(بخش دوم)
پنجاهمين سالگرد تأسيس ح. د.خ. ا و ۳۵ مین سالروز نجات مردم افغانستان را گرامی می داريم
خوانندگان گران ارج، هم ميهنان عزيز!
از آن جايی که امروز ۲۷ دسمبر، مصادف با ششم جدی ۱۳۵۸؛ روز نجات مردم افغانستان از دم ساطور خونين حفيظ الله امين و باند جنايت پيشه و تبهکار وی می باشد؛ بنابرآن رهايی همه مردم رنجديده ی افغانستان، بويژه بيست هزار زندانی در بند کشيده ی اين رژيم سفاک را از محبس مرکزی پلچرخی و ساير زندانهای مخوف و مرگبار آنوقت، که هرکدام آخرين نفسهای زندگی را می کشيدند و هر لحظه با صدای دژخيمان، مبنی بر گسيل نمودن آنان به پلگونها و کشتارگاهها، در انتظار مرگ حتمی قرار داشتند؛ به همه روشنفکران آزاديخواه ـ روحانيون شريف و وطندوست؛ به آن عده اعضای جناح خلق ح. د. خ. ا که برمبنای هردو سند زندگی ساز حزب؛ قيام مسلحانه را عليه باند امين سفاک آغاز نمودند؛ به پرچمداران رسالتمند، که رنج و عذاب شکنجه گران دد صفت هتلری را تحمل کردند؛ وليک تسليم شدن را نه پذيرفتند؛ به رزمندگان سازمان انقلابی طراز نوين ح. دخ.ا (سازمان مخفی حزب) که علی رغم شهادت ۳۵۰۰ تن از بهترين کادرهای حزبی و سازمان جوانان پرچمدار، هرگونه خطر سردادن؛ ولی سنگرندادن را بجان و دل متقبل شدند و پيشتر از ديگر سازمانها امر مبارزه در جهت سرنگونی اين باند خونخوار را در دستور کار خويش قرارداده تا سرنگونی اين باند وابسته به “C.I. A”، قهرمانانه رزميدند؛ مگر برای يک لحظه هم سر تعظيم را در برابر “نازی های افغانی” فرود نياورده و سند تسليمی را مانند بارق ـ لايق و غوربندی… امضاء نکردند؛ تبريک می گويم. در مقابل به بقايای باند منفور امين؛ به حزب اسلامی حکمتيار، متحد اين باند و ساير حلقات و گرهک هايی چپ افراطی و راست افراطی بدنام و سيه دل، که در زير دهُل سازمان های استخباراتی تبهکار (آی. اس. آی ـ سی. آی. ای ـ انتلجنس سرويس ـ موساد ـ ساواک جديد…) می رقصند و در بدل معاش ماهوار به اين سازمانها انجام خدمت کرده، اين روز را که برنامه ی تطبيق کشتار “دو ثلث مردم افغانستان”، بوسيله ی دولت مشترک ” امين ـ گلب الدين”، برمبنای اظهارات افشاگرانه رفيق گلاب زوی وزير داخله دهه ی هشتاد ؛ خنثی گرديد؛ آن را ” سيه روزی ” خويش می دانند؛ صبر جميل (!) می خواهم. همين گونه به آنهايی که نا آگاهانه زير تأثير تبليغات سازمانهای استخباراتی ذکر شده ی غرب ـ منطقه و جامه سپيدان سيه دل عربی و گروهک های شکست خورده در مبارزات قانونمند سياسی دهه های چهل ـ پنجاه و شصت خورشيدی، رفته اند؛ عقل سليم، چشم بينا، گوش شنوا، قلب پاک و وجدان بيدار، برای داوری سالم و تفريق راست از دروغ و تفکيک حق از باطل، آرزو می کنم. اکنون برمی گرديم به اصل مقاله ی سال پار و پرسشهای آن که تا کنون جواب علمی ـ منطقی ـ سياسی ـ تاريخی و حقوقی معقول، از هيچ فرد و شخصيتی را در رسانه های همگانی نخوانده ام؛ در نخست می بينيم که در آن برهه ای از تاريخ، وضع ساير احزاب و سازمانهای سياسی در کشورمان چگونه بوده است: در سال ۱۳۵۰ جريان دموکراتيک نوين “شعلۀ جاويد” نسبت نداشتن برنامه ی علمی و شعارهای مشخص مورد نياز روز و ضرورت زمان و بروز خود خواهی ها و اختلافات درونی از هم پاشيد و به پارچه های چند نفری تقسيم و متلاشی گرديد. جوانان مسلمان! “اخوانی ها” با تقرر محمد موسی شفيق تحصيل يافتۀ دانشگاه جامع الازهر مصر در پست وزارت خارجه و سپس در مقام نخست وزيری کشور (بحيث تشکل دهندۀ اصلی اين سازمان)، فعاليتهای تند ضد نيروهای دموکراتيک ترقيخواه و تحول طلب جامعه را تا سرحد حمله به خوابگاههای محصلان، ترور دانشجويان و روشنفکران و تيزاب پاشی بر روی و بدن زنان، راه اندازی نمودند. واما ح. د . خ . ا درحالی که دين اسلام، نظام شاهی مشروطه و قانون اساسی جديد کشور را برسميت شناخته و طی دهسال اول کار و مبارزات سياسی مسالمت آميزش درک و آگاهی سياسی وخواستهای صنفی توده های مردم را در جهت تحقق نياز منديهای مادی ومعنوی شان، بآن حدی ارتقا بخشيد و جايگاهش را درجامعۀ افغانستان تثبيت نمود، که دستگاه پوسيده ودرحال زوال سلطنت ناگزير بود، تا پا ازمداخلۀ لگام گسيخته و بيحد وحصر خود واعضای خانوادۀ سلطنت درامورحکومت دست برداشته، با توشيح وانفاذ قانون احزاب سياسی وتمکين به ارادۀ ملت، ادارۀ حکومت را از طريق پارلمان منتخب واقعی مردم، به احزاب سياسی دارندۀ اکثريت درمجلس نمايندگان وجبهۀ متحد ملی افغانستان، که به يقين کامل ح. د. خ. ا درمتن آن نقش مرکزی وتعيين کننده را ايفا مينمود؛ بشيوۀ قانونی ومسالمت آميز انتقال دهد؛ ويا ازاعلان دموکراسی تاجدار ودر حال زوالش انصراف ورزيده راه ديکتاتوری پدر، اعمام وخانواده اش را درپيش گيرد. وليک شاه که درمجموع قدرت وتوانمندی روزافزون نهضت عدالتخواه جامعۀ افغانستان وحمايت توده های مردم را ازآن مشاهده ميکرد و ازجانب ديگر فعاليت های دهشت افگنانۀ باند گروپهای راست افراطی که خود، آنان را از طريق حضرات قلعۀ جواد و حلقات ديگری ايجاد کرده و عليه نيروهای چپ و دموکراتيک مورد استفاده قرار می داد، در بعضی موارد از کنترولش خارج شده نظام را دچار تشتت وآشفته حالی نموده بود، انتخابات دورۀ ۱۴ شورای ملی را به تعويق انداخت، تا فرصتی را برای سرکوب ح. د. خ. ا وساير نيرو های ملی ودموکراتيک و کنترول نمودن اعمال ماجراجويانۀ دست پروردگان خودش، کمايی کند. ولی ازآنجايی که شاه وخانواده اش اعمال جنايتباری را برمردم انجام وکدام خدمتی را درجهت بهبود وضع فلاکتبار مردم ايفا نکرده؛ بلکه سراسر حياتش را در عياشی درداخل وخارج کشور سپری ميکرد؛ بنابرآن بهراندازۀ که وضع اقتصادی واجتماعی توده های مردم بدترمي شد و جوانان مستعد بکار، کشوررا ترک و رهسپارايران و کشورهای عربی وغيره مي شدند؛ به همان پيمانه نفرت عمومی مردم نسبت به نظام بيشتر شده ميرفت. درست در چنين شرايط و اوضاعی، که بقای دموکراسی اعلام شدۀ تاجدار سلطنتی درکشور درلبۀ پرتگاه سقوط قرار گرفته بود ونيات محافل حاکم بخاطر بازگشت به دکتاتوری آشکارترميگرديد، رقابت برای تمرکز قدرت بدست جناح های مختلف دربار، تشديد شده مي رفت تا ازانتقال قدرت به نمايندگان طبقات و اقشار زحمتکش جامعه، جلوگيری بعمل آيد. از اين حالت بوجود آمده، سردار محمد داوود، که ده سال تمام در انتظار نشسته بود، به نفع خود بهره برداری بموقع نموده، با استفاده از احساس پاک و وطنپرستانه وقدرت و توانمندی جان بازانۀ عده ای ازافسران جوان و تحصيل کرده در اتحادشوروی وقت وداخل کشور، که اوضاع فلاکتبار ميهن شان را با بصيرت کامل مشاهده ميکردند واز دوام نظام پوسيدۀ سلطنت و عملکرد های حکومت دست راستی افراطی مذهبی مولانا شفيق در حمايت از افراطيون راست، خسته شده بودند؛ با انجام يک کودتای نظامی به دوام نظام فرتوت ۴۰ سالۀ سلطنتی در۲۶ سرطان ۱۳۵۲ پايان بخشيده نظام نوين جمهوری را اعلام نمودند. بعد از پيروزی نظامی رژيم جديد جمهوری، ح. د.خ.ا نه تنها محمد داوود را درزمينۀ تنظيم و تحقق برنامه های سياسی، اقتصادی واجتماعی مندرج در”خطاب به مردم افغانستان” که با خواستها ونظريات نيروهای مترقی توافق کامل داشت و در صورت پياده نمودن آن ميتوانست شرايط وامکانات بهتری را درجهت گذار بسوی حاکميت ملی و استحکام پايه های دموکراسی درکشور فراهم سازد، ياری ومساعدت همه جانبه نمود؛ بلکه درامرتطبيق آن ازطريق توظيف کادرهای ملی، مسلکی و متخصصين بخشهای مختلف، درمرکز و محلات، نيز مساعدت همه جانبه کرد. نظام جمهوری، که درسالهای اول حياتش تحت تأثيرمشی ترقيخواهانۀ اين حزب و ساير نيروهای ملی و دموکراتيک قرار گرفته بود؛ دست به ريفورم های معيينی چون: اعلام برنامۀ اصلاحات ارضی، وضع قوانين دموکراتيک، مانند قانون اصلاحات ارضی، قانون ماليات مترقی، قانون مدنی و قوانين ديگر زد، که اين اقدامات رژيم، در جهت بهبود سطح زنده گی مردم رشد وترقی جامعه، مورد حمايت صادقانۀ ح. د. خ. ا قرار ميگرفت؛ اما بعد ها طوريکه معلوم گرديد، محمد داوود به مثابۀ انسان نهايت خود خواه و جاه طلب مي خواست تا درزمينۀ پياده کردن سياستهای تبعيضی، محافظه کارانه وارتجاعی خويش، با تمثيل مانور های ملی گرايانه؛ با عوام فريبی از حمايت و پشتيبانی ح. د. خ. ا بسود تحکيم پايه های رژيم استبدادی و خود کامۀ ضد مردمی ومنفعت جويانه ی شخص خود، بهره برداری نمايد. گرداننده گان رژيم، پس از مدت دوسال درگير اين تصورخيلی ها خام فاشستی شدند، که گويا پايه های رژيم تحکيم يافته است؛ بايست راههای را برای انحلال وازميان برداشتن ح. د. خ. ا وسرکوب نهضت دموکراتيک و عدالتخواه افغانستان جستجو کرد. اين وضع حزب را وادار نمود تا روند وحدت و اتحاد باهمی تمامی نيروهای ملی و دموکراتيک و درگام نخست وحدت مجدد هر دو جناح پرچم و خلق را سرعت بخشد. رژيم محمد داوود نيزهمزمان با تصويب قانون اساسی جديد درماه جنوری ۱۹۷۷ بوسيلۀ لويه جرکه مبتذلی، که بدنام ترين جرگه درتاريخ افغانستان بود، سيستم يک حزبی را در کشور اعلام و”حزب غورزنگ ملی” را به مثابۀ يگانه حزب رسمی وحاکم برسرنوشت مردم، برسميت شناخته، استبداد رسمی را آغاز و برخلاف تعهداتش دربيانيۀ “خطاب به مردم افغانستان” نه تنها به موضوع تشکيل جبهۀ متحد و وسيع تمام نيروهای ملی و دموکراتيک پشت پا زد؛ بلکه خود را دربرابر تمام نيروهای ملی و ترقيخواه قرارداد؛ همه احزاب وسازمانهای سياسی و اجتماعی را ازفعاليت سياسی وسهمگيری درسرنوشت مملکت واعمار جامعۀ مرفه و مترقی افغانستان، بازداشت. ح. د. خ. ا با تشخيص اوضاع سياسی ودرک نيات واهداف سرکوبگرانۀ رژيم؛ فيصله بعمل آورد تا درشيوه کار و فعاليتهايش تجديد نظرنمايد و وظايف خويش را بطور سری انجام و از پخش اعلاميه های علنی خودداری کند؛ دربرابرسياستهای ارتجاعی وتعقيبات پليسی رژيم به اساليب و ميتودهای مختلف متوسل شود. همين گونه ساير نيرو های ملی ودموکراتيک، که قبلآ نسبت به رژيم محمد داوود بنابر تعهداتش در امر تطبيق اصلاحات مترقی درکشوراميدوار بودند، بامشاهدۀ سياستهای عقبگرايانۀ آن، ازپشتيبانی نظام دست کشيدند. بنابرآن، گرايشهای مشهودی برای اتحاد ازسوی نيروهای دموکراتيک و ترقيخواه دربرابر رژيم، درحال پيدايش وگسترش بود. اين روند، بويژه تأمين وحدت مجدد ح. د. خ.ا موجبات نگرانی محافل حاکمه را فراهم آورد؛ وبالنوبه در نتيجۀ خرابی و نا بسامانی اوضاع اقتصادی و تعقيب سياستهای خشن و ضد مردمی ازسوی دولت خود کامه، نارضايتيهای توده های مردم روز تا روز شدت کسب نمود. مخالفت بعضی از سازمانهای سياسی تحول طلب، مانند سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان (سازا) و سازمان فداييان زحمتکشان افغانستان (سفزا) و گروههای ديگری، دربرابر نظام، بگونه های منظم به مقاومت دادخواهانه و در برخی موارد به مقابله های رزمی دربعضی از ولايت و مناطق کشور تبارز نمود. درمقابل، رژيم استبدادی داوود، بجای تمکين به خواستهای معقول و ضروری مردم و به رسميت شناختن حقوق وآزادی های دموکراتيک شهروندان که دراعلاميۀ جهانی حقوق بشر وبرنامۀ «خطاب به مردم افغانستان» مسجل شده بود؛ با توسل به دستگيری و پيگرد رهبران و شخصيت های سياسی اين سازمانها؛ ازجمله بازداشت زنده ياد محمد طاهر بدخشی، مولانا بحرالدين باعث، بشير بغلانی، اسحق کاوه، محبوب الله کوشانی و ديگران؛ راه سرکوب خونين احزاب و سازمانهای سياسی و شخصيتهای ملی را درتبانی با حلقات راستگرای افراطی درپيش گرفت. محمد داوود ازنيرومندی ح. د. خ. ا ونفوذ آن در رده های پائينی وميانۀ ارتش سخت بهراس افتاده بود. علاوه برآن، شمار زيادی ازافسران جوان که در داخل کشور، بخصوص با برگماری ازمکاتب ملکی آموزش ديده بودند يا در مؤسسات آموزشی نظامی اتحاد شوروی دوره های را تکميل نموده بودند، بيشتر هواخواه ح. د. خ. ا شمرده مي شدند. بادرک اين مطلب، رژيم به تصفيۀ ارتش ازوجود افسران پرچمی وخلقی، که شناخته شده بودند، آغاز کرد. افزون برآن، جانبداران وهواخواهان حزب ازصفوف اردو ودر ادارۀ دولت، بويژه در مقامات بالايی، مشمول تصفيه های پی درپی قرارگرفتند. رژيم حتا نزديکترين رفیق های کودتاچی خويش را با اين شک، که با ح. د. خ. ا همسويی وهمکاری دارند، ازمقامات ايشان برکنار کرد وعده ای ازآنان را بحيث سفير بخارج ازکشور فرستاد. در نتيجۀ تدابير متذکره حکومت موفق گرديد، که ارگانهای رهبری کنندۀ قدرت را به ويژه درارتش تا حدود زيادی از وجود افسران آگاه ومترقی پاکسازی کند و ضربات معينی را برنيروهای دموکراتيک درارتش وارد سازد. ولی برغم همه ای اين تلاشها، نتوانست، که نظاميان را درپشت درهای بسته وقشله های نظامی مانند گذشته، نگهدارد ومخالفين را بطورکامل ازصحنۀ سياسی کشور خارج کند. زيرا درجريان سالهای حاکميت رژيم جمهوری ازسال ۱۹۷۳ به بعد، نيروهای ملی ومترقی موفق شده بودند، که نه تنها موجوديت سياسی خويش را حفظ نمايند، بلکه هسته های رزمنده را درميان نظاميان و در ارتش نيز ايجاد کنند. رژيم قادر نبود، که روند سياسی شدن محافل ارتش را متوقف سازد وقبل ازهمه آن بخش وسيع نظاميان را، که عمدتآ متشکل ازافسران حلقه های پائينی وخُرد ضابطان بودند ودرکودتای دولتی سال ۱۹۷۳ شرکت فعال داشتند، ازميان بردارد. افزون برآن، درگيری فزاينده ميان رژيم ونيروهای ملی ومترقی وهمچنان تشديد تنشهای اجتماعی وسياسی درکشور بر اذهان وروان بخش قابل ملاحظه ای از افسران تأثير وارد کرده بود. باينگونه بخش آگاه افسران وخُردضابطان بطورکلی نسبت به لغزشهای سياسی رژيم ودست کشيدن آن ازتعهدات قبلی مندرج در اعلاميه ها وبرنامه وخط مشی خويش، به صفوف ناراضی ها پيوستند. ارزيابي هایي که ح. د. خ. ا ازسياستهای رژيم دراواسط سالهای ۱۹۷۰ [دهۀ ۷۰ ميلادی] بعمل ميآورد، جای شک وترديد باقی نمی ماند که محمد داوود تلاش مي ورزيد تا نخست قدرت انحصاری خويش را تحکيم بخشد وسپس در مساعد ترين لحظات بخاطر سرکوب مخالفين به زور و نيرو متوسل گردد. حزب بوضاحت درک ميکرد، که با کميت محدود خويش به مقياس جمعيت کشور، با آن سطح پائين آگاهی سياسی وطبقاتی زحمتکشان وپراگندگی آن و به ملاحظۀ عوامل نامساعد ديگر، نميتوانست صرف به اتکاء جنبش توده يی، مقاصد ضد ملی رژيم را نقش برآب سازد. ولی به ملاحظۀ شرايط موجود درکشور، بعضيها باين پندار بودند، نيروئيکه ميتوانست تا حدودی پاسخگوی سوال مقابله [دفاع مشروع] بارژيم باشد، بسيج ارتش وتشکل سازمان نظامی حزب بود. بنابر آن ح. د. خ. ا توجه جدی وعاجل خويش رابه بسط وتحکيم سازمانهای حزبی درميان نظاميان مبذول نمود واين تلاشها بزودی ثمرات معين ببار آورد. اعتبار ونفوذ حزب درميان بخش پيشتاز افسران وخُرد ضابطان اردوی کشور، بگونۀ قابل ملاحظه ای افزايش يافت…. آنچه مربوط به شخص محمد داوود ميگرديد اينکه: وی نتوانست اردو را به تکيه گاه مطمئن رژيم خويش مبدل سازد. او باين تصوربود، که چون درکودتای ۱۷ جولای ۱۹۷۳ موفق شده بود صرف به پشتيبانی گروهی از افسران وچند قطعۀ نظامی وفادار درگارنيزيون پايتخت به قدرت برسد، همين مقدار نيرو برای حفظ وی بر قدرت، کافی ميباشد. او بادست کشيدن ازتحقق دگرگونيهای اعلام شده ازسوی خودش وبا تشديد فشاربر نيروهای ملی ودموکراتيک دردرون وبيرون ارتش، آنانی را، که از وی پشتيبانی ميکردند، ازخود دورنمود. باينگونه، عقب گرد محمد داوود درسياست داخلی وخارجی، وخامت بعدی وضع زندگی مادی توده های مردم، ناتوانی محافل حاکمه در رفع متشنج ترين تضاد های اجتماعی، تشديد مبارزه ميان نيرو های چپ وراست درجامعه و در درون رژيم با محتوای طبقاتی، تجريد تدريجی اجتماعی وسياسی رژيم، تعميق روند سياسی شدن ارتش و پشتيبانی بخش پيشتاز افسران وخُردضابطان ازنيروهای ملی و دموکراتيک وبدرجۀ اول ازح. د. خ. ا، همۀ اينها موجب گرديد تا بحران قدرت درافغانستان بروز نمايد.» (يادداشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی س کشتمند صص ۳۲۳ـ ۳۱۶) (ادامه دارد) ۶ جدی ۱۳۹۳
پنجاهمين سالگرد تأسيس ح. د.خ. ا و ۳۵ مین سالروز نجات مردم افغانستان را گرامی می داريم (بخش دوم) خوانندگان گران ارج، هم ميهنان عزيز! از آن جايی که امروز ۲۷ دسمبر، مصادف با ششم جدی ۱۳۵۸؛ روز نجات مردم افغانستان از دم ساطور خونين حفيظ الله امين و باند جنايت پيشه و تبهکار وی می باشد؛ بنابرآن رهايی همه مردم رنجديده ی افغانستان، بويژه بيست هزار زندانی در بند کشيده ی اين رژيم سفاک را از محبس مرکزی پلچرخی و ساير زندانهای مخوف و مرگبار آنوقت، که هرکدام آخرين نفسهای زندگی را می کشيدند و هر لحظه با صدای دژخيمان، مبنی بر گسيل نمودن آنان به پلگونها و کشتارگاهها، در انتظار مرگ حتمی قرار داشتند؛ به همه روشنفکران آزاديخواه ـ روحانيون شريف و وطندوست؛ به آن عده اعضای جناح خلق ح. د. خ. ا که برمبنای هردو سند زندگی ساز حزب؛ قيام مسلحانه را عليه باند امين سفاک آغاز نمودند؛ به پرچمداران رسالتمند، که رنج و عذاب شکنجه گران دد صفت هتلری را تحمل کردند؛ وليک تسليم شدن را نه پذيرفتند؛ به رزمندگان سازمان انقلابی طراز نوين ح. دخ.ا (سازمان مخفی حزب) که علی رغم شهادت ۳۵۰۰ تن از بهترين کادرهای حزبی و سازمان جوانان پرچمدار، هرگونه خطر سردادن؛ ولی سنگرندادن را بجان و دل متقبل شدند و پيشتر از ديگر سازمانها امر مبارزه در جهت سرنگونی اين باند خونخوار را در دستور کار خويش قرارداده تا سرنگونی اين باند وابسته به “C.I. A”، قهرمانانه رزميدند؛ مگر برای يک لحظه هم سر تعظيم را در برابر “نازی های افغانی” فرود نياورده و سند تسليمی را مانند بارق ـ لايق و غوربندی… امضاء نکردند؛ تبريک می گويم. در مقابل به بقايای باند منفور امين؛ به حزب اسلامی حکمتيار، متحد اين باند و ساير حلقات و گرهک هايی چپ افراطی و راست افراطی بدنام و سيه دل، که در زير دهُل سازمان های استخباراتی تبهکار (آی. اس. آی ـ سی. آی. ای ـ انتلجنس سرويس ـ موساد ـ ساواک جديد…) می رقصند و در بدل معاش ماهوار به اين سازمانها انجام خدمت کرده، اين روز را که برنامه ی تطبيق کشتار “دو ثلث مردم افغانستان”، بوسيله ی دولت مشترک ” امين ـ گلب الدين”، برمبنای اظهارات افشاگرانه رفيق گلاب زوی وزير داخله دهه ی هشتاد ؛ خنثی گرديد؛ آن را ” سيه روزی ” خويش می دانند؛ صبر جميل (!) می خواهم. همين گونه به آنهايی که نا آگاهانه زير تأثير تبليغات سازمانهای استخباراتی ذکر شده ی غرب ـ منطقه و جامه سپيدان سيه دل عربی و گروهک های شکست خورده در مبارزات قانونمند سياسی دهه های چهل ـ پنجاه و شصت خورشيدی، رفته اند؛ عقل سليم، چشم بينا، گوش شنوا، قلب پاک و وجدان بيدار، برای داوری سالم و تفريق راست از دروغ و تفکيک حق از باطل، آرزو می کنم. اکنون برمی گرديم به اصل مقاله ی سال پار و پرسشهای آن که تا کنون جواب علمی ـ منطقی ـ سياسی ـ تاريخی و حقوقی معقول، از هيچ فرد و شخصيتی را در رسانه های همگانی نخوانده ام؛ در نخست می بينيم که در آن برهه ای از تاريخ، وضع ساير احزاب و سازمانهای سياسی در کشورمان چگونه بوده است: در سال ۱۳۵۰ جريان دموکراتيک نوين “شعلۀ جاويد” نسبت نداشتن برنامه ی علمی و شعارهای مشخص مورد نياز روز و ضرورت زمان و بروز خود خواهی ها و اختلافات درونی از هم پاشيد و به پارچه های چند نفری تقسيم و متلاشی گرديد. جوانان مسلمان! “اخوانی ها” با تقرر محمد موسی شفيق تحصيل يافتۀ دانشگاه جامع الازهر مصر در پست وزارت خارجه و سپس در مقام نخست وزيری کشور (بحيث تشکل دهندۀ اصلی اين سازمان)، فعاليتهای تند ضد نيروهای دموکراتيک ترقيخواه و تحول طلب جامعه را تا سرحد حمله به خوابگاههای محصلان، ترور دانشجويان و روشنفکران و تيزاب پاشی بر روی و بدن زنان، راه اندازی نمودند. واما ح. د . خ . ا درحالی که دين اسلام، نظام شاهی مشروطه و قانون اساسی جديد کشور را برسميت شناخته و طی دهسال اول کار و مبارزات سياسی مسالمت آميزش درک و آگاهی سياسی وخواستهای صنفی توده های مردم را در جهت تحقق نياز منديهای مادی ومعنوی شان، بآن حدی ارتقا بخشيد و جايگاهش را درجامعۀ افغانستان تثبيت نمود، که دستگاه پوسيده ودرحال زوال سلطنت ناگزير بود، تا پا ازمداخلۀ لگام گسيخته و بيحد وحصر خود واعضای خانوادۀ سلطنت درامورحکومت دست برداشته، با توشيح وانفاذ قانون احزاب سياسی وتمکين به ارادۀ ملت، ادارۀ حکومت را از طريق پارلمان منتخب واقعی مردم، به احزاب سياسی دارندۀ اکثريت درمجلس نمايندگان وجبهۀ متحد ملی افغانستان، که به يقين کامل ح. د. خ. ا درمتن آن نقش مرکزی وتعيين کننده را ايفا مينمود؛ بشيوۀ قانونی ومسالمت آميز انتقال دهد؛ ويا ازاعلان دموکراسی تاجدار ودر حال زوالش انصراف ورزيده راه ديکتاتوری پدر، اعمام وخانواده اش را درپيش گيرد. وليک شاه که درمجموع قدرت وتوانمندی روزافزون نهضت عدالتخواه جامعۀ افغانستان وحمايت توده های مردم را ازآن مشاهده ميکرد و ازجانب ديگر فعاليت های دهشت افگنانۀ باند گروپهای راست افراطی که خود، آنان را از طريق حضرات قلعۀ جواد و حلقات ديگری ايجاد کرده و عليه نيروهای چپ و دموکراتيک مورد استفاده قرار می داد، در بعضی موارد از کنترولش خارج شده نظام را دچار تشتت وآشفته حالی نموده بود، انتخابات دورۀ ۱۴ شورای ملی را به تعويق انداخت، تا فرصتی را برای سرکوب ح. د. خ. ا وساير نيرو های ملی ودموکراتيک و کنترول نمودن اعمال ماجراجويانۀ دست پروردگان خودش، کمايی کند. ولی ازآنجايی که شاه وخانواده اش اعمال جنايتباری را برمردم انجام وکدام خدمتی را درجهت بهبود وضع فلاکتبار مردم ايفا نکرده؛ بلکه سراسر حياتش را در عياشی درداخل وخارج کشور سپری ميکرد؛ بنابرآن بهراندازۀ که وضع اقتصادی واجتماعی توده های مردم بدترمي شد و جوانان مستعد بکار، کشوررا ترک و رهسپارايران و کشورهای عربی وغيره مي شدند؛ به همان پيمانه نفرت عمومی مردم نسبت به نظام بيشتر شده ميرفت. درست در چنين شرايط و اوضاعی، که بقای دموکراسی اعلام شدۀ تاجدار سلطنتی درکشور درلبۀ پرتگاه سقوط قرار گرفته بود ونيات محافل حاکم بخاطر بازگشت به دکتاتوری آشکارترميگرديد، رقابت برای تمرکز قدرت بدست جناح های مختلف دربار، تشديد شده مي رفت تا ازانتقال قدرت به نمايندگان طبقات و اقشار زحمتکش جامعه، جلوگيری بعمل آيد. از اين حالت بوجود آمده، سردار محمد داوود، که ده سال تمام در انتظار نشسته بود، به نفع خود بهره برداری بموقع نموده، با استفاده از احساس پاک و وطنپرستانه وقدرت و توانمندی جان بازانۀ عده ای ازافسران جوان و تحصيل کرده در اتحادشوروی وقت وداخل کشور، که اوضاع فلاکتبار ميهن شان را با بصيرت کامل مشاهده ميکردند واز دوام نظام پوسيدۀ سلطنت و عملکرد های حکومت دست راستی افراطی مذهبی مولانا شفيق در حمايت از افراطيون راست، خسته شده بودند؛ با انجام يک کودتای نظامی به دوام نظام فرتوت ۴۰ سالۀ سلطنتی در۲۶ سرطان ۱۳۵۲ پايان بخشيده نظام نوين جمهوری را اعلام نمودند. بعد از پيروزی نظامی رژيم جديد جمهوری، ح. د.خ.ا نه تنها محمد داوود را درزمينۀ تنظيم و تحقق برنامه های سياسی، اقتصادی واجتماعی مندرج در”خطاب به مردم افغانستان” که با خواستها ونظريات نيروهای مترقی توافق کامل داشت و در صورت پياده نمودن آن ميتوانست شرايط وامکانات بهتری را درجهت گذار بسوی حاکميت ملی و استحکام پايه های دموکراسی درکشور فراهم سازد، ياری ومساعدت همه جانبه نمود؛ بلکه درامرتطبيق آن ازطريق توظيف کادرهای ملی، مسلکی و متخصصين بخشهای مختلف، درمرکز و محلات، نيز مساعدت همه جانبه کرد. نظام جمهوری، که درسالهای اول حياتش تحت تأثيرمشی ترقيخواهانۀ اين حزب و ساير نيروهای ملی و دموکراتيک قرار گرفته بود؛ دست به ريفورم های معيينی چون: اعلام برنامۀ اصلاحات ارضی، وضع قوانين دموکراتيک، مانند قانون اصلاحات ارضی، قانون ماليات مترقی، قانون مدنی و قوانين ديگر زد، که اين اقدامات رژيم، در جهت بهبود سطح زنده گی مردم رشد وترقی جامعه، مورد حمايت صادقانۀ ح. د. خ. ا قرار ميگرفت؛ اما بعد ها طوريکه معلوم گرديد، محمد داوود به مثابۀ انسان نهايت خود خواه و جاه طلب مي خواست تا درزمينۀ پياده کردن سياستهای تبعيضی، محافظه کارانه وارتجاعی خويش، با تمثيل مانور های ملی گرايانه؛ با عوام فريبی از حمايت و پشتيبانی ح. د. خ. ا بسود تحکيم پايه های رژيم استبدادی و خود کامۀ ضد مردمی ومنفعت جويانه ی شخص خود، بهره برداری نمايد. گرداننده گان رژيم، پس از مدت دوسال درگير اين تصورخيلی ها خام فاشستی شدند، که گويا پايه های رژيم تحکيم يافته است؛ بايست راههای را برای انحلال وازميان برداشتن ح. د. خ. ا وسرکوب نهضت دموکراتيک و عدالتخواه افغانستان جستجو کرد. اين وضع حزب را وادار نمود تا روند وحدت و اتحاد باهمی تمامی نيروهای ملی و دموکراتيک و درگام نخست وحدت مجدد هر دو جناح پرچم و خلق را سرعت بخشد. رژيم محمد داوود نيزهمزمان با تصويب قانون اساسی جديد درماه جنوری ۱۹۷۷ بوسيلۀ لويه جرکه مبتذلی، که بدنام ترين جرگه درتاريخ افغانستان بود، سيستم يک حزبی را در کشور اعلام و”حزب غورزنگ ملی” را به مثابۀ يگانه حزب رسمی وحاکم برسرنوشت مردم، برسميت شناخته، استبداد رسمی را آغاز و برخلاف تعهداتش دربيانيۀ “خطاب به مردم افغانستان” نه تنها به موضوع تشکيل جبهۀ متحد و وسيع تمام نيروهای ملی و دموکراتيک پشت پا زد؛ بلکه خود را دربرابر تمام نيروهای ملی و ترقيخواه قرارداد؛ همه احزاب وسازمانهای سياسی و اجتماعی را ازفعاليت سياسی وسهمگيری درسرنوشت مملکت واعمار جامعۀ مرفه و مترقی افغانستان، بازداشت. ح. د. خ. ا با تشخيص اوضاع سياسی ودرک نيات واهداف سرکوبگرانۀ رژيم؛ فيصله بعمل آورد تا درشيوه کار و فعاليتهايش تجديد نظرنمايد و وظايف خويش را بطور سری انجام و از پخش اعلاميه های علنی خودداری کند؛ دربرابرسياستهای ارتجاعی وتعقيبات پليسی رژيم به اساليب و ميتودهای مختلف متوسل شود. همين گونه ساير نيرو های ملی ودموکراتيک، که قبلآ نسبت به رژيم محمد داوود بنابر تعهداتش در امر تطبيق اصلاحات مترقی درکشوراميدوار بودند، بامشاهدۀ سياستهای عقبگرايانۀ آن، ازپشتيبانی نظام دست کشيدند. بنابرآن، گرايشهای مشهودی برای اتحاد ازسوی نيروهای دموکراتيک و ترقيخواه دربرابر رژيم، درحال پيدايش وگسترش بود. اين روند، بويژه تأمين وحدت مجدد ح. د. خ.ا موجبات نگرانی محافل حاکمه را فراهم آورد؛ وبالنوبه در نتيجۀ خرابی و نا بسامانی اوضاع اقتصادی و تعقيب سياستهای خشن و ضد مردمی ازسوی دولت خود کامه، نارضايتيهای توده های مردم روز تا روز شدت کسب نمود. مخالفت بعضی از سازمانهای سياسی تحول طلب، مانند سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان (سازا) و سازمان فداييان زحمتکشان افغانستان (سفزا) و گروههای ديگری، دربرابر نظام، بگونه های منظم به مقاومت دادخواهانه و در برخی موارد به مقابله های رزمی دربعضی از ولايت و مناطق کشور تبارز نمود. درمقابل، رژيم استبدادی داوود، بجای تمکين به خواستهای معقول و ضروری مردم و به رسميت شناختن حقوق وآزادی های دموکراتيک شهروندان که دراعلاميۀ جهانی حقوق بشر وبرنامۀ «خطاب به مردم افغانستان» مسجل شده بود؛ با توسل به دستگيری و پيگرد رهبران و شخصيت های سياسی اين سازمانها؛ ازجمله بازداشت زنده ياد محمد طاهر بدخشی، مولانا بحرالدين باعث، بشير بغلانی، اسحق کاوه، محبوب الله کوشانی و ديگران؛ راه سرکوب خونين احزاب و سازمانهای سياسی و شخصيتهای ملی را درتبانی با حلقات راستگرای افراطی درپيش گرفت. محمد داوود ازنيرومندی ح. د. خ. ا ونفوذ آن در رده های پائينی وميانۀ ارتش سخت بهراس افتاده بود. علاوه برآن، شمار زيادی ازافسران جوان که در داخل کشور، بخصوص با برگماری ازمکاتب ملکی آموزش ديده بودند يا در مؤسسات آموزشی نظامی اتحاد شوروی دوره های را تکميل نموده بودند، بيشتر هواخواه ح. د. خ. ا شمرده مي شدند. بادرک اين مطلب، رژيم به تصفيۀ ارتش ازوجود افسران پرچمی وخلقی، که شناخته شده بودند، آغاز کرد. افزون برآن، جانبداران وهواخواهان حزب ازصفوف اردو ودر ادارۀ دولت، بويژه در مقامات بالايی، مشمول تصفيه های پی درپی قرارگرفتند. رژيم حتا نزديکترين رفیق های کودتاچی خويش را با اين شک، که با ح. د. خ. ا همسويی وهمکاری دارند، ازمقامات ايشان برکنار کرد وعده ای ازآنان را بحيث سفير بخارج ازکشور فرستاد. در نتيجۀ تدابير متذکره حکومت موفق گرديد، که ارگانهای رهبری کنندۀ قدرت را به ويژه درارتش تا حدود زيادی از وجود افسران آگاه ومترقی پاکسازی کند و ضربات معينی را برنيروهای دموکراتيک درارتش وارد سازد. ولی برغم همه ای اين تلاشها، نتوانست، که نظاميان را درپشت درهای بسته وقشله های نظامی مانند گذشته، نگهدارد ومخالفين را بطورکامل ازصحنۀ سياسی کشور خارج کند. زيرا درجريان سالهای حاکميت رژيم جمهوری ازسال ۱۹۷۳ به بعد، نيروهای ملی ومترقی موفق شده بودند، که نه تنها موجوديت سياسی خويش را حفظ نمايند، بلکه هسته های رزمنده را درميان نظاميان و در ارتش نيز ايجاد کنند. رژيم قادر نبود، که روند سياسی شدن محافل ارتش را متوقف سازد وقبل ازهمه آن بخش وسيع نظاميان را، که عمدتآ متشکل ازافسران حلقه های پائينی وخُرد ضابطان بودند ودرکودتای دولتی سال ۱۹۷۳ شرکت فعال داشتند، ازميان بردارد. افزون برآن، درگيری فزاينده ميان رژيم ونيروهای ملی ومترقی وهمچنان تشديد تنشهای اجتماعی وسياسی درکشور بر اذهان وروان بخش قابل ملاحظه ای از افسران تأثير وارد کرده بود. باينگونه بخش آگاه افسران وخُردضابطان بطورکلی نسبت به لغزشهای سياسی رژيم ودست کشيدن آن ازتعهدات قبلی مندرج در اعلاميه ها وبرنامه وخط مشی خويش، به صفوف ناراضی ها پيوستند. ارزيابي هایي که ح. د. خ. ا ازسياستهای رژيم دراواسط سالهای ۱۹۷۰ [دهۀ ۷۰ ميلادی] بعمل ميآورد، جای شک وترديد باقی نمی ماند که محمد داوود تلاش مي ورزيد تا نخست قدرت انحصاری خويش را تحکيم بخشد وسپس در مساعد ترين لحظات بخاطر سرکوب مخالفين به زور و نيرو متوسل گردد. حزب بوضاحت درک ميکرد، که با کميت محدود خويش به مقياس جمعيت کشور، با آن سطح پائين آگاهی سياسی وطبقاتی زحمتکشان وپراگندگی آن و به ملاحظۀ عوامل نامساعد ديگر، نميتوانست صرف به اتکاء جنبش توده يی، مقاصد ضد ملی رژيم را نقش برآب سازد. ولی به ملاحظۀ شرايط موجود درکشور، بعضيها باين پندار بودند، نيروئيکه ميتوانست تا حدودی پاسخگوی سوال مقابله [دفاع مشروع] بارژيم باشد، بسيج ارتش وتشکل سازمان نظامی حزب بود. بنابر آن ح. د. خ. ا توجه جدی وعاجل خويش رابه بسط وتحکيم سازمانهای حزبی درميان نظاميان مبذول نمود واين تلاشها بزودی ثمرات معين ببار آورد. اعتبار ونفوذ حزب درميان بخش پيشتاز افسران وخُرد ضابطان اردوی کشور، بگونۀ قابل ملاحظه ای افزايش يافت…. آنچه مربوط به شخص محمد داوود ميگرديد اينکه: وی نتوانست اردو را به تکيه گاه مطمئن رژيم خويش مبدل سازد. او باين تصوربود، که چون درکودتای ۱۷ جولای ۱۹۷۳ موفق شده بود صرف به پشتيبانی گروهی از افسران وچند قطعۀ نظامی وفادار درگارنيزيون پايتخت به قدرت برسد، همين مقدار نيرو برای حفظ وی بر قدرت، کافی ميباشد. او بادست کشيدن ازتحقق دگرگونيهای اعلام شده ازسوی خودش وبا تشديد فشاربر نيروهای ملی ودموکراتيک دردرون وبيرون ارتش، آنانی را، که از وی پشتيبانی ميکردند، ازخود دورنمود. باينگونه، عقب گرد محمد داوود درسياست داخلی وخارجی، وخامت بعدی وضع زندگی مادی توده های مردم، ناتوانی محافل حاکمه در رفع متشنج ترين تضاد های اجتماعی، تشديد مبارزه ميان نيرو های چپ وراست درجامعه و در درون رژيم با محتوای طبقاتی، تجريد تدريجی اجتماعی وسياسی رژيم، تعميق روند سياسی شدن ارتش و پشتيبانی بخش پيشتاز افسران وخُردضابطان ازنيروهای ملی و دموکراتيک وبدرجۀ اول ازح. د. خ. ا، همۀ اينها موجب گرديد تا بحران قدرت درافغانستان بروز نمايد.» (يادداشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی س کشتمند صص ۳۲۳ـ ۳۱۶) (ادامه دارد) ۶ جدی ۱۳۹۳
++++++++++++++++++++++