پیشینهٔ تاریخی زبان فارسی تهیه ونگارش صنعت بسام

پیشینهٔ تاریخی زبان فارسی

تهیه ونگارش

صنعت بسام

زبان یکی از وسایل افهام وتفهیم است که انسانها بوسیله ،صدا ،علامه ها وواژه ها با یکدیگر رابط بر قرار میکنند و زبان عامل تجمع و اجتماع انسانها هست .
زبانها مختلف جهان در یک موقعیت جغرافیایی زاده میشوندوتاریخی دارند وانسانها هویت فرهنگی وافتخارات خویشرا در زبان مادری شان میجویند ودر غنا ی زبان شان بوسیله شاعران ونویسنده گان وبراه اندازی سایر فعالیت های فرهنگی ،مساعی بخرچ میدهند .
زبان فارسی ویا پارسی یکی از قدیم ترین وغنی ترین زبانها دنیاست که ریشهٔ اصلی به «اوستا» کهن ترین نوشتار آریایی میرسد.
اوستا به عنوان یک میراث فرهنگی جهانیان است وبخش های متعدد آن در حدود نیمهٔ هزاره دوم پیش از میلاد و در طول سده های متوالی از نسلی به نسل دیگر رسیده است اولین کسی که مطالعات جدیدی را در آثار کهن آریایی اغاز کرد در سال ۱۵۹۰ میلادی «بارنابه بریسون»”Barnabe Brisson”بود موصوف کتابی De Persarum Rincipatu را منبع آن متون یونانی ورومی بود در پاریس منتشر کرد .
در ۱۷۰۰ میلادی اثر معروف توماس هایدThomas Hyde به زبان لاتین منتشر شد،انتشار آثار محققین انگیزه ای شد ؛« انکتیل دوپرون» Anquetil du perronبرای آشنایی با زردشتیان واوستا در سال ۱۷۵۵ میلادی رهسپار هند شود تا سال ۱۷۶۱ میلادی نزد دانشمند اوستا شناس بنام «دستور داراب» به آموزش اوستا مشغول شد ودرسال ۱۷۷۱ میلادی نخستین ترجمه اوستا را به اروپاییان عرضه کرد به نام «زند اوستا» در دو جلد در پاریس انتشار یافت ؛ بدینترتیب به مطالعات زبانشناسی مجرای تازهٔ باز شدو پژوهشگران متوجه شدند میان زبان های اروپایی و زبانهای سنسکریت ،لاتین ویونانی شباهت های زیادی از لحاظ
اصول صرف نحو و در قالب وجود دارد و دلیل آنرا ناشی تجارت میان مردمان ،مهاجرت ها وهمجواری کشور ها دانستند و متفقا «زبان مادر» ویا اصطلاحی «هند واروپایی» نامگذاری کردند.
و بعد ها از این کتله وسیع وبزرگ السنه ها ولهجه های دیگری ظهور کردند که زبان پارسی نیز یکی از آنانست.
دسته یی از السنه ها یکی مشهور ترین وکهن ترین شاخه زبان هندو اروپایی و زبان فارسی در آن ریشه دارد ،بنام «آریایی» ویا « هندو آریایی»است گوینده گان آن دسته قبایلی بودند که در «آریانه ویجه» در حوزه علیای سر دریا «دریای سیحون» و آمودریا «دریای جیحون»زندگانی شبانی داشتند.
مورخ نامدار کشور احمد علی کهزاد می نویسد «…زندگانی مشترک قبایل آریایی یاهند و آریایی و محل آن در تاریخ ادبی کشور ما اهمیت بسزایی دارد زیرا این زندگانی مشترک عامل تشکل لسان آریایی شده که از آن به نوبه خود زبانهای «هندی مشترک» و «آریایی مشترک» به میان آمده که قدیم ترین شاخه های متقابله آنها سنسکریت ویدی وزبان اوستایی است»«اریانا،احمد علی کهزاد،انجمن تاریخ، ۱۳۲۱»
در پیش نویس اوستا نیز آمده است،سر زمین مادر و پایگاه اصلی قبایل هند وآریایی به احتمال زیاد ، خطهٔ آسیایی میانه بوده است .تقسیم این قبایل به شعبه های هندی وآریایی ، ناشی از کوچهای پی در پی آنان بود.نخستین بار گروهی از آنها از راه افغانستان امروزی به سوی هند کوچ کردند «قبایل هندی » وپس از آنها قبایلی که در آسیایی میانه باقی مانده بودند ،به سوی سر زمینها ی ایران وافغانستان کنونی کوچیدند و قبایل اریایی را تشکیل دادند و دولت های را برای اداره ایجاد کردند و تشکل دولت ها یقنا عامل رشد اقتصاد و پیوند شهروندان را تقویت می بخشد و روابط اقتصاد ی باعث تامین مستحکم روابط اجتماعی و زبانی میشود و یان ریپکا در مورد ایجاد نخستین دولت اریایی در تاریخ ادبیات ایران چنین می نویسد ؛« نخستین دولت های کامل در سر زمین ایران آریایی آن چنانکه از اوستا بر می آمد در خاور این سر زمین پدید آمده . اوستا گاهی از سر زمین های رود خانه هیلمند و پیر امون دریاچه هامون درسیستان و گاهی از سر زمین های آن سوی آمو دریا ودریاچه و وروکش «شاید دریاچه اورال» سخن می راند .بی شک روایتی که میگوید تیره های آریایی از زاد بوم پیشین خود ایران ویج به بخش های دیگر ایران کوچیده اند بسیار کهن است. بسیاری از دانشمندان بر آنند که این کشور اصلی در شمال خاوری ایران جای داشته است . نخستین کانون های فرهنگ آریایی شاید در سمرقند ، مرو و بلخ و سیستان بوده است ….» «ریپکا ،تاریخ ادبیات ایرا ن ، صص ۴۳ ـ ۴۴»
آنچه «یان ریپکا» به شاید وبه گمان مینگارد ناشی از عدم دسترسی او به تاریخ واقعی زبان آریایی است وو هیچگاهی در سر زمین آریاناشرقی شامل بلخ وسمنگان نرفته به همین لحاظ شک به نخستین فرهگ آریایی در حوزه ماوراء جیحون دارد.
ما بحث را به «شاید و باید ریپکا» به دراز ا نمی کشیم ولی منشاء ظهور زبان آریایی را پیش از اینکه به فارس وایرا ن امروزی وهند برسد مراحل تحول وتکوین خودرا در ماحول هندوکش و افغانستان امروزی گزارانده است .
چنانچه در فوق تذکر دادیم ؛زبان «هند واریایی» شاخهٔ از درخت پر بار زبانهای مادر هند واروپایی است و زبان هندی را زبان سنسکریت یا زبان ویدی یا «ودا» «ودا ،به معنی دانش ومعرفت است و از فعل «وید» یعنی دانستن ا شتقاق یافته »میخوانند و بعد ها هندی جدیدی بوجود می آید که عبارت از ؛
ـ اردو
ـ وهندی
اردو در نتیجه تاثیرت زبان فارسی وعربی سوچه گی اش را از دست میدهد ولی زبان هندی اصالت خودرا حفظ میکند .
همانگونه ویدی زبان هندی است ،زند زبان اوستا است و دارای دو شعبه است ؛
۱ ـ پارسیک یا جنوب غربی
۲ ـ غیرپارسیک یا دسته شرقی
استاد کهزاد در زمینه اشاره میکند ، پارسیک یک رشته زبانهای میداند که قدیم ترین آن فرس قدیم هخامنشی و صورت متوسط آن پهلوی ساسانی میداند که در فارس ظهور کرده و فارسی ـدری خراسان را مربوط به جز دسته شرقی دانسته است.
استاد کهزاد می نویسد ؛«… مبداء شاخه غیر پارسیک یا شرقی «زند» با زبان اوستایی است که نه تنها قدیم ترین شکل مخصوص این شاخه است بلکه در میان السنه اریایی به مفهوم عام کهن ترین نمونه زبان های خانواده محسوب می شود ومحل ظهور ونشو نمای آن صفحات شمال و شمال شرقی افغانستان است .صورت متوسط این شاخه در دست نیست و اشکال جدید آن نه یک زبان بلکه دسته زبان هاست که بنام « غلچه » یا زبان پامیری و لهجه ها اورمری و پراچی یاد میشود»«آریانا، احمد علی کهزاد ،۱۳۲۱»
آنچه در نتیجه تحقیقات زبانشناسان علاوه از لهجه های پامیری به زبان آریایی پیوند دارد لهجه ها والسنه های چون نورستانی ، پشه یی ،کاتی، وایگلی ، اخشون ، ،خووار ،وپارسون که بیشتر با لهجه هندی شباهت دارند در جغرافیه افغانستان در جنوب هندوکش وجود دارد بنام دسته زبانهای «داردیک» Darick و «پیشه چه» Pisachaشهرت دارد.
سروده های ویدی واوستای منشا اسمای محلات نیز امده این سر زمین ها بیشتر آن در همین سرزمین کنونی افغانستان قرار دارد که به زبان فارسی می گفتتندومی نوشتند .
ـ بخدی در سروده ویدی « بهلیکه» در ادبیات پهلوی «بخل» ودر فارسی دری «بلخ».
ـ ‌پورانا یعنی پروان که در متن اوستا به مفهوم کوتل ومعبر ودره استعمال شده و بعداز سال ۱۳۳۰ به همین نام مسما شد.البته چنین مطالب مشترک زند وویدی روی مسایل مختلف زیاد دارد که مورد بحث مانیست .
به این نتیجه میرسیم قدیمی ترین سندی که از زبان مادری ما در دست است نشکها یا نسکهای اوستاست که شامل سرود ها واحکام مذهبی و همچنین مطالب تاریخی سلسله پیشدایان و کیانیان و ظهور زردشت است و کهنه ترین قسمت اوستا «گاتها» یا «گاثه ها» است که پژوهشگران آنرا سرده زردشت میدانند در حقیقت ریشه همین زبان فارسی است.
اگر به تاریخ مراجعه کنیم در حقیقت تاریخ با حاکمیت «ماد» آغاز میشود دولت ماد یوغ آشوری را که تقریبا سراسر آسیآی غربی را تحت تسلط خویش داشتند ، بر می اندازد و اقوام مختلف را به حالت بدویت زندگی میکردند داخل دایره مدنیت میکند و مطیع نظام دولتی میسازد ،البته در مورد ماد ها دانشمند روسی «دیاکونوف» تحقیقات وسیع را انجام داده واثر تحقیقی اش بنام «تاریخ ماد ترجمهٔ کریم کشاورز» بچاپ رسیده است ولی از عصر ماد ی هیچگونه سندی ویا کتیبهٔ باقی نمانده و پژوهشگران به این عقیده اند زبان مردم دوران ماد ها با زبان دورهٔ سلسله بعدی هخامنشیان تفاوت چندانی نداشته و چنانچه در کتیبه ها کوروش و داریوش هخامنشی به سه زبان نوشته شده ؛«فارسی قدیم» «آشوری» و« عیلامی» چون آشوری ها وعیلامی در زیر حاکمیت هخامنشیان بودند .زبان فارسی هخامنشیان همان زبان دوران ماد ها بوده ودانشمندان عقیده دارند که زبان مردم ماد همان زبان گاثهای اوستا است و زبان کردی را بازماندهٔ آن زبان میدانند.
قسمت دوم

اوستاکتاب دینی است که ایین مزدا پرستان در ان بازتاب یافته وطی هزاران سال تاریخ پر نشیب فرازی داشته ۰نخست در حمله اسکندر مقدونی به سرزمین اریایی “اوستا” قسماً از بین میرود واز همین لحاظ به اسکندر لقب “گجستک” یا ” ملعون” را میدهند ؛مگر در این مورد دانشمندان و محققین اوستا اتفاق نظر ندارند۰
بعداز شکست یونانیان در زمان حکمروایی اشکانیان اوستا دوباره سروسامان میگیرد وعده ای دانشمندان چون بیلی “H .W. Bailey”و نیبرگ “H.S .Nyberg” به این باور ندارند و وجود دست نویسی از اوستا را پیش از روزگار ساسانیان انکار میکنند وبیلی نیمهء قرن ششم و پالیارو “À.Pagliaro”و بوزانی “À.Bausani”نیمه قرن هفتم را تاریخ اختراع خط “دین دبیره ” و نگارش اوستا میدانند۰
بهرحالت اردشیر بابکان نخستین شاه ساسانی بنیاد فروانروایی خودرا با دین زرد شت بنا نهاده بود توجه ویژه ای به اوستا میکند ودر روز گار شاهپور دوم کتاب “خرده اوستا” را گرد اورده سرانجام در اواخر دوره ء ساسانیان ،یعنی در قرن ششم وهفتم میلادی خط “دین دبیره ویا دین دبیری” از روی خط پهلوی برای نگارش اوستا اختراع میشود وتمام بخشهای این کتاب به همین خط نگاشته میشود۰نام اصلی این خط “ام دبیره “بوده یکی از کامل ترین خط ها میدانند چون برای نگارش متنهای دینی اوستا بکار می رفت “دین دبیره ویا دین دبیری”نامیدند ،از راست به چپ نوشته میشود وچهل و نه حرف دارد۰
بعداز اسلام کتابهای کهن چون اوستا به نسبت ناسازگاری دینی دچار پراگندگی ونابسامانی میشود وعده ای از پارسیان بخاطر حفظ کیش نیاکان مجبور به مهاجرت به هندوستان میشوند وامروز اقلیتی بنام پارسیان در هند زنده گی می کنند۰
بدینترتیب اوستا به این ساده گی به نسل های امروزی نرسیده واگر این کتاب کاملاً نابود میگردید ما هر گز به ریشه های اصلی زبان فارسی نمی توانستیم اگاه شویم وزبانشناسان دچار مشکلات زیادی میگردیدند ۰
چنانچه قبلاًاشاره کردیم فارسی قدیم یا زبان هخامنشیان همان زبان دوران مادی است چون میان مادی ها وپارسی روابط زیادی جود داشته گرچه بعداز یک و نیم قرن پادشاهی را به پارس ها واگذار شد ولی مادی ها وپارسی ها از هم بیگانه نبودند ؛ملکه هخامنشیان همسر کوروش کبیر دختر پادشاه ماد بود ۰
چرا هخامنش می نامند هنگام گذار پادشاهی از ماد به پارسیان رهبری ایشان بدست هخامنش وفرزندانش بود وجالب توجه معنای نام افراد این خاندان ودیگرپارسیان معمولاً با مفاهیمی دینی و اخلاقی مربوط است گر چه این سنت اریایی ها نبوده و این سنت اسیایی غربی بوده “بین النهرین اشور ،بابل ،عیلام “قرار روایت پژوهنده گان انان اسم خودرا به باور های شان دمساز میکردند ۰
“نام هخامنش “Hakhamanish” بنیانگذار خاندان سلطنتی پارس است مرکب از هخا”Hakha”معنی دوست ومنیش “Manish” از ریشه “man”به معنی اندیشیدن است ۰ واژه فارسی “منش” با ان همریشه است ”
” مهرداد بهار ،از اسطوره تا تاریخ ،پاییز ۱۳۷۷،ص ۱۵۰”
از دوران حکمروایی هخامنشیان کتابی باقی نمانده بیشتر زبان این خاندان کهن اریایی درکتیبه ها وسنگ نوشته باقی مانده است و به قول”ریپکا” مولف تاریخ ادبیات ایران زبان فارسی باستان هخامنشی را نسبت زبانهای باستانی هند وزبان اوستایی از دید صرف نحو فقیر میداند۰
انچه در سنگ نبشته هاباقی مانده بیشتر نمایش قدرت شاهی هخامنشیان است۰
چنانچه ” در سنگ نبشته های بیستون و الوند ونوشته های بر دخمه های شاهان هخامنشی در تخت جمشید و نقش رستم وکتیبه ء سویز ،داریوش بوسیله انها شرح فتوحات از میان برداشتن دروغ را کرده است در سنگ نبشته بیستون دو سنگ بزرگ و کوچک پیام داریوش ثبت گردیده در سنگ بزرگ به زبان فارسی با ستان ،عیلامی وبابلی ودرکتیبه کوچک در یکصدو پنجاه کلمه به زبان فرس هخامنشی یا فارس باستان وعیلامی ثبت شده است۰
از همه کاوشها وتلاشهای علمی وتحقیقاتی دانشمندان چنین برمیاید ؛زبان فارسی باستان هخامنشی با زبان اوستایی تفاوت مختصری دارد ۰ و دلیل بیشتر انرا امکان تاثیر گذاری زبانهای بین النهرین میدانند۰
دانشمندان ومحققین ، هخامنشیان را از لحاظ خدا پرستی به دو عصر بررسی میکنند،در دوره اول از لحاظ عقیدتی تنها ذکرنام اهوره مزدا است در حالیکه از عصر اردشیر دو م پسر داریوش دوم در کتیبه ها مهر ناهید نیز اضافه میشود وخط وزبان ارامی در دبیر خانه هخامنشیان بکار میبرند ونفوذ اسوری ها وبابلی عیلامی در سیستم اداری ودبیر خانه های شاهی در فقیر نگهداشتن زبان پارسی باستان نقش زیادی داشته۰
به این نتیجه میرسیم دلیل ضعیف بودن زبان پارسی پادشاهی هخامنشیان چه بود ؟ چون ایین سلطنت در عهد هخامنشی دنباله ایین سلطنت مادو ایین سلطنت مادی دنباله ایین سلطنت بین النهرین بخصوص اشوری وهمین خود در فقر زبان پارسی باستان نقش داشته است حتی محققین زبان مرده مینامند۰
بعداز شکست هخامنشیان بدست اسکندر زبان فارسی باستان از بین میرود ؛زبان رسمی زبان یونانی تغییر میکند۰
قسمت سوم
…بعد از شکست هخامنشیان بدست اسکندر مقدونی زبان فارسی باستان تا حدی ازبین میرود و زبان رسمی به زبان یونانی تغییر میکند ولی بعد از مرگ اسکندر در سال ۳۲۳قبل از میلاد میان سرداران او بر سر فرمانروایی متصرفات ،نبرد های خونینی صورت میگیرد و یکی از سرداران قدرتمندش بنام «سلوکوس» داخل بابل میشود و سلطنت سلوکیان را در زمین امپراطوری شرقی اسکندر مقدونی آغاز میکند ،اداره وسیع ترین متصرفات اسکندر مقدونی را که از بین النهرین آغاز تا به بلخ وخراسان قدیم بدست می گیرد و پایتخت شاهنشاهی خودرا بنام شهر سلوکیه در کنار رود دجله بنا مینماید « همین شهر در زمان اشکانیان وساسانیان بنام تیسفون و در خلافت عباسی شهر بغداد میشود»وبعدها پایتخت به شهر انطاکیه در سوریه انتقال میدهند .
سلوکیان با انتخاب همسر سغدی نژاد آریایی ویونانی رامی گیرند؛مگر خصوصیت یونانی خودرا حفظ می کنند و سیستم اداری وسیستم مالیاتی شانرا به شیوه ای هخامنشیان ادامه میدهندولی شاهان سلوکی بینهایت خود کامه وتوجه به آبادی ورفاه مردمان متصرفات شان نداشتند وفقط به محلاتی توجه میکردند از لحاظ تجارتی ویا موقعیت استراتیژیکی ارزش میداشت وقرار روایت تاریخ ؛بلخ باستان وهرات یکی از شهر های مهم وبا ارزش سلوکیان بوده .با استفاده از همین نارضایتی مردم ،زمانیکه سلوکی ها در مصر در جنگ بودند حاکم سر زمین پارت که مورخین به احتمال «آندراگوس» نامیده اند علیه سلوکیان شورش میکند و تعقیب آن در حدود ۲۳۹ پیش از میلاد
«دیودوتوس» حاکم بلخ شورش مینماید ووضعیت برای قوم «پرنی» یا «اپرانی» مساعد میشود تا اینکه «ارشک» در راس همین قوم قرار گرفته نخستین دولت آریایی را بعداز هخامنشیان تاسیس میکند ومهر داد دوم نخستین کسی از خاندان اشکانی خودرا شهنشاه و از نسل اردشیر هخامنشی میداند ؛و زبان وادبیات «پهلوی» متعلق به همین خاندان است .آنان یونانیان راآز کشور خودمی رانند بجای زبان یونانی ،زبان رسمی خودرا پهلوی اشکانی می نامند وبه همه نقاط فرمانروایی خود مروج میسازند .
مورخ کشور محمد علی کهزاد در مورد کلمه «پهلوی »چنین مینگارد ؛«… پهلوی صفتی است که با «ی» نسبتی از اسم پهلو ساخته شده و «پهلو» شکل متاخر کلمه « پر ثوه» است .
پرثوه یکی از قبایل آریایی باختری است که بعد از مهاجرت و بی جا شدنها و تمرکز و تشکیل سلطنت در خراسان غربی ، خاکهای بین حوزهٔ هری رود و سواحل جنوبی بحیره خزر که یکی از ولایات شمال غربی آریانا بود به حیث مسکن نهایی ایشان «پرثیه» یا «پارتیا» معروف شد.ارساس بلخی موسس سلاله «پرثوه» می باشد علاوه بر پارتهای بزرگ ، پادشاهان دیگری که مخلوطی از عرق« پارت ـ ساک» می باشند ، در سیستان و اراکوزی «حوزه ارغنداب» سلطنت کردند که به «پهلوا» شهرت دارند .زبان قبیله «پرثوه» «پرثوی» خوانده می شود که به اساس تبدیل حروف وتبدیل صوت کلمات «پهلوی» گردیده است….»«کهزاد، ،تاریخ ادبیات افغانستان ،ریاست دارالتالیف ـ وزارت معارف ، ۱۳۲۹، صص۳۴ـ۵۶» به نکته مهم دیگر نیز باید اشاره کرد که گاهی میان دو پهلوی ،یعنی پهلوی اشکانی وپهلوی ساسانی اشتباهاتی رخ داده است هردو را عده ای یکی دانسته اند درحالیکه واساسا میان «پهلوی پارتی » و «پهلوی ساسانی» از روی منشأ زبان و مبدأ ظهور فرق است .به قول استاد کهزاد این معنی که پهلوی پارتی یا «پرثوی» اصلا زبان خراسان بوده و پهلوی ساسانی به فارس تعلق دارد.«به عبارت دیگر اولی پهلوی افغانستان و دومی پهلوی فارس است.»«کهزاد ،آریانا ،۱۳۲۹،ص۸۱».
وزبانشناسان هم بعداز پژوهش ها به این نتیجه رسید اند که پهلوی خراسان به زند یا اوستای باختری بیشتر نزدیکی دارد در حالیکه پهلوی ساسانی را لهجهٔ از فرس قدیم هخامنشی میدانند ولی با انتقال پایتخت از خراسان غربی به فارس، زبان پهلوی پارتی خراسان به نسبت قدامت به پهلوی ساسانی تاثیر به سزایی میگذارد و نخستین پژوهشگری که تفاوت میان دو زبان را با تحقیقات گسترده مشخص ساخت «اندری اس» هست او«وجود دو زبان پهلوی پارتی وساسانی کشف واثبات نمود…یک عده کلمات که به حیات مذهبی و سیاسی و اجتماعی ارتباط دارد، اعم از اسمای اسلحه و وسایل نقلیه و اصطلاحات طبی و محاوره های معمولی روز مره حتی بعضی افعال عادی که پهلوی ساسانی و در زبان فارسی مروج است شکل پهلوی پارتی خودرا محافظه کرده است و بعضی بی انتظامی که در تلفظ بعضی کلمات فارسی دیده می شود نتیجه نفوذ صوتی لهجه شمالی بر لهجه جنوب غربی است» «ایران در عصر ساسان ،تالیف کریستن سن ،چاپ دوم ،سال ۱۹۴۴،ص۴۶».
بهر حالت زبانشناسان میان دو زبان از لحاظ منشأ وقدامت ومحل ظهور آن تفاوت قایل اند چنانچه قبلا نیز اشاره کردیم پهلوی «پرثوی» منشأ ارتباط به «زندیا زبان اوستایی» وقدامت آن سه سده پیش از میلاد وسه سده بعداز میلاد ومحل ظهور آنرا خراسان ؛ولی «پهلوی ساسانی» منشأ آنرا فرس قدیم هخامنشی وقدامت آنرا قرن سوم مسیحی و تا قرن هفت هجری و محل ظهور آنرا پارس میدانند.ولی همین ساسانیان با همان جلال وعظمتی که با فتح خراسان از آخرین دورهٔ کوشانی بدست آوردند ،در دربار خود فارسی دری را ترجیح دادند؛یعنی پهلوی پارتی در دربار جاگزین پهلوی ساسانی کردند.
زبان فارسی دری با زبان سغدی بیشتر نزدیک میدانند.زبانشنان از روی شواهد به این نتیجه رسیده اند زبان سغدی شآخهٔ زبان پهلویی شمالی میدانند چنانچه بعضی از دانشمندان اوراق کشف شده از کتابهای «مانی» را جزو زبان پهلوی شمالی و برخی زبان سغدی می دانند و بهر حال زبان سغدی از آنجهت در خور اهمیت است که به تعبیری اساس زبان پارسی دری یعنی همین زبانی است در حوزه بزرگ جغرافیایی با آن تکلم میشودوزبان سغدی رابط نزدیکی به زبان اوستایی داردوتقریبا همه نقاط اریانای قدیم با کمی تفاوت لهجه ،زبان مشترک داشتند.
«کوشانی ها یا قبایل «یوچی» از آنطرف رود جیحون اساس سلطنت بزرگ کوشانی را گذاشتند ؛ لهجه های مخصوصی از انان است که بعضی بنام «سیتی» و برخی بنام «تخاری» ازآن یاد میکنند ؛ ولی عدهٔ محققین ظهور زبان «سغدی » را از یکجا شدن وتآتیرات متقابل پهلوی خراسانی با لهجه های« اسکایی» و «تخاری» در حوزه اکسوس میدانندونواحی سمرقند وبخارا و حوالی آنرا در قدیم «سغد» می نامیدند ،داریوش در کتیبه خود از این سر زمین با نام «سوگدیانا» یاد می کند این زبان به پهلوی خراسان نزدیک بوده کتاب های مانی را جزو پهلوی شمالی زبان سغدی میدانند ،و زبان «اسکایی» را زبانشناسان جز شاخهٔ شرقی خانواده السنه آریایی دانسته اند ؛ «تخاری زبان قسمتی از قبایل «سیتی» منجمله کوشانیها است که در اوایل آن را «آریایی شمالی » و «آریایی شرقی » هم می خواندند و بالاخره به همان اسم «تخاری » نامزد شد .این زبان لهجهٔ از زبان هند واروپایی می باشد »«کهزاد،تاریخ ادبیات افغانستان ،آریانا ،۱۳۲۱،۷۹» ولی بنابه نگارش جناب غبار زبان کوشانی ها را «ختنی» نامیده غیر زبان «تخاری» میداند «کوشانیها بالاخره در اثر فشار هیوانگ نوها از مسکن خود جدا و از حوزه ایلی و تارم گذشته وارد اراضی بین آلنهرین «سیحون و جیحون» شدند. از فشار همین ها بود که قبایل اسکایی به شمول تخار ها از آنجا به افغانستان ریختند و از آنجمله ، تخارستان بنام تخار ها موسوم گردید »«افغانستان در مسیر تاریخ، میر غلام محمد غبار ، مطبعه دولتی ، سال ۱۳۴۶،ص ۴۹»
با سقوط کوشانی های بزرگ وظهور ساسانیان زبان پهلوی ساسانی که کاملا متاثر از پهلوی پارتی بود در خراسان گسترش یافت وچنانچه قبلا اشاره شد برای برتری بخشیدن زبان شان در مقابله با زبانهای که از شاهنشاهی گذشته باقی ماند بود ،زبان خودرا «دری» نامیدندوحتی روایت های تاریخی وجود دارد در عصر ساسانیان آنچه منسوب به دربار باشد «دریک» یعنی دری می گفتند،البته فرهنگ لغات ،این کلمه را معنی متعددی کرده اند در فرهنگ عمید چنین آمده ؛« دری ـمنسوب به دره ، منسوب به درهٔ کوه ،کبک دری ، کبکی که در کوه یا درهٔ کوه بسر میبرد.
دری ـ منسوب به در یا دربار ، درباری ،زبان فارسی که بعد از زبان پهلوی متداول گردیده وبا اندک تغییری بصورت زبان فارسی کنونی در آمده است .
« فرهنگ عمید ،حسن عمید ،انتشارات امیر کبیر،تهران ،۱۳۷۴، ص ۵۹۶»
و در فرهنگ برهان قاطع دری لغت ساکنین چند شهری را گویند مثل بلخ ،بخارا ،بدخشان ومرو .
دوم ـ …و طایفه ای بر آنند که مردمان در گاه کیان بر آن متکلم می شده اند.
سوم ـ …و گروهی گویند که در زمان بهمن اسفندیار چون مردم از اطراف عالم به درگاه او آمدند و زبان یکدیگر را نمی فهمیدند، بهمن فرمود تا دانشمندان زبانی را وضع کردند و آنرا «دری» نام نهادند.
چهارم ـ …و منسوب به دره را نیز گویند،همچو کبک دری واین اعتبار خوشخوانی هم میتوان بوده باشد زیرا که مهمترین لغات فارسی زبان دری است.
استاد پوهاندحسین یمین به این عقیده است دری را در واقع صفت زبان فارسی میداند«…دروجه ی تسمیه «دری» با ارتباط به زبان پارسی دری نظر های گوناگون ارایه شده است که وجه درست آن درباری است؛ زیرا معنای اصلی «در» درگاه ودربار باشد ؛ چون زبان پارتی در مناطق وسیع امپراتوری پارتها در شرق و غرب آریان در دربار ها ومراکز شهری به حیث زبان رسمی ،درباری واداری به کار میرفت .بنابر آن زبان دربار ها گرچه پارتی بود منحیث زبان درباری صفت دری را نیز بخود گرفت .»«حسین یمین ،تاریخچه زبان پارسی دری ،کابل ؛انتشارات کتاب ،۱۳۸۲،ص۱۱۴»
استاد واصف باختری شاعر دانشمند در مصاحبه ای با تلویزیون بها ر برنامه نگاه نومنسوب دانستن کلمه دری را به دره ودربار یک حدس وگمان میداند ومیگوید کلمه دری« زبان دوغاری هست یعنی زبان تخاری ،دوغار به مرور زمان دوغره ودوهری وبعد دری شده»«تلویزیون بهار،نگاه نو،دسامبر ،۲۰۱۷»
تا زمان حمله اعراب مردمان سرزمین ما پهلوی ساسانی ، به حیث زبان رسمی به تمام قلمرو شان بوده اما درباریان و مردم فاضل ودانشمند به زبان مردم خراسان ،بلخ وبخارا سخن میگفتند ومحققین معتقد اند به همین دلیل زبان مردم خراسان که در دربار ساسانیان وشهر مداین یعنی پایتخت ساسانیان رایج بود به زبان «دری» یعنی درگاهی معروف گردید .
برخی را عقیده بر اینست زبان دری در همان حال در غرب پادشاهی یعنی فارس برای عموم قابل فهم ووسیلهٔ تکلم بوده است،پختگی وسلامتی خاصی را داشته که در دربار رواج یافته ؛چون زبان پهلوی ساسانی ادامه فرس قدیم هخامنشی بود وفارسی باستان به نسبت تسلط بابلی ها ،آسور وعیلامی در دفتر ودیوان شاهی هخامنشی اصالت خودرا از دست داده بودبه یک زبان فقیر ومرده تبدیل شده بود وبه یقین میراث خودرا به پهلوی ساسانی هم گذاشته تا دربار ساسانی زبان فارسی دری را برتر دانسته باآن تکلم میکردند«ولی فارسی امروز با فرس باستانوفارسی میانه تفاوت دارد»،
پهلوی ساسانی در مقابل زبان عربی تاب مقاومت نداشت در کمترین زمان وجود خودرا از دست میدهد ولی زبان فارسی دری دوره شگوفایی خودرا با وجود نشیب وفراز ها طی میکند و آهسته آهسته زبان پهلوی ساسانی را در نقاط غربی فارس عقب زده و بعداز قرن چهارم هجری به حیث زبان علمی وادبی مورد قبول دانشمندان قرار می گیرد و بعداز حاکمیت سلجوقیان از خراسان تا فارس نیم قاره هند تا ترکستان ختن تا آنجا ممکن بود این زبان جایگاه ای برای خود می یابدیعنی حوزه جغرافیایی زبان فارسی یک حوزه پهناوری بوده .
آنچه در اثر پژوهش های باستانشناسی در رباطک و سرخ کوتل بغلان در دهه پنجاه و هفتاد خورشیدی بدست آمده خاستگاه زبان پارسی دری در سر زمین بلخ وسیستان می باشد ،کتیبه هاییکه مربوط به دوری کوشانی ها به عصر کنشکا کبیر زبانی که در آن بکار رفته شکل متحول زبان پارتی بوده که به فارسی جدید بسیار نزدیک دانسته اند وبه قول ارانسکی« زبان کتیبه زبان آریاناشرقی میداند شباهت های با زبان سغدی ،خوارزمی وپارتی دارد.»«ارانسکی،زبانهای ایرانی ،ترجمه علی اشرف صادقی ،تهران ،۱۳۷۸،ص۹۹»
از روی شواهد متعدد خاستگاه این زبان حوزه باختر است چون کهن ترین سخنوران ،دانشمندان ،محققین، شاعران از همین حوزه جغرافیایی ظهور کرده اند ونخستین شاعران زبان فارسی دری چون حنظله بادغیسی ،محمود رواق ،شهید بلخی ،بسام کردی خارجی ، وصیف سکزی ،رودکی ،رابعه ذواللسانین ، محمد ولوالجی وغیره که بیشتر از چهل شاعر میشود.
دکتر صفا در تاریخ علوم ادبیات ایرانی مینویسد؛« زبان پارسی دری زبانی است که نفوذ فراوانی از لهجه های خراسانی قدیم و بعضی از لهجات مشرق در آن مشهود است .به نظر قدیم ترین مؤلفان که در بارهٔ محل تداول و رواج زبان پارسی دری سخن گفته اند آن را زبان قسمتی از نواحی شرق از حدود نیشاپور تا نواحی قریب به ولایت سغد در ماورالنهر «ساحه باختر» دانسته اند»«صفا،تاریخ علوم وادبیات ایرانی ،تهران ؛ابن سینا،۱۳۴۷،ص۱۲۵»
شاعران بزرگی به توصیف این زبان سروده های زیادی دارند بطور نمونه چندی از آنرا در این جا ذکر میکنم؛
بفرمود تا پارسی دری
نوشتند و کوتاه شد داوری
فردوسی
به پارسی وبه تازی است نظم ونثر مرا
به شرق و غرب مسیر وبه برو بحر مجال
جبلی غرجستانی
بسیار شاعران به رعایت اوزان عروضی ،وزن قافیه گاهی دری وگاهی فارسی دری ،پارسی ویا پارسی دری وگاهی پهلوی به نسبت ریشه اصلی آن در اشعار آورده اند.

مثنوی ومعنوی مولوی
هست قرآن درزبان پهلوی
جامی
در فضل و گوهرش بتوان یافتن کنون
مدح هزار ساله به گفتار پهلوی
فرخی
مرغان باغ قافیه سنجند وبذله گوی
تا خواجه می خورد به غزل های پهلوی
مسعود سعد
هزار بلبل دستانسرای عاشق را
ببایدت از تو سخن گفتن دری آموخت
سعدی
گفت پیغمبر که دارند اهل فردوس برین
به زبان لفظ دری جای زبان مادری
بیگمان پس خازم فردوس ،فردوسی بود
کو بودبی شبه رب النوع گفتار دری
ملک الشعرا بهار
فردوسی می فرماید؛
گذارنده را پیش بنشاندند
همه نامه را به رودکی خواندند
بفرمود تا فارسی دری
بگفتند کوتاه شد داوری
مسعود سعد همان پارسی دری را درشعر پهلوی می آورد؛
مرغان باغ قافیه سنجند وبذله گوی
تاخواجه می خورد به غزل های پهلوی
وحضرت سنایی دری در شعرش می آورد که چنین است
شکرالله ترا یافتم ای بحر سخا
ز تو وصلت زمن اشعار به الفاظ دری

…درنوشته های شعرا ،نویسنده گان وپژوهشگران گاهی دری ،گاهی پارسی آمده به این معنی نیست ،زبان دری جدا از پارسی است که همان زبان پارسی دری هست ودر اشعار بخاطر وزن ،دری ،فارسی ،پارسی ویا پارسی دری یا پهلوی آمده است وحضرت مولانا حتی یکبار هم کلمه دری رادر اشعار شان بکار نبرده وبر عکس از لطایف وظرایف زبان فارسی در مقایسه به زبان تازی سخن رانده اند.«مگر زبان فارسی را چه شده است آن لطایف وظرایف که در زبان فارسی هست در زبان تازی نیست».
پارسی گو ،گرچه تازی خوشتر است
عشق را خود صد زبان دیگر است
….
مسلمانان ،مسلمانان ،زبان پارسی گویم
که نبود شرط در جمعی شکر خوردن به تنهایی

پارسی گو ساعتی وساعتی رومی بگو
خواه رومی ،خواه تازی من نخواهم غیر تو
واین زبان با کمی تفاوت از لحاظ گویش درنقاط مختلف در گستره وسیع جغرافیایی بنام زبان پارسی تکلم میشد چنانچه دانشمندی بنام
ابوالحسن مسعودی در کتاب «التنبیه والاشراف» درمورد تکلم زبان پارسی می نویسد؛«…پارسیان قومی بودند که قلمروشان دیار جبال بود از ماهات وغیره وآذربایجان تا مجاور ارمنیه واران و بیلقان تا در بند که باب وابواب است و ری و طبرستان ومسقط وشابران و گرگان و ابر شهر که نیشابور است وهرات ومروودیگر ولایتهای خراسان وسیستان وکرمان وپارس و اهواز با دیگر سر زمین عجمان که در وقت حاضر به این ولایت ها پیوسته است.همه این ولایت ها یک مملکت بود،پادشاه اش یکی بود وزبان اش یکی بود ،فقط در بعضی کلمات تفاوت داشتند،زیرا وقتی حروفی که زبان را بدان می نویسند یکی باشد ،زبان یکی است وگر چه در چیز های دیگر تفاوت داشته باشد،چون پهلوی ودری وآذر ودیگر زبانهای پارسی»مورخ وجغرافیه نگار یونان قدیم به نقل از آراتوستن می نویسد؛«ساکنان پارس، ماد وباختر وسغد باجزیی تفاوت همزبان هستند ،یعنی در واقع یکزبان هستند».
داکتر پرویز ناتل خانلری زبان شناس نامداردرکتاب تاریخ زبان پارسی در مورد منطقه رواج زبان فارسی چنین نگاشته است «منطقه رواج ورونق فارسی دری چنان که می دانیم ابتدا در مشرق وشمال شرقی ایران بود و بیشتر سخنوران و نویسنده گان ایرانی که نام واثار شان باقی است تاآیلغار مغول از مردم این قسمت کشور بودند که در دستگاه امیران وبزرگان صفاری وسامانی وغزنوی وسلجوقی به سر می بردند .شاعرانی که اشعار شانرا به شاهد لغات مهجور در لغت فرس اسدی «نیمه ی قرن پنجم»آمده است ؛ غالبا به یکی از شهر های بخارا ،سمرقند، هرات ،بلخ ،مرو ،طوس ،سرخس ،قاین ،سیستان یا شهر های دور تر شمال شرقی فلات ایران و آبادیهای دیگر خراسان منسوب اند».
«خانلری ،صص۳۵ ـ۳۵۶».
بقول ریپکا ؛« زبان دری نخستین گونه نوشتاری پارسی در طی دوران میان سده های هفتم تا دهم گشت …
ایرانیان امروزی اکنون باردیگر نام «دری» را به زبان نوشتاری خود می دهند .شاید مراد از این اصطلاح در آغاز این بوده که بر زبان گفتاری فرمانروایان غیرروحانی دوران ساسانیان دلالت کند.
بدین سان زبان دری به نخستین گونه ادبی زبان پارسی گسترش یافت .تا اینکه ادبیات فارسی دری نخستین بار در بار سامانیان شمال خاوری ایران شگوفا گشت.»« ریپکا ،تاریخ ادبیات ایران ،ترجمه دکتر ابوالقاسم سری،تهران ـ۱۳۸۳،صص ۱۵۴ـ۱۵۵»
زبان وادبیات پارسی دری در زمان تسلط دو صد ساله اعراب به سرزمین افغانستان وفارس به نسبت عوامل متعدد دگرگون گردید چون
همه واژه گان پارسی پاسخگوی شیوه زندگی مردم نبوده ،از جانب دیگرنفوذ دین اسلام ،شگفت انگیز بودن آفرینش های زبان تازی ،نفوذ شاعران ونویسنده گان عربی در کشور ها مستعمره ،علاقمندی شاعران ونو یسنده گان پارسی به نوشتن آثار شان به زبان عربی واطاعت وفرمانبرداری حاکمان از خلیفه های عرب در نفوذ زبان تازی به زبان پارسی رول مهمی داشته .زمانیکه دولت عباسی اداره ماوارأالنهر را مسقیم ویا غیر مسقیم در دست داشت روابط فرهنگی وسیعی میان مردمان سرزمین های مستعره واعراب به وجود آمد ،شاعران بزرگ عرب چون ابوعباده ولید بحتری ،ابوتمام وابوالحسن معروف به ابن رومی،ابو الطیب کوفی معروف به متنبی ،ابو العلا شاعر وفیلسوف شخصیت فرهنگی تاثیر گذاری در ممالک مستعمره عباسی بودند.
ابو عباده در مدح سرآمد روزگارش بوده .«به ابوالعلا گفتند ؛ ابوتمام وبحتری ومتنبی کدام شاعر ترند؟ گفت ،متنبی وابوتمام حکیمند ،شاعر بحتریست.»«تاریخ سیاسی اسلام ،دکتر حسن ابراهیم حسن ،چاپ هفتم ،۱۳۷۱،ص ۶۷۸»ابن رومی آگاهی به فلسفه یونان داشته بقول مسعودی « از فلسفه دم میزد»ابن خلکان گوید« نظمی عجیب داشت معانی کمیاب میجست ودر قالب الفاظ نکو میریخت وهمه معنی را مینمود وچیزی از آن وانمیماند»«تاریخ سیاسی اسلام ،ص۶۷۹» موصوف مرثیه سرا بزرگی بوده وابوالعلا بفطرت شاعر بوده در یازده سالگی شعر می سرایده ،عده زیاد محققین به این نظراند؛حتی در حاکمیت مغولان وترک ها بعضی واژه گان به زبان پارسی راه یافته است چنین وضعیت رازبان پارسی در حال حاظر هم داردچنانچه در نفوذ فرانسوی ها ویا انگلیس هابسیاری واژه ها در زبان فارسی ایران معاصر راه یافته ویا در هنگامیکه روابط وسیع میان شوروی پیشین وافغانستان وجود داشت زبان روسی در زبان گفتاری سایه افگنده بود ودر حال حاضر در وجودروابط وسیع افغانستان با کشور های غربی نسل جوان بیشتر مایل به زبان انگلیسی اند ؛بهر حالت کشور هاییکه از لحاظ اقتصادی وابسته باشند ،به شکلی در زبان وفرهنگ جامعه تاثیر می گذارند و نمیتوان جلو آنرا گرفت زبان سوچه در حقیقت در هیچ نقط دنیا وجود ندارد فردوسی تمام سعی خودرا میکند تاکمتر کلمات عربی را در شاهنامه بکار برد ولی هنوز هم «۷۰۶» کلمه عربی را در شاهنامه یافته اند که شاعر آنرا «۸۹۳۸» باربکار برده است.«شمارش دکتر محمد جعفر معین فر،به اساس فرهنگ شاهنامه دلف»
استاد اسدالله حبیب شاعر ،نویسنده وپژوهشگر توانا در مقالهٔ درمورد رودکی نگرش شاعران به زبان عربی چنین اشاره کرده اند«…در سر زمین شعر فارسی دورهٔ سامانیان شاعران را از نگاه نگرش به عرب ،به مثابه خاستگاه دین اسلام وبسا فنون و علوم ادبی به دو دسته می توان جدا کرد؛
یکی ،شاعرانی که بیشتر به ریشه فرهنگی خویش بستگی داشتند وتا آنجا که از چشمهٔ زبآن ،تاریخ ،جامعه و جغرافیایی خویش لبی می شد تر کرد ،به «عربیت» رو نمی کردند .اینان گروه خود گرای دوره سامانیآن بودند.
دوم، آنانی که گرویدهٔ «عربیت» شده بودند و گزینش تخلص های عربی ،نازیدن به پیروی از شاعران عرب و کاربرد بجا وبیجا واژگان عربی نشانه های آن گرایش است.واین دو دستگی در دوره های دیگر تاریخ شعر پارسی هم بوده….»«صفحه فیسبوک استاد اسدالله حبیب، مقاله ای در مورد رودکی،۲۰۱۷»
اعراب برای تسلط مطلق از دین وزبان بالای مردم تاثیر گذاشتن وتمدن اسلامی در تمام شعبات علوم از فلسفه تا به ریاضیات از زبان تا علم نجوم سایه افگند ولی عده منور جامعه زردشتیان بلخ در سیاست واداره اعراب چون خاندان برمکی وسهل نفوذ کردند ،ابو خالد برمک در سال ۷۲۶ از طرف والی عربی به حکومت محلی خراسان مقرر شد ،یحیی برمک وزیر دربار هارون الرشید شد جعفر پسر یحیی وزیر دربار شد و فضل برادر جعفر والی افغانستان میشود گرچه این خاندان همه بوسیله عباسیان به قتل رسیدند در زمان اقتدار خدمات شایستهٔ انجام دادند بعد از برمکیان خاندان سهل سرخسی از دینداران زردشت در دربار عباسی باقی ماندند پسران سهل ،فضل وحسن در زمان مامون به وزارت رسیدند مامون فضل را می کشد ودخترش را به عقد خود می آورد ،نارضایتی در همه حصصه گسترش می یابد طاهر پوشنگی دست به قیام میزند ،چون دولت عباسی توان فایق آمدن بر قیام هارا در خود نمی بیند با اعیان واشراف راه سازش را به ادامه تسلط خود در پیش می گیرد وخاندان طاهری جای خاندان برمک وسهل در دولت عباسی پر میکنند ،طاهر قوماندان نظامی بغداد میشود واز سال ۸۲۱ تا ۸۷۲ میلادی درقسمت هاییکه امروز افغانستان نامیده میشود دولت طاهری را بنا مینهد وبعد ها قسمت های شمالی وغربی ،ازنیشابور تا سیستان به شمول ماورالنهر جزیی از قلمرو پادشاهی خود میسازد .خانواده طاهری مردمان منوری بودند ،طاهر مرد ادیب وشاعر بوده ،ویژه گی دوره طاهری دراینست زبان پارسی دری شگوفا میشود مردم مثل قبل از اسلام ،پارسی تکلم میکنند و در همین دوران شاعران چون حنظله بادغیسی ،عباس مروزی و ابو حفص ظهور میکنند .
مرو، هرات ،بلخ ،گرگان ،توس ، بادغیس ، سغدیانه ،سیستان وفرارود پرورشگاه اصلی زبان پارسی بودوهمانگونه میماند .درنتیجه ظلم واستبداد خانواده طاهری عیاری از سیستان بنام یعقوب لیث قد بلند میکندومردم بدور او حلقه میزنندودوعامل بیشتر زمینه اتحاد مردم وجوشش مبارزات آنان میشود .
ـ حس استقلال خواهی خراسان و جلوگیری از استبداد طاهری 
ـ حفظ آیین وزبان.
چون مردم سیستان در هنگام ظهور عرب واسلام زردتشتی بودند،یعقوب لیث از این زمینه در مبارزه بر علیه حکومت طاهری وتسلط اعراب استفاده میکند ورهبر قیام آزادی خواهی میشود.
یعقوب صفا ری در سیستان زاده شده در زرنج شاگرد مسگری بوده وبعدا به گروه عیاران علیه استبداد طاهریان واعراب تشکل یافته بود می پیوندد ،او مرد سیاسی ونظامی بوده در سال ۸۷۵ میلادی ـ ۲۵۴ هجری قمری«درهم نصر» را از امارت سیستان خلع و خودش را امیر اعلام میکند.وبرای نخستین بار بعداز اسلام و تسلط عرب بر خراسان دولت مستقل خراسان را به اساس استقلال ملی تاسیس مینماید.در جریان امارت یعقوب لیث صفاری مرحله دیگر شگوفایی زبان پارسی است ،شاعرانی در این دوران ظهور میکنند در احیأ زبان فارسی در حاکمیت عرب بینهایت موثر واقع میگردد ولی پختگی لازم را از لحظ علم عروض ندارد ویا هم کم کاستی درشعر شان زیاد هست.
چند نمونه ز اشعار نخستین زبان فارسی ـ
محمد فرزند وصیف در مورد یعقوب چنین سرودهٔ دارد؛
ای امیری که امیران جهان خاصه وعام 
بنده وچاکر ومولای وسگبند و غلام
ازلی خطی در لوح که ملکی بدهید 
بابی یوسف یعقوب بن اللیث همام 
به لتام آمد زنبیل و لتی خورد پلنگ
لتره شد لشکر زنبیل و هبا گشت کنام 
«الی آخر»
بسام کردی قدیم ترین شاعران و معاصر یعقوب لیث صفار است والبته هنوز پختگی به عنوان شعر عروضی ندارد ؛
هر که نبود او به دل متهم 
بر اثر دعوت تو کرد نعم 
عمر ز عمار بدان شد بری 
کاوی خلاف آرد، تا لاجرم 
دید بلا بر تن و بر جان خویش
گشت به عالم تن او در الم 
«الی اخر» و بسام این شعر را در وصف یعقوب و شکست عمار خارجی سروده است .
شاعری بنام محمود وراق هروی هم عصر طاهریان وصفاریان است سرودهٔ دارد؛
نگارینا به نقد جانت ندهم 
گرانی در بهار ارزانت ندهم 
گرفتستم به جان دامان وصلت
نهم جان از کف و دامانت ندهم
فیروز مشرقی چنین سروده است؛
مرغی است خدنگ ای عجب دیدی 
مرغی که شکار او همه جانا
داده پر خویش کر گسش هدیه
تا نه بچه اش برد به مهمانا 
محمد بن مخلد سگزی نیز به حیث شاعر معاصر یعقوب لیث در تاریخ سیستان ذکر شده است شعری دارد ؛
جز تو نزاد حوا و آدم نکشت 
شیر نهادی به دل وبر منشت 
«الخ»
به مژه دل ز من بدزدیدی 
ای به لب قاضی و به مژگان دزد
مزد خواهی که دل ز من ببری
این شگفتی که دید دزد به مزد
ویا
خون خودرا گر بریزی در کنار
به که آب روی ریزی در کنار
بت پرستندی به از مردم پرست
پند گیری وکار بند وگوش دار 
«ابو سلیک گرگانی »
وکهن ترین اشعارپارسی دری که مطابقت به اوزان عروضی دارد متعلق به قرن سوم هجری میدانند .
به قول غبار «… دوره نخستین ادبی زبان دری ، یک دوره ادب شفاهی بود که بعد ها در رسم الخط عربی اسلامی در آمد ، ودر دوره دولت یعقوب صفاری روبه تکامل سریع نهاد .محمد بن وصیف سکزی ، ریس دیوان رسایل یعقوب صفاری است که اورا در شعر دری بستود ،ابوسلیک گرگانی شاعر دیگر زبان دری است »«م ـ غبار،افغانستان در مسیر تاریخ ،مطبعه دولتی ،۱۳۴۶،ص۹۶»
وقتی یعقوب خطبه بنام خود کرد ،خلافت بغداد بر خلاف دولت صفاری شد و زمینه ظهور زود تر به سامانیان مساعد گردید.
دولت سامانی که توسط امیر نصر بن احمد سامانی اساس گذاشته طی بیشتر از یک قرن ،دورهٔ اوج تمدن و فرهنگ اسلامی و زبان وادبیات فارسی بود،
بلخ وبخارا در ماورای جیحون مرجع علما وفضلا و دانشمندان سایر ممالک شد، و دربار سامانی مشوق علما وفضلا بود.پارسی دری در دربار ساسانیان زبان دربار ودیوان شده بود بعداز فرمانرایی طاهریان ،به ویژه کوچیدن زردشتیان به جانب بلخ بخصوص در دوره سامانیان وغزنویان زمینهٔ استواری یافت وشاعران ،نویسنده گان ،مترجمین از زبان عربی به پارسی ویا از زبان پارسی به زبان عربی در غنایی زبان پارسی مساعی زیادی بخرچ دادند تا چنین زبان شیوای پارسی دری بما رسیده است.
به عقیده جناب عزیز آریانفر ؛«…با یورش اعراب زبان پارسی میانه اوستایی وزبان پارسی میانه ساسانی همراه با زبان عربی و آیین اسلامی به خاور پشته سرازیر شد و زمینه تکوین وتکامل زبان پارسی نو را فراهم آورد.این زبان را از دورهٔ سامانی واوایل غزنوی تا دوره تیموری گاهگاهی به نام دری «درباری» یا پارسی دری هم می خواندند»

نیاکان ما درماورای رود جیحون سغدیان وبلخیان واطراف آن از نخستین هزاره پیش میلاد مسیح روابط وفرهنگ ویژه وزبان مشترکی داشتند .آنان مشترکا در برابر هر تهاجم پایداری نشان داده و بعد از طی تاریخ پر تلاطم در مارأ النهر«باشنده گآن آمو دریا«جیجون یا جیحون ، اکسوس یا آمو» تا کوه های یورال را ماورأالنهر گویند در این خطه آسیای میانه نیز گفته میشودکه عبارت از بخارا ،قوقند خیوه ،مرو وغیره میباشد» در پایان سدهٔ نهم دولت نیرومند سامانی ایجاد کردند ودوران سامانیان شگوفایی زبان وفرهنگ فارسی است ظهور آنان مصادف به چهارم هجری است که مرکز اقتدار شان بخارا تا مرز های بغداد گسترش یافت شاعران بزرگی در دربار ویا امارات زیر سلط سامانی حدود پنجاه ونه «۵۹»شاعر ورزیده چون ،ابو اسحاق جویباری ،جلاب بخارایی ،آشنایی جویباری احمد برمکی ،ابو شعیب هروی ،احمد منصور وغیره بودند ورودکی در میان شاعران جایگاه ویژه ای داشته وحتی استعمال صفت کلمه دری به زبان پارسی احتمالا از جانب رودکی میدانند؛بیگمان نقش رودکی پنجرودی حامی وقافله سالار نظم دری «پنجیکنت تاجکستان کنونی»در اعتلای زبان وادبیات فارسی کاملا برجسته هست واورا به عنوان بنیانگذار ادبیات فارسی میدانند او در سرایش شعر فارسی از عرب وعجم پیشی میگیرد وپدر شعر فارسی لقب میدهند ،بلعمی وزیر اسماعیل سامانی «۳۳۰» میگفت «رودکی در عرب وعجم همتا نداشت».بجاست در اینجا در مورد «نابینایی ویا کوری» رودکی از قلم پیشتاز ادبیات پارسی معاصر جناب دکتور اسدالله حبیب مطلبی را باشما شریک بسازم ،گرچه به بحث ما تا حدی ارتباط هم دارد وهم ندارد .نخست خوانش وآگاهی از آن خالی از مفاد نیست ودوم رودکی قافله سالار شعر فارسیست وسوم استاد حبیب به حیث یکی چهره پیشتاز ودانشمند توانا درهمه جااز پارسی ،یا فارسی سخن میزند واین خود گواه بر این امر است زبان مستقل بنام دری وجدا از فارسی وجود ندارد.
«…نخستین کسی که رودکی را کورگفته ،ابوزراعهٔ معمری گرگانی است.ابوزراعه از نامداران شعر در زمان زندگی رودکی است.وی چنان سخنوری بود که خودرا در شاعری کمتر از رودکی نمی دانست ؛رقیب و همچشم رودکی بود؛ وکرسی شاعری خودرا فرازمند تر از او میدانست.
ابو زراعه معمری گرگانی «نیمهٔ دوم سدهٔ چهارم» که همروزگار رودکی بود ،با او همچشمی داشت و بنابر همان ، گفته بود که؛
اگر به دولت با رودکی نمی مانم
عجب مکن سخن از رودکی نه کم دانم
اگربه کوری چشم او بیافت گیتی را
ز بهر گیتی من کور بود نتوانم
هزار یک زان کویافت از عطای ملوک
به من دهی سخن آید هزار چندانم
این شاعر خوش قریحه ،خود خواه و بلند پرواز بود وجوهر تازگی خیال در شعر های او هست که نمی توان دعوایش را یکسره گزافه پنداشت ، مانند همسفری با باد در این قطعهء او؛
آن جا که درم باید دینار بر اندازم
وان جا که سخن باید چون موم کنم آهن
چون باد همی گردد ،با باد همی گردم
گه با قدح و بربط ،گه با زره وجوشن
از چنان سخنوری دور نیست که با نگرشی رقیبانه به رودکی، از درشت گویی خودداری نکند واورا کور بشمارد.چرا کور گفته است؟
آن هم شعری را که کمابیش هزار بیت مانده از او گذشته از دهها تصویر حسی رنگها وگلها که گواه دیدن وتوانایی چشم اند، واژهٔ دیدم راچنان که پسترنشان خواهم داد بیش از هر شاعر دیگری بکار برده است.یا من در شعر هیچ شاعر تاریخ ادبیات فارسی تا این وفرت واژه«دیدم» را نخوانده ام.
اکنون با نگارش تصویر جامعه آن روزگار، می رسیم به دومین دلیل چنان مخالف.
در سر زمین شعر فارسی دورهٔ سامانیان شاعران را از نگاه نگرش به عرب ، به مثابه خاستگاه دین اسلام وبسا فنون و علوم ادبی به دو دسته می توان جدا کرد؛
یکی ، شاعرانی که بیشتر به ریشه فرهنگی خویش بستگی داشتند و تا آنجا که از چشمه زبان، تاریخ، جامعه وجغرافیای خویش لبی می شد تر کرد ،به «عربیت» رو نمی کردند.اینان گروه فرهنگی خود گرای دوره سامانیان بودند.
دوم، آنانی که گرویدهٔ «عربیت» شده بودند وگزینش تخلص های عربی ،نازیدن به پیروی از شاعران عرب وکار برد بجا وبیجا واژگان عربی نشانه های آن گرایش است.
این دو دستگی در دوره های دیگر تاریخ شعر پارسی هم بوده ، مگر بدان توجه نشده است.
من در زمان سامانیان ، سر دسته گروه نخستین را، رودکی در گذشته در۳۲۹ قمری ۹۴۱ میلادی «نیمهٔ دومین سدهٔ سوم مهتابی» را می دانم.بنابر پافشاری رودکی به گزینش واژگان سوچه وبر گرفته از ژرفای زندگی و فرهنگ خودی بوده که در لغت فرس ودربسا واژه نامه های دیگر ده های بیت او نمونه آورده شده وآن بیتها از برکت آن واژهها مانده اند.در زمان زندگی رودکی ،بنابر کمبود و کمبود بسا دفتر های شعری ،کسی را نمی شناسم که مقابل رودکی ،در سر صف عرب گرایان بایستد .مگر در نیمهٔ دوم سدهٔ چهارم کسی هست که رقیب رودکیست ومی توان سر دستهٔ گروه دومینش شناخت وآن ابوزراعهٔ معمری گرگانیست،که از نگاه پایهٔ شاعری رقیب رودکی واز نگاه دلبستگی به عربیت وعربگرایی مخالف سرسخت اوست وهمان سخنان رقیبانه ومخالفت آمیز او سبب شده است که بعض پژوهشگران «گزاف گویش» بشمارند.
همان گونه که نوشتم نخستین کسی رودکی را کور گفته همین شاعر است.در گفته ابوزراعه دو چیز سزاوار باریک بینیست ؛یکی اینکه می گوید ؛« اگر به کوری چشم او بیافت گیتی را» یعنی پیش از بدست آوردن مال وجاه نیز وضع بینایی رودکی همچنان بوده است.سپس چنین بحثی میان تذکره نویسان گرم گردیده است که رودکی کور بوده وبه گمان شماری کورمادر زاد است.
از همروزگاران رودکی ، از کسانی که اورا دیده بوده اند، هیچ کسی دیگر درستی ونادرستی کوری رودکی را در شعر های بازمانده از او باید جست.
نوشتم که رودکی به گواهی شعر ها و دیدار ها سخن می گوید .
می گوید؛
مهر دیدم بامدادان چون بتافت
از خراسان سوی خاور می شتافت
ــــــــ
پوپک دیدم به حوالی سرخس
بانگک بر برده به ابر اندرا
ـــــــــ
چادرکی دیدم رنگین بر او
رنگ بسی گونه بر آن چادرا
ــــــــ
بسانگار که حیران بدی بدو در چشم
بروی او در چشمم همیشه حیران بود
نبید روشن ودیدار خوب وروی لطیف
اگرگران بود زی من همیشه ارزان بود
همیشه چشمم زی زلفکان چابک بود
همیشه گوشم زی مردم سخندان بود
ـــــــ
بی روی تو خورشید جهان سوزمباد
هم بی تو چراغ عالم افروز مباد
باوصل تو کس چومن بدآموز مباد
روزی که ترانبینم آن روز مباد
ــــــ‌
نظر چگونه بدوزم که بهردیدن دوست
زخاک من همه نرگس دمد بجای گیاه
ــــــــ
بر کنار جوی بینم رستهٔ بادام وسرو
راست پندارم قطار اشتران ابره
ـــــــ
در راه نشابور دهی دیدم بس خوب
انگشتهٔ اورا نه عدد بود ونه مره
ـــــــ
زلفت دیدم سر از چمان پیچیده
وندرگل سرخ ارغوان پیچیده
در هر بندی هزار دل در بندش
در هر پیچی هزار جان پیچیده
ـــــــ
بسا نگار که حیران بدی بدو چشم
بروی او در چشمم همیشه حیران بود 
همیشه چشمم زی زلفکان چابک بود
همیشه گوشم زی مردم سخندان بود
ــــــــ
لاله میان کشت بخندد همی زدور
چون پنجهٔ عروس به حنا شده خضیب
نقاط برق روشن ،تندرش طبل زن
دیدم هزار خیل وندیدم چنین مهیب
با چنین بیتها و بیتهایی اینچنین دیگر چسان کوری رودکی را می توان باور کرد؟
از همین روست سمعانی در الانساب ، ونظامی عروضی در چهار مقاله ودر کتاب سیستان از کوری وی سخن نمی گویند.از روی همین شعرهاست که محمد بن عمرنجاتی ،نویسندهٔ «بساتین الفضلا ۷۰۹هجری» چنان گمان می برد که رودکی شاید در پایان عمر کور شده باشد.حال آن که ابوزراعه می گوید ؛«اگر به کوری چشم او یافت گیتی را» یعنی همه مال وشهرت وعزت را با همان کوری بدست آورده است.
من بدان باورم که رودکی هرگز کور نبوده است وکورهم نشده است.
مگر پرسش انگیز نیست که در شمار نزدیک به هزار بیتی که از او مانده است ، چرا اینقدر زیاد وباربار سخن دیدم می زند وسخن از رنگها وشکلها که گواه دیدن او باشند؟
وچرا ابو زراعه در شعر طعنه آمیز خود اورا «کور» نامیده است؟
ودقیقی که در ۳۶۹ یا۳۶۷ در گذشته است ویکی دیگر از شاعرانی است که نزدیک به زمان رودکی می زیسته ، به وی احترام زیاد داشته واو هم رودکی را« تیره چشم» خوانده است.وی گفته است؛
استاد شهید زنده بایستی
وان شاعر تیره چشم روشن بین
دقیقی شاعر برازنده یی از گروه دلبستگان به زبان وفرهنگ خود است در این راه پیرو رودکیست وگوه این گفته فارسی گرایی او در هزار بیت گشتاسپ نامه است که انگیزه درخشانی برای فردوسی شده است.
حرف دقیقی در بارهٔ رودکی باریک بینانه است.آیا «تیره چشم» در شعر فارسی وزبان فارسی آن زمان به معنای کور رواج داشته است؟ من جای دیگری را سراغ ندارم .به پندار من زیرتاثیر سخن ابوزراعه است که تیره چشم را کور معنا کرده اند. تیره چشم به معنای کسیست که چشمانش کم بین باشد .ونوعی کم بینی آن آست که چشم ،دلیل دور ها را خوب دیده می تواند،مگر نزدیک هارا خیره و کمرنگ می بیند.شاید تیره تغییر یافته ی خیره باشد ودقیقی خیره چشم گفته باشد ،نه تیره چشم.شاید رودکی این بیماری را داشته است.و توجه مبالغه آمیز خودش در شعر به دیدن ودیده های دوردست درستی این گمان وواکنش در برابر چنین عقده ییست.او چنان کم بین نبوده که در خواندن ونوشتن دشواری داشته باشد.
رودکی پاسخ این پرسش را نیز داده است که می گوید؛
در پیش خود آن نامه چوبلکامه نهم
پروین زسرشک دیده بر جامه نهم
بیماری کم بینی خواه مخواه در یری بیشتر شده است، مگر نه به آن پایه کوری را بار آورد.در میان همین هزار بیت بازمانده رودکی شعر هایی در بیان پیری وافتادگی هستند، مگر هیچ کدام اشاره به کوری نشده است.
جز حادثه هر گز طلبم کس نکند
یک پرسش گرم جز تبم کس نکند
ور جان به لب آیدم به جز مردم چشم
یک قطرهٔ آب بر لبم کس نکند
می بینیم که در همان روزگار تنهایی وبیکسی که روزگار «عصاوانبان» است ، نیز تنها «تیره چشم» می خواند.
ناصر خسرو نیزبه پیروی دقیقی رودکی راهٔهٔ«تیره چشم» می خواند.
افسانه پردازان که معما گونگی این داستان جعلیی بر دل شان نشسته است ،بیتی از فردوسی را که هیچ پیوستگی با کوری رودکی ندارد ، نیز دلیل کوری وی پنداشته اند.
فردوسی می گوید؛
گزارنده را پیش بنشاندند
همه نامه بر رودکی خواندند
نوشته اند که متن کلیله ودمنه که به نظم آوردن به رودکی داده شده بود یا ترجمه عربی ابن مقفع بوده یا متن اوستایی.در هرحال مترجمی را نزد رودکی نشانده اند که بخواند وبه فارسی دری بگوید تا رودکی به نظم بیاورد .نشاندن گزارنده یا مترجم برای آسان سازی کار نظم بوده نه به علت کوری ؛زیرا رودکی کور چگونه توانسته است که بنویسد؟
پذیرش بی شک وتردید کوری رودکی در حلقه های علمی فرارود حتا سبب آن گردیده که صدرالدین عینی استخوانهای اورا برای علم آوری از گور بکشد و پروفیسر گراسیموف «۱۹۷۰ میلادی» بادیدن کاسهٔ سر رودکی ، حکم کند که در پیری با فلز گداخته کورش کرده اند.این داوری ها هم سزاوار درنگ است.
پس از قرنها و آسیبهایی که خواه مخواه جمجمه پذیرفته است، تعیین وسیلهٔ کور کردن باورشدنی نیست. گراسیموف زیر تاثیر پندار ومشهور در تاجکستان شوروی آن روز که میخواستند ،این را هم ازستمکاریهای نظام سطنتی نشان دهند ،قرر دات.بر همان بنا بود که نمایشنامه یی هم سن تیاتر آمد وفریاد های رودکی پیر، هنگامی که با سیخ گداخته کورش کردند،سالون تیاتررا به لرزه درآورد. درست است که رودکی در آخر عمر دور از دربار ،در همان پنج رودک دوست داشتنی خود ،در عمر بیش از هشتاد ساله در گذشت.
دوری شاعری پیر ،در سنین هشتاد سال ازدربار ، حتمی به معنای رانده شدن او نیست که برای آن دلیل تراشی کنند وخود پیری دلیل گوشه گیریست وشاعری در چنان عمرخواه مخواه نمی تواند هه خواسته ها و شرایط وآداب درباریان را بر آورده سازد.
در فرجام به صراحت می توانم بگویم که رودکی کور نبودو کور نشده بود.مگر کم بینی یا خیره بینی داشت که ابوزراعه شاعر رقیب ،کورش نامیده است.چنین نامیدنی هنوز در زبان فارسی رواج داردهنوز گران شنو را به طعنه واز روی نامهربانی کرمی نامند وتکلیف پا داشته را لنگ وتکلیف زبان داشته را گنگ وبی زبان می گویند .وقت آنست که در افسانهٔ بی بنیاد کوری رودکی نقطهٔ پایان بگذارید ودیگر برقلم وزبان نیاورند.»
مابحث خودرا در مورد پیشینهٔ تاریخی زبان و ادبیات فارسی دنبال میکنیم،همانطور دربالا از شگوفایی زبان وادبیات فارسی در قلمرو سامانیان اشاره کردم؛
ولی برای بالند گی زبان وادبیات فارسی نویسنده گان وشاعران خراسان خاوری وافغانستان کنونی نیز بر جسته بود. حتاشهر ها ی خراسان قدیم چون هرات،بلخ وغزنه مرجع علما ،شعرا وهنروران سایر ممالک بودند. 
دربار سامانی مشوق وحامی علم وهنر ورجال ووزرای فاضل وهنرپروری داشته ،مانند ابوالفضل محمد عبدالله بلعمی ،ابوعلی محمد بن ابو الفضل بلعمی مترجم تاریخ طبری ، ابو عبدالله محمد بن احمد جیهانی فاضل ومولف آثار متعدد،ابوعلی بن ابو عبدالله جیهانی ،ابو عبدالله بن ابو علی جیهانی مولف کتب المالک و آیین مقالات وعهود للخلفا وکتاب الزیادات ،ابوالفضل محمد بن ابو عبدالله جیهانی ،ابومنصور عبیدالله بن نصر جیهانی ، ابو طبیب مصعب ،ابو الحسن عتبی وغیره واین همه در نشر علم وهنر ،شگوفایی ادبیات پارسی تاثیر بسزایی داشتند.
وشاعران پارسی نژاد مهیار دیلمی به عربی شعرمیسرود،عنصری ،فردوسی ،اسدی طوسی ،ابن سینا ،عسجدی ،فرخی ،منوچهری و رابعه از چهره های درخشان آنزمان بودند که تا کنون تاثیر فوق العاده ای بالا ادبیات فارسی دارند.وبا انکشاف زبان فارسی آثار زیادی به نظم ونثر به این زبان زاده شد ،تفسیر طبری مثل تاریخ طبری وکلیله دمنه در زبان فارسی ترجمه شد ه، عجایب البلدان ازابوالموید بلخی ،شهنامه منثور منصوری ،شهنامه منظور مسعودی ،حدودالعالم من المشرق الی المغرب وبزرگترین کتابخانه سلطنتی ایجاد میشود وابن سینا بلخی نخستین بار با آثار ارسطو وفارابی در کتابخانه با عظمت سلطنتی سامانی آشنا میگردد.
زبان پارسی مرحله ویژه شگوفایی اش را در عصر حاکمیت سامانی طی میکند.
ابوالفضل بلعمی گزارندهٔ تاریخ طبری سخن اش فقط پارسی است«بسی رنج بردم وجهد وستم بر خویش نهادم وپارسی گرداندم ،به نیروی ایزد عزوجل».
ابن سینا در مقدمه دانشنامه علایی خود می نویسد؛
«…زندگانیش دراز باد وبخت پیروز ،پادشاهیش بر افزون،آمد به من بنده وخادم درگاه وی ، که یافته امان در خدمت وی ،همه کام های خویش ،از ایمنی وبزرگی وشکوه وکفایت وپرداختن به علم ونزدیک داشتن ،که باید مر خادمان مجلس وی را کتابی تصنیف کنم به پارسی دری»ــ
بعد وپیش ازسده پنجم الی هشتم هجری قمری در نتیجه تعصبات مذهبی،اغتشاشات قومی وقبیلوی وبعدها با ظهور وحاکمیت خانواده های چون تیموری ،شیبانی ،سلجوقی ،غزنوی وخوارزمی جنگ های خونین میان آنان در گرفت وخلاصه با بی ثباتی اوضاع ، با آغازحملات مغول به آن خطهٔ تاریخی تاثیر گذارترین فرزانه گان به کشور های چون سوریه بخصوص در شهر شام «دمشق» وشهر حلب ،عراق ،هند ،ترکیه وایران متواری شدندزبان فارسی بدینگونه در نقاط مختلف دنیا پخش شد. 
دولت سامانی بعداز یک قرن از هم پاشید ،این یک قرن دوره اوج تمدن و فرهنگ اسلامی در جهان بود.
بعداز فروپاشی دولت سامانی ؛دولت جدید غزنویان ظهور کردندو سبکتگین به حیث موسس دولت مشهور غزنی با متصرفات محلات مختلف وحدت سیاسی بخشید ودر حکومت محمود غزنوی مقتدر ترین دولت عرض وجود کرد و چهارصد شاعر دردربارش بود در زمان محمود غزنوی زبان فارسی در نتیجه توجه شخص شاه به شگوفایی بیشتر رسید ،آنچه معلوم است شاه زبان عربی را نمی دانسته ولی از علوم دینی وتاریخ اسلامی آگاه بود واو به پخش زبان فارسی بسیار تاکید میکرد وزبان پارسی در حالیکه خودش ترک بود ،خوب میدانست .روزی ابوریحان سخنی در مورد ستاره زحل میگویدامیر میفرماید ابوریحان آنرا کیوان گویند. او عامل زبان پارسی در ممالک ومتصرفات از جمله هند شدوشاهنامه فردوسی وتاریخ ابو الفضل بیهقی ودهها اثر دیگرمیراث کبیر فرهنگی آنزمان هست گرچه سلطان محمود کشورگشاه ظالمی بوده وبآرادهٔ سلط جویانه خود بهر کاری دست میزد اوتا که توانست بنام قرمطی آدم کشت ولی بنای شکوهمند زبان فارسی را ایجاد کرد شاعران ونویسنده گان در آن جمع کرد چنانچه قبلا اشاره کردیم خود پارسی خوب میدانست وبه حیث بزرگترین ادب پرورپارسی نام اش را در تاریخ ثبت نمود.همان نقشی را که سامانیان بازی میکردند این نقش به غزنه انتقال یافت ؛ابوریحان البیرونی خوارزمی رابه نزد خود آورد اوسی ودو سال عمر خودرا دربار سلطان محمود ،مسعود وومودود گذراند.او در معیت سلطان به هند رفت در هند کتاب تحقیقی اش را بنام «الهند» وکتابی رادر باره علم نجوم و ریاضیات از زبان سانسکریت به زبان پارسی ترجمه کرد وحدود «۱۴۶» اثراز خود بجا گذاشت .سلطان محمود نخستین بار مقام ملک الشعرایی را بوجود آورد وابوالقاسم حسن عنصری به این مقام رسید.وجود شاعرانی چون فرخی ،انوری ،رشید وطواط،ابو النجم احمد ،منوچهری دامغانی در رشد وشگوفایی زبان پارسی فوق العاده بود ؛ودوره غزنویان رایک عصر درخشان زبان پارسی میتوان گفت و فروپاشی غزنویان وفرمانروایی سلجوقیان با وجود تر ک تبار مثل غزنویان بودند ولی پارسی به حدی ریشه هایش محکم شده بود تمام اداره ودیوان به زبان پارسی بود وعمرخیام در دربار سلجوقی مرتبه ومقامی داشته .البته سخنوران زیاد در دوره دوم حاکمیت غزنویان هند چون مسعود سعد سلمان، حسن غزنوی وابوالفرج رونی و معزی وازرقی ،سخنوران فرهیخته زبان پارسی ادیب صابر ترمذی ،اوحدالدین انوری ومهستی میتوان نام برد واین زمان هم اوج شگوفایی ادب وزبان پارسی بود .
اگر بطور مفصل سیر رشد تاریخی ادبیات پارسی را به بررسی بگیریم ازموضوع اصلی تا حدی دور میشویم ومهمترین دوره ها ی شگوفایی زبان پارسی را که از دوران سامانیان آغاز شده بودودر دوره غزنویان وسلجوقیان به اوج اعتلای خود رسید بطور مختصر یادآور شدیم وکسانی در فوق نام بردیم با آثار نظمی ونثری نقش زیادی به غنایی زبان پارسی داشتند.
میرسیم به این نکته نه در گذشته نام این زبان کامل دری بوده ونه در حال حاضر نام زبان تنها دری قبول کرد چون هیچ بنیاد تاریخی وعلمی را در پی ندارد اگر در سده پسین شاعران درشعر آوردن که بقول جناب آریانفر ؛ آخرین شاعر عهد تیموری نورالدین عبدالرحمن جامی است وبعداز اوفقط در مورد افضل خان ختک است که گفته؛
آفرین ای ختک بر لفظ دری
پیش ارباب فضل منظوری
….
په اشعار چه د فارسی سخندانی کرم
په لحد کشی ارواح خوش دخاقانی کرم
و خوشحال خان ختک پدر آفضل خان این زبان را فقط پارسی می نامد؛
په پارسی ژبه می گویا دی
په پشتو ژبه می خلق بهره مند که
که تازی ژبه هر گوره شه دی
په پارسی په خوند خوژه دی
استاد لطیف ناظمی شاعر وپژوهشگر در یکی از نوشته در فیسبوک تحت عنوان زبان ما فارسی دری است ؛چنین مینگارند «دری همان فارسی است و هرگز زبان جداگانه یی نیست و کسانیکه جز این می اندیشند پیداست که از زبان فارسی دری وتبار و تاریخ آن بی خبر اند.این زبان پنج نام دارد بدین سان؛
ـفارسی ،پارسی ،دری ،فارسی دری ،پارسی دری .این دگر سانی نامها به هیچ روی به معنای آن نیست که ما با پنج زبان جداگانه رویارویم.
از دیدگاه زبان شناسی هیچ دست آویزی نداریم که پارسی و دری دوزبان مستقل باشند با دو دستور زبان مختلف و دو نظام واژه گانی جدا از هم.»
ذبیح الله صفا در کتاب تاریخ ادبیات در ایران در همین مورد چینن مینگارد؛« از قرن سوم وچهارم به بعد این لهجه را که پس از تشکیل دربار های مشرق در عهد اسلامی به صورت زبان رسمی در آمد با اسامی مختلف مانند ؛ دری ،پارسی دری ،پارسی ،فارسی خوانده وآن را در برابر عربی «تازی» وپلوی «پهلوانی» قرار داده اند.
این پارسی که در تسمیهٔ فوق بکار رفته است غیر پارسیک به معنی پهلوی عهد ساسانی و پارسی یا فارسی به معنی لهجه متداول در فارس است .«که قدیم الایام بدان نام خوانده میشد» در این جا پارسی بیشتر برای مقابله با عربی «تازی» وترکی به کار رفته و به معنی اعم «ایرانی» است نه برای انتساب به قبیله وقبایل معینی از ایرانیان .مثلا در ترجمه تفسیر طبری که به امر منصور بن نوح سامانی از تازی به پارسی گردانده شد است ،می بینیم که؛«این کتاب تفسیر بزرگ است از روایت محمد بن جریر الطبری «رح»،ترجمه کرده به زبان پارسی دری راه راست….»و چند سطر بعد چنین آمده است ؛««پس دشخوار آمذ بروی خواندن این کتب وعبارت کردن به زبان تازی و چنان خواست کی مر این را ترجمه کنند به زبان پارسی» و صاحب تاریخ سیستان شعر محمد بن وصیف ومعاصران اورا که در باره یعقوب گفته اند «پارسی» نامیده است .فردوسی زبانی را که کلیه ودمنه عبدالله بن المقفع به امر نصر بن احمد بدان در آمد «پارسی دری» خوانده؛
به تازی همی بود تاگاه نصر
بدان گه کهشد در جهان شاه نصر
بفرمود تا پارسی دری
نبشتند کوتاه شد داوری » 
«تاریخ ادبیات در ایران ،ج اول،صص۱۶۱ـ ۱۶۲»
اگرقدامت زبان از لحظ ریشه بررسی کنیم از زمان اوستا بیشتر از چهار هزارسال واز هخامنشیان بسنجیم حدود دوهزار پنجصد سال دارد وکل استعمال دری در اشعار شاعران طی شش سده آمده عمر طولانی نداردو آنهم برای رعایت وزن ویا گاهی بشکل صفت زبان پارسی آمده است .
«ادامه دارد»