اوضاع کنونی در جهان از کران تا کران، چنان پر از تنشها و همچشمیهای ناسازگار سیاسی- اقتصادی – راهبردی – نظامی – مرزی … میان: کشورها، دستهبندیهای فراخ دامنجهانی و منطقهای ، نهادها – سازمانها و اتحادهای سیاسی- اقتصادی – نظامی است که وضعیت زندگی انسانها را درسراسر گیتی نا امن، بی ثبات، بحرانی، خطرناک و پر از هرج ومرج کرده است.
در نخست باید پیرامون معنای هرج و مرج و نابرابرهای آن (ثبات، امنیت) از نگر واژگانی سخن زده شود:
در فرهنگهای پارسی (دهخدا، فارسی، معین، عمید ،برهان قاطع ) هرج و مرج برابر است با: آشوب، بینظمی، فتنه و فساد، در هم و بر هم، در هم آمیختگی، به هم ریخته، اختلال، اغتشاش، پریشانی….
در برهان قاطع ( ج ۴، ص ۲۳۲۱، باهتمام دکتر محمد معین) آمده است: «این لغت از توابع است. در محلی گویند که جمعی ناموافق و بیاتفاق برخلاف هم کار کنند و هر کرا آنچه از دستای د کند.»
همین گونه در فرهنگها معنای واژههای ثبات و امنیت وبرابرهای پارسی آنها، چنین آمده است: ثبات: آرام، استحکام، استقامت، استقرار، استواری، پابرجایی، پایداری، دوام، سکون، آرامش، پایستگی، قرار، برجای بودن، بر جای ماندن، قرار گرفتن ….
امنیت: آرامش، امن، ایمنی، صلح، آسایش، بیهراسی، بیبیمی، زنهار، زنهارداری، بیخوفی و امن،ای من شدن ،در امان بودن ….
در سیاست، هرج و مرج (در جامعه، در یک حزب سیاسی ،در نهادها و سازمانهای اجتماعی، در شوراها و ساختارهای تودهای و قومی…) مفهوم دیگری دارد. اگر در کل، بینظمیاجتماعی (هرج و مرج) در یک کشور در نظر گرفته شود، سخن بر سر بنیادیترین مسایل در یک نظام سیاسی است که بایددربارهی آنها با زبان سیاست حرف زده شود.
اجزای بنیادی یک نظام سیاسی اینها اند:
- روش حقوقی و هنجارهای بنیاد حاکمیت سیاسی.
- ساختارها و نهادهای حکومتی.
- جامعه سیاسی.
زمانی که این اجزا وظایف خود را به درستی انجام داده نتوانند و یا خود در اجرای آنها غفلت و بیکفایتی کنند، زندگی اجتماعی دستخوش دشواریها میشود و بینظمی اجتماعی و یا وضعیت بیثبات سیاسی به وجود میای د.
در ادبیات سیاسی، ثبات سیاسی به وضعیتی در جامعه گفته میشود که در آن ناآرامیهای اجتماعی، تنشهای قومی (تیره و تباری)، دهشت افگنی، کشتارها، اعدامهای سیاسی، کودتاها، آشوبهای شهری، آشفتگیهای اجتماعی … دیده نشود و عملکردها و رویدادهایی که با امنیت و آرامش در ستیزاست، رخ ندهد و دستگاه حکومتی در جایگاه بازیگر اصلی بتواند برای بهبود روابط جهانی کشور، نقش کلیدی خود را بازی کند.
برعکس ثبات سیاسی، بیثباتی سیاسی بیانگر وضعیتی است که در آن قاعدهها و روشهای حقوقی و هنجارهای بنیادین حاکمیت سیاسی دچار لنگش میشوند و دستگاههای دولتی با دشواریها و چالشها نفس میکشند و خطر سرنگونی پیش میآید. در این صورت به سبب رخ دادن پی در پی رویدادهای بیثبات کننده امیدواری به بهبود وضعیت وجود نمیداشته باشد و نااطمینانی در جامعه (در بین نهادهای سیاسی و تودههای مردم) بالا میگیرد. بیثباتی سیاسی بنابر اندازه و شدت رفتار های تازشی افراد و گروهها در درون ساختار سیاسی (نظام دولتی) و نهادهای رسمی و نیمه رسمی در برابر همدیگر سنجش و ارزیابی شده میتواند.
بیثباتی سیاسی نظام اقتصادی را یخ بسته میکند و چرخهای اقتصادی را از کار میاندازد و امکان سرمایه گذاری در اقتصاد و جلب سرمایههای خارجی را از بین میبرد، گسترهی بازرگانی خارجی و روند فرآورد کالاها چنان کاهش مییابد که مردم نمیدانند برای رفع نیازمندیهای مادی زندگی خود چه کار باید بکنند.
زمانی که از ثبات سیاسی و بیثباتی سیاسی سخن زده میشود، بیگمان در کنار آنها پرسش امنیت سیاسی نیز پیش میآید.
در ادبیات سیاسی، امنیت سیاسی به معنای آن است که در زندگی سیاسی مردم یک کشور بیگانگان مداخله نکنند و در مورد سرنوشت و آیندهی آنان تصمیم نگیرند.
برای داشتن امنیت سیاسی و حفظ آن، حکومتها وظیفه دارند که شرط خدمت به جای آورند تا زمینه برای حضور گسترده، فعال و معنادار شهروندان در فعالیتهای سیاسی فراهم آید و با جمع شدن مردم به گرد برنامهها از هرج و مرج سیاسی جلوگیری و دست بیگانگان از دخالت در امور داخلی کشور کوتاه شود.
یاددهانی باید کرد که واژهی امنیت در کل، یکی از شاخصهای داغ و بسیار مهم در جامعه شناسی است. در جامعه شناسی در خصوص امنیت دو موضوع مورد بررسی قرارمی گیرد:
- نظم،
- تغییر
در مسألهی امنیت، هدف چگونگی برقراری و حفظ نظم و آرامش در جامعه است که به آن نظم اجتماعی گفته میشود.
نظم اجتماعی آن وضعیت با ثبات را در یک جامعه بازتاب میدهد که در آن ساختار اجتماعی از سوی شهروندان پذیرفته شده و همگان در حفظ آن میکوشند.
مسألهی نظم یا مسألهی هابزی به این پرسش پاسخ میدهدکه چرا و چگونه نظم اجتماعی وجود میداشته باشد؟
مسألهی نظم را توماس هابز (۱۵۸۸ – ۱۶۷۹) انگلیسی فیلسوف سیاسی و آغازگر به کار گیری خردگرایی و استدلال منطقی در اندیشههای سیاسی و انسان شناسی، در دانش سیاسی و در فلسفه سیاسی وارد آورده است.
و اما در دانش جامعه شناسی مسألهی تغییر (مسأله یمارکسی ) ریشهی مارکسیستی دارد. به این مفهوم که بنیادگذار این دیدگاه کارل مارکس است و چند و چون این موضوع اساسی در دگرگونیهای اجتماعی در بخش ماتریالیسم تاریخی سبک و سنگین شده است. از دید دانش سیاسی پیشرو، وقتی در جامعه طبقات اجتماعی وجود داشته باشد، همگام با کنش آنها بر بنیاد منافع (بهرهده و بهرهکش) مبارزهی طبقاتی به پیش میرود و ناسازگاری طبقاتی اوج میگیرد و اصل دگرگونی اجتماعی (اصلاح و تغییر شیوههای سازماندهی جامعه) را جز جدایی ناپذیر جامعه میکند که سرانجام در فرایند مبارزهی طبقاتی ،پیشرفت اجتماعی فراهم میای د.
برقراری امنیت و پایندانی شدن آن از سوی حکومت به کمک و همکاری مردم، با تحقق عدالت و اجرای قانونهایی که بر پایه حق – انصاف – عدالت و برابری استوار است، پیوند ناگسستنی دارد.
امنیت از نگر کاربرد آن در جامعه، گونهها دارد:
- فردی،
- عمومی،
- خانوادگی،
- اجتماعی.
– امنیت فردی به معنای داشتن حق زندگی و آزادی ( محل زندگی، باورها، پیشه)، حق تأمین نیازمندیهای نخستین ،حق داشتن مالکیت، حفظ کرامت انسانی است.
– امنیت عمومی به معنای در امن بودن جان، مال، آبرو، عزت و ناموس شهروندان بر بنای قانون به سبب شهروند بودنشان است. هرگونه تبهکاری در برابر ارزش هر یک از این شاخصها به مفهوم زیان رسانیدن به امنیت عمومی پنداشته میشود.
– امنیت خانوادگی به معنای تهدید نشدن آرامش روانی و در خطر نبودن جان و زندگی اعضای خانوادهها است.
– امنیت عمومی، جا گروه اجتماعی مورد بحث قرار میگیرد و دو شاخص دارد:
۱ – جمعیت (شمار اعضای گروه اجتماعی )،
2 – هویت ویا کیستی ( اجزای شناخت گروه اجتماعی ).
هرگاه هر یک از این دو شاخص اساسی با تهدید رو به رو شود به مفهوم آن است که امنیت اجتماعی به خطر افتیده است.
نسلکشی، کوچ دادنهای اجباری، کاهش دادن و پراگنده کردن اعضای گروه اجتماعی با رویکرد سیاسی ستم گرانه، روشهای اند که ساختار و بافت جمعیتی (شمارشی ) گروه اجتماعی را هدف میگیرد.
عملکرد هایی که به ویژگیهای اساسی اجتماعی، فرهنگی ( زبان، ادب، هنر، باورها و آیینها)، فلسفی، زیستی، باستانی و تاریخی گروه اجتماعی زیان برساند و پایههای آن رابا تهدید به سوی ویرانی و بربادی ببرد؛ به مفهوم آن است که کیستی (هویت انسانی و اجتماعی) گروه اجتماعی هدف گرفته شده است.
برای بر چیده شدن بساط تبهکاریها بر ضد کیستی دستههای اجتماعی (جمعیت و هویت)، دانش سیاسی و جامعهشناسی سیاسی امنیت ملی را با انبازی سیاسی مردم در ساختارهای قدرت سیاسی پیوند میزنند و رابطه و همبستگی میان آنها را زندگی بخش میشمارند.
تأثیرگذار ترین و مهمترین ابزار برقراری سازواری و افزایش توانمندی حاکمیت سیاسی و بالا رفتن اندازهی امنیت ملی در یک کشور، انبازی پر رنگ، معنا دار و با کیفیت مردم در بخشهای گوناگون زندگی سیاسی است؛ زیرا انبازی مردم در ساختارهای حاکمیت سیاسی نشان دهندهی قانونی بودن آن و پذرفتار تامین ثبات سیاسی است و میتواند به مثابه مناسبترین و با اطمینانترین پشتوانه برای حل و فصل دشواریها و بحرانهای سیاسی- اقتصادی – اجتماعی – امنیتی در جامعه باشد.
انبازی سیاسی نشانهی آشکار اراده مردم برای تعیینسرنوشت جمعی است؛ از این رو رشد و توسعه سیاسی و اقتصادی یک کشور بستگی به همین مؤلفه دارد. انبازی سیاسی مردم با ویژگیهای آزادی (در اندیشه و عمل)، آگاهانه بودن و ایجاد و افزایش فرصتها و واگذاری آن به همگان؛ درک سیاسی و اندازهی مسؤولیت پذیرای شهروندان را بالا میبرد و احساس دیدهبانی از نظم سیاسی و پیمان بستی آنان را به حاکمیت سیاسی نیرومند میکند.
پیش زمینهی مشارکت سیاسی مردم در ساختارهای حاکمیت سیاسی در یک کشور، فرهنگ سیاسی است که بایدپیش از پیش در نزد شهروندان و متصدیان نهادهای حکومتی به وجود آمده باشد. دانش جامعه شناسی نوین در موضوع انبازی سیاسی مردم در ساختارهای رسمی دولت؛ در نظر گرفتن وابستگیهای نژادی، قومی، دینی و مذهبی، زبانی، منطقهای ، بویژه جنسی و قشری را بیبنیاد میداند.
واژه فرهنگ یک مفهوم گسترده دارد که ارزشهای اجتماعی و هنجارهای موجود در جامعه، همچنان دانش، باورها، زبان وا دب، هنرها و تواناییهای افراد و گروههای اجتماعی را دربر میگیرد. لیکن فرهنگ سیاسی (بخشی از فرهنگ عمومی جامعه است) آن باورها، ارزشها، نمادها، رویکردها، معیارها و رفتارهایی را در خود گنجانیده است که بر فعالیت سیاسی انسانها تأثیر میگذارند.
* * *
از آغاز سدهی بیست و یکم امریکا سیاست راهبردی بلندمدت جدیدی را زیر نام “هرج و مرج سازنده “ در پیش گرفت و آنرا جایگزین جنگهای ناکام خود در منطقه کرد.
امریکا با سیاست هرج و مرج سازنده در جایگاه نظریه نومحافظه کارانه در برخورد با جهان، بویژه با کشورهای عربی و اسلامی؛ به دنبال داشتن حق حاکمیت بر سرنوشت مردم در مناطق مختلف جهان بر آمد که بینظمیها در افغانستان، عراق، لیبیا، سوریه ، یمن، گرجستان، اوکراین … نمونههای آن است.
امریکا به مانند سیاستهای پیشین خود این بار نیز توانست که افزون بر متحدان در جهان غرب و در اتحادیه اروپا، برخیک شورهای دیگر را بر محور سیاست راهبردی “هرج و مرج سازنده “ گردآورد که پاکستان (متحد همیشگی امریکا و انگلستان در منطقه)، ترکیه، قطر، امارات متحده عربی، کویت، عربستان سعودی، مصر … از شمار آنها ست. اگر به رویدادهای خونبار در افغانستان، سوریه، یمن و عراق نگاه کرده شود ،مداخلهی این کشورها در این جاها مردم را بیخانمان و بنیادحاکمیت سیاسی را ویران و هستی مادی و ارزشهای فرهنگی وتاریخی آنها را بر باد دادند.
آشوبگری هایی که زیر نامهای “ بهار عربی“ و “انقلاب نارنجی “ رخ داد، آبشخوار آنها سیاست هرج و مرج سازنده بود. امریکا و متحدانش دریافتند که سرزمینهای عربی باداشتن دشواریهای سیاسی – اقتصادی – اجتماعی، گنجایش پذیرش درگیریهای نظامی را نیز دارند؛ از این رو با استفادهی ابزاری از سیاست هرج و مرج سازنده به دنبال شکست دادن و نابود کردن رهبران و سرنگونی حکومتها و تسلیمی مردم آنها برآمدند.
یکی از ستونهای اصلی سیاست هرج و مرج سازنده به وجود آوردن اختلافهای نژادی، قومی، فرقهای ، مذهبی و دینی، زبانی و درگیریهای قبیلهای است؛ آنچه در افغانستان آزمایش شد و نتیجهی دلخواه به دست آمد.
ایالات متحده امریکا یکجا با ستونها و کارگزاران و کارگردانان ستم سرمایه داری و بیدادگری واپس گرایی (اتحادیه اروپا، پیمان ناتو، سازمان ملل متحد، سازمان کنفرانس کشورهای اسلامی – بویژه پاکستان و شیخهای کرانهی خلیج فارس) با راه اندازی سیاست هرج و مرج سازنده در افغانستان پس از یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱، سرانجام با دستینه کردن توافقنامهی ننگین و تبهکارانه دوحه با جنگلیها؛ قانون جنگل و بیدادگری دینی (دیسپوتیسم دینی و مذهبی ) را بر شالودهی ناسازگاری با انسان و انسان بودن، خردزدایی و دانشستیزی، دشمنی بانو گرایی و روشنگری، برتری جویی قومی و زبانی … در کشور برپا کردند و شهروندان را در زیر چکمههای خونچکان جنگلیهایبی فرهنگ انداختند و خود تماشاگر بیرحمیها و بیدادگریهای خونین یک گروه دهشت افگن دست پروردهی خود شدند.
کنون در سرزمین خورشید در نزد انگلهای دهشت افگن اصلهای آزادی، دموکراسی، حقوق بشر و حقوق شهروندی، ثبات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی، امنیت سیاسی و اقتصادی و اجتماعی، نظم اجتماعی و تغییر اجتماعی، دانش، ادب، هنر، فرهنگ، انبازی سیاسی مردم در ساختارها و نهادهای حاکمیت سیاسی؛ بیمفهومترین و بیارزشترین مسایل شمرده میشوند. ولی انگلهای خونخوار لابی گران نکتایی پوش آنها در سراسر جهان نمیدانند که بنابر دستور آمرانهی تاریخ، در فرایند پیکار سیاسی تودههای مردم در راه آزادی، صلح ،دموکراسی، عدالت و پیشرفت اجتماعی و رهایی از بحران بیثباتی سیاسی و اجتماعی ) و ناامنی و بیرون شدن از وضعیت دشوار اقتصادی سرانجام پیروزی به دست میآید وخس و خاشاک را در روند این پیکار حق طلبانه و عدالت خواهانه ( هراندازه که به درازا بکشد ) توانایی مقاومت نیست .
پیروزی از آن مردم است، نه از دهشت افگنان!