میر عبدالواحد سادات
مروری بر مجموعۀ «سرود آزادى»
سرود بزرگى و آزادگى
سزد گر بنام تو انشا كنم
(از مجموعۀ «سرود آزادى»)
به لطف قاسم آسمايى بزرگوار ما، حقوقدان و فرهنگى نستوه، سعادت مطالعۀ مجموعه اشعار جناب عبدالرحمن “پرويز” نصيب من گرديد و خوشوقتم كه بدينوسيله مراتب مبارك باد و تهنيت خودرا به شاعر فرهيخته بخاطر تدوين «سرود آزادى» تقديم و موفقيت هاى مزيد شانرا در خلق سرودههاى بيشتر آرزو ببرم.
كمال سرافرازى است كه شاعر ورجاوند ما از حقوقدانان سابقه دار و عضو انجمن حقوقدانان افغان در اروپا ميباشد و جا دارد از نام انجمن نيز به همسلك گرانقدر مراتب استقبال و تبريك بخاطر اين گام ارزشمند فرهنگى و تدوين و نشر سرود «سرود آزادى» با بهترين آرزو ها تقديم گردد. افتخار مضاعف براى انجمن ما اين است كه بازتايپ و تدوين ديجيتالى «سرود آزادى» را از مسوولان گران ارج آن، جناب آسمايى از غنايم روزگار ما عهده دار گرديده كه با كارهاى سترگ و زحمات فرهنگى، پل وصل با “اصل”، ايجاد و “قربت” را نصيب اهل غربت ميسازد.
من در حاليكه از خواندن اشعار مجموعۀ سرود آزادى لذت زياد بردم و مستفيض گرديدم، بمثابه يكى از علاقمندان شعر و كسيكه بر اساس سنت نيك و مرسوم وطنى نخستين آموزهها را با خوانش و حفظ ابيات «پنج كتاب» در حدود شش دهه قبل، آغاز و تا كنون نوعى ارتباط عاطفى و عقلانى را با شعر حفظ نموده ام، بدون آنكه صلاحيت ابراز نظر مسلكى داشته باشم، چنين دريافتم كه سرودههاى جناب «پرويز» در واقع نالههاى غربت و بيان سوز و گداز بلبل است، كه دست تطاول روزگار او را از “باغ” آواره ساخته و “نيش گژدم غربت” همانند همديار فرزانۀ شاعر، حضرت حكيم ناصر خسرو، “جگرش را آزرده ” ساخته و درد و ناله او را در منظومههاى ناب و شيرين بازتاب داده است:
دل رفته از كنار تو فرياد ميكند
رنج جدايىها به غزل ياد ميكند
(از كشتزار سوخته – صفحه (5) مجموعۀ «سرود آزادى»
بقول شاعر بلند مرتبت نادر پور فقيد، شعرِ “ماندنى” است كه: «در شادى، يا اندوه، در عشق و يا نفرت، در همنشينى يا تنهايى از مخزن حافظه آدمى بتراود و در دل او فرو چكد و از آنجا بزبانش راه يابد…»
شعر «پرويز» گرانقدر ما، مصداق همين تعريف را با خود دارد و بگفتۀ وطنى ما، از دل برخاسته و به دل ما نشسته است :
به دشت بيكسى فرياد ما اشك غزالان شد
ز تنهايى تنور طبع ما فصل زمستان شد
(از سرود درد – صفحه (١٠٣) مجموعه «سرود آزادى»
شاعر كه از خادمان صادق وطن و عاشق زادگاه و مردم
خود است، درد هجران و جلاى وطن را چنين ناله ميكند:
خلوت دل را به جيحون باز كن
پردۀاز شور مجنون ساز كن
و يا:
كهن آباد من ويرانه تا كى در جهان باشد
خمارستان من تا چند منشور فغان باشد
شاعر كه اهل وفاق و همدلى است، از افتراق و فقدان اتفاق، چنين شكوه مينمايد:
از چه رو ديو صفت يك بديگر افتاديم
شيوه همدلى و فطرت غمخوار كجاست
و منحيث حسن ختام ، از دو بيتىهاى اخير مجموعه «سرود آزادى» را زيب ، اين ياداشت ميسازم و براى صرير قلم و ندا و ناله هاى شاعر گرامى جناب «پرويز» را رساتر ميخواهم:
بيا ساز محبت را سراييم
به ميهن دانه از دلها بكاريم
به پهناى كوير خشك و سوزان
ز اشك عشق بارانى بباريم
با حرمت و درودها
مير عبدالواحد سادات رئیس انجمن حقوقدانان افغان در اروپا
****