گذری برشیوهءنگارش” فاووست”های پرتو نادرى


ظهیر « جمشید »

گذری برشیوهءنگارش” فاووست”های پرتو نادرى

بيان شتابزدهء شاعر گرانمايه ، پرتو نادرى ،لختى به درنگ و عجبم نشاند.نه اديبم ، نه منتقد، اما گسست و پيوند ها ى نا مأنوس واژه ها،در هر بند ظريف نبشته اى، با لغزش هاش به جسارتم واداشت تا نكاتى چند پىرامون آن بنگارم.
چشمداشت من ومردم از سخن پردازانی چون نادری، فرارترازحد پندارشان است .به باورم چكيده هااز هرخامه اى، با ئيستهء بار بار بازنگرى و بازنويسى خواهدبود.چگونه بايد پذيرفت اتهامى را كه شاعر، كلام زيبايش را زير پاى اربابان سياست، با نرخ ومُد روز فرش اندازد؟!
هرگز مباد كه چنين بادا!
اما به فرض آنكه شور وشوق مذمت نا موجه مخالفان كه از كژ نيتى مايه گيردو به خوشى خاطر خدائيان زروزور وتمسك به نام ونان بشتابد ، شايسته اش همين بادا كه شتابنده ،چنين زشت ريخته است و خود بر جبينش بيخته است.
خواستم ازكوى ناهموار”پيشگفتار” عبور كرده و رُخ به سوى باغستان پر طرب متن ، گلواژه هارا به تما شا نشينم ونگهت نقد بيفشانم كه افسوس مشكل افتاد .دير جنبيدم.آن كوتاهه رميد واز برگه نا پديد شد.چون بارى چند با شعف مرورش كرده بودم، نكاتى ازان در ذهنم ته مانده است
وچنين :
نويسنده ، درآغاز لغزيده است:
-از سال ١٣٥٨ خورشيدى حرف “ًً ى ” را حذف وآنرا درجاى ديگر پسوند ” كنون ” زده است ، يعنى ( سال خورشيد ) و ( تا كنونى ) آورده است. خورشيدى ” كه صفت نسبى براى تشخيص زمان ميبايست بود،كنون «قيد زمان» ، كه آن يكى به اسم و اين ديگرى به صفت نسبى عوض شد.
-در جايى ميخوانيم:
(…روز تجاوز بر افغانستان را ، روزى كه …) درينجا” روزى” مفعول بى واسطه است . در مفعول بى واسطه “را” بائيسته اش است ، درست اين بود كه مينوشتند: ” روزى را كه …” -باز ميخوانيم :
(همه جا برمن نفرين ميكنيم…) بهتر بود مينوشتند” در همه جا برمن نفرين ميكنند.”.
-در جايي آمده:
( تاريخ حافظه يي شگرف دارد). اينجا” حافظه” مضاف و ” شگرف” مضاف اليه است و در پى «هاى» غير ملفوظ در مضاف ” ء ” مى آيد ،يا به تبعيت از مصوبهء هيئت نويسندگان افغان “ى” ؛ نه دو تا “ى” به اين صورت: ( يي) . اين پديده ايست كه در سراسر متن جلوهء پر رنگ دارد . عام است و محتاج درنگ.
-درست يادم نيست ، در جايي به اسم جمع فاعل ( جماعت) كه در صورت مفرد است و در معنى جمع ، نويسنده فعل جمع “ميكنند” را آورده: ( جماعتى كه فكر ميكنند…) . اين طور نميشود،اسم هاى چون ” لشكر، رمه ، خلق ،گله ، … ” در صورت مفرد است و در معنى جمع.فعل هم برايش مفرد بسته ميشود مثل :لشكر شكست خورد، نه اينكه ،لشكر شكست خوردند. تنها براى اسم جمعى كه زنده باشد ،فعل جمع بسته ميشود ، مانند جوانان پيروز شدند. در اسم هاى بيجان جمع مثل : دكان ها ،خانه ها ، كتاب ها ( تسليم داده شد) فعل هم مفرد بسته ميشود.
در فرجام:
نويسنده خواسته رعايت وحدت زمان در فعل هاى دو جمله نمايد كه چندان موجه نمى نمايد. (…اين را اينجا گذاشتم) ؛ هنوز نگذاشته اند ،چون پيشگفتار در فرق متن است نه در پايش. پس بايد مينوشتند:” اينجا ميگذارم”.
اين بود ناهنجارى ها در يك مقدمهء كوتاه.
حال ميپردازيم به متن :دراينجا در رساى چند نكته بائيست ، ايست :
نخست، همان اشتباه های دستورى كه در فوق تذكار رفت،نمونه اى از ان درينجا به تكرار مى آيد:
(در تاریخ معاصر افغانستان دو رویداد نامیمون وجود دارند) باز شرح نمى دهم ،كافيست بگويم ، درستش اين است :” دو رويداد نا ميمون وجود( دارد ).
دو ديگر، خطا در واژه ها مثل ،(بيانه).بدون شك هدف نويسنده “بيانيه” است كه مصدرش بيان ميباشد.در زبان گويشى مردم (بيانه) ،به پيش پرداخت ميگويند كه به گمان اغلب از ” بها- قيمت ” گرفته شده باشد.
و اما انتخاب واژهء (رازناك) بر وزن “خطر ناك- بيمناك-غمناك ” ترفندى است تنها براى من، امتدادش اينچنين سخر ميبايد :سرناك، شاد ناك، نيك ناك ، بدناك. “
در زبان پارسى ،صفت مفعولى مناسبى داريم : “مرموز” يا ابداع تركيب هاى شايسته ترى چو : پر رمز، پر راز، رازگون، رازگونه ، رازگينه، رازبار، رازباره ، رازواره ، راز دار والخ… در انتخاب هرواژه وبستن جمله كه بتوان داورى بر زيبايى متن كرد ، محكى نيست.
فيصلهءاى كه: ” اين سياهه زيبا نيست! ” ، حكم ذهن من است.اما ، شگرد دلپذيردرهر چكيده اى ، كوتاه نگاريست كه از سده ها در هر زبان مأنوس شده است و هم ستره نويسى ،هنرش در حذرازتكرارزايد مفهوم ها ، واژه هاو حرف هاست .در آغازين بخش كوتاهء اين سلسلهء دامن دار،توجه بفرمائيد و بيبينيد، در كنار تكرارمفهوم ها ، شش بار واژهء “رويداد” و هشت بار هم كلمهء ” دو” را .
( درتاریخ کشورها رویدادها وشخصیتهای وجود دارند که می شود آنها را باهم مقایسه کرد و به نتایجی دست یافت. چنانکه در تاریخ معاصر افغانستان دو رویداد نامیمون وجود دارند که می توان دو چهرۀ اصلی این دو رویداد را باهم مقایسه کرد.
رویداد نخست، یا بهتراست بگویم فاجعۀ نخست همان تجاوز انگلیس و فاجعۀ دوم تجاوز اتحاد شوروی سابق است بر سرزمین ما. دراین دورویداد، نخستین وجه اشتراک همگونیهایی است که در میان آن دو چهرۀ اصلی این دو رویداد وجود دارد. این دو چهره یکی شاه شجاع و است و دیگری ببرک کارمل ) ً ً
نميشد اين هجويه را چنين كوتاه نوشت ؟
« در تاريخ هر ملت ، واقعات مشابه و قابل مقايسه اى به چشم ميخورد. چنين رويداد ها و چهره هادر سرگذشت كشور ما ، فاجعه هاى تجاوز انگليس و روس بوده با دو شخصيت متجانس ، شاه شجاع و ببرك كارمل .»
دقت بفرمائيد به تكرار هاى دلگير بخش ديگر:
( شاه شجاع سالیان درازی بود که در« لودیانه» هند زنده گی می کرد. انگلیسها بر زنده گی او نظارت داشتند. به زبان دیگر او دراختیار انگیسها قرار داشت. انگلیس با این اندیشه که شاه شجاع مناسبترین کسی است که می شود در وجود او یورش نظامی به افغانستان را رنگ و بوی دیگری داد، او را وسیلۀ تجاوز خود ساختند. ظاهراً به این بهانه که گویا او وارث برحق تاج وتخت افغانستان است و باید به تاج وتخت برگردد. در آن زمان در افغانستان نیز تاجایی ذهنیت چنین بود که شاه شجاع را وارث برحق تاج و تخت می دانستند، شاید انگلیس این مساله را درک کرده بود. ).
دقت كنيد!
چهار بار “انگليس”،سه بار “تخت وتاج” در ارايهء يك هدف مختصر.
همين مفهوم را بى كم و كاست ميشد چنين ايجاز كرد:
«در ان روزگار شاه شجاع در لوديانهء هند بريتانوى زير نظارت انگليس بسر ميبرد . با اين پندارو بهانه كه او وارث برحق تاج وتخت افغانستان است ؛ ميتوان يورش را به وسيلهء او سامان داد.»
نكتهء مهم پىرامون شگرد هاى نشانه گذارى ( نقطه، ويرگل ، پرانتز …) ميتابد. چه عجب كه شاعر پارسى تبار و خراسان نژاد، پرواى آن، در همه حال نكرده است ، نكند كه شاعر، از سر غرور وطنپرستانه ، همچو تهاجم “روس “ها به حريم ميهن، اين راهم هجوم بيگانه بر قلمرو مقدس زبان پارسى پنداشته باشند؟! همان سان كه نشانه گذارى ، مرور جمله را سهل ميكند،حذف مفاهيم ،كلمه ها و زايد ها به اختصار مطبوع مى انجامد و خواننده را در كمايي وقت ،زير منت نويسنده ميبرد .با تحذير از اطاله و اطناب درين تنگنا ، از خير و شر ويرايش و پيرايش باقى ماندهء متن گذر ميكنم و يادهانى ، كه:
ايراد من ، نه بيشتر از غلطى هاست ،بلكه از سهل انگارى گروهى نويسنده ها ، به ترس از آن پندار كه ” شهرت بادآورده ” در ذهن ها تداعى شود و آن لطمه اى خواهد بود به شأن شاعر فرهيخته و شيرين سخن، ” پرتو نادرى “.