سلیمان لایق از “دره دون هندوستان” تا “کابل”!
ن.سنگر
تکاپوی ماجراجویانه، اتهام وارد کردن های بیشرمانه و ایجاد غوغاگری های عوامفریبانه … ، فرزند نا خلف آقای غلام مجدد “سلیمان نا “لایق”؛ (غرزی ” نا ” لایق)، برخلاف آرزومندی و خواستم، وادارم ساخت تا سطری چند بپاسخ ایشان بنویسم و گمان می کنم اکنون لازم باشد تا قبل از همه نگاهی بیندازم بر پیشینه ننگین خانوادگی او و انجام وظايف و ماموریتی که از جانب دستگاه “انتلجنت سرویس انگلستان” برای اجداد و پدربزرگ ایشان سپرده شده بود و تا اکنون نسل اندر نسل ادامه می یابد.
برای نگارش حقايق مستند و غير قابل انکار، باید تاریخ را ورق زد:
بعد از درگذشت وزیر فتح خان(تاج بخش)، برادرش امیر دوست محمد خان خود را( در سال 1834 ميلادی ) امیر اعلان کرد و بساط خانواده سدوزایی ها را برچید ” نه اين که قلمرو کوچک خود را بين پسران خويش تقسيم نمود، بلکه قشون کابل را هم دسته ، دسته بين پسران بزرگ خود بخش نمود. امير فقط يک نفر دبير بنام ميرزا عبدالسمع خان داشت که تمام امور حکومت را اداره مینمود وبس ، ديگر هرچه بود شهزاده و فيودال بود.
( افغانستان در مسير تاريخ تأليف مير غلام محمد غبار ـ جلد اول صفحه 518 )
انگلیسها که در حالت انتظار بروز يک بهانه، در کمین نشسته بودند. آنها زیر نام برگرداندن امارت به خانواده ابدالی ها، شجاع الملک فراری را پیش انداخته و به میهن مان حمله نظامی را آغاز نمودند و با لشکر 35 هزار نفری بدون روبرو شدن با مقاومت جدی تا کابل رسیدند و امارت امیردوست محمد خان را ساقط کرده، خودش را اسیر نموده به هندوستان فرستادند و شجاع الملک(شاه شجاع درانی) را حاکم بر کابل ساختند.
هنوز آب از گلوی اشغالگران نگذشته بود، که مقاومت در شمال آغاز گرديد و مبارزين ملی به زعامت وزیر محمداکبر خان بسوی کابل مارش کردند. مکناتن در جریان مذاکره بقتل رسید و آن لشکر مغرور هم در حالی که شکست خورده بجانب هند بریتانوی در حال فرار بودند، به کمین مقاومتگران ملی افتيدند و به استثنای داکتر برایدن نیمه جان، باقی همه تار و مار گرديدند و انگلیس ها مجبور شدند تا امیردوست محمد خان را برگردانند.
انگلیس ها از این شکست غیر منتظره آموختند که مردم افغانستان حاکميت بيگانه را نمی پذيرند. بنابران در صدد آن شدند تابا استفاده سوء از معتقدات دينی و مذهبی شان، که به آن سخت پابند هستند؛ فقط می توان از دين و مذهب، دربرابر غرور ملی و ميهن پرستی آنان سود جست و استفاده ی ابزاری کرد.
ازاين رو آنان بدين فکر شدند تا در برنامه های آینده شان اين موضوع رابه یاد داشته باشند.
بعد از وفات امیردوست محمد خان پسرش امیر شیرعلی خان بر اریکه قدرت تکیه زد و اصلاحات قابل ملاحظه را در صدر وظایف امارتش قرارداد و اولین جنبش روشنفکری را به دور جریده “شمس النهار” بوجود آورد و عمو ها و عمو زاده هایش را رو در رو با یک چالش بزرگ کشيد.
انگلیس ها بار دگر شوق حمله و اشغال افغانستان را در سر پروارنیده به قندهار حمله کردند و در جنگ “میوند” پوزه شان بخاک مالیده شد و فرزند بزرگ امیر شیرعلی خان (سردار محمد ایوب خان) آنان را مجبور به عقب نشینی نمود؛ اما مقاومت عمو ها و عمو زاده ها بیشتر شده و انگلیس ها را جرار ساخت تا پیشروی شان را بسوی کابل از استقامت شرق آغاز کنند. امیر بسوی شمال عقب نشینی کرد و در مسیر راه که منتظر کمک های روسیه تزاری بود، بدرود حیات گفت و سردار محمد یعقوب خان جانشین وی گرديد . اونيز نتوانست کاری را از پیش ببرد و مجبور به تسلیم شدن گرديد و با ذلت و خواری مجبور ساخته شد تا معاهده معروف “گندمک” را امضاء نمايد و خود در اسارات انگليسها قرار دهد.
امیر عبدالرحمان پسر امیر محمد افضل خان که در بند امیر بخارا بود، بشکل مرموزی از آنجا فرار کرده و خود را به نزدیکی های کابل رسانيد و انگلیس ها او را به امارت کابل گماريدند.
در چنين حالت و دوره ی حساس، از “دره دون هندوستان” خانواده مجددی ها را که در مدرسه مذهبی دیو بندی ( زیر نظر انگلیس ها) آموزش دیده بودند؛ به افغانستان انتقال داده ، در کنار او قرار دادند.
امیرعبدالرحمان خان اعضای این خانواده را در نقاط مختلف افغانستان جابجا کرد ، که خانواده جناب لایق در شمال کشور، در قندوز (کهن دژ)، لنگر انداخته و وظیفه صدور حکم تکفیر هر مبارز و نیروی مقاومت ملی در مقابل حکام دست نشانده را عهده دار گرديد.
امیر عبدالرحمان به بهانه سرکوب جنبش پسر کاکایش (غلام اسحاق خان فرزند امیر محمد اعظم خان) تمام نیرو های ضد انگلیسی را تار و مار کرده و اولین گروه های پشتون تبار را در سراسر شمال مستقر ساخته و سنگپایه خصومت و برتری جويی قومی را جبراً و قهراً بر آنان تحمیل نمود.
در سال 1919 ترسایی يکی از اعضای فعال جنبش مشروطيت دوم ، امیر حبیب الله را بقتل رسانید و امان الله به جانشینی او برگزيده شد. امیر امان الله اصلاحات عمیق را در عرصه های اجتماعی ، اقتصادی و سیاسی در پيش گرفت و استقلال افغانستان را اعلام نمود و در یک جنگ پيروزمندانه انگلیس ها را مجبور ساخت تا موجودیت اولین کشور آزاد را در قلب آسیا بپذیرند.
او به تدریج دست حضرات را از امور کشور کوتاه کرده و اساس یک دولت مدرن را پایه گذاری نمود.اما برخی سیاست های هیجانی و شتاب زده ی او زمینه ساز تبليغات دشمنان داخلی و خارجی گرديده ، انگلیس ها با استفاده ی سوء از دين و مذهب بوسیله همان حضرات دست نشانده و چند تن ملاهای دين فروش اسلام نما، آتش جنگ و بغاوت را مشتعل ساخته نهضت مشروطيت دوم و ريفورم های دوره ی امانی را ضد دين اسلام تبليغ و مردم را به مقاومت دربرابر نهضت امانی قرارداده در سراسر کشور شورش را برپا نمودند:
حضرت نورالمشايخ که از افغانستان اخراج شده و در بمبی هند می زيست و طبق درخواست حکومت امانيه از توطن در نزديک سرحدات افغانستان ممنوع بود، با آمدن محمد نادرخان به پکتيا ، وی بعد از گرفتن اجازه مراجعت از وای سرای هند، با خانواده خود وارد افغانستان و ولايت پکتيا گرديد….
نورالمشايخ در پکتيا با چند هزار مريد مسلح خود، در عوض حمله به کابل ، امر مارش در غزنی عليه امان الله خان را می داد… اما بمجردی که امان الله خان از قندهار به استقامت کابل مارش نمود، برای آنکه تنها کابل بدست او نيفتد ، محمد نادرخان به عجله از پکتيا در لوگر افتاد تا پيشتر از امان الله خان کابل را بگيرد؛ ولی قبل از آنکه اين پروگرام احتياطی عملی شود، قوۀ اعزامی نور المشايخ ( سليمان خيل ها ) در غزنه بر روی امان الله خان افتاده به دستياری سبوتاژ کنندگان داخل دربار و اردوی شاه، قوای شاه را پراگنده و خودش را به عقب نشينی مجبور ساختند.
(افغانستان درمسير تاريخ ج 1 ص 832 ـ ج 2 صص 6 ـ 5 )
امان الله در برابر این شورش ها مقاومت نتوانسته ، نخست کابل و سپس قندهار ترک گفت.
بلی ! حضرات مجددی در ابتدای توطئه و آغاز برنامه ی انگليس ها، دستار امارت را به سر حبیب الله کلکانی گذاشتند و او را لقب خادم دین رسول الله دادند و بر تخت سلطنت نشاندند؛ در حالی که برنامه شان چیزی ديگری بود ،که بزودی افشا گردید و در چهره خانواده نادر شاه برملا شد.
انگلیس ها با این ترفند زیرکانه از یکطرف نماینده و جاسوس معلوم الحال خود محمد نادر را، به پادشاهی رسانيدند و از سوی ديگر زمینه سرکوب دشمنان اصلی خود را که همانا همیشه از شمال کشور سر بلند می کرد به بهانه نابودی جنبش حبیب الله کلکانی، زمینه سازی نمودند.
نادر شاه به حمایت انگلیس ها کابل را فتح کرد و امیر حبیب الله کلکانی را با نیرنگ به دام انداخته و یکجا با یارانش تیر باران نمود وبقصد انتقام کشی از مردم با شهامت شمالی برآمد . شاه جلاد و برادران خونخوارش چنان آتشی را در شمال افروختند که تا امروز شعله های آن خاموش نشده است. گرچه نادر شاه بعد از 4 سال بدست فرزند قهرمان میهن مان زنده یاد عبدالخالق به جزای اعمالش رسید؛ اما خانواده جبار او همچنان در حاکمیت باقی ماند.
در اين حال بار دگر خانواده مجددی ها سر بلند کردند و در کنار محمد هاشم خان و برادرش شاه محمود خان و گل محمد خان مهمند …اعمال شنیع و جابرانه آنان را پوشش مذهبی دادند و نیروهای مقاومت را یاغی و باغی خوانده و حکم شرعی سرکوب آنان را ده به ده ، قریه به قریه، شهرستان به شهرستان… ، تحت عنوان فتوای علمای دين، صادر نمودند.
ظهور نازیسم در آلمان بزودی یک پدیده فرا ملی شد و تا افغانستان ره گشایيد و عده یی از درباریان شیفته آن شدند. محمد هاشم کاکای شاه و صدراعظم مقتدر روزگارش پدر لایق را بکابل خواسته و پیش نماز صدارت تعیين و بدینوسیله تلاش نمود تا در گرایش به آلمان نازی ، همکاران قبلی انگلیسی خود را زیر نظر داشته و مترصد تغیيرات جهانی باشد.
غلام مجدد (سلیمان لایق) که دوران نوجوانی خود را می گذشتاند و شیادی و نوکر صفتی و مکاره گی را از پدر آموخته بود، توانست به مدرسه راه یابد و با جوانان هم سن و سال خویش محشور گردد و مانند پدر وظيفه ی خود را در شیطنت بسر رساند.
افغانستان آن روزگار آبستن جنبش های نوین انقلابی بود، جوانان بیدار، اتحادیه دانشجویان و مراکز مطالعه در موسسات آموزشی بصورت پنهانی عرض وجود کرده بودند و لایق هم ماهرانه شامل اين حلقات شد.
حکومت افغانستان که با تظاهر به دموکراسی، برای جوانان اجازه داده بود تا اتحادیه های روشنگرانه خود را یجاد کنند، به هراس افتاده و همه آن جنبش ها را سر کوب و رهبران آنان را زندانی ساخت. زنده یاد ببرک کارمل در زندان با زنده نام میراکبر خیبر آشنايی و دوستی پيدا کرد و هر دو در زندان با استفاده از کتب و سایر آثار اندیشمندان ، با جامعه شناسی علمی آشنا شدند و عمیقاً درد های بیکران مردم را لمس و درک کردند و تصمیم گرفتند که با آزاد شدن از زندان، اولین سازمان “چپ دموکراتیک” را در کشور هسته گذاری کنند. زمانی که استاد خیبر از زندان رها گرديد ، تمام اعضای خانواده او توسط رژیم از بين برده شده بود.
سلیمان لایق که توسط زنده یاد ببرک کارمل با استاد میراکبر خیبر آشنا شده بود؛ خواهر خود را به زنی او میدهد و بدینوسیله خود را به آن دو شخصیت بزرگ و کم نظیر تاریخ معاصر کشورمان نزدیک میسازد؛ در حالی که نطفه های شیطنت در درون سیاهش پرورش و رشد يافته بود، بعد از تاسیس جمعیت دموکراتیک خلق(بعد ها حزب دموکراتیک خلق افغانستان)، لایق یکی از مهره های اصلی کادر رهبری شد و با چاپلوسی و حیله گری ها، خود را مقرب رفقاء کارمل و خیبر ساخت؛ اما استاد خیبر پیشتر از رفیق کارمل شخصیت مکار او را شناسایی نموده و بار ها به رفیق کارمل از سستی عقیده و ایمان او سخن می گفت؛ مگر رفیق کارمل با این اندیشه که انسانها تغيیر پذیر اند و او هم آهسته، آهسته خودش را اصلاح خواهد کرد، چندان اين مسأله را جدی نگرفت. نخستین اختلاف میان زنده نام ببرک کارمل و همرزم دیرینش استاد میراکبر خیبر زمانی علنی گرديد که استاد خیبر کاندید شدن سلیمان لایق را به مدیریت مسئول جریده “پرچم” رد نمود؛ اما رفیق کارمل بخاطر جایگاه ادبی و فرهنگی او، نامبرده را شایسته آن مقام دانست. سلیمان لایق این حرکت اصولی استاد خیبر را هرگز فراموش نکرد و منتظر انتقام گرفتن ماند.
در سرطان سال 1352 ، هنگامی که محمد ظاهر شاه توسط شوهر خواهر و پسر کاکایش محمد داوود خلع قدرت گرديد و حزب بار دگر پس از انحراف داوود به سمت راست و مسير ارتجاعی، مجبور اً به مبارزات پنهانی رو اورد.
آنگاهی که شرایط بسود دکتاتوری فردی محمد داوود انکشاف می يافت؛ ضرورت وحدت مجدد جناح های حزب ( پرچم و خلق )، در صدر وظایف جنبش انقلابی کشور قرار گرفت. در این جاست که لایق پرده از رخ بر میدارد و با باند حفیظ الله امین نزدیکتر می گردد. او در پرده پوشی از قتل های زنجیره یی باند امین نه تنها خاموشی اختیار می کند، بلکه در هم آهنگی با امین پلان ترور زنده یاد ببرک کارمل و استاد میراکبر خیبر را نیز ممد واقع می شود که از بخت بد آن باند بدنام، بجای زنده یاد ببرک کارمل، همسایه او که شباهت خیلی زیاد با ایشان داشت( محمد انعام گران پیلوت) ترور می شود؛ اما برعکس در ترور میراکبر خیبر موفقيت بدست میآورند.
استاد خیبر را عبد القدوس غوربندی، دوست و رفیق و شفیق لایق ، از خانه اش بیرون کرده ، به شکارگاه امین می برد و تروریست ها موفقانه پلان ترور او را عملی میسازند.
بعد از رویداد هفت ثور 1357 خورشیدی، لایق علنی و اشکار در کنار امین قرار گرفت و در همسويی و همکاری با غوربندی و بارق شفيعی ، رهبری پرچمداران حزب را به نفع باند امین در اقلیت قرار میدهند و در تمام تصمیم گیری های ویرانگرانه و میهن سوزانه آن باند کثیف در کنار آنان باقی میمانند.
لايق در مقابله با نظریات زنده یاد ببرک کارمل ، به کُشتن محمد داوود و خانواده اش رأی مثبت میدهد؛ زیرا مطابق نوشتۀ دستگیر پنجشیری طراح اصلی قتل داوود لایق بود . دلیل هم روشن است؛ زيرا داوود چیز های را میدانست که افشایش برای برخی ها بشمول لایق خطرناک و رسوایی آور بود. بدون تردید اودر همه اعمال سرکوبگرانه بشمول کشتن بیش از 2500 پرچمدار حزب بدست دژخیمان باند امین همکاری همه جانبه داشت.
زنده یاد ببرک کارمل ، بعد از سرنگونی باند امين معلوم نيست که چرا سليمان لايق را مورد عفو قرار داد و زمینه اعاده ی شخصیت و حیثیت همیشه از دست رفته ی او را برایش مساعد ساخت. اما آنچه مشخص است رابطه او با شاگرد وفادارش مرحوم داکتر نجیب الله است که بتدریج وزارت اقوام و قبایل را تصاحب و مرحله به مرحله اهداف تخریبی خود را جامه عمل می پوشاند.
دیری نگذشت که باند منفور گورباچوف سکان رهبری را در اتحاد شوروی و حزب کمونیست آنجا، بدست گرفته و در تمام کشور های طرفدار عدالت اجتماعی، بسود امپریالیسم توطئه چینی کرد؛ باز هم در کشور ما سلیمان لایق شاگرد و دست پروده خودش دوکتور نجیب الله را تشویق نمود تا در مقابل زنده نام ببرک کارمل توطئه کند و در سایه حمایت گورباچوف جنبش “چپ و دموکراتیک” را از صحنه مبارزات عدالتخواهانه ملیت های با هم برادر و با هم برابرمان محو ساخته وگرايش قبیله سالاری را بار دگر بر سرنوشت کشورمان تحمیل نمايد.
غلام مجدد (سلیمان لایق) موفقانه وظیفه فروپاشی حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان را طراحی و توسط مرحوم نجیب الله عملی ساخت و حزب دموکراتیک خلق افغانستان را بسوی نابودی کامل سوق داد.
لايق بعد از شکست سیاست های عوامفریبانه داکتر نجیب الله و فرار ناموفقانه اش؛ زشت ترین واژه ها را به آدرس او بکار برد و فرار دزدانه او را بظاهر محکوم کرد.
بعد از فروپاشی حاکميت سياسی در 8 ثور 1371، سر و کله ی لايق از پاکستان در کنار قاضی حسین احمد نمایان گرديد و بعد بشکل معجزه آسا به آلمان آمد و پس از اشغال افغانستان توسط امريکا و متحدين غارتگرش، با فکر راحت در بدل دريافت معاش دالری بکابل برگشت نمود تا به اشاره باداران امپریالیستی خود، جلو فعاليت نوين ح. د.خ. ا و اتحاد نيروهای چپ ، دموکراتيک و عدالتخواه را بگيرد و ریشه های اتحاد میان اقوام و ملیت های برادر افغانستان را بخشکاند.
یک یاد داشت ضروری:
این نبشته را به پاسخ یک دوست ” فیس بوکی” نوشتم و گمان نمی کردم که چنان بازتاب وسیع یابد و اِلا با دقت بیشتر و موشگافانه به مسایل می پرداختم. عطش بیش از حد رفقاء و دوستان سبب گردید تا به بازنگری آن با اندک اصلاحات و توضيحات لازم، بپردازم و جهت نشر به سایت وزین سپیده دم بفرستم.
……………………………………….
به خبیث ترین، کثیف ترین ورذیل ترین چهره سیاسی معاصر افغانستان غلام مجدد
(سلیمان لایق)
هم رهـــرو و هــم نوکـــرِ انگریـــز تو بـــودی
تا روس رسیــد، به جستک و خیز تو بودی
آبـــروی همـــه ریختی در بـاده ی اشـــرار
با “ناتــــو” و امریکــــه به یک میز تــو بودی
از وحــــدتِ ایـــن خلـــق چو خاریــد فُلانت
در دستِ ستم تیغِ ِ دو ســـر تیـز تو بودی
با نـــامِ بدل ســـوره ی طالب تـــو نوشتی*
همبستر و هــم کاســه ی چنگیز تو بودی
در شیطنـت و فتنــه و فاشیســـمِ قبیلـــه
سر دسته ی هـر دسته ی خونریز تو بودی
این مــزرعه ی عشق بدستِ تــو تباه شد
گندیـــــــده تریـــن تخمـــه ی فالیز تو بودی
آن شــــوم که آتش زده بر ماهـی و دریـــا
یا زهـــر، به هــر چشمــــه و کاریز تو بودی
از جمعِ مخنث شده ی شعر فـــــــــروشان
هم شاعــــر و هم شعـرِ دل انگیز تو بودی
ن . سنگر
* ــ اشاره به “سقاوی دوم” مانفیست طالبان وحشی
تارنمای “سپیده دم”