رفیق احمدشاه راستا
قسمت دوم
لجام گسیختگی سرشار یا دانش حقیر…
حالا در مورد مارکس باوری روسی:
رهپومی نویسد:
«به این دلیل نی مارکس و حتا انگلس، گپی در بارهٔ انقلاب سوسیالیستی در روسیه به زبان آوردند.»
آیا ضرور بود که مارکس و انگلس به جای، چرنیشیفسکی، پلخانف، تروتسکی، لنین وسدها تیوریسن روسی دیگربرای رشد پروسه ها وانقلاب سوسیالیستی درروسیه ناگزیروناچار نسخه یی ازپیش آماده میدادند؟ استناد شما در شرایط مشخص روسیه برکدام فاکت وحقیقت تاریخی و تیوریک استوار است که خیزش اوکتوبریا انقلاب سوسیالیستی روسیه یک کودتای لنینی بود؟
رهپو مینویسد: «خود لنین نیز این گپ مارکس را که آگاهی سیاسی و طبقاتی محصول خود به خودی قوانین تکامل تاریخی واقتصادی اند،زیرپا نمود.لنین خلاف این امر،یادآورشد که آگاهی سیاسی وطبقاتی راسازمان انقلابی می تواند با تزریق نظریه های انقلابی درذهن توده ها،ایجاد نماید.» رهپو اینجا از متن اصلی هیچگونه موخذ ذکر نمیکند.
آقای رهپو!
اینست اصل گفته ء لنین:
«مضمون اصلی فعالیت سازمان حزبی ما،باید کار تبلیغاتی سیاسی که تمام جهت های زندگی رادر میان وسیع ترین توده ها،روشن سازد؛ باشد.» (چه باید کرد. ص ۳۳۹.)
آقای رهپو،اگر با این حرف کارل مارکس:«آگاهی سیاسی و طبقاتی محصول خود به خودی قوانین تکامل تاریخی واقتصادی اند» ازدیدوبرداشت شما بنگریم، پس باید مارکس ومارکسیست ها، دست روی الاشه وچهارزانو می نشستند،دست به ایجاد سازمان انقلابی چون انجمن هگلیست های چپ واتحادیه کمونیست ها نمیزدند، مانیفیست برای حزب کمونیست وپرولتاریای جهان نمی نوشتند، انقلاب اروپا وکمون پاریس راارزیابی نمی کردندوبیانیه انترناسیونال اول را نمی نوشتند. انترناسیونالی که با وجودجدایی باکونین وانتقال شورای آن به نیویارک دران زمان،نقش تاریخی اش رابه حیث لیدرورهنمای جنبش های کارگری دردنیا به نیکویی انجام داده بود.انترناسیونالی که بازتاب فعالیت ها وپی آمدهایش،رشد گسترده ترجنبشهای کارگری ودرنتیجه ، ایجاد احزاب کمونیستی، سوسیالیستی وانقلابی درسراسرجهان شد.
انترناسیونال اول در۲۸سپتامبر۱۸۶۴در لندن تأسیس شد.اعلامیه تشکیل آن رامارکس نوشت.این سند به برنامه پرولتاریای انقلابی درقرن نوزدهم مبدل شدوبه وضاحت درآن وظیفه پرولتاریا، سرنگون ساختن قدرت سرمایه واستقرارحکومت کارگران از راه مبارزه سیاسی تعریف شده بود،نه اینکه آنها می باید می نشستندتاآگاهی سیاسی وطبقاتی به صورت خود به خودی به وجود می آمد. (یاد مان نرود، گفتمان پیرامون انترناسیونال دوم که ادامه ء نخستین است و شماآن را بدون کوچکترین برهان ودلیل و یا استناد تیوریک و تاریخی رد کرده اید، درین کوتاهه نمی گنجد.) دراین صورت این تیوری طبقات، انتاگونیزم طبقاتی، انقلاب اجتماعی به مثابه لوکوموتیف تاریخ، تشکیل اتحادیه ها ونقش فعالانه ء کارل مارکس در انقلاب خونین اروپا همه باید هیچ باشند.
به گمانم تعبیرآقای رهپوازان گفته ء کارل مارکس ناقص و خیلی سطحی است. آقای رهپو ادعا میکند که لنین به این اصل تیوری مارکس پشت پا زد. ندانستم،لنین درکجاو چگونه به این اصل تیوریک و جامعه شناسانه ء کارل مارکس پشت پا زد؟ ندانستم نویسنده ،این واژه «تزریق!» راازکدام اثر لنین شکافتند؟
لنین نوشت:«تمام تربیت سیاسی بعدی توده های مبارزو سمت یابی سیاسی در مبارزه ، وظیفه حزب کمونیست است.»
کجای این اندیشه از نادرستی پراتیک اجتماعی رنج میبرد؟ مگرمیشد با تضرع،یا خود بخودی غیر آگاهانه،یا با ریفورم، نظام سرمایه را واژگون کرد؟یا سرمایه سالاربرای رضای خدا، داوطلبانه یا با عذر و زاری از بهره کشی و نظام مسلطش منصرف میشد؟ می پندارم که یا مارکس اینجا به خطا میرود یا ما درارزیابی های مان ازتیوری های مارکس به خطا میرویم. با درد تمام،بزرگترین مشکل روشنگران مااینست که درارزیابی های خویش بلاواسطه و مستقلانه به نوشته های بزرگان اندیشه نمی پردازند، بلکه با اتکا به نقل قول ها ازدست دوم و سوم و یا پیروی ناقص ازنیولیبرال هایی چون کارل پوپر، بی جی تایلرودیگران،خود را روشنگر،مینامند.اینست مشکل شما آقای رهپوو همتا یان دیگررهپو. هرگاه ازجناب رهپو بپرسم که چند اثرولادیمیر ایلیچ لنین رابادقت ودید نقد گونه، بیطرفانه و روشنگرانه مطالعه کرده اند،پاسخ چه خواهد بود؟ من درنوجوانی بارها ،یک رساله کوچک وبنیادین لنین را بنام: «سه منبع و سه جز مارکسیزم» خواندم.من تاکنون به خاطر ندارم که لنین به جزتشریح آموزه های بنیادی مارکس چیزی فراترازان گفته و به انحراف رفته باشد.
آقای رهپو!
بیایید به بخشی از حقیقت های زندگی لنین نگاه کنیم: لنین درنوجوانی زیرتاثیراندیشه های انقلابیونی چون چرنیشیفسکی، پلخانف ،ادبیات انقلابی روس و شرایط مختنق آن زمان قرار گرفت.«چه باید کرد؟» اثر چرنیشیفسکی ازهمان اسطوره های شهنامه فردوسی الهام میگیرد که لنین «چه باید کرد؟» خویش را نوشت. لنین درزندگی کوتاهش بیشترازچهل وپنج اثر نوشته است.از نخستین اثرش:وظیفه فوری ما و توسعه سرمایه داری در روسیه۱۸۹۹تا آخرینش که بیشتربیانیه ها بوده: قدرت شورا ها چیست، پیرامون دسیپلین کاری،پیرامون مالیات طبیعی.۱۹۱۹-۱۹۲۰. چهار اثربزرگ لینن: امپریالیزم به مثابه آخرین مرحله ء سرمایه داری، دولت و انقلاب،انقلاب پرولتری وکاوتسکی مرتد، بیماری کودکی وچپروی درکمونیسم، پس از ۱۹۱۷ نوشته شده اند.یعنی از سیزده اثر بزرگ فقط چهارتایش دردوران قدرت شورا ها وباقی در شرایط حاد مبارزه ء سیاسی،پیش ازقدرت ودرحالت اپوزیسیون نگاشته شده است. توسعۀ سرمایه داری در روسیه۱۸۹۹.چه باید کرد؟۱۹۰۲یک گام به پیش،دو گام به پس۱۹۰۴.دو تاکتیک سوسیال دموکراسی درانقلاب دموکراتیک ۱۹۰۵ماتریالیسم وامپریوکریتیسیسم ۱۹۰۹.دفترهای فلسفی ۱۹۱۳.حق ملتها برای خودمختاری ۱۹۱۴نگاشته شده اند.
حالا از شما می پرسم که در نوشته ء نقد گونه ء تان بر لنین ،کدامیک ازین اثر ها رابا دقت مطالعه فرمودیدوکجای آن تزها را به نقد گرفتید؟ بیایید به عنوان یک نمونه : از اثر، ماتریالیزم وامپریوکریتیسیزم لنین نام میبریم و بینیم که لنین مارکسیزم رابه گفته ء رهپو چگونه به انحراف کشانده: (امپریوکریتیسیزم، به این باور است که آگاهی تنها ازراه حس های تجربی ناشی میشود، یعنی دید اپستومالوژی (معرفت شناسی یا شناخت شناسی) یا شناخت انسان، همراه با راسیونالیزم و شگ گرایی اساس آن میباشد.امپیریوکریتیسیم یک تیوری پازیتیف شناخت است که چند گرایی رامیان برداشت های جهان ذهنی وجهان خارجی مادی رد میکند، زیرا، تمام وسایل شناخت از تجربه ء سُچه ناشی میشود، شناخت و دید یک جانبه( مونیزم)،پایه وکارساخت ،شناخت امپریوکریتیسیزم است.یعنی چیزی به عنوان واقعیت عینی در خارج از ذهن ما وجود نداردو همه چیزدراحساس ها وتجربه ها، صرفا ذهنی خلاصه میشوند). جهت عمده این کتاب پیکارماتریالیزم با ایدیالیزم و روشن کردن شناخت ماتریالیستی یعنی وجود واقعیت عینی خارج از ذهن ما و توانایی انسان در شناخت این واقعیت است. این کتاب پیرامون، «توضیحات انتقادی بر یک فلسفه ی ارتجاعی» از دید مارکسیزم واقعی ،توسط لنین نگاشته شده است. بیشترین بخش آن،ادامه همان گفتمان های تیوریک و فلسفی انتی دیورنگ است، که بر « وحدت واقعی بودن جهان در مادی بودن آن است»، یعنی تیوری شناخت، تاکید میکند. در مقدمه ی چاپ دوم کتاب آمده است: «این کتاب راهنمایی باشد برای آشنایی با فلسفه ی مارکسیزم، ماتریالیزم دیالکتیک ونتایج فلسفی ازاکتشاف های اخیر درعلم طبیعی.»- لنین. چاپ دوم. ۱۹۲۰.
کتاب از:«ده سوال از یک سخنران »، پس ازدوپیشگفتارآغازمیشود. کتاب ،زیراین عنوان هانوشته شده است : – ماتریالیزم وامپریوکریتیسیزم، توضیحات انتقادی بر یک فلسفه ارتجاعی فصل نخست: تیوری شناخت از امپریو کریتیسیزم و ماتریالیزم دیالکتیک، شامل بخش های:احساس ها وترکیب های احساس ها،کشف عناصر جهان،هم آهنگی اصلی و «ریالیزم ساده لوحانه»،آیا طبیعت پیش ازانسان وجود داشت؟آیا انسان با کمک مغز قادر به فکرکردنست؟،خود گرایی ماخ و اناریوس. فصل دوم:تیوری شناخت ازامپریوکریتیسیزم وماتریالیزم دیالکتیک یا تیوری شی فی النفسه یا رد فردریک انگلس توسط مخالفین اندیشه او،تفوق ویا تجدید نظردرانگلس توسط بازارف،فویر باخ و ژ-دیتزگن درباره شی فی النفسه،آیاحقیقت عینی وجوددارد؟حقیقت مطلق ونسبی والتقاط گرایی انگلس توسط بوگدانف،معیارپراتیک درتیوری شناخت.
فصل سوم :تیوری شناخت ازامپریوکریتیسیزم، -ماده چیست،تجربه چیست؟،خطای پلخانف درموردمفهوم «تجربه»،علیت و ضرورت درطبیعت،اصل اقتصاد درتفکرومسله وحدت جهان،مکان و زمان،آزادی و ضرورت. فصل چهار:ایدیالیست های فلسفی به مثابه رفقای همسنگروجانشینان امپریو کریتیسیسم،( مسله ی رابطه ماخ و اناریوس با کانت )،انتقاد برکانت گرایی از چپ وراست،دو نمونه انتقاد بر دیورنگ،فلاسفه ء ایماننتس،همزمان ماخ و اناریوس،امپریوکریتیسیزم به کجا میرود؟ آمپریومونیسم بوگدانف، تیوری سمبولها( هیروگلیف) وانتقاد برعلم هولتز، دونمونه انتقادبردیورنگ،چگونه ژ. دیتزگم میتوانست مورد انتقاد فیلسوفان ارتجاعی قرارگیرد؟
فصل پنجم:انقلاب اخیردرعلم طبیعی وایدیالیسم فلسفی. بحران درفزیک،جسم ناپدید شده،آیا حرکت بدون جسم امکان پذیر است؟،دو گرایش درفزیک مدرن وروح گرایان انگلیسی،دوگرایش درفزیک مدرن و آیدیالیسم آلمانی، دو گرایش در فزیک مدرن و ایمان گرایی فرانسوی،یک فزیکدان آیدیالیست روس،ماهیت واهمیت ایدیالیزم فزیکی. فصل ششم: امپریوکریتیسیم وماتریالیزم تاریخی. دخالت های امپریوکریتیسیست های آلمانی درحیطه ء علوم اجتماعی،چگونه بوگدانف مارکس را تصحیح میکندوتکامل میدهد، مبانی فلسفه ء اجتماعی سووروف،احزاب در فلسفه و مغشوشان فلسفی،ارنست هگل وارنست ماخ، سپس لنین به نتیجه گیری های معین متناسب با روح اندیشه ی های مارکس میرسد: ۱-سه بخش نخست کتاب به مقایسه ی مبانی تیوریک ماتریالیزم دیالکتیک با مبانی تیوریک امپریوکریتیسیزم مقایسه شده. ۲-موقعیت امپریوکریتیسیسزم به عنوان یک مکتب در فلسفه در رابطه با سایرمکتب های فلسفی بایدتعیین شود. ۳- رابطه غیرقابل تردید بین ماخیسم و یک مکتب در یک شاخه یی از علم جدید باید درنظرگرفته شود. ۴- در پشت مکتب گرایی تیوری شناخت امپریوکریتیسیم،آدم باید بتواند مبارزه احزاب درفلسفه را ببیند.مبارزه یی که درآخرین تحلیل، تمایل ها وایدیولوژی طبقات آشتی ناپذیردر جامعه مدرن را بازتاب میدهد.
در پسین: نقش عینی وطبقاتی امپریوکریتیسیزم کاملا درارایه خدمت صادقانه به ایمان گرایان است .درمبارزه ی شان علیه ماتریالیزم،درکل وبه ویژه علیه ماتریالیزم تاریخی. شکست انقلاب ۱۹۰۵-۱۹۰۷ روسیه دردرون جریان سوسیال دموکراسی روس، موج نیرومند سرخورده گی،یاس، نومیدی، بد بینی نسبت به آینده، گرایش وپناه بردن به مذهب،خدا پرستی وفاتالیزم وده ها خصلت و امراض خورده بورژوازی( همانگونه که برخی از اعضای بلند پایه رهبری ح د خ ا، مانند رهپو صاحب، دچارآن شدند.آن ها شاید تا کنون چنین بیاندیشند که با سقوط قدرت ودولت ،اندیشه هم افتیدو به پرتگاه نومیدی غلطیدو یاباید برابربه آستین خیال خود آنرا قیچی کرد. بیچاره ها.)
حالا، از رهپو میپرسم که کجای این تاپیک های لنین انحراف از مارکسیزم است. من حاضرم با ایشان در هر بخش به گفتمان بپردازم.
لنین،در اوایل قرن بیستم، درآستانه تشکیل حزب انقلابی بلشویک، استفاده از ابزارتروربرعلیه حکومت استبدادی تزاری رامردود شمرد.یکی از افسانه های جعلی درباره حاکمیت شوروی این است که گویا،لـنین وحزب بلشویک، بابراه انداختن جنگ داخلی و«ترورسرخ»،تمامیت ارضی کشورراموردتهدید قراردادند. بیسواد ترین انسان به خوبی میداند که هرگاه دران زمان به این خیزشها،میدان داده میشد،سرنوشت خلق های آسیای میانه، سرنوشت کنونی و چهاردهه ی اخیرجنگ های جهادی کشور ما وسرنوشت چچن بود.رهپو،جنگ کولاک ها،بقایای رژیم مستبد بورژوازی شکست خورده ء روس را با حمایت نیروهای ارتجاعی سرمایه سالار بین المللی،نیروهای سنتی مذهبی وعقبگرای داخل روسیه،به ویژه آسیای میانه که درعمق جهالت و تارهای عنکبوتی شیوه تولید آسیایی وبربریت بسرمیبردند،جنگ آزادی خواهانه وروشنگرانه مینامد.
به حقیقت های تاریخی زیرین دررابطه باناشیانه نویسی های رهپویک باردیگرتوجه کنید: دران زمان،روسیه، به سمت فاجعه بزرگی کشانده شده بود.جهان سرمایه، روسیه راگرفتارمصیبت ساخته و بین خود تقسیم کرده بودند:ژاپنی ها و آمریکائی ها، شرق دوررا،انگلیسها،شمال روسیه مرکزی را،فرانسوی ها، اودسا را،چک ها،ولگای میانه و سیبری را،آلمانی ها ولهستانی ها اوکراین و بلاروس را،انگلیس ها وترک ها،ماورای قفقازرا به تصرف خود درآورده بودند. آنها،دربسیاری ازمناطق، قیامهای ضد انقلابی برضد حاکمیت شوروی برپا کرده
بودند.کارخانه ها از کار افتادند.حمل ونقل را مختل ساخته بودند.تهاجم های خارجی،خرابکاری های عمدی وآگاهانه ماموران خایف وفرصت طلب چون رهپو،توطئه ها وشورش های گارد سفید،روسیه را باخطرگرسنگی مواجه ساخته بود. استیلاجویان انگلیسی،فرانسوی،آمریکائی( آنتانت)،در اتحاد باکالچاک روسی، برای تکه- تکه کردن روسیه، جدا کردن سیبری وتبدیل آن به نیمه مستعمره خود،دل بسته بودند.درپایان سال ١٩١٨، کالچاک وجنرال دنیکن، به کمک نظامیان استیلاگر،حملات خود را تشدید نموده، «رهبری عالی دولتی روسیه» را اعلام کردند.آنها دیکتاتوری نظامی برقرارنموده، شوراها رامنحل ساختند. درنتیجه اتحادیه ها ازهم پاشید، کارخانه و فابریک ها را به سرمایه داران برگرداندند، دردهات وروستاها، سیاست اربابی را پیش بردند،زجروشکنجه کردن عمومی مردم بومی را سازمان دادند.گارد سفیدی ها واشغال گران، چه وحشیگری هایی که نکـردند،کارگران ودهقانان،مردم دهات ونواحی را به صورت دست جمعی مجازات می کردند. ژنرال دنیکین دستور داد: «جبهه و پشت جبهه را پاکسازی کـنید،به شدید ترین وجه تصفیه نمائید». لنین می گوید:«میلیاردرهای آنتانت برعلیه ما دست به ترورزدند».مامجبور بودیم جواب بدهیم، این جواب، فقط از روی ضرورت بود». راه دیگری هم وجود نداشت.کمیته فوق العاده مبارزه با ضد انقلاب، طبق رهنمود حزب بلشویک و شخص لـنین، تشکیل گردید. بدین ترتیب، فعالین کارگری و دهقانی شوروی به رهبری حزب بلشویک ها، درجواب جنگ وترورسفید بورژوازی روسیه وخارجی که بمنظور سرنگون کردن حاکمیت شوروی، راه انداخته بودند،در جواب وحشی گری های گارد سفید وسلطه جویان خارجی،شورش های ضد انقلابی،زجروشکنجه عمومی، کشتارها،به جنگ وترور سرخ متوسل شدند.به گفته ء کرئلوف داستان پردازروس، گرگ را بخاطر رنگ خاکستری او نمی زنند،آن را بخاطرحمله به گوسفندان می زنند. واکنش شدید ضدکولاک ها، بخاطرکولاک بودنشان نبود، بلکه بخاطرسبوتاژو نانی بود،که آنها احتکارومخفی کرده بودند.میلیون ها انسان با سهمیه اندکی زندگی می کردند.به هرنفرازجمعیت مسکووپتروگرادبه اندازه ۵٠ گرام نان داده می شد. حال ببینیم این سیستم خیالی مردم سالارهپو،درازای تاریخ چه گلهای دیگری رابه آب داده اند. شمه یی ازان را اینجا می نگارم:
صدهاهزار اسیر، مرکب ازافرادارتش سرخ ومردم غیرنظامی شهرها وروستاها،ازجمله،٨٠٠ هزار سربازکه درلهستان اسیرشده بودند،درشکنجه گاه ها، بدست گروه های انتقام جو، به قـتـل رسیدند.
بورژوازی فنلاند با خشونت تمام،انقلاب پرولتری ١۹١٨را سرکوب کرد. بیش از۹٠٠هزار نفـربه اردوگاه ها وزندان ها افکنده شدند، بیشتر از۸۰ هزارنفـراعدام شدند و بسیاری ازگرسنگی مردند.
در آلمان، ضد انقلابیون با اجازه و حمایت دولت، کارل لیبکـنشت ورزا لوکزامبورگ،رهبران طبقه کارگررا کشتند.۱۹۱۹.
نیروهای انگلیسی بسیاری ازمقامات ورهبران طبقه کارگر،ازجمله،٢٦ کمیسرباکو راکشتند.
بورژوازی آلمان با همدستی سوسیال- دموکراتها وژنرالها، ١۵هزار کمونیست آلمانی را قـتـل عام کردند.
برویم دورتر:
این فاکت ها رامن سی سال پیش درکلاس درسی برای شاگردان میگفتم:
دردوره های آغازین پیدایش سرمایه داری ،مثلادر انقلاب بورژوائی هلند قرن شانزده،انگلیس قرن هفده، انقلاب بورژوا-دموکراتیک فرانسه قرن نوزده،جنبش های مردمی بشدت سرکوب شدوبسیاری ازدهقانان وهم فکران آنها کشته شدند. پادشاه انگلیس و فرانسه اعدام گردیدند.( حادثه ء روبسپیر را همه میدانند.).
در کمون پاریس بیش ازسی هزار انسان بدست بورژوازی سلاخی گردید.۴۵۵ هزاران انسان دستگیر و به اعمال شاقه محکوم گردیدند. برهمگان روشن است که انقلاب اکـتبر، به رهبری حزب بلشویک ولـنین، برخلاف تمام انقلاب هائی که در جهان روی داده است، با کمترین تلفات انسانی( چند نفر کشته)، به پیروزی رسید. برخی برخورد های منطقی و سالم لنین مانند سیاست نوین اقتصادی(نپ)،بود که مجال و فرصت عملی و اجرایی کمتر یافت. همان سیاستی که پسان ها پایه و اساس ریفورم های دن سیاو پن و رهبران چینایی قرار گرفت و چین را به قدرت بی بدیل در جهان مبدل ساخت.
ادامه دارد