کتاب یادمانده هایی از جنگ جلال آباد

 

کتاب یادمانده هایی از جنگ جلال آباد

سترجنرال رفیق نبی عظیمی

به جای مقدمه :

روزگاری جنگی درگرفت

” روزگاری جنگی درگرفت ” کتابی است حاوی گزارش های جنگ دوم جهانی از جان اشتاین بک که از خطوط مقدم جبهه برای روزنامه های پرتیراژ ” دیلی اکسپرس ” ، ” نیویارک تریبون ” ودیگر روزنامه های امریکایی از جریان جنگ و ازمیدان جنگ نوشته وفرستاده می شد. همو نویسنده چپ نگر وانقلابی که با نوشتن داستان هایی همچون” موش ها و آدم ها ” ، “چمنزار های بهشت” ، “اسب سرخ” و… به اوج شهرت رسید وبا نوشتن گزارش هایی از مبارزات کارگران سانفرانسیسکو ودرگیری های آنان با پولیس ، پایه های نوشتن اثر فنا ناپذیرش یعنی ” خوشه های خشم ” را که به اودیسه پرولتاریایی معروف شد، پی ریزی کرد.او دراین کتاب ضمن گزارش هایی ازجریان پیشرفت وانکشاف روزانهء جنگ و پیروزی ها و شکست ها، تلفات ودستآورد های نظامی روزمره درجبهات متفیقن با دید دیگری به عفریت جنگ می نگرد.اودراین گزارش هابه بهترین شکلی چهرهء بی گذشت جنگ را نمایان می سازد وبه جنگ این پدیده دیرینه سال مرگ وزنده گی آدمیان درست مانند نویسنده گانی همچون تولستوی ، ارنست همینگوی، اندره مالرو، جورج اورل که یا به عنوان خبرنگار جنگی ویا شرکت کننده مستقیم درجنگ ها حضور داشته اند، با دید ویژه یی نگاه کرده است. اوبا پرداختن به حوادث خرد وبزرگ ، عادت ها، مصروفیت ها، ترس ها، دلهره ها وشادی های سربازان خطوط مقدم جبهه ، برخورد آدم ها را با جنگ و پیامد های ان برملا می سازد. وی جنگ را تفسیر نمی کند؛ ولی می کوشد جهرهء تمام عیاراین پتیاره را به نمایش بگذارد وبالنتیجه جنگ را یک عمل ابلهانه یی پنداشته از آدمیان می طلبد تا این حماقت مرگبار را مرتکب نشوند : ” آورده اند که دریونان باستان دست کم هر بیست سال جنگی درمی گرفت تا هرنسل ناگزیر معنای جنگ را دریابد و اما ما باید آن رافراموش کنیم وگرنه هیچ وقت دوباره توانایی آن راپیدا نمی کنیم که ازاین جماقت مرگبار بگریزیم.” 
واما سال ها پیش ازامروز دراین گوشه یی از جهان یعنی در وطن ما نیز جنگ هایی درگرفت. جنگ های خانمان سوز ووحشتناکی که ا زکران تا کران سرزمین مقدس مان را درکام آتش خود فرو برد وزنده گی وهستی مردم بلاکشیده مان را ازبیخ وبن آتش زده، سوختاند وخاکستر نمود. یکی ازآن جنگ ها جنگ جلال آباد است که در روزگاری که جهاد وجهادیان افغانستان دردریایی از پول وامکانات بی شمار مادی وتخنیکی غطه می خوردند ودرهمان شبان وروزانی که امریکایی ها راکت های مهیب زمین به هوای استنگر را به مثابه جنگ افزار فیصله کن برای ازبین بردن تفوق نیروهای هوایی ارتش افغانستان وارد جبهات جنگ نموده ودراختیار فرماندهان خویش قرار داده بودند؛ در جبهه شرقی کشوراتفاق افتاد.
درآن جنگ من نیزسهمی داشتم . می شود گفت که بنابر وظیفه یی که داشتم درآغازبا آن درگیر شدم؛ اما بعداًٌ مرا فرستادند تا آن جنگ را رهبری کنم. روزگار دشواری بود. مجاهدین پیشین را عساکر پاکستانی که کسوت ملیشه ها را به تن داشتند، پیش انداخته بودند. هدف آنان سقوط وتسخیر شهر جلال آباد ، انتقال حکومت مجاهدین – که تازه درماورای سرحد تشکیل شده بود – به داخل افغانستان، کشانیدن جنگ تا دروازه های شهر کابل وبه خاک وخون کشانیدن اهالی بیگناه وشریف شهر وولایت ننگرهار بود. آنان درنخستین حملات به شکل اسرار آمیزی به تصرف قشله نظامی ثمرخیل ( فرقه یازده قول اردوی مرکزی ) که در دوازده کیلومتری جنوب شرق شهر جلال آباد موقعیت داشت ، نایل شده وسپس با دادن شعار های رزمی والله اکبرگویان تا پنجصد متری میدان هوایی جلال آباد با استفاده از تانک های تی- 55 وتی- 54 واستعمال کتلوی آتش های توپچی وهاوان پیش آمده وقصد داشتند درهمان نخستین روز با تصرف کردن قرارگاه قول اردوی مرکزی که در 2 کیلومتری میدان هوایی قرار داشت، پیروزی شان را کامل بسازند. اما خوشبختانه درهمین لحظات سرنوشت ساز مرگ وزنده گی ، درحالی که تورنجنرال بارکزی قوماندان قول اردوی مرکز شهید شده وروحیه سربازان به شدت ضعیف شده بود، سترجنرال محمد آصف دلاور لوی درستیز قوای مسلح آن زمان که تازه به جلال آباد رسیده بود، سوق واداره را به عهده گرفته وبه مدافعه عاجل در 500 – 600 متری جنوب میدان هوایی می پردازد.
بدینترتیب این جنگ که درشرایط دفاع مستقلانه یعنی تنها پس از یک ماه از خروج کامل سربازان اتحاد شوروی پیشین از افغانستان صورت گرفت، پس از ماه ها مقاومت وبعداً اجرای حمله متقابل؛ به پیروزی قطعی قوای مسلح ومردم وطنپرست افغانستان انجامید و حماسه یی شد درتاریخ بیداری ها ورزم های آزادی خواهانه مردم این سرزمین پرافتخار. اما دریغا که تا همین لحظه درباره اهمیت ، چگونه گی ، ابعاد وگسترده گی این جنگ جبهه یی ومنظم که روزگاری نه چندان دور در جبهه شرقی سرزمین مان رخ داد وقوای مسلح کشور درشرایط دفاع مستقلانه بدون کمک خارجی ها به پیروزی رسید ، مطالب اندک ویا کمتر قابل توجهی نوشته شده است. بنابراین خواستم تا دراین روزگاری که نظامیان پاکستانی با انداخت های پیهم اسلحه ثقیل و توپ های دورمنزل شان در سرحدات شرقی کشور، خون بیگناهان زن ومرد این سرزمین را می ریزند، از جنگی حکایه کنم که روزگاری درگرفت وپیش ازآن که آفتاب به بام عمر برسد ویاد مانده های آن جنگ به پندار محوی مبدل شوند، حدیث روز وروزگاری را بر روی کاغذ بیاورم که سپاهیان ما توانستند به همین جنگ افروزان خیره سر چنان درسی بدهند که جنرالان پاکستانی مانند سلف شان داکتر برایدن به عقب ننگرند وفرار را برقرار ترجیح دهند. 
اگرچه جنگ نشانه یی از ناکامی خرد واندیشه انسان به حیث حیوان متفکر است ؛ با این هم دریک جنگ عادلانه نظیر جنگ جلال آباد می توان جلوه ها ونشانه هایی از دلیری و مردانه گی ، عشق به آزادی و وطنپرستی را سراغ کرد که سرانجام به ترقی ورهایی انسان ها می انجامد. به همین سبب تصور می کنم که برخی از دقایق ومسایلی که دراین جنگ رخ داده است و نظیر آن با کمتر جنگی درجغرافیای ما قابل مقایسه است، زمینه یی گردد برای پرداختن به ادبیات جنگ. پرداختن به پریشانی ها، واکنش ها، ترس ها و دلهره ها، ناکامی ها وپیروزی ها ، امید ها ویأس های کسانی که به نحوی از انحاء با پدیده یی به نام جنگ درگیر بوده اند. جنگ جلال آباد ازاین منظر نیز قابل پرداختن است که با گذشت 25 سال ازآن تا هنوز هم ازاهمیت آن کاسته نشده است. زیرا کسانی که در آن جنگ اشتراک داشتند و از تمامیت ارضی کشور شان دفاع کردند، رادمردانی بودند که با آن که می دانستند، زخمی ومعلول می شوند، با آن که می دانستند کشته می شوند ؛ از برابر دشمن فرار نکردند وتسلیم نشده، مرگ را بر اسارت وبرده گی ترجیح دادند. 


گذرگاه ترس :
-۱-
هرقدر به این ذهن به شدت خسته وبهانه جویم فشار می آورم تا تاریخ دقیق آن عروسی را به یاد بیاورم، فایده یی نمی کند ؛ اما بیخی به خاطر دارم که شبی بود با آسمان لاجوردین و هوای مشک بیز مانند واپسین شبان وروزان ماه حمل : جشن عروسی یکی از نزدیکترین خویشاوندانم اسـت. نمی توانم بدون رخصت گرفتن ازقوماندان اعلی قوای مسلح کشوردراین محفل شرکت کنم. آخر، او کوهی از وظایف را درمقابل همه ما قرار داده و لحظه به لحظه اجرآت مان را کنترول می کند. ازسوی دیگر شام شده است وبه بسته گانم قول داده ام که حتماً درآن محفل شرکت خواهم کرد. اما آخر چطور وچگونه بروم؟ جنگ در جلال آباد جریان دارد و ازالف گرفته تا یای رهبری وزارت دفاع شب ها را زنده به صبح می رسانند تا دراکمالات جبهه های جنگ تأخیری صورت نگیرد. سرانجام با دودلی وتردید گوشی تیلفون رابرمی دارم وازرییس جمهور اذن رفتن درآن محفل را برای یکی دو ساعت می خواهم. درآغاز، گزارش کار ها را می دهم و همین که احساس می کنم ، پیشانی اش باز شده است؛ دربارهءضرورت اشتراکم درآن جشن عروسی سخن می زنم. اما وی برخلاف انتظارم می خندد وبا شوخی می گوید :” – اگراین قدر به تو نزدیک هستند، پس کجاست کارت دعوت من ؟” اما من که اورا می شناسم تکان می خورم و احساس می کنم که لطف خوش وی درچنین لحظات حساس به هیچ صورتی نمی تواند تصادفی باشد.
تازه نکاح ختم شده است. داماد را نقل وشیرینی باران کرده اند. داماد خم می شود تا نخست دست مرا ببوسد ، زیرا پدر وکیلش هستم؛ اما من دستم را پس می کشم ورویش را می بوسم. بعد دست ریش سفیدان حاضر درمحفل را می بوسد و جوانان هم سن وسالش وی را درآغوش می گیرند و می بوسند. درتالار هتل کابل، زنده یاد استاد رحیم بخش فقید سرودجادویی مبـــارک باد را می خواند. خوشی و شادمانی به اوج می رسد ومن نیز بعد از مدت ها فرصتی می یابم تا از گیر ودار جنگ فرار کنم و لحظاتی را با خانواده ودوستان خویش دور از دغدغه و غوغای آن بگذرانم. 
ساعتی نمی گذرد، تازه نان شب را صرف کرده ایم که یاورم نزدیک می شود وآهسته درگوشم می گوید: داکتر صاحب امر کرده است تا هرچه زودتر به وزارت دفاع رفته و با سترجـــنرال گرییــف ( قارییف ) ملاقات کنی. این سترجنرال گرییف لوی مستشارارشد نظامی رییس جمهور است؛ همو که خاطرات ماموریتش را درافغانستان درکتابی به نام ” افغانستان پس ازبازگشت سپاهیان شوروی ” نوشته است.او پیرمردی است بادانش متوسط نظامی. پویا است وپیگیر؛ ولی خرده گیر و خود رای. آسیایی است و به همین سبب احساساتی و خون گرم. تصور می کنم که دریافت هایش از جنگ دراراضی کوهسار و مبارزه با جنگ های چریکی بیشتر شاپلونی وتعلیم نامه یی هستند ونقش واقعیت های زنده گی مردم و سرزمین افغانستان درآن دریافت ها اندک است. اگرچه اورا بارها در جلسات قوماندانی اعلی و جلسات وزارت دفاع می بینم ؛ اما هرگز نمی توانم قبول کنم که روزی زبان همدیگر را بفهمیم وبا هم کنار بیاییم. البته هرگز نمی توانم بگویم که وی درمسلک خود وارد نیست ولی گهگاهی که می بینم به عوض درک دشواری های موجود و درنظر گرفتن برخی ازناتوانی ها ونارسایی های ” ما ” فلسفه بافی می کند، دل من نیز مانند دل سپهری همچون ابر بهار می گیرد وخون می شود وبا خود می گویم کاش وی استاد فلسفه می بود دریکی ازدانشگاه های نظامی کشورهای آسیای میانه، تا مشاور نظامی رییس جمهور دریک جنگ اعلام ناشده؛ اما تمام عیار.
گرییف دردفتر وزیر دفاع دگرجنرال شهنواز تنی است. به هردلیلی که است، وزیر هم چندان دل خوشی ازوی ندارد. شاید دخالت های گاه وبیگاه وی را درکارهای وزارت نمی پسندد. گرییف پس از روده درازی فراوان درباره وضع دشوار جبهه شرق، می گوید : من ورییس جمهور به این نتیجه رسیده ایم که سترجنرال آصف دلاور را برای چند روز به کابل بخواهیم وبه عوضش شما باید بلافاصله به صوب جلال آباد پرواز کرده و رهبری جبهه را به دوش بگیرید.تازه پی می برم که آن همه لطف رییس جمهور نسبت با این بنده خدا از چه روی بوده است. به ساعتم نگاه می کنم، یازده شب است. وزیر با نگاهی آگنده از تعجب وتحقیر به سوی گرییف می نگرد، سری تکان می دهد و خطاب به من می گوید ، ضرور نیست که همین حالا پرواز کنید. اول صبح نیز وقت مناسبی است. 
سحرگاهان است. چند دقیقه یی نمی گذرد که هلیکوپترهای ما پرواز کرده اند.معلوم نیست، شادروان “صابر امیر* ” را که پیلوت هلیکوپتر محاربوی وافسر بی ترسی است ، چه کسی ازرفتن من به جبهه ننگرهار خبر کرده است؛ زیرا درپهلوی هلیکوپترش به حالت تیارسی ایستاده است و با اصراراز قوماندانش خواسته است تا اجازه دهد با من پرواز کند. از فرازماهیپر می گذریم. لحظاتی به آن پایین به شاهراه کابل جلال آباد که در زیر پای ما گسترده است، می نگرم وبعد به سوی آسمان لاجوردین. با خود می گویم آسمان مانند همیشه زیباست وزمین زیباترازآن می توانست باشد؛ اگر جنگی نمی بود. لحظاتی نمی گذرد که بر فراز تنگی ابریشم می رسیم. جایی که به وسیلهء موشک های زمین به هوا وحتا موشک های آر.جی پی – 7 تا همین اکنون چندین بال هلیکوپتر را هدف قرار داده اند که از اثر آن یکی دوتا چرخبال بلافاصله دربین زمین وهوا منفجر شده وآتش گرفته است. به همین سبب اکنون تمام کسانی که به نحوی با جنگ درگیرودار هستند ، می دانند که گذشتن از این تنگی ، چه از راه زمین وچه از راه هوا بسته گی به اجل دارد. شاید هم بسته گی دارد به شانس و طالع . به همراهانم نگاه می کنم : بادی گارد من ترسیده ؛ اما یاور وانمود می کند که نترسیده است. حس می کنم که او نیز مانند من منتظر شنیدن صدای همان انفجاری است که قرار است همه مارا بکشد. آخرسخت نیست که ببینی استنگر-این مرگ مجسم- به سویت شلیک می شود وکاری نمی توانی انجام دهی. ناگزیری دست زیرالاشه نشستن هم چه مصیبت دردناکی است. خطر اصابت ، آتش گرفتن فوری ورفتن به دیار عدم ، ذهنم را به خود مصروف داشته است. درچنین مواقعی انسان چه بخواهد چه نخواهد سخت حساس می شود. تمام هوش وحواسش متوجه همان لحظه است : لحظهء اصابت موشک. هرتکان، هرصدای کوچک ، هرهمهمه اهمیت پیدا می کند. تحت چنین فشاری ذهن آدمی با هشیاری واکنش نشان می دهد. ادراکاتش فعالتر می گردند و محسوساتش برجسته تر. بار دیگر به سوی سرباز محافظم می نگرم، رنگش سپید شده است، منتظر شنیدن همان صداست : صدای انفجاری که قرار است وی را بکشد. درحالی که پیش از این لحظه به نظرم رسیده بود که او سرباز شجاعی است. سعی می کند به روی خود نیاورد؛ اما دراین کارمؤفقیتی نصیبش نمی شود. شاید اگر درزمین می بود، شجاعتش را به نمایش می گذاشت؛ اما حالا احمقانه است اگربرایش بگویم که نباید بترسد. مگر ترسیدن در دست خودش است؟ ناگهان از خود می پرسم، خودت چی ؟ مگرتو نمی ترسی ؟ – صادقانه اگر بگویم : چرا نی.می ترسم، درست مثل هرانسان عادی دیگر. درست به همان بزدلی وترسویی یک کودک و یک جوان خام . فقط در ارتش رسم است که وانمود کنی نمی ترسی. از سوی دیگر سال ها می شود که با ترس وتنها ترس پرورده شده ایم. با ترس از خانه برون می شویم وهمراه با ترس به خانه باز می گردیم. مرگ بی خبر، مرگ مفاجات در هرنقطه کمین کرده وترس از مرگ در سلول سلول وجود مان خانه کرده است. اما فرزندان ترس، همین ترسی که در ظلمات درون ما خانه کرده اند چه می توانند باشند به جز استرس ها و روان پریشی های گونه گون و گه وبیگاه . سخنان دیروز دوست عزیزم عبدالحق علومی که از قندهار بازگشته بود، یادم می آید : ” می دانی عظیمی ! وقتی آدم دراین طیاره های شما پرواز می کند،ازترس پــِت می کشد! ” وبعد به یاد زنده زنده سوختن رفقایی مانند جنرال عبدالعظیم قوماندان فرقه 8 ، جنرال عبدالرحمان رییس مالی وزارت دفاع، احد رزمنده معاون ریاست محاکمات ،برخی از اعضای قرارگاه قوای هوایی ورفقای عزیزی می افتم که ازاثراصابت موشک های استنگر به طیاره های حامل شان، زنده زنده سوختند وبه جاودانه گی پیوستند. 
رشتهء افکارم را گفتگویی ازهم می گسلد که صابر با پیلوت هلیکوپتر تعقیبی( جوره ) اش انجام می دهد : ” بلی دیدمش.، دَورمی زنم ! ” ناگهان هلیکوپتر چنان چرخ می خورد که تصور می کنم به کدام جسم سختی اصابت کرده ودرحالت سقوط است. بعد اوج می گیرد و درست به سوی یکی از صخره های تنگی ابریشم، یورش می برد. دو تا موشک را به سوی هدفی که نمی دانم چیست ودرکجاست فیر می کند. چرخبال ما تکان می خورد، به پایین نگاه می کنم ، زیر پایم آتش گرفته است. صدای انفجار را می شنوم وموج نیرومند آن را حس می کنم. صدای پیلوت عقبی را از شلیمافون می شنوم : بیشک ، بیشک ! قوماندان صاحب ، هدف نابود شد.

داستان استنگر:
روزگاری فریدون مشیری همو سرایندهء شعر همیشه زیبای ” کوچه ” در سرودهء ماندگار دیگری که تکه هایی ازآن به خاطرم مانده است ، پرسیده بود : ” چرا از مرگ می ترسید ؟ چرا زین خواب جان آرام شیرین، روی گردانید ؟/ چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید ؟/ … مگر میَ این چراغ بزم جان مستی نمی آرد؟/ مگر افیون افسون کار، نهال بیخودی را درزمین جان نمی کارد؟/ مگر این مَی پرستی ها برای یک نفس آسوده گی از رنج هستی نیست؟/ مگر دنبال آرامش نمی گردید؟/ چرا ازمرگ می ترسید؟ … کجا آرامشی از مرگ خوشتر کس تواند دید؟ … بهشت جاودان آن جاست! چرا ازمرگ می ترسید؟ / 
واما، شاید آدم عجولی مانند من به پاسخ آن شاعر شاعران بگوید : به خاطر آن می ترسیم که زنده گی را دوست داریم وهیچ چیزی بالاتر وبا ارزشتر اززنده گی نیست . اما فرهیخته مرد دیگری به حرف های اوبه گونهء دیگری مهرتائید می گذارد و می گوید : مرگ چه بدی داشت اگر یک بار و (ناگهانی ) می آمد؟ یکی ازبزرگمردان دولت ساخت ینگه دنیا در زمان حکمروایی اش گفته بود : “ما ، شیرهستیم !” وصدالبته که شیر از مرگ نمی ترسد. البته که شهامت و غیرت افغان ها نیاز به اثبات ندارد؛ ولی این بدان معنی نمی تواند بود که کسی از مرگ نترسد. زیرا ترس یک غریزهء طبیعی است، یک واکنش سریع ذهن انسانی دربرابر حوادث طبیعی واتفاقات ناگهانی است، مانند : ترس از زلزله، ازسیل، از طوفان، ازدزد، ازماین، از انتحاری، از تفنگ پُر وحتی خالی، از بدنامی، از مرض ایدز و سرطان ووبا ، از نداری، ازتهمت ناروا . و ترس از ازدست دادن زن وفرزند . این ها همه وهمه وحشت آفرین اند و بنابراین آن کسی که می گوید از هیچ چیزی نمی ترسد، یا آدم خارق العاده یی است، یا مریضی روانی دارد ویا صاف وساده دروغ می گوید. آنانی نیز که تصور می کنند خودکشی یعنی نترسیدن از مرگ – به نظر من راه صواب نمی پیمایند؛ زیرا خودکشی کار زنده گی گریزان است وگریز وفرارازدشواری های زنده گی کار کسانی است که شهامت ایستاده گی و جرأت مقابل شدن با شداید وخشونت های زنده گی را ندارند. 
اما صد البته که بزدلی وجبن حالات روانی دیگری اند که با احساس ترس، این طبیعی ترین غریزه انسانی تفاوت ماهوی دارند و مشخصهء آدم های ترسو وجبون اند. مثلاً یک آدم معمولی اگرچه درهنگام مسافرت به وسیله هواپیما ممکن است از تکان های طیاره بیمی به دل راه داده باشد؛ اما این مسأله مانع آن نمی شود که بار دیگر پرواز نکند؛ درحالی که آدم ترسو و بزدل که درباره سانحه های هوایی شنیده ویا در فلم های هنری آن را تماشا کرده است، ترجیح می دهد به وسیله موتر یا ترن ویا کشتی مسافرت نماید، نه به وسیلهء طیاره. 
به هرحال پیش از آن که به محل قومانده جبهه شرق برویم ، ناگزیرم درباره ظهور وزوال استنگر، این جنگ افزار مرگ جو وهستی سوز درجنگ هایی که از سوی جهان سرمایه وسود در دوران حاکمیت دولتی حزب ما( ح. د. خ. ا . ) به راه افتاده بود، یادمانده ها و دانستنی هایم را بازگو کنم ودرهمین جا یاد آور شوم که اگر دوستان وپژوهشگران ونظامیان نکات بیشتری درباره این سلاح می دانند ویا کاستی ها واشتباهاتی دراین نبشته می یابند، امید می رود به نشر برسانند ویا منت گذاشته به آدرس من ایمل نمایند. 
تشابه نام ها 
می دانید که استاد داستان نویسی سیمین دانشور نویسنده رمان مشهور و بی بدیل ” سووشون” و رمان زیبای ” جزیرهء سرگردانی ” و مجموعهء داستانی ” به کی سلام کنم؟ ” و چندین اثر داستانی ماندگار دیگر درحوزهء داستان نویسی زبان فارسی ؛ کی بود ؟ او استادی بود دردانشگاه استفورد که “والاس استنگر” نام داشت ؟ استنگرمذکور،سیمین دانشور خانم جلال آل احمد را که زمانی عضو حزب توده واز نویسنده گان صاحب نام واندیشه ایرانی بود، هنر داستان نویسی می آموخت و ” نیل برک ” به وی نمایشنامه نویسی را تدریس می کرد. حالا این جنگ افزار خون آشامی که زنده گی وهستی هزاران انسان را در یک لحظه ازوی می ستاند نیز استنگر نام دارد پس: ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟
ویژه گی های تخنیکی :
استنگر سلاحی است سبک ومستحکم واستوانه یی شکل که به آسانی از شانه آویخته شده وبه همان آسانی از شانه می تواند به سوی هدف فیر کند. این سلاح دارای یک سیستم حرارت رهنمایی شده یی است که بدون کدام اشکالی حرارت انجن هواپیما ها و هلیکوپتر ها را ردیابی نموده و به صورت مؤثر کار می کند. استنگر مؤثرترین موشک ضد هوا است که هوا پیما هایی را که سقف پروازی شان تا ارتفاع 12000 فُت برسد ازبین می برد. این جنگ افزار اگر توسط نشانزن ماهر مورد استعمال قرار گیرد بدون هیچ خطا واشتباهی هدف را منفجر ونابود می سازد.


اوصاف تخنیکی :
نوعیت : قابل انتقال به صورت انفرادی ./ موقعیت اصلی : ایالات متحده امریکا ./ شروع خدمت وزمان خدمت : از 1981 تا حال. / موارد استفاده از آن : درجنگ فولکند ( جزایر ارجنتاین ) ، مجاهدین افغانستان، جنگ میهنی انگولا، جنگ کارگیل ( کشمیر هند )، جنگ های یوگوسلاویا، گرینادا./ سال طرح ودیزاین : 1967/ FIM-92A , FIM-92B, FIM-92C, FIM-92D. FIM-92G انواع : : طول : 1.5متر / قطر: 70 سانتی متر/ منزل مؤثر : 8 کیلومتر / وزن کلاهک : 3 کیلوگرام /افرادنمبر : یک تن.


این راکت ها در همان آغاز قیمت هنگفتی داشتند : 38000 دالر و بعد ها پس از خروج نیروهای اتحاد شوروی از افغانستان قیمت هرفیر آن تا یکصد وپنجاه هزار دالر بالا رفت. پیش از استنگر اززراد خانه های غرب، راکت های بلو پایپ انگلیسی به مجاهدین سابق به منظور سرنگون ساختن هواپیما ها وچرخبال های افغان – شوروی داده شده بود. اما چون بلوپایپ مانند راکت های ضد هوای ستریلا -2 روسی از دقت ومؤثریت کافی برخوردار نبود، بنابراین سنای امریکا در سال 1986 تصویب کرد تا درمرحله اول ، به تعداد 300 فیر استنگر به تنظیم های مجاهدین سابق بدهند.


ملتن بیردن و استنگر: 
درماه جولای 1986 ملتن بیردن به حیث رییس مرکز(دفتر) سی آی ای دراسلام آباد مقرر شد. استیوکول در کتاب ” جنگ اشباح * ” می نویسد که او یک مرد قوی هیکل از ایالت تکزاس امریکا بود که مانند بچه های فلم هالیوود رفتار می نمود. او با ویلیلم کیسی رییس سی.آی. ای. هنگامی نزدیک شد که در خرتوم سودان به حیث افسر سی. آی. ای. انجام وظیفه می کرد. بیردن جاسوس های اسراییلی را که محصور مانده بودند، درصندوق های** پست دیپلوماتیک از سودان فرار داده واین کار او توجه کیسی را به وی جلب نمود. رییس سی. آی. ای. به شخصی ضرورت داشت که کمک های امریکا [ به افغانستان ] را که به طور بی سابقه افزایش یافته بود ، تنظیم نماید. کیسی به بیردن درواشنگتن گفت : ” به اسلام آباد رفته وجنگ علیه شوروی را ببرد.” بیردن می دانست که کیسی پلان وسیعی برای مقابله با شوروی درسراسر جهان داشته که افغانستان قسمت کوچکی از آن را تشکیل می داد. کیسی به او گفت : ” فعالیت جدید درسرحدات افغانستان یک وظیفه اخلاقی برای اوست. ” کیسی می گفت : ” کشتارافغان ها درجنگی که آن ها امید پیروزی را درآن نداشته باشند، یک پالیسی احمقانه است. ” 
استیوکول به ادامه می نویسد که بیردن یک فرد با نشاط با روش خاص خودش بود. او درکنفرانس منطقه یی افسران سی. آی. ای . لاف می زد که دیگران وظیفهء استخدام شوروی ها را به حیث جاسوس دارند ؛ درحالی که وظیفه او کشتن آن هاست. بیردن هنگامی که با جنرال اختر روی موضوعات لوژستیکی خفه می شد، برای یک هفته به تیلفون اوپاسخ نمی گفت ؛ ولی با آن همه بعضی افسران پاکستانی او را خوش داشتند. پیش از تقرر بیردن و رفتن او به پاکستان ترس مقامات امریکایی به خاطر آن بود که درتابستان همان سال اوضاع نظامی برعلیه مجاهدین شکل بگیرد؛ زیرا استیشن(مرکز) سی. آی. ای . دراسلام آباد خبر داده بود که از اثر ضربات کوماندو های روسی واستفاده از هلیکوپتر های توپدار و تحرک وپویایی بیشتراز پیش وداشتن مورال بلند سپاهیان افغان ، حملات مجاهدین به کندی گراییده است. اما پس از آن که بیردن به اسلام آباد می رود بنابر عقیدهء استیوکول وضعیت به نفع مجاهدین تغییر می خورد. زیرا اولین محموله استنگر به نزدیک میدان هوایی جلال آباد رسیده و توسط انجنیر غفار ازحزب اسلامی نخستین فیرآن برهلیکوپتر های روسی صورت می گیرد.به گفتهء استیوکول – دگروال یوسف پاکستانی ( نویسنده تلک خرس) نیزهمین ادعا را دارد– فیر اول به هدف اصابت نمی کند ؛ اما سه فیر بعدی سه موشک استنگر سه هلیکوپتر روسی را درظرف چند لحظه سرنگون ساخته و به آتش می کشد. ازروی تصادف – انگار- درآن روزقمر جاسوسی امریکایی به نام ” ک.اچ.11″ از فراز شهر جلال آباد می گذشته و آن حادثه را عکاسی کرده بوده است که موضوع سقوط سه هلیکوپتر درعکس ها یی که واشنگتن فرستاده شده بود، به وضاحت دیده می شود. 
استیوکول به ادامه این داستان می نویسد که چون سی آی ای می دانست که رونالد ریگن رییس جمهور امریکا به خواندن راپور های تحریری چندان دلچسپی نشان نمی داد؛ ولی مشتاق وعلاقمند دیدن فلم های هنری ومستند بود، بنابراین فلم مذکور را که هم توسط کمره های کوچک “سونی” گرفته شده بود وهم توسط قمر جاسوسی، به رونالد ریگن درقصر سفید نمایش دادند. فلم مذکور را رونالد ریگن ستود و موجب های خوشی وی ومقامات عالی رتبه قصر سفید ومسؤولین بخش افغانستان در دولت امریکا را فراهم ساخت. گفتنی است که چون تصمیم برای تهیهء نخستین راکت های استنگر بدون وبرخلاف مشورهء سی ای ای صورت گرفته بود، بنا براین پس از امضای فرمان ” ان . اس . دی. دی 166″ توسط ریگن اعضای گروه پلان گذاری خواهان تهیه وسپردن بیشتر راکت های استنگر به مجاهدین برای مقابله با حملات نیروهای کوماندویی شوروی شدند. استیوکول می نویسد که سی.آی. ای . تصور می کرد که این امراز نگاه تبلیغاتی به نفع شوروی تمام خواهد شد؛ اما جنرال ضیاء می گفت که دادن چنین جنگ افزار به مجاهدین ، ارزش قبول عکس العمل شوروی را دارد. 
تشویش سی آی ای به خاطر این بود که اگر استینگر از صحنه جنگ افغانستان خارج شود می تواند به حیث یک جنگ افزار مؤثر در دست تروریست ها بیفتد. به همین سبب توزیع استنگر در افغانستان نیاز مند آن شد تا اجنت های سی. آی. ای. به مامورین پاکستانی و قوماندان های افغانی نظارت بیشتر داشته باشند. بنابه عقیده استیوکول این جنگ افزار مهیب استنگر بود که درظرف چند ماه به حیث سلاح تعیین کننده جنگ درافغانستان عرض وجود کرد.
دگرگونی درتاکتیک جنگی :
اما برخلاف نظر استیوکول، استنگر با وجود کارآیی فراوان و داشتن سقف پروازی بلند نتوانسته بود در دراز مدت به حیث یک جنگ افزار تعیین کننده جنگ باقی بماند. زیرا پس ازآن که نخستین تلفات توسط این موشک ها بر هوا پیما ها وچرخبال های محاربوی و مسافر بری اردوی 40 و قوای هوایی ومدافعه هوایی افغانستان وارد گردید، به نیروهای کشف و امنیتی وعوامل نفوذی این اردو ها وظیفه سپرده شد تا نه تنها ویژه گی های تخنیکی وتکتیکی این جنگ افزار مهیب را کشف ومعلوم نمایند ؛ بل به هروسیله وقیمتی که ممکن شود، یک میل استنگر را نیز به دست آورند. تا جایی که من به خاطر می آورم به زودی – شاید پس از چند هفته – نشست خاص ونهایت محرمی، در مقر فرماندهی اردوی 40 دردارالامان برپا گردید که درآن برعلاوه مسؤولین طراز اول آن نیروها، فرماندهان قوت های هوایی ومدافعه هوایی و چند چهرهء برجسته واثر گذار درتصمیم گیری ها وپلان گذاری های عملیات جنگی اشتراک داشتند. درآن جلسه نخستین موشک استنگر توسط یکی از افسران کشف اردوی چهل به حضار نشان داده شد و معلومات کافی در باره ویژه گی های تخنیکی وتکتیکی آن ارایه گردید. به زودی دیرکتیف – اشد محرم — وزیر دفاع جمهوری افغانستان دربارهء طرز استعمال طیارات و هلیکوپتر های قوای هوایی و مدافعه هوایی صادر گردید که بر مبنای آن تاکتیک جنگی در مقابله با استنگر تغییر خورد، مثلاً : – افزایش پروازهای شب هنگام؛ به دلیل آن که مجاهدین با دوربین های شب بین مجهز نبودند. – استعمال فشنگ های حرارتی انحراف دهنده موشک هایی که حرارت انجن طیاره ها وهلیکوپترها را تعقیب می کردند. – گرفتن حد اعظم ارتفاع یا کم ازکم بیشتر از شش هزار متر یا دوازده هزار فوت. – ضرورت دور خوردن بالای ساحه امنیتی ودریک شعاع محدود، درهنگام اوج گیری از میدان های هوایی و برخی تدابیرمسلکی دیگر. با اتخاذ این تدابیر اگرچه نقش استنگر درجنگ افغانستان کم نشد ؛ ولی حیثیت جنگ افزار تعیین کننده جنگ را ازدست داد. وانگهی درآن دوران چنان شور وطنپرستی وانگیزه هایی برای دفاع از آرمان های حزب ومردم در قلب وذهن پیلوتان وطنپرست قوای هوایی ومدافعه هوایی اردوی افغانستان وجود داشت که کشته شدن وشهید شدن درراه این آرمان هارا افتخار می پنداشتند و تا پای جان برای تحقق آن می رزمیدند. مثلاً : درشب هفده بر هژده دلو که من خود دروزارت دفاع بودم ، این گزارش را که نوکریوال اوپراتیفی گارنیزیون خوست به نوکریوال اوپراسیون وزارت دفاع لحظه به لحظه تقدیم می کرد و برای من نیزغرض تصمیم گیــری ارایـــه می شد، درکتابچه یاد داشت خویش چنین ثبت نموده بودم :

 

اپریدی ، مومند، شینواری گوره څه کا 


د مغولو لشکر پروت  په ننگرهار دی


 ( رحمان بابا )

یادمانده هایی از یک سفر:
نمی دانم آخرین باری که پیش از این به جلال آباد رفته بودم چه وقت بود؟ یادم رفته است، آخردراین زمان وزمنی که تمام تأسیسات انسانی نه تنها دروطن ما؛ بل درتمام جهان نابود شده اند و روز وروزگار مان درکینه ورزی و بغض وآز می گذرد و دراین بام زنده گی که کینه ودشمنی چشمان ظاهر وباطن مان را به کوری می نشاند ودراین زمانهء رونق گرفتن خاطره زدایی ها – حتی برای جستجوی حقایق — مگر می توان توقع برد که یاد مانده های ذهنی مان از حوادثی که برهرکدام ما گذشته است،تـــَرک برنداشته و مانند یک نوار ویدیویی تمام سخن ها ، تصاویر وجریان ها را مو به مو باز پس دهد؟ 
به هرصورت مثل این که پس ازعملیات در درهء نازیان ولسوالی نازیان بود که بار دیگر به جلال آباد سفر کرده وبه صفت اداره کننده عملیات محاربوی به خاطر گذشتاندن افراد ” ولی خان کوکی خیل ” به آن سوی سرحد از یکی از کنداو ها “گذرگاه ها” ی دره نازیان تعیین شده بودم. . همان عملیات پرخرج ، دشوار و پراز تلفاتی که به خاطر گذشتاندن بیشتر از یک هزار تن افراد “کوکی خیل” – که تا دندان از سوی ریاست امنیت دولتی مسلح شده بودند- به آن سوی سرحد- بنابر پیشنهاد ریاست عممومی امنیت ملی به راه انداخته شد و نتیجه آن شد که همین که آنان را پس از تحمل تلفات فراوان به صورت مخفیانه به آن سوی سرحد عبور دادیم،کوکی خیل و افرادش به حکومت پاکستان پیوسته وسوگند وفاداری به ریاست امنیت دولتی افغانستان را شکستند . 
واما پس ازآن ، سفردیگری داشتم به سرزمین نارنجستان های سرسبز و نرگس های خوشبو که به خاطرگرفتن تدابیرامنیتی درمراسم تدفین خان عبدالغفارخان مبارز آزادی خواه پشتون،بنابرامر مستقیم رییس جمهور کشور انجام داده بودم : 
آخرین روزهای ماه جدی است، روزی برابر با 20 جنوری 1988 درتقویم عیسایی : دردفترم هستم و سخت مصروف رتق وفتق امور. تیلفون زنگ می زند. جفسر است، یاور داکتر نجیب الله. می گوید : داکتر صاحب می خواهد با شما صحبت کند. لحظهء بعد صدای رسا وگرم او را می شنوم که می گوید : “همین حالا به جلال آباد پرواز کن. پاچا خان وفات یافته است. جنازه اش را از پشاور می آورند. مطابق وصیتش باید به جلال آباد به خاک سپرده شود.” بعد می پرسد :” پاچا خان را خو می شناسی ، مگر نه ؟ ” به حیرت فرو می روم از این پرسش کنایه آمیز! آخر، مگر کسی دراین سپنج سرا پیدا می شود که فخر افغان را نشناسد؟ مکثی می کنم، انگار نشنیده باشم آن پرسش را وبرمن برنخورده باشد، آن طعنه . می گویم : نیم روز است و هوا بارانی، اگر هلیکوپترها پرواز نکنند، چه باید کرد؟ می گوید: ” مگر تو معاون وزیر نیستی ؟”
قوماندان قوای هوایی می گوید :” درچنین شرایط جوی اجازه پرواز را داده نمی توانم.مسؤولیت آن را گرفته نمی توانم، حتی اگر امر رییس جمهور باشد.” جنرال فتاح قوماندان قاطعی است . «نی» که گفت نی است وهرگز «آن» نمی شود؛ درست مانند ازبک ها :” یوق ” ویکی وخلص! خوب ! پس چه باید کرد؟ مگر تو معاون وزیر نیستی ؟ هان هستم ؛ ولی مگر من عریضه کرده بودم برای معاون شدن؟ اما حالا که هستم وپاچا خان نیز که وفات یافته است؛ پس چه باید کرد ای اقوام شرق؟ عجله باید کرد؟ اما برای چه؟ برای رفتن به آغوش مرگ؟ یا به خاطربه خاک سپردن پاچا خان ؟ اما با این یاوه بافی ها وقت می گذرد، نمی گذرد ؟ به یاورم تورن صابر می گویم یک زرهپوش و یک عراده جیپ را آماده بسازید ، باید به سفر برویم. می پرسد کجا؟ پاسخی نمی شنود. ساعتی بعد در موتر جیـــپ می نشینیم وبه راه می افتیم. زرهپوش چند متر پیشتر ازما حرکت می کند. باران به شدت می بارد. شاید تبدیل به برف شود. دغدغه ء چندانی ندارم ؛اما آن پرسش هنوز هم درگوشهایم زنگ می زند : – پاچاخان را خو می شناسی؟ نه تنها می شناسم ؛ بل باوی هم صحبت هم شده ام. همچنان باولی خان ومیرمن نسیم ولی و اجمل خان ختک سیاستمدار وشاعر معروف پشتون. چندین بار درارگ ودر دربار داوود خان. دو سه بارهم درتپه کاریز میر درکنار حوض مرمرین ظاهر شاه. ودرهمان روزان وشبانی که دردامنه کوه ولایتی برای خدایی خدمتگاران حزب عوامی نیشنل پارتی مرکز تعلیمی تأسیس کرده بودیم و مسؤولیت تعلیم وتربیه آنان به دوش دوست عزیزم ضیا مجید قوماندان گارد جمهوری محمد داوود بود. درآن زمان ما بارها باهم به آن مرکز می رفتیم واز نزدیک جریان تعلیم وتربیه آنان را کنترول می کردیم… 
ساعتی نگذشته است که یاور می گوید به سروبی رسیده ایم. ازبازار سروبی با سرعت می گذریم و به سوی درهء تنگ وتاریکی که صد ها سرباز و افسر را درکام خود فرو برده است، می رانیم. عجیب است، هیچ ترسی دردلم نیست . به عروسی می رویم ، انگار ! درنخستین پوستهء امنیتی تنگی ابریشم موتر ما را توقف می دهند. پهره دار مرا نمی شناسد ؛ ولی افسری که آن طرفتر دراتاقک ساخته شده از ” نی ” نشسته است، بادیدن من دوان دوان می آید . رسم تعظیم می کند ومی پرسد : “معاونصاحب کجا تشریف می برید؟ همین حالا مجاهدین حمله کردند و پوسته ” ماشیندار ” را به گلوله وراکت بستند. ” معاونصاحب ؟ پس او درست می گفت. من معاون هستم ومعاون باید نه تنها شأن خود را بشناسد؛ بل سر نترسی داشته وازشیر نترسد، چه رسد به سفرکردن درنیمروز واز راه زمین به سرزمین نارنجستان. به راننده دستور حرکت می دهم. از پوسته ماشیندار دود غلیظی برخاسته است. جسد دو سر باز را از کوه پایین کرده و دربالای چارپایی گذاشته اند. پارچه های راکت انداز حفره ها وجراحت های عمیقی در شکم و نقاط دیگر بدن آن ها وارد کرده است. راکت پای یکی از آنان را تا تهیگاهش بریده و به دور انداخته است. سرنوشت پای قطع شده معلوم نیست. درکنار جسد دیده نمی شود. آن جا فقط یک پای است با گیتس وبوت خونپر ساقدار. تانک ها و زرهپوش ها راه را بسته اند. قوماندان مفرزه چنان سیمای دود زده وگرفته یی دارد که فقط سفیدی چشمانش دیده می شود. می گوید : ” حمله را به مشکل دفع کردیم. دشمن هم تلفات دیده است. ما دو شهید داریم وبس “. بعد می پرسد : ” شما دراین وقت جلال آباد می روید؟ فقط با یک زرهپوش ؟. صبرکنید تا یک چین تانک وچند زرهپوش را آماده کنیم برای امنیت تان. فقط تا دورنته ..” می گویم نی ضرور نیست ، وقت تلف می شود. راستی هم وقت ندارم ورنه می بایست سربازان و افسرانی راکه از پوسته خود دفاع کرده اند، تقدیر می کردم.. دستش را به گرمی می فشارم وبه راه می افتیم. از تنگی که می گذریم شام می شود. تاریکی آرام آرام بردشت گمبیری سایه می گستراند. درجاده نه موتری ، نه تانکی و نه آدمی. خلوت خلوت است. تا می توانی بدوان . اما دست انداز ها و چقوری ها وکند وکپر ها را چی می کنی ؟ همه ما سکوت کرده ایم . هرکس دراندیشه یی مستغرق است، اما من دراندیشهء پای بریده شده آن سرباز شهید . فقط خدا می داند که آن پای کجاست و چگونه در روز رستاخیز به صاحبش خواهد پیوست . یاور و سربازان محافظ که درسیت عقبی نشسته اند، دست به ماشه اند ، مانند نشانجی ماشیندار زرهپوش . اما دراین تاریکی که چشم چشم را نمی بیند ، چگونه قادر خواهند شد تا هدفی را که دیده نخواهد شد ، ازبین ببرند. ” سایه های هول ” واضطراب را در روشنی لامپ کم نور داشبورد موتر جیب درسیمای راننده به خوبی می بینم . اما او به خوبی از عهده اش برمی آید .خوب دیگر، همین که هرکس وظیفه اش را می داند هم گپ کمی نیست. دست کم مایهء تسلی است و وسیله یی است برای راندن ترس. هنوز به درونته نرسیده ایم که چراغ های وسایطی که از روبرو می آیند، چشمان ما را خیره می سازد. قطار کوچکی است، متشکل از سه چهارزرهپوش ویک موترگاز پرازسرباز. قطار توقف می کند و ما را نیز مجبوربه توقف می سازند. افسری از زرهپوشش پایین می شود و پس از ادای رسم تعظیم می گوید :” قوماندان صاحب مارا برای امنیت شما فرستاده است.” هیچ تعجبی به من دست نمی دهد. آخر مگر درشأن یک معاون است که بدون پوشش یک قطار تا دندان مسلح در این جادهء پر از زاغ وزغن سفرکند و همین طوری بی کس وتنها درپیشروی چشم دوست ودشمن وارد شهر جلال آباد شود؟ 
درجلسهء مسؤولین امنیتی ولایت که درباغ شاهی دایر می شود، گزارش ها را می شنوم وتدابیرامنیتی شان را از لحظه یی که جنازه پاچا خان وارد خاک افغانستان می شود تا هنگامی که مراسم ختم ومهمانان به آنسوی مرز برمی گردند، با دقت فراوان بررسی می کنم. کمی ها وکاستی هایی را که به نظرم می رسند ومی توانند امنیت مراسم را برهم زنند یاد آوری می کنم وسپس به رییس جمهور گزارش می دهم. با لحن ملایم وتفقد گونه یی می پرسد: “از کجا گپ می زنی ازکابل یا از جلال آباد؟ کی گفته بود که از راه زمین بروی ؟ ” حرفی نمی زنم ولی با خود می گویم : مگر من معاون نیستم ؟ 
باری ! سحرگاهان روز دیگر به تورخم می روم. هوا ملایم است و گهگاهی آفتاب اززیر ابرها نمایان می شود. پوسته های امنیتی در مسیر شاهراه افراز شده اند و هنوز خبر هولناکی گزارش نشده است. برمی گردم به میدان هوایی. به همین محلی که امروز محل قومانده جبهه شرق است. رییس جمهور تازه رسیده است. جنرال رفیع رییس ارکان قوماندانی اعلی قوای مسلح را که صبح وقت آمده و او نیز تدابیر امنیتی را کنترول می کند ، درهمین جا ملاقات می کنم. مناسبات ما هنوز مانند دوران اکادمی جنرال شتاپ دوستانه است و پر از صفا وصمیمیت. می گوید رفیق نجیب آمده است ، باید گزارش تدابیرامنیتی را تو بدهی. گزارشم را رییس جمهور می شنود. پرسشی ندارد.لختی نمی گذرد که موتر جنازه با هزاران مشایعت کننده حزب نیشنل پارتی وهواخواهان پاچا خان سرحد را عبور می کنند. جنازه به خاک سپرده می شود ، رییس جمهور سخنرانی می کند ودرست درلحظات پایانی مراسم چند فیر موزائیل در دوردست های محل به خاکسپاری پاچا خان منفجر می شوند. بدون کدام تلفات !

جلال آباد دروازه شرقی کشور: 
جلال آباد یکی از چهار شهر بزرگ افغانستان و مرکز ولایت ننگرهار است که فاصله ء اندکی با دروازه شرقی افغانستان یعنی مرز تورخم و خط تحمیلی دیورند دارد. تورخم 78 کیلومتر از شهر جلال آباد و 50 کیلومتر از شهر پشاور پاکستان فاصله دارد. این بندر یا دروازه سرحدی دردامنه کوه شمشاد قرار دارد که هزاران تن از پشتون های دوسوی خط دیورند روزانه از این دروازه به این سو وآن سوی مرز – در بسی حالات بدون پاسپورت و ویزا – دررفت وآمد اند. همچنان که در درازای یک شبانه روز چهارده هزار وسیله نقلیه که بیشتر لاری های تجارتی اند ، از این دروازه عبور ومرور می کنند.
ولایت ننگرهار دارای ولسوالی های زیادی است که با شهر جلال آباد مرکز ولایت تعداد آن ها به بیست ولسوالی می رسد: جلال آباد. اچین، بتی کوت، پچیروآگام،چپرهار، گوشته، لعل پور، مهمند دره، حصارک، خوگیانی، دُربابا، دره نور، ده بالا، رودات، سرخرود، شیرزاد، کامه، کوزکنر، نازیان ودره نور. پیش ازسال 1345 ولایت لغمان نیز یکی از ولسوالی های بزرگ این ولایت محسوب می شد و تا سال 1348 ولایت کنر نیز جزئی از این ولایت به حساب می رفت. اما پس ازآن سال ها، مدت های مدیدی می گذرد که هردو به سطح ولایت ارتقا کرده ومستقل شده اند .


درسال 2009مساحت ولایت ننگرهار 7.727کیلومترمربع و نفوس آن یک ملیون وسه صد وسی وچهار هزار تن تخمین شده بود. تعداد جمعیت شهر جلال آباد 400000 تن تخمین می شود ؛ اما این تعداد درزمستان ها به نسبت آب وهوای گرم ودلپذیرجلال آباد به نیم ملیون تن ازدیاد می یابد.اقلیم ولایت ننگرهار و ازجمله شهر جلال آباد مدیترانه یی است و دارای باران های مونسونی . باران های مونسونی بیشتر در هند واندونیز می بارد و گهگاهی با طوفان های شدیدی همراه می باشند . از باران های مونسونی هند که درفصل تابستان می بارد، ولایات کنر ونورستان بیشتر مستفید می گردند وبه همین سبب دراین مناطق جنگلات غلوی ارچه و کاج به وفرت پیدا می شوند. به نسبت همین باران ها سطح بارنده گی درجلال آباد ومناطق شرقی کشور سالانه از 400 تا 450 ملی متر می رسد و برای نمو و بالنده گی درختان سرو، کاج ، مالته، لیمو،نارنج ، خرما ومزارع نیشکروسبزیجات مانند گلپی ، بادنجان رومی ، کاهو وغیره بستر مناسب و زمین مساعدی شمرده می شود. در ولایت ننگرهار دهقانان از 70 الی 80 فیصد کل جمعیت را تشکیل می دهند که ده درصد آن ها مالکان بزرگ، 38 درصد خرده مالکان یا زمیندارانی که بیشتر ازده جریب زمین دارند و 30 درصد این کشاورزان را دهقانان کم زمین وبی زمین تشکیل می دهد. دهقانان بی زمین مانند سایر نقاط کشور برای مالکان کشت می کنند، یا زمین های آنان را به اجاره می گیرند و درازای زحمت وکار شبانه روزی خود پول اندکی که به سختی برای یکی دو وعده غذای خانواده های شان کفایت کند، به دست می آورند. به همین سبب دهقانان فاقد زمین از لحاظ مناسبات اجتماعی – اقتصادی دارای پایین ترین جایگاه درجامعه اند . آنان هرچند به اساس قانون اساسی حق انتخاب کردن وانتخاب شدن را دارا هستند ؛ ولی با دریغ ودرد که این حق از سوی زورمندان و تفنگ سالاران ازآن ها سلب می شود و حتی نمی توانند یک ملـَک عادل یا قریه دارنیکو سیرتی را به دلخواه خود انتخاب کنند. مردم جلال آباد را عمدتاً پشتون ها تشکیل می دهند. اما پشه یی ها، عرب ها، تاجک ها، هندو ها نیز دراین شهر به سر می برند. 
آب وهوای شهر جلال آباد درزمستان گرم وخوشگوار است و به همین سبب امیر حبیب الله ( 1319- 1337 ه ق ) این شهر رابه حیث پایتخت زمستانی خود درآورده وباغ وتعمیر سراج العمارت را برای اقامت خود بنا نهاده بود. گفتنی است که هنگامی که امیر موصوف در شکارگاه کله گوش لغمان از سوی یکی از درباریانش به قتل رسید، درهمین باغ به خاک سپرده شد. بعد ها جنازه پسرش امیر امان الله غازی را — گفته می شود به اشاره امیر امان الله ومادرش کودتایی بر ضد امیر به راه انداخته شد و شخصی به نام شجاع الدوله وی را درنیمه های یک شب درشکارگاه کله گوش به قتل رسانید.- درزمان ظاهر شاه از ایتالیا انتقال داده شده ودرهمین باغ درپهلوی پدرش به خاک سپردند. جلال آباد شهر سرسبزی است ومیلهء گل نارنج آن در روز وروزگاری که جنگ نبود، به شهرت وجذابیت این شهر می افزود. باغ های چون باغ شاهی، باغ کوکب، باغ سراج العمارت، باغ نمله درخوگیانی که حیثیت تاریخی هم دارند، و زیارت میالی صاحب، پل بهسود، از دیربازبه ویژه پیش از جنگ ، محلات تفریح وتفرج مردم کابل و سایر هموطنان بود. درآن سال ها چه کسی بود که به جلال آباد برود وخوردن چپلی کباب خوشمزه ء آن شهر را فراموش کند.
جلال آباد که آن را درقدیم جلال کوت هم گفته اند، به امر جلال الدین اکبر ( 989-990 ه. ق.) توسط مستوفی خواجه شمس الدین خوانی درسال 1008 ه.ق. بنا وآباد شده است. جلال الدین اکبر سومین پادشاه خیر خواه و خردمند از سلسله گورکانیان هند است که در هندوستان به نام مغول اعظم یاد می شود. وی فرزند همایون وپدر جهانگیر بود که نزدیک به نیم قرن در بخش اعظم نیم قاره هند فرمان راند. این امپراتور دانشمند را جامع الکمالات نیز یاد کرده اند؛ زیرا دربسیاری از هنرها و صنعت های عصرش مانند معماری، صنعتگری، اسلحه سازی، مهندسی ، رام کننده وتربیه دهنده حیوانات ازجمله سرآمد های زمانه خویش بود. درعصر او ادبیات وهنر به اوج شگوفایی خود رسید. ازوی کتابی نیز به جا مانده است که به نام ” اکبر نامه ” یاد می شود.
اتحاد شوروی پیشین درسال 1960 با طرح وساختمان یک بند عصری وکانال های آبیاری توانست تا بیشتر از 25000 هکتار زمین را در جلال آباد به سرعت آب دهد. همچنان پروژه های پرثمر اقتصادی دیگری مانند فارم ستروس غازی آباد، فارم هده ، فارم های زیتون و گاوداری ، بند برق درونته به کمک اتحاد شوروی وقت ساخته شده بود. دردوفارم بزرگ زیتون که درساحه کانال آبیاری ننگرهار درمیان دشت های سوزان اعمار شده بود به گفتهء والری ایوانف عضو اداره شورای کاری روسیه و نماینده پیشین تجارتی فدراسیون روسیه در افغانستان؛ بامزه ترین وبا کیفیت ترین زیتون های جهان تولید شده ، به صورت معیاری کانسرو وصادر می شد که اتحاد شوروی سابق یکی از خریداران عمده ء این کالای اقتصادی افغانستان بود. دریغا که در هنگام جنگ جلال آباد مجاهدین پیشین، این فارم هارا به آتش کشیدند وحتی تا کنون هم که بیشتر از نه سال از حمله امریکا واشغال این کشور توسط آن رژیم جهانخوار می گذرد، برخی از این تآسیسات به حالت نخستین خویش برنگشته و سطح تولیدات آن ها بسیار ناچیز است. گفتنی است که درسال 1960اتحاد شوروی پیشین طرح یک پلان شهری عصری را با سرک ها، پل ها، مکتب ها، پارک ها ، سینما ها، کتا ب خانه ها، کودکستان ها وشفاخانه ها تهیه کرده بودند که متأسفانه با انکشاف منفی اوضاع تحقق پیدا نکرد.
جلال آباد را می توان به مثابه یک شهر تاریخی نیز مورد ارزیابی قرار داد. مثلاً هده که در هشت کیلومتری شرق این شهر موقعیت دارد، شهر بزرگی بوده است دردورهء بودایی. مجسمه هایی که از این مناطق کشف شده وتا هنوز موجود اند، مربوط می شود به قرن دوم وششم میلادی. درمناطق لعلپور، پاسول، بهسود ولایت ننگرهار هم مغاره هایی وجود دارند که مربوط می شوند به زمانی که آیین بودایی درآن سرزمین مسلط بود. پیشینه این ولایت با مدنیت آریایی های باستان پیوند داشته وهمچنان که گفته شد دین بودیزم دراین سرزمین انکشاف زیاد کرده بود. موزیم غیر منقول هده که درنوع خود دردنیا بی نظیر بود، یک موزیم با ارزش درفضای باز بود که غارت، تخریب وآتش زدن آن توسط جنایتکاران ودشمنان تاریخ وفرهنگ افغانستان مانند به خاک نشانیدن پیکره های بودا دربامیان یک جنایت عظیم ونابخشودنی شمرده می شود. درهزاران پیکره یی که درهده کشف شده بود، دیده می شد که چگونه پیکره سازان ماهر آن زمان حوزهء گندهارا وپیروان آیین بودایی از خاک رُس و گچ با دقت وظرافت هنرمندانه پیکره ها وتندیس های مردان ، زنان، کودکان، سالخورده گان، فرشته گان، دیوها ویا حیوانات را ساخته و با تزئینات معماری دلنشین و نقاشی های مرغوب، آراسته وپیراسته بودند. درسلسله کاوش های باستانی درهده بین سال های 1930 و1970 بیشتر از یک هزار مجسمه و پیکره کشف شدند که تلفیقی ازعناصر فرهنگ بودایی وهلنی ( یونانی ) بود. اگرهده در سده های نخست تا سوم میلادی مجموعه زیارتگاه های دین بودایی در جهان بود، در زمان معاصر موزیم هده نیز یکی ازگردشگاه های مشهور برای گردشگران جهان شمرده می شد و همچون الماسی نایابی برتارک مدنیت عصر کوشانی می درخشید. الماسی که با وصف جنگ ها از جمله جنگ بزرگ جلال آباد همچنان درتلأ لو بود. اما دریغا که اینک ازآن شکوه وجمال به جز ویرانه یی نمانده است. حالا اگر روزی روزگاری گذرت به هده بیفتد لابد چه بخواهی چه نخواهی به دوران شگوفایی این تاج جوهرنشان عصر کوشانی می اندیشی وبی اختیار این رباعی حکیم عمر خیام را که یکی از فرهیخته گان به مناسبت دیگر ودرجای دیگری به کار برده است، زمزمه می کنی :
مرغی دیدم نشسته بر بارهء طــــوس درپیش نهـــــــــــــــاده کلهء کیکاووس 
با کله همی گفت که افسوس افسوس کو بانگ جرس ها وکجا نالهء کوس
باید یاد آور شد که مردم جلال آباد زیرک، فهیم وبا معرفت اند. دراین خطه شاعران، ادیبان، اندیشوران و رجل بنام ونخبه سیاسی ونظامی تولد وپرورش یافته اند که دراین مختصر نمی توان از آن ها نام برد. از صفات وسجایای نیکو وعادات پسندیده این مردم می توان بسیار نوشت. مثلاً ازهمت وغیرت و زحمتکشی زحمتکشان این خطه مرد خیز، از برده باری، شجاعت، راستی و درستی، وفا به عهد، مهمان نوازی وخارجی ستیزی این مردم . از فصاحت و خوش بیانی و لهجه شیرین آنان واز ده ها خصلت منحصر به فردی که مانند سایر هموطنان ما دارا هستند . ولی مهمتر از همه درجنگ بر ضد پاکستانی ها همان طوری که سال ها پیش خوشحال خان ختک سروده بود، اقوام غیرتمند شینوار، مهمند، افریدی، صاپی و.. همراه با قوای مسلح قهرمان شان این بار نیز توانستند تا مانند لشکر مغل، افواج پاکستانی را در سرزمین آبایی شان به زانو درآورده وبه خاک وخون بنشانند. /

درمحل قومانده جبهه شرق : 
-۱- 
در تعمیر ترمینل میدان هوایی ملکی ونظامی جلال آباد که درفاصله دوکیلومتری قرارگاه قول اردوی نمبر یک – جایی که درگذشتهء نه چندان دور وضع الجیش فرقه یازده بود– قرار دارد، با استقبال افسران و جنرالانی که امور فرماندهی جبهه شرق را به دوش دارند، مواجه می شوم. بسیاری هارا می شناسم ، زیرا از جملهء افسران ریاست ها وادارات وزارت دفاع یا ستر درستیز اند و همه با هم به قول معروف دراین سال های پر از اشک وخون ” کنده به دوزخ برده ایم ” برخی هارا که نمی شناسم ازسوی جنرال دلاور برایم معرفی می گردند. در جملهء کسانی که برای خیر مقدم گفتن دراین جا جمع شده اند، شخص بلند بالا ولاغر اندامی را می بینم که یونیفورم کوماندویی بدون علایم افسری پوشیده و از لحظهء ورودم لبخند گاه محسوس وگه نامحسوسی برلب دارد؛ ولی نمی دانم به چه می خندد ، شاید به من که تازه واردم وممکن از فرط ترس وهیجان، چهره ام سفید و بی روح شده باشد. مثل این که آدم مهمی هم هست؛ زیرا شانه به شانه قوماندان عمومی جبهه قدم برمی دارد، زیر چشمی حرکات مرا می پاید و گهگاهی به این سرباز و آن افسر با ایما واشاره چشم وابرو، هدایتـی می دهد ویا دستوری صادر می کند. نمی دانم جنرال است یا دگروال ؟ با خود می گویم هرکس که هست بگذار باشد. چنین آدمی با چنین چهره جذاب و صمیمی ، دشمن تو که نمی تواند باشد؛ اما قوماندان عمومی با فراست است و همین که نگاه استفهام آمیز مرا متوجه وی می بیند ، می گوید: مگر شما رفیق منوکی منگل را نمی شناسید؟. وای ! عجب آدم خرفی هستم.آخر اگر از سنگ وچوب هم بپرسی وی را می شناسند. چه کسی والی ومنشی ولایت واز همه مهم تر، همصنفی و نزدیکترین دوست داکتر نجیب الله رییس جمهور کشور را که قدرت نا محدودی دارد وحتی جنرال ها رامی تواند به سیلی بزند وادب کند ، نمی شناسد؟ دستش را که به سویم دراز شده است با صمیمیت می فشارم و جای پای یک لبخند ” ژوکوند ” گونه یی را در صورتش به تماشا می نشینم وزیرلب با خودمی گویم : عاقبتت به خیر! 
البته حاجت به معرفی جنرال فضل احمد قوماندان قول اردوی نمبر یک و رییس ارکان جبهه نیست. زیرا سال ها می شود که این افسربا تمکین، فهیم و خبیر درامور نظامی را از نزدیک می شناسم . این جنرال کارآزموده وجنگ دیده درست دربحبوحهء جنگ ، درهمین روز های دشوار پس از شهادت شادروان بارکزی فرمانده پیشین قول اردوی مرکزی که توسط یکی از محافظینش در نخستین روز حمله مجاهدین پیشین در منطقه ثمرخیل به ضرب گلوله به قتل رسید، به صفت قوماندان قول اردوی نمبر یک برگزیده شد. یکی از چهره های شاخص دیگری که موجودیتش مایهء دلگرمی ام می شود و درهمین جا ایستاده است، جنرال رحمت الله رؤوفی است. افسر جوان، با تجربه و دلیری از قوماندانی عمومی گارد خاص که فرماندهی عمومی قطعات وجزوتام های آن قوا را به عهده داشته ویکی از قطعاتش جناح چپ فرودگاه را دفاع می کند.
دراین میان با دگروال هوایی جهانگیر خان آشنا می شنوم. دگروال جهانگیر آمرمفرزه میدان هوایی جلال آباد است. او نیز لاغر اندام است و بلند بالا. آدم چست وچالاکی به نظر می خورد. او چنان تیارسی ایستاده است که انگار با یک حرکت نا به جا و کوچک اش آسمان به زمین می افتد. پس این طورجهانگیر خان؟ یعنی همه کارها آماده است و توبرای اجرای هرکار وهر دستوری حاضرهستی ؟ اگر این طور است ، پس وظیفه ات نبود که اندکی سروصورت وقیافهء ( قیافه ، در ترمنولوژی نظامی آن زمان به آراسته و پیراسته بودن لباس وسرووضع سرباز وافسر گفته می شد. مثلاً اگر یک دکمه جمپر یونیفورم سربازی باز می بود، به او می گفتند : ” قیافه ات خراب است ” وبنابراین مطابق قانون خدمات داخله وجزای عسکری برایش ازپهره جبری گرفته تا 24 ساعت حبس و یا محرومیت ازرخصتی های روز جمعه داده می شد. ) سربازان را کنترول می کردی ؟ این چه حال است؟ مگر از خط پیشترین مدافعه به اندازه 500 متر فاصله نداریم؟ آیا با کرمچ وچپلک و بوت نیم ساق هم می توان جنگید؟ از سوی دیگر کو اسلحه این سربازان وافسران؟ چرا هرکسی سلاحی به شانه ندارد؟ چرا هرافسر قرارگاه دست کم تفنگچه دستی اش را بر کمر نبسته است ؟ اگر همین حالا مدافعه شق شود؟ اگر همین حالا یکی خاین شود و به دشمن راه دهد؟ چه کسانی از قرارگاه و افسران آن دفاع خواهند کرد؟ 
لحظاتی بعد قوماندان عمومی جبهه و منوکی منگل با من خدا حافظی می کنند وروانه کابل می شوند. دوست عزیزم عارف صخره و چند افسر دیگر همراهش که برای اجرای پاره یی ازامور بدانجا آمده بودند ، نیز با من خداحافظی کرده وبا آنان همراه می شوند. بدون فوت وقت به اتاق فرماندهی که مجهز با وسایل ارتباط سیمدار وبیسیم با تک تک جزوتام ها و ارتباط زاس ( دستگاه محرم مخابره ) با ستر درستیز و قوماندانی اعلی است، می روم. از رییس ارکان جبهـــه می پرسم آیا وضع اجازه می دهد تا همین حالا وبدون فوت وقت جلسه اوپراتیفی را که درآن فرماندهان جزوتام ها و قطعات اشتراک داشته باشند، دایر کنیم ؟ می گوید: جمع شدن آنان دراین وقت روز که هنوز مفکوره دشمن معلوم نیست، درست نخواهد بود، وانگهی همان طوری که دیدید هر زرهپوشی که به این جا می آید ویا از این جا می رود با ده ها مین هاوان همراهی می شود. بنابراین بهتر است تا تاریک شدن هوا صبر کنید. حرفش را می پذیرم و جلسه قرارگاه را بدون قوماندانان جبهه ها دایر می کنم؛ تا تصویر روشنی از وضع موجود وآن چه درنخستین روز وروزهای این جنگ بزرگ رخ داده است، داشته باشم : 
درابتدا گزارش مسؤول کشف را می شنوم . وی درباره مفکوره دشمن و تغییراتی که در مدت 24 ساعت گذشته در گروپمان دشمن به وقوع پیوسته است ، سخن می زند. او می گوید : با وصف ضربات کوبنده قوای هوایی وراکتی وتوپچی قوای مسلح جمهوری افغانستان متأسفانه تا هنوز هم مفکوره دشمن درباره اشغال شهر جلال آباد وبرپایی حکومت مؤقت مجاهدین دراین شهر ، تغییر نکرده است . به همین خاطر به اساس معلومات به دست آمده از منابع گوناگون کشف ، امروز نیزجنرال های پاکستانی فشار فراوانی توسط توپچی دورمنزل، توپ های بی پسلگد ، راکت های سکر وهاوان ها بالای خطوط پیشترین، محل قومانده جبهه ، قرارگاه قول اردو و اهداف مهم دیگری مانند فابریکه برق، ساختمان ولایت، ادارات دولتی، شفاخانه های ملکی ونظامی، پل ها واهداف مهم دیگربه منظور شق نمودن یکی از خطوط مدافعه ، وارد نمودن تلفات سنگین به نیرو های ما و پایین آوردن مورال ومعنویات سربازان و همشهریان استفاده می کنند…… 
اگرچه سخنان مسؤول کشف اندکی آفاقی و به اصطلاح نظامیان شابلونی به نظر می رسند؛ اما من بر سبیل عادت گزارش وی را با پرسش هایم قطع نمی کنم. نکته ها وپرسش هایم را می گذارم برای نتیجه گیری واز آمر اوپراسیون جبهه می خواهم نخست به اختصار وطور فشرده درباره حوادث نخستین روز حمله مجاهدین و نظامیان پاکستانی گزارش ارائه کند وبعد درباره چگونه گی حالت ووضعیت وجابه جایی (نظام محاربوی ) قطعات وجزوتام های دوست معلومات بدهد.(درترمنولوژی نظامی قوت های دوست به قوت های خودی گفته می شود و درخریطه وضعیت به رنگ آبــی نشان داده می شود. شاید به همین سبب درگذشته این نیرو ها را قوت های ” آبی ” نیز می گفتند. اما قوت های طرف مقابل یا جانب متعرض را صاف وساده قوت های” دشمن ” می گویند وبه رنگ سرخ درخریطه وضعیت رسم می کنند.) آمر اوپراسیون که افسر برجسته واکادمی خوانده یی است چنین گزارش می دهد :
ساعت هفت صبح تاریخ شانزده حوت ، به اساس راپور های کشف در حدود ده هزار تن از تنظیم های مختلف مجاهدین همراه با ملیشه های پاکستانی و رزمنده گان اجیر و داوطلب عربی پوسته های امنیتی سرخ دیوار را زیر آتش انداخت های شدید راکت وتوپچی قرار داده ، به پوسته های امنیتی تقرب کرده واین پوسته ها را به سقوط مواجه ساختند. قوماندان جدید فرقه دگروال محمد احسان نتوانست وضع را تثبیت کند وبه همین سبب از طریق دریا با یک تعداد افسران خود را به کامه رسانید ولی تا همین اکنون نیز نتوانسته است خود را به جلال آباد برساند…. ” 
اما من چون این داستان را از زبان جنرال گل حبیب آمر سیاسی قول اردو نیز درنخستین روز محاربه شنیده ام؛ بنابراین با ملایمت سخنان وی را قطع کرده واز وی می خواهم تا درباره موقعیت وحالت کنونی قطعات وجزوتام ها گزارش بدهد. آمراوپراسیون جبهه چوب اشاره را بر داشته به سوی خریطه وضعیت که درمقابل من درتخته یی آویزان است رفته وچنین گزارش می دهد :
” به جناح چپ میدان هوایی یا قرارگاه عمومی جبهه ، قریه “خوش گنبد” واقع است. از این قریه نیرو های گارد ملی که درراس آن جنرال رحمت الله رؤوفی قرار دارد، دفاع می کنند. اما قسمت بزرگ این قریه که جناح چپ آن به دریای کامه می پیوندد، دردست مجاهدین است وبخش کوچک آن که فقط پنجصد مترازسرک قیر ومیدان هوایی فاصله دارد، خط فاصل میان ما و نیروهای مجاهدین را دراین استقامت تشکیل می دهد. نیروهای لوای 37 کوماندو ولوای 8 سرحدی استقامت جنوب میدان یعنی استقامت ثمرخیل را که از میدان هوایی سه صد متر فاصله داشته ودرواقع خط اساسی مدافعه را تشکیل می دهند، دفاع می کنند. درغرب میدان به فاصله چهارصد پنجصد متری نهر کوچکی که از جنوب به سوی شمال جاری است، خط پیشترین قوت های ما است که توسط قوت های گارد ملی ، سارندوی و اعضای حزبی ولایتی ننگرهار دفاع می گردد. دراستقامت چپرهارلوای پانزده زرهداروغند قومی جوزجان مربوط دگرمن رسول ( مشهور به رسول بی خدا )، سارندوی ننگرهار وقطعه دیسانت قول اردوی نمبر1 ودراستقامت بهسود وکامه قول اردوی نمبر 1 دفـاع می کنند. برخی ازاین خطوط بسیار آسیب پذیراند ؛ زیرا به صورت عاجل پس ازحمله مجاهدین اشغال و تحکیم شده اند. درشمال غرب شهر درجوار فابریکه برق درونته قرارگاه وبرخی ازجزوتام های فرقه 9 جابه جا شده اند که درحقیقت خط دوم مدافعه را تشکیل می دهد.”
پس ازآن امر اوپراسیون ( دگروال ظاهر سوله مل ) درباره ترکیب قوا ووسایط سخن می گوید و تناسب قوت هارا که با برتری قوت های توپچی وراکتی کاملاً به نفع نیروهای مدافعه کننده بود، بر می شمارد که بعداً به آن دربخش دیگری خواهم پرداخت. پس از ختم سخنان وی پرسش هایی از نماینده توپچی جنرال عبدالرزاق می نمایم. او می گوید با توپچی دست داشته می تواند وظایف داده شده را به صورت مکمل انجام دهد؛ اما مهمات توپچی بسیار کم است وباید چارهء اساسی برای آن سنجیده شود. زیرا توسط چند بال هلیکوپترهرگز نمی توان حتی یک برخ جبه خانه را اکمال نمود . اوشکایت می کرد که همین که اندکی فشار دشمن بیشتر می شود، قوماندانان برخی ازقطعات وجزوتام ها کوردینات داده می روند و آتش توپچی یا ضربات هوایی وراکتی (اسکات ) طلب می کنند. درحالی که تمام قوت ها در تشکیل خویش هاوان وراکت انداز های وسط وثقیل دارند و مسافه دشمن نیز آنقدر دورنیست که آتش اسلحه دست داشته شان مؤثر نباشد. آمرین تخنیک ولوژستیک نیز از کندی اکمالات شکایت داشتند وازنبود کافی ذخایرمواد مادی در صورت بسته شدن راه اکمالاتی کابل – جلال آباد.
من این گزارش هارا نه به صورت سرسری؛ بل به دقت می شنوم وبرای خود یاد داشت می بردارم تا درخلوت درباره نارسایی های آن ها فکرکنم وچاره یی بیندیشم .از گزارش های آمرین صنوف قوت ها بر می آمد که متأسفانه مدافعه در بیشتراستقامت ها از پویایی وسیالیت لازم برخوردار نیست وچون مدافعه به صورت عاجل اتخاذ شده بود، خطوط اشغال شده در بسیاری حالات درنقاط محکوم ایجاد شده واراضی به نفع دشمن است. وانگهی چون در ایجاد مواضع برای خپوری ها و خطوط مدافعه بنابر شرایط نخستین لحظات حمله ؛ بیشتر از جرها وچقوری های طبیعی استفاده شده بود، بنابرآن مانور نیروهای ما به آسانی برای دشمن قابل دید بود و هرحرکتی افشا می شد. از سوی دیگر جبهه بسیار تنگ بود و تعداد سربازان زیاد. نظام محاربوی خط اصلی مدافعه دربسیاری موارد به حال یک خط بود؛ نه به حال دو خط وبه صورت مارپیچ ( زیگزاگ ) و به همین سبب تلفات قوت ها بیشتر بود. خط دوم جبهه را قرار گاه فرقه 9 با کمیت چند افسر وسرباز تشکیل می داد که به هیچ شکلی از اشکال در صورت بروزحوادث غیر قابل پیش بینی، نمی توانست دربرابر دشمن مقاومت کند. درجبهه قوای احتیاط وجود نداشت و قوماندان عمومی جبهه شرق درشرایط یک حمله بزرگ ووسیع دیگر، هرگز نمی توانست جلو نفوذ دشمن را بگیرد. کم از کم حتی یک برخ جبه خانه اسلحه ثقیل وجود نداشت و کمبود مواد مادی به خصوص ممر شدیداً حس می شد. دسپلین وانضباط عالی نظامی مراعات نمی شد و صد ها افسر و سرباز درعقب جبهه منتظر آمدن هلیکوپتر ها می بودند تا به هر شکلی که امکان می داشت- حتی با دادن رشوه به انضباطان ومؤظفین – خودهارا به کابل رسانیده واز میدان جنگ فرار کنند. 
بدینترتیب وضع چندان هم – آن طوری که درمرکز پنداشته می شد– ، دلخواه نیست. هرلحظه یی که می گذرد، سوال مرگ وزنده گی یک کتلهء عظیم انسان ها، سوال هست وبود یک رژیم مترقی و ملیون ها انسانی که چشم به راه صلح و امنیت ورفاه اند، مطرح می شود. از سوی دیگر نمی توانم تغییرات چندانی در غیاب قوماندان عمومی در جبهه بیاورم. زیرا درجنگ گاه کوچکترین تغییر درنظام محاربوی قوت ها می تواند سخت مؤثر واقع شود و سنگ بنای پیروزی را بگذارد؛ اما گاهی هم اندکترین تغییر درجا به جایی واستعمـال نادرست قوت ها سبب ازهم پاشیده گی وحتــی شکست می شود ازخود می پرسم ، حالا اگر قوماندان جبهه می بودی چه می کردی ؟ نمی دانم ؛ ولی آن چه مسلم است این مسأله است که این قریه ء« خوش گنبد» کذایی را حتماً وهمین امشب تصرف می کردم تا دست کم جناح چپ قوت ها و به ویژه محل سوق واداره جبهه شرق به دریا وصل وازحمله جناحی دشمن که می تواند سخت خطرناک باشد، جلوگیری می شد . دیگراین که شاید هم ازهمین لحظه به فکر تصرف قوت ها می افتیدم. آخرمگرازاین همه سربازوافسری که درعقب جبهه مانند ولگردان ول می گردند وبرای رفتن به کابل سرودست همدیگر را می شکنند، نمی توان یک نیرویی به وجود آورد که پوسته های کم اهمیت امنیتی را اشغال ووظایف تأمیناتی را اجرا کنند؟ وازسربازانی که بدین طریق تصرف می شوند ( تصرف قوا ) دست کم یک تولی حتی یک کندک احتیاط به وجود آورد که احتیاط جبهه را تشکیل دهد و در صورت نفوذ دشمن به یکی ازخطوط مدافعه، فوراً داخل محاربه شده و ازفروپاشی خط مدافعه جلوگیری نمایند؟ نکته مهم دیگراین خواهد بود که مگر قوت های ما مجبوراند که درمقابل هرفیراسلحه ثقیل دشمن بدون دیدن و کشف هدف با ده ها ماین هاوان ومرمی توپچی و راکت به دشمن جواب بدهند؟ یا باید برای حالات عادی، رژیم انداخت تعیین گردد ومهمات تصرف شده توپچی، برای روز مبادا ذخیره گردند ؟ بنابراین مگر ضرورت تأمین یک دسپلین شدید درزمینه تصرف قوا ووسایط وجود ندارد؟ مسایل دیگری نیز بودند که مایه آزارم شده بودند. مسایلی که حل فوری می طلبید و حل آن ها باعث زدایش دغدغهء خاطر. مثلاً از گزارش آمر کشف خوشم نیامده بود. معلوم بود که وی عناصر مهم این گزارش را فقط ازطریق گوش سپردن به مکالمه دشمن شنیده است که می تواند به منظور فریب قوت های ما سازماندهی شده باشد. مگر پاکستانی ها درچال وفریب شهره آفاق نیستند؟ و یا این گزارشی باشد ازسخنان اجنتانی که فقط شایعات سرچوک را به عنوان راپور تقدیم مقامات کشف می کنند. خوب، هرچه که باشد این مسأله دیگرمانند روشنی روز روشن است که تا همین اکنون هیچ اقدامی برای گرفتن یک یا دوتن اسیر صورت نگرفته است و هیچ محاربه ء کوچک ویا کمینی به منظوربه میدان کشیدن قابلیت حرکت ومانوردشمن یا مفکورهء او پلان نشده است. حتی شک دارم که کشف از طریق ترصد نیز پیوسته ودوامدار وپیگیرانه صورت نگیرد. مسأله مهم دیگر مردم اند. والی ولایت دراین جا، رییس کمیته ولایتی دراین جا، پس چه کسی کاربا اهالی را سازماندهی می کند؟ چه کسی مشکلات مردم را بر طرف می سازد و چگونه ارتباط با اهالی وحمایت شان ازدولت انجام می پذیرد ؟ 
به هر حال ، باید اعتراف کنم که با وصف این همه نا به هنجاری ها، مقاومت قوت های ما درچنین حالت وکیفیتی دربرابر تهاجم بزرگ دشمن بی نظیر بوده وبه یک حماسه بزرگ و بی بدیل تبدیل شده است. این مقاومت وتوقف حمله دشمن درنخستین روز نبرد باعث شده است که مورال و معنویات سربازان وافسران عالی تر وبلند تربرود. هرچند احساس می شود که نیرو های خط مقدم جبهه به کلی خسته شده اند وباید هرچه زودتر تعویض گردند.
اما، حالا که خوشبختانه قوماندان جبهه نیستی، بهتر است هیچ تغییری در نظام محاربوی قوت ها وارد نکنی. بهتر است تا وضع موجود را به هرقیمتی که هست حفظ کنی. فقط یک هفته ! تا چشم برهم بزنی یک هفته تیر می شود ، مگر نه ؟ نزدیک است که تسلیم این فکر شوم ؛ اما لحظه یی نمی گذرد که صدایی در گوش هایم می پیچد : مگر یک هفته مدت کمی است؟ مگر هر لحظه یی که می گذرد، مانند آن نیست که روی انبار باروت نشسته باشی. تو صبر می کنی ؛ ولی آیا دشمن صبر می کند؟ آیا سوچ وکلید انفجار این انبارمخوف دراختیار دشمن نیست؟ آیا امید بستن به مدافعه کنونی یک توهم میانتهیی بیش نیست ؟ چه کسی تضمین می کند که با این رژیم امنیتی ضعیفی که دگروال جهانگیرخان مسؤول آن است، همین حالا ، یک ساعت بعد ویا همین امشب دست وپای مارا دشمن بسته نکند؟ وانگهی این سربازانی که امنیت ما را به دوش دارند، از فلتر امنیت دولتی گذشته اند ؟ می پرسم چه کسی مسؤول امنیت دولتی ولایت ننگرهاراست؟ می گویند : عمر معلم. خیلی خوب ، این عمرمعلم هرکسی که هست باید همین حالا بیاید وبه پرسش های بی شماری پاسخ بدهد.
دغدغه دیگر: محل سوق واداره عمومی در چند قدمی جبهه است واین هم به گفته شاعر کرامت دیگری است از “کرامات شیخ ما” : ازکرامات شیخ ما این است / قند را خورد وگفت شیرین است./ راستش این محل آن قدر به خط پیشترین نزدیک است که درصورت وزش باد صدای گفتگوی مجاهدین را می شنوی . حالا اگر لای هر تعلیمنامه ویا کتاب تکتیک را باز کنی، می بینی که چنین انتخابی یک خبط بزرگ تکتیکی وکفرمحض درهنرجنگیدن در جنگ های منظم چه کلاسیک وچه مدرن است. این قدرنزدیکی محل سوق واداره به خط اول مدافعه فقط یک حرکت به شدت متهورانه تلقی شده می تواند وبس که اسیر شدن ویا کشته شدن اعضای قرارگاه و نابودی محل سوق واداره می تواند نتیجه ء آن باشد . 
ولی از سوی دیگر این مسأله نیز پذیرفتنی می نماید که درآن لحظات سرنوشت سازی که مسأله مرگ وزنده گی درمیان بود، انتخاب محل قومانده در چنین مکانی باعث شده باشد که قوت ها در خط موجود بایستند ؛ زیرا اگر محل قومانده جبهه در وضع الجیش دایمی فرقه یازده ویا درجوارفابریکه برق درونته انتخاب می شد ، درآن صورت هیچ کسی وهیچ چیزی جلو گریز گریز سربارانی را که به یک نفس از سرخ دیوار تا خط موجود خود را رسانیده بودند، نمی گرفت.به همین سبب است که دردل به جرأت وشهامت دوست وهمکار عزیزم سترجنرال آصف دلاور و سوق واداره عالی وی آفرین می گویم.
گزارش ها که تمام می شود ، تازه متوجه می شوم که گرما بیداد می کند. هنوز ده صبح است؛ ولی یونیفورم نظامی به تن همه چسپیده است وجای پای شیارهای عرق برجبین هرکسی هویدا. یگانه وسیله سرد کننده هوا دراین اتاق بزرگ فقط یک کولر”کند نسیونر” کهنه روسی است. یادگاری ازدوستان شوروی. از باد پکه های برقی که باد سردی نمی وزد. ازبیرون صدای انفجارها به صورت پیوسته ولاینقطع به گوش می خورد. یاورم ” رشاد ” حساب کرده است : از لحظهء پایین شدن از هلیکوپتر تا اکنون دوصد وسی وسه انفجارازاثراصابت ماین های هاوان دشمن درقرب وجوارمحل قومانده قوماندان عمومی جبهه شرق. آفرین به حوصله این یاور. آدم اگر یاور داشته باشد باید همین طور باشد : دقیق و حسابگر. اما حساب تلفات را نمی داند. اصولاً آمار تلفات را هنگام دادن گزارش اوپراتیفی درعصر روز می دهند. شاید برای این که دهن به دهن نقل نشود و بالای مورال سربازان تاثیر منفی به جا نگذارد. 
حیران هستم که چه کنم ؟ پرسشی ازعلامه اقبال لاهوری به یادم می آید: – پس چه باید کرد ای اقوام شرق ؟ اگر دست به سیاه وسفید نزنم وبه خط سرنوشت نگاه کنم، پس وظیفه دفاع از تمامیت ارضی واستقلال این کشور چه می شود؟ مگر من مانند هرسرباز وافسراین سرزمین وظیفه ندارم که حتی با سرنوشت وتقدیر بجنگم و نگذارم پای کثیف دشمنان منحوس وطن به این سرزمین گذاشته شود؟ وانگهی این اعتمادی که رییس جمهور برمن نموده ودر حساس ترین جبهات مسؤولیت دفاع را – ولو برای یک روز – به من سپرده است ، چه می شود؟ آری ، حتی اگربرای یک روزهم مسؤولیتی به تو سپرده شود باید آن را به امانتداری وشایسته گی انجام بدهی. پس باید کاری کرد ودست زیرالاشه ننشست. فقط باید با احتیاط عمل کرد، مترصد وضعیت بود و از آن به نفع قوت های خویش سود برد.
درچنین حالتی چشمم به چهرهء دگرمن وسیم می خورد . او پسر دگرجنرال محمد عظیم خان یکی از افسران برجسته رژیم شاهی است . همو جنرال با عزتی که پیش از هفت ثور 1357 قوماندان قول اردوی قندهاربود. وسیم افسرفهمیده ومهذبی است که تحصیلات دانشگاهی دارد ودرریاست اوپراسیون ستردرستیز به نسبت داشتن خط ورسم خوب، چشم وچراغ همه است. اکثر کروکی های اراضی ، خریطه های وضعیت، جدول ها و آمارهای ریاست اوپراسیون به خط زیبای وی نوشته ویا رسم شده اند. وسیم خان را که می بینم ناگهان به این فکر می افتم که باید این قریه “خوش گنبد “را چندین بار وبه مقیاس بسیار بزرگ رسم کرد، تا بهتر دیده شود و بتوانم درمورد باز پس گرفتنش از دشمن “قرار” بدهم. کروکی به زودی آماده می شود ومن جنرال رحمت الله رؤوفی را وظیفه می دهم تا درطول شب گام به گام و خطوه به خطوه پیش برود و خط مؤرب دفاعی را حتماً وهمین امشب به کنار دریا وصل کند. 
درجلسه اوپراتیفی که شام روز برگزار می شود، از رییس ارکان جبهه می خواهم تا سحرگاه به میدان هلیکوپترها رفته و تمام سربازان وافسرانی را که منتظر آمدن هلیکوپتر ها هستند، توسط تولی انضباط قول اردو محاصره وهمه شان را در قرارگاه قول اردو تحت نظارت قرار بدهد. درضمن روی این موضوع فکر کند که آیا می توانیم پوسته های یکی ازجزوتام های فرقه یازده دراستقامت بهسود را به این سربازان که به زودی تسلیح وتجهیز خواهند شد، بسپاریم ؟ بعد به آمر کشف وظیفه می دهم تا کشف را با ایجاد کمین ها، ترصد دوامدار، گرفتن اسیر واستنطاق از آنان، پیدا کردن فریکانس وسایط مخابره شان وگوش سپردن به گفتگوی آنان، ترصد شباروزی حرکات شان و استخدام اجنت های مورد اعتماد – زن ومرد – فعال واکتیف ساخته از حالت کنونی نجات دهد. به اوپراســـیون وظیفه می دهم تا پلان امنیت ومدافعه قرارگاه ، خدمات قراول، گزمه وپهره وترصد دوامدار را یک بار دیگرحاضر ساخته به ملاحظه شخص خودم برساند.همچنان یک میل کلاشنیکوف واسلحه کمری به تمام افسران قرار گاه توزیع نمایند واز افسران نیز می خواهم تا حتی درهنگام خواب سلاح کمری شان را از خود دور نکرده ودر دسترس خویش بگذارند. بعد با رییس امنیت دولتی ننگرهار محمد عمر معلم صحبت می کنم واز وی می خواهم تا تک تک سربازان وافسرانی را که مؤظف به تأمین امنیت قرارگاه جبهه هستند، حتماً از فلتر امنیتی بگذراند.همچنین همکاری و مساعی مشترک وی را با ارگان کشف جبهه جلب می کنم. 
سرانجام روز با تار شب درمی آمیزد؛ ولی از نسیم شبانگاهی خبری نیست. گرما همچنان بیداد می کند. انداخت های دشمن کم شده است . یاور ثبت کرده است : از صبح تا حالا 3567 انفجارماین هاوان ، توپ بی پسلگد و توپچی دورمنزل دشمن در بالای خطوط اول مدافعه ، قرارگاه عمومی جبهه، قول اردوی نمبر یک ، شهر جلال آباد و فابریکه برق درونته. یا حضرت اجل ؟ این همه مهمات از کجا شد؟ مگر مجاهدین توان آن را دارند که برای یک روز این همه مهمات – دست کم چهار هزار ماین و گلوله توپ – راتوسط چند قاطر چموشی که درفلم ” پیروزی مجاهدین درولایت ننگرهار تحت رهبری عبدالرحیم وردگ” نشان دادند، اکمال کنند؟ مگر این کار، کارستان نیست و کار یک اردوی منظم ؟ /

 

موش ها و آدم ها : 
باری، بعد از صرف غذا به اتاق کوچکی می روم که درهمان زیر زمینی برایم تخصیص داده اند. یک چپرکت سیمی ، یک کوت بند برای آویختن لباس، یک میز وچوکی ویک تیلفون زاس( محرم ) . روی بسترم می افتم و حس می کنم که بعد ازسبک وسنگین کردن وضع وسپردن وظایف به مسؤولین اندکی از نگرانی هایم کاسته شده است. درست تر بگویم از ترس هایم. نمی دانم چرا به یاد بیت هایی از یک سروده زیبای زنده یاد نادرنادر پورمی افتم که گفته بود: اگرروزی کسی از من بپرسد / که دیگر قصدت ازاین زنده گی چیست؟ / بدو گویم که چون می ترسم از مرگ / مرا راهی به جز از زنده گی نیست./
پس ، چه خوش است با تمام قد درازکشیدن. به ویژه پس از یک روزی که آفتاب با بی رحمی تمام برکوی وبرزن ودشت ودمن تابیده و آدم وعالم را از فرط دمه و گرما به فغان وادار ساخته باشد. چه خوش است که موزه های سنگین را ازپا درآوری، پاهای عرق پر وبویناک را شستشو دهی ، بالای بسترت دراز بکشی و بدانی که دیگرخطری زنده گیت را تهدید نمی کند و مرگ بسیار دور است وبرای این که خواب به سراغت بیاید، کتابی را ورق بزنی و یا به موسیقی دلپذیری گوش بسپاری .
سرانجام خواب، پاورچین پاورچین به سراغم می آید. تصادفاً رمانی که دردست دارم” موش ها وآدم ها” ی جان اشتاین بک است. ازهمو نویسنده سوسیالیستی که ” خوشه های خشم ” را نوشته بود. کتاب کوچکی است با پشتی محکم وضخیمی از مقوا. چشمانم پت می شوند ونزدیک است کتاب ازدستم بیفتد. عینکم را لای صفحه یی که می خواندم، می گذارم وکتاب را می بندم. می خواهم بار دیگرچشمانم راببندم ودربحربیکران خواب ورویا شنا کنم که ناگهان چشمم به سقف اتاق می افتد. عنکبوتی در کنج سقف ، درست به همان پهلویی که خوابیده ام، تار تنیده است.کمی بیشتر به سقف خیره می شوم وعنکبوت را حتی درهمان سایه روشن اتاق تشخیص می دهم. جثهء بزرگی دارد. لختی نمی گذرد که وجودش رابرای انجام کاری جمع وجورمی کند وخود را ازوسط توربالا می کشد. بعد با آویختن ازتارنازکی که همین حالا تنیده است، می خواهد خویشتن را به وسط سقف برساند؛ اما پیش از آن که به آن جا برسد، سقوط می کند وبه فاصلهء یک متر ازسقف درهوا آویزان می ماند. درست بالای سرم ! 
دراین میان حضور یک موجود زنده کوچک خاکستری رنگ را بالای بسترم حس می کنم. چشمانش می درخشند ودندان های ریزوسفیدش برق می زنند. او با چشمان بسیار ریزش به صورتم زل زده است ومن چنان مبهوت شده ام که تکان خوردن وواکنش نشان دادن فراموشم شده است. پیکرش کمی از گربهء دست آموز خانه گی کوچکتر است؛ اما گربه نیست. به موش هایی که تا همین هنگام دیده ام نیز شباهتی ندارد. سرش کاملاً بی مو، دمش سرخ رنگ وبسیاردرازبه نظرمی خورد. چشمان موذی بی رحم وخون گرفته یی دارد ودندان های سپید ودرازش پیرنگی اند از دندان های موجود دیگری به نام سمور. آیا این موش خرما است یا موش کور؟ اما مسلماً که خفاش نیست. زیرا که دست وپایش به هم وصل نیستند و بال هم ندارد تا مثل خفاش پرواز کند. برخلاف دست وپای کوتاه دارد و چیزی را به شدت می جود. دراین میان صدای جویدن وبه هم خوردن دندان های بی شماری را درکف اتاق می شنوم وحضور چند موجود موذی دیگری را نیزحس می کنم. تصورمی کنم لشکری از موش های کور به این اتاق هجوم آورده وطعمه می طلبند. سرم را بلند می کنم و هفت هشت تا موش بزرگی را می بینم که با آزمندی مشغول یافتن چیزی برای جویدن وبلعیدن هستند. آیا این از فرط خشم است یا از شدت اشمئزاز که اولین شی دم دستم را که همان کتاب “موش ها وآدم ها” است به شدت هرچه تمام به سوی این رمهء جسور وبی حیا پرتاب می کنم ؟ صدای شکستن شیشه های عینکم که بلند می شود، ” سید الله” محافظم با شتاب داخل اتاق می شود. کلید برق را می زند. اتاق غرق نور می شود ودر پرتو آن پیکرغرق درخون موش کور فربه وبزرگی را می بینم که هنوز هم گوشه یی از پیک کلاه تعلیمی ام را زیر دندان دارد. 
جهانگیر خان با شتاب پیدا می شود وپس از یافتن دوسه غار موش و پرکردن آن ازشیشه و سنگ و سنگواره که شخصاً انجام می دهد، می کوشد تا اتفاقی را که رخ داده است توجیه کند :” این ها کورموش های صحرایی اند که دراطراف فرودگاه زنده گی می کردند. اما حالا ازبس که درمیدان های جنگ تلفات داده اند، با کندن دهلیزهای تو درتووکج وپیچ زیرزمینی خود را به این جا رسانیده اند و نه تنها شب ها بل روزها نیز این جا وآن جا ظاهرمی شوند وهرچه دم دست شان باشد می جوند ومی خورند. موش هارا چه می کنید که حتی مارها نیز همین محل را پناهگاه مطمینی یافته اند و در سوراخ سنبه های این تعمیر مخفی شده اند.” اما من با خود می گویم : دگروال صاحب هرچه می خواهد دل تنگنت بگو؛ ولی هم من می دانم وهم تو که این وضعیت فقط وفقط نتیجه قانونمند این همه بی اعتنایی ، بی نظمی و کثافت ونکبتی است که از درودیوار این زیرزمینی می بارد. 
***
جهانگیر خان را افسر حرف شنو و پویان و کوشانی می یابم وآماده به اجرای هر دستوری. بنابراین تو امر کن و از وی اقدام بخواه تا درطرفة العینی اجرا شود. او که می رود ، با خود می اندیشم که این جنگ لعنتی هم مانند دیگر جنگ ها پُراست ازترفندها ولطایف و ظرایف فراوان. گاه مثل همین حالا آگنده از حوادث خنده آور ومضحک وگاهی هم حکایتگر داستان های غم انگیز و حتی شیرین وعاشقانه یی که برای بازگو کردن آن به راوی زبردستی نیاز است و به قصه پردازماهری مانند رهنورد زریاب. اما به هرحال خوب شد که آن حادثه رخ داد ومن حرف ها وتوصیه های لازم را درمورد پاکی و نظافت وترتیب وتنظیم قرارگاه جبهه به او گفتم. اگرچه او تا اخیر صحبتم از وضعی که پیش آمده بود، اظهارتأسف می کرد ومکدر به نظر می رسید؛ اما گاه درچهره اش می خواندم که مرا احمقی بیش نمی داند. آخر مگر درجبهه جنگ و با وجود چنین حالتی که هرروز صدای انفجار هزاران مرمی را در چند متری ات بشنوی، سخن گفتن ازنظافت و ستره گی وترتیب وتنظیم ونظم ونسق کارها، احمقانه نیست ؟ آخرچه کسی وقت دارد تا به این مسایل بیندیشد؟ مثلاً برخی ها تصور می کنند که اگرریشت را اصلاح کردی یا نکردی ، موهای سرت را شستی یا نشستی ، موزه هایت را رنگ کردی یا نکردی، تفنگت را پاک کردی یا نکردی، تجهیزاتت را محکم ومنظم بسته کردی یا نکردی، پتکت را از آب پرکردی یا نکردی، به حال جنگ وبه نفس آن چه تأثیری می تواند داشته باشد؟ برخی از آن ها حتی اگر به موهای سرت دست بزنی وبخواهی آن ها را مرتب کنی، ریشخندت می کنند و می گویند آیا بهتر نیست به این مسأله بیندیشی که چگونه دشمن را هدف قرار بدهی ومرمی تفنگت را به سینه وی بنشانی ؟ اما به پنداشت من یکی لازمه دیگری می تواند بود. زنده یاد ببرک کارمل فقید همیــشه می گفت که صورت ما، خویشتن ما رابیان می کند. وانگهی من منحیث سرپرست قوماندان عمومی جبهه وظیفه داشتم که نه تنها به لشکر دشمن ؛ بل به لشکر شپش ها وکیک ها وبه ارتش موش ها و کورموش ها هم بیندیشم وبه بیماری های همه گیر وبا وطاعون . آخر مگر مواظبت از زنده گی روزمره پرسونل یکی از وظایف مهم یک فرمانده به شمار نمی رود؟ البته طبیعی است که من درترسو ترین حالت هم نمی توانستم از چند تا موش بترسم ؛ ولی من به خاطری از این همه موش که درسردابه فرودگاه جمع شده و روز به روز به تعداد شان افزوده می شد، وحشت داشتم که این موش ها به اندازه ساکنان این محل خود ها را صاحب خانه می پنداشتند و اگر فکری به حال شان نمی شد، مبتلا شدن سربازان وافسران به بیماری های گوناگون واز جمله وبا وطاعون نمی توانست در دراز مدت منتفی گردد. 
هنوز سپیده نه دمیده است که صدای رحمت الله رؤوفی را در دهلیز می شنوم. صدایش آهنگین است و نشاط آفرین. با پهره دار صحبت می کند و می خواهد هرچه زودترمرا ببیند. با عجله جمپر نظامی ام را به تن می کنم واورا می طلبم. هنوزدهن باز نکرده است که گزارش وضع را بدهد ؛ ولی من از سیمای خندان و چهرهء پرغرورش حس می کنم که خبرهای خوشی دارد. وی می گوید : “معاونصاحب! وظیفه را انجام دادیم. جناح چپ قطعات ما به دریا وصل شدند. نیروهای دشمن به جزچند فیرهوایی هیچ کار مهمی انجام داده نتوانسته و مجبوربه فرارگردیدند. فعلاً سربازان وافسران ما مصروف تحکیم مواضع جدید شان هستند”. جنرال را درآغوش می گیرم وصمیمانه دستش را فشرده و برایش این مؤفقیت را تبریک می گویم. لختی دیگر که به اتفاق هم به سوی مرکز سوق واداره جبهه می رویم تا رفقای دیگررا درجریان قرار دهیم ودرخریطه وضعیت تغییرات لازم را رسم کنیم، متوجه می شوم که دهلیزازفرط پاکی وستره گی برق می زند. جهانگیر خان با قیافهء جدی و پرغروری درآخردهلیز ایستاده و به سربازانش امر ونهی می کند. پس حرف ها ونصیحت های پدرانه ( ! ) دیشب من تأثیر خودش را داشته است. مگرنه جهانگیر خان ؟
درطول هفته من ورییس ارکان جبهه (قوماندان قول اردوی نمبر یک ) زنده یاد جنرال فضل احمد، مؤفق می شویم تا با جا به جایی همان سربازان ولگرد وتن پروردرپوسته های امنیتی یکی از غندهای فرقه یازده دراستقامت بهسود،نیروی قابل توجهی به حیث احتیاط یا نیروی ذخیره پیدا کنیم تا وظایف آنی و غیرمترقبه را انجام دهند. 
به زودی یک هفته سپری می شود. آصف دلاور و منوکی منگل باز می گردند و من همان روز به کابل برمی گردم. درکابل دوکتور نجیب مرا با گرمی می پذیرد. گزارشم را درجلسه اوپراتیفی قرارگاه اعلی قوای مسلح با دقت کامل می شنود وبه نتیجه گیری هایم از وضعیت ارج نهاده ویاد داشت برمی دارد. درآن پیشنهاد ها چنین آمده بود :
– دراین شکی نیست که قوت های مسلح مستقردرجبهه شرق با مقاومت وپایداری بی نظیری توانستند، جلو تهاجم وتعرض بزرگی را که به کمک اردوی منظم پاکستان به راه انداخته شده و سوق واداره آن توسط جنرال های باتجربه آن کشوراجرا می شود،گرفته وحماسه جاودانیی ازخودبه یادگارگذاشته اند؛ اما باید صادقانه به شما گزارش بدهم که وضعیت قوت ها وقابلیت محاربوی شان درسطحی نیست که با استعمال نیروهای تازه یعنی احتیاط های دشمن، درخطوط آسیب پذیر موجوده مقاومت کنند. اگرچه مورال وروحیه جنگی پرسونل بلند است ؛ ولی آنان به شدت خسته وزله شده اند. بنابراین پیشنهاد می کنم تا دست کم نیروهای خط اول را وزارت دفاع افغانستان به هرشکلی که می تواند ، به صورت عاجل با نیروهای تازه نفس عوض نماید.
– به پنداشت من، یکی از علت های عمده خسته گی سربازان وافسران خطوط اول مدافعه، پاسیف بودن مدافعه است. بنابراین مدافعه باید وحتماً ازاین حالت بیرون کشیده شده و با اجرای مانور های خرد و بزرگ، اجرای کمین ها به منظور کشف وبه میدان کشیدن نیت ومفکوره دشمن و گرفتن اسیران و اشغال مواضع مساعد، اکتیف ساخته شود. دراین صورت همان طوری که توانستیم در قریه خوش گنبد – با اجرای عملیات شبانه – مؤفقیت را به دست بیاوریم، درسایر استقامت ها نیز می توانیم چنین مانورهایی رابه خصوص از طرف شب سازماندهی و انجام دهیم*. 
– برای حمله یا تعرض متقابل قوت های مسلح جمهوری افغانستان باید ازهمین حالا آماده گی گرفت. ما باید بدون فوت وقت وپیش ازگرم شدن بیشترهوا درباره اکمال فیصدی سربازان خطوط اول جبهه، اکمال نمودن مهمات – دست کم سه برخ جبه خانه برای سلاح ثقیل – اکمال نمودن ممروسایرمواد مادی دست به کار شویم و تدابیر پیشگیرنده لازم وقوی را به منظور تأمین امنیت شاهراه کابل – جلال آباد انجام دهیم.
می دانم که رییس جمهور در چنین حالاتی ودربرابر گزارش های مهم جبهات جنگ تا چه حد حساس است و چگونه با سرعت و پویایی وپیگیری عمل می کند ؛ زیرا هنوز روزبه آخر نرسیده است که جفسر یاور رییس جمهوربه اعضای جلسه اوپراتیفی قوماندانی اعلی قوای مسلح خبرمی دهد که همین حالا وبدون فوت وقت به نزد رییس جمهور جمع شوند. به من نیز که عضویت قرارگاه را ندارم تیلفون می کند ومی گوید خودت نیز دراین جلسه دعوت شده ای.
نخست داکتر نجیب الله وضع اوپراتیفی کشوروازجمله جلال آباد را چنین ارزیابی می کند : 
– به تاریخ 22 و23 حمل به تعداد 1800 تن پاکستانی ازاستقامت سرخرود وچپرهار به جبهات مجاهدین می پیوندند. – 1900 تن مربوط تنظیم گلبدین حکمتیار به تاریخ 26 و27 حمل به ثمرخیل ، کاریز کبیر ودشت گمبیری می رسند وبه تعداد 250 نفر تحت قومندانی عبدالرحیم وردگ مسؤول نظامی تنظیم محاذ ملی پیرسید احمد گیلانی ، مؤظف شده اند که امنیت تنگی ابریشمین را برهم بزنند و پوسته های امنیتی را از بین ببرند. پیشبینی می شود که حمله اساسی آن ها قبل از یازدهمین سالگرد انقلاب ثور انجام شود. آن ها دراستقامت های خوست، گردیز، غزنی، زابل نیزبرای حملات دسته جمعی آماده گی می گیرند. در شهر کابل حملات راکتی وسیعی بالای منطقه رسم گذشت انجام خواهند داد وانفجارات در شهر از سرگرفته خواهد شد. در پلان آنان مختل ساختن وضع قندهار واجرای حملات توسط دسته جات احمد شاه مسعود بالای شاهراه سالنگ – حیرتان نیزگنجانیده شده است. بنابراین امر می دهم :
– برای تعرض متقابل درجلال آباد ازهمین حالا تدابیر اتخاذ گردد. 
– کمبود تانک ها ، زرهپوش ها وتخنیک محاربوی جبهه توسط هرسه وزارت اکمال و هرچه عاجلتر به جلال آباد فرستاده شوند.
– به اندازه حد اقل سه برخ جبه خانه مهمات مختلف النوع برای تعرض متقابل اکمال و به حالت ریزرف درجبهه نگهداری شوند.
– راه اکمالاتی مخالفین دراستقامت کنرها توسط طیاره تخریب شود.
– آصف دلاوربرای دیپوکردن سه برخ جبه خانه مهمات برای تعرض متقابل نیرو های ما درجلال آباد ، محل وپناهگاه مطمئن حاضر سازد.
– هرسه وزارت کم ازکم یک یک کندک از حساب سایر جزوتام ها وقطعات شان برای تعرض متقابل حاضر ساخته واز همین حالا درزمینه اقدام نمایند.
– کنترول دقیق از اجرای این امر را شخصاً به عهده می گیرم.
رویکرد : اجرای عملیات شبانه نظامی یکی از مؤثرترین شیوه ها و تکتیک ها برای نابود ساختن قرار گاه ها، پوسته های امنیتی، تخریب پل ها، خطوط آهن، ازبین بردن خطوط رنوی و سایر اهداف مهم و سترایژیکی دشمن است. به شرط آن که : – قوت های ویژه وآموزش دیده به این امر گماریده شوند. – عملیات به صورت بسیار مخفیانه پلان گذاری شود . عملیات به صورت باصقین ( ناگهانی ) و برق آسا انجام گیرد. – در صورت امکان قوت ها با وسایل وآلات شب بین ترصد مجهز ساخته شوند . به تعبیر کلاسیک این گونه عملیات را شبخون می نامیدند و شکی نیست که بسیاری ازخواننده گان این سطور درباره شبخون های افغانان روایت ها و مطالب فراوانی شنیده اند و کتاب شبخون افغان نوشته لیدی سیل انگلیسی را خوانده اند. دراردوی پیشین افغانستان نیزگه گاهی نیروهای ها ما از این تکتیک استفاده می کردند ونتایج مؤثری به دست می آوردند. دراین روز ها که موضوع عملیات شبانه به یکی از چالش های مهم فرا راه امضای پیمان استراتیژیک با امریکایی ها مبدل شده است، باید گفت که اگر نظامیان امریکایی در هیچ امری حق به جانب نباشند، در پافشاری به اجرای این عملیات حق به جانب اند. زیرا بار ها آن را تجربه کرده ونتایج مثبتی ازآن درنابودی چهره های درجه اول طالب و قرارگاه های آن ها گرفته اند. بنابراین جلوگیری از اجرای این گونه عملیات به هر منظوری که باشد ، آب ریختن به آسیاب طالب ها وشرکای پاکستانی آن ها تلقی شده می تواند وبس
 !


میله گل نارنج وجنگ :

جنگ جلال آباد درست درزمانی صورت گرفت که جلال آبادیان برای اشتراک درمیلهء گل نارنج خود هارا آماده می ساختند. اما این میله که درست درآستانه نخستین روزهای سال نوبرگزار می شود ودرآن نه تنها مردم مشرقی بل بسیاری ازشهریان کابل نیز اشتراک می کردند، مرا به یاد خاطره یی می اندازد که به قول شیخ اجل حضرت سعدی، ” درایام جوانی چنان که افتد ودانی” اتفاق افتاده بود :
تازه با سردار حیدررسولی که درآن وقت دگروال بود و مدیرمکلفیت در ریاست تشکیلات اردو، آشنا شده وتوسط وی برای اجرای کودتای ضد سلطنتی دعوت شده بودیم که آن اتفاق رخ داد : یک روز مانده به سال نو وعید نوروز بود. درآن وقت من درقطعه انضباط شهری قوماندان تولی بودم.عصر آن روز قرار بود با اعضای خانواده وبعضی ازدوستان واقارب نزدیک برای گذشتاندن سال نو به جلال آباد برویم و درزیر درختان نارنج یکی ازنارنجستان های زیبای آن بلاد نوروزومیلهء گل نارنج را تجلیل کرده وروح وروان مان را با عطرخوشبو ودلپذیر گل نارنج تر وتازه سازیم. ساعت دوی بعد ازظهر چهار شنبه بود که وظیفه را ترک کرده ومی خواستم به سواری موترشخصی خود به منزل بروم وپس ازتبدیلی لباس با خانواده ام همان روز به سوی مشرقی حرکت کنیم. موترم را چند روز پیش تراز جرمنی آورده بودم و هنوز نمبر پلیت ترافیکی نداشت. دریشی «برتیه» نظامی به تن داشتم و دربازوی آستین لباسم علامت سرخ انضباط شهری قوای مرکز دوخته شده بود. آن روزهم برسبیل عادت درهنگام راننده گی کلاه نظامی ام را از سرم کشیده ودر کنار دستم گذاشته بودم. تازه سگرتم را آتش زده ودود آن را بااشتیاق فرو می بردم که ناگهان هارن های بلند وپیهمی از پشت سرم بلند شد. دراین هنگام من درست درمقابل سینمای آریوپ رسیده بودم. از یکسو جاده تنگ بود واز سوی دیگر چون درمقابلم موتر دیگری قرار داشت ، به هارن موتر عقبی اهمیتی قایل نشدم. اما پس از چند لحظه کوتاه موترشورلیت بزرگی که به عوض نمبر پلیت ترافیک کابل، پلاگ سرخی داشت از من پیشی گرفت و چند متر دورتر توقف کرد. تازه فهمیده بودم که موترپادشاه است و نزدیک بود که از ترس با موتر پیشرویم تصادم کنم؛ امادرست درهمین لحظه شمس الدین خان مرحوم که درآن موقع جگرن ویاور پادشاه بود ، دوان دوان به موترم نزدیک شده وبه من گفت :” تورن صاحب! ترا اعلیحضرت خواسته اند. ” من که دست وپای خود را گم کرده بودم، بدون آن که کلاهم را برسر بگذارم به موتر شاه نزدیک شده ورسم تعظیم اجرا کردم. دراین مدت پولیس های حضور تمام جاده را بسته بودند وسعی داشتند تا از ازدحام مردم که لحظه به لحظه بیشتر می شد، جلوگیری کنند.
محمد ظاهر شاه در سیت پیشرو پهلوی راننده ودر سیت عقبی موتر، جنرال مراد علی خان رییس تعمیرات وزارت دفاع و رحیم خان پنجشیری مصاحب وهرکارهء شاه نشسته بودند. شاه سیگار برگی به لب داشت ودود وبوی نا خوش آیندی فضای موتر را انباشته بود. از شدت خشم رنگ صورت شاه کبود شده بود. وی با نگاه غضبناکی به سرتا پای من نگاه کرد و گفت: ” ضابط صاحب تو تمام قوانین ومقررات مملکت را زیر پا گذاشته ای. : – دروقت رسمی ودرموتر شخصی درشهر وبازار چکر می زنی. – موترت نمبرپلیت ندارد، شاید لایسنس هم نداشته باشی… – سرت لچ است وسگرت درکنج لبت وبا این همه موتر پادشاه را نیز راه نمی دهی ؛ زیرا ضابط انضباط هستی و خود را پادشاه این شهر می شماری.ولی مگر دوپادشاه دریک اقلیم می گنجند ؟ خوب حالا همرایت چه کنم؟ ” اما من که از سخن گفتن بازمانده بودم و شاید هم رنگ صورتم به مرده ها می مانست؛ نمی دانستم چه خواهد شد. درست درهمین وقت شاه سرش را با تأسف شور داد و به مرادعلی خان ناصری گفت : “شما چه می گویید ؟ ” مرادعلی خان به سوی رحیم خان پنجشیری نگریست ورحیم خان گفت :” جزایش را باید قوماندان صاحب قوایمرکزتعیین کند.” شاه زهرخندی کرد وبه شمس الدین خان گفت : این ضابط را درقطعه اش حبس کنید وبه عبدل ( سردارعبدالولی ) بگویید که با من تماس بگیرد ” سپس به راننده اش دستور داد تا مثل همیشه به سوی کاریز میر حرکت کند. 
موتر شاه که بوق زنان و تنوره کشان دور شد ، شمس الدین خان که دوست وهمبازی من در شطرنج بود و بارها برای شطرنج کردن به سلام خانه که زمانی وضع الجیش قطعه انضباط بود می آمد به من گفت : ” کجا می رفتی ؟ مگر نشه بودی که اینقدر هارن های بلند را نشنیدی ؟” گفتم : ” می خواستم بروم به جلال آباد برای تماشای میلهء گل نارنج ! ” اما او مثل این که از رازی خبرداشته باشد با لحن رازناکی گفت : ” میله ؟ راستی به میله می رفتی یا به کدام جلسه ویا جای دیگر ؟ ” بعد حرفش را خورد وگفت : برو درقطعه ات باش وتا امر ثانی هیچ جا نرو وبه کسی هم چیزی نگو . ” بعد ها پس از پیروزی کودتای 26 سرطان گفت که ما راپور داشتیم که چند افسر قطعه انضباط نیزدرجمله کسانی اند که با حیدر جان رسولی ارتباط داشته و برای کودتا به رهبری داوود خان آماده می شوند. اما من همین که به قطعه رسیدم به اکبر خان بریدمن ( پسرجنرال انورخان قوماندان فابریکه حربی) که ضابط تولی من ونوکریوال قطعه در آن شب بود، گفتم که چه واقع شده است. بعد در دایره تولی ( دفتر قوماندان تولی ) نشستم و منتظر تیلفون یاور پادشاه شدم.
نمی دانم چه واقع شد وچه کسی شفاعت کرد که ناوقت شب شمس الدین خان تیلفون کرد و گفت : “اعلیحضرت ترا بخشید. هر جایی که می خواهی می توانی بروی. ” ومن که دست کم منتظر عتاب وخطاب سردار ولی و جزای شدید انضباطی بودم، درحالی که از تغییر رای شاه سخت به حیرت افتاده بودم ، سحرگاهان همان شب با خانواده ام به سوی جلال آباد حرکت کردم . دربازگشت نیز سردار ولی مرا نخواست وچیزی نپرسید؛ زیرا بعدها گفته شد که اگرچه شاه تا عصر همان روز بالای زمین وزمان قهر بود؛ ولی زمانی که قدمش را درگلخانهء کاریزمیرمی نهد ومی بیند که درخت نارنج گلخانه اش ، برای نخستین بارگل داده است، گل از گلش می شگفد ، قهر وغضبش را فراموش می کند و ناوقت های شب به شمس الدین خان می گوید: ” آن ضابط را از حبس رها کن وبه عبدل هم چیزی نگو ! ” 
اما چگونه جنگ در آستانه میله گل نارنج درجلال آباد رخ داد ؟ : 
– دیدگاه های حامد علمی : 
معاون سخنگوی رییس جمهور کرزی ،آقای حامد علمی که درآن روزو روزگار خبرنگاربخش فارسی رادیوی بی بی سی بود وسال ها به صفت ژورنالیست کارکشته و با جرأت در جبهات جنگ رفت وآمد داشت و عکس وخبر ومصاحبه تهیه می کرد، درمورد شروع جنگ جلال آباد دریک سلسله نوشته ها ویادداشت هایش که سال ها پیش در برخی از سایت های افغانی نشر شده بود، چنین می نویسد :
” … طوری که گفته آمد، مجاهدین بدون آماده گی وقومانده واحد برق آسا به سوی ثمرخیل به راه افتادند وپایگاه های نظامی واقتصادی آن جا بدون مقاومت درخور توجه به تاریخ 6 مارچ 1989 به دست شان افتاد. سقوط اسرارآمیز ثمرخیل مجاهدین را در دروازه های شهر قرار داد وهنوز مجاهدین جبهات شمالی ، شمال شرقی و جنوبی آماده گی حمله بر شهر را نداشتند که مجاهدین جبهات شرقی که اکثراً به تنظیم های محاذ ملی اسلامی [ پیر سید احمد گیلانی ] حزب اسلامی مولوی خالص وحزب اسلامی حکمتیار وابسته بودند، به طرف میدان هوایی وسایر پوسته ها پیشروی کردند. روز هفتم مارچ درحالی که اکثریت نیروهای اصلی مجاهدین جبهات شرقی مصروف جمع آوری اموال غنیمتی وانتقال اسرا به عقب جبهه بودند،مجاهدین ذخیره [نیروهای احتیاط یا ریزرف های مجاهدین ] وکسانی که به شوق تسخیر جلال آباد بدون هر گونه آماده گی وتمرین حتی بدون اسلحه ومواد خوراکی سرازیرشده بودند به طرف میدان هوایی جلال آباد حرکت کردند. یکی از فرماندهان مجاهدین چشم دیدش را بیان کرده می گفت : ” صد ها نوجوان، جوان وپیرمرد تازه نفس را دیدم که بعد از سقوط ثمرخیل به طرف میدان هوایی جلال آباد درحرکت هستند. اکثریت را نمی شناختم که کی ها هستند واز کجا پیدا شده اند. یک بار فکر کردم که شاید در درخت های فارم غازی آباد به عوض زیتون ، نفرروئیده باشد. دراول از دیدن این افراد خوشحال شدم وفکر کردم مجاهدین من هستند. با خود گفتم بیجا می گفتم که سه هزار مجاهد تحت قومانده من است، اگر بگویم یک روزی سیصد هزار مجاهد تحت فرماندهی من بودند، دورازحقیقت سخن نگفته ام. اما بعد معلوم شد که افراد بی مسؤولیت وایله جاری هستند که به شوق غنیمت وتسخیر جلال آباد روان هستند”
اما آقای حامد علمی چند سطر پایین تر دربارهء میخکوب شدن نیروهای مجاهدین درچند متری میدان هوایی جلال آباد چنین می نویسد: 
“… درسومین روز سقوط ثمرخیل حقیقت قوا وحضور نیروها، آتش توپخانه ، بمباران هوایی وقدرت جنگی کابل بر مجاهدین و حامیان جنگ جلال آباد معلوم گردید ودیده شد که حکومت کابل برای حمله مجاهدین بر جلال آباد آماده گی کامل داشته است. درکتاب تلک خرس نوشته دگروال یوسف درباره آماده گی حکومت کابل و آرایش قوت ها احصائیه یی آمده است که مجاهدین تا ماه مارچ 1989 در حدود پنج تا هفت هزار تن افراد خویش را درتپه های اطراف جلال آباد جمع نمودند. چه حمله قریب الوقوع آن ها موجب کدام حیرانی نبود. چون احتمال آن از طریق وسایل ارتباط جمعی به کثرت شنیده می شد. قشله جلال آباد به خوبی می دانست که چه محتمل الوقوع است . فلهذا کلیه تدابیر مقدماتی را اتخاذ نمود. بر تحکیم وتقویت هرچه بیشتر فرقه یازدهم افزوده شده ونیروهای دیگر امدادی در اطراف خطوط دفاعی متمرکز ساخته شد. مرکز سوخت گیری، شبکه سیم خاردار وماین گذاری بر شهر جلال آباد حلقه زدند. خط دفاعی بیرونی خصوصاً درقسمت شرقی تا به 20 کیلومتر رسانده شد. در سرتاسر شاهراه نمبر یک که تا کابل ممتد بود پوسته های کثیر دفاعی تاسیس شد. ” 
درنوشتهء آقای حامد علمی درباره چگونه گی اجرای جنگ چنین می خوانیم :
” با پیشروی مجاهدین به طرف میدان هوایی درشرق وآغازآتش باری ، عدم تجربه کافی درجنگ های رویارویی برمشکلات افزود . جنگ جلال آباد با سقوط ثمرخیل سایر جبهات ، حملات توپخانه وبمباران ثقیل حکومت آغاز گردید. به تاریخ دهم مارچ ساحات میدان هوایی وقول اردو منظماً زیر ضربه قرار گرفت. مجاهدین نتوانستند تا به پیشروی شان ادامه بدهند. زیرا علاوه بر استعمال اسلحه سنگین وبمباران حکومت کابل، عدم هماهنگی درعملیات ، نبودن قومانده واحد درششم مارچ آغاز گردید وگزارش های منابع مختلف مجاهدین حاکی از آن است که این جنگ به تاریخ 3 اپریل فروکش کرد. ” 
ماهنامه مرکز اطلاعاتی افغان دراین باره چنین می نویسد : 
” به تاریخ 17 الی 20 مارچ پوسته های حکومتی درمناطق خرکاران و آدم خیل مربوط ولسوالی سرخرود درغرب جلال آباد مورد حمله قرار گرفت واین پوسته ها بعد از مقاومت به دست مجاهدین افتاد. حملات مجاهدین از طرف شرق ادامه داشت؛ اما بعد از تاریخ 3 اپریل جنگ درشرق نیز فروکش کرده است ودرحال حاضر اضافه از 12 هزار مجاهد دراطراف شهر جلال آباد جا به جا هستند وحکومت درشهر جلال آباد از طرف شمال به پل بهسود، از طرف جنوب به میدان هوایی ، از جانب غرب به زیارت ناصر شاه آغا واز شرق به فارم های غازی آباد محاط گردیده است.”
استیوکول درجنگ اشباح : 
در صفحه 181کتاب جنگ اشباح نوشتهء استیوکل درباره نقش آی اس آی و سی آی ای درزمینه پلان گذاری وچگونه گی اجرای این جنگ چنین می خوانیم :
” آی اس آی پنج تا هفت هزارتن را دراطراف جلال آباد آماده کرده وخواهان راه اندازی حملات وسیع برای تصرف آن شهر بود. آن ها برای یک جنگ رو در رو آماده گی گرفته بودند که با جنگ های سابق مجاهدین که غالباً درآن ها از تکتیک بزن وبگریز استفاده می شد، به کلی متفاوت بود. حمید گل به بوتو وعده داده داد که جلال آباد در ظرف یک هفته سقوط خواهد کرد. بوتو می گوید که حمید گل چنان پرشور وبا اعتماد صحبت می کرد که او فکر می کرد ممکن جلال آباد در ظرف 24 ساعت سقوط کند.حمید گل می گفت آتش بس درجهادعلیه پیروان مارکسیست وجود ندارد.اومی گفت : جنگ تا آن وقت باید ادامه یابد که دارالحرب به داراسلام تبدیل شود.” 
درادامه می خوانیم که سی آی ای برای عملی کردن این پلان وارد عمل می شود وماموران سی آی ای و آی اس آی برای عملی کردن برنامه بارها با هم ملاقات ومذاکره می کنند. سیا پلان دارد تا راه میان کابل وجلال آباد را برای رسیدن به پیروزی درجنگی که پلان کرده اند، قطع کند. بدین منظور سی آی ای ماین های مخصوصی را که به شکل مخروطی ساخته شده بود، وارد می کند تا از اثر آنفجار آن درجاده حفره های عمیق به وجود آید. برای این منظور افسران سی آی ای از نقشه های ماهواره یی استفاده کرده و به افسران آی اس آی نشان می دهند که در کدام خم ها وپیچ های جاده به خصوص درتنگی ابریشم منفحر ساخته شوند تا کاروان های دولتی را که ازاین راه می گذرند، نابود سازند. همچنان استیوکل می نویسد که قوماندانان از سی آی ای خواستند تا برای شان موترهای دوسیتهء تویوتا برای انجام عملیات بدهند و سی آی ای هم ، چندین صد از این نوع موتر های جاپانی را خریداری نمود تابه عملیات درجنگ جلال آباد کمک نماید واما برای پاک کاری میدان های ماین دراطراف پوسته های دشمن از قاطرهایی که درعقب آن ها دستک با تناب بسته شده بود، کار گرفته می شد. درصفحه 182 جنگ اشباح استیوکول در رابطه به شروع جنگ چنین می نویسد :
” … با آب شدن برف هزاران جوانی که برای عملیات جلال آباد ازکمپ های مهاجران استخدام شده بودند، به جنگ روآوردند؛ اما دراثرتیراندازی نیروهای رژیم وپرتاب بم های ساخت شوروی توسط پیلوت های نجیب ازپا درآمدند. تعدادی از راکت های اسکاد توسط مشاوران شوروی که پس از خروج رسمی نیروهای شوروی درکابل باقی مانده بودند برمواضع مجاهدین شلیک گردید. پیشروی مجاهدین به سوی جلال آباد متوقف گردید وبحث وجدال درمورد این که نیروهای کدام قوماندان درکدام محل مستقر شوند درمیان قوماندانان آغاز گردید. افسران آی اس آی درحمله شرکت داشتند. اما درحفط وحدت مجاهدین ناکام شدند. یک هفته گذشت؛ اما جلال آباد سقوط نکرد. جلال آباد برای دوهفته وسه هفته ایستاده گی نمود؛ اما حمید گل به حکومت بوتو اطمینان می داد . تلفات مجاهدین زیاد گردید. تعداد زخمی ها وکشته های مجاهدین به هزاران نفر رسید؛ اما جلال آباد وفرودگاه آن دردست نیروهای نجیب باقی می ماند. با وجود خرید بم های مخصوص وخرید موتر ها برای قوماندانان ، راه سروبی مسدود نگردید. نجیب که ازمقاومت نیروهایش درجلال آباد خورسند بود، درمقابل خبرنگاران درکابل ظاهر شد وازموضع قدرت حرف زد.”


 دیدگاه های یک عضو ارشد القاعده درباره جنگ جلال آباد : 
“غوغایی بربام جهان” نام کتابی است که مصطفای حامد یکی ازاعضای بلند پایه سازمان القاعده نوشته است ودرآن خاطرات خویش رادرمورد جهاد افغانستان شرح داده و ازجمله درمورد جنگ جلال آباد ونتایج آن سخن می زند. کتاب خاطرات مصطفی را داکتر عبدالعلی آل بویه لنگرودی و سید علی مرتضوی و علی چراغی ترجمه کرده اند و در 1387 ه. ش درتهران به چاپ رسانیده اند. مصطفی درمورد جنگ جلال آباد می نویسد که نمی توان جلال آباد را به تنهایی مورد ارزیابی قرار داد؛ بل این منطقه را باید به عنوان جزئی از افغانستان مورد بررسی قرار داد. او اگرچه خروج نیروهای شوروی ازافغانستان را یک شکست نظامی نمی داند، مع الوصف متذکر می شود که ناتوانی شوروی در اشغال کامل افغانستان ودرهم کوبیدن مقاومت مجاهدین شکست مفتضحانه یی برای آن ابر قدرت زمان به شمار رفته می تواند. وی می گوید چون هردو ابر قدرت به توافق رسیده بودند اختلاف میان مجاهدین و دولت کابل زمانی ممکن است که بین این دو نیرو توازن قدرت به میان آید یعنی نباید این منازعات با پیروزی کامل یک طرف وشکست کامل طرف دیگر به انجام برسد. از همین سبب بود که جنگ جلال آباد به راه انداخته شد : ” …امریکا تلاش می کرد تا فعالیت های مجاهدین را کنترول نماید تا مبادا آنان جنگ نظامی را به نفع خود فیصله داده ویک نظام مطابق خواست خود را روی کار آورند که دراین صورت آنان خود حل مشکل افغانستان را به عهده می گرفتند واین با موافقتنامه هردوابرقدرت درتضاد بود. درعین زمان امریکا نمی خواست تا مجاهدین را آن قدر ضعیف نگهدارد که حکومت کابل بر آنان چیره گشته وکمونیست ها با سیطره برافغانستان مسأله جنگ راحل کنند.” وی پس از آن که دلایل نه چندان موجه وقابل پذیرشی را برای این عمل امریکا بر می شمرد، زیرعنوان تلاش های امریکا برای ضعیف نگهداشتن مجاهدین چنین می نویسد : ” امریکا هیچگاه به مجاهدین فرصت نداد تا آنان فعالیت نظامی همآهنگ داشته باشند. طرح های عملیات همه توسط امریکایی ها تهیه می شد وافغان ها فقط ملزم به اجرای آن بودند. طبق توافقنامه امریکا وشوروی ( کدام توافقنامه ؟ )مجاهدین نباید شهرهای بزرگ را تصرف می کردند. امریکا با کنترول مجاهدین ازاین امر جلوگیری می نمود…. با بررسی بیشتر تلاش های امریکا در ضعیف نگهداشتن نیرو های مجاهدین، می توان واقعیت جنگ جلال آباد را بیشتر دریافت. با اعمال کنترول بر نیرو های مجاهدین از سوی ایالات متحده، کمونیست ها توانستند به پیروزی هایی دست یابند که بدون دخالت امریکا این پیروزی ها برای شان ناممکن بود. به عنوان مثال کمونیست ها دردسامبر 1987 و جنوری 1988 م با کمک امریکا توانستند راه گردیز – خوست رافتح کنند وبرای امداد رسانی درجنگ استفاده کنند. … اکنون باید مجاهدین در جلال آباد متحمل شکست شوند تا با تشکیل یک حکومت ائتلافی با کمونیست ها وعناصر دیگر درافغانستان موافقت می نمودند. ازنظر امریکا این شکست برای مجاهدین ضروری به نظر می رسید زیرا :

  1. با خروج شوروی ها از افغانستان، ملت افغان روحیه تازه یی یافته بودند وبه تشکیل یک دولت اسلامی امیدوار بودند.
  2. این امیدواری باید با شکست نظامی روبرو می شد تا مجاهدین ازبلند پروازی خود کاسته ودرمورد قضایا عاقلانه ترعمل می کردند.
  3.  حقیقت این بود که دولت مؤقت ورهبران احزاب هفتگانه همه گی با راه حل مسالمت آمیز وتشکیل یک حکومت فراگیر با مشارکت تمامی گروه ها موافق بودند؛ اما به خاطر این که ملت افغان با خروج شوروی به پیروزی امیدواربودند، آنان[ امریکایی ها ] به خاطرملت افغانستان واسلام نمی خواستند این رای را بپذیرند. بنابراین این مسأله را باید با یک شکست نظامی پوشش می دادند تا زمینه برای پذیرش این گزینه آماده می شد. خسارت های جانی مجاهدین درجلال آباد به حدی بود که تمامی پیروزی های اندک مجاهدین را تحت الشعاع قرارمی داد وبرای مجاهدین شکست بزرگی به شمار می آمد.” وی درادامه می نویسد : ” دراین جنگ نیروهای زیادی از شهر دفاع می کردند. این نیرو ها شامل 15000سرباز بودند که اکثر آنان در شوروی آموزش دیده بودند. نیروهای ملیشه نیزماموریت دفاع از شهر را به عهده داشتند . این نیرو ها 150 دستگاه تانک .200 دستگاه نفربر دراختیارداشتند واز هوا وزمین به وسیله توپخانه ها وموشک اندازها وهواپیما ها حمایت می شدند .




” صرف نظر ا زدیدگاه های صایب ویا ناصواب این عضوارشد القاعده ، آن چه دراین نوشته او سخت دلچسپ وقابل توجه است، مسأله اشتراک ارتش پاکستان در جنگ جلال آباد است. حقیقتی که تا همین اکنون نویسنده گان وپژوهشگران هواخواه مجاهدین سابق به آن اعتراف نمی کنند؛ اما آقای مصطفی حامد در بخشی از کتابش به این حقیقت به صورت نمایانی چنین اشاره می کند :”



… درپی فاش شدن دخالت های ارتش پاکستان درجنگ های جلال آباد، ارتش پاکستان ودرمقدمه آن مقامات اطلاعات ارتش مورد انتقاد وحمله شدید حزب دموکراسی ( والی خان ) قرار گرفته بود. ارتش پاکستان هم به طور مستقیم دراین جنگ ها شرکت داشته وهم با ارسال نیرو واسلحه مجاهدین را مورد حمایت قرارداده بود. “
واما : گزارش آمر سیاسی قول اردوی نمبر یک : درصفحه 367 اردو وسیاست چنین می خوانیم : آن روزکه شانزدهم حوت سال 1367 بود، در وزارت دفاع جلسه اوپراتیفی وزارت ادامه داشت . ساعت یازده روز یاد داشت کوتاهی را محمد شاه دگرمن یاور جنرال تنی برایش آورد. تنی آرام وخونسرد ازجایش برخاست وبه من که درپهلویش نشسته بودم گفت که جلسه را پیش ببرم واتاق را ترک کرد. بعد ازدقایقی مرا به نزد خود خواست وگفت بالای جلال آباد تعرض مجاهدین آغاز گردیده است. تمام پوسته ها سقوط کرده وشهردرآستانه سقوط است. او گفت جلسه را ختم کن والی آمدن من با جلال آباد تماس گرفته از وضع وحالت قطعات احوال بگیر و پیشنهادات قوماندانی قول اردو را یاد داشت کن. خودش با عجله وشتاب به طرف قرار گاه عالی قوماندانی اعلی قوای مسلح حرکت کرد. من به سختی با جنرال گل حبیب آمرسیاسی قول اردوی نمبریک به تماس شدم. نامبرده پریشان و مضطرب بود. او گفت : ” امروز ساعت 7 صبح درحدود ده هزارنفرازباند های مختلف مجاهدین بالای پوسته های امنیتی سرخ دیواراز طریق فارم بریکوت، کامه، رودات، ثمرخیل ، دولت زی و کان و کترغی با اجرای انداخت های شدید راکت وتوپچی حملات خویش را آغاز کرده ودر اثر حمایت همین آتش ها به پوسته های امنیتی تقرب کرده، پوسته های خط اول را به سقوط مواجه ساختند. قومندان جدید فرقه یازده دگروال محمد احسان که به عوض نجیب الله** از مدت یک هفته به این سو، تعیین شده بود، سوق واداره قطعات را به دوش داشت. وی از موضوع به قوماندان قول اردوی نمبریک تورنجنرال بارکزی راپور داد واحتیاط فرقه را که درحدود یک تولی پیاده( 60 نفر ) بود، جهت اشغال مجدد پوسته های از دست رفته استعمال نمود. احتیاط ها نتوانستند وضع را تثبیت کنند واسیر یا سرکوب شدند. مجاهدین حوالی ساعت 9 صبح توانستند به طرف قرارگاه فرقه تقرب وپس از راکتباران آن ،اقدام به تصرف آن کردند. درقرارگاه فرقه عده یی از افسران وسربازان تحت رهبری قوماندان فرقه مقاومت نمودند؛ اما بعد از کشته شدن تعداد زیادی از افسران وسربازان قوماندان فرقه مجبور به ترک ثمرخیل ( قرارگاه فرقه یازده ) شد. دگروال احسان با سی نفر از افسران ومحافظین خویش از دریا عبور کرده به کامه رفتند و می خواهند خود را به جلال آباد برسانند. معلومات ندارم که زنده اند یا مرده؟ اما قوماندان قول اردو همین حالا با عده یی از افسران وسربازان به طرف محل حادثه حرکت کرد. اکنون شدید ترین آتش های توپچی ، راکت های ریاکتیف وانداخت های تانک ها بالای میدان هوایی ، قرارگاه قول اردو وشهر جلال آباد جریان دارد. تعداد زیادی از وسایط ، مهمات ، روغنیات درقول اردو ومیدان هوایی طعمه حریق شده اند . نتیجه این که خط اول مدافعه ما از طرف مجاهدین شکستانده شده ، پوسته های امنیتی کمربند دوم شهر نیز ازاستقامت ثمرخیل درحال گریز اند . پرسونل روحیهء جنگی خویش را از دست داده اند. وضع متشنج است و هیچگونه نظم وترتیبی وجود ندارد.” من از وی پرسیدم که لوی درستیز و قطعات همراه وی که به سوی جلال آباد حرکت کرده بودند، فعلاً درکجا موقعیت دارند؟ گل حبیب جواب داد:” لوی درستیز صاحب امروز صبح درمنطقه فابریکه برق درونته رسیده وهمین که از جریان اطلاع حاصل کردند، فوراً حرکت کرده وهمین حالا خود را به میدان هوایی رسانیده اند. آنان سعی دارند تا یک خط جدید مدافعه ” مدافعه عاجل ” را درمحل مناسب به وجود آورند. ..” ** – دگروال نجیب الله که از اهالی سهاک شیوه کی کابل بود ، ازسوی ریاست عمومی امنیت نظامی به اتهام داشتن روابط با حزب اسلامی حکمتیار گرفتار شده وازوظیفه اش که قوماندانی فرقه یازده ننگرهار بود، برطرف شده بود. بعد ها معلوم شد که سقوط پوسته های ثمرخیل نیز نتیجهء تفاهمی بوده است که پیش از تهاجم نیروهای ارتش پاکستان و مجاهدین با برخی ازافسران فرقه یازده صورت گرفته بود.


 شهنواز تنی ساعت یک بجه به وزارت دفاع برگشت وبه مسؤولین ریاست های وزارت دفاع وستردرستیز وظایف مشخصی سپرد. سپس قرار قوماندان اعلی را برای من و برخی از رؤسا توضیح نمود . 


دربرخی ازعناصر قرار قوماندانی اعلی قوای مسلح افغانستان چنین آمده بود :


 ” لوی درستیزآصف دلاوربرعلاوه وظیفه اش به صفت قوماندان عمومی جبهه شرق تعیین می گردد. لوی درستیز باید هرچه زودتر خط مساعد را جهت مدافعه عاجل اتخاذ وجلو پیشروی دشمن را بگیرد. این خط مساعد باید از میدان هوایی جلال آباد به مسافهء2 الی 3 کیلومتر به طرف جنوب وجنوب شرق اتخاذ شده و درکمترین مدت ممکن با تحکیم نمودن مواضع وخطوط دست داشته به مدافعه احضار شده واکتیف مبدل شود. اعتبار ازهمین لحظه تمام پرواز های محاربوی با حجم و کثافت اعظمی به نفع جبهه شرق انجام شوند. محلات تجمع و مواضع آتشی دشمن مطابق کوردینات های جبهه شرق مورد ضربات اسکاد قرار داده شوند . غند 61 ضربتی از پوسته های دارالامان کشیده شده و این پوسته ها را پرسونل مؤسسات و قطعات تأمیناتی مرکز اشغال کنند. غند 61 باید فرداساعت 6 صبح همراه با قطاراکمالاتی مهمات وروغنیات ازکابل به سوی جلال آباد حرکت ودر طول راه وظیفه تأمین امنیت قطار را نیز به عهده گیرد. گروپ اوپراتیفی سروبی مسؤولیت دارد تا با تمام نیرو وامکانات خویش شاهراه کابل – جلال آباد را برای همیشه باز نگهدارد. در صورت سقوط حتی یک پوسته جنرال گلرنگ و سایر مسؤولین محاکمه شوند. اعتبارازهمین لحظه تمام نیروهای مسلح کشوربه حالت احضارات درجه یک درآورده شوند. ازتعرض وتهاجم پاکستانی ها ومجاهدین به قلمرو دولت مستقل وآزادیخواه جمهوری افغانستان استفاده وسیع تبلیغاتی صورت گیرد وطی اعلامیه یی درباره چگونه گی ، ابعاد گسترده واهداف شوم این تعرض آشکار پاکستانی ها به مردم افغانستان معلومات داده شود.” تنی پس از توضیح برخی ازعناصر قرار قوماندانی اعلی قوای مسلح به همه رؤسا ومسؤولین وظایف شان را سپرد و به ریاست اوپراسیون وظیفه داد تا امر وزیر دفاع را مبنی بردفاع از شهر جلال آباد با اجرای مدافعه قاطع واکتیف و شکست ناپذیر ترتیب وتا قدمه کندک مستقل تکثیر کنند. سپس به من وظیفه داد تا شخصاً به قرارگاه غند 61 ضربتی درمهتاب قلعه کابل رفته وغند مذکوررا که به حال پوسته های امنیتی تیت وپراگنده بود و قابلیت حرکت نداشت در مدت 24 ساعت آینده ، برای اجرای رفتار به صوب جلال آباد حاضرکنم. گفتنی است که بسیاری از افسران این غند حزبی ها ( خلقی ) بودند واز جمله یاران جنرال تنی، بنابراین شاید به همین سبب هم بود که این غند که ازنامش پیدا بود تا همیشه فعال و حاضر به انجام ضربات آنی و نیرومند باشد، به شکلی از اشکال از وظیفه اصلی اش دور نگه داشته می شد تا قوتی باشد دراختیار وزیر دفاع برای روز مبادا. چنان که در کودتای تنی- حکمتیار ازهمین غند استفاده شد و پیش از کودتا نیز برخورد های لفظی بین تنی ورییس جمهور نجیب الله بر سر فرستادن همین غند به خوست آغاز گردیده بود که به زودی منجر به کودتای ضد دولتی تنی – گلبدین گردید. باری، درآن زمانی که این غند را با زحمات طاقت فرسایی برای حرکت آماده می ساختیم ، بیشتر از 300 نفر سرباز وافسر نداشت و سلاح ثقیله آن را نیز یک بطریه توپچی وپنج عراده تانک تشکیل می دادند؛ اما هرچه بود درآن شرایط یک موهبت بزرگی بود برای کمک به جبهه شرق. طیارات محاربوی نیز مطابق با امرسرقوماندانی با به کار بردن تمام ریزرف ها وامکانات و متمرکز ساختن تمام ضربات به نفع جبهه شرق توانستند در طول روز 16 وشب 17 حوت دوصد پرواز محاربوی را انجام دهند. چندین ضربهء اسکاد یا راکت های اوپراتیفی آر- 300 مطابق کوردینات های داده شده بالای محلات تجمع پاکستانی ها ومواضع آتشی شان وارد گردید. این ضربات امکان آن را فراهم ساخت تا قوماندان جبهه شرق خط جدید مدافعه را در دو الی سه صد متری جنوب ، شرق وغرب میدان هوایی جلال آباد به دست آورده ودر طول شب به تحکیم مواضع و خطوط جدید بپردازد. راپور محاربوی روز دوم محاربه : محل قومانده : میدان هوایی جلال آباد. ساعت : هفت صبح 17 حوت 1367 خریطه : 50000/1 گزارش دهنده : 


تورنجنرال محمد آصف دلاور، لوی درستیز قوای مسلح ج. ا. و قوماندان عمومی جبهه شرق. 


” دیروز 16 حوت بیشتر از ده هزار تن ازمخالفین جمهوری افغانستان همراه با صد ها تن افسران و ملیشه های اردوی پاکستان وداوطلبان کشورهای عربی و هزاران تن اهالی اطراف جلال آباد که به مقصد چور وچپاول وغارت شهر ریسمان ها را به کمر بسته کرده وترنگن ها وجوال ها را به دوش انداخته بودند، پس از اجرای انداخت های مکرر و متکاثف توپچی وراکت باران نمودن پوسته ها به نحو برق آسایی از سه استقامت بالای خطوط اول دفاعی شهر جلال آباد حمله ور شده ، هرگونه مقاومت را درهم کوبیده ، قرارگاه فرقه یازده را متصرف ، وسربازان تسلیم شده واسرا را درهمان محل سربریده و الله اکبر گویان به سوی میدان هوایی به صورت دیوانه وارهجوم آورده وحتی به حال دویدن درآمدند تا هرچه زودتر به شهربرسند وغارت وچپاول را آغاز کنند. زیرا ازطریق بلند گوها به آنان گفته می شد که همه سربازان دولتی یا تسلیم شده اند ویا فرارکرده وشهر بدون دفاع مانده است. ساعت دوازده روز جنرال بارکزی قوماندان قول اردوی نمبر یک توانست با قوت های احتیاط خویش خود را به حوالی ثمرخیل برساند وبرای چند لحظه یی جلو فرار سیل آسای سربازان را بگیرد. اما درهمین هنگام متأسفانه مورداصابت مرمی یکی از سربازان امنیتی اش قرار گرفته وبه شهادت رسید. درنتیجه فرار بیشتر شد و بی روحیه گی وبی نظمی گسترش یافت، چندان که من به مشکل توانستم قطعات در حال گریز را متوقف بسازم. فعلاً خط مدافعه درپنجصد متری جنوب ، جنوب شرق ، شرق و غرب میدان هوایی درکوردینات ها وراقم هایی که از طریق شعبه اوپراسیون گزارش داده شده ، اتخاذ گردیده است. محل سوق واداره قوماندانی عمومی جبهه شرق را قصداً درترمینل میدان هوایی انتخاب و جا به جا کرده ام، تا پرسونل موجودیت من وقوماندانان خویش را در میان شان احساس کرده وروحیه رزمی شان بلند برود. تعرض دشمن در طول این مدت چه دیروز وچه شب گذشته دراستقامت های دشت گمبیری، چپرهار و کامه دفع وطرد گردید وما درآن استقامت ها خطوط مساعد را جهت مدافعه سیال به دست آوردیم. لوای 37 کوماندو ولوای 8 که دراستقامت جنوبی ترین میدان هوایی جا به جا گردیده اند، تحت فشار زیاد قرار دارند به طوری که تا کنون چندین بار به محاربه مشت ویخن با بعضی ازباند های دشمن مجبور شده اند. حملات راکتی وتوپچی دشمن بالای تمام خطوط جبهه، محل قومانده، قول اردوی مرکزی وشهر جلال آباد دوام دارد. تا حال بیشتر از 5000 فیر مرمی سلاح ثقیل دشمن بالای این اهداف اصابت کرده است. اهالی ملکی بسیاری تلف شده اند. تلفات فوت های ما در حدود 200 نفر است؛ اما اسیر ولادرک زیاد داریم وتخنیک وسلاح فراوانی به دست دشمن افتاده است که راپور دقیق آن توسط هیأتی که تعیین کرده ام بعداً تثبیت و تقدیم خواهد شد. پیشنهاد ها : کوشش کنید تا هرچه زودتر درحدود یک هزار تن از نیروهای جنگ دیده و با تجربه را برای تقویت توانایی دفاعی جبهه از حساب سایر جبهات تهیه وبه جلال آباد بفرستید. مهمات توپچی ” دی- سی ” روبه خلاصی است، هرچه زودتر اکمال کنید. هلیکوپتر هارا هرچه عاجلتر جهت انتقال جنازهء مرحوم جنرال بارکزی وتخلیه سایر شهدا وزخمی ها بفرستید. تعداد پرواز های محاربوی کم است، بنابراین پرواز ها را باید طوری تنظیم کنید که درآسمان جلال آباد به صورت پیوسته دیده شوند تا مورال از دست رفته سپاهیان بازگردد. اسکاد بیشتربفرستید ؛ ولی مطابق پلان ما وکوردینات هایی که ما می دهیم. و اما نکتهء آخرین : از جانب افسران وسربازان جبهه شرق به شخص شما قومندان اعلی قوای مسلح ومردم افغانستان اطمینان می دهم که تا اخرین رمق حیات از سنگر های خویش دفاع کرده ونخواهیم گذاشت تا پای کثیف پاکستانی ها و مزدوران عربی به شهر جلال آباد همیشه بهار گذاشته شود.
***
ا استماع گزارش جنرال دلاور درجلسه قوماندانی اعلی قوای مسلح کشور، پیشانی ها کمی باز شده و نفس های حبس شده در قفسه های سینه ها آزاد می شود . داکتر نجیب الله باردیگر با روحیه قوی و توانایی چشمگیرش درسازماندهی امور وسوق واداره عالی درراس نیروهای مسلح افغانستان قرار می گیرد و با پویایی وکیاست ومهارت کم نظیری جریان جنگ را رهبری می کند. او درهمان جلسه بعد ازمقمه کوتاهی چنین می گوید : رفقای قهرمان وسربازان دلیر ما، دیروز درجلال آباد دربرابر تعرض گسترده دشمنان قسم خوردهء استقلال و حاکمیت ملی کشورما به خوبی مقاومت کرده اند.توقف دشمن بعد ازآن یورش وتهاجم برق آسا ، درخطوط دست داشتهء فعلی انتظار برده نمی شد. این توقف درواقع به معنی شکست دشمن درنزد ما وهمه جهانیان تلقی گردیده است. بنابراین ضرور است تا این مؤفقیت را با تحکیم هرچه بیشتر مواضع وسنگر های خویش حفظ کنیم. یعنی قطعات وجزوتام ها را باید چنان درخاک گور کنیم که آنان با فیرده ها هزار مرمی نتوانند مواضع ما را تصرف کنند واین امردرصورتی میسر خواهد شد که قرارگاه ما با مساعی خسته گی ناپذیر شبا روزی خویش به جلال آباد کمک کنند. او درهمان جلسه پس از آن که برای هر یک ازاعضای قرارگاه وظیفه سپرد ، برای معاون اول وزیر دفاع نیز وظیفه سپرد تا بلافاصله به میدان هوایی بگرام پرواز کند. وظیفه او ( من ) این بود که امنیت همه جانبهء میدان هوایی بگرام را اتخاذ نموده وتعداد پروازهای محاربوی را بیشتر بسازد. زیرا راپور های ارگان های کشف واستخبارات می رسانید که مجاهدین می خواهند از طریق انداخت ها – درصورت توفیق سقوط بگرام- ، مانع بمباران قوت های شان درجلال آباد گردند ویا دست کم مصؤونیت پروازی هواپیماهایی را که از بگرام برمی خاستند ، با انداخت های راکت های سکر دربالای خط رنوی و ضربات استنگر بالای طیاره ها کاهش داده و بالای مورال رزمی پیلوتان قوای هوایی تاثیر منفی به جا گذارند. دربگرام سراسیمه گی وآشفته گی شدیدی به چشم می خورد. بیشترین تشویش از ناحیهء نفوذ مخالفین دردرون جزوتام های فرقه 40 بود که عمدتاً از قوت های قومی واهالی شمالی کابل تشکیل شده بودند. همچنان گزارش ها وحرف هایی درمورد ارتباط جنرال صنعت الله قوماندان نیروهای هوایی بگرام که یکی از پیلوتان برجسته ، خوش برخورد و با معرفتی بود وبرخی از پیلوتان طیاره های محاربوی با حزب جمعیت اسلامی افغانستان استاد ربانی شنیده می شد. اما من همین که به بگرام رسیدم، به سرعت پلان امنیت ومدافعه میدان هوایی را تدقیق نموده و ازپوسته های امنیتی بازدید کردم . پوسته هایی را که دارای امکانات ضعیف آتشی بودند، تقویت کرده و از امنیت نظامی طلبیدم تا عناصر مشکوک دراین پوسته ها را هرچه زودتر شناسایی وبه وظایف درجه دوم تأمیناتی تبدیل کنند. سپس محل قوماندهء خود را در فرقه 40 پیاده تاسیس کرده وبا پیلوت هایی که اجازه پرواز داشتند به صورت جداگانه ملاقات نموده، ایشان را ارحقیقت تعرض پاکستانی ها برسرزمین مان آگاه ساختم. خوشبختانه این اقدامات نتایج مؤثری را درقبال داشت . مثلاً تعداد پروازهای شب وروز درآن نخستین روزان وشبان تعرض حتی تا سطح 230 پرواز محاربوی بالا رفت وهمان طوری که درصفحات گذشته تذکر دادم یکی از این پیلوتان مصطفای شهید بود که پیش ازآن چندان مشهور نبود؛ ولی چون وی دراین جریان روزانه درمدت 24 ساعت بیشتر ار ده بار پرواز می کرد، به زودی مشهور ومحبوب سربازان وافسران جبهه شرق قرار گرفت. جورج آرنی نویسندهء کتاب ” افغانستان گذرگاه کشورگشایان ” قهرمانی این پیلوتان وتأثیرات قوای هوایی اردوی افغانستان را درجنگ جلال آباد چنین توصیف می کند : ” نیروی هوایی افغان با شجاعت تمام درارتفاع کم بمبارد می کردند و مجاهدین می گفتند که پیلوت های آن روسی اند. ولی عدم موجودیت پناهگاه ها [ برای مجاهدین ] نیروی هوایی رژیم را مؤثر ساخته بود. ” اکمالات مهمات طیاره وروغنیات آن نیز بعد از مدت کوتاهی مشکلی بر مشکلات دیگر که زائیدهء جنگ بود، به بار آورد. اما ماشین دولتی و جنگی دولت دوکتور نجیب الله چنان فعال گردیده بود که بر بسیاری از این دشواری ها غلبه می کرد و راه های برون رفت ازآن هارا پیدا می نمود. دوکتور نجیب الله درچنین مواقعی همانند شطرنج باز ماهری، هر حرکت مهره هارا درخانه های سیاه وسفید جنگ زیر نظر داشت و از کلیه توانایی ها وظرفیت های فکری وجسمی اش سود می برد؛ برای مات کردن حریفان قدرتمندش !