تقریظ گونه یی بر گلنار و آیینه :
جلوه هایی از ریالیزم جادویی دررمان
” گلنار و آ یینه “
مدت ها پیش بود که رمان ” صدسال تنهایی ” گابریل گارسیا مارکز” را باید می خواندم، به توصیهء دوست عزیزم رهنوردزریاب . زریاب می گفت : در کابل که بودم هروقتی که ملول می شدم و دلم می گرفت ، به کنج خلوتی پناه می بردم ، ” صد سال تنهایی ” را می گشودم ، بخشی از آن را می خواندم و غم دل می زدودم. می گفت باخواندن این رمان آدم می فهمد که زنده گی چه گسترهء وسیعی است که امکان روی دادن هر امر وحادثهء شگفت انگیزی در آن وجود دارد.حوادثی که گهگاهی از سیطرهء عقل ومنطق خارج می شوند. غیرعینی؛ ناواقعی و ناپذیرفتنی به نظر می رسند ولی با اینهم اتفاق می افتند.
خوب دیگر، ” صد سال تنهایی ” را با هر مشکلی که بود پیدا کردم وبا عطش فراوانی به خوانش گرفتم. ولذت وفیض بسیار بردم. اما دلم می خواست که باردیگر این رمان دلپذیر را بخوانم که شبی زریاب تیلفون کرد وگفت : ” صد سال تنهایی ” ات را برایم بفرست ؛ دلم گرفته است وسخت افسرده هستم . صبح که شد کتاب را با عجله برایش پست کردم ، بدون هیچ گونه دریغی و افسوسی! نمی توانستم خواهشش را رد کنم. آخر او همان داستانسرای فرزانه ، خوش بیان وعالی نویسی هست که داستان کوتاه ” مارهای زیر درختان سنجد “رانوشت . داستانی که نقطهء عطفی درتاریخ ادبیات داستانی کشور ما محسوب می شود. همان داستانی که در آن تداخل زمان ها ، فضای جادویی ، حوادث تو در توی شگرف وزبان دلنشین آن خواننده را جادو می کند ولبریز از لذت وشادکامی می سازد. پس چه کسی می تواند خواهش آفرینندهء چنین داستانی رارد کند ؟
مدتها گذشت، زریاب به وطن برگشت و” صدسال تنهایی ” را هم با خود برد ولی در این مدت که من شیفتهء سبک وشیوهء دبستان ریالیزم جادویی شده بودم ، توانستم چند رمان وداستان دیگری که با همین سبک نوشته
شده اند پیدا کنم وبخوانم مانند : “محاکمه”ء کافکا ،” مارگریتا” ی میخاییل بولگاکف ، ” بار هستی ” میلان کوندرا ، ” آیه های شیطانی ” سلمان رشدی وچندتا اثر دیگر.
آری !همان طوری که او می گفت متوجه شدم که ریالیسم جادویی ریالیسمی است که برخی از حوادث وواقعیات آن از حدود عقل ومنطق انسانی خارج می شوند . این حوادث گاهی حالات شگفت انگیزی به خود می گیرند وزمانی حالات پوچی ، مسخره گی وبیهوده گی. در این داستانها مرز میان خیال وواقعیت درهم وبرهم
می شود وعنصر شگفتی واعجاب و پدیده هایی که ذاتاً شگفتی برانگیز اند، برجسته وملموس. اما به این شرط که با امر وحادثهء معمولی زنده گانی وزنده گی انسانی در تضاد نباشد. بلکه در توازن وهمسانی با حوادث زنده گی قرار گیرد ومنطق داستانی آسیب نبیند. گفتنی است که در این سبک ، حوادثی را که راوی داستان شرح می دهد در ذهنش اتفاق نمی افتد چنان که در مکتب سور ریالیزم اتفاق می افتد. این حوادث در پیشروی چشمان او رخ می دهد. مثلاً درهمین رمان صد سال تنهایی آنجا که “روملیوس” خوشگله ؛ با ملافه های شسته به هوا های بالا می رود؛ چنان با قدرت توصیف می شود که انگار یک واقعیت بوده و در پیشروی چشمان راوی داستان اتفاق افتاده است. اما با اینهم می بینیم که او قصهء دیو وپری نمی نویسد. می بینیم که نویسندهء ریالیزم جادویی با خرافات سرسازش ندارد ، سرشت وطبیعت قهرمان داستانش شگفت انگیز نیست. بلکه این حوادث داستان است که مشحون ولبریز از شگفتی ها واعجاب است. چرا که زنده گی گستره یی است که امکان رخ دادن هر اتفاق شاذ ونادر وجالب- با توجه به امکانات وسیع حیات- در آن وجود دارد.
باری! رمان” گلنار وآیینه” که منتشر شد سروصدا های فراوانی در حلقه های فرهنگی کشورما نیز بلند شد. به طوری که هم محاسن آن را بیان کردند وهم معایب ومثالب آن را. حــــّـتی برخی ها کار را به جایی کشانیدند که نوشتند ” گلنار و آیینه ” شباهت هایی دارد با” بوف کور” صادق هدایت وفلم هندی ” پاکیزه ” واز این قبیل حرفها ونکته ها ! ولی به گفتهء زریاب ؛ بدبختی ما این است که هر وقت پای سگی درداستانی به میان آید ، می گویند که از هدایت گرفته است وهرگاه از میمونی سخن زده شود ، می گویند؛ ببین که از صادق چوبک دزدیده ویا تقلید نموده است. …!
امــــّــا ، من در این نبشته به محاسن ومعایب این اثر نمی پردازم . زیرا که این کار را خبره گا ن و آنانی که در گسترهء ادبیات داستانی صلاحیت نقد نمودن را دارا هستند، انجام می دهند وانجام خواهند داد . بنابراین آنچه من می نویسم، نقد نیست بل توضیح این مسأله است که آیا دررمان ” گلنار وآیینه ” رگه ها وجلوه هایی از ریالیزم جادویی دیده می شود یا نه ؟:
دراین رمان زریاب ، داستان رقاصهء جوان وزیبا رویی را می نویسد که مادر، مادر، مادر، مادر ، مادر، مادرش هم رقاصه بوده است وکنچنی. راوی داستان که محصل دانشگاه کابل است با ربابه که دختر،دختر،دختر
دختر، دختر، گلنار؛ رقاصه ء یکی از مهاراجه های هندوستان است در اثریک تصادف آشنا می شود. واحساس می کند که ربابه را دوست دارد و ماجرا ازهمین جا اغاز می شود. هردو شیفته وشیدای یکدیگر می شوند . بعد اتفاقاتی رخ می دهد. آن دو گاهی از هم جدا وزمانی به همدیگر می رسند . تا این که راوی داستان با دختر، دختر، دختر، دختر دیگر گلناریعنی خالهء ربابه که شیرین نام دارد آشنا می شود . شیرین روزی کف دست راوی داستان را می بیند وربابه درجایی ومکان دیگری از قول خاله شیرین برایش می گوید که من وتو در گذشته های دور باهم خواهر وبرادر بوده ایم. … وباقی داستان همان است که سر انجام این دو دلداده از هم جدا می شوند ولی پس از گذشت سی وپنج سال شبی ربابه در کنار بستر راوی داستان پیدا می شود واز وی می پرسد: همه چیز را نوشتی وراوی پاسخ می دهد – ها ، همه چیز را نوشتم.
آری، همان طوری که می بینیم، این داستان طرح بسیار پیچیده ودرون اندر درونی ندارد. در زنده گی روزمره هستند جوانانی که به رقاصه ها دل می بندند وتمام هســـت وبود مادی ومعنوی خود را به پای آنان می ریزند.
جدایی دو دلداده نیزحادثهء بسیار مهمی نیست ودیدارآنا ن پس از سی وپنجسال در زمان ومکان دیگر نیزیک امر استثنایی نمی تواند بود. امــــّــا این نویسندهء “گلنار وآیینه” است که این سوژهء ساده را از گرهگاهی پر از خم وپیچ جادویی می گذراند، ازدرون اسطوره یی ، قصهء دلنشینی زاده می شود واز برکت تخیل پر بار و ذوق پالودهء نویسنده ؛ با ظرافت ومهارت کامل به پایان می رسد.
زریاب دراین داستان که رمانسی است خاطره انگیزوراز ناک، در واقع میان اسطوره و وافسانه وواقعیت در حرکت است. دنیای اسرارآمیز” گلنار وآیینه ” خیال پرور است وجاذبه ء سحرناک ، اعجاب برانگیز وجادویی آن ، فضای اثیری و حال وهوای خیالی وذهنی آن بیانگر آن است که زریاب گرایشی دارد ودستی برای آفرینش ریالیسم جادویی در آثار داستانیش. به طور مثال ، آیا شگفت انگیز نیست که بسیاری از حوادث این داستا ن در خانهء مرده گان رخ می دهد؟ یا شگفتی آور نیست که دختری در یک شب تاریک وسیاه وساکت در شهدای صالحین ( گورستان مسلمانان درکابل ) برقصد؟ آیا اعجاب برانگیز نیست که آیینه در برابر رقیب خود گلنار تاب نمی آورد، ریزریزمی شود، پرده ها آتش می گیرند، قصر مهاراجه در کام شعله های سرکش آتش فرو می رود و فریاد ترس وحیرت حاضرین به آسمان می رسد. … یا صدای طبلهء ” پندت نیمن داس ” وشنگ شنگ زنگ های پاهای گلنارها که در واقع موسیقی غریب متن این داستان را تشکیل می دهد ؛ خواننده داستان را به افسانه وخیال دست نیافتنی رهنمون نمی شود ؟ یا بزمی که دودکشان در جوار زیارت تمیم انصار هر روزه برپا می کنند وستایشگر بابه قوی مستان هستند ؛ خبراز بیهوده گی، پوچی وبه تمسخر گرفتن زنده گی نیست ؟
ویا این قصهء خواهر وبرادر بودن ربابه وراوی داستان ، شگفتی آفرین نیست ، یک اندیشهء فرا زمینی نیست ؟
بیایید از جملهء این پرسش ها ؛ یکی را انتخاب کنیم . وببینیم که زریاب چگونه توانسته است خیال وواقعیت را درهم آمیزد. مثلاً اگر ربابه را در قبرستان در نظر آوریم ، می بینیم که او دریک شب تاریک وظلمانی با پاهای برهنه ، بدون آن که صدای طبله وهارمونیهء امیر وخسرو را بشنود ؛ می رقصد ومی رقصد . چنان شور انگیز که زمین سخت وپر از خار وسنگریزهء آنجا پاهای به حنا بستهء اورا زخمی می سازند. ولی نه آن زمین سخت وپر ازسنگ وخار، نه تاریکی نه سکوت ونه غرابت مکان وزمان اورا از رقصیدن و چرخیدن وضرب گرفتن باز می دارند. چرا که ربابه خشمگین است ، خشمگین است که مرد مستی او را کنچنی گفته است وهمین. ولی از طرف دیگر، آیا چنین امری ممکن است ؟ رقصیدن دختری درنیم شب ودر خانهء اموات در اطراف تکدرختی. مانند یک روحی که انگار شیطان در پوستش رفته است، در قبرستان شهری که مردم آن همه مسلمان اند ؟ آه چه بدعتی ، چه بی احترامی یی نسبت به مرده گان وزنده گان! ولی ازسوی دیگر آگر به این حادثه نگاه کنیم می بینیم که این امر چندان دور از امکان هم نیست . تنها در صورتی که به این باور باشیم که زنده گی همان گسترهء وسیعی است که امکان روی دادن هرچیزی در آن ممکن است. در اینصورت ربابه می تواند برقصد ، در همان هوا وفضای مه آلود واثیری ، با ضربه های طبلهء استاد پیر ” پندت نیمن داس ” که از ورای قرون به گوشش می رسد.
ولی اگر به این باور نباشیم که در زنده گی وزنده گانی امکان رخ دادن هر چیزی ممکن است ، چنین امری با واقعیت زنده گی وزنده گانی درجامعهء ما به هیچ صورتی از صور هم خوانی ندارد ونمی تواندداشته باشد. پس می بینیم که در این داستان دربسا حالات مرز میان تخیل وواقعیت درهم ریخته ویا از میان برداشته می شود وجلوه های ریالیسم جادویی در این اثر در همین حالت ها وواگویه ها ی ذهنی راوی وربابه نهفته است وبیان زریاب اکسیر وجادوی این قصه وفسانه:
وجود ما معمایی اســــت حافظ
که تحقیقش فسون است و فسانه
بزرگترین تبجیل و تکریم به نویسنده،پخش آثار و خواندن آن است !
کتاب : گلنار و آیینه
نویسنده : اعظم رهنورد زریاب
بازتایپ و تدوین دیجیتال : رفیق قاسم آسمایی
بازپخش : انتشارات راه پرچم
روانشاد محمداعظم رهنورد زریاب، در سال ۱۳۲۳ متولد شد. او در رشتۀ خبرنگاری دانشگاه کابل تحصیل کرد و مدتی بعد از پایان تحصیل با استفاده از یک بورس تحصیلی به انگلستان رفت و بعد ختم تحصیل به کشور برگشت. رهنورد زریاب به عنوان یکی از بزرگترین نویسنده گان افغانستان بشمار میرود.
از جمله آثار او عبارت اند :
هذیانهای دور غربت (طنزها)
آزای اندیشه و گفتار (مجموعه مقالههای پژوهشی)
درویش پنجم (رمان)
گلنار و آیینه (رمان)
داستانها (مجموعه ششجلدی داستانهای کوتاه)
زیبای زیر خاک خفته (گزیده داستانهای کوتاه)
و…
یاد اش گرامی و کارنامه هایش ماندگارباد
گلنار-و-آیینه-ـ-اعظم-رهنورد-زریاب