فولاد چگونه آبدیده شد
آستروفسکی در یکی از نامههای خود در مورد عنوان این کتاب چنین می نویسد: «فولاد در آتش و سردی زیاد آبديده میگردد و آن وقت است که از هیچ چیزی هراس ندارد.»
نیکولای الکسییویجچ آستروفسکی در بیست و نهم سپتامبر سال ۱۹۰4 در قریه ویلی آستروزسکی تولد یافت. سه سال مکتب خواند و بعد به چوپانی مشغول شد. در سال ۱۹۱۵ در «اعماق اجتماع» به «جستجوی نان» بر آمد، زمانی نزد برقي شاگرد نشست و مدتی هم شاگرد سماوارچی شد. استروفسکی علاقۀ زیادی به مطالعه کتاب داشت؛ درهمان زمان کتابهای معروفی چون خرمگس، اسپارتاکوس و غیره را مطالعه مینمود.
در سال ۱۹۱۹ آستروفسکی شامل سازمان جوانان شهر سپینکوف گردید. به تعقیب آن با قشون عسکری بودیونوف پیوست و بعد در کار اعمار راه آهن سهیم گردید و پس از مدتی شامل حزب کمونست اتحاد شوروی شد و به حیث منشی کمسمولهای آن منطقه ایفای وظیفه مینمود.
بیست و دو ساله بود که در یکی از جبهات جنگ مجروح گردید و به بستر افتاد و يك سال بعد از آن قوای دید خودرا از دست داد. آستروفسکی به زانو در نیامد و با تمام قوا و ایمانی که داشت به مبارزه علیه دشمنان مردم و دشمنان طبقاتي خویش برخاست و با عزم راسخ برای خوشبختی و سعادت وطن و مردم خود رزمید. او با چشمهای نابینا کتابی را در مورد مبارزات کسمولها که به خاطر برقراری دولت شوراها میجنگیدند، نوشت ولی متاسفانه یگانه نسخه این رومان که برای چاپ فرستاده شده بود در پسته خانه مفقود گردید.
آستروفسکی در سال ۱۹۳۰ اولین قسمت رو مان «چگونه فولاد آبدیده شد» را نوشت و در ۱۹۳3 آنرا تمام نمود او همیشه میگفت: « وظیفه نویسندۀ شوروی ترسیم سیماهای جوانان انقلابی و ترسیم انقلاب کارگری در عصر ما میباشد قهرمانهای داستانها باید جوانانی باشند که همراه با پدران شان انقلاب کبیر اکتوبر را موفقانه به پايان رسانیده اند و امروز برای اعمار جا معۀ نوین و بدون طبقات در تلاش اند.
قهرمان رومان «چگونه فولاد آبدیده شد» جوانیست بنام پاول کرچاگین و زندگي پاول ارتباط نزدیکی با تاریخ جامعه شوروی دارد.
پاول ابتدا در مقابل خویش دو راه را می بیند دو جبهۀ که باید حتمی در یکی از آنها رفت. راه اول پیوستن با جوانان مترقی، كارگران، عسکر سرخ انقلاب و رهبران حزب کمونیست. راه دوم پیوستن با دشمنان مردم و انقلاب ، قاچاقبران، عسکر سفید و صاحبان سرمایه.
مواد این رومان را بیوگرافی خود نویسنده تشکیل میدهد، ولی آستروفسکی میگوید که این رومان است و نه اوتوبیوگرافی. «هدف من از نوشتن کتاب این بود تا اثر هنری از قهرمانیهای جوانان مبارز را به وجود بیاورم »
موضوع رو مان «چگونه فولاد آپديده شد» زندگی جوان بعد از انقلاب است. پاول ولاسوف، قهرمان رو مان «مادر» گورکی شباهت زیادی با پاول کرچاگین قهرمان رومان «چگونه فولاد آبدیده شد» دارد. اگر پاول ولاسوف و دیگر رفقایش در رومان «مادر» مبارزان پیروزی انقلاب بودند، پاول کرچاگین و دوستانش سازندگان جامعه سوسیالیستی میباشند.
«چگونه فولاد آبدیده شد» تنها انسانهای خوب و مبارز روسی قهرمانهای مثبت را در آثار خویش ترسیم مینمایند؛ ولی داستانهای نویسندگان شوروی با سیماهای جدید و تیپهای جدید پا به صحنه ادبیات گذاشتند.
آستروفسکی درین رومان جهان درونی پاول را با مهارت خاصی ترسیم نموده است. او قدم به قدم پروسه انکشاف کرکتر این قهرمان را تعقیب نموده است.
کودکی پاول کرچاگین خواننده را به یاد «دوران کودکی» ماکسیم گورکی می اندازد. در رومان «دوران کودکی» الیوشا پسر بچهیی بی تجربهیی است که تحلیل جهان ماحول برایش کاریست دشوار. پاول نیز در ابتدا از زندگی چیزی نمی داند و از کلمه سیاست هراس دارد. جادههای پر خم و پیچ زندگی آهسته آهسته موقف پاول را در مبارزه روشن میسازد. در همسایگی پاول کرچاگین قاضی بنام لیشنسکی زندگی مینماید و مادر پاول همیشه رخت های فامیل قاضی را می شوید.
پاول از لیشنسکی نفرت دارد و از تقسیمبندی انسان به پولدار و بی پول سخت متنفر است. پاول در استیشن ریل که زمانی در رستوران آن کار می کرد میدید که چگونه انسانها به خاطر بدست آوردن اندك پول سر خود را خم مینمایند. او مي ديد که چگونه انسان های ضعیف و ناتوان مورد تمسخر قرار میگیرند .
ارتیوم کارگر راه آهن به پاول برادر خود احترام به کار واقعی را آموخت. در جایی ارتیوم به پاول می گوید «… در آن جای کثیف از تو انسان ساخته نمیشود»
این جمله را ارتیوم زمانی میگفت که پاول در رستوران کار میکرد.
پاول با كمك ژوهری این انقلابی مبارز راه خود را در زندگی پیدا نمود، ژوهری همیشه به پاول میگفت :
«جنگ کردن مضر نیست ولی باید دانست که کی را زد و بخاطر چه زد. ژوخری به پاول درسهای بزرگ انقلابی را آموخت. پاول یگانه خوشبختی خود را در بین کسمولها و عسا کر سرخ یافت. گذ شت زمان پاول را آبديده ساخت، جهان درونی او غنی شد و جملاتش شکل مودب تری را به خود گرفتند .
پاول از کودکی عاشق تونيا بود ولی متاسفانه تونیا نتوانست رفیق کار و مبارزه او باشد و به همین سبب پاول تونیا را ترک کرد.
پاول اشتباه نکرده بود ، زیرا تونیا سرتا پا آراسته با تمایلات خورده بورژوازی بود. دید پاول و دید تو نیا از جهان بکلی متفاوت بود : پاول زندگی و خوشبختی را در مبارزه، نزدیکی با مردم و عشق وطن یافته بود و تونیا خوشبختی را در بی تفاوتی، آرامی و تنبلی سراغ می نمود. پاول در یکی از صحبتهای خویش با تونیا چنین می گوید: «زندگی برای هر انسان شرین است. زندگی صرف یک مرتبه به انسان داده میشود، باید سعی نمود تا آنر طوری سپری نمود که از گذشته پشیمان نبود»
«چگونه فولاد آبدیده شدید» یکی از خوب ترین آثار ريالیسم سوسیالیستی بشمار میرود.
این کتاب بيش از دو صد و پنجاه بار به زبانهای مختلف جهان طبع شده است.