهد شد و آنها “اجازه” خواهند یافت تا حقایق را بیان نمایند. همچنان با بیرون شدن اسناد دفاتر استخباراتی از ردیف محرمیت، چگونگی این جنایت برملا و روی آنانی سیاه خواهد شد که در چنین توطئه خائنانه شریک و یا هم در صدد تحریف این رویداد غم انگیز بوده اند.
به امید چنین روزی!
صفحات از کتاب «مداخلات فرامرزی و فاجعۀ سقوط جمهوری افغانستان» نوشته اسحق توخی:
صفحات از کتاب «جنگهای افغانستان» نوشته پتر تامسن:
کتاب شمه ئی از دیدگاه های پژوهشگران ونویسندگان داخلی وخارجی در رابطه به کارکردهای نجیب الله ونقش کشور های خارجی Nadjibulla
قسمت اول
الکساندر لیخافسکی از ژنرالان مشاور شوروی در افغانستان هژمونیسم پشتونی را به رهبری نجیب الله عامل تشدید اختلاف در درون حزب تلقی می کند: «علت اصلی این مناقشه هژمونیسم(عظمت طلبی)پشتونی بود که سراپای حزب را فرا گرفته بود. هرگاه در دوره نور محمد تره کی و به ویژه در دوره امین مشی پشتونیزاسیون را فراکسیون “خلق” پیش گرفته بود، حالا دیگر با به قدرت رسیدن نجیب الله گرایش به سوی پشتونیزاسیون رهبری دولت و ارتش، فراکسیون پرچم را فرا گرفته بود. به گونه مثال اکثریت چشمگیر اعضای اصلی و اعضای وابسته دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب، گردانندگان شورای وزیران، افسران ارشد و ژنرالها پشتون بودند. این کار پرخاش و واکنش نمایندگان اقلیتهای تباری را بر انگیخت که “اکثریت” را در رده های پایینی و میانی نیروهای مسلح تشکیل می دادند. نبرد بر سر رهبری و میان گروه های قومی در حزب همگام با مبارزه فراکسیونی تشدید می یافت. . . . . . این مبارزه کار را به فروپاشی تمام عیار حزب و نیروهای مسلح می کشانید. »
دکتور نجیب الله شخصیت متضاد داشت و در واقع از میان انبوه تضادها برآمد و در رهبری حزب دموکراتیک خلق وحاکمیت حزب قرار گرفت. او زمانی در ریاست سازمان استخبارات دولت حزب دموکراتیک خلق (خاد)قرار داشت و خود شخصاً به باز پرسی و شکنجه مخالفان و دشمان حزب وحاکمیت آن به عنوان اشرار می پرداخت. زمانی در برابر سربازان انترناسیونالیست کشور لنین سر تعظیم فرود می آورد و جنگ آنها را در میهنش که موجب قتل هموطنانش می شد، قهرمانی آن سربازان وفراموش نا شدنی می خواند. او در 26 دلو 1367 حين خروج آخرين دسته هاي قشون شوروي خطاب به سربازان و افسران این قشون گفت: « ما در برابر شما فرزندان شجاع کشور لنين به خاطر همه آنچه براي مردم افغانستان، براي انقلاب ثور انجام داده ايد، به خاطر مردانگي و شجاعت و هم بخاطر مهرباني و انسانيت شما سرتعظيم فرودمي آوريم.»
زمان دیگر، روز خروج همان فرزندان کشور لنین را از افغانستان روز نجات ملی نامید. گاهی نماز می خواند و تسبیح بدست مگیرفت و به آیات قران استدلال می کرد و گاهی ازمارکسیزم -لنینیزم سخن میگفت. او پیوسته باسیمای متفاوت ظاهر می شد و از این رو در مصالحه ملی نیز سیاست متفاوت و مختلف داشت و ابراز نظرها و دیدگاه های او در این مورد با تناقض های فراوانی ارائه می شد
برای مخالفان دولت نجیب الله به خصوص برای احزاب مجاهدین این همه تبلیغات و ادعا های نجیب الله غیر قابل قبول بود و در آن دورنگی وعدم صداقت را می دیدند. حتا شوروی ها به این تبیلغات نجیب الله که رفته رفته در آخر لحن ضدشوروی گرفت وخروج قوای شوروی را روزنجات ملی خواند بدیده تردید می نگریستند و آنرا سالوس وریا کاری می نامیدند. یکی ازمشاوران شوری می نویسد: «یک اصل کهن دو باره تمثیل میگردد. هنگامیکه دزد خود بلندتر و رساتر از دیگران صدا میزند “دزد را بگیرید.”معراج دو رویی و سالوس. سخنرانی نجیب الله در جنوری 1992 به بهانه پنجمین سالگرد آغاز انفاذ آشتی ملی بود که اعلان کرد “آمدن سپاهیان شوروی علت اصلی قیام مردمی در افغانستان بود که منجر به تراژیدی گردید.»
میرصاحب کاروال عضو دفترسیاسی حزب دموکراتیک خلق از نجیب الله نقل قول می کند که او را شوروی ها به انتقاد از سیاست شوروی در افغانستان تشویق می کردند تا در داخل کشور شخصیت ملی و صلح طلب معرفی شود: « او(نجیب الله) در حقیقت مدعی این بود که باید بحیث قهرمان ملی در تاریخ کشور درج گردد و میگفت که این من بودم که گورباچف را گفتم که نیروهای نظامی را از خاک ما خارج نماید. زیرا ما بدون آن می توانیم که از حاکمیت جمهوری دموکراتیک افغانستان دفاع نماییم. او در روزهای اخیر بسیار شدید از موجودیت نیروهای شوروی در افغانستان انتقاد میکرد و من یک روز در بیروی سیاسی از او پرسان کردم و برایش گفتم که آیا شما در این رابطه افراط نمی کنید؟ او برایم گفت که خود آنها (رهبران شوروی) میگویند که شما ما را تخریب کنیدتا در جامعه هویت ملی خویش را تثبیت نمایید.
نجیب الله پس از خروج قوای شوروی تدریجاً سیاست حزبی خود را رها کرد. از یکسو به سیاست قومی روی آورد و از سوی دیگر در صدد آن شد تا به سیاست پیروز مند غرب راه پیدا کند. این اندیشه و عملکرد او را به یک رهبر غیر قابل اعتماد در درون حزب بدل ساخت.
شاید در اثر توصیه ی مذکور بود که نخستین مذاکره مستقیم میان اندری کوزیروف معاون وزیر خارجه شوروی با هیئاتی از تنظیم های مجاهدین به ریاست مولوی محمد نبی محمدی در12 آگست1991 در اسلام آباد صورت گرفت.
دومین مذاکرات مستقیم مجاهدین با روس ها پس ازکودتای نافرجام آگست در نومبر 1991در مسکو صورت گرفت. هیئات احزاب مجاهدین تشیع در ایران و چهار تنظیم جهادی پشاور بریاست برهان الدین ربانی به استثنای تنظیم های حکمتیار، سیاف و خالص به دعوت حکومت فدراتیف روسیه در دهم نومبر1991(29 عقرب 1370) به مسکو رفتند. آنها در مسکو با الکساندر روتسکوی معاون بوریس یلتسین رئیس جمهور و کازیروف وزیر خارجه فدراسیون روسیه و همچنان با پانکین وزیر خارجه شوروی مذاکره کردند. هر چند پانکین وزیر خارجه شوروی در مذاکرات از برقراری آتش بس در افغانستان و دیالوگ بین الافغانی سخن گفت اما وزیر خارجه روسیه به قطع کمک های نظامی به دولت نجیب الله تأکید کرد
از گزارش یکی از ژنرالان مشاور شوروی در افغانستان دریافت که به نقل از منابع اطلاعاتی نظامی شوروی مینویسد: «با رویکار آمدن نجیب الله کشاکشهای درونی در حزب کاهش نیافته بلکه برعکس دامنه بیشتر گرفت و فراکسیونیسم درحزب نسبت به هم چشمی میان “خلق”و”پرچم” اهمیت بیشتر یافت. در کنار جناح های سنتی گروه بندی های تازه به میان آمدند که عملاً پیرامون هر عضو دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب گرد آمده و اهداف آزمندانه ی خود را دنبال میکردند. عامل تباری و ملی به بازی کردن آغاز نقش روز افزونی نه تنها در درون حزب، بلکه در همه جاکرد. این امر حزب را بیشتر پاشان و بی سرو سامان میکرد. در سازمانهای حزبی، در کمیته های ولایتی و ناحیه یی، در کمیته مرکزی و اپارات آن و حتی در دفتر سیاسی و دارالانشای کمیته مرکزی حزب آشکارا آغاز به ناخشنودی از دفتر نجیب الله کردند.
دستگیرپنجشیری مینویسد!
نجیبی راکه من می شناختم !” سخت آزار دوست ، ،کینه جو پاس ناشناس ،گستاخ ودارای یک سر وجندین زبان جاه طلب تشنهء قدرت انتقامجوو فرزند اصیل قبیله بود برای نیل به قدرت از هر عمل روا ، نا روا قانونی وغیر قانونی اصولی وغیر اصولی دریغ نه میکرد ،
” هرکس که دل مردم دانا ، به شکست “
” فرزند وطن به بند و زنجیر ، به بست “
” آخر به رود به بند و بر چوبهء دار “
” با زد سپه و نظم جوان و سر و د ست “
دکتر نجیب لله تشنه ء قدرت سیاسی ودارای یکسر وچندین زبان وچندین پهلوبود دوست ودشمن را بگونه ء ملا عمر به یک چشم میدید برای نیل به مقاصد تاکتیکی ، ستراتیژی را به آسانی قربان میکرد .
دکتر نجیب لله با چنین خصلتهای فرصت طلبانه سیاسی ، نخست به تحریک گرباچف ودیگر مقامات رهبری کننده شوروی توطیه کودتا ی سپیدی راعلیه ببرک کارمل رهبر فرکسیون سنتی پرچم چید . پشتیبانی منشیان ووزیران قوای مسلح را نیز بدست آورد وسرانجام ببرک کارمل زیر فشار گرباچوف ، رییس کی.گی.بی. و شواردنازده وزیر امورخارجه ءشوروی ، مجبور به استعفا ازمقام رهبری شد . پیام اخطار آمیز این مقامات بلندپایه رهبری شوروی ازسوی دکتر صا لح زیری منشی ووزیران دفاع وداخله وامنیت به ببرک کارمل ابلاغ گردید
در ماههای آ خر رهبری ببرک کارمل به بهانه بیماری ومخالفت به ارتقاء غیر عادلانه شماری ازکادرها به عضویت اصلی و علی لبدل کمیته ء مرکزی ، از عضویت دفترسیاسی من نیز استعفاء کرده بودم به این شیوه دکتر نجیب لله در آخرین لحظات زنده گی سیاسی خویش با گروه زندانیان ازبندرسته و هوادار حفیظ الله امین و سه تن از رهبران زرمل فرکسیون خلق وبه بیان روشن تر با قاتلان نورمحمد تره کی محمد طاهر بدخشی دکتر زرغون گل آغا با ییس ( نیازمند) ودیگر شهیدان حزبی ومخا لفان سیاسی “حزب وطن ” کنار آمد با چنین تندپیچ وچپگرد ی کوته اندیشانه از پشتیبانی بیدریغ صفوف وفعالان لشکری وکشوری دوجناح خلق وپرچم وشاخه های رویندهء انشعابی آن درعمل محروم شد.
این مسئله به همه روشن است که یکی از شروط اساسی امریکاییان برای قطع مداخله در امور افغانستان در آنوقت کنار رفتن زنده یاد ببرک کارمل از قدرت بود. چنانکه این مسئله در مذاکرات گرباچف و رئیس جمهور امریکا نیز طرح شده بود. در آن راستا مخالفین دولت نیز تلاشهایی داشتند. از جمله در همان سال ۱۳۶۴ نامه ای از صبغت الله مجددی عنوانی آقای لایق از جانب ارگانهای خاد افشاء شد. این نامه گویا در جواب نامه ای از آقای لایق عنوانی آقای مجددی نگاشته شده بود. درنامه ی آقای لایق گویا از مجددی برای پیوستن به پروسه ی صلح در کشور دعوت بعمل آمده بود. آقای مجددی در این نامه ی جوابیه به صراحت اعلام میدارد که آنان فقط در عدم موجودیت ببرک کارمل و اطرافیانش حاضر به همکاری هستند. همین امر شاید دلیل دیگری برای حضور آقای لایق در آن مذاکرات باشد.
تلاش دوکتور نجیب الله برای خروج از کشور و سقوط حاکمیت:
در باره ی حوادث مربوط به تلاش شهید دوکتور نجیب الله برای خروج از کشور بدون آنکه هیچ مرجع حزبی و یا دولتی را در جریان بگذارد، آقای لایق کاملأ به فراموشی فکری دچار شده اند. حتی بیاد شان نیست که در فردای آن شب حادثه در جلسه ای بیروی سیاسی در حضور بینین سیوان در وزارت خارجه، در کنفرانس مطبوعاتی و در جلسه ی فعالین حزبی که بعد از آن درهمان روز ترتیب یافت، چه گفتند. آقای لایق و همچنان کسانی دیگر که حوادث ان زمان و موضعگیریهای اشخاص مسئول را فراموش کرده اند، میتوانند به انبوه ی نشرات منجمله کتاب فیلیپ کاروین دستیار بنین سیوان در این باره مراجعه کنند. در آن جلسه ی بیروی سیاسی که تحت ریاست خود آقای لایق بحیث معاون رئیس حزب و قائمقام وی در حضور بینین سیوان دایر شد آقای لایق میگوید: “عملی را که نجیب الله انجام داد تا مانند یک دزد کشور را در نیم شب ترک گوید، تأسف آور است، زیرا او نه با حزب و نه با دولت مشوره کرد . . .، او باید به اقامتگاه خود منتقل شود. ما مصئونیت و صحت اورا تضمین می کنیم تا انزمانیکه در مورد رفتن او تصمیم اتخاذ نمائیم.”
داکتر نجیب الله همانطوریکه یک پشتون بودبرضدپشتونیت وپشتونوالی هم نبود،باری او گفته بود، اگرجمعه احک از پست خود کناربرود وجای اورا دوستم اشغال کندتسلط پشتونها در شمال افغانستان ختم میشود.
اوبرپشتونیت خود افتخار وحتی به دارکشیدنش را بنابر رشته ملیت اش توسط طالبان متصورنمی دید چون اومتیقن بودکه به ملیت پشتون صدمه ای وارد نکرده ودرمسایل پشتونوالی بیشتر از حدود امکاناتش رول بازی کرده است،لذا طالبان که از قوم پشتون هستند او را بر علاویکه جزا نمی دهند تحسین هم خواهد کرد.
ل. ی . شپارشین در کتابش به نام دست های ماسکو در ص 206 چنین نوشت
داکتر نجیب الله پس ازقطع کمک ها وادامه نامردی های سیاستمداران روس نامه یی آگنده از درد برای شیوارد نادزی می نویسد و چنین گلایه می کند :
” …من نمی خواستم رییس جمهور شوم. شما مرا راضی ساختید. پیگیرانه خواهش کردید و وعده حمایت دادید… حالا دیگر من وجمهوری افغانستان را به دست سرنوشت رها می کنید. چگونه می توان این مسأله را درک کرد ؟ “
ازگفته های صدیق راهی برادر نجیب الله وثریا بها خانم صدیق راهی بنا بر اقارب بودنش بانجیب الله صرف ونظر میکنم.
قسمت دوم
یکی از افسران شوروی متخصص علوم فلسفی در آگست 1987 در تحلیل مفصلی از اوضاع افغانستان وحاکمیت حزب دموکرایتک خلق، سیاست مصالحه ملی و مسیر تحولات آینده را به دیمتری یازوف وزیر دفاع شوروی نوشت و از شکست محتوم حزب دموکراتیک خلق وحاکمیت آن سخن گفت: «هرگاه تجزیه و تحلیل وضع حزب دموکراتیک خلق را بر پایه ی پدیده های واقعی انجام دهیم، نه بر پایه گزارشها ی خبرنگاران صدا و سیمای اتحاد شوروی؛ روشن میگردد که این حزب متشکل از اعضا نبوده، بلکه “حزب کارتهای عضویت” کسانی است که تنها در پی منافع شخصی خود اند. حزب دموکراتیک خلق به گونه عینی در راه نابودی سیاسی خود گام برمیدارد. هیچ عملی که متوجه در راستای آن باشد که به این حزب از نفس افتاده روان دوباره ببخشد؛ رهگشا نخواهد بود. مساعی نجیب در این راستا میتوانند تنها کشت و کشتار و خون ریزی را در کشور افزایش دهند. مگر در هیچ صورت از مرگ حزب جلوگیری نمی تواند. در این اوضاع بایست مساعی را نه در دامن زدن به آتش به خاطر نجات حزبی که مرگ آن محتوم است؛ بلکه در ایجاد زمینه برای رسیدن به اهداف استراتیژیک خود متمرکز سازیم.»
بخشی از عوامل ناکامی سیاست مصالحه در مخالفت درونی حزب وحاکمیت حزبی به این سیاست برمیگشت. این مخالفت ریشه در عوامل گوناگون داشت. اگر بخشی از انگیزه های این مخالفت ناشی از دیدگاه های متفاوت اعضای حزب در مورد سیاست مصالحه ملی بود، بخش دیگر ریشه در منازعه بر سر قدرت میان شاخه ها و نحله های حزب مذکور داشت. سیاست مصالحه ملی ابزار بازی های درون حزبی میان عناصر وحلقه های مختلف جناح های حزب قرارگرفت. نجیب الله قبل از آنکه سیاست مصالحه ملی را در داخل حزب حاکم دموکراتیک خلق به پیروزی برساند و در داخل حزب در این روند صداقت ایجاد کند، مصالحه را به عنوان یک سیاست کلی بیرون از حزب در رابطه به دشمنان و مخالفین حزب اعلان کرد. در حالی که او و سایر رهبران حزبی در درون حزب نه در مصالحه و تفاهم بلکه در کشمکش و خصومت به سر میبردند و به شدت درگیر بازی های چند گانه و چانه زنی ها در برابر هم بودند. حزبی که در کرسی اقتدار با خود نتوانست مصالحه و تفاهم ایجاد کند با دشمنان خود چگونه می توانست به مصالحه برسد؟
مخالفت باسیاست مصالحه ملی نجیب الله در داخل حزب دموکراتیک خلق بسیار گسترده بود و در واقع بسیاری از جناح ها و شاخه های مختلف حزب علی رغم مشارکت شان در حاکمیت با این سیاست سر ناسازگاری داشتند. جناح خلق عمدتاً هواداران تره کی که رهبری حزب وحاکمیت را حق خود می دانستند و به ویژه جانشینی نجیب الله را به عوض ببرک کارمل درحزب وحاکمیت غیر عادلانه می پنداشتند، پیروزی سیاست مصالحه ملی را به معنی تقویت پایه های رهبری و حاکمیت نجیب الله و جناح پرچم حزب تلقی می کردند. کودتای جناح خلق به رهبری شهنواز تنی وزیر دفاع حکومت نجیب الله عمق مخالفت و خصومت جناح خلق یا بخشی از این جناح را با رهبری و حاکمیت نجیب الله به نمایش می گذارد. سید محمد گلابزوی وزیر داخله که عملاً رهبری جناح خلق را در سالهای حضور قوای شوروی بدست گرفته بود در اوایل سال1989در مورد مخالفت خود باسیاست مصالحه ملی اظهار داشت: «با اشرار(مجاهدین)باید از زبان زور وقوت حرف زد، آنها از مصالحه ملی درکی جز عدم توانمندی و ضعف ما چیزی دیگری نمیتوانند داشته باشند. هر قدر مصالحه و سازش بگوییم آنها ما را تمسخر می کنند. ما باید به اشرار چنان درسی بدهیم که آنها خود شان مصالحه را عنوان کنند نه ما. بدون آن هر گونه حرفی در باره سازش به دشمن در شرایط حاضر خیانت به اهداف انقلاب ثور است.
برخلاف آنچی که از دست روس ها در عقب کودتای شهنوازتنی سخن گفته می شود، نجیب الله و مخالفان کودتا در داخل حزب و حاکمیت راه های مقابله با کودتا را پیوسته با کی. جی .بی در میان می گذاشتند. این نکته به خوبی از اظهارات سرمشاور نظامی نجیب الله پیدا است که می گوید: «هنگام شورش مارس(1990) (کودتای حوت1368)طوری که من بعدها دانستم، نماینده کی. جی. بی درباره ی بسیاری از آمادگی های جانب رئیس جمهور از پیش آگاه بود؛ مگر چنین برمی آید که آمران مسکو نشین او اجازه نداده بودند ما را در روشنی این باریکی ها قرار دهد. حتی وزیر دفاع و رئیس ستاد ارتش در مسکو را نیز در روشنی قرار نداده بودند
بی خبری سرمشاور نظامی شوروی در کابل از آگاهی های کی. جی. بی در مورد کودتای تنی و بی اطلاعی وزیر دفاع و رئیس ستاد ارتش شوروی در مسکو از این امر باز هم از سیاست دوگانه ی شوروی ها در مناسبات با جناح ها و رهبران حزب دموکراتیک خلق حکایت می کند. آیا می توان گفت که مسئولان ارتش شوروی و سازمان استخبارات نظامی ارتش در عقب کودتای شهنواز تنی یا خلقی ها قرار داشتند اما کی. جی. بی در کنار نجیب الله و پرچمی ها ایستاده بود؟
اگرادعای دخالت روسها در کودتا تنها به روابط مسکو باجناح خلق محدود ساخته شود و کودتاچیان به فرماندهی شهنواز تنی وزیر دفاع دولت نجیب الله با تشویق و حمایت ارتش سرخ و سازمان استخبارات نظامی آن به کودتا متوسل شده باشند، کودتا چرا از همان آغاز مورد حمایت حکمتیار و آی. اس. آی قرار گرفت و تعدادی از رهبران سیاسی و نظامی کودتا چون شهنواز تنی و نیازمحمد مهمند که مؤفق به فرار گردیدند از پاکستان در کنار آی. اس. آی و حزب اسلامی سر بر آوردند
شهنواز تنی وزیر دفاع حکومت نجیب الله از انگیزه خود درمورد کودتا می گوید: «رژیم نجیب و حکومت نجیب به خود متکی نبود و به بیگانه متکی بود. به همین دلیل بود که برای حزب دموکراتیک خلق افغانستان و مردم افغانستان قابل قبول نبود. راه سیاسی را که در پیش گرفته بود، مورد پسند حزب، ارتش و مردم افغانستان نبود. همچنان ساختار اردوی افغانستان را از بین برد و آن را به ساختار خادیستی، قومی و ملیشیایی و هم چنان گارد شخصی تبدیل کرد و همه امتیازات مادی و معنوی ارتش را به این ساختارها و تشکیلات شخصی، قومی و ملیشیایی داد. در نتیجه ما مجبور شدیم در مقابل نجیب قیام کنیم.
سیدمحمد گلابزوی در کرسی وزارت داخله بر سر کودتای مشترک با حزب اسلامی توافق کرد. او پس از آنکه به سفارت در مسکو گماشته شد، گفتگو با حزب اسلامی را در مورد کودتا به شهنواز تنی محول کرد. یکی ازمذاکره کنندگان حزب اسلامی با گلابزوی در مورد کودتا می گوید: «مطابق توصيه گلابزوي من با شهنواز تني ارتباط گرفتم. او پيهم پيام و نظريات حکمتيار رهبر حزب اسلامي افغانستان را دريافت میکرد. کار بسيار طولاني شد. برنامه قيام نظامي براي بر انداختن حکومت نجيب الله را ژنرال تني بروي خريطه ترسيم کرد و به حکمتيار فرستاد. پلان اين بود که حکمتيار در لوگر بيايد و قوت هاي حزب اسلامي را در کمربند کابل در استقامت جنوب و جنوب شرق قرار بدهد و آنگاه با يک قيام همآهنگ از داخل و خارج ، کابل را تصرف کنند. اما پلان کودتا افشاء شد. نجيب و طرفدارانش آمادگي همه جانبه براي ناکام ساختن کودتا گرفتند. دستگيري ژنرالان اردو توسط وزارت امنيت آغاز شد و ژنرال تني بصورت ناگهاني و با عجله قيام را آغاز کرد اما در اثر کشته شدن سه تن از ژنرالان عضو حزب اسلامي در مقر فرماندهي در دارالامان، قيام به ناکامي انجاميد.»(
ژنرال نورالحق علومی عضو ارشد جناح پرچم و از هوادران ببرک کارمل از اشتباهات و نادرستی سیاست های نجیب الله سخن می گوید که موجب بی اعتمادی و کاهش اقتدار وی در درون حزب گردید. علومی در حالی که تدویر پلینوم هژدهم حزب دموکراتیک خلق را که به برکناری ببرک کارمل از رهبری حزب انجامید نخستین نارسایی تلقی می کند، در موارد دیگر نارسایی های نجیب الله می گوید: «سیاست کادری نادرست در تشکیلات حزبی که از معاونین شروع می شد و تا رده های پایین تر ادامه می یافت.
کار خود را بر دیگران رجحان دادن و عدم اعتماد بر دیگران و دامن زدن مسایل حزبی، سازمانی، قومی، لسانی، محلی و غیره از طرف وی(نجیب الله) و اکثر هیئات رهبری و عدم رسیدگی و توجه به آن.»
مرحوم میرصاحب کاروال درکتاب خود چنین مینویسد:
ببرک کارمل ازمقام منشی عمومی حزب د.خ.ا سبکدوش گردید،ولی بحیث رئیس شورای انقلابی ج.د.ا وقوماندان قوای مسلح ج.د.ا وعضوبیروی سیاسی کمیته مرکزی باقی ماند.طبعی است که چنین موقف او برای فعالیت های مستقلانه نجیب الله مشکلات وموانع جدی ایجاد میکرد.مثلا موقعیکه نجیب الله بحیث منشی عمومی حزب جلسات بیروی سیاسی را پیش میبرد درپهلوی او رهبر حزب واحد ورهبر چندین ساله پرچمی ها واستاد نجیب الله(ببرک کارمل)در دست راست او مینشست وهرگز درموجودیت او اوتوریته خود را تأمین کرده نمیتوانست بنأتلاش کرد تا ببرک کارمل را از پست های بیروی سیاسی وشورای انقلابی سبکدوش نماید.
محترم سلطان علی کشتمند صفحه 984 جلدسوم یاداشت های تاریخی خودمینویسد:نجیب الله هنگامیکه منشی عمومی کمیته مرکزی حزب بود،گرایش شدیدی برای احراز کرسی رهبری دولت ازخویش نشان نمیداد.دلایل آن میتواند چندگانه باشد:1- او برای قبول چنین امری از لحاظ روانی کاملأ آماده نشده بود؛2- خودخواهی های کرسی طلبانه درذهن وی هنوز غلبه نیافته بود؛3- زمان تصرف هردومقام از سوی وی هنوز فرا نرسیده بود و4- احساس خویشتن داری هنوز دراندیشه وعمل وی تفوق داشت.
معهذا او،وجودکارمل را درمقام رئیس شورای انقلابی،برای ادامه کارخویش مانع جدی میشمرد.بدین لحاظ او با پافشاری ازشوروی ها تقاضا نمود تا ببرک کارمل را برای اقامت به اتحاد شوروی فراخوانند،برغم اینکه ازیک سو شوروی ها تمایل جدی به چنین امری نداشتند وازسوی دیگر ببرک کارمل خودبگونهء قاطع خروج از افغانستان را نمی پذیرفت.ولی نجیب الله براین امر پافشاری مینمودتا اینکه شورویها پذیرفتند وازببرک کارمل چنین دعوتی رابعمل آوردند.ببرک کارمل مقاومت جدی ازخودبروزداد وتقاضای آنان را رد کرد.
نجیب الله ازپا ننشست وکارزیادی انجام داد تا اعضای بیروی سیاسی را به ضرورت دوری ببرک کارمل ازکشور متقاعد ساخت،هنگامیکه ببرک کارمل دربرابر تصمیم بیروی سیاسی وکمیته مرکزی مبنی برعزیمت خویش به اتحاد شوروی قرار گرفت،راه دیگری نداشت،جزاینکه آنرا بپذیرد.وی دریک ویلای راحت دولتی شوروی درحومه مسکو با حفظ احترامات لازم،اقامت اختیار کرد وبرای مدت بالنسبه طولانی در آنجا باقی ماند.
جنرال طاوس یکی از جنرالان تبعید شده رژیم نجیب الله به شوروی هفته یک ویا دو بار با زنده یاد ببرک کارمل درزندان گرباچف ملاقات میکرد،وی درکتاب خود بنام«ببرک کارمل را فراموش نکنید» دررابط به ویلای دولتی که زنده یاد ببرک کارمل درآن زندگی میکرد ومحترم سلطانعلی کشتمند یادآوری کرده است،و واقعیت این ویلا را چنین مینویسد:
داچه: ویا ویلائی که محترم سلطانعلی کشتمند یادآوری کرده است.
داچه: به روسی به خانه تابستانی گفته میشود.داچه ها درشوروی به اشکال مختلف دارند.1- داچه یک اطاقه سمنتی.2- داچه یک اطاقه ازخشت پخته.3- داچه چوبی«که اکثرأ مردمان زارع درآن سال 12 ماه زندگی دارند وبه شمول گاو خانه،مرغانچه،کاه دان،تشناب،مستراح وبالاخره همه چیز را دارا می باشد.
دچه که زنده یاد ببرک کارمل در آن زندگی داشت بندیخانه تابستانی روئسای جمهور عزل شده از کشورهای خارجی که سمتگیری شوروی را انتخاب نموده بود وبه سرمایه وکمک شوروی خودرا به پای ایستاده میکرد عبارت بود.در این داچه رئیس جمهور وقت منگولیا تسی دنبال هم زندگی داشت.دچه متذکره مملوازعلفهای هرزه بوده که غال وآشیانه برای موشها وخرگوشها بوده.درختهای غیرمثمر در آن روئیده وآثاری ازگل وگلبوته درین داچه موجود نبود.حوض آببازی،پارک،محل سپورت درآن موجود نبود.درحالیکه آقای کشتمند می نویسد:که ببرک کارکل درحومه مسکو در یک ویلای دولتی آرام زندگی دارد!
محترم کشتمند صاحب (سپور دپلی په حال سه خبردی) شما کی ازحال رهبرخود از رفیق همرزم خود ازکسی که شما را به حیث صدراعظم تعین کرد ودرتمام مدت احترامانه به شما برخورد داشت خبرنبودین.درحالیکه شما اقلأ یک مرتبه پرسان شفاهی از وی نکردین.
زمانی بود که پرچمیها یک پیک شراب را بدون زنده باد ببرک کارمل نمی خوردند باتاسف،زمانی رسید که من ازآنها می خواستم که به دیدن مرحوم ببرک کارمل درمسکوبروند ولی آنها انکارمیکردند،اگردروغ میگویم ازمحترم جنرال صاحب عظیمی بپرسید.شما خفه نشوید عظیمی صاحب، بیروی سیاسی در رنگ خود کوت خورده، آنها هیچ کدام شان پیش زنده یاد ببرک کارمل نرفتند.
جنرالهای ترومچی از رتبه ازمقام وازچوکی خود میترسیدند وبه دیدن رفیق ببرک کارمل نمیرفتند.«کارمل بود که ح .د.خ.ا بود.کارمل بود که شما مقام جنرالی داشتین،کارمل بود که تمامیت ارضی افغانستان حفظ بود وکارمل بود که قوای مسلح نیرومند ملی بود،کارمل بودکه مشت وپنجه با امپریالیزم،ارتجاع وشئونیزم چین نرم میکرد.بگوئید کدام نر دیگر کدام رهبر دیگرمثل ببرک کارمل درکشور سراغ داشتین ویا دارین؟»
توجه کنید که چه فشارها،چه مشکلات،چه نوع زجر وعذاب سرشما در مهاجرت نیامد کسی به قصه شما نشد؟
بنأءهمه به یک آواز به ارواح وی درود بفرستید.وهرگز اورا به حیث بزرگترین رهبر،مبارز پرشور،ترقی خواه،مدافع آزادی پشتونها وبلوچها فراموش نکنید.
ببرک کارمل در زندان گرباچف بسیار تحت شکنجه وفشار قرار داشت وتمام اطاق های او به وسایل ضبط وثبت آواز مجهز بودند.من باوی اکثرأ گپهای پت خودرا در بیرون می زدیم.آشپزهای زن برای اعصاب خرابی او کاسه به چمچه وکارد را با دیگ می زدنند که اعصاب او را خراب کند وسر نواسه اوغالمغال می کردند،او را روحأ شکنجه می داد.
قسمت سوم
نجیب الله”تربیت یافته با اندیشه های انترناسیونالیزم مارکسیستی-لنینستی با گرایش به اتحاد شوروی” بود. او در چتر حمایت همان اتحاد شوروی به رهبری حزب رسیده بود و نخستین پله را در نردبان رهبری حزب از ریاست سازمان استخبارات دولت حزبی (خاد) پس از حمله نظامی شوروی آغاز کرد. وابستگی و شیفتگی نجیب الله به شوروی در همان دوران اعلان سیاست مصالحه ملی به حدی بود که وقتی شش ماه پس از اعلان این سیاست با خبرنگاران خارجی صحبت میکرد حتا واژه مداخله را در مورد حمله نظامی شوروی نمی پذیرفت. او در برابر این پرسش خبرنگار روزنامه لاس انجلس تایمز ایالات متحده امریکا که: «بعد از مداخله اتحادشوروی درسال 1979 شمار بزرگ افغانها کشور را ترک نمودند آیا آنها قبل از اینکه قوای شوروی خارج شوند، عودت خواهند کرد، پاسخ داد: بیایید کلمه “مداخله” رااستعمال نکنیم، این کلمه باواقعییت مطابقت ندارد، حرف بر سر کمک برادرانه است. یعنی مردم به مردم بدون هیچگونه شرایط . بدون تعقیب هیچ شایبه یی کمک نمودند، مردم شوروی بخاطر ما به قربانی های زیادی حاضر شدند نباید چنین پدیده ها را زیر پاکرد، نمونه چنین پدیده ها در تاریخ وجود ندارد.»
نجیب الله در دوران مصالحه ملی به ویژه پس از خروج کامل نیروهای شوروی از کمک های بی حساب نظامی و مالی شوروی بر خوردار بود. وی در دوران سیاست مصالحه ملی پیوسته در مشورت و مصاحبت مشاوران و ماموران کی. جی. بی قرار داشت. ژنرال محمود قارییف مشاور ارشد نظامی نجیب الله پس از تکمیل خروج نیروهای شوروی در سالهای 1989 و 1990 می نویسد: «اند کی پسانتر من از افراد نزدیک به رئیس جمهور دانستم که نجيب الله در باره يک رشته مسايل نظامي پس از گفتگو با من (محمود قارييف) با نمايندگان کي جي بي گفتگو و آنرا با ايشان به توافق ميرسانيد. روي همرفته نجيب الله به عنوان کسيکه پيوندهاي نزديکي با نمايندگان کي جي بي داشت به ميزان زيادي تابع نمايندگان کي جي بي بود. نجيب الله ميتوانست براي ديدار با رئيس ستاد کل نيروهاي زميني ارتش شوروي که از کابل بازديد مي کند وقت پيدا نکند در حالي که چندين شبانه روز پيهم با ماموران کي جي بي که از کابل بازديد ميکردند، به سر ميبرد.»
نجیب الله وقتی در مورد مصالحه ملی در کنگره دوم حزب دموکراتیک خلق صحبت کرد، از عدم درک و عدم پذیرش برخی اعضای حزب از این سیاست شکایت سرداد: «برای عده یی از اعضای حزب که قدرت را بلا منازع در اختیار داشتند و مغرورانه در کرسی ها تکیه زده بودند، دشوار بود درک کنند که حاکمیت به مردم تعلق دارد و مردم در خارج حزب نیز زندگی و کار می کنند. آنان باید در همه امور دولتی بطور متساوی الحقوق با حزبی ها سهیم گردند و قدرت به آنان بر مبنای معیار های دموکراسی تقسیم گردد. برای آنانیکه سالها حق موجودیت سازمانها و احزاب سیاسی دیگر رانفی کرده بودند و فقط در چارچوب سیستم یک حزبی قادر به تفکر بودند، دشوار بود که با همین سازمانها و احزاب مشترکاً کار کنند و یا موجودیت آنانرا تحمل کنند.»
در حالی که نجیب الله در کنگره دوم حزب برخی اعضای حزب را به عدم تحمل حضور سازمانها و احزاب دیگر در قدرت متهم می کند و با این انتقاد خود را در مسند رهبری حزب و حاکمیت حزبی مجری سیاست جدیدِ انحصار شکنی و دموکراسی خواهی معرفی می نماید، اما محمدحسن شرق را در یک اقدام ناگهانی و شتابزده از کرسی صدارت بر کنار کرد. محمد حسن شرق در آستانه خروج کامل نیروهای شوروی و اوج سیاست مصالحه ملی در می 1988 به عنوان صدر اعظم تعیین شد و صرف 9 ماه در این کرسی باقی ماند. صرف نظر از هر انگیزه و عاملی که در توجیه برکناری او از سوی موافقان و مخالفان نجیب الله در داخل حزب دموکراتیک خلق ارائه شود، این اقدام نجیب الله نابردباری او را در تقسیم قدرت با چهره ای چون محمد حسن شرق که روابط نزدیک با روس ها و حزب دموکراتیک خلق داشت، به نمایش میگذارد.
بسیاری از عناصر و حلقه های مختلف در درون فراکسیونهای حزب به این باور بودند که نجیب الله مصالحه ملی را در جهت تحکیم پایه های اقتدار خود و تضعیف مخالفین چه مخالفین درون حزبی و چه مخالفین مسلح و در حال جنگ، استفاده میکرد. یکی از اعضای بیروی سیاسی حزب مربوط به جناح خلق می نویسد: «نجیب الله از مشی مصالحه ملی کاملاً بخاطر تحکیم قدرت فردی خویش در حزب و دولت استفاده کرد. اگر چه در کابینه حکومت چندین تن را تغیر، تبدیل و تعین نمود ولی موقعی ایکه از خط معیین او گام مستقلانه تر بالا میکرد فردا او را سبکدوش میکرد.»
اگر نام و اهداف حزب دموکراتیک خلق در چهار چوب مصالحه ملی به حزب وطن تغییر یافت، اما رهبری آن تغیر نکرد. رهبران و مسئولان حزب وطن همان رهبران و مسئولان حزب دموکراتیک خلق بودند. حزب با این نام جدید نیز حاضر نشد به انحصار قدرت نقطه پایان بگذارد. بسیاری از احزاب مخالفی که در حاکمیت این حزب بر مبنای سیاست مصالحه ملی شکل گرفتند و به فعالیت پرداختند ساخته و پرداخته دستگاه استخبارات حزب حاکم بودند. حتا اعضای رهبری حزب دموکراتیک خلق به این امر اذعان میدارند: «احزابی که تشکیل گردید، به استثنای حزب انقلابی زحمتکشان افغانستان (سازا) که تا حدود معین در چند ولایت شمال خصوصاً بدخشان و تخار امکانات داشتند ولی اکثریت دیگر آنها که نمایشی توسط ارگان امنیتی (خاد) تشکیل گردیده بودند اصلاً در دفاع از حاکمیت چندان تأثیری نداشتند.»
جارج آرنی خبرنگار بی. بی. سی سیاست مصالحه ملی را “فریبکاری ماهرانه” می خواند، انتونیو جیو ستوزی پژوهشگر انگلیسی به این باور است که نجیب الله در صدد ایجاد یک سیستم چند حزبی نبود: «توسعه یک سیستم چند حزبی به هیچ وجه جزء طرحهای نجیب الله نبود. ارزیابی یک محقق شوروی که به نظر وی اهداف نجیب الله ایجاد یک دیکتاتوری واقعی بدون وجود مخالفین بود ممکن است افراطی باشد، اما به نظر می رسد نجیب الله دست کم در نظر داشت مدلهای رژیمهای نیمه تک حزبی جهان سوم، مانند مصر را دنبال کند که در آن نیروهای مخالف به دولت مشروعیت می بخشیدند و در همین حال وجود میزان قابل توجهی از آزادی را برای قشر روشنفکر شهری نیز تضمین می کردند
سیاست مصالحه ملی نجیب الله در کابل با سیاست گلاسنوست و پروستریکای گورباچف در مسکو رابطه مستقیم و متقابل داشت. پیروزی مصالحه ملی در گرو پیروزی گلاسنوست بود. گلاسنوست و پروستریکای گورباچف نسخه و راهکاری در جهت عبور حزب کمونیست شوروی از بحران و تقویت اتحاد شوروی و حاکمیت حزب کمونیست بود؛ مصالحه ملی نجیب الله در کابل به عنوان بازتاب گلاسنوست بر مبنای تقویت حاکمیت حزب دموکراتیک خلق و تضعیف دشمنان در حال جنگ با مجاهدین شمرده می شد. اما همانگونه که در مسکو دیدگاه یکسان و همآهنگ در داخل حزب کمونیست شوروی از برنامه و سیاست گلاسنوست و پروستریکا وجود نداشت، در کابل نیز شوروی ها سیاست یکپارچه در مورد مصالحه ملی نداشتند. اگر عناصر و یا فراکسیونهای درونی حزب دموکراتیک خلق به مصالحه مخالفت می ورزیدند و به کارشکنی می پرداختند این امر از نظر شوروی ها پنهان نبود. روسها در برابر مخالفان درون حزبی مصالحه سکوت میکردند و هیچ فشاری بر آنها وارد نمی آوردند. شوروی ها از کودتای تنی خبر بودند و برخی منابع از نقش آنها در این کودتا سخن گفته اند که این را می توان از جدی ترین گام شوروی در تضعیف و تخریب سیاست مصالحه ملی تلقی کرد؛ هرچند اسنادی در این مورد از منابع رسمی و استخباراتی شوروی انتشار نیافت.
شاید بتوان دوگانگی سیاست شوروی را در دو رنگی حاکمیت و مراجع قدرت در شوروی مطالعه کرد. از یکسو گورباچف و همفکرانش که در شوروی مجری سیاست گلاسنوست و پروستریکا بودند، سیاست مصالحه ملی را در کابل به عنوان تبعییت از این سیاست مورد حمایت قرار می دادند. و در طرف دیگر ارتش سرخ و کی. جی. بی قرار داشت که طرفدار نیرومندی و بقای حزب دموکراتیک خلق در حاکمیت بودند. البته نجیب الله با هر دو منبع پیوند نزدیک داشت. با کی. جی. بی از سابقه طولانی حشر و نشر برخوردار بود و با نظامیان در ارتش شوروی نیز در جنگ علیه مجاهدین روابط نزدیک کاری ایجاد کرده بود. ممکن است نجیب الله روابط نزدیکتر با گروه اخیر میداشت که کودتای آنها را در آگست 1991به عجله تبریک گفت. کاری را که صدام حسین و یاسرعرفات نیز انجام دادند. بعداً که مخالفان کودتا در شوروی تقویت شدند چندان نجیب الله را مورد مهر و شفقت قرار ندادند. باری نجیب الله در یک مصاحبه با خبرنگارروسی گفت که “گورباچف شما به ماخیانت کرد، همچنانکه به شما”
خروج نیروهای شوروی برخلاف این تصور که به تقویت روند مصالحه در افغانستان می انجامد سیاست مصالحه ملی را تضعیف کرد. در حالی که نجیب الله می پنداشت مسکو خروج کامل قوای خود را به پیشرفت پروسه مصالحه ملی ارتباط می دهد. او در پاسخ به خبرنگارتلویزیون امریکا شش ماه پس از آغاز سیاست مصالحه ملی گفت:”
اگر مصالحه ملی به توافق و مؤفقیت بیانجامد، یک سرباز اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در کشور ما باقی نخواهند ماند”. اما مسکوسربازان خود را بدون توجه به مؤفقیت و عدم مؤفقیت مصالحه ملی از افغانستان خارج کرد.
آينده ی حاکميت حزب دموکراتيک خلق پس از خروج قواي شوروي مايه نگراني بسياري از اعضاي حزب بود. اين امر با موجوديت اختلاف و دسته بندی های دروني سبب مي شدکه اعضاي ارشد و با صلاحيت حزبي در بخش ملکي و نظامي با مجاهدين ارتباط برقرار کنند و به بقای حاکمیت حزب بی باور شوند.
مذاکرات مستقيم شوروي با رهبران مجاهدين دراسلام آباد، طايف، تهران و مسکو(نوامبر 1991- عقرب 1370)به اين نگراني ها در داخل حزب دموکراتيک خلق يا حزب وطن افزود و در واقع آخرین میخ را بر تابوت مصالحه ملی کوبید.
قوای شوروی ازافغانستان موردتوجه قراربگیرد، دو سال پس ازمصالحه ملی نیروهای شوروی افغانستان راترک کردند. مبنای خروج قوای شوروی در ظاهر امضای موافقت نامه ژنو بود. درحالی که این مذاکرات در زمان رهبری وحاکمیت ببرک کارمل آغاز یافت، اماببرک کارمل درنخستین ملاقات با گورباچف نشان دادکه بدون تضمین قابل قبول در قطع دخالت پاکستان به امضای توافقنامه ای راضی نیست. برای گورباچف که خروج قوا بخشی از تصامیم غیرقابل برگشت او بود این موقف ببرک کارمل غیر قابل تحمل می نمود. این نجیب الله بود که به گفته ی افراسیاب ختک خود را با خواست گورباچف وفق داد و راه رابه امضای توافقات ژنو هموار کرد. معاهده ژنو بهانه ی آبرومندانه برای مسکو بود تا خود را از باتلاق افغانستان نه تنها برهاند بلکه این خروج زمینه رابرای مؤفقیت تغییرات مورد نظر گورباچف در همکاری با جهان غرب در داخل شوروی آماده کند؛ هدفی که هرگز برآورده نشد.
بسیاری از افراد و رهبران تنظیم های مجاهدین خروج شوروی ها را که بر مبنای توافقات ژنو انجام یافت یک پیروزی برای خود و نشانه های از پیروزی جهاد در افغانستان تلقی می کنند. اما نگارنده خروج قوای شوروی را به همان حدِ ورود این قوا که 9 سال قبل از آن، افغانستان را مورد هجوم نظامی و اشغال قرار داد یک عمل نا درست و غیر مسئولانه می پندارم. شوروی ها باحمله نظامی، افغانستان را به میدان دخالت و تاخت وتاز خود و دخالت سایر کشورهای خارجی مخالف خود تبدیل کردند. اما پس از9 سال جنگ و گسترش بی ثباتی بدون آنکه به توافقات عملی در جهت بازگرداندن صلح و ثبات با سایر کشور های مخالف و رقیب خویش دست بیابند، بگونه ی غیر مسئولانه افغانستان را ترک کردند و در پشت سر خود یک کشور بی ثبات و فرو رفته در ویرانی و جنگ را گذاشتندکه خود نقش اصلی در این جنگ و بی ثباتی داشتند. بی اعتنایی دو ابرقدرت شوروی و امریکا به سرنوشت سیاسی آینده افغانستان در زمان امضای توافق نامه ژنو این پرسش را مطرح می کند که آیا آنها ازقبل بر سر تداوم بی ثباتی در افغانستان توافق کرده بودند؟ نکته ای که می توان آنرا از این اظهارات نماینده خاص سر منشی ملل متحد در مذاکرات طولانی ژنو استنابط داشت که می گوید: «یگانه ماموریتی که من داشتم این بود که مذاکرات را در مورد خروج نیروها پیش ببرم. من به هیچ وجه وظیفه ای نداشتم تا در باره آینده افغانستان گفت و گوهایی رابه راه اندازم. اما این مسأله مهمی بود به این جهت من به ابتکار خود پیشنهاد هایی را درمورد آینده افغانستان مطرح کردم. در جولای 1978 من پیشنهاد کردم تا لویه جرگه ای برگزار شده و دولتی با پایه های وسیع را بوجود آورد که فوراً بعد ازخروج نیرو های شوروی قدرت را بدست گیرد اما متأسفانه دو ابرقدرت از این پیشنهادمن حمایت نکردند.»
علی رغم آنکه هر دو ابر قدرت وقت به عنوان تضمین کنندگان توافقات ژنو در پای این توافق نامه امضاء گذاشتند اما وزیران خارجه آنها از تداوم کمک با طرف های مورد حمایت خود سخن گفتند. جورج شولتر وزیر خارجه امریکا با انتشار اعلامیه ای گفت اگر اتحاد شوروی به حمایت خود از رژیم کابل ادامه دهد امریکا نیز کمک های خود را به مجاهدین ادامه خواهد داد. این درحالی بود که ادوارد شوارد نادزی ضمن اعلان ادامه کمک به دولت نجیب الله تداوم این کمک ها را منطبق با معاهده دوستی میان دولت های افغانستان وشوروی خواند.
از این همه موضع گیریهای طرفین امریکا و شوروی در آستانه ی امضای توافق نامه ژنو و پس از آن آشکار بود که توافقات ژنو تنها در جهت خروج قوای شوروی به امضاء رسیده بود، نه در جهت اعاده و تحقق صلح و ثبات در افغانستان. آنها هیچگونه تعهد و صداقت اخلاقی خود را در پایان دادن به جنگ و بی ثباتی در افغانستان برغم امضای در پای موافقت نامه ژنو به اثبات نرساندند. توافق نامه ژنو نه تنها به جنگ در افغانستان پایان نداد و موجب قطع دخالت خارجی و اعاده ی ثبات نشد بلکه بی ثباتی و منازعه را در ابعاد مختلف گسترش داد.نجیب الله در تجلیل از پنجمین سالگرد اعلان سیاست مصالحه ملی بروز 25 جدی 1370 (15 جنوری 1992) سه ماه قبل از سقوط حکومتش اظهار داشت که قیام ملی مردم افغانستان علیه تجاوز نظامی شوروی در 26 دلو 1367 به پیروزی رسید. او سپس در فرمانی روز 26 دلو را روز نجات ملی اعلان کرد : « روز 26 دلو که مصادف به بیرون رفت آخرین سرباز اتحاد شوروی از جمهوری افغانستان میباشد به حیث روز نجات ملی اعلان می گردد. از این روز تاریخی که رخصتی عمومی میباشد همه ساله بمثابه جشن ملی مردم افغانستان تجلیل شایسته بعمل می آید.»
علی رغم آنکه فرمان نجیب الله نه در فردای روز خروج قوای شوروی بلکه سه سال پس از آن در زمانی صادر گردید که کشور و دولتی به نام شوروی دیگر وجود نداشت اما نکته ی قابل پرسش و بحث، دیدگاه و سیاستِ او در مورد خروج قوای شوروی در نخستین سالهای رهبری او در حزب و دولت است. آیانجیب الله دولت شوروی را وادار به خروج نیروهای شان از افغانستان ساخت یا اینکه شوروی ها خروج قوای خود را به او تحمیل کردند؟
نجیب الله شش ماه پس از اعلان مصالحه ملی (جدی 1365) به این پرسش خبرنگار تلویزیون امریکا که اگر جنگ ادامه یابد آیا قوای شوروی به کشور شان باز می گردند، گفت: «تا کنون ده بار به این سوال پاسخ داده ام. فکر می کنم که دوستان امریکایی ما بطی الانتقال هستند. به هر حال یکبار دیگر تکرار می کنم که اگر مداخله و تجاوز از بیرون قطع گردد، اگر موافقات ژنو به امضاء برسد و اگر مصالحه ملی به توافق و مؤفقیت بیانجامد، یک سرباز اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در کشور ما باقی نخواهند ماند و به کشور صلحدوست شان عودت خواهند کرد.»
با توجه به این واقعییت ها که نجیب الله خروج قوای شوروی را به اما و اگرهای بسیاری که هرگز برآورده نشد مشروط می ساخت و در مسکو از خروج قوا چه با امضاء و چه بدون امضای توافقنامه ژنو سخن می رفت، آیا خروج قوای شوروی به نجیب الله تحمیل شد؟
آنتونیو جیو ستوزی نویسنده و پژوهشگر انگلیسی می نویسد: «منابع شوروی ادعا می کنند که دولت افغانستان واقعاً باور نمیکرد ارتش سرخ از این کشور خارج شود و اقداماتی که برای مقابله با مجاهدین توصیه شده بود تا آخرین روزها به کار گرفته نشد. درواقع، به نوشته بوروویک، کارگزاران حزب و دولت به هیچ و جه نمی خواستند شورویها خارج شوند. شخص نجیب الله هم به نظر نمی رسید کاملاً به شانس خود باور داشته باشد. پیش از هر چیز اوسعی کرد طرح شورویها را برای آغاز خروج نیروهای شان دراپریل 1987 (حمل 1366)خنثی کند، اما پس از آن تصمیم به خروج سپاه چهلم شوروی، در سال بعد بر او تحمیل شد. براساس گزارشها، وی درجنوری 1989(جدی 1367)از شورویها خواست تا 3000 از 5000 نیروی خود را باز پس به قندهار بفرستند تا در نجات شهر که به محاصره درآمده بود کمک کنند. وی دو ماه بعد خواستار مداخله نیروی هوایی شوروی در جلال آباد شد که جنگ مهمی در آنجا جریان داشت.»
گورباچف نیز این مطلب را بیست سال پس ازخروج قوای شوروی تأیید می کند که نجیب الله در آغاز به خروج قوای شوروی از افغانستان باور نداشت: « من(گورباچف) با نجیب در تاشکند ملاقات کردم. او اعتماد به نفس نبود و باورش نمی آمد که ما به طور جدی برای خارج شدن تصمیم می گیریم. همه منتظر بودند که گویا ما از افغانستان بیرون نمی شویم. ولی لازم نبود که باقی می ماندیم.»
مؤلفین کتاب خیانت به سوسیالیزم از مخالفت نجیب الله با خروج بدون قید و شرط از افغانستان سخن می گویند: «در پایان، نجیب الله، مخالفان تجدید نظر طلبی در رهبری حزب کمونیست اتحاد شووری و ارتش و متحدینی چون کوبا و انگولا به مخالفت با عقب نشینی قوای شوروی از افغانستان بدون شرط برخاستند.»
اگر خروج نیروهای شوروی از افغانستان به دولت حزب دموکراتیک خلق و رهبر آن نجیب الله تحمیل شد آیا این به معنی رویگردانی شوروی ها از این دولت و رهبرآن بود؟
هرچند شوروی ها پس ازخروج نیروهای شان با ارسال کمک های هنگفت نظامی و مالی تا سه سال دیگر موجب بقای حاکمیت حزب دموکراتیک خلق و نجیب الله در رهبری این حاکمیت شدند، اما در واقع آنها نخستین گام را در رویگردانی از نجیب الله و دولت حزب دموکراتیک خلق با امضای توافقنامه ژنو و سپس خروج قوای خود برداشتند. شواردنادزه وزیر خارجه شوروی که در پای این توافقنامه با همتای امریکایی خود به عنوان تضمین کنندگان امضاء گذاشت، بعداً از خیانت بانجیب الله سخن گفت: «من در وقت امضای این قطع نامه احساس بدی داشتم و این کار برایم به شدت مشکل می نمود. و در راه برگشت در طیاره فهمیدم که ما بانجیب الله خیانت کردیم.»
چرا شوروی هاچنین کردند؟ یکی از افسران شوروی متخصص علوم فلسفی در آگست 1987 در تحلیل مفصلی از اوضاع افغانستان وحاکمیت حزب دموکرایتک خلق، سیاست مصالحه ملی و مسیر تحولات آینده را به دیمتری یازوف وزیر دفاع شوری نوشت و از شکست محتوم حزب دموکراتیک خلق وحاکمیت آن سخن گفت: «هرگاه تجزیه و تحلیل وضع حزب دموکراتیک خلق را بر پایه ی پدیده های واقعی انجام دهیم، نه بر پایه گزارشها ی خبرنگاران صدا و سیمای اتحاد شوروی؛ روشن میگردد که این حزب متشکل از اعضا نبوده، بلکه “حزب کارتهای عضویت” کسانی است که تنها در پی منافع شخصی خود اند. حزب دموکراتیک خلق به گونه عینی در راه نابودی سیاسی خود گام برمیدارد. هیچ عملی که متوجه در راستای آن باشد که به این حزب از نفس افتاده روان دوباره ببخشد؛ رهگشا نخواهد بود. مساعی نجیب در این راستا میتوانند تنها کشت و کشتار و خون ریزی را در کشور افزایش دهند. مگر در هیچ صورت از مرگ حزب جلوگیری نمی تواند. در این اوضاع بایست مساعی را نه در دامن زدن به آتش به خاطر نجات حزبی که مرگ آن محتوم است؛ بلکه در ایجاد زمینه برای رسیدن به اهداف استراتیژیک خود متمرکز سازیم.»
نیروهای شوروی از می 1988 به خروج آغاز کردند و در15فبروری 1989 آخرین سربازان شوروی که درعقب شان ژنرال بوریس گروموف آخرین قوماندان ارتش چهلم قرار داشت، با عبور از فراز دریای آمو خاک افغانستان را ترک نمودند. ژنرال بوريس گروموف در حالی که معیار شکست و پیروزی را در جنگ مطرح میکند اما جنگ افغانستان را برای شوروی جنگی بدون پیروزی و شکست تلقی می کند: «پايان هر جنگي، تعين برنده و بازنده را در بستگي از مقاصدي که هر يک از جوانب درگير مي کوشيده اند بدست بياورند، درقبال دارد… مبنايي براي تأييد اين مطلب که سپاه چهلم شکست خورده، وجود ندارد. به همان ميزان تظاهر به پيروزي در جنگ افغانستان نيز بي پايه است. »
اگر پیروزی و شکست نیروهای شوروی در جنگ افغانستان با معیار مورد نظر ژنرال گروموف ارزیابی شود، مبنای شکست شوروی در این جنگ علی رغم تردید او آشکار می گردد. شکست نیروهای شوروی، یک شکست نظامی با معیارهای کلاسیکِ شکست در یک جنگ نبود. جنگ در افغانستان برای شوروی ها جنگ با یک دولت و ارتش منظم دولتی نبود که پیروزی و شکست در آن با معیار های چنین جنگی محاسبه شود. جنگ نیروهای شوروی در افغانستان، جنگ در جهت تحمیل نظام سیاسی آیدئولوژیک بود که از سوی حزب دموکراتیک خلق افغانستان بمثابه ی حزب چپِ وابسته به آیدئولوژی حاکم در شوروی از طریق کودتای نظامی تشکیل شده بود. نیروهای شوروی در واقع برای نجات این حاکمیت به افغانستان یورش آوردند. آیا آنها به این پیروزی رسیدند؟ ژنرال گروموف آخرین قوماندان نیروهای شوروی نیز این پرسش را مطرح می کند و سپس به پاسخ آن می پردازد
آيا ما ميتوانيم در مجموع در جنگ افغانستان پيروز گرديم؟ عقل سليم پاسخ ميدهد که در “جنگ در برابر مردم” پيروزي ممکن نيست.»
هرگاه پیروزی نیروهای شوروی در پایان خروج این نیروها از افغانستان بر مبنای اهدافی ارزیابی شود که انگیزه یورش این نیروها و سالهای حضور و در گیری شان را تشکیل میداد، این اهداف هرگز برآورده نشد. شاید هیچکسی بهتر از آخرین قوماندان سپاه چهلم شوروی سالهای بیهودگی جنگ و اقامت این سپاه را در افغانستان به تصویر نکشد: «من آخرين سپاهي شوروي بودم که سرزمين افغانستان را ترک ميگفتم. دراين لحظات واپسين در درونم خلاء بزرگي را احساس ميکردم، زيرا در پيش رويم آينده گنگ و تاريک و در پشت سرم گذشته ي تهي و برباد رفته را ديدم .»
نخستین سال پس از خروج آخرین نیروهای شوروی از افغانستان بهترین زمان زعامت نجیب الله در حزب دموکراتیک خلق و حاکمیت این حزب بود. او در این نخستین سالِ رهبری حزب و دولت پس از خروج قوای شوروی اولین حمله مجاهدین را در تصرف شهر جلال آباد درهم شکست.
جنگ جلال آباد را استخبارات نظامی پاکستان (ISI)در مشورت و همکاری سازمان استخبارات ایالات متحده امریکا (CIA) با سوق و اعزام هزاران تن از نیروهای مجاهدین عمدتاً مربوط به تنظیم های هفتگانه ی مستقر در پشاور با شرکت شمار کثیری از جنگجویان عربی، کشمیری و پاکستانی در آخرین روزهای حوت 1367 خورشیدی(فبروری 1989)براه انداخت: «آی. اس. آی پنج تاهفت هزار تن را در اطراف جلال آباد آماده کرده و خواهان راه اندازی حملات وسیع برای تصرف آن شهر بود. آن هابرای یک جنگ رو در رو آمادگی گرفته بودند که با جنگ های سابق مجاهدین که غالباً در آنها از تکتیک بزن و بگریز استفاده می شد، به کلی متفاوت بود. حمیدگل(رئیس آی.اس.آی)به (بینظیر بوتو نخست وزیر پاکستان) وعده داد که جلال آباد در ظرف یک هفته سقوط خواهد کرد. بوتومی گوید که حمیدگل چنان پرشور و با اعتماد صحبت میکرد که او فکر میکرد که ممکن جلال آباد در ظرف 24 ساعت سقوط کند. حمیدگل می گفت آتش بس در جهاد علیه پیروان مارکسیست وجود ندارد. او می گفت: جنگ تا آن وقت باید ادامه یابد که دارالحرب به دارالاسلام تبدیل شود. سی. آی. ای در عملی کردن این برنامه وارد عمل شد. ماموران سی. آی. ای و آی. اس. آی برای عملی کردن برنامه ملاقات های زیادی ترتیب دادند.»
هنوز يازده روز به خروج آخرين سربازان شوروي از افغانستان مانده بود که ديپلومات هاي اروپايي و امريکايي بيرق کشور های خود را از فراز سفارت خانه هايشان در کابل پايين آوردند و از افغانستان خارج شدند. “چارلزويلسن” عضو کانگريس امريکا پيشگويي کرد که با تکميل خروج قواي شوروي، کابل در طول سه هفته سقوط خواهد کرد و ژنرال حمیدگل رئیس آی. اس. آی که تا 24 ساعت منتظر این سقوط بود.
امانجیب الله تاسه سال دیگر در کرسی حاکمیت باقی ماند. هرچند وی پیروزی در جنگ جلال آباد را دفاع مستقلانه در نبود قوای شوروی خواندند، اما حکومت وی با ارسال کمک های هنگفت نظامی و مالی شوروی به این پیروزی دست یافت. افزون برآنکه مشاوران نظامی شوروی در این جنگ سهم عمده داشتند.
شکست در جلال آباد براي حکومت مؤقت مجاهدين به خصوص براي آي اس آي يک شرمندگي آشکار محسوب مي شد. رئيس دفتر افغانستان در آي اس آي جنگ جلال آباد را بعداً فاجعه خواند و برکناري حميدگل را از رياست آي اس آي به ناکامي اين جنگ ارتباط داد. اما اين پيروزي براي دولت نجیب الله، پيروزي پايدار و سرنوشت ساز نبود.
اين خوش خدمتان داخلی و خارجی برای تطبيق اين برنامه ، درگام نخست پروگرام تبليغاتی ای را که بصورت مشخص موارد عمدۀ زيرين را دربرمی گرفت، به راه انداختند:
1 ـ اين جنگ بی مفهوم است (!)؛ سربازان اتحاد شوروی بايد از افغانستان به ميهن شان برگردند؛
( بلی ﻣﺪﺍﺧﻠﻪ ﯼ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﺍﺗﺤﺎﺩ ﺷﻮﺭﻭﯼ ﺩﺭﺍﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎﻥ، ﺑﻪ ﺍﺛﺮﺗﻘﺎﺿﺎﯼ ﻣﻜﺮﺭﺭﻫﱪﺍﻥ ﺩﻭﻟﺖ ﺝ .ﺩ. ﺍ ( نورمحمد تره کی و حفيظ الله امين)، ﺻﻮﺭﺕ ﮔﺮﻓﺖ؛ اما چی وقت؛ چگونه و روی کدام ميکانيزم ﻛﺸﻮﺭ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺗﺮﻙ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ، ﻃﯽ ﺍﻋﻼﻣﯿﻪ ﻫﺎ ﯼ ﺗﺎﺭﯾﺨﯽ 14/05/1980 و24/08/1981 ﺗﻮﺳﻂ ﺩﻭﻟﺖ ﺝ.ﺩ.ﺍ، ﺑﻪ رهبری ببرﻙ ﻛﺎﺭﻣﻞ، ﺑﻪ ﺍﻃﻼﻉ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﯼ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﻣﻠﻞ ﻣﺘﺤﺪ، ﺭﺳﺎﻧﯿﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ).
2 ـ جنگ يگانه راه حل نيست؛ ما بايد با تنظيم های جهادی پاکستان و ايران مصالحه و آشتی ملی را مطرح و قدرت دولتی را با طرف مقابل تقسيم کنيم؛
( خطوط کلی و بنيادی برنامۀ برقراری صلح در افغانستان برای نخستين بار از آغاز سال 1980 دربیانيه های رهبری حزب و دولت و در مصوبات، فيصله ها و تصاميم رسمی حزبی و دولتی بازتاب داده شد و درگام بعدی جوهر کليه تصاميم و فيصله ها در تزسهای دهگانه رفيق ببرک کارمل رهبر ح. د. خ. ا و دولت ج. د. ا، بصورت روشن مطرح و جهت تطبيق آن گام های اصولی برداشته شد؛ وليکن بمنظور تحقق امر صلح، آمادگی و نيت صادقانۀ دوطرف درگير جنگ نياز بود؛ پرسش اين است که آيا طرف مقابل برای نشستن در ميز مذاکره بخاطر تأمين صلح از خود آمادگی نشان می داد ؟ آيا طرح برنامۀ استقرا صلح از موضع نيرومند ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻭ ﻧﻈﺎﻣﯽ مؤثر پنداشته می شد ويا اين که با اسلوب تگدی و پيش کشيدن عذر و زاری آن گونه که داکتر نجيب الله آن را مطابق سناريوی مشترک گورباچف ـ ريگن ـ ضياء الحق، دنبال نمود ؟ ).
3 ـ برگشت محمد ظاهر، شاه سابق با اعضای خاندان جليل سلطنتی به افغانستان و تشکيل دولت بيطرف عبوری تحت زعامت ايشان يگانه راه تأمين صلح و قطع جنگ است؛
( شاهی که خود و خانواده اش مسبب تمامی بدبختی های جامعۀ افغانستان بوده اند و نتوانست دوام عمر سياسی خود و بقای سلطنش را حفظ کند؛ همچنان طرفداران مشهور شاه سابق،( سيد بهاء الدين مجروح، عزيزالرحمان الفت و جنرال عبدالحکيم کتوازی… ) نيز توسط تنظيم های بنيادگرای جهادی ترور شدند ؛ چگونه می توانست پرچمدارصلح وآشتی ملی و ناجی مردم افغانستان، ازجنگ تحميلی امپرياليسم جهانخوار و متحدين آن که بوسيلۀ تنظيم های جنگ افروز و شرات پيشه به پيش برده می شد، محسوب گردد ؟).
4 ـ تغيير زعامت موجود، بويژه برکناری ببرک کارمل از رهبری حزبی و دولتی، بنابرخواست رهبران ايالات متحدۀ امريکا ، انگليس و پاکستان و ايران که او را بنابرداشتن تفکر وانديشه های چپ ضد غربی و ضد پاکستانی ، دررأس حزب و دولت ج.د. ا در پروسۀ مصالحه قابل تحمل و پذيرش نمی دانند، يک ضرورت مبرم است؛
( اما وقتی که چشم ها کور و وجدانها خوابيده باشد، درک اين حقيقت، که ببرک کارمل از تاريخ آغاز فعاليت سياسی بمثابۀ پرچمدار نهضت محصلان در جنبش مشروطيت سوم تا تشکيل ح. د. خ. ا و هشت سال کارآگاهی دهنده بحيث نمايندۀ مردم شهرکابل در مجلس نمايندگان افغانستان و مخالفتش عليه اعمال و روش های نظاميگری در سياست و گرفتن قدرت از طريق راه اندازی کودتا ؛ با داوود خان و حفيظ الله امين و سرانجام ، پيشنهاد لغو مجازات اعدام و تعديل آن به حبس، درمورد مجرمين ؛ همواره طرفدار داعيۀ صلح ، هم زيستی مسالمت آميز، عدم تشدد و آشتی ملی بود . بنابران در راستای پياده نمودن اين هدف ها و ارزشهای انسانی هيچ کدام از رهبران افغانستان در گذشته و حال در جايگاه کارمل و هم سطح و هم طراز با او قرار گرفته نمی توانند ؛ پس چرا موضوع صلح و آشتی ملی با وی که هميشه انسان صلجو بوده مطرح نمی گرديد. کارمل بارها اظهار می داشت که صلح نه به هر قيمت ؛ بلکه صلحی که درآن امنيت و سلامت مردم ، ترقی و تعالی کشور و سعادت و خوشبختی شهروندان افغانستان ، تأمين و تضمين شده بتواند ، به آن لبيک می گوييم).
5 ـ گزينش شخص ديگری بعوض ببرک کارمل در مقامهای ذکرشده ، که مورد تاييد رهبران اتحاد شوروی ؛ کشورهای غربی ، پاکستان و ايران باشد و در ميان اقوام و قبايل دوطرف مرز افغانستان و پاکستان از لحاظ رابطۀ اتنيکی، ظرفيت و قابليت نفوذ و امکانات بيشتری را از خود تبارز دهد.
( بلی ، چنين اوصافی را دروجود شخص نجيب الله يافتند (!) که از قبيلۀ احمدزی ولايت پکتيا برخاسته و درميان پشتونهای دوطرف سرحد با پاکستان از نفوذ بيشتری برخوردار بود (!) و می توانست مرز را توسط آنان بسته کند(!)؛ به پندار آنان وی قبل از رويداد هفتم ثور 1357 تجارب کاری و وظيفه يی را در دواير دولتی افغانستان نسبت به کارمل در مقياس بيشترداشت (!) ؛ بعد ششم جدی 1358 بحيث رئيس خدمات اطلاعات دولتی باوجود درگيری های مسلحانه، روابط گرم، تنگاتنگ و دوستانه با تنظيمهای بنيادگرای اسلامی داشت(!) و چنان معلوم می شد که آنان خاطرات بسيار خوب و خوشی از عملکرد های وی داشتند و تنظيم ها او را در روند صلح نسبت به کارمل ترجيح می دادند.
از اين که نجيب الله دربين اعضای اصلی بيروی سياسی کميته مرکزی ح. د. خ. ا جوانتر از همه بود ؛ بنابران از تجارب و اندوخته های علمی ـ حقوقی ـ سياسی ـ اقتصادی و اجتماعی بيشتری نسبت به کارمل و ديگران برخوردار بوده است ؛ روابط و امکانهای بيشتری درميان ارگانهای دولت پاکستان و بويژه ” آی. اس. آی ” بربنياد مناسبات قومی دارد ؛ با ايالات متحدۀ امريکا از طريق تماسهای کاری سليمان لايق و رفتن وی به واشينگتن و برقراری روابط دوستانه با شاه سابق درنتيجۀ مسافرتهای داکتر ضمير،رضائيت خاطر امريکا ومتحدين ان راحاصل کرده است.
ازاين رو گورباچف مطابق معاهدۀ ريکجاويک،اين شخصيت “جامع الکمالات ” (!) را بحيث رهبر حزب و دولت افغانستان به خوش خدمتان داخلی و مشاورين حلقه بگوش خود معرفی نمود).
بمنظورتطبيق اين دساتير، گماشتگان گورباچف و فرکسيونهای ضد حزبی، درکنار انجام سايرفعاليتهای تخريبکارانه؛ تبليغات گرمی را مبنی بر اين که ” ببرک کارمل به بيماری شديد و صعب العلاجی مصاب بوده که بايست دراتحاد شوروی برای يک مدت طولانی تحت تداوی و معالجه قرار گيرد. او ديگر قدرت کار را در رهبری حزبی و دولتی کشور را ندارد… ؛ با شدت هرچه تمام تر آغاز نمودند .
کودتا 24 روز قبل، يعنی درست با عزيمت رفيق ببرک کارمل به اتحاد شوروی، آغاز گرديد. در طی اين مدت تبليغات وسيع از جانب تعدادی از مشاورين فاسد روسی و فرکسيون های مخرب و ضد حزبی با عنوان نمودن، مريضی رفيق کارمل و گزينش رهبرديگری که صحتمند بوده و دارای قدرت کار بيشترو با مخالفين روحيۀ نرم تر داشته و با گذشت باشد، صورت می گرفت. دراين تبليغات و ديد وبازديدها،علی رغم اين که رهبرشوروی کانديد خود را از قبل مشخص و تعيين کرده بود؛ اما بخاطرکسب حمايت بيشتر به پذيرش اين تغيير؛ مشاورين شوروی پنج تن از اعضای بيروی سياسی و دارالانشاء کميته مرکزی ( کشتمند ـ نجيب ـ نورـ زيری و کاروال ) را کانديد و معرفی می کردند تا بدين ترتيب با ياددهانی اسم دو تن اخير، حمايت جناح خلق ح. د. خ. ا، را نيز بدست آورده آنان را هم خوشنود سازند که دراين تغيير منافع ايشان نيز درنظر گرفته شده است .
اما درمراسم تجليل ازهشتمين سالگرد انقلاب ثور(روز هفتم ثور 1365)علی رغم اين که ببرک کارمل رهبرح . د. خ. ا ـ صدر هيأت ريسۀ شورای انقلابی ج.د.ا و سرقوماندان اعلی قوای مسلح افغانستان بود و درغياب وی از نظر قانون جنرال عبدالقادر معاون اول صدر هيأت رئيسه و جنرال گل آقا معاون دوم صدرهيأت رئيسه شورای انقلابی ، بالنوبه قايم مقام دراموردولت و قوای مسلح افغانستان شمرده می شدند؛ مزيد برآن سلطان علی کشتمند رئيس شورای وزيران دولت ج.د.ا، بود؛ وليک برخلاف استحقاق حقوقی و قانونی نجيب الله، در جايگاه رهبری دولت قرار گرفت و همه قوت های نظامی و ملکی از پيشروی وی ريژه رفتند و بدين ترتيب بزرگداشت از اين روز تاريخی، تحت رهبری او انجام پذيرفت.
دراين روز شايعه ی راه اندازی کودتا از حالت نيمه مخفی آن بصورت علنی برملا گرديد و نجيب، با استفاده از امکانهای شش ساله کار در رياست خدمات واطلاعات دولتی و روابط نزديک با ” ک. گ . ب “، بصورت يکه تاز وارد ميدان قدرت گرديد.
بعد ازاين روزاعضای کميته مرکزی دربخشهای ملکی ونظامی، بصورت انفرادی به مقر کميته مرکزی حزب احضار و برای هريک بوسيلۀ سرمشاورشوروی و نجيب ـ نور، کشتمند و زيری گفته می شد که رهبر حزبی و دولتی اتحادشوروی تصميم گرفته است تا بمنظور قطع جنگ ، تطبيق برنامۀ صلح و برگشت قطعات نظامی آن کشور به ميهن شان که امريکا و متحدين آن نيز دراين موارد با شوروی ها به توافق رسيده اند؛ برکناری ببرک کارمل را از رهبری حزب و دولت و انتخاب نجيب الله را بعوض وی شرط اول وگام نخستين دراين راستا دانسته اند که بايد بصورت حتمی انجام گيرد.
بنابران درپلنوم تشکيلاتی که به همين منظور تدوير می يابد بايست همگی به اين تغيير رأی موافق بدهند . زيرا درموجوديت کارمل که دربرابر غرب و در مقابل مجاهدين شخص انعطاف ناپذيرپنداشته می شود، مشی مصالحه با غرب و آشتی ملی با مجاهدين ناممکن به نظر می رسد. اما نجيب الله برای تطبيق اين پروگرام کاملاً آماده، موافق وسازگار است.
همزمان با آن، بمجرد برگشت رفيق کارمل از مسکو به کابل و رسيدن به مقر رياست جمهوری توسط نيروهای نظامی و امنيتی مختلط شوروی و افغانستان تحت نظارت و محاصره قرارداده شد و مانند حوادث ماه سنبلۀ 1358 کليه ارتباطاتش را با بيرون قطع کردند. طبق اطلاعات مؤثق و چشم ديد ها، شب گذشته ( 13 بر 14 ثور 1365 ) تعدادی از اعضای بيروی سياسی بشمول هرسه وزيران قوای مسلح افغانستان به منزل رفيق کارمل رفتند و برايش گفتند که بايد به رضايت خود استعفانامه ی خويش را ازرهبری حزب بنويسد، درغيرآن اگر اين مأمول با کاربرد زورو استعمال قوه انجام گيرد، مسؤوليت تمام عواقب وخيم آن بدوش وی خواهد بود.
آنان استدلال های رفيق کارمل را مبنی برعواقب ناگوار اين تصميم تسليم طلبانه و اين که نجيب الله شخص بسيار بی تجربه و خيلی ها خون گرم است؛ قدرت و توانمندی رهبری حزب و دولت را بادرنظرداشت ويژگی های جامعۀ افغانستان ندارد، قبول نکردند و به صحبت ها و استدلال های رفيق کارمل وقعی نگذاشتند. زيرا برای آنان از جانب گورباچف و تيم وی هدايت داده شده بود تا بهر قيمتی که شود بايد استعفای کارمل گرفته شود تا اعضای کميته مرکزی و کادرهای حزب قانع گردند که کارمل بخاطر مريضی، خودش از رهبری حزب استعفا داده است.
سرانجام در نيمه های شب ،استعفاي رفيق کارمل را بزور و تهديد به خونريزی اعضای حزب و خودش از نزدش گرفتند.
جلسه ی 14 ثور 1365 مانند همان جلسۀ ماه سنبلۀ 1358 حفيظ الله امين بخاطر کسب يکه تازانه ی قدرت بود که صورت پذيرفت و بمثابۀ کودتای نظامی نيرو های مشترک شوروی و باند نجيب که سرآغار سقوط حاکميت ح. د. خ. ا ، سرکوب فرزندان صديق اين حزب و انتقال قدرت به تنظيم های جهادی ساخت پاکستان و ايران و ساير فجايع دور از انتظار، درمقياس ملی و بين المللی پنداشته می شود؛ ثبت تاريخ مبارزات سياسی در افغانستان گرديد.
درمورد کودتای 14 ثور 1365 مؤرخين، فرهنگيان ونويسندگان داخلی و خارجی، بشمول اعضای ح. د. خ. ا، نظريات گوناگون ارائه داشته اند:
ـ سلطانعلی کشتمند ، از آن جايی که خود ايشان در کنار نجيب و نور در زمينۀ پياده نمودن اين حادثۀ زندگی برانداز، نقش برجسته داشتند؛ بدان منظور واقعيت های مشهود را تحريف و حقايق را در کتاب ” يادداشتهای تاريخی…” بصورت کامل کتمان نموده است.
ـ جنرال محمد نبی عظيمی در کتاب ” اردو و سياست” می نويسد:
« اما درماسکو ديگر فيصله شده بود که ببرک کارمل از صحنه سياسی برکنارگردد. آنها ميخواستند درافغانستان کسی به قدرت برسد که اوامر ماسکو را بدون چون و چرا انجام دهد [ کارمل چنين امر و نهی را نمی پذيرفت ـ نگارنده] و به هرشکلی که باشد، زمينۀ خروج نيروهای شوروی را از افغانستان فراهم نمايد. برای ماسکو ديگر اهميتی نداشت که بعد از عودت قطعاتش از افغانستان چگونه وضعی بوجود خواهد آمد. ماسکو فکر می کرد که اگر يکی از رهبرانی را که پشتون باشد و گوش بفرمان در رأس قدرت قراردهد…
يگانه شخص مطلوب از نظر کا. جی. بی. [ بادرنظرداشت دو صفت مهم و کليدی ذکرشده ـ نگارنده ] دوکتور نجيب الله بود…
کودتای دوکتور نجيب الله و ميخائيل گرباچف عليه ببرک کارمل به سادگی و بدون خونريزی در14 ثور 1365 به پيروزی رسيد و دوکتور نجيب الله چهرۀ نوين کشور شد و بر کرسی زرين و آبنوس قدرت تکيه زد. » (صص 311 ـ 313 ـ اردو و سياست )
ـ اکادميسن دستگير پنجشيری در رابطه به اين رويداد درمقاله ای تحت عنوان :
” فرایند خزنده ء مرحوم دکتر نجیب الله به قدرت سیاسی، منتشرۀ سايت ” سپيده دم می نگارد:
« ببرک کارمل به مقصد معالجه وتداوی به مسکو نگهداشته شد وداکتر نجیب درعمل امورحزبی ودولتی، بویژه قوای مسلح را رهبری میکرد. مراسم رسم وگذشت جشن هفتم ثور نیز زیر نظر و حضور فعال نجیب الله برای نخستین با رانجام یافت واین بار داکتر نجیب الله یونیفورم جنرالی را به تن کرده بود؛ شعار های نیز بسود برگشت ببرک کارمل به وطن، از صفوف و فعالان مظاهره به گوش میرسید؛ فقط در چنین فضاء وهوایی به تاریخ اول می ( 11 ثور 1987م ) کارمل به اهنگ پرشتابی به ارگ جمهوری بازگشت، ازسوی سازمان زنان ، رفیقان ودوستان وهوادارن نزدیک خویش به صورت غیر رسمی استقبال پرشور و گرم شد در 12ثور شماری از فعالان حزبی مظاهره کنان داخل ارگ جمهوری شدند، مکتب دختران علیه گرباچوف ودکتر نجیب الله شعارهای سیاسی خود را به با نگ رسا بلند کردند واز موضع ببرک کارمل باغریو انقلابی پشتیبانی صورت گرفت واین تظاهرات در بی.بی. سی ودیگر رسانه های گروهی بین المللی انتشار گسترده یافت.
در شب 13/14 ثور 1365 خورشیدی برضد کارمل فرایند کودتای سپید آغاز گردید؛ نزدیک به بیست تن فعالان سیاسی واعضای کمیته مرکزی هوادار ببرک کارمل گرفتار وبه قصر گلخانه ی ارگ جمهوری انتقال یافت وزیر نظارت قرارگرفت وسرانجام وزیران قوای مسلح یکجا با داکترصالح محمد زیری منشی کمیته مرکزی نزد ببرک کارمل رفته وبه او ابلاغ کردند که بیدرنگ استعفای خودر ا از مقام منشی عمومی کمیته مرکزی،ریاست شورای انقلابی ج .د. خ و ” رهبری حزب د .خ .ا بنویسند.
سرانجام هرسه فرکسیون طرفدارببرک کارمل وطرفداران نوراحمد نور وکشتمند وداکترزیری درقصر دلکشا جلسهء پلنوم کمیته مرکزی را دایر وپیشنهاد استعفای ببرک کارمل وتعیین داکتر نجیب الله را به این شیوه ضد دموکراتیک منظورو تصویب کردند. دراين جلسه تنها رفیق سربلند گرفتاری اعضای رهبری وفاداربه ببرک کارمل وبرخورد نابه هنجارعلیه آنان را ” بازی کودکانه و یک خیمه شب بازی” ارزیابی کرد.
این واکنش جانانهء رفیق سربلندرا علیه شیوهء برخورد داکتر نجیب الله در همان روز جلسه ء پلنوم 18 کمیته ء مرکزی درقصر دلکشا، بدون آراستن وپیراستن وبیش وکم یادداشت کرده بوده ام .
درفرجام این بازیهای سیاسی فصل دیگری ازتاریخ پرفسوس وفسون سازمانی سیاسی و زنده گی ومبارزه ی ملی واجتماعی، حزبی ودو لتی ما،غالبا درنتیجه کار سیاسی پشت پرده سرمشاور حزبی و رهبران شوروی آغاز شد وبسود داکتر نجیب الله به ” ظاهر ” پیروزمندانه انجام یافت؛ ولی بزرگترین افتخار بازیهای سیاسی کهنکاران حزب ما با دریغ ودرد، بزرگترین درد و رنج، مرگ ومیر، خصومت واستخوان شکنی، خجلت وشرمساری تاریخی بوده است، آرزومندم که بازیها ی سیاسی عاری از افتخار دیگرازسوی نسلهای امروزوفردای ما هرگز تکرار نشود.»
ـ همين گونه اکادميسين پنجشيری درمقال ديگری تحت عنوان ” دوروز خونين تاريخ ” منتشرۀ سايت آريايی چنين می نويسد:
« درهمين قصر، فرايند انتقال قدرت از ببرک کارمل به دکتر نجيب ، درنتيجۀ زد وبند با رهبران قوای مسلح بتاريخ 14 ثور 1365 خورشيدی بدون خونريزی و برخورد مسلحانه انجام يافت و ببرک کارمل قهراً مجبور به استعفا شد. ولی جناح خلق ازاين تجارت سياسی با دکتر نجيب الله نه تنها سودی نکرد؛ بل به علت پاليسی دنباله روی خود زيانهای فراوانی هم ديد. درجلسه ای که اين تصميم اتخاذ شد، سربلند يگانه عضو کميته مرکزی طرفدار کارمل بود که گرفتاری شبانه و گروگانگيری اوپراتيفی طرفداران کارمل را ” خيمه شب بازی ” مسخره آميز خواند. »
ـ محمد اکرام انديشمند دراين رابطه ازقول ميرصاحب کاروال، می نگارد:
« ميرصاحب کاروال از جناح خلق و عضو بيروی سياسی حزب دموکراتيک خلق درحاليکه تعويض رهبری حزب را فيصله ی شوروی ها وانمود می کند، استعفای ببرک کارمل را نتيجۀ فشاری می داند که از سوی مخالفان وی دردرون حزب و دولت با توسل به احضارات نيروهای نظامی و امنيتی اتخاذ شد. ببرک کارمل که ظاهراً جهت تداوی درحدود سه ماه را تا اول می 1986 ( 11 ثور 1365 ) در شوروی به سربرده بود، پس از بازگشت مجبور به استعفا از رهبری حزب شد.
به نوشته ی کاروال قبل از آنکه يک هيأت حزبی و دولتی برياست صالح محمد زيری به شمول گلابزوی وزير داخله ، نظرمحمد وزيردفاع و يعقوبی وزير امنيت دولتی از ببرک کارمل بخواهند تا استعفای خود را ارائه کند، درپايتخت بگونۀ اعلان ناشده وضعيت فوق العاده حاکم شد. نيروهای مختلف نظامی و امنيتی در نقاط مختلف شهر توظيف يافتند. تيلفون های طرفداران ببرک کارمل قطع گرديد. پروازهای هوايی لغو شد و سپس ببرک کارمل تنها با اين درخواست که متن استعفارا خودش بنويسد و طرفدارانش مصئون باقی بمانند، حاضر به استعفا گرديد.
به نوشتۀ ميرصاحب کاروال، متن استعفا وتقاضای ببرک کارمل به “گريچکوف” نمايدۀ شوروی سپرده شد و سپس پلنوم 18 کميته مرکزی حزب دموکراتيک خلق برای پذيرش استعفا و تعيين جانشين او درحزب تدوير يافت.»
( کتاب ” حزب دموکراتيک خلق افغانستان: کودتا، حاکميت و فروپاشی (1357 ـ 1371 خورشيدی ) ، تأليف محمد اکرام انديشمند ، صفحه 434 )
ـ ميرصاحب کاروال دراين رابطه توضيحات بيشتر را اينگونه ارائه می دارد :
« برای اين منظور کار توضيحاتی درميان اعضای کميته مرکزی از طرف دارالانشاء کميته مرکزی ( کميسيون ) آغاز می گردد. بناءً اعضای اصلی و علی البدل کميته مرکزی را به سه گروپ: طرفداران نجيب الله ، گروپ مخالف ( طرفدار کارمل) و گروپ متزلزل، تقسيم می نمايند.
درگروپ اول بطورعموم تمام اعضای مربوط به بخش خلقی ها، جمعاً ازجمله ی پرچمی ها سليمان لايق، وزيری، غلام فاروق يعقوبی، کاويانی، ظهوررزمجو، نوراحمد نور، سلطان علی کشتمند وغيره شامل بودند. درگروپ طرفداران ببرک کارمل، اناهيتا راتبزاد، سربلند، سرور منگل، امتيازحسن، واسع کارگر، پردلی، دوست محمد دوست
[ شاه محمد دوست ـ نگارنده ] ، گل آقا ، محمود بريالی، نورالحق علومی [ نظام الدين تهذيب، شيرآقا سرشک ، محمد ياسين صادقی، فدا محمد دهنشين، عبد الله سپنگر، سيد اکرام پيگير، صديق کاوون، شفيق الله توده يی، خليل کارگر، انجنير نعمت ـ نگارنده] وغيره شامل بودند. متباقی اعضای کميته مرکزی در گروپ متزلزل قرارداشتند که بعداً به نفع نجيب الله موضعگيری می نمايند: البته بعد از کارتوضيحی توسط سلطان علی کشتمند و نوراحمد نور نظربه دلايل ذيل موضعگيری اکثراعضای کميته مرکزی پرچمی ها تغييرمی نمايد:
1 ـ چون تصميم توسط شوروی ها گرفته شده است بناءً مقاومت دربرابر آنها بيفايده است.
2 ـ اگرما مقاومت نماييم مکتب پرچم متلاشی می گردد.
3 ـ ببرک کارمل خودش استعفا داده است.
4 ـ درنتيجه ی اختلافات پرچمی ها، خلقی ها مسلط می گردد و سايردلايل ديگرارائه می نمايند.» (کتاب ” درسهای تلخ و عبرت انگيز افغانستان، صفحه 150 )
ـ در کتاب ” افغانستان در منگنه ژيوپوليتيک ” آمده است:
« درگزينش نجيب الله به عنوان جانشين کارمل شوروی ها نيز نقش سازنده يی را بازی کردند. نجيب را اندروپوف، اوستينوف و پونوماريوف که ارزشيابی بالايی از توانايی او می دادند، بسيار خوب می شناختند. دراين زمينه رايزنی ها اين بود که در صورت تعويض کارمل تنها نجيب می تواند بجای او بنشيند. رقبای او دراين عرصه عبارت بودند از: بريالی ، نور و لايق ( و به پندار نمايندگان استخباراتی نظامی شوروی ، سروری و زيری ) . مگر تمايلات فرکسيونی بريالی و نور و طبع اکادميک لايق راه ديگری باقی نمی گذاشت.
مامورين ” ک. گ . ب ” در سال های 1985 ـ 1986 برای تعيين مناسب ترين نامزد برای کرسی رئيس جمهور کشور ( بار دگر تکرار می نماييم که تصميم برکناری کارمل در کرملن گرفته شده بود ) تلاشهای را براه انداختند.»(صفحه 59 کتاب افغانستان…)
ـ همچنان والری تسکاپوف يکی از قوماندانان نظامی ارتش سرخ چنين می گويد:
« در 12 ثور 1365 جمعيت خشمگين به قصر رياست جمھوری ھجوم می برند مردم بر آشفته و خشمگين ھستند که گرباچف نجيب را جانشين ببرک کارمل نمود. گارد ملی دروازه ھای قصررياست جمھوری را با وسايط باربری ونقليه زرھدار توانست مسدود نمايد، محافظين گارد در چھار صف ايستاده بودند و کسانی را که به داخل رخنه ميکردنددوباره به خارج پرت ميکردند.
بما گفتند که در برجھا قرار داشته باشيم و اجازه نيست سر ھای خودرا از پنجره
بيرون بکشيم. کندک ما تقريبأ (150) نفر مسلح بود ، 20 چين ماشين محاربوی ، بلوک راکت انداز و پرسونل دافع ھوا که تمام وقت روی پشت بام ھمراه با راکت ھا آماده بوديم.»
بلی، به مصداق گفتۀ دانشمند بزرگ اروپا در کتاب ” هجدهم برومرولويی بناپارت”، حوادث و رويدادهای تاريخ درکشورما نيز دوبارتکرارگرديد:
رويداد اول، با راه اندازی کودتای اول حفيظ الله امين عليه رهبران و کادرهای جناح پرچم و سپس عليه نورمحمد تره کی و رهبران وحدتخواه جناح خلق ح. د. خ. ا که منجر به شهادت حدود سه هزار تن بهترين کادرهای جناح پرچم حزب و سازمان جوانان؛ دهها هزار روشنفکر وصدهاهزار هموطن مان گرديد وسرانجام پای ارتش سرخ را به افغانستان کشانيد؛همين گونه در رويداد دوم، کودتای 14 ثور 1365(گورباچف ـ نجيب )، علاوه برگسترش قتل و کشتار اعضای حزب و متحدين سياسی آن، زمينه های عينی و ذهنی را برای سقوط حاکميت ح. د. خ. ا و انتقال قدرت به تنظيمهای جهادی و طالبان و سپس قتل عام شهروندان کابل ـ مزار شريف و ساير مناطق کشور را نيز مساعد نمود.
فعاليتهای سازمان داده شده ای که زمينه ساز سقوط حاکميت ح. د. خ. ا گرديد:
پس از پايان کودتا و اعلام نتايج نهايی آن ، گردانندگان داخلی و خارجی اين جنايت سازمان يافته، بمنظور فرونشاندن خشم خروشندۀ کادرها و صفوف پاکنهاد ح. د. خ. ا و پيشگيری از واکنش نظامی افسران جوان ارتش، که با سرنوشت زندگی حزبی و سياسی آنان معاملۀ خائنانه بعمل آمده بود؛ در گام نخست به غصب پست منشی عمومی کميته مرکزی ح. د . خ. ا و نصب نجيب الله دراين مقام بسنده شده به اعضای حزب افاده کردند، که رفيق ببرک کارمل عضو بيروی سياسی کميته مرکزی ح. د.خ.ا و رئيس شورای انقلابی ج. د.ا،پابرجاست يعنی در رأس دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان قراردارد؛ صرف رهبری امورحزبی به نجيب الله که وی هم از پيروان راه رفيق کارمل است و درتمام امور حزبی از اوشان هدايت می گيرد ، تفويض شده است؛ اما اين تقسيم و دوگانگی قدرت ( حزبی ـ دولتی ) برای تطبيق برنامه های زندگی برانداز گورباچف و شرکاء و ارضای خاطر و حرص سيری ناپذير نجيب الله و انتظارهای قدرت طلبانۀ فرکسيونهای درکمين نشستۀ ضد حزبی ، قابل تحمل نبود؛ بويژه زمانی که نجيب الله در جلسات و محافل رسمی با رفيق کارمل مواجه می گرديد و خود را از نظر دانش علمی ؛ استدلال فلسفی ، تحليل سياسی و تجربۀ کاری … خيلی ها کوچک و کمرنگ احساس می نمود؛ اين وضع با اخلاق قبيله يی و تفکر شئونيستی او سازگاری نداشت.
بنابران بعد از مدت ( شش ماه ) باری مسأله ی مريضی صعب العلاج رفيق کارمل ، توأم با سبکدوشی شان از رهبری دولت ، در مرکز تبليغات مشاورين فاسد روسی و فرکسيون های گوش به فرمان ضد حزبی تيم حاکم قرار گرفت.
سرانجام بتاريخ اول قوس 1365( 20 نومبر 1986 ) رفيق ببرک کارمل از پست رياست شورای انقلابی دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان نيز سبکدوش گرديد. وليک از اين که نجيب الله سن 40 سالگی را تکميل نکرده بود؛ بدان ملحوظ نظر به حکم اصول اساسی دولت ج. د. ا که سن واجد شرايط اين پست را تکميل چهل سالگی تعيين کرده بود، خودش اين مقام را دربدوامر اشغال کرده نمی نتوانست؛ پس بايست جنرال عبدالقادر معاون اول ويا جنرال گل آقا معاون دوم صدر هيأت رئيسۀ شورای انقلابی دراين مقام برگزيده می شدند و رهبری اموردولت را بدست می گرفتند.
اما از آن جايی که هردو شخصيت ارشد نظام از جملۀ مخالفين کودتای 14 ثور 1365 بودند؛ از آن رو آنان با برنامه های ننگين گورباچف ـ نجيب، هيچ گاه ابراز موافقت نکردند. بدان ملحوظ حاجی محمد چمکنی، يکی از هم تباران و همشهری نجيب الله تا زمان غصب اين مقام توسط خودش ، بحيث سرپرست شورای انقلابی ج. د. ا ، نصب گرديد ؛ درحالی که نور احمد نور شخص فعال مايشاء کودتا 14 ثور ، دوباره بحيث منشی تشکيلات و فرد شماره دوم درحزب ، به فرمايش گوباچف درهفته های اول کودتا مقرر شده ، تطبيق برنامه تفويض شده را موبه مو عهده دار و انجام خدمت می نمود.
طوری که در قسمت های گذشته درموردعوامل خارجی ” تذکار رفت : گورباچف پس از امضای معاهدۀ ننگين ” ريکجاويک ايسلند ” و سپردن تعهد به زمامدار قصرسفيد و سران دول غربی و حاکم نظامی پاکستان، درتوافق با پلانهای اسارتبار” سی.آی. ای ” ، انتلجنس سرويس و ” آی . اس . آی ” ، بروفق ميل و آرزوهای ديرين تنظيم های بنيادگرای جنگ افروز مستقر در پاکستان و ايران؛ تسليمی قدرت دولتی و درهم شکستن حاکميت ح.د. خ.ا را از طريق راه اندازی کودتای درون حزبی؛ متعهد شده بود و اين جنايت زندگی برانداز را در 14 ثور 1365 بدست خوش خدمتان داخلی در درون ح. د.خ.ا و مشاورين روسی درافغانستان، انجام داد و با سبکدوشی زنده ياد ببرک کارمل ازمقامهای رهبری حزب و دولت و اخراج و تبعيد وی از کشور فرجام بخشيد؛ تطبيق برنامه بزرگی که روی دست داشتند ، تنها با سبکدوشی ببرک کارمل تحقق نمی پذيرفت. زيرا ببرک کارمل شخصيتی مجرد، تنها و يک فرد عادی اين سرزمين نبود؛ بلکه ايشان رهبر يک حزب سياسی آزموده، مجرب و دارای جهانبينی علمی و کارآزمودۀ سياسی بود ، که دهها کادر رهبری، صدها کادر ملی اداره کننده ، هزاران کادر آموزش ديده در بخشهای مختلف زندگی جامعه و دهها هزارعضو با ايمان ، رسالتمند و ميهن دوست را تربيه ، تجهيز و به جامعه تقديم نموده بود.
بنابران گورباچف و شرکاء پس از انجام کودتا و تبعيدببرک کارمل، درصدد آن شدند تا بمنظور تطبيق برنامۀ بزرگ (!) شان، نخست پروگرام فريبنده و ظاهراً دلگرم کننده ای را تحت عنوان ” مصالحۀ ملی (!) ” به جامعه ارائه کنند و سپس برای پياده کردن آن ، همه اعضای رهبری با رسالت و سالم انديش حزب؛ کادرهای حزبی بادانش و متعهد به ميهن و مردم و صفوف با ايمان و سنگرنشين ح. د. خ. ا را از مقام های حزبی ، دولتی و سازمانهای اجتماعی برکنار و سبکدوش نموده، عوض آنان اعضای فرکسيونهای بدنام هردو جناح قبلی حزب را استخدام و به کار گمارند.
آنان با عنوان کردن و استفادۀ سوء از تزسهای دهگانه ببرک کارمل ( مورخ 13 نومبر 1985، که محتوای فشردۀ آن را وارد آوردن تغييرات معينی درسياستهای حزب و دولت، در رابطه به مسأله ی جنگ و صلح درکشور؛ پيشنهاد مصالحه با مخالفين مسلح در چهارچوب اصول و نورم های قابل قبول برای همه طرفهای درگير ، بمنظور قطع جنگ و تأمين صلح و امنيت درميهن از موضع قوت ، نه ضعف و کرنش و معامله گری؛ جلب نيروهای بالقوۀ مردم در دفاع از روند صلح ، تحکيم حاکميت سياسی، استقلال ملی و ارزشهای نظام مردمسالار و ابراز نرمش و انعطاف پذيری صلحجويانه در برابر مخالفين مسلح و حاميان آنان ، تشکيل می داد ) ؛ تزس ديگری را تحت عنوان ، “مشی مصالحۀ ملی ” بتاريخ 16 جنوری 1987 بوسيله دوکتور نجيب الله اعلام نمودند ، که اساس و محتوای آن را آشتی با برادران آزرده خاطر(!) ؛ تقسيم قدرت دولتی ميان تيم حاکم و تنظيمهای بنيادگرای اسلامی، آتش بس يک جانبه و عقبگرد از خط سياسی و تشکيلاتی حزب بجانب راست تا وصل شدن به راست افراطی … ، تشکيل می داد وحاصل آن جز تهی نمودن مضمون مبارزه از راه ترقی وعدالت اجتماعی؛ سلب نمودن فعاليتهای جانبازانۀ همه رزمندگان ح. د. خ. ا ، قوای مسلح کشور و متحدين حاکميت از امر بزرگ دفاع ازميهن و مردم و خوشنودی مخالفين مسلح و حاميان آن؛ چيز ديگری را درقبال نداشت.
ازآن جايی که همه اعضای بادانش، آگاه، ژرف نگر و مسؤوليت پذير ح. د. خ. ا ( درسطح رهبری ـ کادرها و صفوف ) طرفدار طرح صلح مندرج در تزسهای دهگانه ذکر شده بودند؛ مشی مصالحه ملی(!) گورباچف را که از موضع نهايت ضعف، عذر و زاری ، آنهم به گونه تگدی مطرح شده بود و هيچ گونه ضمانت اجرايی تطبيق آن درجامعه و پذيرش آن ازسوی مخالفين مسلح که بادولت درجنگ بودند، ديده نمی شد؛ يک پلان مشترک خطرناک که منجر به سقوط حاکميت خواهد شد، ارزيابی نموده با آن مخالفت صريح حزبی و قانونی خويش را ابراز و تقاضا نمودند تا اين موضوع سرنوشت ساز حزب، دولت و جامعه، دريک جلسۀ بزرگ و نشست با اعتبار حزبی ( کنفرانس سراسری ح. د. خ. ا ) مطرح و روی هردو مشی صلح خواهی (تزسهای دهگانه ببرک کارمل، مصوب مورخ 13 نومبر 1985 شورای انقلابی ج. د. ا و ” مشی مصالحۀ ملی مطرح از جانب گورباچف ” ) در فضای آزاد و دموکراتيک، ،غور و بررسی بعمل آيد و در جهت عملی نمودن ان صحبتهای سالم و همه جانبه صورت گيرد.
از آن جايی که نجيب الله و فرکسيونهای تازه بدوران رسيده ، از نظر کميت در اقليت محض قرارداشتند و از نظر کيفيت نيز طراحان چيزفهم و کادرهای بادانش، مجرب و آموزش ديدۀ سياسی وپژوهشگر علمی را نيز با خود نداشتند؛ بنابران ايشان بمنظور تطبيق اين برنامۀ زندگی برانداز ، بدترين شيوه های ضد حزبی ازقبيل تهديد، تخويف، تطميع و کاربرد اسلوب خدمات مخفی؛ برکناری ازکار و اخراج اعضای حزب ازمقام های رهبری حزبی و دولتی را بصورت گسترده درپيش گرفتند و درعوض آنان عناصر اپورتونيست، معامله گر، استفاده جو و تشنگان مقام و منصب را نصب نمودند. همزمان با آن راه معامله گری را با عده ای از رهبران و کادرهای جناح خلق ح. د. خ. ا که آنان در رهبری بخشهای مختلف حزبی و دولتی سهم خود را کمتر از جناح پرچم و غير حزبی ها می پنداشتند، نيز آغاز کرده ، خواستند تا جای کادرهای پيرو تفکر حزبی ببرک کارمل را از وجود اين مجموعه تکميل نمايند، که ميتوان از سبکدوشی رفقای ذيل ، به گونۀ نمونه ياد آورشد:
1ـ برکناری دوکتور اناهيتا راتبزاد ـ از مقام های : عضويت بيروی سياسی و کميته مرکزی ح. د. خ. ا ؛ عضويت هيأت رئيسه ی شورای انقلابی ج. د. ا ؛ رهبری سازمان دموکراتيک زنان افغانستان و رياست سازمان صلح و همبستگی و دوستی خلقها ؛
2 ـ سبکدوشی جنرال عبدالقادر فرمانده قيام پيروزمندانۀ هفتم ثور 1357 ، از عضويت علی البدل بيروی سياسی کميته مرکزی ح. د. خ. ا و معاونيت اول صدر هيأت رئيسه شورای انقلابی ج. د. ا و حذف اين مقام رهبری دسته جمعی از تشکيلات دولت؛
3 ـ برکناری جنرال گل آقا از معاونيت دوم صدرهيأت رئيسه شورای انقلابی ، اخراج وی از عضويت کميته مرکزی ح. د. خ. ا و واداشتن آن دانشمند بزرگ ارتش افغانستان به استعفاء و مطالبۀ تقاعد پيش از وقت ؛
4 ـ برکناری محمود بريالی از عضويت دارالانشاء ، بيروی سياسی و رهبری شعبات روابط بين المللی و تبليغ ، ترويج و آموزش کميته مرکزی ح. د. خ. ا و سپردن اين مقام ها به سليمان لايق منشی دوم فرکسيون باصطلاح خيبريستها (!) و نجم الدين کاويانی رهبر فرکسيون خود ساختۀ تاجيک تباران (!) بعوض وی؛
5 ـ سبکدوشی عبدالمجيد سربلند از پست معاون صدراعظم و فرستادن وی بحيث سفير در کشور کوبا ؛
6 سبکدوشی محمد سرور منگل از پست معاون صدراعظم و روان کردن وی بحيث سفير در مجارستان ؛
7 ـ برکناری شاه محمد دوست از پست وزارت خارجه و تقرر عبدالوکيل (که به اتهام فرکسيون بازی بحيث سفير درويتنام فرستاده شده بود )، بعوض وی ؛
8 ـ سبکدوشی جنرال نظر محمد از پست وزارت دفاع و تعيين وی بحيث معاون صدراعظم و تعيين جنرال محمد رفيع بعوض وی در اين مقام ؛
9 ـ سبکدوشی محمد ياسين صادقی از عضويت دارالانشاء کميته مرکزی ح. د. خ. ا و رياست امور سياسی وزارت دفاع و تعيين ذبيح الله زيارمل عضو فرکسيون باصطلاح خيبريستها (!) بجای وی دراين پست ؛
10 ـ سبکدوشی محمد نبی شوريده از پست رياست امور سياسی وزارت امنيت دولتی و تقرر محمد عارف صخره ، ( شخصی که درشب کودتا يک تعداد رفقای حزبی مخالف کودتای 14 ثور 1365 را در داخل ارگ بدستور نجيب زندانی کرده بود)، بعوض وی ؛
11 ـ برکناری دوکتور فاروق از پست رياست امور سياسی وزارت داخله و تعيين اسدالله پيام بعوض وی ؛
12 ـ سبکدوشی زنده ياد امتياز حسن از پست معاونيت سازمان همبستگی صلح همبستگی و دوستی ج. د. ا؛
13 ـ برکناری فدامحمد دهنشين معاون اول شورای مرکزی جبهه ملی پدروطن افغانستان و تعيين داکتر حبيب منگل بجای وی ؛
14ـ برکناری محمد نسيم جويا از پست معاون اول کميتۀ حزبی شهر کابل و از عضويت کميته مرکزی ح. د. خ. ا، در ماه ميزان 1366، بنابر برجانبداری وی از وحدت و يکپارچگی حزب وعدم موضعگيری خاص به اين يا آن طرف؛ چيزی که تيم حاکم ، برخلاف آن توقع و انتظار ديگری داشتند؛
15 ـ برکناری عبدالله سپنگر از پست رياست شعبه تبليغ ، ترويج و آموزش کميته مرکزی ح. د. خ. ا و جابجايی حيدر مسعود و سپس فقير محمد ودان دراين مقام ؛
16 ـ سبکدوشی صديق کاوون طوفانی از رياست روزنامه حقيقت انقلاب ثور و نصب محمد حسن بارق شفيعی بجای وی ؛
17ـ برکناری انجنير نعمت از امريت زون مرکز و عضويت کميته مرکزی حزب د. خ. ا در ماه ميزان 1366 ؛
18ـ برکناری عبدالخليل کارگر از عضويت کميته مرکزی ح. د. خ. ا و اخراج از کار در فابريکۀ جنگلک در ماه ميزان 1366 ؛
19 ـ برکناری جنرال محمد قاسم آسمايی از پست رياست سارنوالی اختصاصی و زندانی نمودن وی بنابر حمايتش از تطبيق يکسان احکام قانون و حقوق شهروندان و مخالفتش با فرمايشهای حزبی و نقض قوانين نافذۀ کشور؛
20-دکتور عبدالغفار لکنوال عضویت کمیته مرکزی، عضویت شورای انقلابی و وزیر زراعت و اصلاحات آرضی سبکدوش گردیده و تحت نظارت در منزلش قرارگرفت.
21 ـ و سرانجام سيد محمد گلابزوی نيز در سال 1367 از پست وزارت داخله برکنار و بحيث سفير در مسکو فرستاده شد و عوض وی محمد اسلم وطنجار در اين مقام تعيين گرديد.
درهمين دوره شماری از منشی های کميته های حزبی ولايات ـ والی ها و کادرهای رهبری کنندۀ درارگانهای عالی مرکزی دولتی ( ملکی و نظامی ) نيز بنابر موضعگيری سالم حزبی شان بدفاع از اصول زرين و تسجيل شدۀ ح. د. خ. ا مبنی بر صلح عادلانه و پايدار، از وظايف برکنار و به حاشيه رانده شدند.
گورباچف و نجيب الله ، با اين سبکدوشی ها و به حاشيه راندن اعضای رهبری سالم انديش و کادرهای مجرب و رهبری کننده ی پستهای مهم حزبی و دولتی می پنداشتند ، که وقت آن فرارسيده است تا تطبيق تعهدات ريکجاويک ايسلند را تحت عنوان ” مصالحه ملی” و آشتی با برادران آزرده خاطر(!) رویدست گيرند و با تدوير کنفرانس سراسری ح. د. خ. ا ، اين برنامه ازجانب اعضای کنفرانس تصويب و برآن مهر تاييد گذاشته شود، تا آن بخشی از اعضای حزب و روشنفکرانی که از محتوای اصلی و نتايج بعدی آن که همانا سقوط و تسليمی حاکميت ح. د. خ. ا به مخالفين بود؛ آگاه نبودند و درمورد صحت و سقم آن ، درحالت تردد و تشويش قرارداشتند؛ گويا به درست بودن آن معتقد ساخته و آنان را درجهت تطبيق آن موظف گردانند.
درجو چنين هوا و فضا، آقای گورباچف ، دستور انجام ماموريت تفويض شده را به تيم اقتدارگرای حاکم برحزب صادر و مطابق آن تاريخ تدوير کنفراس سراسری ح. د. خ. ا، درماه ميزان 1366 اعلام و انتخابات نمايندگان اعضای حزب در تمامی سازمانهای حزبی نواحی ، شهرها ، ولسوالی ها و ولايات آغاز گرديد.
آنان درگام نخست انتخابات را در سازمان حزبی شهرکابل ، در پايتخت کشور آغاز و با پيش کشيدن کادرهای مورد نظر خويش نتيجۀ آن را به آزمايش گرفتند.
وليک همين که ظهور رزمجو عضو بيروی سياسی کميته مرکزی ح. د. خ. ا و منشی کميتۀ حزبی شهر کابل ، درناحيۀ چهارم ؛ آدينه سنگين شهردار کابل در ناحيۀ دوم ؛ فريد لعلی معاون کميتۀ حزبی شهرکابل درناحيۀ ششم و محمد ابراهيم منشی سازمان جوانان شهر کابل در ناحيۀ اول، ازطرف نمايندگان منتخب حزب درنواحی ذکر شده ، رد شدند و به کنفرانس سراسری راه نيافتند؛ آنگاه تيم حاکم را تب لرزه فراگرفت و ديگر جرأت آن را کرده نتوانست تا نجيب الله منشی عمومی ، نور احمد نور منشی دوم حزب ، کشتمند نخست وزير ، رفيع ، وطنجار ، لايق ، وکيل اعضای بيروی سياسی کميته مرکزی ح. د. خ. ا و ديگران را در نواحی حزبی شهرکابل معرفی کند؛ ايشان مجبور شده راه کميته های حزبی ولايات دور دست کشور را درپيش گرفتند.
واما ، همين که محمد اسلم وطنجار عضو بيروی سياسی کميته مرکزی ح. د. خ. ا و فرد طرف اعتماد نجيب الله در جناح خلق، در کنفرانس حزبی ولايت هرات رد گرديد و همزمان با آن ببرک کارمل که در مسکو تبعيد و از شرکت در کنفرانس سراسری محروم شده بود؛ درغيابش از جانب نمايندگان انتخابی کنفرانس حزبی ولايت جوزجان ، باتفاق آراء بحيث نماينده از آن ولايت به کنفرانس سراسری انتخاب گرديد. همين گونه محمود بريالی از سوی نمايندگان حزب درکنفرانس حزبی ولايت غزنی برگزيده شد. بهمين منوال دوکتور اناهيتا راتبزاد ، عضو اصلی کميته مرکزی ح. د. خ. ا ، را که مخالف مادۀ ششم اساسنامه حزب ، از شرکت در پروسۀ انتخابات و اشتراک در کنفراس سراسری بگونۀ قلدر منشانه محروم کرده بودند؛ برخلاف ارادۀ ضد حزبی تيم حاکم ، ازطرف اعضای انتخابی کنفرانس ناحيۀ هفتم شهر کابل، درغياب خودش باتفاق آراء بحيث نماينده به کنفرانس سراسری انتخاب گرديد؛ همچنان ساير اعضای معتقد به آرمانهای حزب و انديشه های پيشرو عصرمان ( پيروان خط زنده ياد ببرک کارمل ) در 11 ناحيۀ حزبی شهرکابل وساير کنفرانسهای حزبی ولايات، توسط اعضای حزب انتخاب و رأی موافق گرفته به کنفرانس سراسری راه يافتند. برعکس اعضای فرکسيون های ضد حزبی، آن گونه که از قبل برنامه ريزی شده بود، غرض اشتراک در کنفرانس سراسری رأی آورده نتوانستند. در همين جا بود که حق بر باطل پيروزگرديد.
درچنين جو سياسی آقای گورباچف و تيم اقتدارگرای ضد حزبی آن راه قانونی تطبيق برنامه را از دست داده ، راه توسل به کودتای درون حزبی ديگر را درپيش گرفتند . ايشان آنعده اعضای معتقد و متعهد حزب را که ازجانب اعضای کنفرانسها با کسب رأی موافق به کنفرانس سراسری راه يافته بودند ؛ نخست کارتهای آنان را که سند رهيابی شان به کنفرانس سراسری بود قيد کرده ، درعوض، به ردشدگان کارتهای اشتراک در کفرانس توضيع گرديد. پس از پايان اين پروژه، پروگرام پيگرد، تعقيب، سرکوب و سبکدوشی ساير اعضای باايمان و متعهد حزب را درسال 1366 آغاز نمودند.
از آن جايی که اين کمترين همه ، ازجملۀ آن عده اعضای انتخابی حزب برای شرکت در کنفرانس سراسری ح. د. خ. ا ، از ناحيۀ يازدهم شهر کابل بود ؛ وليک اين که چگونه از شرکت در کنفرانس محروم ؛ از وظايف حزبی و سازمانی سبکدوش ؛ سه سال خانه نشين و بيکار و بی سرنوشت گرديد ؛ جريان بعنوان ” مشت نمونۀ خروار ” بشرح زير توضيح می گردد:
طوری که در بالا ذکر شد؛ تيم تازه بدوران رسيده در حزب و دولت، تصميم گرفت تا طرح تسليمی قدرت دولتی را از طريق تهی نمودن محتوی و درونمايۀ ح. د. خ. ا، از اهداف برنامه يی و اصول زرين و قبول شده ی سياست جاری آن ؛ با پيش کشيدن عنوان فريبنده ای ” مشی مصالحه ی ملی و آشتی با برادران آزرده خاطر” ؛ با راه اندازی کنفرانس سراسری ” دلخواه (!) ” ح. د. خ. ا و کسب رأی اعضای کنفرانس ، تصويب و به تعميل اوامر و هدايات داده شدۀ گورباچف موفق گردد. اما درمقابل خويش و انجام اين خدمت گذاری ها ، اعضای متفکر و رسالتمند را در سطح رهبری و همينگونه در ميان کادرهای معتقد به اهداف حزب ، چون خار چشم درجلو کار خويش می ديد.
بنابران ، درگام نخست تصميم گرفته شد تا ببرک کارمل و دوکتور اناهيتا راتبزاد دوتن از رهبران ح. د. خ. ا و سازمان دموکراتيک زنان افغانستان که تا آن زمان عضويت بيروی سياسی ح. د. خ. ا را دارا بودند، مخالف هدايت مادۀ ششم اساسنامه ، يعنی قانون اساسی زندگی درون حزبی ، که در آن تصريح شده است : ” هرعضو حزب حق دارد تا بحيث انتخاب کننده و انتخاب شونده ، در انتخابات شرکت نمايد ” ، از شرکت درانتخابات و کانديداتوری آنان ، بحيث نماينده در کنفرانس سراسری، مثل ساير اعضای بيروی سياسی و اعضای کميته مرکزی ح. د. خ. ا، محروم سازند.
بربنياد همين پندار واهی ضد حزبی ، اربابان برسر اقتدار، هردو شخصيت محبوب القلوب و رهبری کنندۀ حزب را در هيچ يک از ولايات و شهر کابل مانند ساير اعضای کميته مرکزی غرض ابراز نظر اعضای حزب، معرفی نکردند. گويا باصطلاح و پندار خام خويش، آنان را در منازل شان ( يکی را در حالت تبعيد درخارج کشور و ديگری را درکابل درمنزلش) ميخکوب و تحت نظارت قرارداده ، از شرکت درکنفرانس محروم ساخت.
اين تخطی صريح تيم حاکم ، از قانون اساسی حزب و برخورد نظاميگری آنان ، وجدان اعضای معتقد به اهداف و اصول زرين حزب و قانونگرا را در سراسرکشور جريحه دار ساخته و وادار به دفاع از تطبيق يکسان اساسنامۀ حزب و رعايت قانون مداری نمود.
سرانجام ان طوری که در بالا ذکرشد، اعضای شرکت کنندۀ کنفرانس حزبی ولايت جوزجان ، به اتفاق آراء رفيق ببرک کارمل را و اعضای منتخب شرکت کننده در کنفرانس حزبی ناحيۀ هفتم حزبی شهرکابل نيز به اتفاق آراء دوکتور اناهيتا راتبزاد را، بحيث نماينده های خويش غرض شرکت در کنفراس سراسری ، انتخاب نمودند.
اين گزينش دسته جمعی اعضای انتخابی هردو سازمان حزبی ( ولايت جوزجان و ناحيۀ هفتم شهرکابل ) خودخواهی جنون آميز و غرور کاذب شؤونيستی تيم برسر اقتدار را به شور آورده ، تصميم گرفتند تا اين شکست خويش را که به بهای زيرپاکردن اساسنامه ی حزب ، انجام داده بودند و جز آبروريزی چيز ديگری ببار نياورد؛ با مجازات شديد تمام شرکت کنند گان هردو سازمان حزبی (ولايت جوزجان و ناحيۀ هفتم شهرکابل) ترميم و عقده گشايی کنند.
نخست در شهرکابل به انجنير ظهور رزمجو منشی کميتۀ حزبی شهرکابل دستور صادر شد تا 24 تن اعضای منتخب شرکت کننده در کنفرانس حزبی ناحيۀ هفتم را به اشد مجازات ، يعنی اخراج از حزب که اعدام سياسی در زندگی حزبی محسوب می گرديد، محکوم و از انجام وظايف حزبی بعدی آنان ، که درهراس بودند ، خود را بی هراس و آسوده خاطر سازند.
رزمجو دستور تدوير جلسۀ بيروی اجرائيه ی کميتۀ حزبی شهر کابل را صادر کرد.
منشی کميتۀ حزبی شهرکابل، جريان کنفرانس ناحيۀ هفتم و انتخاب دوکتورراتبزاد را به گونۀ ” خود سرانه (!)” از جانب 24 تن اعضای کنفرانس حزبی ناحيۀ هفتم درمغايرت با تصميم ( شفاهی نه تحريری! ) بيروی سياسی حزب خوانده ، اخراج تمامی آنان را از حزب ، مطابق هدايت رهبری (!) حزب ، تقاضا نمود.
از جمع 13 تن اعضای بيروی اجرائيه ی کميته حزبی شهر کابل، بجز دوتن که (رفيق واسع کارگر رئيس شورای شهر کابل اتحاديه های صنفی افغانستان و اين کمترين همه، معاون اول شورای شهر کابل جبهه ی ملی پدروطن افغانستان)، که دست مخالفت را بلند کردند ؛ ديگران همه سکوت اختيار نموده خموشی درجلسه را نسبت رنجش خاطر مقامات بالايی ، ترجيح دادند.
رزمجو پرسيد: شما در مورد دستور رهبری حزب ، مبنی بر اخراج 24 تن اعضای کنفرانس حزبی ناحيۀ هفتم، چی گفتنی داريد؟
رفقا توضيح داند که رفيق داکتر راتبزاد بحيث عضو بيروی سياسی کميته مرکزی ح. د. خ. ا حق دارد تا مطابق حکم مادۀ شش اساسنامۀ حزب که بمثابۀ قانون درزندگی حزبی ما مدار اعتبار و واجب التعميل است؛ در انتخابات و شرکت در کنفرانس سراسری ، بحيث انتخاب کننده و انتخاب شونده حق اشتراک را دارد . ايشان بايست مطابق بحکم اساسنامه و مقررات جاری بر سرنوشت حزب، مانند ساير اعضای بيروی سياسی و کميته مرکزی حزب به يکی از ولايات ويا شهرکابل معرفی می شد. هرگاه اعضای حزب اورا انتخاب نمی کردند، حرفی درميان نبود؛ ولي چرا مقام رهبری حزب اورا به هيچ يک از ولايات و شهر کابل معرفی نکرد و از شرکت درانتخابات محروم نمود.
رزمجو گفت : دراين مورد بيروی سياسی تصميم گرفت تا رفيق داکتر راتبزاد در انتخابات و در کنفرانس سراسری شرکت نه نمايد؛ ما نيز مطابق هدايت رهبری حزب بايد کسانی را که خودسرانه اورا بحيث نماينده غرض شرکت در کنفرانس انتخاب کرده اند، مجازات نماييم.متن و محتوای ” مشی مصالحه ی ملی ” تزس گورباچف که نجيب الله آن را به قيمت از دست دادن حزب، متحدين سياسی، وطن ، مردم و ميهن ، در معرض امتحان قرارداد؛ چگونه بوده وچی نتايج ثمربخش را ببار آورد؛ آيا مخالفين مسلح داخلی ( برادران آزرده خاطر) و حاميان بين المللی آنان به اين طرح کوچکترين ارزشی قايل شدند؟ توجه نماييد به فشردۀ اين دوکتورين بی بديل و نتايج آن، از قلم سلطانعلی کشتمند نخست وزير وقت و يکی از دوستان نزديک آن زمان نجيب الله و متحد وی در کودتای 14 ثور 1365 ؛ که به شرح زيربيان شده است:
« در برنامه مصالحه ملی، مسايل مربوط به قطع يکجانبه آتش بس از سوی دولت، اعلام روزهای باز برای بازديد مخالفين از شهرها و بويژه از شهرکابل با حفظ امنيت ايشان، تأمين تماس با فرماندهان گروههای مسلح و ايجاد تسهيلات برای تشکيل نمايندگی های تنظيم های جهادی در شهر کابل و احزاب سياسی ، گنجانيده شده بود….
برطبق برنامه مصالحه ملی، از سطح ولايات تا قريه ها، ميتوانست ارگانهای ائتلافی تشکيل گردد و از فرماندهان گروههای مسلح برای پيوستن به آنها دعوت بعمل آيد. همچنان راه برای گزينش نمایندگان گروههای مسلح بحيث اعضا در شوراهای محلی، بحيث اعضا ويا رئيس کميته های اجرائيه از قريه ها تا ولايات و بحيث اعضای کميسيونهای مصالحه ملی ، باز گذاشته شده بود….
از اعلام مشی مصالحه ملی مدتها سپری گرديد. پيشنهادات جديدی هرچند زمان بعد، از سوی نجيب الله ارائه ميگرديد. وی ، وزرا و کارمندان بالا رتبه رژيم های سابق را برای کار در پُستهای رهبری کننده دولتی دعوت ميکرد و مقامات بلند و حساس دولت چون: صدارت، مقام زعامت معنوی، وزارت دفاع و برخی وزارتخانه های ديگر را برای مخالفين ظاهراً پيشکش مينمود، درحاليکه برای تحقق آن درعمل آمادگی نداشت. او بدينطريق سمتهای بلند دولتی و ازجمله مقام شورای وزيران را به حراج گذاشت و بدينطريق اهميت و صلاحيت آن ارگان اجرايی هميشه فعال را در اذهان مردم و درعمل پائين آورد و توان کارايی آن را بشدت لطمه زد….
ولی گويا اينکه درجانب مقابل گوش شنوا وجود نداشت. دربرابر مجموعه پيشنهادات هيچگونه واکنش مثبت از سوی تنظيمها و هواداران ايشان داده نشد. آنان چيزی کمتر از واگذاری مقام رياست دولت از سوی نجيب الله، مطالبه نميکردند. آنان در وضع مساعدی قرار داشتند. ايشان مانند گذشته از يکسو هنوز سلاح و پول فراوان دريافت ميداشتند و مورد پشتيبانی بيچون و چرا قرار ميگرفتند و از جانب ديگر دولت نجيب الله با بی اعتنايی روزافزون مقامات شوروی روبرو ميگرديد. اينکه نجيب الله بکرات ميگفت که مصالحه ملی جاده يکطرفه نيست، متأسفانه يکطرفه باقی ماند.
اقدامات ديگری از قبيل برگزاری کنگره دوم حزب، تعديل نام و برنامه عمل حزب با سمتگيری راست گرايانه، اعلام اقتصاد بازار آزاد بشيوه غربی، غير حزبی اعلام کردن شخصيتهای مهم حزبی در برخی مقامات عالی دولتی، انجام مذاکرات بی نتيجه با برخی از اعضای رهبری تنظيمها برای روزگذرانی، هيچيک گره از مشکل مصالحه ملی نگشود. نه تنظيمها و نه پاکستان و متحدان آن به چنين چيزهای اعتنا نمی نمودند و هدف آنان را صرف ساقط کردن و برانداختن رژيم، به هر شکل، شيوه و قيمت ممکن، تشکيل ميکرد….
ولی باوجود تمام اين چنين پيشنهادات و تعهدات، تنظيمها و حاميان خارجی آنها از جا نجنبيدند و کوچکترين اعتنايی نکردند. يکبار ديگر ثابت گرديد که حرف درباره برنامه ها و سياستها نه ، بلکه بر سر برانداختن رژيم بود ، به هر قيمتی و هرگونه عواقبی ! »
( ياداشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی ـ س. کشتمند ـ ج 3 ـ صص 993 ـ 988 )
پس از برگزاری پر تشنج دومين کنفرانس سراسری ح. د. خ. ا، اوضاع سياسی ـ اجتماعی ـ اقتصادی و نظامی کشور به گونه ی زيرين شکل گرفت:در آن برهۀ ازتاريخ ، درحالی که شامپيون خود ساخته ای تأمين صلح و آرامش در کشور ، مطابق به دستور و فتنه گری های گرباچف و شوارد نادزی، سازماندهند گان اصلی بربادی وطن و فروريزی حاکميت سياسی در افغانستان بودند و با درپيشگيری سياست های شئونيستی، پايه های تشکيلاتی حزب و بنياد ساختارهای دولتی را هر روزمتزلزل می ساختند و زمينه هارا به هدف نفوذ و رخنۀ عمال ارتجاع و امپرياليسم درداخل ميهن و قلمرو حاکميت مساعد می نمودند؛ اعضای رسالتمند و معتقد به آرمانهای عالی و انساندوستانۀ ح . د . خ. ا، در سخت ترين و دشوارترين آزمون زمان و شرايط ويژۀ حاکم برکشور قرار گرفتند.
دريک طرف ( جبهۀ بيرونی ) درمقابل جنگ افروزان شرارت پيشۀ جهادی وابسته به ارتجاع منطقه و امپرياليسم، بويژه دربرابرتجاوزات پيهم از سرزمين های پاکستان و ايران، که ازجانب ايالات متحدۀ امريکا ـ ناتو ودولت های عربی و چين حمايت می شدند، قرارداشتند و مجبور بودند تا ازاستقلال ملی ـ تماميت ارضی ـ حاکميت مردمی و جان ، مال و ناموس مردم دفاع نمايند؛ ازجانب ديگر درمبارزۀ درون حزبی عليه اعمال جنايتبارتيم کودتاگر وابسته به گرباچف، که هر روز ساحۀ فعاليت حزب و حاکميت دولت را تحت عنوان ” مشی مصالحۀ ملی ، آشتی با برادران آزرده خاطر، آتش بس يک جانبه ، ايجاد منطقۀ صلح ، کمربند سبز… ” تنگ تر و زمينه های مساعدی را برای پيشروی مخالفين مسلح مهياتر می نمودند؛ قرارداشتند.
به اعتقاد آگاهان سياسی وباور اکثريت اعضای ح. د. خ. ا پيش کشيدن سياست مصالحۀ ملی بعد از کودتای 14 ثور 1365 به شکل انحرافی وسازماندهی هياهوی تبليغاتی پردامنه درمورد آن با صرف هزينه های هنگفت مالی وسفرهای پرخرج به دنيای غرب، بيشتر يک ترفند سياسی بود تا يک حقيقت مسلم و بدترازآن اين که درتحقق عملی طرح ها هيچگونه معيارهای قابل قبول برای طرفين درگير، درنظر گرفته نشده بود .
درسياست مصالحۀ ملی دراين دوره، جوهرتصاميم پلينوم شانزدهم کميته مرکزی ح. د.خ.ا، تيزسهای دهگانه واعلاميۀ معروف شورای انقلابی جمهوری دموکراتيک افغانستان، ازنظرانداخته شد و اين سياست زيادتر بمثابۀ آلۀ فشار و وسيلۀ زورگويی دردست يک اقليت تازه به دوران رسيده دردرون حزب و دولت، خدمت کرد تا با عنوان کردن آن مقاصد پروژۀ بيرون راندن، ازصحنه حذف نمودن، انتقام گرفتن، بدنام ساختن ، به زندان انداختن، پيگرد وتعقيب وحتی قلع وقمع فزيکی رقبا ومخالفين شخصی بابرخوردهای ذهنيگرانه وديدگاههای فردی، عملی گردد.
به تعقيب امضای موافقتنامۀ ژنيو بتاريخ 15/ 4/ 1988 ( 26/ 1/ 1367 ) که مذاکرات پيرامون آن ازسال 1982 آغازگرديده بود ومفاد قرارداد درچند دور گفتگوها تکميل وبه توافق رسيد وسرانجام امضاء شد؛ سربازان قشون سرخ مطابق پروگرام تنظيم شده تا تاريخ 15/ 2/ 1989 خاک افغانستان را ترک گفتند. بعد ازاين رويداد قوای مسلح افغانستان ابتکار عمل را دردست گرفت.
اعضای شرافتمند ح. د. خ. ا ( ملکی ونظامی )، متحدين سياسی حزب برمبنای تعهد صادقانه در برابر وطن و مردم ، اعضای سازمانهای اجتماعی، قطعات قومی وقوتهای دفاع خودی درجريان يک فراخوان همگانی، ( هنگام يورش نظامی پاکستان و مزدوران جهادی آن بر ولايت ننگرهار و شهر جلال آباد که در مورد آن مورخين ، از جمله محترم جنرال محمد نبی عظيمی توضيحات کامل داده اند ؛ ضرورت تماس بيشتر به آن ديده نمی شود ) به ندای ح. د. خ. ا و دولت افغانستان، پاسخ مثبت دادند وبخاطردفاع مستقلانه از سرزمين آبايی خويش کمرهمت بستند. همان بود که قطعات ارگانهای قوای مسلح درتمام جبهه های نبرد در مقابل تهاجم مسلحانۀ پياپی دشمنان صلح ، آزادی، آرامی وآسايش مردم و تجاوزارتش و اجيران آی. اس .آی. پاکستان ودسايس ارتجاع جهانی وامپرياليسم، ايستادگی نموده ودرمواقع حساس به آنها جواب دندان شکن دادند.
وليک، متأسفانه موافقتنامۀ ژنيوحربۀ کشندۀ شد دردست جهان غرب برهبری ايالات متحدۀ امريکا، پاکستان، ايران و مخالفين مسلح به مقصد سرکوب خونين ح. د. خ. ا ونيروهای دفاعی کشور، که تنها مردم افغانستان به رعايت مواد آن پابند باقی ماندند وبس. دولت پاکستان بحيث امضاء کننده ازمداخله درامورداخلی افغانستان دست نکشيد وايالات متحدۀ امريکا منحيث تضمين کننده، پروگرام صدور، تسليمدهی و انتقال سلاح ومهمات جنگی ازجمله راکتهای استينگر را ازطريق پاکستان به مخالفين مسلح پايان نبخشيد.
دولت موقت تنظيم های هفتگانه درپشاور پاکستان ايجاد شد وهمزمان با آن تبليغات وسيع برضد ح. د.خ. ا ودولت جمهوری افغانستان درقالب جنگ روانی، آغاز يافت. بدين شکل رؤوس عقدنامۀ ژنيو بطور دوامدار و بطرز خشن ازطرف آنها نقض گرديد.
شايان ذکراست که سالهای دفاع مستقلانه يکی ازصفحات درخشان تاريخ رزم و پيکار نيروهای مسلح افغانستان را دربرابرمتجاوزين خارجی و گماشتگان آنان بازتاب می دهد.
دراين دوران اعضای ملکی ونظامی ح. د. خ. ا درکنارافسران وسربازان وطنپرست کشور و دوشادوش آنان درراه حفظ استقلال ميهن ودفاع ازتماميت ارضی ، نواميس ملی وافتخارات تاريخی مردم افغانستان شجاعانه وصادقانه رزميدند.
روح صدها وهزارها افسر، عسکر، داوطلبان نبرد درجبهه، افراد قطعات قومی و دفاع خودی و اعضای سازمانهای اجتماعی که درجنگ با اهريمن جام شهادت نوشيدند، شاد باد !
ياد صدها و هزارها افسر، سرباز ورزمندگان راه ميهن که درسنگرهای داغ جنگ تحميلی و ويرانگر اسير سرپنجه های خون آلود دشمنان صلح وآزادگی شدند ودرزندانهای تنظيمی درداخل وخارج ازمرزها ازاثر شکنجه های جانکاه عذاب کشيدند، پوسيدند وهرگز باز نگشتند ، گرامی باد !
هرچند بعد از14 ثور1365، برعلاوۀ تدويرپلينوم های کميته مرکزی ، دومين کنفرانس سراسری حزب درسال 1366دايرو مصالحۀ ملی را بحيث مشی استراتژيک حزب اعلام نمود، که درمورد آن در شکل تدوير و محتوای و نتايج آن در بالا توضيحات بعمل آمد؛ نشستی را نيز تحت عنوان کنگرۀ دوم ( از تاريخ- 7/4/1369 – 6) با شرکت اعضای فرکسيون های ضد حزب و در غياب رهبران با اعتبار و صاحب نفوذ حزب در ميان مردم و اعضای حزب، مانند کنفرانس دوم ، برپا نمودند؛ ولی هيچ کدام آن قادربه رفع مشکل درون حزبی مبنی برتأمين وحدت و يکپارچگی حزبی وجلب اعتماد متقابل نگرديد.
دردومين کنگره با نام ح. د. خ. ا و انديشه های مبارزۀ طبقاتی و دفاع از منافع زحمتکشان، وداع گفته شد وبرآن نام “حزب وطن” با تفکر جديد انحرافی گذاشته شد که البته اين نامگذاری هيچگونه وجاهت قانونی نداشت وچيزی جز استفاده از زور وقدرت بمنظور غصب افتخار تاريخی ديگران، نبود. زيرا حزب وطن قبلآ بتاريخ 16/ 10 / 1329 با ساختار تشکيلاتی وداشتن مرامنامه واساسنامه متفاوت، به رهبری شادروان ميرغلام محمد غبار تأسيس گرديده بود ( افغانستان درمسير تاريخ، ج 2 ص 244- 245 ) .
همه اعضای شرافتمند حزب خوب به ياد دارند، همان طوری که درانتخاب نمايندگان درمرکز و ولايات جهت اشتراک دردومين کنفرانس سراسری ح. د. خ. ا، کوچکترين معيارهای دموکراتيک حزبی رعايت نشده بود، در تدوير کنگره ی دوم عين تخطی های عريان ضد اصول تشکيلاتی حزب ، بار ديگر تکرار گرديد. از همين رو تعداد زياد عناصر مردود، ازجمله عده ای از اعضای بيروی سياسی وکميته مرکزی با ساخته کاری ها به هردونشست حزبی راه يافتند ؛ و درعوض نماينده گان انتخابی حزب از روند انتخابات محروم شدند . همچنان خلاف موازين حقوقی و اصول حزبی جنايتکاران مشهود و قاتلين هزاران عضو حزب و دهها هزار مردم بی دفاع افغانستان، قبل ازتکميل ميعاد حبس از زندان رها و بوظايف حزبی و دولتی، بقرار آتی گماريده شدند:
1ـ داکتر شاولی سابق وزير خارجه و انتقال دهندۀ راز پنهان ملاقات تره کی با برژنيف، برای امين ، بحيث وزير مشاور؛
2ـ عبدالحکيم شرعی جوزجانی، سابق وزير عدليه، بحيث معاون قاضی القضات؛
3ـ عبدالقدوس غوربندی وزيرتجارت، بحيث رئيس شورای مرکزی جبهه ملی…؛
4ـ عبدالرشيد جليلی وزير تعليم و تربيه و متهم در قتل عام مردم بيگناه درکنرها؛
5ـ محمود سوما وزير تحصيلات عالی و مسلکی ، بحيث استاد در دانشگاه کابل؛
6 منصور هاشمی وزير آب و برق، بحيث استاد در دانشگاه کابل ؛
7ـ خيال محمد کتوازی وزير راديو تلويزيون ، بحيث معاون وزارت خارجه .
اکنون ضرورت آن ديده می شود تا متن و محتوای” مرامنامه جديد حزب وطن را که به بهای خيلی گران و با پاماندن بالای تمام موازين يک حزب ترقيخواه و عدالت پسند، طرح و تصويب شده بود، مرور نماييم و ببينيم که چی چيزی را به مردم و ميهن مان ارائه می داشت و کدام نيازهای ضروری زحمتکشان سرزمين مان را مرفوع و چی نوع دولت و استقرار کدام شکلی از حکومت ملی و دموکراتيک را پيشکش جامعه ی ستم ديده ی مان می نمود:
« از آنجايی که در مرحلۀ کنونی، اهداف و وظائف عمدۀ حزب را استقرار صلح، اعمار مجدد و تحکيم وحدت ملی کشور تشکيل ميدهد، ح.د.خ.ا، که بعد از اين حزب وطن ناميده ميشود، مرامنامۀ ذيل را که با احکام دين مقدس اسلام، قانون اساسی، ارزشها و مفاخر ملی و اصالت افغانی مطابقت دارد، اعلام مينمايد و تمام اعضای خود و همه مردم افغانستان را برای تحقق اين اهداف و وظايف فرامی خواند:
در عرصۀ سياسی:
مصالحۀ ملی مشی ستراتيژيک و معرف طرز تفکر حزب وطن است. حزب اهداف مصالحۀ ملی را در همه عرصه های سياسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در نظر داشته، محتوای آن را بر مبنای معتقدات اسلامی، وطندوستی وسنن پسنديدۀ مردم و تجارب سياست عملی انکشاف و تعميم می بخشد.
– دفاع از استقلال، حاکميت ملی و تماميت ارضی افغانستان واحد وغير قابل تجزيه از وظايف اساسی حزب به شمار ميرود.
– حزب به منظور قطع جنگ، استقرار صلح، ايجاد توافق ملی ميان افغانها و تحقق تجمع همه نيروهای سياسی افغانی و تأمين اتحاد طرفداران صلح ، فعالانه عمل ميکند.
حزب معتقد است که هيچ حزب ياسازمان سياسی به تنهايی قادر نيست که وظايف اساسی مصالحۀ ملی، يعنی تأمين صلح، عمران مجدد و انکشاف در کشور را نجام دهد.
– حزب از تمام اشکال اتحاد های احزاب ونيروهای سياسی صلحد وست پشتيبانی مينمايد.
– حزب می کوشد از طريق مبارزه بخاطر صلح سراسری ملی و اعمار مجدد کشور، موقعيت شايسته خود را در جريانات سياسی آيندۀ افغانستان بر اساس موازين دمو کراسی حفظ کند و تحکيم بخشد.
– حزب مناسبات خود را باهمه احزاب، نيرو های سياسی و شخصيتهای اجتماعی کشور،بر اساس همکاری متقابل، تساوی حقوق، رعايت استقلال سياسی و سازمانی در چار چوب اهداف و اصول مصالحۀ ملی تنظيم مينمايد.
– حزب در راه استحکام نظام دموکراسی مبتنی برسيستم چند حزبی، که درآن اشتراک آزادانه و بدون تبعيض تمام مردم تامين گردد. مبارزه ميکند.
– لويه جرگه ها و جرگه ها از اشکال سنتی دمو کراسی در افغانستان هستند، حزب از تحکيم و تنظيم اين شيوه در کشور پشتيبانی ميکند.
– حزب از انتخابات پارلمانی بر اساس رای دهی همه گانی مساوی، آزاد، سری و مستقيم حمايت ميکند….
– حزب معتقد است که برادران پشتون و بلوچ ما در آن طرف خط ديورند، بنأ بر علايق و روابط تاريخی، عنعنه يی، دينی، ملی، زبانی و ساير پيوند های شان باافغانها، همواره از پشتيبانی و همبستگی مردم ما برخوردار بوده، حزب از داعيۀ برحق برادران پشتون و بلوچ پشتيبانی مينمايد. »
طوری که ديده شد، در بخش سياسی برنامه ی ” حزب وطن ” داکتر نجيب الله ؛ بجز رديف کردن مطالبی بشکل عام گويی، چيزی نو و مشخصی را درمورد شکل، محتوی، ساختار وتشکيل يک دولت فراگير ملی، با اجزاء و عناصر متشکلۀ آن (نوعی از اتحاد احزاب ، تشکيل جبهه مرکب از سازمانهای، چپ ـ متوسط ـ راست ميانه يا راست افراطی ؛ در وجود جبهه ی متحد ملی ويا شکل ديگری …) که حلال مشکل موجود و دربرگيرنده ی منافع ، خواستها و نيازهای اساسی آنی و آتی مردم افغانستان باشد، ارائه نگرديده است.
دراين برنامه گفته شده : « حزب مناسبات خود را باهمه احزاب، نيرو های سياسی …، بر اساس همکاری متقابل، تساوی حقوق، رعايت استقلال سياسی و سازمانی در چار چوب اهداف و اصول مصالحۀ ملی تنظيم مينمايد.» ؛ درحالی که احزاب سياسی بزرگی که ده سال در نبرد مسلحانه با حزب و دولت جمهوری افغانستان قرارداشتند و ” مصالحه ی ملی و تقسيم قدرت را با امتياز وزارت دفاع ملی که ستون فقرات دولت را تشکيل می دهد هم تا آخر قبول نکردند؛ چگونه ” همکاری متقابل ” را جناب داکتر نجيب الله از ايشان انتظار داشتند؛ مگر همان همکاری متقابل که ميان حفيظ الله امين و گلبدين حکمتيار درسال 1358 مطرح گرديده بود، تجويز و حلال مشکل دانسته شده بود؟
در بخش اقتصادی و خدمات اجتماعی هم مانند بخش سياسی عام گويی ها برچسب زده شده ، چيزی نوی بجز گزينش اقتصاد بازار آزاد ” آزاد کشمير ” ، ديده نمی شود. خواست اساسی دهقانان که زمين و آب و نياز کارگران تضمين کار و جای کار است؛ وليک از برکت مشی مصالحه ملی يک جانبه ی گورباچف ـ نجيب ، تخليۀ مناطق تحت کنترول دولت از نيرو های امنيتی و تسلمي آنها به نام منطقه ی سبز ، برای برادران آزرده خاطر واشغال آن مناطق توسط تنظيمهای بنيادگرای جهادی، ساحه ی زندگی بالای دهقانانی که در ساحه ی حاکميت دولت زندگی داشتند و با دولت همکار بودند، روزتاروز تنگ تر و امکان ناپذير گرديد؛ اقتصاد بازار آزاد هم زمينه ی فعاليت وسيع را برای محتکرين، قاچاقبران و ساير جنايتکاران بخشهای اقتصادی، مساعد نموده ، زندگی را درشهرها نيز برای کارگران دولتی و ديگر زحمتکشان شهرها دشوار ساخته، زمينه ی جلب و جذب را برای احزاب مخالف دولت و فرارمردم را از کشور بجانب پاکستان و ايران موجب گرديد؛
منسوبين قوای مسلح افغانستان که بنابرداشتن اعتقاد خارايين وطنپرستی و بربنياد انديشه های سياسی و وظيفه يی و بخاطر اعمار يک جامعه ی مرفه ، مسعود و فارغ از هر نوع ستم و بهره کشی ، درسنگرهای نبرد با دشمنان بين المللی ـ منطقه يی و کاسه ليسان داخلی آنان ، می رزميدند، با تصويب مرامنامه بی محتوی و فاقد اصالت و رسالت ذکر شده، در حالت يأس و نااميدی قرار گرفته ، همين که ضربه ی مدهش و کشنده ای بر عقايد سياسی شان وارد گرديد، ناگزير راه قوم و قبيله گرايِ و سمت و محل پرستی را درپيش گرفتند.
در همين جا بود که زمينه های مساعدی برای سربازگيری دشمنان سوگند خورده ی وطن و مردم مان ، مهيا گرديد و طغيان سرکشی از امر و نهی حکومت رنگ باخته ی مرکزی آغاز شد.
اين بغاوت با کودتای نافرجام شهنواز تنی وزيردفاع ملی افغانستان که نجيب الله در معاملۀ کودتای 14 ثور 1365 وعده های تقسيم قدرت را با جناح خلق ح. د. خ. ا داده بود و به آن نی تنها وفا نکرد؛ بل رهبر مفهوم شده ی آن بخش صالح محمد زيری را از عضويت بيروی سياسی و دارالانشاء کميته مرکزی حزب نيز اخراج نمود؛ آغاز گرديد ، که مسؤوليت عواقب اين حادثه ی زندگی برانداز حزب و دولت ، که در حقيقت امر ستون فقرات حاکميت را از نظر نظامی و سياسی شکستاند، بدوش دوکتور نجيب الله بعنوان يک ديکتاتور و شخص مطلق العنان و يکه تاز ميدان قدرت و شهنواز تنی بحيث آغازگر کوتای نظامی و تمکين نکردن به ايجاد تغيير زعامت از طريق تأمين وحدت و تفاهم باهمی با ساير مخالفين درون حزبی نجيب الله ، که جمعاً حدود 80 درصد حزب را تشکيل می دادند؛ با توسل به نظاميگری و بمبارد های هوايی و ريختن بم بالای شهريان کابل که منجر به تلفات صدها شهروند کشور مان گرديد و سرانجام با پناه بردن به دامن دو دشمن تاريخی و شرير مردم افغانستان، ” آی . اس. آی ” و حزب اسلامی حکمتيار ؛ هردو درپيشگاه تاريخ و مردم ما مقصر و مسؤول پنداشته می شوند.
بقول معروف : اگر از هردو جانب جاهلانند ـ وگر زنجير باشد بگسلانند.
به تعقيب آن يکه تازی های سيطره جويانه و سياستهای انحرافی انحصار گرايانه و تماميت خواهی جنون اميز نجيب الله در سمت درهم کوبيدن نيروهای سالم انديش درون حزبی توأم با امتياز دهی مخالفين درون و بيرون حزب و حاکميت شدت گرفت که بحران سراسری را درکشور، از جمله در زون شمال فراهم آورد و در فرجام به بهای برچيدن بساط حاکميت فردی و گروهی وی تمام شد.
ازآنچه که تا کنون گفنه آمد، اين نتيجه بدست مي آيد، که عوامل درونی و بيرونی زيرين، زمينه های مساعدی را برای فروپاشی و سقوط حاکميت ح. د. خ ا ، بوجود آورد:
1ـ برکناری ببرک کارمل ازمقامات حزبی و دولتی با راه اندازی کودتا و تبعيد وی ازکشور، خلاف ارادۀ اکثريت قاطع اعضای حزب؛ وجدان بيدار همه سنگرداران ملکی و نظامی ح. د. خ. ا را جريحه دار ساخت. زيرا ببرک کارمل از نظر سن، دانش سياسی ، کار و فعاليت حزبی و دولتی و جايگاهش بمثابۀ پرچمدار نهضت محصلين افغانستان؛ يکی ازبنياد گذاران و منشی کميته مرکزی ح.د.خ. ا ، هشت سال وکيل و نمايندۀ شهريان کابل و سخنگوی زحمتکشان ميهن درمجلس نمايندگان مردم افغانستان، برای هردو جناح ( پرچم و خلق ) حزب و اکثريت شهروندان محروم و آبله بدست کشورمان، مورد قبول و پذيرش بود؛ وی درآن برهه ای از تاريخ کشورمان قدرت و توانمندی علمی ـ سياسی فزيکی و روانی کار و انجام وظايف را در بخش های حزبی و دولتی درخود نهفته داشت و درميان اعضای رهبری حزبی و دولتی ، هيچ کسی درآن مقطع زمانی نمی توانست جای او را تکميل و جانشين وی گردد.
2ـ نصب دوکتور نجيب الله بجای ببرک کارمل، بنابرکمبودی های وی : ازنظر سن ، دانش سياسی، کرکتر حزبی ، برخوردهای اخلاقی ، آداب و معاشرت اجتماعی و تجارب لازم سياسی و دولتمداری، برای هردو جناح قبلی حزب و مردم افغانستان قابل پذيرش و تحمل نبود؛ يعنی وی ظرفيت لازم را برای رهبری حزب ، دولت و جامعۀ سنتی افغانستان درخود نداشت؛
زيرا نصب نجيب الله بمثابۀ يک جوان احساساتی و متعصب و کم تجربه؛ بعوض ببرک کارمل ، شخصيتی که درميان مردم افغانستان ـ احزاب و دولتهای مترقی و پيشرو جهان از اعتبار و محبوبيت ويژه ای برخوردار بود، زنگ خطر شکست حاکميت ح. د. خ. ا را به صدا در آورده ، همه دوستان داخلی و بين المللی را مأيوس و متأثر نموده ، دشمنان حزب ، وطن و مردم مان را شاد کام و مژده ی پيروزی بخشيد؛
3ـ تضعيف پايه های سياسی ـ اعتقادی درون حاکميت، ازطريق برکناری شمار زيادی از کارمندان ورزيده و مجرب حزبی و دولتی، وفاداران سرسپرده به مردم و ميهن، در مرکز و ولايات، به بهانه تراشی ها و حيله گری های گوناگون از کار و وظايف؛ سوق نمودن شمار ديگری ازشايسته ترين و مجرب ترين کادر های حزب به تقاعد اجباری پيش ازميعاد معين قانونی؛ درعوض آنان برگزيدن بدنامترين افراد وابسته به رهبران کودتا و فرکسيون های ضد حزب که ازجانب مقامات حزبی مجازات شده بودند؛
4ـ درپيشگيری سياست کادری غيرعادلانه و مخالف معيارهای اساسنامۀ حزب، باپيش کشيدن و تعيين شماری ازافراد در رده های مهم و کليدی وظايف حزبی و دولتی ، بدون درنظرداشت اصل شايستگی، لياقت، کاردانی، پاکی، تقوا، سابقۀ نيک، داشتن نيت پاک خدمت به ميهن و مردم…؛
5ـ عقب نشينی پياپی مطابق پلان مشترک مسکوـ واشينگتن و اسلام آباد، تحت عنوان مصالحۀ ملی، بدون تعيين حد و مرز آن، به مقصد فراهم آوری مقدمات سازش و ارضای خاطر رهبران تنظيم ها درپلنوم نزدهم کميته مرکزی ح. د. خ. ا ؛ ( اصول کلی مصالحۀ ملی درپلنوم شانزدهم و درتزسهای ده گانه ، ازموضع قدرت مطرح شده بود؛ وليک طرح مصالحه ازموضع ضعف و اتخاذ تدابير و روشهای سازشکارانه رهبری حزبی و دولتی پس ازکودتای 14 ثور 1365 سبب آن گرديد تا اين سياست ازطرف گروههای جنگی مخالف ، دول غربی و نظاميگران پاکستان، بمثابۀ يک عمل نمايشی و تشريفاتی رژيم ، به غرض اغوا و فريب مردم و جلب توجه خارجی ها ، تلقی گردد. بنابران با مخالفت و استهزاء ازسوی طرف مقابل استقبال گرديد ) و عدم صداقت درتشريح، توضيح و تعيين حد و مرز و ميکانيزم تطبيق آن در يک ديالوگ باز درون حزبی با منتقدين آن ؛ استفادۀ ابزاری ازاين سياست درمقابل مخالفين کودتای 14 ثور 1365 و همچنين پنهان نگهداشتن اين شکست، درپشت پردۀ دروغها و بهانه های مبارزۀ درون حزبی؛
6ـ راه اندازی تبليغات دروغين تحت عنوان ” تدوير دومين کنفرانس سراسری حزب، بمنظور بحث و اتخاذتصميم روی برنامۀ مصالحۀ ملی درداخل حزب؛ سپس سلب حقوق حزبی و قانونی بيش از100 تن نمايندگان انتخابی کنفرانس ها ازشرکت نمودن درکنفرانس و اخراج اکثريت انان ازحزب ( بشمول 17 تن اعضای کميته مرکزی و دوتن از اعضای بيروی سياسی)، بدين گونه پايان دادن به بحث روی متن و محتوای مصالحه وتحميل قبول اجباری آن بالای اعضای حزب ، که منجر به يأس ، نااميدی و عدم حمايت اعضای حزب ازاين جادۀ يکطرف و زندگی برانداز حزب و باعث مسرت ، تقويۀ مورال و نويد پيروزی تنظيم های بنياد گرای جهادی و حاميان بين المللی آنان گرديد و زمينه های سقوط حاکميت را مساعد گردانيد؛
7ـ عدم توجه به پذيرش نظريات و انتقادهای سازندۀ منتقدين سياسی درون حزبی، پيرامون برنامۀ تسليم طلبانۀ ضد حزبی ( مصالحۀ ملی بی حد و مرز) ؛ برکناری و سرکوب پيهم صادق ترين، پاک ترين و کارفهم ترين اعضای حزب از وظايف و مقامات حزبی و دولتی و فرستادن شماری درکنج زندان و جبهه های گرم و بی برگشت جنگ با دشمن؛ نصب نمودن بدنام ترين اعضای فرکسيونهای ضد حزب، بجای آنان؛ بشمول اعضای رهبری و کادرهای باند جنايتکار حفيظ الله امين که ازطرف محکمه ذيصلاح به ” حبس های طويل و دوام ” محکوم و مجازات شده بودند؛
8ـ اعلام آتش بس های يک جانبه خلاف اوضاع عمومی نظامی ـ سياسی کشور و درمغايرت با منافع ملی و داعيۀ صلح و ثبات ( دراين مدت مورال و روحيۀ جنگی شکست خوردۀ مخالفين مسلح، دوباره تقويت يافت و در حملات برمواضع دولتی، پايگاههای نيروهای قوای مسلح، قطارهای اکمالاتی و مناطق مسکونی مردم، چهاربرابر افزايش بعمل آمد و خساره های مالی و جانی بی شماری را ببار آورد)؛
9ـ تخليۀ واحدهای ادارۀ دولتی درمحلات ( ننگرهار، خوست، قندهار، نيمروز، هرات، کنرها، ارزگان ، کاپيسا…) از وجود لواهای سرحدی نيروهای پوليس، امنيت دولتی و کارمندان ملکی و نظامی واعلام آن جاهها بنام مناطق صلح وتسليم دادن اين محلات به گروه های جنگی مخالف ، ساحۀ قلمرو حاکميت دولت را تنگ تر و روند سقوط را سرعت بخشيد؛
( پلان گذاری تخليۀ مناطق و وارد آوردن تغيير دروضع الجش نيروهای مسلح، هيچ گونه کمکی به تأمين صلح و ثبات نه نمود و دستاوردی را برای نظام سياسی به ارمغان نياورد؛ برعکس مخالفين اين اقدام دولت را يک عقب نشينی و شکست نظام و پيروزی خويش ارزيابی و مورال شکست خوردۀ خود را تقويه نمودند )؛
10ـ تشديد حملات کتلوی راکتی و شليک هاوان های دورمنزل ازطرف مخالفان ، بالای شهرها، ميدانهای هوايی، هدف های نظامی و اقتصادی، افزايش متداوم حملات دشمن بر پوسته های امنيتی در مسير شاهراهها، تعبيۀ ماين های مختلف درراهها، اجرای کمين ها و شب خون زدن ها ازسوی گروپ های ضد دولت، عرصۀ رسيدگی دفاعی را برای نيروهای مسلح کشور درجهت دفع و طرد تعرضات دشمن تنگ تر می نمود؛
11ـ انسداد راههای مواصلاتی و خطوط اکمالاتی توسط مخالفين به هدف در محاصره کشيدن شهرها، بويژه پايتخت کشور، جهت رونما شدن کمبود و قحطی مواد اوليه ی مصرفی، صعود قيم و بالا گرفتن نارضايتی روزافزون مردم ازحاکميت سياسی ( مطابق برنامۀ جنرال اختر و دگروال يوسف ـ رهبران آی. اس. آی) و تکيۀ بيشتر دولت بالای ترانسپورت هوايی پرهزينه با امکانات محدود مالی و امنيتی ؛
12ـ تضعيف قوای مسلح کشور و ايجاد دو دستگی درآن ، پس از آغاز برخورد های تحريک آميز و اتخاذ تصاميم عجولانه و ضد وحدت حزبی دوکتور نجيب الله و اطرافيانش عليه جناح خلق واخراج دوکتور صالح محمد زيری عضو اصلی کميته مرکزی کنگرۀ موسس، ازعضويت بيروی سياسی کميته مرکزی حزب و برکناری سيد محمد گلابزوی ازپست وزارت داخله و تبعيد وی بعنوان سفير در مسکو ( درحالی که اين هردو تن درجريان کودتای 14 ثور، بنا به فشار رهبری شوروی و انتظاراتی که خودازاين رويداد داشتند، از نجيب الله حمايت نموده بودند) ، به تعقيب آن بازداشت تنی چند از افسران عالي رتبۀ ارتش وابسته به جناح خلق، به اتهام عضويت درحزب اسلامی ، بدون نظر و موافقۀ وزيردفاع؛ نه تنها حمايت اين جناح را از دست داد ؛ بلکه عواقب آن منجر به کودتای نافرجام شهنوازتنی وزيردفاع ؛ برکناری، سرکوب و زندانی کردن اکثريت رهبران و کادرهای ملکی و نظامی آن بخش حزب، به شمول وکلای پارلمان، که مصونيت پارلمانی را دارا بودند؛ فرار وزير دفاع با قوماندان عمومی قوای هوايی افغانستان و شماری از جنرال های ارشد طرفدار شهنواز تنی به پاکستان و تسليم شدن آنان به ” آی . اس. آی ” و حزب اسلامی حکمتيار، عدم حمايت اعضای باقی ماندۀ اين جناح از حاکميت؛ تلفات هردو جانب حاکميت، با پيامد های ناگوار تأثيرگذاری آن بالای احضارات محاربوی نيروهای دفاعی و اثرات سياسی خيلی ها منفی آن بر پرستيژ و اعتبار داخلی و بين المللی ح. د. خ.ا، متحدين سياسی حزب و درمجموع حاکميت دولتی افغانستان گرديد؛
13ـ شدت گرفتن حملات تهاجمی پی درپی افراطيون تحت قوماندۀ ” آی. اس . آی ” برولايات : خوست، لوگر، قندهار، زابل، پکتيا، لغمان، ارزگان، کاپيسا، پروان، وردک، غزنی و سايرجاها، با قطع خطوط مواصلاتی و محاصرۀ اقتصادی شهرها ( پس از ناکامی کودتای تنی و عدم حمايت بيش از دوثلث اعضای ملکی و نظامی جناح خلق از حکومت يکه تاز دوکتورنجيب الله )، به هدف تلافی شکست قوای نظامی پاکستان و چريک های تنظيمهای بنيادگرای جهادی درجنگ جلال آباد؛
14ـ تعديل غير اصولی و غيرقانونی نام ، برنامه و اساسنامۀ ح. د. خ. ا ، باعقبگرد 180 درجه به سمت راست، بصورت افراط گرايانه، درنشست مضحکی با شرکت نمايندگان فرکسيون های ضد حزبی، درغياب اکثريت اعضای اصلی کميتۀ مرکزی کنگرۀ موسس که درقيد حيات بودند و عدم حضور دوثلث اعضای اصلی معتقد به حزب ؛ تحت عنوان باصطلاح کنگرۀ حزب، با سمتگيری های راسمتگرايانه، بمثابۀ کودتای سياسی سازمان يافته برضد هدف های انسانی و علماً تنظيم شدۀ آن ( رعايت نکردن معيارهای دموکراتيک درانتخاب نمايندگان؛ انتصاب دستوری افراد دلخواه و وابسته به رهبری کودتای 14 ثور1365 و فرکسيونهای ضد حزب بحيث نماينده ؛ جلوگيری از اشتراک منتقدين درون حزبی و محروم ساختن نمايندگان واقعی و منتخب سازمانهای حزبی مرکز و ولايات ازشرکت درکارکنگره و درپروسۀ تصميم گيری ها، از زمرۀ سياه ترين کارنامه های رهبری حزبی و دولتی بود که بعد از دومين کنفرانس سراسری ح. د. خ. ا ، به گونۀ مشابه ، مجدداً صورت گرفت ) و اتخاذ سياست های تسليم طلبانه با اعلام اقتصاد بازار آزاد و تهی کردن تمام اعضای رسالتمند حزب از اعتقادهای بنيادين حزبی واندیشه های ترقیخواهانه ایشان ، که زمينه را برای گرايش بجانب قوم و قبيله گرايی، سمت و محل پرستی مساعد نمود و تا کنون درد و رنج جانکاه آن را مردم ما می کشند؛
15ـ بالا رفتن ميزان دامن زدن به خصومتهای اتنيکی و قومی، برخورد تبعيض آميز و متکبرانه دربرابر کادرهای ملی و محلی ( حزبی و دولتی ) ؛ تشويق و ترغيب به اشاعۀ برتری جويی های قومی ـ قبيلوی و لسانی ، تحميل اراده ـ انديشه و تمايلات شخصی ازسوی رهبری حزبی ـ دولتی برديگران، پس از کودتای 14 ثور تا لحظۀ فرار نافرجام؛
16ـ سقوط خوست بمثابۀ سرآغاز فروپاشی حاکميت سياسی درنتيجۀ خيانت مسؤولين دفاعی و امنيتی ( قوماندان فرقۀ عسکری و قوماندان پوليس آن ولايت ) و تلفات مالی و جانی جبران ناپذيرناشی ازاين شکست نظامی و سياسی وبه تعقيب آن سقوط ولايات تخارـ ارُزگان ـ کاپيسا ـ کنرها … با حدود 100 ولسوالی و سپردن آنها به ” برادران آزرده خاطر” تحت عنوان منطقۀ سبز؛
17ـ تشديد اختلافات درونی ميان رهبران کودتای 14 ثور 1365 ، روی تقسيم پست های حزبی و دولتی، بمنظورکسب سهم و امتياز بيشتر، درقدرت و ادارۀ حزب و دولت، منجر به برکناری ـ استعفاء و مقابلۀ رويارويی دوثلث آنان عليه يکه تازی های رئيس حزب حاکم و تيم وی گرديده، آخرين ميخ ها را برتابوت ازقبل ساخته شدۀ حاکميت دولتی کوبيد؛
18ـ آغاز دسايس و توطئه های سازمان يافته درصفحات شمال، با موضعگيری های بسيار خصمانه و تشبثات عظمت طلبانه و قوم گرايانه توسط افراد وابسته به دکتورنجيب الله ؛ اوج گيری اين مشکلات با تصفيۀ کادرهای ملکی و نظامی، براساس پلان مرکزی قوماندانی اوپراتيفی شمال ـ وزيردفاع ـ وزيرداخله و شمارديگری ازتفوق طلبان قومی و لسانی، با تاييد و حمايت رئيس دولت؛
19ـ تبارز غرور بی جا و انجام صحبتهای غير مسؤولانۀ رئيس حزب حاکم پيرامون وضع ؛ عدم کفايت ، کاردانی و درک لازم وی درزمينۀ ضرورت تدويرپلنوم يا مجمع عمومی شورای مرکزی حزب ، بمنظور بررسی اوضاع بوجود آمده و اتخاذ تدابيرلازم بشمول تقديم استعفاء از رهبری حزب و دولت در يک جلسۀ بزرگ و باصلاحيت حزبی و دولتی و گزينش شخصيت ديگری در هردوبخش که ميتوانست در رفع اين بحران مؤثر تشخيص گردد ؛
20ـ سقوط پياپی (10) ولايت مهم و دارای موقعيت استراتژيک بعد از رويداد های شمال افغانستان و ناتوانی رهبری حزبی و دولتی از جلوگيری اين حوادث….
عوامل بيرونی :
21ـ تشکيل دولت عبوری تنظيم های جنگی درشهرپشاور و تعيين رئيس دولت مؤقت برطبق استراتژی ” آی . اس . آی ” پاکستان؛ رد برنامۀ مصالحۀ ملی و شرکت دردولت ائتلافی ( ازجمله رد پست وزارت دفاع که شش ماه کسی دررأس آن قرارنداشت) و حمايت جهان غرب از اين فعل و انفعالات ؛
22ـ شکست مذاکرات يولی ورانتسوف سفير و نمايندۀ فوق العادۀ اتحاد شوروی درافغانستان، در ديدار با نمايندگان گروههای جنگی، در اسلام آباد ، طايف، تهران و روم، به دليل رد اين مذاکرات ازسوی سران تنظيم های بنياد گرای اسلامی مستقر درپاکستان؛
23ـ عدم عقب نشينی پاکستان ازموضع قبلی و تشويق گروههای مسلح مخالف به ادامۀ جنگ برضد مردم افغانستان، از قلمرو آن کشور؛
24ـ ناديده گرفتن مواد موافقتنامه های ژنيو از طرف پاکستان و ايالات متحدۀ امريکا، به استثناء خروج نيروهای نظامی شوروی از افغانستان؛
25ـ عدم تمايل امريکا مبنی برقطع جنگ و خونريزی درافغانستان و ادامۀ تحويلدهی سلاح و مهمات جنگی به گروههای جنگ افروز وشرارت پيشه جهادی در پاکستان؛
26ـ موضعگيری های ناروشن، ضد و نقيض، سوال برانگيز و مضمحل کنندۀ سازمان ملل متحد، امريکا و اتحادشوروی، دايربرحل سياسی مسألۀ افغانستان؛
27ـ موضعگيری بسيار خصمانه و ناسالم سران تنظيم های افراطی ، در قبال بيانيۀ ( 5 ) فقره يی سرمنشی سازمان ملل متحد و اعلاميۀ مشترک ايالات متحدۀ امريکا و اتحاد شوروی ، پيرامون حل و فصل سياسی مشکل افغانستان ( عدم پذيرش طرح های مندرج دربيانيه و ضديت با اعلاميۀ مشترک ) ؛
28ـ فروپاشی اتحادشوروی و پيامدهای منفی ناشی ازآن به دولت افغانستان ( قطع کمکهای اقتصادی ونظامی و پايان مشوره های سياسی آن کشور) ؛
29ـ تأمين ارتباط رهبران فدراتيف روسيه با سران شماری از تنظيم های جنگی مستقردرپاکستان و اعلام حمايت و پشتيبانی فرماندهان کاخ کرملن ازتنظيمهای پشاوری ، بخاطر تکميل و تطبيق کامل برنامۀ مشترک قبلی (گرباچف ـ ريگن )، مبنی بر سقوط حاکميت ح. د. خ.ا و آغاز برنامه های بعدی که هم اکنون شاهد و ناظر جريان آن هستيم ؛
30ـ عدم کسب موفقيت پلان صلح سازمان ملل متحد، مطابق به خواست ايالات متحدۀ امريکا، عربستان سعودی… ، براساس دسايس آشکار و پنهان دولت پاکستان، بويژه سازمان ” آی . اس . آی ” با سازماندهی و تحريک نمودن گروههای بنيادگرای جهادی برضد آن….
سرانجام ازاثر معامله گری های خاطرخواهانه درداخل و در برون از مرزها ودرزد وبندهای پروتوکولی درسطح بين المللی، که بصورت فشرده از آن در بالا تذکار بعمل آمد، ح. د. خ. ا د چار بحران مزمن گرديد و با درپيش گرفتن فرار وخيانت، حاکميت دولتی ازهم فروپاشيد وشيرازۀ حزب دستخوش نابسامانی های غيرقابل کنترول شد.
قسمت هشتم
اشتعال آتش تفرقه و خصومت در داخل حزب دموکراتیک خلق :
هر چند دفاع از جلال آباد روحيه ارتش دولت نجيب الله را تقويت کرد و موجب اعتماد به نفس برای رهبری دولت و دولتمداران گردید، امابه همان حد پیروزی درجنگ جلال آباد انگيزه حفظ وحدت ميان فراکسيون هاي حزب حاکم را که در آغاز جنگ ايجاد شده بود تضعيف کرد. آتش تفرقه و خصومت در درون جناح ها و فراکسیون های حزب دموکراتیک خلق پس از این جنگ زبانه کشید و تا پایان اولین سال خروج قوای شوروی این خصومت بگونه ی خونینی در کودتای شهنواز تنی وزیر دفاع دولت نمایان شد.
الف- کودتای شهنواز تنی:
یکی از انگیزه های انتخاب نجیب الله در رهبری حزب و حاکمیت با تأیید و حمایت شوروی ها که در مباحث پیشین اشاره شد، جلب خشنودی و حمایت جناح خلق و ایجاد توازن و اعتماد میان هر دو جناح خلق و پرچم بود. ولیکن نجیب الله مؤفق به تأمین این تعادل و اعتماد نگردید. نخستین شورش و اقدام مسلحانه در داخل حزب و حاکمیت علیه زعامت نجیب الله از سوی جناح خلق به رهبری شهنواز تنی انجام یافت؛ هرچند که در این کودتای ناکام تمام افراد و نیروهای جناح خلق علیه نجیب الله قرار نگرفتند. اما چرا خلقی ها دست به کودتا زدند؟
شهنواز تنی وزیر دفاع حکومت نجیب الله از انگیزه خود درمورد کودتا می گوید: «رژیم نجیب و حکومت نجیب به خود متکی نبود و به بیگانه متکی بود. به همین دلیل بود که برای حزب دموکراتیک خلق افغانستان و مردم افغانستان قابل قبول نبود. راه سیاسی را که در پیش گرفته بود، مورد پسند حزب، ارتش و مردم افغانستان نبود. همچنان ساختار اردوی افغانستان را از بین برد و آن را به ساختار خادیستی، قومی و ملیشیایی و هم چنان گارد شخصی تبدیل کرد و همه امتیازات مادی و معنوی ارتش را به این ساختارها و تشکیلات شخصی، قومی و ملیشیایی داد. در نتیجه ما مجبور شدیم در مقابل نجیب قیام کنیم.»
گلبدین حکمتیار رهبرحزب اسلامی که به حمایت کودتای تنی برخاست تصویر و تحلیل مشابه با شهنواز تنی درمورد عوامل کودتا ارائه می کند: «این حقیقت به همه روشن بود که قدرت جنگی اصلی رژیم در دست خلقی ها بود، اعضای حزب خلق اکثراً از خانواده های بی بضاعت و غریب پشتون و اعضای حزب پرچم غالباً از خانواده های ثروتمند تاجک ترکیب یافته بود. در میدان جنگ، بیشتر خلقی ها حضور داشتند، مگر سهم آنها در قدرت به اندازه مشارکت شان در نبرد نبود. جنرال آصف شور توانست از این نزاکت بحد اعظمی بهره برداری کند…»
برخی از نویسندگان به شمول شماری از طرفداران نجیب الله پس از فروپاشی حکومت او بدون اراده شواهد و اسنادی از دست روسها در عقب کودتای تنی سخن می گویند. علی رغم آنکه ژنرال محمد نبی عظیمی از هواداران ببرک کارمل در مورد کودتا علیه نجیب الله با سید محمد گلابزوی در مسکو (اوایل سال 1989) صحبت کرد و سپس به قول خودش این صحبت مبنای روابط صمیمانه میان او و شهنواز تنی گردید، اما در زمان وقوع کودتا در کنار نجیب الله ایستاد.
برخلاف آنچی که از دست روس ها در عقب کودتای شهنوازتنی سخن گفته می شود، نجیب الله و مخالفان کودتا در داخل حزب و حاکمیت راه های مقابله با کودتا را پیوسته با کی. جی .بی در میان می گذاشتند. این نکته به خوبی از اظهارات سرمشاور نظامی نجیب الله پیدا است که می گوید: «هنگام شورش مارس(1990) (کودتای حوت1368)طوری که من بعدها دانستم، نماینده کی. جی. بی درباره ی بسیاری از آمادگی های جانب رئیس جمهور از پیش آگاه بود؛ مگر چنین برمی آید که آمران مسکو نشین او اجازه نداده بودند ما را در روشنی این باریکی ها قرار دهد. حتی وزیر دفاع و رئیس ستاد ارتش در مسکو را نیز در روشنی قرار نداده بودند.»
بی خبری سرمشاور نظامی شوروی در کابل از آگاهی های کی. جی. بی در مورد کودتای تنی و بی اطلاعی وزیر دفاع و رئیس ستاد ارتش شوروی در مسکو از این امر باز هم از سیاست دوگانه ی شوروی ها در مناسبات با جناح ها و رهبران حزب دموکراتیک خلق حکایت می کند. آیا می توان گفت که مسئولان ارتش شوروی و سازمان استخبارات نظامی ارتش در عقب کودتای شهنواز تنی یا خلقی ها قرار داشتند اما کی. جی. بی در کنار نجیب الله و پرچمی ها ایستاده بود؟
اگرادعای دخالت روسها در کودتا تنها به روابط مسکو باجناح خلق محدود ساخته شود و کودتاچیان به فرماندهی شهنواز تنی وزیر دفاع دولت نجیب الله با تشویق و حمایت ارتش سرخ و سازمان استخبارات نظامی آن به کودتا متوسل شده باشند، کودتا چرا از همان آغاز مورد حمایت حکمتیار و آی. اس. آی قرار گرفت و تعدادی از رهبران سیاسی و نظامی کودتا چون شهنواز تنی و نیازمحمد مهمند که مؤفق به فرار گردیدند از پاکستان در کنار آی. اس. آی و حزب اسلامی سر بر آوردند؟
نکته ی قابل توجه این است که رهبران و افسران جناح خلق حتا قبل از خروج قوای شوروی بر سر انجام کودتا با حزب اسلامی به رهبری حکمتیار وارد گفتگو و برنامه ریزی شده بودند. در حالی که شماری از افسران جناح خلق در وزارت دفاع برسر کودتا علیه حکومت نجیب الله با گلبدین حکمتیار رهبر حزب اسلامی در تماس مداوم بودند، سیدمحمد گلابزوی در کرسی وزارت داخله بر سر کودتای مشترک با حزب اسلامی توافق کرد. او پس از آنکه به سفارت در مسکو گماشته شد، گفتگو با حزب اسلامی را در مورد کودتا به شهنواز تنی محول کرد. یکی ازمذاکره کنندگان حزب اسلامی با گلابزوی در مورد کودتا می گوید: «مطابق توصيه گلابزوي من با شهنواز تني ارتباط گرفتم. او پيهم پيام و نظريات حکمتيار رهبر حزب اسلامي افغانستان را دريافت میکرد. کار بسيار طولاني شد. برنامه قيام نظامي براي بر انداختن حکومت نجيب الله را ژنرال تني بروي خريطه ترسيم کرد و به حکمتيار فرستاد. پلان اين بود که حکمتيار در لوگر بيايد و قوت هاي حزب اسلامي را در کمربند کابل در استقامت جنوب و جنوب شرق قرار بدهد و آنگاه با يک قيام همآهنگ از داخل و خارج ، کابل را تصرف کنند. اما پلان کودتا افشاء شد. نجيب و طرفدارانش آمادگي همه جانبه براي ناکام ساختن کودتا گرفتند. دستگيري ژنرالان اردو توسط وزارت امنيت آغاز شد و ژنرال تني بصورت ناگهاني و با عجله قيام را آغاز کرد اما در اثر کشته شدن سه تن از ژنرالان عضو حزب اسلامي در مقر فرماندهي در دارالامان، قيام به ناکامي انجاميد.»
صرف نظر از هر انگیزه و عاملی که موجب کودتای تنی شد، این کودتا نه تنها خلقی ها را به قدرت نرساند، بلکه بسیاری از رهبران و افسران جناح خلق را در معرض تصفیه قرار داد. هر چند نجیب الله با توظیف اسلم وطنجار به عوض شهنواز تنی در کرسی وزارت دفاع و راز محمد پکتین وزیر آب و برق به حیث وزیر داخله از اعضای جناح خلق تلاش کرد تا از گستردگی و تداوم مخالفت و خصومت تمام اعضای این جناح باخود بکاهد اما او در مسند رهبری حزب و حاکمیت به موقعییت پیشین بر نگشت: به شمار مخالفین نجیب الله در داخل حزب ودولت افزوده شد.
بی باوری را در میان حلقه ها و عناصر غیر حزبی در داخل دولت مبتنی بر فروپاشی محتوم دولت و حتا میان گروه های انگشت شمار چپ دموکراتیک که متحد نجیب الله بودند، گسترش داد.
کودتای تنی ارتش دولت را ضعیف کرد و صد ها نفر از افسران خلقی قطعات مختلف ارتش که اکثرشان افراد مسلکی بودند دستگیر وزندانی شدند. شماری از این افسران به شمول تنی وزیر دفاع فرار کردند وتعدادی هم کشته ومجروح شدند. حتا بخشی از جناح خلق که جانب نجیب الله را گرفته بودند پس از شکست کودتا با سوء ظن جناح پرچم مواجه بودند؛ هر چند در ناکام ساختن کودتا کليه شاخه هاي جناح پرچم و دسته هاي طرفدار حفيظ الله امين و طرفداران اسلم وطنجار و رازمحمد پکتين در جناح خلق نقش داشتند.
شکست کودتا، جناح خلق را در ارتش که نيرومند تر از جناح پرچم بود تضعيف کرد و موجب افزايش قدرت و صلاحيت پرچمي ها در ارتش، حزب و حکومت گرديد. بسیاری از اعضای جناح پرچم به جای افسران جناح خلق به کرسی های فرماندهی در قطعات ارتش توظیف گردیدند. اما نکته قابل توجه این بود که این افسران اکثراً از هواداران ببرک کارمل در جناح پرچم بودند. آنها با اقتدار فزاینده ی که پس از شکست کودتای تنی کسب کردند
. نيروهاي مليشيا به قومانداني عبدالرشيد دوستم که در جناح پرچم قرار داشت و اتکاي فزاينده ي نجيب الله به قوت هاي مذکور آنها را تدريجاً به يک وزنه ي مهم قدرت در تحولات آتيه کشور تبديل کرد. و شکست کودتا اثر بسيار ناگواري به موقعيت گلبدين حکمتيار گذاشت. حکمتيار در حالي که از طرف تمام گروه هاي مجاهدين متهم به خيانت در برابر جهاد و خون شهدا شد، شانس مجدد او در رسيدن به قدرت از طريق کودتاي جناح خلق به حد اقل تنزيل يافت. اما برعکس، موقعيت احمدشاه مسعود که بخشي از افراد مربوط به جناح پرچم با او ارتباط داشتند در داخل ارتش نجيب الله تقويت شد و زمينه براي او در جهت سرنگوني دولت حزب دموکراتيک خلق مساعدگرديد.
مخالفت در بیرون حزب دموکراتیک خلق و حاکمیت حزبی.
تنظیم های اسلامی وجهادی و بسیاری از قوماندانان مجاهدین در داخل افغانستان با سیاست مصالحه ملی به مخالفت بر خاستند. این مخالفت ناشی از مخاصمت آیدئولوژیکی و دشمنی های دوران جنگ سرد میان دو ابرقدرت اتحاد شوروی و ایالات متحده امریکا بود که در زمان مصالحه ملی نیز این خصومت ادامه داشت. هر چند که تردید مصالحه ملی از سوی احزاب اسلامی و مجاهدین به ابعاد شرعی و اعتقادی نسبت داده می شد و صلح با حاکمان حزب دموکراتیک خلق خیانت به اسلام و جهاد تلقی می گردید؛ اما این ادعا و تلقی بیشتر فریبکاری و تظاهر در جهت استفاده ی ابزاری از دین بود.
به همان حدیکه احزاب و تنظیم های مجاهدین سیاست مصالحه ملی را برغم روابط و مذاکرات پیدا و پنهان برخی از سران و فرماندهان آنها با دولت نجیب الله نمی پذیرفتند و از تداوم جهاد تا سرنگونی دولت مذکور سخن می گفتند، به همان حد حامیان بیرونی مجاهدین به این مصالحه نه می گفتند و راه حل نظامی را از طریق ارائه ی کمک های نظامی و مالی به مجاهدین با اشتیاق و دلچسپی تعقیب می کردند. به خصوص ایالات متحده امریکا و دو دولت پاکستان و عربستان سعودی از متحدان آن در جهان اسلام مخالف به ثمر نشستن سیاست مصالحه ملی نجیب الله بودند. برغم آنکه نیروهای شوروی از افغانستان بیرون شدند و نجیب الله مشتقانه در جهت برقراری روابط با کشورهای غربی به ویژه با ایالات متحده امریکا تلاش کرد اما مؤفق نشد. امریکایی ها به سیاست نجیب الله چندان توجه و علاقه ای نشان ندادند و به او نیز اعتماد و اطمینان نداشتند که به حیث رهبر یک حزب وابسته و مورد حمایت شوروی که ریشه های این رابطه و وابستگی حزب به نیم قرن بر میگردید یک شبه طرفدار غرب شود.
حتا امریکایی ها به سیاست مسکو به رهبری گورباچف که به خروج نیروهای شوروی از افغانستان انجامید، نیز چندان توجه نکردند. اگر گورباچف نیروهای شوروی را از افغانستان بیرون برد تا اعتماد امریکایی ها را جلب کند، این اقدام از نظر امریکایی ها مبیین ضعف و شکست روسها بود. دیگر حتا امریکایی ها حاضر نبودند با روس ها بر سر افغانستان گفتگو کنند. چون این گفتگو می توانست زمینه را برای پذیرش دولت کابل در یک توافق مشترک آماده کند. نمونه ی این احتراز از گفتگو را می توان در ملاقات میان گورباچف و جورج بوش رئیس جمهور وقت امریکا (1990)دریافت که بوش افغانستان را از آژندای مذاکره بیرون کرد.
معهذا امریکایی ها با وجود یک توقف کوتاه کمک نظامی چندماهه از دسمبر 1988تا جولای 1989 به مجاهدین، این کمک ها را دو باره آغاز کردند تا حکومت مورد حمایت شوروی در نبود قوای شوروی در اریکه ی قدرت باقی نماند. حتا شکست مجاهدین در جنگ جلال آباد در بهار1989 (1368)باطرح و حمایت وسیع استخبارات نظامی پاکستان(آی.اس.آی) که پشتیبانی سازمان استخبارات امریکا(سی.آی.ای) را با خود داشت آنها را متمایل به پذیرش مصالحه ملی و صرف نظر از تعقیب راه حل نظامی نکرد. مؤلف امریکایی کتاب”جنگ اشباح”می نویسد:«مرکز سی.آی.ای در اسلام آباد در زمستان سال 1990 تلاش کرد تا زمینه حملات همآهنگ علیه راه های اکمالاتی رژیم (حکومت نجیب الله) را آماده کند. در قسمتی از برنامه ریزی آی. اس. آی شامل بود؛ اما سی. آی. ای بطور مستقل با قوماندانان ارتباط برقرار نمود. افسران سی. آی. ای در زمستان 1989 – 1990 با افسران آی. اس. آی به خاطر آمادگی برای حمله پیش بینی شده بارها ملاقات نمودند. آن ها همچنین با حکمتیار ملاقات رو در رو نمودند و برای او امکانات آماده کردند.. .»
ارائه ی کمک های نظامی برای مجاهدین از سوی ایالات متحده امریکا و سایر متحدان آن در جنگ افغانستان، هرگونه تمایل مجاهدین را به سیاست مصالحه ملی تضعیف می کرد. از سوی دیگر سیاست مصالحه ملی برای مجاهدین که کماکان از کمک های نظامی خارجی برخوردار بودند در واقع ضعف و درماندگی حکومت مذکور تلقی می شد و امیدواری آنها را به پیروزی نظامی تقویت می کرد.
سیاست مصالحه ملی نجیب الله در کابل با سیاست گلاسنوست و پروستریکای گورباچف در مسکو رابطه مستقیم و متقابل داشت. پیروزی مصالحه ملی در گرو پیروزی گلانسونست بود. گلاسنوست و پروستریکای گورباچف نسخه و راهکاری در جهت عبور حزب کمونیست شوروی از بحران و تقویت اتحاد شوروی و حاکمیت حزب کمونیست بود؛ مصالحه ملی نجیب الله در کابل به عنوان بازتاب گلاسنوست بر مبنای تقویت حاکمیت حزب دموکراتیک خلق و تضعیف دشمنان در حال جنگ یا مجاهدین شمرده می شد. اما همانگونه که در مسکو دیدگاه یکسان و همآهنگ در داخل حزب کمونیست شوروی از برنامه و سیاست گلاسنوست و پروستریکا وجود نداشت، در کابل نیز شوروی ها سیاست یکپارچه در مورد مصالحه ملی نداشتند. اگر عناصر و یا فراکسیونهای درونی حزب دموکراتیک خلق به مصالحه مخالفت می ورزیدند و به کارشکنی می پرداختند این امر از نظر شوروی ها پنهان نبود. روسها در برابر مخالفان درون حزبی مصالحه سکوت میکردند و هیچ فشاری بر آنها وارد نمی آوردند. شوروی ها از کودتای تنی خبر بودند و برخی منابع از نقش آنها در این کودتا سخن گفته اند که این را می توان از جدی ترین گام شوروی در تضعیف و تخریب سیاست مصالحه ملی تلقی کرد؛ هرچند اسنادی در این مورد از منابع رسمی و استخباراتی شوروی انتشار نیافت.
شاید بتوان دوگانگی سیاست شوروی را در دو رنگی حاکمیت و مراجع قدرت در شوروی مطالعه کرد. از یکسو گورباچف و همفکرانش که در شوروی مجری سیاست گلاسنوست و پروستریکا بودند، سیاست مصالحه ملی را در کابل به عنوان تبعییت از این سیاست مورد حمایت قرار می دادند. و در طرف دیگر ارتش سرخ و کی. جی. بی قرار داشت که طرفدار نیرومندی و بقای حزب دموکراتیک خلق در حاکمیت بودند. البته نجیب الله با هر دو منبع پیوند نزدیک داشت. با کی. جی. بی از سابقه طولانی حشر و نشر برخوردار بود و با نظامیان در ارتش شوروی نیز در جنگ علیه مجاهدین روابط نزدیک کاری ایجاد کرده بود. ممکن است نجیب الله روابط نزدیکتر با گروه اخیر میداشت که کودتای آنها را در آگست 1991به عجله تبریک گفت. کاری را که صدام حسین و یاسرعرفات نیز انجام دادند. بعداً که مخالفان کودتا در شوروی تقویت شدند چندان نجیب الله را مورد مهر و شفقت قرار ندادند. باری نجیب الله در یک مصاحبه با خبرنگارروسی گفت که “گورباچف شما به ماخیانت کرد،
با توجه به این واقعییت ها که نجیب الله خروج قوای شوروی را به اما و اگرهای بسیاری که هرگز برآورده نشد مشروط می ساخت و در مسکو از خروج قوا چه با امضاء و چه بدون امضای توافقنامه ژنو سخن می رفت، آیا خروج قوای شوروی به نجیب الله تحمیل شد؟
آنتونیو جیو ستوزی نویسنده و پژوهشگر انگلیسی می نویسد: «منابع شوروی ادعا می کنند که دولت افغانستان واقعاً باور نمیکرد ارتش سرخ از این کشور خارج شود و اقداماتی که برای مقابله با مجاهدین توصیه شده بود تا آخرین روزها به کار گرفته نشد. درواقع، به نوشته بوروویک، کارگزاران حزب و دولت به هیچ و جه نمی خواستند شورویها خارج شوند. شخص نجیب الله هم به نظر نمی رسید کاملاً به شانس خود باور داشته باشد. پیش از هر چیز اوسعی کرد طرح شورویها را برای آغاز خروج نیروهای شان دراپریل 1987 (حمل 1366)خنثی کند، اما پس از آن تصمیم به خروج سپاه چهلم شوروی، در سال بعد بر او تحمیل شد. براساس گزارشها، وی درجنوری 1989(جدی 1367)از شورویها خواست تا 3000 از 5000 نیروی خود را باز پس به قندهار بفرستند تا در نجات شهر که به محاصره درآمده بود کمک کنند. وی دو ماه بعد خواستار مداخله نیروی هوایی شوروی در جلال آباد شد که جنگ مهمی در آنجا جریان داشت.»
گورباچف نیز این مطلب را بیست سال پس ازخروج قوای شوروی تأیید می کند که نجیب الله در آغاز به خروج قوای شوروی از افغانستان باور نداشت: « من(گورباچف) با نجیب در تاشکند ملاقات کردم. او اعتماد به نفس نبود و باورش نمی آمد که ما به طور جدی(برای خارج شدن)تصمیم می گیریم. همه منتظر بودند که گویا ما از افغانستان بیرون نمی شویم. ولی لازم نبود که باقی می ماندیم.»
مؤلفین کتاب خیانت به سوسیالیزم از مخالفت نجیب الله با خروج بدون قید و شرط از افغانستان سخن می گویند: «در پایان، نجیب الله، مخالفان تجدید نظر طلبی در رهبری حزب کمونیست اتحاد شووری و ارتش و متحدینی چون کوبا و انگولا به مخالفت با عقب نشینی (قوای شوروی از افغانستان بدون شرط برخاستند.»
اگر خروج نیروهای شوروی از افغانستان به دولت حزب دموکراتیک خلق و رهبر آن نجیب الله تحمیل شد آیا این به معنی رویگردانی شوروی ها از این دولت و رهبرآن بود؟
هرچند شوروی ها پس ازخروج نیروهای شان با ارسال کمک های هنگفت نظامی و مالی تا سه سال دیگر موجب بقای حاکمیت حزب دموکراتیک خلق و نجیب الله در رهبری این حاکمیت شدند، اما در واقع آنها نخستین گام را در رویگردانی از نجیب الله و دولت حزب دموکراتیک خلق با امضای توافقنامه ژنو و سپس خروج قوای خود برداشتند. شواردنادزی وزیر خارجه شوروی که در پای این توافقنامه با همتای امریکایی خود به عنوان تضمین کنندگان امضاء گذاشت، بعداً از خیانت بانجیب الله سخن گفت: «من در وقت امضای این قطع نامه احساس بدی داشتم و این کار برایم به شدت مشکل می نمود. و در راه برگشت در طیاره فهمیدم که ما بانجیب الله خیانت کردیم.»
نیروهای شوروی از می 1988 به خروج آغاز کردند و در15فبروری 1989 آخرین سربازان شوروی که درعقب شان ژنرال بوریس گروموف آخرین قوماندان ارتش چهلم قرار داشت، با عبور از فراز دریای آمو خاک افغانستان را ترک نمودند. ژنرال بوريس گروموف در حالی که معیار شکست و پیروزی را در جنگ مطرح میکند اما جنگ افغانستان را برای شوروی جنگی بدون پیروزی و شکست تلقی می کند: «پايان هر جنگي، تعين برنده و بازنده را در بستگي از مقاصدي که هر يک از جوانب درگير مي کوشيده اند بدست بياورند، درقبال دارد… مبنايي براي تأييد اين مطلب که سپاه چهلم شکست خورده، وجود ندارد. به همان ميزان تظاهر به پيروزي در جنگ افغانستان نيز بي پايه است. »
اگر پیروزی و شکست نیروهای شوروی در جنگ افغانستان با معیار مورد نظر ژنرال گروموف ارزیابی شود، مبنای شکست شوروی در این جنگ علی رغم تردید او آشکار می گردد. شکست نیروهای شوروی، یک شکست نظامی با معیارهای کلاسیکِ شکست در یک جنگ نبود. جنگ در افغانستان برای شوروی ها جنگ با یک دولت و ارتش منظم دولتی نبود که پیروزی و شکست در آن با معیار های چنین جنگی محاسبه شود. جنگ نیروهای شوروی در افغانستان، جنگ در جهت تحمیل نظام سیاسی آیدئولوژیک بود که از سوی حزب دموکراتیک خلق افغانستان بمثابه ی حزب چپِ وابسته به آیدئولوژی حاکم در شوروی از طریق قیام نظامی تشکیل شده بود. نیروهای شوروی در واقع برای نجات این حاکمیت به افغانستان یورش آوردند. آیا آنها به این پیروزی رسیدند؟ ژنرال گروموف آخرین قوماندان نیروهای شوروی نیز این پرسش را مطرح می کند و سپس به پاسخ آن می پردازد:
«آيا ما ميتوانيم در مجموع در جنگ افغانستان پيروز گرديم؟ عقل سليم پاسخ ميدهد که در “جنگ در برابر مردم” پيروزي ممکن نيست.»
هرگاه پیروزی نیروهای شوروی در پایان خروج این نیروها از افغانستان بر مبنای اهدافی ارزیابی شود که انگیزه یورش این نیروها و سالهای حضور و در گیری شان را تشکیل میداد، این اهداف هرگز برآورده نشد. شاید هیچکسی بهتر از آخرین قوماندان سپاه چهلم شوروی سالهای بیهودگی جنگ و اقامت این سپاه را در افغانستان به تصویر نکشد: «من آخرين سپاهي شوروي بودم که سرزمين افغانستان را ترک ميگفتم. دراين لحظات واپسين در درونم خلاء بزرگي را احساس ميکردم، زيرا در پيش رويم آينده گنگ و تاريک و در پشت سرم گذشته ي تهي و برباد رفته را ديدم .»
نخستین سال پس از خروج آخرین نیروهای شوروی از افغانستان بهترین زمان زعامت نجیب الله در حزب دموکراتیک خلق و حاکمیت این حزب بود. او در این نخستین سالِ رهبری حزب و دولت پس از خروج قوای شوروی اولین حمله مجاهدین را در تصرف شهر جلال آباد درهم شکست.جنگ جلال آباد را استخبارات نظامی پاکستان (ISI)در مشورت و همکاری سازمان استخبارات ایالات متحده امریکا (CIA) با سوق و اعزام هزاران تن از نیروهای مجاهدین عمدتاً مربوط به تنظیم های هفتگانه ی مستقر در پشاور با شرکت شمار کثیری از جنگجویان عربی، کشمیری و پاکستانی در آخرین روزهای حوت 1367 خورشیدی(فبروری 1989)براه انداخت: «آی. اس. آی پنج تاهفت هزار تن را در اطراف جلال آباد آماده کرده و خواهان راه اندازی حملات وسیع برای تصرف آن شهر بود. آن هابرای یک جنگ رو در رو آمادگی گرفته بودند که با جنگ های سابق مجاهدین که غالباً در آنها از تکتیک بزن و بگریز استفاده می شد، به کلی متفاوت بود. حمیدگل(رئیس آی.اس.آی)به بوتو(بینظیر بوتو نخست وزیر پاکستان) وعده داد که جلال آباد در ظرف یک هفته سقوط خواهد کرد. بوتومی گوید که حمیدگل چنان پرشور و با اعتماد صحبت میکرد که او فکر میکرد که ممکن جلال آباد در ظرف 24 ساعت سقوط کند. حمیدگل می گفت آتش بس در جهاد علیه پیروان مارکسیست وجود ندارد. او می گفت: جنگ تا آن وقت باید ادامه یابد که دارالحرب به دارالاسلام تبدیل شود. سی. آی. ای در عملی کردن این برنامه وارد عمل شد. ماموران سی. آی. ای و آی. اس. آی برای عملی کردن برنامه ملاقات های زیادی ترتیب دادند.»
هنوز يازده روز به خروج آخرين سربازان شوروي از افغانستان مانده بود که ديپلومات هاي اروپايي و امريکايي بيرق کشور های خود را از فراز سفارت خانه هايشان در کابل پايين آوردند و از افغانستان خارج شدند. “چارلزويلسن” عضو کانگريس امريکا پيشگويي کرد که با تکميل خروج قواي شوروي، کابل در طول سه هفته سقوط خواهد کرد و ژنرال حمیدگل رئیس آی. اس. آی که تا 24 ساعت منتظر این سقوط بود.
امانجیب الله تاسه سال دیگر در کرسی حاکمیت باقی ماند. هرچند وی پیروزی در جنگ جلال آباد را دفاع مستقلانه در نبود قوای شوروی خواندند، اما حکومت وی با ارسال کمک های هنگفت نظامی و مالی شوروی به این پیروزی دست یافت. افزون برآنکه مشاوران نظامی شوروی در این جنگ سهم عمده داشتند.
شکست در جلال آباد براي حکومت مؤقت مجاهدين به خصوص براي آي اس آي يک شرمندگي آشکار محسوب مي شد. رئيس دفتر افغانستان در آي اس آي جنگ جلال آباد را بعداً فاجعه خواند و برکناري حميدگل را از رياست آي اس آي به ناکامي اين جنگ ارتباط داد. اما اين پيروزي براي دولت نجیب الله، پيروزي پايدار و سرنوشت ساز نبود.
نجیب الله فرزند موطلائی” ک.گ.ب “بود. گرباچوف ازهمان آغاز درمورد موجودیت قشون سرخ در افغانستان مخالفت ورزید.او دراپریل 1985 تنها یک ماه پس از تصاحب قدرت بعد ازمرگ کنستانتین چرنینکو به دفتر سیاسی حزب دستور داد،تا سیاست شوروی را درقبال افغانستان بطور محرمانه مورد بازنگری قراردهند.اوبعدها اظهار داشت:پولیت بیرو وضعیت را قاطع وبی طرفانه مورد برسی قرارداد.ما ازهمان زمان شروع به جستجوی راهی برای خروج کردیم. گرباچوف طی سالهای 1985و1986 محتاطانه زمینه خلاصی را مهیا کرد.اوهمان طور که پایه های قدرتش را تحکیم می کرد،قاطعانه در صدد حل وفصل بحران ازطریق مذاکره برامد. اودرآغاز با عناصرانعطاف ناپذیردفترسیاسی مواجه بودکه هنوز به پیروزی نظامی اعتقاد داشتند وبنابراین ابتکارات دیپلوماتیک خود را با سیاست گسترش محدودنظامی همراهی کرد.الکساندریاکوفلف مشاوربرجسته سیاست خارجی وی در این رابطه اظهارداشت:«ازهمان اوایل او می دانست که روسها باید از افغانستان خارج شوند.اما بخشی ازنظامیها مخالف اوبودند». همان طورکه آدمونداستیونس خبرنگارآزموده روسی گزارش داد،هنگامی که گرباچف می خواست مذاکرات سازمان ملل را پیش ببرد،وزارت دفاع وجنرالهای مهم ارتش سرخ اصرارداشتندکه اگربه آنها اختیارات ونیروهای بیشتری داده شود،جنگ را درظرف دوسال خواهند برد. جنرالها بویژه خواستار شدت یافتن تلاشهای نظامی شوروی برای مسدود کردن مرزهای شرقی افغانستان ازجمله واردکردن فشارمستقیم برپاکستان،درصورت ضرورت،بودند. گرباچف به نیروهای مسلح چراغ سبز نشان دادکه به یک سری تهاجمات وسیع مبادرت نمایند.این عملیاتهادراواخر ماه می با حملۀبی سابقه به پایگاه مجاهدین در درۀ کنر- درنزدیکی مرز پاکستان- شروع شد.اوهمچنین با رویکرد،ترفیع صاحب منصبان شوروی در افغانستان موافقت کرد. یکی ازقهرمانان ارتش سرخ،جنرال میخایل زایتسف که در آن موقع فرمانده نیروهای شوروی درآلمان بود- به جبهه افغانستان انتقال داده شد.گرچه زایتسف درمبادرت به تاکتیکهای تهاجمی دست باز داشت،گرباچف اجازه اعزام نیروهای زیادی را به افغانستان به جزچندهزارنیروی ویژه«اسپیزناز»صادر نکرد.علاوه براین،اوسیاست تقویت نظامی منظم واحتیاط آمیزدرسالهای 1985و1986 را با انعطاف پذیری روزافزون دیپلماتیک همراه کرد تا میزان آمادگی آمریکاییهارا برای حل وفصل بحران بیازماید. ارزیابی آمریکایها ازنیات شوروی در افغانستان پس ازملاقات سران آمریکا وشوروی از19 تا 21 نوامبردرژنیو،کم وبیش تغیرکرد.رئیس جمهور آمریکا پس ازآن طی صحبت باگروهی ازنویسندگان گزارش داد،گفتگوهایش باگرباچف درمورد بحران افغانستان حاکی ازآن است که اوخواهان حل این مسله است.دراین رابطه،ریگن بعدها درخاطراتش نوشت:«وقتی من مسئله اشغال افغانستان توسط شوروی را مطرح کردم،گرباچف پاسخ دادکه او شخصأ ،تازمانی که از رادیو خبرآنرا نشنیده بودم،هیچ چیز دراین باره نمی دانست.منظوراواین بود که درباره این جنگ هیچ مسئولیتی نداشت وطرفدارآن نبود». ازسوی دیگرمقامات آمریکائی که ازژنیوبازگشته بودند،با انعکاس دیدگاه جدیدوجذاب گرباچف در باره افغانستان،فضای تازه ای را به وجودآوردند. وزیرخارجه «جورج شولتز»جزوآنهابودکه عکس العمل صریحی نسبت به این مسئله نشان دادند.اودرژنیوباهیجان به فردایگل معاون سیاسی وزیردفاع آمریکا درباره اظهارات گرباچف گفت:این نشانه آن است که آنها می خواهند سیاست خود را درقبال افغانستان تغیردهند».مورتون آبراموویتز که مرتبأبا شولتز دیدار می کرد، در این رابطه اظهارداشت که شولتز قبل از سیا وکارشناسان مسایل شوروی،تغیر موضع گرباچف را درک کردوتنها کسی بودکه به واقعیت آمررسید.اوگفت:کسی را نمی شناسم که درسال 1985 توافق درباره افغانستان را ممکن تصورکرده باشد.تنها شولتز و رافل علاقهء بیشتری راجع به مذاکرات ژنیو ازخودنشان دادند . معامله گران تغیرجوپس ازاجلاس سران دو ابرقدرت درژنیو را زود درک کردند.وزارت خارجه آمریکا با اشاره به فشارهای سازمان ملل وانتقاد راجیوگاندی ودیگررهبران جهان سوم ازموضع این کشور،اهرم مهمی درمقابل حریفان درحمایت ازمسئله تضمین ها به دست آوردند.این مسایل درسالهای بعدبه کانون مشاجرات میان جناحهای مختلف حکومت آمریکا تبدیل شد.در11 دسامبرایالات متحده به سازمان ملل اطلاع دادکه حاضراست راه حل آن سازمان را تنها با این شرط تضمین کند که توافق شامل جدول زمانی رضایت بخشی برای خروج باشد. در13 دسامبر معاون وزیر خارجه جان وایت هد طی سخنرانی مهم،مسئله خروج را نسبت به بخشهای دیگرتوافق کلیدی خواندوبه طورتلویحی قطع ارسال کمکهای نظامی وغیرنظامی را جزو توافقات دانست.اوعناصرتوافق را عمدتأ تکمیل شده به شمارآورد وقبول مسئله تضمین ها ازجانب ایالات متحده را صرفأبه ارایه جدول زمانی رضایت بخش ازسوی شوروی مشروط کرد،بدین ترتیب، او شرایط توافق را از سوی آمریکا که مستلزم قطع کمکهای این کشوروپاکستان به مجاهدین از اولین روز خروج نیروهای شوروی بود،پذیرفت . گرباچوف رهبر شوروی درآستانه پلینوم کمیته مرکزی حزب کمونیست درماه اکتوبر،با ببرک کارمل به طورمحرمانه دیدارکرد واو را تحت فشار گذاشت تا سیاستهایش را لیبرالیزه کرده ودرصدد مصالحه ملی با مجاهدین برآید،به طوری که روسها بتوانند درظرف یک سال خارج شوند.اناتولی چرنیایف یکی از مشاورین برجسته گرباچف در این رابط مینویسد: صحبت های گرباچف برای ببرک کارمل تعجب آوربود.اواطمینان داشت که ما بیشتر به او نیاز داشتیم تا او به ما،وی معتقد بود که نیروهای ما،اگرنه برای همیشه،حداقل برای یک مدت کم آنجا میماند. ببرک کارمل به گرباچف گفت:اگرشما امروز افغانستان را ترک کنید،بعدأمجبورخواهید شد یک میلیون سربازبفرستید،انقلاب افغانستان رافدای صلح میکنید.شما می گوئید که سربازان شوروی درافغانستان کشته میشود؟مارا ترک کنید وارتش خودراخارج کنید!بگذارید افغانها خودازانقلاب خویش دفاع کنند.نارضایتی روسها ازببرک کارمل بیشتر بخاطرتن ندادن وی به سهم دادن مجاهدین وشاه سابق درچوکات رژیمش بود،اما عوامل دیگرآنرا شدت بخشید.یکی ازمهمترین آنهاامتناع اوازمذاکره درموردتنظیم یک جدول زمانی درچارچوب مذاکرات غیرمستقیم سازمان ملل متحد درژنیو بود. گرباچف تحت فشارسازمان ملل متحد دراواخرسال 1985واوایل 1986 آماده بودقدم قاطع بردارد،اماببرک کارمل اصرار داشت که خروج قشون سرخ تنها ازطریق گفتگوهای مستقیم بین افغانستان وپاکستان بایدموردبحث قرارگیرد.اواستدلال می کرد،تنهادرصورتی که پاکستان مشروعیت دولت افغانستان را ازطریق چنین گفتگوها بپذیرد،می توان به احترام گذاشتن اسلام آباد به توافق موردنظراطمینان پیداکرد. اما پاکستان تاکید میکردکه حاضراست که درگفتگوهای مستقیم به جزببرک کارمل،حتی بابرادرش سروکارداشته باشد.وخواهان برطرفی ببرک کارمل بودند. ازسوی دیگر کشمکش بین گرباچف وببرک کارمل درمورد وسیع کردن پایه های دولت پس ازدیدار آنها دراکتوبر1985 افزایش یافت،ببرک کارمل درمقابل تقاضای روسها برای تغیر رژیم تحت سلطه حزب دموکراتیک خلق به شکلی که عناصر موثر غیرحزبی درآن قدرت قابل توجهی داشته باشند،مقاومت ورزید. شورای انقلابی ببرک کارمل با گرفتن ژستی که برای راضی کردن گرباچف درنظرگرفته شده بود،رویکرد جدیدی را برای توسعه پایه های اجتماعی اقتدار مردم اعلام کرد،شورا متعهد شد ترکیب ارگانهای رهبری دولت را با واردکردن آن عده ازنمایندگان بااعتبارمردم که میتوانند منافع اقشار گوناگون اجتماعی وگروه های مختلف رامنعکس نمایند،وسیع ترسازد،بااین حال ببرک کارمل برای عملی کردن این تعهدات نسبتأکاری را انجام داد،یک معاون نخست وزیر،دوازده مشاور وزیر،معاون وزیرومشاور غیرحزبی را به کارمنصوب کرد.پیدابود که حزبی ها همچنان قدرت واقعی را در دست داشتند. گرباچف پس ازمواجه شدن درمقابل حرفهای ببرک کارمل،در17 اکتوبر ازپولیت بیرو خواست که توصیه های شدیدالحن وحاکی از اضطرار به کابل بفرستد.به گفته او،پولیت بیرو باید روشن می کرد که سیاستهای ما،بدون ببرک کارمل،باید به خروج ازافغانستان ویک دولت ائتلافی متشکل ازمجاهدین، درکوتاه ترین مدت ممکن منجر شود. آرماکوست میگوید:در17 اپریل همراه با سامریس به دهلی نو رفتم تا پیش نویس توافق چهارم را به یعقوب خان وشاه محمددوست ارایه کنم.آنها دراجلاس کشورهای غیرمتعهد شرکت کرده بودند.با شاه محمددوست درسفارت افغانستان دیدارکردم،اما او را بیشتر،ناراحت وغمگین یافتم.اوپیش نویس را بدون اینکه به دستیارانش نشان دهد درکیفش گذاشت.یعقوب خان مرا برای صرف شام به سفارت پاکستان دعوت کرد.برعکس شاه محمد دوست،اومتن را درحالیکه «نیک»و«شهریار»دردوطرفش نشسته بودند،بادقت خواند وازمن پرسشهای کرد.وی سپس گفت که این تلاش خوبی است. بعدپیش نویس را به شهریار سپرد وبه صحبت درباره چیزهای پرداخت: دورهفتم مذاکرات ژنیوقرار بود دوشنبه 5 می آغازشودوروزقبل آن به ژنیو رسیدم.بسیارنا امید بودم،چراکه طی صحبتهای خصوصی درمسکو دریافتم که ببرک کارمل درآستانه این دوربرکنارخواهد شد.شایعه ها وحدث وگمانهای دیگری نیز وجود داشت،درکنگره حزب کمونیست درفوریه،ببرک کارمل آشکارا ازدیدارباگرباچوف منصرف شد.اودرکابل درمراسم سالگردانقلاب ثور دیده نشد.گفته می شدکه اودر30 مارچ کابل را به قصد شوروی باتشریفات خاص ترک کرد.امارسیدن اوبه مسکورا هیچ یک ازآژانسهای خبری شوروی یا افغانستان گزارش نکردند.شایعاتی وجود داشت که اوتحت معالجات پزشکی است. ساعت 6 همان روز رادیو بی.بی.سی گزارش دادکه ببرک کارمل،به دلیل پزشکی ازسمت دبیرکلی ح.د.خ.ا استعفا داده است.با این حال اوهنوز دوسمت رسمی مهم را در اختیار داشت.یکی ازدست آویزهای که “ک.گ.ب” ازآن می خواست استفاده کند،مطرح کردن مشکل سلامتی ببرک کارمل بود. ژنرال لئونید وی.شباشین معاون ک.گ.ب که با ببرک کارمل گفتگوکرده بود،در این رابط چنین نوشت،که وضیعت اورا به بهبودگذاشت،به گفته پزشکان حتی بیماری جگروی به شکل زیاد پیشرفته نبود،میتوانست که با پرهیزکردن رفع شود. شباشین شرح میدهد:به اوصریحأگفتیم که وضیعت جهان وهم افغانستان درحال تغیر است واکنون زمان آن رسیده که دبیرکلی را به یکی ازهم قطاران جوانترش بسپارد…….اوسعی کرد هرچه زودتربه کابل بازگردد.وی اصولأموافقت خودرا در این رابط نشان داد،اما گفت که بایدباهم قطارانش مشورت کند واین مسئله را درنظربگیرد که با ایجادتغیرات چگونه می تواندازثبات حزب مطمئین باشد.هنگامی که ببرک کارمل دراول ماه می به قصد کابل عزیمت کرد،رئیس اطلاعات خارجی ک.گ.ب ولادیمیرکریچکف در دوم ماه می قبل از اینکه او بتواندخودرا برای پاسخگویی روسها آماده کند،به سراغش رفت.کریچکف با استشهادبه تفاهمی که درمسکوبه دست آمده بود از او خواست که ابتکارات خودرا در راه حل مسایل سازمانی حزب دموکراتیک خلق افغانستان بدون تأخیربه کاربندد، وسرانجام ببرک کارمل زیر فشار گرباچوف ، رییس کی.گی.بی. و شواردنازده وزیر امورخارجۀ شوروی ، مجبور به استعفا ازمقام رهبری شد . پیام اخطار آمیز این مقامات بلندپایه رهبری شوروی ازسوی دکتر صا لح زیری منشی ووزرائی دفاع، داخله وامنیت به ببرک کارمل ابلاغ گردید. نجیب الله 39 ساله که تا سال 1985 ریاست خاد را به عهده داشت واز آن پس معاون حزب درامورامنیتی بود جایگزین ببرک کارمل شد. اودرسال 1975 به عضویت کمیته مرکزی حزب درآمد وپس از انقلاب ثوردرسال 1978 عضوشورای انقلابی شد. یکی ازمنابع افشاگرانه سیاستهای شوروی دردوران گورباچف کتابی است که مشترکأ توسط مارشال سرگی آخرومیف وگیورگی کورنینکو،معاون اول سابق وزیر امورخارجه که بعدها مشاور مخصوص کمیته مرکزی شد،تالیف گردیده است. نویسندگان توضیح دادندکه چرا روند پیشرفت کارهای گرباچف برای رهایی ازافغانستان درطول سالهای 1987 کند بود،علی رغم اینکه او در حدود زیادی کنترول خود را برماشین حزب کمونیست را تقویت کرد.آنها یکی از دلایل عمده را اختلاف نظرمیان طرفداران گرباچف برسر این موضوع می دانند که آیا آنها رژیم نجیب الله وح.د.خ.ا راحفظ کنند یا حکومت دیگری جایگزین آن شودکه روابط دوستانه با مسکو داشته باشد. طبق برسی این دو،که ازجانب منابع دیگر روسی هم مورد تائید قرارگرفته است ،گرباچف مجبوربود ازمیان سه دیدگاه متفاوت درمورد حل قضیه افغانستان یکی را برگزیند.آخرومیف وکورنینکواستدلال کردندکه نجیب الله وح.د.خ.ا قادرنبودند پس ازخروج شوروی مدت زیادی برسرقدرت باقی بمانند. براساس این دیدگاه،مسکوباید درجهت کسب حمایت واشنگتن واسلام آباد برای شکل گیری ائتلاف باگروههای مجاهدین که درآن حزب خلق درحد یک اقلیت تنزل قدرت دهد،تلاش می کرد.درطیف مقابل ولادیمیرکریچکف رئیس ک.گ.ب معتقد بود که نجیب برسر قدرت باقی خواهد ماندوپایه های قدرت خود وحزبش را مستحکم خواهد کرد.ازسوی دیگر وزیر امور خارجه ادواردشواردنادزی برخلاف موضع ک.گ.ب معتقدبود که باید پایه های رژیم نجیب الله را از طریق دادن نقش های ثانوی به افراد غیرحزبی که مخالفتی بارژیم نداشته باشند،تقویت کرد.در این صورت،حزب خلق قدرت را حفظ کرده ونجیب الله می توانست به عنوان یک شخصیت غیرحزبی ریاست ائتلاف ملی را به عهده داشته باشد. کورنینکوطی مصاحبه ای گفت که: او وآخرومیف تلاش زیادی کردند تاگرباچوف را متقاعد کنند که حفظ کردن نجیب الله برسرقدرت دیگر امکان پذیر نیست.اما شواردنادزی وکریچکف اصرارمی کردندکه ما باید از راه افتادن حمام خونی که درآن نزدیکترین رفقای مان قربانی خواهد شد،جلوگیری کنیم.آنها می گفتندکه ما واقعبین نیستیم وحتی درجلسات خصوصی به او گفته بودندکه ما مشکل آفرینی می کنیم. مطمئنأهمه ما می خواستیم از راه افتادن حمام خون در افغانستان جلوگیری کنیم.اما بهترین کاری که ما می توانستیم این بود که یک ائتلاف واقعی به وجود آوریم وتاوقتی که خودمان درآنجا حضور داریم آنرا تقویت کنیم.مشکل ما این بودکه کریچکف شخصأ نجیب الله را به جای ببرک کارمل انتخاب کرده بود واحساس می کرد که باید قضاوتش را به اثبات برساند که نجیب الله فرزند موطلایی ک.گ.ب بود. درهمین رابطه یاکوفلف به من گفت،:«کریچکف واقعأنمی خواست که ما به کلی ازافغانستان خارج شویم.اوهرماه به افغانستان می رفت وهمیشه شواهدی باخود می آوردکه ما را به ادامه جنگ متقاعد کند.امادیدگاه شواردنادزی فرق میکرد،اوخواستار خروج نیروهای ما بوداما می خواست تمام کارهای لازم برای یک خروج آبرومندانه را انجام دهد». شواردنادزی به عنوان رئیس کمیسیون داخلی پولیت بیرو درامورافغانستان کارمیکرد.این کمیسیون وظیفه داشت برنامه مدونی برای خروج تنظیم کند وافغانستان رابه عنوان یک کشوردوست برای شوروی حفظ کند.سرگئی تراسنکو معاون وی با حرارت ازاو دفاع کرده واظهار داشت که شواردنادزی درمقابل عناصرمخالف کمیسیون را به طور بسیار موءثر به سوی اقداماتی هدایت کردتا خروج را ممکن سازد. بلی،اختلافاتی درخط مشی میان شواردنادزی وکورنینکووجود داشت.ازنظرتئوریک موضع کورنینکو لیبرالی به نظر می رسید،اما کاملأغیرواقعبینانه بود،چرا که در نظر او انتخاب نجیب الله آخرازهمه قرارداشت.مگرنه؟. کورنینکودربرسی های اخیرش به موارد متعددی اشاره کرده اندکه شواردنادزی وکریچکوف به علایق آشکارگرباچف در رابطه با مسایل مهم ازخودبی توجهی نشان داده اند.گرباچف دردسامبر1986 قصدخروج شوروی ازافغانستان را به نجیب الله گوشزد کردوبرضرورت تشکیل یک ائتلاف تاکید ورزید که نه تنها نیروهای محافظه کاررا دربرگیردبلکه حتی گروپ های مسلح مجاهدین را درقدرت شامل بسازد. کورنینکو می نویسد:گرباچف به نجیب الله گفته بودکه حزب خلق باید آماده باشدتا لااقل نیمی ازقدرت واقعی خودرا به افراد غیر حزبی واگذارکند.حزب دموکراتیک خلق افغانستان به جای ازدست دادن نیمی ازقدرت واقعی ازجمله وزارتخانه های کلیدی،می خواست فقط نیمی ازپستهای غیرمهم وعناوین قدرت اجرایی را به مجاهدین بسپارد. کمی جای تعجب است که داوطلبان احراز این پستها نیزصف چندان طولانی را تشکیل نمی دادند. گرباچوف با این گمان که نجیب الله ممکن است علامتهای ازمسکودریافت کرده باشد،اورا به انضمام یک هیات عالی رتبه به مسکواحضارکرد وبرای چندمین باربه وی تذکردادکه شما بهتر است ظرف 12 ماه آینده خودرا برای خروج ماازافغانستان آماده کنید.شما چه آماده باشید،یا نباشید،ما می رویم.پس بهتراست پایه های سیاسی خود را تقویت کنید.ورنتسف،که در این مذاکرات حضورداشت،گفت که نجیب الله مرددبه نظرمی رسیدوچندنفرازاعضای هیات باناراحتی جلسه را ترک کردند.نجیب الله فردای روز ملاقات اعلام کردکه ح.د.خ.ا آماده است دوازده وزارت،وپستهای معاونت رئیس جمهورومعاونت نخست وزیر را به دیگران واگذارکند.اما حزب کنترول وزارتخانه های دفاع،داخله،خارجه،مالیه وخاد را دردست نگاه می داشت. نجیب الله پس ازبازگشت ازمسکوطرح پیش نویس قانون اساسی جدید را اعلام کردکه براساس آن قانونی بودن تشکیل احزاب سیاسی درکشورپیش بینی شده بود.به هرحال این قانون نیزروشن می کردکه ح.د.خ.ا همچنان قدرت را حفظ خواهدکرد.ماده چهارم پیش نویس قانون اساسی جدید،حزب خلق را سازمان دهنده وحافظ سیاست آشتی ملی درکشورمی دانست.ماده پنجم مشخص می میکردکه جبهه ملی تحت حاکمیت ح.دخ.ا،گسترده ترین سازمان سیاسی-اجتماعی کشورومتحدکننده احزاب سیاسی وسازمانهای اجتماعی خواهندبود.ماده 98 به رئیس جمهورقدرت نامحدود می دادکه می توانست تصمیمات شورای ملی پیشنهادشده را وتوکند. یکی از موضوعات اصلی موردبحث درموردآینده رژیم کابل این بودکه آیانجیب الله ریاست دولت را که دردسامبر1987 ازوجود ببرک کارمل تخلیه شده بودنیز قبضه کندیاخیر.ببرک کارمل این عنوان افتخاری را تاهشت ماه پس ازکناره گیری ازسمت دبیرکل حزب باخود داشت.کورنینکوهشدارمی دادکه ابقاءنجیب الله درسمت ریاست جمهوری، تمام امیدهابرای تشکیل حکومت ائتلافی را از بین می برد.به نظراوپست ریاست جمهوری باید خالی می ماندیابرای ظاهرشاه درنظرگرفته می شد. به نوشته کورنینکو،گرباچف پس ازاندکی تأمل موافقت خودرا با ابقاء اوبه عنوان رئیس جمهوراعلام کرد،ولی نوعی مصالحه را پیشنهاد نمود،اینکه اوپستهای حزبی اش را ترک کرده وبه عنوان یک شخصیت بی طرف عهده داراین مقام شود. نجیب الله پس از این پیشنهاد خیلی ناراحت شد ویکبار دیگر به کمک حامیانش درمسکوبه گرباچف بی اعتنایی کرده،صریحأ اعلام نمود که او تخصیص پست ریاست جمهوری به ح.د.خ.ا را معقول می بیند.در30 سپتامبر1987 شورای انقلابی اورا رئیس جمهور افغانستان تعین کرد. به گفته چرنیایف،گرباچف طی دیدارنجیب الله از مسکودر6نوامبر 1987 به وی پیشنهادکرد که برای تسهیل درایجاد ائتلاف،ازریاست جمهوری کنار رود.به گفته کورنینکو،گرباچف همین نجیب الله را تشویق کرد که تنها کاندیدای ریاست جمهوری درلویه جرگه یا مجتمع ملی نباشد،لویه جرگه قرار بود چندهفته بعد درکابل تشکیل شود.گرباچف به نجیب الله گفت که سه یا چهارکاندیدای دیگرباید نامزد این پست شود،اواعتراضی نکرد،اما پس از آن با سراسیمگی نزدشواردنادزی وکریچکوف رفت وموضوع را با آنان درمیان گذاشت. آنها اورا با اظهار اینکه منظورگرباچف را درست درک نکرده است،آرام کردوتوضیح دادندکه کافی است فقط سه یا چهار حزب دیگرهمراه ح.د.خ.ا درانتخابات شرکت کنند واورانامزد پست ریاست جمهوری معرفی نمایند.نجیب الله هم دریک کنفرانس مطبوعاتی قبل ازعزیمت به کابل گفت که حزب خلق مدعی انحصارقدرت درکشورنیست،اما تازمانی که جنگ وخونریزی درکشورادامه دارد،کنترول قوای مسلح وریاست جمهوری را همچنان به عهدهخواهد داشت. هنگامی که درمی 1988 خروج شوروی از افغانستان شروع شد،گرباچف کاملأبه دیدگاه شواردنادزی وکریچکوف معتقد شده بود.اما کورنینکوو آخرومیف همچنان درجهت ایجاد یک ائتلاف واقعی فشارمی آوردند که درآن حزب خلق ازجایگاه قانونی ومتعادل تری برخوردارباشد ونجیب الله اگرلازم باشد،در راه مصالح کشورازمقام خودکناره گیری کند. شواردنادزی باعصبانیت آنها را متهم کردکه از سیاستهای تثبیت شده ای پولیت بیرودرحمایت کامل از نجیب الله دورشده اند.سرانجام وقتی گرباچف،کورنینکو را ازکلیه مقامهایش در رابط با افغانستان برکنارکرد،اوازعضویت کمیته مرکزی حزب کمونیست نیز استعفاداد.به دنبال اوآخرومیف که علاوه برموضوع افغانستان برسرمسایل دفاعی نیز با گرباچف برخوردهایی پیداکرده بود،به اقدام مشابه مبادرت ورزید. شواردنادزی دوباره احساسش را درباره نجیب الله،کمی بعد ازعقد معاهدات ژنیو چنین می نویسد: بایداقرارکنم که احساسات درهم وبرهم وبه دوراز خوشحالی داشتم.چهره های دوستانم را درکابل می دیدم که تکیه گاهی غیرازاو نداشتند.آیا آنها می توانستند بعدازخروج ما دوام بیاورند؟ما چگونه می توانستیم به آنها کمک کنیم که جنگ وخونریزی را درکشورشان متوقف وصلح را حفظ کنند؟وقتی به آنهایی فکرمی کردم که به ما اعتمادکردند و ما آنانرا درمیان دشمنان خونی وسرسخت شان تنها میگذاشتیم،آرامشم را ازدست می دادم…..نمی توانستم خود را از احساس گناه نسبت به دوستانم،رهایی دهم. به گفته سرگئی تراسنکو،کریچکف ودیگر مقامات ک.گ.ب مانند شواردنادزی ازنظرشخصی احساس وفاداری به رفقای افغان خودداشتند وآنان را «بچه های ما»عنوان می کردند.«پس ازسالها ارتباطات متقابل،رفقای افغان به آنان اعتمادکرده بودند.آنها همیشه می گفتند:ما با این افرادچه خواهیم کرد؟ وبرسرآنها چه خواهد آمد»؟ ورنتسف درهمین رابطه طی مصاحبه ای گفت:«مطمئنا ما نسبت به رفقای افغان خوداحساس مسئولیت می کنیم،اما دغدغه اصلی ما این بودکه ما مطمئن شویم از لحظه شروع “خروج”همه چیز به هم نخواهد ریخت.ما به دنبال یک دوران گذارمطمئین بودیم واین بدان معنی بود که حکومت موجودباید فراگیرشود.درآن صورت بود که این دولت به آن سادگی که آمریکا وپاکستان انتظار داشتند،ازهم نمی پاشید. آیا در آن دوران مسکو به تاسی از دیدگاه کورنینکو،انعطاف بیشتری در رابطه با شرایط ائتلاف از خود نشان می داد؟ورنتسف در این باره میگوید:” آنچه پیش آمد،خواست ما نبوده ودر واقع موضع خشک آمریکا ما را به این سو کشاند.برعلاوه برآن نجیب الله دارای عقاید مخصوص به خودبود.او به دیگاه خودچسپیده بود وتمام پیشنهادات برای کناره گیری از حزب یا تهدید کنترول آن را رد می کرد.آنچه او می خواست عکس اینها بود.” نجیب الله حاضربودیک پُست احترام آمیزرا به ظاهرشاه واگذارنماید واو را به عنوان”پدرملت”مسمی سازد، ونیز نامزدهای اوبتوانند به حکومت بپیوندند؛اما حزب خلق باید موقفهای کلیدی را حفظ می کرد.سر انجام در اکتوبر1987 نجیب الله،تحت فشارشوروی،موافقت کردکه شاه بتواندنخست وزیر و وزیر داخله که پلیس را هم اداره می کرد- انتخاب کند.پست وزارت امورخارجه ومالیه قابل مذاکره بود،اما ریاست جمهوری،وزارت دفاع وخاد همچنان دردست حزب باقی می ماند.ورنتسف دراین رابطه گفت:”من چندین بار با ظاهرشاه صحبت کردم،اما او این پیشنهادات را نپذیرفت.شایدبا،رداینها کارعاقلانه ای کرد. سیاست آشتی ملی نجیب الله فقط منجر به برانگیختن خصومت تندروهای حزب علیه او شد،ولی هیچ گاه نتوانست حمایت رهبران عمده قومی وقبیله ای ازحکومت را به دست آورد.اوبا اعمال نظریات شواردنادزی،پستهای فاقد قدرت را به افراد سیاسی غیرحزبی که تاحال نه مخالفتی باحزب کرده ونه موافقتی نشان داده بودند،واگذارکرد.مهمترین فردی که وارددولت شد،حسن شرق بود که مدت کوتاهی پست نخست وزیری را به عهده گرفت.اودررژیم محمدداوود،نخست وزیربود.درقانون اساسی جدیدکه درلویه جرگه درنوامبر1987، به تصویب رسید،اسلام به عنوان دین رسمی کشورپذیرفته شد وحکومت افغانستان- حداقل روی کاغذ-درنماد دموکراسی پارلمانی جلوه میکرد. احزاب مورد حمایت ح.د.خ.ا وطیف وسیعی از احزاب کوچک چپی اجازه فعالیت یافتند.اما نجیب الله تمام اختیارات خویش وحزب حاکم نیزنقش رهبری وسازماندهی خود راحفظ می کرد.حمایت شوروی عامل اصلی حفظ سلطه نجیب الله درطول 6 سال،وبعدازخروج نیروهای شوروی بود.اما ازنظرگرباچف با وجودکمکهای شوروی،شخصی با تواناییهای کمتراز او نمی توانست چنین کاری را پیش ببرد. نجیب الله باهیکل تنومندوجثۀ بزرگ که باعث گردیدملقب به«گاو»شودنفوذ زیادی براطرافیان خود داشت.اودرخانواد بانفوذ وتحصیل کرده به دنیاآمدبود.پدراونماینده تجارتی افغانستان درپاکستان وهمسرش فتانه،ازخانواده عبدالرحمن خان بود. اوابتدا دررشته طب درس خواندولی قبل ازاینکه دکترای خودرا بگیرد،به علت درگیرشدن درسیاست،دانشگاه راترک کرد. وقتی پس ازجاگزینی او به عوض ببرک کارمل که توسط ماسکو صورت گرفت، درژوئیه (1988) درشهرنیویورک باوی ملاقات کردم،اوراآدمی باهوش وفصیح یافتم او اظهارآمادگی مینمود تا در خروج نیروهای شوروی با آنها همکاری کند.اماوقتی اوبه قدرت رسید،تمام تلاشهایش را به کاربرد تا انعقاد معاهدات ژنیو را به تاخیراندازد. بخصوص،وی درمقابل فشارهای شوروی برای کوتاه کردن جدول زمانی خروج، که فرایندژنیورا تسریع می کرد،مقاومت ورزید.درهمین آوان نیروی ویژۀ ضربتی به سرپرستی سه جنرال ک.گ.ب بوجودآمد تا اطمینان یابند که نجیب الله نیات شوروی را درک کرده وبرای خروج آمادگی میگیرد. به گفته ورانتسف این نیروی مخصوص،ستادی متشکل ازافرادکاردان را درکابل به وجودآورد،طرحهای نظامی- اقتصادی را برای دفاع ازرژیم تنظیم کرد،ودرمورد یک سری توافقها بانجیب الله برای دریافت کمکهای بهتروبیشترشوروی به مذاکره پرداخت.”ک.گ.ب” به نجیب الله هشدارداد که متکی به وفاداری ارتش افغانستان نباشد؛بنابراین پول وتجهیزات لازم دراختیاراوگذاشت تاگارد ریاست جمهوری جدیدی را با حقوق ومزایای بالا- که چیزی کمترازارتش خصوصی اونبود،بوجود آورد. ورانتسف در این رابطه گفت:ما مجبوربودیم به طورمداوم اوراتحت فشارگذاریم وبه اوبگوییم که عجله کند.اونمی توانست باورکند که ما بزودی وبه طورکامل افغانستان راترک کرده،اورا کاملأتنها می گذاریم. به همین سبب بود که داکتر نجیب الله پس ازقطع کمک ها وادامه نامردی های سیاستمداران روس نامه یی آگنده از درد برای شیوارد نادزی می نویسد و چنین گلایه می کند : ” …من نمی خواستم رییس جمهور شوم. شما مرا راضی ساختید. پیگیرانه خواهش کردید و وعده حمایت دادید… حالا دیگر من وجمهوری افغانستان را به دست سرنوشت رها می کنید. چگونه می توان این مسأله را درک کرد ؟ ”
موخذ:پشت پرده افغانستان نویسنده:دیه گو کور دووز،سلیگ اس،هاریسون
دیه گوکوردووز مینویسد:این یک سنت شده بود که هرگاه رهبری جدید درشوروی برسرکارآید،درزودترین فرصت دبیرکل سازمان ملل برای مذاکرات دامنه دار در مورد مسایل جهانی به مسکو دعوت شود،اما گرباچف این سنت را شکست و دوسال بعداز بدست گرفتن قدرت،دبیرکل ملل رابرای دیدار رسمی از شوروی دعوت کرد.دبیرکل پس از آن تصمیم گرفت علاوه براتحاد شوروی از دو جمهوری دیگر شوروی که عضو سازمان ملل نیزبودند،دیدارکند،دولتهای غربی وچین که همواره عضویت«بیلاروسیه»و«اوکرائین
پس ازتوقفی کوتاه درفرودگاه مسکوعازم مینسک پایتخت بیلاروسیه شدم.بعداز دو روزتوقف ودیدوبازدید،به سوی کیف پایتخت اوکرائین حرکت کردم وپس از دیدارها،سخنرانیها وبازدید از راکتوراتمی«چرنوبل»،در28 جنوری برای دیدارهای رسمی به مسکو بازگشتم.دراین سفردیدارهای طولانی با مقامات روسی داشتم.بلونوگوف،نماینده شوروی درسازمان ملل،سفرانچوک و ولادیمیرکولسنیکف نیز از نیویارک با ما آمده بودند.استنباط کردم که تلاش روسها برای سازمان دادن به طرح مصالحه ملی افغانها با شکست مواجه شده است. لیست مفصلی ازاتهامات علیه پاکستان وایالات متحده به من ارایه شد.آنچه بیشتر مرا نگران کرد دریافتن این نکته بود که وضعیت کابل،باعث ایجاد اختلافات میان رهبران شوروی برسر قضیه خروج ازافغانستان شده است،ارتش شدیدأتاکید داشت که نباید خروجی در کارباشد،چرا که این اقدام باعث راه افتادن حمام خون درکابل خواهد شد.
گرباچف تلویحأفهماندکه اکنون زمان خوش بینی نیست.اودرگفتگو با پرزدکوئیاربه نظر می رسید علاقه مندبه دیگر موضوعات به خصوص خلع سلاح است وهنگامی که پرزدکوئیارموضوع افغانستان را مطرح کردگرباچف به این بحران به مثابه چیزی که مشکلات عظیمی برایش به وجود آورده است،اشاره کرد.اوتاکید کرد،اهمیتی ندارد که افغانها تصمیم بگیرند شاه داشته باشند ویا امپراطوری.
گرباچف پس ازآن اظهاراتی کرد که برای مذاکرات بعدی من درواشنگتن مفید بود.اوگفت که افغانها بایدرژیم دلخواه خود را انتخاب کنند واتحادشوروی خوشحال خواهد شد،اگرآنهاتصمیم بگیرند یک حکومت بی طرف داشته باشند که با اتحاد شوروی دشمن نباشد.این اظهارات مهم بود چراکه این اولین بار بود اصطلاح بی طرف توسط رهبر شوروی به جای غیر متعهد که همیشه سوءظنهایی را برمی انگیخت،مورداستفاده قرار می گرفت؛همچنین به این دلیل که او بجای «دوست»گفت «دشمن نباشد»واین دو از نظر کیفی کاملأ متفاوت بودند.
اوبا اشاره به جدول زمانی خروج گفت که ازنظر فنی اتحاد شوروی می تواند بسیار سریع نیروهایش را خارج کند،اما«دوستان»بسیاری در آسیاوافریقا اظهارخواهند کرد که شوروی راه آسان را برگزیده وپشت سرخود حمام خون برجا ی می گذارد.
گرباچف تذکردادکه ایالات متحده از حضور نیروهای شوروی در افغانستان برای بی اعتبار کردن سیاست خارجی شوروی بهره برداری کرده است،اما هرگاه پیشرفتی در مذاکرات ژنیو پیش آمده،این کشور مانعی ایجاد نموده است.به نظر او تازمانی که رهبران مجاهدین از اعتراف به واقعیت رژیم کابل سرباز می زنند،برای افغانها غیرممکن است که روی ایجاد یک حکومت ائتلافی به توافق برسند و راه را برای توافق ژنیو بازکنند.
دربازگشت از مسکو به شهنواز،تایمربایف،شاه محمد دوست وآرماکوست گفتم که درمذاکرات بابن بست مواجه هستم.به نظر می رسید طرف های ذی دخل به دلایل مختلف قادرنیستند تصمیمی بگیرند که برای به نتیجه رسیدن توافق ضرورت داشت.به آرما کوست(ورابرت اوکلی عضوشورای امنیت ملی که همراهش بود)گفتم که شوروی ها در کابل با وضعیت بسیار دشواری مواجه شده اند وقادر نیستند تأثیرتعدیل کننده ای بگذارند.
درچنین شرایطی که درکابل آشفتگی ادامه داشت و وضعیت در پشاورمتشنج تر شده بود،بروز یک سری رخدادهای جدید،امیدواریهایی به من داد.در19جنوری نجیب الله دیدارغیررسمی واعلام ناشده ازمسکو داشت.طبق گزارشهای نیوریورک تایمزوکریستین ساینس مونیتور،اوگفته بود که آماده است ازقدرت کنار رود.گرباچف درمصاحبه باروزنامه اندنزیایی«مردکا»گفت که آمادگی داردازجدول زمانی کوتاه برای خروج حمایت کند.
روزی در سال 1984 در یکی ازخیابانهای نیویورک به شخصی برخوردم که به عنوان یک افغان تقاضای صحبت با من کرد وبه دعوت او در یک رستورانت قرار گذاشتیم او به من گفت که یکی از بستگان ظاهرشاه است واحساس می کند که خانواده سلطنتی باید در حل سیاسی بحران افغانستان نقش اساسی بازی کند. ازآنجاکه این دوست افغانم عضو یک سازمان بین المللی بود،وهنوز هم هست،لازم ندیدم نامش فاش شود واز این لحاظ اورا «برادرزاده»عنوان خواهم کرد.
پس ازمذاکرات ماه فوریه،هنگام که شورویها طرح جدول زمانی 18 ماهه را ارائه کردند وبه دنبال گفتگو هایم با کلیه طرف ها در باره طرح احتمالی برای سرعت بخشیدن به روند مصالحه ملی،بحثهای زیادی درباره«موضوع ظاهرشاه»صورت گرفت.به گزارش احمد رشید درایندیپندنت لندن،رهبران مجاهدین درباره این موضوع اختلاف داشتند،گفته میشد چهارگروه بنیاد گرااز ائتلاف هفتگانه شدیدأمخالف ظاهرشاه بودند،درحالیکه«میانه رو»حاضربودندنقشی برای او درنظر بگیرند.احمد رشیدنوشت،بنیادگرایان می دانستند که ظاهرشاه ازطریق«جرگه»سنتی حمایت به دست خواهد آورد،درحالیکه علمای بنیادگرا با داشتن عقاید اسلامی،اتکاء به کمکهای خارجی،ودرعین حال فاصله گرفتن از ساختار سنتی قبیلوی،در چنین جرگه ای پایگاه اجتماعی مستحکمی نداشتند.
شاه سابق درمصاحبه ای با اشپیگل گفته بودکه هرمصالحه ای تنها درچارچوب یک راه حل سیاسی می تواندتحقق پذیرد،ومن در این مسیر،حاضرم بدون هیچ شرطی به کشورم خدمت کنم.بدنبال آن او درمصاحبه با بی بی سی نیزبه اظهارات مشابهی پرداخته بود.شایعاتی وجود داشت که مقامات پاکستانی،آمریکائی وروسی باشاه سابق در روم دیدارکرده اند.تنها آرماکوست اعتراف کرد که چنین گفته های صحت دارد.
گرباچف در20 ماه می به خبرنگارنشریه«یونیتا»ی روم گفت که او بااقدام رژیم کابل برای یافتن شریک«درائتلاف»درمیان افغانهای مهاجر،وحتی دربین آنانی که درکشورخودشما هستند،مخالفتی نمی کند؛این اظهارات،همه را شگفت زده کرد.سخنان اوبسیارجذاب ودر عین حال صریح بود،گرباچف آشکارا از شاه سابق می خواست که او را درجلو پله های خانه اش جستجوکند.چندروز بعدنجیب الله طی جلسه کمیته مرکزی حزب اشارهء ویژه ای به ظاهرشاه کرد.به نوشته کریستوفرواکر درتایمزلندن،اظهارات نجیب الله باتصویب ونیز تشویق حامیانش درکریملین ارائه شد.به نظرواکریکی ازمنظورهای ارائه این پیشنهاد،گسترش اختلافات بین گرههای هفتگانه بود.
احساس کردم که اکنون،زمان برای اقدام شاه سابق مساعد شده است.درتوقف کوتاهی که درلندن داشتم،با”برادرزاده”تماس گرفته وبه اوگفتم که برای سفربه روم آماده ام.اوباحرارت قول دادکه باشاه سابق تماس بگیرد.تصمیم گرفتم سفرم کاملأ محرمانه صورت گیرد.در29 جولای به روم رسیدم.” برادرزاده “پیشنهادکردکه به جای رفتن به ویلای ظاهرشاه،اورا دراپارتمان جنرال عبدالولی خان،پسرعموودامادش ملاقات کنیم.به گفته بسیاری ازافغانها،اودرزمان ظاهرشاه قدرت دوم ونزدیکترین مشاورشاه بود.همچنین گفته می شد که وی درکودتای 1973«علیه ظاهرشاه»دست داشت.ظاهرشاه آن وموقع 72 سال داشت.اوباچهره حکمران 40 ساله یک کشورظاهرشد. مهربانی وغرور ویژه افغانها دراو مشاهده می شد.او را به وضوح بیشتر اهل نظریافتم تاعمل،وهنگامی که اوازبحران صحبت میکرد به این نتیجه رسیدم که کمتر از آنچه مطبوعات نشان داده بودند،او به پیچیدگیهای وضعیت آشنا است.
مابه فرانسوی گفتگوکردیم.درآغاز من مروری برمذاکرات داشتم. او و ولی خان درباره موضوع توضیحاتی داده وبخصوص درمورد مواضع پاکستان سخن گفتند.من تأکید کردم که زمان برای حرکت درجهت مصالحه ملی مناسب است.خاطرنشان کردم که ظاهرشاه در این زمینه باید یک نقش تاریخی بازی کند وافزودم،حیف است برداشتن قدمهایی را به تأخیربیندازیم که بسیاری از افغانها انتظارآنرا می کشند.به هیچ وجه نباید تصورکنیم که اوبه نفع یا به دستورشورویها،آمریکائیهایاه
شاه سابق احساس میکرد که طرح یادشده مغایر باسنت افغانها نیست،چراکه براساس آن حل قضیه باید توسط خود افغانها وازطریق مشورت ومذاکراه صورت می گرفت.به نظراو ایتها رویه هایی بود که افغانها همیشه برای ثبات بخشیدن به آشوبها وحل مناقشات خودازآنهابهره می بردند.درعین حال چنین به نظر می رسید که اومراحل بیشتری برای مشورت ومذاکرات پیش بینی کرده است؛به عنوان مثال سفراو به پاکستان بایدپس از رفت وآمد فرستاده هایش به پیشاوربرای اطمینان از مورداستقبال واقع شدن وی،صورت می گرفت.دریافتم که او درباره عکس العمل گروههای مختلف افغانستان کاملأنا مطمئن است.عبدالولی مداومأ ازمن می خواست تحقیق کنم که آیا پاکستان برای سفرشاه سابق ویزا صادر خواهد کردیانه،ومن هم قول دادم این کار را انجام دهم.
لازم دیدم خاطر نشان کنم که فرایند سیاسی مورد بحث ما به رهبری ونیزجسارت نیازداشت.احتیاط لازم بود،اما اگربرای اطمینان ازموفقعیت هرحرکتی زمان زیادی صرف می شد،کل فرایند ممکن بود به تحلیل رود.دراین صورت خروج شوروی نیزاحتمال داشت به تأخیر افتاده یا کنسل شود.ظاهرشاه به من اطمینان داد که ملاحظات اومبتنی براطلاعش ازویژگیهای افغانها وتجربه طولانی او به عنوان حکمران کشورش بوده است.به هر حال شاه سابق به من صلاحیت داد.به طرف هایم بگویم که اومایل است درجهت رسیدن به حل سیاسی قضیه،مشارکت جوید وتلاش کند تادموکراسی اسلامی ازنودرکشورش ایجاد شود.
به ژنیو بازگشتم ورابط روسی ام را درجریان امورگذاشتم.تأکید کردم که براحتیاط شاه می توان چیره شد،درصورتی که دولت متبوع وی ودیگردولتهای ذیدخل قاطعانه تر حرکت کنند.پس ازبازگشت به نیویورک باهمکارانم هم عقیده شدم که مسئله اصلی،نارضایتی یاناتوانی طرفها از حرکت قاطعانه درجهت ترویج مصالحه ملی است.بنابراین تصمیم گرفتم به جای هرکاری روی طرحی تلاش خودرا متمرکزکنم که درماه فبروری باکوزیروف موردبحث قرار داده بودم.عنوان این طرح،” سناریوبرای تسریع فرایند مصالحه ملی”بودودرآن متذکر شده بودم که این فرایند باید توسط خودافغانهاپیش برود؛اما ازآنجا که نه مکانیسمی برای گفتگوهای بین الافغانی وجودداشت ونه چارچوب قابل قبول چندجانبه برای مذاکره،این طرح اساسأدرنظرداشت ارتباطات را از طریق ایجاد ترتیبات موقتی برای اطمینان ازاجرای موثرتوافق جامع تسهیل نماید.
سناریومکانیسمی برای مصالحه ملی پیش بینی می کرد که شامل نمایندگان هفت حزب مستقردرپیشاور،ح.د.خ.ا وشخصیتهای برگزیده می شدوهمه شرکت کنندگان باید به تصمیمات اتخاذ شده،ملتزم می شدند.اجلاس مقدماتی که قراربود درژنیو برگزارشود،تمام موضوعات آیین نامه ای را مشخص کرده ومکانیسم پیشنهادی را به جریان می انداخت.براساس این سناریو،مکانیسم مبتنی برتفاهم شرکت کنندگان روی این موضوع بودکه ترتیبات موقتی دروسیع ترین حد ممکن درنظرگرفته شود،هیچ پست خاص برای حزب خاص تخصیص داده نشودوهیچ حزبی درترتیبات انتقالی نقش مسلط نداشته باشد.
تایمربایف دوهفته بعدباخشنودی آشکاربه من گفت که اتحادشوروی”سناریو”راموردمل
سوئدیها خواهان برخوردکاملأمحتاطانه بودند،چرا که ازنظرآنان رهبران برسراغلب موضوعات مطرح درسناریو،بخصوص درموردنقش احتمالی ظاهرشاه، شدیدأ اختلاف نظرداشتند.
باارسال پیامی، ظاهرشاه را درجریان عکس العمل شوروی قراردادم،ومتقابلأ پاسخی دریافت کردم.حامل پاسخ گفت که اوبه این نتیجه رسیده است ومی خواهد شمانیز بدانید،که قبل ازتوافق روی جدول زمانی،مکانیسمی برای گفتگوهای بین الافغانی برقرارنخواهدشد.به نظرشاه،افغانهای طرف صحبت او این ملاحظه را داشتندکه شروع مذاکرات بدون ارائه شدن جدول زمانی،به مثابه شناسائی رسمی دولت موجوداست.
پیام ظاهرشاه مرا بیشتر متقاعد کردکه شورویهاقبل ازتوافق روی جدول زمانی قادرنخواهدبودآمریکاییها،پا
ازسوی یعقوب خان عکس العملی برای قبول پیشنهادملاقات دریافت نکردم.شهنوازمحرمانه به من گفت که او عنقریب استعفا خواهد داد.اوپیش بینی کردکه”زین نورانی”جانشین وی خواهد شد.در اواخرماه اگست بانورانی دیدارکردم ودرباره جزئیات سناریو،بااین تذکرکه جونجوقبلأآن را تصویب کرده است،توضیحاتی دادم.اوتاکیدکردکه پاکستان مایل به طولانی کردن زمان مذاکرات نیست،اما درنظرداردمشورتهای نزدیک با مجاهدین داشته باشد.پس ازدیدار من باجونجو،دولتش سعی کردرهبران مجاهدین را به پذیرش طرح وا دارد،اما دوتن از رهبران بنیادگرا با نقش شاه سابق شدیدأمخالفت کرده بودند.
برای نورانی توضیح دادم که طبق پیش بینی سناریو،اجلاس ژنیوبرداشتن هرگام بعدی،ازجمله برگزاری لویه جرگه،را می توانست به تصویب برساند.علاوه برآن به نظرمن تشکیل لویه جرگه به کل جریان مشروعیت می بخشید،اما کسی باید اجلاس ژنیو را برگزار می کرد،واگرپاکستان شاه سابق را قبول نداشت،من کسی را سراغ نداشتم که ازعهده این کاربرآید.اواستدلال کردکه انتخابهای دیگری هم وجوددارد وسپس مرااطمینان دادکه ترغیب رهبران هفتگانه برای شرکت دراجلاس ژنیو کاردشواری نیست.
نورانی چند بارتکرار کردکه مجاهدین به مذاکره با ح.دخ.ا دریک محیط بی طرف موافقت خواهد کرد.وقتی من پرسیدم آیاپاکستان به ظاهرشاه اجازه مسافرت به این کشوررا می دهد وآیا می گذارد آواره گان تصمیم بگیرندکه او این فرآیند را رهبری کند،اوپاسخ دادکه زمان اهمیت دارد.اوتلویحأزمان کنونی را برای چنین کاری مناسب ندانست.
موخذ:حقایق پشت پرده افغانستان
نویسنده:دیه گوکوردووز.سلیک اس.هاریسون
شخصی مصمیم وبا اراده مانند گرباچف تغییرات عمده را در رابط آمریکا وشوروی پدید آورد ونشست واشنگتن«میان سران دوقدرت»بدون شک عالی ترین ساعات بود.نیویورک تایمزدر9 دسامبرنوشت:گرباچف«مبارزه چشمگیرش را ادامه داد تا خود،سیاستهایش وکشورش را به مردم آمریکا بقبولاند».
البته نشست هنوز متأثرازوضعیت دوران جنگ سردبود؛وحدت دوباره آلمان،انحلال پیمان وارسا وفروپاشی سیستم کمونیستی بعدأ اتفاق افتاد.اما فراتراز امضای پیمان درمورد موشکهای هسته ای میان برد،پیشرفت قابل ملاحظئه دیگری درهیچ یک ازموضوعات کلیدی که درآن زمان بین شوروی وآمریکا اختلاف انداخته بود،بدست نیامد.ازجمله درمورداختلافات منطقه ای،بطورمشخص،اقدامی صورت نگرفت.
گرباچف طی مصاحبهء مطبوعاتی بعدازاین دیدار،درمورد خلع سلاح با خوشبینی سخن گفت،اما درباره حل اختلافات منطقه ای نومید به نظرمی رسید.اوگفت که به واشنگتن آمده است تا تعدادی ازاختلافات موجودرا ازطریق سیاسی حل وفصل کند،اما نمی تواند بگوید که به موفقیت رسیده است.به گفته او مواجهه بین ابرقدرتها بااثرعظیمی که براموربین المللی گذاشته،جز ضرر و زیان چیزی دیگری به بار نیاورده است.
گرباچف به اشاره به افغانستان گفت:اتحادشوروی پذیرفته است که توافق باید ازطریق مذاکره وطبق طرح کوردووز،فعالانه دنبال شود.اوتاکید کردکه ما بدنبال آن نیستیم تا یک رژیم طرفدارشوروی درکابل برسرکارآید.به گفته او تنهامسله موجود،ارائه چارچوب زمانی خروج بود واتحادشوروی تصمیم گرفته بود نیروهای خود را ظرف 12 ماه یا کمتر از افغانستان خارج کند.
گفتنی است،نجیب الله طی”لویه جرگه”ای که در30 نوامبر درکابل برگزارشد،به موضوع یاد شده اشاره کرده بود.دراین نشست طرح یک قانون اساسی “اسلامی”مطرح شد ونجیب الله به ریاست جمهوری منصوب گردید.نجیب الله درموردجدول زمانی گفته بود،دوازده ماه،اما مانند گرباچف ازشاید کمتر سخنی به میان نیاورده بود.گرباچف به وضوح احساس می کرد که باید چیزتازه ای به طرح اضافه کند.هنگامی که یک خبرنگارازگرباچف پرسید که از”سناریوی” پیشنهادی کوردووز که درآن مجاهدین،ح.د.خ.ا وبعضی ازشخصیتهای دیگر افغان از جمله شاه سابق،یک حکومت انتقالی تشکیل خواهد داد-حمایت خواهد کرد یانه،او ازجواب دادن طفره رفت وگفت که حکومت جدید افغانستان تنها به افغانها ارتباط دارد،اما شوروی سعی می کند که در این رابط مفید باشد.
آرماکوست در ارتباط با بحثهای اجلاس درموردافغانستان،انتظاری بیشتر ازآنچه دست آمده بود را غیر واقع بینانه می دانست.اوخوشحال بود که گرباچف قصد خروج را تصدیق کرده وبرای رسیدن به مصالحه ملی آرزوی امیدواری نموده است،بدون اینکه این دو را به یکدیگر ربط داده باشد.
به نظرآرماکوست،مناقشه افغانستان صرفأ به طور خلاصه،توسط ریگن وگرباچف موردبحث قرارگرفته ورهبرشوروی اعتراف کرده بود که بی طرفی افغانستان راقبول دارد.هنگام تشکیل یک گروه کاری مشترک به ریاست”ریچاردسالومون”مدیربر
گفتگوهایم با شاه سابق ودیگر افغانها درژنیو وجاهای دیگر،توسط چندروزنامه افشا شده بود.نیویورک تایمز در 11 دسامبر مذاکرات باشاه تبعیدی افغانستان ورهبران مجاهدین را درمورد بدست گرفتن قدرت توسط یک دولت انتقالی بعد از خروج روسها،گشوده ام.”گاردین” لندن در 12 دسامبر نوشت که من،شاه ورهبران خارج ازکشوررابه تشکیل دولت مصالحه ای ترغیب می کنم.
شاه سابق ودیگرشخصیتهای افغان مرا متقاعدکرده بود که اگر روی چارچوب زمانی توافق صورت گیرد،فرایند مصالحه ملی به دنبال آن خواهد آمد.بارهبران مجاهدین که برخی ازآنها علامتهای مثبتی ارسال کرده بودند،تاکنون گفتگونکرده بودم،اما نشانه های روشنی وجود داشت که واشنگتن واسلام آباد به محض به نتیجه رسیدن توافق،فشارلازم را برآنها وارد خواهند کرد.ضیاالحق در29 نوامبر طی مصاحبه ای با ساندی تلگراف درمورد حکومت موقت احتمالی گفته بود که چرا یک سوم ازرهبران مجاهدین،یک سوم ازنمایندگان آواره گان افغان وباید بگویم…….یک سوم از رژیم کمونیستی موجود،چنین حکومت را به وجودنیاورند!او درمصاحبه با “وال استریت ژورنال” نیز اظهارداشته بود که سه بخش اصلی_مجاهدین،آواره گان وحزب موجود برسرقدرت_ باید این حکومت را تشکیل دهند.نیویورک تایمز در12 نوامبر ازیک مقام وزارت خارجه آمریکا نقل قول کرده بود که شما نمی توانید این مسئله«حکومت مؤقت» رابدون قبول نقشی برای ح.د.خ.ا حل کنید.
توجه اصلی ام در این زمان روی روابط غیردوستانه بین آمریکاوپاکستان متمرکزشده بود.واشنگتن راهی برای ارسال پول وسلاح به پاکستان«برای مجاهدین» جزنقض مقررات خودش درموردمنع گسترش سلاحهای اتمی”نادیده گرفتن برنامه های اتمی پاکستان”نداشت.همان طورکه به نظر می رسید روابط بین آمریکا وشوروی روبه توسعه است،وهمان گونه که احساس می شد دورنمای توافق درمورد افغانستان روشنترشده است،پاکستان نگرانتروآشفته ترمی شد؛بخصوص وقتی اسلام آباد دریافت که نقش پاکستان برای واشنگتن به عنوان انبارترانزیت برای تسلیحات مخالفین،وبه مثابه یک سپردرمقابل نفوذ شورویها،احتمالأتضعیف خواهدشد.وقوع چندانفجارقوی بمب که شهر های پاکستان را به لرزه درآورد،شهروندان معمولی را بیشترمتقاعد کردکه حمایت ازمجاهدین افغان در راستای منافع کشورنیست.
درهمان زمان رسیدن موشکهای ضدهواپیمای استینگربه دست ایران،درواشنگتن بحثهایی را درباره توانایی اعمال نفوذ این کشور برگروههای مجاهدین،برانگیخت.
ایالات متحده همچنین شواهدی را در مورد تلاش شوروی برای توسعه روابط باپاکستان به دست آورده بود.گرباچف طی یک کنفرانس مطبوعاتی مشترک با ریگن قبل ازبازگشتش گفته بود:«من فکرمی کنم که ما”اکنون”بیشتر به یکدیگراعتماد داریم».به نظرآرماکوست،موفقعیت در رسیدن به توافقهای خلع سلاح،درگرو خاتمه اشغال افغانستان بود.
دراین ارتباط،اظهارات بی سابقه مقامات شوروی درسترس است.«دیپلوماتهای شوروی درگذشته خاطرات خود را به نگارش درنمی آورند.ادواردشواردنادزی درکتابی به نام«آینده به آزادی تعلق دارد»،نوشت که اودرآن زمان احساس می کردتنها خروج نیروهای شوروی می تواند به سیاست خارجی شوروی اعتبار بخشد.به نظراو درگیرشدن شوروی درجنگ توام با برادرکشی افغانستان توسط اکثریت کشورهای جهان به مثابه تلاش برای بهره برداری از اختلافات منطقه ای برای گسترش حوزه نفوذ،تلقی می شد.همچنین حضورنیروهای شوروی درافغانستان صادقانه بودن اظهارتمایل روسهابرای هدایت اموربین المللی در مسیر جدید را زیرسوال می برد.اوهمچنین نوشت که خروج،چشم انداز عظیمی گشود تا ما اصول تفکر جدید خودرا پیاده کنیم.وی نتیجه گیری کرد:شاید تجربه قهرمانیهای افغانها بود که ما را واداشت درباره احتمال مشارکت وهمکاری با غرب فکرکنیم.
درارتباط با حل وفصل مناقشات افغانستان،تلاشهای دواطلبانه برخی ازشخصیتهای برای میانجی گری را نباید ازیاد برد.ازجمله آنها دکتر”آرماند هامر”بودکه به گزارش نیویارک تایمز وتایمزلندن دراواخر1987،رفت وآمدهای محرمانه ای بین مسکو،کابل،اسلام آباد،پکن،روم وواشنگتن داشت.گفته میشد که اومیتواند به قضیه کمک کند،چون دوست همه طرف ها است.همچنین سناتور”جین فرانکویس”تماسهایی با رهبران مجاهدین برقرارکرد و درارتباط با شکل گیری حکومت جدید تلاش نمود.
گفتنی است محافظه کاران کنگره همچون سناتورگوردون همفری،دولت آمریکا را متهم می کردندکه فشارکافی برمسکو برای خروج نیروهایش ازافغانستان واردنمی کند.آنها استدلال می کردند که آنچه لازم است فشارآوردن بیشتر برشورویها ازطریق کمک نظامی به مجاهدین است.بامطالعه گزارشهای در این مورد به این نتیجه رسیدم که لازم است مسکوجدول زمانی کوتاهتری ارائه کند،تا دولت آمریکا برمخالفتها درکنگره فائق آید.
ادامه کمکهای شوروی به رژیم کابل مسئله جنجالی دیگربود.به گفته آرماکوست،اگرقراربودبراساس توافق،آمریکا کمکهایش را به مجاهدین قطع کند،ازاتحادشوروی نیز انتظارمشابهی می رفت.شولتز بعدها گفت که وقتی اولین باراین موضوع را با شواردنادزی درمیان گذاشت،او پاسخ داد که اتحادشوروی به کابل غذا می فرستد ونه تسلیحات.اما وقتی شولتز از یکی منشی اش خواسته بود این اظهارات را ثبت کند،شواردنادزی امتناع ورزیده واستدلال کرده بودکه تعهد رسمی برای قطع کمکها به افغانستان تعهدات قانونی درازمدت ما«باکابل»را نقض می کند.
همراه با “ولادیمیرکولسنیکف”و “فلیکس توماس “یکی ازاعضای دفترم،به مسکوسفرکردم.اولین دیدارم با یولی ورنتسف فردای روز ورود صورت گرفت.اوگفت که لازم است با سرعت حرکت کنیم واینکه من به مسکودعوت شده ام تا درجزئیات دورآینده مذاکرات_ که ازنظرحکومت شوروی باید دورآخرباشد_تبادل نظرصورت گیرد.اوازگزارش دیدارسفیر شوروی در اسلام آباد با محمدخان جونجو دلگرمی پیدا کرده بود.جونجو تصمیم گرفته بود به دنبال استعفای اجبارییعقوب خان،تصدی امورخارجی را به عهده گیرد.به نظرمی رسید اوبه همکاری باشورویها مایل است.چراکه درحمایت ازتوافق نزدیک درمورد افغانستان اظهاراتی کرده بود.
درآن مرحله شورویها در نظر داشتند دو مسئله را در کنار هم پیش ببرند:نخست اسناد قانونی توافق آماده شود،وپس از اینکه مصالحه به مرحله مورد توافق رسید،امضای رسمی سندها انجام گیرد.من گفتم که پیشنهادچنین طرحی به مثابه تلاش مجدد اتحادشوروی برای مرتبط کردن خروج به مصالحه ملی تلقی خواهد شد،ورنتسف یکبار دیگردرباره خطر راه افتادن حمام خون درکابل بعدازخروج روسها ودرمورد ضرورت تشکیل نیروی حافظ صلح سازمان ملل صحبت کرد.من درباره رویه سازمان ملل دراین موردحرف زده وتأکید کردم که حکومتها معمولأتاوقتی آتش بس اعلام نشود،به شرکت نیروهای شان درچنین چیزی تمایل نشان نمی دهند.قرارشد بعد از گفتگوبا شواردنادزی مجددأهمدیگر را ببینیم.
وزیرخارجه شوروی ابتدا از روحیه سازنده حاکم براجلاس سران صحبت کرد.به اوگرباچف درآنجاتصمیم شوروی برای خروج راکاملأ روشن کرده بود.اوسپس موضوع شرکت ایران درتوافق را پیش کشید وگفت که شوروی درتلاش برای به بحث گذاشتن قضیه افغانستان با حکومت ایران،موافق نبوده است.تکرارکردم که ایران رسمأ این موضع را گرفته که هرتوافق شامل خروج نیروهای شوروی را مورد حمایت قرار خواهد داد.گفتم،متقاعد شده ام که حتی اگرآنها ازامضای سند خودداری کنند،به تمام شرطهای توافق احترام خواهند گذاشت.آنها هیچ گونه مخالفتی نسبت به پیش نویس توافق نشان نداده اند.افزودم،درطول اقامتم درتهران،حکومت ایران حتی موافقت کرد که برقراری ارتباط با”گروههای”مجاهدین مستقردرایران را تسهیل نماید.
به گفته شواردنادزی، جونجو به سفیرشوروی درپاکستان گفته بودکه نیمی از نیروها بایدظرف یک چهارم چارچوب زمانی مورد نظرافغانستان را ترک کنند.سفیرپاسخ داده بودکه اتحادشوروی نیروهایش را طبق چارچوب زمانی مورد توافق،وحتی شایدسریع ترخارج خواهد کرد،اما پاکستان حق ندارد به اتحادشوروی اولتیماتوم دهد.
شواردنادزی چندبارتکرارکردکه اتحادشوروی خواهان گواهی سازمان ملل درمورد باحسن نیت انجام شدن خروج است.
شواردنادزی گفت که نجیب الله نظریات جدیدش درموردشاه سابق ودارودسته اورا برای من توضیح خواهدداد،وافزود،حیف است که پاکستان،نجیب الله وسیاستهایش را جدی نمیگیرد.اما به گفته او این مسئله آینده است وبه عهده افغانها است که آن را حل نمایند.وی افزود«آنهابالاخره زبان مشترک خودرا پیداخواهندکرد».
درپایان اونظرمرا درباره سفرورنتسف به اسلام آباد جویا شد.من گفتم،این کارحتمأبایدصورت گیرد،وافزودم که سفراوبه پاکستان به مثابه آغازروابط جدید میان دوکشورتلقی شده وبه نتیجه رسیدن توافق را به دنبال خواهد داشت.
باکوزیروف نیزطی گفتگوی مشترک،موضوع مرحله اول خروج واینکه چه مقدارنیرو ظرف این مرحله خارج شود را پیش کشیدم.اواین مسئله را به جزئیات مسایل نظامی مربوط دانست که خودش نه توانایی ولازم را در این زمینه دارد ونه اختیارات آن را به نظراواین یک مسئله خارج ازموضوع بودکه نباید درهیچ سند توافق آورده می شد.اوهمچنین ازضرورت ایجاد نیروی حافظ صلح برای مانع شدن از خونریزی درکابل پس ازخروج نیروهای شوروی،صحبت به میان آورد.به صراحت پاسخ دادم که مشکل بتوان همکاری دولتها را برای تأمین شرایط به منظوربقای رژیم نجیب الله به دست آورد.درارتباط با مشارکت ایران جواب گذشته ام را تکرارکرده وگفتم،اشتباه است برای تهران این تصوررا بوجود آوریم که ازقدرت وتو کردن توافق برخورداراست.
به این نتیجه رسیدم که بعضی از نقطه نظرات،مانند تشکیل نیروهای حافظ صلح و مشارکت ایران،منحصرأمورد توجه کابل است وشورویها متعهد شده اند آنها را به من انتقال دهند.
کوزیروف درارتباط با حکومت آینده تأکیدکردکه اتحادشوروی علاقه مند به تحمیل هیچ نوع حکومتی درکابل نیست وازمن خواست بی پرده جواب دهم که آیا پاکستان متقاعد خواهد شد در تشکیل یک حکومت براساس انتخاب آزادانه خود افغانها همکاری کند؟به او گفتم،دفترم شروع به تنظیم لیستی از”مسلمانان درستکار”_گروهی ازشخصیتهای صادق وبی طرف_کرده است که مایلند صادقانه درفراهم آوردن شرایط برای برقراری صلح وثبات در افغانستان کارکنند.به هرحال پیدا بود که تغییرات مثبتی دردیدگاه روسها درموردمصالحه ملی پیش آمده است.ضیاءالحق نیزدراین رابط نقطه نظرهای مثبتی ازطریق مطبوعات ارائه کرده بود وشولتز وزیرخارجه آمریکا با مولوی یونس خالص رئیس ائتلاف هفتگانه درمورد نیاز به مذاکره با حزب حاکم افغانستان،گفتگوهای انجام داده بود.
دودیدارکوتاه دیگرنیز با شواردنادزی و ورنتسف داشتم.آنها ازگفتگوهای من با کوزیرف اطلاع یافته وبه نظرمی رسیدآن را تاییدمی کنند.ورنتسف موافقت کردکه مشورت باافغانها افزایش پیداکند،وشاه وعوام تشویق به مشارکت شوند.اوهمچنین قول داد که قبل یا بعدازسفرم به منطقه،ازاسلام آباد دیدارکند.پس ازآن مسکورا ترک کردم.
قبلأگفته ام که یک میانجی مداومأبا اتهام برخورد تبعیض آمیزوسوء تفاهمها مواجه می شود.درشرایطی که به شورویها وافغانها برای تنظیم جدول زمانی کوتاهتر فشارمی آوردم،پاکستان مرامتهم می کردکه به حدکافی آنهارا برای تشکیل حکومت جدید تحت فشارقرارنمی دهم.دیداربا ظاهرشاه وشخصیتهای افغان نیزموردانتقادقرارگرفته بود.با این احوال این بار،پس ازبازگشت ازمسکو،حکومت پاکستان ازتقسیم درمذاکرات راضی به نظرمی رسید.
قابل ذکر است که اتحادشوروی هیچ گاه به این میزان درسیاست خودمصمم به نظرنمی رسید،روابط آمریکا-شوروی روبه پیشرفت بود،وبتدریج یک سری تغییرات درمواضع ودیدگاهها شروع به روی دادن کردکه باعث شد دوربعدی مذاکرات آخرین دورباشد.گفتنی است،دراین زمان “تایم”،گرباچف را”مردسال”نامید.
دراوایل 1988 م،چارچوب توافق درنوسان کامل بود.آرماکوست ازاسلام آباد دیدارکرد وشوارونادزی تصمیم داشت به کابل برود.اختلاف میان رهبران پیشاوروسرسختی رهبری حزب حاکم می توانست نیات ابرقدرتها را درمعرض آزمایش قراردهد.
در13 جنوری با آرماکوست دیدارکردم.اوگفت که پاکستان تصمیم گرفته است علاوه برکوتاه بودن جدول زمانی شرایط خاصی در ارتباط با خروج مرحله اول وزمان بندی خروج وضع کند،چراکه ازنظر اسلام آباد،تنها در این صورت خروج بدون بازگشت مقدور شده وبراجرای آن نظارت ممکن بود،اوازعلاقه پاکستان به تشکیل حکومت موقت درکابل وتشویق رهبران مجاهدین به گفتگوهای بین الافغانی راضی به نظرمی رسید.اوشخصأبا بعضی از رهبران ونمایندگان گروهها دیدار کرده بود.
برداشت من این بودکه وضع شرایط جدید برای خروج،بخصوص”زمان بندی”آن،عمدتأملاحظات آمریکائیها را انعکاس می داد،اما درهمان زمان آرماکوست علاقه آنی اسلام آباد ورهبران مجاهدین را به سوی گفتگوهای بین الا فغانی جلب میکرد.مجاهدین هنوز هیچ گونه نمایندگی ح.د.خ.ا را درحکومت آینده قبول نداشتند،اما شامل شدن “مسلمانان درستکار” مقیم کابل در آن را می پذیرفتند.مشارکت شاه سابق همچنان موضوع مشاجره بود.
طبق اطلاعات من درمورد سفرشواردنادزی به کابل،اوبه نجیب الله ورهبری حزب گفته بودکه اتحادشوروی به حمایت وکمک به رژیم ادامه می دهد،اما نیروهایش را بسیارزود از افغانستان بیرون خواهد برد.مذاکرات آسان نبوده است؛چون وقتی کابل دریافته بود که مسکوارتباط بین مصالحه ملی وخروج را نادیده گرفته است،به وضوح احساس کرد که مورد خیانت واقع شده است.سیاستمداران سرسخت حزب مصرانه درمقابل این نظرشواردنادزی مقاومت کرده بودندکه در دوربعدی مذاکرات جدول زمانی کوتاهتری برای خروج پیشنهادشود.شواردنادزی استدلال کرده بودکه آنها باید«باواقعیت روبروشوند».اودرمصاحبه با یک خبرنگارافغان خاطرنشان کرده بود که هرکس ازپیوستن به گفتگوهای روشن سیاسی خودداری ورزد،ملاحظات گذرا وآرزوهای شخصی خودرا برمنافع ملتش مقدم می دارد.
دراین زمان درمطبوعات سخن ازخروج قریب الوقوع نیروهای شوروی ازافغانستان بود.مقامات شوروی،اظهارات شوادرنادزی پس از گفتگو با رهبران کابل را تکرارمی کرد:ما «دوست داریم سال 1988 آخرین سال حضورنیروهای شوروی درکشورشما باشد».
همچنین گزارشهایی درباره موفقعیتهای نیروهای شوروی-آفغانستان درشکستن محاصره طولانی مدت خوست وجود داشت.مجاهدین ازسال 1980م،راه اصلی به خوست را قطع کرده واین شهررا به محاصره در آورده بودند.به نظربسیاری ازتحلیل گران،شورویها می خواستند درآستانه آخرین دورمذاکرات ژنیوبه نجیب الله پشتگرد می دهند. اما روزنامه مسلم نوشت،عملیات انجام شد تا به این نکته اشاره کند که «شورویها درحال فرارنیستند؛واگربهای سیاسی خروج بسیاربالا باشد،آنهاآماده اند بهای نظامی جنگ را،حداقل تازمانی که طرف دیگرمایل باشد،بپردازند»متقابلأرئیس جمهورریگن پیامی برای گروههای مجاهدین فرستادتا به آنها اطمینان دهدکه«ایالات متحده حمایت نظامی وسیع خود ازمجاهدین را تا زمانی که اتحادشوروی برجنگ در افغانستان پافشاری می کند،ادامه دادوحتی تقویت خواهدکرد».براساس گزارشها،درپشاورجاروجنجالها
درواشنگتن،شولتز وزیرخارجه ازاشارات مسکومبنی برخروج نیروهایش به نحومطلوب استقبال کردوگفت که ایالات متحده به تعهداتش به مثابه بخشی ازگفتگوهای تحت نظارت سازمان ملل درخاتمه کمکهای نظامی به مقاومت گردن خواهدنهاد.اوافزود،واشنگتن تصورمی کند که ورودتدارکات نظامی ازسوی همه منابع به افغانستان باید متوقف شود».اما تندروها درکنگره عصبانی بودند که همکاری ریگن با گرباچوف،ازاشغال افغانستان توسط شوروی رنج آورتر است.
هم رویدادهای امیدوارکننده ای اتفاق افتاده بود وهم موانعی درپیش روی ما قرارداشت.بنابراین وقتی در20 جنوری دراسلام آباد فرود آمدم هم خوشبین وهم نگران بودم.همچنین عصبانی بودم،چون رادیوبی بی سی وبسیاری ازروزنامه ها در ژنیو،قبل ازعزیمتم گزارش دادند که رهبران جهادی ازملاقات با من خود داری خواهند کرد.
مولوی یونس خالص رئیس ائتلاف طی اظهارنظر رسمی مطبوعات گفته بود:«ائتلاف اسلامی اعلام می کند که حاضر نیست با کوردووز دیدارکند».بیشتر ازبابت این مسئله ناراحت شدم که قبلأ ازدولت پاکستان تقاضای ترتیب دادن ملاقات با رهبران مجاهدین را نکرده بودم.
صبح روز بعد ضیاءالحق تیلفونی بامن تماس گرفت وگفت،”خان عبدالغفارخان”، رهبرملی گرای پتان «پشتون»معروف به گاندی سرحد-” که سالهابرای خودمختاری پتانها سرسختانه جنگیده وهمچنین باایجادپاکستان مخالفت کرده بود-درپشاورفوت کرده است.”گاندی”وزیرهند ونجیب الله اعلام کرده بودند که درمراسم تشیع شرکت می کنند.این مراسم طبق وصیت او باید درافغانستان برگزارمی شد،چرا که وی درآنجا به دنیا آمده بود.این وضعیت برای ضیاءالحق غیرقابل تحمل بود،چون تنشهایی را بین حکومت،رهبران جهادی،آوارگان افغان وپتانهای پاکستان به وجود آورد.
ضیاءالحق ویعقوب خان صدبارمرا اطمینان داده بودندکه پاکستان آماده است توافق را باهرکس بجز ببرک کارمل- حتی برادرش ویا شخص مشابهش- امضاکند.اسلام آباد مانند واشنگتن،مداومأ اظهارمی کردند که ببرک کارمل در راس قدرت نباشد.هروقت خروج تحقق یابد،همه موضوعات دیگرحل خواهد شد.ازطرف دیگرشورویها قول داده بودند که برای خروج چارچوب زمانی کمترازیک سال درنظربگیرند.
ستار که دریافت شدیدأ آشفته هستم،به هوتل محل اقامتم آمدم.اوگفت مشکل است بتوانم برای خارجیها واقعیت چند بُعدی روابط بین حکومت پاکستان ورهبران جهادی را توضیح دهم.به گفته اوحقیقت این است که این روابط به پیچیده ترین شکل خود رسیده وبخشی از آن با سیاستهای داخلی پاکستان درگیرهم شده است. ترتیب دادن ملاقات من بارهبران مجاهدین وتشویق آنها به شرکت درگفتگوهای بین الافغانی ضروری بود.به نظراوروشن بودکه خالص تحت نفوذ مراکزمعینی،این اظهارات را کرده است.او این مراکز را مشخص نکرد،ولی من حدس زدم که منظوراوبایدسرویسهای اطلاعاتی باشد.به گفته او،متعاقبأ گیلانی ودیگررهبران صریحأگفته بودند که در این رابطه مورد مشورت قرارنگرفته اند.
پس ازگفتگوبا برخی ازدوستان پاکستانی ودیپلوماتهای خارجی مستقردراسلام آباد به این نتیجه رسیدم که جونجوواغلب مقامات وزارت خارجه برای رسیدن به توافق،مشغول تلاشهای مداوم بوده اند ودراین مشاجرات تندی باارتش وسرویسهای اطلاعاتی داشته اند.من گفتم،ضیاءالحق هنوزتصمیم نگرفته بودکه چه کارکند.طرفداران توافق،حضورمرادراسلام آبادبه مثابه فرصتی می دیدند که با استفاده ازآن موضع مشترکی برای دورآینده مذاکرات اتخاذ نمایند.دیپلوماتها پیشنهادکردند که من به مثابه عاملی برای نزدیک کردن جونجو وضیاءالحق درتعین استراتژی حکومت در ارتباط با مجاهدین،عمل کنم.
ضیاءالحق به وضوح افسرده بود.اوازتصمیم گاندی برای شرکت درمراسم تشیع غفارخان آزرده بود.اوگفت که باژست گرفتن نخست وزیرهند درمقابل پتانها اعتراض ندارد،اما انتظارداشت وی بایک تماس تیلفونی اورا درجریان سفرخود قرارمی داد.وی اظهارداشت که خسته است ومی خواهد ازوظایف ریاست جمهوری اش درزودترین فرصت ممکن دست بکشد.اومصمم بودکه یک نظام حکومتی دموکراتیک پارلمانی رادرکشور برقرارسازد.بنابراین رئیس جمهورچارچوب فکری مشخص نداشت تابراساس آن درموردبحران افغانستان بحث کند.اودرچارچوب زمانی ارائه شده برای خروج راقبول نداشت وگفت درست نیست اوبا یک دست نشانده شوروی توافق را امضاکند.پیشنهادوی حاکی از اینکه حکومت ائتلافی،اعضای ح.د.خ.ا دربرگیرد،توسط رهبران مجاهدین شدیدأمورد انتقاد قرارگرفته بود،اما اوتشکیل یک حکومت جدید درافغانستان را ظرف زمانی کوتاه 4 تا 6 هفته مقدورمی دانست.فردای آن روز به سوی کابل پروازکردم.باتوجه به نارضایتی حاکم برکابل واسلام آباد احساس می کردم که بدون اطمینان از تنظیم چارچوب کوتاه مدت برای خروج ومشورت بامجاهدین،برگذاری دور بعدی مذاکرات بی فایده خواهد بود،وطرف هایم ممکن بود توافق را به تأخیر بیندازند.
درکابل به گرمی مورد استقبال قرارگرفتم.عبدالوکیل گفت که افغانستان آماده است که در آخرین دورمذاکرات شرکت کندوچیز دیگری برای بحث باقی نمانده است.در ارتباط با جدول زمانی او گفت که موضع دولتش را قبلأ اعلام کرده است.اومنکر این گزارش شد که شورویها یا نجیب الله قول داده اند خروج درسال 1988 تکمیل شود.وقتی گفتم که ایالات متحده وپاکستان انتظار ارائه جدول زمانی کمتر ازیکسال را می کشند،اومرا به نان شب دعوت کرد.
روزبعد با نجیب الله در قصرگلخانه دیدار داشتم.او هم جذاب برخورد کرد ومانند وکیل ضمن طفره رفتن از گفتگو درباره جدول زمانی،بسیارزیرکانه ازبحثهای اساسی اجتناب می ورزید واصرار می کرد که همه چیز،به جز چندموردجزئی،برای به نتیجه رسیدن توافق آماده است.بنابراین اوتاکید کردکه بدون تأخیرباید رهسپار ژنیو شویم.من گفتم که ضرورت دارد پاکستان،ایران،ایالات متحده وهمچنین ملیونها افغان را متقاعد کنیم که حصول توافق ممکن است.اومرا به نان چاشت دعوت کرد وطی آن از صحبت درباره جدول زمانی خودداری نمود.نجیب الله به شاه سابق اشاره کرد به گفته اوبرایش پیغامی فرستاده ونقشش را دریک حکومت ائتلافی پرسیده است؛اوبا لبخند گفت که به ظاهرشاه پاسخ داده است:«بوسه با پیغام فرستاده نمی شود».
بعدازنان چاشت،در اطراف قصر_ که بعضی قسمتهای آن تعمیر شده بود_به قدم زدن پرداختیم.نجیب الله ازمن خواست به ظاهرشاه بگویم که قصربرای بازگشت او آماده میشود.اوهمچنین به من جایی را نشان داد که درآن نورمحمد تره کی به قتل رسیده بود.احساس کردم مشکلاتی وجود دارد،ولی نتوانستم موضع شخصی نجیب الله را دریابم.تصور من این بودکه چون اوبا خروج موافقت کرده بود،خودرا متعهد احساس می کرد تاهمکارانش را درکادر رهبری به ضرورت به نتیجه رسیدن توافق متقاعد کند،اما بامخالفتهای فزاینده مواجه بود.اودرهمه گفتگوهایش با من به نظرمی رسید که وقت تلف می کند.بنابراین بایداو را شدیدتر تحت فشارقرارمی دادم.
من وعبدالوکیل روز یکشنبه 25 جنوری دیداری تنش زا داشتیم.پس ازگفتگوهایی که طی آن اوبحث درباره جدول زمانی را ازمسیر اصلی منحرف کرد،کاملأبه صراحت تذکردادم،ما درباره چیزی گفتگومی کنیم که به نظرمن “مسئله اصلی” است.درگفتگوی قبلی با او ودیداربا نجیب الله دریافته بودم که شورویها کابل را متعهد به برگزاری دور بعدی مذاکرات کرده اند.وقتی گفتم به نیویارک بازمی گردم،او ازمن خواست که تا سه شنبه بمانم وتلویحأفهماند که تا آن موقع او آماده خواهد بود درباره جدول زمانی گفتگوکند.
مؤخذ:
1-حقایق پشت پرده آفغانستان.
دیه گوکوردووز.سلیگ اس.هاریسون
2- آینده به آزادی تعلق دارد.
شواردنادزی وزیرخارجه اتحادشوروی.
سپتمبر1991 شوروی وآمریکا مشترکأ موافقت کردند که بعد از اول جنوری 1992 ازفرستادن اسلحه به مشتریان افغانستان دست بکشند.مسکواعلام داشت که همزمان با قطع تحویل دهی اسلحه،فرستادن موادسوخت وغلهءموردنیاز رژیم کابل رامتوقف وویا کاملأمحدودساخته وکلیه مشاوران نظامیش را ازافغانستان بیرون می کشد.الکساندرروتسکوی معاون رئیس جمهور شوروی درپی تماس ودیدارهای قبلی شوروی بارهبران مجاهدین درعربستان سعودی واسلام آباددر 12 نوامبر1991 مهماندار یک هیأت مشترک مجاهدین به ریاست پروفیسور ربانی ومرکب از رهبران چهارگروه مقاومت مستقر در پاکستان وائتلاف احزاب مستقیم ایران بود.دراعلامیه مشترک که درختم این دیداردرمسکو نشر شد واز نظر دیپلوماتیک معنی به رسمیت شناختن مجاهدین را افاده می کرد،به صراحت آمده بودکه طرفین روی ضرورت انتقال تمام قدرت دولت درافغانستان به یک حکومت انتقالی مجاهدین به توافق رسیده اند.مسکوانتقال قدرت را به مجاهدین پذیرفت.آینده رژیم نجیب الله نامعلوم به نظرمیرسید.اما خود نجیب الله هنوزفکرمیکرد که به دلیل داشتن ارتش نیرومند،اختلافات شدید مجاهدین وهراس آمریکا وغرب ازبنیادگرایی اسلامی،رژیمش می تواندپابرجا بماند.اما یک عامل مهم یعنی وحدت درونی رژیم که بقایا فنای آن را تعین می کردنادیده گرفته شده بود.
حکومت کابل باگروه بندی ها ومبارزات جناحی درگیربود.سقوط شوروی این مبارزات را بیش از پیش دامن زد،اگرچه به طوری که احمد سرورسفیرسابق افغانستان دردهلی جدید ویکی ازنزدیکان نجیب الله می گوید،مبارزات جناحی از زمانی شدت یافت که عده ای از رهبران حزب حاکم با اعلام سیاست آشتی ملی موقعیت خودرا درخطر دیدند.
متأسفانه بعدازاین که مصالحه اعلام شد،اصلأبرداشت مثبت وهمه جانبه ازمصالحه درداخل حزب هم وجودنداشت.مثلأما دیدیم که درحزب جناحهای مختلف تشکیل شد وبعضی جناحهامصالحه را تعبیرکردندبه این شکل که انتقال قدرت است.بسیاری کس ها فکرمی کردند که نباید قدرت کاملأدوباره منتقل شود.اینها می خواستندقدرت را به دست خودنگاه داشته باشندواین امرتأثیرمنفی خودرا در روندمصالحه اعمال کرد.ما دیدیم که اینها با مصالحه وتماسهای که دربیرون گرفته می شد،مخالفت می کردند.اینها نمی خواستند که سمبول مصالحه با مخالفین باشند.پس مشکل حزب مشکل اردو بود ومشکل خارجی بود.
اما جنرال نورالحق علومی که درزمان نجیب الله به ریاست تنظیمه یا فرمانده قندهار منصوب شد،براین نظر است که سیاستهای نجیب الله خودسبب بی اعتمادی ومخالفتهای گروهی در داخل حزب حاکم گردید:نجیب الله فعلأدرقید حیات نیست،اما کارنامه های وی را می توان مرورکرد.باوجودی که اکثریت حزب،نیروهای مسلح،کارمندان دولت ازتطبیق مشی مصالحه ملی حمایت وپشتیبانی ودر تطبیق آن سعی به خرج می دادند؛ولی با آن همه نارسایهای درکارزیاد رخ می داد.این نارسایها از چندچیزریشه می گرفت:
1.ازعملی که بادایرشدن پلینوم هجدهم،ح.د.خ.ا به آن تن داده بود.جای رهبری را بدون ملاحظات وعواقب آن با پیمان ویا طرح با یک تعداد ازاعضای بیروی سیاسی وشوروی ها اشغال کرده بود،این اعضای بیروی سیاسی نیز نتوانستند تا آخروی را همراهی وحمایت نمایند.
2.سیاست کادری نادرست درتشکیلات حزبی که ازمعاونین شروع می شدتا رده های پائین ترادامه می یافت.
3.کارخودرا بر دیگران رجحان دادن وعدم اعتماد بردیگران.
4.دامن زدن مسایل حزبی،سازمانی،قومی،لسانی،مح
این عوامل باعث بی اعتمادی وکاهش اقتدار او در بین حزب وسبب مأیوسی بسیاری ازکادرها،تغیر،تبدیل،وسبکدو
نجیب الله پس از کودتای نا فرجام شهنواز تنی تدریجاً در صدد آن بر آمد تا تضعیف و کاهش نفوذ و حضور جناح خلق و هواداران خود را در ارتش و حاکمیت با تقویت نیرو و تفویض پست و صلاحیت بیشتر به عناصر و حلقه های پشتون هر دو جناح خلق و پرچم جبران کند. او نخست منوکی منگل را با رتبه دگر ژنرالی به ریاست امور سیاسی ارتش تعیین کرد و سپس به انتصاب افسران پشتون و مورد اعتماد خود در بخش های نظامی و امنیتی ولایات شمال دست زد.
برخی از تحلیلگران به این باور هستند که نجیب الله بگونه ی فزاینده در محاصره حلقه ها و فراکسیونهای مخالف خود در داخل حزب دموکراتیک خلق به خصوص در درون جناح پرچم قرار گرفت. از سوی دیگر اقتدار این نیروها در نهاد های نظامی و امنیتی و نقش فزاینده قوت های ملیشه به قوماندانی عبدالرشید دوستم در عملیات های محاربوی به خصوص در مناطق جنوب و در میان جامعه پشتون نجیب الله را زیر فشار شدید پشتونها در داخل و بیرون حزب قرار داد تا از اقتدار این نیروها بکاهد.
صرف نظر از این برداشتها و تحلیل ها، نکته ی روشن این بود که نجیب الله نتوانست حزب و حاکمیت را بدور از جهت گیریهای فراکسیونی بر مبنای تمایلات قومی و زبانی و غیره رهبری و مدیریت کند. او نه تنها که خود درگیر بازیهای فراکسیونی و قومی در رهبری حزب گردید، بلکه با سیاست های نوسانی و متغییر در مقاطع مختلف و قهر و آشتی های موسومی در درون جناح های حزبی، بحران اختلاف و اعتماد را عمیق و گسترده ساخت. او با این سیاست به مخالفان درونی خویش در هر دو جناح خلق و پرچم حزب مجال بیشتر داد و موجب اشتعال آتش انتقام به جای تقویت احساس اعتماد در مناسبات خود با آنها گردید.
سیاست و عملکرد نجیب الله پس از راندن ببرک کارمل از رهبری حزب و دولت در مخالفت و مخاصمت با رهبر پیشین خود و هواداران او در داخل جناح پرچم سیاست متوازن و ثابت نبود. اوگاهی هواداران ببرک کارمل را به بند و زندان می کشاند و گاهی به آنها وزارت و ریاست می بخشید. نجیب الله در سایه ی چنین سیاست به بازگشت ببرک کارمل از مسکو به کابل موافقه کرد.
صرف نظر از هر دلیل و انگیزه ای که نجیب الله را به بازگشت ببرک کارمل راضی و قانع ساخت، نتیجه ی آن تشدید خصومت ها در داخل جناح پرچم و تضعیف بیشتر موقعییت وی در رهبری حزب و حاکمیت بود. برای طرفداران ببرک کارمل که کینه ی نجیب الله را بدل داشتند و شماری هم تحقیر و زندان حکومت او را تجربه کرده بودند، حضورببرک کارمل در کابل فرصت جدید در مقابله با نجیب الله شمرده می شد. از این رو هواداران ببرک کارمل به رهبری برادرش محمود بریالی کوشیدند تا از بازگشت ببرک کارمل بصورت گسترده استقبال کنند. رفت و آمد و ملاقات با ببرک کارمل بصورت منظم ادامه یافت و در درون حزب حاکم که رهبری اش را نجیب الله بدوش داشت در واقع یک محور جدید زعامت ایجاد شد. پرچمی های ناراضی تحت نام هواداران وحدت اعلامیه ای را نشر کردند و خواهان آن شدند تا کمیته مرکزی سال 1369حزب وطن جلسه کند و رهبر را از نو انتخاب نمایند.
از جانب دیگر بازگشت ببرک کارمل در سرطان 1370 خورشیدی به کابل همزمان با تزلزل و ناپایداری اوضاع نظامی و امنیتی بود. سقوط خوست در سنبله1369پایه های حکومت نجیب الله را به شدت لرزانده بود. یکسال بعد گردیز و جلال آباد مجدداً در معرض حملات گسترده مجاهدین قرار گرفت و جنگ در ولایات شمال شرقی کشور گسترش یافت. واکنش نجیب الله در برابر هوادارن ببرک کارمل خشونت مجدد بود. محمود بریالی برادرببرک کارمل را که قبلاً از زندان آزاد کرده و به عنوان معین صدارت گماشته بود با شماری از طرفداران ببرک کارمل از مناصب دولتی برکنار نمود.
ژنرال لیاخفسکی به این باور است که ضعف و ناکامی های نجیب الله در میدان امنیتی و نظامی نابرده باری او را در برابر طرفداران ببرک کارمل و مخالفان داخلی حزب بیشتر ساخت: «رئیس جمهور به عنوان تدبیر های بازدارنده به گونه ی منظم مشی برکناری کارملیهایی را که در میان نظامیان تکیه گاه های بالقوه به شمار میرفتند، پیش گرفت. به ویژه در پی اعزام ژنرال نورالحق علومی به اتحاد شوروی برای رهایش و آسایش، ژنرال لودین (رهبر کارملیها در جلال آباد) را نیز به آن دیار فرستاد. همچنان فرمانده سپاهیان وزارت کشور در ولایت قندهار ژنرال حلیم و رئیس ستاد گارنیزیون کابل حمیدی که هر دو از هواداران ببرک کارمل بودند، از وظایف خود سبکدوش گردیدند. نیروهای امنیتی بسیاری از کارملیها، خلقی ها واحزاب چپ دموکراتیک را زیر کنترول گرفتند. فهرستی از ژنرالها و افسرانی ترتیب داده شد که به خاطر کار و پیکار فراکسیونی در هر لحظه ممکن بود از نیروهای مسلح برکنار گردند. . . . . . »
با بازگشت ببرک کارمل به کابل نجیب الله یکبار دیگر در درون جناح پرچم حزب دموکراتیک خلق در تقابل باببرک کارمل و هواداران او قرار گرفت. اما این بار او از موقعییت چهار سال قبل که رهبری را با حمایت بسیاری از رهبران و اعضای ارشد هر دو جناح خلق و پرچم در بیروی سیاسی و کمیته مرکزی حزب از ببرک کارمل بدست گرفت برخوردار نبود. بسیاری از رهبران جناح خلق به زندان افگنده شده بودند و رهبران پرچمی چون سلطانعلی کشتمند، فرید احمد مزدک، نجم الدین کاویانی و غیره که در آن زمان از رهبری وی حمایت کرده بودند درصف مخالفان و دشمنان او قرار داشتند. تلاش های میانجگیری میان ببرک کارمل ونجیب الله که از سوی برخی اعضای پرچمی حزب صورت گرفت نتیجه ای در برنداشت.
علی رغم آن، نجیب الله به تداوم رهبری خود در حزب و حاکمیت مصمم بود و با برکناری و طرد مخالفان خویش در داخل نیروهای نظامی و امنیتی و انتصاب افراد مورد اعتماد به تحکیم ریشه ها و پایه های اقتدار خویش می پرداخت. اما کودتای نافرجام آگست 1991 در شوروی و پیامد های کودتا به استحکام آن ریشه ها و پایه ها نقطه ی پایان گذاشت.
موخذ:
1 – پشت پرده افغانستان،
2 – افغانستان درقرن بیستم.
طرح بنین سیوان چه بود واین طرح باچه مشکلاتی مواجه بود؟
فریداحمدمزدک معاون داکترنجیب الله می گوید:
طرح بنین سیوان درآخرین دورازفعالیتهایش،ایجاد یک دولت بی طرف با پایه های وسیع بودکه درعین حال این دولت اتکاءداشته باشدبه همه طرفین درگیرموجود.به همین سبب طولانی ترین دوره کاربنین سیوان و رفت آمدهایش به کشورهای منطقه معطوف براین امربودکه لیستی ازکاندیدهای قابل قبول برای اکثرنیروهای طرفین را بتواند به وجود بیاورد ودرحقیقت نهایی شدن این لیست پایان یک مرحله ازفعالیتهای سیوان بود.سیوان توانسته بودمواضع همه طرفین،هم تنظیم ها،هم رئیس جمهورنجیب الله وهم ح.د.خ.ا را روی توافق بریک لیست ازافرادی که بتوانندآنهااداره انتقالی درافغانستان را به وجودبیاورند،نزدیک بسازند.ولی ازفعالیتهای سیوان بعدهاوقتی سیستم ودولت ما درآستانه سقوط درهمان آخرین روزهای آخرحیات خودبسرمی برد،ما احساس می کردیم که سیوان هم دراین برنامه خودچندان امیدواری جدی نداشت.لیست نهایی شد،توافق تنظیم ها گرفته شد،توافق کشورهای منطقه به وجودآمد.مابعدازتحلیلهای بسیارهمه جانبه وجدی همه نامهای پیشنهادی سیوان را تأیید کردیم.بابرخی ازتغیرات،سیوان توانست لیست نهایی خودرا تکمیل بسازد.ولی بعدها معلوم شدکه اصلأهیچ نوع تضمینی نزد سیوان وجودنداشت که اشخاص شامل فهرست بتوانندجمع شوندتا یک سیستم ویک اداره ویک دولت را به وجودبیاورند.
پس ازرفت وآمدهای پیاپی بنین سیوان،نجیب الله درهجدهم مارچ 1992 آماده شدتاقدرت را به یک حکومت انتقالی که اساس طرح سازمان ملل به وجودآید،بسپارد:
براساس تفاهم درگردهمایی افغانی،ازطریق پروسه ملل متحدبرای تشکیل یک حکومت انتقالی درکابل،تمام قدرت واصلاحیت اجرایی ازهمان روزاول دورهءانتقالی به حکومت انتقالی منتقل گردد.
درزمانی که نجیب الله آماده می شدتاقدرت را به یک حکومت موقت انتقال دهد،برخی ازنیروهای مسلح رژیم،راه خودراازاوجداکردند.مناسبات میان نجیب الله وجنرال عبدالرشیددوستم فرمانده نیروهای شبه نظامی ازبک درشمال به تیرگی گراییده بود.جنرال دوستم می گوید:اختلافات میان آنهاازآنجاآغازشدکه نجیب الله ازتقویت نیروهای اودرهراس افتاد.
یک روزما به دفتردکترنجیب رفتیم وازماموریتی آمده بودیم که درآن قطار«کاروان»قندهاررا،به قلات رسانده بودیم.خیلی تلفات وضایعات دادیم.دکترنجیب بسیارعصبی به من گفت درفرقه ات چندهزارنفراست؟من گفتم بالاترازچهل هزارنفراست.چه پلان داری،این قدرنفررا در فرقه تنظیم کردی؟من گفتم دکترصاحب نجیب!اگرشما مارا درپهلویتان داشته باشید،بالاترازچهل هزارنفرمی شه.ماکارمی کنیم،دربین مردم می رویم،ولایتها،ولسوالیها را آزاد می سازیم وآنهارا درفرقه تنظیم می کنیم.گفت ماازپلانهای شما خبرداریم وگفت اسلام کریموف درتاشکندغربزند،دوستم-عین همان کلام را که ما می گویم همین طورگفت-هم درشمال غربزند،نجیب گفت این را تحمل کرده نمی تواند.من گفتم داکترصاحب ماازبک افغانستان هستیم،رئیس جمهورما شما هستید،اسلام کریموف رئیس جمهورازبکستان است،ما ازبک هم باشیم،مربوط به افغانستان هستیم.ماهیچ روابط با اسلام کریموف نداریم.همین طورگفتم وراستی روابطی هم نداشتیم،نوازبکستان استقلال خودرا گرفته بود.
هنگامی که بی اعتمادی برروابط دکترنجیب الله وجنرال دوستم سایه انداخته بود،فرماندهان جدیدی برای رهبری مناطق شمال تعین شدند،اقدامی که واکنش جنرال دوستم را برانگیخت:
دکترنجیب الله تصمیم گرفت یک تعداد کادرهای شمال را به اصطلاح برطرف کند.دراینجا به نام جمعه اثک یکی را آورد به صفت آمر زون شمال«فرمانده نظامی- سیاسی مناطق شمال»تعیین کردوشروع کردنداینهابه برطرف کردن کادرهای شمال؛مثل شهید جنرال مومن ویک تعداد کسانی دیگررا درنظرداشت که برطرف بکندواثک دلخواه خودرا برای قطعات اینجا،درولایات اینجا به اصطلاح تعیین کندوبرای تاج محمدوظیفه داده شد که ترورمرا طرح کند.
به دنبال چندین تلاش برای جلوگیری از اتحاد جنرال دوستم وبرخی نیروهای دولت با مجاهدین درشمال افغانستان،استرجنرال محمدنبی عظیمی ازسوی رئیس جمهورنجیب الله موظف شدتا درجشن نوروز به شهرمزارشریف رفته با جنرالهای شورشی امکانات سازش را جست وجوکند.اما این تلاش نیز به نتیجه ای نرسید.استرجنرال محمدنبی عظیمی می گوید:
درآنجا من سعی کردم که این مسایل ازطریق صلح آمیز حل وفصل شودوزمینهء مذاکره وتفاهم بین دکترنجیب الله ومحترم جنرال عبدالرشیددوستم به عمل بیاید.
سقوط شهرمزارشریف به دست ائتلاف نیروهای پیشین دولتی وگروههای مجاهدین درشمال،آغازی بودبرای پایان رژیم دکترنجیب الله.
نیروهای ائتلاف پس ازتصرف شهرمزارشریف تسخیر کابل را هدف قراردادند.
درآخرین روزهای 1992 کابل پرازاضطراب ودلهره بود.مجاهدین پس ازچهارده سال مقاومت درآستانه پیروزی نهائی قرار داشتند.سقوط شهرمزارشریف به دست نیروهای ائتلاف ملیشیاها وفرماندهان پیشین دولت وگروه های مجاهدین ازپایان دولت نجیب الله خبرمی داد.پس ازتصرف شهرمزارشریف،فرماندهان نیروهای مخالف دولت درشمال به تاریخ هشتم اپریل1992 شورای مشترک نظامی را برای اداره این مناطق به وجودآوردند.جنرال عبدالرشیددوستم می گوید همه فرماندهان او را به ریاست این شورا انتخاب کردند:
تمام قوماندانانهای شمال را جمع کردیم،جلسه کردیم،ماگفتیم قوماندانها!حالامزارفتح شد،سمنگان فتح شد،فاریاب فتح شد،سرپل فتح شد،جوزجان فتح شد،مزارشریف هم فتح شد،همگی ازهرتنظیم بودند،حالا چه می کنید؟پلان بعدی چیست؟درمزارباقی می مانیم یا ما به خیربرویم به کمک مردم کابل ودیگربا این بی نظمی وضع شهرمزارشریف خراب می شود.
درهرکوچه یک حزب،یک قوت است. بایدبه خاطرسوق واداره سازماندهی قوتها یک کسی تعیین شودکه این را اداره بکند؛هرکسی را که شما تعیین می کنید.درآنجابیشترازصدنفرقوم
همزمان باتصرف شهرمزارشریف،عبدالرشیددوستم
روز13 اپریل نجیب الله اعلام کردکه آماده است تا آخرماه اپریل قدرت را به حکومت انتقالی بسپارد،اماازحکومت انتقالی که بایدقدرت را بدست می گرفت خبری نبود.
روز16 اپریل نجیب الله خواست تا ازکشورخارج شود،اما افراد مسلح مخالف او مانع خروجش شدند.رئیس جمهورنجیب الله ازفرودگاه برگشته وبه دفترسازمان ملل درکابل پناهنده شد.
جنرال نورالحق علومی یکی ازفرماندهان اصلی ارتش درآن زمان،می گوید،ارتش به اقدامی علیه نجیب الله دست نزده بود.
دولت باآن امکاناتی که داشت،نه به طرف سقوط،بلکه به طرف پلان پنج فقره ای صلح ملل متحدپیش می رفت.انتظارگروهی را می کشیدکه مسئولیت دوره انتقالی را به عهده گیرد.قوای مسلح وظیفه داشت تاازهمه امکانات برای تأمین نظم وامنیت استفاده نمایدتا دوره انتقال به خوبی سپری وخلاءقدرت ایجادنشود.تا جایی که من می دانم یک بخش عمده حزب وقوای مسلح وظیفه داشتند تا آخرین مرحله ای که قدرت انتقال می نماید،حتی موقع ندهند که برای رئیس جمهورخوف وهراس خلق گردد،تاوی مجبوربه استعفا نگردیده ومسأله انتقال قدرت به شکل مناسب سپری گردد.چراهازیاداست که پرسیده شود؛مثلأرئیس جمهورچرا وادار به استعفا گردید؟آیاهراسیدویا این طور پلان شده بود؟چرا خواست بدون آگاهی همکاران خود ومردم عازم هندگردد؟چرا درصورت ممانعت درمیدان هوایی دوباره به قرارگاه سرقوماندانی ویا ریاست جمهوری نرفت وبه دفترملل متحدپناه برد؟
پس ازبرکناری وپناهندگی رئیس جمهور نجیب الله به دفترسازمان ملل درکابل،فرماندهان ارتش و در رأس آنها استرجنرال محمدنبی عظیمی فرمانده گارنیزیون کابل پیشنهاد اورا درمورد به دست گرفتن قدرت نپذیرفتند.
استرجنرال محمدنبی عظیمی می گوید:
درآن وقت،البته ملل متحدکه نماینده خاصش بینن سیوان بود،طرحی داشت که یک شورای نظامی را به وجودبیاورد ودر رأس آن شورای نظامی قوماندان گارنیزیون کابل باشد،ولی این طرح به صورت عینی یک طرح تقریبأ ناپخته بود،به خاطر این که وزرای قوای مسلح موجود بودند وآنها می توانستند نقش خاصی را داشته باشند درامر و قومانده اردو و ارتش.پس دراین صورت قوماندان گارنیزیون کابل چطور می توانست درصورت موجودیت وزرای قوای مسلح قدرت را به دست بگیرد؟
سوال این است که میان نجیب الله وسایر اعضای رهبری حزب درآن زمان چه می گذشت؟وآیا اومی توانست به دوستان سابقش در رهبری حزب وطن وارتش اعتماد کند؟فرید احمد مزدک که درآن وقت معاون اول حزب وطن بود میگوید:
چیزی به نام استعفا را هیچ وقت نجیب الله مطرح نکرد.معمولأزیر فشارفعالیتهای نظامی طرف مقابل که توأم شده بودبافشارهای بینن سیوان وملل متحد وکشورهای منطقه که درحمایت از مجاهدین بودند؛نجیب الله قدم به قدم عقب نشینی کردواعلامیه های متعددرا صادرکرد.این دیگر زمانی بود که بحران اعتماد در درون هیأت اجرائیه شورای حزب عمق یافته بود.عملأ مواضع روشن متعدد وجود داشت که این موضع به هیچ صورت نزدیک نبودند.این مواضع به گونه ای در درون رهبری حزب به وجود آمده که نیروهای حزب را به چندین دسته، به چندین خط ومشی،به چندین برنامه تقسیم می کرد که این حالت رشد کرد،تا آخرین روزهای حیات رژیم.
پایان قدرت نجیب الله،پایان قدرت حزب ورژیمی بودکه اودر رأسش قرارداشت.چه عواملی سبب شکست نجیب الله ورژیم او شد؟سلیمان لایق که درآن زمان معاون حزب وطن بودمی گوید:
عامل بسیاربرجسته در سقوط رژیم جمهوری افغانستان عدم تفاهم غرب بود.غرب وبه خصوص ایالات متحده آمریکا آمادگی نداشت که نیروهای چپی افغانستان را که به عنوان یک واقعیت عینی درسیاست این کشور وجود داشت،به صورت کلی یا حتی قسمی در عرصه سیاسی آینده افغانستان بپذیرد.
عامل دوم،استراتژی جمهوری فدرالی روسیه در افغانستان بااسترتیژی اتحادجماهیرشوروی آن وقت تفاوت های اصولی داشت.چرخش از استراتژی شوروی به روسی با برخورد روسها به حوادث افغانستان پس ازسالهای 1990 تعلق می گیرد.افغانستان را از نقطه نظرمنافع خود در رقابتهای منطقه ای واز دیدگاه حفظ مواضع خود در آسیای میانه به حساب گرفتند وازهمین دیدگاه درروند سقوط دادن حاکمیت جمهوری افغانستان درسال 1992 باغرب همدست شدند.گروه مدافعان طرحهای ملی ومنطقه ای در حزب وطن به وسیله روسها برای سقوط دادن حاکمیت حزب وطن تشویق وبه کاربرده شدند.ازهمان سال یعنی 1990 به خصوص بامسافرت برهان الدین ربانی به مسکو توافقات در زمینه براندازی رژیم جمهوری افغانستان روشن ومبرهن بود.
عامل سوم،به عقیده من رقابتهای میان ایران وپاکستان درزمینه هژمونی منطقه ای است.این رقابتها مداخلات وسیع آنهارا درشکل گیری وآراستن نیروها در داخل افغانستان ودر داخل حزب وطن باعث شد وعوامل عمده دیگر را می توان چنین تلخیص کرد:
رقابتهای قدرت در درون رهبری حزب وطن،وابستگی شدید یک جانبه حاکمیت به پشتیبانی روسیه،نادرستیهای پروسه ملل متحد که کشور را به صورت قصدی وعمدی به طرف خلأءقدرت حرکت می داد.با آن که رهبران بلند پایه حزب ودولت هنوز پستهایشان را ترک نکرده بودند،اما برکناری نجیب الله به آشفتگی روانی وخلاءواقعی قدرت منجرشده بود.درچنین وضعی خطر هجوم گروهها مجاهدین که در دروازه های شهرکابل سنگر گرفته بودند،کابل را تهدید می کرد.گزارشهای رسیده از لحظات نامعلومی در پایتخت خبر می داد.
اخبار«جام جهان نما»،بی. بی. سی.
دقایقی پیش کریس باورز خبرنگارما«بی.بی.سی.» درکابل گزارش دادکه به دنبال سقوط نجیب الله از اریکه قدرت ودرگرماگرم تلاشهای سازمان ملل متحد برای دستیابی به راه حل صلح آمیز در افغانستان،مجاهدین شورشی نیروهای خود را درشصت کیلومتری شمال کابل متمرکز کرده اند.کریس باورز به دنبال گزارش مربوط به کناره گیری نجیب الله وتائید این خبر ازطرف عبدالوکیل وزیرخارجه افغانستان ساعت 3:48 بامدادبه وقت گرینویچ نوشت:فرید احمد مزدک گفته است که در پی برکناری نجیب الله دیگر مانعی برسر راه صلح وجودندارد وساعت 12:56 بعدازظهربه وقت گرینویچ کریس باورز به ما خبر داد عبدالوکیل وزیرخارجه افغانستان به دنبال تلاشش برای دیدار با احمد شاه مسعود به کابل باز گشته است.هرچند روشن نیست که آیا این ملاقات صورت گرفته یا نه؟
اما ملاقات صورت گرفته بود.عبدالوکیل عضودفترسیاسی حزب وطن و وزیر خارجه پس از برکناری نجیب الله با احمد شاه مسعود در شهر جبل السراج به مذاکره پرداخت.
مؤخذ:
1 – افغانستان درقرن بیستم.
نویسنده:ظاهرطنین.
چرا روس ها به نجیب الله و دولت او پشت کردند ؟
هواداران نجیب الله رویگردانی مسکو را از حمایت وی که با قطع کامل کمک های نظامی در جنوری 1992 عملی شد، سیاست جدید روسیه مبتنی بر تشکیل دولت جدید متشکل از مخالفان نجیب الله در حزب وطن و برخی از تنظیم های جهادی چون جمعیت اسلامی به رهبری برهان الدین ربانی و احمد شاه مسعود تلقی می کنند. گلبدین حکمتیار رهبر حزب اسلامی نیز دیدگاه مشابه در این مورد ارائه می کند.
انگیزه و عوامل رویگردانی روس ها از نجیب الله و دولت حزب دموکراتیک خلق در درون و بیرون جناح های حزب مذکور و میان عناصر و گروه های رقیب و متخاصم سیاسی و قومی افغانستان عمدتاً بگونه ی احساسی و عاطفی با تأثیر از رقابت ها و خصومت های ذات البینی آنها تحلیل و بررسی می شود. ممکن است پس از شکست کودتای آگست 1991 عناصر و حلقه هایی در روسیه که وابستگی به مراکز مختلف قدرت پیشین شوروی چون کی. جی. بی، جی. آر. یو و نهاد های حزب کمونیست داشتند دیدگاه و تمایل متفاوت در مورد فراکسیونهای مختلف حزب دموکراتیک خلق ارائه کرده باشند، اما در دولت روسیه به رهبری یلتسین سیاست حمایت نظامی و مالی از یک دولت جدید در کابل هیچگاه مدنظر قرار نداشت.
یلتسین زمانی به ارسال کمک های نظامی و غیر نظامی به دولت نجیب الله پایان داد که دیگر نه از توانایی تداوم این کمک ها برخوردار بود ونه انگیزه ای برای دوام این کمک ها داشت. اتحاد شوروی در درون بحران عمیق اقتصادی فرو پاشیده بود. روسیه در گرداب بی ثباتی اقتصادی و اجتماعی دست و پا میزد. دیگر امپراتوری شوروی وجود نداشت تا برای حفظ امنیت مرز های جنوبی اش از نفوذ امریکا و امپریالیزم غرب دولتِ مورد حمایت خود را در کابل با کمک نظامی بر سرقدرت نگهدارد. انگیزه آیدئولوژیکی مرده بود که حمایت از دولت حزب دموکراتیک خلق به عنوان وظیفه ی انتر ناسیونالیستی حزب حاکم کمونیست شوروی توجیه شود. یلتسین با شعار دشمنی با این آیدئولوژی وارد میدان شده بود . او در ششم نومبر 1991 قبل از فروپاشی اتحاد شوروی فعالیت حزب کمونیست را در خاک فدراتیف روسیه ممنوع اعلان داشت و فرمان انحلال حزب مذکور را صادر کرد.
رقابت و مخاصمت با دشمن امپریالیستی هم تداوم این حمایت را توجیه نمیکرد. زیرا یلتسین و تیم او در کرسی قدرت به جای دشمنی دست و دامن امپرالیزم را گرفته بودند. حاکمان جدید در روسیه که در واقع همان کمونیستان پیشین بودند با درماندگی خود را به دامن امپریالیزم انداخته بودند. آنها درمانده و گرسنه بودند. حتا سه سال پیش که قوای خود را از افغانستان خارج کردند جنرال گروموف قوماندان عمومی این قوا به عنوان آخرین سرباز شوروی وقتی از ذخیره های حیرتان باز دید نمود تأسف و تعجب خود را پنهان نکرد که شوروی خودش در نیاز مندی و درماندگی چگونه این همه امکانات را به دولت افغانستان داده است:
انبار های به این بزرگی را من پیش از این هرگز ندیده بودم. در آخرین لحظات می خواستم ببینم، چه چیز هایی در این انبار ها انباشته شده اند. شهر (حیرتان) دو بخش تقسیم شده است. نظامی و غیر نظامی. هر چه دلتان می خواهد، در این جامی توانید ببنید. از تراکتور ها، ماشین و آلات و سیمان گرفته تا شکر و آرد که به صدها هزار تن انبار شده بودند و این در حالی بود که کشور ما خود به کمبود این مواد رو برو بود .
برای حاکمان جدید روسیه به رهبری یلتسین مهم این بود که بار سنگین حمایت از دولت نجیب الله را در کابل از شانه های خود دور سازند. آیا آنها این بار را با پذیرش حاکمیت دیگری همچنان حمل می کردند؟ در حالی که پس از سقوط حکومت نجیب الله تا قدرت یابی تحریک اسلامی طالبان هیچ شواهدی از حمل این بار توسط مسکو حتا در مشارکت با پاریس و تهران در دفاع از حکومت مجاهدین به رهبری برهان الدین ربانی به ظهور نرسید.
هر چند شوارد نادزی وزیر خارجه شوروی سالها پس از فروپاشی شوروی امضای موافقت نامه ژنو را خیانت در برابر نجیب الله خواند، اما به نظر می رسید که تصویر واقعی خیانت پس از توافق سپتمبر1991 در برابر چشمان نجیب الله مجسم شده باشد. رئیس اکادمی دیپلوماسی وزارت خارجه روسیه نیز از چنین خیانتی در برابر نجیب الله و حزب دموکراتیک خلق سخن می گوید: « ما و امریکایی ها از رساندن اسلحه به طرف های در گیر خود داری کردیم. اما از آن سو پاکستان و ایران به دادن و رساندن اسلحه به مجاهدین ادامه دادند و نجیب الله که عملاً تنها یک منبع تأمین اسلحه داشت و آن شوروی بود، تنها ماند و به بن بست رسید. و بعد از سه ماه کابل سقوط کرد. اما جنگ خاتمه نیافت. ما با دست های خود قایق افغانستان را به دست موج ها سپردیم . ما به هزاران انسان خیانت کردیم . به آنهایی که زندگی شان به خاطر رابطه با مابه خطر جدی رو برو می شد. در این مورد در آن زمان هیچ کس نمی اندیشید . »
دکتور نجیب الله در برابر اعلامیه توقف کمک های نظامی و غیرنظامی شوروی و یا به قول رئیس اکادمی دیپلوماسی وزارت خارجه روسیه خیانت در برابر او و حزب دموکراتیک خلق، بسیار ناراحت و خشمگین بود. وی خطر را به خوبی تشخیص میداد که شوروی به سرعت بسوی فروپاشی میرود و حاکمیت حزب دموکراتیک خلق از اولین و آخرین تکیه گاه خارجی محروم می شود. نتیجه ی این محرومیت روشن بود .
دولت حزب دموکراتیک خلق یا حزب وطن به رهبری نجیب الله پس از ناکامی کودتای آگست 1991 در مسکو در سراشیب فروپاشی قرار گرفت. پس از آن بسیاری از جناح ها و فراکسیونهای حزب مذکور(به استثنای محمود بریالی برادر ببرک کارمل و هوادارن او) در فکر رسیدن به قدرت و دوام قدرت نبودند که انقلاب ثور و دست آوردهایش حفظ شود. چون آیدئولوژی و ارزش های حزبی که انگیزه ی حضور و رقابت آنها را در عرصه مبارزات سیاسی و اجتماعی منجمله در مسیر حفظ قدرت و کسب قدرت تشکیل میداد رنگ باخته بود. اتحاد شوروی یگانه منبع خارجی حمایت از اقتدار وحاکمیت حزب بسوی نابودی می رفت.
فروپاشی حاکمیت حزب دموکراتیک خلق یا حزب وطن به عنوان تبعات فروپاشی شوروی برای هریک از رهبران حزبی و فراکسونهای حزب مذکور قطعی شده بود.
نجیب الله رهبر حزب و سایر رهبران و فراکسیونهای مختلف حزب که مدت ها قبل به خصوص پس از کودتای ناکام شهنواز تنی از مواضع حزبی و آیدئولوژیک بسوی وابستگی و تمایلات قومی و زبانی لغزیده بودند، پس از کودتای نا فرجام مسکو از سیاست حزبی و آیدئولوژیک خود بریدند و به شدت وارد بازی با کارت قومی و زبانی شدند . این وضعییت بی اعتمادی و خصومت را در درون جناح ها و شاخه های حزب بسیار عمیق و گسترده ساخت.
در چنین وضعییت حاکم بر حزب و دولت، نجیب الله با تمام هوادارانش در هر دو جناح پرچم و خلق در صدد آن بود تا از نیرومندی نیروهای غیر پشتون در داخل حزب و حاکمیت که پس از کودتای شهنواز تنی گستردگی بیشتر یافته بود بکاهد. رقیبان و مخالفان او در فراکسیونهای دیگر حزب در صدد آن بودند تا از تضعیف این نیروها جلوگیری کنند. عمده ترین نیروی قومی و ملیشه ی غیر پشتون در داخل دولت عبدالرشید دوستم بود. افزون بر این، افسران بسیاری از پرچمی های تاجک در فرماندهی قطعات نظامی و امنیتی قرار داشت. اما برای نجیب الله که بقای حاکمیت او پس از خروج قوای شوروی و به ویژه پس از کودتای شهنواز تنی به این نیروها وابسته شده بود راندن نیروهای مذکور از عرصه قدرت آسان به نظر نمی رسید. اقدامات او در ولایات شمال و شمال شرق در جابجایی افسران پشتون و هوادار به او چندان مؤفقیت آمیز نبود. این امر به همان حد رقیبان ومخالفان غیرپشتون او را در داخل حزب و نیروهای مسلح دولت نگران و آماده ساخت. بی اعتمادی در درون حزب و تلقیات طرف های مختلف رقیب از نیات و عملکرد یکدیگر فضای سیاسی را مشتعل ساخت. نخستین جرقه های این اشتعال ازحیرتان با سرپیچی جنرال مؤمن قوماندان لوای هفتاد حیرتان از فرمان نجیب الله آغاز شد. ژنرال مذکور در 25 جدي 1370(15 جنوری 1992) با سه تن ديگر از جنرالان پرچمي غير پشتون شمال (ژنرال جمعه نظیمی قوماندان فرقه دهدادی، جنرال هلال قوماندان مفرزه هوائی و جنرال احمد یار قوامندان پولیس ولایت بلخ) فرمان برکناري و احضار خود را به کابل دريافت داشت. به جای آنها جنرالان و افسران پشتون تعیین گردیدند. مؤمن از رفتن به پايتخت خود داري کرد و بيرق مخالفت و مقاومت را در برابر نجيب الله بر افراشت. او در این مخالفت از سوی رهبران مخالف نجیب الله در درون حزب دموکراتیک خلق به خصوص در درون جناح پرچم حزب مورد تشویق و حمایت قرار گرفت. سپس دامنه ی شورش و مخالفت در میان نیرو های عبدالرشید دوستم و سید منصور نادری کشانده شد و با حمایت احمدشاه مسعود و سایر فرماندهان تنظیم های مجاهدین از نیروهای شورشی دولت، زوال و فروپاشی حاکمیت نجیب الله و حزب دموکراتیک خلق از مزار شریف آغاز گردید.
این در حالی بود که بخشی از جناح پرچم به رهبری فرید احمد مزدک و نجم الدین کاویانی که در اوایل منازعه میان نجیب الله وببرک کارمل بر سر رهبری جانب نجیب الله را گرفته بودند اکنون درصدد تسلیمی قدرت و امکانات درونی حزب و دولت به احمدشاه مسعود و نیروهای مجاهدین جمعیت اسلامی بودند.
بازگشت ببرک کارمل در سرطان 1370 خورشیدی به کابل همزمان با تزلزل و ناپایداری اوضاع نظامی و امنیتی بود. سقوط خوست در سنبله1369پایه های حکومت نجیب الله را به شدت لرزانده بود. یکسال بعد گردیز و جلال آباد مجدداً در معرض حملات گسترده مجاهدین قرار گرفت و جنگ در ولایات شمال شرقی کشور گسترش یافت. واکنش نجیب الله در برابر هوادارن ببرک کارمل خشونت مجدد بود. محمود بریالی برادرببرک کارمل را که قبلاً از زندان آزاد کرده و به عنوان معین صدارت گماشته بود با شماری از طرفداران ببرک کارمل از مناصب دولتی برکنار نمود. جنرال لیاخفسکی به این باور است که ضعف و ناکامی های نجیب الله در میدان امنیتی و نظامی نابرده باری او را در برابر طرفداران ببرک کارمل و مخالفان داخلی حزب بیشتر ساخت: «رئیس جمهور به عنوان تدبیر های بازدارنده به گونه ی منظم مشی برکناری کارملیهایی را که در میان نظامیان تکیه گاه های بالقوه به شمار میرفتند، پیش گرفت. به ویژه در پی اعزام جنرال نورالحق علومی به اتحاد شوروی برای رهایش و آسایش، جنرال لودین (رهبر کارملیها در جلال آباد) را نیز به آن دیار فرستاد. همچنان فرمانده سپاهیان وزارت کشور در ولایت قندهار جنرال حلیم و رئیس ستاد گارنیزیون کابل حمیدی که هر دو از هواداران ببرک کارمل بودند، از وظایف خود سبکدوش گردیدند. نیروهای امنیتی بسیاری از کارملیها، خلقی ها واحزاب چپ دموکراتیک را زیر کنترول گرفتند. فهرستی از جنرالها و افسرانی ترتیب داده شد که به خاطر کار و پیکار فراکسیونی در هر لحظه ممکن بود از نیروهای مسلح برکنار گردند. . . . . . »
با بازگشت ببرک کارمل به کابل نجیب الله یکبار دیگر در درون جناح پرچم حزب دموکراتیک خلق در تقابل با ببرک کارمل و هواداران او قرار گرفت. اما این بار او از موقعییت چهار سال قبل که رهبری را با حمایت بسیاری از رهبران و اعضای ارشد هر دو جناح خلق و پرچم در بیروی سیاسی و کمیته مرکزی حزب از ببرک کارمل بدست گرفت برخوردار نبود. بسیاری از رهبران جناح خلق به زندان افگنده شده بودند و رهبران پرچمی چون سلطانعلی کشتمند، فرید احمد مزدک، نجم الدین کاویانی و غیره که در آن زمان از رهبری وی حمایت کرده بودند درصف مخالفان و دشمنان او قرار داشتند. تلاش های میانجگیری میان ببرک کارمل ونجیب که از سوی برخی اعضای پرچمی حزب صورت گرفت نتیجه ای در برنداشت.
علی رغم آن، نجیب الله به تداوم رهبری خود در حزب و حاکمیت مصمم بود و با برکناری و طرد مخالفان خویش در داخل نیروهای نظامی و امنیتی و انتصاب افراد مورد اعتماد به تحکیم ریشه ها و پایه های اقتدار خویش می پرداخت. اما کودتای نافرجام آگست 1991 در شوروی و پیامد های کودتا به استحکام آن ریشه ها و پایه ها نقطه ی پایان گذاشت.
مؤخذ:یادداشتهای سیاسی ورویدادهای تاریخی.
نویسنده:سلطانعلی کشتمند.
افغانستان درقرن بیستم.
نویسنده:ظاهرطنین.
آمادگی به استعفاء:
نجیب الله که در طول پنج سال پرسش هر خبر نگاری را درمورد کنار رفتن خود از رهبری دولت با این گفته که “نه وقت کنار رفتن ها بلکه زمان کنار آمدن نیروها است”، پاسخ میداد، با پذیرش طرح ملل متحد در هژدهم مارچ 1992 (28 حوت 1370) تن به استعفاء داد . این طرح از سوی سر منشی ملل متحد در 27 جنوری 1992 اعلان شده بود.
مسلماً انگیزه های آمادگی نجیب الله به کناره گیری از ریاست دولت با دیدگاه های متفاوت بررسی می شود . هوا داران او از قربانی وی در جهت تأمین صلح و منافع کشور سخن می گویند که حاضر شد تا کرسی اقتدار را به نفع صلح درکشور ترک کند. در حالی که آمادگی نجیب الله به استعفا نه تنها به بازگشت صلح و ثبات نیانجامید، بلکه انگیزه های استعفای او ریشه در ناگزیری های بسیاری داشت.
استعفای نجیب الله ناشی از پیروزی سیاست مصالحه ملی نبود که وی به نفع این سیاست به ترک کرسی اقتدار پرداخته باشد . استعفای وی از موضع قدرت نیز صورت نگرفت . زیرا او زمانی به استعفا حاضر شد که شوروی به عنوان یگانه حامی بیرونی دولت وی فروپاشید و از هر گونه کمک نظامی و غیر نظامی مسکو محروم گردید . اقتدار او در داخل حزب و حاکمیت حزبی نیز پاشیده بود . مزار شریف و بسیاری از ولایات شمال از کنترول دولت خارج شده بود . بسیاری از اعضای شورای اجرایی حزب علیه او قرار داشتند. دستور و فرمان او بر نیروها و قطعات مسلح دولت حتا در کابل و در میان نزدیک ترین قطعات نظامی مورد اعتمادش بصورت فزاینده تأثیر و نفوذ خود را از دست میداد . افزون بر این ها میکانیزم طرح ملل متحد در جهت ایجاد یک اداره بیطرف و متضمن صلح در افغانستان عملی به نظرنمی رسید. بینن سیوان فرستاده سرمنشی سازمان ملل بر مبنای این طرح در صدد ایجاد یک اداره انتقالی و بیطرف بود . اما ملل متحد هیچ نیروی امنیتی پاسدار صلح و حامی این اداره بیطرف را در نظر نگرفته بود . علی رغم آنکه نجیب الله خود از بینن سیوان تقاضا کرد تا یک نیروی هزار نفری پاسدار صلح ملل متحد برای انتقال قدرت به کابل اعزام شود، اما بینن سیوان این را مشکل و غیر عملی خواند.
یکی از نکات قابل پرسش در نبود نیروی صلح ملل متحد این بود که آیا اعضای شورای انتقالی بدون چنین نیروی بیطرف حاضر می شدند تا با تقاضای سیوان به کابل بیایند و در حفاظت نیروهای نظامی و امنیتی دولت حزب دموکراتیک خلق اداره ی کشور را بدست بگیرند؟
علی رغم این همه موانع و مشکلات این پرسش مطرح می شود که نجیب الله چرا حاضر به استعفا شد؟ پاسخ این پرسش در اظهارات یکی از ماموران ارشد ملل متحد در افغانستان که عضو هیئات سازمان ملل غرض انتقال قدرت از نجیب الله به اداره انتقالی بود به روشنی بیان می شود.
تصمیم سرمنشی در مورد وارد ساختن فشار بالای نجیب الله به استعفا، ناشی از خواست تمام بازیگران عمده در نبرد افغانستان بود. و به خاطر متقاعد ساختن نجیب به استعفا، سرمنشی باید صیانت او را تضمین میکرد. در غیر آن راهی نداشت جز اینکه به نجیب میگفت لطفاً “سرت رابه این ریسمان دار بگذار تا ما با پروسه صلح به پیش برویم . و تضمین مصئونیت نجیب ایجاب می نمود تا ملل متحد خروج محفوظ او را از افغانستان تأمین میکرد تا یک طعمه و غنیمت جنگی بدست جانشین خود نشود .
درحالی که نجیب الله از سوی سرمنشی ملل متحد در ازای تضمین صیانت و خروج محفوظ از افغانستان متقاعد به استعفا گردید، اما او چرا مؤفق به خروج از کشور نشد؟ چرا سرمنشی سازمان ملل متحد در تضمین مصئونیت نجیب الله و این سازمان در تطبیق پلان صلح خود در افغانستان ناکام ماند؟ چه طرفی در داخل دولت و حزب حاکم وطن مسئول ناکامی پروسه صلح ملل متحد بود؟ نجیب الله و هوا دارانش یا رقیبان و مخالفانش ؟
میرصاحب کاروال چنین می نویسد:
بعدازسقوط ولایات شمالی کشورآماده گی برای سقوط رژیم نجیب الله گرفته میشود.چنانچه بتاریخ 23 حمل 1371 اولأ جبل السراج وبعدأ 25 حمل چاریکار در نتیجه ائتلاف قبلی میان احمد شاه مسعود و دوستم بدون مقاومت به احمد شاه مسعود تسلیم میگردد.ازین جا است که نجیب الله وطرفدارانش دست وپاچه و روحیه خویش را از دست میدهند،نجیب الله آن لاف وگزاف های دیروز که یا مرگ ویا کفن را فراموش نموده بود ودر روز های بد ودشوار تنها وتنها مانده بود. که حتی نزدیک ترین دوستان او بدردش نمی خوردند
وبه ستر جنرال محمدنبی عظیمی چنین شکایت میکند:من دربیروی سیاسی هیچ دوستی ندارم همه مانند یک دشمن علیه من موضیعگیری دارند،من تنها هستم……………
اواضافه میکند:درمورد ارتباط پکتین با حکمتیارگفت:دو زیگنالهای وجود دارد که پکتین میخواهد حکمتیاررا از طریق تنگی واغجان وارد کابل سازد.خودت نیز متوجه باش……..و اوگفت که همچنان من خبردارم که عبدالحمیدمحتاط،کاویانی وفرید مزدک با احمد شاه مسعود ارتباط دارد.وهدف آنها اینست که قدرت را به احمد شاه مسعود بسپارند.وزیرخارجه نیز با آنها است.
نجیب الله دوهفته قبل ازسقوط خویش اعلام میدارد که 28 اپریل 1992 قدرت سیاسی طبق پلان ملل متحد به حکومت ائتلافی انتقال خواهد کرد وخودش قبلأفامیل خویش را به هند انتقال داده ومیگویند،که به قیمت بیشتر از یک ملیون دالر درهند قصری را خریداری نموده بود.
نجیب الله دریک جلسه قوماندانان قوای مسلح ج.د.ا ازآنها خواهش میکند که به حکومت ائتلافی که در آینده ایجاد میگردد همکاری نمایند.درچنین حالت درحزب ودولت دوگرایش ودو فعالیت بوجود می آید:
1- طرفداران نجیب الله کاملأروحیه خویش را از دست داده ودر صدد معامله سیاسی و آماده گی برای فرارمیگیرند.
2- گرایش دومی که قدرت دردست شان است تحت رهبری محمودبریالی،وکیل،کاویانی ومزدک فعالیت های خویش را تشدید می نمایند.
پلان اولی آنها این بود که اگرشود با احمدشاه مسعود جمعأمیانه روها یک ائتلاف را بوجود بیاورند ولی بعدازسقوط پروان وبگرام وسقوط سایر ولایت کشور که روحیه پانیک دردرون حزب،قوای مسلح ج.د.ا وجامعه مسلط میگردد وسقوط رژیم نجیب الله «فراراو»صورت میگیرد.بنأ تطبیق پلان اولی امکانات خویش را ازدست میدهد وپلان دومی صرف بخاطراینکه جناح پرچم را حد اقل ازضربه اولی اپوزسیون نجات دهد با حزب جمیعت اسلامی«احمدشاه مسعود»به توافق میرسد واو عبارت ازین قراربودکه:اینها طورمسالمت آمیز قدرت سیاسی را به احمدشاه مسعود تسلیم می نماید واحمدشاه مسعود باید عفو عمومی را تضمین می نماید.این توافق میان عبدالوکیل وزیرخارجه واحمدشاه مسعود بعدأ درچاریکار صورت میگیرد.
نجیب الله پلان فرار را بدون مشوره هیات رهبری حزب،وزراء قوای مسلح ج.د.ا وحتی بانزدیک ترین دوستان دیروزخود تا آخرین لحظه فراربه آنها افشاءنمی کندوتنها از این پلان بینن سیوان نماینده ملل متحد اطلاع دارد.همچنان نجیب الله درهمان شب فراربه جنرال های قوای مسلح از جمله سترجنرال محمد نبی عظیمی،آصف دلاور وسید اعظم که نزد اورفته بودند نیزپلان خویش را افشا نکرده است وبه آنها چنین ابراز نظرمی نماید،سترجنرال محمد نبی اعظیمی:درکابل شایعه است که شما قصدخروج ازکشور را دارید،اگر چنین قصدی داشته باشید،خواهش میکنم قبل ازهرکس ما را درجریان قراردهید تا خدای ناخواسته کدام حادثه سویی رخ ندهدوازطرف دیگر مانیز تکلیف خودرا بدانیم ومطابق رهنمودهای قبلی شما عمل کنیم.
داکترنجیب الله:رفقا به شایعات بی اساس مردم باورنکنید،من تاآخرین مرمی دفاع میکنم وتا هنگامیکه پلان ملل متحد تطبیق نشود به هیچ جای نمیروم.من ازشما توقع داشتم که در این لحظات حساس مرا دلداری دهید وازمن دفاع کنید شما هم مانند دیگران شاعیه سازشده اید.
نجیب الله بامشوره لایق و محمودبریالی وگویا دوستان قبلی نجیب الله دربیروی اجرائیه حزب وطن تصمیم گرفته میشود که بخاطرامنیت بیروی اجرائیه حزب قوت های نظامی جنرال دوستم را درهمان روز فرارنجیب الله بکابل انتقال داده میشود ولی ظاهرأپلان اولی چنین بوده که آنها درچارآسیاب ویا یک جای مناسب دیگربحیث قوت ریزرف جابجا میگردد.ولی نجیب الله هنوز خبرندارد که همین قوت ها باعث بدبختی اومیگردد.بدین ترتیب قوتهای نظامی جنرال دوستم توسط طیارات قوای هوائی «درحدود800»نفر بکابل انتقال داده میشود.
نجیب الله 27حمل 1371 تصمیم میگیردکه ازطرف شب به کشور هند فرارنمایدومنتظرطیاره بینن سیوان میباشدکه چه وقت طیاره او ازپاکستان به افغانستان می آیدتا بعدأپروازنماید،سترجنرال محمدنبی عظیمی درهمان شب قبل ازفرارنجیب الله اورا ملاقات نموده وچنین مینویسد:
هدایت نجیب الله:بمجردپیاده شدن سربازان دوستم آنهابایدمیدان هوائی را ترک بگویند.ضمنأگفت:حسین بوتسال تکت گزمه گارنیزیون ضرورت دارد زیرا که ممکن است سیوان بعدازقیودشب گردی به کابل بیائید…..
خلاصه اینکه حسین تکت گزمه را ازسترجنرال محمدنبی عظیمی بدست می آورد.بدین ترتیب درحدود 2 بجه شب،تاریخ 27 حمل 1371 نجیب الله درموترهای ملل متحدجهت پروازبه میدان هوائی خواجه رواش حرکت می نماید ولی درچهارراهی میدان هوائی خواجه رواش وقرارگاه هوائی توسط سربازان دوستم توقف داده میشود.طبق گفته یکی ازرهبران پرچمی هاکه همه جریان را رهبری میکردبمن قصه کرد:ماکاملأازفرارنجیب الله اطلاع داشتیم بنأسربازان گاردملی وظیفه گرفته بودند که مانع فرارنجیب الله گردد.قوماندان لوای گارد جنرال عبدالرزاق ومعاون دوستم جنرال روزی به سربازان خویش وظیفه سپرده بود که هیچ کس را با شمول نجیب الله به میدان هوائی خواجه رواش اجازه داده نشود.
اوبرایم گفت”وقتیکه موترنجیب الله دریش گردید،یاورنجیب الله بنام جفسرکه دریشی عسکری بجانش بود از موتر می براید ودشنام میدهد، ومیگویدکه نمی بینید که داکترصاحب است.سربازان وافسران که موتر نجیب الله را دریش نموده بود برایش میگویدکه:مابه هیچ کس اجازه نمی دهیم زیرا او فرارمیکند وما را بدون سرنوشت رها میکند”وقتیکه نجیب الله این حرف را شنیده وارخطا گردیده عوض اینکه به خانه خویش برود فکرمیکند که محاصره شده وممکن اورا از بین ببرند،راسأ به دفترملل متحد پناه میبرد.
سترجنرال محمد نبی عظیمی بعدازفرارنجیب الله که دردفترملل متحد ملاقات می نمایدچنین حکایت میکند:من فرارنمی کردم،من برای پذیرائی سیوان رفته بودم،خنده عصبی مانند را برید وازگفتن وجواب دادن باز ماندم.با خنده من که به هیچ وجه قصدی نبود دراعماق چشمانش اشک پنهانی،سوسو زدند واو باقدرت عجیبی مانع فرو ریختن آن گردید.من به شدت متأثرشدم.ولی چه کاری برای اوانجام داده می توانستم.عجیب است که به فروریختن اشک نجیب الله هیچکس دلسوزی نکرد وسترجنرال محمدنبی عظیمی میگوید که من برای اوچه کمک کرده میتوانستم وبلاخره کس پیدانشد که به او کمک ورحم کند ونجیب الله دروقت قدرت هرگز چنین فکرنمی کرد.همچنان درصبح همان روزیعقوبی وزیر امنیت دولتی«خاد»به گفته باقرفرین خودکشی کرده است ولی اکثریت به این عقیده هستند که یعقوبی توسط یارمحمد معاون اول خاد کشته شده است.
به همین ترتیب بعداز قتل یعقوبی یکی از طرفداران نزدیک نجیب الله جنرال عبدالباقی رئیس پنج امنیت دولتی«خاد»نیز به قتل میرسد. ازنوشته های ستر جنرال محمدنبی عظیمی چنین معلوم میگرددکه گویاازفرارنمودن نجیب الله حتی عبدالوکیل ویعقوبی اطلاع نداشتند،ازین رو یعقوبی خودکشی کرده است ووکیل به سرمسله فرارنجیب الله بینن سیوان را مورد انتقاد قرارداد وچنین مینویسد:”دروزارت خارجه همه«اعضای بیروی سیاسی»جمع شده بودند بحث های داغی درجریان بود.وکیل بینن سیوان را متهم کرده بود که اواز نجیب الله رشوت گرفته بود ومیخواست بدون سروصدا او را فرار بدهد.
سلیمان لایق، وطنجار،غوربندی،وانجنیرنظرم
درهمان روزوکیل براساس مصاحبه ژورنالیستان خارجی وداخلی چنین اعلان میکند:بی بی سی:”نجیب الله بندی شده وجنرال یعقوبی خودکشی نموده است ونجیب الله بحیث دیکتاتور ومانع صلح در افغانستان بوده است.”بدین ترتیب نجیب الله به دفترملل متحد فرارنموده ورژیم اوبرای همیش ازبین رفته است. ولی قابل تعجب اینست که نزدیکترین دوستان او مانند سلیمان لایق،وطنجار وانجنیرنظرمحمد درارتباط نزدیک باعبدالوکیل وزیرخارجه درسقوط نجیب الله نقش جدی را بازی میکنند وسلیمان لایق باراول بعداز فرارنجیب الله درپرده تلویزیون به آدرس او بدرود خویش را حواله میکند و وطنجار اورا تائید می نماید.
ازسوی دیگرقوتهای گلبدین حکمتیار به کمک رفیع،وطنجاروپکتین داخل شهرشده وتقریبأقرارگاه وزارت داخله ویکتعداد از نواحی سارندوی دراختیار اوداده میشودوعملأجنگ درشهر کابل درمیگیرد ولی بعدازجنگ شدید قوت های حکمتیار ازشهر کابل به عقب نشینی مجبور میگردد واحمدشاه مسعود به کمک گارنیزیون کابل وقوت های دوستم وامنیت دولتی درشهرکابل مسلط میشود.بدین ترتیب رژیم نجیب الله سقوط نموده وقدرت سیاسی به شورای موقتی 51 نفری که تحت رهبری صبغت الله مجددی درپاکستان ایجاد گردیده بود سپرده میشود ودوران قدرت مجاهدین آغاز میابد.
مؤخذ:یادداشتهای سیاسی ورویدادهای تاریخی.
نویسنده:سلطانعلی کشتمند.
افغانستان درقرن بیستم.
نویسنده:ظاهرطنین.
درسهای تلخ وعبرت انگیزافغانستان.
نویسنده:میرصاحب کاروال.
تلاش نافرجام نجیب الله در خروج از کشور:
هواداران نجیب الله از کودتای درونی رقیبان و مخالفان حزبی علیه وی و در جهت ناکامی پروسه صلح ملل متحد سخن می گویند، اما مخالفان او را متهم به خیانت و فرار از میدان رهبری حزب و حاکمیت قبل از تشکیل اداره انتقالی و انتقال قدرت در کشور می کنند. ستر ژنرال محمدنبی عظیمی، که جانبداران نجیب الله انگشت اتهام را به عنوان گرداننده ی اصلی کودتا علیه آخرین رهبر حزب دموکراتیک خلق و حاکمیت حزب بسوی او دراز می نمایند ادعا می کند که نجیب الله علی رغم اطمینانی که بروز 25 حمل 1371 (13 اپریل 1992) به او با حضور ژنرال آصف دلاور رئیس ستاد مشترک ارتش و شماری از ژنرالان دیگر در عدم خروج خود از کشور داده بود، نیمه شب به بهانه ی استقبال از بینن سیوان نماینده ملل متحد تلاش کرد تا مخفیانه از کشور خارج شود. وی می نویسد:«باور نمی کردیم که در بیداری به چنین حقیقت تلخی مواجه شویم. یک رئیس جمهور، یک رهبر حزب، یک قوماندان اعلی اردو(ارتش)، صاف و ساده حقیقت را نمی گفت و در پی فریب ما بود . پذیرایی از سیوان در نصف شب با موتر مبدل، بدون محافظ و تشریفات معمول توسط یک رئیس جمهور، آیا ممکن بود؟ آیا این فرار بود یا خیانت؟ چه نامی میتوانستیم به آن بدهیم؟ گریز مخفیانه، مفتضحانه توأم با خدعه و نیرنگ به قیمت گول زدن و فریب دادن بهترین رفقای خویش. بدون سرنوشت رها کردن یک حزب، یک دولت و یک ملت. این همان شخصی نبود که می گفت وطن یا کفن؟
اما فقیر محمد ودان عضو شورای مرکزی حزب وطن و از پرچمی های هوادار نجیب الله عزیمت وی را در رفتن بسوی فرودگاه تکذیب می کند و از رفتن وی در آن شب به وزارت امنیت دولتی سخن می گوید. به ادعای ودان وقتی نجیب الله در مسیر راه به ممانعت نیروهای گارد ملی روبرو می شود تصمیم می گیرد تا به دفتر ملل متحد برود و انکشاف اوضاع را از آنجا تعقیب نماید. ودان می نویسد:
محمد اسحاق توخی دستیار رئیس جمهور بعد از آن بنا بر هدایت تیلفونی رئیس جمهور از منزل خویش به دفتر سازمان ملل متحد آمده با او ملحق می شود. نجیب الله بعد از ورود به دفتر ملل متحد ذریعه تیلفون دفتر مذکور با نماینده خاص سر منشی سازمان ملل در امور افغانستان آقای بینن سیوان که در آن وقت در اسلام آباد بود تماس می گیرد. انکشاف جدید و مسئله پناهنده شدن خویش به دفتر نمایندگی سازمان ملل را برایش اطلاع میدهد. بینن سیوان به دوکتور نجیب الله اطمینان میدهد که ساعت یک بجه شب به میدان هوایی کابل خواهد رسید، مگر قوت های دوستم که کنترول میدان هوایی را بدست داشتند طیاره بینن سیوان را بعد از نشست محاصره نموده به او اجازه پایین شدن از طیاره را نمی دهند .)
ولی فلیپ کاروین Phillip Corwinمامور ارشد ملل متحد که در آن شب (26حمل 1371) با نجیب الله بود بر خلاف ادعای فقیر محمد ودان از رفتن نجیب الله بسوی فرودگاه غرض خروج از افغانستان صحبت می کند. کاروین می گوید که در آن شب من را “عونی بوتسالی “Avni Botsali معاون بینن سیوان باخود به اقامتگاه نجیب الله (قصر نمبر یک در محوطه ارگ کابل) برد و در آنجا با ژنرال توخی رئیس دفتر وی بر سر بیانیه استعفای رئیس جمهور کار کردند . سپس با عونی، دان کویرکیDan Quirke کارمند اداری ملل متحد، “پیتربایر” Peter Beier افسر دنمارکی ملل متحد در سه موتر مربوط به دفتر ملل متحد با نجیب الله، برادرش، توخی که همه 9 نفر می شدند بسوی فرودگاه کابل رفتیم. وی می نویسد:
بینن باطیاره ملل متحد در میدان هوایی نشسته و در داخل طیاره انتظار ما را می کشید . من فکر می کنم (میکردم) که باخود 15 نفر اعضای شورای بیطرف را آورده است . پلان اولی این بود که او آنها را در همین طیاره ایکه نجیب پرواز میکند با خود بکابل بیاورد. با این کار انتقال قدرت دست به دست صورت می گیرد. هنگامیکه به پوسته (محل بازرسی) آخری رسیدیم توقف داده شدیم. سربازان محافظ ما را اجازه عبور ندادند. نام شب را که با آن از چندین پوسته گذشتیم دفعتاً باطل شد…
در این تردیدی نبود که نجیب الله در آن شب (26 حمل1371برابربا 16اپریل1992) تصمیم به خروج از کابل گرفته بود تا هوا پیمای ملل متحد از فرودگاه خواجه رواش پرواز کند . اما نکته مورد پرسش این است که آیا نجیب الله توافق خود با ملل متحد را که در ازای استعفا، خروج محفوظ او از افغانستان تضمین شده بود با سایر رهبران حزب و حکومت و حتا با نزدیکترین افراد خود در میان گذاشته بود؟ و آیا او زمان این خروج را از قبل با رهبران حزبی و دولتی فیصله کرده بود؟ سازمان ملل چه زمانی را برای خروج نجیب الله از کابل مشخص کرده بود؟ قبل از انتقال قدرت یا پس از آن ؟
پاسخ پرسش های بالا را هوا داران و مخالفان حزبی نجیب الله و حتا مامورین ملل متحد بگونه ی متفاوت و متناقض ارائه کرده اند. بینن سیوان یک روز پس از پناهندگی دکتور نجیب الله به دفتر نمایندگی سازمان ملل (17 اپریل 1992) که در سفارت ترکیه در کابل صحبت میکرد گفت که در بین تمام گروپ ها توافق نظر وجود داشت تا نجیب الله استعفا داده و از کشور خارج شود، اما فلیپ کاروین اظهار میدارد که “جیانی پیکو” Gianni Picco مسئول بخش افغانستان در دفترملل متحد در نیویارک مخالفت خود را به چنین طرحی ابراز داشته بود: او (جیان یپیکو) در برابر تصمیم ملل متحد در بیرون کشیدن نجیب از کشور تا آن زمانیکه یک حکومت با اعتبار به عوض وی بوجود نیاید، مخالف بود. او می نویسد در اثنای یک کنوانسیون از بینن پرسیدم اگر نجیب از کابل خارج شود چه کسی به عوض او قدرت را در دست خواهد گرفت؟ پیکو ادعا می کند اگر بینن نجیب را از کشور بجای دیگر اعزام کرده نتواند “راه گریز ندارد”. بینن خودش از این صحبت انکار می کند که گاهی اتفاق افتیده باشد.
در اعلامیه ی آمادگی رئیس جمهور به انتقال قدرت که در هژدهم مارچ از سوی نجیب الله در حضور بینن سیوان بیان شد از خروج وی قبل از تشکیل اداره انتقالی وتحویل دهی قدرت صحبت نشده بود. در مصوبات و اعلامیه های هیئات اجرایی شورای مرکزی حزب وطن، وزیران و ژنرالان ارشد قوای مسلح، دادگاه عالی، سارنوالی (دادستان کل) و رهبران احزاب سیاسی که در حمایت از اعلامیه رئیس جمهور انتشار یافت نیز از خروج نجیب الله قبل از انتقال قدرت سخنی نبود. از سوی دیگر تمام اعضای رهبری جناح های مختلف حزب حاکم پس از پناهندگی نجیب الله به دفتر سازمان ملل نجیب الله را متهم کردند که او برنامه خروج خود را از آنها مخفی داشته بود. حتا سلیمان لایق از هواداران نجیب الله در شورای مرکزی حزب وطن یا همان دفتر سیاسی حزب دموکراتیک خلق که در آخرین اجلاس رهبران حزب پس از پناهندگی نجیب الله به دفتر نمایندگی سازمان ملل رهبری مؤقت حزب را در اجلاس بدوش گرفت، نجیب الله را متهم به ترک وطن بدون اطلاع حزب و رهبران دولت کرد. او در این اجلاس به بینن سیوان گفت: «چیزیکه شب گذشته حینیکه می خواستید او (نجیب الله)را از کشور به خارج انتقال دهید، اتفاق افتید تأسف آور بود. مخصوصاً که او توانست ملل متحد را شامل سازد. عملی را که نجیب الله انجام داد تا مانند یک دزد کشور را در نیمه شب ترک گوید، تأسف آور است. زیرا او نه با حزب و نه با دولت مشوره کرد .مؤخذ:
1 – یادداشتهای سیاسی ورویدادهای تاریخی
نویسنده:سلطانعلی کشتمند.
اردو وسیاست 2 –
نویسنده:سترجنرال محمدنبی عظیمی عضوکمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان
فرارمخفیانه، مفتضحانه توأم با خدعه و نیرنگ نجیب الله درنیمه شب :بعد از نيمه شب پنجشنبه،16 اپريل 1992، ريئس جمهور افغانستان، نجيب الله، با اعصاب ناآرام در سالون خالي قصر گلخانه رياست جمهوري، قدم ميزد. چهارده سال بعد از وقوع حادثه اي که تفنگداران حزب دموکراتيک خلق افغانستان رييس جمهور ديگري افغانستان، محمد داود، را با شانزده تن از اعضاي فاميلش بقتل رسانيدند و فقط بعد از هفده ماه، هشتم اکتوبر1979، اولين رييس جمهور کمونيست افغانستان با بالشت بسترش از بين برده شد. دکتور نجيب الله در حاليکه ميدانست که او آخرين رهبر حزب کمو نيست افغانستان خواهد بود، احساس مينمود که انبوهي از خطر او را نيز تهديد مي نمايد.
او ديگر با جنرالان دوروبرش اعتماد نداشت. او قبلا خانم و اولاد هايش را به هندوستان انتقال داده بود و اولاد هايش بي صبرانه انتظار ديدن اورا داشتند. دکتور نجيب الله تصميم گرفته بود تا با آنها به پيوندد. حاکميت چهارده ساله ح د خ ا رژيمی که از جانب اتحاد شوروي دفاع ميگرديد، ديگر به آخر رسيده بود و کشور مخروبه اي با نفوس در حدود 25 مليون نفر، يک مليون کشته، چند مليون زخمي و معلول، پنج مليون مهاجر در خارج، بتعداد پنج مليون بيجا شده گان داخلي و در حدود 25 مليون مين هاي فرش شده در سرزمين اين کشور بجا گذاشت. مداخله اتحاد شوروي در سال 1979 راه را براي نفوذ افراطيون مسلمان که از جانب پاکستان و عربستان سعودي تقويه ميگرديدند باز نمود. مسلمانان راديکال افغان، پاکستاني و عرب بشمول بن لادن، پايگاهاي رزمي در ساحات پشتون نشين، در شرق و جنوب و نوار مرزي پاکستان و افغانستان، تأسيس نمودند و در نتيجه پاکستان و افغانستان به مرکز تروريزم جهاني مبدل گرديدند.نجيب الله، دو روز قبل، چهاردهم اپريل، محفلي متلا طم و مملو ازآشفتگي را در قصر رياست جمهوري داير نمود و در آن محفل دو تن از جنرالان ملیت«تاجک» خويش را به خيانت متهم و اظهار داشت که آنها با عناصر و افراد مربوط مجاهدين مذاکرات مخفيانه داشتند. جنرالان رده بالاي نظامي مربوط مليت پشتون نيز دست به چنين خيانتي زدند. آنها تماس ها و مذاکرات مخفي خويشرا با رقيب سرسخت مسعود و اکستريميست مشهور، گلبدين حکمتيار وابسته به مليت پشتون داشتند. وابستگي عنعنوي قومي در افغانستان که بعضي ها آنرا خيانت ميدانند تأثيرات منفي خويش را در داخل کابينه نجيب و کارکنان و کادرهاي ح د خ ا عميقا بر جا گذاشت. تعدادي از اعضاي کابينه اش در جستجوي شامل شدن درتقسيم قدرت بعد از سقوط رژيم حاکم بودند. معاون تاجک نجيب در حزب وطن، به صورت مطمئن در مصاحبه اي با ژورنالستان گفت که “نجيب بايد برود”.برادر جوان نجيب، صديق الله راهي، فراري در ايالات متحده، نجيب را شخص داراي تکليف مغزي ناميد.گروه بندي هاي جديد سياسي در بين سياستمداران افغانستان در سطح عالي در حال شکل گيري بود. اين شکل گيري ها و پيوند هاي جديد، از کادرهاي رژيم نجيب تا بخش هاي مختلف تنظيم هاي جهادي، بيانگر پيوند ها و ارتباطات حاکم قومي و قبيلوي و وضعيت اتنيکي مسلط در جامعه افغانستان است. تقريبا همه افغان ها بر اين باور بودند که جنگ و خونريزي شديدي در حالت وقوع است. جنگ و خونريزي، بصورت کل در سياست قبيلوي افغانستان، زمانيکه مصالحه و توافق غير عملي ميگردد، قابل قبول براي سياستمداران افغانستان است. زيرا دوستان امروزي ميتوانند دشمنان فردا شوند. ايديالوژي هاي مانند کمونيزم، دموکراسي و اسلاميزم با از دست دادن حمايت از خارج و يا عدم علاقمندي حاميان خارجي اين ايديالوژي ها، کنار گذاشته شدند.موقعيت نجيب در همان صبح سرد پنجشنبه ، 16 اپريل 1992، خيلي ها متزلزل و بي ثبات بنظر ميرسيد. دوستان نزديکش به دشمنان وي پيوسته بودند. او توسط کساني احاطه و محاصره گرديده بود که ميخواستند حاکميت سياسي را به کساني تسليم دهند که قبلا آنانرا دشمنان وطن شان و گماشته گان اجنبي ميدانستند.
فقط چند ساعت قبل که نجيب با عظيمي و دلاور در قصر گلخانه روبرو گرديد، گارنيزيون هوائي بگرام تقريبا در 45 کيلومتري کابل بدون جنگ و مقاومت بدست قوت هاي مسعود سقوط نمود. نجيب ديگر متقاعد گرديده بود که دو جنرال تاجکش به مسعود تسليم گرديد ه اند. با کنترول بگرام توسط مسعود، عظيمي در تباني و توافق با جنگ سالار شمال، عبدالرشيد دوستم ، به تعداد شش هواپيما از افراد مسلح دوستم را توسط هوا پيماهاي دولتي به ميدان هوائي کابل انتقال داد. قوت هاي دوستم مدت بيش از شش سال برعليه مجاهدين در دفاع از حاکميت دولتي تحت رهبري ح د خ ا جنگيده بودند. مگر حالا دوستم در مخالفت با نجيب و در دفاع از مجاهدين قرار گرفته بود.زمانيکه جنرال رفیع و اسلم وطنجار، وزير دفاع نجيب در تباني با حکمتيار قرار گرفت،جنرالان تاجک بعداز فرار نجیب الله با مسعود ارتباط گرفتند، وطنجار و پکتين، وزير امور داخله نجيب، تسهيلات لازمه را براي راه يابي قوت هاي پياده حکمتيار مساعد ساختند. سازمان نيرومند آي اس آي پاکستان با تمام نيرو بيز نظامي حکمتيار را در چهار آسيا، واقع در حدود 15 مايلي جنوب کابل، با سلاح هاي جنگي اکمال مينمود.راکت هاي حکمتيار، ساخته شده در چين که توسط ايالات متحده به مجاهدين داده شده بود، بالاي شهر کابل به باريدن آغاز نمود.
در عين زمان، قوماندان مشهور مجاهدين، عبدالحق، تسليمي جنرال ديگري نجيب، جنرال گلرنگ، را در سروبي و تسليمي سروبي اعلام نمود. عبدالحق و گلرنگ، هردو از قوم احمدزي، قريه حصارک ننگرهار، براي مدت سه سال طور مخفي در ارتباط بودند. مسابقه روي اين بود که چه کسي ميتواند پيشتر بر کابل مسلط گردد.پترتامسن میگوید:براي مدت سه سال، 1989 ـ 1992، من بخش هاي مختلف از مجاهدين را تشويق نمودم تا از ادامه جنگ به خاطر تصرف کابل دست کشيده و براي يک مصالحه و توافق بخاطر ايجاد يک دولت انتقالي بعد از نجيب عملاً کار نمايند. من به حيث نماينده جورج بوش در بين
مجاهدين افغانستان 1989-
1992، در تماس نزد يک با پاکستان، عربستان سعودي، اتحاد شوروي و اروپاي غربي تلاش نمودم تا همکاري بين المللي را در رابطه با يک توافق ملي افغانها جلب نمايم. ايالات متحده از حل سياسي مسئله افغانستان به رهبري سازمان ملل حمايت مي نمود.
تلاش هاي دپلوماتيک امريکائي ها، شوروي ها و سازمان ملل در ناميبيا در 1989 و نيکاراگوا در1990 توانست مصالحه را در بين گروپ هاي متخاصم تآمين و انتخابات تحت نظارت سازمان ملل را برگذار نمايد. خروج قوت هاي اتحاد شوروي در سال 1989 از افغانستان شرايط حل صلح آميز را براي افغانستان نيز مهيا ساخت. توافق بين مسکو و دولت هاي ذيعلاقه اطراف افغانستان، بشمول پاکستان، ايران، چين و جمهوري هاي سابق اتحاد شوروي همسايه افغانستان، بخاطر حل صلح آميز مسئله افغانستان و ختم جنگ به مر حله حساسي انتقال صلح آميز قدرت از نجيب به يک دولت انتقالي موقت رسيده بود. مگر نجيب به ادامۀ کنترول قدرت تا زمان ايجاد يک دولت انتقالي پا فشاري مي نمود. درطي مدت سه سال از خروج قوت هاي اتحاد شوروي، مخالفت نجيب در رابطه به کناره گيري از قدرت در راه رسيدن به حل سياسي مسئله افغانستان مانع جدي بود. مگر حالا ديگر نجيب آماده گي خويش را براي کناره گيري از قدرت اعلام نمود تا از يکطرف از يک جنگ داخلي جلوگيري شود و از جانب ديگر خود را حفظ نمايد. مگر حالا ديگر موقعيتش در خطر قرار داشت. اردو متلاشي شده بود. جنرالان تاجک با مسعود و تعدادي از جنرالان پشتون به حکمتيار پيوسته بودند و جنگ بين مسعود و حکمتيار ميتوانست کشور را به جنگ تمام عيار قومي و قبيلوي بکشاند. در پانزدهم اپريل، پاکستان آشکارا پشتيباني خويش را از پلان صلح سازمان ملل اعلام نمود. مگر شک و شبهه زيادي در رابطه با اعلام همکاري پاکستان مو جود بود، زيرا ابزار کاري نظاميان و آي اس آي پاکستان در تغير سياست رسمي دولت پاکستان و بخصوص در مورد افغانسان و معاهده صلح تاريخ طولاني دارد.در داخل ديپارتمنت دولتي در واشنگتن، تلگرام هاي سري و راپورهاي پي درپي سي آي اي صفحه کمپيوتر من را در دفتر کارم پرنموده بود و ژورنالستان و دپلومات هاي خارجي متواتر به دفترم تماس ميگرفتند تا از حوادثي که در کابل بسرعت به وقوع مي پيوست آگاهي يابند. عبدالحق با من از سروبي تماس گرفت و در خواست کمک تامين مواد غذائي براي تقريبا 5000 قوت هاي دولتي که تحت قومانده جنرال گلرنگ قرار داشتند و اکنون به عبدالحق تسليم گرديده بودند، نمود. برادر مسعود، ولي مسعود،براي معاون من، ريچارد هوگلند، از ساحه قوت هاي مسعود خبر داد که هزاران تن از افراد مسلح مسعود از وادي پنجشير به جانب شمالي مارش نموده و بعد از گذشتن از بگرام در 10مايلي شمال کابل متوقف گرديده اند. ولي مسعود اذعان نمود که “اکنون هيچ چيزي نميتواند نجيب را حفظ نمايد.” ولي مسعود راست ميگفت. با وقوع حوادث سريع، موقعيت نجيب هر لحظه تضعيف و کنترول اوضاع از دستش خارج ميگرديد. او فقط ميتوانست بالاي تعدادي محدودي ازوفادارانش، مشاورين و خويشاوندانش و محدودي از گارد رياست جمهوري و رئيس [وزير] امنيت دولتي، يعقوبي، اتکاء نمايد. مگر دشمنانش هم در داخل امنيت ملي وسيعا نفوذ داشتند. ميدان هوائي کابل تنها راه گريز براي نجيب از افغانستان بود. زيرا ميدان هوائي بگرام ديگر تحت کنترول مسعود قرار داشت. مگر جنرال مسئوول امنيت ميدان هوائي کابل نيز به مسعود پيوسته بود.طي مدت دوسال، نماينده خاص سازمان ملل، بنين سوان، براي نجيب وعده داده بود، در صورتکه به حيث رييس جمهور از قدرت کناره گيرد، پناهنده گي سياسي اش را در هندوستان تضمين مينمايد. سيوان در همين موقع در پاکستان در جهت راضي ساختن رهبران شکاک مجاهدين براي قبول پلان صلح ملل متحد بود. در صبح روز 15 اپريل 1992، نجيب براي يکي از اعضاي دفتر سازمان ملل در کابل تلفوني تماس گرفت و مطالبه نمود تا بنين سوان طور عاجل به کابل پرواز نموده وي را از افغانستان خارج نمايد. نجيب اميد وار بود که هوا پيماي خاص بنين سوان خواهد توانست وي را طور مطمئن به هندوستان برساند. سيوان موافقه نمود، او تصميم گرفت تا با پانزده تن از افراد بيطرف دولت موقت، يک شوراي انتقالي بيطرف، به کابل پرواز نمايد و بعداً نجيب را از کابل به دهلي نو انتقال دهد.کمي بعدتر از ساعت يک صبح، 16اپريل 1992پنج تن از کارمندان خاص دفتر سازمان ملل در کابل به قصر رياست جمهوري رفتند. رئيس جمهور نجيب الله، ملبس با دريشي منظم خط دار در ساحه ورودي قصر منتظر بود. نجيب صحبت مختصري نمود، و آماده گي خويش را در رابطه به ترک افغانستان بخاطر تامين صلح ابرازداشت. برادر نجيب، احمد زي، جنرال محمد اسحق توخي با خانم و سه تن از فرزندانش، يک پيشخدمت، و يک باديگارد از قصر خارج گرديده و داخل وسايل نقليه گرديدند. کارمندان سازمان ملل به نجيب اظهار داشتند که هواپيماي بنين سوان بزودي در ميدان هوائي کابل نشست مي نمايد. تيم سازمان ملل براي آخرين بار متن استعفاي نجيب را که قبلا بنين سوان آنرا ترتيب داده بود از نظر گذراندند. بيانيه استعفاي نجيب قرار بود بعد از رسيدن نجيب به دهلي نو از طريق وسايل ارتباط جمعي به نشر سپرده شود.در آغاز معلوم ميشد که سناريوي مصالحه ملي سيوان نتيجه خواهد داد. يک ماه قبل در يک برودکاست راديوئي، در هژدهم مارچ، نجيب به جهان اعلام نمود که وي زماني که پلان صلح سازمان ملل تحقق پذيرد وآماده تطبيق گردد، آماده کناره گيري از قدرت خواهد بود . مگر جاي اورا کي خواهد گرفت؟زمانيکه نجيب و محافظين سازمان ملل در حال ترک قصر رياست جمهوري بودند، هواپيماي سازمان ملل که بنين سوان در آن بود و پيلوت آن يک استرليائي بود، در ميدان هوائي کابل فرود آمد. در نزديک بنين سيوان ديپلومات بريتانيائي، اندريوگيلمور، نشسته بود؛
مگر شوراي بيطرف مؤقت که سيوان
پلان نموده بود، با سيوان نبود. همان شوراي که با همکاري سازمان ملل، بايد به کابل مي آمد و لويه جرگه عنعنوي
افغانستان را سازماندهي و داير مي نمود.
اين لويه جرگه که انتخابات بعدي را در برداشت از پشتيباني کامل ايالات متحده و سازمان ملل برخوردار بود و يگانه راه عملي ختم جنگ در افغانستان دانسته مي شد. در 1992 سناريوي حل سياسي سازمان ملل نيازمند همکاري همه جانبه ايالات متحده و همسايگان اطراف افغانستان بود تا اين پلان تحقق يابد. ايالات متحده، روسيه و تمام همسايگان افغانستان بشمول پاکستان ظاهراً از اين
پلان پشتيباني نمودند.
پاکستان معتقد بود که هرگونه راه حل صلح آميز سياسي در افغانسان به نفع افغانهاي ميانه رو و ملي گرا چون ظاهر شاه، کرزي و يا قوماندانان معتدل چون مسعود و عبدالحق خواهد بود. پاکستاني ها در اين تشويش بودند که حل صلح آميز سياسي، روابط هند و افغانستان را نزديک خواهد ساخت و پاکستان را در يک موقعيت بد سياسي در رابطه با اهداف ستراتژيکش بين افغانستان و هندوستان قرار خواهد داد. يک رژيم ميانه رو ملي گراي افغان مسئله پشتونستان را از سر پيگيري خواهد نمود و پشتون هاي دو طرف خط ديورند را متحد خواهد ساخت و در نتيجه باعث متلاشي شدن پاکستان خواهد گرديد.جنرالان پاکستاني مصمم بودند تا راديکال اسلامي، گلبدين حکمتيار را بعد از سقوط نجيب در افغانستان مسلط سازند. هدف نهائي پاکستاني ها کنترول حاکميت سياسي در افغانستان بود. سازمان جاسوسي عربستان سعودي در دفاع همه جانبه حکمتيار و وهابي مشهور و بنياد گرا، عبدالرسول سياف قرار داشت. اين دو بنياد گراي افغان ميتوانستند مانع جدي در رابطه با توسعه نفوذ ايران و آسياي مرکزي در افغانستان باشند. اردوي پاکستان محاسبه نموده بود که حاکميت سياسي متشکل از بنياد گراهاي مذهبي طرفدار پاکستان ميتواند پيوند عميق ستراتژيک را بر عليه هند ايجاد نمايد، موضوع پشتونستان را ناديده بگيرد، احزاب دموکرات و سيکولار پاکستان را در تنگناي سياسي قرار داده و آنهارا از مسايل دروني در کنار قرار دهد و باصطلاح “جنگ مقدس” اسلامي را به کشور هاي مسلمان نشين آسياي ميانه توسعه دهد. طي دوازده سال جنگ بين اتحاد شوروي و مجاهدين افغانستان آي اس آي که از حمايت کامل سي آي اي برخوردار بود ، از جمله رهبران گروپ هاي مجاهدين افغانستان، گلبدين حکمتيار فرد نزديک و قابل اعتماد براي آي اس آي بود و از اين جهت مورد حمايت بيشتر سي آي اي نيز قرار داشت. حکمتيار در بين افغانها به کشتار مجاهدين مربوط گروپ هاي ديگر بيشتر مشهور بود. در اطلاعات و توضيحات واشنگتن
را در مورد اينکه بنياد گراهاي اسلامي چون حکمتيار
و سياف در برابر روسها بهتر مي جنگند، آی اس ای زمزمه ميکرد مگر در واقعيت امر، نه حکمتيار و نه سياف هيچگونه عمليات مهم جنگي را بر عليه روسها و يا نجيب نبرده اند.
ادامه دربخشهای بعدی به نشر میرسد.
. مؤخذ:کتاب جنگ هاي افغانستان
The wars of Afghanistan.
نویسنده:پترتامسن دپلومات آمریکائی درسالهای 1989 تا 1992 درسطح سفیر ونماینده باصلاحیت دارجورج بوش درافغانستان.
ترجمه:بصیرهمت،درسایت وزین آریائی به نشررسیده بود.
قسمت بیستم
فرارمخفیانه، مفتضحانه توأم با خدعه و نیرنگ نجیب الله درنیمه شب :
بخش دوم:
زمانيکه نجيب و کارمندان سازمان ملل متحد در 16 اپريل 1992 بطرف ميدان هوائي کابل در حرکت بودند تا با بنين سوان بپيوندند، در عين زمان وسائط باربري گران وزن حامل سلاح هاي CIA، افسران ISI با تغير قيافه در لباس مجاهدين، جنگجويان مربوط حکمتيار که توسط ISI آموزش ديده بودند، هزاران جوان آموزش ديده مدرسه هاي پاکستان و صد ها جنگجوي عرب از ساحات مختلف پاکستان بطرف کابل يورش بردند.واقعيت اينست که علاقمندي ايالات متحده بعد از خروج قوت هاي اتحاد شوروي و بخصوص ختم جنگ سرد، به افغانستان کمرنگ گرديد. در 26 سپتمبر 1991، هفت ماه قبل از رفتن نجيب بطرف ميدان هوائي کابل، من (نويسنده) طي تلگرام سري از سفارت ايالات متحده در لندن، به واشنگتن نگاشتم که تحقق پلان نظاميان پاکستان در افغانستان مبني بر ايجاد يک دولت بنياد گراي اسلامي است. زيرا گروپ هاي تروريست کشور هاي عربي پايگاهاي خود را در افغانستان ايجاد خواهند نمود.
واقعيت اينست که مخالفت پاکستان، سي آي اي و عربستان سعودي با پلان صلح سازمان ملل تهديد جدي بر انتقال صلح آميز قدرت از رژيم نجيب بود. حکمتيار و عبدالحق، واضح ساخت که جانشين نجيب با پلان صلح سازمان ملل نه، بلکه در ميدان جنگ معلوم خواهد شد. در جمله سه قوماندان جنگي مجاهدين، فقط عبدالحق در خواست سازمان ملل را، مبني بر عقب نگاه داشتن قوت هايش، پذيرفت. چشم مسعود هر لحظه به چگونگي پيشروي قوت هاي حکمتيار دوخته شده بود و هيچيک از آنها به يکديگر اعتماد نداشتند.
در ماه فبروري ، برادر ديگر مسعود، احمد ضيا، در خواست نمود تا با من در محل که مصئون و مطمئن باشد، در پشاورمشوره نمايد. او برايم گفت که مسعود از پلان سازمان ملل پشتيباني مي نمايد، مگر در صورتيکه حکمتيار به کابل حمله ننمايد، مسعود آماده است تا حکمتيار را شکست دهد. در نيمه ماه اپريل مسعود آماده بود تا به کابل داخل شود. مسعود اذعان داشت که او به هيچوجه آماده نيست تا کابل را به حکمتيار و جنرالان پاکستاني تسليم نمايد. مسعود براين مي باليد که تعداد زيادي از جنرالان نجيب به وي پيوسته بودند و ساحات بيشتري نسبت به حکمتيار بدست وي بود و پايگاه مهم هوائي بگرام را نيز تحت کنترول داشت.سه موتر سازمان ملل حامل نجيب و همراهانش به ساعت يک وسي صبح شانزدهم اپريل 1992 قصر رياست جمهوري را خاموشانه ترک نمودند. وسايط بطرف چپ در کوچۀ تاريکي دور خوردند و بطرف ميدان هوائي کابل در حرکت شدند. دان کوارک ايرلندي و کارمند سازمان ملل، موتر تويوتاي لندراور پيشروي را ميراند. افسر سياسي سازمان ملل، تبعه امريکا، فيليپ کارون در چوکي پيشروي نشسته بود. باد يگارد نجيب، مسلح با ، و پيشخدمت نجيب در عقب موتر بودند. راننده موتر دوم
دپلومات ترکي افني بوتسالي بود. دگرمن پاتريک نولن، افسر نظامي ايرلندي حامل تفنگي در سيت اول و نجيب و برادرش در چوکي عقب قرار داشتند. جنرال توخي، با خانم و اطفالش در موتر سومي، تيوتا، نشسته بودند.زمانيکه موترهاي حامل نجيب و همراهانش از قصر بطرف ميدان هوائي در حرکت شدند، بوتسالي به سيوان توسط راديوي ارتباطي اش خبر داد. در همين لحظه هواپيماي حامل سيوان در حالت نشست در ميدان هوائي کابل بود. مگر دفعتاً بخت نجيب برگشت. سربازان افغان کاروان وي را در آخرين نقطه کنترول عبوري، متوقف ساختند. تقريبا 200 يارد دورتر از ميدان هوائي، يک افسر نظامي به آنها گفت که نام شب درست نيست.جنرال توخي با عصبا نيت از موتر پائين شد و در برابر افسر مذکور قرار گرفت. افسرديگري در رسيد و با توخي در مناقشه شد. سرباز ديگري سلاح خويش را کشيد. توخي پافشاري مينمود تا راه کاروان نجيب را به داخل ميدان هوائی باز نمايد، مگر افسر با عصبانيت گفت که رئيس جمهور بايد دوباره به محل خويش بر گردد. افسر مذکور رو به توخي نموده اضافه نمود که مليشياي دوستم ترمينل ميدان هوائي را محاصره نموده اند. در صورتيکه داخل ميدان گردند، نجيب وهمراهانش به قتل خواهند رسيد.
رئيس جمهور نجيب الله ديگر به دام افتاده بود، او نميتوانست جلو رود. همچنان او با رفتن به قصر رياست جمهوري نيز خود را مصئون نميدانست. حوالي ساعت دو صبح، رئيس جمهور نجيب الله همراهان خويش را هدايت داد تا کاروان حاملش عاجلاً بطرف دفتر سازمان ملل متحد بروند . نجيب از طريق راديوي بيسيم که داشت با يعقوبي تماس گرفت. يعقوبي اطمينان داد که موضوع را بررسي و هرچه زود تر تماس خواهد گرفت. چند ساعت بعد، جسد يعقوبي در حاليکه تفنگچه اي به دستش بود، در دفتر کارش افتاده بود. ناوقت همانروز نطاق وزارت امنيت دولتي خودکشي يعقوبي را اعلان نمود. مگر هيچکسي در کابل خود کشي وي را باور ننمود. شايعه وسيعي در بازارپيچيد که گويا يعقوبي در حاليکه در عقب ميز کارش نشسته و از کلکين متصل ميزش به بيرون نگاه ميکرد ، با فير تفنگچه، در پشت سرش، بقتل رسيد.
روز بعد سرو صداها و گفتگو هاي در رابطه به اينکه، کي ماشه را بر فرق يعقوبي فشار داده است؛ فضاي کابل را پر نموده بود، معاون تاجک يعقوبي، دوست مخفي ديگرمسعود در داخل رژيم بود.نجيب الله ميدانست که حياتش در معرض خطر جدي قرار دارد. او ديگر به اعضا و کارمندان امنيت دولتي اش نيز باور نميکرد. در عين زمان، سيوان نيز فکر مينمود که حيات وي نيز در مخاطره قرار دارد. هواپيماي سيوان زمانيکه در ميدان نشست، ميدان را تاريکي فراگرفته بود. سيوان زمانيکه از کلکين هواپيمايش به بيرون نگريست، فکر نمود که با يک حالت غيرعادي روبرو است. دو محافظ، در بيرون هواپيما در روي اسفالت ميدان استاده بودند. در همين لحظه شخصي با بايسکل هواپيما را يک دور زد و بعداً ناپديد شد. ديگر از افسران که مطابق پروتوکول بايد سيوان را در نزديک هواپيما خوش آمديد ميگفتند و احترام لازم را انجام ميدادند، نشاني نبود.سيوان به پيلوت هواپيما هدايت داد تا دروازه هاي هوا پيمارا بسته نگاه دارد. سيوان به بوستالي از طريق راديوي مبايلش تماس گرفت. بوستالي از در گيري کاروان حامل نجيب به سيوان خبر داد. سيوان به وکيل، وزير خارجه وسترجنرال محمد نبی عظيمي قوماندان گارنيزيون، تلفوني در تماس شد و از ممانعت نجيب در رابطه با خروجش از افغانستان اعترض نمود. سيوان اين عمل را ممانعت جدي در راه تطبيق پلان صلح ملل متحد خواند. سترجنرال محمد نبی عظيمي با عجله بميدان هوائي رسيد.: دپلومات سازمان ملل فيليپ کارون بعدا نوشت
“در همان لحظات صبح 16 اپريل 1992، افغانستال به طرف يک جنگ وحشتناک داخلي ميرفت. در حاليکه نيروي کوچک و لرزان حاکميت هنوز هم احساس مي شد، در همين شب، چند صد يارد دور تر از ميدان هوائي کابل درحقيقت با خلع قدرت رييس جمهور برحال، نجيب الله ،حادثه مهم و قابل عطفي در تاريخ افغانستان در حالت وقوع بود.”حوالي چهار صبح، سترجنرال محمد نبی عظيمي به اطلاع سيوان رسانيد که وي ميتواند از هواپيما بيرون شود. سيوان و گيلمور از هواپيما خارج شدند. زمانيکه هردوبطرف موتر هاي که نزديک ترمينل در انتظار شان بود در حرکت بودند، گيلمور متوجه شد که دوقطار از مليشاهاي مسلح دوستم اطراف هواپيما را محاصره نموده اند. برخي از اين مليشه ها مسلح با راکت هاي ضد طياره بودند. زمانيکه سيوان به مجتمع سازمان ملل در کابل رسيد وي به حالت دشواري روبروشد. رئيس جمهور افغانستان، نجيب الله ،در داخل دفتر سازمان ملل، در داخل کشور خودش، خواهان پناهنده گي سياسي شده بود. زمانيکه گيلمور از محاصره هواپيما توسط مليشياهاي مسلح دوستم در تاريکي ميدان حرف زد، نجيب با صداي بلند فرياد زد: “اگر من ازنقطه عبوري آخرعبور ميکردم آنها بالاي ما فير مينمودند و اگر ما پرواز ميکرديم همه از بين ميرفتيم.”در همان آغاز سپيده دم که آذان نماز صبح از بلند گوهاي مساجد شهر کابل مردم را به اداي نماز و عبادت خداوند دعوت ميکرد، سيوان از شارژدافير هند تقاضا نمود تا سفارت هند نجيب را پناهنده گي سياسي دهد. شاژدافيرهند بعد از تماس با دهلي جديد، دوباره اطلاع داد که دولت وي بنابر خطري که شهروندان هند را تهديد مي نمايد، از دادن پناهنده گي به وي معذرت ميخواهد. ساعت پنج و پانرده صبح، سيوان نماينده گان کشور هاي فرانسه، چين، ايران، پاکستان و هند را در مجتمع سازمان ملل فرا خواند و آنها را از متزلزل بودن پلان صلح ملل متحد و خنثي گرديدن پناهنده گي نجيب به هند آگاه نمود. سيوان با نماينده سفارت هاي ايران و پاکستان ملاقات ديگري را تنظيم نمود. در حضور داشت نجيب، نماينده پاکستان پيشنهاد پناهنده گي سياسي را براي نجيب در پاکستان نمود. نماينده ايران براي نجيب اطمينان داد که در تماس با آنعده مجاهدين که ازکمک هاي ايران در دوران جهاد بر خوردار بوده اند، از هيچگونه مساعي در تامين امنيت و ثبات کابل دريغ نخواهد نمود.نجيب در حاليکه سعي مينمود تا خود را آرام نشان دهد، پيشنهادات و اطمينانيه هاي حيله گرانه دشمنان قديمي اش را رد نمود. وي وعده هاي آنهارا تمسخر آميز خواند. او مداخلات دوامدار و تاريخي پاکستاني ها و ايراني هارا در افغانستان بر رخ شان کشيد. بيشتر گفتار هاي نجيب متوجه ايرانيها بود. کارونCorwin که شخصاً حاضر بود، تشويش نشان داد که تعدادزيادي از پشتون ها، با دستان باز داخل دفتر سازمان ملل) خواهند شد و او را (نجيب) از کلکين بيرون خواهند انداخت. نجيب با هر سخن کارون، باصطلاح مانند مار زهري ورم ميکرد و هرلحظه فکر مي شد که مي ترقد.نجيب انتقاد شديدش را بالاي سيوان در مورد عدم اجراي تعهداتش وارد نمود و اعلام نمود که وي در چهار ديواري دفتر سازمان ملل خواهد ماند. وي دفعتا اتاق را ترک نمود. سيوان اعلام داشت که مجلس ختم است. دپلومات هاي ايراني و پاکستاني به سفارت هاي خويش برگشتند.ناوقت همان صبح، عبدالوکيل طي کنفرانس مطبوعاتي نجيب را محکوم نمود. وکيل که قبلا يکي از طرفداران جدي نجيب بود، اعلام داشت که: “نجيب، رئيس جمهور قبلي، غير مسئولانه ميخواست از کشور خارج شود.”او اعلام داشت که قواي مسلح جمهوري افغانستان از پرواز وي ممانعت نمود و اجازه نداد تا وي مذورانه و دزدانه کشور را ترک نمايد. وکيل اضافه نمود که”ما متاسف هستيم که “يعقوبي ، رئيس امنيت دولتي زمانيکه از فرار نجيب اطلاع يافت دست به خودکشي زد.” وکيل به مجمع ژورنالستان گفت که او(وکيل)،سترجنرال محمد نبی عظيمي و ساير مسئولين دولتي مذاکرات مستقيم را با احمد شاه مسعود ادامه خواهند داد تا قدرت را به قوت هاي شمال انتقال دهند.
کنفرانس مطبوعاتي وکيل هرگونه اميد براي تحقق پلان صلح ملل متحد را نقش بر اب ساخت. کابل مرکز افغانستان ، در آشوب و هرج و مرج فرو ميرفت. هزاره هاي شيعه که از جانب ايران مسلح و کمک ميشدند و سومين گروپ اتنيکي بعد از پشتون ها و تاجک ها به شمار ميروند، غرب کابل را اشغال نمودند. حکمتيار که عمدتاً بالاي پشتون هاي ساکن محلات جنوب کابل حساب ميکرد، از طريق جنوب حملات خويش را به کابل سازمان داد. مسعود و دوستم ،کابل و شهرهاي شمالي و شرقي را تحت کنترول داشتند.
وطنجار، وزير دفاع، از مليت پشتون، بالاحصار کابل را با تعدادي از سربازان رژيم به جنگجويان حکمتيار تسليم نمود
افسران مربوط به پاسداران انقلاب ايران با استفاده از پوشش ديپلوماتيک در سفارت ايران در کابل، وسايط زرهي دست داشته خويش را براي هزاره هاي ساکن محلات غربي کابل توزيع نمودند. ايراني ها با استفاده از فرصت براي هزاران هزاره جوان سلاح توزيع نمودند تا از فاميل هاي خويش در برابر باصطلاح عمال غارتگري پشتونها، تاجکها ، و عربها دفاع نمايند.
قوت هاي حکمتيار مناطق جنوبي کابل را در پنجم اپريل مورد حمله قرار دادند، و جنگ مدت سه روز دوام نمود. مسعود، دوستم و جنرالان رژيم که به مسعود و دوستم پيوسته بودند، ضد حمله را آغاز نمودند. هواپيماهاي وفادار به مسعود بالاي نيروهاي حکمتيار که متشکل از افغانه ، پاکستاني ها و عرب ها بودند بمبارد نمود که در نتيجه قوت هاي مربوط به حکمتيار را از جنوب کابل مجبور به عقب نشيني نمودند. جنگ هاي کوچه به کوچه به محلات غربي هزاره نشين توسعه يافت. جنگجويان از همه تنظيم ها به خانه ها داخل شدند، دست به کشتار و چوروچپاول زدند. بر زنان و دختران جوان طور وحشيانه در مقابل چشمان اعضاي فاميل شان تجاوز صورت گرفت. چندين تن طلا ذخيره بانک مرکزي افغانستان دستبرد گرديد. مسعود قوت هاي حکمتيار را تا چهار آسياب عقب زد و در مقابل، حکمتيار سيلي از راکت ها ي تامين شده از جانب آي اس آي را بر کابل فير نمود که منجر به کشته شدن هزاران انسان بيگناه در شهر کابل گرديد. همچنان ايران سيلي از سلاح ، مرمي و پول نقد را در خدمت گروپ هاي شيعه مستقر در شهر کابل قرار داد.
واقعيت اينست که ، مجاهدين در طول 12 سال جنگ برعليه کمونست ها هيچگاهي نتوانستند خط دفاعي اطراف کابل را بشگافند و در شهر رخنه نمايند. مگر حالا شهر کابل ميدان خونين نبرد تنظيم ها شده بود. شب و روز، انفجار راکت هاي فيرشده ساحات مختلف شهر را مي لرزاند. صداي فير راکت، خمپاره و تفنگ در کوچه و خيابان و معبر شهر کابل طنين انداز بود. جاده 150 مايلي مسير کابل- پاکستان مملو از مردمي شده بود که از داخل و حومه هاي شهر فرار نموده بودند. کارمندان ادارات دولتي، افسرا ن و سربازان شامل رده بالا و پائين يکجا با مردم عادي با موتر، سرويس، مرکب و با پاي پياده از شهر خارج شده و بطرف قريه جات و محلات دورتر روان بودند.
خروج افتضاح آور قوت هاي اتحاد شوروي از افغانستان در فبروري 1989 نشانه سقوط و ورشکستگي اتحاد شوروي درمرحله اول به حيث يک ابر قدرت و بعداً به حيث يک ملت بود.
مگر اين تنها اتحاد شوروي نبود که با عقب نشيني اش افغانستان را بدام بنيادگرائي و انارشي کشانيد. تغيرات زيادي نيز در ستراتژي جهاني واشنگتن از 1986 به بعد وارد آمد. زمانيکه رونالدريگن با خانمش دعوت مجللي را به افتخار قوماندان عبدالحق در قصر سفيد ترتيب داد، در اين دعوت ريگن رو به قوماندان عبدالحق، که هفده بار در عمليات برعليه ارتش سرخ زخمي شده بود، نموده شعار دادکه “عبدالحق ، ما با تو هستيم.”
. مؤخذ:کتاب جنگ هاي افغانستان
The wars of Afghanistan.
نویسنده:پترتامسن درسالهای 1989 تا 1992 درسطح سفیر ونماینده باصلاحیت دارجورج بوش درافغانستان.
ترجمه: محترم بصیرهمت، قبلأدرسایت وزین آریائی به نشررسیده بود.
فرارمخفیانه، مفتضحانه توأم با خدعه و نیرنگ نجیب الله درنیمه شب:
بخش سوم:
جنگ سرد در کريسمس 1991 زمانيکه اتحادشوروي فروپاشيد، خاتمه يافت. ميخائيل گرباچف از کرملين رخت سفر بست و بوريس يلسن جايگزين آن شد. تأمينات نظامي و مالي مسکو به رژيم نجيب در کابل متوقف گرديد. جمهوري هاي جديد و مستقلي در نوار مرزي افغانستان ظهور نمودند. با اين تغيرات اکنون ديگر افغانستان در حدود بيشتر از 400 مايل، از روسيه فاصله داشت. ديپلومات هاي امريکائي در دهليز ديپارتمنت دولتي به رفقاي شان گفتند که “رئيس جمهور ميخواهد خارج شود” و آنها موضوع افغانستان و وقايع را که در آن زمان به سرعت به وقوع ميپيوست جدي نگرفتند. زمانيکه براي رئيس جمهور بوش در رابطه به امکان از سر گيري جنگ هاي جديد در افغانستان، بعد از خلع نجيب از قدرت، معلومات داده ميشد. رئيس جمهور بوش پرسيد “آيا هنوز هم چنين چيزي جريان دارد؟”اداره کلنتن طي دوبار دوره رياست جمهوري اش و بعداً اداره بوش قبل از 11/9 ، امور سياسي افغانستان را نه بطور مستقيم، بلکه از طريق پاکستان بررسي و اجرا مينمودند، بدين معني که، در عمل امريکائي ها از طريق اردو و آی اس آی پاکستان در امور افغانستان ذيدخل بودند،از 1992 تا 1994، حکمتيار با راکت هاي تأمين شده بوسيله آي اس آي شهر کابل را از ديد يکتن از افغان ها، به شهر،
شهري در جرمني که در جنگ جهاني دوم باثر بمباردمان هاي شديد به خرابه مبدل گرديد، تبديل نمود. در 1994 پاکستان مسير کمک هاي خويش را از حکمتيار بجانب طالبان تغير داد. يک “اتحاد نامقدس” ميان طالبان و القاعده،
افغانستان را الي حادثه يازدهم سپتامبر تحت کنترول قرار داد ه بود.احمد شاه مسعود کنترول کابل را بين سال هاي 1992 و 1996 به د ست داشت. نجيب تا زمان رسيدن طالب ها بکابل در مجتمع سازمان ملل طي چهار سال محصور و عملا از ذهنيت ها فراموش و کنار گذاشته شده بود. سازمان ملل تامينات غذائي و ساير ضروريات روزمره وي و سه تن از همراهانش، احمد زي برادرش ، توخي و باديگارد وي، را تامين مينمود.ملالت و خستگي نجيب روزانه با ديدن فلم هاي هندي، باليوود و گاهگاهي با ملاقات، الکس تير کارمند خاص سازمان ملل که امريکائي بود رفع ميشد. سازمان ملل بعد از اينکه کارمندانش را از کابل تخليه نمود ، الکس تير را موظف نموده بود تا ماهانه با نجيب ملاقات نمايد.هدف اصلي ملاقات ماهانه الکس تير با نجيب اين بود که وي براي نجيب اله راديوي مخصوص مربوط سازمان ملل را ميبرد تا وي با خانمش در دهلي جديد صحبت نمايد. تير ادامه ميدهد:“هرسه آنها مدت چهار سال در اين وضعيت عجيب بسر مي بردند. حالت آنها براي انسان همان صحنه فلم
را به ياد مي آورد، آها بسيار وقت در داخل اين خانه مانند اسيرباقي ماندند. من اين بکس دستي حاوي راديوي مخابره را در هر ماه يکبار به نجيب ميبردم تا با خانمش مستقيما تماس بگيرد. در هر ملاقاتم من وظيفه دشواري داشتم، زيرا سازمان ملل مبلغي بسيار ناچيزي براي مصرف تماس راديوئي داشت و هر دقيقه آن خيلي گران تمام مي شد. نجيب در هر تماس فقط نيم ساعت وقت داشت تا صحبت نمايد. بيشتر از اين مدت اختصاص داده شده تماس بايد قطع ميگرديد. “در سپتمبر 1996 ، قبل ازاينکه طالبان، پاکستاني ها، عرب ها و جنگجويان القاعده به شهر کابل داخل شوند ، مسعود کابل را تخليه نمود. مسعود به نجيب پيشنهاد نمود تا بخاطر تامين امنيتش با هليکوپتر شخصي مسعود يکجا با وي به پنجشير برود، مگر نجيب تصميم گرفت تا در دفتر سازمان ملل باقي بماند زيرا او فکر ميکرد که طالبان نيز امنيت وي را تامين خواهند نمود و وي را اجازه رفتن به هند خواهند داد. پاکستان نيز به سرمنشي سازمان ملل اطمينان داد که در رفتن نجيب به هند همکاري خواهد نمود. سرمنشي سازمان ملل، پتروس غالي، معاون سکرترجنرال سازمان ملل، مارک گولدنگ را به کابل فرستاد تا نظر نجيب را در زمينه جويا شود. مارک گولدنگ بعد از ديدار با نجيب دوباره به سرمنشي سازمان ملل راپورميدهد که “نجيب تشويشي از طالبان ندارد” و تکرار مينمايد که “يگانه دشمن وي احمد شاه مسعود بود”. گولدنگ همچنان اين موضوع را در قندهار به طالبان نيز راجع نمود. مگر از رهبر طالبان صداي شنيده نشد. گويا که طالبان در مورد چيزي نشنيده باشند.در نيمه تاريکي 26 سپتمبر 1996، هزاران طالب با جنگجويان پاکستاني و عرب از شهرها و ساحات جنوبي داخل کابل گرديدند. فقط چند ساعت قبل، آخرين افراد مسعود کابل را به قصد وادي پنجشير ترک نمودند و خاموشي هولناکي بر شهر کابل مستولي گرديد.بيشتر طالبان با پاي پياده داخل کابل گرديدند. انبوهي از افراد در تاريکي به کوچه ها ريختند. طالبان جنگجو با ريش هاي انبوه و دستارهاي سياه سوار برپيک اپ ها در ميان انبوهي از سربازان پياده بطرف شهر سرازير شدند. شهريان کابل با دنياي از شک و ترديد از کلکين هاي خانه هاي شان بطرف اين پيروزمندان ميديدند و مي انديشيدند که اين جنگ آوران پيروزمند چه ارمغاني را براي مردم خواهند آورد.چهار طالب ، بنا بگفته يکي از افغان ها بشمول يک افسر آي اس آي اراسته با قيافه طالبان، توسط يک داتسن جاپاني مستقيما به مجتمع سازمان ملل راندند. وظيفه اصلي آنها فريب دادن رئيس جمهور سابق و خارج ساختن وي از دفتر دپلوماتيک سازمان ملل بود.نجيب، برادرش احمد زي، جنرال توخي و جفسر مشتاقانه منتظر رسيدن طالبان در دفتر سازمان ملل بودند. هاشم پکتياني، که با سقوط کابل توسط مسعود، به پشاور رفته بود، طور دوامدار به کابل به ديدن نجيب مي آمد و مواد غذائي و ساير مواد ضروري نجيب را تامين مينمود. بقول يک منبع اگاه افغان، پکتياني در تماس دوامدار با افسران استخباراتي پاکستان در پشاور بود و پاکستاني ها به وي، پکتياني، اطمینان داده بودند که به نجيب صدمه اي نخواهد رسيد. همچنان پکتياني به خانم نجيب نيزدر دهلي جديد اطمينان داده بود که وي با نجيب همواره در تماس است.سه طالب در حاليکه دريور شان در خارج منتظر بود داخل مجتمع سازمان ملل گرديدند. نجيب با گرمي آنانرا استقبال نموده و يک پاکت چاکليت سويسي برايشان تعارف نمود و بشوخي اظهار نمود که اين تنها تحفه ايست که در دسترسش قرار دارد و تقديم آنها مينمايد. هر سه طالب عقب يکديگر قرار گرفته به زمين زانو زدند و هرکدام به ترتيب دست نجيب را گرفته به رسم عنعنوي بوسه زدند. بعداً طالبان وي را دعوت نمودند تا با آنها به قصر رياست جمهوري برود. نجيب با گرمي اين دعوت را پذيرفت.موتر داتسن که در خارج مجتمع سازمان ملل منتظر بود، داخل دفتر سازمان ملل شد و نجيب در سيت پيشروي، توخي، جفسر و سه طالب در عقب داتسن قرار گرفتند. احمد زي در داخل مجتمع سازمان ملل باقي ماند. نزديک قصر رياست جمهوري، دريور موتر را آهسته نموده رو به طرف توخي و جفسر نموده گفت که آنها بايد دوباره به دفتر سازمان ملل برگردند، زيرا در داخل قصر ديگر به باديگارد ضرورت نيست. توخي در پاسخ گفت “رئيس جمهور ما با شما است، بدون اجازه رئيس جمهور ما نميتوانيم موتر را ترک کنيم. نجيب به دريور هدايت داد تا موتر را ايستاد نمايد. او بطرف توخي و جفسر صدا کرد که وي به دفاع آنها در داخل قصر نيازندارد. آنها بايد به دفتر سازمان ملل بروند. توخي و جفسر دوباره به دفتر سازمان ملل بر گشتند. در دفتر سازمان ملل، آنها احمد زي را با روحيه عالي ديدند. او ملبس با دريشي در انتظار رفتن به قصر رياست جمهوري بود.ديري از نيمه شب نگذ شته بود که گروپ دوم طالبان به دفتر سازمان ملل رسيدند، ولي آ نها نسبت به گروپ اولي کمتر مهربان بودند. آنها بعد از طعن و لعن زياد، احمد زي را از دفتر سازمان ملل بيرون نمودند. توخي و جفسر با عجله مجتمع سازمان ملل را ترک گفتند و از طريق جاده هاي فرعي و مارپيچ مانند شهر کابل فرار نمودند.
در عين زمان، داتسن حامل نجيب وي را بداخل قصر رياست جمهوري و بعدا به نزديک اتاقي راهنمائي نمودند. اتاقي که در آنجا نجيب وحشيانه مورد لت و کوب قرار گرفت و بعداً وي را از بين بردند. جسد وي در حاليکه به وسيله طنابي بدنبال موتري بسته گرديده بود، دورادور ساحه قصر کشانده مي شد.
در صبحدم 27 سپتامبر 6 199اجساد خونين نجيب و برادرش، احمدزي در پايه بلند ترافيک، بيرون تر از ديوارهاي قصر رياست جمهوري، آويزان گرديد و بسته اي از بانک نوت هاي اتحاد شوروي وقت و سگرت بداخل دهن و بيني جسد سوراخ شده و لرزان نجيب فرو برده شده بود.
گرفتاري محيلانه و اعدام وحشيانه نجيب نشانه از عمليات تمام عيار، آگاهانه استخباراتي بود. طالبان به تنهائي نميتوانستند چنين عمليات سازمان يافته و محتاطانه را که از يکطرف نجيب و برادرش را از دفتر دپلوماتيک سازمان ملل خا رج ساخته و بعداً وي را بقتل رسانيدند، انجام دهند.
بعداً يک منبع اطلاعاتي مسعود خبر داد که اين عمليات توسط آي اس آي تنظيم و در معرض اجرا قرار گرفت. اين ادعا قانع کننده بنظر ميرسد زيرا اين مسئله توسط يکي از منابع ديگر افغان که در موقعيت بالاي قرار داشت و از من خواسته شده تا از ذکر نام اين شخص و منبع اجتناب نمايم، نيز تصديق گرديده است. پاکستان با اين عمل، يکباره خود را از تشويش اينکه مبادا نجيب در آينده در تباني با دشمن سابقه پاکستان، هند درد سر پاکستان گردد، رها نمود.
قرار اطلاع دست داشته، سر دسته سه طالب که نجيب را به قصر رياست جمهوري بردند، شخصي بدنام و انگشت شماري بنام عبدالرزاق، ملاي خشن مربوط طالبان مسکونه سرحد پر پيچ و خم بين کويته و قندهار و وا بسته به آي اس آي – حزب جمعيت العلماي اسلامي پاکستان بوده است. بسياري از افغانها بدين باور اند که همين عبدالرزاق نجيب را در داخل قصر بقتل رسانيده است.
درکتاب راز خوابیده اسرارمرگ نجیب الله نوشته رزاق مامون چنین میخوانیم: محمد حیدرصفاننگرهاری سابق عضو جناح پرچم حزب دموکراتیک خلق نقل می کندکه برای وی قدیر پسر جنرال آصف شورازجنرالان خلقی که درکودتای شهنوازتنی علیه نجیب الله نقش مهم داشت و در کودتا کشته شد،اظهار داشت که غرزی خواخوژی از افسران خلقی صبحگاه ششم میزان 1376 برای من گفت که قاتل پدرت را امروز کشتم.این افسربا طالبان بود وی در حکومت حامدکرزی معاون اپراتیفی سازمان استخبارات طالبان کارمیکرد، وی در حکومت حامد کرزی تا سال 2008درکرسی معاونیت شهرداری کابل نیزایفای وظیفه می نمود.
نجیب الله درآخرین دقایق زندگی خود نیز قربانی کینه و خصومت درون حزبی گردید.هرچند که او ظاهرأ پس از چهارسال پناهندگی در دفترسازمان ملل در کابل از سوی طالبان به دار آویخته شد،اما برخی از تحلیلگران قتل او راکار جناح حزب خلق به ویژه حلقه مربوط شهنوازتنی می پندارند.
اگرریشه های اصلی ناکامی رهبری نجیب الله تنها در پیوند به ویژگیهای فردی او برسی شود چه نکات منفی در وجود وی مانع موفقعیت های این زعامت گردید؟ وقتی چنین پرسشی را با هریک ازاعضای ارشد و رهبری جناح پرچم حزب دموکراتیک خلق افغانستان درمیان بگذارید،آنها ازبی صداقتی،چندگانگی و ابهام درسیاست نجیب الله را عامل ناکامی وی در رهبری حزب دموکراتیک خلق وحاکمیت تلقی میکنند.آنها میگویند که نجیب الله سیاست روشن نداشت وبسیار مسایل را در پشت پرده بدون مشارکت کسانی که در داخل حزب پیش می برد که رهبری واقتدار او مرهون حمایت آنها بود.او در دوران رهبری خود درحزب سیاست یکه تازی و شانتاژ داشت.اوسیاست ترساندن را پیش گرفته بود وتبلیغ می کردکه اگراونباشد همه به گونه ای ضربه می خورند.خلقی را از پرچمی می ترساند و پرچمی را از خلقی وهر دو را از مجاهدین.بخش نجات وگریز را به خود اختصاص میداد و زدن و کشتن را به دیگران می سپرد. از این گذشته اوپس ازخروج قوای شوروی تدریجأ سیاست حزبی خود را رها کرد.ازیکسوبه سیاست قومی روی آورد واز سوی دیگر در صددآن شد تا به سیاست پیروزمند غرب راه پیدا کند.این اندیشه او را به یک رهبرغیرقابل اعتماد در درون حزب بدل ساخت.
بعد از حادثه يازدهم سپتامبر، قوت هاي بين المللي برهبري ايالات متحده يکجا با نيروهاي شمال، طالبان و القاعده را به پايگاهاي اولي شان در پاکستان عقب راندند. در چنين حالتي جنرالان پاکستاني ديگر نميتوانستند در برابر اين اقدام قوت هاي بين المللي قرار بگيرند و از تغييرات که در افغانستان بوقوع پيوست مستقيما جلوگيري نمايند.
. مؤخذ: 1- کتاب جنگ هاي افغانستان
The wars of Afghanistan.
نویسنده:پترتامسن درسالهای 1989 تا 1992 درسطح سفیر ونماینده باصلاحیت دارجورج بوش درافغانستان.
ترجمه: محترم بصیرهمت، قبلأدرسایت وزین آریائی به نشررسیده بود
2- راز خوابیده اسرارمرگ نجیب الله.نوشته رزاق مامون.
3- دکتورنجیب الله، صعود و سقوط دررهبری وحاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان.
محمداکرام اندیشمند.
پناهندگی نجیب الله به دفتر سازمان ملل:
نجیب الله با همراهانش و ماموران ملل متحد به دفتر نمایندگی این سازمان در کابل برگشت. او هنوز امید وار بود تا زمینه خروجش از کابل توسط نماینده سرمنشی ملل متحد مساعد شود. نجیب الله که پس از خروج قوای شوروی تلاش بی حاصل کرد تا غربی ها به خصوص ایالات متحده امریکا گوش خود را به شنیدن فریادهای او در مورد خطر افراطگرایان اسلامی باز نگهدارند و از این زاویه به او توجه نمایند،همه تلاشهایش نقش برآب شد. در آن آخرین شب زوال حاکمیت خویش نیز نا امیدانه در این توهم به سر میبرد. او به فلیپ کاروین کارمند امریکایی سازمان ملل بار دیگر به این خطر انگشت گذاشت. کاروین می نویسد : «ما با نجیب و جنرال توخی (نیمه شب 27حمل 1371) در دفتر کار بینن نشسته ایم . نجیب رو به من کرده می گوید : شما ملاحظه می کنید؟ اینان همان عناصر افراطی اند که در مورد شان بشما گفته بودم . و این هنوز آغاز کار است. [نجیب خود را به حیث یک فرد معتدل بین رژیمهای کهنه فیودالی و فوندا منتلیستهای مدرن میشمارد.] »
اما شاید کارون نمی فهمید که “اینان” نه آن عناصر افراطی مورد اشاره نجیب الله بلکه ملیشه های دولت و حزب تحت رهبری او اند که برای جنگیدن در مقابل آنان از سوی موصوف و دولت شوروی ایجاد و تقویت شده بودند.
بینن سیوان با وساطت سترجنرال محمد نبی عظیمی و جنرالان دیگر رژیم نجیب الله که در فرودگاه کابل توسط نیروهای دوستم در داخل هوا پیما محصور شده بود به دفترش انتقال یافت. او بلا فاصله به تلاش های خود آغاز کرد تا زمینه را برای خروج نجیب الله از دفتر ملل متحد به خارج از افغانستان و یا به یکی از سفارت خانه های خارجی در کابل مساعد کند. او نخست به کارمند ارشد سفارت پاکستان در کابل تماس گرفت و از او خواست تا رهبران مجاهدین در پشاور به تشکیل شورای عاجل و مؤقت نظامی در عوض خروج مصئون نجیب الله قانع ساخته شوند و سپس شورای بیطرف قدرت را از شورای نظامی تحویل بگیرد. وقتی این طرح غیر عملی به نظر رسید، بینن سیوان از سفارت هند خواست تا به نجیب الله پناه سیاسی اعطا کند . این تقاضا مورد قبول دهلی نو قرار نگرفت. سپس بینن سیوان دروازه های سفارتهای دیگر را در کابل تک تک کرد تا از آنها بخواهد به نجیب الله پناهندگی بدهند. بینن سیوان اغلباً تلاش های زیادی کرد. زیرا او دفتر ملل متحدرا برای اقامت نجیب الله امن تلقی نمیکرد و حضور موصوف را انگیزه حمله بر دفتر ملل متحد می پنداشت. او این نگرانی رابه “جیانی پیکو” مسئول بخش افغانستان در نیویارک انتقال داد و حضور نجیب الله را در دفتر بم ساعتی نامید و مخالفان مسلح، او را قصاب خواندند . از میان سفارت های ایران و پاکستان که بینن سیوان به آنها تماس گرفت سفارت پاکستان حاضر شد تا به نجیب الله پناه بدهد اما وقتی سیوان این موضوع را بانجیب الله در حضور دیپلومات های پاکستانی و ایرانی که به دفتر او آمده بودند مطرح کرد، نجیب الله آنرا نپذیرفت . فلیپ کاروین از مامورین ملل متحد میگوید که نجیب الله در این نشست با احساسات صحبت کرد و گفت: «من به پاکستان نمیروم! این راه حل نیست. من ترجیح میدهم در همین محوطه ملل متحد باقی بمانم. جوابگو، پلان صلح ملل متحد و شورای بیطرف است که بزودی ممکن بحیث ارگان انتقالی، قدرت را تسلیم خواهد شد. نجیب هنگامیکه صحبت میکرد، انگشتان خود را بسوی بینن و نمایندگان ایران و پاکستان نشانه میگرفت. آنها را در نقض وعده هایشان و دامن زدن به مناقشات اتنیکی در داخل افغانستان متهم می ساخت. »
حتا تلاش بینین سیوان برای قانع ساختن شورای مرکزی حزب وطن یا حزب دموکراتیک خلق برای بیرون کشیدن نجیب الله از کابل در هفدهم اپریل1992 ( 28 حمل 1371)بی ثمر بود. سلیمان لایق که حزب را سر پرستی میکرد تقاضای سیوان را در اجلاس شورای مرکزی حزب مبنی بر خروج مصئون نجیب الله از کابل نپذیرفت؛ هر چند او نمی توانست نقشی در این مورد ایفا کند. مراجعه ی بینن سیوان به عبدالوکیل وزیر خارجه در حکومت نجیب الله در همراهی با دیپلوماتهای روسیه و هند نیز دروازه ی خروج نجیب الله را از کابل نگشود. وکیل به سیوان گفت: «آیا ملل متحد علاقمند آسایش صرف یکنفر است؟ آیا نباید توجه را به تمام اعضای حکومت و برای همه کشور معطوف کرد؟ هر کس باید از کوشش های ملل متحد نفع ببرد. هیچکس در سایر افغانستان انتظار این عمل را نداشت. هیچگاهی در گذشته در تاریخ افغانستان چنین اتفاقی نیافتیده یک رئیس جمهور بدون اندکترین مشوره می گریزد. چرا با حکومت و قوای مسلح مشوره نکرد ؟ »
بینن سیوان تا 23 اپریل 1992 در افغانستان باقی ماند و علی رغم تلاش های بسیار از جمله مذاکره با احمدشاه مسعود در شهر چاریکار و با عبدالرشید دوستم در شهر مزار شریف توفیقی در بیرون بردن نجیب الله از کابل نیافت.
با پناه بردن نجیب الله رهبر حزب دموکراتیک خلق و حاکمیت این حزب به دفتر نمایندگی ملل متحد در کابل حاکمیت این حزب فروپاشید . اما نمایش فروپاشی حاکمیت حزب دموکراتیک خلق یا حزب وطن و پناهندگی نجیب الله رهبر این حزب و حاکمیت به دفتر سازمان ملل بصورت آنی و یک شبه به وقوع نپیوست. بخش اصلی عوامل و زمینه های درون حزبی این نمایش از همان آغاز حاکمیت حزب با کشمکش ها و توطئه های رهبران حزب و فراکسیونهای مختلف آن آغاز یافته بود که آخرین پرده ی آن در پناهندگی آخرین رهبر حزب به دفترسازمان ملل و سپس با جسد حلق آویز شده او در چهار راهی آریانا تبلور یافت. اعلامیه نجیب الله از آمادگی به استعفا و انتقال قدرت مبتنی بر پلان سازمان ملل و سایراعلامیه ها از سوی نهاد های مختلف حزبی و دولتی در حمایت از آن در حالی انتشار یافت که تمام این نهادها و مراکز قدرت نه در توافق و همسویی بلکه در مخالفت و خصومت به سر می بردند و مشغول توطئه در برابر هم بودند. وجود فضای خصومت و منازعه فزاینده در درون حزب حاکم وطن از یکطرف راه را برای تطبیق پروسه صلح ملل متحد و تشکیل اداره انتقالی که هیچ میکانیزم روشن و تضمین شده ای در آن به نظر نمی رسد، می بست و از سوی دیگر عدم صداقت رهبران حزب حاکم را در تعهد به این پروسه منعکس می ساخت.
اگر مخالفان نجیب الله در درون حزب حاکم علیه وی دست به کودتا زدند و پروسه صلح ملل متحد را ناکام ساختند، نقش نجیب الله در این کودتا و ناکامی چه بود ؟ اگر نجیب الله به انتقال قدرت و تطبیق پروسه صلح ملل متحد می اندیشید و به این پلان پابندی و صداقت داشت، اقدامات او در تعویض و تصفیه ی مسئولین نهاد ها و قطعات نظامی و امنیتی دولت بر مبنای وابستگی های قومی و زبانی که تنش و بی اعتمادی را در درون حزب و حاکمیت عمیق و گسترده ساخت چه نیات و اهدافی را منعکس می کرد؟ نجیب الله در حالی حاضر به پذیرش طرح ملل متحد در ازای خروج محفوظ خود از افغانستان شد که تمام پل های عقبی او در داخل حزب و حاکمیت متزلزل و ویران شده بود . صرف نظر از اینکه مسئول این ویرانی چه کسی و کدام جناح و فراکسیون در داخل حزب حاکم بود و کدام نیروی خارجی در آن دست داشت، او در اوج و گستردگی این ویرانیهای درون حزب و حاکمیت، در مسند رهبری قرار داشت. نجیب الله در چنین فضایی در صدد آن شد تا از پروسه صلح ملل متحد و پیش از تطبیق پروسه در جهت بیرون کشیدن سالم خود از معرکه استفاده کند. اما او چنان در دام بازی های خود و بازیهای رقیبان و مخالفان درون حزبی خود گرفتار آمد که حتا در آخرین لحظات رهبری و حاکمیتش گارد ملی از نزدیک ترین نیرو های وفا دار به او راه را بروی نجاتش بست وازطرف یک سرباز عادی جلو فرارش گرفته میشود.
نجیب الله که درطول پنج سال پرسش هرخبرنگاری را درموردکنار رفتن خود ازرهبری دولت با این گفته که:«نه وقت کنار رفتن ها بلکه زمان کنارآمدن نیروها است»،پاسخ میداد،باپذیرش طرح ملل متحد در هژدهم مارچ 1992 تن به استعفاء داد.این طرح ازسوی سرمنشی ملل متحد در28جنوری 1992 اعلان شده بود.
مسلماً انگیزه های آمادگی نجیب الله به کناره گیری از ریاست دولت با دیدگاه های متفاوت بررسی می شود . هوا داران او از قربانی وی در جهت تأمین صلح و منافع کشور سخن می گویند که حاضر شد تا کرسی اقتدار را به نفع صلح درکشور ترک کند. در حالی که آمادگی نجیب الله به استعفا نه تنها به بازگشت صلح و ثبات نیانجامید، بلکه انگیزه های استعفای او ریشه در ناگزیری های بسیاری داشت.
استعفای نجیب الله ناشی ازپیروزی سیاست مصالحه ملی نبود که وی به نفع این سیاست به ترک کرسی اقتدارپرداخته باشد.استعفای وی ازموضع قدرت نیزصورت نگرفت.زیرا اوزمانی به استعفا حاضرشدکه شوروی به عنوان یگانه حامی بیرونی وی فروپاشید و ازهرگونه کمک نظامی و غیرنظامی مسکو محروم گردید.اقتداراودرداخل حزب وحاکمیت حزبی نیزپاشیده بود.مزارشریف وبسیاری ازولایات شمال ازکنترول دولت خارج شده بود.بسیاری ازاعضای شورای اجرایی حزب علیه او قرارداشتند.دستوراو برنیروهای مسلح دولت حتی درکابل و درمیان نزدیک ترین قطعات نطامی مورداعتمادش بصورت فزاینده تاثیرونفوذ خود را ازدست داده بود.افزون براین ها میکانیزم طرح ملل متحددرجهت ایجاد یک اداره بیطرف ومتضمن صلح درافغانستان عملی به نظرنمی رسید. بینن سیوان فرستاده سرمنشی سازمان ملل بر مبنای این طرح در صدد ایجاد یک اداره انتقالی و بیطرف بود . اما ملل متحد هیچ نیروی امنیتی پاسدار صلح و حامی این اداره بیطرف را در نظر نگرفته بود . علی رغم آنکه نجیب الله خود از بینن سیوان تقاضا کرد تا یک نیروی هزار نفری پاسدار صلح ملل متحد برای انتقال قدرت به کابل اعزام شود، اما بینن سیوان این را مشکل و غیر عملی خواند.
یکی از نکات قابل پرسش در نبود نیروی صلح ملل متحد این بود که آیا اعضای شورای انتقالی بدون چنین نیروی بیطرف حاضر می شدند تا با تقاضای سیوان به کابل بیایند و در حفاظت نیروهای نظامی و امنیتی دولت حزب دموکراتیک خلق اداره ی کشور را بدست بگیرند؟
علی رغم این همه موانع و مشکلات این پرسش مطرح می شود که نجیب الله چرا حاضر به استعفا شد؟ پاسخ این پرسش در اظهارات فلیپ کاروین Phillip Corwin یکی از ماموران ارشد ملل متحد در افغانستان که عضو هیئات سازمان ملل غرض انتقال قدرت از نجیب الله به اداره انتقالی بود به روشنی بیان می شود:
تصمیم سرمنشی در مورد وارد ساختن فشار بالای نجیب الله به استعفا، ناشی از خواست تمام بازیگران عمده در نبرد افغانستان بود. و به خاطر متقاعد ساختن نجیب به استعفا، سرمنشی باید صیانت او را تضمین میکرد. در غیر آن راهی نداشت جز اینکه به نجیب میگفت لطفاً “سرت رابه این ریسمان دار بگذار تا ما با پروسه صلح به پیش برویم . و تضمین مصئونیت نجیب ایجاب می نمود تا ملل متحد خروج محفوظ او را از افغانستان تأمین میکرد تا یک طعمه و غنیمت جنگی بدست جانشین خود نشود .
درحالی که نجیب الله از سوی سرمنشی ملل متحد در ازای تضمین صیانت و خروج محفوظ از افغانستان متقاعد به استعفا گردید، اما او چرا مؤفق به خروج از کشور نشد؟ چرا سرمنشی سازمان ملل متحد در تضمین مصئونیت نجیب الله و این سازمان در تطبیق پلان صلح خود در افغانستان ناکام ماند؟ چه طرفی در داخل دولت و حزب حاکم وطن مسئول ناکامی پروسه صلح ملل متحد بود؟ نجیب الله و هوا دارانش یا رقیبان و مخالفانش ؟
ادامه و توضیحات بیشتررا درقسمت بیست و سوم بخوانید.
مُوخذ:
1- یاداشتهای سیاسی ورویدادهای تاریخی.
نویسنده:سلطانعلی کشتمندیکی ازموسسین ح.د.خ.ا وعضوبیروی سیاسی ح.د.خ.ا وصدراعظم جمهوری دموکراتیک خلق افغانستان.
2- صعود وسقوط نجیب الله دررهبری وحاکمیت حزب دموکراتیک خلق.
نویسنده:محمداکرام اندیشمند.
پناه محجوب آمیز نجیب الله درپس شبی به دفتر سازمان ملل متحد:
هواداران نجیب الله از کودتای درونی رقیبان و مخالفان حزبی علیه وی و در جهت ناکامی پروسه صلح ملل متحد سخن می گویند، اما مخالفان او را متهم به خیانت و فرار از میدان رهبری حزب و حاکمیت قبل از تشکیل اداره انتقالی و انتقال قدرت در کشور می کنند. سترجنرال محمدنبی عظیمی ازجناح پرچم که جانبداران نجیب الله انگشت اتهام را به عنوان گرداننده ی اصلی کودتا علیه آخرین رهبر حزب دموکراتیک خلق و حاکمیت حزب بسوی او دراز می نمایند ادعا می کند که نجیب الله علی رغم اطمینانی که بروز 25 حمل 1371 (13 اپریل 1992) به او با حضور جنرال آصف دلاور رئیس ستاد مشترک ارتش و شماری از جنرالان دیگر در عدم خروج خود از کشور داده بود، نیمه شب به بهانه ی استقبال از بینن سیوان نماینده ملل متحد تلاش کرد تا مخفیانه از کشور خارج شود. وی می نویسد:«باور نمی کردیم که در بیداری به چنین حقیقت تلخی مواجه شویم. یک رئیس جمهور، یک رهبر حزب، یک قوماندان اعلی اردو(ارتش)، صاف و ساده حقیقت را نمی گفت و در پی فریب ما بود . پذیرایی از سیوان در نصف شب با موتر مبدل، بدون محافظ و تشریفات معمول توسط یک رئیس جمهور، آیا ممکن بود؟ آیا این فرار بود یا خیانت؟ چه نامی میتوانستیم به آن بدهیم؟ گریز مخفیانه، مفتضحانه توأم با خدعه و نیرنگ به قیمت گول زدن و فریب دادن بهترین رفقای خویش. بدون سرنوشت رها کردن یک حزب، یک دولت و یک ملت. این همان شخصی نبود که می گفت وطن یا کفن؟ »
اما فقیر محمد ودان عضو شورای مرکزی حزب وطن و ازهوادار نجیب الله عزیمت وی را در رفتن بسوی فرودگاه تکذیب می کند و از رفتن وی در آن شب به وزارت امنیت دولتی سخن می گوید. به ادعای ودان وقتی نجیب الله در مسیر راه به ممانعت نیروهای گارد ملی روبرو می شود تصمیم می گیرد تا به دفتر ملل متحد برود و انکشاف اوضاع را از آنجا تعقیب نماید. ودان می نویسد:
«محمد اسحاق توخی دستیار رئیس جمهور بعد از آن بنا بر هدایت تیلفونی رئیس جمهور از منزل خویش به دفتر سازمان ملل متحد آمده با او ملحق می شود. نجیب الله بعد از ورود به دفتر ملل متحد ذریعه تیلفون دفتر مذکور با نماینده خاص سر منشی سازمان ملل در امور افغانستان آقای بینن سیوان که در آن وقت در اسلام آباد بود تماس می گیرد. انکشاف جدید و مسئله پناهنده شدن خویش به دفتر نمایندگی سازمان ملل را برایش اطلاع میدهد. بینن سیوان به دوکتور نجیب الله اطمینان میدهد که ساعت یک بجه شب به میدان هوایی کابل خواهد رسید، مگر قوت های دوستم که کنترول میدان هوایی را بدست داشتند طیاره بینن سیوان را بعد از نشست محاصره نموده به او اجازه پایین شدن از طیاره را نمی دهند . »
ولی فلیپ کاروین Phillip Corwinمامور ارشد ملل متحد که در آن شب (26حمل 1371) با نجیب الله بود بر خلاف ادعای فقیر محمد ودان از رفتن نجیب الله بسوی فرودگاه غرض خروج از افغانستان صحبت می کند. کاروین می گوید که در آن شب من را “عونی بوتسالی “Avni Botsali معاون بینن سیوان باخود به اقامتگاه نجیب الله (قصر نمبر یک در محوطه ارگ کابل) برد و در آنجا با جنرال توخی رئیس دفتر وی بر سر بیانیه استعفای رئیس جمهور کار کردند . سپس با عونی، دان کویرکیDan Quirke کارمند اداری ملل متحد، “پیتربایر” Peter Beier افسر دنمارکی ملل متحد در سه موتر مربوط به دفتر ملل متحد با نجیب الله، برادرش، توخی که همه 9 نفر می شدند بسوی فرودگاه کابل رفتیم. وی می نویسد:
بینن باطیاره ملل متحد در میدان هوایی نشسته و در داخل طیاره انتظار ما را می کشید . من فکر می کنم (میکردم) که باخود 15 نفر اعضای شورای بیطرف را آورده است. پلان اولی این بود که او آنها را در همین طیاره ایکه نجیب پرواز میکند با خود بکابل بیاورد. با این کار انتقال قدرت دست به دست صورت می گیرد. هنگامیکه به پوسته (محل بازرسی) آخری رسیدیم توقف داده شدیم. سربازان محافظ ما را اجازه عبور ندادند. نام شب را که با آن از چندین پوسته گذشتیم دفعتاً باطل شد… »
در این تردیدی نبود که نجیب الله در آن شب (26 حمل1371برابربا 16اپریل1992) تصمیم به خروج از کابل گرفته بود تا هوا پیمای ملل متحد از فرودگاه خواجه رواش پرواز کند . اما نکته مورد پرسش این است که آیا نجیب الله توافق خود با ملل متحد را که در ازای استعفا، خروج محفوظ او از افغانستان تضمین شده بود با سایر رهبران حزب و حکومت و حتا با نزدیکترین افراد خود در میان گذاشته بود؟ و آیا او زمان این خروج را از قبل با رهبران حزبی و دولتی فیصله کرده بود؟ سازمان ملل چه زمانی را برای خروج نجیب الله از کابل مشخص کرده بود؟ قبل از انتقال قدرت یا پس از آن ؟
پاسخ پرسش های بالا را هوا داران و مخالفان حزبی نجیب الله و حتا مامورین ملل متحد بگونه ی متفاوت و متناقض ارائه کرده اند. بینن سیوان یک روز پس از پناهندگی دکتور نجیب الله به دفتر نمایندگی سازمان ملل (17 اپریل 1992) که در سفارت ترکیه در کابل صحبت میکرد گفت که در بین تمام گروپ ها توافق نظر وجود داشت تا نجیب الله استعفا داده و از کشور خارج شود، اما فلیپ کاروین اظهار میدارد که “جیانی پیکو” Gianni Picco مسئول بخش افغانستان در دفترملل متحد در نیویارک مخالفت خود را به چنین طرحی ابراز داشته بود: «او (جیان یپیکو) در برابر تصمیم ملل متحد در بیرون کشیدن نجیب از کشور تا آن زمانیکه یک حکومت با اعتبار به عوض وی بوجود نیاید، مخالف بود. او می نویسد در اثنای یک کنوانسیون از بینن پرسیدم اگر نجیب از کابل خارج شود چه کسی به عوض او قدرت را در دست خواهد گرفت؟ پیکو ادعا می کند اگر بینن نجیب را از کشور بجای دیگر اعزام کرده نتواند “راه گریز ندارد”. بینن خودش از این صحبت انکار می کند که گاهی اتفاق افتیده باشد. »
در اعلامیه ی آمادگی رئیس جمهور به انتقال قدرت که در هژدهم مارچ از سوی نجیب الله در حضور بینن سیوان بیان شد از خروج وی قبل از تشکیل اداره انتقالی وتحویل دهی قدرت صحبت نشده بود. در مصوبات و اعلامیه های هیئات اجرایی شورای مرکزی حزب وطن، وزیران و جنرالان ارشد قوای مسلح، دادگاه عالی، سارنوالی (دادستان کل) و رهبران احزاب سیاسی که در حمایت از اعلامیه رئیس جمهور انتشار یافت نیز از خروج نجیب الله قبل از انتقال قدرت سخنی نبود. از سوی دیگر تمام اعضای رهبری جناح های مختلف حزب حاکم پس از پناهندگی نجیب الله به دفتر سازمان ملل نجیب الله را متهم کردند که او برنامه خروج خود را از آنها مخفی داشته بود. حتا سلیمان لایق از هواداران نجیب الله در شورای مرکزی حزب وطن یا همان دفتر سیاسی حزب دموکراتیک خلق که در آخرین اجلاس رهبران حزب پس از پناهندگی نجیب الله به دفتر نمایندگی سازمان ملل رهبری مؤقت حزب را در اجلاس بدوش گرفت، نجیب الله را متهم به ترک وطن بدون اطلاع حزب و رهبران دولت کرد. او در این اجلاس به بینن سیوان گفت: «چیزیکه شب گذشته حینیکه می خواستید او (نجیب الله)را از کشور به خارج انتقال دهید، اتفاق افتید تأسف آور بود. مخصوصاً که او توانست ملل متحد را شامل سازد. عملی را که نجیب الله انجام داد تا مانند یک دزد کشور را در نیمه شب ترک گوید، تأسف آور است. زیرا او نه با حزب و نه با دولت مشوره کرد .
برخی ازاعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان هنوزحسرت آنرا بدل می پرورانند که چرا افغانستان پس ازفروپاشی شوروی به کیوبای فیدل کاسترو تبدیل نشد؟به باورآنها اگرحزب دچاراختلاف نمی شد واگر مقاومت دربرابرمجاهدین ادامه می یافت،حزب مذکورهمچنان درمسند اقتدار باقی می ماند.آیا چنین چیزی ممکن بود؟آیا افغانستان می توانست به یک کیوبای آسیایی پس ازفرویپاشی شوروی درحاکمیت حزب دموکراتیک خلق مبدل شود؟مولفه های این فروپاشی به کجا برمی گشت؟ضعف ها ومحدودیت های نجیب الله که حزب دموکراتیک خلق وحاکمیت حزب در دوران رهبری او درهم شکست چه بود؟و………
جورج بوش رئیس جمهورپیشین ایالات متحده آمریکا بقرار معلوم درسالهای پایانی حاکمیت گرباچف وپس از فروپاشی اتحاد شوروی،برمسله تشدید جنگ برضد دولت افغانستان پافشاری نمی نمود.چنانچه مقارن با اوضاع آن لحظات سرنوشت ساز برای افغانستان،حل مسایل کمپوچیا و انگولا با حفظ رهبری قبلی کمونیستی آنها ضمنآبا توافق ایالات متحده،امکان پذیر گردید.امانجیب الله بیشرمانه فرار را برقرار دانست وبدون درایت سیاسی به ترک کشوراقدام کرد.
گرباچف درکتاب خاطرات خویش(ص 698)ضمن برسی نتایج مسافرت خویش بتاریخ 30 می 1990 به واشنگتن وملاقات با جورج بوش رئیس جمهورآمریکا درباره افغانستان چنین می نویسد:
جورج بوش اعلام داشت که ایالات متحده قصد ندارد که با ورق افغانی بازی نمایدوعلاقمند تاسیس یک رژیم بنیادگرا در افغانستان نیست که با اتحاد شوروی درخصومت باشد.
گرباچف با تفصیل بیشترمینویسدکه رهبران هردوکشورتوافق کردندتا انتخابات آزاد در افغانستان درتحت رهبری سازمان ملل انجام شود و یک دولت انتقالی با بنیاد وسیع ایجادگردد که تا انجام انتخابات اداره امور کشور را به عهده بگیرد.هردو کشوردرپی آغاز چنین دوره ای ازارسال سلاح وتجهیزات نظامی به هردو جانب درگیر(دولت افغانستان ومجاهدین)امتناع ورزند.
فردهالیدی در رساله ای تحت عنوان «افغانستان،اسلام گرائی واثرات جنگ سرد»دررابط به ناکامی نماینده ویژه سازمان ملل وبرخوردهای ناشیانه وی وهمچنان اشتباهات وشتابزدگیهای رهبرحزب وطن،شخص نجیب الله چنین می نویسد:
نجیب الله،آخرین ازمیان چهاررهبران حزب دموکراتیک خلق افغانستان است که دراثراعتماداشتباه آمیزدر روندمیانجیگری سازمان ملل متحد قدرت را واگذارنمود و کشور را به طرف بحران وجنگ های خانمان سوز سوق داد.
موخذ:
1- یاداشتهای سیاسی ورویدادهای تاریخی.
نویسنده:سلطانعلی کشتمندیکی ازموسسین ح.د.خ.ا وعضوبیروی سیاسی ح.د.خ.ا وصدراعظم جمهوری دموکراتیک خلق افغانستان.
2- صعود وسقوط نجیب الله دررهبری وحاکمیت حزب دموکراتیک خلق.
نویسنده:محمداکرام اندیشمند.
3- کودتا،حاکمیت،وفروپاشی.1357
محمداکرم اندیشمند.
وابستگیهای رژیم نجیب الله به اتحاد شوروی:
وابستگی حزب دموکراتیک خلق به شوروی مانع دیگری درمسیر سیاست مصالحه ملی بود. فقیر محمد ودان عضو کمیته مرکزی حزب وطن و از هوادار نجیب الله وابستگی حزب به شوروی را یکی از عوامل شکست سیاست مصالحه عنوان می کند:
«این حزب از یکطرف حزب تربیت یافته با اندیشه های انترناسیونالیزم مارکسیستی- لنینستی با گرایش به اتحاد شوروی وحزب طبقاتی بود، نه ملی. همچنان حضور عده یی از رهبران و کادر های دیکته پذیر از جانب اتحاد شوروی در این حزب-که تحت پوشش لباس مخملی برادر بزرگ “در جنبش بین المللی کمونیستی و کارگری بطور آشکار و ملحوظات دیگر نفوذی پنهانی آن کشور، صورت میگرفت که بعد از فروپاشی اتحاد شوروی همین رهبران و کادرها در انقیاد به روسیه فدراتیف و برخی کشورهای دیگرمحصول این فروپاشی باقی مانده اند، خصلت ملی بودن این حزب را زیر سوال میبرد. از جانب دیگر حزب دموکراتیک خلق افغانستان بنا بر گرایش حفظ انحصاری قدرت دولتی به مرور زمان با دولت مدغم و به یک نهاد جدید سیاسی (حزب-دولت) مبدل گردیده بود، بنا بر این وجود خود را جدا از دولت و در بیرون از آن، تصور نمیتوانست و اصل تقسیم قدرت و انصراف از آن را که سیاست مصالحه ملی مطرح میکرد، معادل نبود خود می پنداشت.»
اما این عضو کمیته مرکزی حزب چشم خود را به این واقعییت می بندد که نجیب الله رهبر همین حزبی به قول خودش “تربیت یافته با اندیشه های انترناسیونالیزم مارکسیستی-لنینستی با گرایش به اتحاد شوروی” بود. او در چتر حمایت همان اتحاد شوروی به رهبری حزب رسیده بود و نخستین پله را در نردبان رهبری حزب از ریاست سازمان استخبارات دولت حزبی (خاد) پس از حمله نظامی شوروی آغاز کرد. وابستگی و شیفتگی نجیب الله به شوروی در همان دوران اعلان سیاست مصالحه ملی به حدی بود که وقتی شش ماه پس از اعلان این سیاست با خبرنگاران خارجی صحبت میکرد حتا واژه مداخله را در مورد حمله نظامی شوروی نمی پذیرفت. او در برابر این پرسش خبرنگار روزنامه لاس انجلس تایمز ایالات متحده امریکا که: «بعد از مداخله اتحادشوروی درسال 1979 شمار بزرگ افغانها کشور را ترک نمودند آیا آنها قبل از اینکه قوای شوروی خارج شوند، عودت خواهند کرد، پاسخ داد: بیایید کلمه “مداخله” رااستعمال نکنیم، این کلمه باواقعییت مطابقت ندارد، حرف بر سر کمک برادرانه است. یعنی مردم به مردم بدون هیچگونه شرایط . بدون تعقیب هیچ شایبه یی کمک نمودند، مردم شوروی بخاطر ما به قربانی های زیادی حاضر شدند نباید چنین پدیده ها را زیر پاکرد، نمونه چنین پدیده ها در تاریخ وجود ندارد.»
نجیب الله در دوران مصالحه ملی به ویژه پس از خروج کامل نیروهای شوروی از کمک های بی حساب نظامی و مالی شوروی بر خوردار بود. وی در دوران سیاست مصالحه ملی پیوسته در مشورت و مصاحبت مشاوران و ماموران کی. جی. بی قرار داشت. ژنرال محمود قارییف مشاور ارشد نظامی نجیب الله پس از تکمیل خروج نیروهای شوروی در سالهای 1989 و 1990 می نویسد: «اند کی پسانتر من از افراد نزدیک به رئیس جمهور دانستم که نجيب الله در باره يک رشته مسايل نظامي پس از گفتگو با من (محمود قارييف) با نمايندگان کي جي بي گفتگو و آنرا با ايشان به توافق ميرسانيد. روي همرفته نجيب الله به عنوان کسيکه پيوندهاي نزديکي با نمايندگان کي جي بي داشت به ميزان زيادي تابع نمايندگان کي جي بي بود. نجيب الله ميتوانست براي ديدار با رئيس ستاد کل نيروهاي زميني ارتش شوروي که از کابل بازديد مي کند وقت پيدا نکند در حالي که چندين شبانه روز پيهم با ماموران کي جي بي که از کابل بازديد ميکردند، به سر ميبرد.»
اگر وابستگی حزب دموکراتیک خلق به شوروی یکی از عوامل ناکامی سیاست مصالحه ملی است که کسی به این حزب اعتماد نمیکرد تا یک طرف مطمئن مصالحه باشد، آیا جای اعتمادی به نجیب الله منحیث رهبراین حزب باقی بود؟ و این بی باوری و بی اعتمادی در برابر نجیب الله و سیاست مصالحه ملی او به حدی بود که موصوف در سوم میزان 1370در اجلاس پارلمان که در شرایط جدید این سیاست تشکیل شده بود محمد ظاهر شاه را به شدت مورد انتقاد قرار داد و از عدم مشروعیت سلطنت او و جمهوریت محمدداود سخن گفت: «ما فرمان سلب تابعیت را ملغی کردیم. . . . از آن طرف آواز بلند می شود که صاحب ما این فرمان رابه رسمیت نمی شناسیم. میگویند که نجیب هم تداوم کودتا است مشروعیت ندارد. مردم افغانستان یک تاریخ دیگر را هم دارند. 26سرطان 1352. او هم کودتا بود. این دیالوگ است. پادشاه سابق را هیچ کس صدا نمی کند یک نجیب صدا میکند که بیا این کشتی شکسته را به ساحل نجات برسانیم. پنج سال است که گفته میرود راه برایت باز است. باز است، بازاست بیا. ببنید برای کودتای 26سرطان استعفا نامه و وصیت نامه روان نکرد. اگر به این مترها گز کنیم؛ بسیار دور نمی رویم جمهوری داودخان و سلطنت محمد ظاهر شاه را بگیرم. بدون شک لویه جرگه ها در دوران شان دایر شده اما برای حل و فصل مسایل دیگر ملی و سیاسی و اجتماعی دیگر دایر شد. برای من بگویید که برای به قدرت رسیدن پادشاه و سلطنت آیا انتخابات به سلطنت رساند؟ و یالویه جرگه هابه آن رای دادند؟ اگرحافظه ی من کار نمی کند بگویید. اگر کودتا را بچه کاکای من انجام بدهد خیر است اگر دیگران انجام بدهد نا مشروع است. وقتی داودخان در26سرطان 1352به قدرت رسید لویه جرگه رای داد یا در انتخابات انتخاب شد؟ همین طور تا آخر پیش بروید. کسی مشروع باقی نمی ماند همه اش غیر مشروع است.»
نجیب الله وقتی در مورد مصالحه ملی در کنگره دوم حزب دموکراتیک خلق صحبت کرد، از عدم درک و عدم پذیرش برخی اعضای حزب از این سیاست شکایت سرداد: «برای عده یی از اعضای حزب که قدرت را بلا منازع در اختیار داشتند و مغرورانه در کرسی ها تکیه زده بودند، دشوار بود درک کنند که حاکمیت به مردم تعلق دارد و مردم در خارج حزب نیز زندگی و کار می کنند. آنان باید در همه امور دولتی بطور متساوی الحقوق با حزبی ها سهیم گردند و قدرت به آنان بر مبنای معیار های دموکراسی تقسیم گردد. برای آنانیکه سالها حق موجودیت سازمانها و احزاب سیاسی دیگر رانفی کرده بودند و فقط در چارچوب سیستم یک حزبی قادر به تفکر بودند، دشوار بود که با همین سازمانها و احزاب مشترکاً کار کنند و یا موجودیت آنانرا تحمل کنند.»
صرف نظر از اینکه نجیب الله تربیت یافته و برآمده از درون همان حزبی بود که به قول خودش اعضای آن “در چار چوب سیستم یک حزبی قادر به تفکر بودند” و فراخوان رهبر چنین حزبی از کرسی حاکمیت به کسب اعتماد و باور سازمانها و مخالفین آن نمی انجامید، سیاست عملی موصوف به این بی باوری ها می افزود و صداقت او را در این عرصه به تردید می کشاند. حتا در داخل حزب دموکراتیک خلق و در میان عناصر و گروه های چپ دموکراتیک که در دولتِ حزب مذکور مشارکت داشتند به صداقت نجیب الله در سیاست مصالحه ملی انگشت می گذاشتند.
در حالی که نجیب الله در کنگره دوم حزب برخی اعضای حزب را به عدم تحمل حضور سازمانها و احزاب دیگر در قدرت متهم می کند و با این انتقاد خود را در مسند رهبری حزب و حاکمیت حزبی مجری سیاست جدیدِ انحصار شکنی و دموکراسی خواهی معرفی می نماید، اما محمدحسن شرق را در یک اقدام ناگهانی و شتابزده از کرسی صدارت بر کنار کرد. محمد حسن شرق در آستانه خروج کامل نیروهای شوروی و اوج سیاست مصالحه ملی در می 1988 به عنوان صدر اعظم تعیین شد و صرف 9 ماه در این کرسی باقی ماند. صرف نظر از هر انگیزه و عاملی که در توجیه برکناری او از سوی موافقان و مخالفان نجیب الله در داخل حزب دموکراتیک خلق ارائه شود، این اقدام نجیب الله نابردباری او را در تقسیم قدرت با چهره ای چون محمد حسن شرق که روابط نزدیک با روس ها و حزب دموکراتیک خلق داشت، به نمایش میگذارد.
بسیاری از عناصر و حلقه های مختلف در درون فراکسیونهای حزب به این باور بودند که نجیب الله مصالحه ملی را در جهت تحکیم پایه های اقتدار خود و تضعیف مخالفین چه مخالفین درون حزبی و چه مخالفین مسلح و در حال جنگ، استفاده میکرد. یکی از اعضای بیروی سیاسی حزب مربوط به جناح خلق می نویسد: «نجیب الله از مشی مصالحه ملی کاملاً بخاطر تحکیم قدرت فردی خویش در حزب و دولت استفاده کرد. اگر چه در کابینه حکومت چندین تن را تغیر، تبدیل و تعین نمود ولی موقعی ایکه از خط معیین او گام مستقلانه تر بالا میکرد فردا او را سبکدوش میکرد.»
اگر نام و اهداف حزب دموکراتیک خلق در چهار چوب مصالحه ملی به حزب وطن تغییر یافت، اما رهبری آن تغیر نکرد. رهبران و مسئولان حزب وطن همان رهبران و مسئولان حزب دموکراتیک خلق بودند. حزب با این نام جدید نیز حاضر نشد به انحصار قدرت نقطه پایان بگذارد. بسیاری از احزاب مخالفی که در حاکمیت این حزب بر مبنای سیاست مصالحه ملی شکل گرفتند و به فعالیت پرداختند ساخته و پرداخته دستگاه استخبارات حزب حاکم بودند. حتا اعضای رهبری حزب دموکراتیک خلق به این امر اذعان میدارند: «احزابی که تشکیل گردید، به استثنای حزب انقلابی زحمتکشان افغانستان (سازا) که تا حدود معین در چند ولایت شمال خصوصاً بدخشان و تخار امکانات داشتند ولی اکثریت دیگر آنها که نمایشی توسط ارگان امنیتی (خاد) تشکیل گردیده بودند اصلاً در دفاع از حاکمیت چندان تأثیری نداشتند.»
در حالی که جارج آرنی خبرنگار بی. بی. سی سیاست مصالحه ملی را “فریبکاری ماهرانه” می خواند، انتونیو جیو ستوزی پژوهشگر انگلیسی به این باور است که نجیب الله در صدد ایجاد یک سیستم چند حزبی نبود: «توسعه یک سیستم چند حزبی به هیچ وجه جزء طرحهای نجیب الله نبود. ارزیابی یک محقق شوروی که به نظر وی اهداف نجیب الله ایجاد یک دیکتاتوری واقعی بدون وجود مخالفین بود ممکن است افراطی باشد، اما به نظر می رسد نجیب الله دست کم در نظر داشت مدلهای رژیمهای نیمه تک حزبی جهان سوم، مانند مصر را دنبال کند که در آن نیروهای مخالف به دولت مشروعیت می بخشیدند و در همین حال وجود میزان قابل توجهی از آزادی را برای قشر روشنفکر شهری نیز تضمین می کردند.»
دکتور نجیب الله شخصیت متضاد داشت و در واقع از میان انبوه تضادها برآمد و در رهبری حزب دموکراتیک خلق وحاکمیت حزب قرار گرفت. او زمانی در ریاست سازمان استخبارات دولت حزب دموکراتیک خلق (خاد)قرار داشت و خود شخصاً به باز پرسی و شکنجه مخالفان و دشمان حزب وحاکمیت آن به عنوان اشرار می پرداخت. زمانی در برابر سربازان انترناسیونالیست کشور لنین سر تعظیم فرود می آورد و جنگ آنها را در میهنش که موجب قتل هموطنانش می شد، قهرمانی آن سربازان وفراموش نا شدنی می خواند. او در 26 دلو 1367 حين خروج آخرين دسته هاي قشون شوروي خطاب به سربازان و افسران این قشون گفت: « ما در برابر شما فرزندان شجاع کشور لنين به خاطر همه آنچه براي مردم افغانستان، براي انقلاب ثور انجام داده ايد، به خاطر مردانگي و شجاعت و هم بخاطر مهرباني و انسانيت شما سرتعظيم فرودمي آوريم.»
زمان دیگر، روز خروج همان فرزندان کشور لنین را از افغانستان روز نجات ملی نامید. گاهی نماز می خواند و تسبیح بدست مگیرفت و به آیات قران استدلال می کرد وگاهی خواب میدید که بالای اسپ سفید نزدحضرت علی رفته، و گاهی ازمارکسیزم -لنینیزم سخن میگفت. او پیوسته باسیمای متفاوت ظاهر می شد و از این رو در مصالحه ملی نیز سیاست متفاوت و مختلف داشت و ابراز نظرها و دیدگاه های او در این مورد با تناقض های فراوانی ارائه می شد.
برای مخالفان دولت نجیب الله به خصوص برای احزاب مجاهدین این همه تبلیغات و ادعا های نجیب الله غیر قابل قبول بود و در آن دورنگی وعدم صداقت را می دیدند. حتا شوروی ها به این تبیلغات نجیب الله که رفته رفته در آخر لحن ضدشوروی گرفت وخروج قوای شوروی را روزنجات ملی خواند بدیده تردید می نگریستند و آنرا سالوس وریا کاری می نامیدند. یکی ازمشاوران شوری می نویسد: «یک اصل کهن دو باره تمثیل میگردد. هنگامیکه دزد خود بلندتر و رساتر از دیگران صدا میزند “دزد را بگیرید.”معراج دو رویی و سالوس. سخنرانی نجیب الله در جنوری 1992 به بهانه پنجمین سالگرد آغاز انفاذ آشتی ملی بود که اعلان کرد “آمدن سپاهیان شوروی علت اصلی قیام مردمی در افغانستان بود که منجر به تراژیدی گردید.»
محترم سلطانعلی کشتمند ودرکتاب یاداشتهای سیاسی ورویدادهای تاریخی مینویسد:
ایفای نقش دوگانه دربرابراتحاد شوروی:نجیب الله ازهمان آغاز نسبت به اتحاد شوروی،دولت ونمایندگان آن درافغانستان برپایه اعتقادات آیدیولوژیک خویش اظهار دوستی و وفاداری مینمود و مورد اعتماد جدی آنان نیزبود.این حقیقتی است که درعمل و درنوشته های اغلب نویسندگان،خاطره نویسان،گزارشگران روسی که درباره اوضاع سالهای هشتاد مطالبی نوشته اند،بازتاب روشن دارد.او حتی پس ازخروج نیروهای شوروی یکی دوتن ازمشاورین بالا رتبه نظامی و حزبی اتحادشوروی را درکنار خویش حفظ نموده بود.برطبق گزارشهائی که از سوی وی به هیأت اجرائیه حزب وطن ارائه میگردید ازصحبتهای تیلفونی فراوان با میخائیل گرباچوف،رهبرحزبی ودولتی اتحادشوروی(ازطریق ترجمان که بعدأیادداشتها به فارسی ترجمه میگردید)اطلاع داده میشد.همچنان هیأتهای بالارتبه شوروی،غالبأ تحت ریاست ادوارد شوردنادزی عضوبیروی سیاسی حزب کمونیست و وزیرامورخارجه اتحادشوروی برای انجام مذاکرات با وی به کابل میامد واو نیزحین مسافرتهای خویش به اتحادشوروی به گرمی استقبال میگردید.ولی اودرمحافل ودرجریان صحبتها با برخی ازگروه های مردم بخاطر جلب نطر مجاهدین بعضأ آنکشور را نکوهش میکرد.اگرچه ازچنین اشارات وی مشاورین شوروی نزدیک او اطلاع داشتند وظاهرأچیزی ابرازنمیداشتند وحتی شاید تائید هم میکردند،ولی عملأچنین برخوردی دوروئی تلقی میگردید وموجب دلسردی وعدم اعتماد آنان نسبت به رهبری حزبی و دولتی افغانستان میگردید.
میرصاحب کاروال عضو دفترسیاسی حزب دموکراتیک خلق از نجیب الله نقل قول می کند که او را شوروی ها به انتقاد از سیاست شوروی در افغانستان تشویق می کردند تا در داخل کشور شخصیت ملی و صلح طلب معرفی شود: « او(نجیب الله) در حقیقت مدعی این بود که باید بحیث قهرمان ملی در تاریخ کشور درج گردد و میگفت که این من بودم که گرباچف را گفتم که نیروهای نظامی را از خاک ما خارج نماید. زیرا ما بدون آن می توانیم که از حاکمیت جمهوری دموکراتیک افغانستان دفاع نماییم. او در روزهای اخیر بسیار شدید از موجودیت نیروهای شوروی در افغانستان انتقاد میکرد و من یک روز در بیروی سیاسی از او پرسان کردم و برایش گفتم که آیا شما در این رابطه افراط نمی کنید؟ او برایم گفت که خود آنها (رهبران شوروی) میگویند که شما ما را تخریب کنیدتا در جامعه هویت ملی خویش را تثبیت نمایید.»موخذ:
1- یاداشتهای سیاسی ورویدادهای تاریخی.
نویسنده:سلطانعلی کشتمندیکی ازموسسین ح.د.خ.ا وعضوبیروی سیاسی ح.د.خ.ا وصدراعظم جمهوری دموکراتیک خلق افغانستان.
2- صعود وسقوط نجیب الله دررهبری وحاکمیت حزب دموکراتیک خلق.
نویسنده:محمداکرام اندیشمند.
3- حزب دموکراتیک خلق افغانستان.کودتا،حاکمیت وفروپاشی 1357-1371 خورشیدی.
4- درسهای تلخ و عبرت انگیز افغانستان.
نویسنده:میرصاحب کاروال عضوبیروی سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان.
بخش نخست:
سقوط رژیم نجیب الله ازدیدگاه سترجنرال محمدنبی عظیمی عضوکمیته مرکزی ح.د.خ.ا ویکی ازافسران عالیرتبه اردوی افغانستان،شخصیت شناخته شده ای است که در اکثر حوادث نظامی-سیاسی کشور ازاوایل دهه پنجاه الی دهه هفتاد،دارای نقش حساس وکلیدی بوده است.وی درصفحه 547 کتاب اردو وسیاست چنین مینویسد:
فرار– خیانت
25حمل،همراه با آصف دلاور،فتاح وسیداعظم سعیدبه نزد دوکتورنجیب الله رفتیم،شب گذشته دگروال هادی قوماندان قطعه قومی فرقه 8 که قبلأمربوط به حزب اسلامی حکمتیاربود وبه دولت تسلیم شده درمنطقهء پای منارغندخویش را ایجادکرده بودهمراه با قادرتره خیل ارتباط گرفته وتصمیم داشتند،پوسته ها را رها کرده ومشترکأمنطقهءخیرخانه را بدست آورند،اماپلان مذکورافشاشد.هادی به نزدمن آمدوگفت فریب خورده بودم به قرآن کریم سوگند خورده،دوکتورنجیب اورا عفوکرده وهمانشب جنرال ساخت.ما،برای رئیس جمهوردرباره وقایع شب گذشته راپوردادیم وگفتیم فعلأوضع شهرآرام است.اماامکان چنین دسیسه ها وخیانت هادرپوسته های گارنیزیون وجوددارد.دوکتورپرسیدآیاکدا
نجیب الله کمی سرخ شد.اماقاطعانه اظهارداشت،رفقا،به شایعات بی اساس مردم باورنکنیدمن تا آخرین مرمی دفاع می کنم وتاهنگامیکه پلان ملل متحدتطبیق نشودبه هیچ جائی نمیروم من ازشما توقع داشتم که درین لحظات حساس مرا دلداری دهید واز من دفاع کنید،شما هم ماننددیگران شایعه سازشده اید؟.
ما به وی اطمینان دادیم که درصورتیکه درپهلوی ماقرارداشته باشید،تا مرمی آخرمی جنگیم.خوش شدیم وبه گارنیزیون کابل آمده به تمام قطعات امردادیم تا پوسته های خویشراتقویت نموده وهرکس که با آنها تماس بگیردباید گارنیزیون کابل را درجریان قراردهند.مجلس قوماندانان قطعات را دایر کردم وبرایشان گفتیم که رئیس جمهورتا آخرین لحظه مقاومت خواهدکرد.پلان ملل متحد تطبیق می شود و وظیفه آنها،دفاع ازکابل وشهریان آنست.این موضوع را لوی درستیزنیزبه قطعات اطراف خبرداد.ما تصور می کردیم که عزم رئیس جمهور راسخ است وبه هیچ وجه شایعات کوچه وبازار حقیقت ندارد.
حسین بوتسیال تبعه ترکی ومعاون بینن سیوان به نزدم آمد،ودربارهء وضع امنیتی کابل پرسشهایی نمود.اوگفت ممکن است امروز ویا فردا بینن سیوان به کابل آمده وشمارا ملاقات کند.
حسین گفت اگرقدرت را الی تطبیق پلان ملل متحد نطامیان مثلأشما بدست بگیرید،عقیدهء شما چیست؟من به اوگفتم درصورتیکه رئیس جمهور موجودباشد به این امر چه ضرورتی خواهدبود.اونمیتوانست ویا نمیخواست بیشترازآن افشاء گری کند.گفت امید وارم که با موجودیت شماهمه چیزبخوبی حل گردد.عصرباردیگرآمدوگفت سیوان ازمیدان هوائی راسأنزدخودت میآیدولی مقدمتأبرایت می گویم که تصمیم گرفته شده است تایک شورای نظامی که در رآس آن شماباشید برای سه،الی چهار روز بوجودآیدوقدرت را بعد ازاستعفی رئیس جمهوربدست گرفته وتاآمدن پانزده نفرافغانها مقیم درغرب شورای نظامی،کشور را اداره کندوبعدأ قدرت رابه آنهابسپارد.سپس درباره ترکیب اعضای شورای نظامی ازمن نظرخواست.
حرفهای او بنظرم عجیب وغریب معلوم شد.من ازوی خواهش کردم تابمن موقع دهدکه درباره آن فکرکنم.درهمان روزآتشه نظامی روسیه دگروال چیژنیکوف به دفترآمده گفت آقای سفیربوریس پوستوخوف بشما درود وسلام می فرستند وخواهش نموده است که پوسته های امنیتی سفارت را تبدیل کنید.اوتشویش داردکه این پوسته ها با مخالفین دولت شما سازش نکرده باشند.اوگفت شنیده ایم که داکترنجیب بزودی کشورراترک می کند ومجاهدین به کابل دعوت شده اند.همچنان شنیده ایم که همراه حکمتیار رفقای خلقی تان ارتباط گرفته اند.سفارت روسیه درحال حاضر هیچگونه مصئونیتی احساس نمی کند وسفیرکبیرصرف به گارنیزیون کابل متکی است.اگروضع بسیارمغشوش است.مادیپلوماتهای خودرا ازکابل بیرون کرده وبه روسیه می فرستیم.من به اوگفتم که اوضاع نورمال است ورئیس جمهورخیال نداردکه به این زودی ها وطن را ترک بگوید.اوبه فکرفرورفت وبعد ازلحضاتی بمن گفت پاسپورت های خود وفامیل تانرا برایم بدهید تا برایتان ویزه روسیه را بگیرم می ترسم که وضع دگرگون شودودرآنصورت مرا یافته نتوانید……….
کریس باوادز نماینده وژورنالسیت بی بی سی درکابل نیز خودرا بمن رسانید.ازحرفهاوپرسشهای وی که درمورداوضاع واحوال نظامی وسیاسی یکی پشت دیگری قطارمی کرد،معلوم میگردیدکه درپشت پردهءسیاست،حرفهای داغ وانکشافات تازه یی درجریان است.
آنشب نیز نخفتیم وتاصبح ازاضطراب ونگرانی بیدارنشستیم ازتوطیه،سازش،دسیسه وخیانت می ترسیدیم.
صبح رادیو وتلویزیون را باغند717 تقویه کردم.درمخابرات یک تولی سربازفرستادم.برای گارنیزیون چندعراده ماشین محاربوی وتانک ازدیپوهای پلچرخی گرفتم.آنهاشب تاصبح گزمه وپهره نمودند درسرکهای شهرماشین های محاربوی،زرهپوش ها ووسایط گارنیزیون درتردد ورفت وآمدبودند.هنوز شهر درکنترول ما بود وهنوز هم مالک شهرگارنیزیون کابل.
27حمل:
دوکتورنجیب الله ساعت 8صبح مرا به نزدخودخواست وگفت دیروز حسین را ملاقات کردی؟گفتم بلی وآنچه بین ما رخ داده بود برای او بازگوکردم.گفت تشکر!امروز بینن سیوان به کابل میایدوباخودت ملاقات می کندقراراست الی تطبیق شدن پلان ملل متحد،قدرت دولتی به یک شورای نظامی تسلیم داده شود،تاخلاءقدرت بوجودنیاید ودرفاصلهءدوالی سه روز باید شورای نظامی امنیت کابل را حفظ کنند وبعدأقدرت را به دولت تحت سرپرستی ملل متحد بسپارند،خودت را بحیث رئیس شورای نظامی درنظرگرفته اند.اعضای شورای نظامی را با خودت مشوره می کنم:
1- سترجنرال محمدآصف دلاور لوی دریستیز بحیث معاون شورای نظامی.
2- دگرجنرال عبدالفتاح قوماندان هوائی و مدافع هوائی بحیث عضوشورای نظامی.
3- دگرجنرال عبدالعظیم زرمتی معاون وزیرداخله وقوماندان عمومی دفاع ازانقلاب بحیث عضو.
4- دگرجنرال سید اعظم سعید معاون وزیرامنیت دولتی وقوماندان عمومی گاردملی بحیث عضو.
5- تورنجنرال غلام فاروق قوماندان عمومی قوای سرحدی بحیث عضو.
وازجملهءمخالفین:
1- دگرجنرال عبدالرشید دوستم،رهبرعمومی جنبش شمال بحیث عضو.
2- تورانجنرال حسام الدین معاون فرقه 80 بحیث عضو.
3- بریدجنرال مومن قوماندان فرقه 70 بحیث عضو.
برعلاوه ازهرتنظیم مقیم درپاکستان و ایران یک یک نفرنماینده های باصلاحیت نظامی شان عضوشورای نظامی خواهد بود.نظرخودت چیست؟من گفتم اکنون شما درکشورتشریف دارید.دراینصورت به ایجاداین شورا ضرورتی نیست ودرصورتیکه شما کشوررا ترک بگوئید،باموجودیت وزرای قوای مسلح،درپستهای فعلی شان کسی این شورا را به رسمیت نمی شناسد،مگرآنکه یا آنها خوداستعفا کنند وقدرت را به شورای نظامی بسپارند ویا اینکه شورای نظامی کودتا کند وقدرت را از آنهابگیرد.ازطرف دیگرآیا حنرال دوستم ورفقایش ونمایندگان اپوزیسیون ازموضوع واقف هستند وبه عضویت این شورا که بمعنی رسمیت شناختن دولت است تن میدهند؟
نجیب الله گفت،رفیق عظیمی،این یکی ازوریانت های دیگرملل متحداست.موجودیت من درپست ریاست جمهوری دیگرضرورنیست.اپوزیسیون مرامانع صلح میدانند وبناءکسی به طرح ملل متحدتازمانیکه درقدرت هستم اعتمادنمی کند.اکنون چه ازشمال وچه ازجنوب دشمن به دروازه های کابل رسیده است،مردم افغانستان فکرمی کنندکه من هنوز هم به نگهداری قدرت اصرار دارم.درباره وزرای قوای مسلح،من رضایت آنها را حاصل می کنم.درشرایط فعلی هرگونه کودتا وحرکت نظامی باعث کشت وخون می گردد وضرورنیست.بانمایندگان مخالفین بینن سیوان صحبت می کندومکانیزم دقیق اش را حاضر کرده دراختیار خودت قرارمیدهد.سوال های زیادی داشتم که درذهنم مردند.ازجمله چرا مرا بحیث ریئس شورا انتخاب کرده اند،چراوطنجار،رفیع،یعقوبی،
اوگفت بنا برخواهش بیروی اجرائیه حزب وطن،مخصوصأمحمودبریالی اجازه داده ام که جهت تقویهءقوتهای شهرکابل ومصئونیت رفقا،چهارطیاره به مزارشریف بروندوجنرال دوستم با رفقا وعده کرده است که برای شان پرسونل به کابل بفرستد.بنأءحینیکه سربازان مذکوربه کابل رسیدند،فورأ به محلات مطلوب فرستاده شوند.خودت مستقیمأاین موضوع را مدنظربگیروآنهاراازمیدان هوائی کابل به چهارآسیاب ویا هرجائی که پلان داشته باشی بفرست.من حیرت کردم که چگونه ازیکطرف جنرال دوستم علیه حاکمیت نجیب قرارمیگیرد وازطرف دیگرپرسونل برای امنیت دوکتورنجیب ورفقایش می فرستد.عقل من قدنمی داد،مگرآنکه رئیس جمهوردیوانه شده باشدوبه حریف خود اجازه چنین کاری را داده باشد،به اونگریستم،حرکاتش عادی بودویاچنین تظاهرمی کرد.اما اکنون بیشترازیک هفته بود که دیگر هیچ نشانی از«خودی»دروجود او دیده نمیشد.هیچ آرزویی وهیچ خشمی او را به حرکت درنیأورد.ازمدتها به اینطرف ازما واز دوستان وحلقه های نزدیکش فاصله گرفته بود وبا همه غریبه وبیگانه گردیده بود.گویی به آستان فنا نزدیک شده بود وروحش خسته،مریض ورنجوربود.
ما،نسبت به اوهمدردی وهمدلی احساس می کردیم وهنوزهم اورا یک آشنا،یک دوست ویک رهبرمی شمردیم وامیدهای خویش را به وی بسته بودیم.ما سنگینی آن لحظات را احساس می کردیم وحاضربودیم،هرچه فرمان بدهد،انجام دهیم،احساسات ما دربرابر اوصادقانه وبی ریا بود،زیرا که زندگی در لحظات تلخ وشرین خویش،مارا باهم نزدیک ساخته بود،سرنوشت او،سرنوشت ما وحزب ما بودومن نسبت به هرکس دیگرآنرا درک می نمودم.درآن لحظات فکرخیانت وجفاازطرف وی نسبت به حزب،مردم ووطن درمخیلهء مانمی گذشت وباورما نسبت به اوصادقانه وبی ریا بود.
روز به آهستگی میگذشت.درطول روز رفقای حزبی،اعضای کمیته مرکزی،بیروی سیاسی،معاونین رئیس جمهور،وزرأ،مامورین دولت،قوماندانان،جنرالان ومردم عادی کابل به گارنیزیون میآمدند ومیرفتند،همه کس میخواست ازین محوطهء تنگ وکوچک اسراردرونی ونهانی را بیرون بکشند وهمه کس درآرزوی فرجی بودکه ازآسمان نازل شود وروح وروان بی قرارآنها را آرامش بخشد.تلفن ها زنگ میزدند،بیسیم ها صوت می کشیدند،یاورها پس وپیش میرفتند،چهره ها دراتاق کارم عوض می شدند.خارجی ها وداخلی ها میآمدند ومیرفتندومعلوم نبودکه ازمن چه میخواهند.درشهرکابل،تشویش واضطراب دراوج خودبودند.دوکانها نیمه باز ونیمه بسته بودند.تجارت کسادبود،شاگردان ترجیع داده بودند که به مکتب نروندومامورین دولت نیز حال وهوای کارکردن ودست به قلم بردن را نداشتند،درمندویها ازدحام بود،مردم متاع یکماهه خودرا می خریدند.بازار دستفروشان،چوک بود،وهیاهو وغلغلهءآنها گوش فلک را کرمی نمود.بازارشایعات داغ وداغتر شده میرفت وروحیه ومورال برای کسی باقی نمی گذاشت.
جنرال لطیف آمد،بعد ازمدتها انتظارکشیدن.مراگیرآورد وگفت معاون صاحب،اکنون موقع آن فرا رسیده است که خودت یک تصمیم بزرگ سیاسی بگیری؟گفتم چه تصمیمی؟گفت نجیب را خلع سلاح کرده وقدرت را بدست بگیر.ازدوستم واحمدشاه مسعودکمک بخواه وهزاران نفراعضای حزب را که جانهای شان درخطراست نجات بده.اونمیدانست که نجیب خودش خودرا خلع سلاح وخلع قدرت کرده است وگرفتن تصمیم سیاسی ازطرف من دیگردردی را دوانمی کند.
البته که من نمیتوانستم اورا درجریان صحبت نجیب الله قراربدهم.باهزاران وعده ووعید وخواهش وتمنا اورا راضی ساختم وعقب کارش فرستادم.تنها لطیف نبود،مردم بی شماری درآنروزها چنین امیدهائی ازمن داشتند ولی هیچکس مرا درک نمی کرد ونمی فهمید.
ساعت 2 بجهءروز شد،بینن سیوان نیامد.حسین بوتسیال تلفن کردوگفت پروگرام اوتغییرخورده است اما حتمأمیأید.ساعت 4عصر وکیل تلفن کردکه سیوان ازپشاورتماس گرفته وراسأ به نزدشما میآید ازدفترتان جای دیگر نرو…….امااونیامد…..
ساعت 5 عصررئیس جمهور مرا خواست وگفت بینن سیوان حتمأ امشب میآیدتوفکرهایت را کرده ای،من کفتم هنوز این موضوع را به نسبت غیرعملی بودن آن بارفقا طرح نکرده ام.اما اگرشما آنرا آخرین راه حل می دانید ودرصورتیکه شرایط من قبول شود وزمینهءایجاد این شورا مهیا باشد،چارهء جزقبول این مسئولیت ندارم.اوگفت حرف هایت را به سیوان نیزبگو.من نیزبا رفقای وزیرصحبت می کنم.اوپرسیدکه طیاره ها ازمزارشریف برگشته اند،گفتم هنوزنه،وی یکباردیگرتاکید کردکه بمجرد پیاده شدن سربازان دوستم آنهاباید میدان هوائی را ترک بگویند.ضمنأگفت حسین بوتسیالی تکت گزمه، گارنیزیون ضرورت دارد.زیرا که ممکن است سیوان بعدازقیودشب گردی به کابل بیاید،او را به نزدت می فرستم سعی کن یک قطعه تکت گزمه برای امشب به وی بسپاری،من موافقت کردم وبه گارنیزیون کابل برگشتم.حسین تکت گزمه را تسلیم شد ورفت.
ساعت 6 همانروزطیاره ها ازمزارشریف بازگشت نمودند.چهارطیاره به زمین نشستند،هنوزطیاره های دیگربه کابل نرسیده بودجمعأیازده طیاره.کدام شخصی امرکرده بود که عوض 4 بال طیاره یازده بال طیاره به مزارشریف برود.من،درجریان نبودم.ولی بدون تردید شخص با نفوذ وقدرتمندی رفیق فتاح را قانع ساخته بود.من آن افراد را که درحدود ششصدنفرمی شدندبه چهارآسیاب به قرارگاه قوتهای جنرال دوستم فرستادم.نماینده جنرال دوستم درکابل دگروال عمرآغا بود.جوان با تهذیب وافسرپرانرژی وفعال که برای همه،بخصوص به من وآصف دلاورحرمت و احترام زیادی قایل بود. به اوگفتم که فردا اول وقت وظایف شماراتعیین می کنم،اورفت ومشغول سازماندهی کارها وامورات مربوطه اش شد.
ساعت 9 بجهءشب دوطیاره دیگر مربوط جنرال دوستم به زمین نشستند،نمایندهءگارنیزیون درمیدان هوائی بود وبه آنها هدایت داد تا به چهارآسیاب بروند.ولی درین دوطیاره که جنرال عبدالمجید روزی وخان آقا رئیس امنیت دولتی مزارشریف نیزآمده بودند،به نمایندهءگارنیزیون گفتند که ما خود جهت اخذ هدایت به گارنیزیون کابل میرویم،آنها به نزد من آمدند،مجیدراپورداد که درحدود«800»نفرپرسونل ازمزار شریف انتقال گردیده اندواگربخواهید فردا نیزهرقدرنفروسرباز که ضرورت باشد،جنرال دوستم برایتان می فرستند. من آنهارا به صرف نان شب دعوت کردم و به مجید گفتم همینکه به میدان برگشتی،پرسونل خودرا گرفته به چهارآسیاب برویدومیدان هوائی را تخلیه کنید.جنرال روزی تاریکی شب وخستگی پرسونل خویش را بهانه کرده گفت،صرف همین امشب اجازه بدهید که درترمینل میدان هوائی اقامت کنم.فردا ساعت 5صبح به چهارآسیاب میرویم من فکرکردم که موجودیت آنهابرای یکشب درمیدان هوائی اشکالی ندارد،قانع شدم واجازه دادم.
من فکرمیکردم که بینن سیوان نخواهد آمد،به وکیل تلفن کردم او اظهار بی اطلاعی کرد وگفت با وزارت خارجه بعداز عصر امروز تماس نگرفته است.شاید مشکلاتی درپشاورپیدا شده است.ممکن فردا بیاید،وکیل گفت من خانه میروم و وزارت خارجه را وظیفه داده ام که اگراوتماس گرفت وآمدنش معلوم شد شما را نیز درجریان قرار دهد.
ساعت 12 بجهءشب شد.شهرخاموش بودومردم به خواب رفته بودند،من خسته شده بودم،ازرفقا اجازه گرفتم و بخانه رفتم.همینکه بمنزل رسیدم بعداز لحظه یی دوکتورنجیب برایم تلفن کردوگفت:«ببخش که ترا درخانه نیز راحت نمی گذارم.فورأحرکت کرده به دفترملل متحدبرو.درآنجاحسین اوغلو منتظرخودت است.بعضی حرفها برایت می گوید.حرفهای وی را یاداشت کن درآنجا فقط پانزده دقیقه وقت داری.موفقیتت را آرزودارم».موخذ:اردو وسیاست «درسه دههءاخیرافغانستان».
نویسنده:سترجنرال محمد نبی عظیمی.
بخش دوم:
سقوط رژیم نجیب الله ازدیدگاه سترجنرال محمدنبی عظیمی عضوکمیته مرکزی ح.د.خ.ا ویکی ازافسران عالیرتبه اردوی افغانستان،شخصیت شناخته شده ای است که در اکثر حوادث نظامی-سیاسی کشور ازاوایل دهه پنجاه الی دهه هفتاد،دارای نقش حساس وکلیدی بوده است.وی درصفحه 553 کتاب اردو وسیاست چنین مینویسد:
حسین گفت:آقای بین سیوان چندلحظه بعدبه کابل میرسد.تصمیم ملل متحد وسرمنشی آن درموردایجاد شورای نظامی قطعی است.فردا ساعت7 صبح شما این موضوع را از طریق رادیوتلویزیون ابلاغ خواهیدکرد.قبل ازابلاغ شورای نظامی استعفی دوکتورنجیب الله را که به وسیله یی بینن سیوان به شما تقدیم می شود،نشرنمائیدوسپس بیانیهءخویشرا ایراد کنید.دربیانیه ازتطبیق پلان ملل متحدوسپردن قدرت دولتی به پانزده نفر که لیست آنها قبلأبه اطلاع عامه رسیده است،صحبت نمائید.محتوای صحبت شما باید درباره تأمین صلح قطع خونریزی وبرادرکشی باشد.دربیانیه گنجانیده شود که قوای مسلح بعد از این در امور سیاسی وحزبی دخالت نخواهد کرد وبه قوای مسلح ملی تبدیل خواهد شد که وظیفهءآنرا تأمین صلح وثبات درکشورودفاع ازاستقلال ملی وتمامیت ارضی افغانستان تشکیل خواهد داد.شما برای مجاهدین خاطرنشان کنیدکه تا هنگامیکه انتخابات عمومی درکشوربراه انداخته شودقوای مسلح به ترکیب فعلی خودتحت اوامردولت موقت وظایف خویش را انجام خواهد داد.ازآنها و از مردم بخواهیدکه شما را حمایه وپشتیبانی نمایند ملل متحد شما را حمایه می کند.
ازوی پرسیدم که شرایط پیشنهادی من چطورشد؟شما ازکدام شورا با این قاطعیت صحبت می کنید درحالیکه وزیردفاع درچوکی خود،وزیرداخله درمقام خود و وزیر امنیت دروظیفهءخودباقی هستند. قدرت قوای مسلح درنزدآنها است.گارنیزیون کابل کدام قدرتی ندارد.وقطعات گارنیزیون متشکل ازقطعات وجزتامهای این سه وزارت هستند.حسین گفت تافرداساعت 7 صبح همهءاین مسایل حل میگردد.پانزده دقیقه سپری شد وحسین بطرف ساعت خودنگریست.من به گارنیزیون رفتم وهنوز موقع نیافته بودم تا بصورت مکمل درمورد صحبت های حسین واوامردوکتورنجیب الله با رفقا صحبت نمایم که تلفونی زنگ زد،ودگروال وهاب نورستانی قوماندان لوای دوم گاردملی برایم گزارش ذیل را داد:
«معاونصاحب!درحصهءچهارراهی میدان خواجه رواش وقرارگاه قوای هوائی ومدافعه هوائی سه عراده موترهای فولکس واگن بس که دارای نمبرپلیت های ملل متحد هستندتوسط سربازان ما،دریژ(توقف)داده شده اند.دربین یکی از موترها،داکترصاحب نجیب الله،جنرال احمدزی،اسحاق توخی وجفسر همراه با سه نفرازکارمندان ملل متحدنشسته اند.داکترصاحب امرمی کند که به آنها اجازه بدهیم تا به ترمینل بروند.درمقابل ترمینل چنددقیقه قبل یک طیاره کوچک ملل متحد نشست نموده است،شما چه امرمی کنید».
به وهاب که کمی گوش هایش سنگین بودگفتم:وقتیکه داکترصاحب را شناختید چرا توقف دادید.گفت«قوماندان لوای ما تورنجنرال عبدالرزاق قبلأ اینجا آمده بود وبه سربازان شخصأ هدایت داده بودکه هیچکس را نگذارند که ازکابل بطرف میدان هوائی برود.حتی اگررئیس جمهورباشد.ودیگرآنکه اگرمن برای داکترصاحب اجازه بدهم،پرسونل جنرال دوستم که چند مترآنطرفتر با راکتها وماشیندارها موضع گرفته اند،بالایش فیرکرده،اورا یا اسیر می کنند ویا ازبین می برند».
من گفتم صبرکن،برایت هدایت می دهم،جریان را برای دلاور،فتاح،سیداعظم سعید ونمیدانم که دیگرکدام کسی دراطاق نشسته بود شرح دادم وطالب مشوره شدم.تلفن قطع شده بود،فیصله نمودیم که همهء ما به میدان هوائی برویم و قضیه را ازنزدیک بررسی کرده،تصمیم اتخاذکنیم.باردیگرتلفون زنگ زد و وهاب گفت«قوماندان صاحب داکترصاحب خودش راه را تغییرداده وبسرعت بطرف شهر حرکت کرد».
رئیس جمهوربه فراست دریافته بود که دامی برایش گسترده اندواگراصرارکند،ممکن است محاصره گردیده،اسیرشود ویا کشته شود.پنج دقیقه بعد دوکتورنجیب الله تلفن کرد وبا عصبانیت خاصی گفت«برای تو گفته بودم که افراد دوستم را از میدان هوائی خارج کن،چرا امرمرا اجرا نکردی»جواب دادم که آنها ناوقت شب رسیدند وفردا صبح میدان را ترک می گویند.اوگفت«من به میدان هوائی جهت پذیرائی وملاقات با بینن سیوان رفته بودم،درچهارراهی بنا بردستور رزاق جنرال مرا متوقف ساختند واجازه ندادند که به نزدیک طیاره بروم.سیوان درطیاره است،اوباید به شهر بیاید،برایت امرمی کنم تا غند717 را گرفته افراد دوستم را از میدان هوائی بیرون کنی ودرصورتیکه مقاومت نمایند،همه آنها را از بین ببری فهمیدی؟»جواب دادم اگرحرف بالای سیوان است،این کاررا میتوان بدون استعمال قوت وزور انجام داد.و اگرحرف دیگریست لطفأاعتماد کنید تا من هم بدانم وچاره جویی کنم»اوحرف دیگری نگفت وبا سروصدای زیادگوشی تلفن را گذاشت.
همهءماحیرت زده وشوک دیده بودیم.هوش وحواسی نداشتیم،باورنمی کردیم که دربیداری به چنین حقیقت تلخی مواجه شویم.یک رئیس جمهور،یک رهبرحزب،یک قوماندان اعلی اردو،صاف وساده حقیقت را نمی گفت ودر پی فریب ما بود. پذیرائی ازسیوان،درنصف شب،باموترمبدل،بدون محافظ وتشریفات معمول توسط یک رئیس جمهور،آیا این ممکن بود،مگراو تااین حد وتااین سطح ما را ساده میانگاشت نه تنها ما را بلکه همهءسربازان را همهءمردم کشور را؟آیا این فراربود. یا خیانت؟چه نامی میتوانستیم به آن بدهیم.گریزمخفیانه مفتضحانه توأم با خدعه ونیرنگ به قیمت گول زدن وفریب دادن بهترین رفقای خویش. بدون سرنوشت رهاکردن یک حزب،یک دولت و یک ملت،این همان شخص نبود که میگفت وطن یا کفن؟ ما چقدرساده بودیم به یک اشاره وی جانهای شرین خود را فدا کنیم وبارها به اشارهء اوتا دم مرگ پیش برویم.
اگراو شمه یی ازافکارتاریک ودوزخی خود را درمورد چنین گریز بی فرجامی با من،بایعقوبی،با دلاور ویا هررفیق درمیان میگذاشت،اگراعتمادمی کرد،ممکن بود که فقط بخاطرهمان باور صادقانه ایکه به او داشتیم،اورا کمک کنیم وبا اعزاز واحترام بخارج کشوربفرستیم.براستی که طبیعت گاهگاهی انتقام می گیرد.عذاب می دهد. جزا می دهد. پرده ها را می درد،نقابها را برمیدارد. شگردومانورمی کند،توفان برپامیدارد وروح وروان انسان فریبکار را عیان میسازد وموردمسخره و استهزاءقرارمیدهد.
بهرحال،ما به میدان هوائی رفتیم،وبه مشکل جنرال روزی را که سخت برافروخته وعصبانی بود،راضی ساختیم که برای بینن سیوان اجازه بدهد تا همراه ما به شهربرود وطیاره اش کابل را ترک بگوید.«روزی»می گفت: عظیمی صاحب شما ورفقای تان میخواستید تا داکترنجیب فرارکند،اوقاتل صدها هزارنفراست،اوباید محاکمه شود وجزا ببیند. ما پلان اورا کشف کرده بودیم ومیخواستیم که او را دستگیر نمائیم.من به هیچکس اجازه نمیدهم تا ازطیاره خارج شود. بالاخره او راضی شد وفهمیدکه نه درفراردادن نجیب ونه درتوقف دادن او ما چهارنفرهیچگونه نقشی نداشتیم. سیوان بادیدن من جان تازه یی یافت،مرا در آغوش گرفت وگفت اگرشما نمیآمدید این جنرال وسربازانش مرا می کشتند من اورا درموترم نشانیده وبه دفترملل متحد رسانیدم،میخواستم با وی خدا حافظی کنم که او دست مرا گرفت وگفت چنددقیقه یی با شما کاردارم.
درمنزل دوم نمایندگی ملل متحد در عقب دروازهءاتاق جنرال جفسرسریاور رئیس جمهوربا کلاشینکوف خویش بالای چوکی نشسته بود ومغموم ومتأثر بنظرمی رسید.درداخل اتاق دوکتورنجیب الله بالباس سرمه یی ونکتائی قشنگی پودر زده و معطر بالای آرام چوکی لم داده بود وقهوه می نوشید،دستیارش اسحق توخی وبرادرش احمدزی نیزدراطرافش نشسته بودند.همه افسرده،متأثر وساکت بودند،باوردمن وسیوان همه ایستاده شدند،سیوان نجیب الله را دربغل گرفت وبوسید وبرایش به انگلیسی گفت که تشویش نکنید،کارها درست می شود. من نشستم وبه این مردعوامفریب ومداهنه گرتاریخ با دقت نگریستم او که بازی را باخته بود وسخت پشیمان وافسرده بنظر می رسید. به کالبد سفید و چاقی شبیه بود که باصد ضربهءکاردخونش نمیچکید. سررا به جیب تفکرفرو برده ودرخود وعوالم خویش فرورفته بود.ناگهان مثل برق بخاطرم آمد که روزی درمجلس پارلمان درصحبت با موسفیدان باغرور وتکبرفریاد زده بود که من مثل منگیستو هالی ماریام رئیس جمهورایتوپی نیستم که از اثر اغتشاشات داخلی فرار کنم،وفی المجلس آقای دگروال دلاور برادردین محمد دلاور والی اسبق ننگرهاربرایش خطاب نموده که «ماهم نمی گذاریم که فرارکنید اگربه آسمان بروید از پاهایتان ، اگر به زمین بروید از موهایتان محکم می گیریم!»شاید درآن موقع این جملات نوعی تملق توجیه می شد،ولی اکنون به تاریخ پیوسته وتحقق یافته بود.بی بی سی گزارش داد که حین فرارداکترنجیب الله درمیدان هوائی سربازی ازاو ممانعت نموده برایش گفته بود، «داکترصاحب!افغانستان تنورداغ شده است ما ومردم درآن می سوزیم شما هم باید با ما بسوزید….»به هرحال او،پس ازلحظاتی بخود آمد وهمانطوریکه بطرف میز خیره شده بود مرا مخاطب قرارداده گفت:«رفیق عظیمی،من ازتو ورفقایت توقع نداشتم که بدین شکل بمقابل من کودتا کنید».
باگستاخی جواب دادم،شما کودتاکردید،یا ما؟ازاینکه فرارمی کردید وموفق نشدید من مقصر هستم؟قوتهای جنرال دوستم را مگرمن ازمزار شریف خواسته بودم.درست در روزی که قصد فرار داشتید،چرا آنها را خواستید،چرا به من نگفتید که فرار می کنید،تا من به شما کمک می کردم یا اقلأمشوره میدادم. داکترگفت:«من فرار نمیکردم، من برای پذیرائی سیوان رفته بودم». خندهءعصبی امانم را برید و ازگفتن وجواب دادن بازماندم. باخندهءمن، که به هیچ وجه قصدی نبود،دراعماق چشمانش اشک پنهانی،سوسو زدند و اوبا قدرت عجیبی مانع فرو ریختن آن گردید.من بشدت متأثرشدم.ولی چه کاری برای اوانجام داده می توانستم.درهمان لحظه سفیرکبیرهند آقای«مجی کمارنندیار»که بامن نیز ازنزدیک آشنا بود ویکی دو مراتبه بامن درگارنیزیون کابل ملاقات رسمی داشت،وارداتاق گردید.سفیرهندوستان نیز حیرت زده ومضطرب معلوم می گردید.بعدازتعارفات با داکترنجیب وحاضرین،ازداکترنجیب پرسید حالا پلان شما چیست؟دردهلی همه منتظرهستند،اگرمیخواهید با دولت خویش تماس می گیرم و موضوع پناهندگی سیاسی شما را طرح می کنم.داکترنجیب گفت: «تشکرسفیرصاحب محترم،دیگردیرشده است،من دفترملل متحد پناه آورده ام،اکنون یک تبعهءعادی کشورم هستم،این وظیفهءملل متحد است که ترتیبات سفرمرا بگیرد و مصئونیت مرا تأمین نماید».
داکترنجیب به لسان انگلیسی حرف میزد،البته من بمشکل میتوانستم محتوی ومفاهیم صحبت او وسفیرهند را درک کنم.
سفیرهندوستان رخصت شد.دوکتورنجیب که دیگررئیس جمهور افغانستان نبودبه توخی گفت:تیزس های صحبت فردای صبح رفیق عظیمی را همین اکنون حاضرکن،توخی شروع به نوشتن کرد.نجیب بمن گفت نامهءاستعفی من درنزد سیوان است وفردا صبح برایت می دهد.من گفتم بعدازاین افتضاح هنوز هم شما بالای آن شورای خود ساخته نظامی تاکید دارید.اکنون 4 بجهءصبح است.همین اکنون تمام مردم ازقضیه واقف شده اند.وزرای قوای مسلح همه درجریان قرارگرفته اند،فکرنمیکنم که هیچکس درین لحظات حاضرباشد که قدرت را بمن بسپارد همین اکنون شما مرا متهم به کودتا نمودید.فردا که شورای نظامی اعلان شود همه چنین فکرمی کنند.احساسات مردم وقوای مسلح علیه ما تحریک می گردد وهیچکس حاضر به همکاری با من نخواهد شد.دوکتورنجیب بفکرفرورفت وحرفهای مرا برای بینن سیوان ترجمه کرد.سیوان گفت من فردا ساعت 7 صبح با بیروی اجرائیه حزب وطن صحبت می کنم.مسله شورای نظامی را نیز درآنجاطرح خواهیم کرد.فکرمی کنم که همه قانع شوند.عجالتأشما به دفترتان برویدومنتظراقدامات من باشید.توخی چیزهائیکه نوشته بود بمن سپرد،اودرموردضرورت استعفی رئیس جمهور،اعلان شورای نظامی الی تطبیق پلان ملل متحد بمنظورجلوگیری نمودن ازخلاءقدرت،تشکیل دولت موقت،فراهم شدن شرایط انتخابات،ایجادیک اردوی بی طرف وملی،تأمین صلح وآشتی نمودن با اپوزیسیون،ایجاد یک دولت ائتلافی با پایه وسیع اجتماعی وبعضی نکات دیگردرموردمیکانیزم تطبیق مسایل بالا،نوشته بود،من،بادوکتور نجیب الله خداحافظی کرده وبه گارنیزیون کابل،باتأثربسیاربرگشتم.ساع
موخذ:اردو وسیاست «درسه دههءاخیرافغانستان».
نویسنده:سترجنرال محمد نبی عظیمی.
سقوط رژیم نجیب الله ازدیدگاه سترجنرال محمدنبی عظیمی عضوکمیته مرکزی ح.د.خ.ا ویکی ازافسران عالیرتبه اردوی افغانستان،شخصیت شناخته شده ای است که در اکثر حوادث نظامی-سیاسی کشور ازاوایل دهه پنجاه الی دهه هفتاد،دارای نقش حساس وکلیدی بوده است.وی درصفحه 558 کتاب اردو وسیاست چنین مینویسد:
درگارنیزیون کابل تمام این جریانات ومسایل را با رفقا درمیان گذاشتم،مشوره داده شد که اعضای شورای نظامی را که درکابل بودند جمع کرده وموضوع را با آنها طرح نمایم.جنرال فاروق قوماندان قوای سرحدی مخالفت صریح خود را با طرح شورای نظامی ابرازکرد ومتذکرگردید که اگرشخص نجیب الله ذریعهءفرمانی قدرت را به شورای نظامی میسپارید در آنصورت جنبهءقانونی پیدا می کرد وهمه از دساتیر شورا اطاعت می نمود،اما اکنون که او در اثنای گریز،گرفتار شده ودر دفترملل متحدپناه گزین شده است،اعلان شورای نظامی بمعنی کودتا کردن علیه او است وازجانب دیگراین مطلب را القأ می کند که گویا شورای نظامی نامبرده را گرفتار نموده وبعدأ خبرگریز او را پخش کرده اند.این مسئله باعث عدم اعتماد مردم و قوای مسلح بالای شورای نظامی می گردد ونفاق وشقاق بیشتری پیدا شده،باعث ریختن خون هزاران نفرمی گردد.
اوگفت مثلأوزارت داخله هیچگاهی باورنخواهدکردکه مسئله به این سادگی بوده باشد،رفقای دیگرنیز دراطراف موضوع صحبت کرده وهمه این پلان را،دسیسه آشکارنجیب علیه رفقای نظامی تلقی نموده ومتذکر گردید که نجیب با این عمل میخواهد خودرا حق به جانب جلوه داده وحمایت مردم وجهان آزاد را برای خودکماهی کند.من گفتم،رفقای عزیز،مسئله خوش نامی وبدنامی ما وشما مطرح نیست،اگرقرارباشدبا بدنام شدن ما درتاریخ،مردم کابل امروز نجات یابند.من حاضرم که به این کار تن دهم.مسئله حیاتی اکنون تطبیق پلان ملل متحداست. تاصلح تطبیق شودمسئله مهم ترتامین امنیت و مصئونیت مردم است بگذارید ببینیم بینن سیوان با رفقای بیروی اجرائیه چه می گوید وآنها چه تصمیمی درزمینهء ایجاداین شورای کذایی می گیرند.درصورتیکه تصمیم دسته جمعی گرفته شود.بایدهمهءما این مسئولیت را قبول کنیم.آنهاحرف های مرا تائید کردند.وهمه منتظرجریان ملاقات سیوان با اعضای بیروی سیاسی گردیدیم.
ساعت 7:30 بجهءصبح اطلاع دادند که وزیرامنیت دولتی بعداز آنکه ازموضوع گریزوخیانت دوکتورنجیب الله آگاه می شود وغرض ملاقات با سایراعضای بیروی سیاسی بطرف کمیتهءمرکزی راه می افتند.درآنجا کسی را نمی یابد به اوگفته می شود که جلسه ساعت هشت صبح در وزارت خارجه دایر می شود.سترجنرال یعقوبی بطرف دفترخویش رهسپارمی شود.درآنجا او میبائیست مطابق معمول ساعت 7 صبح جلسه اوپراتیفی قرارگاه وزارت امنیت دولتی را دایر و سرپرستی نماید.
جنرال باقرفرین معاون اومی گفت که «یعقوبی مرا احضارکردوگفت جلسه را خودت پیش ببریعقوبی رنگ پریده،مغموم ومتأثرمعلوم می شد.درجریان جلسه،یاوریعقوبی سراسیمه به نزد من آمدوموضوع خودکشی یعقوبی را بطورسربسته بمن گفت.جلسه را ختم کردم وباسرعت بطرف اتاق یعقوبی براه افتادم.یعقوبی درمقابل میز کارخویش برروی زمین افتاده بود،تفنگچهءدستی اش درکناروی دیده می شدوخون زیادی کف اتاق را پوشانیده بود.یعقوبی نفس نمی کشیدوقلب او ایستاده بود.او درناحیهء شقیقه خویش فیرکرده وجابجا کشته شده بود.
بنظرجنرال باقرفرین،خودکشی او،کاملأواضح بود وهیچگونه شک وتردیدی برای کسی باقی نمی گذاشت.بعضی ازروئسای دیگروزارت امنیت دولتی نیز این مسئله را که اوخودکشی کرده بود،تائید می نماید.اما عده یی ازدوستان وهوا خواهان یعقوبی،هنوزهم باورنمی کنندکه اودست به خودکشی زده باشد.فکرمی شود که بعضی ازاعمال نزدیک به استخبارات شوروی،بخاطر آنکه یعقوبی را باتمام اسرار ورازهای بیشمارش برای همیشه خاموش ساخته باشند،دست به این جنایت زده اند.بعضی ها طرفداران نجیب را متهم می کنند وعده یی همکاران بسیارنزدیک وبا صلاحیت او را دروزارت امنیت.
بهر حال،این خبرهمهءما را تکان داد.هیچکس باورنمی کرد که آن انسان با تهذیب وباپرنسیپ درچنین روزی که همهءما به وجود او احتیاج داشتیم، ازکنارما رفته باشد شاید گریزنجیب او را آنقدرمایوس ومتأثرساخته بود که چارهءتمام آن تلخی ها را درخودکشی خود جستجوکرده بود.یک ساعت بعد ارحادثه یعقوبی،باقی رئیس عمومی اداره پنج امنیت دولتی را هم که ازدوستان نزدیک رئیس جمهوربود دردفترکارش به طرزمشکوکی کشته یافتند.
هیأتی تحت ریاست جنرال فخری سارنوال عمومی قوای مسلح تعین شد تا موضوع را دقیقأبررسی نماید،ولی به نسبت حوادث بعدی،تحقیق پیش نرفت. بعدازآنکه یارمحمد وباقرفرین معاونان وزارت امنیت دولتی کابل را ترک گفتند اسناد وشواهد آن حادثه با اموال واثاثیه واسناد وزارت امنیت ازطرف قوای امان الله گلم جمع وسایرگروپهای مهاجم چپاول وتاراج گردیدواین راز برای همیشه نا گشوده ماند.
ساعت 9 بجهءروز27 حمل جنرال لطیف به نزدم آمد.اوچنان شاد و سرمست بود که به همه تبریک می گفت وروی همه را می بوسید.اومی گفت،تمام قوای مسلح شادمان است.امروزهمه جشن گرفته اند.اعضای بیروی سیاسی ورفقا ازشما تشکرمی کنند وبه نظامیان پرافتخارخویش مینازند،زیرا که نجیب الله را درحین گریزگرفتارکرده ایداو بمن نیزتبریکی داد،ولی من نمیدانستم چه جوابی به او بدهم فحش یا یک قفاق جانانه!؟
دروزارت خارجه همه جمع شده بودند.بحث های داغی درجریان بود.وکیل،بینن سیوان را متهم کرده بود که او از دوکتورنجیب الله رشوه گرفته بود ومیخواست بدون سروصدا اورا فراربدهد.کاربه جنگ وجدال کشانیده شده بود همه سردرگم وپریشان بودند وسردرگمی پایانی نداشت.
همراه با جنرال لطیف به وزارت خارجه رفتیم تا تکلیف خود ورفقای نظامی خویش را بفهمیم.حالتی بود که خداوند نشان ندهد!!کاربه فحش گفتن وناسزا دادن کشانیده شده بود.یکی دیگریرا متهم می کرد.دربعضی ازچهره ها شادی محسوسی نمایان بود.سیوان متأثربود وازفرط شنیدن دشنام نمیدانست چه کند.چهره های خشمگین بسیار بودند.تنها حرفی که درآن جمع زده نمیشد مسأله شورای نظامی بود.من ازبیروی اجرائیه خواهش کردم به سخنانم گوش بدهند.عده یی بدورم حلقه زدند.باصداقت تمام آنها را درجریان طرح ملل متحد درموردشورای نظامی قراردادم وگفتم قراربود که من امروز صبح شورای نظامی را اعلام کنم،اما می بینم که هیچکس با آن موافق نیست بنأءدرحضور سیوان معذرت خویش را از پذیرفتن این مسئولیت به شما اعلان می کنم. هرکسی را که شما ازبین خودبحیث سرپرست تعین کنید،موردقبول ما نظامیان است. گارنیزیون کابل باوی همکاری خواهد کرد.شما امرکنید ما اجرامی نمائیم.
آنها تشکرکردند ومن رخصت شدم. نمیدانم بعد ازمن دروزارت خارجه،چه حرفها،جنگها وناسزا ها بین آنها رد بدل گردید.
بدینسان،باوصف تلاش ها وکوشش های خستگی ناپذیرمان،دولت ناگزیر سقوط میکرد وهیچگونه راه حل معجزه آسایی وجودنداشت.ما میدانستیم که فنا شده ایم. زیراکه دیگرچیزی بنام دولت وجودنداشت ارد درسرتاسرجبهه درحال فراربود. سربازها بی تفاوت بودند ویقین حاصل کرده بودند که اگربیدرنگ فریاد بزنندصلح! جنگ بیدرنگ خاتمه خواهدیافت وآنها به خانه هایشان برخواهند گشت. آنها میدانستند که دیگر درکشور سلطانی وجودندارد. اسلحه ها را به زمین می انداختند وبه گور هرچه جنگ بود،لعنت ونفرین نثار می کردند.اکنون دیگر واضح شده بود که هیچ قدرت ونیروئی افسر وسرباز را به ادامهءجنگ تحریک وتشجیع نمیتواند.
«ما»که درموردجلوگیری ازفروپاشی رژیم دیگر هیچ کاری کرده نمیتوانستیم، دیگرنمیتوانستیم شاهد فروریختن خون هزاران هموطن وهم شهری خودگردیم وبرای ادامهءقدرت بجای همدیگربیفتیم «ما»تعهد دوم خودرا فراموش نکرده بودیم:مردم کابل نباید بیهوده قربانی می شدند روشنفکران شهر می بایست ازبین می رفتند.زنان ودختران جوان شهرنمی بائیست بی عزت می گردیدند. مال،دارائی وهستی مردم بایدنجات مییافت درنیات«ما»تسلیم شدن به ارادهء مردم که تأمین صلح وامنیت درکشوربودهرلحظه جان می گرفت وپخته می گردید.علاوتأ«ما»مطابق تحلیل اوضاع بین المللی وانزوای افغانستان،عدم درک مسئولیت قدرت های بزرگ وهمسایه ها درباره افغانستان،احترام به اراده مردم وبالاخره مواجه ساختن مجاهدین با تاریخ که ادعای رسالت اسلام،آزادی،وحدت ملی وتمامیت ارضی را داشتند ازادامه قدرت و ادامه جنگ صرف نظرنموده بخاطر همین امرمقدس ازهمه چیزدرآن روزگذشتیم وگرفتن قدرت را حتی برای یکساعت ویک روز باعث جنگ وعامل قتل وقتال همدیگر وهموطنان خویش دانستیم«ما»تعهد سپردیم که بهرقیمتی که باشد مردم شهرکابل، روشنفکران، مستحدین سیاسی حزب و اعضای حزب وطن راازهرگونه تعرض وآسیبی، درآن روزها حفظ کنیم.
ازخودمی پرسیدم،چرادوکتورنجیب فرارکرد؟هزاران وصدها هزارنفردیگر این سوال را ازهمدیگر می پرسیدندوجواب روشنی برای آن نمی یافتند؟ آیاسقوط شمال،ائتلاف جنرال دوستم با احمدشاه مسعود،سقوط بگرام ومحاصرهءکابل وبرهم خوردن بیلانس ها وتوازن قدرت نظامی وسیاسی آخرین امید های او را مبنی برتطبیق شدن پلان صلح ملل متحد به یأس مبدل ساخته بود؟آیا زیگنال های خطررا شنیده بود وراجع به حیات ومصئونیت شخصی اش،آلارم خطرداده بودند؟آیا اینکه سقوط کابل وگرفتاری وبه اسارت رفتن خود را،دیگریک امر قبول شده فکرمی کرد.امری که ناگزیربود واین ناگزیری درآن حالت تجرید وانزوای سیاسی وفقدان امیدواری محرک خیانت وگریزبودند؟نمیدانم.اما درآخرین روزهااو،به ناگزیری شکست ایمان پیدا کرده بود واینرا درطول صحبت خویش بامن درهمان شب سقوط جبل السراج بطور سربسته یی درمیان گذاشته بود.اما،چرا دسیسهءچرا قربانی نمودن مشتی ازنطامیان پاک نهاد و نیکوسرشت،به قیمت جان سالم بدربردن؟این گریزچنان پنهانی وبا مخفی کاری ومهارت خاصی انجام گرفته بودکه حتی وزیرامنیت دولتی نیزازآن خبرنداشت، گارنیزیون کابل واقف نبود،بیروی سیاسی اغفال شده بود،خالقیار وحکومت چیزی نمیدانست.حتی هیچکس ازطرح او دربارهءایجادشورای نظامی چیزی نمی فهمید.
سوال دیگراین بودکه با وصف اینهمه پنهان کاری،چطورشخصی واشخاصی مانند رزاق مرحوم وروزی در آنشب این مسئله را حس کرده بودند وتدابیر جلوگیری ازفرار او را گرفته بودند؟اگراو یکشب قبل می گریخت،موفق می شد ویا اگرقوتهای جنرال دوستم را همانروز ازمزارشریف نمی خواست،میتوانست بگریزد؟
مسئله یی دیگری ده ساعت تأخیربینن سیوان درآمدنش به کابل بود،قراربود ساعت دوبجهءروز بیایداما ساعت دوازده بجهءشب آمد.الی ساعت 5 عصردر مورد سپردن تکت گزمه به حسین دوکتورنجیب هیچ اشاره یی به من نداده بود. بعدازساعت 5 عصراو،وظیفه دادکه به حسین اغلو،تکت گزمهءگارنیزیون را بسپارم.پس تا ساعت 5 عصرمسئله یی گریز او درشب 27 حمل که فردای آن 28 حمل می شد مطرح نبود.
راستی سیوان چراحاضر شده بود که اورا فراردهد ونام ونشان ملل متحد را درسطح جهانی درمعرض بدنامی وسوظن قراردهد.مسلمأروزی این حقایق افشأ خواهدگردیدوبه همهءسوالات جواب خواهدگفت.عجالتأما همینقدرمی دانیم که درطول این ده ساعت تأخیربینن سیوان ازطرف مجاهدین ناامید شده بود و نتوانسته بودآنها را برای تطبیق پلان صلح خویش راضی سازد.عجله وشتاب هردو،هم نجیب وهم سیوان برای گریزکردن وگریزدادن،فقط درطول همین ده ساعت اتفاق افتاده بود،حرفهای آخری زده شده بود وتصمیم آخرین اتخاذگردیده بود.بسیارمنطقی خواهد بود که به ای نتیجه برسیم که طرح شورای نظامی پس ازناکامی مذاکرات بینن سیوان درپشاور وناامیدی ملل متحدازاین پروسه فقط در آخرین روزها،یعنی 25و26حمل بامشوره با دوکتورنجیب الله شکل گرفته بود.
عواطف واحساسات مردم کابل واهالی کشور،درهنگامیکه او گریخت وبعدأبه دفترملل متحد پناه بردکاملأعلیه او بود.مردم سوال می کردندکه درصورتیکه موفق به گریز نشد.میتوانست دوباره به ارگ برگردد،وبحیث رئیس جمهور کشورتمامءاتهامات را تکذیب کند،باردیگرصف آرائی نماید،دشمنان حزبی خویش را خلع سلاح کند وقدرت پایتخت را بدست خود گرفته،تاآخرین مرمی بجنگد،هنوزدرکابل آرامی وامنیت بود ازچی وازکی میترسید که به دفترملل متحدرفت.رفتن دوبارهءاوبه ارگ را چه کسی مانع شده میتوانست،آیا اوتمام پل ها را درعقب خود خراب کرده بود؟کابل درانروزها ازیکطرف بیماربود وازطرف دیگرامیدوار.عکس العمل های مردم متفاوت بود عدهء که اورا مانع صلح میدانستند خوشحال بودند که این مانع از راه برداشته شده است،حزب وروشنفکران وطن هیچگاه اورا نمی بخشیدند،زیرا که آنها را بدون سرنوشت رها کرده بود.عده یی بی تفاوت بودند ولی هیچکس برای اوحتی اشک تمساح نریخت.
شهریان کابل همینکه دستاوردهای مجاهدین را که بجز ازکشتار وتباهی مردم افغانستان ارمغان دیگری نداشت مشاهده کردند،برایش بعدها ابراز احساسات می نمودند،زیرا که قضاوت های مردم ازمنافع مادی آنها برمیخیزد.مردم به فکرروزهای گذشته بودند،به فکردوران او،نه به فکرخوداو،در دوران او لا اقل
درکشورخاصتأ درشهرها وازجمله درشهرکابل،امنیت ومصئونیت وجود داشت شهرآباد ومعموربود،کلتور وفرهنگ زنده بود وهنوز نیست ونابود نگردیده بود، تجارت رونق داشت وبازارکابل پروپیمان ازامتعهء داخلی وخارجی بود.آزادی های نسبی وجود داشت،فرق بود،هرچند که گاهگاهی چشمک می زد مخابرات نفس می کشید،ترانسپورت وجود داشت،مکتب ها و پوهنتون ها باز بودندومظاهر ساده وانسانی یک تمدن هنوزنیست ونابود نگردیده بود.پس کسانیکه دیروز را با امروز مقایسه می کنند،بدون تردید فرق فاحشی بین دیروز و امروزمییابند،وبدون تردید دوکتورنجیب الله را حق بجانب فکرمی کنند و معصوم ومظلوم!!
موخذ:اردو وسیاست «درسه دههءاخیرافغانستان».
نویسنده:سترجنرال محمد نبی عظیمی.
بخش چهارم:
هرکه درمزرع دل تخم وفا کشت نکرد
زرد روئی کشد ازحاصل خود وقت درو
سقوط رژیم نجیب الله ازدیدگاه سترجنرال محمدنبی عظیمی عضوکمیته مرکزی ح.د.خ.ا ویکی ازافسران عالیرتبه اردوی افغانستان،شخصیت شناخته شده ای است که در اکثر حوادث نظامی-سیاسی کشور ازاوایل دهه پنجاه الی دهه هفتاد،دارای نقش حساس وکلیدی بوده است.وی درصفحه 564 کتاب اردو وسیاست چنین مینویسد:
شب درسرویسهای اخبار،خبرفراردوکتورنجیب الله با کلمات تحقیرآمیز وموهنی به نشر رسید.ازاستعفا نامهءمفصل او ودلایلیکه برای ترک گفتن کشوردرآن لحظات حساس یادآورشده بود،صحبتی صورت نگرفت.فرمان دوکتورنجیب الله مبنی برسبکدوشی معاونینش نادیده گرفته شدوعبدالرحیم هاتف بحیث سرپرست ریاست جمهوری ازطرف بیروی اجرائیه حزب برگزیده شد.اگرچه هاتف شخص هوشیار،باتجربه،کاردان ومحترمی بود.اما اویک فردملکی وغیرنظامی بود،تعین اوبحیث سرپرست دولت وقوای مسلح کشوردرآن موقع حساس یک اشتباه تاریخی بود.بیروی سیاسی میبائیست یکی ازاعضای نظامی خویش را به حیث سرپرست ومسئول کشورتعین میکرد.کسی که درقوای مسلح شناخت میداشت ودرحالات مشکل ووخیم وضعیت،قوای مسلح را رهبری کرده میتوانست.اما آنها به نسبت همان مریضی های گذشتهءخویش،شخص بی طرف اما غیرموثررا به حیث مسئول تعین کردند.نتیجه آن شد،که هرکس به راهی رفت وهرکس هرچه دلش خواست انجام داد.واین همان خلاءقدرتی بودکه رئیس جمهورسابق از آن سخن میزد و تشویش داشت…..
عبدالوکیل وزیرخارجه،پس ازتماس های قبلی بتاریخ 27حمل 1371 با اجازه وتفاهم با دوکتورنجیب الله که هنوز رئیس جمهوربود،به پروان رفت وبا مسعودملاقات نمود مسعود اورا باگرمی استقبال کرد.طرح وکیل واعضای بیروی اجرائیه حزب تاآنموقع یکسان بود وبه اتفاق آرا چنین بود:
تشکیل یک دولت ائتلافی با مجاهدین،ترجیحأ با احمدشاه مسعود،درصورتیکه دیگران حاضربه ائتلاف نباشند،بوجود آوردن یک جبههءمشترک علیه گلبدین حکمتیار،راندن او ازاطراف شهرکابل وتقسیم نمودن مساویانهءقدرت.
این طرح را درآنموقع احمدشاه مسعود ردکرد ولی گفت درصورتیکه کابل قدرت را بدون جنگ وخون ریزی به تنظیم جمعیت اسلامی تحت رهبری برهان الدین ربانی تسلیم بدهد،او وعده میدهدکه عفوعمومی اعلان شود واعضای حزب با مصئونیت تمام درکشور زندگی کنند وبه جزچندنفرچهرهءسرشناس،همه دروظایف خود دوام بدهند.عبدالوکیل ازطریق تلویزیون ضمن مصاحبه ای،گفت که تمام تنظیم ها حاضر است بادولت کابل ائتلاف نموده ودولت ائتلافی با پایه های وسیع را بوجودآورند.بنأء به تطبیق پلان ملل متحد به زعم وی ضرورتی احساس نمی شد.اوگفت صرف گلبدین حکمتیار تا هنوز در ائتلاف با دولت مخالفت می نماید.بنأء تا دیرنشده است،باید همراه با تنظیم ها به این پروسه بپیونده.درغیرآن او تجرید خواهد شد ودر صورتیکه جنگ را شروع کند عواقب آن بدوش وی خواهد بود.
وکیل بعد از فرار نجیب شبی برای من وآصف دلاور تلفون کرد وازما خواست تا به دفتر وی برویم.درآنجا،محمودبریالی،ر
ساعتی بعد وطنجار بمن تلفن کرد وخواهش نمود که به نزد او که درکمیته مرکزی حزب بود،بروم،درآنجا نظرمحمد معاون حزب وطن وغوربندی نیز نشسته بودند،وطنجار گفت وزیرصاحب خارجه،پیامهای بسیار خوبی ازطرف احمدشاه مسعود آورده است.اوگفت«مسعود حتی یک پیشنهادمارا با پنسل خط نکشیده وهمه را قبول نموده است،ازهمین حالا صلح را برایتان تبریک می گویم،لطفأ ازگارنیزیون کابل یکنفر افسرمخابره ویک نفر عضو رابطه که جنرال ویا دگروال باشد وکلید زاس را با نمبر کود خویش برای مسعود هرموقیکه وزیر صاحب خارجه به پروان میرفت، بفرستید،بعد از این هرکمکی که ضرورت داشته باشید ازمسعود خواسته می توانید.درمورد تقویهءگارنیزیون کابل توسط افراد شورای نظار باوی صحبت شده است»وطنجار خوش وخرم معلوم می شد وکمی سرحال وسرشاربه نظر میخورد من بنا بر امر وی دگروال صدیق آمرمخابرهءگارنیزیون کابل را تعین نمودم تاهمراه با کلید زاس وکود مربوطه به همراه وزیرخارجه به پروان برود.وکیل همراه خویش،آمرسیاسی گارنیزیون کابل،تورنجنرال امیرمحمد را نیزبرد.امیرمحمد ازسالهای قبل با مسعود ارتباط داشت وما ازاین موضوع بی اطلاع بودیم.همانطوریکه نمیدانستیم،دوکتورعبدالله مسئول امورسیاسی وسخنگوی مسعود،برادرجنرال لطیف خود مان است.
دراسنادیکه در روزگارما،ازطرف تنظیم جمعیت اسلامی در روزنامه،مجاهد نشرشده است وهمچنان دررسالهءبهارآزادی(کابل ازسقوط تا فتح)نوشته ع منصور جوزای1374 ازصفحات 65 الی 91 به گفتگوی تیلفونی حکمتیارومسعود ثبت وقید گردیده است که درآن مسعودحقانی را درمورد طرح های اعضای بیروی سیاسی حزب به توسط عبدالوکیل افشأکرده است.مسعودبه حکمتیارمی گوید که وکیل دوبار نزداو مراجعه کرده وبعضی طرح هائی را با خودآورده بود که اول باطرح وی مبنی برتشکیل یک دولت ائتلافی به تفاهم نرسیدیم.باردیگراوبا دوطرح مرجعه کرد.یکی تشکیل دولت ائتلافی بامجاهدین،که من فی المجلس آنرا رد کردم.طرح دوم وی که طرح شخصی خود اوبود،تسلیمی بدون قید وشرط دولت به مجاهدین بود،مشروط به اینکه مجاهدین عفوعمومی را اعلان کنند واعضای حزب وناموس آنها،صدمه نبینند.من بااین طرح موافقه کرده ام.رهبران نیزدرپشاور طرفداراین طرح هستند.بنأءدرصورتیکه خودآنها، دولت را تسلیم می کنند.ضرورت جنگ دیده نمی شود.حکمتیار می گفت،نخیر،درکابل تمام قدرت بدست نبی عظیمی قوماندان گارنیزیون کابل است.همین لحظه اوباقوتهای ما،می جنگد رادیو،تلویزیون،میدان هوائی بدست او وقوتهای دوستم وبابه جان است،توچرا با کمونیستها ایتلاف کرده ای؟چراجهاد چهارده ساله ما را کم ارزش میسازی،ما باید بافتح وظفرواردکابل شویم.مسعود می گفت من ضرورت به جنگ را نمی بینم.مردم پایمال می شود.درصورتیکه تو جنگ می کنی، من نیز مجبورهستم ترتیبات دفاع ازمردم کابل را بگیرم.وکیل خوشحال وراضی به کابل برگشت.اوگفت تمام شرایط ما ازطرف مسعودقبول گردیده است درحالیکه چنین نبوده ومسعود حاضربه تقسیم قدرت با حزب وطن نگردیده بود.جنرال دوستم نیز همانطوریکه قبلأبه کابل سربازفرستاده بود،بازهم برای ما سزبازمی فرستد،وشورای نظارنیز هرقدربخواهیم سربازروان می کند،وی ازطرح شخصی اش درموردتسلیمی بلاقید وشرط دولت به احمدشاه مسعود کلمه یی برای ما اظهارنکرد.
درهمان آوان یعنی تاریخ 3ثور1371 جنرال رفیع با وساطت وپا درمیانی پکتین وشاید هم ازاثر ارتباط قبلی اش، باحکمتیار ارتباط گرفت ودرلوگر بانامبرده ملاقات کرد.درصحبت ها بین رفیع وحکمتیار این مسئله طرح شده بود که درصورتیکه افراد نظامی احمدشاه مسعود واردکابل شوند،حکمتیار نیز به کابل راه داده می شود.رفیع با وسایط مخابرهء حکمتیار به کابل برگشت وارتباط خویش را بانامبرده تأمین نمود.درتلویزیون نیز مصاحبه کرد واینطورتصویردادکه حکمتیار نیز خواهان جنگ نیست،به شرط آنکه جنگ بالای اوتحمیل نشود.
یکی ازقوماندانان مشهور حکمتیار بنام ادریس بحیث عضورابطه بین رفیع وحکمتیارتعین شد.خواهرزادهءرفیع دگروال نادربحیث قوماندان لوای گارد که وضع الجیش آن درارگ بودتعین گردید.وتدابیرلازم ازطرف رفیع ورفقایش برای نفوذ دادن حکمتیاربداخل شهرکابل گرفته شد.روزدیگراحوال دادندکه رفیع میخواهد جنرال هادی را بحیث رئیس ریاست ده یا حفاظت امنیت دولتی مقررکند.من تورنجنرال عزیزحساس را که درآنموقع معاون حربی پوهنتون بود به این وظیفه تعین کردم.البته نه جنرال رفیع که سبکدوش شده بود ونه من هیچکدام چنین صلاحیتی نداشتیم که کسی را عزل ونصب نمائیم.اما خلأقدرت بودوهرکس هرچه دلش میخواست انجام میداد.مثلأسلیمان لایق فقط درشب بعدازگریز نجیب درصفحهءتلویزیون ظاهرگردید وآنچه از دهنش برآمد به آدرس نجیب نثارکرد،بعد ازآمدن رفیع ازنزدحکمتیار،اوبمن تلفن کردوگفت باتمام تنظیم های جهادی به شکل ذیل به توافق رسیده ایم:
عدم دخول نظامی درشهرها،خاصتأدرکمربندامنیت
ایجادشورای رهبری درمحلات.
تعقیب حل وفصل سیاسی مسئله افغانستان ازطریق تفاهم ومذاکره باآنها.
اوگفت شمابایدپلان عاجلی را ترتیب دهیدوقوتهای جنرال دوستم را از میدان هوائی خارج ساخته،کمربندهای خارجی را توسط آنها تحکیم وتقویت کنید.وظایف به شکل عادی ونورمال درچوکات قوای مسلح پیش برود.
برایش گفتم،همین اکنون مجاهدین درهراستقامت کابل به نام ائتلاف به پوسته های ما نزدیک شده اند وسعی دارندپرسونل ما را به مذاکره وتفاهم به نفع خویش استعمال نمایند.درینصورت هرتنظیم پوسته های امنیتی مقابل خویش را مال شخصی خویش فکر کرده وقوای مسلح راخلع سلاح می کنند.من باید بصورت دقیق بفهمم که آیا قوای مسلح اجازه دارد که درصورتیکه مخالفین به پوسته های آنها نزدیک شود،بالای آنها فیر نماید.رفیع گفت،رفیق عظیمی،مجاهدین باید بالای ما اعتماد کنند.آنها باید حسن نیت ما را درک نمایند.درغیرآن به ائتلاف راضی نخواهند شد.ائتلاف بامجاهدین فیصلهءبیروی اجرائیه حزب است.مطابق آن اجراأت کنید.من گفتم هرفیصله ایکه شما کرده اید کارخودتان است.ما امرداده ایم که هرکس به پوسته ها نزدیک شود،بالایش فیرصورت بگیرد.امامتأسفانه قبل ازما،موضوع ائتلاف ازطریق دفتررفیع به تمام کشور مخابره شده بود.
بازتاب منطقی چنین اوامرغیرمسئولانه،هرج ومرج وبی نظمی بیشتربود،قوای مسلح که ازلحاظ سایکولوژیک دربدترین حالت قرار داشت وپی بهانه می گشت،اکنون بدترین بهانهءرابدست آورده بود.ائتلاف!! معلوم نبود با چه کسی وبخاطر چه امتیازی؟پس،هرقوماندان وهرافسر درپی آن بود تا به شکلی از اشکال با مجاهدین وگروپمان طرف مقابل قطعه وگارنیزیون خویش ارتباط پیدا نموده،تفاهم ومذاکره نموده وتمام هستی ودارائی قطعه خویش را به آنها تسلیم بدارد وازجنگ با آنها طفره برود.
این ازیکطرف ودو دستگی درحزب وقوای مسلح درعدم موجودیت مرکز قدرت ازطرف دیگرانقطاب ذیل را باعث گردید:
وطنجار،رفیع،پکتین،منوکی منگل،اسدالله پیام درجملهء کسانی بودند که آمدن قوت های جنرال دوستم را درکابل بهانه قرار داده وسعی داشتند بانفوذ دادن قوتهای حکمتیار درکمربند خارجی وداخلی شهرکابل توازن نظامی را به نفع خویش تغییر دهند.ازطرف دیگر،مزدک،کاویانی،وکیل،بری
ببرک کارمل هنوز هم درکابل میزیست ومعلوم نبود که ازین حوادث گوناگون دررنج وتعب است یا درخوشکامی وسرحالی؟
پس نیروی حزب وقوای مسلح که میتوانست درآن لحظات متشکل،یک پارچه و واحد عمل کند،به چندین پارچه تقسیم شد وخلاء قدرت بمعنی واقعی آن ایجاد گردید.
سعیدادریس میردرکتاب خود«عبورازآتش»چنین مینویسد:
در ماه سپتمبر سال 1991 به کمک جنرال سهیلا(صدیق)از زندان پلچرخی آزاد وبعد پنج روزی که درخانه گذشتاندم دوباره به صف مجاهدین پیوستم.بعداز فروپاشی شوروی،کشوری که از او باقی ماند،روسیه بود،که بطورنامردانه کمکهای که اتحادشوروی به دولت نجیب میداد،قطع کرده بود وباعث شده بودکه وضیعت عمومی آن دربرابرفشار وحملات روز افزون مجاهدین به وخامت بگراید.من که از درگیری ها درکوچه های کابل تجارب کافی داشتم وخلاء های امنیتی را به ساده گی متوجه میشدم،بعدازگشت وگذاردرشهر کابل واطراف آن،مطالعه وجمع بندی وضیعت نظامی_سیاسی دولت به این نتیجه رسیدم که برای فتح کابل فرصت کاملأمناسب است.با این نظر،به شهر پشاورکه مرکز احزاب جهادی بود رفته موضوع رابا رهبرحزب اسلامی،حکمتیارصاحب درمیان گزاشتم.ایشان معلومات مرا کافی ندانسته دستور دادند که آنراباحقایق بیشترمستدل سازم.دریک ماه بعدی یک پلان عملیاتی جهت تصرف کابل با معلومات دقیق کشفی،بافلم وعکس ازضعف های که درخطوط دفاعی کابل به وجودآمده بود،تهیه ودوباره نزدحکمتیارصاحب برگشتم.بعد از بحث های طولانی حکمتیار صاحب پلان مذکور را پذیرفته وعملی کردن آنرا به عهده خودم گذاشتند.پلان مذکور،متشکل ازسه مرحله وطور آتی بایداجرء میشد:
مرحله اول:شناسایی وجلب وجذب سیستماتیک افراد مطلوب در قطعات وارگانهای قوای مسلح که مسئولیت دفاع ازکابل را داشتند،خصوصأ آنهای که درکمربند های دفاعی کابل رول مهم وکلیدی داشتند.
مرحله دوم:نفوذ دادن مجاهدین در این ارگانها به کمک افراد ارتباطی.
مرحله سوم:تعرض جبهه یی از همه خطوط بالای کمربند های دفاعی،در حالیکه همزمان گروپ های نفوذی محلات سوق واداره مراکزحکومت را در محاصره گرفته و یا فلج کرده باشند.
درآن هنگام مورال پرسونل قوای مسلح نجیب در سطح پائین قرار داشت واکثریت آنها ازگذشته شان واز این که درکنار قوای اشغالگرشوروی قرارگرفته وبرعلیه مردم شان رزمیده بودند،نادم وپشیمان بودند.از طرف دیگربه نفع شان میدیدند با مجاهدین روابط برقرار کنند تا در صورت سقوط دولت داکترنجیب که با گذشت هرروز بیشترمحتمل به نظرمی رسیدازعقوبت اعمال خود وبرخورد انتقامجویانه مجاهدین در امان گردند.ازین رو ما درجذب افراد از اقبال بالایی برخورداربودیم.بخاطر دارم که لیست 180 نفری افرادمورد نظر در ارگانهای قوای مسلح را تهیه وتوانستیم درظرف 3 هفته 91 نفر آنهارا باخود هم آهنگ سازیم.
دربحبوحه سازماندهی وجلب و جذب افراد قوای مسلح متوجه شدیم که یک تضاد جدی بین افسران پشتون که اکثرأ درپلیس متمرکزبودند وافسران تاجک که بیشتردرقطعات گارد ریاست جمهوری وگارنیزیون کابل موقعیت داشتند،وجود دارد.افسران تاجک بیشتربه جمعیت اسلامی ومخصوصأ آمرصاحب مسعود متمایل بودند،درحالیکه افسران پشتون،حکمتیاروحزب اسلامی را ترجیع میدادند.
بعداز چندروز ضیاع وقت،وضیعت را به حکمتیار که در آن زمان درسپینه شگه قرار داشت گزارش دادم.ایشان با لحن عصبانی گفتندکه باید فورأ به کابل بروم ومطابق پلان قبلی کار را ادامه بدهم.در ضمن گفتند که موضوعات سیاسی که من از آن تشویش داشتم بین رهبران حل شده ولازم نیست منبعدمن به آن بپردازم.
روز بعد درکابل شروع به افرادی که با ما هم آهنگ شده بودند،کردم وقراربراین شد که با توجه به تحولات شمال،ماروند جابجایی افراد راتسریع کنیم.تااین هنگام مرزبندی بین جناح های حزب حاکم کاملأمشخص شده ووضیعت از کنترول خارج شده بود.
من درملاقاتی که در روز بعد ازبرگشتنم به کابل با فاروق یعقوبی در منزل یکی از اقاربم داشتم وی را کاملأ سرگشته وحیران یافتم.یعقوبی میگفت که ازنجیب کاملأ مایوس شده واین آدم که جنون قدرت دارد،آگاهانه مقد مات جنگ خانمانسوزرا فراهم میکندوبدبختانه همه درین دام سقوط کرده اند.باید گفت که ازتمام اراکین دولت وحزب دموکراتیک خلق که من با آنها ملاقی شده بودم،یعقوبی راآگاه ترین وباهوش ترین شان یافته بودم.ایشان از فهم وتجربه خیلی بالا درموضوعات سیاسی ونظامی برخورداربود وایدیولوژی مارکسیستی را نیک میدانست.همکار نزدیکش در طرح وتطبیق مسایل اوپراتیفی،جنرال باقی رئیس اداره پنجم امنیت دولتی بود.همین هردودرمراحل اول،استرتیژی نفاق افگنی دربین مجاهدین را ترتیب نموده بودند،اما بعدأ زمانیکه به نتایج مخرب وغیرقابل جبران آن برای همه افغانستان پی برده بودند،به ادامه آن مخالفت می ورزیدند وشاید همین موضوع هم منجربه قتلش شده باشد.
درآن روز ما تلاش کردیم که ایشان با حکمتیارصاحب صحبت مخابروی نمایند اما به علت مشکلات تخنیکی تماس برقرار نشد.از شروع حوادث شمال جنرال رفیع که در آن زمان معاون نجیب بود،دوبار خواهش ملاقات با حکمتیاررا کرده اما ایشان نپذیرفته بودند.
فردای شبی که داکترنجیب به ناکامی انجامید،جنرال رفیع یک بار دیگراین تقاضارا تکرار کردکه موضوع را فورأ به حکمتیارگزارش دادم.ایشان فرمودنددرصورتی که از موضوعات امنیتی آن مطمئین باشم وجنرال رفیع هم درتحت شرایطی که ما وضع میکنیم حاضر به مذاکره باشد مانع ندارد.جنرال صاحب رفیع نیز با شرایط ما کاملأموافقت کردند.
من تصمیم گرفتم برای گزارش وضیعت وتهیه مقدمات سفر جنرال رفیع،ازمخابره استفاده نکرده،خودم به ملاقات حکمتیارصاحب بروم.ایشان درآن موقع ازسپینه شگه به استقامت لوگرحرکت کرده بود.
درملاقاتی که در آن انجنیرفیض محمد یکی از قوماندانان برجسته حزب اسلامی درپکتیا حاضربودند،وضیعت را گزارش داده وخواستار آن شدم که افرادلشکرایثاردراختیارمن قرارگیردتا بدون اتلاف وقت آنهارا درلوای 5 گارد ریاست جمهوری جابجا ودر صورت ضرورت از آن استفاده شود.چون اکثرأ حکمتیارصاحب قرارهای اوپراتیفی را که اتخاذ میکردم،تائیدمی کرد،من حتی ازطریق افراد نفوذی خودبا کمیساری ولایت کابل هم آهنگی کرده وباقوماندان لشکرایثار که ابوبکرنام داشت ویکی ازمجاهدین آگاه وزحمتکش بود،درارتباط اجرای آن موافقه کرده بودیم.ولی خلاف توقع،حکمتیارصاحب نپذیرفته وامکان این راکه آمرصاحب مسعودبتواند قبل از ما کابل راتصرف کند،بعید می دانستند،ایشان میگفتند که تنها در غوربند 6 غند داریم.ازامکانات وافر استاد فرید واستاد فتح محمد خان درشمال کابل صحبت میکردند وجهش آمرصاحب رابه کابل ممکن نمیدانستند واین که آمرصاحب مسعود درکنار جنرالان کمونیست وبه کمک آنها درکابل باعث جنگ شود را از امکان بدورتلقی میکردند وکثرت نیروها وامکانات حزب درشمالی واطراف کابل را نیروی باز دارنده هر گونه حمله در برابرحزب می پنداشتند.
حکمتیارصاحب میگفتند که من ترجیع می دهم مجاهدین لشکر ایثارکه نیروی اصلی ضربتی حزب درجنوب کابل بود،بابیرق های سبزوظاهرجهادی ونعره های الله واکبرداخل کابل شوند تا سقوط دولت کمونیستی با پیروزی مطلق مجاهدین در کابل ثبت تاریخ افغانستان شود.
انجنیرصاحب فیض محمد نیز اضافه کردندکه مسعود،حقانی وعبدا لخالق قوماندانان ساخته شده بی بی سی وصدای آمریکا هستند واندک تر از آن چه مردم می پندارند،نفوذ دارند ومن نباید از ایشان بترسم.
بتاریخ 5 ثوروزیر دفاع جنرال اسلم وطنجارووزیر داخله رازمحمد پکتین از طریق مخابره یی که من در اطاق استراحت پکتین متصل دفترکارش در ساختمان اصلی وزارت داخله جا بجا کرده بودم،باحکمتیارصحبت نموده واز همکاری بدون قید وشرط شان اطلاع داده وکسب تکلیف کردند.
حکمتیاربا ایشان خیلی با صمیمیت صحبت نمود و از عفو عمومی که مجاهدین درقسمت افرادی که به ما می پیوندند خبر داد وامر کرد که تاتشکیل شورای فرماندهان کابل به وظیفه خود ادامه داده ودوامدار با ایشان در تماس باشند.هردو بعد از مکالمه، استرس واصطراب قبلی را نداشتند وسخت متأثرمعلوم میشدند واز مخاصمت های گذشته پیهم ابراز تأسف نموده آیدیولوژی های بیگانه-جهان دوقطبی ودست های خارجی را مقصرمی دانستند.
من درسه روزی که مصروف آماده کردن ملاقات جنرال رفیع وبعدأانتقال شان بودم،اکثرأ درحال حرکت بوده واز انکشافات کابل کمتر اطلاع داشتم.به مجردبرگشت به کابل سیلی از گزارشات مبنی برنقل وانتقال وسیع افراد دوستم وشورای نظار از مزار شریف وبگرام توسط طیارات وهیلیکوپترها در اختیارم قرار گرفت که در اسرع وقت،آن را با حکمتیار صاحب درمیان گذاشتم.ولی باز هم آنرا جدی نگرفته می گفتند که جنرالان کمونیست زمانی که ازحمایت مستقیم قوای سرخ شوروی برخورداربودند،چیزی از دست شان برنیامده حالاکه در تمام جبهات شکست خورده اند،درکابل نیزکاری از دست شان پیش نخواهندبرد.ایشان باز هم امکانات عظیم حزب در اطراف کابل را مانع بازدارنده ازهرگونه مقابله بعدی می دانستند.صبح 6 ثورارگ ریاست جمهوری،کمیته مرکزی حزب وطن وساختمانهای وزارت دفاع وداخله وصدارت که مقرخالقیارآخرین صدراعظم دولت نجیب الله بود عملأ تحت تصرف مجاهدینی که مربوط به من بود،درآمد وماهمه تاصبح روز بعد در تآمین امنیت مطمئین ودرجلوگیری از دزدی وتاراج اموال دولتی کوشیدیم.
روز 6 ثور کابل عملأ در تسلط مجاهدین بود.به یاد دارم صبح آنروزآمرصاحب انورخان دنگرکه یکی از قومندانان جمعیت اسلامی بودوملاصاحب تاج محمد مجاهد یکی ازبرجسته ترین قوماندانان اتحاد اسلامی که جبهاتش در خط اول شمال کابل در کاریزمیر قرار داشت،با یک جمع مجاهدین شان به قصرنمبر دوی ارگ که محل سوق واداره من بود،آمده وفتح کابل را تبریک گفتند.
روز شش ثورزمانی که مجاهدین کابل را فتح کردند،یکی از بهترین وپر خاطره ترین روز های زندگی ام است.غرور ومسرتی که در آن روز احساس کرده بودم،فقط یک بار تا کنون در زندگی ام تکرار شده وآن زمانیکه اولین تفنگ را بعد ازنبرد تن به تن از یکی از سربازان شوروی به غنیمت گرفته بودم.روز6 ثور هم مانند آن روزسبکی ونشاط غیرقابل وصفی سراسر بدنم را فرا گرفته وبه هرکی نگاه میکردم بی اختیار می خندیدم.در آنروز ما با لباسی که اکثریت مجاهدین از آن استفاده می کردند وبا اسلحه، آزادانه رفت وآمد می کردم.مردم به دیده قدرواحترام به مجاهدین فاتح نگاه می کردند وبه آن ها دست تکان می دادند.
شب 6/7 زمانیکه ما مصروف آماده گی برای پذیرایی حکمتیار بودیم که قرا بود تاریخ 7 ثوربه کابل داخل شود،حوالی دوازده شب داکترصاحب عبدا لرحمن از گارنیزیون کابل تماس گرفت وخواهش کردندکه به ملاقات شان بروم.من عذرآورده علت راتوضیح دادم.بعد از چند دقیقه دوباره تماس گرفته،گفتند که برای صرف صبحانه مهمان شان شوم ودرضمن روی هم آهنگی های لازم مشوره کنیم،من قبول کرده قرارشد صبح به دیدن شان بروم.حوالی 5 صبح بود که یکی از مسئولین شان به اسم داکتر کاظم به قصرنمبر دوتشریف آورده گفتند که مطابق وعده داکترعبدالرحمن،ایشان را جهت رهنمایی من فرستاده است.من فقط با یک نفر بادیگاردبه اسم شفیع که برادر صدیق افغان با ایشان راه افتادم.زمانیکه من داخل تعمیر قرارگاه گارنیزیون می شدم،فهیم صاحب از آن جا خارج شده،کناردرب دخولی دست کوتاهی به من داد وگفت که به جای عجله میرود وبزودی برمیگردد.داخل تعمیرمذکور جمع انبوهی از اراکین نظامی وسیاسی دولت نجیب حاضربودند.اکثریت آنهارا زمانی که روزقبل تعمیر کمیته مرکزی حزب وطن را تصرف می کردم،ابتدا دریک اتاق،زندانی وبعدأبه هدایت حکمتیارصاحب فرمان عفو عمومی که از طرف رهبران مجاهدین اعلان شده بود را به سمع شان رسانده ورخصت شان کرده بودم.لذا ازحضورانبوهی شان در آنجا زیاد متعجب نشدم ودرعقب داکتر کاظم وارد اتاق جنرال نبی عظیمی که فرمانده گارنیزیون کابل بود،شدم.
داکترصاحب عبدالرحمن با داکترنجیب الله مجددی پسر حضرت مجددی باچند نفر از اعضای بیروی سیاسی حزب وطن دور یک رادیوی بزرگ جمع بودند وداشتند به اخبارصبحگاهی صدای آمریکا گوش می دادند.درطرف مقابل آنها جنرال نبی عظیمی،جنرال آصف دلاورکه در آن هنگام لوی درستیزقوای مسلح بودباچندتن ازجنرالان دیگر گرد میزجنرال نبی عظیمی که روی آن یک نقشه بزرگ پهن بود،نشسته وبعضی ها استاده ومصروف بحث کردن روی مطالبی،معلوم می شدند.
بعد از مصافحه گرم وگفتن تبریکی به همدیگر،داکترعبدالرحمن دست مرا گرفته به اتاق مقابل که یک میز نان در وسط آن قرار داشت،رهنمایی کرد.نجیب الله مجددی نیز از عقب ما وارد اتاق مذکورشده کنارداکترنشست ودر آنجاداکتر عبدالرحمن با یک لحن متفاوت که برایم غیرقابل انتظاربودشروع به سخن کردکه گویا حکمتیار نظر همه رهبران را قبول ندارد،خود سر ویکه تاز است،لذا آمرصاحب می خواهدکه من تسلیم شده ارگ وقصر ریاست جمهوری را به ایشان تخلیه نمایم تا حضرت صاحب که از پشاور حرکت کرده در ارگ تشریف بیاوردوپروسه انتقال قدرت تکمیل شود.
من که یک اندازه خود را باخته بودم ازتسلیم شدن ابا ورزیده ودلیل آوردم که گروپ های مختلف مجاهدین درکابل وجود دارندوتسلیم شدن یک گروپ مشکلی راحل نمیکند.بهتر است که موضوعات سیاسی را به رهبران بگذاریم وروی آوردن نظم وهما هنگی بحث کنیم.بعداز اینکه هردو کمی جدی شدیم داکتر صاحب عبدالرحمن به ساعتش نگاه کرده گفت که آمرصاحب عقب مخابره منتظر است،باید از ایشان هدایت بگیرد وتا زمان که صبحانه آماده میشود،برمیگردد وبا داکتر نجیب مجددی از آنجا خارج شدند.
من سه شب پی در پی نخوابیده بودم،واین همه مدت مصروف سازماندهی وسوق واداره مجاهدین بودم،سرم را روی میز گذاشته آنأبه خواب فرو رفتم.یک زمانی احساس کردم که در حال سقوط هستم وبعدأ به شدت به زمین بر خوردکرده تا چشم را باز کردم،دیدم که پنج یا شش نفرهرکدام از دست وپای وگردنم گرفته به زمین فشارمیدهد.هنوز کاملأبه هوش نیامده بودم که خود را با دست وپای بسته داخل یک زیر زمینی یافتم.موخذ:اردو وسیاست «درسه دههءاخیرافغانستان».
نویسنده:سترجنرال محمد نبی عظیمی.
کتاب «عبور از آتش»
نویسنده:سعید ادریس میر نماینده گلبدین حکمتیار.
قسمت بیست و نهم:
پرچم ما درمسیر فروپاشی!
درماه مارچ سال 1986 فیصله شده بودتا جرگه بزرگ قبایل دایر گردد،زنده یاد ببرک کارمل آماده می شد تا در آن جرگه صحبت برنامه ای ومفصل نماید.ولی در آستانه ی برگزاری این محفل،سفیر شوروی به نزد وی آمده وگفت:شما را به مسکو دعوت نموده اند.رهبری ما می خواهد با شما درباره مسایل مهم صحبت نمایند.
زنده یاد ببرک کارمل ازفرود گاه مسکو به بیمارستان کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی واقع در«میچورینسک»انتقال داده میشود.احتمال زیاد میرود که درهمین بیمارستان ویروس سرطانی را در وجودش تزریق کرده باشند.اوبیست روز درآنجا بستری شد.سپس تا دوماه دیگر درمسکوباقی ماند.درروز بازگشت اش باگرباچوف ملاقات کرد وبرای نخستین بار اززبان رهبر حزب کمونیست شوروی شنید که او را دعوت به کناره گیری ازرهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان کرد.گرباچف به او گفت:هرکدام ما توانائی آنرا نداریم که به مطالبات زمان و دگرگونی های جهان پاسخ بائیسته بدهیم،البته خدمات رفیق کارمل بزرگ است وسهم ومایه گذاری وی در امر انقلاب وتحکیم دوستی افغان-شوروی بی بدیل.ولی عاقلانه خواهد بود هرگاه مقام منشی عمومی به یکی ازرفقای جوان واگذار گردد.کارکردن برای ببرک کارمل خیلی دشواراست،باید به صحت خویش بیاندیشد.
افراسیاب ختک ازچهره های چپگرای سیاسی پشتونهای پشتونستان که دربسیاری ازسالهای دهه هشتاد بگونه ی یک تبعیدی سیاسی درکابل به سرمیبرد وبا نجیب الله روابط نزدیک داشت ازسرعت درک وی(نجیب الله) درمورد تغییرات شوروی وهمنوایی با این تغییرات سخن می گوید.
هریسن خبرنگارونویسنده آمریکائی می نویسد:درسال 1993 به من گفت که نجیب الله اهمیت تغییرات به وجودآمده درمسکودرزمان گرباچف را زود درک کرد وفرصت را به پیروزی کامل برای تصاحب پست ریاست جمهوری، ازطریق همنوایی باسیاست جدید روسها،مناسب دید.
وقتی ببرک کارمل در اول می 1986 به کابل برگشت،ولادیمیرکریچکوف رئیس اول اداره کی جی بی وجنرال شپاشین به تعقیب او دردوم می واردکابل شدند.آنها وظیفه داشتند تا ناظر وشاهد استعفای ببرک کارمل ازرهبری حزب وتعین نجیب الله به جانشینی اوباشند.کریچکوف وهمراهانش ساعت های متوالی کوشیدند تا ببرک کارمل را به استعفا قانع بسازند.شپاشین می گوید وقتی کریچکوف از ببرک کارمل خواست تا به آنچی که درمسکو توافق کرده بود عمل کند:ببرک کارمل انکار نکرد که درمسکو به توافق هایی رسیده است،اما هوشدار داد که برکناری اش فوران خشم ونارضایتی و وارد آمدن ضربه جبران ناپذیر بر اعتبار اتحاد شوروی را بدنبال دارد.
ببرک کارمل علی رغم دلجویی های کریچکوف استعفای خودرا توطیه خواند واظهارداشت:«برایش واضح نشد به کدام اساس اتحاد شوروی در امور داخلی یک دولت مستقل مداخله بی شرمانه می نماید.اما کریچکوف باقاطعیت درموضع خودش باقی می ماند ومی گوید:منشأ ابتکار استعفا درکابل است ومسکو صرف رفقای افغان را یاری میرساند.ببرک کارمل نباید وضع پیچیده را پیچیده ترنماید.او وظیفه دارد جان خویش را بخاطر انقلاب افغانستان نگهدارد.
ببرک کارمل پاسخ میدهد:انقلاب افغانستان را آرام بگذارید!شما میگویید چون در افغانستان عساکرشوروی کشته میشوند،لذا این موضوع به شما این حق را میدهد تا شرایط تان را بالای ما تحمیل نمایید.ازکشورما خارج شوید وعساکر تان را باخود ببرید!ما ازانقلاب خود دفاع میکنیم.
این صحبت پرتشنج در آخرروز سوم می 1986 به آن منتهی میگردد،که صاحب قصر در حضور جنرالهای شوروی استعفانامه اش را از رهبری حزب برای پلینوم درحال تشکیل کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان به امضاءمی رساند.
ببرک کارمل درزمان تبعیدش درمسکو درسال 1989 به خبرنگار روزنامه پرودا«حقیقت» ازقرارداشتن کسی دیگری درعقب استعفای خود وتقررنجیب الله سخن میگوید.کسی که به قول او سردار داود خان را کشت،تره کی و امین را کشت. ببرک کارمل گفت:من همه چیز را میدانم،که داودخان را کشت وبرای چه تره کی را کشت وچرا ؟ کی امین را کشت وچگونه؟ من میدانم کی درعقب استعفای من وتقررنجیب الله قرار داشت.بلی من خیلی چیزها را میدانم. وصرف به همین خاطر است که چیزی نمی گویم؛زیرا هنوز وقت آن نرسیده است.
وقتی خبرنگار گفت که به پندارمن همین اکنون وقت آن رسیده است،ببرک کارمل پاسخ داد:درحال حاضر،افغانستان و اتحاد شوروی در وضعیت بد قراردارند. ومن نمیخواهم با حکایت هایم وضعییت را وخیم تربسازم.
هرچند ببرک کارمل نخست ازمعرفی دستی که او را به استعفا وا داشت خود داری می کند اما سپس باگرفتن نام اتحادشوروی درواقع آن دست را می شناساند.
اولین گام دولت شوروی به رهبری گرباچف درجهت کنارنهادن ببرک کارمل از زعامت حزب دموکراتیک خلق با قتل یک افسر کی جی بی آغازمیشود که پیوسته درکنارببرک کارمل قرارداشت.سپس روسها ببرک کارمل را به بهانه ی تداوی به مسکو بردند.خبرنگار روزنامه ی پرودا«حقیقت» می نویسد:ببرک کارمل ازحلقه ی نزدیکان خویش صرف به یکنفر اعتماد داشت.آن شخص یکی از«عموخوانده» های سازمان کی جی بی به نام دگروال «اوساچی»بود. اوساچی ازنخستین روزها درکنارببرک کارمل قرارداشت،دگروال ازقماش سربازنماها(نظامیان خشک مغز) نبود.بلکه بازبان محلی بلدیت داشت،عنعنات محل را می آموخت وبه تاریخ وفرهنگ افغانستان دلچسپی داشت.ولی درآغاز سال 1986 واقعه عجیب و وحشتناک با اواتفاق افتاد:دگروال که هیچگاه ازبابت صحتش شکایت نداشت،درآستانه درخانه اش جان داد.قلب او از حرکت باز ایستاد. ببرک کارمل به نتیجه رسمی درباره ی مرگ دگروال باور نداشت.چیزی غیرمعمولی باید اتفاق افتاده بوده باشد…… اوببرک کارمل با ازدست دادن نزدیک ترین فرد درحلقه ی خویش،برای بار نخست احساس کرد. که یک توطیه خطرناک و واقعی روی دست است .
اطلاعات من درباره ی آن شخص ازلابلای حکایات اقاربش حاصل گردید،ورنه ببرک کارمل صحبت وبحث درموضوع وگرفتن نام خانوادگی دگروال را برای من قدغن کرده بود.
ولادیمیرکریچکوف رئیس اداره اول کی جی بی که درماه می 1986 ببرک کارمل را وادار به استعفاء از رهبری حزب دموکراتیک خلق کرده بود،درنومبر1986 باردیگر به کابل آمد تا رهبر مستعفی حزب ودولت را ازکابل به مسکو ببرد.او به ببرک کارمل گفت:شما نیازبه استراحت ومعالجه دارید.هرگاه شما رد نمائید،دشمنان شاید شما را بکشند.اما ببرک کارمل تهدید کریچکوف را دربرابر خود ازجانب دشمنان تردید کرد وگفت:نه خیر؛اکنون تنها دوستان می توانند مرا به قتل برسانند.
میرصاحب کاروال ازجناح خلق وعضوبیروی سیاسی حزب دموکراتیک خلق درحالیکه تعویض رهبری حزب را فیصله ی شورویها وانمودمی کند،استعفای ببرک کارمل را نتیجه فشاری میداند که از سوی مخالفان وی در درون حزب ودولت با توسل به احضارات نیروهای نظامی و امنیتی اتخاذ شد.ببرک کارمل که ظاهرأ جهت تداوی در حدود سه ماه را تا اول می1986(11ثور 1365 درشوروی به سربرده بود پس ازبازگشت مجبور به استعفا از رهبری حزب شد.به نوشته ی کاروال قبل از آنکه یک هیأت حزبی ودولتی به ریاست صالح زیری به شمول گلاب زوی وزیرداخله،نظرمحمد وزیردفاع ویعقوبی وزیر امنیت دولتی از ببرک کارمل بخواهند تا استعفای خود را ارائه کند،درپایتخت بگونه اعلان ناشده وضعیت فوق العاده حاکم شد.نیروهای مختلف نظامی وامنیتی درنقاط مختلف شهر توظیف یافتند.تیلفونهای طرفداران ببرک کارمل قطع گردید.پروازهای هوائی لغو شد وسپس ببرک کارمل تنها با این درخواست که متن استعفا را خودش بنویسد وطرفدارانش مصئون باقی بمانند،حاضر به استعفا گردید.به گفته میرصاحب کاروال متن استعفا وتقاضای ببرک کارمل به کریچکوف نماینده شوروی سپرده شد وسپس پلینوم 18 کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق برای پذیرش استعفا و تعین جانشین او در حزب تدویر یافت.کاروال می نویسد:برای این منظور کار توضیحاتی در میان اعضای کمیته مرکزی ازطرف دارالانشاء کمیته مرکزی(کمیسون)آغازمیگردد.بنأ اعضای اصلی وعلی البدل کمیته مرکزی را به سه گروپ تقسیم میکند:1- طرفداران نجیب الله،2- گروپ مخالف(طرفداران ببرک کارمل) 3- گروپ متزلزل یاد می نمایند.
درگروپ اول بطورعموم تمام اعضای مربوط به بخش خلقیها جمعأ ازجمله ی پرچمی ها سلیمان لایق،وزیری،غلام فاروق یعقوبی، کاویانی، ظهوررزمجو، نوراحمد نور،سلطانعلی کشتمند وغیره شامل بودند.درگروپ دوم طرفداران ببرک کارمل،اناهیتا راتب زاد،سربلند،سرورمنگل،امتیازحسن،واسیع کارگر،پردلی،شاه محمددوست،گل آقا،محمودبریالی،نورالحق علومی وغیره شامل بودند.متباقی اعضای کمیته مرکزی درگروپ متزلزل قرارداشتند که بعدأبه نفع نجیب الله تغییر موضعگیری می نمایند.البته بعدازکارتوضیحی توسط سلطانعلی کشتمند ونوراحمد نور نظربه دلایل ذیل موضعگیری اکثر اعضای کمیته مرکزی پرچمی ها تغیر می نمایند:
1- چون تصمیم ازطرف شوروی ها گرفته شده است بنأ مقاومت دربرابر آنها بیفایده است.
2- اگرما مقاومت نمائیم مکتب پرچم متلاشی میگردد.
3- ببرک کارمل خودش استعفا داده است.
4- درنتیجه ی اختلافات پرچمی ها،خلقی ها مسلط میگردد وسایر دلایل دیگر ارائه می نمایند.
دستگیرپنجشیری ازرهبران خلق ازکودتای سفید علیه ببرک کارمل سخن میگوید واستعفای او را ناشی ازفشاروزیران وزارت های نظامی و امنیتی میداند:درهمین قصرفرایند انتقال قدرت ازببرک کارمل به نجیب الله درنتیجه زدوبند با رهبری قوای مسلح بتاریخ 14 ثور1365 خورشیدی بدون خون ریزی وبرخورد مسلحانه انجام یافت وببرک کارمل قهرأ مجبوربه استعفا شد.ولی جناح خلق از این تجارت سیاسی با نجیب الله نه تنها سودی نکردبلکه به علت پالیسی دنباله روانه ی خود زیان های فراوانی هم دید.درجلسه ای که این تصمیم اتخاذ شد سربلند یگانه عضوکمیته مرکزی طرفدارزنده یاد ببرک کارمل بود که گرفتاری شبانه وگروگانگیری اوپراتیفی طرفداران ببرک کارمل را «خیمه شب بازی» مسخره آمیزخواند.
همچنان توجه به خواست کشورهای غربی در رأس آمریکا و پاکستان درکنار گذاشتن ببرک کارمل بخش دیگری از انگیزه های شوروی در این مورد بود.به ویژه پس از مرگ بریژنف که دولت شوروی به رهبری اندروپف در صدد بیرون رفتن نیروهای شوروی ازطریق مذاکرات غیرمستقیم ژنو برآمد،مفکوره قربانی شدن ببرک کارمل به عنوان فرایند مذاکرات مورد عنایت زمامداران شوروی به خصوص اندروپف قرارگرفت.اندروپف کاملأ متقاعد شده بود که ببرک کارمل را درپای توافق برآمده از این گفتگو ها جهت خروج قوای شوروی قربانی کند.زیرا آمریکا و پاکستان به عنوان طرف مهم این مذاکره هر گونه توافقی را به کنار رفتن ببرک کارمل از رهبری حاکمیت مرتبط می ساختند.
برکناری ببرک کارمل ازمقامات حزبی و دولتی با راه اندازی کودتا و تبعيد وی ازکشور، خلاف ارادۀ اکثريت قاطع اعضای حزب؛ وجدان بيدار همه سنگرداران ملکی و نظامی ح. د. خ. ا را جريحه دار ساخت. زيرا ببرک کارمل از نظر سن، دانش سياسی ، کار و فعاليت حزبی و دولتی و جايگاهش بمثابۀ پرچمدار نهضت محصلين افغانستان؛ يکی ازبنياد گذاران و منشی کميته مرکزی ح.د.خ. ا ، هشت سال وکيل و نمايندۀ شهريان کابل و سخنگوی زحمتکشان ميهن درمجلس نمايندگان مردم افغانستان، برای هردو جناح ( پرچم و خلق ) حزب و اکثريت شهروندان محروم و آبله بدست کشورمان، مورد قبول و پذيرش بود؛ وی درآن برهه ای از تاريخ کشورمان قدرت و توانمندی علمی ـ سياسی فزيکی و روانی کار و انجام وظايف را در بخش های حزبی و دولتی درخود نهفته داشت و درميان اعضای رهبری حزبی و دولتی ، هيچ کسی درآن مقطع زمانی نمی توانست جای او را تکميل و جانشين وی گردد.
نصب نجيب الله بجای ببرک کارمل، بنابرکمبودی های وی : ازنظر سن ، دانش سياسی، کرکتر حزبی ، برخوردهای اخلاقی ، آداب و معاشرت اجتماعی و تجارب لازم سياسی و دولتمداری، برای هردو جناح قبلی حزب و مردم افغانستان قابل پذيرش و تحمل نبود؛ يعنی وی ظرفيت لازم را برای رهبری حزب ، دولت و جامعۀ سنتی افغانستان درخود نداشت؛
زيرا نصب نجيب الله بمثابۀ يک جوان احساساتی و متعصب و کم تجربه؛ بعوض ببرک کارمل ، شخصيتی که درميان مردم افغانستان ـ احزاب و دولتهای مترقی و پيشرو جهان از اعتبار و محبوبيت ويژه ای برخوردار بود، زنگ خطر شکست حاکميت ح. د. خ. ا را به صدا در آورده ، همه دوستان داخلی و بين المللی را مأيوس و متأثر نموده ، دشمنان حزب ، وطن و مردم مان را شاد کام و مژده ی پيروزی بخشيد؛
تضعيف پايه های سياسی ـ اعتقادی درون حاکميت، ازطريق برکناری شمار زيادی از کارمندان ورزيده و مجرب حزبی و دولتی، وفاداران سرسپرده به مردم و ميهن، در مرکز و ولايات، به بهانه تراشی ها و حيله گری های گوناگون از کار و وظايف؛ سوق نمودن شمار ديگری ازشايسته ترين و مجرب ترين کادر های حزب به تقاعد اجباری پيش ازميعاد معين قانونی؛ درعوض آنان برگزيدن بدنامترين افراد وابسته به رهبران کودتا و فرکسيون های ضد حزب که ازجانب مقامات حزبی مجازات شده بودند؛
درپيشگيری سياست کادری غيرعادلانه و مخالف معيارهای اساسنامۀ حزب، باپيش کشيدن و تعيين شماری ازافراد در رده های مهم و کليدی وظايف حزبی و دولتی ، بدون درنظرداشت اصل شايستگی، لياقت، کاردانی، پاکی، تقوا، سابقۀ نيک، داشتن نيت پاک خد مت به ميهن و مردم…؛
عقب نشينی پياپی مطابق پلان مشترک مسکوـ واشينگتن و اسلام آباد، تحت عنوان مصالحۀ ملی، بدون تعيين حد و مرز آن، به مقصد فراهم آوری مقدمات سازش و ارضای خاطر رهبران تنظيم ها درپلینوم نزدهم کميته مرکزی ح. د. خ. ا ؛ ( اصول کلی مصالحۀ ملی درپلینوم شانزدهم و درتزسهای ده گانه ، ازموضع قدرت مطرح شده بود؛ وليک طرح مصالحه ازموضع ضعف و اتخاذ تدابير و روشهای سازشکارانه رهبری حزبی و دولتی پس ازکودتای 14 ثور 1365 سبب آن گرديد تا اين سياست ازطرف گروههای جنگی مخالف ، دول غربی و نظاميگران پاکستان، بمثابۀ يک عمل نمايشی و تشريفاتی رژيم ، به غرض اغوا و فريب مردم و جلب توجه خارجی ها ، تلقی گردد. بنابران با مخالفت و استهزاء ازسوی طرف مقابل استقبال گرديد ) و عدم صداقت درتشريح، توضيح و تعيين حد و مرز و ميکانيزم تطبيق آن در يک ديالوگ باز درون حزبی با منتقدين آن ؛ استفادۀ ابزاری ازاين سياست درمقابل مخالفين کودتای 14 ثور 1365 و همچنين پنهان نگهداشتن اين شکست، درپشت پردۀ دروغها و بهانه های مبارزۀ درون حزبی؛
راه اندازی تبليغات دروغين تحت عنوان ” تدوير دومين کنفرانس سراسری حزب، بمنظور بحث و اتخاذتصميم روی برنامۀ مصالحۀ ملی درداخل حزب؛ سپس سلب حقوق حزبی و قانونی بيش از100 تن نمايندگان انتخابی کنفرانس ها ازشرکت نمودن درکنفرانس و اخراج اکثريت انان ازحزب ( بشمول 17 تن اعضای کميته مرکزی و دوتن از اعضای بيروی سياسی)، بدين گونه پايان دادن به بحث روی متن و محتوای مصالحه وتحميل قبول اجباری آن بالای اعضای حزب ، که منجر به يأس ، نااميدی و عدم حمايت اعضای حزب ازاين جادۀ يکطرف و زندگی برانداز حزب و باعث مسرت ، تقويۀ مورال و نويد پيروزی تنظيم های بنياد گرای جهادی و حاميان بين المللی آنان گرديد و زمينه های سقوط حاکميت را مساعد گردانيد؛
عدم توجه به پذيرش نظريات و انتقادهای سازندۀ منتقدين سياسی درون حزبی، پيرامون برنامۀ تسليم طلبانۀ ضد حزبی ( مصالحۀ ملی بی حد و مرز) ؛ برکناری و سرکوب پيهم صادق ترين، پاک ترين و کارفهم ترين اعضای حزب از وظايف و مقامات حزبی و دولتی و فرستادن شماری درکنج زندان و جبهه های گرم و بی برگشت جنگ با دشمن؛ نصب نمودن بدنام ترين اعضای فرکسيونهای ضد حزب، بجای آنان؛ بشمول اعضای رهبری و کادرهای باند جنايتکار حفيظ الله امين که ازطرف محکمه ذيصلاح به ” حبس های طويل و دوام ” محکوم و مجازات شده بودند؛
اعلام آتش بس های يک جانبه خلاف اوضاع عمومی نظامی ـ سياسی کشور و درمغايرت با منافع ملی و داعيۀ صلح و ثبات ( دراين مدت مورال و روحيۀ جنگی شکست خوردۀ مخالفين مسلح، دوباره تقويت يافت و در حملات برمواضع دولتی، پايگاههای نيروهای قوای مسلح، قطارهای اکمالاتی و مناطق مسکونی مردم، چهاربرابر افزايش بعمل آمد و خساره های مالی و جانی بی شماری را ببار آورد)؛
تخليۀ واحدهای ادارۀ دولتی درمحلات ( ننگرهار، خوست، قندهار، نيمروز، هرات، کنرها، ارزگان ، کاپيسا…) از وجود لواهای سرحدی نيروهای پوليس، امنيت دولتی و کارمندان ملکی و نظامی واعلام آن جاهها بنام مناطق صلح وتسليم دادن اين محلات به گروه های جنگی مخالف ، ساحۀ قلمرو حاکميت دولت را تنگ تر و روند سقوط را سرعت بخشيد؛
( پلان گذاری تخليۀ مناطق و وارد آوردن تغيير دروضع الجش نيروهای مسلح، هيچ گونه کمکی به تأمين صلح و ثبات نه نمود و دستاوردی را برای نظام سياسی به ارمغان نياورد؛ برعکس مخالفين اين اقدام دولت را يک عقب نشينی و شکست نظام و پيروزی خويش ارزيابی و مورال شکست خوردۀ خود را تقويه نمودند )؛
تشديد حملات کتلوی راکتی و شليک هاوان های دورمنزل ازطرف مخالفان ، بالای شهرها، ميدانهای هوايی، هدف های نظامی و اقتصادی، افزايش متداوم حملات دشمن بر پوسته های امنيتی در مسير شاهراهها، تعبيۀ ماين های مختلف درراهها، اجرای کمين ها و شب خون زدن ها ازسوی گروپ های ضد دولت، عرصۀ رسيدگی دفاعی را برای نيروهای مسلح کشور درجهت دفع و طرد تعرضات دشمن تنگ تر می نمود؛
انسداد راههای مواصلاتی و خطوط اکمالاتی توسط مخالفين به هدف در محاصره کشيدن شهرها، بويژه پايتخت کشور، جهت رونما شدن کمبود و قحطی مواد اوليه ی مصرفی، صعود قيم و بالا گرفتن نارضايتی روزافزون مردم ازحاکميت سياسی ( مطابق برنامۀ جنرال اختر و دگروال يوسف ـ رهبران آی. اس. آی) و تکيۀ بيشتر دولت بالای ترانسپورت هوايی پرهزينه با امکانات محدود مالی و امنيتی ؛
تضعيف قوای مسلح کشور و ايجاد دو دستگی درآن ، پس از آغاز برخورد های تحريک آميز و اتخاذ تصاميم عجولانه و ضد وحدت حزبی نجيب الله و اطرافيانش عليه جناح خلق واخراج دوکتور صالح محمد زيری عضو اصلی کميته مرکزی کنگرۀ موسس، ازعضويت بيروی سياسی کميته مرکزی حزب و برکناری سيد محمد گلابزوی ازپست وزارت داخله و تبعيد وی بعنوان سفير در مسکو ( درحالی که اين هردو تن درجريان کودتای 14 ثور، بنا به فشار رهبری شوروی و انتظاراتی که خودازاين رويداد داشتند، از نجيب الله حمايت نموده بودند) ، به تعقيب آن بازداشت تنی چند از افسران عالي رتبۀ ارتش وابسته به جناح خلق، به اتهام عضويت درحزب اسلامی ، بدون نظر و موافقۀ وزيردفاع؛ نه تنها حمايت اين جناح را از دست داد ؛ بلکه عواقب آن منجر به کودتای نافرجام شهنوازتنی وزيردفاع ؛ برکناری، سرکوب و زندانی کردن اکثريت رهبران و کادرهای ملکی و نظامی آن بخش حزب، به شمول وکلای پارلمان، که مصونيت پارلمانی را دارا بودند؛ فرار وزير دفاع با قوماندان عمومی قوای هوايی افغانستان و شماری از جنرال های ارشد طرفدار شهنواز تنی به پاکستان و تسليم شدن آنان به ” آی . اس. آی ” و حزب اسلامی حکمتيار، عدم حمايت اعضای باقی ماندۀ اين جناح از حاکميت؛ تلفات هردو جانب حاکميت، با پيامد های ناگوار تأثيرگذاری آن بالای احضارات محاربوی نيروهای دفاعی و اثرات سياسی خيلی ها منفی آن بر پرستيژ و اعتبار داخلی و بين المللی ح. د. خ.ا، متحدين سياسی حزب و درمجموع حاکميت دولتی افغانستان گرديد؛
شدت گرفتن حملات تهاجمی پی درپی افراطيون تحت قوماندۀ ” آی. اس . آی ” برولايات : خوست، لوگر، قندهار، زابل، پکتيا، لغمان، ارزگان، کاپيسا، پروان، وردک، غزنی و سايرجاها، با قطع خطوط مواصلاتی و محاصرۀ اقتصادی شهرها ( پس از ناکامی کودتای تنی و عدم حمايت بيش از دوثلث اعضای ملکی و نظامی جناح خلق از حکومت يکه تاز نجيب الله )، به هدف تلافی شکست قوای نظامی پاکستان و چريک های تنظيمهای بنيادگرای جهادی درجنگ جلال آباد؛
تعديل غير اصولی و غيرقانونی نام ، برنامه و اساسنامۀ ح. د. خ. ا ، باعقبگرد 180 درجه به سمت راست، بصورت افراط گرايانه، درنشست مضحکی با شرکت نمايندگان فرکسيون های ضد حزبی، درغياب اکثريت اعضای اصلی کميتۀ مرکزی کنگرۀ موسس که درقيد حيات بودند و عدم حضور دوثلث اعضای اصلی معتقد به حزب ؛ تحت عنوان باصطلاح کنگرۀ حزب، با سمتگيری های راسمتگرايانه، بمثابۀ کودتای سياسی سازمان يافته برضد هدف های انسانی و علماً تنظيم شدۀ آن ( رعايت نکردن معيارهای دموکراتيک درانتخاب نمايندگان؛ انتصاب دستوری افراد دلخواه و وابسته به رهبری کودتای 14 ثور1365 و فرکسيونهای ضد حزب بحيث نماينده ؛ جلوگيری از اشتراک منتقدين درون حزبی و محروم ساختن نمايندگان واقعی و منتخب سازمانهای حزبی مرکز و ولايات ازشرکت درکارکنگره و درپروسۀ تصميم گيری ها، از زمرۀ سياه ترين کارنامه های رهبری حزبی و دولتی بود که بعد از دومين کنفرانس سراسری ح. د. خ. ا ، به گونۀ مشابه ، مجدداً صورت گرفت ) و اتخاذ سياست های تسليم طلبانه با اعلام اقتصاد بازار آزاد و تهی کردن تمام اعضای رسالتمند حزب از اعتقادهای بنيادين حزبی واندیشه های ترقیخواهانه ایشان ، که زمينه را برای گرايش بجانب قوم و قبيله گرايی، سمت و محل پرستی مساعد نمود و تا کنون درد و رنج جانکاه آن را مردم ما می کشند؛
بالا رفتن ميزان دامن زدن به خصومتهای اتنيکی و قومی، برخورد تبعيض آميز و متکبرانه دربرابر کادرهای ملی و محلی ( حزبی و دولتی ) ؛ تشويق و ترغيب به اشاعۀ برتری جويی های قومی ـ قبيلوی و لسانی ، تحميل اراده ـ انديشه و تمايلات شخصی ازسوی رهبری حزبی ـ دولتی برديگران، پس از کودتای 14 ثور تا لحظۀ فرار نافرجام؛
سقوط خوست بمثابۀ سرآغاز فروپاشی حاکميت سياسی درنتيجۀ خيانت مسؤولين دفاعی و امنيتی ( قوماندان فرقۀ عسکری و قوماندان پوليس آن ولايت ) و تلفات مالی و جانی جبران ناپذيرناشی ازاين شکست نظامی و سياسی وبه تعقيب آن سقوط ولايات تخارـ ارُزگان ـ کاپيسا ـ کنرها … با حدود 100 ولسوالی و سپردن آنها به ” برادران آزرده خاطر” تحت عنوان منطقۀ سبز.
تشديد اختلافات درونی ميان رهبران کودتای 14 ثور 1365 ، روی تقسيم پست های حزبی و دولتی، بمنظورکسب سهم و امتياز بيشتر، درقدرت و ادارۀ حزب و دولت، منجر به برکناری ـ استعفاء و مقابلۀ رويارويی دوثلث آنان عليه يکه تازی های رئيس حزب حاکم و تيم وی گرديده، آخرين ميخ ها را برتابوت ازقبل ساخته شدۀ حاکميت دولتی کوبيد.
آغاز دسايس و توطئه های سازمان يافته درصفحات شمال، با موضعگيری های بسيار خصمانه و تشبثات عظمت طلبانه و قوم گرايانه توسط افراد وابسته به دکتورنجيب الله ؛ اوج گيری اين مشکلات با تصفيۀ کادرهای ملکی و نظامی، براساس پلان مرکزی قوماندانی اوپراتيفی شمال ـ وزيردفاع ـ وزيرداخله و شمارديگری ازتفوق طلبان قومی و لسانی، با تاييد و حمايت رئيس دولت.
تبارز غرور بی جا و انجام صحبتهای غير مسؤولانۀ رئيس حزب حاکم پيرامون وضع ؛ عدم کفايت ، کاردانی و درک لازم وی درزمينۀ ضرورت تدويرپلینوم يا مجمع عمومی شورای مرکزی حزب ، بمنظور بررسی اوضاع بوجود آمده و اتخاذ تدابيرلازم بشمول تقديم استعفاء از رهبری حزب و دولت در يک جلسۀ بزرگ و باصلاحيت حزبی و دولتی و گزينش شخصيت ديگری در هردوبخش که ميتوانست در رفع اين بحران مؤثر تشخيص گردد .
سقوط پياپی (10) ولايت مهم و دارای موقعيت استراتژيک بعد از رويداد های شمال افغانستان و ناتوانی رهبری حزبی و دولتی از جلوگيری اين حوادث….
موخذ:
1-یاداشتهای سیاسی ورویدادهای تاریخی
نویسنده:سلطانعلی کشتمندیکی ازموسسین ح.د.خ.ا وعضوبیروی سیاسی ح.د.خ.ا وصدراعظم جمهوری دموکراتیک خلق افغانستان.
2- حزب دموکراتیک خلق افغانستان.کودتا،حاکمیت وفروپاشی 1357-1371 خورشیدی.
3- درسهای تلخ و عبرت انگیز افغانستان.
نویسنده:میرصاحب کاروال عضوبیروی سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان.
4- رخداد های خونبار دو سدۀ اخير را چی نام گذاشت؟( پاد شاه گردشی ها،
شورشهای مذهبی، قيامهای مسلحانه ويا انقلابات آزاديبخش؟)……….
نویسنده:عبدالواحد فیضی عضوکمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان.
قسمت سی ام
زنده یاد ببرک کارمل قربانی اهداف شوم شوروی شد!چرا؟
روسها درحالی که ببرک کارمل را با حمله نظامی برافغانستان قربانی منافع ومصالح امپراتوری خود ساختند اما سپس از او روی گشتاند و موصوف را در درون شوروی تبعید وزندانی کردند.هرچند تمام دولتمداران شوروی وارگانهای مختلف قدرت درحزب کمونیست ودولت دیدگاه واحد دراین مورد نداشتند.
گرباچف سالهای بعد دربیستمین سالروز خروج قوای شوروی در مصاحبه با رادیو ایخوه مسکو اظهار داشت:افغانستان درمیان ده موضوع،که درکتابچه یادداشتهایم در روز دوم یاسوم کاربه حیث منشی عمومی درج کرده بودم وآنرا چیرنیایف ازآرشیف پیدا کرد،جای سوم را داشت که توسط قلم پنسل نشانی شده بودو می بائیست بدون تأخیر به آن پرداخته می شد…..قبل ازهمه تصمیم گرفتم تا سیاست کارملیزم کرملین را تغییر بدهیم.
گرباچف خوب میدانست که قبل از تجاوز قوای شوروی وسرنگونی حفیظ الله امین،کمسیونی درامور افغانستان دربیروی سیاسی حزب کمونیست شوروی گماشتند که،شامل:اندروپف،گرومیکو،اس
ببرک کارمل که به آیدیولوژی طبقه کارگر،مارکسیزم ولیننیزم اعتقاد راسخ داشت وبه سوی شوروی به مثابه ی نخستین کشوری می دید که حاکمیت آن آیدیولوژی درآنجا استقراریافته بود وتکیه گاه نیرومند برای احزاب کارگری مارکسیتی درسایر کشورهای جهان محسوب میشد.
ببرک کارمل با اعتقاد به ابلاغیه خطاب به زحمتکشان روسیه وشرق که درسال 1917 بوسیله ی شورای کمیسارهای خلق جمهوری جوان شوروی ابلاغ شده بود چنین تذکرمیرود:شما خودتان باید زندگی خود را به همان شکلی که تمایل دارید بسازید.این حق قانونی شما ست چون سرنوشت شما در اختیار خودشما است،کاملأ وفادار میباشد. بناء ببرک کارمل به این اصل معتقد بود.
اماببرک کارمل درسالهای پس از زمام داری اش (تابستان 1991) درمصاحبه با روزنامه روسی ترود(کار) خود را رئیس دولت غیر مستقل و اسیر مشاوران شوروی خواند.«مشاوران شما همه جا بودند:در ارتش،درخاد، درادارات دولتی،دررسانه های گروهی،شهربانی،نهادهای آموزش عالی،درهمه جا.من رهبریک کشورمستقل وآزاد نبودم.کشور ما یک کشور اشغال شده بود که در واقع شما به آن فرمان می راندید.من نمیتوانستم هیچ گامی بدون مشاوران شما بردارم.»
مولفین روسی«افغانستان درمنگنه ژئوپولتیک» می نویسند:درباره ببرک کارمل بیشتر مشاوران نظامی،نظرخوبی نداشتند.آنها کی گی بی را با متهم ساختن به پافشاری برنامزدی ببرک کارمل درآن هنگام که در کریملین به گونه ی جان فرسا سرخود را حین تعین رهبر آینده ی افغانستان مستقل به سنگ میزدند،به باد نا سزا می گرفتند.
جنرال واریدنیکوف رئیس گروه عملیاتی وزارت دفاع شوروی در افغانستان درسالهای نخست تجاوزنظامی شوروی، ببرک کارمل را فرد غیر قابل اعتماد برای مستشاران شوروی می خواند.او می نویسد:ببرک کارمل نه مورد اعتماد همکاران خود بود ونه مورد اعتمادمستشاران ما.
هرچندتمام دولتمداران شوروی وارگانهای مختلف قدرت درحزب کمونیست و دولت دیدگاه واحد در این موردنداشتند.مستشاران نظامی که اکثریت آنها روشوتخوروفاقد استعداد کاری بودند،تابع وزیرتاثیرخلقی هارفته بودند، آنچه خلقی ها برای مشاورین روسی دیکته میکردند،برای آنها واقعیت عینی جامعه ما به حساب میرفت ومشاورین امنیتی زیر تاثیر خاد وخادیستها بودند.زمام داران شوروی که فرجام جنگ را درآغاز حمله برافغانستان پیش بینی درست ومحاسبه ی دقیق نکرده بودند،دشواری های روز افزون نظامی وسیاسی ناشی از این تهاجم را به گردن ببرک کارمل می انداختند.به ویژه دیدگاه فرماندهان نظامی ارتش سرخ ومستشاران شوروی در افغانستان باگذشت هر روز در مورد ببرک کارمل بارمنفی پیدا می کرد.به هرحدیکه پای شوروی ها در جنگ افغانستان کشانده می شد وبه هر پیمانه ای که خون سربازان ونظامیان شوروی در این جنگ بیشتر می ریخت وازلحاظ سیاسی درفشار وانزوای بین المللی قرار می گرفتند،به همان حد بسوی رهبری ببرک کارمل با دیده بی اعتمادی و تردید نگاه میکردند.در واقع ببرک کارمل در فشار چند جانبه قرار داشت. رقابت واختلاف در داخل حزب دموکراتیک خلق میان دو جناح اصلی وسپس میان فراکسیونهای آن حزب که بعدأعلنی شد،جنگ مجاهدین علیه حکومت او وقوای شوروی که با حمایت گسترده ی جهان بیرون انجام می گرفت،وفشار از سوی شوروی ها برای تحکیم پایه های حکومت، حزب وگسترش مشروعیت این حکومت درجامعه.
روسها که ازببرک کارمل می خواستند تا درمسند رهبری حزب ودولت بسیاری از معضلات سیاسی را در افغانستان حل کند!اما وجود نیروهای شوروی ومشاورین نابکار آنها به پیچیدگیهای این معضلات می افزود ومشروعیت زعامت ببرک کارمل در سایه حضور این نیروها در سطح ملی و بین المللی مورد تردید قرارمی گرفت.درکشوری با این چنین اختلافات اساسی قومی واجتماعی،مشکل بتوان مسایل حزب را حل کرد.
اکنون بیش از دو دهه از خروج قوای شوروی از افغانستان سپری میشود، که دیگر نه شوروی وجود دارد ونه حزب دموکراتیک خلق در افغانستان حکومت می کندونه ببرک کارمل در قید حیات است، مخالفت ببرک کارمل با خروج قوای شوروی یکی از نکات قابل بحث واختلاف قبل ازهمه درمیان فرکسیونهای مختلف حزب دموکراتیک خلق حتی درمیان فراکسیونهای جناح پرچم این حزب است.تصمیم برکناری ببرک کارمل از رهبری حزب و حاکمیت توسط گرباچف بخشی از تداوم سیاست اندروپف زمامدار پیشین شوروی درمورد ببرک کارمل بود،بخش دیگراز انگیزه های گرباچف در این مورد به موضع گیری پرخاشگرانه ی ببرک کارمل در نخستین مذاکره با رهبر شوروی برمی گشت.برافروختگی ببرک کارمل درمذاکره که سلطان علی کشتمند یکی از اعضای هیئات همراه وی به آن اشاره می کند،مسلمأ بی اعتمادی گرباچف را افزایش داد.برخی از تحلیلگران ونویسندگان غربی وحتی روسی ادعا می کنند که ببرک کارمل دربرابر این تقاضای گرباچف که پایه های حکومت خود را با مشارکت غیرحزبیها ومجاهدین وسیع نماید، مخالفت می کرد.
اختلاف نظرببرک کارمل برسر مذاکرات ژنو با شوروی ها بخش دیگر از عوامل ناسازگاری زمام دار شوروی درجهت دور ساختن ببرک کارمل ازکرسی رهبری بود:نارضایتی روسها از ببرک کارمل بیشتر به خاطر وسیع نکردن پایه های رژیمش بود،اما عوامل دیگر آنرا شدت بخشید.یکی ازمهمترین آنها امتناع او از مذاکره درمورد تنظیم یک جدول زمانی درچارچوب مذاکرات غیرمستقیم سازمان ملل در ژنوبود.گرباچف تحت فشار سازمان ملل در اواخر1985 و اوایل 1986 آماده بود قدم قاطع بردارد،اما ببرک کارمل اصرار داشت که خروج تنها ازطریق گفتگوهای مستقیم بین افغانستان و پاکستان باید مورد بحث قرارگیرد.او استدلال میکرد،تنها درصورتیکه پاکستان مشروعیت رژیم دموکراتیک خلق را ازطریق چنین گفتگوهایی بپذیرد،می توان به احترام گذاشتن اسلام آباد به توافق مورد نظر اطمینان پیدا کرد.
اختلاف نظر ببرک کارمل با شوروی ها برسر نحوه ی مذاکرات ژنو وتوافق برآمده ازاین مذاکرات حتی در تیزس های ده گانه ی ببرک کارمل انعکاس یافته بود.برغم آنکه تیزس ده گانه در راستای توصیه ها وتمایلات گرباچف پس از نخستین مذاکرات طرفین اعلان وانتشار یافت،اما خروج قوای شوروی مشروط به قطع مداخله و تضمین قطع مداخله گردیده بود.درفقره نهم تیزس گفته می شد:به مجردیکه مداخله ی مسلحانه خارجی در امور کشور ما قطع گردد وعدم تجدید آن بطور مطمئین تضمین گردد،قطعات محدود نظامی اتحاد شوروی از افغانستان خارج میشوند.
اگرتیزس های ده گانه ببرک کارمل درراستای تمایلات گرباچف برای انجام تعدیل وتغیردرسیاست های حزب دموکراتیک خلق ودولت این حزب تدوین شده بود،گرباچف انتظار داشت یکی ازنتایج این تعدیلات امضای توافقنامه ی ژنوباشد تا زمینه برای خروج قوای شوروی مساعد گردد.درحالیکه شرایط سخت ببرک کارمل درمورد این مذاکرات که حتی درتیزس های ده گانه او انعکاس یافت راه را بروی توافقات ژنو می بست.به نظر می رسید که تیزس های ده گانه ببرک کارمل وسپس گامهای عملی او،اهداف گرباچف را درجهت تحول وتعدیل مورد نظرش که به خروج نیروهای شوروی وقناعت آمریکا وجهان غرب بیانجامد،برآورده نمی ساخت.
شکل گیری روند مذاکرات غیرمستقیم ژنو ناشی از طرح وپیشنهاد حکومت ببرک کارمل بوده که در 14 می 1980 از سوی حکومت مذکور ارائه شد،علی رغم آنکه مذاکرات غیرمستقیم ژنومیان نمایندگان دولت افغانستان وپاکستان دوسال پس ازارائه ی طرح کابل در16 جون 1982 آغازیافت،وببرک کارمل درجریان این مذاکرات ازرهبری حزب و دولت برکنارشد،اما این مذاکرات سرانجام درمارچ 1988 به توافقی انجامید که برمبنای آن نیروهای شوروی ازافغانستان خارج شدند.نکات قابل پرسش این است که وقتی قوای شوروی در نتیجه ی مذاکراتی ازافغانستان بیرون رفت که آغازآن به سالهای حاکمیت ببرک کارمل برمیگردد،چرا ببرک کارمل مخالف خروج نیروهای شوروی وانمود می شود؟آیا ببرک کارمل درسالهای رهبری خود در حزب دموکراتیک خلق وحاکمیت آن حزب باخروج نیروهای شوروی مخالف بود؟چه عواملی انگیزه های این مخالفت را می ساخت؟آیا مخالفت او تاثیری برخروج وعدم خروج نیروهای شوروی داشت؟
علل الرغم آنکه ببرک کارمل ازتاثیر وپیامدمنفی حضورنیروهای شوروی در مشروعیت زعامت وزمامداری خودآگاه بود،اما تمایل وتصمیم رهبران شوروی را مبنی برخروج نیروهای شان باورنمی کرد.
بی باوری ببرک کارمل ازخروج قوای شوروی که نخست از سوی اندروپف وسپس توسط گرباچف برای او مطرح گردید،به اعتماد واخلاص شدید او به دولت شوروی وبه رغم او تعهدات انترناسیونالیستی شوروی ها برمی گشت.برای ببرک کارمل قابل درک ومورد قبول نبود که شوروی زمانی در دفاع ازحاکمیت حزب دموکراتیک خلق و درجهت سرکوبی دشمنان این حاکمیت وقطع دخالت های ارتجاع و آمپریالیزم به افغانستان لشکرکشید،سپس بدون دسترسی به چنین هدفی و درشرایطی که دشمنان حاکمیت مذکور با گسترش دخالت ها به جای تضعیف وسرکوبی افزایش یافته اند،اقدام به خروج قوا کند.ببرک کارمل بسوی خروج قوای شوروی از زاویه ی باورها و آرمانهای آیدئولوژیکی خود می دید،درحالی که رهبران شوروی به این امر از دید منافع ومصالح کلانتر دولت وکشورخود نگاه میکرد.بی باوری ببرک کارمل به خروج قوای شوروی وگاهی ابرازمخالفت او با خروج قوا از مشکلات درونی حزب و حاکمیت حزبی ناشی می شد.خروج قوای شوروی دوجناح خلق وپرچم حزب حاکم را بسوی منازعه خونین قدرت میبردکه موقعیت ضعیف جناح پرچم در ارتش ونیروهای نظامی درسالهای نخست حکومت ببرک کارمل چشم انداز غلبه ی پرچمی ها تاریک و غیرمحتمل می نمایاند.
میتروخین درکتاب کی گی بی در افغانستان از تصمیم مسکو درسال 1982 ازسرنگونی ببرک کارمل در یک کودتای نظامی توسط جنرال قادر در جهت ایجاد یک دولت فراگیرسخن می گوید.به ادعای میتروخین رهبری حزبی و دولتی شوروی وهم نظامیان ودستگاه استخباراتی آن علاقمند بودند تا ببرک کارمل را در اثر یک کودتای نظامی توسط عبدالقادر سقوط دهند وبه جای آن یک حکومتی متشکل از پنجاه نظامی تشکیل دهند که این حکومت با مخالفین نیز به توافق وسازش برسد.
هرچنددر اسناد رسمی حزب دموکراتیک خلق وحاکمیت این حزب چه در دوره ی زعامت ببرک کارمل و چه پس از او درسالهای حاکمیت نجیب الله ازمخالفت ببرک کارمل با خروج قوای شوروی چیزی منتشر نشده است،اما درمیان شاخه ها وفرکسیونهای مختلف باقی مانده از حزب مذکور به مخالفت ببرک کارمل با خروج نیروهای شوروی اشاره می شود.حتی نجیب الله جانشین ببرک کارمل ازمخالفت وی با خروج قوای شوروی در یک صحبت غیر رسمی با یکی ازکارمندان وزارت خارجه شوروی اسبق سخن گفت.محتوای این گفتگوکه بعدأازسوی کارمند متذکره در روزنامه ی پرودا«حقیقت»منتشر گردید،خشم ببرک کارمل را برانگیخت و ادعای مخالفت خود را با خروج قوای شوروی تکذیب کرد. ببرک کارمل درسالهای اقامت و درواقع تبعید و زندانی(1986-1990) در«سریبریانی بور» (حومه مسکو) به خبرنگارنظامی روزنامه «پرودا» ارگان نشراتی کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی درگفتگوی دوستانه وغیر رسمی این ادعای نجیب الله را کذب محض خواند.بعدآ خبرنگار پرودا می نویسد:«درروزنامه پرودا حقیقت وجود ندارد!»با این جمله ببرک کارمل به من حمله می کند.نجیب الله کذب گویی می کندکه گویا من مخالف خروج عساکرشوروی بودم،گویا من به گرباچف اعلان نمودم، هرگاه امروزشما صدها هزار عسکر تانرا خارج نمائید،در آینده مجبور خواهیدشد تا درافغانستان یک ملیون عسکرجابجا کنید.این کذب محض است!من باید تکذیب نامه بنویسم، اما با درنظرداشت شرایط دشوار افغانستان و کشور شما،نمیخواهم این کار را انجام دهم.ولی شما درین رابطه مسئولیت دارید.
هرگاه قرارباشد انقلاب درافغانستان حفظ گردد،مداخلات ازپاکستان باید قطع گردد.ولی پاکستان تا ایجاد یک رژیم دست نشانده خویش در افغانستان هرگز ازمداخله دست نخواهد کشید.
ولادیمیرسنگیریف خبرنگار نظامی روزنامه پرودا«حقیقت»ارگان نشراتی حزب کمونیست شوروی دردسمبر 1989 که با ببرک کارمل به گفتگو نشست از زندگی وی در این خانه می نویسد:دراین خانه دوطبقه ای ساخته شده ازچوب،اکنون رهبرسابق افغانستان با خانمش ویک پیش خدمت عادی زندگی می کند.مقامات شوروی،که این مکان را برای وی تعیین نمودند،درضمن گفتند:او یک مهمان عالی مقام است وازهمه مزایای یک بازنشسته بهره گرفته می تواند.
من باببرک کارمل درزمانه های دیگر،معرفت حاصل نمودم،اومرا درقصرش درکابل پذیرفت.عجبا که وی خیلی زود به مقامش به حیث رهبرخوگرفت،با آدم های مشتاق تملق وستایش سروکارپیدا کرد وبا رضایت خاطر برمسندش تکیه زدند،ولی اکنون همه چیزدگرگون شده است.رفقای شوروی که این مقام رهبری افغانستان را برایش تحمیل نموده بودند دریک مقطع معین به وی خیانت کردند؛ازوی روبرگشتانده به فراموشی اش سپردند.اگرچه خانه ی ییلاقی کنونی دریک دهکده ی با پرستیژ واقع است،اما هیچگونه تفاوتی از زندانی درکابل ندارد که زمانی درآن اسارتش را گذرانده بود.دراین جا تنها خوراک بهتر است ودکتوران معالج بیشتر.
ببرک کارمل چهارسال را در«داچه»خانه تابستانی «سریبریانی بور»به سربرد.دولت شوروی در این چهارسال اورا ازبازگشت به وطن منع کرد.درحالی که حزب دموکراتیک خلق به خصوص جناح پرچم حزب حتی تا اکنون در موردسالهای زندگی رهبرپیشین خویش در نظارت روسها چیزی نگفته اند،ببرک کارمل خود در آن سالها وسپس دربازگشت به افغانستان در1991 خود را اسیر روسها خواند.وی به حامد علمی خبرنگار رادیوبی بی سی گفت:من اضافه ازچهارسال در شوروی وچکسلواکیا زندانی بودم ولی هیچ خبرنگاردرباره ی من گزارشی به نشر نرسانید وهیچ کس دنیا را از زندانی بودن من اطلاع نداد،خصوصأ ژورنالیستانی مانند شما که خود را افغان می گویید باید از روسها می پرسیدید که رئیس جمهورما کجا است و چرا به شوروی برده شده است؟
ببرک کارمل درسال 1989 که با خبرنگارنظامی روزنامه پرودا«حقیقت»صحبت غیررسمی داشت ازتحمیل چهارسال زندانی در حومه ی مسکو وبی اعتنایی شوروی ها سخن می گوید واعتراف خودرا با پرسش های متعددی ازاین بی اعتنایی بیان می کند:«من اکنون چهارسال دراینجا میباشم.چرا درتمام این مدت حتا یکی ازتاریخدانان،سیاستمداران ویا دیپلوماتان شما به نزدمن نیامدند؟چرا حتا یک نفر در باره سرنوشت من واندیشه های من علاقمندی نشان نداد؟کجاست آن آدمهاییکه درکابل پیک پرمی نمودند،درحال مستی اشک می ریختند و به دوستی جاودان ما،درنزد من سوگند میخوردند؟شما چه فکرمی کنید،چرا مرا به افغانستان نمیگذارند؟……………
کی وچرا ضرورت افتاد تا مرا برکنارنمایند؟چرا دراینجا نگه میدارند؟
دراینجا شرایط من غیرانسانیست:غذامیدهند واجازه ی گردش،اما چرا آزادی نمیدهند؟چرا نمیگذارند تا دوباره به افغانستان برگردم؟چرا؟چرا؟چرا؟…
نگهداری ببرک کارمل ازسوی شوروی درمسکو برای تحکیم پایه های رهبری نجیب الله جانشین او در حزب وحاکمیت حزبی درجهت تحقق خواست ها ونظریات اصلاحی گرباچف بود.
نجیب الله درسال 1965(1344) که دانشجوی دانشگاه طب کابل بودبه عضویت جناح پرچم حزب دموکراتیک خلق به رهبری ببرک کارمل درآمد.وی دردهه دموکراسی 1964-1973 ودرمبارزات خیابانی ومیتنگ های این جناح ازفعالان حزب شمرده می شد و درتمام سالهای فعالیت مبارزاتی خود درجناح پرچم وسپس در دوره ی حاکمیت حزب دموکرتیک خلق ازهواداران جدی ببرک کارمل بود.وقتی ببرک کارمل پس از سرنگونی حکومت امین که به رهبری حزب وحاکمیت حزبی دست یافت ودرنخستین همایش سراسری نمایندگان حزب درپایتخت درسال 1981 بسوی میزسخنرانی آمد،نجیب الله انانسر همایش در استقبال از او شعری را با تغیر واژه هایش قرائت کرد ودر اشاره به ببرک کارمل گفت:
موی سفید را فلکش رایگان نداد
این رشته را به نقدجوانی خریده است
این کنفرانس حزبی برای تعین رهبری حزب ودرواقع برای تأیید موقعیت ببرک کارمل که عملأ در رهبری حزب وحاکمیت حزبی قرارداشت تدویر یافته بود.نجیب الله درآن زمان عضوکمیته مرکزی حزب بود که درسال 1977 (1356)به این مقام حزبی دست یافته بود.سپس او درسال 1983 به عضویت بیروی سیاسی حزب ارتقاءیافت ودرهمین وقت به حیث منشی تشکیلات حزبی به عوض نوراحمد نور تعیین شد.درحالیکه نجیب الله مراحل صعود در حزب را تحت رهبری ببرک کارمل ودر ظاهر با حمایت وموافقت او پیمود،نکته ی قابل پرسش وبحث چگونگی روابط ی او با ببرک کارمل و موقف ببرک کارمل درمورد صعود نجیب الله تا دسترسی به عضویت بیروی سیاسی ومنشی تشکیلات حزبی وسرانجام رهبری حزب است.
سلطانعلی کشتمند عضویت نجیب الله را دربیروی سیاسی وسپس منشی تشکیلات حزبی نتیجه ی سازش میان طرفهای معین در درون حزب میداند و از ندامت ببرک کارمل مبنی برموافقتش با ارتقای نجیب الله به مقام بالای حزب سخن می گوید:مسئله ی عمده تعیین یک تن اعضای بیروی سیاسی بحیث منشی تشکیلات حزبی بجای نوراحمد نوربود.چندین کاندید برای این پست وجود داشت،ولی ببرک کارمل با وصف احتیاط های لازم بعد ها معترف بود که درمورد ابراز موافقت به تعیین نجیب الله به این پست اشتباه کرده بود.ببرک کارمل برپایه گرایش های جدیدخویش معتقد بود که درچنین مقامی باید یک تن پشتون بی تعصب و درعین زمان پرچمی وفادار تعیین گردد.درآنزمان نجیب الله حایز چنین خصوصیتی بود.اگر چه پس از پایان یک جلسه خیلی مهم وسرنوشت ساز قبل از پلینوم شانزدهم کمیته مرکزی درنظر داشت که موافقت خودرا به انتقال نجیب الله ازخاد به دارالانشاء بازگیرد،ولی دیگر آب ازناوه ریخته بود.
موخذ:
1-یاداشتهای سیاسی ورویدادهای تاریخی
نویسنده:سلطانعلی کشتمندیکی ازموسسین ح.د.خ.ا وعضوبیروی سیاسی ح.د.خ.ا وصدراعظم جمهوری دموکراتیک خلق افغانستان.
2- حزب دموکراتیک خلق افغانستان.کودتا،حاکمیت وفروپاشی 1357-1371 خورشیدی.
نویسنده:محمداکرام اندیشمند.
3- تیزس های ده گانه ببرک کارمل.
4- افغانستان درمنگنه ژئوپولتیک.
نویسنده: پلاستون واندریانف، ترجمه عزیرآریانفر.
قسمت سی و یکم
نجیب الله چگونه به رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان وحاکمیت آن حزب رسید؟
الیگ گوردیفسکی یکی ازافسران کی گی بی که درکشورهای غربی ماموریت داشت وسپس درانگلستان پناهنده شد درکتاب کی گی بی، تاریخ عملیات بیرون مرزی می نویسد:به زودی پس از کشته شدن امین،کی گی بی نجیب پرشور وظالم 32 ساله را به رهبری خدمات اطلاعات دولتی افغانستان(خاد)که به سال 1980 به جای پلیس مخفی امین تأسیس گردید،گماشت.
گئورگی کورنینکو معاون اول وزارت خارجه شوروی ومشاور خاص کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی درزمام داری گرباچف،نجیب الله را فرزند موطلایی کی گی بی خواند.
پس از سرنگونی حکومت حفیظ الله امین ریاست اداره ی استخبارات دولتی که ازکام به خاد تغیر یافت بدوش نجیب الله گذاشته شد،در رأس کی گی بی در شوروی اندروپف قرار داشت و سپس گرباچف بریاست کی گی بی رسید.بدون تردید مامورین کی گی بی درکابل رؤسای خود را درمسکو درجریان رهبری و مدیریت نجیب الله درخاد میگذاشتند.معهذا نجیب الله به حیث یک شخصیت مهم درحلقه ی رهبری حزب دموکراتیک خلق درطول سالهای ریاست او درخاد مورد عنایت کی گی بی بمثابه ارگان محوری قدرت در درون حزب کمونیست شوروی ودولت شوروی قرارداشت.مولفین روسی«افغانستان در منگنه ژئوپولیتیک»نیز به این واقعیت با صراحت کامل اشاره می کنند و می نویسند:درگزینش نجیب الله به عنوان جانشین ببرک کارمل شورویها نیز نقش سازنده یی را بازی کردند.نجیب الله را طبعأاندروپف،اوستینف وپونوماریف که ارزشهایی بالایی از توانایی های او میدادند.بسیارخوب می شناختند.در این زمینه رایزنیها این بود که درصورت تعویض ببرک کارمل تنها نجیب می تواندبه جای او بنشیند.رقبای او در این عرصه عبارت بودنداز محمودبریالی ونوراحمدنور وبه پندار نمایندگان استخباراتی نظامی شوروی سروری و زیری بود.ماموران کی گی بی درسالهای 1985-1986 برای تعین مناسب ترین نامزد برای کرسی رئیس جمهور کشور تلاشهای را براه انداختند.
بدون تردید نجیب الله با گزینش وکم از کم با تائید شوروی ها به ویژه سازمان پرقدرت استخباراتی آن کی گی بی درریاست سازمان استخباراتی دولت حزب دموکراتیک خلق(خاد) قرارگرفت.او در رهبری این سازمان به نماد تعذیب وسرکوب مخالفان و دشمنان انقلاب ثور به خصوص دشمنان مرحله نوین وتکاملی آن تبدیل شد.
یکی ازنکات مهم در رابطه با زعامت وحاکمیت نجیب الله برسی انگیزه ها و ریشه های گزینش او در این زعامت و حاکمیت است.چرا او از میان چهره های شاخص هردوجناح خلق و پرچم چه در داخل حزب دموکراتیک خلق وچه از سوی شوروی ها به جانشینی ببرک کارمل انتخاب شد؟
سلطانعلی کشتمند برغم آنکه به موقعیت مناسب وقانونی خود در جانشینی ببرک کارمل به عنوان یکی از بنیانگذاران حزب چهره دوم پس از ببرک کارمل اشاره میکند؛اما دلایل انتخاب نجیب الله را در رهبری حزب توضیح نمیدهد.اومی نویسد:قبل ازآنکه نجیب درحزب وسپس در دستگاه دولت جانشین ببرک کارمل می گردید؛ازلحاظ تشکیلاتی بایدمراحل چندی را می پیمود که راه یافتن در دارالانشاء کمیته مرکزی گام نخست ولی خیلی مهم بود.زیرا براساس معیارهای مسلط آن زمان،اولأ طرح تعویض، ببرک کارمل که در حزب بقدر کافی محبوبیت وطرفدار داشت واز مقامات رهبری،کارساده ای نبود و از سوی دیگر هرگاه جانشین مطرح می بود،فقط عضو ارشد بیروی سیاسی میتوانست این شانس را داشته باشد.در این مقام تصادفأ من بودم که یکی از بنیاد گذاران حزب وپس از ببرک کارمل چهره دوم درحزب شمرده می شدم ودر درون رهبری حزب نیز هیچگونه مخالفتی با من وجود نداشت.ولی من شخصأ ادعای رهبری نداشتم وهمچنان شاید تمام شرایط لازم برای این امر فراهم نبود.
مرحوم میر صاحب کاروال عضو بیروی سیاسی حزب دموکراتیک خلق ازتفاوت دیدگاه های اعضای این جناح دربیروی سیاسی حزب برسر انتخاب نجیب الله دررهبری حزب سخن میگوید:«صالح محمد زیری دراوایل مخالف نجیب الله بود و به سلطانعلی کشتمند بیشتر ترجیح میداد زیرا نظر به سابقه حزبی ونظربه کرکتر نرم سلطانعلی کشتمند اواحساس خوردی وتحقیرنمیکرد.برای نیازمحمد مومند واینجانب(کاروال)تعویض ببرک کارمل توسط صالح زیری ویا پنجشیری زیاد مورد قبول بود.اگر چه ما با سلطانعلی کشتمند روابط خوب داشتیم.سید محمد گلابزوی طوریکه بعدأمعلوم شد براساس مصلحت های قبلی موافقه خویش را در مورد نجیب الله ابراز نموده بود.برای وطنجار اصلأ مطرح نبود که کی شود؟زیرا او در تحلیل نهایی تابع نظر شوروی بود وکدام موضیعگیری خاص از خود نداشت.به هر صورت دراین جا نظر شوروی نقش تعین کننده داشت.»
انتخاب نجیب الله دررهبری حزب دموکراتیک خلق به عنوان منشی عمومی کمیته مرکزی حزب ظاهرأ از طریق پلینوم هجدهم کمیته مرکزی حزب تحقق یافت.پلینوم متذکره که درچهارم می 1986 برابربا 13 ثور 1365 تدویرگردید،استعفای ببرک کارمل را از مقام منشی عمومی کمیته مرکزی پذیرفت وبجای او نجیب الله را در این مقام برگزید.هرچند درظاهر امر این تغییررهبری در دوره حاکمیت حزب برخلاف گذشته که نورمحمد تره کی و حفیظ الله امین برسرتعویض رهبری به قتل رسیدند بصورت آرام و بدون خون ریزی صورت گرفت،اما در واقع حضورنظامی شوروی وفشار شوروی ها مانع جنگ وکشتار درون حزبی در این مورد بود.
گرباچوف بلافاصله بروز پنجم می 1986 انتخاب نجیب الله را به حیث منشی عمومی حزب دموکراتیک خلق تبریک گفت ودرنامه ای به او نوشت:سهم شما درتحکیم دوستی شوروی- افغان،رشد و توسعه ی همکاری همه جانبه وثمربخش میان اتحاد شوروی سوسیالیستی و جمهوری دموکراتیک افغانستان به خوبی آشکار است.به شما رفیق نجیب وتمام اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان مؤفقیت های جدید را در امر تحقق اهداف و وظایف انقلاب ثورآرزو می نمایم.
پلینوم هژدهم کمیته مرکزی حزب در واقع انجام کودتای بدون خون ریزی نجیب الله علیه ببرک کارمل در درون حاکمیت حزب دموکراتیک خلق بود.که درنتیجه ی حضور نظامیان شوروی بدون خون ریزی تحقق یافت.زیرا سناریوی این کودتا در مسکو نگاشته شده بود؛برغم آنکه پلینوم هژدهم به آن نمایی از یک دگرگونی عادی در تغییر تشکیلات حزب ارائه کرد.
درحالیکه ببرک کارمل تحت فشار شدید شوروی ها و درفضای گسترش اختلاف درونی حزب برسر رهبری جایش را به نجیب الله خالی کرد.
نجیب الله درآغازرهبری حزب ازرهبری جمعی سخن گفت وتلاش میکرد تا در گام نخست ازتشدید وگسترش اختلافات درون حزبی بکاهد واعتماد دو جناح اصلی خلق و پرچم وفرکسیونهای مختلف این جناح ها رابسوی خود بکشاند.اوحتی به طرفداران ببرک کارمل مراجعه میکردو با سیاست ترعیب وترغیب در صدد آن می شد تا ازمخالفت آنها دربرابر خود بکاهد.نکته ی درخورتوجه آن بود که نجیب الله در جهت متقاعد کردن طرفداران ببرک کارمل به پذیرش تغیر در رهبری حزب،این تغیرات را خاست رهبری شوروی وزاده ی تحولات در شوروی تلقی میکرد.یکی ازجنرالهای طرفدار ببرک کارمل اظهارات نجیب الله را در این مورد بازگومی کند:نجیب الله گفت که هنوز هم دوست وهوا خواه ببرک کارمل است و به او احترام دارم. اما اکنون دوران وی گذشته است.وظایف او بسیار زیاده شده است و به تنهایی نمیتوانست ازعهده ی آن بدر شود.درشوروی تبدلات وتحولات بزرگ بوقوع پیوست،رهبری نوین شوروی مرا برای اداره ی کشور برگزید.
ببرک کارمل از 4 می 1986 تا 20 نومبر 1986 در ریاست شورای انقلابی باقی ماند.هرچنداعضای حزب جناح پرچم علیه نجیب الله قرارگرفتند وگرباچف رهبرشوروی را متهم به خیانت و دخالت در امور درونی حزب دموکراتیک خلق و دولت این حزب میکردند،اما حضور ببرک کارمل در ریاست دولت وکمیته مرکزی حزب عرصه را برای نجیب الله درسرکوبی وگرفتاری آنها تنگ می ساخت وباموجودیت ببرک کارمل خود را در رهبری حزب راحت احساس نمیکرد.ازسوی دیگر طرفداران ببرک کارمل به آسانی می توانستند علیه نجیب الله رهبرجدید حزب قرار بگیرند و تبلیغ کنند.معهذا نجیب الله در صدد آن شد تا ازطریق شوروی ها به حضور ببرک کارمل در حزب و دولت پایان دهد.جنرال گروموف آخرین قوماندان نیروهای شوروی در افغانستان به تقاضای نجیب الله ازشوروی ها مبنی برسبکدوشی ببرک کارمل ازهرگونه مناصب حزبی و دولتی اشاره می کند.«رفیق نجیب درگفتگوها با رفیق وارنتسف وهمچنان در دیگر گفت و شنود ها درکابل،در روزهای آخر او به ویژه تاکید می کرد که هرچه زودتر باید ببرک کارمل را از عضویت دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان و از ریاست شورای انقلابی جمهوری دموکراتیک افغانستان برکنار کرد.رفیق نجیب می گوید که ببرک کارمل خود را ازکارهای حزبی و دولتی کنار کشیده و به نقادی پرداخته وبرضد مشی مصالحه ملی گام برمیدارد.رفیق نجیب بیمناک است که لجام گسیختگی ببرک کارمل ممکن است او را وادار به اقدامات غیرقابل پیش بینی گرداند.نجیب الله درحین حالی که پس از برکناری ببرک کارمل،تصفیهءمدیران جنگی غیر پشتون را آرام آرام آغاز کرده بود،عملأدرحلقهءشماری ازیاران تندرو وبی کفایت نیز قرارگرفته بود.
محترم سلطانعلی کشتمند در صفحه 984 جلدسوم یاداشت های تاریخی خودمینویسد:نجیب الله هنگامیکه منشی عمومی کمیته مرکزی حزب بود،گرایش شدیدی برای احراز کرسی رهبری دولت ازخویش نشان نمیداد.دلایل آن میتواند چندگانه باشد:1- او برای قبول چنین امری از لحاظ روانی کاملأ آماده نشده بود؛2- خودخواهی های کرسی طلبانه درذهن وی هنوز غلبه نیافته بود؛3- زمان تصرف هردومقام از سوی وی هنوز فرا نرسیده بود و4- احساس خویشتن داری هنوز دراندیشه وعمل وی تفوق داشت.
معهذا او،وجود ببرک کارمل را درمقام رئیس شورای انقلابی،برای ادامه کارخویش مانع جدی میشمرد.بدین لحاظ او با پافشاری ازشوروی ها تقاضا نمود تا ببرک کارمل را برای اقامت به اتحاد شوروی فراخوانند،برغم اینکه ازیک سو شوروی ها تمایل جدی به چنین امری نداشتند وازسوی دیگر ببرک کارمل خودبگونهء قاطع خروج از افغانستان را نمی پذیرفت.ولی نجیب الله براین امر پافشاری مینمودتا اینکه شورویها پذیرفتند وازببرک کارمل چنین دعوتی رابعمل آوردند.ببرک کارمل مقاومت جدی ازخودبروزداد وتقاضای آنان را رد کرد.
نجیب الله ازپا ننشست وکارزیادی انجام داد تا اعضای بیروی سیاسی را به ضرورت دوری ببرک کارمل ازکشور متقاعد ساخت،هنگامیکه ببرک کارمل دربرابر تصمیم بیروی سیاسی وکمیته مرکزی مبنی برعزیمت خویش به اتحاد شوروی قرار گرفت،راه دیگری نداشت،جزاینکه آنرا بپذیرد.
مرحوم میرصاحب کاروال درکتاب خود درسهای تلخ و عبرت انگیز افغانستان چنین مینویسد:
ببرک کارمل ازمقام منشی عمومی حزب د.خ.ا سبکدوش گردید،ولی بحیث رئیس شورای انقلابی ج.د.ا وقوماندان قوای مسلح ج.د.ا وعضوبیروی سیاسی کمیته مرکزی باقی ماند.طبعی است که چنین موقف او برای فعالیت های مستقلانه نجیب الله مشکلات وموانع جدی ایجاد میکرد.مثلا موقعیکه نجیب الله بحیث منشی عمومی حزب جلسات بیروی سیاسی را پیش میبرد درپهلوی او رهبر حزب واحد ورهبر چندین ساله پرچمی ها واستاد نجیب الله(ببرک کارمل)در دست راست او مینشست وهرگز درموجودیت او اوتوریته خود را تأمین کرده نمیتوانست بنأتلاش کرد تا ببرک کارمل را از پست های بیروی سیاسی وشورای انقلابی سبکدوش نماید.
محترم سترجنرال محمد نبی عظیمی معاون وزیردفاع و عضوکمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان درکتاب معروف خود« اردو و سیاست»درباره شخصیت نجیب الله چنین می نویسد:
دکترنجیب الله مردشجاعی بود،قاطعیت داشت،باهوش،زیرک وحیله گربود.هرگاه شخصی مورد اعتماد او قرارمی گرفت،تمام امکانات و صلاحیت های لازم را دراختیار او قرار می داد،هرگاه ازکسی بدش می آمد،عقده می گرفت،کینه می ورزید وتا آخر با او بدبود وبالاخره زهرش را می ریخت.نجیب گاه گاهی چنان انسان ساده و بی پیرایه به نظرمی رسید که انسان او را بهترین وصمیمی ترین دوست خویش حساب می کرد.زمانی وی به چنان شخصیت مرموز،ناشناس وبیگانه یی تبدیل می شد که هرکس از وی دوری می جست.نجیب به سختی بالای رفقایش اعتماد می کرد.همیشه انگیزهء خاصی برای بی اعتمادی داشت.برای گرفتن قدرت وامتیاز همه چیز را فدا می کرد وبه هرکاری دست میزد.اگر ازکسی چیزی می خواست،برای به دست آوردن آن حتی ازچرب زبانی وتملق ابایی نداشت؛اما همین که مقصودش را حاصل می کرد،دیگرطرف را نمی شناخت.کسی که مانع وسد راه موفقعیت وپیشرفت او می شد،روز خوب نمی دید،زیرا که با یک ضربهء او را ازمیان برداشته می شد.
نجیب در آغازمبارزه اش باخلقی ها روابط صمیمانه نداشت وبا تعصب با آنها برخوردمی کردومردی نبود که از دشواری ها بهراسد.
نجیب پس از تجاوز شوروی به افغانستان،رهبری ادارهءنوتاسیس جاسوسی خدمات اطلاعات دولتی را برعهده گرفت که به وسیلهء کی گی بی درمدت کوتاه سروسامان داده شد.نجیب درمبارزه با دشمنان شوروی و رژیم ببرک کارمل با بی باکی بی نظیری به کارپرداخت.
درهمین سال ها،نجیب به نماد ترس،تخویف،خطر وکشتار مبدل گشت ودر افکار عامه،مسؤلیت بخش عمده کشتارها و بیدادگری های آشکار وپنهان دربیغوله های زندان ها ونظارت گاه ها به نام وی ثبت شده است.
اما وقتی جنگ درافغانستان آرام آرام به بن بست نزدیک می گشت و تیوری انقلابی با خال های واژه هایی مانند «دیالکتیک مصالحه» درشوروی مزین می شد،نجیب نخستین کسی بود که طرح غیرمنتظره گرباچف رهبرشوروی را برای اعلام ناگهانی مصالحه و آشتی با گروه های مجاهدین درافغانستان لبیک گفت.بدین ترتیب عملأبه چهره پیشتاز تجدید نظرسیاسی و تئوریک در حزب و دولت شناخته شد وموازی با آن،دشمنان زیادی نیزدر داخل حزب شامل خلقی ها و پرچمی ها در برابر وی قد برافراشتند.
مقارن این زمان اناتولی دوبینین سفیر پیشین شوروی در واشنگتن در حضورگرباچف رهبرشوروی ومقامات ارشد گفت:
بایددرنظرداشته باشیم که درامر مصالحه ملی هیچ یک ازاعضای دفترسیاسی حزب دموکراتیک خلق ازنجیب پشتیبانی نمی کنند.
این اشارهءواضحی به واکنش های درون حزبی اعضای حزب دموکراتیک خلق نسبت به سیاست مشی مصالحه ملی نجیب بود.
فقیرمحمدودان ازهواداران نجیب الله عضوکمیته مرکزی حزب که درسالهای 1367 و 1368 خورشیدی ریاست شعبه تبلیغ وفرهنگ کمیته مرکزی حزب مذکوررا بدوش داشت نیز تیزس های ده گانه ببرک کارمل را مبنای تغیراتء برنامه های سیاسی وفکری حزب دموکراتیک خلق معرفی می کند.هرچند او ادعا می نمایدکه سیاست مصالحه ملی به عنوان یک مقوله از سوی نجیب الله وارد قاموس سیاسی جهان گردید:مفهوم سیاست مصالحه ملی برای نخستین بار درسال 1365 ازجانب دوکتورنجیب الله رئیس جمهوراسبق افغانستان ورهبرآن وقت حزب دموکراتیک خلق افغانستان که این حزب درسرطان 1369 باتدویر کنگره دوم خویش وتصویب مرام نامه و اساسنامه کیفیتأجدید،بنام حزب وطن مسمی شد،وارد قاموس سیاسی جهان گردید.
اماازپاسخ نجیب الله درنخستین سال اعلان سیاست مصالحه ملی این واقعیت آشکار می شود که درواقع آغازاندیشه وسیاست مصالحه ملی درکابل بازتاب همان سیاست گلاسنوست وپروسترویکای گرباچف درمسکوبود.
نجیب الله درجدی 1365 به پرسش های خبرنگاران خارجی پاسخ میداد، درپاسخ باین پرسش خبرنگارپرنسالاتینا، که از او پرسید:درامرتحقق برنامه ی آشتی ملی جمهوری دموکراتیک افغانستان به کدام کمک مشخص دوستان بین المللی خودضرورت داشته و درآینده ضرورت دارید،گفت:به طرزتفکرسیاسی نوین وفلسفه سیاسی نوین که ابتکارآن بدست اتحادشوروی دررأس رفیق میخائیل سرگیوویچ گرباچف است.
تاسال 1365 خورشیدی که حزب دموکراتیک خلق عملأ در دو بدنهء مجزا ازهم درچهارچوب دولت کارمی کردند،پس از برکناری ببرک کارمل از کرسی رهبری حزب،شاخهءپرچم نیز عملأ به دو پارچه(طرفداران ببرک کارمل و طرفداران نجیب)تقسیم شد که هرگز دوباره به هم نپیوست.کودتای شهنواز تنی وزیر دفاع درشانزده هم ماه حوت 1368 نیز بخش عمدهءازافسران مجرب خلقی را از ردهء دفاع از دولت خارج کرد.
پس ازخروج نیروهای شوروی از افغانستان،نجیب الله با ارتش،واحدهای نوتاسیس گارد وفادار به رئیس جمهور وتشکیلات شبه نظامی تحت فرمانش،کاملأ در عرصه سیاسی،نظامی واقتصادی تنها مانده بود،ولی جادهء مصالحه یی که به جبربه سوی جبهه مخالفین امتداد می یافت،هرگز مسدود نگردید.هرچند این گونه تغییرات دراماتیک،آمیزه یی از تغییرات تحمیلی ودواطلبانه در حزب دموکراتیک خلق شمرده می شد،نجیب الله از سیاست جدید ورویگردانی از سرکوبی کامل مخالفین آئدیولوژیک با حرارت دفاع می کرد وبه خطابه های معروف وی در چهار راهی آریانا و در مجامع معتبر حزب،به هدف ادامهءبقای خود وترساندن مخالفین درونی و بی رونی،گویای این واقعیت بود که حزب و ارتش تحت رهبری وی،تاآخرین توان به سیاست مصالحه ملی وآشتی سراسری درکشور وفادار ماندند.
مأخذ:
1-یاداشتهای سیاسی ورویدادهای تاریخی
نویسنده:سلطانعلی کشتمندیکی ازموسسین ح.د.خ.ا وعضوبیروی سیاسی ح.د.خ.ا وصدراعظم جمهوری دموکراتیک خلق افغانستان.
2- حزب دموکراتیک خلق افغانستان.کودتا،حاکمیت وفروپاشی 1357-1371 خورشیدی.
نویسنده:محمداکرام اندیشمند.
3- تیزس های ده گانه ببرک کارمل.
4- افغانستان درمنگنه ژئوپولتیک.
نویسنده: پلاستون واندریانف، ترجمه عزیرآریانفر.
5- اردو وسیاست.
نویسنده:استرجنرال محمدنبی عظیمی عضوکمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان.
6- رازخوابیده،اسرارمرگ دکترنجیب الله.
نویسنده:رزاق مأمون.
قسمت سي و دوم
زنده گي حزبي و سياسي داکتر نجيب الله درس عبرتي باشد براي بازماندگانش
دکتور نجيب الله يکي از آخرين رهبران حزب دموکراتيک خلق افغانستان از بسياري جهات، شباهت با صدام حسين آخرين ديکتاتورناسيوناليست عرب در عراق داشت که هردو قرباني بلند پروازيها و تک رويها وتعصبات کور قبيلوي خويش گرديدند. صدام در يک خانوادهء عشيره اي در منطقه العوجه در نواحي تکريت بدنيا آمد که خشونت قبيله اي درآن حرف آخر را ميزد . صدام در دنياي خشونت تولد يافت ودر دنياي خشونت زيست وبالاخره در دنياي خشونت ازبين رفت. اوقسمت زيادعمرش را در جنگها و نزاع هاي قبيلوي گذراند و سرانجام همين عادات واخلاق خشن قبيلوي او را بميدان سياست کشاند و تامرحلهء محافظ امنيتي عبدالکريم قاسم ارتقا کرد.
سترجنرال محمد نبي عظيمي عضوکميته مرکزي ومعاون وزارت دفاع در صفحات 325-327 کتاب معروف خود “اردو و سياست”در مورد نجيب از او چنين تعريف ميکند: “در جواني در جيب هايش کارد، چاقو وبکس پنجه يافت ميشد. برادرش نظر به بد اخلاقي هاي او به مسعود پيوست و بر عليه او رساله نوشت. او شخص يک دنده لجوج و عصباني بود و فحش ميداد. نجيب به پول و ثروت زيادي رسيده بود.” همچنان در صفحه 557 همين کتاب از نجيب بعنوان مرد عوامفريب و مداهنه گر تاريخ نام ميبرد.
با درنظرداشت همهء نوشته هاي مخالف وموافق ميتوان گفت که دکتورنجيب الله آخرين رئيس جمهور و ازجملهء رهبران حزب دموکراتيک خلق مربوط جناح پرچم بود که بعد ازبقدرت رسيدن گرباچف راه خودرا از ساير همقطاران وهمفکران خويش جداساخت.
سترجنرال نبي عظيمي در رساله طامات خود در مورد طفره رفتن فقير محمد ودان نويسنده کتاب “دشنه هاي سرخ” ازنقش گرباچوف براي بقدرت رسانيدن نجيب او را مورد انتقاد قرار داده و چنين مينويسد: ” از نقش گرباچوف در تحميل دوکتور نجيب الله بحيث منشي عمومي حزب طفره رفته ميشود و نويسنده نمي گويد و يا نمي خواهد بنويسد که دوکتور نجيب الله بنا بر کدام بر تري هاي ، نسبت به ساير اعضاي بيوروي سياسي به اين مقام رسيد؟ زيرا از نوشته او چنين بر ميآيد که اين پست را اعضاي بيوروي سياسي و يا پلينوم کميته مرکزي به نجيب الله پيشنهاد کرده باشند ، نه ک.گ.ب و نه ميخائيل گرباچف؟ ” البته درين جدائي ها وانشعابات دکتورنجيب تنها نبود بلکه درسطح بين المللي اکثر کمونيست نماها و وابستگان خط ماسکو بعدازفروپاشي شوروي سابق راه شانرا جداساخته وبه داعيان پرشورناسيوناليسم محلي تبديل گرديدند. وبه همين ترتيب تعداد زيادي ازکمونستهاي سابق با افکاروانديشه هاي انترناسيوناليزم پرولتري وداع گفته ويکسره به ناسيوناليسم قومي وبه فرهنگ بومي خويش رو آوردند. دکتورنجيب الله نيز ازکاروان عقب نماند. او زمانيکه احساس کرد ، بشاير وعلايم فروپاشي امپراطوري شوروي درافق آسمان پديدارگشته، راه جديدخويش را برگزيد. راه نوين که داکترنجيب الله برگزيد بازگشت به تاريخ وهويت فرهنگي تباري خود بود. داکترنجيب الله بعدازتکيه زدن به اريکهء قدرت درتمام چهارراهي هاي شهرکابل تصاويربزرگي از شخصيتهاي تاريخي افغانستان خصوصا مجاهدان راه استقلال وطن دربرابراستعمارانگليس، چون ميرمسجدي خان غازي وميربچه خان کوهدامني وملامشک عالم خان اندر، وغازي محمدجانخان وردک را نصب کرد.
نجيب الله در دوم ثور 1369 فرمانهاي شوراي انقلابي دوران نورمحمد تره کي را درمورد مصارف عروسي لغوکرد. همچنان فرمان هاي شوراي انقلابي درمورد اصلاحات ارضي، لغو تابعييت محمدظاهرشاه وخانواده اش بي اعتبار اعلان گرديد. در7 و 8 جوزا 1369 لويه جرگه در کابل از سوي دولت نجيب الله تشکيل يافت و تعديلاتي درقانون اساسي به وجود آمد. قانون اساسي جديد در13 فصل و143 ماده ساخته شد. درمقدمه ي قانون که به غيرنظامي شدن افغانستان اشاره به عمل آمده بود به واکنش شديد تنظيمهاي مجاهدين روبرو شد. قانون اساسي جديد که در واقع تعديل قانون اساسي سال 1366 بود توسط لويه جرگه به تصويب رسيد. نجيب الله براي هفت سال از سوي لويه جرگه به عنوان رئيس جمهور برگزيده شد نام او در رسانه هاي حزبي و دولتي از رفيق نجيب الله منشي عمومي حزب دموکراتيک خلق افغانستان به محترم نجيب الله رئيس جمهور تغير يافت.
نجيب الله گفته بود كه گويا فقط او خواهد بود كه كنار ميرود و قواي مسلح بر جايش باقي خواهد ماند، خيالي بود واهي كه حوادث بعدي، باطل بودنش را نشانداد، لذا سقوط نجيب الله و فروپاشي اردوي افغانستان كه نواز شريف صدراعظم پيشينِ پاكستان افتخار انحلال و نابودي اش را دارد و بدان مي نازد، يك امر حتمي و پلان شده بود، كه نبايد كسي را به “كودتا” كردن و توطئه نمودن عليه آن، متهم كرد.
اگر نجيب الله و اكنون هوادارانِ او، به اين باور بوده و هستند، كه اگر “كودتا” صورت نمي گرفت، آن پلان تحقق مي يافت، چرا نجيب الله را بعد از ناكامي آن برنامه و پناهنده شدنش به نمايندگي سازمان ملل متحد، نخواستند از افغانستان بيرون نمايند؟ بايد داكتر نجيب الله را كه تا آخرين لحظه صادقانه براي تحقق آن پلان كار كرد، نجات ميدادند، كه ندادند. از اينجاست كه بايد روي ديگر سكه را خواند. داكتر نجيب الله، از اقامتِ خود در كابل در جريان جنگ هاي تنظيمي و بارانِ راكتها، شيوع امراض و وقوع گرسنگي وغيره، بر مردم منت ميگذارد و فخر ميفروشد، در حاليكه مسئله كاملاً معلوم است كه او مجبور بود در كابل باقي بماند. اگر بختش ياري ميكرد و آن سربازان جلوي راهش را نمي گرفتند، او حالا در بنگله اش در شهر (پونه) در هندوستان زندگي داشت و از آنجا ويراني هايي كشور و دستآورد هاي مصالحهء ملي اش را، نظاره ميكرد. اگر آقاي دوكتور نجيب الله اينقدر دلسوز بحالِ مردمش بود، چرا بعد از اعلام مصالحه، در هندوستان به ارزش چند صد مليون كلدار قصري خريد و خانواده اش را آنجا انتقال داد؟ بايد با آنها يكجا مانند هزاران عضو حزب، تا روشن شدنِ نتايج نهايي «مصالحه»، در كشور ميبود و شعار (وطن يا كفن!) را در عمل ثابت ميساخت. او با اعزام فاميلش به خارج ثابت ساخت، كه او خود به درست بودنِ سياست اش «مصالحه ملي» بي باور بود، لذا از ديگران چه انتظار داشت؟
محترم دستگيرپنجشيري يکي ازرهبران جناح خلق که مدتي را درزندان داکترنجيب الله به اتهام براندازي حکومت وي ازطريق کودتا به همدستي تني و حکمتيار گذرانده اين چرخش سياسي دکترنجيب الله را محکوم کرده وآنرا خلاف اصول ميداند که براساس آن انقلاب شکوهمندثوربخاطررهائي خلقهاي زحمتکش ازيوغ استبداد واستثمار نظام فرتوت سلطنتي وجمهوري قلابي داوود براه انداخته شده بود. . پنجشيري عملکرد هاي نجيب الله را عقبگرد بسوي تحکيم پايه هاي نظام قبيله سالاري خوانده وآنرا خيانت به آرمانهاي توده هاي زجرکشيده اين ملت ميداند. دستگيرپنجشيري معتقد است که امتيازدهي به خانان قبايل ودعوت ازسرکرده هاي مجاهدين مبني براشتراک درقدرت باحزب حاکم ، خود ذلت وزبوني نظام حاکم را به نمايش گذاشته وبرجري ساختن بيشترمجاهدين انجاميد. دستگيرپنجشيري درمقالات خويش بعدازجابجائي اش درايالات متحده امريکا، تعويض نمودن کلاه پيکدار لينيني را که داکترنجيب الله در دوران تحصيلات دانشگاهي اش به سرميکرد به کلاه پکول که در دوران رياست جمهوري بمناسبت روزهاي خاص مذهبي وملي به سرميگذاشت نمونه هاي سمبوليکي ازانحراف داکتر نجيب الله ازاصول ومبادي احزاب کارگري دانسته وآنرا سمبول ازقبيله گرائي وغرق شدن درمنجلاب عنعنات ورسوم قبيله اي ميداند.
بهر حال تاکنون هنرهاي دکتر نجيب را گفتيم. ولي او مانند هر رهبر ديگر اين آب و خاک، عيوبي هم داشته اند. و تا جائيکه من از او شناخت دارم، علي رغم شعار هاي خوشايند مصالحه، دموکراسي و پلوراليزم خويش مانند همه شاهان و اميران افغانستان، تا مغز استخوان و ژرفاي شعور و روان خويش، عظمت طلب، خود خواه و تک رو بوده اند.
اگر حفيظ الله امين براي تصرف بيچون و چراي قدرت سياسي، نورمحمد تره کي رهبر و حامي نيرومند خود را يک بار کُشت و حتا خون ايشان را هم نريخت. ولي دکتر نجيب زير نام محافظتِ امنيت رهبران، با پيشرفته ترين وسايل مخابراتي، منزل، دفتر و روابط آنانرا کنترول دايمي و منظم ميکرد و نقاط ضعف و قوت تمامي مقامات حزبي و رهبران، مو به مو و نکته به نکته به ايشان آشکار بود.
با شناخت ژرف ويژه گيهاي رواني ببرک کارمل، او را براي تسکين شور انتقام و سيطره جويي لگام گسستهء خود چندين بار کُشت، درزندان گرباچف زنداني و نيمه جان کرد. باري قدرت دولتي را از او گرفت و براي چندين سال به شوروي تبعيدش کرد و سپس محمود بريالي و حلقهء ياران سرسپردگان ايشانرا به اتهام فرکسيون بازي زنداني ساخت و در نتيجهء يک بازي اوپراتيفي، ببرک کارمل را بتاريخ 14 ثور 1365 خورشيدي مجبور به استعفا از رهبري ح.دخ.ا کرد و پس از بازگشت مسکو و معالجه، سر انجام او را در منزلش نظربند و پيوند ايشانرا با هوادارن نزديکش سُست و استبداد کبير و صغير کشور را سرخرو ساخت.
بگونه دوران محمد نادرشاه، فرماندهان جنگديدهء قومي خود را براي سرکوب جنرال دوستم و جنرال مومن و ديگر پهلوانان جنبش ملي اسلامي، به کرانه هاي آمو سوق داد. خوابهاي شاهوار زيارت سخي را ديد. از پيشوايان طريقه هاي قادري و نقشبندي مدد خواست، ولي هيچ يکي ازين تلاشهاي پُر اميد و خوابهاي پريشان، تحقق نيافت. بزودي فرماندهان وي خلع سلاح، اسير و بي نقش گرديدند و نقش رهبري کنندهء نجيب نيز عملاً در بخشي از افغانستان خيره و کمرنگ گرديد.
در نتيجهء اينهمه “خام جوشيها”، پاليسي انحصار قدرت، تک محوري و خوابهاي شاهوار و لغزش آشکار از اصول مبارزهء اجتماعي، با هزاران دريغ و درد، خصومت قومي در رهبري حزب وطن، قواي مسلح و دولت تشديد شد و دکتر نجيب مجبور به استعفا و حزب وطن نيز به آهنگ شتابنده پراگنده گرديد و به شيوهء غمناکي تا تسخير کابل از سوي ادارهء طالبان، در زندان ” جامعه جهاني” زندگي کرد و بدون محاکمهء عادلانه از سوي ميراثخواران استعمار بريتانياي کبير، بدار آويخته شد.
دستگير پنجشيري درجاي ديگر چنين مينويسد: به باورم موضعگيري بي خطاي ببرک کارمل عليه سياست تجديد نظر طلبانه گرباچوف رهبر حزبي و دولتي اتحاد شوروي ، پرخاش عادلانه اوعليه چرخش وچپگرد تند دکتر نجيب لله بسوي تنظيمهاي تندرو ، شاه مخلوع ،اشرافيت کهن طريقه هاي نقشبندي ؛ قادري بويژه مقاومت آشکار ببرک کارمل درشب قيام هفتم ثور 1357 خورشيدي بخاطر دفاع از حق زنده گي سردار محمد داوود وقانونيت دموکراتيک در کشور ، لحظه هاي اوج شهامت انقلابي ببرک کارمل بوده است.
اعتراف اگر که زير تأ ثير عقده هاي کور طبقاتي ، گهگاه عليه جاودان ياد ببرک کارمل مو ضع سالم نداشته ام ولي با همه روشني اعتراف ميکنم که پس از رهايي از زندان (28 حمل 1992 ) وفروپاشي حزب وطن ( 8 ثور 1992 ع ) پيوسته از مشي سياسي واصول جها ن بيني علمي ببرک کارمل تا جاييکه ممکن بوده است يک لحظه هم به بيراهه نرفته ام واز دست آوردهاي تاريخي دوران رهبري او آگا هانه پشتيباني بيدريغ کرده ا م وتاکه زنده ام از راه سپيد وروشن آزادي دموکراسي ترقي صلح دوستي وبرابر ي حقوقي ملل ومردمان افغانستان وجهان به بيراهه نخواهم رفت.
در هشتادومين سالروز تولد ببرک کامل و درسراشيب عمر ( 76 ساله گي ) به اين تقصير خود ا عتراف ميکنم و اين خاطره ء فراموش نشدني ايشان را به گونه ء مثال مينويسم که روزي درسالهاي اخر رهبري خويش از مسکو واز بيمارستان برگشته.، در قصر صدارت رهبران حزبي ودو لتي دعوت شده بودند . دران جلسه درست سه ونيم ساعت پيرامون حيات حزبي ودولتي وسياست سالم کادري سخنراني بسيار سازنده اصولي ووحدت افرين کرد ند . همه سخنان او با کف زدنهاي طولاني وبا شور وهيجان انقلابي پشتيباني بيدريغ ميشد ولي صبح فرداي همان شب رفيق سيد اکرام پيگير مصوبه اي را آورد که در آن انجنير شريف منشي کميتهء ولايتي کابل به حيث منشي ولايت بلخ تعيين شده بود من در مصوبه بيروي سياسي ح.د.خ.ا ودر پهلوي نام خود نوشتم که ” از کادرهاي شايستهء محلي بلخ استفاده شود ” وبه اين شيوه مخالفت خودرا عليه تفاوت گفتاروکردار ببرک کارمل بيان کردم ولي به هنگام چاشت که بسوي قصر گلخانه روان بودم اتفاقا ديدم که رفيق کارمل با گامهاي تند بسوي من مي آيد در نخستين برخورد مرا مخاطب ساخت که رفيق پنجشيري باز به خط نستعليق چي نوشته اي ؟ به پاسخ ايشان گستاخانه گفتم که : –
” رفيق کار مل ؛ لطفا سه ساعت حرف نزنيد يک دقيقه عمل کنيد ” با شنيدن اين سخن بدون هيچگونه واکنش نامساعد عليه پاسخ صريح من چپگرد کرد وراه خودرا بسوي حرمسراي تغيير داد
ولي انجنير شريف چند سال پس ، دردوران مهاجرت، به من از طريق تيلفون توضيح کرد که پدر محترم و خانواده ء ايشان در ولايت بلخ کاروزنده گي ميکرده اند وبيشترين دوران نوجواني وجواني خودرا درکرانه ها ي آموبا کار گران آگاه وزحمتکشان آن ولايت سپري کرده بوده وبه زبان ازبکي آگاهي داشته وبيش از ولايت کابل درولايت بلخ کار پر ثمر سازماني وسياسي ميتوانسته است
بيک سخن زنده ياد ببرک کارمل از مخالفان شخصي خويش انتقام نگرفت توطئه نساخت برحکم مرگ کسي نه تنها مهر وامضاء نه نهاد بل او نخستين رهبر حزبي دولتي افغانستان وخراسان بود ه است که به فکر وذکر پيو ستن به قراردادهاي رفع مجازات سنگين اعدام افتاد و به ابتکار تاريخي ببرک کارمل اين موضوع حياتي طرح گرديد ودردوران دکتور نجيب توسط استاد محي الدين پنجشيري وزير عدليه غير حزبي حکومت دکتور نجيب لله کنوا نسيون ( عهد نامه ) امضا ء شد و اين ميراث دوران سلاطين مستبد قرون وسطايي افغانستان منسوخ اعلان گرديد ولي همين کارنامه ء دموکراتيک دوران حاکميت دموکراتيک خلق امروز ازسوي حامد کرزي نمايند ه ء دموکراسيهاي سرمايه سالاري جهاني بدون اند کترين خجلت و شرمساري تاريخي نقض ميشود شايسته ياد آوريست که پس از يکسال وچهارماه زنده گي تلخ ما در سلولهاي زندان پلچرخي ، ارمکورا ؛ نماينده ء فوق العاده حقوق بشر سازمان ملل متحد به زند ان آمد واز جمله صد زنداني محکوم به اعدام تنها مرا ملاقات کرد وگفت که چرا زنداني شدي ، گفتم لطفا برويد پاسخ اين سوال خودرا ازقانون شکنان وبويژه دکتور نجيب لله بگيريد من وکيل شورا بودم مصوونيت پارلماني داشتم بدون فيصلهء شوراي ملي گرفتار وزنداني شده ام .
داکترنجيب الله شخص صريح اللهجه وسخنران بليغ بود. او دربين حلقات ناسيوناليست پشتونهاي پاکستان ازمحبوبيت خاص برخورداربود. نصب فوتوها وتصاوير وي بعداز مرگش در دفاتر وموترهاي اعضاي وفادار به جنبش ملي گرايان پشتون درشهرهاي پشاور وکويته خود نشاندهنده اين محبوبيت است . طبق نوشته هاي شاهدان عيني چه مخالف وچه موافق، که به اونزديک بوده اند وي مرد پرکار وبا انرژي بوده که ازتن پروري، تنبلي نيزنفرت داشت. پيشگوئي هاي وي مبني برعدم توانائي مجاهدين بخاطراستقرار يک حکومت قانون مدارکه برخاسته از اطلاعات ومعلومات استخباراتي ومشاورين روسي وي از درون تنظيمهاي مجاهدين بود کاملا موثق ازآب درآمد. اوبعداز اعلان سياست آشتي ملي درخطابه ها وسخنراني هاي رسمي خويش ازتمام جناح هاي درگير خصوصا قوماندانهاي داخلي مجاهدين چون احمدشاه مسعود، عبدالصبور فريد مولوي جلال الدين حقاني وسيد جگرن وهمچنان شاه سابق خواست که به نداي وي پاسخ مثبت گويند درغير آن وضعيتي درکشور حاکم خواهدشد که تر وخشک در آن خواهدسوخت. شوربختانه که پيش بيني هاي وي محقق گشت و تمام اين پيشگوئي هاي نجيب الله را ميتوانيد در کتاب شواردنادزي وولاديمير کريچکوف مشاهده کنيد.
داکتر نجيب الله به خوبي ميدانست که مجاهدين هيچ طرح وپلان براي ساختن حکومت ندارند. عدم توانائي مجاهدين در برقراري يک نظام از آنجا منشاء ميگيرد که مجاهدين در دوران اشغال افغانستان توسط شوروي به اين باور و ايقان نرسيده بودند که شوروي قواي خود را ازافغانستان کشيده و حزب حاکم را تنها ميگذارد. عامل ديگريکه ميتواند در ناتواني مجاهدين مبني برايجاديک حکومت ملي موثرباشد تسلط وکنترول بيش ازحد سازمان استخبارات پاکستان بالاي تنظيمهاي مجاهدين بود که بدون رضايت مقامات پاکستاني هيچ يک از رهبران مجاهدين قدرت نوشيدن يک گيلاس آب را نداشتند چه برسد به اينکه آنها مستقلانه وبدون مداخلهء بيگانگان دربين خويش به توافقات عملي ميرسيدند. دکتورنجيب الله به ابتکارات تازه اي دست ميزد اوهم ازنظرنظامي وهم ازنظرسياسي بعداز خروج قواي شوروي ازافغانستان برخلاف تصورات حاميان مجاهدين توانست پنج سال بدون قواي شوروي دربرابر شديدترين حملات مجاهدين مقاومت کند. علاوه برآن .دکتورنجيب الله باتدويرکنگرهء حزبي تغيرات را دراساسنامه ومرامنامه حزبي وارد ساخته ونام حزب دموکراتيک خلق را به حزب وطن تبديل نمود. وي همچنان باتدويرکنگره حزبي توانست که حزب حاکم را ازيک حزب داراي انديشه هاي زحمتکشان به يک حزب راست گرا تبديل نمايد. اماتمام اين اقدامات اصلاحي، حس حسادت وانتقامجوئي مخالفان درون حزبي داکترنجيب الله را برانگيخته و آنهارا وا داشت تا با ايجاد فراکسيون ها ومحافل خصوصي وتوسل جستن به سياست هاي توطئه وحکومت برانداز رو آورند که سرانجام باعث سقوط حکومت وي وبالاخره سبب حلق آويزشدنش گرديد.
داکترنجيب الله در سالهاي قبل از قيام ثور قسمت زياد عمرخود را بحيث بادي گارد محافظتي ببرک کارمل گذرانده بود. داکترنجيب الله بخاطر دفاع هاي فزيکي سرسختانه اش از رهبرمحبوبش دربرابرمخالفان ملقب به نجيب “گاو” گرديد. زيرا او چنان شيفته ومفتون رهبرش گرديده بود که هيچ منطق وبرهاني وي را قناعت داده نميتوانست که گوياببرک کارمل انسان جايزالخطا وازنسل بشر باشد او ببرک کارمل را موجود مقدس آسماني تصور ميکرد ومخالفانش را بامشت ولگد وچاقو جواب ميداد. لذا مشهورشدن وي بنام نجيب گاو بيجانبود. باري دريکي ازکنفرانسهاي مطبوعاتي، يک خبرنگار امريکائي از وي پرسيد که چرا شما را نجيب گاو ميگويند؟ داکترنجيب الله بدون اينکه برافروخته شود با تبسم به وي گفت: قسميکه ميدانيد کشورما يک کشور زراعتي است وبيشتر مردمان اين سرزمين درکارهاي زراعت از حيوانات استفاده ميکنند عموما گاو ها در چنان کارهاي ثقيل بکار گرفته ميشوند که ديگر حيوانات چون بز و گوسفند وغيره از انجام آن کارها عاجز اند بناء گاو سمبول قوت وسخت کوشي است ومن نيز عهده دار چنان کارهاي ثقيل بوده وهستم که ديگران ازانجام آن عاجزمانده اند. ازين خاطر مرا نجيب گاو ميگويند. واقعاچنان پاسخ منطقي وآرام ارائه کردن به سواليکه حريف ميخواست تا وي را درملاء عام احساساتي سازد واو را مجبور سازد تا پرت وپلا بگويد کار ساده نيست.
اما چنانچه که گفته شد رهبرگرانقدر وي سررشته دار همهء توطئه ها ودسايس عليه وي بود. ببرک کارمل هيچگاه شاگردش را بخاطر گستاخي که دربرابر وي انجام داده بود نبخشيد.
ببرک کارمل بنيانگذارو رهبر حزب نجيب را اين گونه توصيف مينمايد: “در اينکه دوکتور نجيب الله يک شياد و شارلاتان و کلاه بردار بزرگ حزب ما و تاريخ کشور ما است شک و ترديدي نبايد داشته باشيد. ” ( اردو و سياست ، ) .
ببرک کارمل روزي از سترجنرال محمدنبي عظيمي که به ديدنش رفته بود پرسيده بود که: ” اگر نجيب بفهمد که تو به پيش من مي آئي جوابش را چي ميدهي” (اردو و سياست ، 396) . استبداد و بد معاشي نجيب بحدي بوده است که در هنگام سقوط خوست و مزار و شبرغان نيت خود را بمنظور بخاک يکسان نمودن آن شهر ها پنهان نکرده و اين مسئله را سترجنرال محمد نبي عظيمي در صفحات 464 و 499 کتاب اردو و سياست برجسته ساخته است که گفته است: ” خوست را چنان بزنيم که ديگر کسي در آن جا زنده نماند” و ” اگر بخواهم مزار و شبرغان و حيرتان را بخاک يکسان خواهم کرد.
او بعداز اعلان سياست (پريسترويکه وگلاسنوست) درماسکو، سياست مصالحهء ملي را اعلان کرد واستعمال کلمهء اشرار بي فرهنگ را درمطبوعات دولتي ممنوع وبه عوض آن مخالفين مسلح را رايج ساخت.
مصالحه ايکه داکترنجيب الله آنرا بمردم بصورت رياکارانه پيشکش کرد معناي تسليم شدن مجاهدين را ميداد. درحاليکه تمام قدرت نظامي وسياسي دراختيار حزب حاکم بودداکترنجيب الله ازشاه سابق وقوماندانان داخلي ميخواست که به اوبپيوندند که درواقعيت امر معنايش آن بود که تسليم شوند.علاوه برآن حزب حاکم وقت باوجود شعارهاي پر زرق وبرق چپي وگويا مترقي تا آخرين حد درگنداب قوميت وقبيله گرائي غرق بود بهترين شاهد اين ادعا نوشته هاي طرفداران نجيب الله عليه مخالفين درون حزبي خودشان است که آنانرا به خاطرتعلقات قومي شان مورد سرزنش قرار ميدهند. محمداسحاق توخي دستيارنجيب الله که بصورت مرموزي ازدائرهء خشم اميرالمومنين ملاعمررهيده است درنوشته هاي اخيرش بلندپايه گان غيرپشتون حزب خويش را به دلايل قومي مورد سرزنش قرارداده و آنهارا متهم به قوم گرائي ميکند. او مانند گلبدين حکمتيارتصميم دارد که واقعيتهاي تاريخ را مطابق خواست خودش با درنظرداشت ايجابات امروزي مورد سبک وسنگين قراردهد.
موخذ:
1 – حزب دموکراتيک خلق افغانستان.کودتا،حاکميت وفروپاشي 1357-1371 خورشيدي. نويسنده: محمداکرام انديشمند.
2- اردو وسياست. نويسنده: استرجنرال محمدنبي عظيمي عضو کميته مرکزي حزب دموکراتيک خلق افغانستان.
3- مقالات دستگيرپنجشيري در سايت وزين آريائي.
4- مجموعه اي ازمقالات نويسندگان افغاني درسايتهاي مختلف انترنيت.
قسمت سی و سوم
بازیهای اوپراتیفی نجیب الله برای تصرف رهبری حزب ودولت دموکراتیک خلق افغانستان:
نجیب الله درسال 1947 م دریک فامیل کارمند دولتی درقریهء میلنءگردیز ولایت پکتیا تولدیافت،پدرش اخترمحمد از قبیلهء احمدزایی غلجایی در سالهای 1960م کنسول تجارتی درپشاور بود،که برعلاوهءنجیب الله دارای پسران ودختران متعددی بود.نجیب الله درسال 1964 لیسهءحبیبه کابل را به اتمام رسانیده،شامل فاکولتهءطب پوهنتون کابل شد ودرسال 1975 بحیث دوکتورطب ازآنجا فارغ گشت،بنا برروایت منابع روسی و مشاورین آن،وی دراثر مبارزات سیاسی وزندانی شدنش نتوانست که فاکولته طب را به پایان برساند.
درسال 1965 عضویت حزب دموکراتیک خلق افغانستان را حاصل کرده وبزودی از جملهءکادرهای فعال این حزب گردید ودرطول مدت عضویتش در حزب دوبار به زندان افتاد.تاقیام مسلحانه ثور 1357 بحیث رئیس اتحادیهءمحصلین انجام وظیفه می کرد.درسال 1976نامبرده منشی کمیته حزبی شهر کابل دربخش پرچم بود.وی درسال 1977 عضویت کمیته مرکزی حزب د.خ.ا. ارتقا کرد،دراپریل 1978بحیث سفیرجمهوری دموکراتیک افغانستان در ایران مقرر شد.ازسال 1980 الی 1985 خدمات امنیت دولتی خاد را رهبری کرد.درچهارم ماه می 1986 بحیث منشی عمومی کمیته مرکزی حزب وسپس در نوامبرهمان سال رئیس جمهور افغانستان گردید.
نجیب الله مردی بودتنومند وقوی هیکل.دارای قامت بلند واستخوان بندی محکم وپولادین.چشمانش ازبدوخلقت عیب داشت وبه اصطلاح«تودار»بود وهنگامیکه رئیس جمهورکشورگردید،این نقص طبیعی باعث می گردید که عکاسان برای گرفتن عکس بی نقص از وی در رنج وتعب فراوان باشند.چنانچه اگر کسی مناسب ودرخوری از او نمیگرفت،سروکارش با دستیار وی محمد اسحق توخی می افتاد وآب خنک ازگلویش پائین نمی رفت.
هنگامیکه درمکتب ودانشگاه تحصیل می کرد،ازبرکت جثهءبزرگ ونیرومندش نوعی خشونت دروجود او رشد وتکامل مییافت که گاه گاهی با خصوصیات جوانمردی وعیاری در روح سرکش او تظاهر می کردوبه عادت ثانوی او مبدل می شد.
درآوان جوانی باسیاست آشنا گردید،حزب پرچم را برگزید وشیفتهءببرک کارمل شد.نجیب شخص بااستعداد وخوش قریحه یی بود وتوانست با سرعت ادبیات مترقی وآثارمارکسیستی را فرا گرفته،ازجملهءکادرهای برجستهءحزب پرچم محسوب گردید.درتظاهرات سخنرانی می کرد و در دانشگاه اکثرأ در زدوخوردهای فزیکی با اخوانی ها وشعله یی ها سهم فعال داشت وضرب وشصت نیرومندش را همه چشیده بودند.به همین جهت گاه گاهی به حیث بادی گارد ومحافظ ببرک کارمل اجرای وظیفه می نمود.درتظاهرات برضد اگنیو که ازطرف ح.د.خ.ا.براه انداخته شده بود وهدف آن ضدیت با سیاست استعماری و استثماری آمریکا ومخالفت با سیاست نزدیکی با آمریکا بود.سهم برجسته یی داشته،زندانی گردید.همراه با او محمودبریالی،وکیل،فاروق،حشمت اورنگ وبعضی ازکادرهای دیگرحزب نیز زندانی شده بودند.جوانی ودوران تحصیل داکترنجیب الله با رفاه وتنعم نسبی گذشت واین ازبرکت ماموریتهای پدرش درشهر پشاورپاکستان بود که زندگی نسبتأ راحتی را برای فرزندانش در شهر کابل دست وپا کرده بود.نجیب الله با دختری ازفامیل سراج که باخانوادهءشاهی پیوند داشت،آشنا گردیدوباوی ازدواج کرد که فتانه نام داشت.حاصل ازدواج اش سه دختربود.
نجیب الله ازقبیلهءاحمدزایی ومربوط به قوم غلزایی بود،امتیازی که برای رهبری کردن جامعهءافغانی ضروری پنداشته می شد.اوامتیاز دیگری نیز داشت وآن تسلط وی برزبان دری وشناخت او از کلتور وفرهنگ شهری بود،به هردو لسان ملی دری وپشتو فصیح وروان صحبت میکرد.به انگلیسی کاملأ آشنا بود،وآیات چندی ازقران مجید را از حفظ داشت.بعدها به لسان روسی نیز آشنا گردید.
برادرش،صدیق که درهنگام زمام داری او بنابرخصومت های فامیلی وعقیدتی با او،ازکابل گریخته وبه احمدشاه مسعود پناه بردبود،تحت فشاردشمنانش رسالهء کوچکی درباره خصوصیات اخلاقی نجیب الله نوشته است،صدیق درنوشته هایش نجیب الله را به مردجهنمی ازلحاظ اخلاقی توصیف کرده بود.اوبا بی پروایی وبدون درنظرداشت عفت قلم،برادرش را به انواع انحرافات وجرایم متهم کرده است.
دوکتورنجیب الله نسبت به رهبران قبلی حزب دموکراتیک خلق افغانستان، بیشتربا ماسکونزدیک شده بود،روسها ازوی ستایش می کردند،گرباچف نازش را میخرید وبا کی گی بی هم پیاله بود.
نجیب درآغاز مبارزه اش با خلقی ها روابط صمیمانه یی نداشت وبا تعصب با آنها برخوردمی کرد.اما بعداز اشغال پست ریاست جمهوری باآنها کنارآمد ودرعوض دشمن آشتی ناپذیر کارملی ها گردید.به طوریکه این دشمنی را پایانی نبود وهرگز بخشیده نمی شد.
نجیب الله سه بار توسط کمربندسرخش پلان ترور زنده یاد ببرک کارمل را سازماندهی کرد،اما موفق به ترورش شده نتوانست،بنابرموجودیت رفقایش در ارگان خاد،وهرپلانش درمقطع زمان خنثی گردید.
نجیب الله زبان مردم را می فهمید وبا هرکس به سلیقهء لازم سخن می گفت،مردم را با پول،مقام،ترفیع،خانه،زمین،ماموریت خارج،نشان ومدال می خرید وطرفدارانش را فزونی می بخشید.
وی شخص کله شخ،یکدنده،لجوج،عصبانی وسختگیربود.هنگام عصبانیت اختیارازدستش میرفت،بی اراده می گردید.حتی فحش های رکیکی نثارمی کرد،کارمنفی را برخ شخص می کشید وهیچگاهی مقصررا نمی بخشید، بازخواست ومطالبه اش شدید بود و وظایف داده شده را شخصأکنترول می کرد.
سترجنرال محمدنبی عظیمی درکتاب معروفش می نویسد:شایعه بود که وی به پول وثروت زیادی درهنگام ریاست امنیت دولتی رسیده بود وهنگامیکه رئیس جمهورشد وآخرین روزهایش را می گذرانید.مقدارزیاد اسعار خارجی را به هندوستان ذریعهءخانمش انتقال داده بود،حرف ها وصحبت های خودش که شبی بامن درمیان گذاشت.تاحدودی به این شایعات صحه میگذاشت.
در آستا ن فروپا شی اتحاد شوروی، سیاست ” مصالحه ملی” نزد گرباچف ، به هیچ رو ، به مثابه ی یک مشی سیاسی استراتیژیک و ملی پایه دار برای حزب دموکرا تیک خلق و دولت جمهوری افغانستان مطرح نبوده است .
درآ ن برهه ی تاریخ ، گوربا چف ، حزب کمونست اتحادشوروی، احزاب کمونست و کشورهای سوسیالستی ی عضو پیمان وارسا به استثنای “بلوروس “تمامی دست آوردهای دموکراتیک وسنن انقلابی کارگران وزحمتکشان خودرا در یک تند پیچ سیاسی و قماری خطرناک به محافظه کاران نو وکهن امریکا وبریتانیای کبیر وکشورهای عضو ناتو پاک باخته بوده اند .
گوربا چف رهبر حزبی ودولتی شوروی وهمتایان انگلیسی و امریکایی ایشان از مصالحه ی ملی د کتر نجیب لله رییس جمهور، فقط وفقط دو ” ابتکار معجزه آسای سیاسی !” را انتظار داشته اند :
نخست : امضای اسناد توافقات ” ژنیو” بویژه امضای قرارداد به رسمیت شناختن مرز استعماری ” دیورند” ؛
– دو دیگر بازگشت مطمین و عبور بدون تلفات جانی قشون اتحاد شوروی از دل ودامان گذرگاه سا لنگ واز پل حیرتان .
تا جاییکه از خاطرات شواردنازده وزیر امور خارجه ، ورتنیکوف معاون لوی درستیز شوروی وکارشناسان برجسته ی اتحاد شوروی بروشنی آشکار است این هردو وظیفه به همکاری نیروهای مسلح وحکومت جمهوری افغانستان پیروزمندانه انجام یافت به گونه ای که هم توافقات واسناد “ژنیو” بین جمهوری افغانستان و جمهوری اسلامی – پا کستا ن به تاریخ 26 حمل 1367 خورشیدی به ا مضا ء رسید وهم به تاریخ 27 دلو 1367 برابر به 15فبروری 1989 ع آخرین سرباز اتحادشوروی ،از پل حیرتان بدون هیچگونه تلفات جانی عبور توانست و قطعات اتحاد شوروی به سرنوشت مرگبار سربازان جنگ اول انگلیس ( در شباخونهای خورد کابل – جلال آباد ،) گرفتار ، تارومار و خاطرات شکست تلخ اول جنوری 1842ع سربازان انگلیس بار دیگر درسال 1367 خورشیدی بر قشون سرخ شوروی در راه جلال آباد و در گذرگاه سا لنگ تکرار نشد .
بلی ! کاملاً درست است! بخاطری که سربازان و افسران کشور شوراها باستناد معاهدات تاريخی دولتين افغانستان و اتحاد شوروی و دعوت رسمی نورمحمد تره کی رئيس دولت افغانستان ، بمنظور جلوگيری از يورش ارتجاع سياه قرون وسطايی و ارتش پاکستان و حاميان امريکايی و انگليسی آنان، مانند حادثۀ خونين هرات ؛ پيشگيری از حوادث خونبار ناشی از سقوط حاکميت و کشتار دسته جمعی مردم افغانستان که يک نمونۀ آن قتل عام 70 هزار نفر تنها درشهر کابل ثبت شده است؛ سرکوب رژيم خون آشام حفيظ الله امين، اين قاتل دو رئيس جمهور، دو صدر اعظم ، هزاران عضو رسالتمند ح. د. خ. ا ، دهها هزار روشنفکر و صدها هزار شهروند بيگناه ميهن مان، آمده بودند که بعداَ در يک عقبگرد سياسی معاهدۀ ننگين ريکياويک ايسلند و آغاز برنامه ی “باز سازی و علنيت” گرباچف که پژوهشگران شوروی آن را” خيانت به سوسياليسم “، ارزيابی نمودند؛ عساکر اتحاد شوری بصورت مسالمت و بدون جنگ، به کشور آبايی شان برگشتند ؛ درحالی که انگليسها بعد از اشغال سرزمين هندوستان ، بخاطر توسعۀ مستعمرات و قلمروهای اشغالی خويش به افغانستان لشکر کشی غارتگرانه نموده ، مدت 80 سال جنگهای خونين را برمردم ما تحميل کردند و بعد از آخرين نبرد روياروی درسال 1919 ، شکست خورده و از کشور مان اخراج شدند و استقلال افغانستان را نيز برسميت شناختند.
بنابران اتحاد شوروی سابق بنابرماهيت و قانونمندی سياست داخلی و خارجی آن از سال 1919 به بعد مناسبات دوستانه با مردم افغانستان داشته که کمک هايش در بخشهای سياسی، اقتصادی و فرهنگی ميهن ما اظهرمن الشمس است ؛ ولی دولتهای انگليس و امريکا برمبنای ماهيت استثماری سودجويانه، جنگهای اشغالگرانه را بر کشورها، ازجمله بر سرزمينهای هندوستان ، افغانستان، ويتنام ، عراق … تحميل نمودند . از اينرو آنها از جملۀ دولتهای اشغالگر جهان بحساب می آيند و دشمنان مردم ما و ساير کشورهای جوان محسوب می گردند. بقول شاعر :
فرق اين وآن زماهی تا مه است + داند آنکس کز حقيقت آگه است
ورنتسو ف سفیر کبیر شوروی درکابل ، ورتنیکوف معاون لوی درستیز شوروی ، شواردنازده وزیرامور خارجه، کریچکوف وزیر امنیت دولت اتحاد شوروی، دکتر نجیب لله وهواداران آشکار وپنهان او همه وهمه به همین تصورات ضد دموکراتیک وضد مصالح دراز مدت ملی مردم افغانستان ، زیرنام مصالحه ملی عملا با پیشوایان طریقه های نقشبندی ، قا دری و تنظیمهای تندرو ، شاه مخلوع ( محمد ظاهر )، محافل حاکم کهنکار پاکستان، ایران آخوندی، بریتانیای کبیر، امریکا ، عراق ، لیبیا ، بدون کسب هیچگونه امتیاز سیاسی در معامله وتگ ودو بود ه اند به گونه ای که در بخشهای پیشین یادشد : از 64 ماده دموکراتیک قانون اساسی و حتا از نام حزب دموکراتیک خلق ودولت جمهوری دموکراتیک افغانستان نیز بدون هیچگونه امتیازی به اساس امر ونهی حضرت صبغت الله مجددی ودیگر مخالفان مسلح سیاسی چشم پوشی وپسرفت داوطلبانه نموده ، فرایند فروپاشی ” جمهوری دموکراتیک افغانستان ” را آگاهانه آغاز کرده بود ه اند.
بخاطر اینکه چند لایه ء از اوراق معتبر ولی کاملآ پنهان تاریخ مبارزات سیاسی کشور مانرا بیان نمائیم نا گزیرم عدهء را آزرده و عدهء را خرسند بسازم.به نظر من بگذار هر که میداند یکبار قضاوت نمایندتا چقدر غمناک بود حمله نا جوانمردانه حفیظ الله امین که شادروان نور محمد تره کی اولین منشی عمومی ح.د.خ.ا را به قتل رساند. انآ و در موقع پلان سی. آی . ای امریکا تطبیق گردید و حفیظ الله امین بر مسند قدرت تکیه زد و پلان های خویشرا یکی پی دیگری میخواست عملی بسازد. ممکن سوال شود که امین هم یکی از دعوت کننده گان نیرو های اتحاد شوروی بود . چگونه میتوانست پلان سی.آی.ای را تطبیق نماید. هرگاهی که اتحاد شوروی به افغانستان داخل میشدکه شد ، آن قصوری بود که امریکا در ویتنام دیده بود و این وسیله همان حفیظ الله امین بود که از یکطرف میخواست موقف خود راحفظ و از جانبی هم پلان امریکایی تطبیق گردد. درمورد حفیظ الله امین معلومات های کافی بدسترس است و اسناد معتبر اثبات عضویت او به شبکه سی.آی.ای کاملآ هویدا و روشن است و اکنون بالای پروسه تطبیق بر نامه های سی.آی.ای که به تطبیق آن حفیظ الله امین موظف بود،اکنون آقای کرزی،اشرف غنی و تیم او موظف شده است.
نجیب الله که شخص کاملآ مغرور و خود خواه بود از یکطرف برای تطبیق پلان گرباچف که در مقابل هفتاد ملیون دالر جایزه گویا نوبل ؛ اتحاد شوروی ، جنبش کارگری ، احزاب مترقی ، جنبش های آزادی بخش ملی و مدنیت بزرگ کشورهای سوسیالیستی رافروخت، واز طرفی هم نجیب فکر میکرد که اتحاد شوروی سقوط نمی کند- رئیس جمهورافغانستان باقی میماند و حمایت شوروی از او بطور دایمی صورت خواهد گرفت.
بدین منظور بر علیه استاد خود ببرک کارمل که واقعا شخص بی بدیل در طول مبارزات آزادی خواهی دموکرات و ترقی خواه مردم و کشور چون افغانستان کم خواهد بود؛ کودتا نمود و حتی تا سرحد اینکه فرزندان ح.د.خ.ا چه خلقی و چه پرچمی –روشنفکران و مردم حق شناس افغانستان اگر با این حقیقت پی نمی برد، زنده یاد ببرک کارمل نیز مانند شادروان نور محمد تره کی از جانب اجنت نه سی. آی. ای بلکه کی. گی. بی به قتل میرسید و میگفت ببرک کارمل مریض است و به اثر مریضی اش فوت نموده است.
ببرک کارمل در همان لحظه نجات یافت ولی سردمداران سی.آی.ای با تطبیق پلان های خویش در سطح جهانی و بزرگ یعنی بوش و گرباچف همچو کشور های چون افغانستان را قبلآ معامله نموده بودند ولی نجیب الله به نهایت کوتاه فکری خویش در فکر جای و جلال و مقام طلبی غرق و هیچ نوع توجه به شرایط حاد و جاری کشور و درون حزبش نمیکرد. نخست از همه قدرت را که کاملآح.د.خ.ا آنرا اداره و قربانیان اساسی حراست وطن و انقلاب بودند بی اتوریته و صلاحیت های رهبری کننده کمیته های حزبی را بصورت عاجل به افراد بی هویت غیر حزبی که اعتماد به هیچ و آینده نداشت سپردند و از خارج و داخل کشور کسانی را گماشت که هیچ نوع مطابقت به آرمانهای ملی، دموکراتیک ووطن پرستانه نداشتند وبه ترند موجود کشور آمیزش نداشتند.
دوم اینکه افراد ملیشای را تا دندان مسلح منظم را از امکانات مادی و معیشتی محروم و هیچ نوع توجه به ان نکرد. درین موارد آنقدر فاکت های مستند وجود داردکه درکتاب اردو وسیاست توسط سترجنرال محمد نبی عظیمی ارزیابی و آنرا بر ملا ساخته است.و دیگر اینکه گویا مشی مصالحهء ملی بدون میکانیزم ریالیستیک را پیش کش نمود به نظر ما هر گاه سیاست اختیار شده موفق میگردیددر انصورت میتوانیم گفت که مطابق به شرایط جامعه بوده ولی زمانیکه دیدیم این سیاست بر روحیه و مورال جنگجویان مدافع و ارمانی تاثیرات منفی وارد مینماید و هکذا نه تنهائیکه برای معتقدات آنها توجه نمیگردد، درمقابل آنها چرا خود را قربانی نمایند.- و با وجود این هم بعد از قربانی های آنان به فامیل ها و بازمادندگان شان هیچ نوع توجه مبذول نگردیدو در قسمت اعاشه و امکانات مادی، خانه و غیره و غیره. و حتی رژیم چنان پوسیده شده بود که مامورین عالیرتبه نجیب الله به گرفتن رشوه و زر اندوزی مبادرت ورزیده بودند و هیچ نوع کنترول بر وضع استقرار نمی یافت.
نجیب الله معامله گر بود – یعنی اینکه تمام ملت را یکباره به یک دو به قمار زد و آنرا باخت اینکه در گوشه و کنار آقایان کمر بند سرخ خویشرا بر مسندتقرر میداد به همه هویدا شده بود . بلی
)کمر بند سرخ) را نجیب در زمانی ایجاد نمود که بحیث رئیس خاد مقرر گردید و یکتعداد از افراد و رفقای شخصی خویشرا چه حزبی و چه غیر حزبی را در مقامات حساس حزبی ودولتی بشکل نهایت مخفییانه و محتاطانه جابجا نمود و از جمله افراد مطمین خویشرا که گویاما صادق ترین افراد جامعه و در بین اعضاء حزب هستیم و خودش اکت های فلکس اد موندویج درژنسکیرا مینمود و همیشه به حلقهء خویش هدایت میدادکه در برابر ضد انقلاب و حتی به کسانیکه در دستگاه دولت و درون حزب جزئی ترین خطا و سر کشی مینمایند باید سر کوب و نابودگردد بخصوص آن عده کسانیکه به فرمان شخص اوگوش فرا ندهند.
این شبکهء خطر ناک در زمان های مختلف چندین قتل مرموز را انجام دادندو چندین شخص را در دستگاه دولتی ترور نمودندهر گاه به حکم وجدان خویش باندیشیم که قتل گوهری بوسیلهء همین شبکه توسط رهنوردصورت گرفت و وقتیکه شبکه افشا و تحقیقات در نهایت امر نتیجه داد عاجل نجیب الله فرمان اعدام رهنورد را صادرکرد و درظرف 12 ساعت و اعدام را بالایش تطبیق کردند. زمانیکه کارمندان امنیتی و جلادان فرمان را به رهنورد میخواند – او میخندید و میگفت که این هرگز ممکن نیست من هر چه کردم به هدایت رفیق! نجیب کردم و من حالا فهمیدم که او چقدر نامرد بوده و در زمانیکه میخواستند اعدام را بالایش تطبیق نمایند اخرین سخنش این بود : مرگ بر نجیب الله نامرد – زنده باد رفیق کارمل و به کسانیکه این فرمان را باید بالایش تطبیق مینمود به آنها گفت که یکبار مرا موقع بدهید که نجیب الله را افشآ کنم که این شخص آنقدر خطرناک و مار آستین است به او باور نکنید ! به او باور نکنید !به او باورنکنید! و مسوولین امنیتی می گریستند و می فهمیدند اگر موضوع را افشا نمائیم به سر نوشت رهنورد گرفتار میشویم.
این یک شمهء از کمیته300 مانند باند مخفی بنام ( کمربند سرخ) نجیب الله بود که هزار ها جنایت را مرتکب گردید و قصی القلب در برابر حتی رفقای خویش رحم نمیکرد . آنکه افشا میشد خودش اورا به قتل میرساند. بعد از مدت ها تلاش این باندجنایت کار آهسته آهسته یک تعداد از افراد کاملآ منفور ، تجرید شده و اشخاص بی سجیه را در درون حزب بالاکشید و تعمیل نمود تا حتی در سطح بیروی سیاسی، کمیته مرکزی ، شورای انقلابی ، در وزارت خانه ها به مقامات بالایی ارگان های دولتی و قوای مسلح جابحا نمودند و تا بتوانند به شکلی از اشکال بحیث شخص اول مملکت ارجاح گردد که شد.
مؤخذ:
1- اردو وسياست.
نويسنده: سترجنرال محمدنبي عظيمي عضو کميته مرکزي حزب دموکراتيک خلق افغانستان ومعاون وزارت دفاع جمهوری دموکراتیک خلق افغانستان.
2- مقالات دستگيرپنجشيري مؤسس وعضو بیروی سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان، در سايت وزين آريایي.
3- مجموعه اي ازمقالات نويسندگان افغاني درسايتهاي مختلف انترنيت.
ماجرای-بیرون-کشیدن-داکتر-نجیب-رییس-جمهور-افغانستان-و-کشتن-فجیعانهء-آن
***