محمدنبی عظیمی
درنگی بر رمان ” کوچهء ما ” :
کاش ” کوچهء ما” را نمی خواندم
هروقت که گذرم به بلخ بامی ، زادگاه مولانای بزرگ می افتد ، یکی از نخستین فرایضم هم سرزدن به کتابفروشی ” بیهقی” است که درست در قلب شهر و در مقابل روضهء مبارک حضرت علی کرم الله وجهه قرار دارد. همان مکان مقدسی که گفته می شود، اگر از سر صدق وخلوص نیت به آن جا بروی ودعا کنی ، هرحاجتی که داشته باشی برآورده می شود، حتا اگر کور باشی وخواهندهء دو چشم بینا : ازکرامات سخی جان کور بینا می شود./
آن روز که درکتابفروشی تنگ وتاریک بیهقی قدم گذاشتم ، چشمم به واژه ء ” کوچه ” افتاد، در روی جلد کتاب خاکپری که بالای آن کتاب خاک آلود دیگری گذاشته شده بود. نمی دانم به خاطر دلبسته گی شدیدم به این سرودهء زیبای فریدون مشیری : ” بی تو مهتاب شبی باز ازآن کوچه گذشتم / همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم/ بود که قدم هایم سست شدند ووسوسه ء خرید آن کتاب بی قرارم ساخت یا کنجکاوی این ذهن پیر خرده گیر که ببیینم وبپرسم از کتابفروش که مگر شهر هِرت است که بالای کوچه ء مشیری این همه خاک ریخته اید و کسی درقصه اش نیست؟ ولی شگفتا ! همین که گرد وخاک ایام را ازچهرهء آن کتاب ستردم، ناگهان متوجه شدم که بار دیگر چه گنجی را دراین ویرانه پیدا کرده کرده ام : ” کوچهء ما ” رمان قطوری از نویسنده ء فرهیخته آقای کاندید اکادمیسین داکترمحمداکرم عثمان که دراین چند سال اخیرفتوردر ادبیات داستانی کشور ما خبر ساز بوده و این تنابندهء خدا شوق داشتن وخواندنش را از مدت ها پیش در سر می پرورانیده است : رمانی تاریخی – اجتماعی در دو جلد . بها : 1200 افغانی معادل 26 دالر . آه ! پس قضیه از این قرار بود : آخر دراین سیه روزگاری که ” غم نان ” کشنده ترین غم هاست، می توان برای خریدن کتابی دست به جیب برد وچنین قیمت گزافی پرداخت؟ حتا اگر نام آفرینندهء ” مرد ها ره قول است ” و ” وقتی که نی ها گل می کنند ” بر پیشانی کتاب آذین بسته باشد ؟
” کوچهء ما ” توسط شاعر ونویسندهء پرآوازه جناب محمد کاظم کاظمی هموکه غزل زیبای “بازگشت” را سروده بود: غروب درنفس گرم جاده خواهم رفت / .پیاده آمده بودم پیاده خواهم رفت / ویرایش شده و برای چاپ آن انجنیر محمد نادرعمرگردانندهء سایت وزین فردا، اهتمام ورزیده است.این کتاب که درشهرتهران ایران درسال 1388 خ به حلهء چاپ درآمده است درروی جلد خویش طرح زیبایی دارد که از ذوق پالودهء آقای محسن حیسنی خبرمی دهد. ناشر کتاب هم جناب محمد ابراهیم شریعتی افغانستانی هستند که دراین سال های پسین آثار برخی از داستان نویسان ما را با وسعت نظرو همت بلندی که دارند به دست چاپ ونشر سپرده اند. گفتنی است که جلد نخست دارای 670 رویه و جلد دوم دارای 677 صفحه می باشد یعنی قطور ترین کتاب داستانیی که تا کنون داشته ایم : 1347 صفحه.
دربارهء این داستان تاریخی اجتماعی مدت ها پیش – شاید درحدود هشت سال قبل – آوازه هایی در کون ومکان افتاد و شماری از فرهنگیان که قسمت هایی از نخستین بخش های این کتاب را در نشرات برون مرزی خوانده بودند،با شناختی که از توانایی قلم و غنامندی اندیشهء این خامه زن داشتند، به این عقیده بودند که با انتشار این رمان به زودی درجنبش ادبی آفرینش رمان درکشور ما، جان تازه یی دمیده خواهد شد و رمان افغانستان دست کم در سطح منطقه جای پایی برای خود باز خواهد کرد. اما ازعرصهء دو سال به این طرف بود که بازار نقد اندرباب این کتاب بالا گرفت. برخی ها آن را فاقد عناصری یافتند که وجود آن ها دررمان امروز الزامی است و تعدادی هم آن را یک کتاب قطور تاریخیی شمردند که وضعیت سیاسی واجتماعی سه – چهار دههء پسین را ارزیابی کرده و دادگری های نویسنده دربارهء برخی از شخصیت های سیاسی کشور با حب و بغض همراه بوده است. عده یی هم تقریظ نوشتند وکتاب را بی بدیل و ستودنی خواندند و جمعی هم رندانه سکوت کردند ، شاید به این سبب که ” دنیا نیارزد آن که پریشان کنی دلی “.
اما ازآن جایی که گفته اند ، شنیده کی بود مانند دیده/ ووانگهی با شناختی که ازآن شخصیت فروتن وارجمند داشتم و ازگذشته های نسبتاً دوری به جناب شان حتا اززمانی که شاگرد لیسه حبیبیه کابل بودند، ارادت داشتم ، پیوسته این آرزو را دردل می پرورانیدم که به هرقیمتی که شود این کتاب را به دست خواهم آورد. زیرا من خود که بیشتر از یک هزار صفحه را سیاه کرده و کتابک هایی به نام رمان منتشر ساخته ام ، می دانم که جناب داکتر صاحب برای نوشتن این رمان شبان وروزان فراوانی را به سر رسانیده وزحمت بی پایانی را متقبل شده اند.
درمورد جایگاه ادبی کاندید اکادبمیسین داکتر محمد اکرم عثمان تا همین اکنون که بیشتر از هفتاد بهار از زنده گی پربارش می گذرد، دوستداران وهواخواهانش که کم نیستند وکم مباد، فراوان نوشته اند، به ویژه به مناسبت تجلیل از هفتاد ساله گی وی دربرخی از سایت های معتبر ووزین برون مرزی. اما بیشترین ها ازجمله من آقای اکرم عثمان را به سبب صدای گرم ودلنشین وی در هنگام دکلمه نمودن اشعار نغز و یا به خوانش گرفتن داستانهای کوتاه دربرنامه های رادیوافغانستان وقت می شناسند ومی شناسم. اما چنان که می دانیم این گویندهء خوش صدا ، نه تنها — همان طوری که برخی از منتقدین آثارش می نویسند — شهرت ادبی اش را تنها مرهون صدای پرطنین و موسیقی سان اش است،بل به قول استاد واصف باختری راوی غمنامه ها و شادینامه های روزگارش نیز هست . آخرهمواست که قهرمانانی مانند “کاکه اکبر دست قوغ” در داستان وقتی که نی ها گل می کنند، ” شیر ” در داستان مرداره قول اس ، ” نبی ” دربیخ بته و”دریاب” در نقطهء نیرنگی و ” لالا اصغر ” را در گور مفت آفریده است. درآن دوران نثر پخته و پرداخت ژرف، طنز گونه وهنرمندانهء اکرم عثمان در تصویر چهره ها ، عادت ها، فضا ها ، صحنه ها وحادثه های داستانی چنان جذاب وشیرین و ستودنی بوده است که تا همین اکنون نیز اثر گذاری فراوان وماندگاری بر فرهنگیان ودوستداران ادبیات داستانی کشور گذاشته است. ازسوی دیگر اکرم عثمان پژوهشگر اندیشمندی نیز بوده است که با نوشتن آثار تحقیقیی چون ” شیوهء تولید آسیایی ” ، ” نظریهء فرماسیونی تاریخ ” ، ” روابط دیپلماسی افغانستان وشوروی ” ، ” مقدمه یی بر چگونه گی نهضت های مشروطه خواهی ” ، ” آسیای میانه در چنبرهء بازی بزرگ ” و ده ها سر مقاله ومقاله در ” فردا ” و معرفی کتاب جایگاه ویژه یی درعرصهء روشنگری وآرمان گرایی پیدا کرده است. به گفتهء یکی ازدوستانش وی روشنفکر فراخ اندیشی است که فراتراز سلسلهء تنگ و تاریک تعامل وتفکر چهل تکهء تباری – ایدیولوژیکی می اندیشد و انسانی است : حلیم، متین، فروتن ، برده بار و کوچک نواز و مهربان وبه قول استاد لطیف ناظمی : مردی است آموزش دیده ، مؤدب و گشاده زبان .
واما برخی از منتقدانش وی را از عینک دیگری می بینند ومی نویسند : داکتر اکرم عثمان دردوران استبداد سردار داوود ، حنجره وقلمش را به رژیم پلشتی وی سپرد ودر دوران تجاوز روس ها نیز از نظر کی جی بی نیفتاد. آنان پس از انتشار ” کوچهء ما “، نوشته اند که او از زمرهء آن فرهنگیانی است که انگار با چشم پاره گی شیر غلت زده وناگهان خودرا ضد پرچم وخلق وانمود ساخته اند. برخی از راهیان راه زنده یاد ببرک کارمل فقید نیز که ” کوچهء ما ” را خوانده اند ، این جا وآن جا یا دست به قلم برده این کتاب به ویژه جلد دوم آن را از پرویزن نقد برون کشیده و نویسنده آن را به عقده گشایی و فقدان دادگری عادلانه متهم ساخته اند ویا صدای اعتراض خودهارا بلند نموده و اتهامات وی را نسبت به پرچمی ها به ویژه رهبر فقید ووالا شان پرچم روانشاد ببرک کارمل، غیر واقعی و مملو از عقده وحب وبغض دانسته اند. از جمله رفیق غفار عریف که این کتاب را خوانده است، می نویسد که دررمان کوچه ما ، موارد توهین وتحقیر انسان و تعرض به انسانیت خیلی زیاد دیده می شود. انگار نویسنده پنداشته است که با ظرافت کلام وزیبایی بیان، دفاع از عدالت و نفرت از زشتی هارا به خواننده تحویل می دهد؛ ولی نتیجه معکوس آن بیرون آمده است. مثلاً در صفحه 90 جلد اول : ” ..درآن وقت تبلیغات چی ها بیست وچهارساعت قوله می کشیدند که این همه به خاطر رسیدن به بهشت کمونیسم بود. ” یا در صفحه 273 ” …حشرات موذی وغیر موذی ادارات دولتی که همیشه آب شان را پف پف کرده می خوردند دهان باز کرده بودند..” در صفحه 346 : ” آغا محسن ..به هیچ جانور حریص سیاسی وغیر سیاسی اجازه نمی دهد که اورا دندان بزند ( سبحان الله ! جانورها نیز ازدید نویسنده به سیاسی وغیر سیاسی رده بندی شده اند..” درصفحهء 419 : ” ازسوی دیگر مکتبی بچه ها که هنوز حزم واحتیاط را نمی شناختند ومست جان خود بودند، افسارو پچاری را می کنند و چهار نعل به سوی آزادی ودموکراسی یا انقلاب یا سرگرمی یا هیچ می تازند.” همچنان آقای غفار عریف می نویسد که بیشترین بخش های این کتاب با هذیان گویی ها ، یاوه سرایی ها، بلند پروازی ها، وتوهین های به دور ازاخلاق در ضدیت با ح.د. خ. ا ( به خصوص پرچمی ها ) وشخصیت های مشخص حزبی ( به طور اخص مرحوم ببرک کارمل) اختصاص داده شده است. اشاعهء اکاذیب ، قرینه ساز ی ها ، تهمت بستن ها ، لافیدن ها ، زهر پاشی به روی واقعیت ها ، اهانت وتحقیر انسان ها دراین کتاب تا سرحد ابتذال رسیده است.
آقای حمیدالله آسیا بان منتقد دیگری است که درمورد تاخت وتازهای پیوستهء نویسندهء کوچهء ما بر اعضای حزب انگشت انتقاد بلند می کند ومی نویسد : ” اگر سخن سیاسی را با سخن سیاسی پاسخ بدهم ، آقای اکرم عثمان در نظام شاهی گل سرسبد رادیو افغانستان بود وبرای تحصیل لقب دکترا به ایران فرستاده شد . در نظام جمهوری داوود خان بلند گوی دولت ویکی ازارکان وزارت اطلاعات بود، در زمان حاکمیت ح. د. خ. ا. قونسل دردوشنبه ورییس اتحادیهء نویسنده گان بود… شیوهء عمل سیاسی اش همان است که هر نظامی را تا که هست تایید می کند وپس ازآن که زوال یافت به مخالفتش بر می خیزد . “
واما :
هنگامی که آخرین صفحهء دومین جلد کتاب ” کوچهء ما ” را خواندم، ناخود آگاه ا زخود پرسیدم، آیا این کتاب رامی توان ” رمان ” نامید؟ اگر پاسخ آری است پس کجاست فراز وفرود داستانی، کجاست گره و گره گشایی ، کو اوج داستان و کجاست تصویر سازی ها ونقاشی هایی که نویسنده ” اکبر قوغ دست ” درداستان هایش به نمایش می گذاشت ؟ آیا قصهء عشق ” امین ” و” زلیخا ” که اتفاقاً بدون کدام حادثهء داستانی خاصی به وصال هم می رسند، می تواند ساختار مناسبی برای رمانی گردد که بیشتر از 1300 صفحه را دربرمی گیرد؟اگرپاسخ نه است ، پس این چیست ؟ آیا می توان آن را تاریخ نامید ؟ آیا با گذاشتن حرف ها وسخن های من درآوردی برزبان شخصیت های سیاسی کتاب می توان وجهه وارزش تاریخی کتاب را بالا برد؟ بازهم نه . پس آیا ما بانویسندهء نامجو وتازه کاری مواجه هستیم که بیگدار به آب زده و خواسته است با پرداختن واتکاء نمودن به شایعه ها تاریخ بنویسد و برای قطور ساختن کتابش از نظم ونثروامثال وحکم و پند واندرز وضرب المثل و گویش طنز گونهء برخی از بازاریان کابل و زبان عامیانه مردم شهکار بیافریند ؟ طبیعی است که نه؛ زیرا نویسندهء این کتاب اکرم عثمان است همو که می داند، نباید داستان را با یک مشت حوادث تاریخی که به دلخواه نویسنده دستچین شده باشند بر تنهء داستان چسپاند وبا ایزاد روایت های فرعی وماجراهایی که هیچ ارتباطی به داستان وپیشبرد آن ندارند، رمان آفرید. کاش آقای اکرم عثمان رمان کوچکی می نوشت ؛ ولی سرشار از حوادث داستانی.
ایکاش اکرم عثمان این کتاب را نمی نوشت و من نیز آن روزبه کتابفرشوی بیهقی نمی رفتم و این کتاب را نمی خریدم ونه یک بار بل دوبار آن را نمی خواندم تا قامت رسای باورهای صادقانه ام را نسبت به اندیشه وقلم زیبای این روشنفکر فراخ اندیش دیروز که گفته می شد فراتراز سلسلهء تنگ وتاریک تعامل وتفکر چهل تکهء تباری – ایدیولوژیکی می اندیشد ، دراین بام زنده گی ام خمیده نمی یافتم.
وامای دیگر :
برخی یادداشت ها درپیرامون نقاط ضعف و قوت این کتاب را درنوشته های بعدی به نشر خواهم رسانید؛ زیرا می دانم که دوست دیرینم آقای اکرم عثمان فرهیخته تر ازآنند که از نقد سالم ، آزرده گیی به خود راه دهند./
ادامه دارد