سلیمان لایق مداح ستمگر


فرید منیر

سلیمان لایق مداح ستمگر

ابن الوقتی، فرصت طلبی، چاکر منشی وکرنش در مقابل خداوندان زر وزور که به شکل چاپلوسی، تملق و مدیحه سرایی تبارز مینماید، صفات زشت و مذموم است که همیشه در جامعه ما مورد نفرت و انزجار قرار داشته و در نظم و نثر پیشگامان ادبیات، نکوهش گردید است؛ چنانچه سعدی شرین سخن میگوید:

گر آزاده‌ای بر زمین خُسب و بس مکُـن بهرِ قالی زمین بـوسِ کس

اما هستند بی حساب قلم بدستان “شرین سخن و شاعران بلند انگار” که کلمات و جملات زیبا را در قدم، وصف و کارنامه های خیالی و موهوم میرغضبان و جلادان زمان، چنان بی محابا ریخته اند که گویی نه ترس از باز پرس کردگار دارند و نه رسوایی از اینکه روزی قلم نبشته های شان در معرض دید همگان قرار گیرد. پیوست با این نوشتۀ مختصر، مدیحۀ نوشته شده با وزن و آهنگ با قلم غلام مجدد که بیشتر در شعر و شاعری مشهور است با لقب سلیمان لایق، پیشکش شما میگردد.

باید گفت که در تاریخ کشور شعرای زیادی بوده اند که در مدح شاهان و حاکمان ظالم و مستبد، قلم را آلوده ساخته و به مدح پرداخته اند، این شعر ظهیر فاریابی نمونه برجسته آن است که در دوران مکتب، در ذکر انواع صنعت شعر به حیث نمونه خوانده ایم:

نه کرسی فلک نهد اندیشه زیر پای تا بوسه بر رکاب قــزل ارسلان زند

هرگاه این فرد شعر لایق:”ز بر فرمان امین، کشور گلستان گشته است”، با سرودۀ فوق مقایسه گردد؛ اضافه گویی و مبالغه او، در مورد جابر زمان و میرغضب دوران کمتر از ظهیر نیست. در زمانی که صدها عضو حزب و روشنفکر، دهقان و کارگر در سرتاسر کشور به امر وحکم امین، تیرباران میگردند وزنده بگور میشوند وهزاران هزار دیگر در زندان های اگسا به مرگ تدریجی محکوم اند، غلام مجدد، از “مژدۀ تبدیل شدن کشور به گلستان” می نویسد. تنها مغز علیل و وجدان خفته، میتواند آن همه وحشت و دهشت را نبیند و فریاد های مظلومان در بند را نشنود و چنین مداحی نماید!
سلیمان لایق در این فرد “لائق من نیست در عصر تو زندانی شوم”، در حسرت چوکی و مقام و ثروت که چند ماهی نصیبش شده بود، بسیار جبونانه به تضرع پرداخته است و در این جمله “شاعر از سوءتفاهم مات و حیران گشته است” پرده از بسی رازها برمیدارد و خدمات و نوکری و خیانت خویش را نسبت به رفقای دیرزی اش به “ارباب” یادآوردی مینماید. ناگفته، مفهوم است که منظور شاعر از کلمه “سوءتفاهمات”، چه است! حتما بیاد داریم که در هفتۀ اخیر سال 1357، تعداد بیشماری اعضای حزب و عمدتآ نظامیان گروه گروه دستگیر و بدون پرسیدن یک سوال، در پولیگونها تیر باران شدند، نقش لایق و شبکه ایجاد شده از جانب او در آن دستگیری ها اظهر من الشمس است.
بگذار ارادتمندان مستعارنویس غلام مجدد وخوش خدمتان و لقب بخشندگان “بابا” و “علامه” در رد این نوشته بنویسند و غوغا اندازند که غلام مجدد هرگز چنین نبوده و چنین نه سروده است، اما هرگاه ذرۀ از وجدان وجود داشته باشد؛ اگر به دیگران “نه گوید”؛ با خود خواهد گفت: “ای وای چی رسوا گونه ریده ام”.

در بارۀ رهبر و پیشوای داهی خلق افغانستان رفیق نورمحمد تره کی

ای زمینت خاک بیجان جملگی جان گشته است

کلبۀ تاریک دهقانان چراغان گشته است

از نبرد حزب پیشآهنگ و اردوی جوان

ز بر فرمان امین، کشور گلستان گشته است

اگر امین فاتح شد از شاگردی و مهر توشد

او بملت گفت کارش از تو سامان گشته است

این جهان ، این کرۀ خاکی چنین هرگز ندید

این چنین مشکل که با عقل تو آسان گشته است

کارگر را از تو در کشور غرور و افتخار

خان و خائن از تو مرعوب و هراسان گشته است

آنکه میغرید روزی بر غریب و بینوا

رفته در یک گوشه و از ترس پنهان گشته است

ظالم و استمگر و خونخوار و جلادان ده

از تفِ تیغ تو با وجدان و انسان گشته است

بزگر بی توشه را پروردگار توشه ده

نا امید بی زمین دارای پلوان گشته است

خصم گر منکر بود از معجزات هفت ثور

او تهی از جوهر مردی و وجدان گشته است

روشن از شمع تو شد ویرانۀ تار قرون

هر طرف بینی که مهر ثور تابان گشته است

دستگاه جور دولت ، آلۀ استمگران

از قدومت یار و دمساز ضعیفان گشته است

تودۀ زحمکش این مرز و بوم باستان

از دل و جان انقلابت را ثناخوان گشته است

از شعار نان و کالا، خانه و دشت سواد

غمگسار قرنها خندان و رقصان گشته است

زنده بادا پیشوای داهی زحمتکشان

این شعار مرد و زن در خاک افغان گشته است

لائق من نیست در عصر تو زندانی شوم

شاعر از سوءتفاهم مات و حیران گشته است

10/ 1/ 1358

کابل

پـــــــــــــــنــدار نـــو