قتل دابس در کابل که بدون تردید از قبل توسط استخبارات ایالات متحده پلان شده بود ، صفحه جدیدی را در سیاست امریکا در برابر افغانستان باز کرد . جنگ شدت یافت . سیل اسلحه و نیروی آموزش دیده همراه با خارجی ها ، مسلحانه به قرا و قصبات درون کشور برای تخریب و کشتار فرستاده شدند . رسانه های ایالات متحده، این جنگها را ” مبارزه مردم افغانستان ” علیه کفار و ” اشغال ” خواندند و آنرا ” ویتنام مسکو ” نامیدند . قتل دابس در کابل برای دولت ” خلقی ” ، یکی از بزرگترین دشواری ها را در سمت تامین روابط با واشنگتن به بار آورد . گاردین در همان زمان نوشت ” در نتیجه این حادثه ، ایالات متحده افغانستان را کشور کمونیستی اعلام کرد ” . واشنگتن پست نوشت ” قتل دابس بخشهایی از جامعه افغان را متقاعد ساخت که ضد انقلاب آغاز گردید . ” برخی از ناظرین آن دوران به این باور بودند که دولت ایالات متحده در خفا با آدم ربایان در مسیری کار میکرد که دقیقاً از قبل طراحی شده بود . بعد از کشته شدن دابس ، سفیر دیگری برای افغانستان انتخاب نشد . ایالات متحده تمامی قراردادهای اقتصادی خود با افغانستان را ملغی کرد و پیوسته ” دولت خلقی ” را به نقض حقوق بشر متهم میکرد . واشنگتن قتل دابس را علت تغییر روابط با افغانستان و تقبیح آن بحیث ” رژیم کمونیست ” تحت کنترول اتحاد شوروی قرار داد .
در خزان ۱۹۷۸ برخی از رسانه های امریکا از شدت جنگها در افغانستان گزارش میدادند و به نقش اداره واشنگتن در جنگها اشاره میکردند . در اوایل دسامبر ۱۹۷۸ ، یو اس نیوز اند ورلد ریپورت اعتراف کرد که ” اگر چه ایالات متحده به طور مستقیم درگیر جنگ نیست ، اما دومین سهمدار بزرگ در مبارزه محافظه کاران مسلمان علیه حاکمان مورد حمایه مسکو است ” . هودیگ کارتر ، سخنگوی وزارت امور خارجه در مارچ ۱۹۷۹ به دخالتهای نظامی و سیاسی ایالات متحده در افغانستان صحه گذاشت . دروازه های ورود تسلیحات و دالر امریکایی به پاکستان باز شد و هزاران افغان مخالف دولت ” خلقی ” به پاکستان فرار کردند . در فبروری ۱۹۷۹ ، جنرال ضیا الحق حاکم نظامی پاکستان اعلام کرد که بیش از بیست هزار مهاجر افغان در آنجا حضور دارند . جنگها تقریباً در تمامی ولایات افغانستان، عمدتاً در ساحات بیرون شهرها جریان داشت . هرات ، جلال آباد مزارشریف و به طور محدود کابل ، از تشدید این جنگها متاثر بودند . گروه های شورشی در ولایت وردک ، بیش از سی تن از خلقی ها را دستگیر و به قتل رسناند . در نا آرامی های هرات ، به گفته واشنگتن پست بیش از ۵۰۰۰ نفر کشته شدند که در میان آنها چند تن از مشاوران شوروی نیز شامل بود . جاناتان رندال گزارشگر واشنگتن پست در مورد وقایع هرات مینویسد : ” این تکتیک مورد علاقه مسلمانان قبایلی است … برای شکنجه قربانی ، نخست بینی و گوش و آله تناسلی او را قطع میکنند و بعداً به پوست کندن آن میپردازند ” . تعدادی از شورویها نیز به قتل رسیدند . راندل مینویسد که آنها روسهایی بودند که در هرات زنده گی میکردند و توسط ” جوخه های معین ترور ” شکار و به طور دسته جمعی سلاخی شدند . این گروه احتمالاً به کمک ایران فعال شده بود . در ناارامی های هرات نقش ایران را نمیتوان نادیده گرفت .
در افغانستان واقعاً چه جریان داشت ؟ رژیم تازه به قدرت رسیده از اقمار شوروی بود ؟ آیا شورویها به حزب حاکم خلق ، به مثابه وسیله ای برای ” رسیدن به آبهام گرم ” میدید ؟ و یابه گفته رابرت نیومن سفیر سابق واشنگتن که روابط نزدیکی با سیا داشت ، باری گفته بود که ” آیا شورش اسلامی یک امر داخلی مسلمانان محافظه کار است که علیه دولت کمونیست و بی خدا در حال جنگ میباشد ” . مجله امریکایی کنتر اسپای در سال ۱۹۸۰ نوشت ” اتحاد شوروی هیچ نقشی در حوادث اپریل/ ثور که به سقوط داود و آغاز جمهوری دموکراتیک افغانستان منجر گردید ، نداشت . شوروی ها در آن زمان مشاورینی در اردو داشتند اما آنها تعیین کرده نمیتوانستند که چه اتفاقی باید رخ دهد . این امر زمانی ثابت شد که تکان های اواسط سپتامبر ۱۹۷۸ در دولت خلقی ها به غضب قدرت توسط باند امین و کشته شدن نورمحمد تره کی انجامید . نورمحمد تره کی تنها چند روز قبل از مرگش ، در سفری به مسکو ، مورد استقبال مقامات بلند پایه شوروی قرار گرفت و تازه مورد اعتماد مقامات کرملین قرار گرفته بود . واضح است که رهبران شوروی نیز انتظار چنین یک کودتا را از جانب حفیظ الله امین نداشتند . بهر حال ، تاکنون از چهره مشکوک امین که به جاسوس سیا شهرت دارد ، پرده برداری کامل صورت نگرفته است . اطلاعات استخباراتی دهه های ۶۰ ، ۷۰ و ۸۰ میلادی و فعالیت های سیا در افغانستان هنوز کاملاً از گاوصندوق های CIA بیرون نیامده است . بهر حال ، با آنکه امریکایی ها بسیار کوشیدند تا دخالتهای شان در افغانستان را بپوشانند ، اما با گذشت زمان نقش امریکایی ها در افزایش بحران و تشدید درگیری ها بیشتر افشا میشد . واشنگتن میخواست جنگ افغانستان را یک جنگ داخلی بنمایاند تا در زیر سایه آن بُعد وسیع دخالتهای استخباراتی و نظامی اش را پوشش دهد . دخالت های ایالات متحده در افغانستان از طریق رژیم شاه ایران در دوران داود بسیار قابل توجه است . ایالات متحده با ازدست دادن ایران بحیث بزرگترین منافع اقتصادی ، استراتیژیک و سیاسی در منطقه که به اضمحلال “سنتو ” نیز منجر گردید ، واشنگتن را در قبال شرق میانه و منطقه جنوب آسیا حساس تر ساخت . تلاشهایی در جهت ایجاد یک “سنتوی” دومی و یا بدیل آن با شرکت افغانستان طرحریزی شده بود . این طرح که در جریان سفر وارن کریستوفر معاون وزارت خارجه در خزان ۱۹۷۹ به ترکیه ارایه شد ، به روشنی بیان میکرد که ایالات متحده در جستجوی مکان مناسبی برای نصب دستگاه های جاسوسی خود است و افغانستان مکان مناسبی برای نصب این دستگاه ها ، برای هدف گیری اتحاد شوروی به شمار میرود . در ۴ جنوری ۱۹۸۰ ، جیمی کارتر رئیس جمهور وقت ایالات متحده ، حضور نیروهای شوروی را در افغانستان ” تجاوز آشکار ” خواند و آنرا یک ” تلاش عمدی یک دولت بی دین قدرتمند برای مقابله با ملت مستقل اسلامی ” خواند و آنرا محکوم کرد . بعد از این سخنرانی ، رسانه ها و سازمانهای اطلاعاتی ایالات متحده کارزار وسیع تبلیغاتی و فعالیت های تخریبی و تحریک آمیز را علیه دولت جمهوری دموکراتیک افغانستان که در پایان دسامبر ۱۹۷۹ / ۶ جدی ۱۳۵۹ به قدرت رسید ، آغاز کردند . رسانه های غربی و بخصوص رسانه های ایالات متحده میکوشیدند حوادث آنروز ها در افغانستان را طوری به تصویر بکشند که ایالات متحده بتواند از ” بحران ” ایجاد شده برای حضور نظامی و استخباراتی خود در منطقه شرق میانه و جنوب آسیا، استفاده کنند.
شش جدی یکی از بحث برانگیز ترین صفحات تاریخ نیم قرن اخیر کشور است . تا اکنون از زاویه های مختلف به این روز ( ۶ جدی ۱۳۵۸ ) نگریسته شده است . ناظرین حوادث ، تحلیلگران ، خبره گان رسانه ای در داخل و خارج از کشور، نوشته ها و یادداشتهای بیشماری را به نشر رسانده اند که برخ قابل توجه از آنها اصلاً ارزش ضیاع وقت را ندارد . برخی از این یادداشتها در زیر شمشیر سانسور سیا سلاخی شدند و صدای آنها بگوش مردم افغانستان و جهانیان نرسید . این نوشته ها همه گوشه هایی از انکشافات آنروزگار را به تصویر میکشد و پرده از عوامل گوناگونی برمیدارد که به حوادث خونین در کشور منجر گردید . از دها علل بروز شش جدی ۱۳۵۸ ، بدون تردید دخالتهای مخفیانه ایالات متحده و دستیار عمده و متجاوز آن ، سازمان مخوفCIA ، بود . در نوشته هایی که بعداً ادامه خواهد یاقت ، حجم عظیم دخالتهای سیا و دولت ایالات متحده و متحدین منطقوی شان در امور افغانستان را به نمایش خواهیم گذاشت. این یادداشتها بخشهای مستند از آغاز جنگ های استخباراتی و سهم قاطع سیا در جنگهای بعدی در دهه هشتاد است که چگونه افغانستان را به آن آغشته کردند . ما مطالعه این سری یادداشتهای با اهمیت تاریخی را به خواننده گان عزیز خویش رفیقانه توصیه میکنیم .
مبصر ندای پرچم مینویسد:
در اواخر دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد میلادی ، افغانستان در یک بحران عظیم سیاسی و نظامی بسر میبرد . رژیم خلقی که با کودتای نظامی ثور ۱۳۵۷ به قدرت رسیده بودند ، با پیشگیری سیاست های خشن و ضد ملی قادر نشدند بر اوضاع مسلط شوند و ثبات و امنیت را در کشور تامین کرده نتوانستند . در فاصله کوتاه زمانی رژیم کودتایی خلقی در سراشیب فروپاشی قرار گرفت و در ۶ جدی ۱۳۵۸ سقوط کرد و جناح پرچم ح د خ ا به رهبری ببرک کارمل به قدرت رسید .
ما همواره با تعدادی از سوالات در رابطه با ۶ جدی ، روز نجات مردم و جامعه از زیر خنجر خونین امین روبرو هستیم . چرا ۶ جدی رخ داد ؟ چرا اتحاد جماهیر شوروی قطعات نظامی خود را به افغانستان گسیل داشت ؟ در آن وقت ، در افغانستان و اطراف آن چه میگذشت ؟ و از اینگونه سوالات همواره ذهن ما را بخود مشغول داشته و بیشترین کوشیده اند به نحوی به این سوالات پاسخی بیابند . در این زمینه موافقین و مخالفین تحول ۶ جدی مقالات و تحلیلهای در خور توجه داشته اند که به بسیاری از این گونه سوالات پاسخ های دقیق ارایه شده است .
زمانیکه میخواهیم پیرامون خوبی ها و بدی های ۶ جدی ۱۳۵۸ حرفی بزنیم و یا تحلیلی ارایه کنیم ، بدون شک نمیتوان بدون توجه به عوامل داخلی و خارجی و بدون مطالعه و ارزیابی دقیق و همه جانبه شرایط آنروزگار ، از کنار آن عبور کرد . در این یادداشت مختصر ، نگاه کاوشگرانه به نقش و منافع ایالات متحده و نقش سیا در انکشافات آن دوران افغانستان می اندازیم . تردیدی وجود ندارد که ایالات متحده از فردای کودتای ثور ، فعالیت های ضد افغانی خود را شدت بخشید و به سرعت در میدان جنگ افغانستان پا گذاشت . ذخایر اسلحه و مهمات همراه با میلیون ها دالر و آموزگاران نظامی امریکایی بسوی مرزهای جنوبی و شرقی افغانستان سرازیر شد و هزاران افغان را که از زیر سلطه خونین امین – تره کی به پاکستان فرار کرده بودند ، بعد از آموزشهای نظامی ، برای ادامه جنگ و خرابکاری به افغانستان نفوذ داده شدند .
در افغانستان چی رخ داده بود که امریکها را وسوسه کرد تا در افغانستان دخالت نظامی کنند ؟ حوادث به سالهای ۱۹۷۲ و ۱۹۷۳ برمیگردد . سردار محمد داود با انجام کودتای ۱۹۷۳ که به دوره سلطنت خانواده محمدزایی پایان داد ، قدرت سیاسی را به دست گرفت و نخستین جمهوریت را در کشور اعلام کرد . اما همزمان راه کودتا های بعدی را در کشور باز کرد . از سلطنت ظاهرشاه هیچکس به دفاع بلند نشد . اما اقشار وسیع جامعه و بخصوص احزاب و نیروهای سیاسی چپ در کشور از آن حمایت کردند . اما تغییر رژیم با گرایش های چپ ، با امیال توسعه طلبانه واشنگتن سازگار نبود و تلاشها برای ایجاد فشار بر رژیم داود از سمت های مختلف افزایش پیدا کرد . شاه ایران برنامه گسترده و فریبنده دومیلیارد دالری را به شرط درهم شکستن احزاب چپ ، ستون فقرات کودتای ۱۹۷۳ داود و پایان روابط دوستانه و عنعنوی افغانستان با اتحاد شوروی را در برابر رژیم داود گذاشت . شاه ایران با چراغ سبز داود ، به نمایش قدرت در افغانستان آغاز نمود و ساواک ، پولیس مخفی شاه ایران که توسط CIA آموزش دیده بودند ، به شدت در مسایل داخلی افغانستان به دخالت پرداخت . ساواک تا آنجا پیشرفت که ” طرفداران مشکوک کمونیست ” در قوای مسلح را شناسایی و برای تصفیه به داود می سپرد . طوری که دیده میشد سیاست شاه ایران در افغانستان موفقانه پیش میرفت . داود قراردادهایی را با ایران ، پاکستان و عربستان به امضا رساند و خصومت افزایش یابنده علیه اتحاد شوروی را در پیش گرفت .
انکشافات سیاسی در اطراف افغانستان حکایت از تیره گی فضای سیاسی منطقه و کشور میکرد . شاه ایران میخواست در جون ۱۹۷۸ از کابل دیدن کند و داود میخواست در خزان همان سال با جیمی کارتر رئیس جمهور ایالات متحده دیدار و ملاقات کند . سفر هایی هم از جانب پاکستانی ها به کابل روی دست بود . با آنهم داود در اتحاد با ایالات متحده ، ایران ، زمینداران بزرگ و روحانیون مرتجع نتوانست حاکمیت خود را حفظ کند . اوضاع به سرعت بسوی خرابی می رفت . داود در فبروری ۱۹۷۷ قانون اساسی تک حزبی را اختیار و قوانین شدید جزایی تا سرحد اعدام را برای مخالفین سیاسی خود اعلام کرد . مجله کانتر اسپای در سال ۱۹۸۰ نوشت ” در ۱۷ آپریل ، عبدالقدیر نورستانی وزیر داخله که تازه به این پست گماشته شده بود ، ترور میراکبر خیبر ، یکی از رهبران محبوب چپ را که داود و نورستانی هر دو او را ” کمونیست ” میخواندند ، سازماندهی کرد ” . مراسم جنازه میراکبر خیبر به مظاهره عظیم تبدیل شد و داود با تشویق شاه ایران ، به زندانی ساختن رهبران ح د خ ا در ۲۴ اپریل ، نشان داد که همه مخالفان را نابود خواهد کرد . پس فردای آن ، در ۲۶ آپریل صدها تن از طرفداران ح د خ ا از پست هایشان برکنار شدند . فردای آن رژیم داود سرنگون شد . ایالات متحده آنرا ” کودتای نظامی خونین و الهام گرفته از شوروی ” خواند . سلیک هاریسون مشهور که در آنزمان بحیث گزارشگر واشنگتن پست در جنوب آسیا وظیفه اجرا میکرد ، در گزارشی نوشت ” این گمراه کننده است که کودتا را به میدان شطرنج استراتیژیک جهانی بکشانید ” . روسها هیچگونه نقشی و هیچ اثری در کودتای هفت ثور نداشته اند . بعد ها به این نکته اعتراف شد که ایالات متحده در آنزمان انتظار کودتا را در کابل نداشت و هوشدارهای ساواک مبنی بر بی ثباتی داخلی را نیز مورد توجه قرار نداد . بعدها از بی کفایتی سیا در ایران انتقاداتی چند مطرح شد . در فبروری ۱۹۷۹ مسایل افغانستان بار دیگر در سرخط رسانه های امریکا قرار گرفت . در ۱۴ فبروری ادولف دابس سفیر ایالات متحده در کابل توسط یک گروه مسلح به قتل رسید . چند و چون این ترور دیپلماتیک در آثار محققین توضیحات روشنتری ارایه شده است (از جمله کتاب ستاپ نوشته صبور الله سیاسنگ) که در اینجا با تفصیل به آن پرداخته نخواهد شد . اما نکته جالب اینست که واشنگتن اتهام مرگ دابس را به دولت خلقی و شورویها وارد کرد و آنها را مقصر مرگ سفیر خود دانست . یک ژورنالیست امریکایی ، رون موریا که همان زمان در یکی از کمپهای شورشیان در پاکستان حضور داشت ، این سوال را مطرح کرد که چرا آدم ربایان دابس را برای قربانی انتخاب کردند ؟ دابس از مدتها قبل در مسایل افغانستان دخیل بود . وی در ۱۹۷۵ زمانی که بحیث معاون دستیار وزیر خارجه برای شرق نزدیک تعیین گردید ، میکوشید داود را تشویق کند تا به پیمان منطقه ای اقتصادی و امنیتی شامل پاکستان ، هند و کشور های خلیج با مرکزیت ایران بپیوندد و سیاست های ضد کمونیستی را در کشور ترویج کند .