کتاب «ادبیات دری در نیمه اول سده بیستم» نویسنده: زنده یاد داکتر اسدالله حبیب باز تایپ و تدوین دیجیتال : رفیق قاسم آسمایی Dari literature in the first half of the 20th century

نسبت جاویدانگی زنده یاد رفیق داکتر اسدالله حبیب و برای ادای احترام و تکریم به شخصیت انقلابی و ادبی او، راه پرچم در ادامه پخش سایر آثار استاد، کتاب «ادبیات دری در نیمه اول سده بیستم» اورا همگانی می سازد.

یادش گرامی و نامش جاودان است.

نسبت درگذشت زنده یاد رفیق داکتر اسدالله حبیب و برای ادای احترام و تکریم به شخصیت انقلابی و ادبی او، راه پرچم در ادامه پخش سایر آثار استاد، مجموعۀ شعری «خط سرخ» اورا همگانی می سازد.

یادش گرامی و نامش جاودان است.

 

درود پرشور وآتشین
برروان پاک ومقدس همه قربانیان وجانباخته گانی که درراه تحقق اهداف شریفانه وانسانی انسان زحمتکش وبخاطر مبارزه دادخواهانه درجهت تامین شعار های بزرگ استقلال ،آزادی ،صلح وعدالت اجتماعی بهترین هستی یاجان های شیرین شان را چه جسورانه وبیهراس قربان نموده ودربرابر دشمنان انسان وانسانیت ،این بربرمنش های وحشی ارتجاع سیاه افراطی،استبدادوامپریالیزم برای یک لحظه هم سرتسلیم خم نکردند.
روان همه ای سپاهیان گمنام ونامدار وهمه قرباینیا ن جنگ تحمیل شده ارتجاع وامپریالیزم شاد،حماسه ها کارکرد ها وخاطرا ت ماندگار شان گرامی وجاویدان باد!

راه پرچم

 

 

 

با دکتر اسدالله حبیب آشنا شویم

گفت و شنود فضل الرحیم رحیم خبرنگار آزاد، با شاعر، بیدل شناس، پژوهشگر و داستان نویس فرهیخته افغانستان، کاندیدای اکادمیسین، دکتر اسدالله حبیب .

وقتی آدم با کار کرد های ادبی و علمی دکتر اسدالله حبیب، بیشتر آشنا می شود در می یابد شخصیت انسانی، را که خسته گی و ملال را در کار ارایه های ادبی و علمی اش از ابتدا تا امروز که به قول خودش نیم قرن از آن می گذرد نشناخته و نمی شناسد. وی که در حال حاضر در کشور جمهوری فدرالی آلمان اقامت دارد، مقاله و داستان و شعر می نویسد و به کار های پژوهشی و علمی می پردازد. گفت و شنودی داشتم پیرامون کارکرد های شاعرانهء ایشان. که توجه خوانندهء صاحب دل را به خوانش متن آن معطوف میدارم.

کوتاه زيستنامۀ کانديدای اکادميسين، دکتر اسدالله حبيب

ـ تولد 1941

از 1948 تا 1957 مکتب متوسطه شهر ميمنه

از 1957 تا 1960 ليسه دارالمعلمين کابل

از 1961 تا 1964 شعبه دری دانشکده ادبيات دانشگاه کابل و دريافت سند ليسانس

از 1967 مطالعه نشر روزنامه های محصلان در دانشگاه های انديانای امريکا.

از 1968 تا 1973 تحصيل و تحقيق در انستيتوت زبانهای شرقی دانشگاه دولتی مسکو، دفاع دکتورا با نگارش پايان نامه زير عنوان « بيدل و چهار عنصر » و به دست آوری Ph D درادبيات.

وظايف تدريسی و اداری

1 ـ از 1965 تا 1968  تدريس در دانشکده ادبيات دانشگاه کابل

از 1968 تا 1972 دریافت دکتورا در بیدل شناسی از ماسکو

2 ـ از 1973 تقرر دوباره دردانشکده ادبيات دانشگاه کابل ( پس از ختم دوره داکتری در مسکو )

3 ـ از 29 می 1974 ( 8 جوزای 1353 هجری شمسی ) تا 1 سپتمبر 1974 ( 10 سنبله 1353 ) مدير عمومی نشرات دانشگاه کابل، همزمان ادامه تدريس در دانشکده ادبيات.

4 ـ از 1 سپتمبر 1974 تا 14 می 1975 ( 24 ثور 1357 ) مدير عمومی تعليم و تربيه دانشگاه کابل، همزمان با ادامه تدريس در دانشکده ادبيات.

5 ـ از 1980 ( 12ميزان 1359 ) تا 1982 انتخاب به سمت رئيس انجمن نويسندگان افغانستان

6 ـ از 1982 تا 1988 رئيس دانشگاه کابل .

7 ـ از 1988 تا 1991 عضو اکادمی علوم افغانستان

8 ـ از 1991 تا 1992 عضو پارلمان افغانستان

کتابهای پژوهشی ادبی و تاريخی :

1 ـ بيدل ـ شاعر زمانه ها، نشر دانشگاه کابل، 1985

2 ـ راه گورکی در زندگی و هنر، کابل، 1364 ( 1985 م)

3 ـ ادبيات دری در نيمه نخستين سدۀ بيستم، دانشگاه کابل، 1987 و چاپ دوم، پشاور، 1381 (2002 م)

4 ـ ديدار با سپيده، مجموعه مقاله های پژوهشی دربارۀ ادبيات و هنر، نشر بيهقی، کابل، 1361 ( 1982 م)

5 ـ ويژگيهای داستانی شاهنامه، نشر بيهقی، کابل، 1989

6 ـ بيدل و چهار عنصر، نشر وزارت تحصيلات عالی افغانستان، کابل، 1989

7 ـ دوره امانی، پژوهشی در وضع فرهنگی اجتماعی زمان امير امان الله، نشر اکادمی علوم افغانستان، کابل، 1990 م

8 ـ دستورزبان دری، ويانا، 2004، چاپ دوم، کابل، زمستان 1383

9 ـ ويژگيهای داستانی شاهنامه، هامبورگ، 2005

مقاله ها:

1 ـ تذکره و تذکره نويسان زبان فارسی، مجلۀ عرفان، کابل، 1342 ( 1963م)

2 ـ بيدل شناسی در اتحاد شوروی، مجله ادب ( نشريه دانشکده ادبيات )، کابل، 1352 ( 1973م ) که در « سی مقاله درباره بيدل »، کابل، 1365 نيز به چاپ رسيد .

3 ـ زيست نامه بيدل از لابلای چهار عنصر، مجله خراسان ( نشريه اکادمی علوم )، 1360، چاپ دوباره در « سی مقاله درباره بيدل » گردآورده پاک فر، کابل، 1365 (1986  م)

4 ـ جنگنامه سرايی در ادبيات دری، مجله خراسان، کابل، 1361 ( 1982م)

5 ـ درباره نکات و اشارات و حکايات بيدل، مجلۀ « خلقهای آسياو افريقا »، مسکو، 1973 (به زبان روسی )

6 ـ ادبيات معاصر دری، سالنامه، کابل، 1360 ( 1981 م)

7 ـ درباره ادبيات معاصر دری ـ نظريات و پيشنهاد ها، ادب، کابل، 1355 ـ 56 (1976 ـ77 م(

8 ـ بيدلی که من می شناسم،روزنامه انيس، 1356 ( 1977م )

9 ـ تأثير افکار سيد جمال الدين افغانی بر ادبيات معاصر دری، مجلۀ عرفان، 1356 (1977م)

10 ـ واکنشهای عاطفی فردوسی درشاهنامه، مجله « حجت »، شمارۀ 5 سال 2، 1370 (1991م)، کابل

11 ـ درباره معنای چند بيت ابوالمعانی بيدل، مجله « حجت »، شماره 8، سال 2، 1370 (1991م )، کابل

12 ـ تجلی شاعرانه اساطير و روايات تاريخی در قصايد ناصرخسرو، مجله « حجت »، کابل، 1370 ( 1991 م)

13 ـ مولانا جلال الدين محمد و واژه « خاموش»، مجله « پديده » ،

14 ـ ارمغان بيدل از سفر کوهستان بيرات ( سيری در طور معرفت )، نشريه « کلمه » شماره های 3 و 4 سال يکم، 1381 ( جون واگست 2002 )

15 ـ سکته يادی اتوماتايزيشن در شعر بيدل، مجله پديده، شماره 7 سال 2، دسمبر 2004 لندن

16 ـ شعر بيدل، زبان گفتار و فرهنگ مردم، ویب سايت « فردا »، سال 2005

و چون پيشگفتاری در کتاب ويژگيهای داستانی شاهنامه، هامبورگ، 2005

17 ـ عبدالقادر بيدل، در قلمرو تيوری ادبيات و نقد ادبی، ویب سايت « فردا » همان سال .

Il mondo e il suo Creatore di Asadullah Habib  18

I concetti chiave Il canzoniere dell’ alba di Asadullah Habib e Riccardo Zipoli

در کتاب ترجمه پنجاه غزل ميرزا عبدالقادر بيدل به زبان ايتاليايی، ميلان، 1997

ترجمه ها ازانگليسی:

1 ـ مقالۀ تحقيقی ( شيوة تحقيق و نوشتن مقاله های معياری علمی ) با اشتراک استاد نگهت سعيدی، مجلۀ « عرفان »، کابل، 1347 ـ 48 ( 1968 ـ 69 م )

2 ـ مقدمه بر داستان کوتاه، ( با اشتراک استاد نکهت سعيدی )، مجله « ادب »، کابل، 1347 ـ 48 ( 1968 ـ 69 م)

3 ـ انواع نگارش، مجله « عرفان »، کابل، 1360 ( 1981م)

ترجمه ها از روسی :

1 ـ  تاريخ احمد شاهی و مولف آن، نوشته سيد مرادوف، مجله « آريانا »، کابل، 1353 ـ 54 ( 1974 ـ 75 م)

2 ـ تاريخ مسعودی و مولف آن، مجله « آريانا »، کابل، 1354 ـ 55 ( 1975 ـ 76 م)

3 ـ ليوتولستوی آيينه انقلاب روس ، کابل 1362 (1983م)

رمانهای کوتاه و مجموعه های داستان:

1 ـ سپيداندام ( داستان ميانه ـ رمان کوتاه )، کابل، 1344 ( 1965م )

2 ـ سه مزدور، گزيده 10 داستان کوتاه، کابل، 1967 و چاپ دوم، کابل 1988

3 ـ داسها و دستها ( داستان ميانه )، بيهقی، کابل ، 1984

4 ـ آخرين آرزو، گزيده 13 داستان کوتاه و يک نمايشنامه و يک فیلم نامه، انجمن نويسندگان افغانستان، کابل، 1364 ( 1986 م. )

5 ـ نظرگل ( داستان ميانه يا رمان کوتاه )، کابل، 1987

نمايشنامه ها:

1 ـ شب و شلاق، در سال1979 با دايرکت عبدالقيوم بيسد بر سن کابل تياتر به نمايش گذاشته شد.

2 ـ خشم خلق، در سال 1358 ( 1980 ) با دايرکت حميد جليا بر سن کابل تياتر نمايش داده شد. و در همان سال در مجلة ژوندون انتشار يافت و سپس در مجموعهء داستانهای آخرين آرزو به چاپ رسيد .

دفتر های شعر:

1 ـ خط سرخ، کابل 1362 (1984 م.)

2 ـ وداع با تاريکی، کابل 1364 (1987)

3 ـ آتش در نارنجزار، کولن، 2001

جوايز و القاب علمی و عضويت در مجامع علمی

1 ـ  1956جايزهء اول داستان کوتاه نويسی، برگزار شده از جانب روزنامهء انيس، با نگارش داستان کوتاه آفتاب گرفتگی.

2 ـ 1982 جايزهء اول داستان کوتاه نويسی در کشور .

3 ـ 1986 جايزهء « پير روشان » برای بهترين کتاب پژوهشی سال .

4 ـ 1986 دريافت لقب کانديدای اکادميسين اکادمی علوم افغانستان .

5 ـ 1989 جايزهء « بيهقی » برای خدمت چند بعدی به فرهنگ: تدريس ادبيات، پژوهشهای ادبی، ترجمه از انگليسی و روسی، داستان نويسی و سرايش شعر .

6 ـ 1997 پذيرفته شدن به حيث عضو مجمع ايرانشناسان اروپا .

ترجمهء آثار به زبانهای ديگر

1 ـ آيدن ـ مجموعه داستانهای کوتاه، بزبان روسی، مسکو 1972

2 ـ آيدن ـ ترجمه اوزبيکی، نشرات غفور غلام، تاشکند، 1982

3 ـ پايان غم بزرگ ـ مجموعه داستانهای کوتاه و دو درامه ( خشم خلق و شب و شلاق ) به روسی، مسکو 1986

4 ـ وداع با تاريکی ـ مجموعه شعرها به زبان بلغارِيايی، صوفيه، 1986

5 ـ دو داستان در کتاب افغانستان، سلسله « داستان سرايان معاصرجهان » به زبان آلمانی ،توبينگن، بازل 1979

Afghanistan, Moderne Erzähler der Welt, Tübingen, Basel, 1979

مآخذ درباره زندگی و آثار دکتر حبيب در نشريات جهان:

1 ـ برگزيده شعر معاصرافغانستان، به انتخاب محمد سرور مولايی، تهران، رز، 1350 هجری خورشيدی.

2 ـ جورج گراسمک، افغانستان با يک پژوهش تازه، نشر دانشگاه اناربر، ايالات متحده امريکا، 1969

3 ـ نثر افغانی به زبان روسی، سوخاپاروف، مجله اخبار، شماره 15، 1975

4 ـ نثر جوان و جديد افغانستان، پروفسر ارژی بچکا، افغانستان ژورنال، 3، پراگ 1978 (انگليسی)

5 ـ اسدالله حبيب ـ اديب افغانستان، صاحب تبروف ـ کانديدای اکادميسين اکادمی علوم تاجيکستان، روزنامه معارف و مدنيت، 13 دسامبر، 1980

6 ـ لودويک ادامک، فرهنگ زيستنامه يی افغانستان معاصر، آستريا، 1987 (انگليسی)

A biografical Dictionary of Contemporary Afghanistan, Ludwig W. Adamec, Ph.D Graz- Austria, 1987, p64

7 ـ ادبيات فارسی و سه شاخه آن، خدای نظر عصازاده، دوشنبه، 1992

8 ـ پيدايش ژانر های داستانی بزرگ، خدای نظرعصازاده، دوشنبه، 1993 (بزبان روسی)

9 ـ ادبيات معاصر دری افغانستان، دکتر شريف حسين قاسمی، دهلی، 1994

10 ـ در جهان کی کيست.

WHO’S WHO in the World, 9th (1989-1990) and 10th (1991-1992)Editions

11 ـ دانشنامه ادب فارسی، ادب فارسی در افغانستان، به سرپرستی حسن انوشه

سوال ـ اولین جرقه های شعری در شما چگونه بوجود آمد؟

جواب ـ برای پاسخ دهی به نخستین پرسش، باید برگردم به گذشته، نه چند هفته، نه چند ماه و نه چند سال، بل که نیم قرن گذشته و چند وضع زمینه ساز در رویش و رشد ذهنیاتم را اگر بتوانم یاد آورم. ما چند خانوادۀ خویشاوند از کابل رفته، در گذر« خانقاه » شهرک باستانی و زیبای میمنه زندگی روشنفکرانه داشتیم. در خانۀ ما، پدرم کتاب خوان بود و شعر را دوست می داشت. هر روز پس از نماز بامداد تا وقتی که من و دیگر برادران و خواهرانم برای رفتن به مکتب آماده می شدیم وظیفه می کرد. یعنی سورۀ یاسین شریف را با آواز شنیدنی بار بار می خواند. در آن سنین هفت تا نزدیک پانزده و شانزده، سجع آیه ها و آهنگ آنها در ذهنم ترسب کرده بود. روز های جمعه با سر برهنه عینک بر چشمانش در گوشه یی نشسته می بود و کتابی هم درآغوشش، منطق الطیر شیخ عطار یا اخلاق محسنی یا گلستان سعدی یا دیوان حافظ می خواند.

کتاب تنها در فرصت نماز جمعه در همان گوشۀ خاموش انتظارش را می کشید. در غیابش ما فرزندان حق دست زدن به آن را نداشتیم، زیرا بیم آن می رفت که نشانیی که تا کدام صفحه خوانده است، گم شود .

پدر حافظۀ خوب داشت. هنگام خوراک که با هم دور دسترخوان می نشستیم یا هنگام چای نوشی، یگان بیت را می خواند و ذهن فرزندان بزرگتر را به اندیشه بر آن دعوت می کرد .

در سالهای پستر، در صنف هشتم مکتب بودم، مرا گفت که کتابچه یی داشته باشم و غزلهای گزینۀ حافظ را در آن بنویسم. مادرکلان کتابچۀ کوچک جیبی از کاغذ های سفید برایم دوخت. الایا ایهاالساقی را که تا چند سال نه درست خوانده می توانستم و نه معنایش را می فهمیدم در نخستین صفحه رونویس کردم. و بعد هر روز یک غزل که در فرجام دفتر جیبی من تا پانزده غزل را در بر داشت.

کاکایم شبهای زمستان برای ما کتاب می خواند، کتابهای داستانی مانند « گل بکاولی »، « چهل توتی »، « امیرحمزه » و گاهی کتابهای شعر مانند طنز های اسمعیل سیاه، ابوالقاسم حالت، عبید زاکانی، نسیم شمال .

در صنف های هشتم و نهم مکتب از کتابخانۀ جریدۀ ستوری، کتاب می گرفتم و می خواندم .

در همان سالها خانواده ها هفتۀ یکی دوبار در یکی از خانه ها جمع می شدیم. یونس سرخابی که در جنبش « اتحادیۀ محصلین » منشی و از فعالین بود و پس از سرکوب شدن جنبش مدتی زندانی شد و بعد از پایتخت دور و در تبعید بسرمی برد، از نزدیکان ما بود. او در فراهم آیی های چند خانواده شعر می خواند و گاهی شاهنامه خوانی می کرد .

شاعر دیگر محافل خانوادگی غلام علی امید بود که ما کاکا امید صدا می کردیم. او مرد به هر هنر آراسته بود. نقاشی می کرد، درامه می نوشت و ممثل خوب بود، کمیدین تیزهوش بود، آواز می خواند و شعر هم می گفت. شعر هایش ساده و بیشتر طنزآمیز بود.

مانند: یارب که شود خانه ات ای چرخ فلک تر*

کردی همۀ خلق خدا را ز چکک تر

مگر شعر های سرخابی طنطنه و شکوهمندی داشت. وی از شیفتگان شیوۀ خراسانی بود و بیشتر قصیده می سرود و در جریدۀ ستوری چاپ می کرد. یکی از آن قصیده ها که «فروردین جوزجان» نام داشت چنین شروع می شد :

باد فروردین وزید از کوهساران بر زمین

حبذا کوه آن چنان و خرما باد این چنین

یا غزلی که به استقبال واقف سروده بود :

دو دسته کرد به لعل لبش حواله پیاله

مه دو هفتۀ من زان می دو ساله پیاله

یا شعر: حسنت رباید آب و تاب از آفتاب، ای ماهتاب؛ که آهنگی بر آن استوار کرده اند و خوانده اند.

آن چند خانواده که اشاره کردم، جای یک کانون فرهنگی را در شهرک میمنه گرفته بودند. اندیشۀ چاپ کتاب « ارمغان میمنه » در همان کانون پدید آمد. چاپ دیوان نادم قیصاری در همانجا برنامه ریزی شد. بنیادگذاری کتابخانه از همان کانون به نذیر قل خان که از سران قوم بود داده شد و به نام « کتابخانۀ نذیر قل میمنگی » حتا گشایش هم یافت .

از فعالین فرهنگی آن کانون سهم دو برادر: ابوالخیر خیری و نظر محمد نوا نیز یاد آوردنیست. در شمار شاعران آن کانون برای چند سال صلاح الدین سیاح نیز که از نزدیکان بود، افزوده شد. سیاح از شیفتگان غزل هلالی بود. بسیار غزلهای او را از یادداشت و تتبع یا تخمیس می کرد و در محافل می خواند. گاهی محمد ولی مدهوش برادر سرخابی هم غزلی می سرود. یکی از غزلهایش چنین شروع می شد :

ما دُرد کشان یکجا خود را ز در اندازیم

در حلقۀ این رندان ریزیم و شر اندازیم

گردد چو رقیب آگه از نقشۀ کار ما

نقش دگری سازیم طرح دگر اندازیم

در چنان فضا از سنین پانزده شانزده به سرایش شعرگونه هایی آغاز کردم .

سوال ـ اولین شعری که سرودید را بخاطر دارید؟

نخستین سروده که بیتی بوده یا چندبیتی در شمار سیاه مشق های دریدنی و دور افگندنی در خاطرم نمانده است، مگراز نخستین ها که در آن روزگار در جریدۀ ستوری میمنه اقبال چاپ یافتند، کمابیش به یاد دارم. و از نخستین ها مخمسی بود به پیشواز روز جشن اطفال که در درجریدۀ « ستوری » انتشاریافت.

سوال ـ شما در جستجوی چه چیزی هستید در شعر؟

من در شعر در جستجوی چی استم .

من در شعر در جستجوی خود شعر استم که کمتر رو می نماید و دیر تر دست می دهد .

زیرا شعر مرا تا جزیره های ندیده و نشناختۀ زندگی می برد. زندگی در یک پارچگی آن، بدون پاره پاره کردنش به زندگی من و ما و تو و شما و او و آنان .

گاهی شعر سرودن تسکین یک شوق و یک خواهش احساسی درونی بود و حتا گاهی یک تقلید. سپس شعر سرودن فرو نشاندن یک آتش نهانی بود که هرچی دیر می کردی و دست به قلم نمی بردی شعله ور تر می شد، تا می سوخت و قلمت با مشت خاکستر بازی می کرد. اکنون که در پژوهش ادبی غریقم و گاه گاهی داستان کوتاه می آفرینم، شعرگفتن نوعی رسیدن به شناخت است؛ رسیدن نا بهنگام، از نوع دیگر، نه بگونۀ داستان .

شعر سرودن گاهی پرخاش است، گاهی کمک به مقولۀ شناخت و غالباً پاسخیست به نیاز درونی. به وضع خودم و وضع نا محسوس بیرون وابسته است که در آن چند لحظۀ کوتاه شعری سالم به دنیا می آید یا چند سطر و نیمه و نا تمام و غالباً آن متن نیمه و نا تمام هرگز تمام نمی شود. این گفته بدین معنا نیست که همین که شعری سروده شد، دیگر به آن دست نمی زنم. کار من بار بار با رویکرد بدان و ازنگاه های آهنگ و بافت واژگان، پیرنگ شعری، تازگی نگاره های پندار و همسویی ها و ناهمسویی های درونی شعر ادامه می یابد .

باید اعتراف کرد که نگرش وسواسی و دوباره کاری ها گاهی باژگونه اثر می گذارد و همان تری و طبیعی بودن شعر کاهش می یابد .

سوال *ـ به نظر شما شعر باید پیام خاصی داشته باشد؟

دربارۀ هستی پیام در شعر ،

در این باره اگر پیام و رسالت شعر را یکی ندانیم، من به جز شعر های سورریالستی یا فرا واقع گرایی میانۀ نخستین و دومین نبرد جهانی اروپا و شعر های معنا ستیز یا نا هنجار بعضی شاعران امروزی، دیگر شعر بی پیام سراغ ندارم .

هر احساسی که شاعر بیان می دارد، خواه مخواه اندیشه یی با خود دارد. و آن اندیشه یا تأییدی است یا تردیدی و آن خود پیامیست. من باری در سالهای پیش در مصاحبه یی گفته بودم که « شعر بیان فشرده و تصویری اندیشه است». هیاهو کردند که چرا احساس نگفته متوجه نبودند که هیچ احساسی مجرد از اندیشه نمی باشد. اگر واژگان طوری همنشین و جانشین شده اند که معنایی را افاده می کنند، همان معنا پیام است؛ هر معنایی که باشد. نباید از مفهوم گستردۀ پیام شعر تنها سفارش های اخلاقی و اجتماعی را در نظرداشت. به نگاه من حتا بی پیامی خود پیامیست. چنین می نماید که سراینده کاری با مخاطب ندارد. مخاطب می داند که شعر چی کسی را می خواند. این گپ در شعر گفته نمی شود یا با سخن بی سخنی گفته می شود. در غیرچنین حالتی شعر از سکوی هنر به پایۀ بازی سقوط می کند، که کوشش بدنی یا روانیست که هدفی و پیامدی ندارد.

هر شعر پیامی دارد. هر اثر هنری پیامی دارد. برای دریافت پیام شعر سواد ضروراست و کما بیش، آشنایی با بنیاد های شاعری. دریافت پیام یک اثر نقاشی سواد کار ندارد. یعنی اثر نقاشی میانۀ فراخ تر دارد. پیام اثر موسیقی سخت یاب تر از شعر است .

اینها دربارۀ چیست ها بود و دربارۀ چی باید باشد، پندار من آن است که شعر باید پیام روشنی بخش داشته باشد. انسان را در بلند جایی قرار دهد که دیده بتواند چیز هایی را که پیش از آن دیده نمی توانست .

سوال ـ می گویند: ” ارزش یک شعر هنری در آن است که خواننده خود تفکر نماید و از مسیر اندیشه خویش راهی بسوی محتوا و پیام شعر باز نماید. که کاربرد استعاره ها، سمبولها، تشبیهات، و ترکیبات بدیع موجب اساسی آن به شمار می آید. ” آیا شما به همین شیوه شعر می سراید و یا کار شما شکلی دیگر ی است؟

این که چگونه شعر می سرایم، این رخداد برای همه کمابیش همگون است. شعر از درنگ پس از یک ضربۀ ذهنی آغاز می یابد. همان ضربۀ ذهنی را الهام نامیده اند .

همان الهام در ذهن شاعر به کمک و توسط واژگان شکل یافته، رشد کرده می رود، تا آن که به طلوع آماده می شود. یا در خلال زایش پروسۀ تکاملی را نیز طی می کند .

گفتم ضربۀ ذهنی، که شاید سخنی باشد، حادثه یی باشد، یادی و خاطره یی باشد، حتا واژه یی در پیوستگی با ذخیرۀ ناخودآگاه شاعر به الهامی تبدیل شده می تواند .

فورم با محتوا همزمان و رفته رفته آفریده می شود. جا به جا شدن تشبیه و استعاره و مجاز و کنایه و دیگر خیال انگیزی های زبان بسته به آزمون و تمرین ذهنی شاعر یا از سنت و گذشته می آیند و یا از نهان خلاق شاعر، نو آفریده می شوند و یا از هر دو سرچشمه راه می کشایند .

این که سروده یی چقدر به مخاطب میدان تفکر و تخیل می دهد، به تم شعر پیوسته است و کاربرد عناصر زبان در افادۀ محتوای آن. میدان تفکر و تأمل را ترفند های ابهام افزای زبان فراخامی بخشد. شاید بتوان گفت که به صورت عموم شعر های سبک هندی گونه بیشتر از عراقی های ساده و روان فکر و خیال خواننده را به کار وا می دارند .

سوال ـ شما در سرایش شعر به چه چیزی بیشتر توجه دارید ” به اندیشه، تخیل، عاطقه، تصویر پردازی، شکل، پیام، زبان، ترکیبات تازه، واژه ها و یا چیز های دیگر؟

در سرایش شعر به چی چیزی بیشتر توجه دارم. برای من پیش از همه و بیش از همه اهمیت دارد که چه می گویم. با شعر می خواهم چیزی نو به مخاطب بگویم یا گوشه یی نو از چیزی کهنه را برایش نشان دهم. همین گونه در گزینش عناصر تصویر و توصیف نیز به تازگی می نگرم. وقتی که شعری را می خوانم، نیز در جستجوی نکته یی، حرفی تازه استم. حتا یک گره لفظی یا معنایی که شگفتی بار آورد و از مکرر های جهان شعر نباشد .

تا همان نکتۀ تازه، پرسش انگیزی هایی نیز باید باشد که خواننده با ذهن بیدار شده با آن روبرو شود، نه با ذهنی خوابیده و معتاد با مزۀ بیانهای مکرر .

پیوسته با زبان باید بگویم که زبان زندۀ روزمرۀ مردم خویش را دوست می دارم و آن را بر زبان دیوان های کهنه و کتاب های قدیمی کاراتر می شمارم. نمی پسندم که امروز نیز از ضمیر مشترک سخن بگوییم و من خود گفتم و تو خود گفتی و شما خود گفتید بنویسم .

چرا ننویسیم: من خودم گفتم. تو خودت گفتی و ایشان خود شان گفتند. یا بنویسیم: نمی توانم دید، چنان که در زمان حافظ رواج داشته است: «سخن درست بگویم نمی توانم دید» چی عیبی دارد اگر بنویسیم: دیده نمی توانم، مگر نه در شعر حافظ بل در نوشته های خود ما.

زبان زندۀ مردم ما بسا ظرفیت های هنری و ادبی دارد .

بیدل بی شک استعاری ترین زبان را در سرایش شعر بکار برده است و پر شماری معنایی واژگان در شعر او چشمگیر است. من در مقالت « شعر بیدل، زبان گفتار و فرهنگ مردم » نشان داده ام که نخست آن کنایه ها و استعاره ها در زبان گفتار با فراخای بیشتر پدید آمده بوده است و در زبان گفتار کابل بغض واژگان به معنا های پر شمار تر بکار می روند و بیدل اندکی از آن را در شعر خویش بکار برده است .

رنگ را ببینید. در زبان گفتار کابل رنگ می رود، رنگ می پرد، رنگ می شکند، رنگ شوخ است و رنگ زدن به معنای ترفند به کار بردن، دو رنگ به معنای فریب کار، یک رنگ یعنی پیوسته و پیهم، رنگ گرفتن یعنی رونق یافتن، همین معنا ها ست که شعر بیدل را رنگین ساخته اند.

یا واژۀ شکستن را ببینید: هوا می شکند یعنی گرم تر یا سرد ترمی شود؛ آدم می شکند، یعنی ناتوان و فرو دست می شود؛ عهد می شکند یعنی خلاف وعده کاری می شود، روزه می شکند یعنی پیش از افطار چیزی خورده می شود؛ قسم می شکند یعنی از سوگند صرف نظرمی شود؛ دل می شکند یعنی نا امیدی دست می دهد؛ و یکی دو معنای قبیح دیگرکه بیدل از شکستن های غیر قبیح آن بسیار کار گرفته است.

سوال ـ برای بیان یک شعر چه حالاتی باید رخ دهد تا اشعار به ذهن جاری شود؟

برای بیان یک شعر چی حالاتی باید رخ دهد …

جوشش چشمۀ آفرینشی شاعر تا اندازه یی به خوانش نمونه های شعر خوب و انگیزنده نیز پیوسته است. همچنان، سرودن و سرودن، خود، راه سرایش را هموار می کند. به این توضیح که با سرایش مکرر، گزینش کامیابانۀ واژگان و نشاندن به جای آنها سهل تر می گردد. تمرکز ذهنی نیز برای آفرینش اثر ادبی شرط لازم است. قرار گرفتن در حالت احساسی تند، چی شادمانی و چی نا شادی هم انگیزه شده می تواند. به سخن کوتاه آمادگی وضع ذهنی و عینی مناسب در همسویی، سرایش را بار آور می شود .

سوال ـ شما هر موقع که اراده کنید می توانید شعر بگوید یا اینکه باید در یک زمان و حالت خاصی قرار بگیرید و آیا برای پرورش ذوق شاعر تکنیک و احساسات کافی است و یا شما چیزی های دیگری بر آن علاوه می کنید؟

نخستین شرط سروده سرایی بودن استعداد است. ممکن کسی ذوق شعر گفتن داشته باشد، مگر استعداد نداشته باشد و شاید کسی استعداد شاعری داشته باشد، مگر ذوق نداشته باشد که آن استعداد را به کار اندازد. استعداد به یاری ذوق میرسد به آموزش. آموزش دانستنی های بنیادی شعر هم برای شاعر زیستن ناگزیر است. تکنیک بیشتر در داستان نویسی کاربرد دارد. شعر پیشینۀ پارسی هنجار هایی داشت. شعر آزاد کمتر از آن دارد و گاهی ندارد. احساسات در هر آدمیست. احساسات، شاعر نمی سازد. برای پرورش ذوق شاعر ( اگر به معنای سلیقه گرفته شود ) باز هم می گویم، خواندن بهترین نمونه های شعر، موانست با موسیقی؛ با هر نوع موسیقی؛ موسیقی بلند پایه و عالی، آشنایی با فرهنگ خود و جهان تا که می توان.

شاعر باید با فرازو فرود تاریخ شعر پارسی آشنا باشد. شاعر باید از تازه ترین روند های شعر جهان با خبر باشد. دربارۀ ویژگیهای نظام آوایی، واژگانی و دستوری زبان خود آگاهی ژرف داشته باشد. و با تجربۀ کاربرد فراهنجار واژگان در آثار پیشینگان نیز آشنایی بدارد .

سوال ـ آیا موجودیت خط قرمز که مجال بیان بعضی اندیشه های انسانی را از آدمهای جامعهء ما سلب نموده، بر کار و پرداخت های شعری شما هم اثر داشته و یا دارد؟

موجودیت خط قرمز،

من دفتر شعری دارم که « خط سرخ » نامیده ام. این پرسشِ شما پندارم به همان دفتر و یا شعر هایی از همان تیره و تبار، از هر کسی که باشد، اشاره دارد. از خط سرخ سرایان جهان سیما های پابلونرودا، مایاکوفسکی، ناظم حکمت، عبدالرحمان الخمیسی، فیض احمد فیض، لوشین، فدریکوگارسیالورکا، محمود درویش، سیاووش کسرایی، گلسرخی و سلطان پور، شاملو، خوسه مارتی، شاندور پتوفی و دیگران بر چکاد شعر و ادبیات جهان جاودانه تابناک اند. رنگ سرخ در فرهنگ بسا مردمان، رنگ انقلاب است و همۀ انقلابها در متن، منافع پایین ترین لایه های جامعه را می گنجانند و دل سپردن به انقلاب برای تغییر نظام زندگی به سود مستضعفان انسانی ترین کار است. انقلابی بودن به معنای ضد انسان بودن نیست بل به معنای انسان ترین بودن است. اکنون بیاییم از جامعۀ خود بگوییم. ببینید در کشور های از نگاه اقتصادی وابسته، با در سد وحشتناک بی سوادی، کم اطلاعی روشنفکران و اهل سیاست، رقابت ابرقدرت ها در داشتن سیطرۀ بیشتر بر آن، هر جنبش بیدارگر و ملی و مردمی، زود به بیراهه می لغزد و در دست بیگانگان می افتد و به ضد خود بر می گردد. شعر خط قرمز را بگذارید. شعر مقاومت می شود شعری که صد ها کیلو متر دور از حاکمیت سیاست نامطلوب شاعر و زیر حمایت رژیم مخالف آن سیاست سروده شده است. جهاد می شود جنگ با یک اشغال و همکاری با دگر اشغال. دموکراسی یعنی انارشیزم و بی قانونی مطلق و مانند های آنها.

سوال ـ آیا شما به عنوان شاعر گاهی مجبور به خود سانسوری شده اید اگر شده اید علت آن چی بوده؟

آیا مجبور به خود سانسوری شده ام؟

مجبورنشده ام. این کار را گاهی به اختیار کرده ام. گفتم گاهی، با تاکید. سانسور، این واژۀ فرانسوی که محدود کردن آزادی رسانه ها و مطبوعات از جانب دولتها معنی دارد، روشیست که در نظام های دکتاتوری، مانند کشور ما با گستردگی عمل می شود. و خود سانسوری هم که پرهیز ناگزیرانه و از ترس رسانه ها از بیان پاره یی حقیقت هاست، برای ماندگاری و دوام شان، نیز نمونه های کم ندارد. همین تحدید گاهی بر یگان فرهنگی و از جانب یگان فرهنگی بر خودش نیز اجرا می شود. گاهی ضرور نیست که خواه مخواه دست دولت در کار باشد. کژ فهمی گروهی از مردم که کاربرد فلان واژه یا بیان فلان موضوع را خلاف اخلاق یا دین یا مصلحت اجتماعی خواهند انگاشت، به خود سانسوری می انجامد. دوست شاعر من اصطلاحی داشت. می گفت: « این که بی باد و بخار است، بهتر است. »

سوال ـ گزینش خیال شما در سرایش شعر بیشتر بطرف شعر آزاد نیمایی است و یا فقط قالب های کلاسیک شعر را می پذیرید و چرا؟

گزینش من، شعر نیمایی یا فقط قالبهای کلاسیک !

من از قالبهای کلاسیک شروع کردم. مگر زود به شعر آزاد گذشتم. در آن وقت شعر های آزاد در مجله های ایرانی انتشار می یافت. نخست برای ما که من هم در آن شمار بودم وسیلۀ ریشخند بود. مگر می خواندیم و در همان حلقۀ جوانان خانواده بر آن بحث می کردیم

گاهی پنهانی خود آزمایی می کردم که می توانم آزاد از قید قافیه و درازی مصرع ها شعرگونه یی بسرایم. سیاه مشق ها را به کسی نمی خواندم؛ پاره می کردم. در آن وقت از نوآوری های محمود طرزی در گسترۀ شعر دری خبری نداشتم و اصول نیما را هم پسانتر فهمیدم. پس از دو سه سال شعری زیرعنوان « به سوی سنگها » در مجلۀ ژوندون به چاپ رساندم. در آن شعر از بدی و بی راهی مردمان به سنگها پناه برده بودم. دریغا که هیچ سطر تصور دهنده یی از آن به یادم نمانده است . مدیر مجله، آقای بارق شفیعی آن را خواند و تأسف کرد. در شمارۀ آینده به نشر رساند. در آن وقت در صنف دوم دانشکدۀ ادبیات بودم. دو مجموعۀ شعر آزاد در کابل انتشار یافت. یکی ستاک از بارق شفیعی و دیگری ستاره در مرداب از محمود فارانی. نشر آن دو گزینه تکانۀ افزایش شعر نو سرایی گردید. در همان روزگار دو شعر من، یکی زیرعنوان « خورشید سیاه » در مجلۀ اطلاعات هفتگی و دیگری زیر عنوان « زبان چاه » در مجلۀ رهنمای کتاب، در ایران انتشار یافتند. من نفرستاده بودم. خود کارکنان مجله از جایی گرفته بودند.

« خورشید سیاه » را که در سال ۱۹۶۵ سروده بودم، در یکی از دفتر های شعری خود چاپ کرده ام. بیاد هم دارم. برای تان می خوانم :

خورشید سیاه

این منم، این نقش فریاد خموش

چشم بر راه پریشان خواب ها

ترکند ویرانه های سینه ام

اشکهای روشن مهتاب ها

آسمان مرگ کبود خامشست

سایه اندازد به پود و تار من

شب سیه پوش سکوت مرده ییست

ای غم، ای هم راز بی آزار من !

می نیوشی راز من ای همنفس؟

کز زوال گوش ها آشفته ام

شهرآتشگاه و من آتش پرست

سوز جان خود به آتش گفته ام

من چو ایمان دار معصوم قرون

بر در دلهای مردم در به در

لیک دلها سنگ خارایی و دور

در میان شعله ها از یکدگر

در همان سالها بعض شعر های نو مرا در برنامه های رادیو نیز می خواندند. نشر آن دو شعر هم مشوق بود و هم انگیزۀ کوشش باورمندانه تر. تا سالهای دیگر تنها شعر سپید یا شعر نیمه عروضی که نیما یش می نامید، می گفتم و به ندرت غزل. در این سالهای اخیر کششی به سوی غزل احساس می کنم و دلیل آنهم به گمانم بسیاری شعر های آزاد امروزین است که از سلیقۀ من کروه ها دور اند. و شعرهاییکه ما نو می نامیدیم و یا شعر سپید ( بلانک ورس ) کهنه شده پنداشته می شوند.

سوال ـ در بین شعرای گذشته و معاصر کشور ما کدامین آنها بهترین الگو در سرایش شعر برای شما بوده و یا می باشد؟

« الگویی برای من »

چی خوب بود اگر در میان شاعران معاصر چنان کسی می بود. اینان خود شان الگو هایی در بیرون یا در تاریخ می پالند، در شعر معاصر ایران و در شعر کلاسیک. یکی می گوید که: « دریغا که باد، ندارد سواد.» چنان که بیدل گفته بود: « بنویس به خاک تا بخواند بادش » دیگری می گوید: « من ناله می نویسم » چنان که بیدل گفته بود: « من ناله می نویسم و فریاد می نگارم » و دیگری می گوید که: « اگر درخت بمیرد ستاده می میرد.» از عنوان کتاب ارونقی کرمانی ربوده است که چنین بود: « که نخل های کهن ایستاده می میرند » و یا می سراید که: « اگر به خانۀ من می روی بهار بیاور» از دفتر فروغ برداشته است که گفته بود: « اگر به خانۀ من آمدی ای مهربان چراغ بیاور» از شاعران معاصر ایران شعر های نادرپور و فریدون توللی و فریدون مشیری را می پسندیدم، سپس شعر های مهدی اخوان و فروغ و شفیعی کدکنی مرا گرفتند. بیدل با زبان و شاعرانگی بیان غزل های خود مرا به خود می کشد. به سخن کوتاه سبک هندی سرایان را می پسندم و همیش شعرهای شان رامی خوانم، مانند: کلیم، صائب، سلیم تهرانی، طالب، غنی کشمیری، هاتف، بیدل و نه کم از دیگران شیفتۀ شعر ناظم هراتی استم .

سوال ـ برای چی شعر می سرایید؟

شعر سرودن پاسخیست به یک نیاز نهانی یعنی یک تشنگی درونی. گاهی همان نیاز بنابر انگیزش یافتن از رخدادی، فشار می آورد، اگر دست به سوی قلم رفت و چیزی به روی کاغذ آمد، آن تشنگی و آن التهاب تسکین می یابد و هرگاه به آن توجه نشد، خود به خود خاموش می شود، چنان که باز پدیدار نمی شود. در چنان حالت شعری در نطفه می میرد. رفته رفته کسی که شعر آفرینی را پذیرفته و از آن گونه تسکین یابی بار بار کسب لذت کرده است، همیش در جستجوی رخداد های انگیزنده می باشد و ذهن او برای دریافت چنان انگیزه ها حساس ترمی شود و سیر تحول یک نطفۀ شعری به یک شعر نیز در ذهن او آسان تر به فرجام می رسد.

سوال ـ اگر قرار باشد روزی دیگر شعر نه سرآیید چه خواهید کرد؟

روز ها شعر نمی سرایم. به نوشتن بخشی از ناولی که سر دست دارم سرگرم میشوم یا پیرنگ داستان کوتاهی را می ریزم یا شالودۀ مقالۀ پژوهشی یا کتابی را می نهم یا اثری را به فرجام می رسانم یا اثری را که فرستاده اند ویراستاری می کنم و یا بنابر تقاضای فلان نویسنده یا پژوهشگر نقدی و نظری بر کتابش می نویسم یا پیشگفتاری بر کتاب انتشار نیافتۀ دوستی آماده می سازم تا باز هوای شعر بسر بیاید و باز آن تشنگی و آن التهاب گریبان گیر گردد.

سوال ـ به نظر شما شعر چی جایگاهی در جامعهء ما دارد؟

تازیان می گویند: «الشعر دیوان العرب.» برای ما هم این گفته صادق است. ما خواندن و نوشتن را هم از روی شعر یاد می گرفتیم. در روزگاری شعر تاریخ ما هم بوده. پیشینیان ما همه مسایل عرفانی را هم با زبان شعر گفته اند. مسایل شرعی را هم گاهی به شعر گفته اند.

در همه کشور ها یکی از هنر های پیشگام بوده و هنر های دیگر را در پی خویش کشانده است. در انگلستان شعر آن پیشوایی را داشته است؛ در جرمنی موسیقی و در ایتالیا نقاشی و در فرانسه هنر رمان نویسی. ما هنوز شعر را در صدر کوشش های هنری خود داریم. تاریخ ادبیات ما در واقع تاریخ شعر است. هر کسی از جامعۀ ما که سواد می آموزد و با کتاب و کتاب خوانی آشنا می شود، خواه مخواه گاهی چند بیت شعر هم می سراید. شگفت آن که شعر گفتن در جامعۀ ما سواد داشتن هم نمی خواهد. ولی طواف کابلی و رشتۀ بدخشی از شمار شاعران بی سواد تاریخ شعر دری اند. کمتر مردمی در جهان هستند که در گفت و گو مانند مردم ما به شعر استناد کنند. و از همان سبب است که بعض بیت ها و یا مصرع های شاعران کلاسیک از چارچوب ادبیات گذشته در قلمرو زبان محاوره و زندگی روزمره نشیمن کرده اند، مانند: نا برده رنج گنج میسرنمی شود. نگفته ندارد کسی باتو کار            ولی چون بگفتی دلیلش بیار. آب اگر صد پاره گردد باز با هم آشناست. چو یک در بسته گردد صد در دیگر شود پیدا.

سوال ـ مضامین اشعار شما بیشتر در چه زمینه های است؟

مرا زندگی اجتماعی و زیست رقتبار لایه های پایین جامعۀ ما همیش به خود کشیده اند.

شماری شعر های من در نقد روابط اجتماعیست، نقد باور های باطل و نقد عادت های خرد ستیز که موجب عقب مانی ها شده اند و نقد خود سنگوارگی شیوۀ زیست و پس ماندگی .

مگر درد ها و رنجهای زندگی شخصی نیز جایی در سروده های من داشته اند. از تنهایی نیز نالیده ام، از غربت نیز و از نا مهربانی دوستان نیز و از گذشت جویباری عمر نیز.

سوال ـ تاثیر گزاری شعر بر رشد ادبیات و زبان، نظر شما در این زمینه چیست؟

شعر خود بخش بزرگ ادبیات ماست. ادبیات که می گوییم دو گونه مواد نوشته شده را در نظرداریم. یکی مواد آفریده شده یعنی آثار آفرینشی و دیگری قاعده ها و کوشش ها برای تحلیل و شناخت آن مواد یعنی علوم ادبی و آثار پژوهشی. در این صورت، هر چی گنجینۀ شعری یک جامعه غنی تر و داشته های آن ارزشمند تر، ادبیات آن جامعه گرانبها تر. در مورد زبان، باید در نظر داشت که زبان شعر، زبان ویژه ایست. زبان شعر فشرده است، کنایی و تصویریست و حذف های معیار ستیز دارد و با اینها و ویژگیهای دیگر از زبان نثر ادبی فاصله دارد. زبان شعر از زبان گفتگو مایه می پذیرد و بر رشد آن اثرمی گذارد.

سوال ـ اگر بخواهید به عنوان شاعر تعریفی از شعر ارایه بدارید به نظر شما شعر یعنی چی؟

تعریف های زیادی از شعر خوانده شده اند. یک آخرین تعریف این بود که شعر گره خوردۀ عاطفه و تخیل است و سپس از دکتر کدکنی خوانده بودم که شعر حادثه ایست که در زبان اتفاق می افتد. من این تعریف را به زعم خود بدین گونه اصلاح کرده ام: « شعر حادثه ایست که در ذهن شاعر اتفاق می افتد و در زبان انعکاس می یابد. » همین را باز پسین تعریف شعر می پندارم .

سوال ـ نظر شما در بارهء شعر امروز کشور ما در کل چیست؟

شعر امروز کشور ما، رستاخیز غزل است، غزل فرا سبک هندی، یعنی تصویر گره های کوچک زندگی روزمره، مگر با بازی های لفظی و معنایی سبک هندی گونه، و از سویی بهره گیری های غیر منتظره از زبان گفتار. شاید بتوان گفت غزل با زبان امروزینه و نامکرر. در شعر امروز، از هر نوعش، وقوعی سرایی نوین قابل تشخیص است، بدین معنا که زندگی در بعد سیاسی چشمگیر تراست، در غربت، در جنگ، در تلاش آزادی، در نوحه بربالین وطن. شعر نیز به شکل امروزی اش آب و رنگ سیاسی دارد.

سوال ـ اگر روزی کسی بگوید که متقدمان شعر همه معنائی موجود را گفته اند و ما دیگر حرفی برای گفتن نداریم پاسخ شما در زمینه چیست؟

متقدمان از روزگار خود هم برداشتی محدود و تنگ نظرانه یی را در شعر ها انعکاس داده اند. چی رسد به این که همه معنای موجود در زندگی را گفته باشند. موضوع های شعر کلاسیک ما را که بر می شمارند، از هجو و هزل و رثا و ومدح و مغازله و پند و اندرز و نیایش ها و وصف طبیعت و چند موضوع دیگر فرا تر نمی رود. اگر کمی به ژرفا برویم در سبک خراسانی باغها، کاخها، پادشاهان، معشوقگان دره و دشت، همه همانند اند. مجرد و ذهنی اند که در بیرون از ذهن شاعر، آن چی را که وصف کرده است نمی توان شناخت . در سبک عراقیست که در پهلوی عشق خیالی زمینی عشق آسمانی پیدا می شود و نگرش عرفانی در شعر راه می کشاید و دیگر قرارداد ها نشکسته می ماند. تنها شاعر سبک هندی با ذهن بیدار به جهان پیرامونش می نگرد. روابط نو بین اشیا کشف می کند و بنابر آن تشبیه و استعارۀ نو و خاص در شعر پدیدار می شود. موضوع های تازه مانند پرخاش و گردن فرازی در برابر معشوق خودکامه و توجه به نیمرخ سیاه آدمان، به کینه ورزی شان، به گدا منشی شان، به خست شان نیز در شعر رخنه می کند. در شعر سبک هندیست که دل مشغولی ها و درد ها و رنج های فرو دستان جامعه ویزای ورود به قلمرو شعر می یابند و لذت بردن عارفانه از درد و فقر مروج می شود. در شعر سبک هندیست که از پینۀ کفش و بوریا و کیپنک و چاروق سخن می رود؛ چنان که در شعر صائب، در شعر کلیم و در شعر بیدل. هنوز نگاه شاعر در شناخت بسا گوشه های زندگی کوتاه است و در شعر کشف ناشده ها کم نیست. زندگی امروزین با پهنا و ژرفا و چندلایه گیش برای آنان غیر قابل تصور بود. بنیاد های موضوعی شعر قدما حتا برای شاعر سبک هندی گلدان کوچکی بود که درخت شعر خود را در آن نشانده نتوانست. بارها گفتند که دل بدست آور که حج اکبراست.

به غیر دل که عزیز و نگاهداشتن یست

جهان و هر چی در اوهست واگذاشتنیست؛

مگر کلیم به رخ دیگر این مسأله نگریست و گفت:

دل گر این مخزن کینه است که مردم دارند

هرکی یک دل شکند، کعبه یی آباد کند

از تلخی دزدی و شیرینی بوسه بسیار گفته بودند؛ مگرصائب این دو تلخ و شیرین را طور دیگری گره می زند:

دزدی بوسه عجب دزدی خوش عاقبتیست

که اگر باز ستانند، دو چندان گردد.

در عظمت عشق بسیار گفته بودند، مگر این بیت ناظم هنوز نواست:

ز رمزعشق گفتم نکته یی عالم به جوش آمد

به تحریک نسیمی یک بیابان لاله می رقصد.

چی رسد به زمان ما که: هزار بادۀ نا خورده در رگ تاک است .

سوال ـ آیا شما دیوان اشعار دارید؟

دیوان سازی از رواج شعری افتاده است. امروزه دفتر یا گزینه یا مجموعه به چاپ می رسانند. پس از هر چند سال شعر های با حال و هوای همانند را در دفتری به خوانندگان شعر پیشکش می کنند. در کشور ما چاپ کردن دفتر شعر تا سالهای دراز مشکل بود. فکر می کردیم که شاید هرگز به این آرمان نرسیم. چاپ و چاپخانه بدست دولت بود و شاعر هم غالبا از صف رهنشینان یک لا قبا. من هم در سالهایی که آسانی هایی پیش آمد، «خط سرخ» را چاپ کردم، «وداع با تاریکی» را و «آتش در نارنج زار» را. شعر های زیاد انتشار نیافته دارم، اما بازار خوانش شعر را سرد می یابم.

حتا آوازخوانان ما که روزگاری هزار کوچۀ شعر قدما را طی می کردند، تا غزل دلخواهی فراچنگ آورند. امروزه بر چند لفظ اپتدایی و مبتذل پر غلط نظم گونه،آهنگ خود را بنیاد می نهند و نقیصه را با غوغای ساز و خروش دهل و سرنا می خواهند جبران کنند، که نمی شود. پشت شعر و شناخت شعر و اهمیت شعر در یک آهنگ، هیچ نمی گردند. چرا به سوی موسیقی رفتم؟ برای آن که اگر از راگ خوانی بگذریم، شعر بی موسیقی بوده می تواند، مگر موسیقی ما بدون شعر بوده نمی تواند. واژه در شعر با همه بار معنویش حضور می یابد؛ حتا با معانی قبیحش. در زبان گفتار کابل زدن به معنای لت کردن، زدن به معنای به شوق خوردن، زدن به معنای دزدی کردن، زدن به معنای چیره شدن، زدن به معنای نواختن در دهل زدن، توله زدن، رباب زدن و زدن به معنای غالب شدن و به یکی دو معنای قبیح دیگر نیز بکار می رود.

یکی می گوید: « بزن » و توجه نمی کند که زدن معانی قبیح هم دارد که می تواند وقت شنیدن این کلمه تداعی شود. دیگری می گوید: « از درونم برون نخواهد رفت » این گفته هم اشاره به چیز های بدی می تواند داشته باشد و از این دست مثال زیاد است.

سوال ـ یکی از خاطرات خوبتان را در عرصه شعر و شاعری بگویید؟

در سال ٢۰۰۸ دفتر بزرگ شعر در امریکا به نام « زبان یک قرن نو» به چاپ رسید. در این دفتر ترجمۀ انگلیسی یا متن انگلیسی بیش از چهار صد قطعه شعر از ۵۹ کشور جهان جمع شده بود، که از کامبودیا تا ایالات متحده و از جاپان تا مراکش را در بر می گرفت. چندش عر مرا هم در آن مجموعه انتخاب کرده بودند. ترجمۀ شعر ولو بدست آگاه ترین برگرداننده انجام یابد، بنابر تفاوت و فاصلۀ دو فرهنگ ـ فرهنگ متن نخستین و فرهنگ متن دومین ـ از ارزش شعر می کاهد و بنابر همان دلیل مژی لایتس شاعر ویلنوسی گفته بود که خواندن ترجمۀ شعر، مانند بوسیدن از پشت شیشه است. تشویش داشتم که خوانندۀ ترجمۀ انگلیسی شعر های من، آیا مرا درست درک خواهدکرد؟ چندی بعد، دوستی با ای میل فوتوکاپی یک صفحۀ «رویداد نامۀ سانفرانسسکو» را که تبصره یی بر کتاب « زبان یک قرن نو » را به چاپ رسانده بود، فرستاد. نویسنده، خوش بختانه، در آن تبصره، در کنار سه چهار شعر، درنگ کوتاهی را بر شعر من، « قصۀ غمگین وطنم» نیز لازم شمرده بود و این رویداد برای من خشنود کننده بود.

سوال ـ شما به غیر از برنامه های فرهنگی تان شغل دیگری هم دارید؟

همین برنامه های فرهنگی ظرف زندگی مرا لبریز کرده اند. دربارۀ بیدل از بیش از سی و پنج سال است که پژوهش می کنم و هنوز ادامه دارد. در همین روزها ناولی را از زندگی بیدل به پایان رساندم و به چاپ فرستادم. ناول دیگری را سر دست دارم. کتاب های چاپ شدۀ سالهای پیشین خویش را با تجدید نظر برای چاپ مجدد آماده می سازم. در فرصت های کوتاه قلم به سرایش شعر می رانم یا داستان کوتاهی می نویسم. به تقاضای دوستان دربارۀ زبان دری و گوشه هایی از ادبیات دری مقاله هایی آماده می سازم. در همین روز ها در جستجوی چاپخانه یی برای نشر دستور زبان دری استم. فرصتی برای کار دیگری ندارم .

سوال ـ یک تعداد از سروده ها بر دل سرآیندهء آن جایگاهء خاصی دارد اگر ممکن باشد همان سروده های تان را به عنوان نمونهء از اشعار تان در این جا بنوسید؟

هر شعری که می سرایم چند روزی نازدانه است و بعد هر باری که می خوانم در آن دست می زنم و اصلاح می کنم. وقتی که شعری چندین بار به پیرایش و آرایش رسید؛ دیگر آن نازدانگیش نمی ماند. گاهی دوست دارم غزل چاشنیی از طنز داشته باشد و این که اینجابه شما و خوانندگان این گفت و شنید پیش نهاده ام از همان دودمان است :

حسنک و دار

خانه از اشک يتيمان شده غرقاب چکک

گله داريم هميش و همه از چرخ فلک

سر جمشيد برهنه که عقاب آرد تاج

سام فرزند نهد در بر البرز، چتک

فخر کاووس بود بستن دست رستم

فخر رستم که زند ز خم به سهراب خپک

نيم دنيا سيه از سوگ سياووشان است

نيم ديگر به چراغانی و دهل و تنبک

شرق در آتش و شرقی پسران رو به فرار

سوی آن غرب که از شرق خطرناک ترک

اين زمان آمده ليلی به فغان از مجنون

مانده فرهاد ز بد خلقی شيرين هک و پک

بر زبان حرف بسی و همه از جنس دروغ

کله از گفتنی هيچ مگو گشته تکک

بخل و خودخواهی و بي باوری و سنگ دلی

همه در بستر بيداری ما گشته خسک

همه جا زمزمۀ لاف نژاديست بلند

قوم ما از همه سر، قوم شما است پچک

از دگر گشتن ارباب به دهقان چه رسد

چارقش کنده و صد پينه به دوشش کيپنک

باغبان جامۀ زربفت مبارک! چه غم ار

باغ خشکيده و يک برگ در آن نيست درک

ما ز تاریخ چه داریم، به ذهن کمپیر

قصه های غم و هر قصه ز دار و حسنک

باز سازند به زودی سرک و جادۀ شهر

نتوان زود ترک بين دو دل ساخت سرک

سوال ـ از شما جناب کاندیدای اکادمیسین دکتر اسدالله حبیب، شخصیت ادبی و علمی کشور ما افغانستان، متشکرم که به پرسش هایم پاسخ گفتید. با محبت فراوان.

فضل الرحیم رحیم خبرنگار آزاد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ادبیات-دری-در-نیمۀ-اول-سدۀ-بیستم-ـ-اسدالله-حبیب