تهیه وترتیب داکتر جیلانی گلشنیار
سخنرﺍﻧﯽ ﻓﺮﯾﺪﺭﯾﺶ ﺍﻧﮕﻠﺲ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﮔﻮﺭ ﻣﺎﺭﻛﺲ
ﮔﻮﺭﺳﺘﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﮔﯿﺖ، ﻟﻨﺪﻥ ، ١٧ ﻣﺎﺭﭺ
بشر پيش از آن که بتواند به سياست، دانش، هنر، دين و جز اين ها بپردازد، بايد بخورد، بياشامد، سرپناه و پوشاک و غيره داشته باشد.
١٤ مارﭺ، يک ربع به ساعت ٣ بعدازظهر، بزرگترين انديشمند روزگار ما از انديشيدن باز ايستاد. فقط دو دقيقه او را تنها گذاشته بوديم، همينکه به اتاق آمديم، ديديم که آرام روى صندلى خوابيده است – اما اين بار براى هميشه. مرگ اين مرد چنان ضايعهاى براى پرولتارياى رزمنده اروپا و امريکا و براى تاريخ علوم است که ابعادش غير قابل اندازهگيرى است. جاى خالىاى که با رفتن اين روح پُر عظمت به وجود آمده است به زودى زود همه جا احساس خواهد شد.
همانطور داروين به قانون تکامل جهان ارگانيک و موجودات زنده پى بُرد، مارکس هم قانون تکامل تاريخ بشر را کشف کرد؛ اين حقيقت ساده را که تا قبل از او در زير کوهى از ايدئولوژى پنهان شده بود، اين حقيقت که بشر پيش از آن که بتواند به سياست، دانش، هنر، دين و جز اين ها بپردازد، بايد بخورد، بياشامد، سرپناه و پوشاک و غيره داشته باشد؛ اين که بنابراين توليد وسايل مبرم مادى، و نتيجتاً ميزان رشد اقتصادى کسب شده توسط هر مردم معيّن يا در هر دوره معيّن، آن زيربنايى را تشکيل ميدهد که بر روى آن، دولت، مفاهيم حقوقى، هنر و حتى نظرات آن مردم در مورد مذهب تکامل پيدا کردهاند… و در پرتو اين نور است که بنابراين بايد همه اينها را تبيين کرد، نه برعکس، آنچنان تا حال شده است.
اما اين همهاش نيست. مارکس قانون ويژه حرکت ناظر بر شيوه توليد سرمايهدارى عصر حاضر و آن جامعه بورژوايى که زاده اين شيوه توليد است را هم کشف کرد. کشف ارزش اضافه، ناگهان مسألهاى را روشن کرد که هم اقتصاددانان بورژوا و هم منتقدين سوسياليستى که در صدد حلش بودند در تمام بررسىهاى قبلى، در تاريکى کورمالىاش ميکردند.
دو کشف اين چنينى براى يک عمر کافى است. خوشبخت آن که نائل آمدن به حتى يکى از اين کشفيات نصيبش شود. اما در هر زمينهاى که مارکس به تحقيق پرداخت – و او در زمينههاى بسيار متعددى تحقيق کرد، که هيچکدامشان سطحى نبودند – در همه زمينهها، حتى در رياضيات، به کشفيات مستقلى نائل شد.
چنين بود اين مَردِ دانش. اما اين هنوز حتى نيمى از وصف او نيست. دانش براى مارکس نيرويى بلحاظ تاريخى پويا و انقلابى بود. گرچه براى او هر کشف جديد در اين يا آن عرصه از دانش تئوريک که شايد هنوز هم کاربُردهايش بتمامى قابل تصور نبود خشنودى فراوانى بهمراه داشت، وقتى کشفيات تأثيرى فورى و انقلابى بر صنايع، و بر تکامل تاريخى در کل ميگذاشتند، شعفى از نوعى کاملا متفاوت احساس ميکرد. بعنوان مثال، او از نزديک پيشرفت ها و اکتشافات حاصله در زمينه الکتريسيته را دنبال ميکرد و در اين اواخر بخصوص کارهاى مارسل دپره[١] را.
براى اين که مارکس بيش از هر چيز ديگر يک انقلابى بود. مأموريت واقعيش در زندگى اين بود که از هر طريق به سرنگون کردن جامعه سرمايهدارى و نهادهاى دولتى مخلوقش مدد برساند، به آزادى و رهايى پرولتاريا کمک برساند، که او خود اولين بانى وقوفش بر وضعيت و نيازهايش، و آگاهيش بر شرايط رهاييش بود. مبارزه خوى او بود. با چنان شور، با چنان سرسختى و با چنان کاميابى مبارزه کرد، که کمتر کسى با او رقابت ميکند.
کار او در اولين “روزنامه جديد راين” در سال ١٨٤٢، روزنامه “به پيش” پاريس در ١٨٤٤، “روزنامه آلمانى بروکسل” در ١٨٤٧، “روزنامه جديد راين” در ١٨٤٨- ١٨٤٩ و به علاوه جزوههاى ميليتانت بيشمار، کار در سازمانهاى پاريس، بروکسل و لندن، و بالأخره تاجى بر سر همه اينها، تشکيل انجمن بينالمللى کارگران – اين خود براستى دستاوردى بود که بنيانگذارش ميتواند بحق بر آن ببالد حتى اگر هيچ کار ديگرى نکرده باشد.
و در نتيجه، مارکس بلحاظ مورد نفرت و تهمت و لجنپراکنى بودن سرآمد زمانه خودش بود.
حکومتها – هم مطلقه و هم جمهورى – او را از ممالک خود تبعيد کردند. بورژواها – چه محافظه کار و چه اولترا-دمکرات – در بدنام کردن و لجنپراکنى به او گوى سبقت از هم ربودند.
همه اينها را او همچون تارعنکبوت کنار ميزد، ناديده ميگرفت، و تنها زمانى پاسخ ميداد که ضرورتى فوقالعاده مجبورش ميکرد. و او مُرد در حالى که ميليونها کارگر انقلابى همرزمش – از معادن سيبرى تا کاليفرنيا، در همه بخشهاى اروپا و امريکا، از صميم قلب دوستش دارند، خالصانه به او احترام ميگذارند و در فقدانش سوگوارند — و گرچه شايد مخالفان او بسيار بودند، اما من به جرأت ادعا ميکنم که بعيد است حتى يک دشمن شخصى داشته باشد.
نام او قرنها دوام خواهد آورد، و کارش هم چنين خواهد بود.