محمدنبی عظیمی
درنگی بر رمان ” کوچهء ما ” :
کاش ” کوچهء ما” را نمی خواندم
بخش دوم
سوژه و مضمون داستان:
به نظر می رسد که کاندید اکادمیسین اکرم عثمان داستان ” کوچهء ما ” را از خاطرات دوران کودکی و نوجوانی خویش آغاز کرده باشد. زیرا کسانی که اورا ازنزدیک می شناسند ، می دانند که منزل پدری وی در نزدیکی بازار کوچک جوار مسجد جامع حاجی یعقوب قرار داشته و دریک خانه وخانوادهء اشرافی بزرگ شده است. داکتر اکرم عثمان که دربسیاری بخش های این اثر نقش قهرمان داستان ( امین ) را بازی می کند، درکتاب خود ماجراهای زنده گی همسایه ها وساکنین ” کوچه” اش را باحوادث سیاسی واجتماعی پنجاه – شصت سال پیشین گره زده و با آب ولعاب یک نثر مجلل وفخیم به خواننده گانش پیشکش می کند. نثرطنز گونه یی که دربرخی حالات توأم با تحقیر وتمسخر آدمهای داستان وشخصیت های سیاسی دخیل درماجرا ها و حوادث سیاسی کشور است. امین شخصیت مرکزی داستان برجسته ترین چهره داستان فرزند دیپلمات مستبد، ظالم و زنباره یی است که مادرش را مادر پدرش ” عالیه بیگم ” به نرخ کاه ماش خریده و دراختیار پسر شهوت پرستش قرار داده است. ” امین ” ومادرش جایگاه کلک ششم یا دو آدم اضافی را درآن خانه اشرافی که محل آمد وشد وخورد ونوش درباریان نیزهست ، دارا اند و بی جهت نیست که هرکوزه یی که می شکند برسر آن ها می شکند ویا هرگلی که به آب داده می شود، مقصر همان ها اند :حسینه و فرزند دلبندش امین.
امین آرام آرام بزرگ می شود. به مدرسه ودانشگاه راه می یابد ومحیط ومحاط دید و تفکرش گسترده می شود.کوچه گی هایش را بیشتر از پیش می شناسد ودراین میان با شخصیت هایی همچون محسن آغا و موسی خاخام یهودی که زیبا دختری سپید رو وسیه گیسویی درخانه دارد، الفت وانس بیشتر گرفته وبا آنان چنان نزدیک می شود که همچون دوبادام در پوستی. امین که دیگر جوان آگاه وکتابخوان شده است، با شخصیت معروف سیاسی ” محمودی ” فقید و برخی ازشخصیت های فرهنگی وسیاسی دیگرهمچون شادروان باقی قایل زاده و دیگران آشنا شده ورفته رفته به میتنگ ها و تظاهرات آن دوران شرکت می کند و دیری نمی گذرد که دلبستهء یک جریان سیاسی مترقی می گردد و به عضویت آن تن می دهد.اما امین دلبسته گی دیگری نیز دارد : دلبسته گی به ” زلیخا ” دختر موسای یهودی. خوشبختانه این عشق یکطرفه نیست، دوطرفه است وزلیخا نیز امین را بیشتر از جانش دوست می دارد. آن ها سال ها با هم نرد عشق می بازند. پس از حوادث نظامی – سیاسی و جابه جایی های قدرت دولتی و گسترده گی خشونت و کشت وکشتار و ارزانی وفراوانی مرگ ومیر همشهریان وزندانی شدن های بدون موجب امین و شرکت وی دریکی از عملیات های مححاربوی و زخمی شدن وصحت یاب شدنش، زلیخا به اثر اصرار امین و پدرش روانه سواحل آرام می شود و پس از مدتی به تشویق یکی از دوستان شارلتان یهودی تبار ولی عاشق سینه چاک دیرینش ” یعقوب ” به کشور آلمان درخواست پناهنده گی می دهد وبنابراصرار همو حاضر می شود تا سند ازدواج را با وی برای تسهیل پروسهء پناهنده گیش امضاء کند. بعد حوادث به صورت دراماتیکی تغییر می کند و زلیخا یعقوب را با کارد آشپز خانه می کشد و زندانی می شود تا این که امین پس از استقرار دولت کرزی قادر می شود تا برای رهایی واستخلاص زلیخا از زندان،راهی آلمان شود. واین تمام ماجرای یک رمانی است با این عرض وطول. اما راوی داستان با روایت خاطره ها ، حادثه های تاریخی ، بازتاب دادن رسم ورواج ها، فکاهی ها ، ضرب المثل ها ، اشعارنغز ، نقل قول ها، داگری های حق ویا ناحق و فلسفه بازی ها مانند یک دانای کـلُ، وگزارش های مفصل ژورنالیستک گونه، توفیق یافته است تا این داستان را کش بدهد وبیشتر از هزار صفحه – اگرصفحات سفید را از شمار بیندازیم – راسیاه کند؛ واین درحالی است که در درازنای این پرگویی ها حضور قهرمانان وکرکتر های عمدهء داستان کمرنگ می شوند وگهگاهی – حتا – خواننده آنان را بیخی فراموش می کند. اما به نظرمن داستان کوتاه ویا رمان نباید به روی کلمات و تعدد صفحات متکی باشد. به ویژه در رمان باید به گسترده گی وتعدد حادثه ها بیشتر پرداخت تا رمان از همان ابتدا به مرگ محکوم نشود. این پرورش حوادث و آفرینش پرسناژ ها و گره گشایی ها است که خواننده رمان را به سوی خود می کشاند وتا آخرین صفحه همراه خود می برد، نه پرورش الفاذ و نثر پراز زرق وبرق.
نادرستی های چاپی واملایی :
دوکتور صبورالله سیاه سنگ که بر رمان کوچهء ما تقریظ کوتاهی نوشته بود، یکی از کاستی های این کتاب را که دراروپا به چاپ رسیده بود، نادرستی های فراوان طباعتی و عدم مراعات نمودن نشانه گزاری های نوشتاری وانمود کرده بودند. اما خوشبختانه این کاستی ها را درنسخه یی که تازه در ایران به دست نشر سپرده شده است، کمتر می توان پیدا نمود؛ اما با این همه برخی نا درستی های املایی و چاپیی دراین طبع وجود دارد که دراین آشفته بازار نا همگونی های املایی ، متأسفانه زیاد جدی گرفته نمی شوند ؛ ولی گهگاهی باعث ملال خاطر خواننده یی می گردند که درنوشتن زبان فارسی از روش املای زبان دری پذیرفته شدهء انجمن نویسنده گان افغانستان سود می جویند.
اکرم عثمان که تحیصل کردهء دانشگاه تهران است درهنگام نوشتن ” کوچهء ما ” از رسالهء روش املای زبان دری پذیرفتهء انجمن نویسنده گان افغانستان پیروی نمی کند و مانند ایرانی جماعت حرف ” ه ” واژه های مختوم به ” های ” غیر ملفوظ ” را حذف کرده و مثلاً به عوض زنده گی ، می نویسد زندگی. همچنان جناب شان درکاربرد واژه های مختوم به ” ه” نا ملفوظ که ” حرف ” ه ” باید به شکل ” یی ” نوشته شود، مطابق به شیوهء نوشتاری ایرانی ها ” ای ” می نویسند. درحالی که به اساس روش املای زبان دری نوشتن ” ای ” تنها دریکی دو مورد مجاز است. درصیغهء مفرد مخاطب ، فعل ماضی قریب ، یا صیغهء مفرد مخاطب فعل حال. مانند تو درخانه ای؟ رفته ای، گفته ای ، گفته اید ، رفته اید ، آمده اید وغیره.
اگرچه ویراستار این اثر مستطاب جناب کاظم کاظمی شاعر ومتفکر مطرح زمان ما هستند و این کتاب درمقایسه با آثاری که درپشاور پاکستان و یا برخی از کشور های غربی به نشر رسیده اند، نادرستی های املایی وچاپی اندکی دارد، با آن هم ازنظر من نادرستی های املایی و چاپی ذیل درآن دیده می شوند : مثلاً واژهء ” طوفان ” به صورت نادرست در بسیاری از صفحات این کتاب از جمله صص24 ، 36، 180 جلد دوم به شکل توفان نوشته شده است.. درحالی که طوفان وتوفان معانی مختلف داشته وواژه های متفاوتی هستند. درفرهنگ عمید درباره معنی ” طوفان ” چنین آمده است : آب فراوان یا سیل شدید که ناگهان مساحت زیادی از زمین را فراگیرد وغرق کند. هرچیز شدید وبسیار که همه را فراگیرد مثل باد و آب وآتش . انقلاب شدید درهوا . باد شدید که آب دریا را به جنبش آورد. اما معنی توفان به حرف ” ت ” را درهمان فرهنگ چنین می خوانیم : توفان از مصدر توفیدن است وبه معنی جوش وخروش . شور وغوغا ، به هم خورده گی هوا ووزش باد های سخت و جوش وخروش دریا. پس می بینیم که آن چه را که نویسنده از کاربرد واژهء طوفان دربسی حالات مراد دارد در نوشتن آن به حرف ” ت ” حاصل نمی شود.
دوگانه گی در شیوهء نوشتن برخی از واژه ها یکی از کاستی های دیگر این کتاب است. مثلاً درصص 228 و229 ج 2 ، نام عبدالاله هم به شکل عبدالالله آمده است وهم به صورت عبدالاله. درحالی که استاد سید علی محمد اشراقی درآِیین درست نویسی می نویسد که باید کوشید تا شیوهء املایی از شروع تا انجام یک نبشته یکدست وبا استفاده از یک روش باشد.
واژهء “جرأت” را در فرهنگ عمید با همین املاء می یابیم نه به شکل “جرئت” که دراین کتاب ده ها بار تکرار شده است مثلاً در ص232 ج2. البته این واژه عربی است و به عربی این طور نوشته می شود :جرأة
آسیاب سنگ که درص 290 ج1 وبرخی از صفحات بسیار دیگر به شکل آسیا سنگ آمده و حرف ” ب” آن حذف شده است، نیز معنای به کلی متفاوتی دارد از آن چه نویسنده مراد داشته است. زیرا آسیا قاره یی است عظیم از پنج قارهء جهان و آسیاب محلی است که درآن گندم و جو و جواری به وسیله دو سنگ بزرگ وهمواری که بالای هم قرار دارند و پیوسته توسط آب می چرخند ، آرد می شوند.
همچنان واژه های “سود وسودا” که دراین کتاب ده ها بار تکرار شده اند، ازجمله د رصص 223، 397 ، 623 ج1 ، از جملهء همان اغلاط مشهوری اند که عوام الناس به غلط آن ها را هنگام خریداری اجناس مورد ضرورت خانه استعمال کرده و دربسیاری حالات آن معنایی را نمی دهد که نویسندهء کوچه ما آن ها را به کار برده است. زیرا معنای سود چیزی نیست جز فایده کردن در خرید ویا فروش ومعنای سودا هم معامله ، دادوستد ، خرید وفروش است . پس بهتر خواهد بود که به عوض سود وسودا گفته شود : احمد مواد مورد ضرورت خانه را خرید وآورد.
اکرم عثمان اگرچه مکتب افسران احتیاط را درسال 1343خ در بالاحصار کابل خوانده وبه رتبهء دریم بریدمن احتیاط مفتخر شده است با آن هم درصفحهء 422 ج1، اصطلاح ” باصقین ” را ” باسقین ” نامیده وتصور می کند که این واژه به عوض واژهء “هجوم” به کار می رفته است. همچنان درصفحهء 423 ج1 ترکیب ” جمع آمد ” را به جای قوماندهء ” جمع شی ” و درصفحه 430 ج1 ” ضبط وپروت ” را به عوض ” زحف وپروت ” که زحف مصدر است وواژهء عربی و پروت هم واژه پشتو است استعمال می کند. درحالی که این دواژه ترکیبی است از زبان های عربی وپشتو به معنای به روی سینه خوابیدن و با دست ها وزانو ها خزیدن واندک اندک پیش رفتن به سوی هدف داده شده.
درص 458ج2 می نویسد” بنائا” که البته غلطی تایپی است ودر اصل باید بناءً بوده باشد ؛ ولی من می خواهم پیشنهاد کنم که آیا بهتر نیست تا به عوض بناءً عربی، بنابراین وبنابرآن خود مان را بنویسیم؟
درصص 339 و340 وبسیاری از صفحات دیگر این نبشته واژهء ” کمک” به صورت ” کومک ” آمده است که شکل گفتاری این واژه است ؛ ولی از نویسنده یی مانند اکرم عثمان که به نیکی می داند که زبان گفتاری را نباید با زبان نبشتاری آمیخت ، چنین اشتباهی چندان توجیه پذبر به نظر نمی خورد.
جملهء” توجه می دهد-ص423″ که درچندین صفحهء این کتاب تکرار شده است ، نیز جمله یی است که برای نخستین بار می خوانیم. زیرا تاکنون خوانده بودیم به : توجه می رسانیم، توجه کنید، متوجه شد، توجه می کند، توجه نامبرده را جلب می کند و.. ولی” توجه می دهد” را اگردیگران شنیده باشند ، این تنابندهء خدا نشنیده است.
ترکیب های آشتی ناپذیر وسیری ناپذیردر صفحات 170 ج2 و252 ج2 به شکل آشتی ناپزیر وسیری ناپزیر آمده اند که شاید نادرستی طباعتی باشند.
درصفحه 511 ج2 وچند جای دیگر این کتاب واژهء ” اقلاً ” به عوض حد اقل آمده است، درحالی که اگر دیگران نمی دانند آقای اکرم عثمان به نیکی می دانند که واژه های اقل واکثرعربی غیر منصرف اند وتنوین نمی پذیرند. پس بهتر است که به عوض اکثراً بنویسیم : غالباً یا بیشتر و به جای اقلاً ، حد اقل ویا دست کم ویا کم ازکم نوشت.
این نادرستی های چاپی نیز دلآزار هستند : صص 37ج1، نگبان به عوض نگهبان، 60 و 61ج1، ااستالین – استالین، 231 ج1 سءوالی – سؤالی ، 237ج1، مرغیان ؟ ، 532484ج1، اربات اقتدار- ارباب اقتدار532ج1 آستین وآستن – آستین وآستر، 568ج1 به مهمان گناهی- به همان گناهی ، 507ج1بهزعم – به زعم ، 582ج1شطیحات – شطحیات ، 585ج1، خوردضابط- خردضابط، 649ج1، می ش افد- می شگافد، 37ج2، قاکولته – فاکولته، 65ج2، بی بقه – بی طبقه، 135ج2، اندشناک- اندیشناک ، 215ج2، تبصرهء دوباره- تبصره دربارهء ، 270ج2، شوونیزم- سویتیزم،336ج2،تماشاه – تماشا 387ج2ببرک کارکل – ببرک کارمل ، 414ج2، وقی- وقتی،484ج2،مدهد- می دهد.417ج2، تصحیح کنم- تصحیح کنیم، 457ج2، گم گم- گم. 550ج2، کم کنم- کم کنیم، 575ج2براندختن- برانداختن.
زبان کوچهء ما :
فرهنگی عزیزی درنبشته اش به مناسبت تجلیل ازهفتادمین سالگرد تولد کاندید اکادمیسن داکتر محمد اکرم عثمان نوشته بود که زبان نثرش با سواد سعدی و طنز حافظ آمیخته است. او آرایشگر چیره دست زنده گی وپالایشگر روان ماست که با نیش زبان وکنایه های رندانه می خواهد ما این گونه که هستیم نباشیم. آری اکرم عثمان زیبا ودلنشین وروان و سلیس می نویسد و نثرش دربسی حالات به ویژه هنگامی که خودش آن را دکلمه می نماید سخت اثر گذار وروح نواز است ؛ ولی سوگمندانه که درکوچهء ما این نثر شکوهمند سعدی وار واین شیوهء رندانهء حافظ با افت وخیز ودرشتی وزشتی و حتی توهین ودشنام به آدم ها وشخصیت ها همراه می شود به طوری که نویسنده دربسیاری حالات بی طرفی یک راوی و تاریخ نویس یا گزارشگر را از دست می دهد . درهمین حالات است که خواننده به عوض طنین موسیقی دل انگیز آواز سحر آمیز نویسندهء “وقتی که نی ها گل می کنند” ، صدای پر ازبغض وکین وغضب آلود کسی را می شنود که تبلیغات چی های حزبی راسگ هایی می انگارد که بیست وچهار ساعت ” قوله ” می کشیده اند ویا کارکنان ادارات دولتی را ” حشرات موذیی ” که اینک ازبرکت دموکراسی آزدای آزادی می گفتند ومکتبی ها را نیز که دیگرافسار وپچاری را که کنده بودند و چهار نعل به سوی انقلاب می تاختند، همزاد چهارپایان !
اما برعلاوهء آنچه جناب غفار عریف درمورد زشتی زبان کوچهء ما آورده است، ده ها مورد دیگر اهانت ودشنام زنی نیز وجود دارد که به اسم حقیقی وآدرس مشخص اشخاص و شخصیت ها اعم از سیاسی و غیر سیاسی صورت گرفته است. بیایید به عنوان مشت نمونهء خروار به این چند مثال بسنده کنیم :
درص 56ج2: ” داد وبیداد ! زبان ای [ این ] خرکار بی پدر ومادر کوخ داره. کسی نیست که اززیر نوشادر بالاکنیش وازبالا دهانشه که مثل بیت الخلاء بد بوست، بدوزه .”
یا درآغاز بخش 107 می خوانیم :” اربابان جدید درنُه سوراخ مردم گل میخ فرو می کنند وبه اندازهء نیفهء سوزن نیز مجرای نفس کشیدن را باز نمی گذارند”
درص 363 ج2: دربارهء موسفیدان و برخی از فرهنگیان شهر کابل که به منظور نظارت از کار انتخابات شورای ملی در کمیتهء حزبی شهر کابل جمع می شدند وهم جوانی که به حکم وظیفه مجبور بود، از حضور آن ها درجلسه به منشی شهر گزارش بدهد، چنین می نویسد :” اواز اعضای کمیسیون امضاء می گرفت. موسفیدان وقتی که گماشتهء شهر را دور می دیدند ، هم به ریش خود وهم به ریش حزب ودولت وهم به ریش دموکراسی می خندیدند وبه صیغهء تعرض می گفتند ” این بار اول نیست که ریش ما را با نجاست می آلایند وریسمان ما را به دُم خر می بندند. “
درص 231ج1: طبع بذله گویی نویسنده گلُ کرده ودرمورد رییس دندان طلایی مطبوعات وقت چنین می نویسد: رهی [معیری] پرسید : “آیا در اسطبل کابینهء شما خری ازاین این بهتر نبود که وزیرش می کردند؟” مهمان دار جواب داد : ” آقای رهی ! سال هاست که افسار فرهنگیان ما به دُم خر بسته شده وتا این دم ودستگاه وجود دارد، خر خری هم ادامه دارد.”
درص 457 ج1 درمورد انظباط ودسپلین افسران پارسا ووظیفه شناس دانشگاه نظامی وقت چنین می نویسد : ” اما عسکری بدون مردم آزاری پیش نمی رفت. افسران اداری- درنده های دوپا– به جویدن گوشت نرم وشیرین عادت کرده بودند. بیره های شان مدام می خارید ودندان های تیز شان برای جویدن ودریدن آماده شده بود…. “
درصفحه 631ج1:
درصفحه بعد : ” عثمان خان جلاد ، عبدالحی را به همان گناهی که قوماندان چند هفته قبل امین را در” مفرزه ” مجازات کرده بود، متهم نموده بود وفرستاده بودش زیر خیمه نا ازسویی ثمرهء خلق وتواضعش را ببیند واز سوی دیگر خارش دندان های خودش آرام بگیرند. ”
ولی این عثمان خان حتی گنجشک را هم نکشته بود. او از جبل السراج و رتبه اش تورن بود. شخص نهایت غریب و ساده یی بود. شکی نیست که افسر با انظباطی بود ؛ ولی هرگز کسی را توهین وتحقیر نمی کرد. اتفاقاً همو بود که مرا نیز درهنگام درس عملی در مضمون دافعتانک به خاطر عدم توجه ام به گفته هایش جزا داده بود. اما ضبط وربط در محیط نظامی را اگر مانند امروز حذف کنیم، ثمره اش همین خواهد بود که می بینیم.
درصص 431-432ج1: افسران با ناموس و وطنپرست مکتب ظابطان احتیاط را از زبان یک سرباز پهره دار چنین دشنام می دهد :” حالا بی غم تماشا کن! دله ودیوث تا صبح بر نمی گردند. “
داستان به شیوهء خطی روایت شده و نویسنده داستانش را با توالی زمان باز گو کرده ولی در حین روایت دستور زبان رعایت نشده است وهمین موضوع باعث می شود که برای خواننده در بسی حالات التباس معنی دست دهد و نداند که حادثه یی را که راوی حکایه می کند درچه زمانی رخ داده است ، درزمان حال یا درگذشته ؟ زیرا وی ناگهان اززمان حال به زمان ماضی بعید وازفعل مضارع اخباری به فعل ماضی مطلق رو می آورد و تسلسل فکری خواننده را برهم می زند. کتاب باچنین شیوه یی از همان آغازین صفحات شروع می شود وتا پایان به همین روال ادامه می یابد . مثلاً :دربخش 149 چنین می خوانیم :
” بعد از رفتن زلیخا زمین امین را حا نمی دهد. روزها به درازی قیامت جان وتنش را می خست .”
شخصیت ها وکرکتر های عمده :
ادامه دارد