ملاقات رفیق علی خاوری منشی اول کمیته مرکزی حزب توده ایران باجاویدنام رفیق ببرک کارمل Babrak Karmal

توده یی ها در افغانستان از توهم مخالفان تا واقعیت
«ملاقات رفیق علی خاوری منشی اول کمیته مرکزی حزب توده ایران باجاویدنام رفیق ببرک کارمل»

راه توده

یادمانده ها- علی خدائی
دقیقا یادم نیست چه مدت بعد از پلنوم 18 بود که رفیق کارمل، من و رفیق نامور را برای یک دیدار عصرانه و صرف چای در کاخ ریاست جمهوری فراخواند. حامل این پیام رفیق اسدالله کشمند برادر نخست وزیر افغانستان و معاون دفتر روابط بین الملل بود. هم دیداری بود که منتظر آن بودم و هم مهم بود بدانم دلیل و انگیزه این احضار یا فراخوان چیست. بسیار گرم و صمیمی از ما استقبال کرد و بسیار به رفیق نامور احترام گذاشت و تا جلو در اتاق مخصوص خود پیش آمده و رفیق نامور را در آغوش کشید. پس از اینکه دور میز کار نشستیم، از رفیق کشمند خواست که نوت برداری کند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
…وقتی ما، یعنی من و رفیق نامور رسیدیم به کابل، همه آنها که در کابل بودند، می خواستند بدانند چه گذشت و چه شد و چه کسانی زنده مانده اند و در پلنوم حضور داشته اند. درحالیکه طیف توده ایها متنوع بود و با هر کس در باره هر موضوع و دیده و شنیده‌ای نمی شد صحبت کرد. از دانشجو تا زیر دیپلم و از مترجم تا افسران توده‌ای و یا شاعر برجسته توده‌ای سیاوش کسرائی. تنظیم مناسبات بین این طیف خودش یک بند بازی بود. واقعا چنین بود. من از رفیق خاوری اجازه گرفته بودم که کسرائی را درجریان جزئیات پلنوم قرار بدهم که چنین هم کردم. در جمع کمیته‌ای که در کابل تشکیل داده بودیم هم یک گزارشی دادم.

ببینید! افراد همه بر موضع گذشته خود باقی نمانده اند. هر کدام به راهی رفته اند. بنابراین، من بیم دارم که اسم ببرم و آنها تمایل نداشته باشد اسمشان گفته شود. البته کمیته هم بارها تغییر کرد و برحسب ضرورت تکامل پیدا کرد. مثلا از 5 نفر تبدیل شد به 11 نفر.
– حمید احمدی هم عضو کمیته بود؟
ایشان هم بود و البته بعد از مدتی از کابل به چکسلواکی منتقل شد. مسئولیت حوزه‌های حزبی کابل را داشت و بعد هم قرار شد در مرز کار کند که من مانع شدم زیرا برای چنین کاری او را مناسب نمی دانستم. حالا هم که بکلی به راه دیگری خلاف ادعاهای حزبی آن سالهایش رفته است.
پس از بازگشت از پلنوم، سرانجام و زیر فشاری که همه می آوردند تا بدانند چه گذشته، من یک جلسه عمومی تشکیل دادم و ضمن ارائه گزارشی از پلنوم به سئوالات پاسخ دادم. اتفاقا نوار این جلسه را دارم که شاید دادم پیاده کنید و در راه توده منتشر کردیم. نواری است یادگاری و فکر می کنم صدای زنده یاد کسرائی هم در آن باشد. جلسه دشواری بود. هم نباید اطلاعات زیادی در آن جمع گسترده و طیف ناهمگون داده می شد و هم بالاخره باید حرف هم زده می شد. خود نوار گویای آن شرایط است. حتما میدهم پیاده کنید که منتشر کنیم.
مهم ترین وظیفه‌ای که من در این مرحله برای خودم قائل شدم راه اندازی یک بولتن خبری بود که در واقع حالت رادیوی کتبی را داشت. تمام رادیوها را شب‌ها می گرفتند و پیاده می کردند و در جلسه اول وقت صبح‌ها این اخبار درجلسه 8 و یا شاید 10 نفره اعضای بولتن دستچین شده و با یکی دو نوشته تفسیری تایپ و سپس چند نسخه کپی می شد. این تجربه‌ای بود که من هم از کار حرفه‌ای در کیهان و هم درجریان تهیه بولتن هیات سیاسی حزب داشتم. هیچکدام نمی دانستند این بولتن مقدمه رادیوست. سرپرستی این گروه را هم یکی از رفقای افسر نیروی دریائی برعهده داشت که او را بنام “عزیز” در کابل می شناختند. سرهنگ دوم نیروی دریائی بود و خیلی خوب هم به این کار چسبید و پس از راه افتادن رادیو زحمتکشان، رابط با رادیو شد و صبح به صبح همین بولتن را برای استفاده به رادیو می برد که خیلی هم مورد استفاده بود. در حقیقت بخشی از واحد حزبی شهر کابل، پشت جبهه تدارکی رادیو بود، بی آنکه با رادیو در ارتباط باشد.
در چند سفری که رفیق خاوری بعد از پلنوم به کابل کرد، عمده ترین بحث با رفقای افغان بر سر رادیو بود. رفقای رهبری افغانستان همیشه تاکید می کردند که از نظر اصولی هیچ مشکلی وجود ندارد و تنها باید رفقای شوروی امکانات فنی آن را فراهم کنند. یعنی تقویت فرکانس کوتاه رادیو کابل را. البته دراین میان تعیین خط مشی سیاسی هم بسیار مهم بود. زیرا راه اندازی یک رادیو در یک کشور دیگر، بهرحال در ارتباط است با سیاست خارجی دو کشور، آن هم افغانستان که خواه نا خواه این همآهنگی میان سه کشور مطرح بود. یعنی سیاست خارجی اتحاد شوروی وقت، دولت دمکراتیک افغانستان و جمهوری اسلامی.
بخش سیاسی آن تقریبا بی اشکال بود، زیرا سیاست رادیو براندازی نبود، بلکه آگاهی رسانی و افشاگری از یکطرف و دفاع از انقلاب و حزب توده ایران از طرف دیگر بود. هیچ نوع وظیفه سازمانی برعهده این رادیو نبود و در این زمینه‌ها کوچکترین دخالتی نداشت. بتدریج که مسئله راه افتادن رادیو قطعی شد و به مرحله اجرا رسید، خانه و باغ مصادره شده‌ای که فکر می کنم متعلق به یکی از اقوام و یا نزدیکان ظاهر شاه بود در اختیار رفقای رادیو قرار گرفت و برای حفظ امنیت آنها که در رادیو کار می کردند و همچنین پرهیز از بحث و گفتگوها و کنجکاوی ها، حساب آن باغ و رادیو را از واحد خارج از رادیو جدا کردند. البته این طرح عمدتا طرح رفیق صفری بود. من اعتقاد داشتم کسانی که در رادیو باید کار کنند، بهتر است خانواده شان به ازبکستان منتقل شوند و آنها هر چند هفته یکبار به دیدن خانواده هایشان بروند، زیرا حضور چند خانواده در یک محوطه در بسته، و مسئله تحصیل بچه‌ها و … می تواند مسئله ساز شود. اما این پیشنهاد عملی نشد. صفری معتقد بود که نمی شود خانواده‌ها را از هم جدا کرد و ضمنا ازبکستان چنین امکانی را نمی دهد. در آن زمان پایتخت ازبکستان “تاشکند” میزبان رفقای رهبری فدائیان اکثریت بود و شاید دولت ازبکستان و یا دولت شوروی نمی توانست امکان بیشتری بدهد. نمی دانم انگیزه‌های واقعی چه بود، اما این طرح قبول نشد و همه در همین خانه‌ای که گفتم مستقر شدند که البته زندگی تنگ عوارضی را هم بدنبال آورد که طبیعی بود. جزئیات این مسائل ربطی به سمت و سوی گفتگوی ما ندارد. تنها همین را می خواستم بگویم که در بازگشت از پلنوم در دو عرصه من کار را شروع کردم. یکی همین بولتن که مقدمه کار رادیو و حتی یافتن صدای مناسب برای رادیو از میان رفقا بود و دیگر کار در مرز و در ارتباط با ایران.
ما از این مرحله به بعد، دیگر اختیار انتقال از داخل کشور را با حضور زنده یاد عسگری در تهران بدست گرفتیم. او با رفقای فدائی هم در تماس بود و پل ارتباط شده بود. تماس با “نادر” که از مبتکران کمیته داخلی و یکی از اعضای اصلی هدایت کننده این کمیته بود، از همین طریق برقرار شد و برایتان گفتم که به توصیه خاوری “نادر” را از ایران خواستیم بیاید برای مذاکره به کابل که آمد و توصیه‌های موکد خاوری را به او ابلاغ کردم. این که چنین تشکلی می تواند به “دام” تبدیل شود و خطرناک است. این که دو نفر دیگر رهبری کمیته داخلی آمده اند به ترکیه و آذربایجان شوروی و دیگر بازنخواهند گشت. نادر به همراه عسگری آمد و به همراه او هم بازگشت و بعد از مدتی که ماموریتش در داخل تمام شد به افغانستان بازگشت و با ما بود و حالا هم در دانمارک است. و البته بر سر مواضع! که این یکی خیلی مهم است، چون خیلی‌ها دراین سالها فرو ریختند.
ما بتدریج امکانات خودمان را در آنسوی مرز، یعنی داخل کشور بوجود آوردیم که خرید یک مینی بوس برای خط زاهدان – زابل با کمک مالی رفقای افغان از آن جمله بود. این مینی بوس و این امکانات بسیار به ما کمک کرد برای انتقال سازمان یافته افراد به افغانستان و یا برگرداندن افراد از افغانستان به ایران. این امکانات به ما امکان داد تا یکی از مهم ترین نقش‌ها را بتوانیم در تدارک کنفرانس ملی ایفاء کنیم. کسانی را برای شرکت در همین کنفرانس از ایران به افغانستان منتقل کردیم؛ که شرح آن را بموقع خواهم داد. ضمنا بتدریج شمار رفقای فدائی هم در کابل زیاد شد. و با آمدن رفیق “مازیار” که عضو مشاور هیات سیاسی فدائیان اکثریت بود، کار رفقای فدائی در افغانستان جنبه متشکل و سازمانی به خود گرفت. مازیار از همان مرزی آمده که من و کسرائی آمده بودیم و انتقال دهنده اش هم همان معماری بود که ما را منتقل کرده بود. شرح جزئیات بیشتر می ماند برای فرصت و زمان مناسبت تر.
دقیقا یادم نیست چه مدت بعد از پلنوم 18 بود که رفیق کارمل، من و رفیق نامور را برای یک دیدار عصرانه و صرف چای در کاخ ریاست جمهوری فراخواند. حامل این پیام رفیق اسدالله کشمند برادر نخست وزیر افغانستان و معاون دفتر روابط بین الملل بود. هم دیداری بود که منتظر آن بودم و هم مهم بود بدانم دلیل و انگیزه این احضار یا فراخوان چیست.
بسیار گرم و صمیمی از ما استقبال کرد و بسیار به رفیق نامور احترام گذاشت و تا جلو در اتاق مخصوص خود پیش آمده و رفیق نامور را در آغوش کشید. پس از اینکه دور میز کار نشستیم، از رفیق کشمند خواست که نت برداری کند و بعد از مدتی تعارف و اشاره‌ای کوتاه به رابطه رفقای رهبری حزب ما که در زندان بودند و جناح پرچم به رهبری خود وی، یعنی کارمل، فورا رفت سر اصل موضوع و طبیعی هم بود که چنین بکند. بالاخره رئیس جمهوری و دبیرکل حزب حاکم بود و وقتش تماما حساب شده و منظم. میدانست من مسئول حزب در افغانستان هستم و به همین دلیل رو کرد به من و پرسید: شما برای چه و به چه دلیل اینقدر تعلل می کنید برای کار رادیو؟
من گفتم که مقدمات کار را در حدی که در کابل ممکن بوده فراهم کرده ایم. آرشیو درست کرده ایم، دوره روزنامه‌ها را منظم کرده ایم و یک بولتن ویژه هم برای تدارک رادیو منتشر می کنیم و حتی نمونه‌ای از صداها نیز ضبط کرده ایم. رفیق خاوری در آخرین سفری که داشتند گفتند که منتظر توافق نهائی اند. رفیق کارمل گفت: از نظر ما مسئله فیصله شده است. فکر نمی کنم رفقای شوروی هم مخالفت داشته باشند.
سپس رو کرد به اسد کشمند و پرسید که امکانات فنی رادیو فراهم شده؟
اسد کشمند هم پاسخ داد که رفقای شوروی مشغول اند و گفته اند بزودی فرکانس کوتاه سوار می شود و هیچ مشکل فنی دیگری نیست.
رفیق کارمل رو کرد به ما و گفت: ما و شما نداریم. هرچه را ما در اینجا داریم متعلق به خودتان بدانید. این انقلاب را انقلاب خودتان بدانید. شما علاوه بر کابل، در ولایت مرزی افغانستان و ایران هم می توانید کارتان را گسترش بدهید.
من گفتم که فعلا در مرزهای نیمروز هستیم و البته امکانات محدود است و ما هم زیاد به مرز و این نوع کارها وارد نیستیم و تازه داریم آشنا می شویم.
کارمل فورا رو کرد به اسد کشمند و گفت: رفقا اگر “موتر” (اتومبیل) و یا “موترسیکلت” در مرز احتیاج دارند فورا بدهید. در میدان هوائی (فرودگاه کابل) هم برای پرواز رفقا به مرز و بازپس آوردن آنها همه نوع همکاری را بکنید. و بعد از اسد کشمند دوباره سئوال کرد: الان همه این رفقا را در مکرویان (آپارتمان‌های پیش ساخته) جای داده اید؟
پاسخ کشمند مثبت بود و واقعا هم این کار را علیرغم همه کمبودها و دشواری‌ها کرده بودند. البته طبیعی است که این سطح از امکانات آنها در افغانستان در مقایسه با امکاناتی که درایران بود قابل مقایسه نبود. شما تصور کنید که نخست وزیر افغانستان هم در یکی از آپارتمان‌های همین مجموعه آپارتمان‌های پیش ساخته زندگی می کرد. درحالیکه این آپارتمان‌ها با آپارتمان‌های ساده و غیر لوکس ما درایران – مثلا در تهرانپارس و یا نارمک- هم قابل مقایسه نبود.
من ترجیح میدهم این ملاقات را تا همینجا نگهدارم، زیرا بخش دوم آن که باعث شد وقت نیم ساعته این دیدار به نزدیک یکساعت بیانجامد و در واقع استراتژی حضور حزب توده ایران در افغانستان را ترسیم کرد، بسیار مهم است و من می خواهم با دقت بسیار آن را در گفتگوی بعدی برایتان نقل کنم، زیرا برای اولین بار این بخش از دیدار باز می شود و خواهید دید که واقعیت حضور ما در افغانستان چقدر با آن حرف‌های پوچی که از حزب رفته‌ها و یا از حزب جدا شده‌ها درباره حضور توده‌ای‌ها و فعالیت آنها در افغانستان می زنند فاصله دارد و چگونه عده‌ای با کمترین اطلاع و آگاهی دهان باز می کنند و یا قلم روی کاغذ می گذارند.
منبع: راه توده