سازمان دموکراتیک جوانان افغانستان مرا “سنگر” ساخت!(قسمت سوم)

 

 سازمان دموکراتیک جوانان افغانستان مرا “سنگر” ساخت!

 

(قسمت سوم)

 
کار در کمیته ولایتی کابل س.د.ج، مرا بیشتر با زندگی توده های زحمتکش مردم ما آشنا ساخت. با آنکه ولسوالی های، کابل فاصله زیادی از شهر نداشتند اما تفاوت زندگی میان شهروتدان شهری و روستایی را در حد غیر قابل باور میتوانستیم ببینیم و تجربه کنیم.
اکثریت قریب به اتفاق اعضای رهبری کمیته ولایتی کابل؛ جوانانی بزرگ شده در شهر بودند، که با تمدن شهری، رسالت بزرگ آگاهی دهی سیاسی جوانان روستا نشین دهکده ها…را متقبل شده بودند.
رفیق شهاب الدین سرمند یکی از پیشکسوتان س.د.ج.ا ، رفیق انجنیر قادر مسوول تشکیلات، رفیق وحید کشتمند( بعدن نورسنگر)، مسوول آموزش سیاسی و توده یی، رفیق سامعه اخلاص ( بعدن سامعه عطا)،مسوول شعبه دختران، نور سنگر (بعدن شاه ولی) مسوول شعبه نظارت ــ کنترول ومالی،رفیق جانعلی(بعدن نصیر ولی) مسوول پیش آهنگان و رفیق خان آقا نجر (بعدن ممتار) مسوول شعبه بریگاد های نظم اجتماعی و رفیق احمدشاه راستا منشی کمیته ولسوالی بگرامی…بطور جمعی امور کمیته ولایتی کابل س.د.ج.ا را رهبری می کردند.
هنوز در کمیته ولایتی کابل درست جا خوش نکرده بودم که برای مدتی بنمایندگی از آن کمیته، در اولین گروپ بزرگ بریگاد های نظم اجتماعی به رهبری رفیق نظر برهان ، جهت تامین امنیت و فعال ساختن دوباره معدن ذغال سنگ کرکر به پلخمری رفتم.
در بازگشت به اساس مصوبه کمیته ولایتی کابل س.دج.ا برای ایجاد کمیته ولسوالی جوانان چهار آسیاب توظیف گردیدم.
رفتن من به چهار اسیاب همزمان با تعطیلی های زمستانی مدارس بود که تقریبن میتوان گفت کارم را به صفر ضرب میزد. چون در آن زمان که امنیت بی نهایت خراب شده بود و دو مدرسه مهم ( لیسه ذکور چهار اسیاب و لیسه نسوان چهار اسیاب)، نیز کاملن مسدود بود.
رفیق زنده یا عباد الله فهیم منشی حزبی کمیته حزبی ولسوالی باگرمی از من استقبال کرد و وعده هرنوع همکاری را داد.
از رفیق فهیم تقاضا نمودم تا یکی از جوانان با سواد حزبی را وظیفه بدهد تا در ایجاد هسته سازمان جوانان با من همکاری کند.
رفیق فهیم؛ رفیق میراحمد ( معلم)،را که با او از لیسه سپین کلی شناخت داشتم معرفی کرد.
با رفیق میراحمد یکجا به کاغوش های سربازان پولیس( څارندوی) که تعداد شان در مرکز ولسوالی چندان زیاد هم نبود، در تماس شدم و کار جلب و جذب را آغاز کردیم…اولین کسی که به سازمان پیوست رفیق نصرالله نام نداشت که خطاط زیبا نویسی بود و همکاری نمود تا اولین جریده دیواری را در معرفی سازمان جوان افغانستان، ایجاد کنیم.
رفیق طاهره مدیره لیسه نسوان که همه روزه به دفترش می آمد، دومین عضو سازمان شد که به اشتراک آن سه رفیق اولین هسته سازمان را گذاشتیم.
رفیق نصرالله یک سازمان گروپی را در لیسه ذکور چهاراسیاب ساخت، رفیق امیر محمد در کندک څارندوی و رفیق طاهره هم در لیسه نسوان و بدینترتیب در مدت ده روز کمیته ولسوالی جوانان چهار آسیاب در سه محل و یک سازمان مخفی؛ ساخته شد.
در ماه جدی 1359 خورشیدی، در ترکیب دومین حلقه کادر ها و فعالین س.دج.ا که متشکل از مسوولین بخش های مرکز و ولایتی آموزشی سیاسی و توده یی بود، به سرپرستی رفیق اسلم و معاونیت زنده یاد حنیف بکتاش، جهت آشنایی با تجارب تاریخی کمسمول به مکتب عالی کمسمول (مسکو) رفتیم. (گروپ اول مسوولین بخش تشکیلات بود که پیش از ما بریاست رفیق مزدک رفته بودند).
اعتراف می کنم که نه در اتحاد شوروی و نه در کابل حتا یکبار هم رفقا ( خلیل وداد، ناصر شوکت، انور صفدری و شهاب الدین سرمند و اساتید مکتب عالی کمسمول)، به من نگفته اند که سازمان ما، توسط شوروی ها ساخته شده و ما نوکران آنان استیم.
هم در کابل و هم در شوروی سابق، من سازمان دموکراتیک جوانان افغانستان را یک سازمان وطن پرست و انسان دوست و باورمند به آزادی و دموکراسی شناخته بودم و تا حال می شناسم.
البته جای انکار نیست، که کسانی هم در سازمان ما بودند که ناف شان با ناف شوروی ها گره خورده بود و زیر سایه آنان به عالیترین مقامات حزبی، دولتی و سازمانی رسیدند که امروز شور بختانه همون ها اند که شوروی ستیز و سوسیالیسم دشمن شده اند و یا به آن تظاهر می کنند.
در بازگشت از مسکو، مسوولیت شعبه آموزش سیاسی و توده یی کمیته ولایتی کابل س.دج.ا به من سپرده شد که تا زمان استعفایم در همان بخش ماندم
در بهار سال 1361 خورشیدی رفیق شهاب الدین سرمند بجای رفیق صدری، امر زون مرکز شدند و رفیق یارمحمد آراشید بجای شان عز تقرر یافت.
رفیق یار محمد با انرژی بیشتر و ابتکارات متواتر کار را در کمیته ولایتی آغاز کرد، که نسبت عدم شناخت شان از زندگی و امکانات موجود در ولسوالی ها؛ بعضن با موانع متعدد رو برو می شدند. کمتر به دیدگاه های دیگران توجه می کردند و بیشتر دوست داشتند تا با صدور دساتیر خشک و غیر عملی موقعیت خودشان را استحکام ببخشند.
و این شیوه کار برای من چاره یی ،جز آنکه شرفتمندانه استعفا بدهم و کنار بروم، انتخاب دومی را نگذاشت.
دومین مرحله همکاری مستقیم من با س.دج.ا بر می گردد به پاییز سال 1363 خورشیدی. (البته من در هر جایی که کار کرده ام غیر مستقیم، پیوندم را با سازمان، به شکلی از اشکال ،حفظ کرده بودم).
اولین چیزی را که از س.د.ج.ا یاد گرفته بودم؛ پابندی به اصول و پرنسیپ های سیاسی بود که هرگز در زندگیم، آن ها را در هیچ شرایطی معامله نکردم و تا حال هم نمی کنم و این مشخصه سبب شده که همیشه خار چشم معامله گران باشم. و تلخ ترین روزگار را بگذرانم.معامله گران گاهی بر من اتهام مائویستی زدند، گاهی مرا ستمی و گاهی هم شورای نظاری و گاهی هم انتی سویتیست… نامیدند. اما من از راهی که انتخاب کرده بودم بر نگشتم و هرگز هم بر نمی گردم.
در آن سال؛ برای سومین بار مجازات شدم و به اساس یک دسیسه از قبل ریخته شده در خدمات اطلاعات دولتی ، در زیر پوشش ستر سرحدات تصمیم گرفتند تا مرا به یکی از مرز های کشور اعزام کنند.
این دسیسه توسط رفیق اکبر نورستانی مدیر عمومی قسم دوم ریاست کادر و پرسونل افشا شد و رفیق سرمند عزیز، که در آن زمان مدیر عمومی جوانان «خاد» بود؛ خنثا گردید.
رفیق سرمند موضوع را به جنرال محفوظ رییس سیاسی انتقال داد و وسیله گردید تا خودم با ایشان مستقیم صحبت کنم.
جنرال محفوظ بعد از شنیدن حرف هایم با ریاست کادر و پرسونل تماس گرفت و پرونده مرا نزد خودش خواست.
چند روز بعد رفیق سرمند مرا به آمریت سیاسی ریاست حوزه اول امنیت دولتی معرفی کرد و دو باره بصفت مربی جوانان، به کار سازمانی برگشتم.
مدیر جوانان ریاست حوزه اول امنیت دولتی، رفیق محمد یاسین امیری، مرا بصفت مربی جوانان مدیریت عمومی پنج ( انحلال بادیتیزم و شاهراه) توظیف کرد. کار نهایت دشوار که هر لحظه آن مرگ در انتظار بود، اما بی نهایت دلچسپ و برای من مناسب ترین موقعیت.چون با محیط آشنا بودم و زبان مردم روستا را خوبتر می فهمیدم…
رفیق یاسین با آنکه سابقه کاری در س.د.ج.ا نداشت، اما انسانی بود، پر تحرک و علاقمند کار در بین جوانان. بیشتر به مشوره های من گوش میداد و در برابر هیچ دیدگاه من، نه؛ نمی گفت…
برنامه استقبال از دهمین فیستوال جوانان جهان که در مسکو برگذار شد، در سطح ریاست حوزه اول به من سپرده شد و این رویداد؛ سبب شد تا رهبری سیاسی و اداری آن ریاست با من آشنا شوند و زمینه بیشتر کار را برایم مساعد سازند.بعد از ختم محفل، مرا به آمریت سیاسی خواستند و در کنار رفیق یاسین امیری اجازه دادند تا در کار سازماندهی جوانان آن ریاست آزادانه عمل کنم.
رفیق یاسین امیری مدیر جوانان ، رفیق زنده یاد جلال رزمنده رئیس، رفیق محراب هادی آمر سیاسی ، رفیق سید جعفر معاون شهری ، رفیق ببرک معاون انحلال ناندیتیزم ریاست حوزه اول خدمات اطلاعات دولتی بمثابه قویترین حمایت کنندگان من ، در کنارم ایستادند و بار دگر دوران پویایی کارم در س.د.ج.ا آغاز شد.
مدیریت جوانان ریاست حوزه اول خاد، قویترین سازمان در زمان خودش بود، 41 سازمان اولیه( با بیش از هشتصد عضو) و 18 لیسه و ابتدائیه و متوسطه را در شهر کابل به قیمومیت خود داشت، یک عضو کمیته مرکزی، یک عضو کمیته شهری و یک عضو کمیته ولایتی کابل س.دج.ا از امتیازاتش شمرده می شد.
بزرگترین اتاق افتخارات خدمات اطلاعات دولتی را ساخت که در آن انواع اسلحه گرفته شده از اشرار، یاداواره های از دستآود های امنیتی، یادنامه های مصور از از جان باختگان ریاست ، گوشه های از کار و فعالیت های گوناگون اجتماعی و نظایر آنها که سطح کشور نظیر نداشت.
بیشترین نوباوگان یتیم را به پرورشگاه وطن و انترنات های اتحاد شوروی، بیشترین کاروان های تبلیغاتی را به بکمک کمیته شهری کابل که در آن زمان رفیق ابراهیم در راس آن بود و بیشترین یادنامه های شهدا و پوستر های تبلیغاتی را … در سطح خدمات اطلاعات دولتی، در جمله دستآرد های خود رقم زده بود و درفش افتخار کمیته مرکزی س.دج.ا را همه ساله کسب میکرد.
سال های 63 و 64 خورشیدی در حافظه تاریخ افغانستان ماندگار است. چون در آن سال ها شورای کبیر مردم افغانستان(لویه جرگه)، (جرگه اقوام و قبایل) ، (انتخابات ارگان های محلی قدرت دولتی ) و بتاسی از فیصله های تاریخ ساز پلینوم شانزدهم کمیته مرکزی ح.د.خ.ا و در روشنایی تیزس های ده گانه زنده یاد ببرک کارمل منشی عمومی کمیته مرکزی حزب دموکراتیک حلق افغانستان و رییس شورای انقلابی ج.د.ا مرحله تغیر کیفی و بنیادی بسوی دموکراتیزه ساختن جامعه استبداد زده افغانستان آغاز شده بود و سیاست مصالحه ملی، آغاز خروج عساکر شوروی و تدوین مسوده جدید قانون اساسی …در صدر کار ها قرار داشت.
مدیریت جوانان ریاست حوزه اول خدمات اطلاعات دولتی در روشنایی آن فیصله ها و رویداد های بزرگ زمان ما، بیشتر و پویاتر از دیگران در صحنه حضور داشتند و به این باور رسیده بودند که پیروزی از آن ملت و مردم ماست!
کودتای ویرانگر 14 ثور 1365 خورشیدی همه امید ها و آرزو های شریفانه چندین نسل آزادی خواهان میهن ما را به حراج گذاشت و دوران عقبگرد تاریخی آغاز گردید.
تضاد های ملی در حلقه رهبری کننده کودتاچیان تشدید گردید و افغانستان بار دگر قربانی سازش های پُشت پرده ابر قدرت ها شد.
از وحدت حربی فقط نامی باقی ماند و به اشاره سردمداران مسکو به تدریج بسوی انحلال و فروپاشی رفت.
در همان شرایط بحران آفرین رفیق امیری جهت تحصیل به اتحاد شوروی اعزام شد و من جانشین ایشان نصب شدم.
رهبری بعد از کودتا، ریاست حوزه اول را نیز دچار بدبختی های عظیم ساخت، رفیق جلال رزمنده، جایش را به جنرال باقی، محراب هادی جایش را به کبیر لغمانی سپرد و همه رهبری ریاست تغیر نمود.
بعد از تدویر دومین کنفرانس سراسری… حمله بر سازمان هم آغاز گردید.
آقای کبیر که ظاهرن با من میانه خوب داشت و او را از زمان معاونیت اش در مدیریت عمومی جوانان (در زمان تصدی رفیق سرمند) می شناختم، مرا نزد خود خواست و شرافتمندانه گفت”
سه امتیاز ریاست ما ( یک عضو کمیته مرکزی، یک عضو کمیته شهری و یک عضو کمیته ولایتی کابل س.د.ج.ا) بخاطر خودت معلق مانده است؛ چون رفیق فرید مزدک با موجودیت تو در اینجا موافق نیست…
من هم بدون هیچگونه استدلالی پیشنهاد کردم تا شخص مورد نظر خود شان را بیاورند و این مشکل را حل کنند.
کاندید ایشان که بزودی آمد و مدیر من شد، رفیق مسعود مهدی بود.
من با مسعود مدتی همکاری کردم تا با محیط آشنا شد و بعد آقای کبیر زیر عنوان اینکه من به ادامه کار در آن ریاست علاقه یی ندارم، مرا بریاست امور سیاسی معرفی کرد و عملن زندگی سازمانی من پایان یافت.
اما چرا من این مثنوی هفتاد و دو من را نوشتم؟
آنانی که خاطره های تلخ و شیرین شان را از شوروی ها می نویسند و به این نتیجه رسیده اند که حزب و سازمان ما را آن ها ساختند و رهبری کردند و بلاخره به نابودی کشاندند؛ حق دارند تا بنویسند. چون من هرگز مشاوری نداشته ام و هیچ خاطره یی هم از آنان ندارم و سازمان دموکراتیک جوانان افغانستان و حزب دموکراتیک خلق افغانستان ؛ را چنانی که شناختم و می شناسم و همه جوانی خود را در پای آرمان های انسانی آن وقف کردم و به گذشته خود میبالم ؛ نتوانستم با سکوت بگذارم و بگذرم.
بگذار یاوه سریان هر چه دوست دارند بگویند و جار بزنند اما من کسی استم که :
سازمان دموکراتیک جوانان افغانستان مرا “سنگر” ساخت!