مجموع نقدي بر کتاب : مثلث بي عيب

بزرگترین یادبود و بزرگداشت از نویسنده،پخش آثار و خواندن آن است!
اي فسانه ! خسانند آنان
که فرو بسته ره به گلزار
خس ، به صد سال طوفان ننالد
گل، به يک تند باد است بيمار
تو مپوشان سخنها که داري

نقدي بر کتاب : مثلث بي عيب
صداي زنگ تلفون که برخاست ، شب شده بود. از بس تمام روز نوشته بودم ، چشمانم پت مي شدند. دلم نمي خواست مطلبي را که شروع کرده بودم ، نيمه کاره رها کنم؛ اما اين ذهن بهانه جوي من دنبال بهانه مي گرديد تا کابوس هاي رقصان خسته گي را دست به سر کند. پسرم اميد ” افسانه” نيما را براي خودش با آواز بلند مي خواند. به اين بند رسيده بود:

اي فسانه ! خسانند آنان
که فرو بسته ره به گلزار
خس ، به صد سال طوفان ننالد
گل، به يک تند باد است بيمار
تو مپوشان سخنها که داري

گوشي تلفون را که بر داشتم ، صداي دوستي را شنيدم که از مدتها بدينسو پيدايش نبود. گمش کرده بودم در اين دنياي کوچک. دانشي مردي بود فرزانه وفرهيخته. با هم انيس وجليس بوديم در آن سالهاي حلال که هنوز در زاد گاه مان ، صبح ها خجالت زده نبودند وبه خورشيد نيز آسيب نرسيده بود. … مي گفت رفته بودم به ” ينگه دنيا ” ، براي ديد وباز ديد بسته گان ونزديکان و براي تفريح وتفرج در نيويورک شهر، شهري که تا هنوز که هنوز است ، اشک اندوه وحسرت از ديده مي بارد به خاطر به خاک نشستن برج هاي ” دو گانه گي ” بلند قامت، همقد و معروفش ، همان سمبول هاي قدرت وثروت رژيم هاي سود وسرمايهء جهاني.
تعارف ها که خلاص شد واز دوستان وياران مشترک که ياد نموديم وگپ هايي هم که در بارهء رويداد هاي سياسي ونظامي وطن رد وبدل کرديم، پرسيد چه نوشته اي در اين تازه گي ها؟ از خزعبلاتي که نوشته بودم ودر اينجا وآنجا نشر شده بود نام گرفتم وگفتم در حال حاضر مصروف نوشتن رماني هستم . اگر خدا توفيق دهد وبتوانم تمامش کنم ، خوشحال شد وپس از سکوتي که پيش آمد گفت : از امريکا که آمدم رفتم به هامبورگ تا کتاب هاي تازه چاپ شدهء افاغنه را ببينم وبخرم. ” سايه هاي هول ” ترا نيافتم . دکاندار گفت که اين رمان اصلاً به اروپا نرسيده است. اما چند کتاب خوب خريدم وچند دفتر شعر ويک کتاب ضخيم وقطور ديگر به نام ” مثلث بي عيب ” که نقدي است بر کتاب ” اردو وسياست ” تو. خوانده اي آن را ؟ نخوانده بودم. گفت حيف ! شاهکار است ، شاهکار ادبي ، تاريخي ، فلسفي ، علمي وهرچه که بخواهي . چندان که کتاب ” بخوان وبدان ” يادت برود. بفرستم ؟ گفتم خير بببيني ، نيکي وپرسش! ولي اين کتاب عجب عنواني دارد: ” مثلث بي عيب ” يعني چه ؟ وبا خنده اضافه کردم ، آيا تو شنيده ويا ديده اي مثل عيب دار را ؟ مگر مثلث همان شکل هندسي يي نيست که اگر يک ضلع ويا يک زاويهء آن ، ازسه ضلع وسه زاويه اش کم باشد ، ديگر مثلث گفته نمي شود. گفت ، نه نشنيده ونه ديده ام ؛ اما او به زعم خود خواسته است طنزي بگويد وهزلي نويسد به منظور استخفاف و خردساختن تو به نزد خلايق. خنديدم وگفتم :

ما را شکسته گي به نهايت رسيده است چندان شکسته ايم که دگر نتوان شکست
گفت اين درست ؛ ولي اين مثلث نويس کاري کرده کارستان، چندان که : 
وصفش نگنجد در زبان شرحش نيايد در قلم
مي گفت ، نبشته هاي او ملغمه يي است ازهمه چيز ها: از دروغ ، از توهين ، واز دشنام به آدرس مرده گان وزنده گان. مي گفت بهتر است آن را بخواني واگر دلت خواست پاسخ بگويي؛ ولي پيش از آن بايد کار رمانت را خلاص کني. زيرا که داستايوسکي در ياد داشت هاي روزانهء خود اندر اين باب چنين نوشته است ؟ : 
” اگر به عزم رسيدن به مقصدي راه افتادي ، اگر ضمن راه با يستي وبه هر سگي که به تو پارس مي کند ، سنگي بيندازي هر گز به مقصد نمي رسي. ” 
خدا حافظي که کرديم وصداي تلفون که قطع شد ، من به آن ضرب المثل ترکي که داستان سراي شهيرروس در يادداشت هاي روزانهء خود ثبت کرده بود نمي انديشيدم. من هنوز هم به جادوي کلام نيما که افسونم کرده بود مي انديشيدم که اينک پس از ختم گفتگوي ما ، پسرم خواندن آن را از سر شروع کرده بود: 

اي فسانه خسانند آنان 
که فرو بسته ره به گلزار
خس به صد سال طوفان ننالد
گل، به يک تند باد است بيمار
تو مپوشان سخنها که داري



***

سه چهار روزي از آن صحبت مان نگذشته بود که پستچي زنگ دروازهء اپارتمانم رابه صدا در آورد. دختر لاغر اندامي بود، نفس نفس مي زد، هنُ هنُ مي کرد ونم عرق در پيشاني بي چين وچروکش نشسته بود. لابد از آن خاطر که بيست پله را بالا شده بود، با آن بستهء وزنين وسنگين والبته در اين انديشه هم بود که چون بار بزرگي رابه مقصد رسانيده ، مستحق بخشش است. پي بردن به اين مسأله دشوار نبود. از چشمانش خوانده مي شد که به جيب من دوخته شده بود واز ترديدي که براي رفتن داشت. در جيبم سه ” يورو ” وچند سنت داشتم . براي خريدن سگرت. همه اش را به او دادم. آخر ، پايان هفته بود وشام که مي شد، پسرم از کار بر مي گشت، با يک مشت پول. پس دغدغه يي نداشتم . پول را که گرفت و رسيد را که امضاء کردم آه رضائيت آميزي کشيد ورفت. اگرچه آن مبلغ براي او پول ناچيزي بود ولي با ان پول در کشور ما ، خيلي کار ها انجام مي يافت. مثلاً مي شد که ديگدان بيوه زني را با آن فروزان نگهداشت ويا شکم چند گرسنه يي را با آب گوشت سير نمود. يادم نرود که آن بسته هم ، ده يورو تکت پستي خورده بودکه با انعام من به آن بانوي لاغر ، تنها هزينهء رسيدنش به دست من ، مي شد سيزده يورو وچند سنت. در بسته همان کتابي بود که دوست فرزانه ام به قيمت بيست يورو خريده بود. جمعاً مي شد سي وسه يورو وچند سنت : معاش يک کارمند دولت انتقالي اسلامي افغانستان. مبلغ کمي نبود وصد البته که هنوز کتاب را نا خوانده دلم خون شده بود به خاطر تلف شدن آن همه پول. در حاشيه بالاي صفحه نخستين، دوستم چنين نوشته بود: ” اين کنز المهملات والاکاذيب ” رابرايت تقديم مي کنم. مگر نه آن که هر کتابي به يک بار خواندن مي ارزد ؟ “
” مثلث بي عيب ” را که گشودم وبه اندازش که نگريستم ، به ياد همان کتاب هاي ” ورقه وگلشاه ” و ” الف ليله” و” امير ارسلان رومي ” افتادم که با کاغذ هاي زرد وسرخ چاپ مي کردند ودر بازار کتاب فروشي کابل مي فروختند. همان کتاب هايي که يک ونيم بلست عرض داشتند ودو بلست طول، وتو مجبور مي شدي که آن ها را بالاي ” رَحل ” بگذاري وبخواني با ” خط بَر ” . ورق گرداني که کردم ، برگ هاي زيادي را يافتم که با سليقهء بسيار بدي بريده وکنده شده وبعد سرش شده بودند به ورق هاي ديگر.
باري ! با نام وتخلص و شغل وپيشينهء سياسي وفرهنگي نويسندهء کتاب که آشنا شدم ودانستم که مؤلف اثر، روزي وروز گاري معلم بوده و استاد تاريخ ويکي از قلم به دستان ونخبه گان ح. د. خ .ا. وسالهاي درازي هم عضو هيأت تحرير روزنامهء ” حقيقت انقلاب ثور” و ” پيام “، به نظرم رسيد که داد گري آن دوست از سفر بر گشته ام در مورد اين جامع الکمالات ،لاجرم از روي تعصب بوده است ؛ زيرا که چنين آدمي با آن سابقه سياسي وسايلهء فرهنگي ، چگونه مي تواند دروغ بگويد ويا مهمل نويسد . نه ، حتماً گنجي است که در چنين انداز نامتعارف پنهان کرده اند، فقط زريابي به کار است ويا زر شناسي که سره رااز ناسره جدا کند. به همين اميد صد کار ديگر را گذاشتم وشروع کردم به خواندن پيشگفتار که چنين شروع شده بود” .. من بي طرف نيستم ، بيغرض نمي نويسم، وتعصبم دست کم به معيار هاي خودم برايم مقدس وپاکيزه است .. “

پس سوره ء ” الفاتحه ” را بخواندم و کتاب را ببستم وبرفتم به بيرون خانه ، براي تنفس کردن هواي تازه وپاکيزه جهت رفع درد سر…
اتفاقا در همان روز هايي که بيخي آن کتاب را فراموش کرده بودم، نامه يي رسيد از يکي از دوستان نويسنده ام که در بخشي ازآن چنين آمده بود : « … واهمه هاي زميني خيلي بهتر شده است ويکي از دوستان اسد جان «کنزالمهملات … » را نيز آورد و خواندم واخ دلم برآمد؛ زيرا اين شاه محمود حصين در مثلث بي عيب خودش ، بنده را نيز چند تا نيش عقربي زده است که شايد نه از سر کين باشد چون که مقتضاي طبيعتش چنين باشد »
***
اتفاقاً روزي پسرم از نزدم پرسيد: “آاسيب را به ” س ” مي نويسند يا به ” ص ” ويا به ” ث ” ؟ 
سخت تعجب کردم از نادانيش ولي بدون عتاب به او گفتم : تو که افسانهء نيما را چه بلند وچه قشنگ ميخواني وگلستان وبوستان سعدي را هم سالها پيش خوانده اي ، ودر املاي زبان فارسي هم هيچ مشکلي نداري چگونه هنوز نمي داني که اين واژه را به کدام حرف مي نويسند؟ خنديد وگفت ، گناه من نيست ، يکي از رفقاي 
حزبي تان اين واژه را ” آصيب ” نوشته ، نه يک بار بل چندين بار. اين بگفت ومثلث بي عيب را از اتاقش آورد وبالاي ميزم بگذاشت وخنده کنان برفت.
از روي کنجکاوي بود که يک بار ديگر لاي آن کتاب را گشودم يا از طعنهء پسر رنجيده بودم ، هرچه که بود، تحريک شده بودم وتا هنگامي که آن واژهء کذايي ” آصيب ” را نمي يافتم ، نمي توانستم آرام وقرار از 
دست رفته ام را باز يابم. اما خوشبختانه اين” آصيب ” رادر سطر چهارم صفحهء اول کتاب پيدا کردم. پيدا کردنش زحمتي نداشت. زيرا که حرف صاد آن بيخي درست وبرجسته بود. تا اين جا پسرم حق داشت ولي من تصور مي کردم که حتماً اشتباهي است وغلطي يي ولغزش چاپي يي. خدا خدا مي کردم که اين طور باشد ولي اين طور نبود. ورق گرداني که کردم ، متوجه شدم که نويسنده ” پروف ” اثرش را بعد از تايپ خوانده وبا قلم خود ، حرف ها وواژه هايي را اضافه کرده ويا خط کشيده واين واژه هاي ” آصِب ” و ” نصيه ” و ” غرص ” را به همين شکل ديده وگذشته ، با اين تصور که نظاميان بي سوا دان اند هر آيينه ، همان طوري که در پيشگفتار مدعي شده که آنان ” نرم وشيرين وافسانه يي ” نمي نويسند و” هر ” را از” بر” تميز نتوانندي وهر مسأله رااز نوک برچهء تفنگ بديدندي.
گردنم در آخرت خلاص که حتمأ همين موضوع بودندي ورنه چگونه تصور توان کردندي که عضو برجستهء هيأت تحرير روزنامهء حقيقت انفلاب ثور وپيام ونويسنده ء رساله قلمي اندر باب ويش زلميان ومعلم مکتب واستاد دانشگاه ومهمتر از همه يکي از بلند پايه ترين کارمند مبارزه با بيسوادي ، چنين بي سواد – ببخشيد کم سواد – باشندي که تفاوت ميان حروف س وص وث را ندانستندي. اما براي اين که خواننده ء عزيز تصور نکند که من بر جناب شاه محمود حصين نويسنده اين شاهکار بي بديل اتهام مي بندم، اينک نمونه هاي مي آورم از املاء وانشاء وطرز نگارش اين اثر وسپس مي پردازم به رد اتهامات بي بنياد وبي اساس اين اثر بي بديل!
و امـــــّــا ، نخست در باب املاي مثلث بي عيب :
“ـ آصيب” که در صص( 1،36، 555 و .. ) به همين شکل نوشته شده است ، در زبان فارسي بي معنا است؛ ولي” آسيب ” معنا دارد. معناي آسيب عبارت است از : زيان ، ضرر ونقصان. 
“ـ نصيه”هم بي معنا است. اين واژه به همين شکل چندين بار در اين کتاب نوشته شده است. مثلاً در صفحهء 507 که دوبار به همين شکل تکرار شده است. ولي اگر منظور نويسنده واژهء ” نسيه ” باشد بايد به او گفت که نسيه را پس از اين به حرف ” س ” بنويسد که معناي آن قرض يا خريد وفروش کالايي است که به 
وعده فروخته شود:
کان نسيه واين بهشت نقد است آن روضه نهان واين عيان است
-” غرص” نيز که در صص ( 87 ، 427 و.. ) به همين شکل نوشته شده است درزبان فارسي معنا ندارد. ولي “غرس” که معناي آن کاشتن بُته يي ويا نشانيدن نهالي است در زمين، از واژه هاي عادي همين زبان است که هر فارسي زباني آن را مي داند. 
“ـ تلفاط” که در صفحهء 56 و به همين شکل نوشته شده نيز بي معنا است. ولي اگر منظور ” تلفات ” باشد بايد گفت که تلفات جمع تلف است واز مصدر تلف و نوشتن آن به حرف ” ط ” کفر است.
“ـ دربسط” در زبان فارسي با اين املا که در صص( 105 ، 212 ، 55 ، 583 و .. ) کتاب مثلث بي عيب نوشته شده است ، کدام ترکيبي وجودندارد؛ اما ” در بست ” هست و معنايش چنين است : يکجا ، به طور کلي
مثلاً : سرويس رسول را در بست کرايه کرديم. يا اين اپارتمان در بست در اختيار شمااست.
“ـ پروند” نيز که در صفحهء 72 و .. به همين شکل نوشته شده ،  معنايي ندارد. لابد  منظور آقاي حصين “فروند” بوده است و اما فروند چند معنا دارد : 1– واحد براي شمردن کشتي يا هواپيما چنان که گويند دو يا سه فروند هواپيما 2- سکان کشتي 3- چوبي که پشت در قرار بدهند که در باز نشود. ولي نبايد فروند را با تنبه وکلون دروازه اشتباه کرد.
“سوف” اين سوف چيست وچه معنا مي دهد که در صفحه 158 و.. آمده است ؟ غاري در کوهي ؟ اگر با همين املا آن جمله ء حصين خوانده شود ترجمهء آن چنين مي شود که آقاي دستگير پنجشيري در روز کشته شدن امين از خوردن غاري در کوهي اباء ورزيد وبه آن غار لب نزد. ولي اگر منظور نويسنده اين باشد که
در آن روز پنجشيري صاحب از خوردن آب گوشت ابأ ورزيد بايد آقاي حصين اين واژه را که فرانسه يي است
(Soupe) بايد با حرف ” پ ” مي نوشت نه با حرف ” ف ” .
-”  حار” = گرم وسوزان که در صفحهء 187 و .. به همين شکل نوشته شده و در آن جملاتي که استعما ل شده است معنا نمي دهد. پس منظور حصين بايد واژه ء ” هار” بوده باشد.و هاري مرضي است خطرناک که غالباً سگ ها به آن مصاب مي شوند ودندان نشان مي دهند. وبه چنين سگها ، سگ هار مي گويند: 
ور سگ هار به من حمله کند، در آن حال قدرتم ني که هزيمت زسگ هار کنم.
– ”  ورته ” هم يک واژهء بي معناست که در صفحه 310 به همين شکل نوشته شده است. البته ما در زبان فارسي واژه ء ” ورطه ” را که عربي است به کار مي بريم که به معناي گرداب ، منجلاب ، جاي خطرناک وزميني که راه به جايي نداشته باشد ويا هر امري که نجات از آن دشوار باشد به کار مي بريم.
“ـ مرفع” ، نگاه کنيد به صفحهء 335 که اين واژه استعمال شده وهيچ معنايي نمي دهد. پس لاجرم منظور حصين عزيز، واژه ء ” مرفه ” بوده است که معناي آن آسوده حال ، با آسايش و زنده گي راحت است.
“ـ وقيع” هم که در صفحهء 462 آمده بي معناست. اگر منظور وقيح باشد که هست با همين املا نوشته مي شود .معناي وقيح عبارت است از آدم بي شرم ، گستاخ ، بي حيا وپررو.
“ـ حبا وقبا” نگاه شود به صفحهء 304 و.. ، البته که قبايش را هرکسي شنيده خواهد بود ولي حبا را نه. خوب ديگر، شايد منظور حصين آقا ، عبا وقبا بوده باشد که عبا به جامهء گشاد وبزرگي گويند که بر روي لباس هاي ديگر بپوشند مانند چپن وپوستين وردا وپتو و قبا به لباس مردانه وگشادي مانند پيراهن وتنبان.
“ـ محاجب” در صفحهء 309 و.. کدام مطلبي را افاده نمي کند . شايد اين واژه ، ريشه در واژهء ” حاجب ” داشته باشد که به معني دربان وپرده بان وقابچي در زبان فارسي به کار مي رود؛ اما چون منظور نويسنده واژهء ” مواجب ” است به معني حقوق ومعاش ماهانه ياسالانه ، پس اين چند نکته گفته آمد تا نامبرده بعد از اين درنوشتن محاجب ومواجب محتاط باشد.
-”  طوفان برفا” ( ص 583 ) : البته بايد گفت که طوفان، طوفان است و واژهء عربي ؛ ولي ” برفا ” چيست؟ خدا مي داند وجناب حصين و بس وخلاص !!
خوب ديگر اگر ازطوفان که برفا مي شود، بگذريم و بپردازيم به” اطاق ها- ص 181″ ، ” پطرول – ص 114 ” ، ” پطلون – ص462 ” ، ” پيلوطان – صص319 و 412 ” ، ” طهران – ص555 ” ، بايد گفت که چون اين واژه ها عربي نيستند ، بهتر است به ” ت ” نوشته شوند ، به اين صورت : اتاق ها ، پترول ، پتلون ، پيلوتان ، تهران . هرچند که تهران را برخي از نويسنده گان در گذشته ” طهران مي نوشتند وايتاليا را ” ايطاليا ” ولي امروزه کسي اسماي خاص را به حرف ” ط ” نمي نويسد.
گفتني است که در مثلث بي عيب آقاي شاه محمود حصين ، لغزش هاي املايي فراوان ديگري هم هست وقصهء ما متأسفانه در همين جا به سر نمي رسد .به طور نمونه شمه يي از اين اغلاط را مي آورم تا جناب ايشان متوجه شوند و از تکرار آن در کتاب هاي بعديي که خواهند نوشت خودداري ورزند: 
در صفحهء 516 مي نويسد : چاغ ، در حالي که ما چاغ مي گوييم ولي ” چاق ” مي نويسيم. ” زناق-ص336 ” مي گوييم ولي ” زنخ ” مي نويسيم.
آقاي حصين کلمهء ” اشياء” را نه يک بار بلکه بيشتر از ده بار” آشيا ” مي نويسد مثلاً در صفحهء 453. همچنان او به عوض اين که ” قطعي ” بنويسد ، مي نويسد ” قطي ” . ” فوتو کاپي ” را” پولي کاپي – ص 507 ” . خوب از اين ها که بگذريم هرچه فکر کردم نفهميدم که ” جمعه دار – ص 308 ” چه معنا دارد. از ” چندومين – ص235 ” چشم بسته مي گذرم ، زيرا که با يک نگاه فهميدم که منظور حصين ” چندمين ” است . يعني چند بار وچند مراتبه؛ اما از آقاي حصين مي خواستم بپرسم که اين ” افنسيف ” بيچاره په گناهي کرده که در صفحهء 293
” اپنسيف ” شده است ويا اين جنرال گرييف پروفيسور که گاهي ” آگايف ” و زماني ” آقايف –ص 481 ” مي شود؟ وصد البته که دريابيم فقير محمد ودان مظلوم را که هيچ کسي به نوشته هايش به نسبت کثرت دروغ ووفرت اتهام اهميت نداد، ديگر کدام گلي را به آب داده است که حصين عزيز به صلاحيت خود نام کتابش دشنه هاي سرخ را به ” پاشنه هاي سرخ ” تغيير داده است . نک به صص – 245 و255 مثلث بي عيب.
خواننده ء عزيز ! آيا در جايي ديده ويا شنيده ايد که نويسندهء بنامي ” هتک حرمت ” را ” حتک حرمت ” بنويسد؟ اگرنه پس برويد به صفحهء 352مثلث بي عيب وپس از آن که بر اين ادعاي من مهر تاييد گذاشتيد به صفحهء 324 هم نگاهي بيندازيد که چگونه با يک نيش قلم آقاي حصين ” مجاوران ” زيارت ها واماکن مقدس” منجوران” شده اند.سپس سر انگشت تر کنيد وصفحه بشماريد تا برسيد به ص 166 که نويسنده مثلث بي عيب باز هم گلي رابه آب داده وبه عوض ” الو انداز ” ، ” آلو انداز ” نوشته است والبته که آدم از خود مي پرسد که آيا الو انداز هاي حصين ويارانش عوض آتش ، آلو پرتاب مي کردند؟ بدينگونه مي رسيم به صفحه بعد ( 167 ) که قريــــــــهء ” افشار” به قريهء ” آبشار ” تغير يافته است و سپس بار ديگر سر انگشت تر مي کنيم و صفحه مي شماريم ومي رسيم به صفحهء 234 که شاه محمود خان حصين واژهء ” مزاحم ” را مي نويسد : ” مزايم ” وهمين طور در صص 451 و 538 ” سوء ظن” را مي نويسد: ” سوذن ” و” ازد حام ” را ” ازدهام – ص 260 ” و “عجوزهء بدريخت ” را ” معجوزه ء بدريخت – ص239 ” و ” کا کا ” را ” کاه کاه ” .
آقاي حصين واژهء” مهار” را هم چندين بار به صورت ” محار – صص 441 و 535 و.. ” مي نويسد. در حالي که ” محار ” به معناي صدف کوچکي باشد که مرواريد از آن بيرون آيد. به اين جملهء او توجه فرماييد: ” خطر اقليت هاي ملي را محار زده است . تنها خطر محار نشدني خطر پشتونها ست . ” حال اگر معناي محار را در اين جمله ها بگذاريم در حقيقت حصين عزيز چنين نوشته است : 
” خطر اقليت هاي ملي را صدف زده است. تنها خطر صدف نشدني خطر پشتونهاست . ” 
پس روشن است که منظور او محار ني بلکه مهار است . ومهار عبارت است از لگامي يا پارچهء چوبي که بر پرهء بيني اشتر ، سوار کنند : موشي مهار اشتر به دندان گرفت . ( ج. اول. ص.134 . مقالات شمس تبريزي )
يا : مرا مهاري است که هيچ کس را زهره نباشد که آن مهر من بگيرد، الا محمد رسول الله: ( ج.اول. ص. 245 مقالات شمس . )
آري ، آقاي حصين من منظور ديگري ندارم ؛ فقط : زان حديث تلخ مي گويم ترا تا زتلخيها فرو شويم ترا 
ولي از اين حديث تلخ ، تلختر هم مي توان در کتاب شما يافت . توجه فرماييد، شما که ” زدوبند” را مي نويسيد : 
” ضد وبند – ص 557 ” و ” گلايه ” را مي نويسيد : ” گيله – ص561 ” و ” ماه ها ” را مي نويسيد : ” ماها- ص 496 ” و ” گلو ” را ” گلون – ص 615 ” و ” ضربات موشکي ” را ” ضربات مشکي – ص 548 ” و ” بالمقابل” را ” بل المقابل – ص 156 ” و ” بالنسبه ” را” با النسبه- ص 223 ” و ” تشکيلات ” را ” تشکيلات ها – ص 167 ” و ” جرأت ” را ” جرئت – صص 54 ، 134 ، 322 ، 413 و.. ” و ” تيوريزه شده ” را ” تيوري تيزه شده – ص 330 ” و ” تنور” را ” تندور- ص 557 ” : 
تنور شکم دم به دم تافتن مصيبت بود روز نايافتن
چگونه توقع داريد که خوانندهء عادي به معنا ومفهوم نوشته هاي شما پي ببرد؟ وانگهي شما که نويسنده مشهور ومعلم فارسي واستاد تاريخ هم بوده ايد چگونه کار برد درست ” به ” و ” نه ” را در املاي زبان فارسي نمي دانيد؟ خاصتاً ” به ” را که هر گاه در اول اسم آيد به آن معناي وصفي دهد ويا در آغاز بعضي افعال براي زينت ويا تأکيد نوشته مي شود ولي همواره جدا از واژهء اصلي. نمونه يي مي آورم ازص 569 سطر يازده کتاب شما : 
” .. اين عظيمي بود که تلويحاً ودر غياب کارمل پادشاهي را بنام او اعلان مي کند . ” در حالي که بنام ، پر آوازه ، شهير و نام آور را گويند. مثلاً هنگامي که از نويسنده ء بزرگي مانند رهنورد زرياب حرفي در ميان باشد ، مي نويسيم : او نويسنده ء بنامي است . يا نيما يوشيج شاعر شناخته شده وبنامي بود. اما اگر منظور ما اين باشد که کسي پادشاهي را وآنهم تلويحاً بنام کسي اعلان کند ، در اين صورت بايد چنين نوشت : 
” .. اين عظيمي بود که تلويحاً ودر غياب کارمل پادشاهي را به نام او اعلان مي کند . ” 
البته در اين شکي نيست که برخي ها در نبشته هاي شان از اين اصل پيروي نمي کنند . من خود نيز تا همين سالهاي پسين از اين گونه اشتباهات بسيار داشتم ؛ ولي دوست فرهيخته يي اين مسأله را به من ياد آور شد که از وي بسيار ممنون هستم. آري اگر ” به ” را درست به کار نبريم، در بسياري جاها معناي نوشته ء مان تغيير مي خورد وحتا در مواردي باعث تفريح وخندهء آگاهان مي تواند شد. مثلاً در شطر سوم پيشگفتار مثلث بي عيب مي خوانيم : 
” …به مفهوم واقعي آن برين کشور حکومت کرده باشد. ” 
البته که منظور نويسنده از برين کشور بايد در اين کشور باشد ويا آن طوري که حصين نوشته : بر اين کشور. ولي چون معناي برين : برتر وبالاتر است مانند خلد برين ، بهشت برين چرخ برين؛ بنابراين مي بينيم که با آن املا جمله ء بالا چنين معنا پيدا مي کند : به مفهوم واقعي آن بالاتر کشور حکومت کرده باشند. خنده دار نيست ؟ همچنان است به خواب وبخواب. مثلاً اگر به ” نورس ” بگوييم : ” ساعت هشت شب است ، برو بخواب! ” ، يک بار معنايي دارد واگر بگوييم وبنويسيم :” ساعتي است که نورس به خواب رفته است “، بار معنايي ديگر. بلي آقاي حصين ، فرا گرفتن اين نکته ها بسيار ضروري اند ، در زبان فارسي. مثلاً همين ” به روي ” را اگر ” بروي ” بنويسي که بار ها نوشته

اي ، مي داني چه اشتباهي را مرتکب مي شوي ؟ اشتباه بسيار مضحک ونا بخشودني را . زيرا که در شکل اول اگر بنويسيم به روي ميز ، به روي جلد به روي چشم ، منظور ما روشن واملاي ما درست است. ولي اگر کسي مانند خودت بنويسد: بروي ميز، بروي جلد، بروي چشم ، نه تنها درست نمي نويسد بل به خوانندهء عادي اين توهم دست مي دهد که مبادا منظوراز ” بروي ” واژه يي باشد بر گرفته از مصدر رفتن مانند : برو ي ، برو ، برويد و.. .همچنان نبايد پس از اين ” به درد ” را ” بدرد ” بنويسي . زيرا که بدر يعني پاره کند وبه درد يعني به غم ، به اندوه ويا بيماري دچار شدن. به همين گونه اند : به دل و ” بدل ” ، به شتاب و ” بشتاب ” ، به گردن و ” بگردن ” ، به دوش و” بدوش» … 
که در اين کتاب کم نيستند وبارها وبارها تکرار شده اند وبا ديدن آنها ملال خاطر به انسان دست مي دهد.
امـــّـــا ، ” نه ” را تا هنگامي که مجبور نشويم بايد پيوست با اسم وفعل نوشت. مثلاً ” نه اسپ چابک سوار ونه سوار کارماهر مي توانند به تنهايي به مقصد برسند. ” پس نيازي به گفتن نيست که اگردر اين جمله نه سوار کارماهر را نسوار کار ماهر بنويسيم جمله بي معنا مي شود. يا در اين بيت ملک الشعرا بهار: 

روزِ نــََبود که به وصف تو سخن سر نکنم 
شــــــــب نباشد که ثناي تو مکرر نکنم
سخن دوم: اندر باب انشاء وشيوه ء نگارش آقاي حصين :

 

انشاء مصدر باب افعال است ، به معناي آغاز کردن سخن و آفريدن در هر زباني. انشاء هم شفاهي است ( هنگامي که در حضور کسي سخن مي گوييم ) و هم کتبي . يعني هنگامي که مطلب خود را به صورت کتبي بيان مي داريم و مقصود خود را نوشته مي کنيم. اين مطلب را دکتور نادر وزين پور در کتابي به نام ” برسمند سخن ” آورده وچنين مي نويسد :
” .. . چون سخن گفتن حضوري انجام مي گيرد وتفهيم آسان تر است ، اگر با نظم وجمله هاي درست هم ادأ نشود ، ممکن است مفهوم باشد ، اما نوشته چون مي ماند ونقش مي پذيرد وازطرفي به شخص غايب القاء سخن مي کند، مستلزم نظم فکري وکلامي فزونتري است؛ وگرنه براي نگارش ، قواعد مخصوص وکاملاً چدا گانه بيان نمي شود که با قواعد گفتن مغاير باشد. تفاوتي که هست اين است که بايد در هنگام نوشتن ، مقصود طوري ادأ شود که مبهم نباشد. کلمات در معاني صحيح خود به کار روند . ارکان واجزاي جمله در محل مخصوص قرار داشته وکلمات نامفهوم ولغات نا مأنوس ، فهم مطالب را دشوار نسازد. ” (نک به ص 16 بر” سمند سخن” نوشته ء دکتر نادر وزين پور. چاپ نهم. تهران1378 )

 

حالااگر اولين صفحهء مثلث بي عيب را بگشاييم وبه سطوردوازدهم وسيزدهم آن نگاه کنيم ، چنين مي خوانيم :

 

” … تقسيم جهان به شرق وغرب به مفهوم سياسي اقتصادي آن که اساسات ايديولوژيکي را نيز به آن ريخته بودند، افغانستان را در موقعيتي قرار داد که در انزوا زيستن دشوار ودر پهلو زدن به اين يا آنسو فاجعه بر انگيز بود. ”
مي بينيد که در اين جمله ها نويسنده نتوانسته است به صورت روشن منظور خود را بيان کند. در حالي که او خواسته است بنويسد که در تقسيم بندي جهان به شرق وغرب اساسات ايديولوژيکي را نيز در نظر گرفته بودند يا گنجانيده بودند والبته که نه ريخته بودند . زيرا که ايديولوژي نه ماش است ونه برنج که به جايي ريخته ويا پاشيده شود ودر پهلو زدن به اين سو ويا آن سو – شرق وغرب -ـ نيز مي بينيم اجزاي سخن به درستي به کار نرفته ودر محل مخصوص قرار ندارد . به اين جمله هاي مغشوش نيز نگاه کنيد:

 

” … اينکه جلادان ، وطنفروشان ، جنايت پيشه گان ومعامله گران سياسي که در هر حرکت وجود آن ممکن است چه بلاي برسر اين خانواده وزير نام وتاب وتوان آن برخلق بلا کشيده ء وطن ما آوردند حرف وسخني است جدا. تاريخ به داد انها خواهد رسيد. واما آنچه باور ها و آرمانهاي ما بود وبا همه ظاهر بهم آميخته گي حساب جدا از باورها و کرده هاي آنها داشته است ملهم از خواسته ها وآرمانهاي مردم ما ومتأثر از انديشه هاي انسان سالارانه ء بوده است که با جوهر وهستي تاريخ جوشش يافته است. ”
نخست بايد ما شاءالله گفت به اين کام وزبان وانگشت وقلم ، که يک پراگراف مکمل را که پنج سطر مکمل مي شود در دو جمله آورده است. بدون هيچ مکثي ويا توقفي . دوم بايد گفت که چه کسي حاضر خواهد شد تا اين جمله ها را ازفارسي به فارسي تر جمه کند ، تا خواننده بداند وبفهمد که مقصود حصين چيست ؟

 

اما تا هنگامي که آدم بيکاري پيدا شود ورنج ترجمه ء اين کنز المهملات والاکاذيب.را بر خود هموار کند ، بايد گفت که جلادان ووطنفر وشان وجنايت پيشه گان با ضمير اشارهء ” آن ” جمع نمي شوند. زيرا که ضمير ” آنان ” ويژهء انسان ها است و ضمير ” آن ها ” هم براي انسان ها ست وهم براي غير انسان ها. حصين بايد بداند که ضمير مفرد اشاره براي انسان ” او ” و ” وي ” است وبراي غير انسان ها ” آن “؛ مگر در صورتي که اجباري در کار باشد. در همين جمله يا پراگراف ” چه بلاي برسر ” نيز درست نيست . درست آن ” چه بلايي برسر ” است. ” زير نام وتاب وتوان آن ” نيز به درستي به کار نرفته است . زيرا که مي توان از حصين پرسي که مگر يک حزب يا سازمان سياسي تاب وتوان دارد يا قدرت ونيرو وکشش و جذبه ؟ در اين جمله “وباهمه به ظاهر بهم آميخته گي حساب جدا از باور ” نيز آدم نمي داند که نويسنده چه خواسته است تا براي همان جلادان وآدمکشان ووطنفروشان بگويد . به نظر من او خواسته است بنويسد که با وصف آن که اين جلادان ووطنفروشان از لحاظ انديشه يي با ح. د. خ. ا. ( از همين جمله معلوم مي شود که منظور حصين ، از نوشتن جلادان وو طنفروشان و… به صورت روشن ، پرچمي ها مي تواند بود.) و آميخته = مخلوط بودند ، اما در عمل باور ها وکردار هاي آن ها جدا بود وبه همين مناسبت تاريخ به داد آنها خواهد رسيد. ولي آقاي حصين ! اگر آنان جلادان ووطنفروشان اند ، چگونه به نزد تاريخ داد خواهي خواهند کرد؟ مگرحق آنان تلف شده است که بروند به نزد تاريخ وداد خود را بخواهند؟ آيا به دستگاه داد گستري اصولاً مظلومان مي روند و دادخواهي مي کنند ويا ظالمان وجباران؟ و ظالم از چه خاطر ؟ مگر ظلمي به او رسيده ؟ ديگر اين که در اين پراگراف شما که در بالا نمونه آوردم، نفهميدم جوهر هستي و تاريخ وجوشش انديشه هاي انسان سالارانه که به قول شما از آن – از چي ؟ – متأثر شده باشد وآرمان هاي مردم ، چه خواسته ايد بگوييد؟ منظور را لطفاً در يکي دو جمله ساده بيان کنيد . پشت لغت نگرديد . آخر همه مي دانند که شما اديب بنام و نويسنده ء زبر دستي هستيد.

 

چند مثال ديگر ازانشاي اين کتاب :
” ..نگارنده اردو وسياست هر جا که دستش رسيده مطابق به ذوق وتعصب خود قريب همهء برداشتها از ديگران را تحريف کرده وپانه وپينه زده است . ” نک به : ص 10 سطر 5 از اخير صفحه.

 

والتفسير: ” نويسنده ء اردو وسياست به هر منبع ومأخذي که دست يافته ، مطابق با ذوق وتعصبش ، بسياري از برداشتها وگفته هاي ديگران را تحريف کرده و به نوشته هايش پيوند زده است . ” و او در حالي که از اين تحريف و پانه وپينه هيج مثالي نمي آورد ،توقع دارد تا خواننده نه تنها اين جملهء مضحک اورا براي خود ترجمه کنند ، بلکه به آن چه او گفته است باور کنند. در حالي که من بيچاره که محکوم به خواندن وترجمه کردن اين اثر ناب براي نوشتن پاسخ به آن هستم ، چه مرارت هايي کشيدم وچه رنج هايي که نبردم تا به توصل به رمل واسطرلاب وحدس و گمان منظور اورا ” از پانه وپينه ” و ” قريب وبعيد ” و ” هر جا که دستش رسيده ” را پيدا کنم. البته سر انجام فهميدم که ” پانه ” شکل ديگري از واژه ء ” فانه ” است ومعناي آن تکه چوب کوتاهي است ، براي شکستن چوب ضخيم تر که لاي درز آن بگذارند وبا

 

تبر بر فانه بکوبند. وحال خواننده ء عزيز خود قضاوت فرماييد که آيا کار برد چنين واژه يي براي چنان منظوري جايز است ؟

 

مثال هاي ديگر:
.”. اما يک احساس وطنپرستي نيز با نيشهء قسماً انقلابي در آن محسوس بود.” نک به : ص39، س9 از پايين ص.

 

در صفحهء 208 سطر7 از پايين صفحه چنين مي خوانيم :

 

” … بدون شک نوع نيشهء ناسيوناليزم وطنپرستانه نيز درآن امر سهم خود را داشت .”

 

در صفحه ء 362 سطر7 :

 

” …که همه نيشه ء تعصبات ملي را با خود حمل مي کردند. ”

 

ايضاً در صفحه ء 514 سطر9:

 

” وبا دوام توطئه ها ونيشه رسيدن به رياست شوراي نظامي از نوع خودش سرنجيب الله را نيز زير بال خود در آورد. ”

 

خوب خواننده ء عزيز ، مي بينيد که حصين ما وشما چگونه شيفته و کشته وبسته ء نوشتن واژهء ” نيشه ” است. نيشه يي که مي تواند انقلابي باشد ، ناسيوناليستي باشد ، تعصب آلود باشد وحتا در رسيدن به مقام شوراي انقلابي نيز محرکي باشد. نيشه يي که مي تواند حمل شود وچه کار هاي ديگري که از اين نيشهء مادر مرده حصين بر نمي آيد؟ ولي من هر قدر گشتم وگشتم ودنيا ره گشتم ، معناي اين نيشه را آن طورکه حصين مراد کرده است نيافتم. واما نيشه:

 

نيشه = ني کوچک . معناي ديگر آن = توتک

 

زان دل که در او جا بود ، نايد تسليم زان ني که ازاونيشه کني نايد جلاب

 

نک به : فرهنگ معين ، ج. 4، ص 4891

 

به اين واژه نيسوق هم گفته اند. ونيسوق به معناي آلوي طبري باشد. ( نک به : همان فرهنگ ، همان جا . ص 4888 )

 

حال اگر اين واژه ها : ني کوچک وتوتک والوي طبري را به عوض ” نيشه ” در آن چند جمله بگذاريم ، حتا خود آقاي حصين را خنده نمي گيرد؟ مثلاً در همان جمله اول ، ني کوچک را مي گذاريم به عوض نيشه :

 

” اما يک احساس عام وطنپرستي نيز با ، ني کوچک قسماً در آن محسوس بود ”

 

حالا درجمله دوم به عوض نيشه ، واژهء توتک را مي گذاريم:

 

” بدون شک نوعي توتک وطنپرستانه نيز در آن امر سهم خود را داشت .”

 

ودر جمله سوم آلو را مي گذاريم :
” …که همه آلوي تعصبات ملي را حمل مي کردند.”
جملهء چهارم را مي گذاريم براي آقاي حصين که خود يکي از آن واژه هاي بالا را به عوض نيشه بگذارد وبخندد ؛ ولي به اين شرط آن که براي ما بگويد که مرادش از از شوراي نظامي از نوع خودش چيست ومنظورش ازاين که سر نجيب الله زير بال مرغي يا پرنده يي رفته باشد کدام است؟

 

باري ، حالا که قلم انداز وبه طور نمونه از اين خارستان ، پشتاره يي از خار فراهم آوردم که تنها براي سوختن در “تندور کاه کاه ” به کار خواهد آمد مي رويم به سراغ زبان وبيان در مثلث بي عيب.
سخن سوم :
زبان وبيا ن مثلث بي عيب :

 

مثلث بي عيب را که ورق بزنيد ، ده ها بار واژهء ” ناف” را در آن مي يابيد. آنقدر ناف وناف که انگار در اين سراي فاني ، ناف سلطنت مي کند وناف نقطهء آغاز وفرجام همهء راه ها است و کارها وکردار ها از ناف شروع مي شود وبا ناف پايان مي يابد. توجه بفرماييد به اين جمله ها :

 

” … اينها خواسته يا نا خواسته ناف شان را با انگليس پيوند زده بودند ” ص11 س2
“… از جهت اقتصادي نافش با مسکو بسته بود ” ص 67 س.8
” …در حالي که ناف همهء اينها مستقيم ونيز بطريق فرزندان وخانواده ء شان از گذشته ها با پرچم گره ساز ماني خورده بود. ” ص234 س 7
” … که همان افراد بر گزيده ء حزب براي کار در اخبار هفته قريب به اتفاق ناف شان را با مسعود وجبهه شمال پيوند زده بودند. ” ص 405 س 12

 

آري ، خواننده ء عزيز ، آنقدر ناف در اين کتاب آمده است که ادم فکر مي کند اين مثلث بي عيب نيست ، بل ” نافنامه ء ” حصين است ؛ ولي شعرا وادباي زبان فارسي چه به جا وچه زيبا واژه ء ناف را استعمال کرده اند. فرخي سيستاني مي فرمايد :
خاک را چون ناف آهو مشک زايد بي قياس بيد را چون پر طوطي برگ رويد بي شمار
بدينترتيب مي بينيم که زبان مثلث بي عيب ، خشک ، زننده ، توهين آميز ، گزنده ، سبک وبازاري است. در هر خط وهر جمله ء کتاب نفرت وتعصب موج مي زند . دشنام وناسزا از در وديوار مي بارد و اتهام وافترا ودروغ هاي شاخدار در سطر سطر آن مشهود است . دراين کتاب ” پرچمي ها ” از” الف” تا ” ي” نازدانه گان ، مفت خواران ، نالايقان ، وطنفروشان ، جانيان ، آدمکشان ، بي سوادان ، فرصت طلبان و معامله گران اند ؛ ولي خلقي ها زحمتکشان ، بشر دوستان ، باسوادان ، دانشمندان ، آزادي خواهان وصلح طلبان اند . در يک کلام آنجه خوبان همه دارند آنان نيز دارند. به گفته ء او پرچمي ها زنبور اند و گژدم ومار ومنگور ( منگور چيست ؟ ):
” .. جايش را دگرمن غني زنبور گرفت واز برکت او وعظيمي زنبور وگژدم ومار ومنگور همه با هم در هرات دست به دست هم دادند” ص 217
در همين صفحه باز هم مثل اينکه به قول مولاي روم عکس خود را در آب ديده باشد چنين دُر فشاني مي کند ” .. محار شتر را به دُم خر بسته کرده بودند. ” آري ، حضرت مولانا در اين رابطه به آدمهايي مانند حصين چنين اشاره فرموده بودند : هر کي عکس خويش مي بيند در آب بزرگـــــر باران و گازر آ فــــــتاب
به نظر آقاي حصين پرچمي ها ، پادو هاي محلي هستند و ” پادو ” واژه يي است که يکي ازبزرگان خلقي براي تحقير مخالفان در نوشته هايش به کار مي بُرد. ديگر اين که دراين کتاب با واژه ها وترکيب هاي سخت نامأنوسي بر مي خوريم که درزبان نوشتاري بسيار به ندرت مورد استعمال قرار مي گيرند ويا هيچ کار برد ندارند. مثلا ديکتات و ديکتات و قدر قدرت و سرچينه ومرچ ومساله واز سوزن تاکفن و دامن خود را از پشت بالا کردن وازآن دست واز اين دست و جاسوس وقاتل ، ودزد وجاني و ووطنفروش شمردن اين شخص و آن شخص آنقدر در اين صفحه وان صفحهء مثلث بي عيب تکرار شده است که به قول خود حصين دامن نويسنده در زشت گويي و اتهام زني از پشت بالا شده است. در اين کتاب اين حفيظ الله امين است واسدالله سروري و شهنواز تني که خوب خوب هستند وسفيد سفيد وهيچ لکهء ننگي بر دامان خود ندارند. انگار اصحاب کهف باشند آنان که ازار شان به مورچه هم نرسيده بود ونمي رسد. ؛ اما ديگران سياه سياه وبد کردار ولامذهب هستند و درآدمکشي و ووطنفروشي بي نظير.
بگذريم ! اما حالا از آقاي حصين مي پرسم که آيا داکتر نجيب الله مر حوم آن بيت رهي معيري را همان طور خوانده که جناب شما نه يک بار بل چندين بار در صفحات 165 ، 195 ، 285 و .. به اين صورت ها ثبت کرده ايد:
” موي سفيد را فلک به رايگان نداد ”
” موي سفيدش فلک به رايگان نداد”
” موي سفيد را فلک رايگان نداد”
مثل اين که بگويي : از بام گليم افتيد ونشکست يا نشکست گليم که از بام قيل افتيد ولي به جز از شما چه کسي است که اين بيت طنز آميز را نشنيده وبه صورت صحيح نخوانده باشد:
گليم از بام افتيد ونشکست پشک از تاقچه برده نعلبکي را

 

بلي آقاي حصين ! شما که خويشتن را اديب توانا واستاد تاريخ مي پنداريد بايد بدانيد که با هرچه که بازي کرده ايد ، خير است ولي با ادبيات وفرهنگ وزبان فارسي نبايد بازي کنيد.

 

آري بايد به شما گفت که در کنفرانس دوم ح. د. خ. ا . من هم اشتراک داشتم. مااز ماسکو آمده بوديم، اعضاي انتصابي بوديم نه انتخابي . تا هنوز هم به ياد دارم که باداخل شدن ببرک کارمال فقيد در تالار پوليتخنيک کابل همه به پا بر خاستند ، وتالار از شدت کف زدنها و هورا گفتن ها به لرزه در آمد. در اوج همين شور و هيجان شادي آفرين بود که داکتر نجيب الله پشت تريبون رفت واين بيت رهي معيري رابا تغيير دادن ضمير متکلم چنين خواند:

 

موي سپيد را فلکش رايــــــگان نداد اين رشته را به نقد جواني خريده است 



براي معلومات شما بايد نوشت که زنده ياد رهي معيري چنين سروده بود:


من جلوهء شباب نديدم به عمر خويش از ديگران ، حديث جواني شنـــــــيده ام


موي سپيد را فلـــــــکم رايگان نداد اين رشته را به نقد جــــــواني خريده ام



بلي ، خواننده ء عزيز ! مي بينيد که با اين زبان شيرين فارسي اين تنگ نظران با چه حقد وبخلي برخورد مي کنند ، با ز بان حافظ ومولانا وسعدي و بيدل و ناصر خسرو … با همين زباني که واصف باختري ، لطيف ناظمي ، رهنورد زرياب ، صبور الله سياه سنگ ، سميع حامد ، سپوزمي زرياب ، کريم ميثاق ، خالد نويسا ، رزاق مامون و …هراز گاهي زرناب درو مي کنند. بيخود نيست که شهريار در بارهء جفا کاري هاي حصين ها به اين زبان چنين فرموده بود :
يادش به خير طوطي شيراز ما که گفت ” اين قند پارسي که به بنــگا له مي رود 

 

آن قند پارسي دگر امروز گند نا ســـت تنها پسند بره وبزغـــــــــــاله مي رود 



***



سخن چهارم :

 

آيين نگارش در مثلث بي عيب :

 

به طبع اول مثلث بي عيب که نگاه کنيد ، مي بينيد که نويسنده ء کتاب اصلاً از آيين وروشي به نام نگارش خبر ندارد. واگر دارد اين آيين را مراعات نکرده است . البته ما مي دانيم که نشانه گذاري و پراگراف بندي وبرجسته ودرشت نوشتن عناوين در صفحهء تازه وپاورقي نويسي ، همه وهمه براي آن توصيه شده است که نوشته ء ما را خواننده به آسا ني خوانده و درک نموده بتواند.
اما خواننده در اين کتاب از همان اولين سطر متوجه مي شود که پراگراف ها paragraphesبدون گذاشتن اندکي فاصله از حاشيه ء صفحه ، اغاز شده است ، ( ممکن اين اشتباه از تايپست بوده باشد ) درحالي که اصول نگارش حکم مي کند که نخستين سطر پراگراف را بايد به اندازهء يک يا دو سانتي متر بيشتر از حاشيهء سفيد به درون خط اغاز کرد. يعني علاوه بر حاشيهء سفيد ، يک يا دوسانتي متر از سطر نخستين پراگراف را سفيد گذاشت ، براي تشخيص کردن مطلبي از مطلب ديگر. اين مطلب به حدي مهم است که براي جدا کردن مطالب علاوه برآنچه گفته شد ، بين هرپراگراف يک خط را سفيد مي گذارند. اين شيوه زيبا تر و دلپسند تر است ، زيرا خواننده به آساني درک مي کند که با گفتهء جديدي روبرو خواهد شد.
نشانه گذاري يانقطه گذاري punctulation نيز يکي از اصول مهم واساسي نگارش است . که در مثلث بي عيب بسيار کم مراعات شده است. مثلاً در اين جمله ء عريض وطويل که در صفحه دوم آمده است ، تنها يک نقطه به کار رفته است :
” …در لابلاي مقدمه هاي شان توبه نامه هاي را نيز با کلمات حساب شده انشاد مي کنند تا خواننده را قانع سازند که ديگر حزبي وسازماني نيست آنچه حزب وسازماني در گذشته کرده است جزدر کار هاي خوب در زشتي ها يش سهم نداشته است وبار بار ” بيطرفي کامل وبي تعلقي ناب ” را عنوان مي کنند.” آري به خوبي ديده مي شود که در اين جمله هاي مغشوش که نه مبتدا دارد ونه خبر ونه جمع در آنها مراعات شده است ونه مفرد ، نبود وکمبود دست کم پنج ، شش ويرگل ( کامه ) ونقطه نيز باعث شده است که خواننده به منظور نويسند پي نبرد. دوکتور فضل الله صفا در کتاب خود به نام آيين نگارش درمورد اهميت نانه گذاري ، چنين مي نويسد:
” … اصولاً هيچ نوشته يي – هر قدر آسان هم باشد – بدون نشانه گذاري به اساني ودرستي خوانده ونوشته نمي شود. معمولاً نوشته هاي بدون نشانه گذاري ممکن است به چندين صورت خوانده شود . مثال زيرموضوع را روشن مي کند:

 

مرد خسته از سفر باز گشت .

 

جمله بالا به چند صورت ممکن است ، خوانده شود :

 

1 – مرد ، خسته از سفر باز گشت. که در اين مثال علامت توقف کوتاه بعداز مرد گذاشته شده است.
2- مرد خسته ، ازسفر باز گشت . در اين مثال خسته صفت مردقرار گرفته است.
3- مرد خسته از سفر ، باز گشت . که در اين جمله علامت توقف کوتاه به دنبال کلمه ء سفر آمده وجمله چنين معني مي دهد : مردي که به علت راه پيمايي يا رنج سفر وزحمت ديگر ، خسته وفرسوده شده ، از سفر مراجعت کرده است . بديهي است اگر علامتي در اين جمله وجو د نداشته باشد ، خواننده با کمک عقل وهوش خود تصميم مي گيرد که کدام مفهوم را انتخاب کند. در حالي که اگر علامت نقطه گذاري در آن به کار رفته باشد ، از همان آغاز تکليف قرائت اين جمله روشن مي شود . ”

 

پس آقاي حصين که هم معلم وهم استاذ وهم نويسنده و هم ژورناليست بوده اند ، بايدبدانند که هر نقطه وهر کامه وهر علامه ونشانه در نگارش به معناي خط وخال و چشم وابروي يک نبشته است :
جهان چون خط وخال و چشم وابروست که هر چيزي به جاي خويش نيــکوست

 

 فراز هایی از کتاب کنزالمهملات والا کا‌ذیب :
این فراز ها را برای خندیدن دوستان برنگزیده ام. با دریغ که جناب حصین همین طور می نوشت و همین طور می انگاشت :
بخش پنجم :
آ
در صفحهء 19 می نویسد که جمعیت اسلامی آقای ربانی ” در بسی موارد تاریخ افغانستان را چوب کاری کرده است . ” وچند سطر پایینتر نیز می نویسد که عظیمی ” … متن برداشت مستقیم از اثر چورج آرنی را نیز چوب کاری کرده است . “
حالا اگرمنظور از ” چوب کاری ” که یک ترکیب عامیانه است — ودر این جمله بسیار بی مورد استعمال شده است– ، تحریف حقایق باشد، باید گفت که بگذار آقای ربانی وجمعیت اسلامی خود جواب بدهند که چرا تاریخ زنده ګی این مردم مظلوم را چوب کاری کرده اند؛ ولی در بارهء آن نقل قول جورج آرنی که نوشته بود : “مطالب انتقادی در رابطه با راهی که دولت در پیش گرفته بود در برداشت ” واین جمله که ” … مطالب انتقادی را در برداشت ” ، باید به عرض رسانید که کدام تفاوتی از لحاظ مفهوم وجود ندارد. زیرا که من ننوشته بودم : ” مطالب انتقادی را در بر نداشت .” ، منظور این است که امانت مفهوم ومعنا در اقتباس حفظ شده است ، هر چند که آن جمله به اصطلاح رندان ” بَینه به بَینه ” یا خط به خط نقل نشده است. ؛ اما باید گفت که در برخی موارد نقال حق دارد که گاهی ازبرای تلخیص ، پرانتزی باز کند یا نکند. به ویژه در حصهء نقل جستار هایی از نویسنده گانی که مفهوم دو سطررا در بیست سطر انتقال می دهندمانند همین حصین خود مان!
که اگر کسی مانند من مجبورباشد که نقل قولی از کتابش را بیاورد — خداوند چنین روزی را بالای هیچ کافر و مسلمانی نیاورد– مجبور می شود دست کم بیست سی سطر از وی نقل کند ومجبور می شود تا آن جمله ها را ترجمه وتفسیر نماید تا خواننده به مفهوم مطلب دسترسی پیدا کند.
در همین صفحه آقای حصین نوشته های نویسنده گانی مانند جورج آرنی ، آنتونی هایمن ، سلیک هریسن وسایر نویسنده گان وژور نالیستان غربی را که در مورد حوادث سالهای پسین افغانستان، مطالعات ژرفی دارند ، ” سخت نارسا وبی پایه ” می انگارد ودر صفحات بعدی آثار نویسنده گان ، خبره گان ، ژور نالیستان و جنرالان روسی را نیز . والبته فراموش می کند که خود جناب برای نوشتن شهکارش ده ها بار به همین آثار نارسا و بی پایه مراجعه کرده است . وانگهی اگر کسی از وی بپرسد که در صورتی که هم شرقی ها وهم غربی ها وهم عرب وهم عجم ، تاریخ افغانستان را در خط معین تبلیغاتی زمان جنگ سرد و مقاومت نوشته و 
آن را ” چوب کاری ” کرده اند ، در این صورت به کدام تاریخی می توان استناد جست ؟ به مثلث بی عیب شاه محمود خان حصین ؟ مسخره نیست ؟ نیما چه به جا سروده بود : ای فسانه خسانند آنان [ اینان ] 
که فروبسته ره به گلزار
……….
***
حصین در صفحهء 21 مثلث بی عیب می نویسد :” عظیمی … نخست بر افغان ملت که گویی برتری نژادی می خواسته است ، هجوم برده …” 
من می گویم ، حاشاً وکلاً ! این یکی. د یگر این که منظور نویسنده از واژهء ” گویی “، اگر انگاشتن است وتصور کردن وپنداشتن ، این خاک پای عالمیان نه به کسی هجوم برده ونه چنان اتهامی بر کسی وارد نموده است . ولی آیا حصین از نشرات افغان ملتی ها کدام سند و مدرکی آورده می تواند که آنان مثلاً روزی وروزگاری هم برابری قومی خواسته باشند ؟
راستش را اگربخواهید ، وقتی که به چنین اباطیل ویاوه سرایی ها در کتاب بی مثال مثلث بی عیب بر می خورم ، به یاد کتاب ” دوهمه سقاوی ” سمسور افغان می افتم ، به یاد همان کسی که آن تحفهء کمیابش را به 
” نادر شاه بابا ” و “محمد گل خان مهمند بابا ” اش تقدیم کرد ونوشت که مردم شمالی باید از دند شمالی کوچ داده شوند وبه عوض ایشان پشتون ها جا به جا گردند، تا کمربند مطمئن امنیتی در اطراف شهر کابل به وجود آید. والبته طالبان کرام هم چنان کردند که او نسخه داد ه بود. از تبصرهء بیشتر می گذرم ، فقط از آقای حصین سؤال می کنم که این سمسور خان که یقیناً حالا مصروف نوشتن کتاب دیگر برای بابای دیگرش است ، به کدام جریان سیاسی وابسته می تواند بود و بلند گوی کدام حزبی ؟
آقای حصین یا بهتراست گفته شود ، همتا و هم فکر وهم داعیهء سمسور افغان ، در صفحهء 22 مثلث بی عیب نیز، به این بحث به منظور حمایت از همفکرانش مانند سمسور افغان ادامه داده ومی نویسد : 
” … تاختن بر افغان ملت و دموکرات مترقی میوند وال وشخص او چرا. آن یکی بیشترین ترکیبش پشتون بوده واحساس وطنپرستی با نیشهء ناسیونالیستی آنها در خط مخالف کارمل ویاران خود کش وبیگانه پرور او قرار می گیرد . واین دیگر با توطئه وسهم مستقیم پولیس جناح پرچم به شهادت می رسد. “
آری ، بیچاره خواب دیده که اگر آب به آسیاب مخالفین ح. د. خ. ا. بریزد وبنویسد که افغان ملتی ها نیشهء ناسیونالیستی داشتند ، حق به جانب اند ؛ ولی چون بیشترین ترکیب آنان پشتون ها بوده اند ، به همین سبب مورد تاخت وتاز عظیمی پشتون ستیز واقع گردیده اند. ومیوند وال مرحوم هم به اساس توطئه پولیس پرچمی ها گرفتار وبه شهادت رسانیده شده است. اما این گنگ خوابیده که یک مطلب ساده را نمی تواند به درستی بیان کند وعالم وآدم را کر وکور می پندارد وچنین بادی از تفنگ بادی اش رها می کند ، آیا می تواند کدام سندی و یا عکسی ویا نوار گفتگویی برا ی اثبات قولش ارائه دهد؟ او که در چندین جای این کتاب شرم تاریخش به این موضوع پرداخته است وحکم قاطع می دهد که پولیس های پرچمی ، میوند وال مرحوم را به شهادت رسانیده اند ، کاش برشایعات کوچه وبازار اتکأ نمی کرد وبا آوردن دلایل وشواهد غیر قابل انکار، ادعایش را به اثبات می رسانید. گفتنی است که میوند وال مرحوم به امر وهدایت مستقیم سردار محمد داوود اولین رئیس جمهور افغانستان از منزلش گرفتار شد وبعد از چند روز تحقیق درحالی که به حقایقی دال بر کودتای ضد جمهوری سردار محمد داوود اعتراف کرده بود ، بنا بر گزارش رسمی وزارت داخلهء وقت ، در زندان خود کشی کرد.
 
از صفحات بعدی که نوشته است آقای نور الله تالقانی پرچمی نبود و یا چرا نام های کادر های نظامی بخش خلقی در کتابچهء یادداشت سردارعبد الولی وجود نداشت ، به این دلایل می گذرم که اولاً ثابت کردن پرچمی بودن یا نبودن نور الله تالقانی وآصف الم ، به چه دردتاریخ می خورند؟ حالا که تو می گویی پرچمی نبودند ، من حاضرم که حتا بگویم آنان از همان خلقی های سور بودند تا خودت خوش شوی . دوم این که مگر من مقصرم که که سردار ولی تنها نام های پرچمی ها را در کتا بچه گک یاد داشت خود نوشته بود واز خلقی ها را نه ؟ برو از خودش بپرس. آخر او آب حیات خورده وهمین الان، ُست ولغُت در قصر کوتی باغچه ء ارگ نشسته وبر بی وفایی این دنیا ی دون لعنت می فرستد.
درصفحهء 26 شاهکار این مثلث نویس متعصب چنین می خوانیم :
” ملت پشتون پس از احمد شاه ابدالی 1747 تاج وتخت کشور را تصاحب کرد. ” 
حال اگر واژهء ملت را بشگا فیم ، می بینیم که شاه محمود خان حصین درک درستی ازواژهء ملت ندارد. زیرا که حتا تا امروز نه تنها پشتونها به معنای واقعی کلمه به ” ملت ” تبدیل نشده اند ، بل غیر پشتونها نیز. زیرا که تاج پوشی آن امپراطور بزرگ که ” دُر دُران ” لقب یافت ، با تعبیر جدید جز یک فدراسیون قبایل یا اتحاد قبایل چیز دیگری به حساب آمده نمی تواند.در آن “جرگه” که به ظاهر امر مجذوبی به نام ” صابر” جغه بر فرق احمد شاه می گذارد ، اگر از حمایت حاجی جمال ، سردار بزرگترین قبیله در ترکیب کنفدراسیون قبایل برخوردار نمی بود، می توانست دست به چنین اقدامی بزند؟ در همان موقع هست که شرق شناس معروف ” الفنستون” ، خاطر نشان می کند : ” من هر قدر تلاش کردم که بدانم این ها ( ملت ) چی نام دارد به نتیجه نرسیدم.” دانشمند دیگری به نام اولیویه رواکه خود مدتی تا سال 1992 در خط “مقاومت” قلم می زد 
درکتاب ” افغانستان اسلامی وتجدد سیاسی ” به صورت بسیار ساده بیان می کند : ” کنفدراسیون مذکور ، به منظور عملی ساختن یک طرح قلمرو گشایی وکسب غنیمت وخراج پی ریزی شد. ” واضافه می کند : “چوکات جامعه ، بر اساس جامعه عنعنه یی یاسنتی استوار بود.” از آن پس تا آمدن نادر شاه همین امرادامه یافت و با آمدن او ، یک بار جامعه سنتی افغانها ، موجودیت خویش را در وجود”لویه جرگه” برای “مشروعیت ” بخشیدن به پادشاهی محمد نادر متظاهر ساخت، با ذکر این مسأله که حکومت مرکزی همیشه وهمیشه در برابر قدرت متنفذان محلی وقبیله یی به شدت ضعیف وناتوان بوده است .
به این گونه می بینیم که در برابرما، یک ساختار قبیله یی واگر اصطلاح معاصر تر را به کار ببریم یک 
“جامعهء سنتی” قرار دارد. ارزیابی های پیشین ما که با نوشته شدن مقالهء آقای دستگیر پنجشیری ، برای ثابت ساختن این که جامعه ء ما ” فیودالی ” هست آغاز می شد؛ ولی باید گفت که آن ارزیابی یی بود که بر مارکسیزم روسی استوار بود، نی بر برسی های اجتماعی کارل مارکس شهیر.
بنابراین این ادعای حصین که پشتونها در زمان پادشاهی احمد شاه درانی ویا احفاد وی به درجهء ” ملت ” رسیده باشند ، لابد از کشفیات جدید علوم اجتماعی است ویا لاجرم از اختراعات آقای حصین . اما یک مسأله را باید در همین جا توضیح داد که ” تاختن ” بر افغان ملت ویا هر گروه شوونیستی دیگری ، از هر تبار، وقبیله یی که باشد ، الزاماً به معنای تاختن بر خلق شریف پشتون کشور ما نیست .
***
در بارهء نامه ء آقای ظهور الله ظهوری که لطف کرده بودند ومطالبی در مورد جریان سیاسی ” محفل انتظار ” به اثر خواهش من نوشته وبرایم فرستاده بودند وآقای حصین موجدیت چنین نامه یی را با دیده ء 
شک وتردید می نگرد ، بایدگفت که آن دانشی مرد گرامی ، فضل خداوند زنده وسلامت هستند ودر هالیند 
– حالا درافغانستان – زنده گی می کنند ومن یقین کامل دارم که اگر ضرورت افتد، از آنچه نوشته اند ، دفاع 
می کنند. اما این تنها اعتراض حصین نیست ، او به ارتباط همان نامه از من می پرسد : ” آیا این درست است که ملت پشتون از مالیات معاف بود ؟ ” بلی درست است . در زمان امیر عبد الرحمان خان ، محمد زایی ها ی بارکزایی از مالیات معاف بودند. معاف چی ، که حتا برای هر دختر طایفه ء سلطنتی که به خانه شوهر می رفت مبلغ 300 روپیه ازخزانهء دولت جهیزیه داده می شد. در زمان حاضر هم اگر اقای حصین یک نفر از اهالی مثلاً پکتیا وپکتیکا را که دو ولایت بزرگ کشور اند ، نام گرفت که مالیه می دهند،از آقای ظهوری خواهش خواهیم کرد که ادعایش را پس بگیرد.
در صفحهء 28 می نویسد: ” … اولاً عبدالله باحث درست نیست، نام او بحر الدین باحث بود. وثانیاً محفل انتظار در آن فرصت به چند شاخهء جدا از هم تقسیم شده بودکه هرکدام از خود رهبرانی داشت. بحر الدین
24
باحث رهبر نبود. این غلطی را ازنام تا موقعیتش میر محمد صدیق فرهنگ ودیگران نوشته وآقای عظیمی همان نوشته ها را بنام معلومات خود جا زده ، غلط پی غلط میرود. 
ولی من غلط پی غلط نرفته ام وآقای حصین می تواند صفحهء 176 طبع سوم اردووسیاست را بگشاید ومشاهده فرماید که آن نام بحر الدین باحث ثبت شده است ، نه عبدالله باحث . وانگهی آیابااین اشتباه جزیی لازم است که نیش زدن زنده یاد محمد صدیق فرهنگ ” روی دست گرفته شود ؟ ” چنانچه او در (ص30 ) می نویسد:
” پریدنها ازشاخی به شاخی ادامه دارد. نیش زدن جنرال عبدالقادرودستگیرپنجشیری را روی دست می گیرد.”
دربارهء پریدن ها از شاخی به شاخی ، بایداز خود حصین پرسید که آوردن حرف های تکراری در صص 28 و29 که گفته های داکترحسن شرق است وهیچ حرف تازه یی ندارد ، به مفهوم پرواز کردن حصین ازدرختی به درختی نیست؟ این یکی . ودوم این که آیا نیش زدن روی دست گرفته می شود؟ وسوم، این که نه جنرال قادررا کسی نیش زده ونه جناب پنجشیری را . تنها به حقایقی اشاره شده که آدم وعالم از آن خبر دارند.
راستی معلوم خاطر اقای حصین بوده باشد که بعد از سقوط حاکمیت ح. د. خ. ا. آقای پنجشیری ، قصیدهء بلند بالایی در ستایش و مدح احمد شاه مسعود سروده بود،که مسعود را خوش نیامد واو را از خود براند. این قصه را یکی ازدوستان من که در آن هنگام مدیر مسؤول جریدهء ” دهقان ” بود ودر آن لحظه غرض اجرای کاری به نزد مسعود رفته بود، پس از انتشار کتاب ” ظهور وزوال .. ” پنچشیری برایم نوشت وقصیده را هم فرستاد؛ ولی من نه تنها از آن استفاده نکردم ، بل در برابر اتهامات بی اساس آقای پنجشیری که در ظهور وزوال به آدرس این ناتوان نوشته بود، ویا مطالب رنگارنگی که در سایت آریایی به ارتباط مهمانیی که در قصر تاجبیک درروز تهاجم قشون سرخ شوروی وقت می نویسد، سکوت کرده ام. آخر هیچ که نباشد او یکی ازپیش کسوتان حزب ما ست واحترامش بر همه واجب.
درباره صحت وسقم اظهارات حصین که در صفحات 31 الی 34 درموردقهرمانی های خودش وآقای دستگیر پنجشیری آورده است ، نمی توان به درستی داد گری نمود. زیرا که تمیز بین راست ودروغ وسیاه وسفید در این اظهارات واقعاً دشوار است وجداکردن سره از ناسرهء آن کار هفت مستوفی. پس می گذاریم قضاوت را برای آنان ومی پردازیم به مبحث تازه یی که ازصفحه 34 تا صفحهء 41 زیر عنوان از ” فهرمانی تا دروغ ” سر هم بندی کرده است :
حصین در این صفحات ، پس از آن که در بارهء کودتای 26 سرطان سال 1352 خ یاوه سرایی می کند ، از قول پاچا گل وفادار، به استناد نوشته ها ی قلمی اش – کدام نوشته ها ؟ – وهمچنان ازقول غوث الدین فایق حرف هایی می نویسد که هیچ آدم خوش باوری هم قانع شده نمی تواند، چه رسدبه پژوهشگرانی که ” شغل ” شان تاریخ نویسی است و روشن ساختن زوایای تاریک آن. آخر ، آقای حصین باید از خود می پرسید که پاچاگل وفاداردر کودتای 26سرطان در زمینهء سوق وادارهء قطعات وچزوتام های زمینی اصلاً چه نقشی می توانست داشته باشد؟ آیا او وآقای عبد الحمید محتاط که تخنیکران قوای هوایی بودند، کدام شناختی در قوای زمینی اردوی آن وقت افغانستان می توانستند داشت؟ وفادار که می نویسد تلفون ها را به موقع قطع کرده بودند ، چندان درست ودقیق نمی گوید.این مسأله رامی توان از خانوادهء ستر جنرال خان محمد خان وزیر دفاع آن زمان پرسید. جناب ایشان زنده هستند ودامادایشان آقای محمد عزیزکه در آن موقع بریدمن بود ، نیز به یاد خواهد آورد که موقعی که منزل وزیر دفاع از طرف قطعهء انضباط محاصره شد ، تلفون منزل شان فعال بو وخان محمد خان از قطعه یی که در قلعهء جنگی وضع الجیش داشت ، کمک می خواست.
در مورد چرندیاتی که آقای غوث الدین فایق در کتابش نوشته است ، حرف ها وپاسخ هایی در کتاب ” از سُکر تا صَحو ” که در سایت وزین مشعل به نشر رسید ، ارائه شده است. دراین جا ، می خواستم از آقای حصین که” شغلش” تاریخ است ، بپرسم که آیا شما باور می کنید که جناب فایق، سردار محمد داوود خان فقید را وادار ساخته باشد که در صورت پیروزی کودتا ، نظام جمهوری را بر گزیند، و اگر این توصیه را فایق به داوود خان نمی کرد، نامبرده نظام شاهی را بر می گزید وخود را پادشاه افغانستان می خواند. فایق در صفحهء 53 طبع اول کتابش ” رازی را که نمی خواستم افشأ گردد ” ، چنین می نویسد:
” .. بعداًسردار محمد داوود ازمن پرسید : اگر خداوند مؤفقیت را نصیب ما سازد ، شکل وفورم حکومت آینده چه نوع باشد؟ از تمایلش درک کردم که منظور شان بازهم شاهی است. گفتم نظام جمهوری یک نظام ایده آل
25
طرف قبول ملت ها وجامعه جهان امروز است. اگر خداخواست وارادهء خداوند به مؤفقیت پیروزی ما باشد ، بهتر است نظام آیندهء افغانستان جمهوری باشد.”
ویا در صفحه 34 همان کتاب چنین می خوانیم :
” … مصمم براین شدم تا خلاف توقع احزاب (؟ ) از راه کوتاهی به منافع وطن ومردم افغانستان ، حفظ استقلال وآزادی کشور تحولی را براه اندازم . بنابر معاذیر چندی در فکر زعامت آینده شدم.”
البته که به آقای فایق باید گفت جزاک الله !!! ولی از آقای حصین که آدم هوشیار وبسیار کلان است ، باید پرسید که توکه شغلت تاریخ است چگونه باور می کنی که یک تورن مفلوک قوای کار که درجهء علم ودانش وسویه وسواد او رایکی از همکارانش آقای دگروال خان آقا سعید در نقد کوبندهء خویش برکتاب فایق ، به میدان کشیده وبابیان معتبر واسناد غیرقابل انکار اتهامات او را بر خود ودیگران رد کرده است ، بتواند سردار محمد داوود رابه گزینش نظام جمهوری به عوض نظام شاهی متقاعد ووادار ساخته باشد. خوب دیگر، چه خوب گفته اند که زبان زاغ را زاغ می فهمد . ورنه چطور نویسنده وتاریخ نویسی مانند شما ، تمام اتهامات او را درمورد این جانب ” در بسط” قبول نموده واز آن مرهمی سلزد برای التیام زخم های درون وبیرون خویش .
بلی آقای حصین ! این حرفها اگرتلخ است ، تحمل کنید . زیرا که “شغل” شما تاریخ است وتاریخ به گفتهء مؤرخ نام آور” روضة الصفأ ” ، در نوشتن آن باید طریق تأمل بر گزید : ” … احوال عام راکما ینبغی به طریق عقل معلوم نتوان کرد و نیز محال است که شخصی واحد از افراد بشری چندانکه مدت بقای عالم است، واقعات وحالات آدمیان را مشاهده کند وبه خیر وشر آن از طریق معاینه وقوف یابد، پس به طریق شناختن احوال عالم وعالمیان واوضاع واطوار ایشان طریق تأمل باشد در علم تاریخ.” نک به ” روضة الصفا ج1 ص2 تألیف میر خواند.
علامه اقبال لاهوری نیز درباب اهمیت تاریخ واین که نباید تاریخ باسهل انگاری واحساس مسؤلیت نوشته شود، ابیات شور انگیزی دارد که چند بیت آن را دراین جا می آورم :
چیست تاریخ ای زخود بیگانه ای داستانی ، قصه یی ، افسانه یی ؟ 
این تو را از خویشتن آگه کنــــــد آشنای کار ومــرد ره کــــــــــند
روح را سرمایه ء ناب است این جسم ملت راچواعصاب است این 
ضبط کن تاریخ را ، پاینده شـــو از نفس های رمیده زنده شو
سرزند از ماضی تــــو حال تو خیزد ازحــــــال تو استــــقبال تو
آقای دگروال خان آقا سعید در رابطه با لاف ها ، دروغ گوییها ، دشنام ها واتهامات غوث الدین فایق می نویسد: 
” … آن آینده یی که غوث الدین جگتورن درآن تصمیم بگیرد ، چه باشد؟ بیایید خوانندهء گران قدر قضاوت کنیم ، یک شخصی که ادارهء تولی شفاخانهء چهار صد بستر اردو را پیش برده نتواند ودر یک تولی کندک پانتونی مدت نه سال ازترفیع محروم شود ، مانند لنین وتره کی ویا امین قیافه بگیرد، آیا عجیب نیست ؟ این اشخاص ، خوب یا بد حد اقل در رأس یک حزب قرار داشتند؛ اما آقای فایق چه ؟ یک لوم‍‍ٔری بریدمن( ضابط دوستاره یی ) دوسیه داری که در سال 1344 کسی حاضر نمی شد در راه با او همراه شود ، چه رسد به آن که حرف او را در مسایل پر خاطره بپذیرند…” نک به :” رازی که فایق افشأ نکرد” . طبع اول 1379، ص37. نوشته دگروال خان آقا سعید.
همین نویسنده در صفحهء 39اثرش ، خطاب به آقای فایق می نویسد : 
” … واما اظهارات شما ، چون من خود در جریان بوده ام ، نوشته های شما را بسیار مبالغه آمیز می یابم که مانند افسانه های کوه قاف وملک شاه رومی پر از غلو است. ” 
در صفحهء 50 همین اثر، خان آقا سعید چنین می نویسد: 
” .. درمورداین که فایق ذریعهء رسولی صاحب به سردار صاحب پیام تهدید آمیز فرستاده واز او خواسته باشد که 12 بجه شب منتظر باشند، چه می توان گفت ؟ انسان دیوانه می شود. خدایا دربرابر دروغی به این
 
بزرگی ووقاحت چه می توان گفت ؟ ” 
صفحه 50 ” رازی را که فایق فاش نکرد” رانیز می خوانیم : 
” … آقای فایق از تسخیر قوای 4 و15 زرهدار توسط جگلن ( کندک مشر ) محمد علی نام می برد. شما ساحهء قوای چهر وپانزده را با وسایط زرهی مدرن شان در نظر بگیرید ویک نفر را، وبعد خود قضاوت فرمایید . همچنان قوای هوایی کشور را توسط پنج نفر یعنی مرتضی قل خان تورن تخنیک هوایی و..اسدالله خان که بعد ها در دورهء تره کی رئیس اگسا شد، به دست گرفته اند. “
بنا براین من ، به آقای حصین مشوره می دهم که این کتاب جالب را بخوانند وهمچنان کتاب دیگر خان آقا سعید به نام ” از جاسوسی تا وزارت ” را وکتاب قطور دیگری را که یکی از هموطنان ما به نام داکترع. متعهدنوشته است و” عقرب های زننده ” نام دارد؛ تا بداند که ازچه مأخذ با اعتباری ! برای اتهام بستن به این کمترین سود جسته است.
درمورد آن اتهام بی اساس فایق که گویا هنگام اجرای حکم اعدام محکومان فقرهء میوند وال مرحوم ، فرمان آتش ، توسط این حقیر سرا پا تقصیر داده شده باشد، باید گفت که جفنگی بیش نیست. بنا براین دلایل که من در آن هنگام قوماندان غندانظباط شهری قوای مرکز بودم ، نه قوماندان بلوک یا دلگی که قومانده دادن به سه ، چهار نفر سر باز وظیفهء من بوده باشد. دیگر این که فایق از ترس نمی گوید که خودش درصحنه اعدام آن اشخاص وجود داشت ، ورنه چطور حتا اجزای آن قومانده را که به زبان پشتو داده شده بود و توسط شخص پشتو زبانی باید ایراد شده باشد ، تا کنون به یاد دارد؟ می گویند او از همه کرده آتشی تر بود و می خواست قومانده را خودش بدهد؛ اما این که حالا دیده است اکر این راز را افشأ کند به نفعش نیست ، قصه را از زبان سربازی باز گو می کند که حتا نامش را نمی داند. همچنان طامات بافی های دیگری همچون محکومان را به پس از تیر باران شدن ، توسط تفنگچه به گلوله بستن نیز، از همان افسانه های کوه قاف وملک شاه رومی است که فایق نوشته وآقای حصین باور کرده است . باری شاملو چه خوب سروده بود: 
نیست ازبد گــــــویی نا مهربانانم غمـــــــی 
رفته مدت ها که من زین یاوه گویی ها کرم

 

 آقای شاه محمود حصین، در صفحهء36 مثلث بی عیب خویش ، لیست هیأت تحقیق وزارت داخله را ، از روی حدس وگمان وقیاس می نویسد، بدون آن که برای اثبات ادعایش سندی ارائه کند. در این لیست تمام اعضای هیأت تحقیق پرچمی ها اند، حتا آقای نصرالله عمر خیل و عیسای پغمانی مدیر استخبارات وزارت داخله که خویشاوند قدیر وزیر داخله بود. وپس از آن که نیش زدن جنرال باقی را ” روی دست می گیرد” و می نویسد باقی پتک ( معلوم نیست منظور حصین پُـتک آهنگر است یا پَتــکی که سربازدرآن آب می خورد)، می رود به سراغ هیأت محکمه نظامی ، وپس از آن که به فتوای خود مرحوم دگروال محمد یوسف قوماندان قوای پانزده زرهدار آن وقت را در ترکیب محکمه نظامی شامل می سازد وجنرال عبدالرحیم معاون ریاست محاکمات اردو ودگروال محمد عثمان “اندیشه” عضو برجستهء آن ریاست را از این ترکیب حذف می نماید ، با” چَل وچَم ” به یادداشت قلمی پاچا گل وفادار – که چون چاپ نشده ، سندیت ندارد – رجوع می کند ونتیجه می گیرد که در امر به سررسانیدن کودتا ، خلقی ها سهم برجسته داشتند. ودرصفحهء 37 کتابش در این مورد چنین می نویسد:
” …وشماری از افسران پرچمی بگونه برمار مرده شمشیر فرو برده باشند ، چیزی که در قیام هفت ثور تکرار مسخرهء داشت .”
آری خواننده عزیز! می بینید که این استاد ادبیات چه قشنگ اما چه جفنگ می نویسد. به به ، خانه ات آباد ای اوستاذ، با این جمله پردازی که چه ساده و روان ودارای مبتدا وخبر ومعنا ومفهوم است . البته که من حرفی در این مورد نمی توانم داشت . نام خدا! دیگرهم کلان شوی. اما، حرف من برسر این است که مثلاً از آن” متباقی قریب به اتفاق ” افسران خلقی که در کودتای 26 سرطان سهم داشته بوده باشند ، آیا حصین دست کم نام پنج نفر افسر خلقی را گرفته می تواند که در قوای زمینی در شب کودتا کدام نقشی را به عهده داشته بوده باشند. گفتنی است که پاچاگل وفادارهم خلقی نبود ونام های افسرانی را که ذکرکرده ، همه ء شان خلقی نبودند. والبته که نقش قوای هوایی در کودتا بسیار کمرنگ بود. تنها پس از پیروزی قوتهای زمینی بود که در ساعت هفت صبح 26 سرطان چندبال طیاره حربی به هوا برخاستند. همچنان حمید محتاط را همه می شناسند ومی دانند که در آن وقت نه خلقی بود ونه پرچمی. بل بعد ها به گروه کار تعلق سازمانی پیدا نمود. دیگر این که از حصین باید پرسید که مگر اشخاص کلیدی ونقاط مهم وسترانیژیک را در شهر کابل وولایات افسران خلقی گرفتار وبه دست آورده بودند ویا افسران پرچمی ؟ مثلاً درگرفتاری شهزاده احمدشاه ، سردار ولی ، خان محمد خان وزیر دفاع ، موسی شفیق صدراعظم وسایر جنرالان وقوماندان اردو ویا دربه دست آوردن نقاط مهم مانند رادیو افغانستان ، ارگ شاهی ، مراکز فرماندهی مرکز وولایات کدام افسر خلقی نقش داشت؟ حتا یک نام هم گرفته می توانید آقای حصین از آن “متباقی قریب به اتفاق ” تان ؟
از حرف های دیگر حصین که در صفحات 40 و41 آمده وپرچمیها به خصوص این ناتوان را آماج حملات ناجوانمردانه قرار داده است ، می گذرم.، نه به خاطر آن که حرفی برای گفتن نیست ، بل به این سبب که این حرف ها به قدری سخیف وبازاری بیان شده اند وچنان احساساتی وشعار گونه اند که پاسخ گفتن به آنها ، به معنای سقوط کردن در همان گندابی است که حصین در آن دست وپا می زند. همچنان از تحلیل های فلسفی وتحقیق های تاریخی او که در زیر عنوان ” دربارهء انقلاب ” نوشته شده وعبارت است ازابهام گویی ها وتناقض های بسیار ودروغ های به قول عرب ها ” لا تعد ولا تحصی ” ، نیز می گذرم. بگذار او خوش باشد
که چون سر خود را در زیر آب فرو برده ، کسی پاهایش را نمی بیند. در حالی که او خود کور است وگمراه وفریب کار، نه مردم. مردم همه چیز هارا می بینند ، درک می کنند ومی شناسند. محمود طرزی دربارهء این کوران سیاه دل چه خوب سروده بود: 
گمراه آن را باید بــــدانی که کور باشد ره را نه بیند
آخرچه گردد، آیا تو دانی در چاه افتد ، عاجز نشیند
بیچاره اعمی ، بیچاره گمراه
***
دربارهء قتل روانشاد میر اکبر خیبر ، نیز آقای حصین صفحه سیاه کرده و در صفحات45 الای 49 کتابش درُفشانی کرده ولی نتوانسته است که قاتل آن مرد فرزانه را به خوانندهء کتابش معرفی کند. او به گفته های بی اساس غوربندی استناد کرده وکوشش نموده تا آن قتل را به استشارهء ببرک کارمل فقید وانمودبسازد. بیچاره ، هرکس را در آیینهء یاران آدمکش خویش دیده وتصور کرده که تمام رهبران مانند رهبر آدمکش او یعنی حفیظ الله امین توطئه گر و میر غضب وجلاد اند، که درپیش روی ده ها نفر، نابغه شرق ورهبر خود 
نورمحمد تره کی را به قتل رسانید. او کوشش بسیار کرده است تا ازبرادران عالمیار این ” سه تفنگدار ” خون آشام دفاع کند. ” آبلوف ” را نمک به حرام بخواند . حفیظ الله امین ملعون را برائت دهد واشک تمساحی بریزد به خاطر کشته شدن آن دانشی مرد مبارز ودیگر هیچ! وما راببین که تصور می کردیم ، این جنابی که شغلش تاریخ است ، پس از پنج سال تحقیق وپژوهش ، سر انجام از راز قتل خیبر شهید پرده بر می بردارد؛ ولی زهی خیال باطل !!
حصین در رابطه به وحدت حزب دیموکراتیک خلق افغانستان در آستانهء کودتای هفت ثور ( صفحهء 50 ) 
مثلث بی عیب چنین می نویسد: 
” … اولاً وحدت به صورت معلوم تحمیلی ومیکانیکی بود. این تحمیل نه صرفاً از جانب شوروی آنچنانکه تبلیغ کرده اند بلکه بیشتر به دلیل ترس هردوجناح حزب از حملهء رژیم بود…”
اگرجه درین جا، نویسنده تلویحاً به تحمیل وحدت از جانب شوروی معترف است ، باآنهم ترس هردو جناح حزب راازحملهء رژیم ، دلیل وحدت می داند. در حالی که که همه اسناد دال وگواه برآن است که ابتکار وحدت حزب وسررشتهء آن به دست شوروی ها بود. برای کسب معلومات بیشتر در این زمینه نگاه شود به کتاب های ” افغانستان در منگنهء جیو پولیتیک ” ، ” طوفان در افغانستان ” ، ” جنگ در افغانستان ” و..
در صفحهء 51 آقای حصین عصبانی وخشمگین است که چرا نویسندهء اردووسیاست ، آقای سید محمد گلاب زوی را ، خرد ضابط ومیخانیک در قوای هوایی ومدافعه هوایی قوای مسلح وقت افغانستان ، معرفی کرده است. در این مورد اولاً باید گفت که بر آقای حصین لازم بود تا این انتقاد را متوجه حفیظالله امین می 
گردانید، زیرا همو بود که همیشه باند گلاب زوی ، وطنجار ، سروری ومزدور یار می گفت، آنان را چهار یار می خواند وباند خرد ضابطان خطاب می کرد. ثانیاً این که معمولاً هنگام اسم گرفتن از نظامیان در نبشته یی یاتاریخی ، رتبه ودرجهء نظامی ومقام شخص ذکر می گردد. به گونهء مثال هنگامی که حادثهء هفت ثور رخ داد ، محمد اسلم وطنجار جگرن بودوقوماندان کندک در قوای چهار زرهدار. حالا اگر کس وقایع آن زمان را می نویسد ، اگر بنویسد که ستر جنرال محمد اسلم وطنجاروزیر دفاع در روز قیام مسلحانهء هفت ثور وظیفهء سوق وادارهء قوای چهار زرهدار را به دوش داشت و با کندک تحت امرش به سوی کابل حرکت کرد، آیا باعث تعجب نخواهد گردید؟ سترجنرال وقوماندانی کندک ؟ بنابراین آقای حصین می بینید که من آقای سید محمد گلاب زوی را هر گز توهین نکرده ام ، بل این جا وآن جا از قاطعیت ، سازماندهی وکارفهمی او تمجید نموده ام .
حصین در صفحه 52 مثلث بی عیب می نویسد: 
” … امین چه خوب چه بد یک چیز داشت ( نمی گوید یک صفت ویا یک خصلت داشت ) وآن اینکه دشمن شماره یک پرچم بود. ) 
آفرین ، به این می گویند فرهنگ اعتراف !!
در مورد این که امین دشمن شماره یک پرچمی ها بود ، کشفی نیست واین را همه می دانند ، از گبر گرفته تا ترسا. ولی به این بهانه ، اعتراف حصین به دشمنی باپرچمی ها که از ژرفای وجدانش آن را بروز داده است ، نما یانگر همان فرهنگ اعترافی است که مدتها پیش از قلم استاد زریاب در مجلهء ” رنگین “آلمان به چاپ رسیده بود.
درمورد نقش جنرال خلیل الله مرحوم در قیام مسلحانهء 7ثور که بار ها آقای حصین به منظور استخفاف شخصیت او ، نامبرده را ” سگباز” خوانده است – ولی ما که خردضابط را خرد ضابط می نویسیم نه چیز دیگری، همین آقای حصین زنجیر پاره می کند — چنین می نویسد:
” .. تا جای که بیاد دارم خلیل الله روز سوم قیام بالباس ملکی در برابر وزارت دفاع در مقابل دروازهء ارگ پیدا شد وادعای حمایت از قیام را مطرح کرد که کسی به ادعای او در آن روز وقیع نگذاشت.”
اما تا جایی که تاریخ به یاد دارد ، خلیل الله مرحوم که در آن وقت رئیس ارکان لوای 88 توپچی درمهتاب قلعه بود، به مجرد خبرشدن از قیام افسران حزب ، با آتش متکاثف توپچی جلو تعرض فرقه7 ریشخور را گرفت وبعد در شامگاه همان روز قرار گاه قول اردوی مرکز را که در قصر تاج بیگ دارالامان واقع بود ، در هم کوبید. البته که من وعدهء زیادی ازافسران قرارگاه شاهد این آتشباری مؤثر او بودیم که در نتیجه دگرجنرال غلام حیدر رسولی مجبور شد، قرار گاه خود را ترک بگوید. اما تاریخ نمی داند که آقای حصین در آن شب در کدام جویچه یا مرغانچه پنهان شده بود که از وقایعی که درکابل می گذشت خبر نداشت.
در بارهء نقش برجستهء جنرال خلیل الله در قیام مسلحانهء 7 ثور، آقای عبدالحمید مبارز در صفحهء 374 کتابش ” تحلیل واقعات سیاسی افغانستان از 1919 – 1996 ” چنین می نویسد :
” … قوای توپچی مهتاب قلعه تحت قوماندانی خلیل که یک پرچمی بود به هدایت ببرک داخل کودتا ومحاربه شد وفرقه 7 را تحت آتش قرار داد وتانکهای قوای 4 و 15 نیز از دو طرف وارد شده وقوای هوایی باردیگر شامل محاربه شد وفرقه 7 مجبور به عقب نشینی می شود. “
چنین است قضاوت تاریخ وچنان بود قضاوت نویسندهء هزل نامهء مثلث بی عیب. ولی ازاین هجو وهزل عبث وبازاری که بگذریم ، می رسیم به این کنایه وطعنه وطنزی که این استاذ بذله گو به ارتباط سخنان شاد روان ببرک کارمل درباره ماجرا جویی انگاشتن قیام هفت ثور، درصفحهء 53 مثلث بی عیب نوشته است :
” … او ( ببرک کارمل ) در چنگال نیرومند امین در میدان هوایی در حالی قرار داشت که از ترس بلا تکلیفی به تب زرد گرفتار شده بود… “
 
در حالی که این نگارنده تردید دارد که انسان از بلا تکلیفی به تب زرد دچار شده می تواند وتب زرد هم که لابد از کشفیات حصین می تواند بود .پس خدمت خوانندهء عزیز عرض می کنم که ببرک کارمل با صراحت وصدای بلند — همانطوری که در تمام حیات پر افتخارش عادتش بود— درهمان نخستین روز قیام گفته بود 
که این قیام ، یک حرکت کودتایی است ، نه انقلاب ملی ودیمو کراتیک. و همین گفته پاشنهء آشیلی شد برای او 
که حفیظ الله امین خون آشام نه تنها درصحبت ها وبیانیه های خود ازآن یاد می کرد وحتا در رساله یی که اندر باب انقلاب ثور درزمان حاکمیت نور محمد تره کی به طبع رسیده بود، تلویحاً اشاره هایی در مورد مخالفت ببرک کارمل در برابر آن قیام ماجرا جویانه، صورت گرفته بود.
در صفحهء 54 جورج آرنی مظلوم یک بار دیگر پخته پرانک شده وبه حیث جاسوس معلوم الحال معرفی می گردد، البته بر خرق عادت همیشه گی : بدون هیچ مدرک وسند. وحصین در موردش می نویسد که وی 
احتمالاً افغانستان را ندیده بود. ولی آیا عجیب نیست که کسی که افغانستان را ندیده باشد ، جاسوس باشد وآنهم معلوم الحال. مگر او جاسوس انگلستان برای افغانستان در لندن بود ؟
چند سطر بعد تر می نویسد که پرچمی ها در ارگ مقاومت کردند واز آن جمله دگرمن هدایت الله شهید. امااین از بی معلوماتی حصین است که در حالی که شغلش تاریخ است هدایت شهید را به حیث افسر گاردجمهوری محمد داوود می پندارد، در حالی که او یکی از افسران برجستهء قطعه کوماندو بود ودر یورشی که بر ارگ جمهوری صورت گرفت ، خودش وفطعهء مربوطه اش نقش برجسته داشتند وبه همان خاطر رئیس اوپراسیون ستردرستیز وزارت دفاع مقرر شد. امادیری نگذشت که در اثر توطئهء امین گرفتار شد ودر جریان تحقیق ، شکنجه گران آنقدر اورا شکنجه دادند که ابریق رحمت در کشید وجان به جان آفرین تسلیم کرد. 
” 
***
آقای حصین در صفحهء 55 اثرش می نویسد که در صفحهء 139الی 140 اردو وسیاست ، از زبان محمد خان جلالر وزیر تجارت وقت در بارهء تعداد کشته شده گان ارقامی ارائه شده است که گویی اودر قیام اشتراک داشته است. در حالی که از زبان او هیچ نقل قولی در کتاب اردو وسیاست آورده نشده است. بل ، آن چه آمده است ، بُرش هایی است از کتاب ” تجاوز .. ” نوشته ء داوید گای – و – ولادیمیر سینگروف ، ژور نالیستان روسی که با سید محمد گلاب زوی مصاحبه کرده ودر صفحهء 19 کتاب شان ثبت کرده اند. این دگر جنرال گلابزوی سابق وزیر داخله ء جمهوری افغانستان است که از قول جلالر برای آن دو ژورنالیست حرف هایی را حکایة می کند : ” … داوود خان زمانی که صدای فیر ها را شنید به اعضای کابینه گفت که می توانید از ارگ خارج شوید..”
در صفحهء 57 مثلث بی عیب ، آقای حصین مانند یک کارشناس نظامی وارد بحث می شود ودر رد اظهارات این ناتوان می نگارد: 
” …پیش بینی دقیق یک عمل سیاسی نظامی از دشوارترین موضوعات مورد بحث است. واما قیام هفت ثور اگر آنچنانکه [ عظیمی ] حکم قطعی کرده است ، قیامی بود ماجرا جویانه ، بدو ن سنجش های لازم نظامی
… چگونه یک نظام دولتی سراسری ودرحال احضارات فوق العاده را در طی ده ساعت از پا در آورد و .. “
آقای حصین شما که نویسنده واستاد وحالا کار شناس نظامی هم شده اید ، حتماً شنیده اید که شاعر می گفت : 
آبادی میخانه زویرانی ماست. / حرف دقیقی است . مگر نه ؟ ورنه دلیل پیروزی قیام مسلحانهء هفت ثور که هیچ گونه محاسبه وسنجش نظامی در آن مد نظر گرفته نشده بود ، واقعاً اقدامی بود ماجراجویانه. اما این
پیروزی را نباید در توان وقدرت نیرو های قیام کننده ، بل در ضعف ونا کارآیی رژیم داوود خان ارزیابی وبه بررسی گرفت . تصورش را بکنید که هر گاه در راس ارتش به عوض مرحوم دگر جنرال غلام حیدر رسولی ، یک افسر مجرب ، کار آزموده ودلیر قرار می داشت ،آیا رژیم به همان ساده گی سقوط می کرد؟ در کتاب 
” جنگ در افغانستان” ، تنها دربارهء توانایی های کاخ ( ارگ )محمد داوود چنین می خوانیم : 
” … کاخ داوود مجهز به تازه ترین وسایل پدافند ضد تانک بود و شمار پاسبانان آن به 2000 نفر می رسید که 24 تانک T-54 در اختیار داشتند. افزون بر آن ارگ مانند یک دژساخته شده بود وبرای یورش گران آسان نبود به درون آن رخنه کنند. باآغاز تیر اندازی وآتشباری، رسولی وزیر دفاع و نورستانی وزیر کشور ازراه دروازهء احتیاطی گریختند وبا رسیدن به وزارت های خود با دستپاچه گی کوشیدند در برابر قیام کننده گان مقاومت را سازمان دهند. ” نک به : ” جنگ در افغانستان ” نوشتهء گروهی از دانشمندان تاریخ نظامی فدراسیون روسیه. ترجمه عزیز آریانفر. ص76 .چاپ اول 1996 . پشاور
سلیک هاریسون نیز در برابر ضعف سازماندهی قوتهای کودتاچی چنین می نویسد:
” … موقعی که وطنجار با 50 عراده تانک T-62 به نقطهء مورد نظر رسید ، از قوای هوایی خبری نبود. او به ناچار حمله را شروع کردونیروهای پشتیبان چهار ساعت دیر تر وارد عمل شدند. در طول بعد از ظهر نظایان داوود نتوانستند اورا یاری کنند. مجریان کودتا خوب نیز خوب سازماندهی نشده بودند وتا زمانی که قوای هوایی وارد عمل نشد آ آنها تلاش نکردند رهبران کمونیست را ازززندان بیرون آورند ، یا مراکز کلیدی مانند وزارت دفاع یا رادیو کابل را تسخیر کنند.” نک به : ” پشت پردهء افغانستان ” نوشتهء دیه کوردوویز – سلیک هاریسون . ترجمهءاسدالله شفاهی . ص28 . چاپ اول 1379. تهران
درجای دیگر همین صفحه ، سلیک هاریسون از قول لویس دوپری می نویسد : 
” ..در سراسر کشور اغلب افسران عالیرتبه دست به هیچ کاری نزدند تا جنگ خاتمه یافت ونیروهای پیروز روی صحنه آمدند. “
فراز هایی از کتاب کنز المهملات والاکاذیب
بخش هفتم
در همین صفحه جناب حصین از شخصی به نام عطا محمد شیرزی می نویسد که ببرک کارمل در یک صحبت رویارویی گفت که ” ما مستقیماً به سوسیالزم می رویم. ” اما این گفته شک برانگیز است ؛ زیرا که معلوم نیست در کدام تاریخ ودر کجا ودر حضور چه کسی ببرک کارمل با آقای شیرزی صحبت کرده باشند. وانگهی این یادداشت های قلمی جناب شیرزی تنها به حصین رسیده که دیگران از آن خبرندارند؟
از صفحهء 58 الی 62 ، آقای حصین شرح بی موردی می آورد، دربارهء این که دروزارت خانه های خلقی ها از ” الف ” تا ” ی ” کادر خلقی ودر وزارت خانه های پرچمی ها ، کار پرچمی نصب نگردیده بودند. ولی چند سطر بعد تر درصفحه 58 وجدانش تکان می خورد وبرخلاف آن چه در بالا نوشته بود ، چنین می نویسد: 
” .. تصفیه های مکرری دردستگاه دولتی صورت گرفت . حزم واحتیاط وگذشت وانعطاف کمتر محسوس بود. احساسات و انقلابی گیری وسبوتاژ های از درون وبیرون از سوی دیگر مصئونیت کادر ملی واداری را به شدت صدمه زد. ” 
حالا کسی پیداشود وازوی بپرسد که چه تفاوتی بین گفته های تووعظیمی وجود دارد. منظور عظیمی هم همین نابه هنجاری های اداری است که به شیوه ء آمیخته با طنز بیان کرده است . بگذریم. اما نگذریم که حصین به ادامه اتهامات بیشمارش برپرچمی ها ، اتهام دیگری بر آنان وارد می کند ومی نویسد که پرچمی ها به جورج آرنی ودیگران تحفه های گرانبها ودعوت های گرم ونازنین می دادند ، ” واین که سلیک هریسن هم پرچمی وار می نویسد..” باید او هم پس از گرفتن آن تحایف گرانبها ودعوت های گرم ونازنین ، پرچمی شده باشد. واین در حالی است که او چند صفحه قبل نوشته بود: همین نویسنده گان غربی که جواسیس معلوم الحالی بودند ، احتما لاً افغانستان را هم ندیده بودند. بنابراین باید از وی پرسید که اگر این جواسیس غربی افغانستان را ندیده بودند وجاسوسی هم می کردند ، چطور به آنها دعوت های گرم ونازنین داده می شد. در کجا؟ آری ، این همه تناقض گویی ودروغ پردازی را تنها از یک بیمار روانی می توان توقع داشت. حضرت سعدی می فرماید : ” رأی بی قوت ، مکر وفسون است و قوت بی رأی جهل وجنون. “
درصفحهء 63 مثلث بی عیب چنین می خوانیم : 
” ..وآنهای که به جرم تلاش به این خیانت دستگیرمحاکمه واعدام شده اند قربانیان عطش قدرت طلبی کارمل بوده اند وخون شان بگردن همین کارملها، وکیل ها وعظیمی ها ست.”
اگر شنیده بودیم که آدمهای ” رند ” برف بام خود را بالای بام همسایه می اندازند وباور نمی کردیم ، حالا یاید باور کرد. زیرا شخصی به نام حصین که از عقل وهوش خدا دادی برخوردار وکلان آدم و از همان هوشیارانی که از فرط هوشیاری حیران مانده است که چه بخورد ، خواسته است با یک تیر دو فاخته را شکار کند. یعنی از یک طرف گناه کشته شدن هزاران تن پرچمی وروشنفکران وبزرگان اقوام وریش سفیدان و زحمتکشان کشور را به دوش ببرک کارمل فقید ووکیل وعظیمی بیندازد واز طرف دیگر حفیظ الله امین وباند جنایتکارش را تبرئه نماید. نکتهء دیگر این که جالب است که او که کودتا را خیانت می خواند، در مورد کودتای شهنواز – گلبدین قضاوت دیگری دارد ؛ به این معنا که کودتای پرچمی ها در برابر امینِ خون آشام – اگر صورت می گرفت – خاینانه ، وکودتای شهنواز- گلبدین در برابر داکتر نجیب الله کودتای وطنپرستانه بوده است.
***
درصص65 و66 مثلث بی عیب این رند دغل باز ، حرف تازه یی نمی یابیم . حرفها یی را که می نویسد وتحلیل! هایی را که از قضایا می نماید ، پیش از او نیز نویسنده گان فراوانی بهتر از وی گفته ونوشته اند. مثلاً حرف هایی در مورد ، خانواده ، عشیره ، قوم ، قبیله ، وزمین وآب. می توان گفت که خوبتر ورساتر وعلمی تر وژرفتر از آن چه حصین در این چند صفحه نوشته ووقت خود ومن وخواننده ء عزیزی را که اگر زحمت خواندن این تکرار مکررات را به خود داده باشد ، گرفته است. به طور مثال نگاه شود به کتاب ” رشد مناسبات اجتماعی – اقتصادی در افغانستان ، قبل از انقلاب ثور”. طبع کابل . سال 1988م نوشتهء کاندیداکادمیسین کبیر رنجبر.
اما آنچه در این جستار جالب است ، این است که او از اصلاحات ارضی حاکمیت خلقی دفاع می کند ومی نویسد: ” … پروسه های انقلابی ورادیکال خصلتش چنین است . ” اما نمی نویسد که به گفتهء خودش این 
” خیز وجست های انقلابی ” ، چه پیآمد هایی داشت ؟ آیا عملکرد های عاقبت نیندیشانه وپیش از وقت سور خلقی ها در جامعهء به شدت سنتی ما ، باعث نشد که حاکمیت خلقی نه تنها روز تا روز از مردم تجرید شود ، 
ودر نهایت دهقان وارباب از ترس خلقی های سور( عادل ) به کوه ها بالا شوند؟
جناب حصین در صفحهء 67 کتاب خویش در باره اصلاحات ارضی ناکام رژیم خلقی ، چنین دُرفشانی !! می فرماید : 
.. هر تحرکی هر قدر هم که با حزم واحتیاط صورت می گرفت ، طوفانی بدنبال داشت. حرفهای ازاین دست که فیل خواب برده را بیدار نمی کردند . توهین به جامعه وانسان آن دلیل به توقف همیشگی تاریخ است. ” 
طراحان و امضأ کننده گان فرمان شماره 8 درک وشناخت درستی از جامعه، ازپروسهء اصلاحات ارضی 
وزمینهء تطبیق آن در کشور فلک زده یی چون افغانستان ، نداشتند. گفتنی است که تطبیق اصلاحات ارضی در ایران که بار ها نسبت به افغانستان شرایط بهتری داشت وبا صبر وحوصلهء فراوانی طی چندین سال پیاده گردید ، اثرات نامطلوبی بر جا گذاشت. به گونه یی که بنابر ارزیابی کار شناسنا ن کشاورزی ، ایران را سی سال به عقب راند وعواقب آن تا به امروز باقی است. البته در این امر ، شکی نیست که اصلاحات ارضی نیاز زمان وضرورت جامعه است ؛ مگر تطبیق آن به شیوه های انقلابی وبا سر دادن شعار های میان تهی وپر طمطراق– وبستن وکشتن مالکین زمین– ، بدون زمینه سازی های روانی واقتصادی واجتماعی که روند دور ودرازی را دربر می گیرد وکار سال های سال است ، در کوتاه مدت بازی بی حاصل با سنت های اجتماعی وحّــتا اعتقادات مذهبی جامعهء قبیله یی وسنتی افغانستان است .
باید یاد اور شد که تنها همین فرمان نبود که ” فیل خواب برده را بیدار کرد. ” ومردم رابه کوه ها بالا نمود ودشمن نهضت مترقی کشورساخت. فرمان های شتاب زدهء دیگری هم بودند. از جمله فرمانی در مورد سواد آموزی جبری زن ومرد که با سنت های جامعه درتقابل وتضاد بود وساله وقت می خواست تا مرد سنت زدهء جامعه، حاضر شود ، زن ودخترش را به کورسهای سواد آموزی ” از آن دست ” بفرستد که آقای حصین روزی روز گاری یکی از مجریان بلند پایهء آن اداره بودند و از نبشتهء اقای مصطفی روزبه مدیر مسؤول ماهنامهء وزین ” مشعل ” ، منتشره در شماره 52 فصلنامه آزادی چاپ دنمارک ، پیدا است که چه ستم ها یی روا نداشتند وچه فجایعی را که انجام نداند بر معلمان زن ودختر آن اداره وکورسهای بیسوادی، آنانی که تصور می کردند ” فیل خواب برده ” را باید به جبر وعنف بیدارکرد ، ورنه توهین به جامعه می شود وبه انسان که هر آیینه دلیل توقف همیشه گی تاریخ است. واین در حالی است که هم تطبیق اصلاحات ارضی وهم
عملی ساختن پروسهء سواد آموزی در آن هوا وفضا ی کشور هردو”فاجعه ” بودند. تصادفی نبود که آقای شوسیائو سفیر کبیر * آلمان دیمو کراتیک در افغانستان ، اصلاحات ارضی را در افغانستان یک فاجعه پنداشت.* نک به ” اسنادلانه جاسوسی ” شماره 29 ، افغانستان (1) . سند شماره 44. دانشجویان پیرو خط امام . طبع اول. تهران .
به همین سبب باید گفت که این ظهارات نور محمد تره کی ، خطاب به آن دوست بی نام ونشان حصین ، چندان داهیانه وواقعبینانه به نظرنمی رسد :
” .. ما یک راه داریم وآن این که به سرعت به تحولات انقلابی دست زده باتأمین منافع توده های وسیع دهقانی ، کار گران وسایر زحمتکشان ، انقلاب مان را بیرون از قید وشرط دیگران از زیر زنجیر تانکها به بیرون کشیده به آرزوی مردم ما مبدل سازیم. “
آقای حصین در صفحهء 71 شهکار بی بدیل اش بار دیگر چنین دُر فشانی می کند :
” در حالی که تره کی وهمراهانش در سطح کشور به تناسب سایر احزاب وسازمانها ، حزبی نیرومندی در اختیار داشتند وبا بقأ وپایداریش می توانست به ذعم مسکو سادات ها وتیتوهای دیگری زاده شود . “
اگر چه منظور حصین راازاین جمله با رمل واسطرلاب باید دریافت نمود ولی اگر مراد او از رهبران، مرحوم تره کی باشد، باید سوگمندانه گفت که آن شهید تیغ بی دریغ امین جلاد ، خصوصیات یک رهبر کار آزموده را نداشت، یا موقع نیافت که پا به جای پای تیتو ویا سادات بگذارد. از طرف دیگر نبود یک رهبر کار آزموده دررأس رهبری حزب ودولت خلقی ، ضعفی بود وکمبودی یی که شوروی ها همیشه به آن انگشت می گذاشتند وبا درد ودریغ می گفتند که ای کاش افغانستان رهبری چون جمال عبدالناصر یا ژوزف تیتو می داشت.
حصین ، چند سطر پایین تر در همین صفحه می نویسد : 
” … حرف های ازاین دست که مسکو مایل به توسعهء پایه های نظام وتشکیل جبههء وسیع از نیروهای دموکراتیک در طیف وسیع آن بود ازریشه نادرست است. پافشاری مسکو بر رهایی نوراحمد اعتمادی و محمد موسی شفیق صدراعظمان سابق وسهیم ساختن صمد حامد ویکی دو چهرهء همانند آن در حکومت دلایل وحساب های دیگری داشت که روزی از پردهء اسرار بیرون خواهد شد . “
در این جا نیزروشن است که نویسندهء مثلث بی عیب جفنگ می گوید. زیراشوروی ها که از ناتوانی نورمحمد تره کی وامین درآوردن صلح وثبات در کشور به خوبی آگاهی داشتند ودر ضمن چون رژیم کودتا، فاقد هرگونه مشروعیت بود، آقای سفرانچوک Safrantchuk کارشناس ارشد مسایل بین المللی را ازنیویورک به کابل فرستادند ، تا برای تشکیل یک دولت با قاعدهء وسیع به اشتراک حزب د. خ. ا.ودیگر احزاب چپ ونهاد های دیموکراتیک به رهبری کسانی چون نور احمد اعتمادی وصمد حامد وحــّــتا محمد ظاهر، شاه پیشین افغانستان به حاکمیت خلقی مشروعیت ببخشند. چنان که سفرانچوک در دیدار های متعدد با اعضای کوردیپلماتیک در کابل اهداف ماموریت خود را پنهان نمی کرد. اما امین با آگاهی از این مسأله ، موقعیت خودرا باخطرمواجه دیده ومی ترسید مبادا قدرتش را از دست بدهد. ازاینرو با کشتن نوراحمد اعتمادی ، طرح ماسکو را با ناکامی مواجه ساخت وخشم برِیژنف رابرانگیخت. در صفحهء 16 شماره 29 ” اسنادلانه جاسوسی” می خوانیم :
” .. تلاش شوروی در تغییر ترکیب رهبریت جمهوری دیموکراتیک افغانستان را ، می توان به این گونه خلاصه کرد: تغییر کابینه ووارد کردن افراد جدید در دولت که دخالت شان در دولت خلقی ها کمتر بوده وحساسیت مردم افغانستان نسبت به آنها کمتر باشد ودر نهایت به قول خود روسها ، تشکیل یک جبههء ملی از نوع آن چه که در تمام کشور ها وجود دارد. ترکیب این جبهه برای روس ها زیاد مهم نیست وممکن است ظاهر شاه واعتمادی نخست وزیر اسبق ظاهر شاه ( شایعاتی مبنی بر تما س با اعتمادی وجودداشته ) را نیز دربر گیرد. واین به شرطی است که منافع روسها به حساب آورده شود . ” نگاه شود به شماره 29، ص193 اسناد لانه جاسوسی : در سند شماره 42 اسناد لانه جاسوسی در بارهء اشتراک آقای عبدالصمد حامد در گفتگوهای جبهء ملی ، از قول آمستونز کارمند سفارت امریکا در کابل مطالبی ذکر شده است.
33
در اسنادی که در این ماه های پسین از طرف هواداران نور محمد تره کی برضد نبشته های برخی ازامینی ها ، مانند عبدالرشید جلیلی ، بسم الله سهاک ونظیف الله نهضت به زبان پشتو در اروپا به نشر رسیده است در رابطه به قتل محمد موسی شفیق صدراعظم دوران شاهی چنین می خوانیم :
” … ستا ولینعمت ( منظور حفیظ الله امین است ) پخوانی صدر اعظم موسی شفیق دخپل واک په لومری هفته کی تر خاورو لاندی کر. جعلی خانه ( منظوررشید جلیلی است ) آیا ستا رشتیا ، هیر دی چی د ثور پاسون وروسته نور محمد تره کی او ستا ولینعمت ترمنز ( منح ) لومری لفظی مشاجره دموسی شفیق دعجولانه اوبیرحمانه وژنی په سر شوی وه؟ تره کی دموسی شفیق له مرگ سخه (حخه ) تر خبریدو وروسته لومری خپل سر تکولی و او بیا یی ستا ولینعمت ته داسی ویلی ؤ : – موسی شفیق زما شخصی ملگری ؤ ، هغه زما دویشو زلمیانو له دوری را پاتی صمیمی دوست ؤ . هغه دخپل اقتدار په وقت کی زما دپوشتنی لپاره زما کورته راتی. افسوس دی چه زما دوست زما دگوند دقدرت په لومری ( لوملی ) هفته وژل کیژی. عجبه ده صدراعظم وژل کیژی او دانقلابی شورا رئیس پری نه خبریژی . “
آقای حصین در صفحات 71 و72 کتابش می نویسد که تأخیر وبهانه گیری دراجرای تعهدات اقتصادی ونظامی از جانب شوروی به نظام خلقی چنان محسوس بود که منابع غربی نیز آن را نادیده نگرفته بود. او برای اثبات قولش پرسش ها وپاسخ هایی را که انگار، بین سفیر امریکا وسفیر آلمان دیموکراتیک مقیم کابل رد وبدل شده ودر اسناد لانهء جاسوسی انتشار یافته باشد ، می آورد. ولی من که که شماره های 29 و30 طبع اول لانهء جاسوسی را دراختیار دارم،به چنین پرسش ها وپاسخ هایی بر نخورده ام. اصلاً نه واژهء”سکرتر” 
است در این اسناد ونه کلمهء ” خیرات ” ، ولی در صفحهء 79 اسناد لانهء جاسوسی به این جمله برمی خوریم که یک مامور جمهوری دیموکراتیک آلمان در جواب سؤالی –دربارهء کمک های بازرگانی – به “هانس پتردیس درن” رایزن سفارت جمهوری فدرال آلمان چنین جواب داده بود: ” آیا آنها انتظار دارند که ما به آنها هدیه بدهیم ؟ ” والبته همه می دانندکه کمک های بازرگانی از کمک های نظامی فرق دارند ، همچنان که ” خیرات ” از “هدیه” .
شاه محمود حصین در صفحه 73 مثلث بی عیب وعلتش چنین می نویسد : 
” … جهت بدست آوردن چند پروند طیارات هلیکوپتر به جانب شوروی مراجعه کرد هیأت ها تعیین ومذاکرات صورت گرفت. توافقات دررابطه با 12 پروند هلیکوپتر بعمل آمد.. لیک مسکو در آغازبا سکوت ووقت گذرانی پرداخت… وبدنبال آن صریحاً وحدت دوباره با پرچم را بگونهء ضمیمهء این موضوع ساخت.”
ازاغلاط املایی ودستوری این جملات که بگذریم وپروندرا هم که فروند بخوانیم ، باید از خود بپرسیم که آیا می توان به این حرف ها باورکرد؟ به این دلیل که آقای حصین در آن زمان نه کدام چهرهء برجستهء سیاسی بود نه کدام شخصیت مهم نظامی، که از درون قضایا اطلاع داشته باشد. ببینید خوانندهء عزیز که مأخذ نیست، سند نیست ، شاهد نیست وازما می خواهد که هر دروغ اورا بشنویم وتأیید کنیم. مثلاً او در همین صفحه می نویسد که قیام هرات به تشویق آخوند های ایرانی صورت گرفته بود. در حالی که در آن وقت انقلاب اسلامی ایران تازه به پیروزی رسیده بود وآخوند های ایران فرصتی نداشتند برای مداخله درامور داخلی دیگران. واقعیت این است که آن قیام از اثر برخورد غیر انسانی ووحشیانهء مامورین تطبیق اصلاحات ارضی ومبارزه بابیسوادی ، با مردم شریف هرات صورت گرفته بود.
حصین چند سطر پایین تر ادعا می کند که انگار ماسکو در صدد ازبین بردن نور محمد تره کی بوده باشد. ولی مثل همیشه در زمینه هیچ سند وگواهی ارائه نمی کند. برعکس تا جایی که ازاظهارات جنرالان ونویسنده گان و پژوهشگران روسی وغربی وافغانستانی استنباط می شود، لیونید ایلیچ بریژنف ، از قتل نورمحمد تره کی به وسیلهء شاگرد وفادارش بسیار خشمگین شده بود وهستند مؤرخینی که یکی ازدلایل لشکرکشی نیروهای قوای مسلح شوروی به افغانستان را ، انتقام گرفتن آنان، ازامین خون آشام می دانند. آخر اقای حصین تاکی حقیقت را خوار می پنداری وتاچه وقت آن را کتمان می کنی. بخوان که ” مک نیس” به آدمهایی دروغ گویی مانند خودت چگونه هشدار می دهد :
” حقیقت ” تا هزارهء هزارم نیز 
درانبوهی شهر شما ، کودک سرراهی گمشده ییست 
اما این کودک هر گز پیر نمی شود
34
هرگز خرف نمی شود
او همانند ترنم چشمه ساران 
از خواب ستیغها خواهد گذشت

 

 حصین در صفحهء 35 مثلث بی عیب چنین می نویسد: 
” … عنوان کار اردووسیاست است، اردو را بجا گذاشته در سیاست دشنامهای خود وبیگانه وآنچه خود بر زبان بیگانگان ریخته اند، به تکرار میگیرندوبا این شیوه برای خود تاریخ میسازند. “
حیف وصد حیف که این شاه محمود حصین را از نزدیک ندیده ونمی شناسم ورنه جانانه ازوی می پرسیدم که بی انصاف با این املا وانشایت دمار از روزگار زبان شیرین فارسی کشیده ای. آخر چه جبری بود وجه ستمی که به فارسی نوشتی آن شهکار بی بدیلت را ؟ آخر مرد حسابی ، عنوان کدام کار را اردو وسیاست گذاشته ام و چه را بر زبان بیگانه گان ریخته ایم ، نسوار را ؟ و اردو را به کجا گذاشتیم، در ارغندی بالا یا پایین وچطور دشنام ها را درزبان از خود وبیگانه به تکرار گرفته ایم ؟ آخر عالم وآدم می گویند ومی نویسند وعقیده دارند که تغییر رنگ سیاه وسرخ وسبز بیرق ملی افغانستان به رنگ سرخ وتغییر نشان آن ( محراب ومنبر ) عمل خود سرانه ، غیر قانونی وخلاف سنت های جامعهء اسلامی ما بوده است. بنابراین تنها ، اشتباه خواندن این عمل یک بی عدالتی واضح وروشن است. در حالی که این عمل یکی از همان ده ها غلطی فاحش ونا بخشودنی رژیم خلقی به شمار می رود. همچنان این توجیه ، بسیار کودکانه است که چون در بالاحصار کابل بیرق سرخ ارتش چهلم شوروی وقت در اهتزاز بود، پس فرقی نمی کرد که در فراز ارگ جمهوری دیموکراتیک افغانستان نیز بیرق سرخ با نشان خلق بالا می شد. وانگهی این موضوع بیرق کجا وچمن حضوری کجا؟
به همین ترتیب نویسندهء کنز المهملات والاضداد ، رنگ سرخ بیرق خلقی را تکهء سرخی که برپیشانی نوزادان می آویزند ، یا تکه های سرخی که به توغ های مزار شهیدان گره می زنند ، مقایسه می کند واین عمل را جزئی از فرهنگ جامعهء سنتی افغانستان به حساب آورده وبا دیده درایی عجیبی می نویسد که رنگ سرخ در نظام خلقی با همه نمایش ارمانگرایانهء آن تقلیدی از بیرق سرخ اتحاد شوروی وقت نبوده است .
بلی ، به آقای حصین باید گفت که هرکسی که مراسم برافراشتن بیرق سرخ را در جلو دروازهء ورودی ارگ از نزدیک ویا ازتلویزیون کابل دیده باشد ویا سخنرانی های حفیظ الله امین ونور محمد تره کی را به خاطر داشته باشد ، به ریش نویسندهء مثلث بی عیب خواهد خندید. شاید او بتواند عدهء انگشت شماری رافریب دهد؛ ولی اکثریت مردم افغانستان به خوبی آگاه اند که این عمل جز تقلید کور کورانه وتبعیض نوکر منشانه ء سیاسی چیز دیگری نبود. البته هر گاه درفش سرخ به عنوان پرچم حزب برافراشته می شد وحـــّـــتا اگر ستارهء یاقوتی مانند یاقوت سرخ کریملین وواژهء خلق به حیث سمبول ونشان حزب در آن پرچم دیده می شد ، حرفی نمی توانست وجود داشته باشد. زیراکه هر حزبی حق دارد، براساس اصول وپرنسیب های دیموکراسی ، فورم ، نشان وبیرق وسرود داشته باشد. مگر وقتی مسأله تغییر بیرق ملی یک کشور در میان باشد، نا دیده گرفتن ارزشهای تاریخی ، ملی ومذهبی مردم گناه نابخشودنی است، نه یک اشتباه ساده . بنا براین بسته کردن لتهء سرخ در شاخ گاو وگوساله وبرج قلعهء همسایه ، حرف دیگریست وتغییر پرچم ملی یک کشور به رنگ سرخ حرفی وداستان دیگری.
آقای حصین در صفحهء 81 کتابش زیر عنوان ” اتهامات ودشنام های بیطرفانه ! ” چنین می نویسد : 
اگر دیگران به موضوعات که جزجنبهءاحساساتی نوع مظاهره یی ندارند و از ارزشهای تاریخی بی بهره اند ره برده اند تو چرا با پاسخ به آن به این راه گام بر می داری.. “
البته آقای حصین می داند که من این جملات را به خاطر خندیدن وتفریح خواننده گرامی اقتباس نکرده ام . مراد من تنها این است که نشان دهم آقای حصین شعر سپید هم می سرایند و بگویم واه واه استاذ قیامت می کنی وهمین !!
جناب حصین به ادامهء همین شعر سپید رازناکش چنین می نویسد: 
” … نگارندهء اردو وسیاست بخاطر صاف کردن جادهء قضاوت برای ببرک دشمنی شنیعی را با نور محمد تره کی در خط کارش قرار داده است . “
در اینجا می خواهم به حصین بگویم که همان واژهء دشمنی کفایت می کرد که خواننده می دانست نویسندهء اردو وسیاست در خط کار خویش خصومت را با مرحوم مغفور نور محمد تره کی قرار داده است .البته آوردن واژهء شنیع بر وزن قبیح ، در این جمله گنجایش نداشت. زیرا نه من ونه خوانندهء عزیز تا امروز
نشنیده ایم که کسی بگوید وبنویسد : دشمنی شنیع ، یا خصومت قبیح ؛ اما خصومت بی پایان وعمل شنیع و آدم وقیح رابار ها شنیده ایم وخوانده ایم. دیگراین که باید از او پرسید که آیا برای قضاوت کردن ، جاده را صاف می کنند ویا اذهان را پیش از پیش برای شنیدن گفتاری ویا خواندن نوشتاری ، آماده میسازند. نکتهء سوم ، در این جستار این است که باید به عرض آقای حصین برسانم که این بندهء خدا هیچ دشمنی وخصومتی با جناب تره کی که به امرشاگرد وفادارش مرحوم شد ، نداشته وندارم. دستم بریده باد اگرحرفی نوشته باشم وزبانم لال اگر کلمه یی گفته. ولی آنچه دراردو وسیاست آ مده ویا دراین کتابک می نویسم ، متأسفانه حقایق تلخی اند که نه تنها اندر باب آن بزرگوار؛ بل در بارهء بزرگواران دیگراعم از سراران نظامی وبزرگمردان سیاسی نوشته ام وباکی هم ندارم که چه کسی خوش می شود وچه کسی غمگین. آخر تاریخ را که به خاطر گل روی نورمحمد تره کی مرحوم وببرک کارمل فقید ، نمی توان نوشت. بلی دوست عزیز، من وتو چه بخواهیم چه نخواهیم ، حقیقت ، دربین مردم راه می رود. در بین مردم زنده گی می کند ، در همان جا رشد می کند ودر همان جا به سرحد کمال می رسد.
کنز نویس در جای دیگر در همان صفحات می نویسد که آنتونی هایمن انگلیسی – مگر من گفته ام آنتونی هایمن افغانی ؟ – نوشته است : « … او(نورمحمد تره کی) ازقدیم مشروب خوار قهاری بود ونیزازمحمد زایی گری های رژیم با نمونه کردن جشن تولدی نورمحمد تره کی سخن می گوید ازهمان سخن های که میرمحمد صدیق فرهنگ رفیق ومشاور تا پای جان وفادار کارمل نیز گفته است : ” جشنی بود که نظیر آن را هرگز کسی به یاد نداشت “. »
امـــّــــا ، اقای حصین گناه من چیست که انتونی هایمن انگلیسی، پرچمی وار آن طور نوشته است وزنده یاد میر محمد صدیق فرهنگ مشاور تا پای جان وفادارببرک کارمل این طور؟ مگر من نوشته ام که او مانند شما 
” کشمشوف ” نوشجان می کرد ؟ وپس از نوشیدن کشمشوف ، معلمان زن مبارزه با بیسوادی را که به توقعات تان پاسخ نمی دادند وادار به ترک خانه وکاشانهء شان می ساختید ؟ ببینید که تنها آن نویسنده گان واقع بیِنِ غربی نبودند که برآن محفل سالگره انگشت انتقاد گذاشته اند ؛ خلقی های واقع بینی نیز هستند که نوشته اند امین با گرفتن آن سالگرد تولد برای رهبرش، درحقیقت وی را مسخره نموده بود :
” . آیا ستا هیر دی چه ” ستا ایدیال ملی رهبر ” په هغه میلمستیا کی چی په خپل ابتکار یی دنورمحمد تره کی دزیژیدو په مناسبت دخلکو په کورکی جول کری وه دگیلاسونو په شرنگی دسو سوو میلمنو په مخکی وویل که لنین ستالین در لود نو تره کی امین لری. ” نک به : همان نبشت یی که از طرف طرفداران تره کی در اعتراض با نوشته های رشیدجلیلی ، سهاک ونهضت الله نهضت ( باندیست مشهور ) در ارو پا منتشر وبه مقیاس زیاد پخش شده است.
ازآن جشن سالگرد که بگذریم باید گفت که زنده یاد محمد صدیق فرهنگ ، هرگز مشاور تاپای جان ببرک کارمل نبود. اویک سال واندی با ببرک کارمل همکاری کرد، بعد در موضع مخالفت با او قرار گرفت . به امریکا رفت. در امریکا کتاب گرانسنک ” افغانستان در پنج قرن اخیر” را نوشت – یگانه تاریخی را که با متدولوژی علمی نوشته شده است. – بعد در همان الکسندریهء امریکا رخ در نقاب خاک کشید. روانش شاد باد!
حصین در صفحات 81و82 مثلث بی عیب باز هم مهمل بافته وآدم نمی فهمد که منظورش چه بوده است. او می نویسد که ژورنالیستان وسیاستمداران بیشماری ” .. به زور روبل ودر نیشهء مست ودکای روسی ، مصروف شخصیت دادن به کارمل وکوبیدن” اکثریت بی فرهنگ ” بودند. ” 
التفسیر : 
هر آیینه اگرآن مادر مرده ها ( ژورنالیستان و سیاستمداران ) به عوض دکای روسی کشمشوف افغانی نوش جان می کردند ، در نیشهء مست ( نشوه ) فرو نمی رفتند ، از شخصیت بخشیدن به ببرک کارمل خودداری می کردند واکثریت بی فرهنگ ( منظورش خلقی ها است ) را نمی کوبیدند. خوب دیگر، تبصره موقوف. فقط باید گفت بارک الله به این تحلیل ! وهمین .
در همین صفحه ( 82 ) آقای حصین به گفته ها واظهارات جنرال عمر زی نویسنده ء کتاب ” شبهای کابل ” که چند صفحه قبل به قول خودش ، نیش زدن اورا روی دست گرفته بود، اتکأ می کند. او که این جنرال را از راست وچپ می کوبید وگاهی مار و گاهی زنبور خطاب می کرد ، ناگهان در صفحهء 82 ، پرچمی شریف
می شود وازاو نقل قول می کند که نورمحمد تره کی ( شاد روان ) رژیم غذایی داشت ومشروب خواری برای او حکم خود کشی راداشت. حالا اگرازحصین بپرسیم ، که جنرال عمرزی از کجا می دانست که آن شادروان رژیم غذایی داشت ومشروب خوری برای اوبه مثابه خودکشی بود، در حالی که عمرزی برای اولین بار اورا می دید وهرگر دریک طبق با او غذا نخورده ودریک مجلس سخن نگفته بود ، چه جوابی خواهد داشت ؟
حصین به ادامهء دروغ ها ومهمل های بالا، برای تبرئهء رهبر انقلاب در گنداب مهمل بافی دست وپا می زند و لی راه به جایی نمی برد.بل تا گلو در آن گنداب غرق می شود:
” … جشن تولدی او با ترتیب یک مهمانی ودعوت به مصرف شخصی خودش بادعوت اعضای رهبری حزب ، شورای انقلابی واعضای کابینه با خانواده های شان دایر شد، آنها دانس یاد نداشتند ورقصیدن با ساقها وسینه های برهنه را برخود روا نمی داشتند . “
بسیارخوب! من حرف شما را قبول می کنم که رهبر پرولتاریا ی افغانستان یک چند صد هزاردالرک دربانک داشت که با مصرف آن توانست به گفتهء خلقی های هوا خواهش ، چندین صد نفر را در خانه خلق دعوت کند ودر آن ضیافت شرنگ شرنگ جامهای باده طنین انداز شود وبه گفتهء نادر نادرپور: در زیر نوراطلسی چلچراغها / تن ها برهنه وهوسها برهنه تر [شوند]*/ ولی مردم را چطور قانع می سازید؟ مردمی را که این صحنه ها را در تلویزیون افغانستان مشاهده کرده اند؟ مادران وپدران دخترانی را که دختران شان را به دعوت دولت خلقی به ارگ فرستادند واعتماد کردند. دهن آن همه پیشخدمت ها وگارسون ها را که جامهای ویسکی وودکا و شامپانی را از چپ وراست سرویس می کردند چطور بسته می کنید. یا کسانی که کیک سالگره را بریدند ودربین آن چندین صد نفر تقسیم کردند. آخر مگر آنها زبان ندارند؟ *این مصراع دراصل چنین است : تنها برهنه بود وهوس ها برهنه تر.
حصین بار دیگر موضوع شراب نوشیدن وننوشیدن رهبر خلقی ها را جدی گرفته وچون نمی تواند به درستی استدلال کند، می نویسد که چون دیگران هم شراب می نوشیدند بنابرین، اگررهبرشراب هم نوشیده باشد ، قابل توجیه است :
” ..از روشنفکران راست وچپ ومیانه وسران همهء احزاب وسازمانها وتنظیم ها وعمله وفعلهء آنها ، آنکه شراب نمیخورده است ونمیخورند کیست ؟ “
البته که کسی منکر نیست. همه می نوشند. از ملا عمر گرفته تا سیاف وملا متوکل وگلبدین وتنی . همه باده گسارند. زیرا که دنیا دوروز است . بلی می نوشند ومی نوشند همه از عمله گرفته تا فعله. مقصد تو خوش باشی آقای حصین وازسر کل ما دست برداری.
***
از صفحات 82 الی 89 هیچ حرف وسخن مهم وروشنگرانه یی در این شهکار بی بدیل نمی توان یافت ؛ اما آنچه به وفزت پیدا می شود، شعار گویی است و وکلی بافی وتفلسف وژاژخایی ویاوه سرایی . در مجموع رد آن واقعیت های انکار ناپذیری که که در کدام نوشته واثری در این سالهای پسین باز تاب نیافته ویادر کدام قلب و سینه یی داغی ویا نشانی ازآن مظالم وسیه کاری ها نقش نبسته است. از تلاشی خانه ها ی مردم در دل شب گرفته تا تفتیش عقاید وبه مسخره گرفتن ذوق ها وسلیقه های شخصی مردم. در این صفحات آقای حصین شمار
مهاجرین افغانی را در زمان حاکمیت خلقی ها به سختی پنجاه هزارتن قبول می کند. اما اگر صفحهء9 شماره
30 لانهء جاسوسی را بگشاید ، رقم 120 هزار مهاجر راکه تنها در همان ماه های نخست دولت انقلابی به پاکستان مهاجر شده بودند، خواهد یافت. 
الکساندر لیاخوفسکی نیز درصفحهء81″ توفان در افغانستان ” یادداشتهایی دارد :
” … اقدامات خشونت باردر برابراپوزیسیون داخلی ومردم منجربه روان شدن سیل فراریان از افغانستان گردید. مردم با نجات جان فرزندان، وابسته گان وخویشاوندان خود گروه گروه کشور را ترک می گفتند. گاهی هم اهالی یک دهکده کاملاً مهاجرت می کردند… به گونهء مثال درسال 1973 چندصد نفربه پاکستان مهاجرت 
کرده بودند. در سال 1978 شمارفراریان به 110000 نفر می رسید. درماه های سپتامبر دسامبر 1979 شمار مهاجران به 000 750 نفر سرزد. در آتیه این رقم به چندمیلیون رسید.” بلی ، آقای حصین دروغ نمی گوید ونمی گوید وحتا هیچ نمی گوید. باز اگر گفت ، یکی ویکبار هفتصد هزار تن را قورت می کند ( عجب اشتهایی! ) ومی نویسد خدانکند فقط 50 هزار نفر کشور را ترک کرده بودند ورفته بودند برای سیر وسیاحت وتفرج. وپنجاه هزار نفرک هم که چیزی نیست.
جناب شاه محمود حصین در صفحهء 93 مثلث بی عیب نیز حرف های جالبی دارد : 
” …باید گفت که تشکیل جبههء متحد برای تقسیم عادلانهء قدرت آنهم در اولین لحظات که نیروی سقوط ونیروی به قدرت رسیده است کارچند ماه نه که درموارد کار چند ساله راایجاب می کند. که حاکمیت خلق این فرصت را هرگز نیافت.”
بیایید مثل همیشه از لغزش های املایی این جمله نیز بگذریم؛ زیرا به گفتهء معروف املا غلط ، انشأ غلط وجمله سر تاپا غلط است ونمی توان در این مختصر به آنها اشاره کرد. فقط مکثی می کنیم به ترجمهء این جمله که انگاردربارهء نخستین لحظات پیروزی قیام مسلحانهء 7 ثور کسی گفته ویا نوشته باشد که حاکمیت خلقی باید در آن لحظات تقسیم قدرت را عنوان می کرد. البته که هیچکسی چنین چیزی نگفته وننوشته است. اما این ادعا که یکنیم سال وقت برای طرح چنین موضوعی کفایت نمی کرد ، چرندی بیش نیست؛ زیرا که آنها حتااز تقسیم قدرت با رفقای ایدیولوژیکی شان یعنی پرچمی ها ، اجتناب می کردند، چه رسد به دیگران. در آن زمان رهبران خلق جداً معتقد بودند که خلقی ها به تنهایی انقلاب شکست ناپذیر ثور را به پیروزی رسانیده اند وبه همین سبب در نظر ندارند دیگران را درقدرت سهیم سازند. اصلاً چنین اندیشه یی در برنامهء آنها نبود. اگرچنین می بود، روشن است که آنها وقت کافی داشتند تا حد اقل طرحی را در زمینه ارائه می کردند ویا به شکل نمادین وسمبولیک چند شخصیت بی طرف وغیر وابسته را شامل دولت می ساختند.
هانری برادشرنویسندهء کتاب ” افغانستان واتحادشوروی ” که امیدوارم آقای حصین او رانیز در چملهء نویسنده گان پرچمی به حساب نیاورد، در صفحهء 74 اثرش در رابطه با مسأله مشارکت پرچمی ها ودیگر سازمان های سیاسی وشخصیت های غیر وابسته در دستگاه دولتی،چنین می نویسد :
“… تره کی الی 19 جولای به موقفی قرارداشت که بگوید ( درافغانستان چنین چیزی به نام حزب پرچم موجود نبود واکنون هم وجود ندارد. ) و حکومت کاملاً توسط خلقی ها اداره می شود. به تاریخ اول اگست ادعا کرد که همه صاحبمنصبان قوای مسلح خلقی ها اند، یا مجبورند که خلقی شوند. . رادیو کابل به تاریخ 17 اگست خبر داد که ” یک شبکه ضد انقلابی ” به رهبری قادر وزیر دفاع وجنرال شاهپور احمد زی لوی درستیز قوای مسلح وبعضی از اشخاص دیگر کشف ورهبران واعضای آن دستگیر شده اند. … سپس گرفتاری گسترده تری صورت گرفت وبر هرکسی که سوء ظن ویا گمان پرچمی بودن می رفت بازداشت وزندانی می شد وبعضی از آنها تا اینکه می مردند ، تعذیب می شدند. رژیم موقف نهایت خشنی را در برابر 
آنانی که مغایر مشی خلقی ها قرار می گرفت ، اختیار کرد. بدین معنی که هر کسی که طرفدار حزب نبود حکم مخالفت با آن را داشت. ” رجوع شود به :” افغانستان واتحاد شوروی” ، نوشتهء هانری برادشر. تاریخ طبع جوزای 1370 . ترجمه ء شورای ثقافتی جهاد افغانستان .
” دروغ پی در پی ” بروزن ” دوروز پی در پی* ” عنوانی است که در صفحهء 97 مثلث بی عیب به چشم می خورد. او در زیر این عنوان می نویسد که مؤلف اردووسیاست به دروغ نوشته است که مجیدکلکانی مرحوم با ببرک کارمل روابط صمیمانه یی داشت. البته مراد اواز این سخنان این حرف نیست که ثابت کند که مجید ” آغا” با ببرک کارمل روابطی داشته است یانه ؟ بل منظور او چیز دیگری است. همان خودشیفته گیی که فروید آن را نارسیسم Narcissm می خواند. نامی که از افسانه “نارسیوس ” یونانی اقتباس شده بود. نارسیسیوس درمتدلوژی یونان به کسی گویند که وقتی به تصویر خودش که روی آب منعکس شده بود ، نگاه کرد ، عاشق خود شد. پس اگر حصین به این مریضی مبتلا نیست ، چرا در هر صفحهء مثلث بی عیب او برمی خورید به کارنامه های درخشانش. ببینید در کجا نیست که حضور ندارد، با چه کسی نیست که محشور نبوده ودر چه مسأله یی نیست که خویشتن را با صلاحیت وبه اصطلاح دوست داشتنی خودش ” ناف زمین” 
نمی پندارد. * دوروز پی درپی نام فلم مستندی است که ازطرف شورای نظار به ارتباط حوادث جهاد ، پس از به قدرت رسیدن مجاهدین سابق ، در تلویزیون ملی افغانستان به نمایش گذاشته شده بود.
حالا جُل مرغی مانند اورا ببینید ومجیدآغای مشهوررا ورستوران ” فرزه ” را که انگار با او ملاقاتی داشته وصحبت هایی و جر وبحث هایی. وصد البته که می خواهد بگوید ، یاایها الغافلون ، اگر من ” روبن هود ” ثانی نبودم ، دست کم از زمره ءآن آدمکشانی بوده ام که می توانستم با مرد نقاب پوشی که او را ” روبن هود ” می نامیدند، در رستوران دور افتاده یی ملاقات داشته باشم. باری ! آنچه من در مورد زنده یاد مجید کلکانی وروابطش با ببرک کارمل نوشته بودم ، نقل قولی است از آنتونی هایمن که از صفحهء 139 کتابش به نام “افغانستان در زیر سلطهء شوروی ” گرفته شده است وخواننده می تواند در صفحهء 180 ، سطر نهم ، چاپ سوم اردو وسیاست به صحت گفتار من ودروغ آقای حصین پی ببرد. در این اواخرهم که آقای صبورالله سیاه سنگ نویسندهء نامدار کشور به این مسأله دلچسپی گرفته وطی نامه یی ازصحت وسقم این ادعای آنتونی هایمن از من جویا شدند، بنابر خواهش ایشان با برخی از فعالین حزبی به تماس شدم وآنان نیز تائید کردند که روابطی وجود داشته است. حتا گفتند که داکتر نجیب الله هنگامی ببرک کارمل را درجریان اعدام مجید آغا قرار داد که کار از کار گذشته بود. بنابراین من در این خصوص صرف مسموعات خود را نوشته وآنچه خوانده بودم بیان کرده ام وصدالبته که نه به رستوران فرزه رفته ام ونه باکدام مردنقاب پوش ملاقات کرده ام
این مسأله هم که غلام حضرت یکی از سر کشان کوهدامن بود که توسط پولیس وقت در چهارراهی حاجی یغقوب دستگیر واعدام شد ، نیز درست است. ومجید کلکانی نیز که جهت فاتحه خوانی به منزل دوستش نیک محمد وکیل سابق کوهدامن در ولسی جرگه به مکروریان رفته بود ، بنابر راپور” صدیق راهی” برادر داکتر نجیب الله ، دستگیر وبعداً اعدام گردید. اما حصین به این ارتباط چنین می نویسد: 
” ..به این طریق خواسته است که دامن کارمل را ازطریق مجید کلکانی باامیرحبیب الله کلکانی ( بچهء سقأ ) 
نیز گره بزند وبه این وسیله برخی از حلقه های کینه وتعصب را به سوی خود بخواند.”
باور کنید آقای حصین ، که نفهمیدم چه می خواستید بگویید وچه نوشته اید؟ مگر آن که کسی پیدا شودواین اباطیل را ترجمه کند، تا این هیچمدان وخوانندهء گرامی از آن سر در آوریم. اما عجا لتاً باید از شما پرسید که آیا کینه وتعصب هم حلقه دارد؟ اما به حلقهء مویت قسم حصین جان که در این دنیا هیچکسی را نخواهی یافت که کینه وتعصب را به سوی خود بخواند. ودیگر این که چه سودی برای ببرک کارمل می تواند در میان باشد ، ا گره خوردن دامنش با مجید کلکانی وحبیب الله کلکانی ؟ نگفته بودم که پریشان گویی موقوف ولا غیر…اما اندرباب مهروکینه که شما در اینجا وآنجا اشاره کرده اید، شمس تبریزی چه خوش فرموده است : 
” تا بتوانی درخصم به مهرخوش در نگر، چو به مهر در کسی در نگری ، او را خوش آید، اگر چه دشمن باشد، زیرا که او را توقع کینه وخشم باشداز تو، چو مهر ببیند خوشش آید.” 
* * *
اگرچه ثابت ساختن این مسأله که شورش بالاحصار، قیامی بود برضد حاکمیت خلقی ، نی”گفتگو های لفظی” – آن طوری که حصین می نویسد- بین سپاهیان وفرماندهان مستقر در قطعات نظامی بالاحصار؛ کدام دشواریی نداردومانند روز روشن است؛ ولی آقای حصین چهار پای را دریک موزه کرده ومی نویسد که تمام مؤرخین ” پرچمی ها ” اند ویا طرفداران آنها که حادثه مذکور را تلاش برای سر نگون ساختن دولت خلقی وانمود ساخته اند. از جمله نویسنده گان مجلهء ” پیام زن ” که حصین مدعی است این مجله به مصرف چینایی ها منتشر می شود وبا خلقی ها خصومت سازمانی دارند وبا پرچمی ها نی ! بسیار خوب ! ولی آقای حصین شما که ” لانه جاسوسی ” را آیات منزل می پندارید ، می دانید که در صصص 224 و225 آن در باره حادثهء بالاحصار چه آمده است ؟ :
” … اصولاً این برخورد بین نیروهای شورشی ونیرو های مسلح وفادار به رژیم خلقی صورت گرفت. علت آغاز این در گیری هنوز مبهم است. بعضی از منابع مطلع گزارش داده اند که عناصر شورشی حمله را آغاز کردند ولی با عدم ورود نیر وهای پشتیبان نتوانستند پیشرفتی نمایند..” 
درجای دیگر همین سند ( سند شماره 57 ج. اول .شماره 29افغانستان ) می خوانیم : 
” یکی از منابع افغانی که توانسته بود به منطقهء نبرد نزدیک شود ، اطلاع داد که تعداد بسیاری ازشورشیان به قتل رسیده اند. از شمارهء تلفات بی اطلاع هستیم ولی متوجه شدیم که رژیم به روی افرادی که در حال فرار از دروازهء شهر به طرف تپه های مشرف بر بالاحصار بودند آتش گشوده است. هلیکوپتر های جنگی نیز در اطراف جادهء لوگر کابل مشغول تیر اندازی وپرواز بودند که احتمالاً متوجه شورشیان فراری بود. ” 
واین در حالی است که آقای حصین می فرماید در آن حادثه بینی هیچکسی خون نشده بود. ببینیم هانری برادشر در این مورد چه می گوید وچه می نویسد ؟ :
” سه تانک از قلعهء بالاحصار به سوی خانهء خلق در حرکت افتاد. هلیکوپتر های توپدار ام یک 24 که برای آنها به زبان روسی هدایت صادر می شد این تانکها را با مرمی ها [ راکتها ] از بین برند. متعاقباً هلیکوپتر ها وتانکها از قطعات دیگر ، بالا حصار را بمبارد کردند. در این نبرد که چهار ساعت پر هیجان دوام نمود ، شورشیان منکوب شدند. ..” نک به : ” افغانستان واتحاد شوروی ” ص 91
عبدالحمید مبارز در صفحهء 417 کتاب” تحلیل واقعات سیاسی” دراین مورد چنین می نویسد:
قوای هوایی به حکم امین بالاحصار را شدیداً بمبارد کرده منکوب ساخت. به بهانه موضوع بالاحصار یک تعداد از اشخاص قومی وسر شناس وعدهء از افسران را که به حزب شامل نشده بودند ، گرفتار واز بین بردند..چنانچه در این روز حاجی آغا میر ، حاجی گل نبی با یک برادر دیگر شان که هرسه پسران حاجی ناز کمیر قندوزی معروف بودند ، عبدالستار نورزایی وکیل بالابلوک ولایت فراه ، فضل احمد نینواز، حبیب ذکریا، حاجی عبدالرسول تاجر مسکونه کوچهء ” ف ” وزیراکبرخان گرفتار وبه شهادت رسانیده شدند. “
میر محمد صدیق فرهنگ نیزدر صفحهء 133 اثر گرانسنگ اش می نویسد : 
” … شورش کننده گان سه تانک را علیه خانهء خلق سوق دادند؛ لیکن دولت بسرعت اقدام کرده تانکها را توسط هلیکوپتراز بین برد. در داخل قلعه نبرد شورشیان با نیروی وفادار به دولت خلقی از حوالی ظهر تا ساعت چهار بعد از ظهر طول کشید ودر پایان آن قیام کننده گان که تعداد شان 1200 نفر تخمین شده است در زیر ضربات تانک وهلیکوپتر های توپدار به تسلیم مجبور شده، همه اعدام و شب هنگام ، در اطراف کابل به زیر خاک مدفون گردیدند. حتی اشخاص غیرنظامی که در آن روز در اطراف بالاحصار دیده شدند ، از جمله فضل احمد ذکریا معروف به نینواز وحبیب ذکریا از ماموران سابق وزارت خارجه نیز دست انداز گرفتار وبه گمان اغلب از بین برده شدند. “
آری خوانندهء عزیز، می بینید که هیچکدامی از این نویسنده گانی که قسمت هایی از نوشته های شان را مطالعه فرمودید ، پرچمی نبوده اند. اسناد فراوان دیگری هم است اندر این باب . ولی می ترسم که بیشتر از این ملال انگیز شود. بلی : اندر این [ باب ] کشته بسیار است ، قربان شما!
حصین ، در صفحات 104 الی 111زیرعنوان ” اتهام وبهم اندازی ” – بخوانید به هم اندازی – هفت صفحه را سیاه می کند تا بگوید که شاد روان نور محمد تره کی با ببرک کارمل فقید در ماسکو ملاقات نکرده بود . داوود تلون هم وظیفه نداشت که از رفتار وگفتار ( شاد روان ) به امین راپور دهد، یا داکتر شاه ولی که شخصیت بی طرف در میان فرکسیون های جناح خلق بود ، در فطرتش دروغ ، ریا ، فریب وتوطئه هرگز وجود نداشت – در حالی که بسیاری ها از جمله میر صاحب کاروال می نویسند که داکتر شاه یکی از امینیست های دوآتشه بود. – ( حصین نام این شخصیت محبوب خود را شاولی می نویسد نه شاه ولی و این نکته را به خاطر آن یاد اوری کردم که شاولی ادم را به یاد جرثقیل وکرنی می اندازد مگر آن که آقای شاه ولی این اهانت را به دیدهء اغماض بنگرد . اما کاش آقای حصین حرف ( ه ) را ازواژهء کاه کاه خود حذف می کرد وبه اسم این شخصیت بزرگوار می افزود تا حق به حقدار می رسید. )
برگردیم به اصل مطلب . حصین در جایی از این صفحات دراز دامن چنین می نویسد: 
” … یکی از شاهکاری های نبوغ سیاسی کارمل این بود که به قوت تلاش می کرد جناح خلق را در بسط پشتون جلوه دهد واز داشتن کادر غیر پشتون با ضربه وتفتین محرومش کند . “
والتفسیر: تا جایی که عقل ناقص من قد می دهد منظور حصین ازآن جملات لابد چنین می تواند باشد:
ببرک کارمل نبوغ داشت . (من “عظیمی” با جرأت می گویم که نداشت ، آخر مگر او تره کی بود ؟ ) . دیگر این که انگار نبوغش شاهکار می آفرید ( این هم درست نیست. زیرا که ” دبنگ مسافری” رابزرگوار دیگری نوشته بود. ) بسیار تلاش می کرد که خلقی ها را به سبب این که در مجموع پشتون ها بودند ، پشتون معرفی کند. ( مگرآدم می تواند پشتون را تاجک معرفی کند وتاجک را از بک ؟ ) او می خواست منکر آن شود که در جناح خلق ، هم کادر های غیر پشتون وجود دارند. ولی باید گفت که ببر ک کارمل فقید در آن سطح وسویه یی نبود که به مسایل بسیار حقیری مانند تبار وزبان وقوم وقبیله فکر کند. هیهات هیهات ! بنابراین از 
حصین می خواهم نگاهی به ترکیب بیوروی سیاسی حزب در دورانی که ببرک کارمل منشی عمومی حزب بود بیندازد تا به اشتباهش پی ببرد.
آقای حصین در صفحهء 105 همین بحث ، ارقامی را ذکر می کند که انگار غیر پشتون ها در یک توطئه مشترک با ضد انقلاب (؟ ) در ولایت لغمان 64 نفر خلقی را سر بریده باشند. و152تن خلق هزاره را در یکاولنگ ولایت بامیان به همین جرم خلقی بودن، گردن زده باشند. والبته که این فرزند خلق باز هم ومثل همیشه بدون مأخذ وسند وچشمه حرف میزند وطامات می بافد و با این پشتارهء اتهامات به گفتهء خودش “بدون هیچ تکلیفی از صحنه بیرون ” می رود ومی شود رستم دستان در آن داستان . پس در حالی که نه سندی هست ونه شاهدی اندر اثبات این فسانه، چه می توانیم گفت جز ان که بگوییم : والله اعلم بحقیقة الاحوال والامور!
او پس از این حرف های نا سخته واتهامات به شدت مسخره ، به این کمینه می تازد وادعا می کند که در زمانی که عظیمی قوماندان فرقه 17 هرات بود ، کادر های نظامی و ملکی خلقی را از فرقه و هم از مؤسسات ملکی هرات با ترور وتوطئه جاروب کرد؛ ولی نام وکنیت حتا یک نفر را هم که توسط عظیمی ترور شده باشد نمی آورد. بیچاره ملامت نیست ، زیرا که تعقر یا تحدب آیینه یی که آقای حصین خود را در آن نگریسته ، لاجرم موجب شده است که دیگران را نیز چنان بنگرد.
در همین صفحات در بارهء این که حفیظ الله امین خون آشام ، از کدام جاده وسرک استفاده کرد وبه میدان هوایی جهت استقبال شاد روان تره کی رفت ؛ نیزشرح مفصل ولی بیموردی می نویسد. اما باید به او یاد آور شد که اگر حفیظ الله امین جلاد توسط قالیچهء حضرت سلیمان هم به میدان هوایی رفته باشد ، هیچ چیزی تغییر نمی کند . لیا خوفسکی در صفحهء 116 ” توفان در افغانستان” چنین می نویسد:
” … مگر عملیات ” حذف امین ” به ناکامی انجامید . او به گونهء غیر منتظره مسیر راه خود به فرود گاه را تغییر داده واز یک جادهء فرعی به پیشواز ” آموزگارکبیر” شتافت وبدین ترتیب از دامی که بر سر راهش در خیابان منتهی به فرودگاه گسترده بودند، گریخت. به همین علت بود که تره کی با فرود در کابل ( با چشمان شگفتی زده ) جانشین خندان خود را دید که برای پذیرایی از او آمده بود. “
حالا یا این آقای حصین است – او می گوید شاهد زنده بوده است – که دروغ می گوید یا آقای لیا خوفسکی ویا نویسنده گان کتاب ” تجاوز بر کشور مستقل .. ” ونویسنده گان بیشمار دیگر که حادثه رابه همین شکل به اتفاق نظر نقل کرده اند. پس ایضاً والله اعلم بحقیقة الاحوال الامور! وصد البته که بنده را در این میانه نه نفعی است ونه ضرری که امین آدم کش از کدام راه به میدان هوایی خود را رسانید ودستان آموزگار کبیر را بوسه باران نمود. اما از این مهملات که بگذریم نباید فراموش کنیم که حصین به ارتباط حادثهء چنداول نیز در صفحهء 101 مثلث بی عیب وبی علتش نیز مهمل اندر پی مهمل که جمع آن مهملات می شود ، گفته است :
” … دست محرکین ایرانی نیز از گذشته های دور در این منطقهء کابل وجود داشت. وگاه گاه حوادثی خونینی را نیز به وجود آورده است. که بر خورد شیعه وسنی در قرن 19 در دوران شاه محمود درانی از نمونه های برجستهء آن است. “

خوب دیگر، بر خورد شیعه وسنی درست ؛ ولی آیا سندی وجود دارد که ایرانی ها در آن برخورد ( چنداول کابل ) دستی داشته اند ؟

 

آقای حصین در صفحهء 106 شرح مفصلی در رابطه به سروری ، وطنجار وگلابزوی که به سفارت شوروی با موتر لیموزین سیاه رفته و پناه خواسته بودند می آورد. ومی نویسد که آنها پس از چندین روزکه در کوه های اطراف کابل مخفی شده بودند به سفارت شوروی رفته وپناهنده گی سیاسی خواستند. او می نویسد که شیر جان مزدوریار در میان انها نبود وانتقال آن سه نفر نیز به وسیلهء تابوت تا میدان طیاره قابل قبول نیست. 
البته این درست است که نویسنده گان کتاب ” تجاوز بر کشور مستقل ” اشتباه کرده وجناب مزدور یار را نیز در جملهء آن سه نفر یاد کرده اند ؛ ولی انتقال آن سه نفر توسط تابوت های مخصوص زیاد تعجب بر انگیز نیست ؛ حتا اگر آقای حق شناس هم این موضوع را نپذیرفته باشد. زیرا که در آن ایام ولیالی روابط امین با پوزانف بسیار تیره بود وکار مندان سفارت مانند 
گذشته به صورت آزادانه به میدان هوایی گشت وگذار کرده نمی توانستند. وانگهی این سه نفر شخصیت شناخته شده ومهم را مگر سفارت شوروی می توانست ؛ حتا در شب تاریک به طیاره بالا کند وکسی از این موضوع خبر نشود./ بلی این افسانه نیست ، واقعیت است وهمه ازآن خبر داشتند. وطنجار مرحوم هم که مست می شد بار ها از این موضوع یاد می کرد ومی گفت من مرده یی بودم که دوباره زنده شدم. امروزه در خاطرات میر صاحب کاروال نیز می خوانیم که این سه نفر به وسیلهء تابوت ها ی مخصوص تا طیاره انتقال وبعداً به اتحاد شوروی وقت برده شدند.
گفتنی است که قصه یی را که آقای حصین از زبان سروری حکایت می کند سخت خنده آور است. این قصه که ساخته وپرداختهء ذهن شاه محمود حصین است ، قصهء آدمهایی نیست که خود را به موش مرده گی زدند ودر تابوت خفتند وازدم تیغ امین جلاد رستند؛ بل افسانهء مضحکی است ازگریه وندبهء همان دلاورانی که قیام نظامی ثور را به پیروزی رسانیدند ولی حالا از شدت سرما به خود می لرزند، هیزم جمع می کنند ، ودر فراق زن وفرزند خونابه از دیده می بارند. او اززبان سروری چنین می نویسد:
” … هرسه ما از شهر به جانب لوگر رفتیم ( لابد با همان لموزین سیاه رنگ – عظیمی ) شب را در دامنهء یک کوه بر سر بردیم . ( کدام کوه ؟ ) هوا خیلی سرد بود.من و گلابزوی به هیزم جمع کردن رفتیم. وقتی باز گشتیم وطنجار به شدت می گریست ( آن مادر مرده را چرا با خود نبرده بودید که می ترسید ؟ عظیمی) و اشک می ریخت ومی گفت : سر نوشت زن وفرزندم چه خواهد شد ؟ “
البته من نمی پرسم که چرا وطنجار را درآن تاریکی شب رها کردند که بترسد واشک بریزد ؛ اما می پرسم که گریستن واشک ریختن وطنجار به خاطر سر نوشت زن وفرزندش مهملی بیش نیست. مگر او مهرهء اساسی قیام مسلح ثور نبود. اگر بود پس در آن موقع زن وفرزند وخانواده نداشت که آنان را پیش از قیام ویا در گرماگرم قیام به خاطر می آورد وبا ترس از ناکامی قیام ، به خاطر زن وفرزندش راه خود را می گرفت ومی رفت؟ آن وطنجار راببین که چه دلاور است واین وطنجار را دریاب که چه سخت مظلوم وترسو وبی پناه وبینوا !
باری ! حصین از قول سروری می نویسد ” چند روز بعد به صورت مخفی به شهر بر گشتیم — البته که باید پرسید چند روز بعد ودر این چند روز در کجا پنهان شده بودید ، چه می خوردید ، چه می نوشیدید وموتر لیموزین را چه کرده بودید ؟ آیا وطنجار آرام شده بود یا همچنان گریه می کرد ؟ : — شهر تحت تعقیب شدید امین قرار داشت ( شهر یا آدمهایش ؟ ) ، امید کدام حرکت عاجل هم نبود . به این جهت مؤقتاً به ترک وطن پرداختیم ، اما نگفت چگونه وبه کجا رفتیم . “
الکساندر لیاخوفسکی در صفحهء 117 جلد اول کتابش در همین مورد چنین می نویسد : 
” … همزمان با آن به الکساندر پوزانف سفارش شد به حواریون تره کی ( سروری ، وطنجار و گلابزوی ) در سفارت شوروی پناه بدهد. این هدایت عملی گردید. آنها را نخست به درون محوطهء سفارت آورده وسپس به گونهء غیر قانونی به مسکو بردند که تا دسامبر 1979 در آن شهر به سر بردند. “
***
در صفحات بعدی حصین بار دیگر دو پا را در یک کفش نموده وبا قاطعیت می نویسد که در زمان حاکمیت خلقی وضع نظامی کشور آنقدر وخیم نبود که رژیم روز های آخر عمر خود را حساب کند. اما جنرال لیاخوفسکی در صفحهء 81 جلد اول اثر گرانسنگش چنین می نویسد : 
” … در ماه ژوئن 1978 نخستین خیزش های مسلحانه در برابر اقدامات ” دموکراتیک وضد فیودالی ” دولت مرکزی در استانهای بدخشان ، بامیان ، کنر ، پکتیا ، وننگرهار صورت گرفت. رهبری این خیزش ها را محافل زمیندار وفئودال ، بورژوازی کمپرادور( دلال ) با همیاری رهبران روحانی مسلمان در دست داشتند…
عملیات یگانهای ارتش وکار برد توپخانه ونیروی هوای برای سر کوب قیامهای مسلحانه اپوزیسیون در روستا ها در میان اهالی غیر نظامی تلفات بار آورده وشبکه های آبرسانی وآبیاری را ویران می ساخت و حاصلات را در کشتزار ها بر باد می داد. این کار به آن انجامید که جنبش مقاومت به تدریج گسترده تر گردد…مگر دولت با تکیه برسر نیزه ، کماکان ادامه می داد ویگانهای رزمی بیشتری را وارد کارزار می ساخت. ارتشیان به جاهایی گسیل گردیدند که در گذشته هیچگاهی حتی پا نمی گذاشتند.( در قبایل آزاد پشتون)”
درصفحه 85 همین کتاب چنین می خوانیم : 
” … در اغازژانویه 1979 ، اوضاع در کشور به شدت روبه خرابی گذاشت. مقاومت مسلحانه در برابر حکومت در استانهای مرکزی هزارستان که تاثیر کابل به گونهء سنتی درآن حاکم بود، پا گرفت. تاجیکهای منطقهء نورستان نیز در برابر دولت به پا خاستند. …پروپاگند ضد دولتی به ویژه در میان نظامیان به منظور فروپاشی شیرازهء ارتش افغانستان ، تشکیل دسته های جدید اپوزیسیون مسلح از نظامیان گریزی وهمچنان افزایش مهاجرت به پاکستان وایران ادامه یافت. در بسیاری از استانها عملیات خرابکارانهء گروه های اپوزیسیون درزمینهء بستن راه ها، بریدن سیمهای برق وتیلفون وترور هوادران دولت در همه جا آغازگردید”
می بینید که با وجود اینهمه فاکت ها وحقایق انکار ناپذیر، آقای حصین می نویسد که وضع وخیم نبود وآب از آب تکان نخورده بود. آری همین وضع دشوار نظامی سیاسی بود که سران رژیم از کرملین مصرانه تقاضای گسیل نیروهای رزمی شوروی را به افغانستان می نمودند. اما آقای حصین که مانند همیشه سر خود را به سنگ واقعیت های انکار ناپذیر می کوبد ، بار دیگر در صفحهء 109 مثلث بی عیب خویش چنین می نویسد:
” … سناریوی فلم تلویزیونی که چگونگی مداخلهء نظامی شوروی را در افغانستان به تمثیل گرفته است وبوریس گروموف نیز آنرا نقل میکند قبل از آنکه واقعیت داشته باشد به نوع توطئه های مافیایی وسازمانهای جاسوسی می ماند. “
در این مورد باید گفت که این تنها گروموف نیست که درآن باره اسناد غیر قابل انکار ارایه می کند. همین جنرال لیاخوفسکی وهمان جنرال گرییف که آقای حصین اسمش را به صلاحیت خود مانند نام داکتر شاه ولی تغییر داده واو را ” آگایف ” می خواند وهمچنان ده ها تن رجل سیاسی وپژوهشگران روسی در بارهء آن تقاضا ها ، گفتگوها نموده واسناد فراوانی انتشار داده اند. مثلاً الکساندر لیاخوفسکی پس ازآوردن ده ها سند محرمانه مبنی بر تقاضای رژیم از گسیل نیروهای شوروی به افغانستان در صفحهء 98 اثرش می نویسد:
” .. پس از آن که در پانزدهم مارچ در شهر هرات شورش آغاز شد، رهبران افغان سخت هراسان گردیده از جانب شوروی خواستند با سپاهیان خود به کمک آنها بشتابند. “
همو در همان کتاب ( ص 100) چنین می نویسد: 
” .. به تاریخ بیستم ماه مارس ( تره کی ) با دست پاچه گی وسراسیمه گی ( پنهانی ) به ماسکو آمد وبا کاسیگین ، گرومیکو، اوستینف و پوناماریف گفتگو کرد. در این سفر تره کی با لیونید برژنف نیز دیدار وطی این دیدار یک بار دیگر خواهش کرد سپاهیان شوروی را به افغانستان بفرستد…”
این گفتگو ها در کتاب ” اسناد محرمانهء شوروی در بارهء افغانستان ( سالهای 1978-1991) از سوی مرکز مطالعات استراتیژیک سویس چاپ شده است. ولی آقای حصین اگر به این مرکز علمی معتبر جهانی هم بی باور است وگفتگوی تلفونی نور محمد تره کی والکسی کاسیگین را ” نوع توطئه های مافیایی وسازمانهای جاسوسی ” می پندارد ، توقع می رود که حالا که دروازه های بسیاری از آرشیف های اتحاد شوروی سابق به روی پژوهنده گان باز شده است ، به آرشیف ها ی آنجا مراجعه کنند. اما خاک به چشم تاریخ نریزد. نکتهء دیگری را که می خواستم خدمت خوانندهء گران ارج این سیاه مشق ها به عرض برسانم این است که ، حالا که جناب حصین ، آقایان گروموف ولیاخوفسکی را وابسته به باند های مافیایی وسازمان های جاسوسی می پندارد، دلش ؛ ولی آیا این رفقایش که به صورت واضح وشفاف می نویسند که زمینهء اشغال افغانستان در هنگام پادشاهی صد ویک روزهء امین مساعد گردانیده شد، نیز وابسته به همان سازمانهای جاسوسی وباند های مافیایی اند ؟ :
” … تا اوستا ولینعمت دخپلی مستقلی تولواکی په دوران کی سری اردو ته لوملی دکابل هوایی دگر او بیا دتول افغانستان داشغال زمینه برابره نکره؟ د1358 کال دجدی په سلورمه او پنزمه نیته چی د 1979 م کال ددسمبر 25 او 26 نیتی سره سمون کاوه دکابل هوایی دگر ته دشوروی اتحاد سو غونده کوماندواوزرهدار قطعات دچا په امر او دسه لپاره انتقال شول؟ تاسو دخپل ملی رهبر سره یو حای ( زای ) سه عکس العمل وشود؟ هغه وخت مو دتجاوز غز ولی پورته نکر( نکل ) ؟ بیا دجدی 6/5ماشام دتاجبیک په قصر کی لویه میلمستیا چی دروسی آشپزانو خاص پخکری خواره ( خواله ) او حشاک ( سشاک ) پکی وو دسه لپاره جول شوی وه ؟ آیا دشوروی قطعاتو دراتگ په افتخار نه وه جوری شوی او تاسو په افتخار سره نه ویل چی انقلاب 
44
په بین المللی سویه تضمین شو؟ خو دا قطعات گردیز ته نه بلکی ستا محفل ته ننوتل او دغه میلمه بیا دلادن په شان په کوربه هغه سه وکره چی لا تر اوسه ماغزه په کرار ندی .” 
نک کنید، به مقاله یی که عنوانی نشریه ء ” وحدت ملی ” به زبان پشتو ، از طرف خلقی های هوا خواه نورمحمد تره کی خطاب به عبد الرشید جلیلی و نظیف الله نهضت و … منتشر شده است .
هو ، جناب حصین ، همدومره بس دی ، حکه ( زکه ) چی خوشحال ختک هم وایی : 
خوشحاله بس کره خاموشی شه ده وچاته وایی دســــــــــــــــــــود پندونه

***

آقای حصین در صفحهء 112 مثلث بی عیب خویش می نویسد :
” .. چسپاندن کلمهء خان با نام پدر نور محمد تره کی با اینکه در بین پشتونهای افغانستان ، شخصیت اغلب به اعتبار قومی ارتباط می گیرد..با اینهم قصد نگارنده اردووسیاست اینست که به این وسیله نشان دهد که تره کی
آنگونه که میگفت پسر یک چوپان نه بلکه فرزند یک خان است . “
نگفته بودم که این آقا مریض روانی است وباید فوراً تحت درمان قرارگیرد؟ آخر ببینید که چگونه از کاه کوه می سازد، ورنه واژهء ” خان ” پسوند احترام آمیزی است درفرهنگ ما افغانها ؛ پسوندی که برای دارا ونادار و ” خان ” وارباب و کارگر وچوپان به یکسان استعمال می شود. اما حالا به خاطر آن که مریضی آقای حصین بیشتر از این شدت نیابد ، این واژه را پس می گیرم و می نویسم : نورمحمد تره کی پسر نظر محمد بود یا به عباره دیگر : نورمحمد ولد نظر محمد. مقصد که شما خوشحال شوید آقای حصین!
در صفحهء 113 شاه محمود حصین باز هم به تاریخ سازی وتاریخ پردازی دست یازیده وچنین حکم صادر می کند:
” …. اگر به تاریخ های گذشته های کشور مراجعه کنیم از جهت تاریخی بادغیس قلمرو زمینداور است. از غور تا زمینداور قلمروحاکمیت سلالهء غوریان بوده است ک در پشتون بودن آن شکی نیست . یک بخش از داستانهای ابو مسلم خراسانی وپهلوان معرف او امیر فولاد وبعد امیر کرور جهان پهلوان در همین سر زمین بادغیس شکل گرفته است . “
حالا از شاه محمود حصین باید پرسید که این گفته ها تکرار همان حرفهایی نیست که علامه حبیبی در کتاب خود ” تاریخ افغانستان ” نوشته اند؟ همان پژوهش هایی که استاد حبیبی خود بر کتاب( ” پته خزانه ” با تصحیح ، تعلیقات وترجمه دری ) تکیه کرده است . اگر آن طور است – که همین طور هم هست – باید گفت که در مورد” پته خزانه” سوالات زیادی است وتا کنون در معرض دید پژوهشگران قرارگرفته است که در مورد صحت وسقم آن ابراز نظر شود. اکثریت دانشمندان افغان شناس آن را جعلی می دانند. از جمله پروفیسور قلندر افریدی وپروفیسور مومند، استادان بزرگ زبان پشتو در اکادمی پشتوی پشاور. آنها درزمینه دو کتاب قطور به نام های ” پته خزانه فی الحقیقت ” و ” پته خزانه فی المیزان ” نوشته و آن را رد کرده اند وحتانوشته اندکه علامه حبیبی جعلیاتی ازخود ساخته وپرداخته است. آنها نوشته اندکه ما پشتون ها درزنده گی 
افتخارات کافی داریم وبه این گونه افتخارات کاذب نیازی نداریم.
شاه محمود حصین در صفحهء 115 می نویسد : 
” …. تره کی در سال 1226 مدیر عمومی پطرول مقرر گشت که از همین جا سر وصدای دستبازی در کوپونها را علیه او راه انداختند. “
ولی باید از شاه محمود خان حصین پرسید که آیا شادروان در سال 1226 تولد یافته بود ؟ آیا پرچمی ها در سال 1226 یعنی یکصد وپنجاه سال پیش از این تاریخ وجود داشتند که برضد شاد روان سر وصدا به راه اندازند؟ حّـتا اگر در نوشتن این سنه اشتباه تایپی صورت گرفته واین سال، سال 1326یا 1336خ باشد ؟
حصین چند سطر پایینتر می نویسد : تبدیلی تره کی به ولایت قطغن وبدخشان معادل با سایبریای شوروی بود.
وصد البته که عجب مقایسه یی !! سپس در صفحهء 119 می نویسد که مخالفان تره کی ( منظورش در این جا نگارنده این سطور است ) به علت حسادت وتنگ نظری ” یک تلاش بیماری دیگری را راه انداخته اند و آن این که نورمحمد تره کی گویی اصلاً نویسنده وصاحب فهم وقلم قابل توجه نبوده است . ” ؛ اما کسی نیست که از جناب حصین بپرسد که در کجا ، چه وقت این هیچمدان یک تلاش بیماری دیگری را به راه انداخته وگفته باشد که آن شادروان اصلاً نه نویسنده بوده ونه صاحب قلم. من درصفحهء 204اردو وسیاست صرف همینقدر نوشته بودم که او ” … شخص مهذب ، مهربان ، وخوش قلبی بود واستعدادی در سطح متوسط داشت ” والبته که ننوشته بودم که ” نابغهء شرق بود . ” ، بود؟ معلوم دار که نبود. در مورد آن تاریخ [ 1948] باید گفت که اشتباه شده است ، سالی که شوروی ها، حق الزحمهء هفتصد هزاردالری را به سبب نوشتن ناول ” دبنگ مسافری” یا ” مسافر ابله ” ، به نورمحمد ته کی دادند 1958 بود، نی 1948. اما در مورد روابط آن شادروان با سفارت شوروی اگر به صفحهء 37 کتاب ” افغانستان در منگنهء ژئوپولتیک ” نوشتهء و. پلاستون و و. اندریانف ترجمه آقای عزیزآریانفر مراجعه کنیم ، چنین می خوانیم :
” … باید خاطر نشان ساخت که درآغاز دههء هفتاد سدهء بیستم ، کمیتهء مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی بیشتراز تره کی پشتیبانی می کردند. ( حتی برای آموزش دادن تره کی یک آموزشکار شوروی را به نام ن. ا. دوریانکف گماشته بودند. ) “
مؤلفین کتاب در پاورقی همان صفحه چنین می نویسند:
” … دوریانکف نیکلای الکساندرویچ ( 3/1/1329- 17/12/ 1379 ) در یک خانواده ءکار گر پا به گیتی نهاد. به سال 1945 درزبانشناسی دکترا گرفت وبه معاونیت ریاست دانشسرای خاورشناسی فرهنگستان علوم شوروی پیشین رسید. اوازسال 1961 عضو افتخاری ” پشتو تولنه ” (اکادمی زبان وادبیات پشتو بود) . افغانها ( در گام نخستین پشتونها، ازجمله نورمحمد تره کی که یک ادیب پشتون تباربود) به او به خاطر آشنایی بسیار بالایش با گویش های زبان پشتوارج فراوان قایل بودند واورا می ستودند.دوریانکف دید ناسخته یی برویژه گی 
دگردیسی اوضاع در افغانستان داشت. به گونهء مثال یکسره با تیز تره کی وامین در بارهء” انقلاب پرولتری” 
همنوا بود. او در گزارش هایی که [ به ] کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی می فرستاد ، موقف خود را بی پروا باز تاب می داد که بهای چندانی به آن نمی دادند. به پندار من دوریانکف درارزیابی دورنمای دگردیسی اوضاع سیاسی در کشور ره خطا می پیمود. بزرگترین لغزش او آن بود که به گونهء همه جانبه وکامل تاثیر دیگران از جمله نیرو های خارجی را در دگردیسی اوضاع درسنجش نمی گرفت. دوریانکف سر انجام نتوانست ازآزمون ” انقلاب افغانی ” 1978 بدر آید وبه تاریخ 17 دسامبر 1979 با اگاهی یافتن از کشته شدن تره کی ( که بنا بر اطلاعات دست دشت داشته شاگردش بود ) در گذشت . “
آنتونی آرنولد ، تحلیلگر امریکایی که در آستانه گسیل سپاهیان شوروی در افغانستان کارمی کرد، درصفحهء 60 کتابش به نام ” کمونیست چند حزبی که از طرف پوهاند دوکتور علمی ترجمه شده است ، ” در بارهء جایزه لنین که به خاطر نوشتن ناول ” دبنگ مسافری ” به نورمحد تره کی داده شد چنین می نویسد :
” … برای نورمحمد تره کی به نام جایزهء لنین برای کتاب ” دبنگ مسافری ” یا مسافر ابله را که به پشتو نوشته وفاقد ارزش اجتماعی وادبی بود ، روس هامبلغ 700000 دالربه او رشوت داده وتره کی وجوه یاد شده را در جهت تنظیم وترتیب حزبش به مصرف رسانید . “
این جستار از کتاب ” کمونیست چند حزبی را به سببی آوردم که آقای حصین در صفحهء 119 مثلث بی عیب وبی علتش ادعا می کند که این داستان میانه تا آن فرصت درادبیات پشتو ودری افغانستان نمونه یی نداشته است . او در مورد آن ناول چنین می نویسد :
” .. دبنگ مسافری اثری است با محتوای نیرومند ریالیستی که جایزهء ادبی شعبهء تحقیقات زبان پشتوی اکادمی شرق شناسی شوروی را به دست آورده ودشمنان نور محمد تره کی این جایزهء ادبی را که منحصر به فرد نبوده ونمونه های آنرا در کشورخود وسایرکشور هانیز داریم به معنی پرداختن پول هنگفت ؟؟؟ از جانب مسکو برای فعالیت های سیاسی بعدی نورمحمد تره کی میدانند. “
اکنون اگر به این گفته های جناب حصین با دقت نظر نگاه کنیم می بینیم که او مبلغ هفتصد هزار دالر را که حتا در روزگار ما هم پول کمی نیست ؛ چه رسد به سال 1958 ، مبلغ اندکی می پندارد. آخر از او باید پرسید که پس به خاطر نوشتن این شاهکار چه قدر به او می چرداختند. هفت ملیون ، هفتاد ملیون یا هفتصد ملیون دالر تا مبلغ هنگفتی می شد ؟ دیگر این که این ادعای او هم درست نیست که کتاب دبنگ مسافری در ادبیات پشتو ودری افغانستان نمونه یی نداشته است . سوم این که اکادمی شرق شناسی در مسکو وجود خارجی ندارد؛ امادراتحاد شوروی مؤسسه یی بود به نام اکادمی علوم که در جنب آن یک انستیتوت پژوهشی به نام انستیتوت اکادمی علوم وجود داشت. ، در مرکز شهرماسکو در نزدیکی رستورانت ازبکستان. نکته دیگر این که شعبه یی به نام ” تحقیقات زبان پشتو ” هم در این انستیتوت وجود نداشت. مگر شعبه یی به نام افغانستان شناسی چرا! درهمین شعبه بود که کار شناسان گوناگون از جمله محققینی در رشتهء زبان وادبیات پشتو کار می کردند. ونکته اخیر این که بر اهل خبره پوشیده نیست که همچو جوایزی در گذشته از سوی شعبهء تبلیغ وآژیتاسیون کمیتهء مرکزی حزب کمونیست شوروی ، برای رهبران احزاب چپی جهان ، به ویژه جهان سوم وکشور های شرقی داده می شد. وبرای پرده پوشی ، آن جوایز را زیر نام ولفافهء جایزهء انستیتوت شرق شناسی جا می زدند ومبالغی که در اختیار آنان قرار می دادند ظاهراً برای مقاصد دیگری ، از جمله هزینهء امور حزبی وتبلیغاتی شان در نظر گرفته می شد که البته شاد روان تره کی در این مورد استثناء نبود. بگذریم!
از صفحهء 125 الی 130 در کتاب مثلث بی عیب می خوانیم که قتل نورمحمد تره کی نتیجهء توطئه ماسکو بوده است : ” … تره کی شخصیتی بود که در آن موقع نه خنده اش به خنده میماند ونه گریه اش به گریه.” والبته مثل همیشه کسی نیست که از وی بپرسد : پس خنده ها وگریه های آن شادروان به چی میمانست؟ آخر ای فرزند خلق چرا دیده ودانسته به آن پیر مرد مظلوم وخوش قلب که اکنون درمیان ما نیست توهین می کنی؟ اگردیگران برایت نگفته باشند ، بگذار من برایت بگویم که دربارهء کسانی که به ابدیت پیوسته اند روده درازی نکن. زیرا که تهمت بستن وآنها را به عملی که انجام نداده اند محکوم کردن ، عمل بسیار زشت وفظیح محسوب می شود.

 

در صص 131 الی 138 این فرزند خلق کوشیده است تا ثابت کند که حفیظ الله امین جاسوس سیا نبود، او از شوروی ها تقاضا نکرده بود که نیرو های خویش را به افغانستان وارد کنند. یا این که امین شخصیت مستقلی بود ولی جرأت مخالفت با اتحاد شوروی را نداشت. یا این که شب نامه ها برضد امین از طرف سفارت شوروی تهیه وپخش می شد. ومهملات فراوانی ازاین گونه که نه دردی را دوا می کنندونه به درد تاریخ می خورند. ولی به نظر می رسد که منظور او از سیاه کردن این چند صفحه ، این مسأله بوده باشد که امین می خواست ، وی( حصین )را سر به نیست کند وبه همین خاطر اورا فرستاده بود به ولایت وردک – جایی که زادگاه حصین است—برای تبلیغ !! خنده آور نیست که امین استادش را که روح وروان حزب بود ، با چنان وقاحت وسبعیت وچشم سفیدی می کشد که آب ازآب تکان نمی خورد؛ ولی برای از میان برداشتن یک فرد عادی حزب ، توطئه می کند وبه چنان تمهید ووسیله یی دست می زند که هرگزاز وی انتظار نمی رود. آخر برای او که هزاران نفر را به قتل رسانیده بود، کشتن یک مخالف ، آنهم در رده ء بسیار پایین حزب ، ساده تر ازنوشیدن جرعه آبی از گیلاسی نبود ؟ این ادعا ی حصین هم که انگار سندی به قلم یکی از شاگردان حصین که مانند دیگر شاگردانش به او ” استاد ” می گفت ، نوشته شده باشد وسر انجام به دست “کام” رسیده باشد و
” کام ” که استاد حصین را می شناخته است چیزی به او نگفته وامر امین را نا دیده گرفته باشد ، جفنگ دیگری است که فقط درچانتهء آدمهای لافوکی مانند نویسنده کتاب مثلث بی عیب پیدا می تواند شد. مگر آن که حصین وار بپرسیم که در ان صورت آیا ” ناف ” حصین با ” ناف ” کام گره نخورده بود وحصین دوسره بازی نمی کرد ؟
از صفحات 138 الی 142 مثلث بی عیب نیز باید بدون مکثی گذشت. زیرا که هیچ حرف مهمی در این صفحات نمی توان یافت ، جز این که : امین ارستوکرات نبود. بچهء فلم نبود. به موزیم ملی افغانستان دستبرد نزده بود. صدیق افغان یک شارلتان بود . وداکتر نجیب هم دست کمی از او نداشت. خوب دوست عزیز، تو گفتی وما باور کردیم وبا تو همنوا می شویم که حفیظالله امین نه دراکولا بود و نه فرانکشتاین. نه بچهء فلم بود ونه مقلد . نه عیاش بود ونه تجمل پرست. نه جاسوس بود ونه شارلتان ودارندهء هزار عیب شرعی دیگر. مقصد که خودت خوش باشی. اما آیا کسی باور خواهد کرد ؟
مثلث نویس یک بار دیگر در صفحات 143 الی 147 می نویسد که نورمحمد تره کی وحفیظ الله امین از شوروی ها تقاضا نکرده بودند – نی به صورت شفاهی ونی به صورت رسمی – که نیروهای شان را به افغانستان پیاده کنند. او در این مورد در صفحهء 143 چنین می نویسد:
” .. درزمان حکومت سه ماه وچند روز امین افزایش مستشاران نظامی وتحویل دهی اسلحه ومهمات به آنگونهء که تبلیغ می کنند ، منطقی ندارد. ” وسپس می افزاید که نویسندهء اردووسیاست اگر نام چند مستشار تازه وارد وچند نوع اسلحهء جدید ومقدار مهمات را احصائیه می داد مشکل حل بود.
اگرچه این پرسش سفیهانه به نظر می رسد که آدم پس از گذشت بیست وچند سال ، نام مشاوران ومستشاران تازه وارد را دردوران حا کمیت صد ویک روزهء امین به خاطر بیاورد ؛ ولی الکساندر لیاخوفسکی جنرال شوروی درصفحهء 96کتابش ” توفان در افغانستان ” اگر ازاین نام ها یادی نمی کند در عوض به پرسش های دیگر مثلث بی عیب نویس پاسخ می دهد :
” .. از اوریل 1978 تا مارس 1979 میان ماسکو وکابل بیش از 75 سازشنامه ( قرار داد ) به امضأ رسیده بودکه بر پایهء آن 4500 مشاور شوروی به افغانستان رفتند. تمام هزینه ها را بر پایهء رهنمود آر. اس -41 تاریخی 7 ژانویه 1979 ( ضمیمهء بند 27 پروتکول 137 ) شورای وزیران اتحاد شوروی که به امضای کاسیگین نخست وزیر رسیده بود( بر پایهء تقاضای جانب افغانی ) جانب شوروی به دوش گرفته واز مجرای کمک های بلا عوض به کشور های خارجی وبودجهء کمیتهء دولتی برنامه ریزی شوروی تمویل می کرد. “
همین نویسنده دررابطه با دعوت سپاهیان شوروی در صفحهء 111 همان اثر می نویسد :
” … امین بازهم مسألهء استقرارسه یگان شوروی را در کابل در صورت بروز حالت اضطراری درپایتخت مطرح ساخت. به نظر او یگانهای شوروی می توانند به سفارت شوروی ، باشگاه ارتش ( کلوب عسکری ) وساحهء تپه تاج بیگ که در پایان سال سران دولت به کاخ جدید کوچ خواهند کرد ودارای سربازخانه است ،
پنهانی استقرار یابند. امین گفت رفیق تره کی چشم به راه ورود فوری یک گردان شوروی واستقرارآن در ساحهء کلوب ( باشگاه ) عسکری است . ”
نمایندهء ک. ” . ب . 79.7.24
The Sovict in Perspective stanfird Hoover institation
آنتونی آرنولد در صفحهء 82 کتابش می نویسد :
” .. نور محمد تره کی هنگام بازدید ازمسکو در سپتامبر 1979 به آمدن نیرو موافقه کرده بود.”
وبالآخره درکتاب جنگ در افغانستان نوشتهء گروهی از دانشمندان انستیتوی تاریخ نظامی فدراسیون روسیه در صفحهء 234 آن چنین می خوانیم :
” .. پیامی از کابل :
به تاریخ 14 ژوئن در خانه خلق با امین دیدار داشتیم. امین گفت که ” دشمنان تلاش دارندگارد خانهء خلق را خریده ورهبران دولت را از بین ببرند. ما به پاسبانان خانهء خلق چندان اعتماد نداریم. خواهش می کنم به رهبران اتحاد شوروی گزارش بدهید به ما کمک نمایند وبرای پاسداری از حکومت در خانهء خلق وپایگاه های هوایی بگرام وشیندند زرهپوشها ، نفربرهای زرهی وپرسونل مربوط را گسیل دارند. ” به گونه یی که آگاهی دارید ، امین در گذشته هم چندین بار پیشنهاد کرده بود پرسونل شوروی با زرهپوشها وهوا پیما ها در انجام برخی وظایف مستقیماً در کارزار جنگ در برابرشورشیان اشتراک ورزند.
گریلف 16/6/1379
همین نویسنده گان در صفحهء 232کتاب ” جنگ در افغانستان ” چنین می نویسند:
« .. یکی از ناظران رخداد ها خبرنگارپیشین روزنامهء” پراودا ” در افغانستان ، پاول دمیچنکو گزارش داده بود” اوضاع درافغانستان به گونهء افسار گسیخته روبه خرابی دارد، امین مانند تره کی با زاری (تضرع والتماس ) تقاضای کمک نظامی می نماید، تا حد اقل یک تیپ را برای سرکوب شورشیان بفرستیم. »
درصفحهء 233 همین کتاب نیز چنین می خوانیم:
« گزارش دربارهء تقاضاهای مصرانه رهبران افغان مبنی بر گسیل نیرو به افغانستاندر دفتر بایگانی ( آرشیو) ستاد کل نیرو های مسلح ( ستردرستیز ) نگهداری می گردد . »
بدینترتیب می رسیم به پایان این ماجرا ؛ ولی اگر آقای حصین هنوز هم قانع نشده باشد می تواند صص 112-113و114 ” توفان در افغانستان ” را نیز بخواند تا مشکل اش در زمینه رفع گردد !
درارتباط با کشته شدن نورمحمد تره کی هم آقای حصین مطالبی نوشته است که بالای برخی ازآنها مکث می کنیم . مثلاً در صفحهء 150 مثلث بی عیب چنین می نویسد :
” … مسکو برای آسان ساختن تجاوز به هر نحوی که بود در کشتن نورمحمد تره کی نقشی داشت وبعد از مرگش اشک تمساح ریخت. “
این سومین باری است که حصین این مسأله را عنوان می کند. آری یاوه گویی است و طامات بافی. آخر به رویت کدام سند، کدام حجت وشاهد ودلیل ؟ او می خواهد بگوید که شاگرد وفادار، استاد بزرگوارش را نکشته بود. این مسکو بود که اورا کشت ولی بعداز مرگش اشک تمساح ریخت. بلی چه خوب گفته اند که گربه که عاجز شود ، چشم سفید تر می شود وبه چشم پلنگ چنگ می اندازد.
از صفحه 150 الی 157 مثلث بی عیب وبی علت ، جناب حصین ، وضع ناهنجنار سیاسی _ نظامی آن روز وروزگار وطن ومنطقه را توضیح می دهد ولی با چه بادی در غبغب! شق القمر کرده باشد انگار! در حالی که آن چه که این جناب که هم ” شغلش ” تاریخ است وهم به او “اوستا”می گویند ، می نویسد ، امروزه پس از حوادث یازدهم سپتامبرکه تفسیرها وتعبیر ها وپژوهش های ژرفی در پیرامون اوضاع سیاسی نظامی آن برههء تاریخ کشور مان صورت گرفته است ، به پشیزی نمی ارزد. اما با اینهمه بگذار باهمین نوشته های خود عیش کند. چرا عیشش را منغض کنیم؟ خدا را خوش نمی آید. فقط همین قدراز او می پرسیم که معنای این جمله اش که در صفحهء 151 نوشته است چیست ؟ ” سرچینه های اورا نمد گذاری کند ” یعنی چه ؟ همچنان ازاو می خواهم که بعداز این ” هدر ” را ” حدر” ننویسد وبه ” شدت کوبیده بود ” را ” به شدت کفته “
در زمینهء حوادث تپهء تاج بیگ نیز” فرزندخلق “، طامات چه که چتیات بافته است. این درست است که نه این عاجز ونه استاد حصین در آن مهمانی با شکوه وپر طمطراق حضور نداشتیم ؛ ولی آقای دستگیرپنجشیری نیز که در محفل حضور داشت ، ازکنار بسیاری از مسایل با سکوت گذشته است. در حا لی که در کتاب “جنگ در افغانستان” ، حرفهای فراوانی در بارهء دعوت امین ، چگونه گی مسموم شدن او ویورش قطعات مخصوص شوروی به تپهء تاج بیک آمده است که در کتاب پنجشیری نمی توان یافت. بنابراین خوانندهء عزیز را زحمت می دهم که به صفحات 256الی 267 کتاب ” جنگ در افغانستان ” نگاه نماید تا تصویر روشنی ازآن چه در آن روز گذشت و آن چه برسر امین آمد ، پیدا نماید.
آقای حصین درصفحات بعدی برای چندمین ؛ ولی به گفته واملای خودش ” چندومین “- بار انتقادمی کند که چرا نویسندهء اردو وسیاست نوشته است : ” تره کی کی بود؟”، ” امین کی بود ؟ ” ، انگار با این پرسش توهینی یا فروبینیی متوجه شاد روان نهفته بوده باشد.درحالی که منظورمن روشن است : معرفی صدا وسیما وخصوصیات فردی وپیشینهء سیاسی واجتماعی ودرجهء علمی وکنش ومنش این دو بازیگر تاریخ ساز ، در همان برههء تاریخ کشورمان. همین وبس ودیگر هیچ . ولی آقای حصین همین عنوان ها را بهانه قرار می دهد و تا می تواند عقده گشایی می کند، دشنام می دهد ، لگد می پراند ، زمین وآسمان را به دندان می گزد، همچون اژدهایی زهر هلاهلش را می ریزد ؛ غافل ازاین که این تلاش ها بیحاصل است زیرا هرگز نمی تواند حفیظ الله امین را به چهره یی تبدیل کند که دستانش تا بازوان به خون مردم ما آلوده نبوده است. بنابراین ناگزیر همان بیوگرافیی را برای امین از روی لابدی ونا گزیری می نویسد که در کتاب اردو وسیاست آمده است ، البته منفی این جملات : ” … راستی پشت امین کی ایستاده بود؟ سیاست وحشتناک دیکتاتوری؟ ترس ازمردم ؟ ویا سادیزم ، مرض وجنون آدمکشی وزمامداری . با همهء این حرف ها آیا او یک فاشیست طراز نوین نبود؟ ” بود یانبود؟ آقای حصین ؟ مگر می توان خاک درچشم تاریخ ریخت وامین را یک زمامدارملی و وطنپرست ودادگرجا زد ؟ اگر نشنیده ای بشنو که مولای روم در این خصوص چه می فرماید :
خاک زن بردیدهء حس بین خویــش
دیدهء حس دشمن عقل است و کیش
گفتنی است که در این جستارکتاب مثلث بی عیب ، معنای این جملات چندان روشن نیست : در صفحهء 164
می نویسد” .. نورمحمد تره کی منشی عمومی جهت خودرا در یک لست واحد پیشنهاد می کرد.” یا این جمله در همان صفحه : ” .کارمل از عمده ترین کسانی بود. ” یادر صفحهء 165:” در مرگ اوتوطئه مسکوویقیناً کارمل نیز بگونهء قلمی سهم داشت. ” وایضاً در همان صفحهء 165: ” .. از این رو با محکوم کردن امین بروی نقش پای کارمل خس پوشک میسازد.”
زیر عنوان ” ببرک کارمل همسفر تجاوز بر افغانستان” که از صفحهء 170 الی187 را در بر می گیرد، فرزند خلق آن چه در چنته داشته است همه را بیرون ریخته است : خیال بافی ، داستان پردازی ، فلم سازی ، دروغ پراگنی ، یاوه سرایی ، تناقض گویی ، تاریخ سازی وبه گفتهء میرسید قاسم خان یکی ازپیش کسوتان نهضت مشروطیت ” خوشی چتی ” گویی. وصد البته حصین خان انتظار دارد که مردم این اباطیل رابخوانند و باور کنند که اوستاذ حصین عجب مرد میدانی بوده وعجب قهر مانی که در کجا نیست که حضور ندارد وکدام موضوعی نیست که از آن بی خبر باشد. مثلاً همین فلمی که حصین حتا نمی داند نامش چیست، والله توکلی می نویسد: ” مزرعه سبز”، لابد به سرش زده واز این مصراع حافظ صاحبدل آن را دزدی کرده است: مزرع سبز فلک دیدم وداس مه نو / یا دم از کشته خویش آمد وهنگام درو/ فلمی که تنها آقای حصین از وجودش اطلاع دارد و هیچکس دیگری نی ! باز آن فلم را – اگر وجود هم داشته باشد- به تجاوز شوروی به افغانستان چه مناسبتی ؟ خنده آور نیست که ببرک کارمل فقید برای توجیه تجاوز شوروی دستور ساختن چنان فلمی را بدهد که خودش به حیث قهرمان فلم وداکتر اناهیتا راتبزاد ، چهرهء دوم ( خواهر بزرگ ) آن فلم باشند. مگر ببرک کارمل آن قدر بی سویه بود که خود را با حفیظ الله امین ( بچهء فلم ) مقایسه کند ؟
از این فلم وفلم سازی ودیکتات ودیکتات نویسی که بگذریم ، درهمین صفحهء 172 به این جملات بر می خوریم که معنایش را حتا پنجشیری صاحب – حصین او را استادخود می خواند- هم نخواهد فهمید : ” ..حرکت آغاز وبه اطراف مزرعه می رسد . ” ، ” اشباح خرابکار از عقب صخره های کوه سر بلند می کنند ومزرعه را محافظه شده در می یابند ناگهان همچون سایه ها نا پدید می شوند ” ، ” فصل به رسیدن است “
آری حیف این همه کاغذ!
در بارهء این که “صدای ببرک کارمل را به ما گذاشتند” (در ص173) ویا این که امان الله صخره وآقای تینگار برافروخته شده باشند وپس از آن گریسته باشند در زندان پلچرخی و حتا مسحور جمال درتعجب فرو رفته باشد ، حرفی نیست.آخر، بسیاری مردم در آن شب وروز هم تعجب می کردند وهم می گریستند : عده یی به خاطر این که حفیظ الله امین خون آشام نابود شده بود ، خوشحال بودند. باندیت ها صدالبته که سرشک غم از دیده می باریدند و بعضی ها هم با بی تفاوتی به این مساله می نگریستند. آری درآن روزان وشبان ، که زنده گی به مویی بسته و” اوج التقای رگ وخنجر” بود و” یسنای حجم مصیبت ” بیداد می کرد ، خبر سر نگونی حاکمیت فاشیستی امین وباند جنایتکارش – بدون این که کس یه چگونه گی سرنگونی او در آن لحظات بیندیشد- برای اکثریت مطلق مردم ما خبر دلپذیر وخوشایندی بود. دوست من ، باور کن ، روزگار سیاهی بود آن روزها] همانطوری که سرور آذرخش می گوید :
” …مرداب ومه وموج مه ومرداب
در اوج التقای رگ وخنجر
تا ، بیکران رسید. ”
***
اقای حصین در صفحهء 175 و176 اثرش بار دیگرخیالبافی کرده ومی نویسد که گویا بیانیه یی که روز پنجشنبه 6 جدی 1358 خ به عنوان بیانیهء تاریخی حفیظ الله امین ازطریق رادیو کابل پخش می شد وهرگز پخش نشد، همه وهمه برضد روسها بود ومی خواست بگوید که مردم افغانستان دخول قشون سرخ به وطن آزاد ومستقل شان را یک نوع تجاوز ومداخلهء مغرضانه تلقی می کنند. دراین موردنخست باید از حصین پرسید که چه سندی موجود است که که حفیظ الله امین برضد روسها سخن گفته و دخول اردوی سرخ را به افغانستان تجاوز ومداخلهء مغرضانه تلقی کرده باشد. از حصین پرسیده می شود که آیا متن بیانیه را در اختیار دارد؟ وانگهی مگر امین در جریان ورود قطعات شوروی سابق به افغانستان نبود ؟ کسی که خود “چندومین”
باردر خواست گسیل سربازن شوروی را به افغانستان نموده بود ، چطور می توانست از ورود آنان خشمگین باشد؟ در اسنادی که امروزبه دست نشر سپرده شده است ، خلاف آن چه آقای حصین می نویسد ، هنگامی که 
امین جلاد شنید که قطعات شوروی سر حد حیرتان را عبور کرد یکجا با حواریون خود جامی به سلامتی شوروی بزرگ بالا انداخت و گفت دوستان شوروی، ما را هر گزتنها نمی گذارندو اکنون حقانیت انقلاب ما به سویهء بین المللی تسجیل شد. نکتهءدیگراین که اگر ورود روسها به کشور مان برای امین دور از انتظار می بود ، وقت کافی در اختیار داشت تادست به تدبیر های مؤثر بزند. مثلاً ایراد بیانیهء رادیویی ، دیدار با نمایندهء ملل متحد ونماینده گان کشور های خارجی در کابل و به احضارات درجه یک محاربوی در آوردن قطعات وجزوتام های قوای مسلح کشور. ببینید چند روز از ورود قطعات شوروی از طریق زمین وهوا می گذرد وتازه پس از سه روز امین می خواست بیانیهء رادیویی برضد روسها بدهد. مگر امین در این مدت خواب بود ، یا سرگرم باده گساری ؟ البته شکی نیست که امین می خواست در آن روز بیانیهء رادیویی بدهد ، مگر نه برضد روسها. بل می خواست آمدن آنان را توجیه کند وبه اطلاع مردم افغانستان برساند که نظر به فیصلهء دولت افغانستان ودر خواست دفتر سیاسی حزب و برپایهء قرار داد میان افغانستان واتحاد شوروی ، از سپاهیان شوروی دعوت کرده است که به افغانستان بیایند وحاکمیت خلقی را دربرابر تجاوز همسایه گان کمک وپشتیبانی کنند. البته که ایراد چنین بیانیه در آن هوا وفضا یک امر طبیعی بود ؛ مگر آن چه مثلث نویس تافته وبافته است ، چیزی جز جعل حقایق ومسخ تاریخ ، بوده نمی تواند.
 
درصفحهء 266 بازهم تکراراً می پرسدکه نظرمحمد خان شهید را چرا “ملا نظر” گفته ای ؟ به این سرال که پاسخ گفته شد. مگر نه ؟ لابد نگارندهء مثلث بی عیب ، دست کم یک هفته وقت ضرورت دارد ، تا دلیل آن را که چرا نظر محمد خان را همصنفانش ملا نظر می گفتند ، دریابد. اما این قضیهء ملا وملا بازی را که کنار بگذاریم ، می رسیم به صفحهء 267 که در سطر ششم آن چناب حصین چنین فرموده اند:
57
” .. اطفال نیمه … که تکه های سفیدی بر افراشته اند .. ” 

اطفال نیمه ؟ این دیگر چیست ؟ موجوداتی از کرهء ماه ؟ یا این که در همین زمین خود مان ، اطفال را شقه کرده بودند ونیمه ساخته بودند وتکه های سفیدی در دست این نیمه آدم ها قرار داده بودند وهر آیینه این تکه ها همچون پرچم های سفیدی با هر وزش باد تکان میخوردند. بارک الله ! مگر قدما نگفته بودند که تا عقل نباشد جان در عذاب است ؟

در صفحهء 267 مثلث بی عیب آقای حصین این کمترین راملامت می کند که چرا به زبان پشتو به روانی وسلاست حرف نمی زند وبه همین سبب ” یک نیمه سردار است ” بی انصاف ، حد اقل ” سردار ” می گفتی که در این روز وروزگاری که کلبی ومقصود هم ” سردار” شده و به مقصود رسیده اند ، این خاک پای عالمیان نیز به ساحل مراد می رسید.مگر از تو چیزی کم می شد، حصین جان ؟ نکتهء دیگر این که از حصین باید پرسید که اگر کسی به زبان پشتو تسلط نداشته باشد ، محکوم به شکستاندن ونقض ” وحدت ملی ” است؟
ولی هر پشتو زبانی که زبان فارسی را مانند خودت بنویسد ، هیچ گناهی مرتکب نشده است ؟ قضاوت را به خوانندهء عزیز می گذاریم ومی گوییم :

گر از بساط زمین عقل منهدم گردد 
به خود گمان نبرد هیچکس که نادانم



در صفحهء 268 می نویسد که ” ..قوماندانی جنگ پنجشیر به دست او ( عظیمی ) بود. ” دراینجا هم دروغ می گوید. زیرا که من هیچ وقت درپنجشیر قوماندان جبههء جنگ نبوده ام؛ اگرچه بار ها دربحرانی ترین ودشوارترین لحظات جنگ به آن جا رفته ام . در بارهء مقادیر زیاد لاجورد وسنگهای قیمتی که داوید گای وولادیمیرسنیکروف در کتاب تجاوز به کشور مستقل ، از آن یاد کرده اند ونوشته اند که آن مقادیر سنگهای قیمتی را پس ازعملیات به مقام صدارت سپرده بودند، نیز بی خبرم. ولی هیچ تردیدی ندارم که جناب سلطان علی کشتمند که بیشترازیک دهه نخست وزیر افغانستان بود وهیچ کسی درچنین مواردی حتا نام سگ ایشان را نیز نگرفته اند، هیأتی تعیین کرده باشند و آن سنگهای قیمتی را پس ازتوزین به وزارت معادن وصنایع ویا بانک مرکزی سپرده باشند.
درصفحهء 270 مثلث نویس برای صدمین بار عقده گشایی می نماید واین بار آماج حملات او جنرال عظیم خان شهید است، قوماندان فرقهء8 قرغه و زنده یاد جلال رزمنده. وهمین آدم بی مروت چنین می نویسد :
” ..برخی ها قربانی توطئه های خود وبرخی ها قربانی سانه های هوایی شده اند. ” 

اما چه کسی است که نداند هلیکوپتر جنرال عظیم خان نه به خاطر نقص تخنیکی آتش گرفت ، بل توسط فیر اسلحهء عناصر ضد حاکمیت دولتی سقوط کرد. وهمچنان ازعرب گرفته تاعجم می دانند که جلال رزمنده برای کشته شدن خود توطئه نکرده بود. بل قربانی توطئه یی شده بود که باید عالیجنابانی مانند اسحاق توخی وفقیر ودان ازآن آگاه باشند.
دربارهء این اتهام کنزالمهملات نویس نیز باید مکث کرد که می گوید درکتاب اردو وسیاست ، اسمی از جنرال ولایت حبیبی قوماندان شفاخانهء چهر صد بستراردو گرفته نشده است ؛ اما اگرکسی کورهم باشد ولای صفحهء 297 طبع سوم اردو وسیاست را بگشاید ، می بیند که در باره آن طبیب دلسوز ووظیفه شناس چنین آمده است : ” قوماندان شفاخانه جنرال حبیبی بود که ابداً خسته نمی شد وبه وظیفهء خویش عشق می ورزید. ”
همچنان از آقای دگروال سلطان گل طوطاخیل نام گرفته شده وکم ازکم ا ز بیشتر از بیست نفر داکتر ونرس که تشخیص ” پرچمی ” بودن و ” خلقی ” بودن آنان را می گذارم به عهدهء حصین خان .اما این بی انصافی وبی مروتی وزن ستیزی است که حصین ، حاذق ترین ومهربان ترین جراح زن شفاخانهء چهارصد بستر، جنرال سهیلا صدیق را” قصاب ” خطاب می کند. ولی حتا یک نام راهم نمی گیرد که توسط جنرال سهیلا قصداً از دست وپا محروم ساخته شده باشد. اگراین طور می بود ، پس چطور امروز سهیلا صدیق در کرسی وزارت صحیهء افغانستان جلوس می کرد؟ نکته دیگر این که هیچکسی داکتر سهیلا را ندیده است که بادیگاردی داشته باشد. آن هم ” بادی گاردان تنومند، مسلح ومسلکی .. ” قباحت نویسی که از سر پرید چه یک نیزه ، چه صد نیزه !
درصفحهء 283 ، کنز نویس دل پرخونی دارد ازنوشته های التقاطی (؟) وتکراری(؟) این ناتوان که ششصد صفحه را در بر گرفته است. آخر آقای حصین مگر من گفته بودم که ” ناف” عالم با ” ناف ” این کتاب گره
58
خورده و”همه جمع آورده های خام وپختهء آن” آیات منزل است ویا چنین وچنان ؟ حصین در این مورد چنین می نویسد :
” .. جمع آورده های خام وپختهء خود را درشکم داستان خود نمیریزد. ”
خوب دیگر، داستان را ببین وشکم دارشدن آن را ، و جمع آورده های خام وپخته را بنگر و اردو وسیاست را!
وبگذر! اما باش دوست عزیز که به نظرم می رسد حصین جان منظور دیگری دارد. اومی خواهد بگوید که دردورهء حاکمیت خلقی ( تره کی – امین ) سیستم اقتصادی وتجاری افغانستان نه تنها ضربه نخورده بود ، بلکه از برکت انقلاب شکوهمند وظفرنمون هفت ثور، شگوفا تر هم شده بود. بلی ، چشم سفیدی هم اندازه یی دارد!
در جای دیگرازشدت غیظ وحسادت می نویسد که عظیمی عسکر، اقتصاد دان هم شده است. اما باید به او گفت که نی برادردین، غلط فهمیده ای ، زیرا که با پژوهش درامراحصائیه وآمار اقتصادی وآوردن چند جدول وصورت حساب کسی اقتصاد دان نمی تواند شد. ویا با نوشتن کنز المهملاتی تاریخ دان ومؤرخ. پس بیغم باش ای فرزند خلق!
شاه محمود مذکوردرجای دیگر همین صفحه می نویسد که موضوع فرهنگی را با پیشرفت های اقتصادی چه کار؟ ولی به نظر من، برعکس بسیار کار! زیراکه مسایل اقتصادی وفرهنگی واجتماعی با همدیگر روابط تنگاتنگی می توانند داشت .درحقیقت اقتصاد وفرهنگ را می توان دورخ یک سکه به شمارآورد. مثلاً آیا می توان بدون در نظر گرفتن توانایی قتصادی یک کشور از توسعهء معارف وسیستم آموزش وپروش درآن کشور سخنی به میان آورد ومکتب ومدرسه ودانشکده ودانشگاه آباد نمود؟ مگر برای همین ریشه کن ساختن بیسوادی که شما سورخلقی ها پیش از وقت به صورت کاملاً جبری آن را تطبیق می کردید ، هزینهء گزافی ضرورت نبود: برای میز وچوکی وتخته سیاه و کتابچه و قلم وخریدن یا ساختن تعمیر ، در هر قریه وقصبه ؟ آری در کشوری که همه در غم نان هستند چگونه می توان مسایل اقتصادی را از مسایل فرهنگی جدا کرد؟ پرتو نادری چه خوش گفته است “
دیروز در سایهءآن چنار پیر
معلم معلومات طبیعی می گفت
یک لقمه نان چگونه به دست می آید
وما می خندیدیم
امروز من در سایهء سوزان درخت تجربه های خود می گویم
یک لقمه نان چگونه به دست می آید
” علی سینا ” می خندد
و ” نستوه ” می گرید.
وانگهی ، آیا “پیشرفت های اقتصادی” یا ” انکشاف اقتصادی ” کدام عنوان مشخص در اردو وسیاست است که آقای حصین آن را دیده ومن که آن کتاب را نوشته ام ، چنین عنوانی را ندیده ام .
حصین در همین صفحه سؤال دیگری را مطرح می کند و چنین می نویسد :
” .. آثار کلاسیک را غیر مترقی خواندن واز کتابخانه ها ناپدید ساختن کار منطقی ومطابق با منافع ملی بوده است ؟ “
در این مورد باید گفت که اگر چنین کاری صورت گرفته باشد ، چه کسی آن کار را منطقی خوانده است ؟ من؟ ولی این ظلم است که کسی بنویسد دردورهء ببرک کارمل فقید ، به آثار کلاسیک وطن ما که گنجینه های علمی وفرهنگی به میراث ماندهء گذشته گان بوده است بر خورد مسؤلانه صورت نگرفت واین آثاربه مشورهء مشاورین روسی به بازار های سیاه به فروش رسیدند. بنا براین از حصین خان باید سؤال کرد که آیا نام چند اثر کلاسیک علمی ، ادبی ، وتاریخی را گرفته می تواند که در دورهء ببرک کارمل خردمند، از کتابخانه ها ناپدید شده باشند ودر بازار سیاه به فروش رسیده باشند ؟
59
در صفحهء 290 از قول شخصی به نام عبدالهادی توخی می نویسد که محمودی فقفید ، روزی درزندان ” با عصبانیت تمام بر کارمل حمله برده نقش زمینش می سازد. ” ، ولی این که این آقای عبدالهادی توخی در کجا وچه وقت ودر نزد چه کسی این حرف را گفته ، آقای حصین چیزی درچنته ندارد که برای ما بگوید. وامــّــا :
باری در شمارهء بیست ودوم مجلهء” فردا ” که در سویدن نشر می شود مطلبی خواندم به نام ” محمودی ، آزاده یی بر بلندای معرفت وشجاعت ” ازداکتر حسین بهروز ، شاگرد وپیرو باسپاس آن اسوهء شهامت . آقای بهروز در این مقاله مطول درباب زنده گی سیاسی محمودی فقید روشنی بیشتر انداخته وخاطرات خود را با آن مبارز پاکروان شرح داده است. او در این مطلب حتا یک حرفی هم از آن حادثه یی که انگار محمودی ، ببرک کارمل را درزندان نقش زمین ساخته باشد ، نیاورده ؛ ولی در عوض از توبیخ وسرزنشی حرف می زند که محمودی فقید هنگام برگشت شادروان از موطنش به کابل ، خطاب به وی نموده بود:
” … خوب به یاد دارم که پیش از انتخابات دورهء هشت ، نورمحمد تره کی نزد داکتر صاحب آمد ونان شام را با هم صرف کردیم . تره کی موقع چای نوشیدن به داکتر صاحب گفت که وقت رفتن برای انتخابات است . باید به وطن بروم وخود را کاندید نمایم. داکتر گفت مؤفقیت ترا می خواهم . او(تره کی ) جواب داد که انتخابات قریه وده واطراف مانند شهر کابل نیست که یک روز همه می آیند ورای می دهند و وکیل انتخاب می شود. در جای ما چند روزقبل باید با مردم مشوره ومذاکره گردد وبه آنها چای ونسوار تعارف گردد، نان وآبی خورانده شود وبعداً مردم برای رای دادن حاضر می شوند. ولی من پول نسوار وچای وآب ونان را ندارم. شما برای من چند هزار افغانی قرض بدهید تا بعد ازانتخابات من آن را به تدریج مسترد کنم. داکتر صاحب به امان الله برادر خود گفت ببین چه مقدار پول در خانه هست ، برای تره کی صاحب بیاورید. امان الله پس از چند دقیقه ده هزارافغانی آورده به داکترصاحب داد واو به تره کی عنایت فرمود. تره کی رخصت شد.
چندی بعد طبق معمول درمعاینه خانهء داکتر محمودی بودیم که سر وکلهء تره کی پیدا شد. در معاینه خانه هم مانند همیشه ازدحام وبیروبار مراجعین بود. داکتر صاحب از تره کی پرسید مؤفقیت ها ازچه قرار است؟ تره کی جواب داد: همین که من زنده به نزد شما رسیده ونشسته ام بزرگترین مؤفقیت است. رأی دهنده گان پس از چند روز خورد ونوش ، یکی ازایشان به من گفت هرچه زودتر از این جا خفیه به کابل برگرد. من جان خود را نجات داده برگشتم. داکتر محمودی گفت تو که برای هوا خوری نرفته بودی ، توبرای مبارزه باحریفان رفته بودی . در مبارزه یا مؤفقیت وکامیابی است یاشکست وناکامی . اگر آنها حقیقتاً در مرگ تو اقتدا می داشتند ، گرچه من یقین دارم که همچو چیزی نبوده ، باز هم مردی که در میدان مبارزه در آمد کشته می شود یا می کشد. بهتر بود که تو مانند مردان در میدان مبارزه کشته می شدی ، نه این که مانند نامردان پشت گرداندی وفرار را برقرار ترجیح دادی. تره کی در جواب گفت : هرکس داکترمحمودی شده نمی تواند.
پس از چند روزکه اانتخابات غیر قانونی در کابل صورت گرفت ویک هفته بعد از آن داکتر محمودی ، میر غلام محمد غبار ودستهء از اعضای حزب خلق و وطن گرفتار شدند، مسلم است که خانوادهء داکتر صاحب وسایر محبوسین حزب خلق تا اندازه یی ازلحاظ مادی به مضیقه دچارگردید ند وامداد ناچیزاعضای حزب خلق برای خانوادهء محبوسین کافی نبود وتره کی آن بدهکاری خود را ادأنکرد.”
آقای حصین درصفحهء 291 اثرش می نویسد :
” …تورنجنرال عبدالغنی خان گردیزی قلعه بیگی رئیس تنظیمهء قندهار با سران ویش زلمیان قندهار گفت وشنود وآنها را بسوی خود بکشند.چون در این کار عاجز امدند درهمان محفل گفت وشنودبه دستگیری سران ویش زلمیان امر کردند و آنها سالهای درازی در زندان ماندند. “
اما این مسأله را محمد علم بثرکی ، در کتابش ” ویش زلمیان دافغانستان یو سیاسی تحریک ” به گونهء دیگری می نویسد که احتمالاً خوشآیند خاطر اقای حصین نخواهد بود. او درصفحهء 96 اثرش از قول غلام محی الدین زرملوال یکی از سران جنبش ویش زلمیان چنین می نویسد:
” … در سال 1330 صدر اعظم شاه محمود خان ، تعدادی از فعالین ویش زلمیان چون گل پاچا الفت ، قیام الدین خادم ، غلام محی الدین زرملوال ، غلام دستگیر پوپل ، عبدالرؤف بینوا ونورمحمد تره کی را به حضور خویش دعوت … وبرای ما اخطار داد که بعد از این ویش زلمیان حق فعالیت سیاسی را نداشته وافزود هرکه علاقمند همکاری با حکومت است برایش مقام های بلند دولتی داده خواهد شد. همین بود که تره کی وبینوا ، از عضویت ویش زلمیان استعفا داده وهردوی آنها توبه نامه ء از فعالیت سیاسی برای صدر اعظم سپردند که در
60
مقابل بینوای اپرچونیست به حیث آتشهءمطبوعاتی در سفارت افغانی مقیم دهلی وتره کی یی … به صفت آتشهء مطبوعاتی در سفارت افغانی مقیم واشنگتن مقرر گردیند. “
حال از آقای حصین که ادعا دارد کدام مطلبی به نام ” نگاهی به جنبش ویش زلمیان درافغانستان نوشته است ومطلب مذکور چاپ گستدنری هم شده باید پرسید که نوشته های مرحوم بثرکی وگفته های جناب زرملوال همان حقیقتی را به خاطر نمی آورد که باری مهدی اخوان ثالث فرموده بود:
” هیچکسی بی دامن ترنیست ، اما پیش خلق دیگران پوشند وما برآفتاب افگنده ایم . “
در صفحهء291 از قول همان هادی توخی می نویسد که ببرک کارمل تنها سه ماه درزندان بود:
” … اویقین داشت که کارمل را در همان سه ماه اول از سایر زندانیان جدا وبه جهت آماده گیهای بعدی دورهء زندان اورا با فرستادن به یکی از کشور های دیگر تعدیل کرده باشند. “

تبصرهء دیگری براین اتهام خنده دار ومضحک نمی کنم. جزاین که هم مخ آن آقای عبدالهادی توخی عیب داشته که به چنین یقینی رسیده وهم مغز نویسندهء بی عیب. آخر اگر کسی مغز خر را هم جورده باشد به این یقین نمی رسد که یک کشور خارجی کسی رااززندان کشور متبوعش بدزد وچهار سال تمام اوراتحت تعلیم وتربیه بگیدر وبرای ” آمادگی های بعدی ” تربیه کند ؛ ولی از گوش تا گوش کسی خبر نشود؟ خوب دیگر از این :

ازاین مار خواراهرمن چهره گان
زدانایی وشرم بی بهره گان 

چه انتظاری جز رجز خوانی ودیده درایی می توان داشت ؟

مریضی روانی نویسندهء بی عیب در صفحات 291 الی 305 نوشته اش عیان ترو مشهودتر می گردد. زیرا که او سعی می کند نه تنها ببرک کارمل را طرفدار نظام طبقاتی ورژیم سلطنتی معرفی کند، بل دولت های وقت اتحاد شوروی سابق را نیز. ولی چون پای استدلال اش چوبین می شود، دست به دامن قابچی باشی در بار می زند که برای استقبال او به منزلش رفته بود: ” ..من تازه از زندان رهایی یافته وبه خانهء خود برگشته بودم. او به استقبالم من آمده بود. ” البته حصین بیچاره همینقدر نمی داند که کسی به خانهء کسی جهت استقبالش نمی رود؛ بل می رود برای دیدارش ویا ملاقاتش. وانگهی آوردن حرفهای آن ” لوی کاه کاه ” می تواند سندی باشد برای محکوم کردن شخصیتی؟ آیا لوی کاه کاه این حرف ها را در محضر کدام محکمه بیان کرده بود. ازاین حرف ها نوارگفتگویی وجود دارد؟ آری بازهم باید کسی مغزالاغ خورده باشد که به این حرف ها باور کند. آن لوی کاه کاه بینوا را ببین وتحلیل ها وحرف های اورا در مورد نظام طبقاتی !
جناب حصین در صفحهء 296 بار دیگردربارهء زبان پشتو وفارسی حرف می زند، مانند صفحات دیگر. درواقع هیچ صفحه یی در کتابش پیدا نمی شود که از” این دست ” مریضی ها در آن سراغی نباشد. او می نویسد که هنگامی که ببرک کارمل به زبان پشتو حرف می زد ، پشتو زبانان از خنده گرده درد می شدند. ومن
( عظیمی ) می نویسم که هنگامی که آقای حصین به فارسی ” چیز ” می نویسد ، فارسی زبانان گرده درد می شوند، از فرط خنده. وبازهمان ضرب المثل به یادم می آید که چلو صاف به آفتابه تعنه گویان گفته بود: دو شگافه !
شاه محمود حصین در صفحات بعدی سعی می کند تا ببرک کارمل را جاسوس ک.گ..ب. معرفی کند. او چند نقل قولی می آورد از این وآن نویسنده، که در حقیقت ریسمانی است بافته شده از حدس وگمان. ولی چون متوجه می شود که هیچ مسأله یی را ثابت نکرده ونتوانسته است به قول ایرانی ها هیچ غلطی انجام دهد ، حرف هایی ازجنرال بوریس گروموف را می آورد. جالب است که نوشته های بوریس گروموف در مورد گفتگوی تلفونی نور محمد تره کی والکس کاسیگین در بارهء اعزام قوا به افغانستان واسنادی که او در کتابش درمورد دعوت قطعات شوروی سابق به افغانستان از طرف زمامداران خلقی را توطئه نوع مافیایی می خواند، ولی این گفتهء اورا درمورد ببرک کارمل کاملاً تایید می کند. اما بگذارآقای حصین به همین توهم دچار باشد که مردم را می توان با این گونه تناقض گویی ها سردر گم ساخت وفریب داد. در حالی که مردم هرگز فریب یاوه سرایی های اشخاصی مانند حصین را نمی خورند. نویسنده گان کتاب ” افغانستان در منگنهء ژئوپولیتیک ” آقایان ولادیمیرپلاستون – و – ولادیمیر اندریانف در صفحهء 61 اثر شان چنین می نویسند:
61
“.. البته کارمل نیز همچون نجیب آدمی بود با طراز بالای اندیشمندی انتلکتوئل ( در اینجا به هیچ روی نمی توان باارزیابی بوریس گروموف در کتاب ارتش سرخ در افغانستان که ازناتوانایهای فکری او می دهد ، ساز گار بود. ) سخنران بسیار توانایی بود. برزبان ادبی دری تسلط داشت ( زبان پشتو را ضعیف تر می دانست.) در مسایل سیاسی آکاهی بالایی داشت. راستش دربرانداز( مقایسه ) بانجیب سیاستمدار نرمتری بود. “
همین نویسنده گان درصفحهء 62 همان اثردرمورد پاکروان ببرک کارمل خردمند چنین می نویسند:
” .. ببرک کارمل در نتیجهء پویاییهای دشمنان وحدت حزب در ژوئن 1978 از کرسیهایش برکنار وبه سمت سفیر افغانستان به پراگ فرستا ده شد وتاپاییز 1979 درمهاجرت به سر برد. ببرک کارمل نیرو های سالم حزب خلق را که به تاریخ 27 دسامبر رژیم خود کامهء امین را سر نگون کردند رهبری کرد… در بارهء ببرک کارمل یااین که بسیار خوب می گفتند ومی نوشتند ویا این که بسیار بد. آنهم در بسیاری از موارد عین اشخاص. راستش در کشور ما این گونه تناقض گویی ها به سنت ویژه یی مبدل گردیده است. هر گاه کسی در کرسی بلند نشسته باشد آن گاه کاسه لیسان ، چاپلوسانه ومتملقان می کوشند نظر هر رهبر یا مسؤول بلند پایه را جلب کنند. مگربسنده است این رهبر یا مسؤول بلند پایه از کرسی فرودآید ، آنگاه با تب وتاب آغاز به نکوهش وسرزنش او وبرشمردن لغزشهایش می کنند… “
در صفحهء 65 همان کتاب در رابطه با سخنان جنرال گروموف به آدرس ببرک کارمل نویسنده گان مذکور چنین نوشته اند :
” … کارمل همان گونه که دربالایاد آوگردیدیم، آدم فرزانه یی بود وتواناییها اتلکتوئل او نه تنها از بسیاری هوادارانش ، بل نیز از بسیاری نظامیان ما بالا میرفت. “
در صفحهء 302 پس از آن که آقای حصین نمی تواند جاسوس بودن ببرک کارمل وطنپرست را به سازمان استخباراتی شوروی ثایت کند ، می کوشد تا اورا جاسوس سازمان” سیا” قلمداد کند و این تلاش مذبوحانه را به خاطرآن انجام می دهد که داستان پیدا شدن ارتباط امین با C.I.A را که به قلم خود در کتابچهء یادداشتش نوشته شده بود ، ماستمالی کند. حصین آن یاد داشت را در صفحهء 303 کتابش چاپ کرده وبا پررویی مدعی می شود که امین شمارهء کدام تلفون داخلی را نوشته ودر برابر ان سه حرفc.i.a.. را آورده است. یعنی مخفف نام شخصی ، محلی ویا آدرسی. حصین قصداً این حروف را به حروف خرد لاتین می نویسد تا خواننده را فریب دهد. ولی هرکسی که به آن یادداشت نگاه کند ، می بیند که در قسمت بالایی آن یادداشت ، آدرسی نوشته شده که کور هم می فهمد آدرسی است در امریکا. وهچنان صفا وستره حروف بزرگ C.I.A. را که مخفف سازمان جاسوسی ” سیا ” است در جلو چشمان خواننده می رقصد. دیگر این که از چه وقت به این طرف Tel. راکه حروف مختصرشده ء واژهء انگلیسی Telephone است به این شکل می نویسند: “EL” ؟
اما یک نگاهی به عنوان حسن ختام همین بخش وبه خاطر رفع ملال واندکی تفریح . حصین می فرماید:
” .. در یک سخن اینه ا افرادی بودند که در واقعیت تأثیر بیرون از حوزهء شکم خود را نداشتند.”
بار ها گفته ام وبار دیگر می گویم که بارک الله حصین خان به این کام وزبان! اما شیخ اجل حضرت سعدی اندر باب دروغ گویان ویاوه سرایان قرن ها پیش چنین فرموده بودند:

” .. دروغ گفتن به ضربت لازم ماند که اگرنیز جراحت درست شود، نشان بماند. چون برادران یوسف که به دروغی موسوم شدند نیز به راست گفتن ایشان اعتماد نماند. قالَ بَل سؤلت لکمُ اَنفُسُکم امراً .

یکی را که عادت بود راستی
خطایی رود در گذارند از او
وگر نامور شد به قول دروغ
دگر راست باورندارند از او “
 

در صفحهء 319 آقای حصین بازهم وبه تکرار می پرسد که نام های مؤرخینی را بیاورید که ببرک کارمل را عامل تجاوز نمی پنداشتند. اگر دوران جنگ سرد را کنار بگذاریم، می توان به آقای حصین چنین پاسخ داد که امروزه از” الف” تا ” یا ” ی مؤرخین به این عقیده اند که عامل تجاوز، حفیظالله امین جلاد بود. یکی وخلص .
از صفحهء 319 الی 346 آقای حصین در اثر خویش ،از وضع جهان ومنطقه یک بار دیگر تحلیل ها وتفسیر های مطول ومفصلی به حضور خواننده ارائه می کند که نه تنها دلچسب نیست بل به کتاب اردو وسیاست ربطی ندارد. گفته هاوسنجه هاورویکرد های دبگرش هم آنقدر تکراری وپیش پاافتاده اند که به افسانهء سی سانه ، چهل مرغک به یک خانه شباهت پیدا می کند. والبته باید گفت که دروغ واتهام نیز مثل همیشه تاروپوداین لاطایلات را تشکیل می دهد. مثلاً در صفحهء 343 می نویسد که سفیر شوروی علاقمند به جلوگیری از قتل سفیر امریکا ( آدلف دابس ) بود ؛ ولی یک سطر پایینترمی نویسد” ..مقامات سفارتی واطلاعاتی شوروی ” دراین کار یعنی کشتن سفیر امریکا دست داشتند. یا این که می گوید: ربودن سفیر امریکا در کابل در حد توان” ستم ملی ” نبود؛ بنابراین پرچمی ها وسفارتی ها با یکدیگر دست به دست داده ، سفیر را ربودند وکشتند که باید گفت یا جل الخالق ، آخر چه گفته این جاعل یاوه سرا را خلق نمودی ؟
درهمین صفحه می نویسد: 
« نورمحمد تره کی در”مهمانخانهء رسمی ” با برژنف در مباحثه برآشفته شد، بدون خدا حافظی از چوکی خود برخاست وبراه افتاد . » 
جزاک الله می گوییم البته ؛ ولی اضافه می کنیم که این اکت پرخاشجویانه را سردار محمد داوود خان فقید در برابر سخنان تند برژنف که با لحن آمرانه یی بیان شده بود ، انجام داده بود. جریان این مشاجرهء لفظی را که میان سردار محمد داوود ولیونید برژنف انجام یافته بود ، آقای عبدالصمد غوث ،سابق کارمند وزارت خارجهء افغانستان که درآن سفر با محمد داوود همراه بود در کتابش به نام ” سقوط افغانستان ” به صورت مفصل یاد نموده است. در بارهء این” تهمت ” که نورمحمد تره کی درمباحثه یی آن هم در مهمانخانهء رسمی – شاید منظور مهمانخانهء دولتی بوده باشد – برآشفته شده وبدون خداحافظی از چوکی خود برخاسته وراه افتاده باشد تا کنون ازهیچ منبع داخلی ویا خارجی حتا یک حرف هم شنیده وخوانده نشده است.
از صفحهء 346 الی 381 نیز آقای حصین بحر طویلی ساخته، زیر عنوان ” پیامد های حاکمیت کارمل ” . 
در این جستار این ببرک کارمل است که بِد بد وسیاه سیاه است. درعوض حفیظ الله امین خوب خوب وسفید سفید. بدینترتیب ، حصین عقده گشایی می کند ، خاطراتی برای خود می آفریند ، دستبردهایی به اندیشه وگفته های دیگران می زند. مقایسه هایی می کند. از شخصیت یکی از اعضای بیروی سیاسی دوران تره کی ودلاوری ورشادت او داستانهایی می سراید واو را تا مقام رستم دستان بالا می برد. نوشته های جنرال ” مایوروف ” جنرال دایم الخمر وبددهن روسی را مثال می آورد ودستاویز قرار می دهد: ( امروزه از زبان برخی از پژوهشگران روسی گفته می شود که الکساندر مایوروف در بدل پول قابل توجهی که از مخالفین ببرک کارمل وداکتر نجیب الله گرفته بود ، آن خاطرات دروغین را به رشتهء تحریر در آورده است. دربارهء صحت وسقم این گفته ها نگارندهء این سطور چیزی نمی داند. )
بعد به تاجکستان به نام تداوی فرستاده می شود، تا در آنجا صدایش را خاموش کنند ودستش را از کار حزبی ودولتی بگیرند؛ اما به زودی معالجه شده و به تاشکند که می رسد به هتلی اقامت می کند که تصادفاً خان عبدالغفارخان رهبرفقید حزب عوامی نیشنل پاکستان نیز درآن جا اقامت دارند. در همان هتل است که باخان عبدالغفار خان مرحوم فلم کوتاهی را می بیند که حوادث سوم حوت را نشان می دهد. بعد با خان مذکور گفتگومی کند واز زبان او می نویسد که ازبکها نوکرانی بیش نیستند وچند حرف دیگر که خدا می داند آن مرد جلیل گفته ویا نه گفته باشد. پس از این حرف ها می رود به سراغ پوهاند رحیمی که مؤظفین در اثنای تلاشی ، قلم وساعت ودوسیه وبکس دستیش را گرفته بودند وپوهاند مذکور شکایت کرده بود به پیشگاه حصین. واز این حرف ها که خیل خیل می گوید ، دوباره وسه باره شکوه سر می دهد که چرا ببرک کارمل نام “خانهء خلق” را دوباره به ” ارگ ” مبدل ساخت وچرا بیرق سرخ خلقی را به پرچم ملی . وصد البته خداوند اجر نصیب کناد مر خواننده یی را که این لاطایلات رامی خواند وآه از جگر نمی کشد…
در صفحهء 354 همین مبحث آقای حصین به سراغ سلطان علی کشتمند صدراعظم سابق جمهوری افغانستان می رود و در موردنکات مثبت شخصیت او چنین نویسد :
” برقابلیت های کار ، دانش ، فرهنگ ، احساس وطنپرستی وعلاقمندی او به وحدت حزب وهمبستگی خلق های ما می شد حساب کرد. ” 
اما آقای حصین این گفته های خودرا چند سطر پایین ترفراموش کرده به مذمت او می پردازد واو و برادرانش 
را بادشنام های بازاری وسخت رکیک ، به ده ها کار ناکرده متهم می سازد. حصین به همین هم بسنده نکرده عده یی از خلقی ها را که در کابینهء جناب کشتمند وزیر بودند ، عناصر تسلیم طلب ، دست نگر ویا شخصیت هایی می خواند که ” مقابله ومقاومت شان حساب شده ومثمر ثمری نبود. ” اما این عده از وزیران کی ها بودند؟ حالا اگر به ترکیب شورای وزیران در سال 1366 نظری بیفگنیم می بینیم که دگرجنرال نظرمحمدخان مرحوم معاون اول شورای وزیران ، سید محمد گلاب زوی وزیر داخله ، شهنواز تنی وزیر دفاع ، محمد اسلم وطنجار وزیر مخابرات ، شیر جان مزدوریار وزیر ترانسپورت ، راز محمد پکتین وزیر آب وبرق وانجنیر نظر محمد وزیر ساختمانی بوده اند. بنابراین سوال پیدا می شود که کدام یک از این وزیران صاحب صلاحیت نبوده ویا کدام شان مثلاً تسلم طلب ویا دست نگر بوده اند؟ شهنواز تنی ، سید محمد گلاب زوی ، یا اسلم وطنجار ؟
مثلث نویس در همین صفحهء مثلث خویش در بارهء تزیین اتاق های دوستی افغان شوروی ، مطالب اغراق آمیزی می نویسد ومی گوید که بر در ودیوار این اتاق ها فوتو های بزرگ رهیران طبقهء کارگر ونامداران سیاسی ،نظامی واطلاعاتی شوروی را به تیراژ ملیونها نصب کرده بودند. در حالی که واقعیت این است که این اتاقها نخست در زمان حاکمیت خلقی که حاصل نبوغ دولتمردان همان دوره بود، ایجاد شد وهمین فوتوهایی که حصین از ان یاد آوری می کند بر دیوار های این اتاق ها آویزان گردید. ؛ اما فوتو های نامداران سیاسی ، نظامی واطلاعاتی شوروی بر هیچ در ودیواری آویزان نشد. نه در آن دوره ونه در دوره های بعد. نکتهء دیگر این که رقم ملیونها عکس وپورتریت هم رقمی است زاده وپرداختهء ذهن مریض نویسنده . زیرا که در افغانستان ملوینها دفتر ودیوان نبود که ملیونها فوتو را از آن بیاویزند. ولی در مورد این که در زمان حاکمیت خلقی ها حتا مسجد ها را در قطعات وجزوتام های اردو به اتاق های دوستی افغان-شوروی تبدیل کردند وزمین وزمان را به رنگ سرخ در آوردند، واقعیتی است که شرح بیشتر آن در کتاب اردو وسیاست آمده است ونمی توان به هیچ صورتی از صور این عمل رابه پرچمی ها نسبت داد. خلاصه حصین آنقدردروغ پشت سر هم می بافد که پشتاره می شود وحکایت آن مرد دروغگو وپادشاه به خاطر آدم تداعی می شود. من این حکایت را در اخیر این تصنیف برای تفریح خواننده خواهم آورد. رجوع شود به بخش ضمایم این کتاب.
حصین در صفحهء 356 دربارهء سرود انترناسیونال صحبت می کندومی گوید که این سرود درهرجلسهء حزبی خوانده می شد. حصین آقای صدیق طرزی رهپو راشاهد می آورد که گفته باشد عشق طبیعی اش به سرود اتنرناسیونال به باد می رود. ولی از آن جایی که من با آقای طرزی رهپو از نزدیک آشنایی دارم ، بعید می دانم که وی با آدم های عقده مندی مانند حصین درد دل کرده واسرار مگو را با چنین آدمی در میان گذاشته باشد. آخر مگرآدم قحط بود؟ وانگهی این سرود انتر ناسیونال به کتاب اردو وسیاست چه ربطی می تواند داشته باشد؟
برگردیم به پشتاره های دیگر دروغ که زیر عنوان ” در عرصهء مناسبات ملی وفرهنگی ” از خامهء توانای این فرهنگی ! به نبشت آمده است. اودر این بخش نوشته اش، پس از آن که باردیگرآقای سلطان علی کشتمند را به داشتن تعصبات ملی ، مذهبی وزبانی – البته مثل همیشه بدون ارائه کدام سندی – محکوم می نماید ، می نویسد که تشکیل ولایتی به نام ولایت سرپل وولایتی به نام ولایت نورستان در کابل (؟) چه ضرورت بود؟ او همین موضوع را بهانه قرار داده ،چند صفحه سیاه می کند ودر آن از وجود قبری وکتیبه یی یاد می کند که پس از تحقیقات تاریخی معلوم شده بود که به یکی از امامان شیعی تعلق داشته وکتیبه هم به خطکوفی بوده است وهزاره ها به همین سبب به آن جا رفته واسکان گرفته بودند وحالا دولت ببرک کارمل می خواست با ایجاد این ولایت ، ازبکها ، ترکمن ها ، پشتون ها را به هم اندازد. در حالی که ما دیدیم که ایجاد آن ولایت بر عکس گفته های حصین خان ، باعث تسهیلات اداری گردید وهیچ قومی هم به جان قوم دیگر نیفتاد. ولایت نورستان هم هرگز در تشکیل کابل نبود که نبود. وتشکیل یک قطعهء نظامی درزمان داکتر نجیب الله برای مرحوم چنرال سرور نورستانی که رهبر حزب فداییان بود منظوری داده شده بود وبس. 
در صفحهء 361 مثلث بی عیب آقای حصین می نویسد : 
” توسعهءتشکیلات ملیشیایی قومی از سطح کندکها تا سطح لوا ها وفرقه ها وقول اردو ها ارتقاء یافت . “
اما من به آقای حصین می گویم که اولاً این تشکیلات درزمان ببرک کارمل از سطح کند ک هرگز بالا نرفت و ثانیاً کدام قول اردوی ملیشایی هم ، حتا در زمان داکتر نجیب الله موجود نبود. اگر بوده باشد وما از جملهء غافلون، بهتر است که آقای حصین اژ آن نام بگیرد.
حصین در همین صفحه می نویسد :
” … طفیلی های پیرو از توان رفتهء که قدرت حضور در جبههء مخالف را از دست داده بودند ، دور خوان چرب ونرم رژیم حلقه زده بسیاری ها انترناسیونالیست وسویتیست دو آتشه شده . . سفر نامه های رنگین واشعار شیرین می نوشتند ومیسرودند . .. “
بلی ، فرزند خلق مثل همیشه اتهام واردمی کند ؛ بدون آن که نام آن طفیلی های دو آتشه را ذکر کند. خوب دیگر، بگذار بگوید. مگر دروغ از پدر کسی است؟
پس از این دروغ های ” پی در پی ” آقای حصین نام دو سه کتابی را می گیرد که انگاربه صورت مخفی چاپ گستدنری شده باشد. کتاب هایی که منظور از نشرآن ها به هم اندازی ملیت های غیر پشتون با پشتون ها بوده است. والبته که رژیم کارمل به خاطر انتشار این کتاب هایی که مخفیانه نشرشده اند ، مورد شماتت وملامت حصین قرار می گیرد وموردباز خواست تاریخ ! اما باز هم نه نامی ازاین کتابهای ممنوع گستدنر شده آورده می شود ونه اسمی ازنویسنده گان این کتاب ها.
حصین پس از این دروغ گویی ها به سراغ اتن ملی می رود ودرخط تبار گراییش آنقدر پیش می رود که حتا اتن کردن غیرپشتون ها را توهین به اتن های سنتی پشتون ها می شمارد وبه تمسخر می گیرد. او اضافه می کند که مردم ما در این باره ( در بارهء اتن غیر پشتون ها ) چه ها که نساختند؟ او ازمردم یاد می کند ؛ ولی منظورش را درست بیان نمی کند ونمی گوید که کدام مردم ، چه گفتند وچه ساختند اندرباب اتن ملی یی که غیر پشتون ها انجام می دادند؟ در این جا می خواهم از حصین بپرسم که آیا شرم آور نیست که او این اتن را “اتن ملی ” می نامد ؛ ولی اتن کردن را سنت پشتون ها ؟ در این صورت پرسش دیگر این خواهد بود که این اتن را چگونه ملی می توان نامید در حالی که غیر پشتون ها آن را نمی دانند وهنگامی که اتن می کنند مورد تمسخر پشتون ها قرار می گیرند. وانگهی اتن یاد داشتن یانداشتن چه افتخاری نصیب یک شخص می سازد؟ ویا چه صدمه یی به امر وحدت ملی می تواند رساند؟ خنده آورنیست که بگوییم چون مردم هزاره یا ازبک ، اتن ملی را یادندارند، وحدت ملی را برهم می زنند. ویابرعکس چون پشتون ها رقص هزاره گی یا قرصک پنجشیری ها را درست یاد ندارند نه تنها مورد تمسخر هزاره ها وپنجشیری ها قرار می گیرند، بل به سهم خود درامر وحدت ملی خدشه وارد می کنند. بلی آقای حصین ، برو کاکل هایت را خوب چرب کن وتامی توانی سروکولت را شور بده ، به دیگران چه غرض داری؟ مگر نشنیده ای که گفته اند عیسی به دین خود ، موسی به دین خود!
آقای شاه محمود حصین زیرعنوان “درعرصه اقتصاد ” شروع می کند به پرت وپلا گفتن و”چتی پتی” گویی به خاطر مهر تایید گذاشتن به فرمان های نمبر 6 و7 و8 حاکمیت خلقی . وی می نویسد که دردوران حاکمیت خلقی ، بانک ها ملی شدند. اما تاریخ به یاد دارد که ملی شدن بانک ها یکی از ریفورم های اقتصادی دوران جمهوری محمد داوود فقید بود که در همان اولین روز ها اعلان گردید. سپس می نویسدکه صنایع ملی تشویق وسروی معادن انکشاف یافت. آخرای فرزند ناخلف خلق، چه وقت ، چگونه ، کو ارقام ، کو احصائیه ؟ 
اماداستان این ترقیات شگفتی انگیز در همین جا ختم نمی شود. زیرا هنوز از پروژهء ” زیار ایستونکو مینه ” 
یاد آوری نکرده است. اودر این مورد می نویسد این پروژه هزاران هزار انسان ” بی در ودیوار ” را صاحب خانه وکاشانه ساخت. در حالی که ظرفیت آن پروژه در آن وقت بیشتر ازپنجصد خانه نبود. والبته این نکته هم قابل یاد آوری است که کسی به یاد ندارد که گروه های اشراف شهر به آن پروژه بادیده ء تمسخر وتحقیر نگریسته باشند. وایضاً که با هجوم اردوی سرخ آن پروژه باژگون شده باشد.
در همین جستار به بهانهء در عرصه اقتصاد قصهء صمد سنگی به یادش می آید ومی نویسد که کوپراتیف واتحادیه های دهقانی در زمان ببرک کارمل یا منحل ویا سمت کارشان به شدت تعویض گردید. امور مالداری به طور دردناکی صدمه دید ودونیم ملیون کوچی ومالدار – این ارقام هم بدون ذکر مأخذ است—از هستی ساقط شدند( یعنی کشته شدند واز بین رفتند ) وآه که این جناب حصین چه دروغ گوی بی مروت وبی معرفتی 
66
است. حتا دروغگو تر از همان دروعگویی که به پادشاه یک حرف راست نگفت وانبانی از زر خلعت 


گرقت . زیرا که می گوید دونیم ملیون کوچی ومالدار از هستی ساقط شدند. پس در این صورت در این وطن بلا کشیده که نفوس کوچی ها به سختی به دو ملیون نفر می رسید ، باید هیچکسی به نام کوچی ومالدار زنده نمانده باشد. حتا با چنین احصاییه یی که از تعداد کوچی ها به دست است ، مبلغ پنجصد هزار کوچی هم آقای حصین قرضدار می شود. حضرت سعدی ( رح ) در بارهء مرد بی مروت ونا جوانمرد می فرماید:

 
آقای حصین زیر عنوان ” درعرصهء اجتماعی ” می نویسد :
” ..کارکنان خدمات اطلاعات دولتی عناصربی سروپا ، ولگرد ، بازاری وتشنهء انتقام از هرسوی که بودند
به سوی خود کشید وبدتر از آن با به راجسترساختن خانه ها وفاحشه خانه ها ودادن کارت ها ” هنرمند ” به زنان وسوداگران این مراکز نه تنها به تعمیم فساد اخلاقی رسمیت بخشیدند بل بازار اطلاعات راست ودروغ چنان شدت گرفت که هیچ انسانی وهیچ خانوادهء احساس مصؤنیت نمی کرد . “

حالا کسی نیست که ازاین قباحت نگار بپرسد که روسپی خانه های راجستر شده در کدام گوشه های از شهر کابل ویا سایر شهر های کشور وجود داشتند که به جز از خودت کس دیگری از وجود آنها اطلاع نداشت؟ نکتهء دیگر این که آیا هر آواز خوان زن به نظر شما روسپی است؟ وهر هنر مند ویا هنر پیشهء مرد سودا گر ؟ پس به همین سبب وبا همین درک منحط از هنر وهنر مند با گلبدین حکمتیار که همین امروز اورا تروریست جهانی خواندند ، دست به کودتای ضد مردمی وارتجاعی زدید تا گلیم هنر وهنرمند را برای همیشه از سرزمین هنر پرور افغانستان جمع کنید؟
لطیف ناظمی چه خوش می فرماید :
مبر زیاد تو ای پهره دار وحشی شـــــب
که خون سبز چمن تا ابد به گردن توست

آقای حصین در صفحات 382 الی 387 مثل همیشه ، به افسانه سرایی پرداخته وافسانه سر مگسکی را سر می دهد. اودربارهء گزینش داکتر نجیب الله به حیث رییس حزب و دولت ، به عوض ببرک کارمل فقید، داد سخن سر می دهد وصد البته مثل همیشه با نیش زهر آگین قوم وقبیله پرستی و” نیشهء تبار گرایی ” . باقی تکرار مکررات وکهنه ودلازار! بعد به زنده گی نامهء داکتر نجیب الله می پردازد. سخنانی ازاردو وسیاست می دزدد ؛ اما با تحریف وتلخیص وناقص. سپس این مسأله را که یکی از چشمان آن شهید ازروزالست ” تـَودار” نبوده وآن عارضه ازاثر مشتی که صدیق راهی برادرش به گیجگاه او نواخته بود ، پیدا شده بود، شرح مفصلی می آورد ومی نویسد که در آن جنگ وجدل بین دو برادر شاهد بوده وآنان را ازیکدیگر جدا کرد تا غایله فرو نشست. بسیار خوب ، حالا که حصین می گوید من خود شاهد بوده ام ، چه می توان گفت؟ جز این که چشم داکتر صاحب شهید از روز ازل تو دارنبود ، بل وی صاحب زیبا ترین چشمان جهان بود. مقصد حصین خوش باشد.
پس از این حرف های عبث وبی حاصل ، شرح مفصلی دربارهء ” عیاران ” می آورد. وآن قدر روده درازی می کند که نگو ونپرس. غافل از آن که در مورد عیاران وکاکه ها ، پیش از حصین هم نوشته اند وبعد از او نیز می نویسند. منتها زیبا تر و با محتواترو مستندتر. پس از این حرفها ، آقای حصین می نویسد که چرا نام همسر داکتر نجیب الله ، در کتاب اردو وسیاست آمده است؟ ولی باید این سوال را در همین جا با این پرسش پاسخ گفت که مگر اسم همسران بسیاری از شاهان ورؤسای جمهور رادرتاریخ نیاورده ونمی آورند؟ مثلاً ملکه ثریا ، ملکه حمیرا ، زینب داوود ، نوربی بی تره کی ، محبوبه کارمل. زینت کرزی ، رولا غنی !
در مورد این نکته هم که در اردووسیاست آمده است که داکتر نجیب الله از قبیلهء غلجایی بود ، آقای حصین ایراد داشته و می نویسد که آوردن نام قبیلهء غلجایی به منظور دامن زدن به منازعات ملی بوده است. ولی باید از حصین خان پرسید که که این مسأله را با دامن زدن منازعات قومی وملی چه کار؟ وانگهی ، در حالی که او ازقبیلهء غلجایی باشد ، آیا می توان نوشت که او مثلاً از قبیلهء صافی بود ؟ خدایا! آن روزی که عقل وانصاف را بر ابنای بشرتقسیم می کردی ،مگراین دوست عزیزمن رافراموش کرده بودی ؟
دربارهء این که داکتر نجیب چه وقت به حزب پیوست وآیا رییس اتحادیهء زیرزمینی دانشگاه کابل بود یا نبود ، هم جناب حصین حرف ها وایراد هایی دارد؛ ولی این موضوع در صفحهء 36 ” افغانستان در منگنهءژئو پولیتیک ” نیز به بحث گرفته شده ودر آن کتاب با ارزش چنین آمده است :

” … نجیب به سال 1965 یعنی به سال بنیادگذاری حزب به آن پیوست وبیدرنگ در میان دانشجویان آغازبه کارکرد. م. ف. سلینکن ( درص 62) می نویسد که نجیب از گرداننده گان ” هستهء رهبری ” سازمان زیر زمینی حزب دیمو کراتیک خلق در دانشگاه کابل بود واز اگست 1971 عضو ارگان های رهبری انجمن دانشجویان دانشگاه کابل بود. “
درصفحهء 417 آقای حصین در بارهءسیاست مصالحهءملی “مقاله” می نویسد. از جنس همان مقاله هایی که برای روزنامهء حقیقت انقلاب ثور وپیام می نوشت؛ ولی به نسبت کثرت دروغ واغلاط املایی وانشایی اکثراً توفیق چاپ نمی یافتند. او در این مقاله اولاً به جان داکتر نجیب الله می افتد وبا زشت ترین کلمات وی را به باد ناسزا می گیرد. وتمام مساعیی را که نامبرده برای ختم جنگ وخونریزی انجام داده بود ، بازی های اوپراتیفی می خواند. وثانیاً سیاست مصالحهء ملی را انتقاد کرده وبه تمسخرمی گیرد؛ واما، از آن جایی که برخی ازهوا خواهان سینه چاک داکتر نجیب الله می پندارند که سیاست مصالحه ملی بی بدیل بوده ودفاع از این سیاست حق آنان است ، من این سوال های آقای حصین را متوجه آنها نموده و می گذرم ومی گذارم که فقیر محمد ودان یا اسحاق توخی و گلخان وپایش وجنرال سید قدوس سید وغیروذالک که کوشش دارند داکتر نجیب را به یکی از مهره های ضد شوروی دیروز ویکی ازطرفداران پروپا قرص امریکای امروز مبدل سازند ، به این گفته های حصین جواب بدهند.
آقای حصین از صفحهء 417 الی 423 تحت عنوان ” مرحله تازه تنشهای درونی ” از عریضهء سی تن از اعضای کمیته مرکزی جناح خلق به ( حضور ) میخاییل گرباچف حکایة می کند. واین درحالی است که می نویسد: ” ناف خلقی ها ” با ” ناف سران کریملین ” گره نخورده بود. حصین در این صفحات حرف های دیگری هم دارد: ازجمله این که دربرابریک سوال آقای حصین در مجلسی ، حال سلیمان لایق به هم خورد و اگر داکتر حمید الله روغ وچند تن دیگر درزیر بالهایش – منظور حصین دستهایش است – نمی رسیدند… نقش زمین می شد. مانند ببرک کارمل مرحوم که محمودی وی را با یک ضربه در زندان نقش زمین ساخته بود!!
حرف دیگر حصین در این صفحات دراز دامن این است که ببرک کارمل رادر هنگام عودت قطعات نظامی شوروی سابق، کسی در بالاحصاردعوت نکرده بود. … ! اما چون آقای مصطفی روزبه در نقد روشنگرانهء شان که در شمارهء 52 آزادی منتشرهء دنمارک برکتاب مثلث بی عیب نموده اند وپاسخ های همه جانبه به این پرسش ها وایراد های حصین داده اند بنابراین مکثی نمی کنم ومی گذرم ازاین یاوه سرایی های آن اوستاذ !

در صفحات 423 الی 428 مثلث بی عیب ، نیز دشنام هایی می خوانیم واتهامات ناروایی که بار دیگرآماج آن ها داکتر نجیب الله وتیم اوست. والبته تردیدی ندارم که ودان ویا گلخان ویا یکی دیگر از این ( چهار کلاه )
معروف ، دست کم چند صفحه یی را سیاه خواهند کرد وخواهند نوشت که داکتر نجیب الله با ” پاشنه های سرخ ” خود روانهء واشنگتن بود ، نه مسکو!

از صفحهء 427 الی 433 می خوانیم که شوروی ها سعی داشتند تا “داکتر نجیب الله را به هر قیمتی که هست برسر پاه نگهدارند. ” ، در حالی که ودان در ” دشنه های سرخ” ادعا دارد که شوروی ها سعی داشتند تا با دشنه های سرخ ، داکتر نجیب الله را از پشت ضربه بزنند ونگذارند که او ” سر پاه ” بایستد. بنابراین از تبصرهء بیشتر در این مورد می گذرم . بگذار این دو یار دیرین آقای گلبدین حکتیار ، یکدیگر را قانع بسازند؛ اما آن چه من می خواستم از آقای حصین بپرسم این است که اگر لطف کرده بنویسد که معانی این جملاتی که در زیر می آورم چیست ؟ متیقن باشند که با ترجمهء آن مرحمت بزرگی درحق من وخواننده گان کتابش خواهند نمود:
– در صفحهء 429 : از نظر شوروی ها عقده های سنگین نسبت به استبداد خونین پرچم با خود حمل می کرد
– در صفحهء 431 : ” … در تغییر وتبدیل مشاوران شوروی از هر دست شوروی در افغانستان چیز تازه ء به چشم نمی خورد. ”
— در صفحهء 432: ” مشاورین شوروی این وحدت را به او با این تسکین توصیه می کردند. “

در صفحهء 433 : ” زمزمه های سر نوشت قدرت سیاسی گرمتر شد. ”
ایضاً : ” مخالفین مسلح روز ها وهفته ها را برای پیروزی خود نشانه می کردند. “

آقای حصین در همین بخش نوشته اش می نویسد :
” .. قوای مسلح افغانستان بخصوص اردوی آن ازسوق وادارهءلازمی بر خورداربود. اکمالات آن در سطح شهرهای که معروض به خطر بودند اطمینان بخش می نمود. قوای هوایی منظم ، پر قوت وآزموده در اختیار داشت..” البته من نمی گویم که نه چنین نبود ، بود ؛ ولی حصین از قوت اردو در حالی سخن می زند که چند صفحه پیش نوشته بود : داکتر نجیب الله باایجاد گارد خاص وتوسعه وانکشاف قوتهای قومی وملیشایی ، قوای مسلح افغانستان واز جمله اردوی آن را تضعیف وعملاً متلاشی کرد.

در صفحهء 435 این کنزالاکاذیب چنین می خوانیم :
“.. فرقه توپچی در چوکات امنیت دولتی تشکیل وبا هزارها تانک ووسایل زرهی مدرن مجهز گشت.”
زمانی آقای حق شناس در کتاب ” جنایات ودسایس .. ” اش نیز چنین در فشانی کرده بودند ک گویا یک روز پیش از تهاجم شوروی به افغانستان مشاوران (روس ها) بطری های 2000 زنجیر تانک قوای جهار زرهدار را به بهانه تعویض با بطری های نو کشیده بودند. ” ؛ اما آقای حق شناس را شاید بتوان بخشید ،زیرا که کوچکترین اطلاعی از تشکیل یک لوای زرهی وشمار تانکها ونفرات آن ندارد ونمی داند که هرگز شمار تانکهای قوای مسلح افغانستان به 2000 چین نمی رسیده وعملیهءپر حجم وپیچیدهء تعویض بطری های دو هزار تانک رابه آن ساده گی پنداشته بود؛ مگر این مسأله رابرآقای حصین که یک کودتاچی معروف بود وشب وروزش با نظامیان می گذشت، نمی توان بخشید. آخروی چگونه نمی داند که شامل ساختن هزار ها تانک درترکیب فرقهء توپچی حتا به نظر ملا نصر الدین نیز احمقانه به نظر می رسد. تانک راببینید وتوپچی را. این بدان می ماند که از شخصی پرسیدند که از میوه های تر کدام میوه را دوست داری واز میوه های خشک کدام را ؟ وآن بینوا که مانند حصین نه از فرقهء توپچی اطلاعی داشت ونه از فرقهء تانک ، گفته بود : از میوه های تر ” فالوده ” را واز میوه های خشک ” کلچه ” را.

در صفحهء 436 حصین می نویسد که جنرال لطیف ، برادر یونس قانونی بود. در حالی که او برادر داکتر عبدالله وزیر پیشین وزارت خارجهءدولت اسلامی افغانستان است. به همین منوال در صفحهء 441 نیز رسول پهلوان مرحوم ، برادر جنرال عبدالملک را ، رسول بی خدا می پندارد. در حالی که رسول بی خدا شخص دیگری بود درولایت جوزجان که بعد ها قوماندان فرقهء 18 دردهدادی مزارشریف گردید ودر تحریکات شمال نقش منفی او کاملاً مشهود بود.
در همین صفحه( 441 ) می نویسد :
” .. نجیب تا وقتی که زوال خود را به یقین نگرفته بود با هرچه درتوان داشت به بربادی خلقهای پشتون کشور بکار بست . ”
می خواستم از حصین بپرسم که چگونه نجیب به بربادی خلق های پشتون کشور با تمام قوا همت گماشت ؟ چه عملی را علیه آنان انجام داد ؟ چه وقت وبه اساس کدام سند ؟ می خواستم از اوبپرسم که این اقوام نجیب پشتون چه کاربدی انجام داده بودند که هراز گاهی ( در کتاب حصین ) یکی پیدا می شود وبه قتل وبربادی آنان کمر بسته می نماید ؟

درصفحهء 443 مثلث بی عیب ، جناب حصین با یاد آوری ازرساله یی که مضمونش تاریخ ویش زلمیان بوده واز طرف پوهنتون کابل به صورت گستدنری انتشار یافته است ، ناگهان خویشتن را ” ماستر ” می پندارد… با آقای عبدالهادی توخی برای نوشتن همین رساله ملاقات می کند ، با او انس می گیرد ، از او قهرمان می سازد ودر صفحهء 447 از قول او چنین می نویسد :
” …آدمهای که تقریباً هیچکدام شان رانمی شناختم با اداء ها وژستهای رنگارنگ این سو وآنسو میرفتند ومیچریدند خوردنی ها دوام داشت که صحبت ها آغاز شد. “
البته که من این آقای عبدالهادی توخی را نمی شناسم واسمش را هم در کدام کتابی ندیده ام؛ ولی از گفته های راست ودروغ حصین بر می آید که آن مرحوم بایداز جملهء اعضای حزب ویش زلمیان بوده باشد. پس بعید

پنداشته می شود که چنین شخصی ، آدمها را به حیوانات تشبیه کرده وگفته باشد که آدمها این سو و آنسو می رفتند و می چریدند. مگر آن که در فرهنگ آقای حصین غذا خوردن انسان ها، مساوی با شد با چریدن گاو ها وگوسفند ها در مزرعه . نکتهء دیگر این که آن خاطرهء مرحوم هادی توخی چه ربطی داشت ویا می تواند داشته باشد به قانون ارگان های محلی قدرت دولتی در کشورکه آقای حصین در شاهکار بی نظیر خود آورده و ماستری خود را به رخ ما کشیده اند. اگر گرفتن ماستری در علم تاریخ همینقدر ساده می بود که با نقل خاطرات قابچی در بار وملک مرزا که ” دل خورد و در بستر مرگ افتاد ” ، به دست می آمد ، همه ماستر می شدند ، اندر ” شغل ” تاریخ!

در صفحهء 445 همین ماستر علوم وفنون تاریخ ، برای ” چندومین ” بار – که حسابش از نزدم گم شده– ، می نویسد که ببرک کارمل به تقلید از قانون اساسی دورهء شاه امان الله که نظامنامهء اساسی دولت علیه افغانستان یاد می شد ، تحت همین نام مسودهء قانون اساسی را طرح وروی کار گرفت. ولی باید گفت که اگرچه “نظام نامهء اساسی دولت علیه افغانستان ” عنوان قانون اساسی دوران شاه امان الله بود که هفت ماده داشت ولی قانون اساسی آن دوران دارای 73 ماده . بااین هم باید گفت که عنوان های ” نظام نامه ” دوران شاه امان الله خان و “اصول اساسی ” دورهء ببرک کارمل هیچ شباهت لفظیی با هم ندارند ، که زنده یاد ببرک کارمل تقلید کرده باشد. نکتهء سوم این که آیا طرح یک قانون اساسی جدید کدام عمل منفی بود که ببرک کارمل بدان دست نمی یازید ؟
حصین در همین صفحه ادعا می کند که :
” .. تنها صدر اعظم به شمول یک سر مشاور 56 نفر مشاورین دردور وبر کرسی صدارت خود داشت البته مشاورین بنام مشاورین داخلی نیزسر ازشمار کشیده بود. “

در پاسخ به این ادعا باید گفت که گفته های حصین، در این خصوص نیز به هیچ شکلی از اشکال نمازی به نظر نمی رسد. مگر آن که نویسنده این جملات زیبا ! آنچه را گفته است ، در عالم خواب ورویا دیده باشد. ببینید که او می گوید تعداد مشاورین داخلی در صدارت سر از شمار کشیده بود. در حالی که اگر ما کارمندان شورای وزیران راهم درنظربگیریم می بینیم که تعداد آنان آنقدر زیاد نبود که سر از شمار کشیده باشند.
حصین به ادامه جملات فوق می نویسد :
” … همین مشاوران با رویکار آمدن نجیب الله خودها را متخصصین امور حقوقی جا زده …. ساز قانون اساسی را برای ج. د. ا. به نواختن گرفتند. “

از این جملات حصین معلوم می شود که آن دستهء 56 نفری ، دستهء موزیک ” باندو” بوده باشند که ساز می نواختند ، نه مشاورین اقتصادی وحقوقی که جناب حصین در عالم خواب دیده بودند در دور وبر کرسی شورای وزیران . عجب خواب خوشی! این نکته نیز قابل یاد کرداست که نام جمهوری دیموکراتیک افغانستان را در لویه جرگه تاریخی 8 قوس سال 1366 به ” جمهوری افغانستان ” تغییر دادند. نه آن طوری که مثلث نویس نوشته است : جمهوری دیموکراتیک افغانستان .
آقای حصین درصفحهء 446 مثلث بی عیب می نویسد که هنگام بحث برمتن مسودهء قانون اساسی در دوران ریاست جمهوری داکتر نجیب الله ، یکی از اشتراک کننده گان جلسه یی بوده که در انستیتوت کمیتهء مرکزی برگزار شده بود وایضاً یکی ازاعتراض کننده گان بر حرکات تبلیغاتی تند وتیزی عناصر گماشته شده در آن جلسه . او از فقیرودان یاد می کند که در آن روز وروز گار مسؤول ریاست تیوری وتبلیغ کمیتهء مرکزی ح. د. خ. ا. بوده است. وبدینترتیب ودان مذکور که تاب وتحمل اعتراض آقای حصین را کرده نمی تواند، به جنرال کریم سرباز در وزارت داخله تلفون می کند وبه او وظیفه می دهد که حصین رادیگردر جلساتی که بر قانون اساسی بحث وفحص می شود ، اجازهء اشتراک ندهد. ولی ودان یک روزبعد پشیمان می شود واز جنرال کریم سرباز مصرانه می طلبدکه زنده یا مردهء ماسترعلم تاریخ ( آقای حصین ) را پیدا نموده واز دو گوشش گرفته به جلسه بیاورد. زیرا که بدون موجودیت او ونظریات علمی ، حقوقی وتاریخیش کار جلسه زار می شود؛ واما چون جناب کریم سرباز احساس می کند که این یک توطئه می تواند باشد برضد حصین ولابد قصد ترورمروری هم در کاراست، پس به حصین مشوره می دهد که به جلسه نرود؛ بنابراین حصین به جلسه نمی رود وبه این ترتیب برای ” چندومین ” بار جان به سلامت می برد ازترور! الکاذبین الغیظ والعافیون عن الناس. اما تا هنگامی که راست ودروغ این قضیه را ف.م. ودان در کتاب ششصد صفحه یی
دیگرش روشن کند ، باید از حصین پرسید که جناب شما مثلاً با کدام مادهء قانون اساسی مخالف بود که فقیر محمد ودان قصد ترور شما را داشت؟ یا کدام مادهء آن قانون خلاف منافع ملی کشوربود؟ وکدام ماده آن برضد دموکراسی وآزادی های انسانی. ؟ اما یک صفحهء دیگر را که بخوانیم به ژرفا وکنه مطلب می رسیم و پی می بریم که منظور ومرادازآن همه تمهید ومقدمه چه بوده است؟ گپ دراین جا بوده است که به آقای حصین مثلاً متنفذین وبزرگا ن ولایت وردگ پیشنهاد کرده باشند که خویشتن خویش را به حیث وکیل آن ولایت در شورای ملی افغانستان کاندید نماید، ولی چون جناب جانان وردگ میر خیل که زمانی مدیر معارف ولایت وردگ بوده ومحبوبیت خوبی دربین مردم ونسل جوان داشته است ، از طرف مردم پیشنهاد وکمیته مرکزی ح.د.خ. ا. به انتخاب مردم گردن نهاده وکاندید شدن حصین را که دونفرهم طرفدار نداشت ، رد کرده بودند. پس عقده های حصین خان عقده یی ” تور ” می خورد وهرچه از دهن مبارکش ! بر می آید به آدرس رهبران حزبی ودولتی آن زمان نثار می نماید.
 

در کتاب کنز المهملات والاکاذیب یا مثلث بی عیب ، زیر عنوان ” عوامل عمده رویارویی نظامی ” که از صفحهء 465 شروع می شود ، ادعا می گردد که اگر داکتر نجیب الله در برابر کودتای احتمالی شهنواز- گلبدین، آما ده گی دفاع از حاکمیت دولتی را نمی گرفت ، تنی هرگز دست به اقدام مسلح برعلیه او نمی زد. حصین در همین ارتباط در صفحهء 473 می نویسد: ” … حرف کودتای این وآن حرف احمقانه است..” والبته منظور حصین این است که چون کودتا در روز روشن صورت گرفت ، پس نمی توان آن را کودتا خواند. در حالی که هم شهنواز تنی در بسیاری از مصاحبه های خود وهم گلبدین حکمتیار در سخنان ونوشته های خود، صریحاً گفته ونوشته اند که آن عمل یک عمل کودتایی بود. گلبدین حکمتیار در کتاب خود ” دسایس پنهان ، جهره های عریان، دراین مورد، چنین می نویسد :
” … آصف شور در مکتوب آخرین خود به من اطلاع داد که در وزارت دفاع وقرارگاه آن ودر اطراف شهنواز تنی کار ما بسیار پیش رفته است. قرار گاه ودفتر وی کاملاً در کنترول ما است. مگر وی را کاملاً در جریان قرار نداده ایم . در وقت اقدام ، سوق وادارهء قطعات کاملاً در دست ماست. آنها می خواستند اقدام خود را در وقتی آغاز کنند که اختلافات بین نجیب وتنی به یک تصادم رویا روی تبدیل شود. اما این تصمیم باعث معطلی در اقدام شد و برای نجیب فرصت به دست آمد که برای مقابله با خطر اماده گی بگیرد. “
پس می بینیم که آقای حکمتیار به صراحت می نویسد که آگرآصف شور ورفقایش به موقع اقدام می کردند وبه نجیب الله فرصت نمی دادند تا آماده گی نظامی بگیرد، مؤفقیت کودتاچیان حتمی می بود.
در صفحهء 479 از قول اینجانب جستاری می آورد از کتاب اردو وسیاست ؛ ولی تحریف شده :
” .. در شفاخانه وزیر دفاع ومیر صاحب کاروال به عیادتم آمدند.. چند لحظه بعد ازرفتن آنها دوکتور نجیب الله تلفون کرد. .. وگفت موتر می فرستم همین اکنون به نزدم بیا ”
در حالی که من در خانه بودم ، نه در شفاخانه که تنی ومیر صاحب کاروال برای بار دوم به عیادتم بیامدند وبرفتند وبعد داکتر نجیب الله موتر بفرستاد ومن برفتم به نزد او. اگرچه این موضوع هیچ اهمیتی ندارد ؛ ولی چون ” شغل ” حصین تاریخ است ، این مسأله را یاد آوری نمودم که باید همیشه امانت را نگهدارد در اقتباس!

در صفحهء 480 این جمله راکه در اردو وسیاست آمده است : ” تنی نیز تا حدودی ازآن اطلاع داشت ” این طور تفسیر می کند که گویا تنی از از توطئه گلبدین در وجود جنرال ولیشاه تا حدودی اطلاع داشته است. در حالی که منظور من این بوده است که وزیر امنیت دولتی روانشاد غلام فاروق یعقوبی برای شهنواز تنی از توطئه یی که توسط جنرال ولیشاه وافسران دیگربه دستور حکمتیار انجام می یافت ، درجریان قرار گرفته بود.
در بارهء ارتباط جنرال ولیشاه با حزب اسلامی گلبدین حکمتیار، آقای س. ا. درنامهء تاریخی 12 نوامبر 2000 خویش که برایم فرستاده بودند – این نامه به نزدم محفوظ است – چنین می نویسند :
” .. باید علاوه نمود که قبل از کودتای 16 حوت 1368 شهنواز تنی ، یکی از مسؤولین حوزهء مرکزی ” شفا ” یا « شعبهء فعا لیت اطلاعات » حزب اسلامی به نام عتیق از طرف ارگان های امنیتی دولت گرفتار ودر ریاست تحقیق ، تحت تحقیق قرار داشت. وی در پروسهء تحقیق از عضویت وارتباط جنرال عبدالحلیم
« رییس مخابره اردو » وجنرال ولی شاه قوماندان دافع هوا ، در حزب اسلامی اعترافاتی داشت. بعد از گرفتاری دو جنرال فوق ، اسامی دگروال غلام رسول که به حیث آمر سیاسی قطعهء 77 دافع هوا ایفای وظیفه می نمود ، خود کشی کرد تا این اسرار پنهان باقی بماند. در ضمن عتیق در پروسه ء تحقیق از ارتباط شخص جنرال تنی با حکمتیار نیز اعترافاتی داشت که این موضوع را دگروال جان محمد یکی از فعالین دیگر شعبه شفا که تحت تحقیق بود ، تایید می نمود. “

در جای دیگر همین نامه ، آقای س. ا. چنین می نویسد :
” ..عتیق قبل از گرفتاری خود توسط بخش عکاسی ریاست اداره شش امنیت دولتی ( که افراد مظنون ومشکوک راتحت تعقیب قرار می داد ) به دفعات عکاسی گردیده بود که نشان می داد وی در کابل با تعدادی از افسران اردو فعالیت های خصمانه وضد دولتی دارد. “
74
آقای حصین در همین صفحه می نویسد: ” پیوند شهنوازتنی با گلبدین یک بهانه است. ” وبه خاطر برائت خود و شهنواز تنی چندین صفحه سیاه می کند، در حالی که اسناد انکار ناپذیری در زمینهء ارتباط تنی وگلبدین وجود دارد. مثلاً آقای حلیم تنویر یکی از اعضای برجستهء حزب اسلامی گلبدین حکمتیار در صفحهء 387 کتابش که ” تاریخ روزنامه نگاری افغانستان ” نام دارد چنین می نویسد :

” آوازهء کودتا علیه رژیم نجیب الله چندین بار قبل از وقوع آن توسط حکمتیار بیان شده بود. شاید هم تنش های نظامیان در اردوی نجیب الله وارتباطات مخفیانه آن با حزب اسلامی باعث این اظهارات شده باشد. اما امر مسلم آنست که حزب اسلامی با افراد مطمئن ومتعهدی چون جنرال آصف شور که از زمان متعلمی در مکتب حربیه ومهتاب قلعه ( حربی شوونزی ) با حکمتیار هم صنفی وهمرزم بود وهمیشه در تحولات سیاسی نقش حساسی را در سطح نظامی ایفا نموده است- حزب اسلامی دربین اردو نفوذ داشت – از جانب دیگر فرمان عفو عمومی حکمتیار نیز تأثیر درروحیهء اردو گذاشته و انزجار شان از حالات اختناقی رژیم باعث
گرایشات به سوی مجاهدین می گردید. همزمان با این فرمان عفو، پاچاگل وفادار یکی از کمونیست های سابقه دار که از دورهء داود نقش اساسی در کودتا ها داشت به تاریخ 24 قوس 1368/ 15 دیسمبر 1989م به پشاور آمد ودو روز بعد طی کنفرانس مطبوعاتی اظهار داشت که یکی از اعضای اطلاعاتی حزب اسلامی در رژیم نجیب بود که تمام اطلاعات را به طور مستمربه حکمتیار ارسال می نمود. پاچاگل وفادار که در کودتای 26 سرطان داود نیز نقش داشت وبعداً باکمونیست [ها] در هردوره نقش حساس رابازی نمود. حزب اسلامی اورا با فرمان عفو در پناه خود گرفت وزمینه سازی ها نمود تا دوباره با تماس های با اردوی افغانستان صورت گیرد.”

در صفحهء 388 همان کتاب حلیم تنویرعضوبرجستهء حزب اسلامی حکمتیار، می نویسد که چون کوشش های حکمتیار برای جلب موافقت وحمایت حکومت مؤقت مجاهدین از کودتایی که صورت می گرفت نتیجه نداد ، بنا براین :
” حکمتیارخواست با تنهایی ابتکار عمل را بگیرد وبه تاریخ 16 حوت 1368/مارچ 1990م به رهبری شهنواز تنی وزیردفاع نجیب الله [ کودتا ] به راه انداخته شد. روس ها تمام وسایل مخابروی وزارت دفاع را فلج ساخته بودند. .. حکمتیار همان روزدر مصاحبهء مطبوعاتی دراسلام آباد حمایت خود را از این قیام اعلان نموده گفت : « ما برخلاف رژیم ملحد کابل از هر اقدامی که منتج به سر نگونی رژیم وقیام حکومت اسلامی شود ، پشتیبانی می کنیم… ما به افسران متعهد حزب اسلامی هدایت می دهیم که با استفاده از این فرصت در سر نگونی رژیم کابل نقش فعال را به عهده گیرند. باید از آنانی که می خواهند رژیم کابل را سر نگون سازند وبا مجاهدین بپیوندند پشتیبانی نمایند. … یک روز بعد سه هلیکوپتر حامل کودتاچیان ناکام به « پاره چنار » در منطقهء مرزی افغانستان – پاکستان فرود آمد وبه قوماندانی شهنواز تنی در برابر حکمتیار حلف وفاداری وسلام را ادأ نمود.”
حصین در صفحهء 486 می نویسد : ” حدود شش صد تا هشت صد نفر خلقی که تنها در اولین شب 16 و روز 17 دستگیر شدند به چشم سر خود دیدند که چه آمادگیهای قبلی … از قبل یرای شان آماده شده بود. “
واما این ارقام 600 و 800 نفر که در شب کودتا وروز 17 حوت و آنهم در کابل دستگیرشده باشند ، از تصور به دور است وادامهء همان افسانه های پیشین وریسمان بافته شده از حدس وقیاس است که جناب حصین در ساختن وبافتن آن مهارت دارد. آقای س. ا. که در ریاست تحقیق وزارت امیت دولتی کار می کرد ، تعداد نظامیان دستگیر شده را بر علاوهء افسرانی که در کتاب اردو وسیاست از آنان نام گرفته شده ، بیشتر از تعداد انگشتان دست حساب نمی کند. او می نویسد برعلاوه افسرانی که در کتاب از آن ها نام گرفته شده ، افسران ذیل گرفتار ودر ریاست تحقیق تحت نظارت قرار داشتند:
” جنرال عبید گل قوماندان قوای 15 ، جنرال ظفر قوماندان فرقه 40 بگرام ، جنرال وهاب وجنرال شاهپور پیلوتان ( قهر مانان ج. ا. ) ، جنرال سیف الله قومندان سارندوی کابل ، جنرال نبی طوطاخیل از ریاست تشکیلات اردو ، جنرال آقا محمد قوماندان فرقه 21 فراه .
بنابراین باید از آقای حصین پرسید که چه کسی در پهلوی راست عدد6 و8 دو صفر بزرگ گذاشته است ؟ برسبیل عادت !

در صفحه 492 و493 مثلث بی عیب یا کنز الاباطیل ، آقای حصین از نشستی صحبت می کند که یک هفته پیش از کودتای خونین شهنواز گلبدین در منزل جنرال فقیر محمد صورت گرفته بود. او در این افسانه اگر از یک طرف برخی از رفقای خود را به جبن وبزدلی متهم می سازد ، از جانب دیگر گفته هایی را در زبان آصف شور می گذارد که باور کردن آن گفته ها پس از اعترافات آقای حکتمیار وتنی وحلیم تنویر ونویسنده گان داخلی و خارجی ، خوش باوری وساده دلی بسیار می خواهد. حصین از زبان آصف شور چنین می نویسد

” قصد قیام نظامی از جانب ما بصورت قطعی مطرح نبوده است. ولیک آماده گی برای مقابله با تعرضات نظامی پلان شده طرف مقابل چنان تحمیلی است که مسؤلیت عواقب آن بدوش ما نیست. “
آما آقای حکمتیار در صفحهء 51 کتاب خویش ” دسایس پنهان ، چهره های عریان “، این آصف شور را یکی از اجنت های آگاه ، قابل اعتماد ، پیگیر وپرازجوش وخروش خویش معرفی نموده چنین می نویسد :
” جنرال آصف شور پس از مدت کوتاهی بوسیلهء نامهء مفصلی اطلاع داد که تا حد زیادی در کار خود کامیاب هستم. پس از مدتی کار او به مرحله ای رسید که از من تقاضای ارسال کست بیانیهء رادیویی وتلویزیونی را کرد. من متن کتبی آن را فرستادم . نکات اساسی بیانیه قرار آتی بود: .. “
نکات اساسی این بیانیه را خوانندهء عزیز می تواند در همان کتاب دسایس پنهان وچهره های عریان پیدا کرده وبه خوانش گرفته با این تنابندهء خدا هم نظر شود که درحالی که حتا بیانیهء حکمتیار به آصف شور رسیده بود،چگونه آصف شور می توانست بگوید که ” قیام نظامی از جانب ما بصورت قطعی مطرح نبوده است ” ؟
آقای حصین در صفحات بعدی مثل همیشه خاک به چشم خلایق می ریزد وبا دیده درایی آشکاری می نویسد که اول قوتهای [ نجیب الله ] حمله رابر وزارت دفاع شروع کردند و بعد تنی مجبور شد از خود دفاع کند. او در حالی که خویشتن را یکی ازخبره گان مسایل نظامی جا می زند می نویسد که راپور رسید : فرقه پنج پیاده مربوط امنیت دولتی از وضع الجیش خود به سوی میرویس میدان به حرکت افتاده است . ” حالا نخست از این جناب باید پرسید که اگر در آن کودتا نقشی نداشتی واز زمرهءمهره های کلیدی آن نبودی ، از کجا خبر شدی وکی برایت راپورداد که فرقه پنج انیت دولتی (؟) به سوی میرویس میدان حرکت کرده است. آخر مگر راپور های نظامی را به هر یله گردی گزارش می دهند؟ دیگر این که اگر چشمت نمی خارید در خانهء جنرال فقیر محمد وجلسه یی که در آن جا دایر شده بود ، در آن شرایط حساس چه می کردی ؟ نکتهء سوم این که فرقهء پنج پیاده مربوط بود به وزارت داخله که قرارگاه آن در ولسوالی بگرامی وقوماندان آن جنرال گلبهار سالم بود؛ اما فرقه یی که از آن نام گرفته ای فرقه پنج نه بل فرقه ده امنیت دولتی است که در آن روز حتا یک خطوه از وضع الجیش خود حرکت نکرده بود. این فرقه در باغ داوود موقعیت داشت وقوماندان آن فرقه جنرال محمد عیسی یکی از افسران بر جستهء اردو بود که در حادثهء پیشغور پنجشیر درخشیده و بعد ها به مقام فرماندهی آن فرقه رسیده بود. همچنان این حرف های حصین درست نیستند که قطعات جنرال دوستم در روز 16 حوت از لوگر به طرف دارالامان به حرکت افتاده باشند. این قطعات همان طوری که در اردو وسیاست آمده است در شب 16 /17 حوت وظیفه گرفتند که از ساحهء عملیات نظامی از لوگر خارج شده وتا سپیده دم 17 حوت خود را به هود خیل برسانند وجلو تعرض غند 57 (مرکز تعلیمی ) و قوای پانزده زرهدار را که تعرض شان در حال انکشاف بود بگیرند. این قوتها به فرماندهی جنرال عبد المجید روزی مطابق دستورگارنیزیون ، در ساعت معین به هود خیل رسیدند وپس از زد وخورد کوتاهی جنرال غنی قوماندان مرکز تعلیمی به آنان تسلیم شد وغایله پایان یافت. بنابراین با مسؤلیت می توان گفت که حتایک نفر از سربازان جنرال دوستم نه درشب 16 حوت ونه درروز 17 حوت به استقامت قصر دارالامان توظیف نشده بودند. به هر حال ، می گذریم از فرهنگ منحط آقای حصین که می نویسد : ” قطعه قند بچه ” چنین کرد وچنان کرد ومی گذاریم این حرف هارا به قضاوت خواننده گان؛ ولی از ای حرف نمی توان گذشت که مردم کابل شاهد زندهء آن کودتا بودند وهمه به یاد دارند که کودتا چه وقت آغاز شد وبم های پنجصد کیلویی را چه کسانی برسر شان فرو ریختند.
حصین در صفحهء 502 می نویسد که ساعت 9 صبح مقاله یی نوشتم وآن را به سکریت روزنامه سپردم وبقیهء این افسانه :
” با آمدن دوباره به دفترم به ناگاه متوجه شدم که در سمت دارالامان دود های غلیظی به هوا برخاسته وصدای خفیف فیر های ثقیل نیز بگوش میرسید. ”
76
تبصره : ساعت 9صبح تاریخ 16 حوت ، طوری که همه شهریان کابل می دانند ، درشهر وحومهء کابل حتا آب از آب تکان نخورده بود. چه رسد به صدای فیر تفنگ چره یی ویا موش کش حصین . همچنان تا ساعت یک بجه روز که طیارات کودتا چیان بم های پنجصد کیلو گرامه را بالای شهر کابل فرو ریختند نه دودی در هوا برخاسته بود ونه کسی صدای خفیف اسلحه ثقیل را شنیده بود. آخر اسلحه ثقیل که نباید صدای خفیف داشته باشد.

حصین در همین صفحه می نویسد که در مکرویان که رسیدم پوهاند محمد حسن صافی را دیدم که بدون مقدمه به نورمحمد تره کی وحفیظ الله امین دشنام وناسزا می دهد.—مگر ناسزا گفتن به حفیظ الله امین ضرورت به مقدمه دارد ؟ – بعد به خانه می رسد به خانهء بعضی از رفقا وبه وزارت دفاع وبرخی از قطعات تلفون می کند، ولی هیچ تلفونی کار نمی کند. جنگ هم لحظه به لحظه شدید می شودو ساعت هم در حدود 8 شب می باشد.
حالا اگر به این گفته ها دقت نماییم ، می بینیم که آقای حصین فاصلهء پل آرتل ومکروریان را در ظرف یازده ساعت پیموده است. دیگر این که اگرچه تلفون ها کار نمی کنند، مگر گل سعید دگروال از ریاست مخابرهء وزارت دفاع از کدام طرفی – کدام طرف ؟ – برایش تلفون می کند ومی گوید که تنی قرار گاه خود را ترک گفته واعضای قرار گاه نمی دانند که چه کنند؟ (در حالی که چند صفحه قبل نوشته بود که تنی درروز 16 حوت دردفتر خود بود.) پس از گل سعید یکی از شاگردان دیگر اوستاذ که وحید نام دارد ودرامنیت نظامی هوایی و مدافعه هوایی کار می کند تلفون کرده از فرار بی موقع وبی موجب تنی گلایه می کند. البته که تلفون ها قطع است وهیچ تلفونی کار نمی کند، بازهم یک رفیق خلقی دیگر به نام نور احمد تره کی تلفون می کند ومی گوید با عبید گل قوماندان قوای 15 تماس گرفته واو گفته است که حرکت خود را از طریق بگرامی به سوی دار الامان آغاز کرده است. والبته که تلفون ها همچنان قطع در قطع است؛ ولی برای حصین تلفون می آید در پشت تلفون وعجب حکایتی ! برعلاوهء این دروغ های مضحک نکتهء دیگر قابل تبصره در این چند جملهء حصین این مسأله می تواند بود که قوای پانزده زرهدار، هرگز ازطریق بگرامی به سوی دارالامان حرکت خود را آغاز نکرد. بل از طریق سرک عمومی کابل – جلال آباد به تعرض گذشت وبه غند تعلیمی 57 پیوست وبعد تعرض آنان در منطقهء هود خیل از طرف قطعات گارد متوقف ساخته شد.
این گفته های حصین هم درست نیست ونیاز به اثبات دارد که می نویسد قبل از ظهر 16 حوت ، دگروال محمد زی نیکمل به امر جنرال ستار قوماندان حربی شونزی دستگیر وتیر باران شد. یا دگروال سید انور آمر سیاسی حربی شوونزی نیز به امر جنرال ستار تیر باران شده باشد. در ین حا باید گفت که جنرال ستار در آن وقت قوماندان حربی پوهنتون بود نه قوماندان حربی شوونزی. دیگر این که جنرال ستار چگونه می توانست دگروال سید انور را که که تحت امرش نبود گرفتار وبه شهادت رسانیده باشد؟ نکته دیگر این که همان طوری که گفته شد برای اثبات این گفته ها مثل همیشه نه شاهدی وجود دارد ونه سندی یا مدرکی . ولی اگرپس از شروع کودتای شهنواز- گلبدین ، دگروال محمد زی نیکمل دست به اقداماتی زده ودر یک رویارویی مسلحانه کشته شده باشد، حرف دیگریست. وکدام جنگی است که درآن نان وحلوا تقسیم شود؟
دروغ شاخدار دیگری که حصین در صفحهء 503 کتابش می گوید این است که :
” میدان هوایی بگرام بطور معلوم زیر آتش طیارات بلند پرواز روسی که از آنسوی مرز به پرواز در آمده بودند قرار گرفت ودر نهایت راکت های رهبری شدهء سکاد از آنسوی مرز خط پرواز طیارات جنگی بگرام را از استفاده کشیده وضع را به نفع عظیمی نجیب الله تغییر دادند. ”
البته که این ادعا ها جفنگ محض است ، بنا براین دلایل :
1- بر اساس سازشنامه های ژنو ، شوروی ها پس از خروج از افغانستان هیچ گونه حق مداخلهء نظامی از جمله حملات هوایی را از قلمرو خود به خاک افغانستان نداشتند. هیچ گونه تخلفی هم در زمینه نکردند. وهیچ اعتراضی هم از سوی منابع بین المللی علیه آنان بلند نشد. اگر همچو چیزی حقیقت می داشت، نماینده گان نظامی ملل متحد که در دفتر سکاپ ملل متحد در کابل موجود بودند و هم چنان رسانه های گروهی جهان بی درنگ وبا سر وصدای فراوانی این مسأله را باز تاب داده وحتماً در شورای امنیت ملل متحد مطرح بحث قرار می گرفت.
2- هیچ نیازی به این که طیارات نظامی شوروی ها از آنسوی مرز ها پرواز واهدافی را در افغانستان تحت ضربات خود قرار دهد وجود نداشت. زیرا که طیارات مستقر در میدان هوایی مزار شریف می توانستند این
77
کار را انجام دهند. چنانچه انجام دادند ودیدیم که مرحوم جنرال مصطفی قهرمان ج. ا. به خاطر از کار انداختن خط رنوی میدان هوایی بگرام در کودتای شهنواز – گلبدین ، قهرمان دو مرتبه یی جمهوری افغانستان شد.
3- درموردموشک های رهبری شوندهء اسکاد که از آن طرف مرز شلیک شده باشند ، باید گفت که این راکت های رهبری شونده ، از جملهء اسلحهء استراتیژیک هستند ومطابق میثاق های بین المللی درزمینه منع استعمال وگسترش این گونه اسلحه ، شوروی حق استعمال آن را نداشت. اما سکاد «ب» Sckad-B از جملهء موشک های تاکتیکی است، نه استراتیژیکی. وسوم این که در خنثی ساختن کودتای گلبدین – تنی ، از موشکهای سکاد «ب» هم اسفاده نشده وحتا یک فیر صورت نگرفته بود، بل برای از کارانداختن میدان هوایی وطیارات بگرام از اورگان یاBM-40هم ازکابل (گارد جمهوری ) وهم از چهاریکار (فرقه2) استفاده شده بود. ( نگاه شود به کتاب های اردو وسیاست وافغانستان پس از باز گشت سپاهیان شوروی )
4- هیچ گونه موشکی از آن سوی مرز بالای بگرام شلیک نشده بود. زیرا که مغایر مفاد قرارداد های ژنو بود که شوروی مانند امریکا آن را تضمین کرده بود . اما این که آقای حصین می نویسد که ” بطور معلوم “، معلوم نیست که چنین چیزی در کجا وچه وقت معلوم شده بود. زیرا که او برطبق عادت باز هم بدون سند ومدرک بادی در هوا رها می کند ومی گذرد.

آقای حصین پس از برشمردن علل وعوامل شکست کودتای 16 حوت وریختن خونابه های دریغ وحسرت با درد واندوه فراوانی می نویسد :
” امرتوقف مقاومت بخاطری داده شد که جنرال تنی وهمکارانش جنگ را بداخل شهر کابل خطرناک دیده ومیگفتند که همچو جنگی ده هزار انسان را در کمترین فرصت غرقه بخون ساخته ، شهر سوخته وویران خواهد شد.”

وقاحت ودیده درایی هم حد واندازه یی دارد! ببینید: در روز روشن شهر کابل را بمباران می کنند. بم های پنجصد کیلو گرامه را در مزدحم ترین نقاط شهر مانند چهار راهی پشتونستان ، پخته فروشی ، شاه شهید ، رادیو تلویزیون ، چهارراهی آریانا ، کلوب عسکری و … از آسمان فرو می ریزند. صد ها زن ومرد وطفل وکودک رابه خاک و خون می کشانند .قصر گلخانه ، گارنیزیون کابل ، باغ داوود ، بالاحصار وکجا وکجا را به آتش می کشند ویا به تلی از خاک مبدل می سازند واکنون با وقاحت تمام می نویسند که که تنی وهمکارانش – از خود اسمی نمی برد- نمی خواستند جنگ به داخل شهر کشانیده شود! آخر مگر این نقاط در خارج شهر قرار داشتند ؟

 

بخوانید ولی نخندید :
اما این وقاحت وپررویی را سر انجامی نیست. او می نویسد که برقصر دارالامان چه آوردند؟ اما نمی نویسد که چرا؟ نمی نویسد که اگر کودتاچیان زره یی نسبت به این قصر علاقه مندی می داشتند نمی گذاشتند که بدان حال وروزبیفتد وویران شود. اگر این کودتاچیان سفاک به ابلاغیه های پی در پی دولت وقع می گذاشتند و تسلیم می شدند و این قصر تاریخی را سنگر مقاومت ذبونانهء شان قرار نمی دادند ، نجیب الله هم امر تعرض را بالای آن قصر صادر نمی کرد. والبته بسیار مضحک به نظر می رسد که داکتر نجیب الله مرحوم به خاطر آسیب نرسیدن به این قصر که کودتاچیان در آن سنگر گرفته بودند ومنتظر اقدامات گلبدین بودند ، آرام می نشست ومی گفت حمله نکنید. قصر خراب می شود. مگردر هنگام قیام مسلحانهء 7 ثور، حفیظ الله امین خون آشام بر این قصر رحم کرد وبه خاطر آن که صدمه نبیند ، ضربات هوایی وتوپچی را بالای این قصر که پیوسته وبا بی رحمی فراوانی وارد می شد، قطع نمود؟ اگر حصین از این داستان خبر ندارد باید به او گفت که از شامگاه 6 ثور الی سپیده دم 7 ثور نه تنها توپچی لوای 88 مهتاب قلعه ، بل طیارات شکاری وبمبارد، چنان این قصر تاریخی را می کوبیدند که سوراخ سوراخ شده بود وبه سختی سرش را در میان شانه هایش نگهداشته بود.
این نکته را هم آقای حصین فراموش کرده که اگر قصر دارالامان در کودتای شهنواز – گلبدین صدمه دید ، بلافاصله پس از شکست کودتا چنان ترمیم شد که هیچ فرقی با گذشته نداشت. ولی این گلبدین حکمتیار رهبر کودتای 16 حوت بود که به خاطر رسیدن به قدرت در زمان ریاست جمهوری برهان الدین ربانی ، آن قصر زیبا وبا شکوه را چنان راکت باران کرد که امروزه جز خرابه یی از آن باقی نمانده است.
از نبشته های حصین در مورد کودتای شهنواز- گلبدین( ص۵۲۰ ، این طور بر می آید که انگار تنی برای ایجاد قرارگاه مطمین به بگرام رفته باشد، در حالی که او پیش از شروع کودتا به بگرام رفت وهمه می دانند
که وزارت دفاع قرار گاه کاملاً مطمینی بود واگر او از ترس به بگرام نمی گریخت ، سقوط آن قرار گاه در مدت کمتر از ۲۴ساعت ممکن نبود.
در صفحهء ۵۲۱زیر عنوان ” فرار به پاکستان ” ناگهان به اعترافات دلچسپی می پردازد که از روابط سران کودتا با تنظیم های بنیاد گرا پرده بر می دارد:
” در میان خلقی ها قبل از تصادف نظامی ۱۶ حوت بعضاً این موضوع بصورت ضمنی مطرح بود که اگر وضعیت تضاد های درونی به رویا رویی بیانجامد وبنابر عواملی ما باشکست روبرو شویم دوام مقاومت ما از کجا ممکن خواهد بود. این پرسش بعضاً این نظریه را به وجود می آورد که در صورت چنین شکستی رفتن به شوروی ممکن نیست… پس یگانه راهی که میماند اینست که با برخی از قوماندانان جهادی که با حفظ پیوند های شان با تنظیم های مربوط زیاد وابسته با بیگانگان نبوده اند ودست کم در محلات خود بگونهء زیر تاثیر روحیهء عام وطنپرستی مردم هستند کار دوام دار صورت گیرد…در آن صورت هرگونه تعرضی از هر طرفی که باشد وشکست موقتی بر ما تحمیل کند چای پای برای مقاومت خواهیم داشت. تلاشهای بسیار محدود نا محسوس درین جهت آغاز یافت. “
البته که این تلاش ها نه محدود بود ونه نامحسوس. کار به جایی کشیده بود که حکمتیار ( تروریست جهانی ) بیانیهء رادیو تلویزیونی خود را هم ترتیب وبرای سران کودتا فرستاه بود. دلچسب است که آقای حصین حکمتیار را زیاد وابسته به بیگانه نمی پندارد. در حالی که همین دیروز پریروز امریکا اعلام کرد که حکمتیار بیشترین کمک ها را از CIA دریافت می کرد وارتباط نزدیک وتنگاتنگی با سیا وآی اس آی پاکستان داشت. وهمین اکنون نیز به کمک وحمایت ISI در مرز های افغانستان با پاکستان مخفی شده وبرای دور دیگر بربادی وتباهی مردم افغانستان نقشه می کشد.

از این حرف ها و ولاف وپتاق ها وفضل فروشی های حصین خان در مسایل نظامی که بگذریم در صفحهء ۵۲۷ مثلث بی عیب می خوانیم که وی ادعا می کند در ولایت لوگر تیلفون وجود داشت. بیچاره دستگاه های تیلفون هایی را که در ادارات دولتی تمدید یافته بود ، باشبکهء تیلفون شهری اشتباه نموده است. اگر این طور نیست آیا می تواند یک نفر از اهالی لوگر را نام بگیرد که در خانه اش ، مثلاً در برکی برک یا نرخ ویا .. تلفون داشته باشد ؟ اما اندر باب موجودیت لیسه ها در لوگر ،باید گفت که در همان برهه یی که عملیات در تنگی واخجان اجرا شد ، لیسه را چه می کنی که حتا یک مکتب ابتدایی هم در آن ولایت وجود نداشت. زیرا که نیرو های حکمتیار ونیروهای ضد فرهنگ ومعارف انسانی تمام مکاتب را به آتش کشیده بودند.

حصین در جای دیگری می نویسد که در ولایت وردگ ، دریایی به نام دریای وردگ وجود نداشت؛ ولی دریایی است به نام ” دمیدان سند ” .حالا باید از حصین پرسید که برگردان واژهء سند پشتو ، دریا نیست ؟ یا میدان ووردگ دوروی یک سکه نیستند؟ آیا این موضوع به این همه روده درازی می ارزد که تاریخچهء منطقه” چُغر ” را بنویسی وبگویی که چگونه آن منطقه به مرکز ولایت وردگ و میدان شهر تبدیل شد؟

واکنون بار دیگر موقع میسر می شود که از آقای حصین ، تفسیرو تعبیر ومعانی این جمله ها راکه در صفحات ۵۳۴ و۵۳۸ آمده است ، بپرسیم :

— ” مسکو در میان پرچم نیز ناگذیر به چچ وچغل خود بود . ”
–” انتظار شان از محبوبیت معجزه یی او وقابلیتش در امر رهبری سالم جامعهء افغانی به هیچ رفت . ”
— ” اگر انتخاب اولی شان به دلیل همسفر شدن با تجاوز حد اقل آبروی ملی که داشت آنرا در این قمار سیاسی نظامی به باخت داد، انتخاب دوم نیز با همه چهره عوض کردن وجندهء حضرت علی به کمر بستن .. به شخصیت به درد بخور روزگار ش تبدیل نه شد..”
— ” پرچم کارمل وگروه خود ساختهء دیگر خود را تجدید ماهیت کرد. “

بار ها گفته ام وبار دیگر می گویم که این مثلث بی عیب به ترجمه از زبان دری به زبان دری نیاز دارد و مؤلفش به مغز شویی وتداوی روانی .
درصفحهء ۵۳۶ حصین نام مذکور می نویسد : ” شعار های قشری وطبقاتی ( پرولتری ودهقانی وتوده یی ) همه رنگ باختند. ” ، باز هم باید گفت یعنی چه ؟ امااگر با گذشت فراوان این جمله را این طور ترجمه کنیم که توده ودهقان وپرولتر را مثلاً اقای حصین به معنای زحمتکشان آورده است وطبقهء کارگر هم از یادش نرفته است، بایدپرسید که شعار های قشری یعنی چه ؟ آیا منظور جناب عالی ازشعارهای قشری ، شعار های ” سطحی ” است ویا قشر روشنفکران ، یا مثلاً قشر روحانیون و نجبا وغیره ؟
یک سطرپایین تر می خوانیم : ” دموکراسی شرافتمند ” وکسی نیست از وی بپرسد که مگر دموکراسی بی شرف ویا ” دموکراسی غیر شرافتمند ، نیز در این جهان وجود دارد ؟ شنیده بودیم که سردار محمد داوود در بارهء ” دموکراسی قلابی ” در اولین روز اعلام جمهوریت حرف زده بود ونویسنده گانی چند هم دموکراسی دوران ظاهر شاه را ” دموکراسی تاجدار ” و ” دموکراسی نام نهاد ” نام گذاری کرده بودند. اما والله وبالله وثمةالله که تا همین لحظه هم نشنیده ایم که کسی گفته باشد ” دموکراسی غیر شرافتمند ” !
شاه محمود حصین در صفحهء ۵۲۷جستار هایی می آورد از کتاب عبدالقدوس غوربندی در بارهء ترکیب کنگرهء دوم حزب وپس از آن به آقایان نجم الدین کاویانی وفرید احمد مزدک بدون کدام موردی فحش داده وآنان را خاین خطاب می کند. وی می گوید که آندو در سقوط حاکمیت نقش خاینانه داشته وبه نفع احمد شاه مسعود فعالیت می کردند- البته او از نقش خاینانهء رجال وشخصیت های بلند رتبه نظامی وملکی که به نفع حکمتیارعلناً فعالیت می کردند ، یاد آوری نمی کند. – او می نویسد که نیروی سوم کنگره مربوط به آقای سلطان علی کشتمند بوده باشد وبیرو کراتان فاسد(؟) . واز قول مرحوم غوربندی می آورد که نیروی چهارم که مجال شرکت در کنگره را نداشت ، عبارت بودنداز بخش بزرگ خلقی ها! یعنی آقایان دستگیر پنجشیری، صالح محمد زیری ، محمد هاشم وطنوال ، هنر غیرت ، گلداد ، فدامحمد فدا ، عبدالرشید آرین ، محمد الله صافی ، دگر جنرال نظر محمد که در زندان بودند وشهنواز تنی ونیاز محمد مهمند وهمراهان شان که فرار کرده بودند وانداخته بودند خود ها را به دامن گلبدین تروریست وسازمان استخباراتی ISI پاکستان. پس آیا این بیست ، سی نفر را می توان بخش بزرگ خلقی ها شمرد که همراه با حصین ، می شدند ۳۱ نفر؟
چند نکتهء فکاهی گونهء دیگر نیز در همین جستارازمثلث بی عیب :
– ” مرغ شان فقط یک لنگ می یابد.”
-” جزم وتندی آن رنگ سخت جدی ودیگری داشت.”
-” سر کشیدن از دیکتات مستقیم مسکو “


در مورد گفته های آقای فقیر محمد ودان که به قول حصین در کتاب ” پاشنه های سرخ (!)” نوشته بوده است که جلسهء سری (؟) در اول حمل ۱۳۷۱ در شهر مزار شریف دایر گردید وکمیته های سیاسی ونظامی تشکیل شد وعظیمی رییس کمیتهء نظامی تعیین شد ودر مورد دروغ های شاخدار دیگر ” ودان ” ، بهتر بود که آقای حصین نخست به رسالهء ” طامات تا به چند وخرافات تا به کی ؟ ” که از همین قلم منتشرشده است ، مراجعه می کرد ویا به کتاب ” در صفحات شمال افغانستان چه می گذشت ” نوشته ء اسدالله ولوالجی نویسنده وپژوهشگر.

حصین می نویسد : ” از یادداشتهای متذکره ( منظورش کتاب دشنه های سرخ است ) وده ها سند دیگر به وضوح روشن است که توطئه شمال ازسالها قبل طرح ریزی وبا مهارت روی آن کار شده بود. “
کاش آقای حصین به جز از نوشته های بی بنیاد ” ودان” دست کم یک سند دیگر را نیز نام می گرفت که خلایق می فهمیدند چگونه توطئه شمال از سال ها پیش طرح ریزی وبا مهارت روی آن کار شده بود.
آقای حصین در صفحهء 545 در بارهء شورای نظامی اظهار نظر می کند ومی نویسد:
” شورای نامنهاد نظامی را که گویی نجیب الله طرح وعظیمی را به ریاست آن در نظرداشته است واقعیت کامل نداشته است. این شورای نظامی قبلاً در مزار تحت نظر آقای نجفی ساخته شده بود. “

از این جملات معلوم می شود که آقای حصین حتا کمترین معلوماتی هم درزمینهء طرح وایجاد این شورا نداشته است. او که در آن روز ها در زندان پلچرخی بود ، باید این افسانه را به خواب دیده باشد ویا از افسانه پرداز دیگری مانند ” ودان ” شنیده باشد. ولی با اینهم برای کسی که” شغلش” تاریخ است ، ضرور بود تا از کسی می پرسید که این آقای نجفی کیست وچکاره است که ریاست چنان جلسهءمهمی را به عهده داشت که از احمد شاه مسعود گرفته تا عبدالرشید دوستم ، عبدالعلی مزاری ، آزاد بیگ ، محمود بریالی ، سید اکرام پیگیر ، یونس قانونی ، داکتر عبدالله ، داکتر ارغون وکی وکی اعضای آن جلسه شمرده شده ، به فرمایشات واوامر او گوش سپرده وهرچه او می گفت انجام می دادند؟
وانگهی ، آقای حصین چند سطر بالاترنوشته بود که توطئه شمال به تحریک ، تشویق وتمویل مسکو شکل گرفت وحالا می نویسد که شخصی به نام نجفی مامور سازمان اطلاعاتی ایران، رییس شورای نظامی بود. بنابراین خواننده حق دارد ازحصین بپرسد که چگونه روس ها پس از آن همه تلاش ها ومصارف گزاف ودلچسپیی که به مؤفقیت آن توطئه داشتند، پا پس کشیدند وگذاشتند که آقای نجفی همه کاره شوددر مزار وهمه
به فرمایشات ودساتیر او گردن نهند. همچنان آدم حیران می ما ند که مثلاً چطور محمود بریالی را که در آن شب وروز در کابل بود ویا یونس قانونی را که در خیر خانه بود ، در جلسهء تحت ریاست نجفی در مزار شریف شامل ساخته اند.؟
اما مسأله شورای نظامی طرح داکتر نجیب الله نبود. این مسأله طرح ملل متحد بود واین موضوع در نامه داکتر نجیب الله که از دفتر سکاپ ملل متحد در کابل، عنوانی سر منشی ملل متحد جلالتمآب پتروس بتروس غالی به تاریخ ۱۳عقرب ۱۳۷۱خ مطابق با ۴نوامبر ۱۹۹۲ م نوشته شده وارسال گردیده بود به صراحت کامل بیان شده است.
در همین صفحه ، از قول عبدالقدوس غوربندی می نویسد که گویا در جلسهء وزارت خارجه در سحرگاه نخستین روز فرار نا فرجام داکتر نجیب الله به مقصد هند، فضای جلسه عادی بود وگفتگو ها در بستر آرام سیر می کرد وهیچکسی داکتر نجیب الله را که بعد ازناکامی در فرار به دفتر ملل متحد(سگاپ ) رفته وتحصن گزیده بود وهیئت اجرائیه واعضای حزب را به امان خدا رها کرده بود ، سرز نش نمی کرد وناروا نمی گفت. اندرین باب همینقدر باید گفت که حیف که آقای عبدالقدوس غوربندی به دارالحساب تشریف برده است وبزرگان وسروران دیگر حزب نیز خاموشی گزیده و قسم خورده اند که اندرین باب وباب های سوال بر انگیز دیگر، لب تر نکنند. والبته که همه می گویند که تا صور اسرافیل به نوا در نیاید لب ازلب نمی گشایند. پس چون چنین است ، از این بحث می گذرم با این اغماض که دست کم، یکی ازحرف های غوربندی صاحب را به خاطر آن که روحش شاد باشد وفرحتی به روح بزرگ ووجدان راستگویش! دست دهد ، صحه می گذارم ومی گویم که آن جلسه ، جلسهء مرده گان بود ، نه جلسهء زنده گان وچنان سکوت عمیقی در آن اتاق حکمفرما بود که اتاق به خانهء اموات شبیه شده بود ووالسلام والله المستعان!
نکتهء راست دیگردراظهارات غوربندی مرحوم این است که مسأله گزارش شورای نظامی شامل اجندا نبود.
البته که نبود. آخر من خود رفته بودم در آن جلسه. کسی مرا نخواسته بود و هیچ کسی هم انتظار مرا نداشت. رفته بودم تا حوادث دوشین را به پیشگاه هیئت اجرائیه ( بیوروی سیاسی ) گزارش داده وکسب تکلیف کنم. از طرح شورای نظامی سخن بزنم وازاین که افسرانی که در ترکیب این شورا شامل هستند ، بعد از این ابتذال حاضر نیستند که قدرت را به دست بگیرند واعضای شورای نظامی باقی بمانند پس در آن جا رفته و گفته بودم ، عطای تان به لقای تان، ورخصت شده بودم.

نکتهء دیگری که آقای غوربندی در کتابش نوشته وحصین با تمسخر وکنایه آن رانقل کرده ، این است که چون عظیمی پلان خودرا در صفحات شمال مؤفقانه تطبیق نموده بود، چیزی برای گفتن نداشت:
” شروع به گریه نمود واشک از چشمانش ژاله ژاله به رخسارش سرازیر شد.. ”
بلی ، این هم یکی از همان حرف های راست آقای غوربندی است که درکتابش نوشته است. تا اینجا شد سه حرف راست از میان یک هزار دروغ! واما من خود این مسأله را در کتاب اردو وسیاست نوشته ام . بلی هم در آن جا گفته بودم وهم در این جا می گویم که از همان روز تا همین اکنون وامروز ، به خاطر مردم بینوای وطنم وکشورم که در پیش روی چشمانم از بین می رفت واز بین می رود ، گریه می کنم ؛ ولی تو بخند، قهقهه بزن آقای حصین ! هرقدر دلت می خواهد به بربادی مردم وکشوری که آغاز گر بربادی شان تو ورفقایت بودید خنده کن. تنها، وطنپرستانی را که به حال وروز مردم خویش گریه می کنند تمسخر نکن !

همین جناب خندان که در بالا گفته های غوربندی را برای اثبات قولش ، یکی پشت دیگر قطار می کرد ، در صفحهء ۵۵۱، سخنان او را در مورد استقلال رأی داکترنجیب ، رد می کند وبحر طویلی می سازد در بارهء این که چه کسی از زمامداران افغانستان استقلال رأی داشت وچه کسی نداشت. والبته مثل همیشه کسی نیست تا از او بپرسد که این همه دهن پاره گی به چه سبب واین همه حاشیه گویی به چه مناسبت؟
از تحلیل های درخشان آقای شاه محمود که ” ازلحاظ منطق انسانی ؟ ” مطرح می شود ومعنایش را البته خودش می فهمد :
” از نظر گروه کارمل مسعود در جمع مجاهدین نه بلکه مبارز است که گویی در جمع اهداف سیاسی برای قدرت شدن ، نماینده گی از منافع تاجکان افغانستان را بدوش دارد.”
که بگذریم ، می رسیم به این جملات ناب :


” .. با جرأت تمام گفته می توانم که جنبش خلقی ها بحیث یک قدرت وقت درکشور ودر حالت پراگنده گی شدید ناشی از شکست در حال حاضر بصورت قطع باهیچ نیروی دست راستی هیچگونه پیوند سیاسی وسازمانی نداشته وندارد. “

خوب دیگر، حرف های حکمتیار، حلیم تنویر ، عبدالقدیر کریاب ، اظهاات شهنواز تنی ، رفتن او وهمراهان به پاکستان وحلف وفادارای یادکردن وسلام نظامی دادن او وهمراهانش به گلبدین حکمتیار وپناه بردن به آغوش ISI، هیچ ؟ فرار” بهترین های خلقی” مانند اسلم وطنجار مرحوم ، حاجی راز محمد پکتین ، اسدالله پیام و … به چهارآسیاب و ” خم خم” شدن آن ها به پاهای حکمتیار هم هیچ ؟ بسیار خوب ؛ ولی بگذار ببینم، که آقای حصین در بارهء این اظهارات شهنواز تنی که هم در رادیوی بی بی سی منتشر شد وهم در روزنامهء وحدت چاپ پشاور به نشررسید ، چه می گوید ؟ تنی گفته بود:
” نظامیان من ، همراه باطالبان دریک سنگر می جنگند.”
داکتر حلیم تنویر نیزچنین نوشته بود :
” البته بیشترین اعضای کمونیست که به طالبان گرایش داشتند ، کسانی بودند که از لحاظ قومی یا به پشتون ها منسوب بودند ویا روابطی در این سطح داشتند که کمونیست های وابسته به حزب ” خلق ” عدهء زیادی از آن ها ر اتشکیل می داد. کمونیست ها ی افغان ( منظور تنویر، خلقی ها اند ) ویک عده از مشاورین نظامی پاکستانی غالباً در امور تخصصی ابزار واسلحه جنگی وروش های جنگ ، داشته های اندوخته یی در زمینه های مختلف نظامی باطالبان وزیر ادارهء آنان ( با اصول شریعت اسلامی ) فعالیت دارند. ” نک به : تاریخ روز نامه نگاری افغانستان. دوکتور حلیم تنویر. صفحهء 625

عبدالقدیر کریاب مسؤول کمیته سیاسی حزب اسلامی در مصاحبه با رادیوی بی بی سی به تاریخ ۱۸ حوت ۱۳۶۸ گفت : ” بر اساس معلوماتی که من دارم ، آقای تنی از مدتها به اینسو با حزب اسلامی ارتباط داشت .”
رادیوی صدای امریکا در گزارشی که شام 20 حوت 1368 پخش شد ، چنین گفت :
” چند ماه قبل از افغانستان یک تعداد قوماندانان سر شناس مجاهدین که در رأس آن ها قوماندان عبد الحق قرار داشت در یکی از مراکز مجاهدین در پغمان با جنرال حمزه که یک تن از قوماندانان قوای هوایی رژیم کابل بود ، ملاقات کردو جنرال حمزه در حقیقت شخص رابط بین یک تعداد اشخاص ذیربط به شمول جنرال شهنوز تنی ومجاهدین قرار گرفت وچند مرتبه با قوماندانان مجا هدین ملاقات کرد وبالاخره طرح یک کودتای نظامی راپیشنهاد نمود. قراربود کودتا همزمان با خروج قوای شوروی صورت بگیرد. قوماندان ها که همه مربوط تنظیم حزب اسلامی مولوی یونس خالص می باشند ، موضوع را با شخص خالص در میان گذاشتند. مولوی خالص هرنوع همکاری با خلقی ها وپرچمی ها را مردود شمرد… ودستگاه استخبارات پاکستان که از قضیه آگاهی پیدا کرد، جریان را با حکمتیار رهبر حزب اسلامی در میان گذاشت. حکمتیار نسبت صرف پول فراوان مؤفق گردید که قضیهء کودتا را با ناراضیان حزب از سر گیرد.”
در صفحهء ۵۸۸ مثلث بی عیب آقای حصین می نویسد :
” هرکه بر کرده ای تباه کن تمامی تنظیم ها وشبه تنظیمهای دست راستی انگشت انتقاد بگذارند اعتراضی نیست ولیک گروه کارمل وکلکسیون که افسانهء اردو وسیاست را طرح وتنظیم کرده اند چون در جرایم مشهود هرکدام ازاین تنظیم ها بگونهء سهم داشتند حق اعتراض وانتقاد را باید بخود ندهند. “

خوب دیگر، به این کلته زبان قصیر الذنب چه باید گفت ؟ جز این که ” می پیچ ومی کش از غم چون مار کلته ُدم” ، آخر مگر کلکسیون هم کتاب می نویسد؟ یا کلکسیون collection واژه یی است فرانسه یی که به مجموعهء تکت پستی ، تابلوی نقاشی ، جواهرات ، سکه های قدیمی ، بانکنوت های کشورهای مختلف جهان وغیره می گویند ؛ ولی شاید منظور این کتله زبان کلکتیف باشد که البته معنای دیگری دارد. نکتهء دیگر در این جملاتی که نه مبتدا دارد ونه خبر ونه جمع آن معلوم است ونه مفرد آن ، اتهام بی پایه یی است از آن بیمایه بر پرچمی ها ، که انگار پرچمی ها حق اعتراض وانتقاد را از دیگران گرفته وبه خود اختصاص داده باشند،


آن هم در این سالهای فترت فرهنگ و این مطبوعات کثیر الانتشار! البته نادیده می گیرم جفنگ سوم آن یاوه سرا را که می نویسد آنان ( پرچمی ها ) در جرایم مشهود تنظیم ها وشبه تنظیم ها( ؟ ) به گونه یی سهم داشتند.
ادامه دارد