گفتنی ها لازم و ضروری در باره ی: کتاب ” رها در باد ” (بخش دوازدهم)

غفار عریف

 

گفتنی ها لازم و ضروری در
باره ی:

کتاب ” رها در باد

(بخش دوازدهم)

           لاوتسو (Laotso)
فیلسوف چینایی که در سده ی سوم و چهارم قبل از میلاد می زیست، گفته است:

         
« انسان نجیب و پر ارزش عاری از خصلت جنگ طلبی ( خصومت ورزی و دشمنی و
ستیزه جويی ) است. انسان جدلی ( کسی که اهل جنگ و خصومت و جدل بازی باشد ) تهی از
ارزش است. » ( بر گردان از متن آلمانی )

       
افسانه های عجیب و غریبی که حکایتگر ( سريا بهاء) به سپارش و به یاری
همکارانش، ساخته و پرداخته و در برگه های کتاب ” رها در باد ” جا داده و
بر سبک  و سیاق دروغ سازی، حادثه آفرینی و
فتنه جویی های تنش آلود، همه پدیده ها و رویداد های سیاسی – اجتماعی و تاریخی را
در افغانستان – منطقه و جهان، از پشت عینک دودی مکدر، با بغض و کينه و با چشمان
بسته، به بررسی گرفته و خواسته با جنگ و جدل و با پاگذاری بر روی واقعیت ها، خود
را در متن رخداد ها مطرح کند؛ حرف و سخن دلنشین فیلسوف چینایی را در خاطره ها
تداعی می دارد.

        
در فصل یازدهم، در زیر عنوان « آرامش قبل از توفان » ( صص 249 – 257) ،
حکایتگر روی پنج موضوع متفاوت حرافی، گزافه گویی و دروغ پردازی نموده است و در
هرکدام آن نقش اول را در جایگاه قهرمان پنبه یی به خود اختصاص داده و در صحنه ها
عروسک پای نقاره، ظاهر شده است.

       
پرده ی اول: به سفارش رئیس اداره ی مرکزی احصائیه، شماری از کارمندان در
وقت صرف غذای چاشت، در یک دفتر جمع شدند تا در باره ی پذیرش عضویت  « حزب رستاخيز ملی؟ » [ دراصل نام آن حزب انقلاب
ملی ـ 26 سرطان بود نه رستاخيز ملی]، صحبت نمایند. از بین حاضران مجلس، حکایتگر
خرامان ـ خرامان، رشته ی سخن (!) را بدست گرفت و سردار محمد داوود را بخاطر نزدیکی
و ائتلاف (!) با  « پرچمی ها » و « خلقی ها
» به فلاخن انتقاد بست و « در باد رها کرد ».

       
اما واضح نگردیده که این گردهمایی پر جوش و خروش (!) چه ثمره ی را برای
نظام و « حزب انقلاب ملی » به ارمغان آورد و تا چه اندازه ای دستور جناب رئیس صاحب
اداره به کرسی عمل نشست و حرفش به زمین نه افتيد؟

        
لیکن یک مطلب بسیار به روشنی قابل دریافت است: حرف های که در برگه ی (250)
آمده و گویا حکایتگر بعنوان میر دیوان (!) در خطاب به حاضران، درُ فشانی نموده،
همه بشکل انتزاعی و به صورت التقاطی از کتاب بی ماهیت و رنگ باخته ی « افغانستان
در پنج قرن اخیر » ( ج 2 ، صص 46 – 64 ) تألیف میر محمد صدیق فرهنگ، که درمورد علت
عقده گشايی مؤلف عليه ح. د. خ. ا در بخش هفتم ” رخداد های خونبار…” در
سايت سپيده دم وضاحت کامل داده شده ؛ برداشت گرديده است.

       
چه خوب خواهد شد که در همین جا، میر محمد صدیق فرهنگ را که قلم  شیوای
علامه میر غلام محمد غبار به معرفی گرفته، بشناسیم و پس از آن به شرح یک رویداد
دیگر پرداخته شود که حکایتگر برپایی آن را با راه اندازی سرو صدا ها و غوغای گوش
خراش و دلخراش، سرو سامان داده بود:

       «
خانواده ی حکمران به حبس اعضای حزب وطن اکتفا نکرده بلکه برای تخریب بیشتر این حزب
سعی کرد در محبس در داخل آن نفوذ کند. برای این منظور از یکطرف توسط عبدالحکیم شاه
عالمی والی کابل سعی گردید که با تهدید و تخویف در بین اعضای محبوس حزب وطن درز و
نفاق وارد کند و از دیگر طرف خانواده حکمران توسط سید قاسم رشتیا بدسیسه خطرناکی
دست زد. سید قاسم رشتیا از خانواده میر هاشم خان وزیر مالیه و پسر سید حبیب خان
مستوفی کابل، از ایام جوانی سعی می کرد در خدمت خانواده حکمران پذیرفته شود. او
علاوتأ در اثر نزدیکی خاص با میرزا محمد شاه خان رئیس ضبط احوالات، نظر خانواده
حکمران را تا جایی بخود جلب کرد که نه تنها رتبه های ریاست، وزارت و سفارت های
متعدد را بسرعت پیمود، بلکه عضو کابینه های متعدد نیز گردید. اعتماد خانواده
حکمران بر این شخص بدرجه بود که با انتصاب وی به مقام های ریاست مطبوعات و بعدأ
وزارت مطبوعات در دوره های بسیار حساس ، او عهده دار مراقبت، سانسور و کنترول آثار
روشنفکران حقیقی افغانستان نیز گردید. شبکه ضبط احوالات که وظیفه اش مراقبت
روشنفکران حقیقی و مبارزين ازادیخواه و پرکردن زندان ها از این گروه بود، مستقیمأ
و صرف از شاه و صدراعظم دستور می گرفت و اسرار را تنها به شاه و صدراعظم گزارش می
داد. یگانه شخص دیگری که به هدایت صدراعظم در این اسرار شرارت بار شریک بود، منشی
مجلس وزرا می بود که باید مورد اعتماد عمیق خانواده حکمران باشد. سید قاسم رشتیا
هنگامی که بحیث منشی مجلس وزرا خدمت می کرد، این وظیفه خطیر استخباراتی را نیز
برای خانواده حکمران انجام می داد.

       
علت دیگری که خانواده حکمران سید قاسم رشتیا را برای ضربه وارد کردن به حزب
وطن مؤظف ساخت این بود که وی برادر میر محمد صدیق فرهنگ یکی از اعضای محبوس حزب
وطن بوده و می توانست که از طریق این برادر رخنه کند. میر محمد صدیق فرهنگ تا این
وقت در شرایط مخوف زندان سیاسی خانواده حکمران سخت ترسیده بود و تهدید و تخویف
پیوسته از طرف شاه عالمی والی کابل، مقاومت روانی اش را درهم شکسته بود. در چنین
وقت حساسی سید قاسم خان رشتیا، مأمور عالیرتبه خانوداده حکمران چندین بار با میر
محمد صدیق فرهنگ در دفتر شاه عالمی والی کابل ملاقات کرده و با وعده و وعید به
اغوای وی پرداخت. میر محمد صدیق فرهنگ در برابر این همه فشار و نیرنگ تاب نیاورده
و بالاخره تسلیم شده و علاوه بر آن سعی کرد که این نکته را موجه جلوه دهد که دادن
عریضه به حکومت برای رهائی از حبس سیاسی یک اقدام درست است. باین ترتیب میر محمد
صدیق فرهنگ یکی دو  نفر دیگر از اعضای
محبوس حزب وطن را لغزانیده و با خود همفکر ساخت. ولی نگارنده این کتاب ( میر غلام
محممد غبار ) و اکثریت اعضای محبوس حزب وطن به شمول سرورخان جویا و فتح محمد خان
میرزاد، با این تسلیم طلبی مخالفت شدید کرده وگفتند که چنین اقدامی باعث لغزیدن در
دامان خانواده حکمران می گردد که از آن رهائی نخواهد بود. اکثریت اعضای محبوس حزب
وطن فیصله کردند که هیچگاهی به حکومت تسلیم نشوند و مناعت و کرامت مردمی را که در
راه آنها مبارزه می کنند، نگهدارند. میر محمد صدیق فرهنگ پس از رهائی از زندان و
متعاقب ملاقات با محمد داوود خان صدراعظم، از بسا از اعضای حزب وطن دوری گزیده و
چند سال بعد تر بحیث معین یک وزارت و سفیر سلطنت خانواده حکمران در یک پایتخت حساس
اروپائی مقرر شد ( بلگراد پایتخت یوگوسلاویه که مرکز عمده رقابت سیاسی و
استخباراتی بلاک شرق و بلاک غرب بود) و هم هنگامی که کاندید وکالت در شورا گردید،
خانواده حکمران نه تنها با وی مخالفتی نکرد، بلکه بازهم از طریق سید قاسم رشتیا
(وزیر مالیه وقت) کمک کرده و برای انتخاب شدن میر محمد صدیق فرهنگ و خانم رقیه
ابوبکر (خواهر این دو برادر) سهولت های فراهم کرد. علاوه بر آن، میر محمد صدیق
فرهنگ از طریق خویشاوندی دو پسرش (ازدواج سید فاروق فرهنگ با دختر الله نواز هندی
و ازدواج سید امین فرهنگ با خواهر اندر ملکه افغانستان که دختر احمد شاه خان وزیر
دربار و پسر کاکای نادر شاه بود) با خانواده حکمران، تماس نزدیکتری پیدا کرد. به
این ترتیب سید قاسم رشتیا که از خدام سابقه دار خانواده حکمران بود، به هدفش رسده و
میر محمد صدیق فرهنگ را در گلیم سیاسی این خاندان پیچانید. صدمه که میر محمد صدیق
فرهنگ در محبس از داخل به حزب وطن رسانید، قابل ملاحظه بود. »(افغانستان در مسیر
تاریخ، ج دوم، تألیف: میر غلام محمد غبار، ص 250-252)

        
چند صباحی از اعلام نظام جمهوری در افغانستان سپری شده بود که از زبان اعضا
و طرفداران رديف اول حکوکت جدید، حرف های به بیرون رسید که برمبنای آن ، حکایتگر
در صدد آن بر آمده بود و تلاش داشت تا با رئیس دولت و یا با یکی از معاونان وی، به
این بهانه که مطالب بسیار مهم از گذشته و خیلی ها مفید برای رژیم نوین، در آرشیف
دارد، دیدار نماید.

        
گفته می شد که روزها بخاطر رسیدن به این هدف خود، دروازه ی منزل و یا دفتر
افراد سرشناس را می کوبید و مزاحمت ایجاد می نمود. بالاخره جهت پایان بخشیدن به
این مزاحمت ها، اولیای امور تصمیم بر آن گرفتند تا وحید  عبدالله معاون وزیر خارجه با وی دیدار بدارد و
داشته هایش را تسلیم و در اختیار مراجع مربوط بگذارد.

      به
قرار گفته ها این ملاقات صورت گرفت؛ ولیک وحید عبدالله را بی نهایت ناراحت ساخته
بود؛ زیرا یک دختر دروغگو، خود خواه و متکبر با بزرگ نمایی و خود بزرگ بینی، با
دروغ های شاخدار و افکار مالیخولیایی سبب به هدر رفتن وقت گرانبهایش شده بود.

      
در حال حاضر شماری از افراد بلند پایه ی رژیم جمهوری به ریاست سردار محمد
داوود، از جمله محترم محمد حسن شرق، حیات دارند که در باره ی چند و چون این موضوع،
وضاحت بیشتر دهند و بر صحت آن مهر تاييد زنند.

ای شور چه آب کامه و تلخ چو می

چون نای میان تهی و پربند چو نی

بی چربش همچون جگر و سخت چو پی

بد عهد چو روزگار و مکروه چو قی

ويا:

تاکی زغم جهان امانی خواهی

تاکی به مراد خود جهانی خواهی

چون در خور خویشتن تمنا نکنی

زین مسجد و زان میکده نانی خواهی

” سنائی غزنوی “

         
پرده ی دوم: در صحنه آرایی و تمثیل مضحک – دروغین و دلقک گونه، حکایتگر در
این پرده، بار دیگر با بی شرمی و بی حیایی، استاد خیبر را شریک یاوه سرایی ها و
هزیان گویی ها و هرزه نویسی های خود ساخته و با اهریمن صفتی ذاتی خویش، وی را در
جایگاه خصومت با همرزمانش، بویژه با زنده نام ببرک کارمل و دکتر اناهيتا راتبزاد
قرار داده و بدین طریق با حرف زدن از زبان مرده ها، طومار شرم آور خودرا درازتر
کرده است.

        
در این جا بازهم دیده می شود که سیمای استاد خیبر را در قالب یک انسان منزوی
و تجرید شده جا داده که بجز یک خانم دروغگو،بی بند و بار و هوسباز بنام ”
ثریا بها ” ، همراز، هم صحبت، همنشین و همدم دیگری ندارد.

        
اما مطالبی که در این صحنه سازی آورده شده از کتاب ” افغانستان در قرن
بیستم ” ( از مجموعه برنامه های بی بی سی، صص 199-201) ، کتاب ” حقایق
پشت پرده تهاجم اتحاد شوروی بر افغانستان ” تألیف: دیاگوکوردوویز و سلیک هريسن
( صص 35-41 ) ، کتاب “افغانستان گذرگاه کشور گشايان ” ، تأليف: جارج
آرنی (صص 74 ـ 70 )، کتاب ” افغانستان 
تجاوز شوروی و مقاومت مجاهدین ” تألیف : هنری برادشر (صص 66-76) و
دهها کتاب دیگر، بشکل التقاطی برداشت گردیده است.

        
در این پرده به یک دروغ شاخدار، توجه فرمایید:

         
« در این سفر ها گماشتگان کریملن چون جلالر و عبدالحق صمدی به نام مشاور
اقتصادی و یاور نظامی، محمد داوود را همراهی می کردند.آنها پنهانی گزارش های سفر
رئیس جمهور را به کارمل و روس ها می رساندند. » ( ص 251)

      
ببینید، خواننده عزیز!

       
تمام آگاهان سیاسی در افغانستان بخوبی می دانند که عبدالحق صمدی از زمره ی
افسران جناح خلق و یکی از طرفداران حفیظ الله امین بود. در دوره ی حاکمیت یکه
تازانه ی آنان، در آغاز وظیفه ی مهمی را به پیش می برد. درسال 1358 بحیث والی
ولایت پروان تقرر حاصل کرد و پس از آن به وظایف مهم دیگری نيز گماریده شد.

         
عبدالحق صمدی نه تنها هیچگونه روابطی با زنده نام ببرک کارمل  نداشت، بلکه به خون وی و همرزماننش، تشنه بود و
صد ها پرچمدار شرافتمند، در زمان یکه تازی های که عبدالحق صمدی یک کارمند بلند
رتبه آن بود، سر به نیست شدند.

         
ولی چه کسی، به جز حکایتگر نیست که نداند که محترم محمد خان جلالر، در دوره
زمانداری سرادر محمد داوود، وزیر تجارت بود، نه مشاور اقتصادی رئیس جمهور
افغانستان!

        
چون این موضوع یک اتهام نا درست است که از سوی یک یاوه سرای خود ستا بر
دیگران وارد گردیده؛ بنابرآن برای ثابت ساختن این ادعای بی پایه ، ضرورت به ارائه
سند مؤثق دیده می شود. در غیر آن بایست این دروغگوی حرفه يی را به پای میز محاکمه
کشانید.

گر فلک نشناخت قدر ما ، رهی عیبش مکن

ابله، ارزان می فروشد گوهر نایاب را

” رهی معیری “

        
پرده سوم و چهارم: در این پرده ها، مسایل روی پروژه ی سرشماری نفوس در
افغانستان، می چرخد، که همه ی برنامه های آن به کمک مالی سازمان ملل متحد طرح و
راه اندازی شده بود.

         
حرف های را که حکایتگر و دسته ی کاتبان در این باره سرهم بندی کرده اند
بیشتر تراوش اندیشه ها و منعکس کننده ی مشی تبلیغاتی نهاد های سیاسی مخالف سیاست
برتری جویانه ی اکثریت و اقلیت (قومی و زبانی) می باشد که از سالیان دراز بدین سو،
زیر نام دفاع از داعیه برحق پایان بخشیدن به ستم قومی و زبانی، جریان دارد.

       
لیکن حکایتکر در این کار خیر نیز، تنها خود را در نقش میر میدان، مطرح
ساخته که با ارائه گزارش آمار بدست آمده از چگونگی تراکم و ترکیب نفوس در مناطق
پشتون نشین ، گویا در یک نشست رسمی که در آن مشاوران هندی و روسی اشتراک داشتند،
سبب پیدایش و شدت گرفتن در گیری لفظی میان علی احمد خرم وزیر پلان و عبدالکریم
حکیمی رئیس اداره مرکزی احصائیه گردید.

         
این افسانه – سی سانه ی ساختگی و بی ماهیت، برای حکایتگر و کاتبان کتاب
” رها در باد ” آنقدر خجالت آور است که حتی دزد با پشتاره از ناحیه گیر
افتادن خود، به این اندازه دچار خجالتی و شرمندگی نمی گردد؛ زیرا علی احمد خرم
وزیر پلان کابینه ی سردار محمد داوود بود و بخوبی می دانست که رئیس جمهور از
گذشته، از زمان پاگذاشتن به سیاست و از آوان قرار گرفتن در چوکی های حساس و مهم
دولتی، در خط دفاع از حاکمیت قبیله و سیاست برتری جویی قومی و زبانی، قدم می زد؛
بنابر آن هیچگاهی موقف رسمی خودرا با طرف واقع شدن و پیچیدن در این لحاف بیمار،
بویژه در آن وقت، به خطر نمی انداخت.

        
اما واقعیت امر این است که این خانم دروغگو، یاوه سرا و درگیر مرض خود بزرگ
بینی، هرگز در پروژه ی سر شماری نفوس در افغانستان و ارائه گزارش آمار بدست آمده در
مجلس رسمی، سهم و یا نقش فعال حضوری نداشت. هر آن چیزی را که در حول و حوش این
پروژه پرداز داده، همه عاری از حقیقت است.

       
اداره مرکزی احصائیه به کمک کارمندان مسلکی ریاست افغان فیلم، به مصرف
اداره ی انکشافی موسسه ی ملل متحد در افغانستان، پیرامون پروژه ی نخستین سرشماری
نفوس در افغانستان، فیلم مستندی تهیه نموده بود که در هیچ صحنه ی از این فیلم،
تصویر و یا خبری از حکایتگر دروغگو دیده نمی شود ( به یقین که همین اکنون این فیلم
مستند، هرگاه از حوادث جانسوز بیش از دو دهه ی اخیر جان به سلامت برده باشد، در
آرشیف اسناد رسمی اداره مرکزی احصائیه و ریاست افغان فیلم، موجود است).

       
شایان ذکر است که نگارنده ی این سطور، کارمند اداره مرکزی احصائیه بود ،
آنچه در بالا تذکار رفته، همه از روی مسئولیت نگارش یافته و مطابق واقعیت ها می
باشد.

       
ابرهام لینکلن یکی از رئیس های جمهور امریکا در قرن نزدهم میلادی گفته است:

       
« چیزی را که می دانی همیشه بر زبان میاور، لیکن همیشه باید بدانی که چه می
گویی ( خموشی اختیار کن، در باره ی مطالبی که از آن آگاهی داری لب به سخن گفتن
مگشا، لیکن وقتی که می خواهی حرف بزنی و صحبت نمایی، باید فهمیده و با سنجش سخن
برانی) ، (برگردان از متن آلمانی)

        
پرده ی پنجم: تمثیل و صحنه آرایی خفت بار این پرده با بیان مطالبی که این
ساحره و شعبده باز ماهر و حرفه یی، در خواب دیده، آغاز می یابد:

        
« در چنین جو سیاسی، شبی با روح پلاسیده، خواب دیدم(!) که آسمان شهر کابل
پوشیده از ابرهای تیره و تار است که در پی تندری باران خون از آسمان بر زمین
باریدن می گیرد. رودخانه ها پر از خون است. از بام ها و ناوه های خانه مان خون می
ریزد. همراه با باران خون، توفان خونین در راه بود. من از این کابوس هراسناک پريدم.
عرق سردی بر تنم نشسته بود. پنداشتم این کابوس واکنش افسردگی اوضاع جاری است. اما
نمی دانستم زمان نیز آبستن حوادثی است. » (ص 256)

      
تمثیل بالا نشان می دهد که این آدم دوزخی، در « سعیر» یعنی در ششمین طبقه ی
جهنم، به خواب رفته بود و عقوبت اعمال شنیع دنیایی  خود را می کشید که از فرط دروغگویی و ابلیس
صفتی تا آخرین مرحله، غرق در آتش و دود و سرب مذاب بود و همه راه های برونرفت به
رویش مسدود بود.

        
عجب است: شهر وندان افغانستان در سه دهه ی اخیر، با سه حادثه ی سنگین و
سهمگين خواب دیدن ها روبه رو شدند که هرکدام آن به نوبه خویش رازی (!) را در خود
نهفته داشتند:

      ـ دوکتور
نجیب الله حضرت علی (رض) را با اسپ سفید، به خواب دید و دستور یافت: « اوبچه برخیز
و این وطن را از این حالت رهایی ببخش»؛

        
ـ عالی جناب (!) امیر المومنین (!) ملا عمر، پیغمبر خدا (ج) را در خواب دید
که برایش وظیفه سپرد (!) تا گروه های جنگی را که میهن را بر باد دادند ، از صحنه
بیرون راند و وطن را از شر آنان نجات دهد (!)؛

         
ـ و حالا قصه ی نامیمون خواب حکایتگر که از باران خون حکایه می کند، به
دنبال آمده است و از زشتی ها و پلشتی های زندگی شخصی اش، توأم با دروغگویی ها و
لافزنی ها و حرافی های بی مایه وی در دنیای سیاست و در عرصه های اجتماعی، آگاهی می
رساند. لیکن خودش با تعبیر کردن خواب خود در پلیدی های سیاسی ساخته شده در دستگاه
نیرنگ و حیله و دروغ شخصی خویش، به تسلی دل و روان افسرده و بیمارش، پرداخته است.

         
زیر عنوان « واپسین دیدار با استاد خیبر » (صص 257-260)، حکایتگر بار دیگر
با شیطان صفتی و بدون هراس از عذاب وجدان، با آوردن قصه های ساختگی و سفسطه گویی
های شرم آور، شخصیت سیاسی و اجتماعی استاد خیبر را ضرب صفر نموده است.

        
شرم باد بر یاوه سرایان بی مروت که به نام انسان های شریف که دیگر در میان
ما نیستند، به تجارت سیاسی می پردازند!

         
خواننده عزیز، قضاوت فرمایید!

     
آیا استاد خیبر در زندگی شخصی – سیاسی و حزبی خویش، هیچ دوست و رفیق و هم
صحبت دیگری نداشت که از سر ناگزیری مجبور بود تا در خلوت و تنهایی، در منزل بنشیند
و به دور از چشم اعضای فامیل، کلیه راز های حزبی و سیاسی را با یک دختر بی بند
وبار، شهوت ران، هوسباز و ماجراجو در میان گذارد؟

         
هرگز نه!

       
و اما مطالب تحت عنوان « پیراهن حضرت عثمان » (صص 260-266) که حادثه ترور و
مراسم تشیع جنازه ی استاد خیبر را در خود احتوا می دارد، بجز چند مورد، متباقی حرف
ها از نوشته ی دیگران به عاریت گرفته شده است.

         
در مدت بیشتر از دو دهه ی اخیر در باره ی واقعه ترور استاد خیبر به قدر
کافی، از سوی مؤرخان، پژوهشگران، ژورنالیستان، تحلیل گران سياسی و واقعه نگاران،
با دیدگاه های متفاوت، نگاشته شده است. منابع و مأخذ بی شمار داخلی و خارجی در
اختیار قرار دارد.

      
قابل تذکار است: آن مطالبی که در گند نامه ی «  کوچه ما » ، در کتاب « چند سطر شکسته دربارۀ
تجاوز روس در افغانستان » تأليف فرهاد لبيب و در برگه های (53-56- ج دوم)
کتاب  ” افغانستان در پنج قرن اخیر
” در این باره قلم فرسایی شده، با یاوه سرایی ها و هرزه نویسی های حکایتگر،
خیلی ها مطابقت دارد.

         
ـ این قلم : در نبشته ی ” به یادبود خاطره همرزم شهید ” در پاسخ به
مقال ” یادی از استاد خیبر شهید میر اکبر خیبر ” نوشته فقیر محمد ودان؛

         
ـ در نبشتۀ « جنايت خشم کينه توز » ؛

        
ـ در نبشته ی« ” غروب خورشید” و یا کوله بار کژ بینی و بد اندیشی
»، که رساله ” غروب خورشید ” نوشته ی بارق شفیعی را به نقد گرفته در
رابطه به ترور استاد خیبر و دیدگاه سیاسی شان، همه گفتنی ها را در گذشته به رشته
تحریر کشیده است و به آن بسنده می شود.

        
نوشته های یاد شده در آرشیف سایت « سپیده دم » ، در آرشیف سایت پر خواننده
و وزین « پندار » و در رسانه ی پر درخشش و دوست داشتنی « نور » موجود می باشد و
علاقه مندان با مراجعه با تارنما های متذکره می توانند به مطالعه آنها بپردازند.

گردنده فلک دلیر دیریست که هست

غرنده بسان شیر دیریست که هست

یاران همه رفتند و نشد دیر تهی

ما نیز رویم و دیر دیریست که هست

” عراقی “

(ادامه دارد)