در جريان دو هفته اخير سال روز ورود قوتهاي اتحاد شوروي به افغانستان در مطبوعات داخل کشور و برخي از رسانه هاي بين المللي که بصورت اختصاصي براي افغانها نشرات دارند ظاهرا زير نام تحليل و کاوش اين رويدادي بسيار بزرگ که بالاي وضعيت و روند انکشافات بعدي تاريخي در مقياس جهاني تاًثير عميق بجا گذاشت، کارزار هم آهنگ تبليغاتي وعمدتا برخورد يک جانبه و سطحي سازماندهي گرديد. بايد اذعان نمود که تعدادي از شخصيتهاي اگاه با سهمگيري در توضيح مسايل و بازگوي خاطرات شان به معلومات شنوندگان افزودند؛ ولي متاسفانه سهم و نقش اين کته گوري بسيار محدود بود.
بجا بود تا پس از سپري شدن ربع قرن، اين رويداد با ديد عميق تاريخي و با دماغ سرد ريشه يابي ميگرديد و به بررسي گرفته ميشد؛ زواياي تاريک و گره هاي کور آن که تا حال باز نشده، باز ميگرديد و روشن ميشد؛ شخصيت هاي کليدي افغاني که شاهد مستقيم تصميم گيري ها در جريان حوادث هولناک کشور بودند، همه يي آنچه را که ميدانستند و به درد تاريخ مي خورد، صادقانه براي آگاهي مردم و نسلهاي آينده مي گفتند، تا بدين وسيله درسهاي با اهميتي که از اين رويداد بزرگ تاريخي که افغانستان در معراق آن قرار داشت به دست مي آمد و با مسووليت به نسلهاي امروز و فرداي کشورانتقال داده ميشد. متاسفانه چنين نشد و عجالتا اين فرصت مساعد نيز از دست رفت.
در ارتباط به اين رويداد بزرگ ، ده ها کتاب و اثر ارجمند و صدها مقاله يي با محتوا و گفت و شنود هاي اختصاصي در رسانه هاي چاپي، صوتي و تصويري جهان به نشر رسيده است؛ و حتا موسسا ت تحقيقاتي بين المللي در کشورهاي مختلف اين مساله را به بررسي گرفته و بازيافته هاي شان را بدسترس علاقمندان گذاشته اند. سازمانهاي بزرگ امنيتي و گردانندگان مسوول ارگانهاي سياست ساز و مجري سياستها ، هرکدام به نحوي تلاش نموده اند تا در اين به اصطلاح فتح بزرگ ( سقوط نظام شوروي ) نشان انگشت خود را به نمايش گذارند و هر چه بيشتر خود را برجسته سازند و نقش نيروهاي افغاني را به سطح مجريان بي خاصيت برنامه هاي شان تنزل دهند . نبايد فراموش کرد که حتا تمام اسناد حزب کمونست اتحاد شوروي که يک بخشي بسيار با اهميت از تاريخ آن کشور را ميساخت حراج گرديد و اکنون به زبانهاي مختلف نيز ترجمه شده ومورد استفاده قرار دارد.
حالا اين پرسش مطرح ميگردد که چرا پس از سپري شدن ربع قرن و با به دست داشتن اين همه آثار و اسناد با اعتبار، يکبار ديگر با ارائه برنامه هاي فرمايشي ، گريز از مسايل اساسي ، طرح سوالهاي بي پايه و جوابهاي تکراري و کاملا نادرست و بالاخر تکرار سناريوهاي تبليغاتي دوران جنگ سرد و بخصوص دهه هشتاد افغانستان، آنهم نه در سطح جهاني که اصولا نميتواند با چنين افتضاح مطرح باشد ، بل صرف بمنظور بازي با افکار عامه داخل کشور و در نهايت تحريف آن اقدام بعمل مي آيد ؟
احتمالا سطح بلند آگاهي سياسي مردم و مطالبات عادلانه و انساني آنها ، ناشي از کار و مبارزه پيگير و دقيق نيروهاي ترقي خواه در جهت تاًمين آزادي و عدالت اجتماعي ـ بخصوص در دهه هشتاد ـ هنوز هم موجب آزار است و حتا رژيمهاي ارتجاعي جهادي ـ طالبي نيز نتوانستند با خشنترين شيوه ها آن را از بين ببرند. حالا ” روشنفکران ” و قلم بدستاني که هنوز هم بر اساس عقده هاي چرکين ناشي از تبليغات جنگ سرد و ده ها عامل ديگر پيوند شان را با نيرو هاي ارتجاعي نبريده اند و در اين راستا همچنان به خدمت ادامه ميدهند، خواستند با استفاده از اين فرصت يک کارزار جديد تبليغاتي و کاملا يکجانبه، بمنظور ضعيف و خنثي ساختن آنچه در طي اين سالهاي طولاني با قبول قرباني هاي بزرگ بدست آمده را ، سازمان دهند.
اشتراک بسيار گسترده مردم در انتخابات رياست جمهوري نشان داد که مردم افغانستان تا چه حد از آشي دهن سوزي که براي مردم پخته شده بود نفرت دارند و کسب کمتر از يک در صد آرا براي آن رهبري که با بلند داشتنن آرمانهاي ” جهاد ” به صحنه آمده بود و براي توجيه اين آرمانها در جريان سالهاي طولاني جنگ تحميلي هزار ها مليون دالر مصرف شده بود، خود دليلي براي اثبات اين ادعا است. مردم در کوره سوزان زنده گي با گوشت و پوست و استخوان خود ، چندي و چوني نيات گوناگون و همچنان چگونگي اين حوادث را با بازيگران اصلي آن به خوبي تجربه کرده و چيزهاي آموخته اند که نميشود آن را به ساده گي از آنها گرفت و يکبار ديگر و اينبار از طريق ” نرم افزار ها ” بالاي مردم تحميل کرد.
پس از سپري شدن اين همه سالها و غمهاي بيکران مردم، از دست رفتن هستي مادي و معنوي کشو، آتش سوزي ها و دربدري ها، که فعلا فرصت مساعد براي وفاق و اتحادي پارچه هاي ازهم جدا شده مردم تا حدودي ميسر گرديده و سياست آشتي ملي در سرخط کار جامعه بين المللي در افغانستان، بمنطور پروسه توسعه سياسي و تقويت حاکميت دولت مرکزي در مناطق مختلف کشور و به صورت فشرده، روند دولت سازي در افغانستان قرار دارد، دامن زدن به همچو تبليغات زهر آگين را مغاير منافع و مصالح ملي افغانستان ميدانم. به اين باورم که دامن زدن به چنين تبليغات موجب تاًثر يک کتله عظيمي که صادقانه در خدمت مردم خويش و بازسازي و نوسازي آن مشغول اند ميگردد و به روند مصالحه صدمه ميرساند. البته اين بدان معني نيست که مسايل جانسوز اين دوران به بررسي گرفته نشود و درسهاي بزرگ تاريخي از آن استنتاج نگردد، و مردم به يکباره همه يي اين تراژيدي را فراموش نمايند.
جالبتر اين که از ” تهاجم ” اتحاد شوروي با اين همه شور و هيجان و تکرار همان تبليغات زهرآگين دهه هشتاد، در زمان و فرصتي يادبود به عمل مي آيد که عملا نيروهاي ايالات متحده امريکا و ناتو در کشور حضور دارند. اين نيروها با استفاده از فن آوري بسيار پيشرفته نطامي و تکتيک هاي اختصاصي در سراسر افغانستان عمليات گسترده يي را به پيش مي برند و در هرعمليات تعداد بزرگي از مردم به شمول زنان و اطفال جان خود را از دست ميدهند و سخت متضرر ميگردند. آنها در تمام نقاط ستراتيژيک افغانستان پايگاه هاي بسيار مجهز نظامي ايجاد نموده اند.
براي مردمي که متضرر ميگردند و خانه و کاشانه شان را از دست ميدهند و کشته هاي شانرا با غم و اندوه فراوان به خاک مي سپارند و فرزندان شان را در زندانهاي مخوف اسير مي بينند ، عمليات نظامي شوروي و امريکا نميتواند کدام تفاوتي باهم داشته باشند. براي هر انسان ساده ، تجاوز، تجاوز است و سياه و سفيد و يا سرخ و آبي نمي شناسد.
در بسياري موارد اين دو ” تهاجم ” شباهت هاي کامل دارند. خصوصيات مشترک هر دو را ميتوان به گونه بسيار فشرده چنين جمع بندي کرد:
1ـ شوروي بخاطر تامين امنيت سرحدات جنوبي خود که از جانب نيروهاي ارتجاعي و امپرياليستي به مخاطره افتاده بود، دست به عمليات نظامي زد. ايالات متحده امريکا نيز بخاطر تامين امنيت کشور خود که از جانب نيروهاي تيرورستي تهديد شده بود اقدام به عمليات نظامي کرد.
2ـ هر دو کشور بخاطر سقوط رژيمهاي منفور” امين و طالب ” که هر دو را خود به وجود آورده بودند دست به کار شدند.
3ـ شوروي ادعا ميکرد و امريکا نيز ادعا مي نمايد تا زماني که امنيت در افغانستان تامين نگردد، اين کشور را ترک نمي کند.
4ـ بخاطر موجوديت قوتهاي نظامي شان و به دوش کشيدن بارجنگ و کشته شدن فرزندان شان در اين راه ، هر دو خود را مستحق ميدانستند و ميدانند که در تصاميم سياسي مربوط به افغانستان حرف آخر را بزنند.
5ـ هر دو کشور بخاطر تامين اهداف ستراتيژيک خويش در افغانستان پول بسيار فراوان و هنگفتي را مصرف کرده و يا مي نمايند.
6ـ خون فرزندان هر دو کشور خاک افغانستان را رنگين ساخته است.
آنچه که اين دو ” تهاجم ” را از هم متبارز ميسازد عبارت اند از :
1ـ شوروي سرحدات مشترک و طولاني با افغانستان داشت و نا امني در خانه همسايه را به ضرر خويش مي ديد و امريکا در آنسوي ابحار و هزاران کيلومتر دور از اين کشور قرار دارد.
2ـ شوروي حتا بدون مشوره با دوستان بسيار نزديک دست به عمل زد در حالي که امريکا توافق جامعه جهاني را براي اين اقدام به دست آورد.
3ـ در مقابل هجوم شوروي يک جبهه بسيار بزرگ و عظيمي با همه امکانات و توانايي ها، عملا فعال گرديد؛ ولي در مقابل امريکايي ها کدام مقاومت و مخالفت سازمان يافته دولتي وجود ندارد.
4ـ شوروي ها هيچگاه پايگاه مستقر و منظم نظامي صرفا براي قوتهاي خويش در افغانستان اعمار نکردند و عمدتا اين قطعات در خيمه ها و ساختمانهاي موقت و صحرايي اقامت داشتند. در حالي که قوتهاي امريکا همه در پايگاه هاي مستحکم نظامي به سر مي برند.
5ـ شوروي ها در افغانستان زندانهاي اختصاصي نداشتند، در حالي که امريکايي ها بنابر گزارش رسانه ها بيش از بيست زندان اختصاصي دارند. چگونگي وضعيت و رفتار ناهنجار در اين زندانها توسط سازمانهاي نظارت بر حقوق بشر بازتاب گسترده داشته است.
6ـ شوروي ها يکجا با قوتهاي افغاني در عمليات سهم ميگرفتند و نيروهاي افغاني عمدتا در خط مقدم جبهه ميبودند و در تلاشي ها و جستجوها، کارمندان سياسي به شمول زنان افغان نيز سهم ميگرفتند. امريکايي ها عمدتا عمليات نظامي را بنابر نبود اردوي ملي مسقلانه به پيش ميبرند و ناديده گرفتن رسوم و عنعنات مردم نيز موجب شکايت زياد گرديده است.
شايد ده ها مورد ديگر هم وجود داشته باشد که مورد بحث نيست. براي ادامه بحث ميخواهم چند مساله را برجسته سازم و ديدگاه هاي خود را متکي بر اسناد و تحليلها به گونه بسيار فشرده پيش کش نمايم.
1ـ انگيزه ورود نيروهاي شوروي :
در ارتباط به علل و انگيزه هاي ورود نيروهاي شوروي به افغانستان ، وريانت هاي متعددي ارائه و به بررسي گرفته شده است. از انتقام جويي شخصي بريژنف در برابر قتل نور محمد تره کي و آنهم به خاطري که چندي قبل موصوف مهمان وي بود، چرخش يکصدوهشتاد درجه يي امين در برابر شوروي ها و سادات شدن وي، اشغال افغانستان عملا توسط امريکايي ها و جبران مواضع از دست رفته در ايران، تا همان رويا هاي دوران استعمار يعني رسيدن روسها به آبهاي گرم و غيره و غيره. اگر هرکدام از اين وريانتها با دقت و وسواس به بررسي گرفته شود ، بي پايه بودن آنها به سرعت برملا ميگردد. چسپيدن به همچو تحليل ها بيشتر خصوصيت ژورنالستيک دارد و مورد علاقه ذهن هاي آسانگير است و به درد سوژه هاي سرگرم کننده اخباري ميخورد تا يک بررسي علمي. معمولا تحليلگران افغاني، اين مساله خيلي ها با اهميت را صرفا در محدوده افغانستان به محاسبه ميگيرند. فراموش ميگردد که اين مساله عمدتا به دو ابرقدرت جهاني همان روز يعني اتحاد شوروي و ايالات متحده امريکا با متحدان شان ارتباط مي گرفت و در شطرنج بازي هاي بزرگ سياسي، افغانستان صرفا يک مهره بود.
در آن دوران سياست ديتانت و تشنج زدايي ميان شرق و غرب بنابر يک سلسله تغييرات دروني و فشار حلقات معيين در غرب و بخصوص امريکا که به اين روند باور نداشتند و آن را به نفع اتحاد شوروي ميدانستند و طرفدار اقدامات تهاجمي عليه شوروي بودند، در حالت ضعف و کاهش قرار گرفته بود. طيف وسيعي از عوامل منطقه يي و جهاني بر تصميم مداخله تاًثير گذاشتند. از آنجمله، کنگره امريکا توافق سالت 2 را تصويب نکرد. طرح هاي امريکا براي بکارگيري موشکهاي ميان برد در اروپا و موافقت صدراعظم آلمان براي گسترش موشکها و کسب حمايت حزب سوسيال دموکرات در اين مورد، اعلاميه شوراي ناتو در12 دسمبر که ايالات متحده امريکا به تعداد 464 موشک کروز ” تام هاواک ” و 108 موشک انداز ” پرشنک 2 ” را براي استقرار آماده ميکند ، شوروي را در وضعيت خيلي بد قرار داد. با اين اعلام، پوليت بيروي حزب کمونيست اتحاد شوروي در همان روز تشکيل جلسه داد و مساله افغانستان در همين جلسه به حل و فصل رسيد و تمام بحث هاي سابق در باره اثرات منفي مداخله شوروي در غرب ناگهان به فراموشي سپرده شد.
امريکا قوي ترين هم پيمان در منطقه يعني ايران را نيز از دست داده بود و آنهم به نحوي که با اين تغيير موافق بود و در آن به گونه يي سهم داشت؛ ولي عواقب اين چرخش عظيم را درست محاسبه نکرده بود. فکر ميشد که جاي رژيم بي اعتبار شاه در ايران را يک رژيم بالنسبه ملي و مذهبي مي گيرد و با برخي از گردانندگان اصلي انقلاب روابط معييني نيز وجود داشت. برعکس، رژيم بعد از انقلات از کنترول خارج گرديد و عملا به يک موضيع کاملا ضد امريکايي مبدل گرديد که در آن نيروهاي چپ و بخصوص حزب توده ايران نقش عمده را بخصوص در عرصه هاي نشراتي و نظامي بدست گرفته بودند. ايران به يک کانون عمده نگراني هاي امريکا که تا امروز همچنان ادامه دارد، مبدل گرديد. در آن دوران ديپلوماتهاي امريکايي در ايران به اسارت گرفته شده بودند و رسانه هاي ايران به بدترين شکل از اين واقعه سوء استفاده ميکردند و در تهيج مردم عليه امريکا وسيعا اثر ميگذاشتند. محافل خاصي درامريکا بخصوص در قواي مسلح در صدد جبران موقعيتي بودند که پس از سقوط رژيم شاه از دست داده بودند. به بهانه آزاد سازي گروگانها ، مساله حمله بالاي ايران در دستور روز قرار گرفته بود. نيروهاي واکنش سريع امريکا با امکانات بسيار بلند در خليج فارس جابجا گرديده بودند.
نگارنده به اين باور است که برعلاوهً تحولاتي که در اروپا رخ داده بود، شوروي ها از امکان مداخله مستقيم و نظامي امريکا بالاي ايران سخت در تشويش بودند. زماني که از طريق چينل هاي مربوط اطمينان حاصل کردند که امريکا در صدد حمله بالاي ايران است، آنها موضوع هجوم بالاي افغانستان را سرعت بخشيدند و به عنوان پيشگيري و مقابله با اقدام امريکا، مساله اقدام نظامي در افغانستان را که قبلا در تمام سطوح با آن مخالفت داشتند و آن را رد ميکردند ، بمثابه وظيفه تاًخير ناپذير روي دست گرفتند. عمليات نظامي امريکا براي نجات گروگان گيرها محدود و نا تمام گذاشته شد و از عمليات بزرگ هم خبري نشد و شوروي فريب اين مانور را خورد و عملا داخل افغانستان گرديده بود.
اگر امريکا براي بدست آوردن مجدد امتياز هاي از دست رفته و خيلي بزرگ ستراتيژک در ايران، يک حمله وسيع و همه جانبه را عليه آنکشور انجام ميداد، انگاه احتمال اين که شوروي داخل خاک پاکستان گردد و از آن طريق به بحر هند برسد، خيلي افزايش مي يافت. بايد در نظر داشت که در آن زمان کدام تحرکات بزرگ نطامي در آن طرف سرحد در خاک پاکستان به کمک امريکا که بايد در مقابله با آن اقدام صورت ميگرفت و امنيت افغانستان را تهديد ميکرد، اصلا وجود نداشت.
بنابر همين دلايل است که اردوي چهل در افغانستان ـ در مرحله اول ـ وظيفه مشخص محاربوي نداشت و چنين تصور ميشد که آنها صرف در پادگانهاي نظامي براي اجراي وظايف بعدي و بزرگتر آماده ميگردند و در جنگهاي داخلي افغانستان سهم نمي گيرند. تشکيل و ساختار اردوي چهلم با سلاح هاي بسيار سنگين و راکتهاي دور برد و ميان برد نيز احتمالا به همين منظور بوده باشد.
براي قدرتهاي بزرگ يا بهتر است بگويم ” امپراتوري ها ” همواره اهداف و سياستهاي بزرگ مطرح است و هيچگاه سرنوشت يک شخص و يا گروه و ساير مسايل کوچک آنها را به حرکت نمي آورد و وادار نمي سازد تا به عمليات بزرگ نظامي دست زنند، و آنهم در شرايطي که توازن قوا به نحوي در سطح بين المللي بوجود آمده باشد. براي قدرت هاي بزرگ در طول دورانها ي تاريخي همواره حفظ امپراتوري، تقويه و تحکيم آن مطرح بوده است و هر از گاهي که اين مولفه به خطر مواجه گرديده، آنها بي رحمانه از موجوديت و حاکميت خود دفاع کرده اند و در اين راه ملتهاي زيادي را به قربانگاه برده اند.
اسناد و آثار فراواني که به نشر رسيده، گواه بر اين است که اين امريکايي ها بودند که با تطبيق سياستها و مانورهاي خيلي ماهرانه و دقيق، پاي اتحاد شوروي را به افغانستان کشانيدند و دريک جنگ فرسايشي و طولاني افغانستان را به باتلاق اين کشور مبدل گردانيدند. افغانستان براي شوروي ” پاشنه آشيل ” نبود؛ ولي به اين پاشنه مبدل گرديد و در نهايت اتحاد شوروي در اين بازي هاي بسيار پيچيده و ظريف بازنده شد. در نتيجه اين بازي، افغانستان و مردم ستمديده اين کشور، گوشت دهن توپ منافع قدرتهاي بزرگ گرديد و در ختم اين بازي فراموش شد و به دست اربابان کوچک منطقه يي و وابستگان داخلي شان به خاک سياه نشست. در نهايت از خاکستر اين حوادث، هيولايي سربلند کرد که دقيقا صلح و امنيت بين المللي را تهديد ميکند.
قابل ياد آوري است که تعدادي از جنرلان شوروي که نتوانستند در ” فتوحات ” افتخاراتي بدست آورند ، مذبوحانه تلاش نموده اند تا در آثاري که از خود به جا گذاشته اند به گونه يي يک ” بلاگردان ” پيدا کنند و همه ملامتي ها را به گردن آن اندازند. از نظر آنها اين بلا گردان، حزب دموکراتيک خلق افغانستان و بخصوص جناح پرچم و رهبري سياسي جمهوري دموکراتيک افغانستان بوده که همواره با نفرت و انزجار از آنها ياد شده است. اين جنرالان که در دنباله رو ي از سياستمداران فاسد و بدنام حتا نتوانستند وظايف ميهني و قانوني شان را در حفظ حاکميت و تماميت اتحاد شوروي انجام دهند، هنوز هم برده وار در دفاع و توجيه همان خط سياسي قرار دارند و براي خود اجازه نميدهند تا مغاير آن شرافتمندانه حقايق را ابراز بدارند.
2ـ ورود قطعات شوروي به افغانستان :
اسناد و مدارکي که زمان ورود قطعات شوروي به افغانستان را تثبيت ميکند ، وجود دارد و اکثر تحليل گراني مسايل افغانستان از آن استفاده کرده اند. مبتني بر اين مدارک، آمادگي هاي نظامي درماه اگست 1979 آغاز گرديد. در آغاز ماه اکتوبر ده ها هزار نفر قواي احتياط عمدتا از آسياي مرکزي در فرقه هاي موتردار پياده بسيج شدند. به تاريخ 29 نومبر قوتهاي هوابرد شماره 105 به خاطر تقويت نيروهاي که قبلا در ماه جولاي به پايگاه هوايي بگرام رفته بودند به آن پايگاه اعزام گرديدند. اين قطعات شامل 2500 نفر ميشدند و تا تاريخ ششم دسمبر تکميل گرديدند. در همين روز از جانب شوروي تصميم گرفته شد تا قوتهاي مخصوص جي آر يو به کابل فرستاده شوند. در روزهاي هشتم تا دهم دسمبر قطعات اضافي شامل شش صد نفرسرباز با قطعات جابجا شده در بگرام يکجا شدند و ده روز بعد به شمال سوق داده شدند تا امنيت شاهراه و تونل سالنگ را تامين نمايند. در 12 دسمبر سربازان قطعه 105 در ميدان هوايي کابل ديده شدند. در بين 11 تا 15 دسمبر به تعداد 280 هواپيماي ترانسپورتي در مسکو و جمهوري هاي آسياي ميانه براي انتقال سربازها آماده گرديد. و به تاريخ 24 دسمبراولين گروه هاي منظم از نيروهاي شوروي از طريق هوا در ميدان هوايي کابل فرود آمدند.
مردم کابل در آن روزها و شبهاي حساس شاهد ايجاد پل هوايي از ميدان هاي هوايي جمهوري هاي شوروي به کابل بودند و بدين وسيله صدها پرواز منظم طياره هاي با توناژ بزرگ که سرباز و وسايل نظامي به شهر کابل انتقال ميدادند را مي ديدند. برخي اهالي شهر به گونه مزاح ميگفتند : ” چه حال است ، کفترهاي ماما، هيچ ما را به خواب نمي ماند ” و تمام شهر به نحوي آگاه شده بودند و تعدادي که در مسير ميدان هوايي رفت و آمد داشتند ، حتا نطامي هاي شوروي را که امنيت ميدان هوايي کابل را گرفته بودند نيز ديده بودند.
بنابران در چنين وضعيت چگونه امکان دارد که اعضاي محترم دفتر سياسي رژيم امين متوجه اين ورود نشده باشند. زماني که اعضاي محترم براي تشکيل جلسه دفتر سياسي به قصر تپه تاج بيگ تشريف ميبرند بازهم متوجه سربازان شوروي که امنيت اطراف قصر را تامين کرده بودند نمي شوند ! به احتمال قوي، امين در اين جلسه، مساله ورود قطعات شوروي به افغانستان و پشتي باني دولت شورا ها را از حاکميت انقلابي، با افتخار و غرور به اطلاع شاملين جلسه رسانيده باشد، تا بدين وسيله از دشمنان درون حزبي زهر چشم گرفته و آنها را از حمايت قاطع شوروي از حاکميت خود مطمئين سازد؛ و حتي ميخواست اين افتخار را از طريق راديو و تلويزيون به اطلاع مردم و بخصوص دشمنان بيرون حزبي خود نيز برساند که مجال نيافت. حقيقت اين است که امين و شرکا نميدانستند که اين قوتها وظايف ديگري در پيشرو دارند و خلع آنها از قدرت يکي از اين وظايف است. ششم جدي روز سقوط رژيم امين است ، نه آنطوري که معمولا گفته ميشود، تاريخ ورود نيروهاي شوروي به افغانسان.
آقاي پينجشيري در ارتباط به آخرين جلسه بيروي سياسي به روز ششم جدي ميگويد که ” سرانجام امين به ساعت يازده قبل از ظهر وارد اتاق جلسه گرديد. او با عرض پوزش و احوال پرسي جلسه دفتر سياسي را داير کرد. در زمينه موضوع ملاقات خويش با سفير شوروي مقيم کابل چنين گزارش داد که سفير کبير شوروي به قدر ويتنام به افغانستان مساعدت تخنيکي (فني)، نظامي و مالي ميرساند و کشور ما را در مقابل دخالت و مداخله پاکستان و ديگر نيروهاي ارتجاعي منطقه تنها نمي گذارد. هنوز نتايج عبور مهمانان ناخوانده از مرز مشترک افغانستان و شوروي سابق ارزيابي نگرديده بود که به اتاق طعام دعوت شديم. همگي شروع به خوردن سوپ آميخته با مواد زهردار کردند. ” جمله اخير شان که هنوز نتايج مهمانان ناخوانده از مرز مشترک … ارزيابي نگرديده بود خود بيانگر آن است که اين ورود بايد مطرح شده باشد. اين يکي از گره هايي است که بايد باز ميگرديد وعلاقمندان مسايل افغانستان سخت مايل به شنيدن حقايق در اين باره بودند.
3ـ قتل امين :
بار ديگر اسناد گواهي ميدهند که شوروي ها مايل به قتل امين نبودند. در مرحله اول حين بازگشت تره کي از هاوانا مقامات بلند نظامي در رژيم امين به شمول سروري توطئه قتل امين را چيده بودند ولي با مطلع شدن روسها از اين توطئه، موضوع از طريق سازمان امنيتي شوروي به امين اطلاع داده مي شود و امين مسير راه را تغيير مي دهد و از مرگ حتمي نجات مي يابد. روي همين اعتماد در جلسه يي که قرار است تا با اشتراک امين، انکشافات بعدي بررسي گردد، وي حاضر ميشود تا صرف با تضمين و اشتراک سفير شوروي در افغانستان، در آن جلسه اشتراک کند. در هر دو مرحله اين رقباي سياسي امين در رژيم بودند که قصد کشتن وي را داشتند. شوروي ها درصدد بودند مانع زورآزمايي خونين بين امين و رقباي وي گردند. با وجود آن که تمام مساعي شوروي براي ايجاد رهبري دموکراتيک ملي با پايه هاي وسيع، توسعه پايه هاي حاکميت، متوقف ساختن سياستهاي افراطي رژيم و تامين مجدد وحدت حزب دموکراتيک خلق افغانستان ( جناح خلق و پرچم ) که به طرح ” سافرونچوک ” شهرت دارد ناکام ماند، آنها تا اخير به اين تلاشها ادامه دادند. بر اساس طرح واسلي سافرونچوک ، بمنظور تقويت سياسي رژيم در برابر مخالفان، قرار بود رهبري دولت به يک شخص غير حزبي ” نور احمد اعتمادي ” و نصف پستهاي کابينه هم به غير حزبي ها سپرده شود. سفارت امريکا نيز در جريان اين تلاشها قرار داشت.
جالب است که چرا امين با وجود مخالفتهاي خودخواهانه و لجوجانه عليه طرح هاي سياسي محافل ديپلوماتيک شوروي و بالاخر حتا قتل نور محمد تره کي و همچنان قتل نور احمد اعتمادي که با بسيار عجله سازماندهي گرديد، هنوز هم به شوروي ها اعتماد و اطمينان کامل داشت ؟ وي نه تنها امنيت اقامتگاه خود را به عهده آنها گذاشت بل حتا پزشک وعمله قصر و امور پخت و پز قصر را نيز به اختيار آنها گذاشت. بسياري ها به اين عقيده اند که اگر امين از همان سوپ لذيذ (!) کمي بيشتر صرف ميکرد شايد تا به حال زنده ميبود ! ريشه هاي اين اعتماد را بايد در سياستهاي دوگانه ارگانهاي متفاوت شوروي جستجو کرد، نه در استقلال طلبي امين. برخي از ارگانهاي شوروي ( مشاورين نظامي و امنيتي ) سخت در دفاع از امين قرار داشتند و وي را سمبول کمونيستهاي افغانستان و از تبار بلشويکها ميدانستند و از شنيدن سخنان پُر شور و اعمال خشن انقلابي وي لذت ميبردند و وي را تشويق ميکردند. بنابران اين مساله که امين چگونه کشته شد و توسط کي ها کشته شد، هنوز حل نگرديده است. بايد به ياد آوريم که معاون وزارت داخله شوروي که در همان زمان در کابل بود وظيفه داشت تا امين را به سلامت به شوروي انتقال دهد که با ناکام شدن اين وظيفه دست به خودکشي زد. از افسر شوروي که در اين عمليات شامل بود در مورد چگونگي قتل امين هم پرسشي به عمل نمي آيد. ميگويند که نظاميان افغان از جمله رقباي سياسي امين که در عمليات سهم داشتند، وي را نحوي وحشيانه به قتل رسانيدند.
4ـ قتل دابس سفير امريکا در کابل :
” ادولف دابس ” در ماه ژوييه به عنوان سفير امريکا در کابل تعيين گرديد. وي کارشناس مسايل شوروي و به زبان روسي آشنا بود. موصوف با پيچيده گي هاي روابط حزب کمونيست شوروي با ديگر احزاب کمونيست و ويژه گي هايي سياست داخلي افغانستان آشنايي داشت. به نظر او امريکا بايد کمک هاي خود را محتاطانه به افغانستان افزايش ميداد و به توسعه روابط خود ميکوشيد، بدون اين که روسها را تحريک کرده و احتمال مداخله نظامي آنها را بيشتر کند. برژينسکي و دابس هر کدام روي اهدافي که مخالف يک ديگري بودند، کار ميکردند.
دابس توسط يک گروه ربوده شد و در 14 فوريه به قتل رسيد. گروگانگيرها درازاي آزاد کردن سفير از دولت درخواست کرده بودند که رهبر زنداني شان را آزاد کنند. حکومت حاضر نشد اين شرط را بپذيرد و علي رغم تقاضا هاي سفارت امريکا، از مذاکره با ربايندگان خودداري کرد. نيروهاي امنيتي افغاني بنا بر دستور مقامات مافوق، تصميم داشتند اتاقي را که در هوتل کابل دابس درآن گروگان گرفته شده بود با انجام يک عمليات تسخير کنند. آنها شليک کنان وارد اتاق شدند و به اين ترتيب دابس و دو رباينده اش را به قتل رسانيدند. از نظر امريکايي ها اين تير اندازي غير قابل توجيه بود و بدون موافقت مقامات بالا نمي توانست اتفاق افتد. قتل دابس تا هنوز هم در هاله يي از ابهام قرار دارد و بالاي روابط دوکشور و انکشافات بعدي تاًثير خيلي ها عميق بجا گذاشته است. تعجب برانگيز است که چرا در اين عمليات براي سفارت امريکا در کابل اجازه همکاري داده نشد؟ بر علاوه با قتل سفير يک کشور معظم جهان و بر خلاف تمام نورمها و معيار هاي ديپلوماتيک، حکومت کابل مسووليت آن را نپذيرفت و حتا دراين مورد عذرخواهي هم نکرد. چنين وانمود ميگرديد که قتل سفير از قبل برنامه ريزي شده بود. بر اساس تحليلها پس از مرگ دابس بدگماني ها در برخي محافل مسکو نسبت به امين رو به افزايش گذاشت و وي را فرد فرصت طلب و ماجراجو مي دانستند. من فکر ميکنم که در مباحثات مربوط به آن سالها اين مساله بايد به بررسي گرفته مي شد و مسوول ارگان ديپلوماسي رژيم امين و ساير مسوولين امنيتي که هنوز زنده اند، در اين زمينه بايد پاسخ ميدادند.
5ـ امتياز طلبي گام به گام پاکستان :
نقش جنرالان پاکستاني و بخصوص استخبارات نظامي آن در داغ ساختن منطقه و کشاندن پاي ابر قدرتها در آن و همچنان سازماندهي و رهبري ” جهاد ” يک حقيقت آفتابي است که نميشود آن را تحت هيچ عنوان و بهانه يي پوشاند و ناديده گرفت. پاکستان از وضعيت به وجود آمده ، گام به گام ، امتيازات بزرگي بدست آورده است. آنچه را ضيا الحق در خواب مي ديد و حاضر بود بخاطر آن امتيازات بزرگي به افغانستان بدهد پرويز مشرف بدون دادن کوچکترين امتياز بدست آورده است. منظورم تعيين و تحکيم سرحدات ميان دو کشور است که اردوي پاکستان حالا در تمام مناطق آن جابجا شده و صرف براي تحکيم هر چه بيشتر حاکميت خود از آن بهره مي برد و از سرکوب فعاليتهاي ترورستي القاعده و طالبان در آن مناطق کدام نشانه يي در دست نيست. اين کشور به اين هم قانع نيست و عملا ديده ميشود که هنوز هم سياست فشار را از طريق ” طالبان ” و براي کسب امتياز هاي بيشتربصورت منظم ادامه ميدهد. به قرار گفته وزير خارجه رژيم امين، ضيا الحق حاضر بود با قبول اين امتياز رهبران هفتگانه را دست بسته تسليم کابل نمايد.
پرسش اساسي اين است که چرا شوروي در برابر ماجراجوي هاي پاکستان با تمام امکاناتي که در آن برهه وجود داشت از جمله موقعيت بسيار حساس پاکستان در ميان دو کشور متخاصم ـ هند و افغانستان ـ بحران هاي عميق اجتماعي و سياسي و تمايلات عميق تجزيه طلبانه در داخل آنکشور، عمدتا سياست غير فعال را به پيش برد؟ چرا بحران را از افغانستان به پاکستان انتقال نداد؟ و بالاخر رژيم امين در آخرين تلاشها بخاطر تنظيم سفر وزير خارجه پاکستان به افغانستان اصولا چه ميخواست؟
گره هاي کور زياد اند و پرسش ها هم فراوان. برعلاوه مواردي که بايد در باره آنها نوشت نيز خيلي زياد است و در هر مورد اسناد فراوان وجود دارد؛ به شمول درخواستهاي مصرانه و مکرر رژيم وقت از اتحاد شوروي براي اعزام ارتش شوروي به افغانستان و مخالفت قاطع آن کشور در اين زمينه، سقوط رژيم امين بدون مداخله نظامي شوروي صرف با اتکا به نيروهاي داخلي و بدنه اساسي حزب که مخصوصا بعد از قتل تره کي به وجود آمده بود و رژيم در آن فرصت تمام پايگاه هاي سياسي و اجتماعي خويش را نيز از دست داده بود، و برعلاوه براي ساقط ساختن رژيم، آماده گي هاي لازم نيز اتخاذ گرديده بود و مطمئنا بدون مداخله نظامي شوروي به سهولت ميتوانست عملي گردد ، وامثالهم.
حالا، که با درد و دريغ فراوان به اين گذشته تاريک مي نگريم، بايد آموخته باشيم که قدرتهاي بزرگ ، اهداف بزرگ و روانشناختي معيين خود را دارند. اين تنها مردم کشور و نخبه گان آن اند که ميتوانند با اتحاد و اتفاق ، اتخاذ يک ستراتيژي ملي با در نظرداشت ظرفيتهاي داخلي و استفاده از فرصتها، تجارب، کمکها و مساعدتهاي کشورهاي دوست و جامعه بين المللي، آگاهانه در راه آزادي، ترقي وعدالت، با اطمينان گام گذارند و به اين وسيله مردم و جامعه را به مدارج عالي رشد و انکشاف برسانند. بايد به اراده مردم احترام گذاشت. سياستهاي که صرف با منافع قدرتهاي بزرگ گره بخورد و منافع ملي در آن در نظر گرفته نشود، بسيار شکنند و ضربه پذير اند. در صورت تغيير در اهداف و سياستهاي اين قدرتها ، کشورها متروک و بي ثبات ميگردند. هيچ کشوري را بيگانگان به تنهايي آباد نکرده است. به المان و جاپان بعد از جنگ دوم جهاني بنگريم که در کنار کمکهاي وسيع جامعه بين المللي، نقش زعامت ملي و دولتمردان وطن دوست و مردم زحمتکش اين کشورها در اين عرصه ها تا چه حد بزرگ بوده است. آنها توانستند از ملتي به خاکستر نشستهً بعد از جنگ، چنين کشورهاي متمدن و پُر قدرتي بسازند.
باري صدها سال قبل در سرزمين پُر بار ما ، پير مردي خردمند و شاعر توانايي بنام رودکي چنين سروده بود :
هرکه نامخت از گذشت روزگار نيز ناموزد زهيچ آموزگار