کتاب گِل برای درمسال بر گردان محمد قاسم آسمایی

 

قسمت اول
در مورد برگردان کتاب
“گِل برای درمسال” برگردان وتلخیص کتابی است به زبان پشتو با عنوان “درمسال له خټی” که توسط جمعه خان صوفی نگاشته شده ونویسنده آنرا “مجموعۀ از خاطرات و یادداشت ها” دانسته است.
با نام جمعه خان صوفی قبل از سقوط دولت جمهوری دموکراتیک افغانستان/ جمهوری افغانستان آشنا ومیدانستم که وی سکرتر وسپس معاون اجمل ختک وکارمند شعبۀ روابط بین المللی کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان واز جمله مقربین خاص وهمنشین گرمابه وگلستان بعضی از بلندپایگان حزب ودولت است وگاهگاهی حین گردش های عصرانه اورا با جمعی دیگر در میکروریون میدیدم که با تبختر و سوار بر اسپ مراد، گشت وگذار میکرد.
سال قبل برحسب تصادف در یکی از سایت ها مطلبی در مورد مصاحبه جمعه خان با رادیو مشعل خواندم که در آن نامبرده خودرا پاکستانی دانسته و بردولت های افغانستان از 1973 تا 1992 انتقادات شدید نموده بود.

 

 

این مطلب سبب شد که در مورد موصوف کنجکاوی بیشتر نمایم تا اینکه توانستم ترجمۀ صفحات اخیر کتاب اورا باعنوان “گل برای درمسال” از قلم محترم نجیب سرغندوی بخوانم. در آن مقالۀ کوتاه اما جالب، نکاتی بود که انگیزۀ شد برای پیدا کردن کتاب. برای این منظور به دوستان زیادی مراجعه نمودم تا اینکه رفیق شفیقم اکبرگر آنرا برایم ارسال نمود؛ جا دارد که در مورد این لطف او، سپاس بی پایان خویشرا ابراز نمایم.
بخش عمدۀ محتویات کتاب “گِل برای درمسال” اگر از یکطرف حاوی فعالیت های نشنل عوامی پارتی وسایر گروپ ها وگروهای مخالف دولت پاکستان، در داخل افغانستان وافشای کمکهای پولی، نظامی و سیاسی دولت های افغانستان با آنهاست؛ از طرف دیگر جمعه خان فعالیت ها، مصروفیت ها وزندگی خویشرا در داخل افغانستان به تفصیل در آن نگاشته است. به ملاحظۀ صفحات کتاب، نامبرده از سال 1967 با شهید داکتر نجیب وفامیل او آشنا ودوستی، رفاقت و صمیمت خاصی داشته وبرعلاوه مدتی طولانی آموزگار او در زبان انگلسی واردو نیز بوده است. در عین زمان او در سال 1982 با دختر محترم سلیمان لایق عضو کنگرۀ موسس حزب دموکراتیک خلق افغانستان، عضوبیروی سیاسی ومعاون حزب وطن، ازدواج نموده و رفیق، همنشین وهمراز شماری از بلندپایگان حزب ودولت جمهوری دموکراتیک افغانستان بوده وبه گفتۀ خودش با آنها “گپ وشپ” داشته است.
نکتۀ عمدۀ کتاب این است که جمعه خان صوفی در سال (1972) طور مخفی وبشکل خاص (با نام آذری پریز مخمدوف تبعۀ اتحاد شوروی و پاسپورت آن کشور) از طریق افغانستان (شیرخان بندر) با همراهی سه نفر تباع شوروی از جمله (گابریلویچ اوسادچی) غرض آموزش های اختصاصی به شوروی رفته وبعد از ختم کورس دوباره به پاکستان برگشته است.

جمعه خان بعد از آن تاریخ روابط بلاوقفه، مستحکم وخاص با ادارات اطلاعاتی شوروی داشته و منبع مهم خبرچینی وگردآوری اطلاعات برای آنها بوده وتحت حمایه آنها قرار داشته است. به ملاحظۀ صفحات کتاب، میتوان گفت که محور اساسی کار و فعایت او در افغانستان وسفرهای بی شمارش به خارج از آن در حول همین روابط با دستگاه اطلاعاتی شوروی بوده که نویسنده گاهی به شکل مستقیم و گاهی هم در لفافه از آن پرده برداشته است.
با مطالعه محتویات کتاب، حیفم آمد تا هموطنان از نقش وکارنامه های شخصی که به حیث دوست بسیار نزدیک شماری ازخانواده های رهبران حزب ودولت جمهوری دموکراتیک افغانستان دودهه با پول مردم افغانستان زیست واروپا وآسیا را پل وگز کرد واز همه امکانات دولتی درسطح بسیار بالا برخوردار وصاحب خانواده وخانه وآنهم در محل زیست اعضای بیروی سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان گردید وچندین جلد آثار و ترجمه هایش با پول وزارت اقوام و قبایل چاپ و تکثیر ودر ده ها کنفرانس وگردهم آیی بین المللی به حیث نماینده افغانستان صاحب نام ونشان گردید؛ با سقوط دولت جمهوری افغانستان به گفتۀ نمک خورد و نمکدان شکست؛ با یک جمله: «اوس پاکستانی یم/ حال پاکستانی هستم» برهمه اخلاصمندی ها، نیکی های دوستان شخصی وخانوادگی وکمک های مردم بی حدوحصر حزب ودولت افغانستان خط بطلان کشیده وبرعلاوه تمام رازهای دولتی را که معمولاً بنا برملحوظات منافع ملی تنها با گذشت دهه ها از جانب دولت همگانی میشوند، افشا نموده است؛ بی خبر بمانند.

در آغاز میخواهم این نکته را علاوه نمایم که “نوشتن خاطرات یک جاسوس، نیز جز ماموریت اوست”.

دربارۀ کتاب
کتاب “گِل برای درمسال” در شش بخش و706 صفحه بااضافه چندین قطعه عکس، از جانب صوفی پبلیکشنز (Sufi Publications ( در راولپندی چاپ، اما سال نشر آن قید نگردیده است.
قابل یادآوری است که مطالب بخش اول و دوم کتاب که حاوی دوران طفولیت و کودکی و نوجوانی جمعه خان است؛ بصورت فشرده برگردان شده است.
بخش اول
پدرم امبارس خان ونواسه خواجه محمد وبه قوم تورکرم خیل هستیم. تاریخ تولدم براساس اسناد شمولیت در مکتب 15 نومبر سال 1948 قید شده، اما مادرم گفته که سال تولدم “سال پاکستان” است یعنی ماه جون سال 1947.
خواهرم ( زرمهاله) و برادرم ( زیارت خان) بزرگتر از من وسه برادرم (رسول خان، محمد افضل وبختیار علی) ودو خواهرم (ماه رحلت و فریده) کوچکتر از من هستند. از آنجای که پدرم از جملۀ رفقای باچاخان [خان عبدالغفارخان] وکانگرسی (خدایی خدمتگار) بود، با اودرزاده های خویش مناسبات حسنه نداشت. باوجود که با سپین کرمخیل مسجد مشترک داشتیم، اما حجره های ما جدا بود وپدرم تا دم مرگ پا به حجره سپین کرمخیلی ها نگذاشت.
بعد از ایجاد پاکستان و دوران حکومت قیوم خان شماری زیادی از کانگرسی ها در اثر شهادت مسلم لیگی ها روانه زندان شدند؛ اما پدرم به این علت از زندان نجات یافت که مامای ناسکه او، شیرداد بابا شخص دلاور وجنگی بود و با خدایی خدمتگارها همدردی داشت و نامبرده اخطار داد هرگاه کسی بر علیه خواهرزاده اش شهادت دهد، سروکارش با او خواهد بود.
پدرم زمیندار وبرادر نداشت و نسبت به سایر اودرزاده ها مالک زمین بیشتر بودیم. قریه ما مانیره نام دارد که متشکل از دو قریه قریه بالا و بالا پایین است اگر چه حال از آن ضلع (معادل ولسوالی) تشکیل شده است.
در آن وقت در سرتاسر مانیره یک مکتب ابتدایه بود و مکتب عالی در صوابی بود. در تمام قریه تنها چند نفر چند صنف درس خوانده و هیچکس تعلیم مکمل نداشت. برای دختران زمینه هیچگونه تحصیل موجود نبود. مانند سایر مناطق قبایل پشتونها با تاسیس مکتب ابتدایی برای دختران مخالفت صورت میگرفت و تنها حکومت صوبایی قیوم موفق شد مکتب دخترانه را بنیاد نهد.
من زیاد کوچک بودم شاید تنبان نمی پوشیدم که برق به قریه ما آورده شد. تا این وقت مردم از شمع ویا شونتی [در دادن چوب جلغوزه برای روشنی منزل] استفاده میکردند. ما زیاد خوشبخت بودیم که از چراغ لاتین [اریکین/ لمپه] استفاده میکردیم که زیات شی قیمتی دانسته میشد.

 

 

 

گل برای درمسال

 

نویسنده: جمعه خان صوفی

برگردان: قاسم آسمایی

 

بخش دوم 

 

من از طفولیت یاغی و باغی بوده واکثرا همراه پدرخویش دعوی مینمودم، او گاهی بالایم قهر میشد وگاهی هم میخندید. پدرم طبیعت سخت داشت، اما من همراهش بحث وگفتگو میکردم. گاهی که مرا لت وکوب میکرد، مادرکلانم حامی من بود ومرا نجات میداد. مادر کلانم با وجودکه با او شوخی میکردم، با من مهربان بود، این شکل آزادی ومناسبات با پدرم تا آخر باقی ماند. من برعکس برادر بزرگم، با همسالان در بازیهای فولکلوریک ومحلی وجنگها شرکت میکرم وشبانه ناوقت به خانه می آمدم.

پدرم بیسواد وزمیندار بود. پدرم در سال 1975 زمانی که من در افغانستان بودم، وفات کرد. در طفولیت، پدرم مرا به مسجد فرستاد، آنجا نماز یادگرفتم و سپس سپاره و قرآن را ختم کردم، پنچ گنج را نیز شروع نمودم. به یاد دارم که به مسجد ما علما آمده بودند، در آن وقت مدرسه و دارالعلوم بسیار کم وتقریبا نادربود، بطور عنعنوی آموزش در مسجد صورت میگرفت. چلی ها وطالب ها در مسجد میبودند.  دروس آموخته من مورد پسند عالم ها قرار گرفت واز پدرمن تقاضا کردند تا من را با آنها همراه سازد وعالم بزرگی از من بار خواهد آمد؛ مگر پدرم قبول نکرد. پدرم میخواست تا ما به مکتب رفته و آموزش عصری را فرا گیریم. علت آن این بود که پدرم کم کم آدم سیاسی بود وسایر مردم محل داراها و خان ها بودند.

پدرم دوستی از قوم مومند بنام عبدالرحیم داشت که در قریه ما خیاطی میکرد، در آن زمان او شخص تعلیم یافته بود وبه فارسی می فهمید. برادر بزرگش از جمله ناقلین در کندز بود ودر آنجا پسر بردارش نظیف الله نهضت از جانب حفیظ الله امین به حزب خلق جذب شده بود.  نظیف الله نهضت [امینی مشهور که در زمان ولایت او فاجعه کشتار مردم هرات (بیست و چهارم ماه حوت سال ۱۳۵۷) صورت گرفت.] بعد از انقلاب، نخست در هرات و بعداً در غزنی والی شد و در دوران آخر دولت حفیظ الله امین، سفیر افغانستان  در کیوبا بود .[جمعه خان صوفی، زمانی که نظیف الله نهضت والی غزنی بود، به دیدار او شتافته وچند شبی مهمان او بوده است.]

چگونگی سنت شدنم به خاطرم باقیمانده است؛ آن زمان، داکتر نبود ونه مردم شیوه دیگری ختنه کردن را میدانستند؛ به همین جهت ختنه کردن پسران توسط دلاک صورت میگرفت. مراسم ختنه  کردن توام با  جشن بزرگی همراه بود. من و زیارت خان [برادر بزرگش] ختنه شدیم. به خاطر دارم که پدرم دو میش یا گوسفند نر را حلال کرده ودر بین شُش آن دو میخ بزرگ برآمده بود. دلاک، طفل را بر ظرفی می نشانید و برایش میگفت که بطرف بالا ببیند که گنجشگک طلایی ویا طیاره پرواز میکند. با دیدن طفل به طرف بالا، دلاک به سرعت با تیغ تیز، گوشت اضافی آلت تناسلی را میبرید و توام با آن صدای مبارک مبارک حاضرین بالا میشد وسپس طفل را سوار بر دولی به خانه میبردند.

ختنه شدم به این جهت بخاطرم است که در اثنای بریدن گوشت اضافی آلۀ تناسلی یک قسمت جناح آن را نیز بریده بود و زخم به زودی التیام نیافت، مرا در بین آب روان می نشاندند و ماهی ها از آلۀ تناسلی ام گندگی را میخوردند ومرا بسیار آزاد میداد.

زمانی که برق به قریه آورده شد، مردم در ماه رمضان ویا برات نعت خوانان و علما را می آوردند. در مورد استفاده از لودسپیکر علما دودسته تقسیم شده بودند؛ یک گروه میگفت که پیامبر اسلام بر سجاده استاده ووعظ کرده است، به همین جهت وعظ و نصیحت توسط لودسپیکر مکروه وعمل غیراسلامی است؛ اما گروه دیگر کاربرد آنرا جایز میدانستند.

به گمان اغلب در سال 1953 مرا در مکتب ابتدایی دولتی (تا صنف چهارم) مانیری پایان [ منطقه  به فاصله تقریبا 103 کیلومتری شرق پیشاور] شامل ساختند. در دروس مکتب من لایق بودم، بواسطه قلم نی بر روی تخته نوشته میکردیم، از طفولیت با خط علاقه داشته وخوشخط بودم. سرود فعلی پاکستان در سال 1956 توسط حفیظ جان جالندهری نوشته شد وقبل از آن  ما سرود “ساری جهان سی اچها پاکستان همارا” را میخواندیم.

صبح وقت تمام اطفال  مکتب برای سرودن ترانه، دیدن نظافت در لین ایستاده میشدند؛ هر استاد خمچه چوب داشت و شاگردان  متخلف را میزدند. برعلاوه مکتب رفتن، من با پدر خود در زمینداری نیز کمک میکردم، علف درو وآنرا بخانه می آوردم وگاهی  هم گوسفندها را میچراندم.

بار اول که من لندن رفتم، چای سبز در هیچ سوپرمارکیت پیدا نمی شد وتنها در دکان بوته های طبی(Herbal Medicine)  میتوان آن را خرید. به همین ترتیب درزمان طفولیت ما، درزمستان زمانی که مبتلا به رزش و زکام میشدیم مادرکلانم آنرا برای ما میداد و برای ادرار شبانه ما، زیر چهارپایی ظرفی را میگذاشت وتا صبح ناوقت ما را بیرون نمیگذاشت.

در قریه ما، آموزش دیده ها بسیار کم بود، مردم عوام اینرا قبول نداشتند که باران از ابر میبارد، بلکه همه  بر این باور بودند که باران از آسمان میبارد وآسمان هم چند طبقه است. علاوه بر این زمانی که رادیو تازه آمد  وبسیار کلان بود، مردم فکر میکردند که در بین این ماشین کسی نشسته است. گرفتن نام ساینس کفر شمرده میشد، جهالت همه گیر بود، مگر مردم بسیار با حوصله بودند و ممکن این نتیجه زیست  مشترک چندصدساله  ما با هندوها بوده باشد.

 

 

Najib Sarghandoy اين اثررامن بنابرتقاضاى نويسندهء آن درزيرعنوان “فريب ناتمام”بفارسي برگردانده ام كه پروسهء چاپ وانتشارآن درزيردست قراردارد.

 

Qasem Osmaiسرپرست گروه سرغندوی گرامی، کار نیکی را انجام داده اید. من بی خبر از آن، برگردان کتاب را آغاز و ادامه خواهم داد. با اضافه از مناسبات حسنه و دوامدار شما با جمعه خان صوفی خبر دارم. بسلامت باشید.

 

Najib Sarghandoy منظورتان ازين يادآوري رانفميدم؟

 

Qasem Osmaiسرپرست گروه منظور خاصی از آن نبود، تنها از دوستی و رفاقت شما با جمعه خان صوفی تذکر دادم به گمانم قبلاً نیز زحمت چاپ کتابهایش را از طریق اداره نشرات وزارت اقوام وقبایل وبه بودیجه آن وزارت متقبل شده بودید.

 

Najib Sarghandoy معلومات تان ناقص ونادرست است. درآن زمان كتابى ننوشته بود، چه رسد به كتابها. بيشترين كاروفعاليت صوفي درآن سالها درشعبهء روابط بين المللي ك. م. برياست مرحوم بريالى بود. درآن موقف اگركنابى نوشته بوده باشد من ازآن آگاهي ندارم دركتاب حاضرهم خودش درين باره اشاره يي ندارد. برچسپ زدن براشخاص وارائهء معلومات نادرست ذهنيتهارامغشوش ميسازد.

 

Qasem Osmaiسرپرست گروه براى فعلاً همین کفایت میکند که دوستی تان را با جمعه خان صوفی رد ننموده اید. چگونگی توظیف جمعه خان در ‌شعبه روابط بین المللی و سفارش آن از جانب داکتر نحیب شهید در کتاب مورد بحث بیان شده است. فهرست کتابهای چاپ شده اش از جانب وزارت اقوان وقبایل را در فرصت مناسب اینجا خواهم گذاشت.

 

Najib Sarghandoy ساكت ماندن بهتر و عاقلانه تر از گزافه گوئي و نادرست گويي خواهد بود. شمامرادرست نميشناسيد، لذاپيشداوري نكنيد. من علاقه يي به بحث هاى بيمورد وتبصره هاى اضافي خارج ازموضوع راهم ندارم. بحث روى كتاب اين شخص وترجمهء آن است، بهترآنست كه به مسائل شخصي افراد نبايد كارى داشته باشيم.

 

Qasem Osmaiسرپرست گروه در کدام مورد “گزافه گویب تبصره اضافی ونادرست گویی” صورت گرفته است، لطف نموده برجسته وممنون سازید.
شناخت افراد واقعاً مشکل نه بل ناممکن است، اگر چنین نمیبود یک پاکستاني تمام عیار بیست سال بر خوان نعمت بزرگان ما نمی نشست واز سیر وپودینه اسرار دولتی آگاه نمیشد.

بخش سوم

 

تذکر کوتاه

در رابطه به بخش اول این ترجمه، به جواب محترم  نجیب سرغندوی ضمن تبصره ی نوشتم: « … بگمانم قبلا نیز زحمت چاپ کتابهایش را از طریق اداره نشرات وزارت اقوام و قبایل و به بودیجه آن وزارت متقبل شده بودید.» موصوف به جواب نوشت که در آن زمان [صوفی] کتاب ننوشته بود چه رسد به کتابها… برچسپ زدن بر اشخاص و ارائه معلومات نادرست ذهنیتهارا مغشوش میسازد.»  من از روی ناگزیری، متمم این بخش، معلوماتی در مورد دوجلد کتاب مربوط به جمعه خان صوفی را که رسماً هیچگونه مسئولیتی در وزارت اقوام و قبایل نداشت، اما از طریق آن وزارت تکثیر وچاپ شده است، غرض داوری خوانندگان گرامی میگذارم تا دیده شود که کی ها سبب “مغشوشیت ذهنیتها” میگردد. باید علاوه کرد که یکی از این کتاب ها توسط محترم نجیب سرغندوی ترجمه شده است.

 

 

***

 

دوران کودکی و مکتب عالی/ لیسه

 

با فراغت از صنف چهارم وختم کردن مکتب ابتدایه، دوران کودکی نیز برای من ختم شد. در این وقت من ده یا یازده سال داشتم. البته جدا کردن  دوران کودکی و نوجوانی و کشیدن خط فاصل بین هردو کاری است دشوار و اینکه تصور کرد با عبور از مرحلۀ کودکی، شخص کاملاً تغییر یابد وعلاقمندی های دوران  کودکی را فراموش نماید، هرگز چنین نیست؛ بلکه تمام آن بازی ها، مزاح ها، شکار، گشت وگذار وکارهای فراگرفتگی در دوران نو جوانی، کماکان ادامه یافته ورشد می یابد وبا آموختن مطالبی نو، علاقمندی های تازۀ ایجاد گریده، ذهن شخص وساحۀ دید وی شگوفان شده ودرعمق وسطح وسعت می یابد وتوأم با آن دلچسپی ها، نیز ازدیاد می یابد.

به تصورم در سال 1958 من در مکتب عالی دولتی صوابی [شهری به فاصلۀ در حدود صد کیلومتر بطرف شرق پیشاور]  شامل صنف پنجم شدم. تا جای که بخاطرم مانده است در آن زمان شاگردان صنف پنجم وششم لیلیه بودند وبچه های قریه های دوردست در آن می زیستند. آموزش عام نبود، مگر خانواده های بودند که برای تعلیم اهمیت قایل بودند وبه همین منظور اولادهای خودرا شامل لیلیه ساخته بودند. رفتن به صوابی، سبب وارد شدن تغییر تازه در زندگی ام شد وذهنم رشد کرد وبا تجارب تازۀ مواجه گردید.

بازی های ما همچنان ادامه داشت.در این زمان دسترسی به برق همگانی شده بود و خاصتاً در دوران مارشال لا ایوب خان [ایوب خان دومین رئیس جمهور پاکستان طی سالهای ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۹  که در نتیجه کودتا قدرت را از اسكندر میرزا، غضب و حکومت نظامی را اعلان کرد] که در خانه های ما زنان آنرا “مشرلا” میگفتند، تغییراتی بزرگی رونما شد؛ برق به منازل قریه توزیع و سرک ها نیز توسط پایه های برق تنویر گردید وبه این شکل ساحه  ومحل ساعت تیری ها وبازیهای ما از دیره به کوچه نقل یافت وبزرگان حجره از مزاحمت های ما راحت شدند.

منزل ما قبل از “مارشال لا” ویا اندکی پس از آن صاحب برق شده بود ومن کارهای خانگی مکتب را در روشنی آن انجام میدادم. در دوران کودکی و آغاز نوجوانی من، هنوز تیپ ریکاردر، تلویزیون، ویدیو و دیویدی نبود؛ مگر جامعه بسیار سیکولار بود و خیراندیشی ها هم زیاد. بازی ها وسیل ساعت تیری وسرگرمی ها نیز گوناگون ومتعدد بود. اشتراک رقاصه ها ومجلسی ها [اشخاص که با سخنان و نمایشات، حاضرین مجلس را سرگرم میساختند] در مراسم  نامزادی ها، عروسی ها و ختنه سوری ها، معمول بود وآنها در مقابل پول محافل را گرمی ورنگینی می بخشیدند. در ماه رمضان برای دیدن قوالی خانی به حجره میراحمدشاه بابا  که از صوابی وشاید پیرو طریقۀ نقشبندیه بوده باشد؛ میرفتیم و زمانی که میدیدیم مریدان او به حالت خاصی میرسند، لذت می بردیم. این گونه قوالی خوانی تا حال ادامه دارد.

دوران ایوب خان، مرحلۀ رشد صنعتی پاکستان بود و وضع زمینداران نیز بهبود یافت. پروگرام امریکایی کمک به قریه ها نیز موثر بود ودر نتیجه آن در شیوه زراعت تغییر آمد. زرع تنباکو، ایجاد گدامهای، تکثیربوته های تنباکو ویرجینیا، بازار تنباکو و مخصوصاً ارسال تنباکو به بازار پاکستان شرقی [بنگله دیش کنونی] سبب ازدیاد عواید کسانی شد که  در صوابی به آن مصروف بودند.

قبلا مردم ما در زمستان جواری ودر تابستان بیشتر جو میخوردند زیرا حاصل کشت گندم کم و از جو زیاد بود، لذا خوراک مردم غریب نان جوین بود. زمانی که تخم گندم میکسی پک از امریکا آورده شد، حاصلات گندم ازدیاد یافت و مردم بر آن نام “نیست پاک” [محو کنندۀ فقر] گذاشتند. حال جواری و جو کم یافت اند وجو برای صحت مخصوصاً برای قند ومریضی شکر بسیار مفید است.

در اوایل با آوردن تنباکو، ملا صاحبان با آن مخالفت میکردند وبعضی شان میگفتند هرکسی که این بوتۀ نجس را در زمین خویش کشت نماید، چهل سال حاصل آن حرام است. مگر درمقابل ضرویات معشیت و منافع اقتصاد، کی مقاومت کرده میتواند. در آغاز کیوران  CURERS  وگریدرکاران وسایر ماهرین رشته از آنطرف اتک می آمدند. بعدها، مردم محل شیوه های مربوط را فراگرفته  وگردانندگی این شغل ها را به دست خویش گرفتند.

برگهای رسیده تنباکو در کُرد، باید چیده شده و در خمچه ها بسته گردیده تا سپس برای پخته شدن در کوره جابجا میگردید. اکثراً این خمچه ها توسط اطفال بسته میشد ومن هم مدتی مصروف این کار بودم، زیرا در موسم رخصتی های گرمی اکثر بچه های مکتب از اینطریق جیب خرج خودرا بدست می آورند. من علاوه برآن در کار TP3 نیز مصروف بودم  و آن عبارت  بود از ثبت سورت بندی دسته های تنباکو (نوع اول، دوم، سوم و چهارم) ومقدار آن در فورمه های مخصوص.

آنطوری که قبلاً تذکردادم پدر من طرفدار پاچاخان وعضو نهضت خدایی خدمتگار بود، اما در دوران ایوب خان تعدادی زیادی از خدایی خدمتگاران به زندان افتیده بودند و مردم از سیاست بیزار شده و سیاست ترعیب و تهدید ایوب خان حکمروا  ودر نظام بنیادی جمهوریت، تقریباٌ اکثریت مردم سهم میگرفتند.

نخستین سروکار عملی من با سیاست، زمانی آغاز شد که دوست ما شیرین خان از یک حوضۀ انتخاباتی شامل قریه کرمخیل، شیرزادخیل، طاوسخانی و غیره برای عضویت  در بی دی کاندید شد ودر مقابل آن  محمد حیات طاوسخانی که دوست پدر من هم بود قرار گرفت. سمبول انتخاباتی شرین خان تبر واز محمدحیات پیاله بود، من به طرفداری شیرین خان بر دیوارها با خط زیبا نوشته های کردم و این شعری را نیز سرودم «بیاورید بیاورید تبرچه را    تابشکنیم پیاله را” در انتخابات شیرین خان برد و محمد حیات باخت.

بعداً در انتخابات اسامبله قومی و ایالتی پاکستان غربی  بعضی از اودرزاده های ما از جمله شیرداد بابا وپسرانش پیردادخان و صاحبداد از نوابزاده عبدالغفورهوتی و شیرین خان از محمدعلیخان هوتی حمایت میکردند؛ همدردی ما با امیرزاده خان بود. دقیق بخاطر ندارم که نخست از طرف بی دی برای اسامبله ملی امیرزاده خان رفت یاخیر.؟ به گمانم  اکثریت خدایی خدمتگاران در زندان بودند.

زندگی پشتونها توام با اودرزادگی ودشمنی است؛ ما همیشه تلاش کردیم تا خودرا از اینگونه جنجال ها بدور نگهداریم. پدرم به عوض اینکه  تفنگ گرفته وباغاصب پلوان وزمین خویش بجنگد، به مرجع عدلی رفته وحق خودرا اعاده مینمود. اگر چه با بزرگ شدن ما کسی بر ما تعرض ننموده و نه ما برای کسی زمینه را مساعد ساخته ایم.

در مکتب در جمله شاگردان لایق بودم و اسناد مکتب شاهد آن است. اما درمرحلۀ، از درس خواندن دلسرد شدم. اکثراٌ از مکتب گریز میکردم. علت آن جذابیت سرگرمی ها و بازی ها بود ومن به بهانه مکتب از خانه بیرون میشدم و کتابها را در جایی میگذاشتم و ساختن گُر را تماشا و یا در اده اده [ محل مانند چوک ومحل تجمع و گشت و گذار مردم] گشت وگذار میکردم وگاهی هم با کمان شکار مینمودم.

استادان که من  وزیارت خان را می شناختند، برای بزرگان ما شکایت کردند. من نه با نصیحت ونه با فشار، آمادۀ رفتن به مکتب نشدم. در این وقت در صنف هشتم بودم. سرانجام پدرم مجبور شد که مرا با خود در کار زراعت مصروف ساخته تا با کارهای ثقیل از کار بر سر زمین خسته و دوباره به مکتب رجوع کنم. اما نتیجۀ مطلوب را حاصل نکرد و سرانجام بعد از یکی دو هفته، با زدن چوب و به جبر مرا  دوباره به مکتب فرستاد.

من علاقۀ به مکتب نداشتم و تلاش میکردم تا به شکلی از اشکال خودرا از مکتب خلاص نمایم. آنزمان در امتحان سالانه شیوه چنین بود که تنها شاگردانی حق اشتراک داشتند که در امتحان مقدماتی کامیاب شده باشند. من برای اینکه ناکام شوم در پارچه امتحان به عوض جوابهای اصلی لندی وچهاربیتی مینوشتم. مثلاً در امتحان تقریری ساینس گفتم: عصر ترقی وساینس را کار ندارم، زمان قبلی، شب های تیرشده و ایام گذشته را برایم بدهید. اما زمانی که نتایج ابلاغ شد من کامیاب شده و حسرت کسانی را میخوردم که ناکام شده بودند. به این شکل از روی مجبوریت  به مکتب ادامه دادم و در امتحان سالانه نمرات عالی گرفتم.

در صنف نهم، رشته های ساینس و اجتماعیات جدا میشد ومن از رشته ساینس ماندم و این آغاز اولین بدقسمتی من بود. بعد از این رفتن من به مکتب منظم شد. به خواندن اخبار شروع کردم. این زمانی بود که جنگ ویتنام به شدت ادامه داشت، من بریده های اخبار وعکس ها را نزدیک چپرکت خویش بر دیوار الصاق میکردم وبا سیاست دلچسپی ام پیدا شد.

نامزدی من: زیارت خان [برادر بزرگ] در قریه سلیم خان نامزد شده بود ومطابق رسوم پشتونها که غم زن گرفتن باید در کودکی شخص خورده شود و بر همین اساس نامزدی وعروسی  بر اساس توافق بین دو فامیل صورت میگرفت. در مورد این توافق نتنها از دختر بلکه از پسر نیز پرسیده نمیشد. این شیوه تا حال معمول است. در مورد من نیز چنین شد و پدرم باوجود مخالفت من، قول و قرارها وتوافقات  نمود ومرا نامزد ساخت.

در صنف نهم ودهم با شوق و علاقمندی درس می خواندم ومنظم به مکتب میرفتم. در امتحان ماه مارچ سال  1964 من بلندترین نمره (636) را در تمام مکاتب صوابی حایز شدم.

کالج صوابی

بعد از امتحان و نتیجه خوب، مرحلۀ دیگری در زندگی من شروع شد. من بالغ شده بودم و خواستار آزادی بودم. دوستان تازه و و محلات جدید را پیدا کردم. اده صوابی برای اهالی مانیری، صوابی و قریه های اطراف آن حیثیت جاده آکسفورد، شانزه لیسی، مال رود وجاده جناح را دارد. پای من هم به این اده باز و دوران طفولیت و کودکی فراموش شد.

زیارت خان بعد از فراغت از صنف دوازدهم شامل کالج اسلامیه پیشاور شده بود و من شامل کالج صوابی شدم. تقریباً یکسال در کالج صوابی ماندم ودوستانی تازۀ پیدا کردم، و همزمان با سیاست فعال دلچسپی ام پیدا شد. گاهی که پیشاور می رفتم حتماً سینما رفته و فلم میدیدم. در آن وقت  فیلم های هندی ممنوع نشده بود؛ زیرا هنوز بین هند وپاکستان  جنگ صورت نگرفته بود.

در فضای سیاسی پاکستان تغییراتی رونما شده بود. در انتخابات جمهوریتهای بنیادی تقریباً هشتادهزار عضو بی دی انتخاب شده بودند. آنعده خدایی خدمتگاران یا رهبران وکارکنان نشنل عوامی پارتی که در اثر مخالفت با یکجا شدن صوبه با ون یونت ایالت پاکستان غربی زندانی شده بودند رها شده و یا در حال رهایی بودند. در جمله اینها کوکوکاکا هم آزاد شده بود. من با نعیم وسلیم به حجره او میرفتیم و با چهره های دیگر آشنا می شدیم و اکثر آنها طرفداران باچاخان بودند. علاقه من به سیاست روبه افزایش بود.

بر اساس قانون سال 1962 در جنوری سال 1965 انتخابات صدارتی اعلان شد؛ در این زمان رهبری نشنل عوامی پارتی  را سیاستمدار مشهور بنگال، مولانا عبدالحمید بهاشانی به عهده داشت. ولی خان را در سیاست پاکستان کسی نمی شناخت؛ شهرت او تنها بنام فرزند باچاخان بود.  

نیپ [نشنل عوامی پارتی] در مقابله با مارشال ایوب خان، از محترمه فاطمه جناح، خواهر قاید اعظم محمد علی جناح پشتیبانی میکرد و نام اورا هم مولانا بهاشانی تجویز کرده بود. انتخابات سرگرمی های سیاسی را تندتر ساخته بود. من برای بار نخست  غرض اشتراک  در جلسه اختلاف حزب به مردان رفتم. در جلسه بزرگ  که در کمپنی باغ بود، بهاشانی صاحب و سایر رهبران اختلاف حزب شرکت داشتند. تمام جلسه را نیپ سازماندهی نموده بود. در جلسه عوض قیوم خان، خانم او صحبت کرد زیرا وی براساس قانون از فعالیت سیاسی منع شده بود.

این جلسه یک نمایش بزرگ بود، اما فیصله انتخابات در اختیار مردم نه بلکه در دست هشتاد هزار نماینده منتخب جمهوریت بنیادی بود که به سهولت زیر تاثیر قدرت و پول قرار میگرفتند.

من از طرف نیپ به جرگه ها و جلسات میرفتم. به طرفداری ایوب خان ن کرنیل غفورخان، کرنیل امیرخان نوابزدادگان مردان و دیگران  قرار داشتند.

ادامه دارد

در بخش آینده  در باره نخستین آشنایی جمعه خان صوفی با اجمل ختک خواهید خواند.

 

بـخــش چهارم

 

دیدار نخستین با اجمل ختک

 

غالباً سال 1964 بود و من امتحان صنف دهم را سپری کرده بودم، اما دقیق به خاطرم نمانده است که نتیجۀ آنرا گرفته بودم یاخیر. ما در هوتل خیرولی که در گوشۀ از اده سرویس ها در اده صوابی واقع بود؛ نشسته بودیم. این اده ملکیت خانوادۀ فردوس خان کوکو با سایر شرکایش بود. در پهلوی تنور نانوایی پیروز مصروف صحبت بودیم که جوان زیبا، قد بلند و کلاه قره قلی برسر آمد. مردم که در آنجا نشسته بودند، گفتند این شخص اجمل ختک است. این نخستین دیدار من با شخصی بود که در تعلیم، سیر زندگی وسرنوشت من چنانی تاثیر گذاشت که میتوان آنرا به کشتی تشبیه کرد که در بندر از لنگر جدا شده و در موجهای بحرطوفانی رها وکسی پیدا نشود که برای توقف آن اقدام نماید و حامل کشتی، تنها بر رحم و کرم موجها امید وار باشد.
حال که سنم از شصت تجاوز کرده، خودرا مانند همین کشتی احساس میکنم و به تفصیل در این مورد در بخش دیگری صحبت خواهم کرد.
فصل دوم
نوجوانی: کالج اسلامیه و پوهنتون
زیارت خان در صنف سیزدهم کالج اسلامیه پیشاور، شامل شده بود ومن هم دلگرمی بیشتری در قریه نداشتم، رفت وآمد به کالج و دروس استادان چنگی به دلم نمیزد. سرانجام پدرم موافقه کرد که من نیز شامل کالج اسلامیه شوم. اشرف درانی پرنسپل کالج اسلامیه وداکتر نذیر از قریه گلی، دوست اجمل ختک ومعاون خزانه دار آن کالج بود. اجمل ختک برای داکتر نذیر سفارش کرد و من یکجا با او نزد اشرف درانی رفتم. سوابق تعلیمی، نمره های حاصله و سفارش نذیر سبب شد که اشرف درانی به شمولیتم در کالج اسلامی موافقه نماید. بگمان اغلب ماه اپریل یا می سال 1965 بود و من از صنف دوازدهم فارغ و به خاطر عملیات گلو در شفاخانه داخل بستر بودم اما هنوز عملیات صورت نگرفته بود و در سینمای فردوس فیلم هندی (زندگی هی یا کویی طوفان) را تماشا کردم. بعداً در ماه سپتمبر جنگ هند وپاکستان واقع شد و نمایش فیلمهای هندی ممنوع گردید.
من شامل لیلیه شدم. در این زمان بعد از نمازخفتن دروازه لیلیه بسته بست میشد و کسانی که بعد از وقت معین خارج لیله دیده میشدند مورد مجازات قرار میگرفتند. فیس لیلیه چهل و یا چهل و پنج روپیه بود، بودن مهمان در لیلیه در صورت که مسئول لیلیه در جریان قرار داده میشد، منع نبود وچند نفر مهمان نیز میتوانستند از نان لیلیه استفاده کنند؛ اما ما برای مهمانان خویش از بازار کباب میخریدیم. در این زمان گرامافون و ریکادر پلییر معمول و شنیدن آهنگهای فلمی هندی و نوشیدن چای، عیاشی تمام شمرده میشد.
با ختم رخصتی های گرمی سال 1965 و بازگشت ما به لیلیه، پاکستان در کشمیر مداخلاتی را شروع کرد و شماری از افراد خویشرا در پوشش اهالی کشمیر بدانجا اعزام نمود که آنها از طرف حکومت هند دستگیر شدند. حکومت ایوب خان چنان محاسبه کرده بود که در صورت وقوع جنگ، میدان آن خاک کشمیر خواهد بود، اما هندوستان با آگاهی از پلان پاکستان، در ششم سپتمبر 1965 بر پاکستان حمله کرد. هانری مایکل کلوز پروفیسور زبان انگلیسی در کالج اسلامیه که از جمله اشتراک گنندگان جنگ دوم جهانی بود، بمنظور حفاظت از بمباردمان هوایی، شاگردان لیلیه را به حفر پناهگاه ها تشویق میکرد و از طرف شب همزمان با بلند شدن صدای آلارم خط حمله هوایی، ما به سرعت به پناهگاه، پناه می بردیم. کلوز شخصاً همه جا را کنترول میکرد و کسی را در اطاق های لیلیه نمیگذاشت.
در دوران جنگ، نامبرده دوبار ما راغرض کار به پایگاه هوایی پیشاور برد و در آنجا ما بوجی های ریگ را در اطراف طیارات جابجا میکردیم. چون پایگاه هوایی بسیار نزدیک یونیورستی بود، از طرف شب در مورد خاموش نمودن چراغها بسیار تاکید صورت میگرفت. بعضی شاگردان از لیله فرار و به قریه رفتند، آفریدی ها همه به خیبر منتقل شدند.
بعد از دو هفته جنگ، آتش بس صورت گرفت و ما از خطر حمله هوایی و دویدن به پناه گاه ها وخاموش ساختن چراغ ها خلاصی یافتیم. باوجود که جنگ به ضررپاکستان انجامیده بود مگر تبلیغ چنان میشد که گویا پاکستان فاتح جنگ وهند مجبور به خاتمه آن شده است.
تمام احزاب پاکستان بشمول نیپ [نشنل عوامی پارتی] به طرفداری وحمایت اقدامات جنگی پاکستان صحبت های رادیوی نموده و در دفاع از آن مطالبی را نشر میکردند. اشعار اجمل ختک در توصیف اردوی پاکستان از طریق رادیو پخش میگردید ومجموعه از آن با عنوان باتور نیز چاپ شد.
به گمانم باچاخان [خان عبدالغفارخان] در کابل بود و برضد جنگ موضعگیری نموده بود. جنگ وصحبت های هیجان انگیز ذوالفقار علی بوتو وزیرخارجه پاکستان در جلسه شورای امنیت سبب ارتقای شهرت و حیثیت او شده بود. جنگ باوجود که جلو رشد وپیشرفت را گرفت؛ اما برای مدت کوتاهی پرستیژ وهمزمان ترس از حکومت ایوبخان را بیشتر ساخت؛ اما عقد معاهده تاشکند که در دهم جنوری سال 1966 صورت گرفت، تاثیر منفی برآن نمود.
مرگ ناگهانی لعل بهادر شاستری صدراعظم هند در تاشکند به نفع ایوب خان تمام شد و چنان تبلیغ گردید که گویا قلب وی از مواجه شدن با ایوبخان و مجبور به امضا شدن معاهده، ایستاد شده است.
در کالج اسلامیه ویونیورستی خاموشی حکمفرما بود. پسران خدایی خدمتگاران که در کالج اسلامیه و یونیورستی بودند صدای خودرا نمی کشیدند. تنها ما چند نفر فعال بودیم. انتخابات برای اتحادیه خیبر بر اساس تفکر ونظریات سیاسی صورت نمی گرفت و کالج به دوگروه چارسده و صوابی تقسیم شده بود وسایرین شامل یکی از آنها بودند. اکثرا در گروپ چارسده بشمول شاگردان مردان، فرزندان خانها بودند واکثراً موترهای شورلیت بزرگ عقب آنها می آمد. در گروه صوابی اکثرا فرزندان طبقات متوسط، بیروکراتها و تاجران شامل بودند.
برای اتحادیه خیبر که بار نخست انتخابات صورت میگرفت، شاگردان به دو گروه تقسیم شدند: صوابی ها از مسعود الرحمن وزیر وچارسده والها از قاسم جان که از پرانگ چارسده بود، حمایت کردند. این شخص بعدها رئیس فدراسیون پشتون ستودنتس یونیورسیتی شد. در نتیجه انتخابات، مسعودالرحمن پیروز شد. ما تلاش کردیم تا این شیوه را تغییر داده و انتخابات را بر اساس نظریات سیاسی استوار سازیم.
با آمدن در کالج اسلامی، من با مطیع الله ناشاد، محصل طب کالج خیبر آشنا شدم. ناشاد فرزند شخص لایق وغریب بود که پدرش در لندی کوتل استاد بود. مطیع الله ناشاد به پشتو، اردو وانگلیسی مسلط بود برعلاوه نویسنده، رفیق دوست و متلون مزاج بود. در سیاست دید چپ داشت و قوم گرا بود. وی بر هیچ اصول و پرنسیپ متعهد نبود. ناشاد با اجمل براساس شاعری و مهتری و کهتری مناسبات زیاد داشت. ناشاد صاحب عادت خراب داشت وقتی از کسی پول میگرفت، تصمیم پس دادن آنرا نداشت. اکثرا زمانی که باهم در شهر روان می بودیم، بخاطر او در راه های میرفتیم تا با قرضدارانش مواجه نشویم.ناشاد در سیاست بسیار فعال ودهنش مانند قیچی در حرکت بود.
بالاخانه افضل بنگش محل گردهمآیی همیشگی ما بود و دیگران در بازار صدر، گوری بازار یا ارباب رود چکر میزدند. افضل بنگش رییس صوبایی نشنل عوامی پارتی بود و اجمل ختک یکجا باوی میزیست و همچنان محمد خان کاکا از تهکال، تا ناوقتهای شب در آن مصروف کارهای سیاسی می بود.
باری من با مطیع الله روی موضوع جنگ کردم و مناسبات ما خراب شد. او برایم گفت که دیگر نباید به آن بالاخانه بیایم. من برایش گفتم که این بالاخانه خو از پدرت نیست. بنگش صاحب که شخص بسیار صریح الهجه بود و پروای هیچکس را نداشت، برای ناشاد گفت که خارج شو و باردیگر اینجا نیایی، تو اشخاص را از دفتر ما منع مینمایی. کیفش در این بود که بعد از آن من در بالا می نشستم و ناشاد صاحب در پایین روان میبود ودندان خایی میکرد تا اینکه اجمل صاحب شفاعت اورا کرد و دوباره پایش به بالاخانه آزاد شد. صفت خوب ناشاد این بود که کینه رابه دل نمی گرفت.
بالاخانه بنگش صاحب صرف دفتر صوبایی نیپ نبود اگر چه فعالیت صوبه ( معادل ولایت ) رسما خاتمه یافته بود اما از تشکیلات پنج صوبه پاکستان ایجاد شده بود و به همین جهت در دفتر، کدرهای جنبش خدایی خدمتگار، نمایندگان نیپ از مناطق مختلف و هم چنان سایر رهبران ترقیخواه پاکستان و شخصیت های ادبی جمع میشدند. باری چند شاعر مشهور اتحاد شوروی نیز در این دفتر مهمان بودند و شرف الدین دعوتی چای را در منزلش برای آنها ترتیب نموده بود که ما نیز در آن دعوت شده بودیم.
حکومت ایوبخان با اتحاد شوروی و چین معاهدات فرهنگی را عقد کرده بود که بر اساس آن کتاب های ادبی آنها آزاد شده و سفارت چین کتابهای زیادی برای دفتر میفرستاد. آویختن نشان با تصویر ماوتسی تونگ در سینه، به حیث فیشن تبدیل شده بود.
ما هنوز دقیقاً از افتراق بین چین و شوروی آگاه نبودیم و بنگش صاحب آگاهانه به راه سیاست چین روان بود. روابط و تماس ما بیشتر با اجمل ختک بود، زیرا او کاروبار نداشت و زندگی اش وقف ادب وسیاست بود. بنگش صاحب برعلاوه سیاست، در وکالت خویش نیز غرق بود. اجمل صاحب گاه ناگاه به لیلیه ما هم می آمد. نسبت سردی فضای سیاست، محافل ادبی بسیار گرم بود و نشنل عوامی پارتی در گوشه و کنار میتینگ های رادایر میکرد.
در این زمان مراکز زیاد سیاسی وادبی در پیشاور فعال بود و شمار آن به 16 می رسید. از جمله اخبار خیبرمیل که توسط شخصیت مشهور عسکر علی شاه اداره میشد. بر عسکرعلی شاه اتهام افشای توافق پندی وارد میشد، اما شاه صاحب شخص خوش صحبت و آگاه بود، او در روزهای اول بعد از انقلاب ثور (1978) به کابل آمد و در منزل ما دیداری داشتیم. او برایم گفت که «گرفتن کابل به معنی این نیست که بر همه افغانستان تسلط پیدا کرد.» این نمونه از مطالعه و تجربه او بود.
نسبت اختناق در فضای سیاسی، محافل مشاعره، بیشتر دایر میشد وشاعران دردهای دل خودرا در آن بیان میکردند. مشاعره رحمان بابا که خوشبختانه تا حال ادامه دارد، بهانه مناسب برای بیان این چنین مطالب بود.
از آنجای که روابط ما بیشتر با اجمل ختک بود، لذا نان و چای ما اکثراً آنجا میبود. برای نان چند انه انداز میکردیم دال و یا سالن ساده می آوردیم. گاهگاهی با کرایی و کباب عیاشی هم میکردیم.
شاید هنوز در صنف دوازدهم بودم (1966) از بتلر به لیلیه عثمانیه تبدیل شدم. دقیق بخاطر ندارم شاید ماه اگست سال 1966 بود که با پروفیسور غفران الله به سیرعلمی کراچی رفتیم. ما دوازده نفر بودیم. در اثنای رفتن و یا برگشتن در ستیشن کراچی ذولفقار علی بوتو را دیدیم و اورا حلقه نمودیم. او گفت که به زودی به پیشاور می آید و ما را می بیند. او تا هنوز حزب را تأسیس ننموده بود. (حزب مردم در 39نومبر 1967 تأسیس شد)
اجمل صاحب و بنگش صاحب با آزد شدن کتابهای چین و روس مقابل دروازه شرقی شفاخانه لیدی رینگ و در آغاز بازار زرگری، برای فروش کتابهای مترقی یک دکان و یا غرفه را از چوب ساختند و نام آنرا مکتب افکار نو گذاشتند. ما زیاد آنجا میرفتیم و من نمایندگی آنرا در اده صوابی در دکان حبل الورید باز کردم و به این ترتیب این مرض را در آنجا نیز پخش نمودم. اما مدتی زیادی سپری نشده بود که قاضی عصمت الله خان که از زمان انگلیسها قاضی رسمی انتظامی بود، در نماز جمعه فتوا صادر کرد که در دکان حبل الورید کتابهای کفری میفروشد. من به مزاج قاضی آشنا بودم و برای حبل الورید گفتم چند جلد قران شریف را نیز آنجا بگذار و قاضی صاحب را در هوتل به نان دعوت کن. او چنین کرد و جمعه آینده قاضی صاحب فتوای خودرا رد و گفت اطلاع غلط بود؛ آنجا قران شریف نیز فروخته میشود.
اختلافات ایدیالوژیک چین و شوروی، بر نهضت مترقی پاکستان نیز تأثیر منفی وارد کرد، اگرچه عده استدلال میکردند که این جنگ را نباید به خانه خویش منتقل سازیم، اما شقاق در اینجا نیز ایجاد شده بود.
مولانا عبدالحمید بهاشانی که رئیس نیپ بود وقبلا بر ضد ایوب خان، از فاطمه جناح حمایت کرده بود، برخلاف تعهد قبلی وفیصلۀ حزب، در انتخابات از ایوب خان طرفداری کرد. زمانی که علت این اقدام از او پرسیده شد، گفت که برای من چو ان لای (صدراعظم چین) گفت که از ایوب خان طرفداری کن. با این اقدام نیپ عملاً به دو بخش تقسیم شد. در جنبش ترقی خواه پاکستان مبارزه برای توضیح مرام ها ادامه داشت.
سرانجام نیروهای ترقی خواه طرفدار شوروی، فیصله نمودند که راه خودرا علناً جدا نمایند و به این منظور در سال 1968 در هوتل تازه افتتاح شده رایل پیشاور، کنوانسیون نشنل عوامی پارتی تدویر یافت ودر اثر پافشاری بنگالی ها ولی خان رئیس نشنل عوامی پارتی سراسر پاکستان شد و محمودالحق عثمانی جنرال سکرتر کراچی، محمود علی قصوری رییس پاکستان مغربی و پروفیسور مظفر الدین احمد رییس پاکستان شرقی آن حزب تعیین شدند.
مرحله تازۀ مبارزه آغاز گردید، بهاشانی نیپ را (چین نواز) و ولی نیپ را (روس نواز) خطاب میکردند. بعداً در جلسه صوبایی مردان برای افضل بنگش گفته شد که یا باید در نیپ باقی ماند و یا”کمیته کسان” را انتخاب کند. او کمیته کسان [مزدور کسان پارتی] را برگزید و از نیپ اخراج شد.
مانند دیگران من هم در دهه شصت میلادی قرن گذشته تحت تاثیر افکار رادیکال قرار داشتم. در کالج و یونیورستی آثار ممنوع و مواد تبلیغاتی را در بین محصلین توزیع و شبنامه ها ی ضد دولت را شبانه در اطاقهای محصلین می انداختیم.

بخش پنجم

 

نخستین سفر من به کابل:

 

باوجود که کابل پایتخت افغانستان است؛ اما من از  جهت  دگیری در مورد یادآوری کردم زیرا رابطۀ من با کابل از زمانی آغاز شده است که عبدالغفار فراهی از خانان فراه، سکرتر قنسلگری [افغانستان] در پیشاور بود. او دوست نزدیک بنگش صاحب بود و همیشه به بالاخانه می آمد وما همراهش صحبت میکردیم. بعد شاه محمد دوست قنسل شد و بار نخست من ویزه [افغانستان] را از نزد او گرفتم. دقیق بخاطر ندارم اما ممکن سال 1967 و رخصتی تابستانی ما بود. ارباب سکندر خلیل برای یک DSP   [معاون اداره پولیس ] سی آی دی (اداره تحقیقات جنایی) سفارش کرد تا پاسپورت سرخ ( Red Pass ) را که توسط انگلیس ها غرض سفر بین پاکستان وافغانستان معمول شده بود، تهیه نماید.

من نامه های را از اجمل صاحب عنوانی رهبران پرچم اخذ کردم. جی تی اس [بس مسافر بری پاکستانی] روزانه یکبار به جانب کابل میرفت وهمچنان یک بس افغان پست  نیز در راه پیشاور در تردد بود. حین رسیدن به کابل در جیبم دوصد و پنجاه ـ سه صد کلدار بود و این مبلغ هنگفتی شمرده میشد. بار اول بود و من کاملا نابلد. در جوار مقبره تیمورشاه و  عقب سینما تیمورشاهی، مقابل دریای کابل اطاقی را در هوتلی کرا گرفتم. بعد به شهر نو رفتم و محمدالله متخصص زراعت از قریه تولاندی که دوست من و صلاح الدین بود و آمریت نمایندگی کمپنی سویسی سیبا  رادر کابل  به عهده داشت؛ پیدا نمودم. او  در جوار سفارت پاکستان، در آپارتمان یک محمدزایی زندگی میکرد  و من به منزلش منتقل شدم. مقابل آپارتمان او هوتل کاروان بود که در آنجا نان وچای میخوردیم.

بعد به ترتیبی، نجیب (داکتر نجیب الله رئیس جمهور افغانستان.) را  از آمدن خویش خبر ساختم. او وشوهر همشیره اش نیک محمدخان با موتر فولکسواگون خویش مرا با خود بردند. آنها در دامنه کوه در کارته پروان زندگی میکردند. پیشتر از آنها به طرف  کوه، منزل سلیمان لایق بود. من کتاب مجموعه شعری اجمل صاحب “د غیرت چیغه” را برای نجیب و لایق صاحب دادم.

کابل برایم جالب بود. در این وقت پیشاور پیشرفت زیاد نکرده بود، اما در کابل زنها به آزادی دست یافته بودند وشهرنو مزه و رنگ دیگری داشت. درظاهر آزادی زیاد بود. هیپی های اروپایی وامریکایی با لباسهای رنگارنگ، موهای انبوه و کثیف و مشتاق کیف به طرف افغانستان روان بودند وهوتل ها، کوچه ها و سرک ها پر از آنها بود و شبانه در این جاها بوی چرس احساس میشد. این نسل آزاد ویاغی وکابل ارزانترین وباامن ترین شهر دنیا  برای آنها بود. آن وقت نمیدانستم که کابل مجموع افغانستان نه بلکه جزیره در این کشور است.

بعد از جنگ هند وپاکستان در سال 1965، نمایش فیلمهای هندی در پاکستان ممنوع بود وفیلمهای پاکستانی نیز کیفیتی نداشتند. تایپ ریکارد تازه معمول شده بود، اما ویدیوپلییر هنوز نبود. مردم گروه گروه از سند، کراچی، پنجاب و لاهور برای دیدن فیلمهای هندی به کابل می آمدند. گاهی به شکل گروپ های کلان همه سینما را ریزرف مینمودند. در گرمی اینجا ازدحام و بیروبار زیاد وهوتل جمیل در پل باغ عمومی مالامال از پنجابی ها و باشندگان کراچی  میبود.

نجیب [نویسنده بارها داکتر نجیب را بدینگونه ذکر نموده است] مرا با تمام رهبران پرچم آشنا ساخت. مقابل شاروالی، دفتر پرچم بود. باچاخان را که در سرک دارالامان میزیست چند بار ملاقات کردم. یک سخن باچاخان تا حال بیادم است که در مقابل یک سوال من عکس العمل نشان داد و گفت که (در ذهن تو تشدد است و تشدد). در این وقت میجر دوست محمد، آشنای من و اودرزاده حاجی نادرخان نیز موجود بود. نه او و نه من میدانستیم که  بعدها به دستور پسر وی به غرض اجرای اعمال تشدد به افغانستان مهاجر میشویم و او لق لق طرف ما خواهد دید.

برعلاوه ببرک کارمل، استاد خیبر، سلیمان لایق، نوراحمد نور و داکتر اناهیتا رهبران پرچم، شماری زیاد از فعالین پرچم را نیز ملاقات کردم. با صداقت خان، حاجی نادرخان، نیک محمد، اخترمحمد خان پدر نجیب و برادرش صدیق و تعدادی زیادی  دیدارهای داشتم. با رشید وزیری که مانند نجیب محصل طب ودر نزدیکی دهمزنگ با سایر وزیری ها اطاقی را کرا گرفته بود و داکتر عبدالحق اودرزاده حاجی نادرخان وداکتر غلام وزیر که فکر میکنم هردو محصل بودند  ودر یک خانه عقب دهمزنگ زندگی میکردند؛ معرفی شدم.

در مهمانخانه قبائل رفتم وبعضی قایلی ها به اصطلاح پشتونستانی ها را بشمول کوثر صاحب دیدم. در جشن سهم گرفتم. با همه اعضای خانواده نجیب آشنا شدم و از مهمانی های آنها لذت بردم. نجیب در پوهنتون رهبری پرچم را به عهده داشت و تازه شامل فاکولته طب شده بود.

فکر میکنم قبل از رفتن به کابل با مجید سربلند وعبدالوکیل، زمانی آشنا شدم که آنها از راه پاکستان غرض تحصیل به هند میرفتند و اجمل صاحب مرا فرستاد تا آنها را مصروف سازم. بعدها خادم صاحب نیز پاکستان آمده بود و مانند مجید سربلند و وکیل در هوتل اباسین و نیلاب بودوباش داشت و به بالاخانه می آمد وصحبت های میداشت.

قیام الدین خادم شاید در این وقت سناتور بوده باشد. روزی در بالاخانه بنگش صاحب من از او پرسیدم: خادم صاحب، ظاهرشاه به پشتو صحبت کرده میتواند؟  با زبان زشت گفت:با این “شی” من کرده میتواند. برایم بسیار عجیب بود که افغانی با  چنین عباوقبا ،چنین جوابی نامناسب دهد. اما خادم صاحب چنین عادت داشت.

من باردیگر در تابستان سال 1969  به کابل رفتم و مهمان داکتر نجیب بودم. کتابهای زیادی برای وی برده بودم. بازهم با رهبران پرچم ملاقات و در بعضی جلسات آنها شرکت کردم. از دفتر پرچم، مقابل تعمیر شاروالی کلکسیون  پرچم [جریده پرچم] را برای رفقا آورده بودم.  در این دوره ها من برای نجیب درس اردو وانگلیسی میدادم و برعلاوه سیاست، با زبان های اینجا، اورا آشنا میساختم.

در فضای سیاسی پاکستان تغییراتی در جریان بود. از جمله در پاکستان شرقی، عوامی لیگ بیرق محرومیت بنگالی ها را با موفقیت بلند کرده بود و در مقابل حزب برابری پاکستان شرقی وسیاست مرکز محور آن آجندا شش فقره یی را مطرح ساخته بود. شیخ مجیب الرحمن محبوس بود وبنگالی ها برضد طبقات حاکم پاکستان غربی قیام نموده بودند وخواستار نظام فدرالی پارلمانی و اصل یکنفر  ـ یک رای بودند. ولی خان بعد از گزینش به مقام ریاست، بازدید موفقانۀ را در پاکستان شرقی انجام داد و  با مطالبات بنگالی ها وسایر اقوام کوچک پاکستان غربی مانند پشتونها، بلوچها، سندیها در مورد حقوق ملی و صوبایی آنها، همصدا گردید.

ذولفقار علی بوتو از حکومت برکنار و بتاریخ سی ام نومبر  حزب مردم پاکستان را بنیاد نهاده و خواستهای ضد شوونیستی پنجاب هند و طبقات محروم و زحمتکشان را مطرح ساخته بود. نیپ [نشنل عوامی پارتی] فعال شده بود.  سازمان محصلین بلوچ در بلوچستان در حال ایجاد بود و همراه با آن پشتونهای بلوچستان مانند بسم الله کاکر و دیگران درحال جمع شدن به دور برنامه  فدراسیون محصلین پشتون بودند.

ازبین بردن ون یونت خواست عمده صوبه ما بود [طرح  ون یونت توسط دولت پاکستان به رهبری محمد علی بورگه، در 22 نوامبر 1954 راه اندازی شد. بر اساس این طرح، چهار ایالت غربی پاکستان  در یک واحد اداری ادغام گردید وتا سال 1970 باقی ماند] و با این مطالبه سیاستمداران بنگال، سند و بلوچستان نیز همنوا بودند. مخالفت با ون یونت بار نخست از صوبه ما بلند شده بود.

باچاخان هرسال در بیانیه بمناسبت روز پشتونستان خواستار ازبین رفتن  ون یونت و طرفدار خانه مشترک برای هر پنج برادر با حقوق برابر بود. (باچاخان هیچگاه در مورد نفی خط دیورند و وحدت لروبر صحبتی نکرده است.)

از طرف دیگر در منطقه پشتونها تنها یک یونیورسیتی موجود بود که آنهم نسبت کاهش کمک از جانب حکومت مرکزی با مشکلات مالی فراوان  مواجه بود. تمام قشر تعلیم یافته و پشتون های شاغل در دولت زیر تاثیر مرکز لاهور قرار داشتند و مشکلات خویشرا به مشکل حل میکردند.  این فضا، زمینه را برای ما محصلین مساعد ساخت تا در فدراسیون  محصلین پشتون گرد هم آییم. مطالبات اساسی ما در ظاهرامر غیرسیاسی بود، زیرا مطالبه ما در مورد لغو ون یونت تنها برای رفع مشکلات تعلیمی ما بود و میخواستیم  تا محصلین بیشتری را زیر این چتر گردهم آوریم. بر همین اساس عبدالسبحان و امیر شاد (بعداً با قیوم خان یکجا شده و سازمان غازی پشتون را ایجاد کرد) و شمشیرجنگ ( که تحت تاثیر حضرت علی باچا قنسل مسلم لیگ قرار داشت) با ما پیوستند. مدتی بعد  انورکمال مروت، پسر حبیب الله خان وزیر امور داخله در حکومت ایوبخان که رئیس سراسری  PSF  [  Pukhtoon Students Federation] پاکستان بود، نیزآماده شد. سایر رهبران عبدالسبحان و نثار شنواری بودند. رهبری را در پوهنتون به قاسم جان از چهار سده دادیم. تمام راز ونیاز ما با نیپ و مخصوصا با اجمل ختک بود؛ اما بطور علنی از هرگونه توافق سیاسی با آنها انکار میکردیم.

در اینجا باید نام محصل دیگری را ذکر نمایم که با آمدن او در شهر و سیاست و بصورت مشخص در سیاست نیپ دیگرگونی  حاصل شد.  این شخص عزیز بلور محصل کالج اید وردز بود که برادرمهترش حاجی غلام احمد بلور دکان پرچون فروشی در بازار دالگران  داشت. این شخص را ما بعد از ایجاد  PSF ، رئیس آن در کالج ایدوردز ساختیم. اینها تاجران شهری و در نشتر آباد خانه داشتند و ما به آنجا میرفتیم. رفتن اجمل ختک نیز بر اساس همین روابط شروع شد. به برکت عزیز بلور مناسبات اجمل ختک و نیپ با بلورها ایجاد شد. عزیز بلور بعد از فراغت از پوهنتون بیروکرات شد اما تمام فامیل وی در نیپ ، NDP  و ANP  پهلوانان سیاست شدند. سیاست بر اقتصاد آنها و بالمقابل آنها بر سیاست تاثیر گذار شدند.

وظیفه من این بود که تمام دساتیر را از نیپ  [  National Awami Party]  اخذ و پیشاپیش دیگران قرار نگیرم. تمام ارقام، اعداد و احصایه را از خزانه دار  پوهنتون، داکتر نذیر گرداوری و تبلیغ نمایم. تا حال به خاطر دارم که در آن وقت گرانت [بودیجه تحصیلی] پوهنتون پیشاور  48 لک روپیه بود در حالی که در لاهور یک کالج احتمالا 52 لک روپیه گرانت داشت و ظلم بزرگ در حق آموزش منطقه ما بود.

در این وقت اجنتهای حکومت ایوبخان نیز فعال بودند و تلاش داشتند تا در بین جنبش محصلین نفوذ نمایند، من از قاسم جان تشویش داشتم که سی آی دی اورا  گمراه نسازد. از تمام روابط علنی وپنهانی او باخبر بودم؛ اما یک مطلب برایم غیرقابل فهم بود و اینکه زمانی که به شهر میرفتیم، او در قصه خوانی از نزدم گم میشد تا اینکه دریافتم که به غرض نشه و چلم کشیدن به جهانگیر پوره میرود. اینگونه رهبران موقتی زیاد بود.

افراسیاب احتمالاً در این وقت در کالج بنو به فدراسیون پشتون ستودنتس پیوسته بود اما هنوز جوان بود. بعدها فعالین و رهبران دیگری پیداشدند. فدراسیون پشتون ستوندنتس بزودی پیشگام همه یونیورسیتی شد و کالج ها را به تحرک واداشت. مگر مانند سایر مناطق، جادو و کرشمات بوتو به پوهنتون نیز رسید؛ قاضی انور در فاکولته حقوق تدریس میکرد و به نفع حزب مردم بوتو و  برضد حکمروایی ایوب خان هر شب در هر لیلیه در جلسات محصلین صحبت میکرد و در حمایت از  PSF درز عمیق ایجاد کرد. ما برای تخریب او فیصله کردیم تا او را بی اعتبار سازیم  و برای این منظور در بین محصلین میگفتیم که او از  دی سی آمده و پول هنگفتی گرفته است و یا میگفتیم که قاضی انور در تعمیر سی دی دیده شده و پول زیاد گرفته است. ما برای تخریب قاضی انور هرگونه تلاش کردیم زیرا او مانع بزرگ در راه PSF بود.

محصلین، غنی خان رابه پوهنتون دعوت میکردند ومن شناخت قبلی با او داشتم. زمانی که ولی خان رئیس شد ما به دیدار او به ولی باغ  یا در بالاخانه ارباب صاحب یعنی دفتر صوبایی نیپ میرفتیم.  به یاد داشته باشیم که در سال 1968 زمانی که افضل بنگش نیپ را ترک کرد، مرکز از بالاخانه او  نزد ارباب سکندر خان خلیل که رئیس ایالتی نیپ بود منتقل شد.

بعد از ایجاد PSF تنظیمهای متعددی دیگر نیز ایجاد شد

***

رشید وزیری از کابل آمده بود وبا اجمل صاحب در تماس بود، یک شب را با من نیز سپری کرد و من یونیورستی را برایش نشان دادم. روابط من با کابل زیاد بود و همیشه از طریقی در تماس بودم و چند بار با اعضای فامیل حاجی نادرخان بدون پاسپورت کابل رفتم.

 

 

بخش ششم

ایجاد حزب کمونیست در صوبه

من با جنبش ترقیخواه ازدوران کالج رابطه داشتم و اولین آموزش من در بالاخانه افضل بنگش واقع خیبربازار شروع شده بود. در آن محل عناصر ترقیخواه بشمول خدایی خدمتگاران، اعضای رهبری نشنل عوامی پارتی و اعضای عادی آن همیشه در رفت و آمد بودند؛ زیرا قرارگاه اجمل ختک نیز در آنجا بود. 
این زمانی بود که هنوز اختلافات اندیشوی روس وچین به بالاخانه نرسیده بود. در اوایل ادبیات مترقی به مشکل پیدا میشد و زمانی که محدودیت برآن رفع شد، سفارت چین کتابها و جزوه های به زبانهای انگلیسی و اردو ونشانک های با عکس ماوتستونگ را به بالاخانه می فرستاد. ما این نشانک را با افختار بر سینه می زدیم.
زمانی که اختلافات اندیشوی روس وچین به جنبش کمونیستی پاکستان سرایت کرد در نشنل عوامی پارتی جناح به ریاست مولانا عبدالحمید بهاشانی چین نواز و متباقی روس نواز شد. کمونیستها و سایرین در سال 1968 تحت ریاست خان عبدال ولیخان نشنل عوامی پارتی را ایجاد کردند. افضل بنگش چین نواز بود اما هنوز انشعاب نکرده بود، زیرا فعالیت او با نیپ شریک و او اکثرا در هشتنغر میبود. او همزمان رئیس کمیته کسان نیز بود ومطابق اصول یک شخص نمیتوانست همزمان عضویت دو حزب سیاسی را داشته باشد و بنگش صاحب حاضر نبود از کمیته کسان استعفا نماید به همین جهت این بهانه، عاملی برای اخراج او شد.
عدۀ تلاش زیاد نمودند تا اجمل ختک را نیز به خط چین نوازی بکشانند اما موفق نشدند. علت اصلی اینکه اجمل صاحب در خط اندیشوی چین قرار نگرفت، از یک طرف افراطی بودن آن اندیشه بود و ناسیونالیستها را عاملان بورژوازی میدانستند و از طرف دیگر اجمل ختک تحت تاثیر باچاخان و ولی خان قرار داشت و نمیتوانست آنها را رها سازد. 
شاید سال 1970 بوده باشد که ما هسته حزب کمونیست را در دفتر اخبار شهباز واقع در آپارتمان در نظرباغ ایجاد کردیم. اجمل ختک اکثرا در آنجا میزیست. امام علی نازش [از رهبران حزب کمونیست پاکستان] هم آمده بود ودر این هسته اجمل، صوفی، سیدمختار باچه، سرن زیب و عاصی هشتنغری شامل بودند. امام علی نازش در ختم جلسه این موفقیت تاریخی را برای همۀ ما تبریکی داد. شام همانروز سرنزیب نامه طویلی نوشت و به اجمل داد و بر موجودیت عاصی هشتنغری اعتراض کرده و نوشته بود که نامبرده شخص مطمئن نیست و ممکن راز ما را به حکومت افشا سازد. اعتراض دومش این بود که “من مسلمان هستم و به خدا و رسول عقیده دارم و کمونیسم با مذهب سازگار نیست و من از عقیده خویش منصرف نمیشوم و به همین جهت از شرکت در جلسات حزب کمونیست معذرت میخواهم.” سرنزیب بعدا با ما یکجا نشد و عاصی هشتنغری نیز در حزب باقی نماند.بعدها افراسیاب نیز در این هسته شامل شد. در واقعیت این کمیته صوبایی [ایالتی] شد و جلسات اکثراً در اطاق من دایر میگردید.
مهمانداری میراکبرخیبر
من پروفیسور ودر لیلیه بیچلر بودم. مولانا آمده بود، میخواست که با پرچم رابطه برقرار نماید. حزب خلق [ جناح خلق حزب دموکراتیک خلق افغانستان] با حزب مزدور کسان پارتی افضل بنگش ارتباط داشت. من و اجمل از سابق با پرچم رابطه داشتیم و پرچم در کابل از باچاخان و نیپ پشتیبانی مینمود.
من توظیف شدم تا طورمخفی به کابل رفته و رهبران پرچم را ملاقات و نامه اجمل ختک را به آنها تسلیم و سایر مطالب را شفاهی برایشان بیان نمایم. با دوست محمد که از اودرزاده های ملک نادر ذخه خیل بود، بعد از سپری کردن یک شب در قریه آنها که آنوقت قریه اشرف نامیده میشد و حالا قریه نادرخان نامیده میشود، کابل رفتم. کابل برفپوش بود وهوا سرد ومن تنها با لباس قبایلی ملبس و چپلی به پا داشتم. ما مستقیماً به منزل ملک نادرخان در کارته سه رفتیم. خانواده نادرخان در رخصتی های زمستانی به جلال آباد میرفتند و خانه خودرا در کارته پروان آباد نکرده و در کارته سه در منزل کرایی میزیستند.
من به بهانۀ از دوست محمد خودرا جدا ساخته در کارته پروان به منزل نجیب شان رفتم. متأسفانه نجیب جان در منزل نبود و من به دفتر پرچم در میکروریون رفتم (آن زمان هنوز میکروریون دوم، سوم و چهارم ساخته نشده بود). من معلومات نداشتم که دفتر پرچم در کدام بلاک وآپارتمان قرار دارد. بین بلاک ها با چپلی بپا میگشتم که از تصادف نیک با میراکبر خیبر مقابل شدم؛ او از خانه جانب دفتر روان بود و با دیدن من تعجب کرد. یکجا دفتر رفتیم. آنجا ببرک کارمل، اناهیتا راتبزاد و فکر میکنم نوراحمد نور موجود بودند. من نامه اجمل صاحب را دادم و آنرا باهم خواندند. زیاد خوشحال شدند و از من قدردانی نمودند. من دوباره به منزل حاجی نادرخان رفتم. برای دوست بهانه کردم که کسی را کار داشتم، نیافتم و بگمانم در همانروز دوباره به جلال آباد آمدیم و بعد از سپری کردن شب، صبح وقت بعد از رسیدن به پیشاور من به یونیورسیتی آمدم و او به منزلش رفت.
تقریبا یکماه سپری نشده بود که برادرزاده های میراجان سیال کوداخیل سرفراز وسلیم که هردو پرچمی بودند با خیبرصاحب یکجا به اطاق من داخل شدند. آنها پای پیاده از راه مهمند به شبقدر و سپس نزد من آمده بودند. مسئولیت بزرگی بر عهدۀ من گذاشته شد زیرا آمدن خیبرصاحب باید مخفی نگهداشته میشد و افشای آن برای حزب و خاصتاً برای من شرمندگی بزرگ ایجاد میکرد. 
به اطاق من افراد زیاد و گوناگون از همقریه ها گرفته، دوستان، اعضای PSF ، همکاران و با اضافه مهمانان ناخوانده می آمدند. محل مصئون ومطمئن دیگری نبود، من بر داکتر نذیر که آنوقت خزانه دار بود، چندان اعتماد نداشتم؛ لذا تا خبر شدن رهبران و پیدا کردن راه حل، مجبور شدم خودرا با او بندی سازم ومجبور بودم بعد از برآمدن از اتاق ویا رفتن به کالج، دروازه را از قفا برویش قفل نمایم. و زمانی که هردو در اطاق میبودیم بازهم دروازه را از بیرون قفل مینمودم. چند روز بدینمنوال گذشت و من روزنامه ها و کتابهارا برای خیبرصاحب تهیه مینمودم. او رادیو می شنید و مواد خوراکه کافی بود. با فرا رسیدن تاریکی اورا برای چکر در یونیورسیتی وجاده ها نیز میبردم. این زمانی بود که انتخابات صورت گرفته و بوتو به قدرت رسیده بود. 
سرانجام نازش (سکرترجنرال حزب کمونیست) آمد و او را به منزل داکتر نذیر انتقال داد. در آنجا اجمل صاحب، مولانا و دیگران با او بحثها، میتینگها و فیصله های داشتند. مسئولیت از من رفع و به سید مختار راجع شده بود. بعد از بودن باداکتر، چند شب را در شهر با دوستهای سرفراز وسلیم سپری کرده بود. مختار باچه او را در صوات گردش داد. شبی را با فتح محمد خان جوری سپری کرده و بعد از دیدوبازدیدها با اندیوالهایش از راه کوداخیل دوباره به کابل رفت.
فکر میکنم که بخاطر اقامت میراکبر خیبر در آپاتمان 12 لیلیه بیچلر باید تخته یادگاری نصب شود؛ البته این زمانی ممکن است که اولیای امور کالج اسلامیه یونیورسیتی با من توافق نماید.برای اینکه تمام مصیبت های جاری در افغانستان و منطقه و جنگ بیش از سی سال از [ریختن] خون او شروع شده است. 
میراکبر خیبر یگانه سیاستمدار مدبر وتیوریسن بود که میگفت داودخان باید به هر قیمتی که میشود پشتیبانی شود حتی اگر مخالف ما هم شود. کودتا برخلاف او جفای تاریخی وجبران ناپذیر است. این سخن او تا حال بخاطرم است که در سال 1974 در جواب سوالی برایم گفته بود. دور ساختن داود و کسب قدرب برای ما کار چند ساعت است، مگر این خیانت به مردم افغانستان خواهد بود، مردم مارا نمی پذیرد. پیشبینی او کاملا صحیح ثابت شد.
ادامه دارد
در بخش بعدی “سفر مخفی به مسکو”

 

بخش هفتم

رفتن مخفی به مسکو

[جمعه خان، چگونه وچرا به پرویز مخمدوف تبدیل شد]

 

حزب کمونیست پاکستان، مخفی اندر مخفی بود ومطالب آشکارا وعلنی را نیز به شیوه مخفی حل وفصل میکرد. وضع واقعاْ خراب و حزب تحت فشار قرار داشت واختناق نیز حکمفرما بود؛ اما مبالغه در آن نیز از عقل ومعقولیت دور است.
سال 1972 ومن در کالج انجنیری آموزگار بودم که برایم دستور داده شد تا برای یک کورسی به مسکو بروم. این حکم را اجمل صاحب برایم ابلاغ کرد .با آن موافقه نمودم، زیرا چاره دیگر نداشتم. من تابع بودم و عاشق انقلاب. هدایت چنین بود که در مورد باید از یک گوش تا گوش دیگر هیچ کس، حتی نزدیکترین خیرخواهان حزب نیز باید خبر نشوند.
برای من کسی توضیح نکرد که کورس برای چه مدتی خواهد بود. اجمل صاحب هم در مورد خبر نداشت وخارج تصور او بود. همچنان در مورد هیچکس مرا رهنمایی نکرد که از وظیفه رخصتی اخذ نمایم، استعفا دهم و یا اینکه زود بر میگردم و ضرورت آن نیست. وقت رفتن من مصادف با رخصتی های گرمی تابستانی بود و من هم ساده و naiev بودم و در مسائل حساس دست نمی زدم و تصور مینمودم که شخصیت مهمی هستم و بدنبال کار مهمی در تاریکی روان هستم و از قول خویش هم نمیتوانستم برگردم.
زمان تعمیل هدایت رسید؛ به گمان اغلب شانزدهم ماه اگست [1972] بود. ما دو نفر بودیم؛ باسط میر از لاهور نیز با من همراه شد. من پاسپورت آماده کرده بودم و برایم گفته شده بود که آنرا باید باخود داشته باشم. ما هردو به جانب کابل حرکت کردیم. هدایت چنین بود که ما در وقت معین باید در مقابل کابل ننداری قدم بزنیم. به خاطرم نیست که در دستم گل گلاب و یا مجله باید باشد. یک روسی از موتر جیپ پایین میشود و برایم میگوید که (Are you Juma from Peshawar? ) / تو جمعه هستی و از پیشاور؟ و من برایش میگویم Yes یعنی بلی. با او در جیپ بالا میشویم و او رهنمای ما خواهد بود. 
به کابل رسیدیم، به فاصله کمی در شمال شرق مسجد پلخشتی و بر لب دریا در بازار شعبه [سرای شعبه] در هوتل عادی بنام شاه فولادی اقامت کردیم. طبق وعده روزدیگر در وقت معین (به گمان اغلب 5 بجه عصر) از چمن حضوری تیر شده مقابل کابل ننداری به گشت و گذار مصروف شدیم؛ اما کسی نه آمد و پس به هوتل برگشتیم. باسط میر متردد بود و روز دیگر به پیشاور برگشت. من بکس خودرا گرفته به منزل نجیب شان در کارته پروان رفتم.
چند روز را در کابل سپری و فیلم دیدم، با سیاستمدارها ملاقات کردم، نزد باچاخان رفتم و خوب چکر زدم. کمی سودا نیز خریدم از جمله دو جوره عینک آفتابی که بعداً زمانی که خبر شدم از سفر بازماندم، آنرا برای برادران کهتر نجیب احمدزی و روشان دادم. آماده دوباره برگشت بودم که نجیب برایم گفت که کارمل صاحب ترا طلبیده است، فکر میکنم که کارمل صاحب در دفتر پرچم در میکروریون بود، برایم گفت که شوروی ها ترا جستجو میکنند. من گفتم که خوب است وعده گذاشتم. نجیب و دیگران را خبر نکردم، تنها روشان و احمدزی در خانه بودند، بهانه کردم که دوباره میروم. عینک ها را به آنها دادم. عصر روز با بکس برآمدم، دو نفر شوروی در جیپ بر سر سرک عمومی کارتۀ پروان منتظرم بودند، با آنها در جیپ نشستم و مرا به خانۀ در جمال مینه بردند که در آنجا شوروی ها زندگی میکردند. (بعد ها در کابل خبرشدم که این خانه اصلاً از داکتر محمد حسن شرق و در کرایه شوروی ها بود.) [ این تعمیر در کوچه مقابل سینما بریکوت و درعقب ریاست شرکت برق کابل قرار داشت]
فهمیدم که در روز ملاقات در مقابل کابل ننداری اشتباه صورت گرفته و تیروبیر شده بودیم. دو روز را در خانه شرق صاحب سپری کردم و روز سوم با سه شوروی که یکی آنها ویلیو گابریلویچ اوسادچی بود که با آمدن شوروی ها سرمشاور رئیس جمهور ببرک کارمل شد و مدتی بعد در اثر سکته قلبی در مسکو ویا سوچی فوت کرد. 
بواسطه جیپ، جانب شیرخان بندر حرکت کردیم، در مسیر راه دقیق بخاطرم نیست در سالنگ و یا تیرشده از آن و نارسیده به پلخمری در کنار دریا توقف وخوردیم و نوشیدیم و یکنوع گوشت سرد بود که به مزاجم خوش نخورد و آنرا استفراق کردم. آنها بر سرم خندیدند وگفتند قابل تشویش نیست عادت خواهی کرد.
من تحت پوشش یک آذربایجانی وپاسپورت شوروی با نام پرویز مخمدوف سفر میکردم؛ ظاهر اً چهار شوروی در بین جیپ بود که یکی آن پرویز مخمدوف آذربایجانی نامیده میشد.
بعد از ظهر وقبل از عصر به بندرشیرخان رسیدیم، مامورین سرحدداری افغان و شوروی در کانتینر ها واطاق های موقتی چوبی کار میکردند. بی جنجال از بخش امیگریشن افغانی تیر شدیم. اموال شوروی در کشتی ها انتقال داده میشد و در کنار دریای آمو در یک کشتی کوچک نشسته و عبور کردیم. آنطرف منطقه خودی بود، آنجا چای نوشیدیم. دو نفر شوروی [تبعه شوروی] که در جیپ با ما بودند در شیرخان بندر باقیماندند. موتر حرکت کرد و در مسیر راه از قریه های خورد و کلان وشهرکها گذشتیم. بخاطر ندارم که در تاجکستان کی با ما در موتر نشست. شاید شب را در لنین آباد سپری کرده و یا ناوقت به دوشنبه مرکز تاجکستان رسیدیم. در مهمانخانه عصری و بزرگ حکومت تاجکستان اقامت کردیم. در مهمانخانه خوراک، نوشیدنی، میوه و آب معدنی فراوان مهیا بود. یک اطاق بزرگ نانخوری داشت که غذا ونوشیدنی ها از جانب دختران زیبای روسی بنوبت آورده میشد.
چند روزی در دوشنبه ماندم، شهر را برایم نشان دادند و نزدیک شهر دوشنبه در بین کوه ها وپهلوی دریا [تفریحگاه زیبای ورزاب در 8 کیلومتری شهر دوشنبه] میله جاها برای تفریح در فصل گرمی بود که آنجا نیز مهمان بودم. فلم نه بلکه فیلم ها را دیدم. تقریبا یک هفته ـ ده روز ماندم. از مسکو نماینده شعبه پاکستان در کمیته مرکزی رفیق (احتمالاً پلیشوف) آمده بود. با او به میدان هوایی رفتیم. بگمانم که این اولین سفر من در طیاره بود و قبل از آن میدان هوایی را دیده اما در طیاره بالا نشده بودم.
بعد از مدتی چیزی کم یازیاد شش ساعت پرواز به میدان هوایی مسکو رسیدیم، میدان هوایی داخلی و شاید دمه دیدووه بوده باشد. مهمان معتبر بودم؛ از طریق سالون وی آی پی یا به روسی دیپوتاتسکی زال در والگای سیاه نشستم و به هوتل اکتوبر مربوط کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی در عقب تعمیر وزارت خارجه در چکاچرسکی پیری اولک رفتیم. ( در آن وقت هنوز هوتل نو اکتوبر، مربوط کمیته مرکزی در جاده اکتوبر ساخته نشده بود.) کم وتم روسی را که یاد گرفته بودم، بدردم خورد. البته تفصیل موضوع [ موقعیت منطقه وهوتل] را بعدها حین رفت وآمد به مسکو دانستم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

بخش هشتم

چگونگی آموزش در مکتب مخفی در اطراف مسکو

 

 

در هوتل اکتوبر چند روز ماندم. در هوتل هیچ چیز کمبود نبود. برعلاوه مرا به دیدن محلات تاریخی، موزیم ها وکنسرت های شبانه بردند.همچنان بقایای طیاره ولباس گیری پاورز پیلوت امریکایی را که در سال 1960 از پیشاور پرواز و توسط روسها سقوط داده شده بود، نشان دادند. پذیرایی گرمی از من صورت گرفت.
این زمان، روزهای اول ماه سپتمبر بود، روزی مرا در موتری نشانده و خارج شهر مسکو در منطقه زیبای زاگورسک که کلیساهای زیادی تاریخی دارد، بردند. کمی دورتر از شهر در وسط جنگل محل مخفی آموزش اعضای احزاب مخفی ترقیخواه بود و مکتب حزبی یا پارتی شکول نامیده میشد. در آنجا شاگردان دیگری هم بودند. این تعمیر بزرگ، دارای اطاقهای درسی، لابراتوار، لیلیه، اطاق غذا خوری، زال سپورت، سینما، میزهای بیلیارد و خلص از جهت مجهز بود. من در آنجا بنام افغان معرفی و نامم احمدشاه ثبت شد.
شاگردان مکتب در حالت تبدیل شدن ورفت وآمد بودند؛ بیشترین آنها از گیانا برتانوی، افریقای جنوبی و صومالیا بودند. از گیانا بیست شاگرد بود. در آن کشور سیاهپوست ها با مردم هندی نژاد گندمی رنگ همانند ما یکجا زندگی میکنند ودر بین محصلین دختر صدراعظم گیانا، چیدی جگان (هندی نژاد) با معشوقش نیز بود. در این وقت در گیانا قدرت در دست دولت سیاه پوست برنم برنم که راستی و هواخواه امریکا بود، قرار داشت وچیدی جگان رهبر حزب چپ بود.
مرا با سیاه پوستی از گیانا در یک اطاق جا بجا ساختند. در اتاق تشناب موجود بود اما محل دوش گرفتن در گوشه از لیلیه قرار داشت و همه بصورت کاملا برهنه در آن دوش میگرفتند. البته محل دوش گرفتن دختران جدا بود. هم اطاقی من از گرفتن دوش چندان خوشش نمی آمد و هر صبح به شیوه ترکی غسل میکرد و آنهم به شکل که با جان پاک مرطوب اعضای بدن خویشرا پاک میکرد و البته محل ترکردن آن نیز دستشوی تشناب بود.
در سپتمبر درسهای ما شروع شد؛ تدریس به زبان روسی بود و توسط ترجمان ها به انگلیسی ترجمه میشد و در فهمیدن آن مشکلی نبود. اقتصاد سیاسی، کمونیسم وفلسفه از جانب استادان جداگانه تدریس میشد. آموزگار اقتصاد سیاسی یک کمونیست خشک بود و زمانی که با او بحث میکردم، آزرده میگردید.
برعلاوه این کلاس، برای من طور اختصاصی در صنف جداگانه عکاسی، چاپ و شیوه تبلیغات در شرایط مخفی و زیرزمینی نیز آموزش داده میشد.
درس ادامه داشت اما من در غم وظیفه وتوجیه غیب شدن خویش بودم. لذا در جستجوی بهانه بودم و برای این منظور عریضه رخصتی شش ماهه بی معاش عنوانی یونیورسیتی نوشتم. اما با خانواده خویش چه میکردم؟ اینجا بود که من نامزد بی خبر، معصوم و بیگناه خود را قربان کردم. برای خانه نامه نوشتم که من در کراچی هستم و نمیخواهم با این دختر عروسی نمایم و طلاق خط را هم نوشتم. در غیاب من همه خواستهایم عملی شد. زیارت خان در جستجویم به کراچی رفت اما مرا نیافت. نامه های مرا شوروی ها از کراچی به آدرس منزل ما پست میکردند و این یگانه شیوه بود که غیابتم را توجیه میکرد و در واقعیت من لادرک بودم.
هم زمان بادرسها، هر هفته از طرف شب در پروگرام هنری میرفتیم؛ گاهی در بلشوی تیاتر رقص بالت را میدیدیم وگاهی هم به سرکس مسکو میرفتیم، گاهی مارا به اوپرا میبردند و گاهگاهی در قصر شوراها کنسرت هنرمندان مشهور و گاهی دانس و موزیک میبود.در داخل مکتب نیز روزهای تاریخی تجلیل میشد. 
از طرف روز ما را به دیدن کلخوزها وسوخوزها وفابریکات گوناگون میبردند. در داخل سینمای مکتب فیلم های گوناگون در روز های رخصتی ویا کدام مناسبت نمایش داده میشد.
پنجاه وپنجمین سالگرد انقلاب اکتوبر فرا رسید، سالروز انقلاب اکتوبر در سراسر شوروی جشن سرور وشادی است. این انقلاب که در سال 1917 به رهبری ولادمیر ایلیچ لنین صورت گرفت؛ واقعه مهم تاریخی است و تجلیل از آن در شوروی حایز اهمیت زیاد میباشد و براساس تقویم جدید بتاریخ هفتم نومبر در میدان سرخ در جوار قصر کرملین با رسم گذشت شاندار عسکری و مارش میلیونی کارگران، دهقانان، زحمتکشان، محصلین، استادان، نویسندگان، شاعران و هنرمندان و در مجموع نمایندگان اقشار گوناگون تجلیل میشد.
در برنده مقبره لنین رهبران حزب کمونیست و دولت شوروی ایستاده بودند و به سلام نظامی ها و اشتراک کنندگان مارش جواب میدادند. مرا هم به این رسم گذشت دعوت نمودند و درمحل مخصوص مهمانان ایستاد شدم. 
یکروز قبل از رسم گذشت در داخل محوطه کرملین در قصر کنگره ها لیونید ایلیچ بریژینف در محضر اشتراک هزاران شخص عالی مقام حزبی و مهمانان خارجی صحبت میکرد، تمام رهبران حزب و دولت شوروی در ستیژ جا داشتند ومن مقابل بریژنف در جناح چپ سالون در بین سایر مدعوین نشسته و صحبت های اورا که همزمان به زبانهای متعدد ترجمه میشد گوش میدادم و طبعاً این روز برایم تاریخی بود.
برداشت من این بود که با گذشت سه ماه، من دوباره برگشت خواهم کرد؛ اما با گذشت این مدت کسی جویای احوالم نشد. من دق آورده بودم و عواقب غیابت من نا مطلوب و افتضاح میبود، غیب شدن پروفیسور یونیورسیتی که ظاهرا از صحت جسمی و روانی برخوردار بود، سوالهای زیادی را چون چگونه غیب شد؟ کجا رفت،؟ کسی اورا اختطاف کرد؟ خلق میکرد و این مطلب مرا ناآرام میساخت. من برای شوروی ها گفتم که برایم کفایت میکند؛ من باید پس بروم. اما کسی به سخنان من گوش نمیداد. من نمیدانستم که مولانا وحلقه محدود او در غیاب من چه فیصله نموده است. شوروی ها برای من گفتند که باید آموزش نظامی نیز ببینم، ولی من دوپا را در یک موزه کرده وخواستار برگشت بودم. یکی دوماه دیگر نیز به بهانه یی مرا نگهداشتند. آخرالامر من احتجاج کردم و آنهارا مجبور ساختم که به خواستم تن دهند. 
دقیق بیادم نیست احتمالاً ماه جنوری سال 1973 بود که مرا از طریق تاجکستان، شیرخان بندر، کندز؛ کابل تا جلال آباد رسانیدند.
در جلال آباد نزد داکتر رؤف ننگرهاری پسر محمد اسرارخان (رئیس صاحب) و برادر خورد دوست من نثار لالا محصل طب بود؛ رفتم. داکتر رؤف نفهمید که من کجا رفته بودم، ممکن شک کرده باشد. روز مابعد ذریعۀ پاسپورت از راه تورخم بتاریخ 24 جنوری به پیشاور رسیدم و به این شکل سفر مخفی و آموزش نظریات مترقی و ماجراجویی خاتمه یافت. اما هنوز واقعات بیشماری دیگری پیشرو باقیمانده است. 

 

بخش نهم

مهاجرت من و فعالیت های پشتون زلمی

 

در مورد فرستادن اجمل ختک به افغاستان قبلا فیصله شده بود واقدامات بوتو پروسۀ فرستادن اورا حتمی ساخت. این تصمیم پس از غور وتعمق زیاد از طرف ولی خان گرفته شده و باچاخان هم تا اندازۀ با آن موافق بود. حزب کمونیست نیز در این تصمیم شریک بود زیرا  به قول آنها در پاکستان انقلاب بورژوا دموکراتیک بدون فعلیت مسلحانه به میان آمده نمیتواند.

گلوله باری حکومت بوتو بتاریخ 23 مارچ1973 بر جلسه  حزب مخالف که نیپ جز اساسی آن بود، بهانۀ شد برای رفتن اجمل ختک به افغانستان که سکرتر جنرال  آن بود. موصوف از راه باجور به افغانستان رفت.

رفتن اجمل به افغانستان مورد استقبال حکومت [افغانستان] قرار گرفت ونامبرده در هوتل معتبر کابل جابجا گردید. در این وقت موسی شفیق سیاست مدار زیرک اما طرفدارغرب، صدراعظم افغانستان بود. نامبرده خواستار حل وفصل اختلافات تاریخی افغانستان با پاکستان و ایران بود و ادامه آنرا به نفع افغانستان نمی دانست و به همین جهت از دادن کمک به نیپ خودداری میکرد  و نظر ولی خان مبنی بر اینکه افغانستان مجبور است از آنها پشتیبانی نماید، تایید نشد. موسی شفیق میدانست که همنوایی افغانستان در سال 1947 با باچاخان به ضرر آن کشور تمام شده وبه همین لحاظ تلاش داشت تا از جنجالهای داخلی پاکستان خودرا کناره نگهدارد، اما بصورت کل  نیز از آن انکار کرده نمیتوانست.

داوود خان از آمدن اجمل به کابل آگاه وطرفدار سیاست نیپ بود. از جانب دیگر پرچمی ها از سابق با باچاخان، ولی خان، نیپ و خصوصا کمونیستهای داخل نیپ در تفاهم بودند. داوود خان از قبل در صدد سرنگونی سلطنت ظاهرشاه بود.  

داودخان با استفاده از سفر ظاهرشاه به روم و غیابت او با یاران نزدیک و ماجراجویان چپی  به تاریخ 17 جولای سال 1973 کودتا نموده و با لغو سلطنت، اعلان جمهوریت نمود که  مورد  استقبال گرم مردم افغانستان قرار گرفت. داودخان از قبل طرفدار داعیه پشتونستان بود و وی باردیگر سرنوشت افغانستان را با خانواده بهرام خان و به نمایندگی از آنها با ولی خان گره زد.

تا این وقت افغانستان، “مسئله پشتونستان” را یگانه مانع در مناسبات با پاکستان میدانست؛ اما با پیروی از سیاست نیپ، این اصطلاح  و اختلاف را به “حق خودارادیت مردم پشتون و بلوچ” مبدل ساختند. ریاست مستقل قبایل که مستقیما زیر اثر صدراعظم و صدارت بود به وزارت سرحدات ارتقا داده شد. سردارصاحب با سیاست عبدالصمد خان اچکزی موافق نبود و صمدخان اچکزی به خاطری از باچاخان و وولی خان  ونیپ آزرده گی داشت که آنها پشتون ها را به رحم و کرم بلوچها، در صوبه بلوچستان رها کردند.

جمهوری افغانستان در مجموع تابع سیاست نپ شد. برای اجمل منزل جداگانه، محافظین، خدمتگاران، دریور و موتر داده شد و او را به حیث مرکز مراجعه تبدیل ساختند. داوودخان بر اساس سیاست خویش برای اجمل ختک مقام سیاسی قایل شد وبه همین جهت افغانان بیشماری که خواستار امتیازات بودند، به اجمل مراجعه نمایند.

از طرف دیگر در پاکستان سلسله گرفتاری های رهبران نیپ ادامه داشت. چند ساعت بعد از انقاذ قانون 1973 به تاریخ 15 اگست، غوث بخش بزنجو از محل اقامت مخصوص اعضای اسامبله در اسلام آباد دستگیر شد ودر عین شب خیربخش وعطاءالله مینگل در کویته گرفتار شدند. بوتو میخواست با بزنجو روابط خودرا حفظ نماید و به این منظور  M.B KUTTY دوست بزنجو را جهت مصالحه و سازش نزد او فرستاد. اما بزنجو به خاطر ولی خان وسایر رهبران پشتون وبلوچ از ملاقات با بوتو خود داری کرد. این موقف با وجود که اصولی بود اما در نهایت امر سبب اختلافات زیاد  شد وبه ضرر طرفین انجامید.

در صوبه ما، فعالیت تنظیم پشتون زلمی ادامه داشت اما سالار وقوماندان که بتواند جنگ آینده را سازماندهی نماید موجود نبود، البته فعالیت های تخریبی شروع شده بود. بلوچها تا اندازه در مورد وارد و آثاری را  در مورد جنگهای گوریلایی و آزادیبخش خوانده بودند؛ اما پشتونها در وضعیت خوب قرار نداشتند و زمانی که  میدان عمل رسید، قوماندانهای کمی به میدان حاضر شدند. تمام مسئولیت ها به عهد یوسفزی و ممندزی افتاد. بعدها  بجز افراسیاب، تمام ختک راه پراگماتیک [عملگرا]  را در پیش گرفتند. (و آنهم به عوض جنگنده ها، در ردیف جنگ اندازها ). در  ضلع ها [واحد اداری ] تنها در صوابی، مردان، چارسده، پیشاور و تا اندازه نوشار، سوات و دیر جوانان به میدان آمدند وآنهم به اندازه نمک در بین آرد. تنها در بلوچستان گروه  نیرومندی از محصلین پشتون برای جنگ آماده شدند.

در این زمان من در کالج انجنیری ( حال یونیورسیتی مستقل) یونیورستی پیشاور پروفیسور ودر سیاست نیز فعال بودم. من با اجمل ختک در کابل رابطه داشت وتقریبا مسئول عمده ارتباط بودم و دستور اکید داشتم تا این ارتباط به هیچوجه افشا نگردد و در حالت افشا شدن نباید به چنگ پولیس بیافتم و باید مخفی شوم.

من واجمل در یک راه روان بودیم؛ طوری که یک پای ما در کشتی ولی خان و پای دیگر ما در جاله حزب کمونیست قرار داشت. باید گفت که آغازگر جنگ برعلاوه اقدامات بوتو، ولی وبعضی رهبران بلوچ وعناصر ترقی خواه بودند وتنها غوث بخش بزنجو در این میان متردد بود؛ مگر نظریات او را هردو طرف رد نموده بودند.

در ذخه خیل افریدی، خانواده نادرخان یک خانواده سیاسی و بیدار بود؛ از باچاخان تا پایین همه با اعضای این خانواده روابط داشتند ومن هم  بدون پاسپورت به کمک آنها به  افغانستان میرفتم. این خانواده با  ملک ولی خان کوکی خیل در رقابت قرار داشت و به این ملحوظ  هردو گاهی طرفدار افغانستان و گاهی هم طرفدار پاکستان میشدند. اما خاندان نادرخان تمایل بیشتری سیاسی به باچاخان داشتند .

از اعضای خانواده نادرخان  به حیث یک کانال ارتباطی بشمول ارتباط با اجمل استفاده میشد. یکبار من  اسناد حزب کمونیست را که در آن تحلیل وضع،  وظایف و درپرتو آن هدایات برای اجمل  وفهرست شماری از قوماندانان بلوچ شامل بود وبا اضافه اسناد جلسه بابره  را با نامه خویش به برادر کوچک نادرخان دادم و این همه اسناد از نزد نامبرده در تورخم  بدست پولیس افتاد. برای من از چندین کانال اطلاع رسید تا خودرا کناره سازم. من دو راه داشتم یا به پولیس معرفی  و خودرا حفظ وانقلاب وآزادی را به خطر اندازم  و یا مخفی شده، کراچی  بروم و یا به افغانستان رفته و کارها را پیش ببرم. سرانجام هدایت رهبران چنین بود که به افغانستان بروم.  

من به کمک گل ولی که مصروف انتقال مال قاچاق بود از راه گردی غوث به جلال آباد رسیدم. بخاطرم ندارم که شب را در جلال آباد سپری کردم و یا راساً به کابل رفتم. احتمالاْ روزدیگر مستقیماً در کارته پروان به منزل داکتر نجیب رفتم؛ به گمان اغلب رسیدن من به کابل بتاریخ 25 اگست 1973 بود. فردای آن به منزل اجمل ختک در جمال مینه رفتم؛ در آغاز او با تردید برخورد کرد و از احتیاط کار گرفت، اما زمانی که مطمئن شد؛ برایم مشوره داد تا در کابل نیز مخفی بمانم. ممکن اجمل از منابع داخلی و خارجی در مورد من معلومات حاصل میکرد. نامبرده مرا به حزب پرچم سپرد.  پرچم هنوز در حمایت از داوودخان قرار داشت. پرچم مرا به داکتر فاروق سپرد که خانه او در مقابل میکروریون کهنه، زیر تپه نادرخان و درسمنت خانه قرار داشت. فاروق با پدر وسه برادرش زندگی میکرد و منزل کاکایش نیز متصل خانه آنها بود. مقابل منزل آنها در حویلی بزرگ ساختمان با سه اطاق موجود بود که هر روز صبح  بزرگان پرچم به منظور سپورت بدانجا می آمدند و من نیز در همین جا مسکون شدم. پدر فاروق علاقه دار وشخص خوش برخورد بود و رابطه برادرانش نیز با من صمیمی بود. اکثر رفقای پرچمی نزد من می آمدند و بحث میکردیم و خدمت من نیز بوجه احسن میشد. برای اختفای هویت، من ریش گذاشتم و به همین خاطر اجمل صاحب بالایم نام  صوفی را گذاشت و با همین لقب معروف شدم.

در حکومت داوودخان پرچمی ها شریک و همه خوش بودند. فیض محمد خان مسیت [مسود] (وزیر داخله)، جیلانی باختری پسر خاله کارمل صاحب (وزیر زراعت)، ضیا مجید (قوماندان گارد جمهوری) اعضای پرچم بودند و با آنها شماری دیگر از هواخواهان آنها نیز در وزارت خانه ها در مقامات بالایی وظیفه داشتند. برعلاوه پرچمی ها پاچاگل وفادار (وزیر سرحدات) و شماری دیگری از افسران خلقی واعضای ملکی آن در قدرت سهیم بودند؛ اما نقش آنها برابر پرچم نبود. با اینهمه این به معنی این نیست که گویا داودخان از افکار ناسیونالیستی و پوزیشن افغانی خود دور شده بود و به همین خاطر عناصر دست راستی و میانه رو در جمله رفقای او قرار داشتند.

او [داودخان] در اولین بیانیه خویش “خطاب به مردم” که از طرف پرچم ترتیب شده بود؛ مسئله پشتونها و بلوچها را یگانه اختلاف سیاسی با پاکستان دانسته بود و به همین خاطر مناسبات بین دو کشور تیره شده و در تبلیغات ضد پاکستان افزایش بعمل آمده بود. در پاکستان نیپ و بصورت مشخص رئیس آن خان عبدالولی خان تند گردیده بود. چنین تصور میشد و عموماً پرچمی  تبلیغ میکردند که عقب رژیم نو جمهوریت افغانستان، اتحاد شوروی ونظام سوسیالیستی قرار دارد. در این مورد با مبارزه ما همدردی وسیع موجود بود.

بلوچها وبصورت مشخص قبیله مری به کوه ها بالاشده ونسل جوان بلوچ ها تحریک شده بود وصدای آزادیخواهی را بلند وجنگ ادامه داشت. در بلوچستان چون تنظیم پشتون زلمی فعال نبود و نه شکل منظم داشت؛ لذا محصلین پشتون که ارتباط با فدراسیون محصلین پشتون داشتند نیز به این نهضت پیوسته و همبستگی خودرا از مبارزه بلوچها اعلان کرده بودند.

عبدالصمد خان کاکا، نسبت سیاست مجزای خود خلاف این حرکت بود ودر دفاع از حکومت بوتو قرار داشت. از طرف دیگر ولی خان رهبر ائتلاف حزب متحده مخالف، در اسامبله درد سری برای  حکومت بوتو بود.

منزل اجمل ختک اهمیت زیاد یافته بود؛ کارمندان بالامقام و پایین مقام حکومت داودخان، پرچمی ها، خلقی ها، افغان ملتی ها، روشنفکران آزاد داخلی وخارجی، رهبران وجوانان قبایلی، محصلین پوهنتون وشاگردان لیسه های خوشحالخان ورحمان بابا به منزل او مراجعه مینمودند. رفت وآمد او [اجمل ختک] با داودخان زیاد و چنین تلقی میشد که وی بخشی غیررسمی از حاکمیت جدید است. اجمل صاحب برحسب ضرورت به یک دربار ضرورت داشت و این را شادروان داودخان برای او مهیا کرده بود.

دقیق بخاطرم نیست، چیز کم ویازیاد مدت دوماه را با داکتر فاروق سپری کردم ودر ماه اکتوبر 1973 به منزل اجمل صاحب در جمال مینه منتقل شدم. در اینجا صلاحیتدار همه تورلالی بود ونقش من به حیث شخص کوچکتر، بی دانش وموجود بیکاره شمرده میشد؛ زیرا تورلالی نمیگذاشت وتحمل نمیکرد کسی بین او اجمل حایل باشد. تورلالی بر هرچیز آگاه بود ودر هرمورد صاحب نظر دانسته میشد واین همه از سادگی او بود.

داودخان بعد از اطمینان از امور و تحکیم نسبی داخلی، آمادگی خودرا برای کمک عملی با جد وجهد نیپ آغاز کرد. این وظیفه بدوش من گذاشته شد تا بصورت مخفی رفته و با ولی خان این مطالب مهم را مطرح سازم. به این منظور از راه کندهار و چمن به کچلاک رفته و پیشاور آمدم.

برای دیدن ولی خان به  شاهی باغ رفتم، وضع بحرانی بود. پیام داودخان را که البته پیام اجمل بود در مورد  کمک آموزش نظامی جوانان و دادن سلاح، به ولی خان رساندم. ولی خان برایم گفت: خوب شد که خودت آمدی ور نه  من خان حیدرزمانخان را از مهمند آماده ساخته بودم تا  برود و به داودخان بگوید که شماری از پیلوتان پشتون آماده شده تا با طیارات جت خود به افغانستان بروند به این شرط که دوباره تسلیم داده نشوند. فکر میکنم کود (شفر) حیدر زمان انگشت بود. این تقاضای نامناسب ولی خان  ودرگیرساختن بی موقع افغانستان بود.

در اثنای بازگشت از راه چمن و کندهار در کنار دریای ترنک، ریش را  از بیخ تراشیدم و به این ترتیب ریش از بین رفت، اما نام صوفی برایم باقی ماند.

بر علاوه قبایلی ها، رفت وآمد عناصر سیاسی شروع شده و با بلوچستان رابطه برقرار شده بود. حزب کمونیست دو نماینده خویش سائین عزیزالله و روف وارثی را فرستاده بودند تا ارتباطات  خودرا بر قرار ساخته و با پرچم به فیصله برسند.

حال من از حالت اختفا برآمده و در منزل اجمل صاحب مسئول دفتر شده بودم. دفتر تلاش داشت تا روابط داخلی و خارجی را تنظیم و اسناد را آرشیف سازد. اجمل مطالبی زیادی را شخصاً مینوشت و بعضی مطلب را من ثبت میکردم.

 

 آغاز تعلیمات نظامی در چهارآسیاب

 

بخش دهم

آغاز اموزش نظامی در چهار آسیاب

 

در ختم سال 1973 ولی خان به بهانه تداوی چشم در لندن، به کابل آمد وتمام فعالیتهای تربیوی وتخریبی را شخصاً بررسی و در مورد فیصله کرد. با آغاز آب شدن برفها وفرارسیدن بهار، در ماه مارچ سال 1974 آمدن جوانان پشتون وبلوچ برای آموزش شروع شد. آنها در گروپ های جداگانه می آمدند. در راس بلوچ ها رازق بگتی وصوفی خالق ودر راس پشتون ها عالم زیب که همزمان قوماند عمومی نیز بود، قرار داشت. این ها در مرکز نزدیک چهار آسیاب دوره آموزش جنگهای چریکی را که شامل بخش های تیوریک وعملی بود، سپری کردند. 
ولی خان حین برگشت از لندن در طول راه از طرف والی ها ومامورین مورد استقبال گرم قرار گرفت وما نیز به پیشواز او در منطقه میدان وردک رفتیم. در این محفل با شکوه، شماری از اعضای کابینه نیز اشتراک کرده بودند وبه این ترتیب داوودخان بصورت علنی سرنوشت رژیم خویش را با نیپ مربوط ساخت. ولی خان در مراسم رسم گذشت جوانان آموزش دیده نیز اشتراک و با آنها ملاقات نمود. 
ولی خان در قصر صدارت اقامت گزید ودر آنجا وزرا، جنرال ها، مامورین عالیرتبه، سیاستمداران ورهبران قبایلی نزد او می آمدند. دعوت ها از جانب داکتر حسن شرق معاون صدارت، فیض محمد وزیر داخله، پاچا گل وفادار وزیرسرحدات، لوی درستیز و دیگران ترتیب داده میشد. ولی خان برعلاوه ملاقات با سفرای هند وعراق، با سفیر شوروی نیز ملاقات نمود. 
ملاقات ها با رئیس جمهور محمد واوود خان حتمی بود. در این ملاقاتها ولی خان به داوود خان اطمینان داد که همه پشتونها وبلوچها با نیپ همدست وجوانان پشتون و بلوچ آماده جنگ هستند ومورال اردوی پاکستان نسبت شکست از جانب اردوی هند، ضعیف است ودرمقابل نیروی مشترک پشتون و بلوچ مقاومت کرده نمیتواند.
جوانان آموزش دیده از راه های مختلف دوباره برگشت نموده وباخود سلاح، مهمات ومواد منفجره آوردند. گروپهای دیگری برای آموزش تربیت نظامی وفعالیتهای گوریلایی اعزام شدند. سلسله از فعالیتهای تخریبی و سبوتاژ آغاز شد. پرتاب بم بر بانک، پسته های پولیس، انفجار خط ریل، پل، تاسیسات دولتی وقطع لین تلفون وبرق جز از فعالیتهای آنها بود. در صوبه نیز فعالیتهای تخریبی وکشتن افراد بیگناه ادامه داشت.
حکومت نیز دست زیرالاشه ننشسته به گرفتاری ها وشکنجه ها آغاز کرد وبه پولیس صلاحیت های بیشتری داده شد. با آغاز دستگیری جوانان، هدایت چنین بود که نباید آنها خودرا به چنگ پولیس دهند. آنهای که به چنگ پولیس افتادند مورد شکنجه قرار گرفتند وحتی فامیل های بعضی از آنها به ادارات پولیس آورده شده ومورد بی حرمتی وبی عزتی قرار گرفتند.
در بلوچستان برخلاف قوای نظامی عملیات آغاز شد ودولت ازهلیکوپترهای که از جانب دولت ایران در اختیار آنها قرار داده شده بود به بمبارد قبیله مری پرداخت وراه های عبورومرور آنها را مسدود ومری ها را محاصره نمود. در جنگ تلفات جانی ومالی زیادی بر قوای پاکستان نیز وارد شد. ترس از بمبارد سبب شد که مردم به افغانستان مهاجر شوند؛ چنانچه در آغاز هشتصد فامیل بلوچ در مناطق کوکران قندهار وقلات زابل در کمپ ها جابجا شدند. بعدها شمار آن به هفت هزار نفر رسید وکمپ قلات به هلمند انتقال یافت.
همزمان با ازدیاد فعالیتهای گوریلایی در بلوچستان وفعالیتهای تخریبی فدراسیون محصلین پشتون در صوبه، مناسبات پاکستان و افغانستان نیز تیره میشد وبه مرحله رسید که صدراعظم پاکستان بوتو، حین بازدید ازمناطق قبایلی سخنان حتی ضد اخلاق برعلیه داوودخان را بکار برد.
دولت سعودی تلاش داشت تا به میانجیگری بپردازد؛ در این سلسله سفیر که عضو خاندان سلطنتی بود با ما مناسبات حسنه برقرار کرد واکثراً مارا به منزل خود دعوت میکرد. حسن التهامی تبعه مصر سکرترجنرال سازمان اسلامی به کابل آمد ودر پروسۀ مذاکرات با دولت مصروف شد. دولت افغانستان میگفت که ما در دفاع از پشتون ها و بلوچها که حقوق آنها غضب شده است قرار داریم وهرگاه آنها به حقوق خویش نایل شوند؛ ما نیز در مورد موافق خواهیم بود. حسن التهامی چندبار به منزل ما آمد وبا اجمل صاحب ملاقات کرد؛ اما به نتیجه نرسید. مواضع نیپ وحزب مردم پاکستان بسیار از یکدگر دور بود ورهبران نیپ مخصوصا ولی خان بسیار قاطع بود و وساطت به نتیجه نرسید.
چگونگی فعالیت های تخریبی پشتون زلمی را من ثبت و در مورد اوراق تبلیغاتی را تهیه وبه سفارتخانه های کشورهای دوست و آژانسهای خبری میفرستادم.
ما روابط خویشرا با قبایل وسعت داده ودوستان فعالی را برای حمایت سیاست خویش پیدا میکردیم. از طرف دیگر فضا برای قوماندانان فعال پشتون زلمی محدود گردیده وبرای مخفی شدن وگذشتاندن شب جایی نمی یافتند. رهبران وکارکنان نیپ نسبت ترس، خودرا از این مبارزه دور نگه میداشتند. فضا مختنق وگرفتاری های جوانان ادامه داشت وآنها مجبور شدند برای حفظ جان و ادامه فعالیت به منطقه قبایلی وافغانستان بروند ودستور ولی خان نیز چنین بود.
در افغانستان نیز سلسله فعالیتهای ضد داوودخان ادامه داشت. در ماه جون 1974 پلان کودتای عناصر اخوانی ناکام وفعالیتهای تخریبی آنان موقتا خنثی شد. داکتر نیازی با جمعی از رفقایش دستگیر وگلبدین حکمتیار، برهان الدین ربانی، احمدشاه مسعود، مولوی یونس خالص، مولوی محمد نبی محمدی، قاضی امین وقاد با شماری دیگری به پاکستان فرار کردند وتحت حمایت جماعت اسلامی قرار گرفتند. در جمله اینها افسران افغانی نیز بودند. صبغت الله مجددی که مخالف سرسخت محمد داوود بود، در دنمارک اقامت گزید. برعلاوه آنها شماری از ماوویستها نیز به پاکستان فرار کردند. همزمان با فرار آنها، شماری از رهبران قبایلی نیز به پاکستان کوچیدند. 
این وضع، بهترین زمینه را برای حکومت بوتو مهیا ساخت. نصیرالله بابر که مبالغه های زیادی در مورد کارکرد خویش دارد؛ مدعی سازماندهی این افراد است، اما معلومات دقیق را در مورد کرنیل سلطان مشهور به امام داده است. آغاز این کار در ماه اکتوبر سال 1974 صورت گرفت. حکومت پیپلز پارتی برای این ها زمینه آموزش نظامی وفعالیت های تخریبی را در چوکات سپیشل فورس مساعد ساخت. 
در اول اپریل سال 1979، با ایجاد کمیشنری برای مهاجرین افغان امور مربوط به این ها که در اول 98 تن بود وبا فامیل های شمار شان به 1331 تن میرسید؛ محول شد. 
اینان بعدها معضلاتی زیادی را برای دولت داوود خان ایجاد کردند. اگر چه در سال 1974 فعالیت های تخریبی کوچکی توسط اینها سازماندهی میشد اما بعد از قتل حیات محمدخان شیرپاو در اواسط سال 1975، در فعالیتهای تخریبی آنان افزایش بعمل آمد چنانچه در کنر، غزنی، پکتیا، بدخشان و کابل عملیاتی توسط اینها صورت گرفت وازجمله عملیات پنجشیر سبب وارخطایی حکومت داوودخان گردید.
امور مربوط به آموزش نظامی، گروپ بندی، تهیه ضروریات نظامی، فعالیتهای عملی ومحلات اختفای پشتون زلمی از دایره کار من خارج بود و من تنها در مورد رفت وآمد وفعالیتهای آنها به حیث مسئول دفتر آگاهی می یافتم ومسائل آنها را حل میکردم.
با افزایش فشار پاکستان بر قبایل، شمار جوانان نیز افزایش یافت و در سال 1975 بر اساس مشوره حکومت در شهر جلال آباد در جوار ریاست قبایل، کلوپ مطبوعات تخلیه وبه کمپ دایمی جوانان مبدل شد. در کابل برای تمام جوانان اسمای مستعار گذاشته شد؛ چنانچه ولی خان به نام باز، بی بی نسیم به نام شیر ( خان دلاور) و حاجی نادرخان به نام میښه یاد میشدند و دیگران نیز همه نامهای مستعار داشتند والبته گذاشتن نام مستعار در چنین شرایط امر معمول شمرده میشود.
حاجی محمد څمکنی لوی ولسوال کنر وصاحب جان صحرایی مدیر قبایل برای جوانان ما با اخلاص کمک میکردند. 

 

بخش یازدهم

قتل حیات محمد خان شیرپاو

 

 

تذکر ضروری:

بعضی صفحات کتاب وقف جزیات نقل وانتقالات افراد واشخاص ومطالب خصوصی وجزیی از جمله اختلافت ومشکلات شخصی وذوقی بین افراد واشخاص و داد وگرفت پول شده که از برگردان آن در این مختصر صرف نظر شده ولی بعدها حین برگردان متن مکمل کتاب به آن نیز پرداخته خواهد شد.

قتل حیات محمد خان شیرپاو

بتاریخ هشتم فبروری سال 1975 آژانسهای خبری از قتل  حیات محمد خان شیرپاو والی صوبه  سرحد ورئیس ایالتی حزب مردم پاکستان خبردادند. موصوف حین صحبت در یونیورسیتی پیشاور در اثر انفجار بم کشته شد. با نشر این خبر رئیس جمهور داودخان شخصاً به اجمل ختک تلفون کرد وپرسید که آیا این کار شما است؟. اجمل صاحب درمورد  نتنها اظهار بی خبری کرد، بلکه بلکل منکر شد. این قتل پیامدهای زیادی بر حزب سیکولار ومترقی نیپ، روابط افغانستان وپاکستان وسرنوشت وحدت پشتون وبلوچ داشت.

با وجود انکار ازعمل متذکره، روز دیگر هردو عامل قضیه بُلاخان (حبیب الله) و برادرش معزالله [معذالله] که من برایش غمازها میگفتم، به افغانستان آمدند.  جریان از این قرار بود که انور وامجد میخواستند بمی را که در بین تیپ ریکاردر گذاشته بودند بتاریخ 7 فبروری زمانی که شیرپاو در کالج تخنیک  با محصلین صحبت میکرد جابجا  ومنفجر سازند؛ اما در عین روز افراسیاب رئیس فدراسیون محصلین پشتون نیز برسر ستیژ حاضر بود وبه همین ملحوظ آنها از تصمیم خویش منصرف شدند. روزدیگر بتاریخ هشتم فبروری زمانی که شیرپاو در محفل ادای سوگند اعضای منتخب اتحادیه محصلین دیپارتمنت تاریخ اشتراک مینماید؛ انور وامجد تیپ ریکاردر مورد نظر را نزدیک میکروفون جابجا وبعداً انفجار داده میشود. به ارتباط قتل شیرپاو در جمله افراد دیگر، انورو امجد هردو در چهار سده دستگیر، اما در اثر وساطت بُلاخان هردو رها و ازطریق مهمند به افغانستان می آیند.

پولیس در جریان تحقیق به هویت قاتلین پی میبرد واسم نسیم بی بی، اسفندیار ونثارمحمدخان نیز در رابطه به قتل ذکر میگردد. نثارمحمدخان عضو پیپلز پارتی بود؛ اما باحیات شیرپاو اختلافات ورقابت شخصی داشت. پولیس با شکنجه از اسفندیار ونثارمحمدخان اعتراف میگیرد.

بعد از شهادت شیرپاو محدودیتی بر فعالیت نیپ وضع گردید و رهبران آن زندانی شدند واختناق افزایش یافت. فعالیت جوانان ما کم شد و در افغانستان، فعالیت اخوانی ها وعناصر مخرب تربیه شده درپاکستان افزایش بعمل آمد وافغانستان تحت فشار داخلی وخارجی قرار گرفت. خانواده های مشهوری از کنر، شینوار، مهمند، خوگیانی، منگل، خروت و اچکزی به پاکستان کوچیدند.

سخن جالب این است که اجمل صاحب زیر عنوان “انقلاب ملی دموکراتیک در پاکستان” نوشته را تهیه وبکمک دوستان هندی چاپ شده بود. این جزوه را من به انگلیسی ترجمه وفعالیت تاریخوار پشتون زلمی را با آن ضمیمه ساخته ومقدمه برآن نگاشته بودم. به گمانم عنوان آن “مرمی، جواب مرمی” بود. این جزوه هنوز در انگلستان چاپ نشده بود که قتل شیرپاو صورت گرفت؛ داکتر خورشید با ضمیمه ذکرشده فعالیت های پشتون زلمی، موضوع کشتن اورا نیزبه آنها نسبت میدهد. کتاب چاپ و تا که از طریق دوستان هندی به دست ما میرسد، داکتر خورشید چندصد جلد آنرا توزیع و به این شکل در دسترس حکومت پاکستان قرار میگیرد و به حیث سند در محکمه عالی ارائه میشود و بوتو نیز در محافل عمومی آنرا به حیث سند خیانت نیپ شمرده و از من و اجمل صاحب نام میبرد.

بعد از اینکه جزوه برای ما رسید، اجمل صاحب دستور داد تا بخش مربوط به قتل شیرپاو ازجمله فعالیتهای پشتون زلمی قطع شده و  این توضیح علاوه گردد که این مطلب توطئه آمیز توسط اداره امنیتی فدرال (FSF ) و بصورت مشخص از جانب سعید احمدخان علاوه شده وخواسته اند که با قتل که توسط خود آنها صورت گرفته، ما را متهم سازند.

پاکستان مسئولیت قتل شیرپاو را متوجه ما وافغانستان ساخت. در همین راستا به تاریخ 15 فبروری اجمل صاحب نامه عنوانی سرمنشی ملل متحد نگاشت ومن آنرا ترجمه وتایپ نموده و در اختیار وزارت خارجه قرار داده تا آنرا به ملل متحد بفرستد.

به تاریخ 17 فبروری سال 1975 اجمل صاحب در رابطه با حالت ایجادشده بعد از مرگ شیرپاو، نامه عنوانی مجیب الرحمن نوشت ودر همین روز غرض ملاقات با سفیر شوروی به وزارت خارجه رفتیم ودر مورد معلومات داده شد. شام 17 فبروری  به در خواست سفیر مصر به منزل او رفتیم.

معلومات بیشتر در مورد فعالیتهای  پشتون زلمی توسط اجمل ثبت میشد. 26 فبروری اجمل صاحب به ارتباط مسئله [ قتل شیرپاو] به منزل سفیر هند رفت. هند از همه بیشتر در مورد چنین مطالب علاقه داشت.

25 اپریل شماری از خانان آماده شدند که دوباره بروند وجنگ نمایند زیرا چندروز ملیشه به بهانه دستگیری افراد تربیه شده در افغانستان و پیداکردن سلاح بر قریه های دره اطرافی حمله کرده بودند؛ اما چیزی را بدست نه آورده وناکام شدند.

بتاریخ 12 اگست محمد گل جهانگیر مدیر شعبه اول وزارت خارجه برایم تلفون کرد که وکیل التجار اخترمحمد خان در مقابل پولی که برایش داده شده بود پنج جلد کتاب تاریخ مرصع فرستاده است وآنرا به خانه آوردم. یکی کاپی آنرا به عبدالحی حبیبی، یک جلد را به پشتو تولنه وجلد سومی را به داکتر عارف عثمانوف دادم.

در سال 1975 تقریبا فعالیت های تخریبی پشتون زلمی تحت کنترول قرار گرفت. دو واقعه، قتل بی موجب حیات محمدخان شیرپاو و انفجار دراپداد هوس لاهور که خسارات جانی ومال به همراه داشت، عملی شد. قتل حیات شیرپاو مستقیماً از جانب رهبری شده ودر انفجار اپداهاوس، نورمحمد اچکزی متهم شد اما به گمان اغلب آنرا همدردان پنجابی انجام داده بودند و اینگونه عملیان بزرگ وعالی  خارج از عقل وفکر پشتون زلمی بود. افغانستان نادم شده و لاف ولی خان بیوده ثابت شد. نشنل دموکراتیک پارتی از حمایه نیپ خودداری کرد.

بعضی مطالب را از روی یادداشتهای ثبت شده نقل مینمایم:

… 31می 1975، من با بسم الله کاکر وخدایدوست نزد سلیمان لایق رفتیم و صحبت کردیم. برای بسم الله گفت بر تنظیمش فشار زیاد وارد نماید .

8 جون 1975، گروپ ملا سلام و محمد حسن صاحبزاده در قره باغ غزنی از جمله مریدان حضرت دردهلی هستند  و در زابل، غزنی، هلمند وخروتی پکتیا وسرحد طرفدارانی دارند. ملا سلام در قمر دین وکویته صاحب نفوذ اند ومخصوصوصاً در بین ناصری ها، سلیمانحیل، خروتی و دوتانی ها که در دو طرف سرحد زندگی مینمایند زیاد تاثیر دارند. اینها ضد پاکستان، ضد ملا شوربازار، طرفدار جمهوریت و حامی پشتونستان هستند.

این مردم با پرچم در رابطه هستند، بر اساس معرفت لایق صاحب، قادر مل (از مقر) با اینها می بیند. قادرمل در بخش پشتو اخبار خارجی آژانس باختر وظیفه دارد.  این اشخاص تحت تأثر شخصی لایق صاحب اند…..

26 اکتوبر 1976 امروز من و احمدزی (برادر نجیب) به تورخم افغانی رفتیم . برای اخترمحمد خان وکیل تجار مبلغ دولک کلدار را که از اینجا برای جبهه بلوچ فرستاده شده  و بعداً از طرف بی بی نسیم مسترد شده بود. آوردیم .

 

بخش دوازدهم

مهمانداری جی ایم سید نماینده سند هودیش [سند آزاد]

تذکر کوتاه: بعضی مطالب کتاب به شکل یادداشت ها تاریخوار و طولانی نوشته شده و تنها بخش های مهم ومربوط به افغانستان برگردان شده است
مهمانداری جی ایم سید نماینده سند هودیش [سند آزاد]
آوازه جنگ آوران نیپ به هرطرف پخش شده بود، بلوچها به کوه بالا شده بودند. جنبش پشتون زلمی اگر زور نداشت اما شور آن زیاد بود. صحبت های تندوتیز وتهدید آمیز و لی خان و موضعگیری موافق دولت افغانستان و امید اینکه در عقب این جنبش حمایت بین المللی ومنطقوی وجود دارد؛ جی ایم سید را تحریک نمود تا برای ما و از طریق ما به دولت افغانستان دست کمک را دراز نماید.
در سال 1974، جی ایم سیدشاه محمدشاه، اسماعیل وسان وسائین را (رفیق ارشد که اسمش را فراموش کرده ام) فرستاندند. آنها به منزل ما آمدند. داوودخان در اوایل برای پذیرش اینها آماده نبود؛ زیرا نخست موقف داوودخان مرحوم این بود که پشتون ها و بلوچها برادران ما اند و حمایه اینها از یکدیگر طبعی است اما پنجابی ها وسندی ها پاکستانی هستند وافغانستان بر آنها و بالمقابل انها بر افغانستان ادعای نمیتوانند داشته باشند. اینها در اثر پا فشاری ولی خان تقریباً چهارسال نزد ما زیستند.
ما با هند وسفارت آن روابط مفید وفعال داشتیم و طبعاً این رابطه برای آنها نیز مفید بود. کتاب جی ایم سید بزبان انگلیسی زیر عنوان “سند دوهیش در زولانه” از جانب ما در هندوستان چاپ و طی چنیدن مرتبه و از طرق گوناگون به پاکستان فرستاده شد.
4 جون 1975 شاه محمد وقمرالزمان سکرترجنرال شورای متحد یونیورستی جام به کابل آمدند. بتاریخ 14 اگست برای این مهمانان سندی توسط محراب الدین پکتیاوال رئیس بودیجه در قرغه و پغمان دعوت داده شد ومن، نیکزاد، خلیل زمر و تورلالی نیز در زمره دعوت شدگان بودیم.
16 اگست، من عضو رابط هند را از آمدن انها مطلع و بتاریخ 17 اگست به هوتل لودی انتقال داده شدند.
حزب کمونیست، ما و پرچم
نمایندگان حزب کمونیست، سائین عزیزالله و روف وارثی چندین ماه در منزل دومی ما در جمال مینه، لب سرک کوته سنگی اقامت داشتند.اینها با پرچم دیدووادید های کردند وبا مانیز جلساتی داشتند و با اشتراک هم تصامیم گرفتیم و کمیته خارجی حزب کمونیست را ایجاد کردیم. آنها وعده دادند تا جوانان را برای آموزش بفرستند.
میاشاهین شاه که به اثر تقاضای اجمل صاحب آمده است، بتاریخ دوم دسمبر در منزل یک رفیق با لایق، خیبر و کارمل ملاقات کرد و از رفقای اینجا شکایاتی زیادی داشت.
8 فبروری 1975 بعد از قتل شیرپاو وضع بسیار خراب و بگیروببند شروع و فدراسیون محصلین پشتون مورد ضربه قرار گرفته است. شیرمحمد و افراسیاب نیز فرار کردند و ما آنها را بتاریخ دهم مارچ در منزل مخفی در میکروریون انتقال دادیم و مدتی در آنجا از سایر افراد مخفی بودند.
31 مارچ 1975 خبر شدیم که پینده گل (میا شاهین شاه) آمده و در منزل داکتر نجیب بودوباش دارد. از زبان نجیب جان خبر شدیم که بسیار به قهر است واز عدم تعمیل فیصله های قبلی شاکی میباشد.
5 اپریل، هزار افغانی جهت خرچ برای افراسیاب، شیرمحمد و شاهنشاه میا داده شد.
8 اپریل، میاصاحب رخصت شد و هیچ فیصله با او صورت نگرفت. انسان عجیبی است؛ میگوید که از طرف کمیته مرکزی آمده ام و باز میگوید از جانب رفقای سرحد (پشتونخواه) آمده ام. ولی در حقیقت هیچکس اورا نفرستا ده است. به آدرس رفقا یک نامه و نشراتی از دموکراتیک پاکستان و جزوه پشتون ستودنت فدراسیون را برایش دادیم.
6 تا 13 می من، میاصاحب، شیرمحمد، افراسیاب و سیدمختار باچا آموزش نظامی دیدیم.
20 می 1975 نوشته های میان صاحب و باچا توسط سلیم مومند به گوشته ارسال شد تا از آنجا توسط مظفر به کوداخیل و سپس به منطقه انتقال داده شود.
24 می 1975 میان صاحب و باچا رخصت شدند.
در باره تشویش های ناشی از وضع بتاریخ 18 جولای با کارمل صاحب ملاقات صورت گرفت و تحلیل و نظر من با او تقریباً همسان بود. وی میگوید:
الف. فشار عناصر راستی در حکومت بیشتر شده است و به همین علت دیروز در مراسم دومین سالگرد انقلاب (کودتا) در مورد حزب و قانون اساسی مطلبی گفته نشد. سردار نعیم تهدید نموده که اگر تو (داودخان) به اینکار ها ادمه دهی من از نزدت میروم، برای اینکه در این حزب عناصر چپ نفوذ خواهند کرد و کمونیست ها آنرا تصرف خواهد کرد.
ب. حکومت متمایل بطرف راست شده است ولی این وضع قطعی نیست و امکان گردش به چپ نیز وجود دارد.
ت. در کمیته مرکزی حکومت، تمام مشوره با وزرای جناح راست صورت میگیرد؛ ممکن این یک مانور هم باشد. اما اگر با عناصر چپ نیز مجلس صورت گیرد آنرا نیز میتوان مانور دانست. باید اطلاعات درست به دست آورده شود. به هرحال الترنتیف دیگری برای حکومت داودخان نیست، حمایت او شریفانه و عملی است.
ث. داودخان ذهناً ضد امپریالیسم است، امریکا هرگز بر او اتکا نمیکند. خطر کودتا از طرف راستی ها و ارتجاع حال هم وجود دارد. 
ج. سخن مهم و اساسی برای ما این است که بر اساس اطلاعات دقیق و واقعی شعار درست داده شود. حالت انتظار بسیار طولانی و وضع مغلق است، مطلب اساسی حفظ حزب است وباید شعار مناسب بدهیم در غیرآن وضع خراب میشود.
ح. وضع در دوسال گذشته مغلق شده و از حالت ساده به طرف پیچیدگی روان است.
خ. در مناسبات با شوروی هیچ تغییر نه آمده است و شوروی بر رئیس صاحب متکی است.
اما اجمل صاحب میگوید هرگاه حزب اعلان میشد، حتماً بطرف ارتجاع میرفتیم. برای اینکه ارتجاع و عناصر راستی بسیار قوی هستند. حال در کمیته مرکزی عناصر چپ اکثریت است. در نتیجه ایجاد حزب انارشی آمده، عناصر شریف در اثر دسیسه و پول به حیث کافر و اجنت معرفی خواهند شد. پس در چنین حالت حزب ضرور نیست. رئیس صاحب اقداماتی را انجام میدهد که بنیاد اجتماعی حکومت را ایجاد نماید.
البته برای پرچم دشوار است سازمان را حفظ نماید؛ آنها در حالت قرار دارند که یک طرف پلنگ است و دیگر طرف سوته. حزب بصورت علنی برعلیه حکومت فعالیت کرده نمیتواند و اگر نماید، جناح راست تشویق میگردد تا آنها نیز به فعالیت بپردازند.اما از طرف دیگر صفوف مأیوس و سازمان صدمه می بیند .
رئیس صاحب هم در تشویش است و کار بالای قانون اساسی جریان دارد و این مطلب نیز غلط است که حزب در نتیجه فشار راستی ها اعلان نشد؛ زیرا اعلان حزب به نفع انهاست.
این سخن دقیق است که حکومت موجود پایه اجتماعی ندارد؛ باید قدمهای برداشته شود که این تکیه گاه ایجاد گردد.
به هرحالت وضع بحرانی است و دوام آن خطرناک؛ زیرا این قانونمندی جامعه است.
18 جولای امروز نجیب جان برایم گفت گه وکیل نیک محمد (شوهر همشیره او) میراکرم بلوچ و مراد بزنجو را به خانه خود دعوت کرده بودند اما نسبت رفتن من، دعوت را فسخ نمود وآنها را به رستورانت خیبر برد. از آنها پرسیده بود که مناسبات حکومت با شما چگونه است؟ با شما کمک صورت میگیرد یاخیر؟ آنها به جواب گفته بودند که مناسبات با حکومت و اجمل خوب است، ما هیچ اعتراضی نداریم و اعتماد کامل بر او داریم. این سخنان را نجیب بعدآ برایم گفت.
چنین معلوم میشود که نیک محمد با کسی در ارتباط است و وظیفه دارد که پشتونها و بلوچها را از افغانستان آزرده سازند و بدینگونه پلان دشمن را عملی سازد.
نیک محمد با نجیب جان جنگ کرده و برایش گفته که شما اجنتان شوروی هستید و نوبت ما رسیدنی است آنوقت خواهیم دید. اجمل هیچ چیز کرده نمیتواند؛ اجنت پرچم است؛ باچاخان را من با آنها معرفی کردم و حال چنین لاف میزند 

 

20 جولای، امروز ایران شان از طرف رفقای پایین [آنطرف سرحد] چند شماره پرچم سرخ ونامه های مولانا وافراسیاب را آورد. نامه ها بتاریخ 22 جون نگاشته شده وپوره بعد از گذشت یکماه بدست ما رسید. در جمله این ها، سخنان جام ساقی، عطاالله مینگل وغوث بخش بزنجو در محکمه عالی نیز شامل بود. نامه مولانا (سازش) به جواب نامه اجمل است وخودش آنرا در دفتر خود ثبت کرد. نامه مفصل بعداً خواهد رسید. آنها مطالب ثبت شده قلم خان (همیش خلیل) را که بتاریخ 14 جولای ثبت شده  وحاوی مطلب ذیل است؛ تایید نموده اند:

درپاکستان جلسۀ به اشتراک یازده جنرال دایر شده ودر آن بعضی افراد حزب حاکم نیز اشتراک کرده اند؛ آنها میخواهند به عوض بوتو به کمک اردو، برای تبدیل چهره ها، کسی دیگری را به قدرت برسانند. منظور این جلسه، ایجاد حکومت ملی به اشتراک محاذ متحد جمهوری (UDF) وجناح راست نیپ  است. بوتو سخت هراسان شده است. رفقا این سازش را افشا وگفته اند که اینهمه ناشی از اختلافات درونی طبقه حاکم است.

9 سپتمبر، داکتر نجیب برایم تلفون کرد که مهمان آمده است ودیدم که میاشاهین فرزند شیرشاه آمده، اما کدام مطلبی مهمی با خود نداشت وتنها از پدر خویش آزرده شده وغرض اخذ مشوره نزد اجمل ختک آمده است.

17 سپتمبر به منزل نجیب جان انتقال رفتیم. یک جا فیلم زنجیر را دیدیم.

9 می 1976، تمام روز مصروف ترجمه پیامهای پرچم بودم که  بمنظور خنثی ساختن فعالیت های “خلق “عنوانی احزاب برادر نوشته شده است. از طرف شب یک جا با داکتر پکتیاوال به منزل حیدری رئیس نمایندگی پشتنی تجارتی بانک کراچی که بمنظور سپری کردن خدمت عسکری آمده است رفتیم.

14 می 1976، روز جمعه ورخصتی است، مردم به میله میروند، مگر در قسمت من استراحت و خوشحالی نیست. امروز صبح با رفقا کشتمند ونوراحمد نور وعده داشتم و طی هشت روز گذشته مصروف ترجمه ونوشته های آنها بودم. ترجمه را ختم کرده ام اما بعد از تایپ وقبل از ستنسل شدن، باید متن انگلیسی را مرور نمایم.

23 می 1976، به خاطر مهمانان به خانه نجیب جان رفتم؛ نازش به مجرد رسیدنم تهدید ها، اتهامات و حملات را بالایم شروع کرد. گفت من اینجا تباه شده ام، وعده هایت چی شد؟  پاکستان بیا ومخفی شو. من برای حزب و رفقا هیچ کمک نکرده ام (پس به این شکل من در درمسال گلکاری کرده ام.) [ از این جمله نویسنده، عنوان کتاب گرفته شده است یعنی تمام فعالیت های او مانند گلکاری برای ساختن درمسال  وکاری بیهوده بوده است.] پس اینکه برایم گفته شده بود که من باید در رفت و آمد باشم ( این را دروغ گفت که نه رابطه زنده داشته ام و نه مشوره کرده ام). در اخیر اینرا هم گفت که ما ترا از دست نمی دهیم. بعداً در مورد ولی خان و UDF   نیز ردوبد گفت.

آنچنان  مرا کوبید که سردرد شده از میکروریون به کارته سه در تکسی رفتم تا در مورد با اجمل مشوره نمایم. در راه مختار احمد را دیدم و نامه از نعیم را برایم داد که در آن از وفات پدرم خبر داده بود که بتاریخ 23 اپریل فوت  نموده است، برعلاوه سخنان مولانا این خبر مانند پتک بر سرم فرود آمد. من از مریضی اش خبر بودم و میخواستم برای دیدارش بروم اما اجمل اجازه نداد.

25 می، تحلیل: حرکت حکومت افغان به عقب و راست، دعوت از بوتو که نماینگر ضعف اینها است، انشعاب در NDP در(نشنل دموکراتیک پارتی)، گروپ بندی در  PSF ، و… مرا دیوانه ساخته است. برای اولین بار در زندگی از سیاست مایوس و به آینده بی باور شده ام. بودن در اینجا نیز کاری بیهوده است. فعالیت زیرزمینی در بین کارگران در پشتونخوا پایین را نیز در نظر دارم، مولانا نیز میگوید که باید بروم. اما من در کراچی، پنجاب ویا سند کارکرده نمیتوانم. پس بهتر است همینجا با قبایل ورفقا باشم و در مورد رابطه آنها با شوروی و جهان کمک کرده میتوانم. هرگاه در نتیجه سازش افغانستان وپاکستان فعالیت در پایین آزاد شد با اجمل مشوره و فیصله خواهم کرد.

29 می 1976، با مولانا به تفصیل صحبت کردم، وی در مورد فعالیت من راپور تحریری می طلبد ومخصوصاً در مورد رابطه، صحبت ها وسوال وجواب من با رفقای اتحاد شوروی. البته اصولاٌ من باید اینها را از این فعالیت ها آگاه میکردم و من چنین نکرده ام. چون من از دوسال به اینطرف در مورد هرموضوع با آنها [ شوروی ها] صحبت کرده ام، اما تمام مطلب به یادم نمانده است؛ اما گذارش مختصر آماده خواهم ساخت.

در مورد هسته حزبی بحث شد، من گفتم از اینکه موضوع حزبی است  باید در محضر اجمل صاحب صحبت شود. امروز برخوردش دیگر گون بود. مولانا هم بوتل سوداواتر است.

در بخش آینده جریان راپورهایش را به کارمندان سفارت شوروی خواهید خواند

 

در این بخش نویسنده، ترجمه گزارش های را برای مولانا [سازش] بازنویسی کرده که قبلاً آنرا ثبت نموده است. قابل ذکر است که مستند به نوشته خودش، نامبرده از سال 1974 با کارمند سفارت شوروی ملاقات های منظمی داشته است. ناگفته پیداست که اینگونه ملاقات ها را کی انجام میدهد ومنظور از آن چه میباشد! در صفحه های آینده، نویسنده در مورد توضیح بیشتری داده است. باید علاوه کرد که در اینگونه رابطه اطلاعاتی، منبع (عامل/ اجنت) شبکه وسیع از همکاران دیگری را در اطراف و ماحول خود می داشته باشد.
***
30 می 1976، ترجمه گزارش اردو برای مولانا: (نخستین ملاقات من بر اساس خواهش دوستان [کارمندان سفارت شوروی در کابل] بتاریخ 21 اکتوبر 1974 صورت گرفت. بعد از آن دید ووادید من به شکل مسلسل، ماهی دوبار، گاهی یک بار یکبار وبعضاً در هریک ونیم ماه صورت میگیرد.
ملاقاتهای من با آنها، بحیث یک دوست وبراساس همدردی وهمکاری متقابل صورت میگیرد ونه براساس نماینده یک حزب. (اگر چه بنیاد دوستی وملاقات های ما همان نظریات وهمبستگی بین المللی پرولتاری است.) بر بنیاد همین علت، تمام بحث ما برروی محور دادن اطلاعات محدود میباشد. این اطلاعات را من اینجا نمی نویسم ودر جریان ملاقات درمقابل سوالهای آنها منظور آنها برآورده میشود.
اطلاعات بیشتر در مورد وضع پشتونستان، بلوچستان وافغانستان محدود میباشد. بحث نظریاتی صورت نمیگیرد. این معلومات گاهی در مورد مطلبی میباشد که برای ما وضاحت د ارد وبا مسئولیت برایش گزارش میدهم. گاهی هم حاوی مطالبی میباشد که من به حیث افواه و شایعه از کسی دیگری شنیده و برای آنها گزارش میدهم. از آنجای که شکل ملاقات ما، دادن اطلاعات یکطرفه میباشد؛ لذا نتیجه گیری من در مورد ضروری میباشد. در طی این مدت، من کوشش کرده ام با ایمانداری معلومات صحیح برای را برای آنها برسانم، یعنی مطلبی که برای من معلوم و بنظرم برای آنها دلچسپ است، گزارش داده ام.
سوالهای احتمالی و مطالب مورد علاقه آنها این است:
کی ها به منزل ما می آیند؟
از پشتونستان و بلوچستان کدام مردم و برای چی می آیند؟
برخورد دولت افغانستان با ما چگونه است؟
کدام اشخاص برجستۀ دولت، به منزل می آیند؟
وضعیت گوریلاهای بلوچستان چگونه است؟ افغانستان چه نوع کمک میدهد؟
قوای نظامی دشمن چه میکند؟
آیا در بین قوای نظامی پاکستان، مشاورین امریکایی است؟
قوای نظامی پاکستان در مناطق قبایلی پشتونستان چی میکند؟
آیا افغانستان کدام حرکت نظامی انجام نمی دهد؟
عناصر عقبگرا کدام پلان تازه رویدست ندارند؟
در رابطه با کودتا [رژیم جمهوریت] تغییر تازۀ صورت نگرفته است؟ اگر در مورد معلومات تازۀ حاصل میگردد؛ باید بموقع اطلاع داده شود.
ساواک [“سازمان امنیت و اطلاعات کشور” از سال ۱۳۳۵ تا ۱۳۵۷ سازمان اصلی پلیس امنیتی و اطلاعاتی ایران] و غیره فعالیت ندارد؟
افغانان در مورد اتحاد شوروی چی میگویند؟
وضعیت احزاب و بصورت خاص پرچم و خلق چگونه است؟
در پاکستان اخوانی ها آموزش نظامی می بینند یا چطور؟
تغییرات تازۀ در حکومت افغانستان آمده است؟
ایران، در بلوچستان با دولت پاکستان چه نوع کمک مینماید؟
در مورد سازش پاکستان و ایران اطلاعاتی تازۀ وجود دارد؟
اجمل با داوودخان، بعد از چند مدت ملاقات مینماید؛ این ملاقات ها توقف ننموده است؟
ملاقات براساس خواهش داوود خان صورت میگرد و یا براساس تقاضای ما؟
داوودخان چطور وچگونه می اندیشد؟
نهضت ما در پشتونستان و بلوچستان چقدر نیرومند است؟
تعداد مهاجرین پشتون و بلوچ چقدر است و حکومت با آنها چگونه برخورد مینماید؟
و به همینگونه سوالهای دیگر
در مورد این سوالات تا جای که من معلومات دارم، جواب میدهم. تا جای که به یادم مانده است به بعضی سوالات اساسی چنین جواب داده ام.
آیا در بلوچستان، حزب کمونیست می جنگد؟
جواب: نتنها میجنگد، بلکه مطابق توان خود کمک هم میکند.

در بلوچستان دیگر کیها می جنگد؟
ج: عطاالله مینگل، خیربخش میری، غوث بخش بزنجو وبرعلاوه جوانان تعلیم یافته قبایل بلوچ تحت تأثیر آنها به شکل فعال در جنگ سهیم اند. البته در علاقه مری، از طرف شیرمحمد مری یک گروپ ماوییست (طرفدار ترتسکی) نیز مصروف اند و نماینده آنها محمد بها بها که نه بلوچ است و نه مری، اینجا آمده است.

داکتر کسینجر (نومبر 1975) برای چی افغانستان آمده است و اینجا چی گفته است؟
ج: کسینجر احتمالاٌ به وکالت بوتو وپاکستان آمده است.

منظور پاکستان در مناطق قبایلی چیست؟
ج: خواست اساسی پاکستان رسیدن به خط دیورند است.

شما با کدام سفارت خانه های دیگر ارتباط دارید؟
ج: با هندی ها وعراقی ها ملاقات مینماییم، آنها به خانه ما می آیند و یا ما میرویم.

افغانستان برای شما چقدر وتا کدام اندازه کمک میکند؟
ج: افغانستان اینجا وبرای مهاجرین در مورد منزل، مواد خوراکه و نوشیدنی ها کمک میکند. مقداری کمی سلاح با مرمی کمک کرد ولی حالا نمیکند. کمک محدود به تفنگ 303 بور، مرمی و چند کلاشینکوف، چند هاوان و مرمی آن بود. برای پشتونستان مدتها قبل تفنگچه ومواد انفجاری میداد.

به منزل شما، از جبهه بلوچستان کیها می آیند؟
ج: خیرجان بلوچ، مراد بزنجو، مهرالله مینگل، میرسفرخان، اسلم گچکی، میرگوهر خان زرکزی، شکاری، میراکرم، میرهزار خان رحمکانی، مراد (محمد بهابها) منظور بلوچ، آغا سلیمان و غیره.

آیا این دی پی،جانشین نیپ است؟
تا حال برای ما از جانب رفقای ما گزارش نرسیده است. از فحوای اخبارها و صحبت های شیرباز مزاری معلوم میشود که ان دی پی، جانشین نیپ شده نمیتواند. برای اینکه معلوم میشود مرتجعین میخواهند با تغییر مسیر جبهه ملی دموکراتیک، ماهیت آنرا عوض نمایند.


3 جون 1976، رادیو پاکستان اعلان کرد که بوتو از تاریخ 7 تا 10 جون به افغانستان سفر رسمی و دوستانه مینماید. امروز برای بار نخست مشکوک شدم که ما تحت تعقیب قرار داریم. ( ممکن صرف تصادف و یا شک من بی اساس باشد) یک علت آن ممکن آمدن بوتو باشد و احتمال نیز دارد که ما از قبل تحت تعقیب قرار داشتیم.
امروز ساعت چهاربجه از منزل کارته سه جانب میکروریون برای دیدن مهمانان بیرون و در مقابل لیسه حبیبیه منتظر تکسی بودم که یک بنز کریمی که جوان مقبول دریور آن بود، سرعت موتر را کم و با دقت بطرف من دید و گذشت. فکر کردم که از جمله دوستان شاه جهان جاجی است. باردیگر برگشت نمود و از پهلویم گذشت. زمانی که میکروریون رسیدم؛ سیدمختار و میاصاحب برایم گفتند، زمانی که چاشت از منزل اجمل میرفتیم چنین موتری در تعقیب ما نیز روان بود. نشانی ها و علایم موتر که مرا تعقیب میکرد، از جانب آنها نیز تایید شد. شام حین بر گشت در سرک عمومی میکروریون در جوار مارکیت، همان بنز با سرعت کم گذشت و من شماره پلیت آنرا ( 1133 ش) یادداشت کردم. باردیگر همین موتر از بین میکروریون بیرون و در مارکیت توقف کرد و شک من زیادتر شد.
روز دیگر که بمنظور ملاقات با رفقای شوروی، از میکروریون در تکسی دیگری نشسته بودم؛ باردیگر همین عراده از ما سبقت کرد و تکسی دریور برایم گفت که این شخص پولیس واز کندهار است و بسیار عیاش وزنکه باز میباشد و در میکروریون زندگی میکند. با شنیدن آن شک من به یقین مبدل گردید.
در این روزها به خاطر مولانا و باچا، رفت وآمد ما به منزل نجیب [داکتر نجیب] و با رهبران پرچم زیاد بود؛ حکومت مشتبه شده و منزل نجیب و تمام رهبران پرچم تحت تعقیب قرار دارند.
4 جون روز جمعه با رفقا در میکروریون بودم. میاصاحب برایم در لفافه گفت که رفقای ما وسیله اختلاف در بین NDP را در اختیار آنها قرار داده است. او گفت که من این مطلب را در محضر آنها گفته نمیتوانم، زیرا برداشت دیگری از آن مینمایند و من تابع انضباط هستم. من درمورد گزارش مفصل خواهم نوشت و زمانی که دوباره برگردم برایت خواهم آورد و یا آنرا به دست کسی خواهم فرستاد.
امروز مولانا با رهبران پرچم در منزل نجیب وعده ملاقات داشت، در حالی که من به کرات برای آنها گفته بودم و روز قبل نجیب را نزد رفقای پرچمی فرستادم که این محل کاملاً غیرمصئون است. بعدها سردار داود خان خودش برای پدرش اخترمحمد خان شکایت کرد که پسرانت شب و روز برضد دولت مشغول فعالیت هستند. منظور از این چه است؟ نجیب غریب دو سه ماه میشود که عسکر است، او خودش هیچگونه فعالیت نکرده است.
اقامت ورفت و آمد زیاد مولانا، اعضای کمیته مرکزی پرچم، من و اجمل بدانجا، سبب شده که گذارش به رئیس جمهور برسد. منظور از آن رسوا ساختن، بی اعتبار کردن و دست و پای ما را بستن وتحت فشار قراردادن و به مرحله رساندن است که اینجا امکان زیست نداشته باشیم. 
15 جون 1976، بعد از سه سال امشب از زبان سید مختار دانستم که عضویت من در کمیته ایالتی تعلیق شده است و حال بعد از رفتن در مورد دوباره فیصله کمیته گرفته خواهد شد. قبلا در کمیته صوبایی اجمل، من، باچا و افراسیاب عضویت داشتیم.
اینطور معلوم میشود که این حزب در جیب اینهاست؛ عضویت هرکسی را که خواسته باشند معلق ساخته و هرکسی را که بخواهند عضو میسازند.
می پذیرم که آمدنم به کابل بی دسپلینی بود (من نمی خواستم در کراچی مخفی شوم). و زمانی که بعد از دوماه دوباره رفتم و مولانا را دیدم؛ او در مورد برایم هیچ نگفت. بعداً روف وارثی و سایی عزیزالله آمدند، با آنها فیصله های صورت گرفت، به تعقیب سه بار میا صاحب، دو بار افراسیاب و باچه آمدند و هیچکدام در مورد برایم چیزی نگفتند. اصول چنین بود که قبل از تعلیق باید جواب تحریری از من می طلبیدند. اما نتنها چنین نشد بلکه حتی مرا از حالت تعلیق بودنم، نیز در جریان قرار ندادند و این بی اعتمادی بزرگ است.
16 جون 1976، برای مولانا و عنوان کمیته مرکزی به زبان انگلیسی نامه احتجاج آمیز شدیدالحن نوشتم و تذکر دادم در حالی که من عضو حزب نبودم چگونه با باچه، میاصاحب، سایی عزیزالله، روف وارثی و افراسیاب در جلسه شرکت میکردم و چگونه با عزیزالله، روف وارثی و اجمل بخش خارجی حزب را ایجاد کردیم و چگونه برایم اسناد حزب، دساتیر، هدایات و اوامر میرسید.
16 جون، مولانا، باچه ومیاصاحب رخصت شدند. 
قبایل را سازماندهی مینماییم و مسئول آن خواهم بود و وقتا فوقتا گزارش آنرا میفرستم و اینجا با رفقای شوروی به حیث معاون و نماینده آنها تبادله اطلاعات خواهم کرد و زمینه را برای تعلیم بعضی رفقا آماده خواهم ساخت. با رفقای پرچم روابط نزدیکتری برقرار خواهم کرد.
25 جون 1976، براساس فیصله نازش ملاقات با رفیق ببرک کارمل: برای آینده تنظیم محل و وقت ملاقات مخفی برای اجمل، ارسال مطمئن پست به خارج. کارمل صاحب میگوید:
ـ قراین و علایم نشان میدهد که افغانستان به طرف غرب نزدیک میشود و سفر سردار نعیم خان به امریکا و فرانسه در همین راستا است.
ـ مناسبات با شوروی خوب است، نمیتوان آنرا بد گفت، اما مطلوب نیست واحتمال خرابی بیشتر است.
ـ تاثیر گذاری ایران روبه ازدیاد است، کمکهای آنها جاری است، اجنت های خودرا آموزش میدهند. علنی در مورد مطلبی ابراز نمیگردد، اما در عمل بسیار باهم نزدیک شده اند. اینجا خطر بزرگ ایران است و نه پاکستان.
ـ در مناطق شمال افغانستان تا حال پروژه ها و کمک غرب موجود نبود و تنها پروژه های شوروی و متخصصین آنها فعال بود. قراین نشان میدهد که امریکا ده مرکز صحی را در آنجا اعمار مینماید. برای استخراج تیل نیز فعالیتهای در جریان است.
ـ داوودخان بسیار تجرید شده است تا اندازه که به جز از چند وزیر قدیر، عبدل الله، وحیدعبدالله وغیره، سایر وزرا از حکومت دفاع نمی نمایند. چنین حالت در وقت ظاهرشاه به میان نه آمده بود. رشوت، فجایع، خیانت، بی مسئولیتی در دستگاه دولت بسیار زیاد شده است و قیمت ها بالا رفته و مردم ناراض اند.
ـ با آمدن بوتو، پشتونها عموما خفه اند و میگویند که نام پشتونستان را فروختند، سایرین با آمدن او خوشحال اند، اما این دلالت برآن ندارد که آنها از دولت راضی باشند.
ـ ما (پرچم) در مورد قانون اساسی طرحی را آماده ساخته ایم.
ـ خلقی ها با ارتجاع و جناح راست حکومت در تفاهم و سازش اند. هیچ شکی وجود ندارد که آنها در نقش اجنتها عمل میکنند.
ـ اجمل صاحب عضو جنبش و نهضت ما است؛ باید در هرجا و به هر قیمت از او دفاع صورت گیرد و حفاظت شود.
ـ به لطف شما با شخصیت محترم چون مولانا (سازش) صحبت های ر فیقانه صورت گرفت.
ـ ما بر اجمل اعتماد داریم، دشمن همه متوجه او است. حکومت اورا بیشتر از ما تعقیب میکند.
ـ تلاش صورت میگیرد تا جناح راست حکومت، در موجودیت داوودخان و یا پس از دور ساختن او ضربه بر ما وارد نماید.
ـ عزیزالله واصفی (وزیر زراعت)، قیوم وردک (وزیر معارف)، محبی (رئیس پوهنتون) مخالف اجمل صاحب و عناصر مترقی هستند. آنها با نیپ نیز در مخالفت قرار دارند و از پشتونها استفاده سوء مینمایند.
جنید و خواهرش شریفه شریف گفته اند که اجمل برای آنها گفته است که به این نتیجه رسیده که پاکستان ضرورت به حزب کمونیست دارد و نپ باید به حزب کمونیست بدل شود.
ـ جنید میگوید که مرا رئیس جمهور داوود خان طلبیده بود و من برای اجمل صاحب گفتم که ممکن رییس صاحب دوباره مرا احضار نماید. او برایم گفت قبل از ملاقات من باید برایت خصوصیات داوودخان را توضیح نمایم. این سخن را در مجلس عام گفت.
(کارمل میگوید که جنید با وزیر مخابرات عطایی و اکرم عثمان در یک حلقه اند و خودرا جناح چپ جمهوریت میدانند، آنها خودرا مارکسیست میگویند، اما ضد کمونیست هستند و اجنت های حکومت اند.)
ـ روز دیگر هیئت ایران آمده بود و با جنرالهای زیادی ملاقات کردند. جنرال رئیس هیئت ایرانی، به صراحت گفت که حیدر خان رسولی لوی درستیز شخصیت و سیاستمدار بزرگ و قهرمان نظامی است.
ـ تلاش صورت میگیرد که در عسکری (قوای مسلح] تمام عناصر شریف و با وجدان را برطرف سازند و یا در جاهای غیر فعال بفرستند و در عوض آنها به اشخاص خائن، رشوتخور و ظالم اهمیت بیشتر داده میشود. حکومت و نعیم خان فیصله نموده تا خودرا توسط این عناصر حفظ نماید. 

بخش شانزدهم ( پرچم سرخ )

9 جولای: ایرانشاه [یکی از اعضای نیپ] آمد. پرچم سرخ و سایر نشرات را آورده بود و این دلالت برآن دارد که آنها بدون خطر رسیده بودند.. ایرانشاه میگوید که اجمل بر من شک نموده که پیرو طریقه پنج پیره هستم، در حالی که من هیچنوع ارتباط با آنها ندارم، پدرم تنها برای یک ملا پنج پیره پناه داده بود که سرو صدای زیادی را خلق کرد. من تنها در بین قبایل در رفت وآمد هستم و خطر وجود دارد لذا ضرورت به یک تفنگچه دارم.
9 سپتمبر: امروز من و میا صاحب در منزل نجیب جان نشسته بودیم که از رادیو خبری در مورد ماوتستونگ پخش شد که در نتیجه مریضی فوت نموده است.
(در مورد داکتر نجیب باید علاوه نمایم که بعد از فراغت از فاکولته طب به خدمت عسکری رفت و بعد از آن در بالامرغاب ولایت بادغیس به حیث داکتر تبدیل شد. وی مسئول کمیته شهر بود و پرچم در مورد رفتن او موافق نبود. او میخواست در کابل به حیث داکتر وظیفه اجرا نماید. نجیب از من خواهش کرد تا برای فیض محمد خان که هنوز وزیر سرحدات اما عاطل و باطل و فاقد صلاحیت بود بگویم که با وزیر صحت عامه، داکتر عمر صحبت نماید تا نامبرده در کابل باقی بماند. من با فیض محمد صحبت کردم؛ وی گفت دولت اینکار را قصداً انجام داده تا اورا از کابل دور سازد. نجیب جان از رفتن به بالامرغاب منصرف و تنها به کار حزبی پرداخت.)
اطلاعات و معلومات در مورد روابط افغانستان و پاکستان
به فکر من پیشبرد جنگ در پاکستان برعلیه حکومت بوتو از طرف نیپ و مخصوصاً ولی خان اقدام نا سنجیده بوده و برای منطقه وخاصتاً افغانستان و تا اندازۀ برای پاکستان مشکلاتی را خلق ومفاد را به ضرر مبدل کرده است. در این فاصله وقایع زیادی رخداد و من همه را ثبت نکرده ام.
سال 1974 سال مالامال از فعالیت و آموزش بود ورفتن جنبش به پیش ادامه داشت. اما ثبت حوادث این سال از قلم من افتیده است. اکثر یادداشتهای من دوران سالهای 1975، 1976 وتا اندازه واقعات سال 1977 را دربر میگیرد. در این دوره گاهگاهی من تصورات واطلاعات خودرا نوشته ام که بصورت مختصر آنرا نقل ونمی خواهم در مورد به کتابهای تاریخ مراجعه نمایم؛ زیرا منظور من از اینگونه یادداشتها، تاریخ نویسی نیست.
30 دسمبر 1974: مناسبات پاکستان وافغانستان تیره شده است؛ من و اجمل صاحب ساعت پنج و نیم بجه نزد معین سیاسی وزارت خارجه وحید عبدالله به وزارت خارجه رفتیم. (رئیس جمهور داوودخان در عین زمان وزیر خارجه است و امور وزارت خارجه را بصورت غیررسمی برادرش محمد نعیم پیش میبرد.)
در بارۀ تلاش های مصالحه پاکستان: هرگاه حسن نیت موجود باشد میتوان به فیصله رسید و پروپاگند را متوقف ساخت وپاکستان تا حال در مورد جواب نداده است.
در مورد مذاکرات محمد نعیم خان با رهبران چین: صدراعظم ووزیرخارجه چین میگوید :
1. مسئله بلوچ وپشتونها میراث امپریالیسم است.
2. در این مسئله ما (چین) بیطرف هستیم.
3. افغانستان باید به پاکستان تماس مستقیم برقرار نماید.
هرسه این نکته مهم و تنها در مورد پاکستان نیست، به همین جهت بعد از سفر هیئت افغانی، وزیر خارجه پاکستان عزیزاحمد که در این مدت در توکیو بود، بدون پلان وپروگرام قبلی به پیکنگ سفر نمود.
به جواب دعوتنامه رسمی پاکستان، افغانستان گفته است که در این دعوتنامه حسن نیت وجود ندارد. هرگاه حسن نیت موجود باشد؛ از همه اولتر باید تمام زندانیان رها و با رهبران پشتون و بلوچ مذاکره و تفاهم صورت گیرد. در غیرآن ما اینرا یک نیرنگ میدانیم. پاکستان تا حال در مورد جواب نداده است.
8 فبروری 1975: قتل حیات شیرپاو که بدون مشوره با افغانستان صورت گرفته پاکستان را به قهر و افغانستان را آزرده ساخته است. این قتل قدرت ولی خان را نیز آشکار کرد؛ زیرا بعد از دستگیری او وسایر رهبران نیپ، طرفداران آنها هیچگونه عکس العملی را نشان ندادند. به همین خاطر موضع افغانستان به تدریج تغییر میخورد.
26 اپریل 1975: امروز رئیس صاحب دولت داوودخان بنابر دعوت رسمی شاهنشاه به ایران سفر کرد. این سفر بسیار مهم است و بر سیاست آینده تاثیر عمیقی خواهد گذاشت. با پاکستان یا صلح خواهد شد ویا هم جنگ. برای جنگ آماده نیستیم وتفاهم نیز در شرایط ما دشوار است. امید است این سفر برای ما، پیروزیهای سیاسی و انقلابی را بار آورد.
30 اپریل 1975: رئیس صاحب دولت بعد از سفر چهار روزه به هرات رسید. وی فردا به کابل می آید. ایران میخواهد که منازعه پاکستان وافغانستان حل شود. مصالحه اگر از یک طرف به نفع ایران است و از طرف دیگر افغانستان برای نیرومندی خویش ضرورت به زمان دارد. همچنان در نظر باید گرفت که مصالحه با کی و تحت کدام شرایط؟
خواست ایران حتمی این خواهد بود که در پاکستان امنیت آورده شده و جنبش ملی بلوچها خاتمه یابد. ببینیم که در ایران چه نوع مذاکرات و فیصله ها صورت گرفته و چه امکانات برابر شده است. اگر مصالحه آبرومند صورت گیرد بد نخواهد بود؛ بشرط آنکه بوتو با آن موافقت کند و این مربوط به خلوص نیت و فشار ایران است.
رئیس صاحب در هرات مورد استقبال گرم قرار گرفت ومانند رهبر مردمی داخل مردم شد؛ اما صحبت او برضد ایدیولوژی خارجی مورد پسند چپی ها قرار نگرفت.
اینجا ضرورت به یاد آوری این نکته است که چندی قبل من نشریه را به سفیر ایران بردم، او در این ملاقات برایم گفت که شما میخواهید در عقب مسئله بلوچ و پشتون پلی را برای رسیدن شوروی به آبهای گرم بسازید.
30 اپریل: واقعه بسیار مهمی رخداد و ویتنام جنوبی به تصرف نیروهای آزادیخواه ویتکانگ درآمد وصفحه سیاه از تجاوز صریح امپریالیسم امریکا خاتمه یافت. زمانی که سیگون به امر جنرال بن تسلیم شد؛ در سرتاسر شهر جشن برپا و شهر به نام آزادیخواه بزرگ هوچی من مسمی گردید.
13 می 1975: ملاقات با رئیس جمهور در منزل او در جوار ارگ: ملاقات به اشتراک من، اجمل، میا صاحب، سید مختار، افراسیاب وشیرمحمد صورت گرفت، قوماندان گارد، ضیاء مجید نیز حاضر بود. ملاقات ساعت هفت شروع و یک ونیم ساعت ادامه یافت. رئیس صاحب جمهور سخنانی جالب و نصیحت آمیز برای ما گفت. در جواب این سوال من که اگر از یک طرف هند واز طرف دیگر افغانستان با حمایت شوروی باشد؛ چرا چاره پاکستان نمیشود؛ رئیس صاحب جمهور گفت:
هندوستان منافع خودرا دارد، با تجزیه پاکستان، هند با افغانستان همسرحد میشود و این به نفع افغانستان نیست. برای اینکه هند همه را برای خود میخواهد.
در صورت تجزیه پاکستان، ایران آرام ننشسته واز بلوچستان چشم نخواهد پوشید. اما به برداشت رئیس جمهور، توان آنرا نخواهد داشت تا آنرا اشغال نماید.
تا زمانی که یک ملت متکی بر خود و نیرومند نباشد؛ نه برای دوست ارزش د ارد و نه برای دشمن.
اگر من باشم ویانه باشم، هیچ دولتی افغانستان از مسئله پشتونستان صرف نظر کرده نمیتواند.
رئیس صاحب با صمیمت زیاد حامی پشتونستان است و میگوید که موجودیت افغانستان وابسته به پشتونستان یعنی ملت واحد است. اگر یکی نباشد، موجودیت دیگری محال است. او بر نشنلیسم صحیح پافشاری دارد و این صفت اوست. به تصور او موجودیت پاکستان مصنوعی است. نامبرده بر نیرومندی افغانستان وبهبود زندگی مردم تاکید میکند و میگوید که ما باید از لحاظ اقتصادی نیرومند شویم واین انقلاب برای مردم گرسنه و برهنه به میان آمده است.
13 جولای 1975: میگویند اختلافات در بین عناصر راست وچپ در کمیته انقلابی افغانستان بسیار عمیق شده است.
16 جولای 1975: سفیر عراق به مناسبت روز ملی آن کشور دعوتی را ترتیب و از من و اجمل صاحب نیز دعوت کرده بود؛ اما داوود خان اجازه اشتراک را در آن نداد.
17 جولای: امروز جشن جمهوریت بود. در شب جشن رئیس جمهور ضمن صحبتی تغییرات حاصله دوسال را بر شمرد. در آینده اصلاحات ارضی را به نفع دهقان ومزدور زراعتی وعده داد که بعد از یکسال عملی خواهد شد. بر حصول حقوق پشتونها و بلوچها باردیگر تأکید کرد.
از لابلای صحبت برداشت من این است که توقعات مردم در صحبت برآورده نشد؛ بجز وعده اصلاحات ارضی، هیچ مورد مشخص دیگری وجود نداشت از جمله:
در مورد قانون اساسی و احزاب مطلبی مطرح نشد، تنها احتمال تدوین قانون اساسی را در جریان سال یادآور شد.
در صحبت از کمک کشورهای دوست تشکر شد، اما نام اتحاد شوروی ذکر نگردید.
ذکری از بیانیه اولی “خطاب به مردم” نه آمد.
چنین معلوم میشود که فشار بر دولت از جانب ارتجاع زیاد وعناصر راست بر وضع مسلط هستند. البته عناصر چپ نیز کاملاً تجرید نشده اند. پس نمیتوان نتیجه گیری کرد که رژیم بکلی به طرف راست رفته است. ما در غم خود و دست به دعا هستیم که با نیپ برخورد آبرومندانه صورت گیرد.
از طرف شب به مناسبت دومین سالگرد جمهوریت برای سفرا دعوتی از طرف رئیس جمهور ترتیب اما اجمل ختک دعوت نه شده بود و این بسیار پر رمز است. 

اولین جنایت مسلحانه اجیران پاکستانی(بنام مجاهد وجهاد) در افغانستان سال ۱۳۵۴
[][][]
گل برای درمسال
نویسنده: جمعه خان صوفی
برگردان: قاسم آسمایی
بخش هفدهم

20 جولای 1975: مولانا (سازش)، طی نامۀ اطلاعیه مورخ 14 جولای همیش خلیل را در مورد جلسه یازده جنرال با اشتراک شماری از اعضای حزب مردم تأیید نموده است. براساس این اطلاع، تلاش میگردد تا براساس تکتیک تغییر چهره، بکمک امپریالیسم به عوض بوتو شخص دیگری روی صحنه آورده شود. منظور از آن ایجاد حکومت ملی به اشتراک جناح راست نیپ است. بوتو از این پلان سخت در هراس افتیده است.
27 جولای: امروز در وسیله نقلیه قوماندانی امنیه جلال آباد که جانب اسمار در حرکت بود انفجار صورت گرفت. در لغمان توسط نیروهای مخرب یک ضابط و دو سرباز کشته شدند. میگویند که در ارگون نیز اخوانی ها بعضی مامورین از جمله مامورین مالیه را به قتل رسانیدند.
روز قبل نیز حمله بزرگی در پنجشیر صورت گرفته و حمله کنندگان ولسوالی را تصرف و سربازان وافسران را کشته اند. 30 نفر با سلاح و بم ها دستگیر و همه آنها به آموزش در پاکستان اعتراف نموده اند. همزمان در سروبی وتگاو نیز انفجاراتی صورت گرفته است.
از این وضع چه میتوان برداشت کرد؟ دشمن منظم شده و از طرق گوناگون بر حکومت فشار وارد مینماید تا آنرا سرنگون و یا هم از راه تعمیل خدمت به مردم منحرف سازد و از حمایه نهضت پشتون و بلوچ دست بکشد.
این شیوه های معمول امپریالیسم است. برای مقابله با آن تصمیم و فیصله قاطع از جانب دولت ضرورت است تا دوست از دشمن تفریق گردد؛ در غیر آن ادامه این وضع ناگوار خواهد بود. با دستگاه موجود تصفیه انقلابی را نمیتوان عملی ساخت. از طرف دیگر دولت باید بین مردم پایگاه اجتماعی خویشرا تقویه نماید. اگر چنین نشود عاقبت افغانستان بخیر!
29 جولای عملیات پنجشیر: آثار وکتابهای ماوتستونگ، سید قطب، محمد قطب ومولانا مودودی از منزل ملک عظیم بدست آمده است وهمچنان از کُرد نزدیک منزلش سلاح، بم ها وسایر آلات جنگی بدست آمده است. بیشترین سلاح ساخت پاکستان، چین و امریکا بوده است. برویت اعترافات دستگیرشدگان و اسناد بدست آمده از کشته شده گان، شماری زیاد از اعضای این شبکه تخریبی محصلین پوهنتون و شماری محدودی متعلمین صنوف یازدهم و دوازدهم و عده هم مامورین وزارت مخابرات بودند. سلسله گرفتاری ادامه دارد و شماری به پاکستان فرار کرده اند.
میگویند که در شب عملیات تخریبی، سفرای امریکا و انگلیس ذریعۀ موترهای خویش به علاقه داری پنجشیر رفته و بعد از آن با اسپ به محل دیگری رفته و تا حال (29 جولای) درک از آنها معلوم نیست. پولیس در جستجوی آنهاست.
در راس گروه تخریبکار، اخوانی ها قرار داشته اما شعله یی ها و افراد ستم ملی نیز با آنها همکار بودند. اسناد بدست آمده نشان میدهد که آنها دارای تشکیلات منظم وبه تشکل از گروپهای پنج نفری بوده که هر گروپ یک از یکدیگر بیخبر و در راس چند گروپ سردسته قرار داشت و در راس سردسته ها، سرحلقه گروپ بود. شمار سرحلقه ها نامعلوم است.
از اسناد بدست آمده از منزل عظیم خان آشکار میگردد که پول زیادی توزیع شده واکثریت تخریبکاران چهارماه آموزش نظامی دیده اند. 
در اثنای عملیات، مخابره نیروهای دولتی از جانب مخابره قوی تر قطع میگردید. آنها (غند بالاحصار) [قطعه کوماندوی توظیف شده در عملیات پنجشیر] تصور میکنند که این مخابره احتمالاً از منابع امریکایی ویا پاکستانی بوده که برای گروپهای مربوط هدایت میداد.
در نامه های به دست آمده که گمان میرود از پاکستان ارسال شده است؛ پلان اخوانی ها با این سرخط بوده که این جنگ “جنگ فرعون و موسی، محمد و ابوجهل، ابراهیم ونمرود و غیره است. در نامه آیات و احادیث که سبب تاثیر گذاری بر مسلمانان بیسواد و ساده میگردد، نوشته شده است. 
23 اگست: بر اساس اطلاع همین اکنون نیز آموزش اخوانی ها در پاکستان ادامه دارد. شمار آنها 200 ـ 300 نفر است
14 سپتمبر 1975، ندامت داوودخان: اجمل صاحب بعد از ملاقات با داوودخان، از جریان گفتگو برایم حکایت میکرد. همچنان مطالبی مهمی که از جریان صحبت فیض محمد محسود، پکتیاوال صاحب، حبیبی صاحب و دیگران دستگیرم میشد؛ آنرا ثبت کرده ام. این مطلب را از جریان ملاقات با اجمل نوشته ام: « ولی خان بسیار خوشباور است، قول و عمل او بسیار سریع بود، نیروی خودرا زیاد و از دشمن را کم میداند. اما دیده شد که طرفداران نیپ در مقابل ان عکس العمل نشان ندادند. اگر وی همچنین به اعمال بچگانه چون قتل شیرپاو، لاف در مورد تغییر سرحدات، فراخوان برای تشدد و بی نظمی های همانند آن ادامه داده شود من به حیث برادر خواهم گفت که هیچنوع کمک کرده نمیتوانم.
« این سخن باچاخان دقیق است که توسط کی اعمال تشدد آمیز را انجام دهم؟ پشتون ها آماده تشدد نیستند و صرف عدۀ محدودی هواخواه آن هستند، پس عدم تشدد راه مناسب است. تشدد زمانی مؤثر است که مجموع ملت مقاومت نماید و حمایه کننده نیرومند داشته باشد. پشتون ها فاقد هردو است. به تنهایی مقاومت نمیکند ونه کرده میتواند و نه حمایه کننده آن (افغانستان) نیرومند است. زیرا دشمن (چین، امریکا، پاکستان و اعراب) مخالف آن اند و دوستان آن (شوروی وغیره) با آن کمک نمیکنند.
« پس در چنین حالت تنها یگانه راه باقی میماند و آن مفاهمه است. ولی خان بدون پلان و پروگرام و تنها بر اساس خوشباوری خویش اقدام کرده که به عوض مفاد، ضرر آن زیاد است؛ به همین جهت رئیس صاحب [جمهور] میگوید: من با شما کمک کرده نمیتوانم.»
«در افغانستان بی نظمی زیاد است و انقلابیون با یکدیگر مشت ویخن هستند، رشوت و خویشخوری زیاد شده است. پیش از انقلاب همه رفقا انقلابی بودند و با تقوا معلوم میشدند اما با رسیدن به مقامات، ماسک ها را دور ساختند. حال می اندیشم که آیا این انقلاب کاری صحیح بوده است و یاخیر؟.» این بود نتیجه گیری داوودخان از جنبش ما.
30 اکتوبر: محکمه عالی پاکستان ممنوعیت نشنل عوامی پارتی را موجه دانست و به تعقیب آن گرفتاری های زیادی شروع شده است.
31 اکتوبر: امروز بوتو در صحبت رادیو تلویزیونی با لحن شدید برعلیه نپ صحبت کرد و برای افغانستان اخطار داد: «حکومات قبلی و ما می گفتیم که نیپ حزب خائن است و حال محکمه عالی آنرا تایید نمود. با خائنین مذاکره صورت گرفته نمیتواند؛ برای مذاکرات با سایر احزاب مخالف آماده هستیم.

بخش هژدهم

تأثرات شخصی، معاملات و مشکلات.

در گرماگرم دوران دولت رئیس جمهور داودخان که مطالبات وفعالیتها پشتون زلمی و بلوچ ها ادامه داشت و در رفت و آمد بودند، من گاه گاهی در یاداشت های شخصی خویش تأثرات، مشکلات سیاسی و شخصی را در قید تحریر می آوردم و دورانی بود که به گفته مردم کابل “درونش ما را میسوختاند وبرونش مردم را”. در طی این دوران حالت شخصی من چندان خوب نبود؛ گاهی توسط یک جناح و گاهی هم از طرف جناح دیگر مورد استفاده سوء قرار گرفته ام.
15 می 1974: بیشتر از هشت و نیم ماه میشود که من اینجا آمده ام. در این مدت من چه کرده ام؟ کدام وظیفه خاص را انجام داده ام؟ برای رفقا چه کرده ام و برای آینده خویش و نظریات وخواستهایم چه تهدابی گذاشته ام؟ من مفاد نموده ام و یا نقص؟ بودنم در اینجا مفید بود و یا در آنجا؟ در اینجا من برای جنبش فعالیت مینمایم و یا برای یک شخص همه را فدا میسازم؟
همیشه اینگونه مطالب وسوالهای مشابه آن، همیشه ذهنم را مصروف میساخت ومانند مار مرا نیش میزد.
بلی، من اینرا می پذیرم که گاهی پیغام رسان خوب هستم و پیغام فلان شخص را به فلان میرسانم. اما کدام پیغام؟ پیغامی که اکثراً من از آن آگاهی ندارم. علت آن بی اعتمادی برمن است ویا این شیوه مرکزیت است ویا علت دیگری دارد. هرگاه از جهت دیگر دیده شود که اینکار توسط تورلالی [محافظ اجمل ختک و شخص قابل اعتماد او] نیز انجام شده میتواند. بین من واو چه تفاوت های وجود دارد؟ یگانه فرق این است که من تا اندازه میتوانم بنویسم و او نمیتواند. کار ترجمه و نوشتن کار عادی است و نه کار بنیادی و برعلاوه پروگرام مشخصی نیز وجود ندارد.
16 می 1974: اکثراً چنین احساس میگردد که من تنها از ترس پولیس اینجا مخفی شده ام و کدام وظیفه و رسالتی ندارم. این به معنی این نیست که اینجا کار سیاسی صورت نمیگیرد، اما من در پروسه آن کار سهیم نیستم. هرچه در غیاب من عملی میگردد وحتی معلومات عادی با من شریک ساخته نمیشود چه رسد به مشوره های سیاسی. وضع به گونه است که گویا من نوکر هستم و نه یک عنصر سیاسی. مشوره با کسانی صورت میگیرد که من آنها را در جملۀ هیچ میشمارم. 
31 می 1974: منزل ما نیز همانند حکومت سردار صاحب [محمد داودخان] به نمایش یکنفره شباهت دارد؛ اینجا موجودیت هیچ رفیق دیگر احساس نمیگردد و تنها تورلالی همه کاره است.
من از همه چیز گذشتم، و برای هر کاری آماده هستم. مگر مکلفیت من چه است و به کدام اندازه مورد اعتماد قرار دارم؟ هر قدر در مورد می اندیشم به این نتیجه میرسم که تورلالی بیشتر از من مورد اعتماد، انقلابی، با دانش و … است. اینجا وظیفه من چه است؟ اینجا من بیشتر از یک نوکر نیستم، حتی بر نوکر نیز اعتماد صورت میگیرد؛ اما بر من نه؟ حال خودرا با تور لالی مقایسه مینمایم:
سیاسی: تورلالی هرجا با او [اجمل ختک] همراه است و از همه مسائل آگاه و در مورد رفت وآمد تمام اشخاص را که من باید بدانم، او خبر دارد. او تمام وزرا را معرفت دارد و با آنها راز و نیاز نیز میکند و ضروریات خودرا از آنها مطالبه میکند. او از مطالب پشت پرده با افغانستان و سایر دوستان باخبر است . 
زندگی شخصی: تور لالی مالک همه خانه است. اگر اجمل شخص اول است، پس او دوم محسوب میشود. تغییر وتبدیل نوکرها و همه امور در اختیار او است. به همین علت است که حتی آشپز به کسی که صاحب صلاحیت نیست، به دیده تحقیر می نگرد. من اگر مریض هم باشم صلاحیت اینرا ندارم تا برای خود پرهیزانه بپزم؛ اما او بر علاوه برای خود غذای فوق العاده نیز میپزد. صلاحیت موتر نیز در دست او است. من اگر به کار بروم باید پیاده بروم و یا از بس شهری استفاده کنم. 
بطور خلص این جا حیثیت من کمتر از یک نوکر نیست، نه از لحاظ سیاسی اعتبار دارم و نه شخصی.
30 اپریل 1975: امروز ظاهر خان مومند مدیر اطلاعات که خلقی است آمده بود و گفت که معین صاحب (عبدالهادی مکمل) از نزد تو راضی است ومیگوید که صاحب تقوی هستی. بعداً نامبرده در مورد وضع داخلی افغانستان، مناسبات خارجی، مسئله پشتونستان و سفر رییس صاحب به ایران صحبت کرد و میخواست نظر مرا بداند، منظور اصلی او را نفهمیدم. از مدت دوسال من اورا میشناسم و قبلاً هرگز چنین مطالب را با من مطرح نکرده بود؛ احتمال دارد کسی برای او وظیفه داده است و یا اینکه مرا دوست پرچمی ها میداند از این صحبت حتماً منظور خاصی داشته است. 
27 جون: روز جمعه در منزل وکیل نیک محمد در کوهدامن مهمان بودیم که در آن آریوبی، من ، اجمل، نادرخان، اعظم خان، بُلاخان، شهباز، جمال، غلام حبیب، تورلالی، انور خان، ایاز، افریدی، صلاح الدین وبلوچ ها یعنی مهرالله، گوهر خان، مراد، منظور و رفقایش اشتراک کرده بودند.
3 ـ 5 جولای: من با داکتر پکتیاوال، نیکزاد و خلیل زمر بامیان رفتیم و از بند امیر دیدن کردیم و سپس از راه کوه بابا و بهسود به کابل آمدیم.
وضع بسیار پیچیده است. مأیوسی حکمفرماست. د ر افغانستان وضع بطرف خراب روان است. اینطور معلوم میشود که آنها بر سر مسئله پشتونستان با امریکا یا ایران بازی را انجام داده اند. ولی خان بر سر دار است. بر نیپ قیود وضع گردیده است. جوانان در زندان ها افتیده اند اشخاص مسن، زنان و جوانان مورد بی حرمتی قرار گرفته و میگیرند. شماری جوانان خانه ووطن را ترک کرده اند. در اینجا با ما مثل هندو ها مانند سال 1945 برخورد میشود.
چپی ها از حکومت رانده شده و عناصر دست راستی وضد مسئله پشتونستان جابجا میشوند. روز قبل معین سرحدات سبکدوش عوض آن شخص نامعلوم محمد عثمان واحدی مقرر شد. عاقبت اشخاص مانند فیض محمد خان به خیر.

 

یاد آوری ضروری:

برای درک بهتر مطالب روایت شده این بخش، مرور بر قسمت های هفتم و هشتم این سلسله که بیانگر انتقال مخفیانه جمعه خان صوفی به مسکو و سپری کردن کورس اختصاصی در مکتب مخصوص در اطراف شهر مسکو است؛ ضرور خواهد بود.

 ارتباط با رفقای شوروی

بر مبنای سیاست ترقیخواهی و وابستگی با حزب کمونیست پاکستان، روابط ما با رفقای شوروی طبیعی بود و تقریباً تمام احزاب و اشخاص هواخواه شوروی، بر اساس همبستگی بین المللی خواستار ایجاد، استحکام وحفظ اینگونه روابط بودند.  شوروی ها نیز تلاش داشتند تا اینگونه روابط وسیع را برقرار و از آن به نفع خود بهره برداری نمایند. اتحاد شوروی بر اساس اصول انترناسیونالیستی مفاد بیشماری را از این روابط حاصل میکرد؛ در حالی که کشورهای غربی برای حصول چنین اطلاعات، پول هنگفتی را به مصرف میرساندند.

اجمل ختک نیز چنین روابط را ایجاد و حفظ کرده بود و با ازدیاد فعالیت های ما در پشتونخوا و بلوچستان، دید ووادید دوامدار ومخفیانه اجمل صاحب دشوار میشد، زیرا موصوف تحت نظر و مراقبت همیشگی حکومت افغانستان قرار داشت، لذا وظیفه ارتباط محاذ جمهوری انقلابی (ما تحت این نام تبلیغات مینمودیم) با رفقای، شوروی به من محول شد. ذکر این نکته ضرور است که ولی خان حین سفر به کابل در سال1974 به کمک اجمل با سفیر شوروی  ملاقات مخفی انجام داده بود و احتمالاً این نخستین ملاقات او با روس ها بوده باشد.

21 اکتوبر 1974: ملاقات نخستین؛ امروز به وقت تعیین شده  و شفر معین در جوار سینما بریکوت با مهمان ملاقات کردم. این شخص نماینده کشور دوست ما و اسمش والنتین است (بعدها دانستم  که احتمالاً نامش والنتین نیژلسکی بود). برداشت من این است که آنها خواستار تأمین رابطه با جنبش ما است. نقش من در اینجا چه است، از کی نمایندگی میکنم و پالیسی مشخص رفقای ما در مورد پشتونستان چه است؟ در مورد، من هیچ نمیدانم. میترسم که رفقای من در پاکستان برداشت دیگری از آن داشته باشند و اینجا من طوری دیگر آنرا درک نمایم. این تضاد سبب خواهد شد تا من دروغگو معرفی شوم و به اعتماد موجود صدمه برسد. تمام روز در این مورد اندیشیدم که کدام مطالب را پنهان و کدام مطالب را برای او بگویم.

به هرحال، از ملاقات با رفیق، معلوم شد که آنها صرف شنونده هستند و میخواهند خبرشنو باشند. از طرف آنها فیصله، نظر ورهنمایی صورت نمیگیرد. رابطه با من را بر اساس اصول حزب کمونیست نگه نمیدارند.  وظیفه اصلی او این است تا در مورد منازعه افغانستان و پاکستان و مبارزات ما معلومات حاصل نماید.

این تنها ملاقات تعارفی بود، صحبتی تفصیلی صورت نگرفت. رفیق پرسید که آیا در مورد موضوع پشتونستان بین اجمل ختک و وولیخان اختلاف نظر وجود دارد و یا خیر؟ من گفتم که در این مورد موقف هردو یکی است اما در مورد سایر مسایل اجتماعی اختلافاتی خواهند داشت.

29 اکتوبر 1974: امروز باردیگر با رابط شوروی در محل قبلی ملاقات کردم و او مرا به منزل خویش برد (منزلش در کارته  سه واقع بود). آنها علاقمند اند بدانند که در پشتونستان و بلوچستان چه میگذرد و چه انکشافاتی رخداده است؟ فعالیت قوت ها چگونه است و نقش افغانستان در باره چیست؟ برای بسیاری از سوالها من جواب دقیق نداشتم و جواب دادن به آن  شامل وظیفه وصلاحیت من نیست. صحبت ها عمومی بود و بسیاری از سوالها را بر این محور مطرح ساخت:

  1. در پشتونستان چه میگذرد، چه پیشرفتی صورت گرفته، کدام حوادثی تازه اتفاق افتاده است؟
  2. در بلوچستان چه میگذرد، شدت جنگ در کدام سطح است، و چه حوادث تازه واقع شده است؟
  3. وضعیت عمومی پاکستان چگونه است؟
  4. با اجمل ختک کی ها ملاقات مینماید؟ کیها از افغانستان و پشتونستان نزدش می آیند؟ از جمله مقامات بالایی دولت کیها می آیند؟ با رییس دولت چه وقت و بعد از چه مدتی ملاقات مینماید؟

من برایش گفتم که نزد ما اشخاص گوناگون و از هر حزب (افغانستان) می آیند و با آنها صحبت میکنیم. اعضای پشتون زلمی نیز می آیند. وزرا نیز می آیند. با رییس دولت نیز ملاقات های صورت میگیرد و  گاهی زود و گاهی هم با گذشت زمان و این مربوط به وضع است.

من در مورد وظیفه خویش که همانا مسئولیت امور سیاسی، تبلیغ و روابط بین المللی است توضیحات دادم. در مورد آموزش پشتون زلمی و سلاح چون مسئول نیستم نمیتوانم مسئولانه جواب دهم. البته مواردی را که اطلاع داشتم برایش گفتم.

در مورد این سوال که آیا عراق کمک مادی و یا سلاح مینماید یانه؟ چون هیچگونه معلومات نداشتم، کاملا انکار کردم. البته موضوع فعالیت محمد حسین ( مبارز بلوچ در عراق) و روابط با او را پنهان کردم. در مورد کار ومصروفیت های شخصی من و وضع خانه اجمل صاحب نیز سوالهای را مطرح ساخت.

در مقابل این سوال من که سفر بوتو به روسیه (24 ـ 26 اکتوبر) هیچ دستاورد مثبت نداشت؛ بی خبری خودرا ابراز داشت و گفت تا حال اعلامیه مشترک را نخوانده است. میتوان گفت که آنها تنها در صدد حصول معلومات هستند و نه هماهنگی در کارها.

من برایش متن صحبت اجمل صاحب را به مناسبت روز پشتونستان  و کتاب کارتونهای یوسف لودهی را دادم؛ بسیار خوش شد و وعده دادم در ملاقات آینده تفصیل واقعات پشتونستان و بلوچستان را برایش بدهم.

تاریخ ملاقات آینده 5 نومبر گذاشته شد. علت آن سفر کسینجر به تاریخ اول نومبر است واینکه روی کدام مسایل با حکومت افغانستان مذاکره میکند و حامل کدام پیشنهادات است.

5 نومبر 1974: طبق وعده ساعت شش شام با او ملاقات کردم (ملاقات های ما اکثراً بعد از ساعت شش شام میبود). صحبت سیاسی بسیار عادی صورت گرفت. زیادترین دلچسپی رفیق در مورد سفر کسینجر وجریان ملاقات های او بود. چون اجمل صاحب تا حال در باره با اشخاص مربوط صحبت ننموده بود؛ من معذرت خواستم و وعده دادم که  در ملاقات تاریخ 13 نومبر در مورد معلومات خواهم داد. چند نشریه را برایش سپردم.

13 نومبر 1974: بر اساس وعده امروز باید با او ملاقات نمایم؛ اما نمیدانم چی برایش بگویم، زیرا اجمل صاحب میگوید در مورد ملاقات های کسینجر با کسی ملاقات نکرده و نه کسی مطلبی برایش گفته است. اینکه راست میگوید یانه، به من مربوط نیست. جای افسوس این است که رفیق شوروی، طی ملاقات ها تنها خواستار اطلاعات است و بس.

به هرحال طبق وعده به محل ملاقات رفتم. چون در مورد کسینجر مطلبی نبود، لذا موضوع همچنان معلق ماند. در جمله سایر نشرات، نشریه قاضی محمد فیض محمد MOVMENT JIYE SINDH  را نیز دادم. روی تجزیه پاکستان نیز بحث صورت گرفت. من برداشت و تحلیل خودرا در مورد امکانات و طرق شکست پاکستان بیان کردم. رفیق [کارمند سفارت شوروی] خواهان نظر ولی خان در مورد تجزیه پاکستان و عواقب آن شد. جواب من این بود که پشتونستان ضمیمه افغانستان خواهد شد و تصور رهبران نیز چنین است. در مورد بلوچستان باید گفت که این مطلب وابسته به بلوچ ها است که میخواهند چگونه رابطه با ما داشته باشند. البته نظر ولی خان این است که برای بلوچ ها باید چک سفید داد. اما نظر ما چنین است که بهتر است بلوچستان با میکانیزم خاصی با ما وابسته باشند. به برداشت من سند وپنجاب به طرف هند میروند.

رفیق علاقمند است بداند که ما با سفرا ونمایندگان سایر کشورها رابطه داریم یاخیر؟ و کدام کشورها در مورد مسئله ما دلچسپی دارند.؟ جواب من این بود که از آمدن حسن التهامی و صحبت های وزیرخارجه ایران معلوم میشود که کشورهای زیادی اسلامی در مورد دلچسپی دارند. در مورد سفیر عربستان و اینکه میخواهد با ما نزدیک شود و در باره مطالب داخلی پاکستان سازش صورت گیرد. در مورد رابطه با عراق و هند هیچگونه مطلبی را یادآوری نکردم.

در مورد این پرسش که آمدن بلوچها قبلاً فیصله شده بود یا چطور؟ گفتم: چنین نیست، البته براساس تفاهم ضمنی و اینکه افغانستان با آنها همدردی دارد؛ به افغانستان آمدند و چاره دیگری نیز نداشتند. البته مساعد ساختن شرایط بهتر از طرف افغانستان سبب شد تا آنها بیشتر به آمدن به افغانستان تشویق شوند.

در مورد این پرسش من که پیامد سفر بوتو به مسکو چه بود؟ وی گفت که دولت وی از آنچه در بلوچستان میگذرد آزرده است و برای بوتو گفته است که باید به آن خاتمه داده شود. بوتو  در مورد پالیسی ما آگاه است و درصورت احتمال جنگ با افغانستان و هند ما بی طرف بوده نمیتوانیم.

درمورد وضع اقتصادی من وفامیلم و مطالب دیگر نیز بحث صورت گرفت.

من درمورد امکان شمولیت محصلین پشتون در پوهنتون پاتریس لوممبا مطلبی را مطرح نمودم؛ وی وعده داد که در مورد جستجو خواهد کرد. تاریخ ملاقات آینده، بیستم نوامبر تعیین شد.

(ذکر این مطلب ضرور است که حین ملاقات اول با رفیق شوروی در مقابل سینما بریکوت، نام شفری او  نزد من واجمل “سینماوالا یا سپین/سفید” بود. اسم شفری نماینده هند، “غت/ بزرگ” بود. برای ملاقات با “بزرگ” آزادانه به سفارت میرفتم و او هم به طور آزاد به منزل ما می آمد. اما ملاقات با “سپین” بسیار مخفی بود.)

 

20 نومبر 1974: ملاقات در وقت معین و محل معین. باید علاوه نمایم که برای هر ملاقات، وقت و کوچه/ سرک جداگانه تعیین میشد و از همانجا وی [کارمند سفارت شوروی] مرا به منزل خویش انتقال و بعد از داخل شدن موتر در داخل گاراژ از آن پیاده میشدم.

در مورد کسینجر معلومات کوتاهی که برایم داده شده بود، در اختیار او گذاشتم. معلومات چنین بود که با کسینجر هیچگونه فیصله صورت نگرفته، بلکه او جهت توضیح اهداف بوتو آمده بود.

در مورد وضع بلوچستان مبتنی بر سفر  ومعلومات (کماندیر) میرسفرخان برایش معلومات دادم. کتاب (مرمی به جواب مرمی) را برایش سپردم.

حالت موجوده پاکستان و وضع اقتصادی، سیاسی و بین المللی آنرا توضیح دادم و علاوه کردم که نسبت نبودن فشار لازم بین المللی تا حال بوتو بر مسند قدرت است و باداران بین المللی اش عوضی را تا حال برایش پیدا نکرده اند.

درمورد وضع داخلی افغانستان، قانون اساسی وحزب آن نظریات خودرا تشریح کردم. در مورد شمولیت  جوانان در پوهنتون پاتریس لوممبا، وعده دادند که میتوانند برادرم را بفرستند وگفتند در مورد سایرین نیز تلاش خواهد نمود.

چنین معلوم میشود که آنها تنها خواستار جمع آوری معلومات هستند ودر مورد کمک به تحریک ما و آینده آن دلچسپی ندارند.

27نومبر 1974: ملاقات در منزل. در مورد وضع عمومی پاکستان، بلوچستان سوال و جواب صورت گرفت. همچنان در مورد وضع مهاجرین بلوچ در افغانستان و سفر اجمل صاحب به قندهار در رابطه و ظلم و ستم در اثنای عملیات نظامی  و کمک ایران در عملیات برعلیه بلوچها وخصوصا کمک مالی آن مطالبی مطرح شد.

پاکستان تلاش نموده که در پشتونستان و بلوچستان کمپهای نظامی ایجاد و دستگاه های پرتاب راکت را جابجا سازد.

قبایل مخالف پیشرفت قوای پاکستان وساختن  سرکها در محل هستند. همچنان درمورد روزنامه نگار آلمانی  Werner Adam که امروز برای مصاحبه آمده بود؛ توضیح دادم. درمورد رفتن بردارم و جمال به روسیه غرض آموزش صحبت شد.

رفیق والنتین فکر میکند که بوتو از پالیسی خود منصرف نمیشود.  بیشترین دلچسپی او به بلوچستان و سوال ها نیز پیرامون آن است و برای پشتونستان ارزشی زیادی قایل نیست.

او در مورد سندهودیش نیز طالب معلومات شد و من در مورد رهبری، امکانات و محدودیت های آنها صحبت کردم. تاریخ ملاقات آینده دهم دسمبر تعیین شد.

10 دسمبر 1974: من رفیق را بتاریخ 8 دسمبر در جریان راه دیدم و او مصروفیت را بهانه کرد و تاریخ ملاقات آینده را 22 جنوری 1975 تعیین کرد.

22 جنوری 1975: جریان این ملاقات را ثبت ننموده ام.

14 فبروری 1975: ملاقات با والنتین. دروغ برایش گفتمکه شیرپاو را ما نکشته ایم. بلکه حکومت پاکستان کشته است تا مخالفین خودرا از صحنه دور سازد. دلیل آن مرگ مرموز عبدالحمید در پندی است که رادیو و اخبارها وضع آنرا اطمینان بخش دانسته بودند. بوتو بدون ثبوت و مدرک ما و افغانستان را متهم نموده است.

عزای ملی را اداره فدرال امنیت، قوای نظامی و پولیس سازماندهی میکند و همزمان آنها منازل ما و سایر مخالفین را چور و به آتش میکشند.

سایر مطالب را من تحریری به رفیق سپردم.

وی نظر وموقف دولت خودرا توضیح نداد؛ مگر گفت که ما هر نوع عمل دهشت را در هر کجا که باشد، محکوم مینماییم.

28 فبروری 1975: همان قصه کهنه و یکنواخت؛ معلومات دادن و هیچ نظر و تعهد را ارائه نکردن.  

14مارچ 1975: اینکه در این ملاقات چه واقع شد، من ثبت ننموده ام و نه در حافظه ام مانده است.

30مارچ 1975: ملاقات بر اساس پروگرام. در مورد سفر رئیس صاحب (سردار داوودخان) به هند، بنگله دیش و عراق و نتایج آن بحث صورت گرفت.

هندوستان:

ا. استقبال گرم از رئیس صاحب جمهور بعمل آمد.

ب. هند از ناحیه بلوچستان تشویش دارد.

پ.  هند نسبت به دوستی ایران مطمئن است.

ت.  هند تصور میکند که بوتو در صدد حمله نیست.

ث. بوتو شخصیت بی اعتبار است. هر عمل میتواند از او سر زند.

ج. در صورت تجاوز پاکستان بر افغانستان، هند به افغانستان کمک خواهد کرد.

ح. هند برای رئیس جمهور گفته، آنچه را که شما خواسته باشید ما انجام داده میتوانیم.

بنگله دیش:

بنگله دیش درگیر مسایل داخلی خود است و توانایی اینرا ندارد که کمک مادی نماید. البته کمک اخلاقی و سیاسی را از افغانستان  دریغ نخواهد کرد.

عراق:

ا. در عراق از رئیس صاحب جمهور استقبال گرم بعمل آمد.

ب. عراق آماده کمک به افغانستان است.

عراق در مورد بلوچستان تشویش دارد و میگوید بلوچهای که اینجا آمده اند اشخاص قابل اعتبار نیستند و میخواهند از نام قوم برای خود وحیثیت خود کار نمایند.

  1. پیامدهای این مسافرت و تأثیر آن بر مسئله پشتونستان و بلوچستان مورد بحث قرار گرفت.
  2. بر اساس اطلاعات آنها یک کارمند سفارت پاکستان در تهران خلیل مهران آخوند، برخلاف پاکستان یادداشتی تهیه و خواستار پناهندگی از افغانستان شده است. در مورد من هیچگونه معلومات نداشتم و صحت و سقم آنرا تایید کرده نمیتوانم.
  3. عکس ها، اسناد و فورمه های طبی، سرتیفیکت مربوط به افضل و جمال باید تا فردا  آماده شود.
  4. او میگوید که مشکلات موجود برای امریکا در ویتنام و کمبودیا، شکست سیاست کسینجر در اروپا و شرق میانه خطر مستقیم را متوجه منطقه ما نمیسازد. اینگونه نیست که امریکا خودرا از سایر مناطق جمع و همه توجه خودرا معطوف به منطقه ما سازد.

 

13 اپریل 1975: ملاقات براساس وعده قبلی. آنچه اطلاعاتی را که در مورد وضع پاکستان و پشتونستان داشتم، برایش بیان کردم. نامۀ ما عنوانی اعضای کانگرس امریکا را نیز برایش سپردم. نظر او در مورد اینکه نامه طولانی است و نمایندگان کانگرس فرصت خواندن آنرا ندارند؛ دقیق بود. مشوره او چنین بود تا پیوست این نامه، طور جداگانه ومختصر و به شکل جذاب عنوانی هر عضو کانگرس مطلبی جداگانه نیز نوشته شود. تاریخ ملاقات بعدی، 28 ماه می و ساعت هفت و نیم تعیین شد.

28 اپریل 1975:  طی صحبت طولانی، در مورد حالات بلوچستان، وضع عمومی پاکستان، تجمع رهبران نیپ ووضع افغانستان و مسافرت داوودخان به ایران اطلاعات دادم.

  1. نظر او چنین بود که در وضع فعلی، شوروی خواهان تجزیه پاکستان نیست و نه امکان آن وجود دارد.
  2. هند و ایران خواستار تجزیه پاکستان نیستند.
  3. امکان مصالحه بین افغانستان و پاکستان نیست.
  4. روسیه خواستار مصالحه است.
  5. روسیه در مورد موجودیت امریکا در بحر هند و خلیج بلوچ، بیتفاوت بوده نمیتواند.

تاریخ ملاقات بعدی14 ماه می روز چهارشنبه ساعت 8 تثبیت شد. اما این ملاقات صورت نگرفت.

22 می 1975:

  1. در مورد میا شاهین شاه، سیدمختارباچا وافراسیاب  ورفتن دوباره افراسیاب صحبت صورت گرفت.

اطلاعات در مورد ملاقات با رییس دولت و نظریات و مشوره های او.

  1. حکومت پاکستان از خار باجور، قوای نظامی خودرا به امتداد 19 میل تا  کوتل “مرور” یعنی تا خط دیورند پیش آورده است.
  2. معلومات در مورد رهبران گوریلایی بلوچها مهرالله خان مینگل و میرگوهرخان معلومات داده شد
  3. در مورد مراد بلوچ که در اصل محمد بها بها و ماویست است؛ معلومات داده شد.
  4. در مورد رفتن رئیس جمهور به ایران ونتایج و پیامدهای آن
  5. در مورد کشتن شیرپاو
  6. ملاقات های رهبران نیپ.
  7. ملاقات ما با رهبران پرچم.  ملاقات بعدی تاریخ 8 جون، ساعت 8

 

8 جون 1975:

  1. خیرجان با رفقایش رسید.
  2. افراسیاب دوباره رفت.
  3. تثبیت گردید که مراد بلوچ در اصل محمد بها بها است.
  4. در پاکستان بانک ها ملی شد و تا حال اندازه  ومقدار معاوضه آن تثبیت نشده است.
  5. پنج شماره ” پاکستان دموکراتیک” را برایش دادم.
  6. اردوی پاکستان در صدد تقرب به استقامت خط دیورند است.
  7. شاه محمد شاه وقمرالزمان راجپر از طرف جی ایم سید آمده اند. آنها خواستار وقت نشرات به زبان سندهی در رادیو افغانستان هستند؛ اما رئیس جمهور داود خان آنرا نپذیرفته است. البته ما به حیث حزب سیاسی آماده همکاری هستیم اما یک شرط این است که نظریات ما هماهنگ گردد.

22 جون 1975: امروز خلاف معمول به وقت معین رفتم،  اما اشتباه در محل صورت گرفت ومورد انتقاد قرار گرفتم. اطلاعات ذیل را دادم.

  1. قوای نظامی افغان بطرف باجور و خط دیورند حرکت کرده است.
  2. تلاش قوای پاکستان بر ای رسیدن به خط دیورند خاصتاً در وزیرستان از رزمک تا شوال.
  3. وضع بلوچستان.
  4. حالت افغانستان و موقف ما و آمدن اشخاص گوناگون.
  5. مشکلات ما.
  6. کمک به بلوچها و نوعیت آن.
  7. انفجار بن ها.
  8. موضوع ولی خان و نیپ.  تاکید زیاد بالایم صورت گرفت تا  در محل معین به وقت معین  حاضر باشم.

8 جولای 1975: به نسبت اینکه رفتن به منزلش نامناسب بود لذا در وسیله نقلیه و در جریان راه صحبت مختصری شد.  او [کارمند سفارت شوروی]  تقاضا نمود تا در آینده در مورد افغانستان، پشتونستان و پاکستان اطلاعات تحریری برایش بسپارم. و با اضافه با آن در مورد افراد مهمی و مقامات بالایی دولت که به منزل ما رفت و آمد مینمایند و ارتباطات آنها وسایر واقعات روزمره نیز برایش معلومات دهم.

من برایش گفتم که ما تصمیم داریم تحلیل از حوادث جاری را تحریر و سپس نظر شما را در مورد خواهیم گرفت. از این پیشنهاد خوشش آمد و در مورد موافقه نمود.

22 جولای 1975: اطلاعات قبلاً نوشته شده را برایش سپردم. فرستادن افضل وجمال سر براه شده و پاسپورت و اسناد آنها باید تا تاریخ 15 اگست آماده گردد؛ وقت کم است. امتحان افضل بتاریخ 5 اگست شروع میشود. فکر نمیکنم فامیل برایش اجازه دهد. ممکن ما ملامت شویم، در هرحال کوشش خواهیم کرد.

28 جولای: درباره چنین نوشته ام: فردا سینما میروم یعنی با رفیق شوروی ملاقات مینمایم، باید اطلاعات را انتقال دهم؛ در غیر آن رفتن بیهوده است. سوال این است که اطلاعات را از کجا بدست آورم؛ تمام اطلاعات نزد اجمل محفوظ است. با رئیس جمهور و بزرگان او ملاقات میکند و نتایج آنرا با من شریک نمیسازد. موقف من مانند سکرتر قابل اعتماد است که آنچه را هدایت میدهند؛ مانند یک سرباز اجرا مینمایم، جای برای بحث وجود ندارد و مانند یک رفیق با من برخورد صورت نمیگیرد. البته موضوع بی اعتمادی نیست؛ بلکه مناسبات بر اساس رشته مهتری و کهتری استوار است. زمانی که سوالی را مطرح میسازم، از مطلب طفره میرود و یا نمیخواهد با من صحبت کند. من این را بی اعتمادی گفته نمیتوانم زیرا آنچه را من طالب شنیدنش هستم، آنرا با افراد عادی نیز مطرح میسازد. این وضع قابل تحمل نیست. یا باید از ملاقات با رفیق [کارمند سفارت شوروی] صرف نظر نمایم و یا باید وضع تغییر یابد.

29 جولای 1975: دادن اطلاعات به شکل تحریری کار من را سهل ساخته است، اما این اطلاعات را من نزد خود ثبت ننموده ام. اما اطلاعات در مورد وضع افغانستان مخصوصاً پنجشیر، ارگون، لغمان، سرخرود، بتی کوت، اسمار، پکتیا و غیره حاوی فعالیتهای تخریبی بود. ممکن  رفتن برادرم و جمال نسبت حل نشدن مشکل پاسپورت صورت نگیرد.

11 اگست 1975: اطلاعات تحریری سپرده شد. در رفتن افضل و جمال مشکلاتی وجود دارد از جمله نبودن پاسپورت، لذا تکت ها باید کنسل گردد. حیف فرصت مساعد بود و از دست رفت.

19 اگست 1975: اطلاعات تحریری را تسلیم کردم.  او مشتاق این است که بداند آیا در اردوی پاکستان، امریکایی ها وجود دارد یا نه.

وقت ملاقات بعدی دوماه بعد (24 اکتوبر) تعیین شد. من باید حین ملاقات نشریه نیوزویک را در دست داشته باشم، زیرا احتمال دارد به عوض والنتین رفیق دیگری خواهد آمد.

ادامه دارد

 

تذکر کوتاه در مورد نویسند وفشردۀ بخشهای قبلی کتاب:

 

«”گِل برای درمسال” برگردان وتلخیص کتابی است به زبان پشتو با عنوان “درمسال له خټی” که توسط جمعه خان صوفی نگاشته شده ونویسنده آنرا “مجموعۀ از خاطرات و یادداشت ها” دانسته است.

جمعه خان صوفی در سال 1947 در اطراف شهر پشاور تولد و از سال 1973ـ1992 به حیث پناهنده در افغانستان زندگی کرده است. بخش عمدۀ محتویات کتاب “گِل برای درمسال” حاوی فعالیت های نشنل عوامی پارتی وسایر گروپ ها وگروهای مخالف دولت پاکستان، در داخل افغانستان وافشای کمکهای پولی، نظامی و سیاسی دولت های افغانستان با آنهاست. همچنان نویسنده فعالیت ها، مصروفیت ها وزندگی خویشرا در داخل افغانستان به تفصیل نگاشته است. او در سال 1982 با دختر محترم سلیمان لایق عضو کنگرۀ موسس حزب دموکراتیک خلق افغانستان، عضو بیروی سیاسی ومعاون حزب وطن، ازدواج نموده و رفیق، همنشین وهمراز شماری از بلندپایگان حزب ودولت جمهوری دموکراتیک افغانستان بوده وبه گفتۀ خودش با آنها “گپ وشپ” داشته است.

جمعه خان صوفی در سال (1972) طور مخفی وبشکل خاص از طریق افغانستان با همراهی سه نفر تبعه شوروی غرض آموزش های اختصاصی به شوروی رفته وبعد از ختم کورس دوباره به پاکستان برگشته است.

جمعه خان بعد از آن تاریخ، روابط بلاوقفه، مستحکم وخاص با ادارات اطلاعاتی شوروی داشته ومنبع مهم خبرچینی وگردآوری اطلاعات برای آنها بوده وتحت حمایه آنها قرار داشته است.

جمعه خان صوفی، دو دهه با پول مردم افغانستان زیست و سراسر اروپا وآسیا را پل وگز کرد واز همه امکانات دولتی درسطح بسیار بالا برخوردار وصاحب خانواده وخانه گردید وبا سقوط دولت جمهوری افغانستان به گفتۀ نمک خورد و نمکدان شکست؛ با یک جمله: «اوس پاکستانی یم/ حال پاکستانی هستم» برهمه اخلاصمندی ها، نیکی های دوستان شخصی وخانوادگی وکمک های مردم بی حد وحصر حزب ودولت افغانستان خط  بطلان کشیده است.

قابل یاد آوری است که در برگردان کتاب، همیشه این نکته را در نظر داشته ام  که:

“نوشتن خاطرات یک جاسوس، نیز جز ماموریت اوست”.

***

24 اکتوبر 1975: وقت کم بود. صحبت مختصری  در مورد سمتگیری افغانستان به جناح راست صورت گرفت. هم چنان در مورد قطع کمک های ما و وضع افغانستان و پاکستان بحث شد. چنین معلوم میشود  که آنها بیشتر مشتاق دریافت علل تحولات ارتجاعی در افغانستان و قطع شدن کمک ها به ما میباشند.

آنها همچنان در مورد انگیزه نشر مکاتبات بین بوتو وکورت والدهایم و داودخان وکورت والدهایم، آنهم بعد از مدت طولانی، خواستار معلومات هستند.

11 نومبر 1975:  آنها خواستار معلومات در مورد نکات آتی هستند:

  1. مطلب مربوط به ساواکی چگونه است؟ آمده است ویاخیر؟ محل زیست او در کجا است؟
  2. معلومات در مورد مکتوب متحدالمال صدارت در باره تحت نظر گرفتن نمایندگان کشورهای سوسیالیستی .
  3. پلان های نیروهای ارتجاعی وپلانهای دولت.
  4. موضعگیری تازۀ دولت در رابطه با پرچم وخلق.

30 نومبر 1975: اطلاعات به شکل تحریری سپرده شد. شنیدم که رئیس پودگورنی به کابل سفر میکند. امید است، این سفر نیک و مؤثر باشد.  او [کارمند سفارت شوروی] خواستار معلومات در مورد نظر وتصور حلقات گوناگون، گروپ ها، احزاب و مردم در مورد این سفر و دسایس مرتجعین شد.

9 دسمبر 1975: مانند گذشته، گذارش تحریری سپرده شد. من خواستار مشوره در مورد انتقال خویش  به لندن شدم. گفت که ما در مورد فکر خواهیم کرد.

23 دسمبر 1975: گذارش تحریری. این نکته واضح شده است که پودگورنی با رئیس جمهور در مورد مطالب داخلی نیز صحبت کرده است. بصراحت گفته شده که باید بر مردم اعتماد صورت گیرد وبرای نیروهای چپ امکانات فعالیت بیشتر داده شود. داودخان نیز از وضع عمومی تشویش نشان داده است. بطور عمومی سفر موفق بوده واهداف حاصل شده است.

رفتن من  به لندن، باب طبع آنها نیست و گفت که بودنم در اینجا بیشتر مؤثر است.

12 جنوری 1976: ملاقات طبق وعده.  مواد خاص برای اطلاعات نبود.  در مورد تقاضای او پیرامون تحلیل وضع  بین المللی، منطقه و داخلی نیز مطلبی وجود نداشت زیرا ما میخواهیم که نخست چنین مطالب بصورت جدی تحلیل وتجزیه شده و بران بحث صورت گیرد و سپس در اختیار آنها قرار داده شود. آنها نیز خواستار تحلیل وضع مستند بر حقایق هستند. درمورد انگیزه، هدف و چگونگی رفتنم به مسکو سوال نمود.

چنین معلوم میشود که دلچسپی آنها نسبت به ما بیشتر شده است؛ مخصوصاً در باره افغانستان بیشتر سوال مینماید. اینگونه دلچسپی، فعال بودن گویای مطلبی عملی است.

مطالبه تحلیل از جانب ما، نیز مطلبی جدی است و منظور از آن  

  1. معلوم کردن نظریات ما است.
  2. میخواهند مستند بر آن توجیه برای عملکرد خویش پیدا نمایند.  
  3. و یا اینکه تنها میخواهند برای آینده معلومات را بدست آورند.  
  4. یا اینکه مصمم به عملی هستند.

18 فبروری 1975: گذارش را برایش سپردم. زیاد در تشویش است. نمیدانم در چه فکر است.

17 مارچ 1976: مانند گذشته به گفته معروف: “همان مسجد وهمان ملا”. مطالبه اطلاعات در مورد افغانستان، پشتونستان و بلوچستان.

7 اپریل 1978: حسب معمول دادن اطلاعات. موضوع خاصی نبود.

28 اپریل 1976: ملاقات بسیار کوتاه بود. من گذارش تحریری نداشتم. تنها در مورد سفر اجمل صاحب به خارج صحبت کردم. وقت و کشور محل سفر هنوز معلوم نیست، من فکر میکردم که  در این مورد آنها دلچسپی خواهند داشت. اما آنها هیچگونه علاقه در باره نشان ندادند و من مأیوس شدم.

وقت ملاقات بعدی  19 ماه می و ساعت 8 تعیین شد ودر صورت ضرورت عاجل، ملاقات در نخستین جمعه هر ماه، پیشروی سینما بریکوت باید صورت گیرد.

19 می 1976:

  1. گذارش تحریری مختصر در مورد محاذ انقلابی پشتونها وبلوچها که نیز نظر اجمل ختک تحریر شده بود.
  2. اقدامات حسن نیت بین افغانستان و پاکستان. قطع یکجانبه پروپاگند ازجانب بوتو بعد از ملاقات وی با شاهنشاه ایران بعد از  سفر بوتو به ایران در راه برگشت از کنفرانس ازمیر. پیام غمشریکی وکمک به زلزله زدگان و سیلاب های اخیر و بالمقابل دعوت بوتو به غرض حل سیاسی مسائل. این گذارش تحریری سپرده شد. وی گفت که مبلغ یک میلیون دالر کمک بوتو به زلزله زدگان و آسیب دیدگان سیلابها توسط ایران داده شده بود.   
  3. آنها نیز از وضع موجود در تشویش هستند. معلوم نیست که بعد از آمدن بوتو به کابل، سرنوشت پشتونها وبلوچها و از جمله ما مهاجرین چگونه خواهد شد. رفقای شوروی در مورد خواستار معلومات هستند.

چون وضع بحرانی است؛ لذا آنها برای ارتباط عاجل شفر را برایم دادند. بر اساس این شفر ساعت هفت و نیم صبح شخص بنام داکتر سلیم (نام شفری) برایم تلفون میکند، هرگاه ضرورت به ملاقات بود، من میگویم که هستم، در غیر آن اجمل برایش جواب میدهد که بیرون رفته ام. در همان روز ساعت هشت در محل تعیین شده ملاقات صورت خواهد گرفت.

2 جون 1976: معلومات تحریری اجمل ختک در مورد جنبش گوریلایی بلوچستان سپرده شد. در مورد سفر بوتو ونتیجه ملاقاتش با رئیس جمهور تشویش وجود دارد. آنها خواستار معلومات در موارد  آتی هستند:

  1. پشت پرده کی قرار دارد؟
  2. نتیجه آن چه خواهد بود؟
  3. پیامد مذاکرات برای ما چه خواهد بود؟  
  4. اینجا خواهیم ماند و یا برگشت خواهیم کرد؟
  5. روی کدام نکات توافق صورت خواهد گرفت؟
  6. در داخل و خارج موافقین ومخالفین توافقات کی ها اند؟
  7. داودخان در موضع خویش باقی خواهد ماند یا چطور؟
  8. هردو کشور تا کدام سرحد، آماده تفاهم هستند؟

این سوالها بیان کننده تشویش ما نیز است. من برایش گفتم که هرگاه مذاکرات به نتیجه نرسد، دولت افغانستان نمیتواند در مورد برگشت ما هدایت دهد. زیرا چنین اقدام سبب ایجاد مشکلات داخلی برایش میگردد. هرگاه بوتو شرط برگشت ما را پیشنهاد کند، احتمال پذیرش آن وجود دارد. اما در این صورت نیز، عوامل متعدد چون افغانستان، پاکستان، نیپ و حزب کمونیست در مورد برگشت ما مؤثر خواهد بود.

اقدامات بوتو غیر قابل پیشبینی است؛ ما بالای او اعتماد نداریم. اینجا یک فیصله خواهد نمود و آنجا برای محو ساختن ما اقدام خواهد کرد.

ادامه دارد

 

16 جون 1976: سفیر اخیر بوتو افواهات، مخالفت ها، خوشحالی ها، خوشبینی ها، وبدبینی های زیادی را در قبال داشت. سفر او واقعه مهمی در منطقه است.  آنها [سفارت شوروی] در مورد خواستار معلومات هستند. براساس معلومات ما طرف افغانی گفته است:

  1. مذاکرات در فضای دوستانه صورت گرفته است.
  2. بوتو خلاف توقع، دارای انعطاف زیاد بود و نورم ها را رعایت میکرد.
  3. برای مذاکرات آینده فضا مساعد و دروازه باز است.
  4. هیچگونه فیصله قطعی صورت نگرفته است؛ تنها زمینه  ادامه مذاکرات مساعد گردیده است. اینکه بوتو چه میکند و نتایج آن چه خواهد بود؛ آنزمان میتوان در باره داوری کرد. (طرف افغانی ما را از بعضی تفاهمات حاصل شده، بی خبر نگه داشته اند.)

30 جون 1976: صحبت های معمولی صورت گرفت. خواستار معلومات در موارد ذیل هستند:

  1. بعد از مذاکرات با بوتو چه معلومات تازه  در باره اقدامات وپیامدهای آن در مورد برخورد با ما وجود دارد؟
  2. ظفر ختک معاون سکرتر در دپارتمنت اقتصادی در وزارت مالیه کیست؟
  3. فهرست عناصر شریف، مترقی وارتجاعی مؤظف در وزارتخانه ها  ضرورت است.
  4. در برخورد حکومت با پشتونها و بلوچها، تغیر رونما شده است یا خیر؟
  5. چنین معلوم میشود که افغانستان به طرف غرب نزدیک میگردد.

14 جولای 1976:  معلومات و صحبت عام صورت گرفت. اطلاعات بشکل تحریری داده شد. در مورد ظفر ختک گفتم که از اودرزاده های اجمل ختک و فرزند حکیم خان باشنده قریه شیدو است. شخص مکار، چالاک و غیرقابل اعتبار است. هرچیز از او ساخته شده میتواند. کاملا امریکایی است و احتمال دارد با USIS  ارتباط خودرا حفظ کرده باشد.

4 اگست 1976:  هردو طرف در مورد نتیجه مذاکرات  داودخان و بوتو خوشبینی داشتند. البته افغانها بیش از اندازه خوشبین هستند زیرا بوتو درگیر مشکلات داخلی است و حتماً اقدامی خواهد کرد. به همین جهت داودخان در این ماه روندۀ پاکستان است. تا حال بوتو اقدام عملی ننموده است؛ احتمالاً رهبران را زمانی آزاد خواهد کرد که انتخابات نزدیک باشد وآنها نتوانند در ان اشتراک نمایند واگر اشتراک کنند بازنده خواهند بود.

افغانستان با ایران بسیار نزدیک شده است؛ اما گمان نمیرود که چهره ظاهری بیطرفی خودرا تغییر دهد وشامل RCD  شود.

کسینجر در صدد آمدن است تا در مورد کمک ها اطمینان دهد.

ما طرفدار یک حل شرافتمندانه هستیم که بر اساس آن نهضت بهره مند شود؛ یعنی قوای نظامی از بلوچستان عقب نشینی نماید، جبران خساره تادیه شود وعفوعمومی اعلان واجازه فعالیت سیاسی داده شود.

هرگاه بوتو صادقانه خواستار دوستی پاکستان با هند واتحاد شوروی باشد، ما به حیث یک نیروی سیاسی در صدد حمایت همچو پالیسی هستیم و درمورد باید بر اساس یک مفاهمه شرافتمندانه با بوتو کمک خواهیم کرد. در غیر آن به نفع ارتجاع و نظامی ها خواهد انجامید.

در افغانستان افواهات وشایعات زیادی پخش میشود ویک علت آن موجودیت فضای مختنق است که برای چنین شایعات زمینه را مساعد ساخته و این فضا سبب بهره برداری دشمنان داخلی شده و از آن بر ضد روسیه به پخش شایعات می پردازند.

18 اگست 1976: رئیس جمهور داودخان بعد از  اشتراک در کنفرانس کشورهای غیرمنسلک در کولمبو، دیداری از پاکستان خواهد داشت و در مورد زیاد در تشویش است؛ زیرا او احساس میکند که بوتو در صدد فریب است و سازش و تفاهم دشوار است. در صورت که تفاهم صورت نگیرد، مخاصمت ها ادامه خواهد یافت.

27 اکتوبر 1976: جریان دادن اطلاعات: ما مأیوس هستیم، رهبران ما میگویند که ما تنها در مورد سلب آزادی و رهایی تجارت نمی کنیم. پشتون  و بلوچ طور جداگانه مذاکرات نمیکنند. بوتو تا حال با رهبران ما در صدد مذاکرات نیست. البته نزد رهبران بلوچ، جرگه را فرستاده است و گفته است که  در صورت جدایی از پشتونها، هرچه در اختیار شما قرار خواهیم داد. بلوچها این شرط را نپذیرفته اند. پس ما متیقین هستیم که بوتو نمیخواهد در مورد مسئله سیاسی با ما مذاکره نماید و بر سرما تجارت صورت میگیرد.

چنین معلوم میشود که آنها (افغانها) درگیر سیاست وچالاکی بوتو شده اند. بوتو خواستار محو ما در داخل پاکستان است و در صدد تصرف مناطق قبایل وداشتن دست دراز در داخل افغانستان است. برای این منظور زیر پردۀ مذاکرات، در صدد تأمین منافع خود است. ما باور داریم که در چنین حالت مواضع بوتو مستحکم  شده و از آن برای قبولی فیصله های خود بهره خواهد گرفت. همین اکنون نیز برای تخریبکاران از پاکستان سلاح فرستاده میشود.

89 پناهنده بلوچ در شوراوک در حاشیه و 45 در دیگان آمده اند و اجازه رفتن به صفا برای شان داده نشد. چنین معلوم میشود که آهسته آهسته فضا را بری ما تنگتر میسازند.

در دیرکی جنگ صورت گرفت، و بمباری شده؛ به صدها مرد، زن وطفل کشته وقریه ها را ویران کردند ودر حدود دوصد پنجاه ـ سه صد ملیشه نیز کشته شد. جنگ هنوز خاموش نشده است، مردم در کوه ها هستند و مذاکرات رهبران شان با حکومت به نتیجه نرسیده است.

در بلوچستان جنگ ادامه دارد. در یک زد وخورد 5 افسر و 50 نظامی کشته شده است. حکومت قوای 60 هزار نفری را فرستاده است و در منطقه مری، مردم تحت فشار قرار دارند و بر سر آنها بمبارد ادامه دارد و مردم مجبور به مهاجرت شده اند. در روزهای اخیر میر سفرخان یک قوماندان دلیر ما در جنگ شهید شده است.

اینجا در افغانستان حکومت به طرف راست روان است وقانون جزای به شیوه فاشیستی و پولیسی را نافذ ساخته است. افغانستان در صدد تفاهم است، اما در پاکستان فضا برای تفاهم وجود ندارد.

این سوالات را مطرح ساخت:

  1. با CP  چه وچگونه  روابط دارم؟
  2. با کدام اشخاص خارجی ارتباط دارم؟
  3. ولی خان و دیگران، برای تأثیر گذاری بر مذاکرات داودخان، آیا کدام مشوره و پیام میفرستند و یا خیر؟
  4. تهیه لست اشخاص خوب و بد که بر اساس روابط ما در حکومت هستند.
  5. هرگونه اطلاعات و معلومات فوق العاده وغیرمعمولی در مورد تفاهمات بلوچستان، پشتونستان و افغانستان باید بصورت عاجل گذارش داده شود.
  6. اجمل صاحب چه وقت رونده خارج هستند؟
  7. رئیس جمهور چه وقت وبعد از چه مدتی وچگونه با اجمل ملاقات مینماید؟
  8. برخورد حکومت با شما چگونه است؟
  9. هرگاه کسی را به حیث عنصر سی آی  ای می شناسید، برای ما معرفی کنید.

تذکر کوتاه:

پیامهای را دریافت داشتم با سوال های گوناگون، از جمله انگیزه برای برگردان این “سریال” از پشتو به دری؛ فعلاً می نویسم که در این مقطع، تنها برگردان کنندۀ مطلب هستم. برداشت خویشرا از این “سریال” در ختم برگردان خواهم نوشت. آسمایی

***

6 نومبر 1976: ملاقات عاجل و فوق العاده. اطلاع ولست شاملین کودتای به سرکردگی میراحمد شاه که توسط جکړن اسلم (اسلم وطنجار) کشف وخودش نیز در ظاهر امر با آنها شامل بود؛ سپرده شد. این دسیسه بعداً بتاریخ 29/30 نومبر از جانب حکومت کشف و میر احمدشاه و همراهانش گرفتار گردیدند. خبر موضوع بعداٌ بتاریخ سوم دسمبر 1976 نشر شد. [سید میراحمدشاه ، قبلاً رئیس توپچی وزارت دفاع، به اتهام کودتا به 20 سال حبس محکوم و در زمان فرمانروایی حفیظ الله امین در ماه سرطان 1358 مانند هزاران تن دیگر به شهادت رسید. م]

17 نومبر 1976:  اطلاعات به شکل تحریری سپرده شد. اینجا رکود وانجماد حاکم است. میخواهند بدانند که ما در اردو، پولیس و استخبارات اشخاص قابل اعتماد را میشناسیم و یاخیر. همچنان اگر در گارد جمهوری شخص اعتماد را معرفت داریم، برای آنها معرفی نماییم. من نام عبدالحق علومی آمر کشف را دادم.

آنها علاقمند هستند بدانند که مسئله ما چگونه خواهد شد؟ آنها میگویند بهتر است اجمل صاحب به چکسلواکیا برود. آنها در مورد رفتن او به لندن مشوره نمیدهند.

8 دسمبر 1976: در مورد دسیسه میراحمدشاه صحبت صورت گرفت. نسیم بی بی، نامه گیله آمیز برای رئیس جمهور داودخان ارسال کرده است.

در مورد رفتن اجمل صاحب به لندن، آنها تشویش دارند که مبادا بعد از رفتن از جانب حکومت به بهانه علاج و یا طور دیگری او را همانجا نگهدارند. به همین جهت آنها در مورد رفتن به لندن مشوره نمیدهند و اگر رونده است بهتر است به چکسلواکیا برود.

در مورد علومی صاحب  نظر آنها چنین است از اینکه وی به خاندان حاکم محمدزایی تعلق دارد؛ لذا نمیتوان بر وی اعتماد کرد. (قابل ذکر است که یکبار علومی صاحب از گارد تبدیل اما بنابر بعضی ملحوظات دوباره به وظیفه قبلی باقیماند.)

15 دسمبر 1976: ملاقات عاجل بر اساس  رابطه تلفونی. در مورد اطلاعات اسلم خان (وطن جار) بسیار خوشحال شدند. میگویند که هرگاه مسئله رفتن اجمل به خارج مطرح باشد و من نیز باید با او بروم، بهتر است تا من از رفتن انکار ومنصرف شوم. من گفتم که چنین امکان ندارد.

22 دسمبر 1976: اطلاعات. معلوم شده که از جانب رهبران نیپ به منبع قابل اعتماد حکومت گفته است که تلاشهای کنونی برعلیه داودخان به این جهت صورت میگیرد ، چون داودخان روندۀ مسکو است لذا قبل از رفتن به مسکو باید حاکمیت او ختم گردد و یا اینکه بالایش فشار وارد شود تا با رهبران شوروی معاهدۀ را عقد ننماید. چنین فعالیت ها پس از برگشت او نیز باید ادامه یابد تا سبب سرنگونی او شود و یا مجبور به سمتگیری در جهت دیگری گردد.

12 جنوری 1977: سوالهای مطرح شده:  

ـ در لویه جرگه دعوت شده، چی واقع خواهد شد؟

ـ انتخاب نمایندگان برای جرگه چگونه خواهد بود؟

ـ کی ها و تحت کدام شرایط اعضای جرگه را انتخاب میکنند؟

ـ در لویه جرگه کدام تصامیم صورت خواهد گرفت؟

ـ چی توقعات از آن وجود دارد؟

ـ تحقیقات کودتا چگونه جریان دارد؟

26 جنوری 1977: تبادله معلومات صورت گرفت و  درمورد بحث شد.

بعد از این تاریخ من جریان ملاقات ها را ثبت نکرده ام و یا از نزدم مفقود شده است. من مطالب را از حافظه خویش مینویسم. این روزهای بود که وضع بسیار بحرانی بود. در تیاتر سیاسی افغانستان، بین طرفداران شوروی و امریکا مقابله روان بود.

ملاقات های ما به شکل بیش از حد مخفی صورت میگرفت. درمورد یک مطالب من باید اعتراف نمایم که ما از صدق دل با شوروی کمک میکردیم. چنانچه ما بنابر دستور شوروی ها، برای لویی دوپری مورخ و انترپولوجیست امریکایی که همیشه نزد ما می آمد و با اجمل صاحب وحتی با من تبادل افکار مینمود، وسیله ضبط صوت را گذاشتیم وتحلیل ها وبرداشت های او را بر اساس سوالهای را که  شوروی ها داده بودند، ثبت و در اختیار آنها قرار دادم. [بی شک و شبه میتوان گفت که این نوع ثبت نمودن بدون بی خبری دوپری و بصورت مخفی صورت گرفته است. مترجم] لویی دوپری مدت بیست ـ بیست وپنج سال در افغانستان بودوباش داشت و به پاکستان نیز در رفت وآمد بود و با اعضای حکومت هردو کشور دید و وادیدهای داشت وشوری ها بر او مظنون بودند که کارمند سی آی ای است.  

باردیگر در نتیجه مانورها ونیرنگهای خاص امریکایی ها، حکومت افغانستان دو دپلومات روسی را به حیث افراد نامطلوب اعلان و طور مخفی از افغانستان اخراج کرد. به جواب آن شوروی ها تلاش کردند تا دو امریکایی نیز اخراج شوند. در این راستا برای من وظیفه دادند تا از طریق تلفونهای روی سرک برای آنها تلفون و بگویم که دولت افغانستان از فعالیت های مخفی آنها آگاه است. نام یکی از آنها آرمز ستوتنز بود و اسم شخص دوم فراموشم شده است.

در این زمان  شوروی ها تلاش داشتند تا وحدت پرچم و خلق تأمین گردد و ما نیز در این پروسه سهیم بودیم. وحدت حزب هنگامۀ بزرگی برپا کرد و دولت داودخان را وارخطا ساخت وسبب تحریک نیروهای راستی نیز شد.

جولای 1977:  ضیاءالحق در نتیجه کودتا به قدرت رسید. عفو عمومی را اعلان کرد واعضای پشتون زلمی به سرعت آزاد شدند. من بتاریخ 77/ 10/ 16ملاقاتی را ثبت کرده ام که  در آن رفقای شوروی از من پرسیده بودند که آیا در پاکستان احتمال کودتای دیگری وجود دارد؟ فرضاً اگر بوتو رها گردد، چه تغییری بوجود خواهد آمد؟ سفری را که ضیاءالحق بتاریخ77/10/10 به کابل انجام داده بکدام منظور بوده است؟ جریان صحبت ها بین داودخان و ضیاءالحق در مورد چه بود؟ هدف سفرهای ضیاءالحق به کشور های عربی، ایران، امارات متحده و مخصوصاً افغانستان چه بوده است؟ قوای مسلح حامی  ضیاء است و یا با او در مخالفت است؟ قشر پایینی اردو چی موضعگیری دارد؟ آیا احتمال رهایی ولی خان وجود دارد؟ رفتن وی به ایران، بعد از سفر افغانستان چه مفهوم دارد؟ وضع افغانستان چگونه است؟ آیا فعالیتهای ضد دولتی صورت میگیرد یانه؟

سوالهای بالایی را برای من مطرح ساخت و من مطابق معلومات، فهم و تجربه خود برای آن جواب دادم.

ما جوانان را بعد از عفو عمومی وتفاهم با رهبری نیپ [نشنل عوامی پارتی] رخصت کردیم… من هم کتابها و لوازم شخصی خودرا فرستادم و تاریخ رفتن خویش را به ولی خان اطلاع دادم. با وجود تشویق و ترغیب بیش از حد اجمل صاحب، من بازهم بر رفتن خویش پا فشاری میکردم. عضو رابط شوروی نیز ناراض بود. سرانجام  شخصیت مهم در سفارت شوروی بنام ویلیور گابریلویچ اودسادچی که بعدها سرمشاور رئیس جمهور ببرک کارمل شد از من خواهش کرد تا بر اثر تقاضای کمیته مرکزی حزب کمونست اتحاد شوروی از رفتن به پاکستان منصرف شوم، زیرا خطرات زیاد مرا تهدید مینماید و موجودیت من برای  آنها ضرورت است. من مجبوراً در اثر اصرار کمیته مرکزی از رفتن منصرف شدم. حال فکر میکنم که در عقب این اصرار اجمل ختک نیز نقش داشت.

در این زمان انقلاب صورت گرفت، وضع دگرگون شد و امید های تازه پدیدار گردید. بعد از انقلاب رابطه زیاد من با اوسادچی بود. نامبرده بیشتر در مورد افغانستان، انقلاب ومشکلات انقلاب، انشعاب پرچم وخلق با من صحبت میکرد. در اوایل برداشت آنها این بود که چون امین پشتون است و علت تندروی وی ناشی از این امر است و آنها از جهت مثبت آنرا ارزیابی میکردند؛ مگر به تدریج این برخورد تغییر نمود. آنها بعضی مطالبی را با من مطرح میکردند که حتی از شریک ساختن آن با اجمل خودداری میکردند و دیدن با او دشوار نیز بود. از طرف دیگر اجمل تقریباً خلقی شده بود. او پا فشاری میکرد که من دورتر از اطراف خانه نروم، در روابط خود محتاط باشم، زیرا وضع درهم و برهم بود. از من سوال میکرد که چگونه باردیگر وحدت در حزب تأمین شود.

بعد از اینکه فشار آنها در مورد تأمین وحدت نتیجه نداد، واسیلی بیلاک شخصیت برجسته، تیوریسن و عضو بیروی سیاسی حزب کمونست چکسلواکیا ر برگزیدند تا بر تره کی و امین فشار وارد نماید. در مورد خواستار نظر من شدند و من گفتم که حال بیلاک هم کمک کرده نمیتواند و نتیجه نیز چنین بود.

تا مرحله دوم انقلاب بازهم  دید ووادید من مخفی بود. تنها بعد از آمدن قوای شوروی، روابط من با آنها [سفارت شوروی] علنی شد.

 

بعد از مرحله دوم، اوسادچی سرمشاور ببرک کارمل شد و در بهبود مناسبات اجمل ختک با ببرک کارمل که بر وی قهر و از وی آزرده بود؛ نقش مهم بازی کرد. بعد از این بوریس واسیلوویچ که در پاکستان بود، عضو رابط من با سفارت شوروی شد و تا آخر حکومت داکتر نجیب از طریق او رابطه  من برقرار بود. وی شخصاً تمام رهبران را می شناخت و در تأمین روابط بسیار آزاد بود.

در دوران ببرک کارمل و موجودیت مشاورین شوروی در ادارات دولتی، روابط من شکلی بود. تمام معلومات واطلاعات در مورد سیاست وپالیسی پاکستان توسط خاد و ک گ ب جمع آوری میشد و چندان ارزش و اهمیتی برای من باقی نمانده بود. طی سالهای 1974 ـ 1989 من از طریق هفت  نفر که در جمله یک آذربایجانی نیز بود با روس ها رابطه داشتم.

در رابطه تلاشهای مقامات شوروی برای بقای انقلاب افغانستان این مطلب قابل ذکر است که آنها در سه جهت تلاش داشتند: نخست سعی مینمودند با امکانات ووسایل دست داشته بر عناصر ضد انقلاب پیروز شوند، از طرف دیگر در نظر داشتند تا در مورد پاکستان سیاست تعرضی را در پیش گیرند و راه سوم این بود که با تضمین امنیت پاکستان، آنرا از مداخله در امور داخلی افغانستان منع نمایند.  در همین راستا بتاریخ 20 اکتوبر سال 1982 عضو رابط من با سفارت شوروی حین ملاقات ، سوالات آتی را مطرح ساخت و من به جواب آن پرداختم:

سوال: باالفرض هرگاه افغانستان خط دیورند را به رسمیت بشناسد، پیامد آن چه خواهد بود؟

جواب: هرگاه چنین اقدام سبب استحکام انقلاب گردد، کار نیک است. ما وطنپرست و انترناسیونالیست هستیم، و پیروزی انقلاب را، پیروزی خود میدانیم. هرگاه با این اقدام، موفقیتی حاصل نشود، تاوان آن بیشتر خواهد بود. این مسئله ساده نیست و در نتیجۀ آن  مسائل زیادی خلق میگردد؛ از جمله مسئله قبایل.

سوال:  موقف ولی خان در باره چه خواهد بود؟

جواب: به برداشت من، وی آزرده خواهد شد. آنها نمی خواهند که خط دیورند به رسمیت شناخته شود ودر مجموع سبب آزردگی پشتون ها میگردد (ممکن جواب من دقیق نباشد.)

سوال: شما میگویید که سبب آزردگی عمومی پشتون ها خواهد شد؛ پس راه استحکام انقلاب چه خواهد بود؟

جواب:  موضوع مهم استحکام انقلاب است و در مورد ضرورت به توازن است. هرگاه هرچه زودتر مسئله انقلاب حل گردد،  سپس میتوان به مسائل دیگر رسیدگی کرد. در نظر باید داشت که وضع پاکستان نیز در مورد تأثیر گذار است؛ هرگاه ملیت های پاکستان تحت ستم قرار داشته باشند، احتمال دارد فردا بلوچها به پا خیزند و سبب تجزیه پاکستان شوند. در اینصورت پشتونها چه خواهند کرد؟ هرگاه ملیت های پاکستان راضی و با هند وافغانستان مناسبات خوب داشته باشند، کار بسیار خوبی خواهد بود. ولی چگونه امریکا حاضر خواهد شد تا این وضع را تحمل کند؟

هندوستان و ما

روابط نیپ [ نشنل عوامی پارتی] با هند طبعی بود. زیرا هند کشور سیکولر بود و نیپ نیز چنین یک حزب بود. نیپ حامی سیاست خارجی غیر منسلک و بیطرف بود و سیاست خارجی هند نیز براین اصول استوار بود.  نیپ مخالف هرگونه پیمانهای نظامی با غرب بود وهند نیز سیاست مستقل خودرا در مورد داشت. نیپ با تمام جنبش ها و احزاب مترقی ومخالف استعمار روابط داشت وهند نیز در عمل چنین سیاست را پیاده میکرد. نیپ بر مناسبات دوستانه با تمام کشورهای همسایه از جمله هند تأکید میکرد.

علاوه بر تمام اینها، نشنل عوامی پارتی توسط عبدالولی خان فرزند باچا خان ملقب به گاندی سرحد رهبری میشد و این حزب در بین پشتون ها ادامه دهندۀ حزب ملی کانگرس هند شناخته میشد. باچاخان و وولیخان با تمام حکومتهای هند وبطور اخص با حکومت های کانگرس روابط شخصی وخانوادگی داشتند و دادوگرفت بین آنها مطلب پت و پنهان نبود.

ما نیز که دوست هندوستان بودیم و برضد دشمن مشترک، پاکستان میجنگیدیم و در افغانستان مقیم بودیم از همه اولتر دست کمک را به  هند دراز کردیم وهندوستان نیز مانند همیشه آغوش خودرا در مقابل ما گشود.

کمک های مالی بزرگ از طریق اجمل صورت میگرفت ومن خودرا در آن دخیل نمیکردم. اما چیزی که عیان است؛ چه حاجت به بیان است، برای ما غرض مصارف خانه هرماه مبلغ سیزده هزار افغانی کمک میشد. برعلاوه در امور تایپ، چاپ، تکثیر و فرستادن آن نیز با کمک میکردند.

در امور سیاسی نیز بین ما تبادله افکار صورت میگرفت و سوال و جواب های مطرح میشد. در آن زمان اداره  اطلاعاتی هند RAW (RESEACH ANALYSIS WING) را کسی نمی شناخت. اما نماینده مخصوص آن که در چوکات سفارت هند وظیفه داشت؛ با ما در تماس بود.

اولین کارمند سفارت هند که من با او رابطه داشتم ایل بهگاS.L.BAHAGA  نام داشت که سپس با ترینداد تعویض شد. و به عوض آن ملهوتره آمد که برادر ژورنالیست مشهور ایندر ملهوتره بود. بعداً شخصی دیگری آمد که اسمش را فراموش کرده ام.. بعد از انقلاب ثور و آمدن شوروی ها تسلسل رابطه من درهم وبرهم شد و با هر سفیر در تماس بودم و این تنها یک رابطه دوستانه و سفارتی بود. البته تماس و رابطه اجمل صاحب کمافی السابق ادامه داشت. آنچه در مورد این ارتباطات در یادداشت هایم باقیمانده، اینجا مینویسم.

26 جنوری 1975: اجمل ختک بمنظور ملاقات به منزل سفیر هند رفت.

15 فبروری: من غرض ملاقات با بهگا به سفارت هند رفتم. نامۀ اجمل صاحب عنوانی سرمنشی ملل متحد که توسط من ترجمه شده بود و همچنان نامۀ به آدرس پروفیسور گامریج  استاد پوهنتون آکسفورد که بر اقدامات ضد حقوق بشری ولشکر کشی بوتو در بلوچستان انتقاد نموده بود؛ تسلیم نمودم. همچنان پیام که از جانب قوماندان محاذ انقلابی جمهوری نوشته شده بود؛ غرض تکثیر با خود برده بودم.

19 فبروری 1975: از صحبتهای بهگا چنین معلوم میشد که حکومت افغان در تصامیم و وعده های خود صادق نیست. وی میگوید:

  1. در افغانستان مظاهرات ضد پاکستانی نباید منع می شد؛ برعکس باید برای مردم اجازه داده میشد تا نفرت خودرا بر علیه پاکستان ابراز میداشتند.
  2. افغانها خود توان جنگ و مقابله را ندارند؛ نشود که این کمک های ناچیز را نیز قطع نمایند.
  3. آنها از اقدامات عملی خود در داخل پاکستان انکار مینمایند.
  4. ایران تلاش دارد تا آنها را به جهت بی طرفی بکشاند ورفت و آمد بین آنها این شک را تقویه میسازد.
  5. بدانگونه که آنها جنبش را پیش میبرند، به نتیجه نمیرسد.
  6. احتمال دارد بوتو به اشاره امریکا چنین اقدامی کرده باشد.
  7. اتحاد شوروی نمیخواهد که در اینجا بی ثباتی بوجود آید. برای آنها گفته اند که باید از صبر وحوصله کار گرفت.
  8. تشویش وجود دارد که در صورت جنگ، قبایل افغانستان به طرفداری پاکستان عمل کنند.
  9. شما دارای چنان توانایی سیاسی نیستید که با استفاده از آن بر افغانستان فشار وارد نمایید.  احتمال دارد فردا افغان ها از اقدامات خود منکر وکمک ها را برای شما قطع نماید و برای جهان توضیح دهند که پشتون ها و بلوچها، فعالیتهای خویشرا را قطع کرده اند و ما در آن دخیل نبودیم.
  10. در موقف افغانستان تغییر رونما شده است؛ طوری که در اوایل جمهوریت پشتونستان را جز خاک خود و معاهده دیورند را  معاهده نابرابر میدانستند. حال میگویند که این مسئله مربوط رهبران پشتون و بلوچ است؛ هرگاه آنها راضی شوند، این مورد تایید افغانستان قرار خواهد گرفت. از این شیوه میتوان نتیجه گیری کرد که افغانستان خواستار تعیین حق خودارادیت برای پشتونستان بر اساس ریفراندم است.

بهگا صاحب میگوید که در آنجا حال نیپ از مردم نمایندگی نمیکند و درصورت پیروزی بوتو در انتخابات، میتواند اعلان نماید که ما با نمایندگان منتخب پشتون ها وبلوچ ها به تفاهم رسیدیم و آنان موقف افغانستان را رد مینمایند.

دیگر اینکه در رفراندوم پشتونها با افغانستان یکجا نمیشوند، احتمال دارد یا خواستار ایجاد پشتونستان مستقل شوند و یا با پاکستان ملحق شوند. موقف افغانستان در مورد بسیار ضعیف معلوم میشود. سخن دیگر این است که آنها از پشتونهای آنطرف سرحد در هراس اند زیرا از هر جهت ترقی یافته اند و خطری را برای منافع آنها ایجاد خواهد کرد.

آنها به قیمت حمایت وکمک به پشتونستان، خطری را برای افغانستان تحمل نمیکنند و آنها به سهولت از موضع خود عقب نشینی میکنند.

در صحبتهای دوست هندی، تشویش های فراوانی وجود دارد از جمله:

  1. هند در تشویش است واز افغانستان میخواهد به اقدامات رادیکال دست زند، زیرا اکنون فرصت مساعدی برای آن است.
  2. برای ما تشویش خلق مینماید، برای اینکه هندوستان هیچگاهی چنین برداشت ننموده است که پشتونستان و بلوچستان جدا از هند باشد. لذا میخواهند ما را مایوس ساخته و موقف و مفکوره  هند را تحمیل نماید.
  3. ویا هم اینکه هند واقعاً درک نموده که  افغانستان در راه غلط گام میگذارد. موضعگیری وعمل افغانستان صحیح نیست و به آنچه وعده داده است، عمل کرده نمیتواند و مسئله پشتونستان صرف به بیانیه های وزارت خارجه خلاصه میشود.

12 مارچ 1975: بهگا صاحب به منزل آمده است. وظیفه مشخص برایم سپرد. نظر وی در مورد آن نامه که درباره ملاقات اجمل با  قنسل سیاسی سفارت امریکا، فرستاده شده بود، این است که آن ملاقات سطحی و دقیقاً سنجیده نشده بود. اما بعد از اینکه این اطلاع به سی آی ای رسید و در صدد تماس با جنبش ما شدند، وی نامه نوشت و آمادگی خودرا برای ملاقات در هر زمان ابراز داشت.

18 مارچ 1975: در مورد مرگ شیرپاو فدراسیون محصلین پشتون جزوه را با این عنوان نشر نمود : (قاتل سیاسی کیست؟). من جهت تکثیر آنرا به سفارت هند بردم و به تاریخ 23  مارچ به تعداد 2000 شماره گستتنر شده را به میکروریون آوردم تا به پیشاور انتقال داده شود. در این نشریه، ما مسئولیت قتل شیرپاو را به دوش بوتو انداخته بودیم.

4 اپریل 1975: امروز در ظرف هفت ساعت،نامه اجمل را عنوانی اعضای کانگرس امریکا تایپ کردم

7 اپریل 1975: با بزرگ (عضو رابط سفارت هند)، ملاقات کردم. صحبت های صورت گرفت و دستور اخذ کردم.

13 اپریل : کتابی را که ما توسط داکتر خورشید عالم در انگلستان چاپ کرده ایم، توسط دوستان هندی فرستاده شده است.   عنوان این کتاب “مرمی، به جواب مرمی” و به زبان انگلیسی است. 80 جلد آنرا از بهگا صاحب گرفتم و نامه اجمل صاحب عنوانی اعضای کانگرس امریکا و ملل متحد به آتشه مطبوعاتی سفارت بدراج سپردم. این نامه ها توسط وزارت خارجه (افغانستان) تکثیر و سپس به امضای اجمل رسیده است.

ملاقات های من با بزرگ [کارمند سفارت هند]  هرماه دو، سه و یا چهار بار صورت میگرفت. گاهی به منزل ما می آمد و مستقیماً با اجمل صاحب ملاقات مینمود و من همه مطالب را ثبت ننموده ام و یا  مطالب ثبت شده از نزدم مفقود شده است.

در هندوستان بحران است، صدراعظم اندیراگاندی حالت اضطرار اعلان نموده است، من بتاریخ 28جون به سفارت رفتم تا مراتب تأثر خودرا ابراز دارم.  شام خودش به منزل ما آمد.

30 جون : سید مختار باچا، بیانیه تائیدی ولی خان و نشریه مزدورکسان را فرستاده است. بیانیه ولی خان را به دوست هندی دادم تا بصورت عاجل چند کاپی آنرا تایپ نماید.

21 جولای: امروز برایم تلفون کرد؛ به منزلش رفتم. دعوتنامه را غرض اشتراک در محفل هنری هنرمندان هندی برایم داد. من دفاعیه های غوث بخش بزنجو و جام ساقی در ستره محکمه را برایش دادم.

اول اگست 1975: بهگا صاحب تبدیل شده و روندۀ ترینداد است. به عوض وی ملهوتره آمده است. هردو از طرف شب به منزل ما آمدند و  نان را با ما خوردند وگپ وشپ داشتیم.

7 اگست: بهگا وملهوتره به منزل ما آمدند. آنها هربار چای دارجلینگ ونوشیدنی ها را با خود می آوردند.

15 اگست:  بر علیه شیخ مجیب، از جانب اردو وپولیس کودتای ارتجاعی صورت گرفته است. ما زیاد متأثر شدیم. شیخ مجیب الرحمن و صدراعظم منصورعلی خان هردو با اعضای خانواده خویش به قتل رسیده اند. مشتاق احمد رئیس جمهور اعلان و کابینۀ ده عضوی را تشکیل داده است. شیخ مجیب در فرید پور به خاک سپرده شد.

18 اگست: بزرگ، به خانه آمد و با اجمل صاحب دو به دو صحبت کرد.

26 اگست: جزوه با عنوان “بنگله دیش در سند” مربوط محاذ سند آزاد را گرفتم.

7 سپتمبر: نزد بزرگ رفتم، وعده کرد فردا بیاید.

9 سپتمبر: بزرگ به خانه آمد؛ بیانیه روز پشتونستان وابلاغیه های احزاب خلق وپرچم را مطالبه کرد.

8 نومبر: مطلبی را در مورد رهایی باچاخان و اجازه  بمنظور تداوی به کشور دیگر که توسط اجمل صاحب نوشته شده بود ترجمه و تایپ کردم. تصمیم داریم تا آنرا به زبانهای پشتو، اردو و انگلیسی به تیراژ زیاد چاپ کنیم و آنرا در صوبه، بلوچستان و سایر کشورها پخش نماییم تا یک جنبش بین المللی را ایجاد و توجه جهانیان را در مورد جلب و پاکستان را تحت فشار قرار دهیم. روز دیگر این جزوه را به وحید عبدالله معین سیاسی وزارت خارجه بردم. یک کاپی آنرا به دوست هندی سپردم. وی گفت نماینده خاص اندراگاندی محمد یونس آمده است و میخواهد با اجمل صاحب ببیند.  ( بعداً یونس جلال آباد رفت و با قوماندان هدایت الله ملاقات و پیشنهاد کرد که هند آماده است تا آن اسلحه که در جنگ بنگله دیش از اردوی پاکستان به غنیمت گرفته شده به پشتون زلمی بدهد. مشکل این جا است که دولت افغانستان اجازه نمیدهد و بدون کمک جانب افغانی انتقال دادن آن به پاکستان ممکن نیست.)

جزوه ذکر شده را وزارت خارجه تکثیر و بتاریخ 18 نومبر آنرا گرفتم و تعدادی زیاد آنرا به هند فرستادم.

10 فبروری 1977: متن ترجمه شده نامۀ باز (ولی خان) را غرض اطلاع به بزرگ دادم. (این نامه بسیار مهم بود و من آنرا ثبت نکرده ام. در دفتر اجمل خواهد بود. در آن زمان وسیله فوتوکاپی موجود نبود)

تا این وقت، من معلومات ها را ثبت کرده بودم.  مطالبی مهمی از نزدم باقی مانده است. اطلاعات بعد از این تاریخ از نزدم مفقود شده است. البته دید ووادید وداد وگرفت بین ما ادامه داشت. به گمان من، آنها علاوه بر چینل ما با بلوچها نیز دیدووادید و تبادله اطلاعات داشتند. بلوچها نیز آنقدر ساده نبودند که تمام تخمهای خودرا در سبد ما بگذارند. البته تکیه گاه آن ما بودیم.

ذکر این مطلب ضرور است که در دفتر مرکزی ما، نوشتن تمام نامه ها مربوط با ولی خان ونسیم بی بی توسط قلم مخصوص که از جانب دوستان هندی تهیه شده بود صورت میگرفت. طوری که متن توسط قلم مخصوص نخست نوشته وغیر قابل دید میشد و سپس بر روی آن مطالب عادی و پیش پا افتاده تحریر میگردید.

 

27

آموزش پشتون زلمی و ما

 

در اردوی رئیس جمهور داودخان دو افسر گارد جمهوری که در آن وقت دگرمن بودند، تحت قوماندانی قوماندان گارد، ضیا مجید برای آموزش افراد پشتون زلمی توظیف شده بودند. یکی گل آقا نامداشت که  بعد از انقلاب ثور وآمدن قوای شوروی معاون شورای انقلابی شد و دیگری هدایت الله بود که در اثنای انقلاب ثور در قول اردوی جلال آباد وظیفه داشت و در شورش ضد حفیظ الله امین توسط رفقای خلقی کشته شد.

من، افراسیاب، سید مختار باچا، میا شاهین شاه و شیرمحمد نیز در تربیت نظامی زیر نظر گل آقا قرار داشتیم.  آموزش نظامی ما بتاریخ 6 ماه می 1975 شروع شد. در این روز درباره جنگهای گوریلایی و پارتیزانی بصورت تیوری و نظری معلومات داد شد. هفتم می بیرون شهر کابل، به کوه های  چهارآسیاب بالا شدیم. من بعد از مدت طولانی به کوه بالا میشدم و به همین جهت وضع صحی من ودیگران خراب شد. در این روز تنها طریقه انفجار دادن بواسطه آتش درس داده شد.

هشتم می، بواسطه فلیته ثانیه سوز، انفجارات گوناگون را تمرین کردیم. ساعت سه درس عملی ختم و سپس دروس نظری از جمله در بارۀ تاریخ افغانستان ادامه یافت.

نهم می، روز جمعه و رخصتی بود.

دهم می، طریقه انفجار بوسیله برق تدریس شد. همچنان ما ذریعه تفنگ 303 بور وکلاشینکوف که تازه آورده شده بود، نشان زنی کردیم. یازدهم و دوازدهم می، چگونگی پرتاب بم دستی، فیر راکت، موزاییل و هاوان را فرا گرفتیم. انفجار دادن به وسیله تایمر و پترول و همچنان آتش افروزی نیز جز آموزش بود. سیزدهم می آموزش عملی ختم و سپس دروس نظری بود.

محلات زیست ما در کابل

در کابل ما چندین منزل را تبدیل کردیم، نخست در جمال مینه در یک کوچه فرعی منزل داشتیم. در سال 1974 بر سرک عمومی دهمزنگ ـ کوته سنگی کوچیدیم. با زیاد شدن مهمانها به منزل بزرگتری در کارته سه و مقابل لیسه حبیبیه نقل مکان نمودیم.

بعد از اینکه من عروسی کردم  به امر کشتمند صاحب در بلاک 122میکرویون سوم که آنوقت بلاک آخری بود؛ صاحب آپارتمان شدم.

عقب این بلاک، ساحۀ زراعتی بود و از طرف شب همیشه فیرهای صورت میگرفت. برعلاوه در زینه همجوار آپارتمانم آصف طبله نواز و در زینۀ دیگر استاد سرآهنگ و در آپارتمان بالایی نیز دوستم میاگل جاجی با خانم روسی اش میزیستند. از اینکه داکتر نجیب میخواست برایش در انگلیسی بدهم، این آپارتمانم را با آپارتمان دیگری در پهلوی منزل خویش که در اختیار یک خلقی که جیلانی  نامداشت ومعاون وزارت ترانسپورت بود ، تبدیل کرد. با آمدن به این آپارتمان برای من سهولت های زیادی ایجاد شد، زیرا از یک طرف به منزل خسرخیلم نزدیک شدم [ جمعه خان صوفی با دختر سلیمان لایق ازدواج نموده که تفصیل آن در صفحات آینده ذکر میگردد.]و از طرف دیگر چون که در این بلاک (104) مقامات حزبی و دولتی زندگی میکردند لذا امنیت آن کاملاً تأمین شده بود.

بخش چهارم انقلاب ثور و ما

پس منظر: حزب دموکراتیک خلق افغانستان بتاریخ اول جنوری 1365 ایجاد شد. منشی عمومی نورمحمد تره کی و رهبر دوم ببرک کارمل بود. نخستین اخبار حزب، خلق نامداشت. این حزب در سال 1967 به دو بخش تقسیم شد.  جناح تحت رهبری نورمحمد تره کی بنام خلق و جناح تحت رهبری ببرک کارمل بنام پرچم یاد میگردید. خلق و پرچم دو پارچه یک حزب بود.

در جناح پرچم اشخاص نظیر استاد خیبر نیز بود که  میگفت قیام بر ضد حکومت داودخان، خیانت به مردم افغانستان است و زمانی که داودخان  حزبی را با عنوان غورزنگ ملی ایجاد کرد؛ وی طرفدار این بود که حزب پرچم در این حزب منحل شود و در حمایت از داودخان قرار گیرد. خلق از روز اول با حکومت داودخان مناسبات خوب نداشت.

با لغزیدن دولت داود به طرف راست ونزدیک شدن آن به ایران، کشورهای عربی وغرب؛ برای اتحاد شوروی نیز تشویش ایجاد شد و در درون دولت داود نیز کش ومکش در جریان بود. و جنگ مخفی شوروی و امریکا نیز ادامه داشت.  این وضع برای بقای حزب دموکراتیک خلق افغانستان نیز قابل تشویش بود.

در چنین وضع در ماه جولای 1977 هردو جناح حزب دوباره متحد شد. وحدت حزب تنها در بخش ملکی هردو جناح تحقق یافت وبخش نظامی آنها جدا باقی ماند. بخش نظامی جناح خلق را حفیظ الله امین و جناح نظامی پرچم را شخص محتاط و استاد فلسفه میراکبر خیبر وبعدها نوراحمد نور و عبدالوکیل رهبری میکردند. خلقی ها همیشه برعلیه خیبر اتهام وارد میکردند که وی وابسته به پولیس دولت است و پرچمی ها میگفتند که امین عنصر وابسته به سی آی ای است.

در چنین وضع چند قتل سیاسی صورت گرفت ووضع را بیشتر بحرانی ساخت. علی احمد خرم، وزیر پلان در دهن دروازه  وزارت کشته شد. قاتل وی مرجان، باشنده کندز و توسط امین به حزب خلق جذب شده بود، چنین شایع شد که نامبرده با گلبدین و حزب اسلامی رابطه داشت.

چندی بعد انعام گران پیلوت، در میکروریون پیشروی بلاکی ترور شد که ببرک کارمل نیز در آن  بلاک میزیست و پیلوت مقتول شباهت زیاد فزیکی با ببرک کارمل داشت. شایعه چنین بود که پیلوت مقتول با رئیس  شرکت هوایی آریانا نجیب که داماد وزیر دفاع حیدر رسولی بود؛ جنگ و در نتیجه به دستور او ترور شده بود. مگر ما می فهمیدیم که هدف قاتل، ببرک کارمل بود.

در این وقت جنرال میراحمد شاه از شیعه های گردیز، برای سقوط دولت داود دسیسه را ترتیب داده بود؛ اطلاع این دسیسه و لیست شاملین آن توسط صاحب منصب جوان اسلم وطنجار که خودش نیز در جمله مدسسین شامل بود برای اجمل صاحب داده شد و وموصوف آنرا برای من داد و آنرا به عضو رابط شوروی سپردم.

در یکی از ملاقات ها، شخص رابط با سفارت شوروی از من سوال کرد که در ارگ جمهوری افسران قابل اعتماد را معرفت دارید؛ من نام عبدالحق که شاید آنوقت دگرمن بوده باشد، ذکر کردم.  در ملاقات بعدی برایم گفت که بر عبدالحق اعتماد ننماید زیرا او وابسته به خانوادۀ حاکم (محمدزایی) است. زمانی که انقلاب از جانب خلقی ها صورت گرفت، من شک نمودم چرا شوروی ها بر نظامیان پرچمی اعتماد نداشتند.

این وضع در اوایل سال 1977 بود. احتمالاً در فبروری 1978 یک افسر خلقی دوست ما بنام نیازمحمد مومند، که داکتر بود از معاینه خانه اش از شهر گردیز به بهانۀ دیدن مریض به جدران برده شد و در آنجا وی قتل رسید.

اینگونه ترورها ادامه داشت و در کابینه داودخان نیز کش وگیر موجود بود. جنگ مخفی امریکا و شوروی نیز ادامه داشت. حکومت داودخان دو کارمند سفارت شوروی را به حیث افراد نامطلوب از کشور اخراج کرده بود و دو دپلومات امریکایی نیز از افغانستان جواب داده شد. از طرف دیگر حزب متحد گردیده وفعالیت آن بیشتر شده بود. اخوانی ها نیز فعال شده بودند.

در چنین وضع بحرانی بتاریخ هفت اپریل 1978 یک رهبر قوی حزبی که به همراه عبدالقدوس غوربندی از منزل او بطرف محل زیست خوش در میکرویون روان بود، در تاریکی شام در جوار مطبعه دولتی ترور شد.

 

 

قتل استاد میراکبرخیبر سبب ایجاد جنبش بزرگی شد؛ هزارها حزبی و روشنفکران آزاد اطراف منزل او گرد هم آمدند و بعد از انتقال جسد به شفاخانه علی آباد غرض معاینات طب عدلی، در آنجا نیز عدۀ کثیری جمع شده بودند. من شخصاً به منزل او و سپس به شفاخانه علی آباد رفتم. برای داکتر نجیب و سایرین تسلیت گفتم.

در مراسم تشیع جنازه مرحوم خیبر هزارها و شاید ده ها هزار نفر اشتراک کردند؛ در قبرستان رهبران حزب بیانیه های تند و تیز ایراد و مسئولیت ترور را متوجه داودخان و حکومت او ساختند.  چنین معلوم میشد که همه چیز بر اساس سناریوی قبلاً تهیه شده و نوشته شده پیش میرود. خیبر همان شخصی بود که در سال 1974 برای من گفته بود که ساقط کردن داودخان برای ما کار چند ساعت است اما این عمل برای افغانستان به قیمتی بزرگی تمام خواهد شد و خون جاری خواهد گردید وبرعلاوه خیانت به وطن خواهد بود.

ما، یعنی پشتونها و بلوچهای ساکن کابل (اجمل، تورلالی، من، میراکرم بلوچ ونمایندگان میری)  به مراسم جنازه و فاتحه در مسجد شاه دوشمشیره نرفتیم، زیرا اجمل صاحب ما را منع کرد و گفت سردار داود به وزیر دفاع حیدر رسولی تلفون و هدایت  داده که هیچکس نباید در مراسم اشتراک نماید. (تثبیت این تلفون دشوار و گفتن چنین سخن خلاف طبیعت داود خان بود.)

باچاخان در این وقت در جلال آباد بود و آمدنش در مراسم جنازه دشوار بود، ممکن در مورد آمدن او نیز ممانعت های صورت گرفته باشد؛ اما وی  به کابل آمد و در مراسم فاتحه اشتراک کرد و حزبی ها را ممنون ساخت.

برخلاف اجمل صاحب، فعالیت وسیع آغاز شد و تمام حزب بر او لعنت فرستاد؛ مخصوصاً پرچمی ها. در منزل سلیمان لایق عکس بزرگ چوکات شده او آویزان بود که نامبرده آنرا به اجمل فرستاد وگفت که این عکس در منزل ما جا ندارد. اجمل تحت فشار عصبی قرار گرفت ووارخطا شد.

باید یادآوری کرد که عظمت جنازه و مراسم فاتحه خیبر، حکومت داودخان را وارخطا ساخت و در نتیجه عناصر تندرو چون قدیر نورستانی وزیر داخله و حیدر رسولی وزیر دفاع  فشار بر حزب متحد پرچم ـ خلق را زیاد نمودند. تقریباً همه رهبری حزب از جمله نورمحمد تره کی، ببرک کارمل، سلطان علی کشتمند، سلیمان لایق، صالح محمد زیری و دیگران دستگیر و خبر دستگیری آنها با کلمات سبک از طریق رادیو اعلان شد. [ تصحیح ضروری: محترم سلطان علی کشتمند دستگیر نه بلکه مخفی گردیده بود و جناب سلیمان لایق نیز دستگیر نشده، بلکه فردای دستگیری رهبری، ساعت یازده بجه روز، با پای خود به دفتر پولیس مراجعه و توسط آنها روانه زندان گردیده بود. آسمایی] تنها حفیظ الله امین و چند شخص دیگر بیرون ماندند. حفیظ الله امین دستور کودتا را برای نظامیان وابسته به خود صادر و سپس دستگیرگردید. ما بعداً از این جریان مطلع شدیم و تنها خبر دستگیری را از رادیو شنیدیم. شایعات چنین بود که حکومت در صدد اخراج نظامیان طرفدار پرچم و خلق است؛ اما حوادث بسرعت انکشاف می یافت.

بتاریخ 27 اپریل 1978 فیرها در کابل آغاز یافت. در این وقت، ما در کارته سه مقابل لیسه حبیبیه و در جوار لیسه خوشحال خان که حالا محسنی صاحب به ببرکت کرزی صاحب به عوض آن دارالعلوم اعمار نموده، زنده گی میکردیم. از طریق دوستان و محصلین که به منزل ما می آمدند خبر شدیم که تانکها به سرک ها برآمده و بر ارگ فیر میکنند. اجمل برای پوهاند عبدالقیوم وردک وزیر سرحدات تلفون کرد؛ او در جلسه  در ارگ شرکت داشت و گفت مطلبی قابل تشویش نیست، چند بچه است و آنرا بجای شان خواهیم نشاند. بعد از اطمینان پوهاند صاحب ما نیز نفسی راحت کشیدیم.

بعد از مدتی طیاره های جت  به پرواز درآمده و فیرها شروع شد. بعد از ظهر در سرک دارالامان و نزدیک منزل ما جنگ آغاز شد وما برای دفع خطر احتمالی فیصله کردیم که به خانه حاجی نادرخان ذخه خیل واقع کارته پروان برویم. خانم و اولادهای حاجی صاحب در زمستان در جلال آباد زندگی میکردند و تا آنوقت برگشت ننموده بودند. عصر روز به منزل او رفتیم. شام که رادیو خاموش بود، دفعتاً به پخش سرودهای نظامی و نغمه اتن شروع کرد و به تعقیب آن اعلان گردید که حاکمیت آل یحیی ختم و قدرت را خلق افغانستان به دست گرفته است، این مطلب اول توسط اسلم که بعداً تخلص وطنجار به آن اضافه شد به زبان پشتو و سپس دگروال عبدالقادر آنرا به فارسی  اعلان گردید. حفیظ الله امین وظیفه انانسر را عهده دار بود. با شنیدن این خبر دانستیم که چه واقع شده است. طبعاً ما طرفدار انقلاب بودیم و باوجود که به مرگ داودخان و اعضای خانواده اش خفه بودیم، اما برای تغییر عایده، خوشبین بودیم و خوشحال شدیم. بعد از این اعلان وضع آرام شد و روز دیگر دوباره به منزل خویش مراجعت کردیم.

انقلاب همه سیاست را دیگرگون ساخت و وضع جدیدی به وجود آمد.

با اعلان ترکیب شورای انقلابی و کابینه معلوم شد که سهم خلقی ها بیشتر است؛ نورمحمد تره کی منشی عمومی کمیته مرکزی برعلاوه رئیس شورای انقلابی و رئیس شورای وزیران و ببرک کارمل معاون شورای انقلابی و معاون شورای وزیران تعیین شد. حفیظ الله امین به عضویت بیروی سیاسی ارتقا یافت و همزمان پست معاون شورای وزیران ووزیرخارجه را بدست آورد. در شورای انقلابی اکثریت با خلقی ها شد و در کابینه نیز چند پست مهم به آنها تعلق گرفت. بزودی معلوم شد که قدرت اصلی در دست کی است؟  دست امین، قوماندان سپیده دم انقلاب!

توأم با انقلاب، در قبایل اغتشاش وبغاوت آغاز شد. از آنجای که بیشتر پرچمی ها از وظایف دولتی بدور مانده بودند؛ میخواستند تا مواضع خویشرا در حزب قوی سازند؛ من به دفتر شهری حزب رفتم، در آنجا داکتر نجیب برایم گفت که شما برای جلوگیری از بغاوت و مداخلات در قبایل (مخصوصاً وزیرستان) چه کرده میتوانید؟  

انقلاب در مجموع مورد استقبال مردم قرار گرفته بود و تا این روزها، صاحبان قدرت بصورت علنی مارکس و لنین را در کوچه ها علنی نساخته بودند.

آغازگر انقلاب، خلقی ها بودند و به جز از محمد رفیع که آمر وطنجار و شریک راز کودتا شده بود، اکثر پرچمی های نظامی از کودتا بی خبر و به همین خاطر در آغاز در دفاع از رژیم داودخان قرار گرفته بودند و در جریان کودتا دریافتند که کودتا از طرف همفکران آنها صورت گرفته است و سپس تغییر موضع دادند. خلقی های مست از پیروزی و مخصوصاً در رهبری، مخالف دادن سهم مساوی به آنها بودند.

بعضی از جوانان پشتون تازه به قدرت رسیده و لمیده در چوکی های نرم در صدد ازدواج دومی شدند. تحت نام انقلاب کلتوری هنرمندان و آوازخوانان را به سرک ها میکشیدند و در پارکها وچوکها کنسرت ها شروع گردید. همه چیز رنگ سرخ بخود گرفت، عکسهای بزرگ تره کی صاحب در هر وزارت، شعبه، چوک، موتر و تعمیر نصب شد. با بلند شدن نام تره کی صدای چکچک و هورا بلند میشد. شکل بسیار سخیف شخصیت پرستی معمول شد و تاریخ معاصر افغانستان با  تره کی شروع و ختم میشد. امین، قوماندان سپیده دم انقلاب با مهارت زیاد این شیوه را پیش میبرد.

تمام روابط ما با وزارت سرحدات بود؛ وزیر سرحدات نظام الدین تهذیب و پرچمی بود. حین ملاقات  با خارجی ها، وی از من برای ترجمانی دعوت میکرد و حین ملاقات با سفیر امریکا دابس وسفیر پاکستان نیز وظیفه ترجمانی را من به عهده داشتم.

در این دوران، بمناسبت انقلاب در هر وزارت محافل دایر میشد و در محفل وزارت سرحدات از من و اجمل نیز دعوت شده بود. به نمایندگی از بیروی سیاسی وزیر مالیه عبدالکریم میثاق سخنران اصلی بود، اجمل ختک نیز قبل از ایراد بیانیه در مقابل فوتوی تره کی خم شد و ادای احترام کرد. اجمل چنان وانمود میکرد که از سابق خلقی بوده است.  

بعد از تعیینات در شورای انقلابی وشورا ی وزیران، من و اجمل صاحب غرض ابراز تبریکی نزد رهبران انقلاب رفتیم. از همه اولتر نزد نظام الدین تهذیب وزیر سرحدات رفتیم و در ضمن از نامبرده خواهش کردیم تا زمینه دیدار ما را با  تره کی و حفیظ الله امین مساعد سازد

بعداً در وزارت خارجه حفیظ الله را ملاقات کردیم. دقیق بخاطر نداریم که اجمل صاحب تنها برای دیدن تره کی صاحب رفت و یا زمینه دیدار مساعد نشد. دیدار سایرین را بخاطر ندارم.

6
از “روزپشتونستان” در شرایط تازه که انقلاب به پیروزی رسیده است، تجلیل به عمل می آید. گردانندگی آن را شاروال کابل، شیرآقا حرکت یکی از خلقی های طرفدار امین به عهده دارد. اجمل صاحب در بیانیه خویش تعریف وتمجید زیاد از انقلاب و رهبران آن خصوصاً نورمحمد تره کی کرد وهمچنان طوری برضد خان ها وفیودالها صحبت کرد که در لفافه برخلاف باچاخان و سیاست او نیز بود و در اخیر بطور ضمنی از رهبر پیر پشتونها نیز یادی کرد. در مجموع صحبت او چپ و انقلابی ومخالف سیاست “خانی” بود. ذکر این نکته ضرور است که جناح خلق مخالف سیاست نیپ بود وبیشتر با افضل بنگش و حزب مزدورکسان پاکستان همنوا بود. آنها باچاخان و ولی خان را “خانان دوسره” مینامیدند.
***
7
من روابط شخصی خویشرا با پرچمی ها قطع نمی نمایم. اجمل صاحب خط خودرا تغییر داده است و مطابق وضع روز در حرکت است. هدایت مخصوص رفقای شوروی برای من این است که باید محتاط بوده و کوشش کنم که دور از محل زیست خویش نروم؛ برای اینکه دستگیری، زدن و کشتن و در تاریکی سربه نیست کردن زیاد شده است.
شورای انقلابی یکی پی دیگر، فرامین رادیکال و انقلابی تصویب میکند. این فرامین در ظاهر بسیار مثبت به نظر می آید ولی درعمل مطابق شرایط جامعه نبوده و خصلت چپگرایانه دارد.
روزی حین بحث در مورد فرمان شماره هشتم در بارۀ زمین، من و محراب الدین پکتیاوال آنرا خلاف شرایط میدانستیم و اجمل صاحب در تأیید آن موضعگیری کرد.
***
8
باچاخان با وجود اینکه خان بود اما از درایت سیاسی برخوردار بود. وی از دورساختن پرچمی ها از حاکمیت ناراض بود. چند ماه بعد که تا هنوز نظام الدین تهذیب وزیرسرحدات بود به کابل آمد و با تره کی و امین ملاقات کرد، باچاخان نظریات و وافکار خودرا ضمن نصیحت برای آنها ابراز و در مورد ضرورت وحدت حزب تأکید کرد. وی گفت: شما چگونه میتوانید مردم را به دنبال خود بکشانید وقتی که در بین خود نمیتوانید متفق باشید؟ این سخنان برای آنها خوشایند نبود و تره کی برایش گفت که باچاخان وقت شما سپری شده است. خواهی دید که جوانان انقلابی چگونه مصدر معجزه ها میگردند؟
باچاخان وضع را درک کرد و دوباره جلال آباد رفت و چند دانه کرم بزرگ را برای تره کی روان کرد و پیام فرستاد که اینها را به دست خود پرورش داده ام؛ ما برای آبادی تلاش داریم و نه برای بربادی. مگر تره کی به راه ویرانگر امین روان بود.
***
9
نکته جالب این است که پایه های انقلاب هنوز در افغانستان استحکام نیافته بود که در صدد صدور آن به پاکستان شدند. این در حالی بود که در افغانستان و آنطرف سرحد رهبران یکدیگر خودرا تحمل کرده نمیتوانستند و خانه حزبی خود آنها ویران بود، اما در صدد ایجاد حزب خلق در پیشاور وکویته شدند.
این وظیفه به قونسل های خلقی محول شد ومسئولیت آنرا در پیشاور به عبدالرحیم سالارزی پسر ماما صفدر گذاشتند. یعنی افغانستان بزرگ تحت رهبری حزب خلق و در رأس آن تره کی ـ امین. حزب قبلی سوسیالیست تحت رهبری شمس بونیری و دیگران را به خود یکجا ساختند و ایجاد حزب خلق را به آنها محول کردند. در کویته بسم الله کاکر و رفقایش را با خود متحد ساختند. این پروژه در غیاب ما عملی میگردید و ما تنها حین رفت وآمد با خلقی های تازه، ضمنی آگاه میشدیم. تلاش صورت میگرفت تا رفقای قدیمی با ما تماس نداشته باشند. با وجود این همه، ما در دفاع از انقلاب قرار داشتیم.
اخبار دستگیری، زدن و کشتن های بی مورد بر ای ما میرسید و مردم تحریک شده بودند و موج مهاجرت آغاز شده بود. اما خلقی ها هنوز مست بودند و از تانک پایین نشده بودند که در کنر، کتواز، هزاره جات، غزنی، پکتیا، وسایر مناطق شورش ها آغاز گردید. امین میگفت مگس را باید با تانک کوبید.
***
10
رهبران خلقی بی مورد مغرور وبلندپرواز بودند وبعدها نمونۀ آن بعد از سفر جنرال ضیاالحق در سپتمبر 1978 به کابل برای ما آشکار شد. ضیاءالحق زرنگ و هوشیار بود و حین دعوتی که برایش در پغمان ترتیب شده بود؛ برای تره کی و امین میگوید که آنها نباید این اقدامات را انجام دهند:
1ـ در شمشاد آنتن فرستندۀ تلویزیون را نصب ننمایید. ( ترس از انقلاب چنان بود که از تأثیر گذاری نشرات تلویزیون بر پاکستان هراس داشتند.
2 ـ در داخل پاکستان حزب خلق را ایجاد نکنید.
3 ـ آنعده از افراد ما (اجمل ختک، صوفی، میرهزار وغیره) را ما با حرمت به پاکستان می بریم و در مقابل برای شما افراد تان ( گلبدین، ربانی، احمدشاه مسعود و سایر مهاجرین جدید) را مسترد مینماییم و کمپ ها را مسدود میسازیم.
اما رهبران انقلاب مست پیروزی بودند و ضیاءالحق را مورد تمسخر قرار دادند. تره کی ضمن گذاشتن دست بر کمربند حایل شده بر شانه ضیاءالحق، به رفقای خود گفت تا حال کمربند ملکه ویکتوریا را برکمر بسته است. ضیا الحق تا اندازۀ به پشتو می فهمید و با اضافه جنرال و مجرب بود و اینهمه را درک کرد و پیامد آن چند ماه بعد آشکار شد!!!
***
11
NDP (نشنل دموکراتیک پارتی) قبل از وضع محدودیت ها بر نیپ، با جنرالها نزدیک شده و عناصر چپ و بلوچ ها را تصفیه نموده بود. ولی خان تابع سیاست بی بی بود. این حزب بطور کامل وسیلۀ در دست دستگاه حاکمه بود. در چنین وضع که از یک طرف ولی خان و NDP راه خودرا تعویض نموده بودند (بعدها آشکار شد که جنرال فضل حق و سایر جنرالان و حتی ضیا الحق از مشوره آنها در مورد افغانستان برخوردار بودند) و از طرف دیگر تمام نیروهای ترقیخواه خارج از نیپ و “نشنل پروگریسیو پارتی” را ایجاد کرده بودند و شماری دیگر نماینده گان خویش داکتر شیر افضل و مصطفی را فرستادند و با اجمل ختک فیصله کردند. البته طبعاً من با اجمل بودم واز حزب کمونیست جدا بودم.
به برکت انقلاب، تمام عناصر مترقی طرف کابل در حرکت بودند. مرتضی بوتو و شهنواز بوتو آمده بودند ، بخاطری که بوتو اعدام شده بود و در پاکستان برخلاف فعالیتهای انقلابی، اقدامات ازدیاد یافته بود. رهبران انقلاب نیز پیامد سیاستهای غلط داخلی خویشرا نیز به پاکستان نسبت میدادند. 
جهان نیز برعلیه انقلاب فعال شده بود. اعمال افراطی تره کی ـ امین و تبلیغات کمونیستی جامعه را لرزانده بود و خلقی های جوان، بی تجربه، واحساساتی بر آتش افروخته شده، تیل می انداختند وبنام اعمار کمونیسم هر عمل ناصواب را انجام میدادند.
افضل بنگش هم که به اتهام طرفداری از انقلاب تحت تعقیب وزیرنظر قرار داشت به کابل آمده بود. موصوف با مرتضی و شهنواز نزدیک شده ومیخواست از امکانات آنها استفاده نماید. دولت افغانستان نیز میخواست پول و حمایه لیبیا، سوریه و امارات متحده را بنام بوتو و حمایت از مرتضی و شهنواز را بدست آورد. با مرتضی راجا انور و بعضی افراد دیگر نیز بودند. از جمله کوثر علیشاه و خانم نیلم بعدها اعضای مستقل وغیر رسمی دفتر مرکزی ما شدند. 

 

***
12
متصل خانۀ ما، آنطرف دریای چمچه مست در کارته چهار، منزل غلام حسن صافی بود که با دو پسرش پتنگ و ایمل میزیست. همجوار با آن در منزل دیگر پسر ارشد وی ودیر صافی زندگی میکرد. ودیرصافی حینکه پدرش در چکسلواکیا سفیر بود موفق به اخذ دوکتورا شده و سپس در پوهنتون کابل به حیث استاد ایفای وظیفه مینمود. وی روابط نزدیک با شوروی ها داشت وعضو حزب نبود. من اکثراً به منزل او میرفتم و مهمان وی میبودم. او با من اطلاعت خویشرا تبادله مینمود. وی نیز در مورد چپروی های خلقی ها انتقاد میکرد و باوجود که طرفدار انقلاب بود اما از اعمال رهبران انقلاب آزرده بود و دور ساختن پرچمی ها را از دولت فاجعه میدانست. برداشت او این بود که وضع تغییر می یابد و پرچمی ها دوباره برمیگردند و ووحدت حزب تأمین میگردد.
***
13
اجمل صاحب ومن به بعضی محافل رسمی نیز دعوت میشدیم. بعد از انقلاب، برای بار نخست سالگرد انقلاب اکتوبر در کابل ننداری تجلیل میشد. در این تجلیل نماینده های بعضی احزاب برادر نیز شرکت کرده بودند. به گمانم نماینده حزب کمونیست هندوستان نیز موجود بود. امین صاحب در توصیف انقلاب خود و اهداف آن بسیار دور رفت. وی در مورد انقلاب ثور و اینکه بدون همکاری دیگران و تنها توسط نظامیان افغان که نمایندگان پرولتاریا بودند، صورت گرفته روشنی انداخت. انقلاب ثور را با انقلاب اکتوبر و نورمحمد تره کی را با لینن مقایسه کرد واهداف انقلاب را سوسیالیسم اعلان کرد. 
این بیانیه بسیار چپ ونامتناسب با شرایط افغانستان بود
***
14
بعد از دور ساختن پرچمی ها و تحت فشار گرفتن آنها، رفت وآمد آنها به منزل ما قطع شد. زمانی که با من مواجه میشدند، درد دل میکردند و من اکثراً برای آنها دلداری میدادم. از جانب خلقی ها به شکل رسمی تنها اقبال وزیری به منزل ما می آمد. اقبال، از وزیرستان جنوبی و احمدزی و وزیر بود. از جمله خواهرزاده های رشید وزیری بود که زندان شده بود. اقبال خلقی بسیار متعصب و رفیق نزدیک امین صاحب بود و با اجمل صاحب نیز بسیار صمیمی شده بود. هنوز تره کی زنده و رهبر بود که امین صاحب تاریخچه حزب را برایم فرستاد تا آنرا به انگلیسی ترجمه کنم. من آنرا ترجمه و تایپ کردم. بعداً شنیدم که چاپ شده بود.

***
15
اکثراً بالای شوروی ها و آنهم مخصوصاً از جانب خلقی ها چنین انتقاد میشود که گویا اختلافات در حزب، کشاندن آن به چپ و ایجاد مخالفت بین تره کی و امین عمداً از طرف آنها سازماندهی میشد تا زمینه را برای ورود قوای خود مساعد سازد. برداشت من درمورد، برعکس آن است. شوروی ها تلاش میکردند که در حزب اختلاف ایجاد نشود چنانچه برای این منظور مسئول شعبۀ روابط بین المللی کمیته مرکزی وعضو علی البدل بیروی سیاسی بوریس پناماریوف را فرستادند که موفق نشد جلو اختلافات را بگیرد. سپس آنها تنها بر رهبری خلقی ها اتکا نمود که اقدامات آنها افراطی و مالامال از اشتباهات بود. نتیجه چنان شد که وضع از کنترول خارج و کشتن و بستن زیاد شد. 
عضو رابط من [با سفارت شوروی] اوسادچی از من سوال کرد که آیا آمدن واسیلی بیلاک عضو مقتدر بیروی سیاسی و ایدیالوگ حزب کمونیست چکسلواکیا به افغانستان و طرح های پیشنهادی او کمکی خواهد کرد؟ من جواب دادم که گپ از گپ تیر است و فکر نمیکنم که بیلاک چیزی کرده بتواند. پیشبینی من به حقیقت پیوست و بیلاک ناکام بر گشت نمود. 
***
16
نظیف الله نهضت بعد از هرات والی غزنی بود ودر دوران یکه تازی امین در کیوبا به حیث سفیر مقرر شد. زمانی که والی غزنی بود پروفیسور مختار از قریه آمد و خواست پسر کاکا را در قدرت ببیند. من نیز با او یکجا غزنی رفتیم و یکی دو شبی مهمان او بودیم.
***
17
در مورد اختلافات پرچم و خلق آگاهی داشتم و خلقی ها زیر عنوان اشراف زاده ها برعلیه آنان در رادیو، تلویزیون وروزنامه ها تبلیغات مینمودند؛ اما در مورد اختلافات بین استاد و شاگرد و یا به قول امین بین ناخون وگوشت چه اختلافاتی وجود داشت و این اختلافات چقدر عمیق بود، کمتر میدانستم. شایعات خفیفی در مورد سرزبانها بود. عضو رابط من با سفارت شوروی برایم سفرش کرده بود تا محتاط بوده و از گشت وگذار زیاد خودداری کنم. 
مسئله اختلافات تره و امین زمانی علنی شد که تره کی (به فکرم سپتمبر1979) بعد از اشتراک در کنفرانس کشورهای غیرمنسلک در هاوانا و توقف در مسکو، با رهبران شوروی و شخص بریژنف ملاقات نمود. تره کی بعد از آن حین ملاقات با محصلین افغانی، ضمن صحبت گفت در حزب دانه سرطان سی آی ای ریشه دوانیده و من میخواهم این دانه سرطانی را در حزب از بین ببرم. (به احتمال در مسکو با کارمل نیز ملاقات نموده بود) این اشاره غیرمستقیم به امین بود. تره کی صاحب شخص ساده و این صحبت نامعقول بود؛ زیرا در چهارطرف او فراد مربوط به گروه امین بود وحتی محافظین و بادیگاردهایش طرفداران امین بودند. داود ترون و شاه ولی وزیرخارجه نیز که در سفر با او همراه بودند نیز افراد بسیار نزدیک به امین بودند و گذارش مکمل سفر تره کی را در اختیار امین قرار میدادند.
در مورد سایر مطالب از جمله اینکه امین میخواست طیاره حامل تره کی را سرنگون کند، اسلم وطنجار، سید محمد گلابزوی، شیرجان مزدوریار و اسدالله سروری از حامیان تره کی را بر طرف کند و یا اینکه پلان محو فیزیکی امین حین رفتن به غرض استقبال از تره کی در طول راه طرح شده بود، بعدها خبر شدم.

***
18
برای گرفتن ویزۀ خروجی دونفر از اعضای حزب سوسیالیست به وزارت خارجه رفتم، معین اداری وزارت عبدالمحمد درمانگر از جمله افراد خاص امین بود. از زبان او شنیدم که وضع خراب است و برعلیه تره کی صاحب جملات نامناسبی را بکار برد و گفت وی میخواست امین را از بین ببرد. من از ترس بیشتر سوال نکردم وبعد از بازگشت اجمل صاحب و مهمانان را از موضوع باخبر ساختم. یکی دو روز بعد از طریق وسایل ارتباط جمعی خبر استعفای تره کی صاحب پخش شد. بعدها از موضوع فیرها در ارگ، کشته شدن ترون، فرار امین، زندانی ساختن تره کی آگاهی یافتیم. امین صاحب امور حزب و دولت را تصرف کرد. انقلاب پشتون ها با خون آغاز شده بود وبا خون ختم خواهد شد.
***
19
حوادث پیهم در افغانستان ادامه داشت ماه سپتمبر 1979 بود که خبر بر طرفی اسلم وطنجار، سید محمد گلابزوی، شیرجان مزدوریار، و رییس اداره استخبارات اگسا، اسدلله سروری از وظایف پخش شد. آنها بعد از تلاش ناکام برای از بین بردن امین مخفی شده بودند. (گفته میشد که آنها در سفارت شوروی مخفی و بعداً به شکل پنهان به شوروی انتقال یافته بودند.)
بزودی اعلان شد که نورمحمد تره کی نسبت مریضی، وفات یافت. (بعداً آشکار شد که وی توسط افراد امین با گذاشتن بالشت بر دهنش کشته شده و در محل نامعلومی دفن شده بود.) حفیظ الله امین نام جلال آباد را به ترون شار و لشکرگاه را به نواب شار تغییر داد. سید داود ترون و نواب هردو به طرفداری از امین در خانه خلق کشته شده بودند.
اجمل صاحب نامۀ تبریکی برای امین صاحب نوشت و فرستاد که در میدیا نشر شد و این اقدام نامعقول بود.
امین صاحب شعار تازه قانونیت، عدالت و مصئونیت را مطرح ساخت و مسئولیت قتل های عام را بدوش تره کی انداخت و لیست حاوی شهرت دوازده هزار کشته شده را در وزارت داخله آویخت. مردم میگفتند که اداره تره کی ـ امین 35000 افغان را به طرق گوناگون و وحشیانه از جمله پرتاب کردن از طیاره ها به قتل رسانده اند. 

 

20
بعد از کشتن تره کی صاحب فهمیدم که حاکمیت انقلابی به هیچ صورت بقا نخواهد داشت؛ تنها یک راه وجود دارد که امریکا، پاکستان و اخوان همدست شوند؛ زیرا در قوای مسلح طرفداران تره کی زیاد بود و آنها پیهم در ریشخور و بالاحصار به قیام دست زدند که از طرف امین به شکل وحشیانه سرکوب گردیدند؛ اما این سرکوب، همزمان سبب تضعیف حاکمیت امین نیز شد. 
قیام انقلابی کاسترو وچگوارا توسط چند تن صورت گرفت؛ اما بتدریج توسعه یافت و همه کیوبا را در بر گرفت. اما اینجا انقلاب در جهت عکس جریان داشت و اینها از همه اولتر در صدد قطع ریشه های خویش شدند. هرگاه از طرفداران زنده آنها درمورد سوال شود، همه بار ملامتی را متوجه شوروی خواهند ساخت. سیر وقایع پیشبینی میراکبر خیبر را ثابت میسازد.
اتحادشوروی از نزدیک وضع را تعقیب میکرد. البته آنها نیز در مورد تشویش داشتند زیرا حاکمیت از چهار طرف محاصره شده بود و در درون خویش نیز مصئونیت نداشت. برای امین یگانه راه باقیمانده بود که با پاکستان، امریکا و در داخل کشور با نیروهای از قماش گلبدین سازش نماید. شایعات وجود داشت که امین با حزب اسلامی و بصورت مشخص با گلبدین رابطه برقرار نموده است. شوروی به شکل دپلوماتیک بر امین اتکاء مینمود. امین دست را به جانب پاکستان دراز نموده بود و راه دیگری نیز نداشت. من میدانستم که شوروی به هیچ صورت نمیگذارد که در کشور همسرحدش، رژیمی رویکار شود که خطراتی را متوجه سرحدات آن نماید. شوروی مجبور بود به اقدام مقتضی متوسل شود. 
برداشت های چون شوروی میخواست به آب های گرم خودرا برساند و یا در حزب قصداً نفاق را دامن میزند و یا اینکه چپروی رژیم و قتل و قتال به دستور آنها صورت میگرفت؛ همه و همه سخنان واهی است. حزب نتوانست وحدت خودرا حفظ نماید، نبض جامعه را درک و متناسب با آن عمل کند. شوروی، امین را شخص وابسته به سی آی ای میدانست.
***
21
دوران حاکمیت امین عجیب ومالامال از حوادث وتشویش ها بود. هیچکس باور نداشت که چنین وضع مدت طولانی ادامه خواهد داشت؛ زیرا اکثریت راه ها مسدود گردیده بود. من و ودیرصافی اکثراٌ تبادل افکار مینمودیم و هردو به این نتیجه رسیده بودیم که سرانجام شوروی مداخله خواهد کرد.
در دهه سوم ماه دسمبر سال 1979 غرش طیارات شوروی زیاد شد و مانع خواب ما میگردید. یک شب اخبار را میدیدم که متوجه شدم نطاق یک طرف و دیگر طرف می بیند، من فهمیدم که چه جریان دارد. در این اثنا ودیر صافی برایم تلفون کرد و گفت رادیو را گوش کن، کارمل صحبت میکند. چندین مرکز آسیای میانه به تکرار صحبت کارمل صاحب را پخش میکند و میگوید که حاکمیت ظلم ووحشت امین نا امین و میرغضب خاتمه یافت و حزب متحد قدرت را در دست دارد.
در کابل فیرها ادامه دارد. در تپه تاجبیک که محل زیست امین از ارگ (خانه خلق) بدانجا انتقال یافته بود، جنگ ادامه داشت اما مدتی دیری دوام نکرد و شب 26 بر 27 دسمبر 1979 ختم شد. فردا حین که برخاستیم دیدیم که در همه چهار راه ها سربازان شوروی و تانک ها ایستاده اند.
27 دسمبر ببرک کارمل به حیث منشی عمومی حزب متحد، رئیس شورای انقلابی و شورای وزیران اعلان گردید وخبر اعدام انقلابی امین نیز پخش شد در حالی که وی در جریان جنگ کشته شده بود.
***
22
شفیع داماد حاجی نادرخان زخه خیل که پرچمی و محصل پولیتخنیک بود توسط خلقی ها با سایر پرچمی ها کشته شد و نادرخان روابط عادی با حفیظ الله امین داشت اما ساحه برایش محدود شده بود وبرای فرار خویش بهانه را مساعد میساخت و در همین جهت ادعا کرد که دولت پاکستان و اشرار راه را در تیرا مسدود نموده و برای مقابله با آن به سلاح ضرورت دارد و دولت امین برایش اسلحه داد.
نامبرده قبل از رفتن زیاد اصرار میکرد که من نیز چون در کابل کاری ندارم؛ بهتر است با او همراه و رونده تیرا شوم و مدتی را بگذرانم. از مهربانی غیرعادی او در شک قرار گرفتم که چرا حاجی صاحب با من چنین مهربان شده است و به همین علت از رفتن وهمراهی با او خودداری کردم. همان بود که حاجی صاحب رفت و خودرا به ضیاء الحق تسلیم نمود و مورد پذیرایی و حرمت قرار گرفت. و هرگاه مرا نیز با خود همراه میساخت و تسلیم مینمود یقیناً منفعت بیشتری میبرد و من در میدان تنها میماندم و یا روانه زندان میشدم.

گروپ کاری 
بعد از انقلاب ثور (27 اپریل 1979) ولی خان به عوض نزدیکی با انقلاب، بیشتر با حکومت ضیاء الحق تمایل داشت. در چنین وضع ما مجبور شدیم تا زیر عنوان گروپ کاری یک هسته موقتی کمونیستی را ایجاد نماییم که از آن طریق با میا شاهین شاه، سلیم و دیگران در داخل و خارج ارتباط داشتیم. بعد از اینکه غوث بخش بزنجو حزب خودرا با عنوان پاکستان نشنل پارتی PNP فعال ساخت، هیئت را به سرکردگی شیر افضل به کابل فرستاد و مانیز با آن رابطه را برقرار ساختیم.
با ایجاد گروپ کاری، ما حزب کمونیست را از محدودیت بیرون و با دست باز با احزاب دموکراتیک بشکل آزاد بحثها و مذاکرات و فیصله ها را انجام میدادیم. 
بعد از انقلاب ثور، گروپهای زیاد چپ به دفتر مرکزی ما آمدند. در بین آنها بیشتر گروپهای شامل بودند که قبلاً تمایلات ماوویستی داشتند و بعد از انقلاب ثور قبله خودرا تغییر دادند زیرا دولت چین مخالف انقلاب ثور بود و بعد از مرحلۀ دوم آن همنوا با جبهه غرب در ضدیت با آن قرار گرفت. در این زمان شیرعلی باچا و رفقایش نیز آمدند و با آنها فیصله های نیز صورت گرفت. با آنها امتیاز عالم و شوکت نیز بودند که بعد از برگشت از راه مومند، در طول راه دستگیر و زندانی شدند.
افضل بنگش نیز فرار نموده بود. نخست در هوتل کابل جابجا گردید و سپس در پل سرخ کارته سه منزلی برایش داده شد. ما با او در هوتل کابل ملاقات کردیم. این مرحله اول انقلاب بود. نامبرده میخواست که با شرکت هم جبهۀ را ایجاد نماییم ولی ما تا تنها بودیم.
بنگش صاحب با حزب مردم پاکستان PPP و خصوصاً با الذولفقار بسیار نزدیک بود. وی در نظر داشت که اگر کسی برای ما (منظورش از کلمه ما، مرتضی بوتو بود) سلاح بدهد؛ از دولت افغانستان میخواهد اجازه انتقال و عبور آنرا به پاکستان بدهد. ما برایش گفتیم که تجارب قبلی، ما را از چنین ماجراجویی باز میدارد. در مورد جبهه با او توافق کردیم و او وعده داد که با PPP اعتبار ما بیشتر خواهد شد.
بنگش صاحب گفت که حفیظ الله امین وعده انتقال سلاح را داده است. (در این مرحله کش وگیر بین طرفداران تره کی وامین شدت یافته بود.) ما برایش گفتیم که آنها مصروف مشکلات درونی خویش هستند؛ چگونه میتوان از آنها طالب کمک شد. 

به ادامه گذشته

 

در مرحلۀاول انقلاب اجمل با خلقی ها ایل وغیل شده بود  و من روابط خودرا با پرچمی ها قطع نکرده بودم. در گروپ ما دوخط در جریان بود. من موضع گری ملایم پرچم را تایید میکردم، البته این اختلاف را ما هرگز علنی نساختیم.

در مرحلۀ دوم انقلاب، موقف اجمل صاحب چندان دلخواهش نبود زیرا پرچمی ها مخالف او بودند و ببرک کارمل نیز ولی خان را نسبت به او برتر میدانست زیرا وی  موضعگیری سالم داشت. باوجود ناشکری اجمل صاحب، من اورا تنها نگذاشتم و تلاش کردم تا روابط حسنه برقرار گردد. دوستان شوروی نیز وساطت نمودند و ما در فضای خوب با ببرک کارمل ملاقات کردیم.

ما با آمدن ببرک کارمل تا اندازۀ نیرو گرفته واز ترس همیشگی رهایی یافتیم. رهبران تبعید شده پرچم در مسکو جمع ووزرای خلقی اسلم وطنجار، گلابزوی، مزدوریار و سروری نیز با آنها پیوستند. [ نویسنده درمورد مزدوریار دقیق ننوشته است؛ وی در آن زمان در داخل کشور بود. م]

آنها یکجا با قوای شوروی به کابل آمدند و اکثر آنها فامیل ها را گذاشته بودند از جمله داکتر نجیب و فیض محمد محسود. منزل فیض محمد در میکروریون بود و کسی دیگری در آن میزیست. وی نمیخواست در هوتل و یا مهمانخانه دولتی اقامت نماید و نسبت دوستی که با ما داشت، موقتاً در منزل ما و در اطاق من اقامت اختیار کرد. درجریان مظاهرات خلاف آمدن قوای شوروی، فیض محمد تصمیم گرفت که به منزل خویش در میکروریون برود . من مخالفت کردم؛ اما وی با قبول خطر از راه جاده میوند و از بین مظاهره کنندگان به منزل خویش رفت.

با آمدن ببرک کارمل دروازه محبس پلچرخی باز و محبوسین پرچمی مانند سلطان علی کشتمند، سلیمان لایق، تهذیب، رفیع و دیگران رها شدند. همچنان تمام اخوانی ها بشمول عبدل رسول سیاف نیز رها گردیدند.

شورای انقلابی و شورای وزیران تشکیل گردید و کمیته مرکزی حزب واحد نیز بر اصل پنجاه ـ پنجاه ایجاد شد. فیض  محمدعضو کمیته مرکزی شد و مسئولیت وزارت سرحدات و امور قبایل به وی سپرده شد. داکتر نجیب عضو بیروی سیاسی شد و در راس اداره مقتدر خدمات اطلاعات دولتی قرار گرفت. هردو شخص ذکر شده از جمله رفقا ودوستان بسیار نزدیک ما بودند و از طریق آنها رابطه ما با حزب و دولت  تأمین میگردید و هردو همیشه نزد ما می آمدند.

برعلاوه آنها عبدالرشید وزیری پرچمی که نیز از زندان رها شده بود، از جمله دوستان نزدیک ما بود. وی در کویته به حیث جنرال قونسل مقرر شد و اگر چه رابطه ما در اینجا قطع شد؛ اما چون کویته نیز ساحه ما بود، بازهم باهم رابطه داشتیم. اسلم وطنجار از جناح خلق همیشه با ما رابطه داشت و شخص شریف النفس بود.

با آمدن ببرک کارمل، جهت ادای احترام  به قربانیان زمان امین، ماتم ملی اعلان و در مساجد فاتحه قربانیان گرفته شد. فاتحه بریالی محصل پوهنتون پسر نیک محمد و خواهرزاده نجیب نیز  در قره باغ گرفته شد که من و اجمل صاحب در آن اشتراک کردیم.

***

باوجود که ببرک کارمل از اجمل صاحب آزرده بود، من تلاش داشتم تا این آزردگی رفع گردد و داکتر نجیب نیز در حمایت ما قرار گرفت و از همه بیشتر ویلیور گابریلویچ اوسادچی که سرمشاور کارمل صاحب بود، کوشش کرد تا سوء تفاهمات حل شود  تا اینکه من و اجمل صاحب را کارمل صاحب برای ملاقات پذیرفت.

در آن شب و روز طرفداران تره کی در جستجوی قبر روانشاد تره کی بودند و افضل بنگش صاحب نیز در این جستجو سهیم شده بود. اجمل صاحب برای ببرک کارمل شکایت کرد که بنگش صاحب میخواهد بعد از مرگ امین و تره کی رهبری خلقی ها را به عهده گیرد. کارمل برای داکتر نجیب که رئیس خاد بود تلفون کرد تا بنگش را احضار و موضوع را یکطرفه سازد.  همان بود که روز دیگر داکتر نجیب بنگش صاحب را احضار و او را تهدید به اخراج از افغانستان نمود. بنگش مجبور گردید تا به لندن برود.

 

کار با کمیسیون روابط بین المللی حزب

روزی داکتر نجیب آمد و از من خواهش کرد که چرا من با آنها کمک نمیکنم؟ من برایش گفتم که من آماده هستم، امر کنید. این زمان ماه جولای 1980 بود. نجیب جان گفت که حزب ما شعبه روابط بین المللی را ایجاد نموده وخودت به تیوری و سیاست میفهمی و با رفقای ما آشنا هستی و برعلاوه لسان انگلیسی را هم میدانی؛ من با بریالی ( محمود بریالی، برادر ببرک کارمل عضو بیروی سیاسی و رئیس کمیسیون روابط بین المللی) درمورد آمادگی خودت برای کمک، صحبت میکنم.

روز دیگر برایم تلفون کرد که بریالی منتظرت است. من رفتم وبا بریالی ملاقات و با اشخاص موجود دفترش مرا معرفی کرد. دفتر روابط بین المللی در داخل وزارت خارجه در قصر ستور واقع بود. آنجا من کار را شروع کردم و برای بار نخست ماهوار شش هزار  افغانی معاش برایم تادیه میشد و قبلاٌ در لنگر با شراکت نان میخوردیم و آنهم از برکت تور لالی بود. آغاز کار من 15 جولای بود.

زمانی که من به کمیسیون روابط بین المللی رفتم، تشکیلات آن قرار ذیل بود:

رئیس: محمود بریالی

معاون اول: عبدالرحمن بسام

سکرتر: شفیع

معاون دوم: اسد کشتمند

احزاب منطقه: رحیم رفعت

کشورهای سوسیالیستی: رزاق

افریقا و امریکای لاتین:  عمر

سازمانهای بین المللی: وحید

در این تشکیلات بزودی تغییراتی رونما شد ووسعت یافت و کارمندان تازه ازجمله  اسد روغ، پرکاش، سلطان، یوسفی، ریدی گل و دیگران آمدند. مشاور آن سیلنکن بود. میاگل که خانم روسی داشت و زن شریفی بود، نیز کارکن فعال شعبه شد.  میاگل تا حال دوستی و رفاقت را با من ادامه میدهد.

1
به برداشت من، از طریق مقامات شوروی زمینۀ تداوی اجمل ختک در چکوسلواکیا فراهم شده بود وغالباً در ماه جون سال 1980 موصوف از طریق مسکو به پراگ رفت. 
در پکتیا مردم جدران دست به بغاوت زده است. جدران در زمان رئیس جمهور داوود نیز در مخالفت با تصمیم حکومت مبنی بر ممانعت انتقال چوب به پاکستان وفروش آن به قیمت معین به حکومت، برعلیه دولت موضعگیری نموده بودند. منطقۀ جدران زمین زراعتی نداشته و یگانۀ وسیلۀ امرار معیشت باشندگان، همین چوب است. در آن زمان فیض محمد خان وزیر داخله بود که با دایر کردن جرگه، مشکل حل و مردم آرام گردید. این بار نیز موصوف چنین اندیشید که میتوان به شیوه جرگه وضع را آرام ساخت؛ اما او نمیدانست که حال در عقب این بغاوت، اخوانی های بین المللی، پاکستان و امریکا قرار دارد و قیام ماهیت مردمی و قبایلی نداشته و دستور دهنده و تصمیم گیرندۀ بغاوت، جلال الدین حقانی است.
فیض محمد خان شخص دلاور وصادق بود؛ او با بعضی روشنفکران قبایلی ازجمله بختاجان وزیر، پسر بجن خان، پیر کوتی و عدۀ دیگر ذریعۀ هلیکوپتر در جدران فرود آمد وهلی کوپتر دوباره بازگشت نمود. بعد از سپری شدن یک شب افراد جلال الدین در اثنای وضو کردن وی را بقتل رسانیده و جسد وی را در جایی انداخته بودند. ما از طریق اخبار بی بی سی از مرگ او آگاهی یافتیم و تا یکی دو روز باور کردن این مطلب ناممکن بود؛ تا اینکه خاد از طریق شبکه های اطلاعاتی خویش مطلب را تثبیت و بعد از چند روز خبر شهادت او رسماً نشر شد.
در رابطه، داکتر نجیب در وزارت سرحدات جلسۀ را دعوت نمود و از ما خواست تا با محکومیت این جنایت که خلاف اسلام و اصول جرگه قبایلی بود، مردم جدران باید قاتلین را دستگیر و به جزا برسانند. وی برای ما گفت که باید چنین مطلبی تهیه تا بعد از تکثیر در منطقه جدران توسط هلیکوپتر پخش گردد. محراب الدین پکتیاوال و دیگران مطالبی را نگاشتند و من نیز چون با قبایل کار کرده بودم مطلبی را تهیه نمودم که نوشتۀ من مورد دلچسپی داکتر نجیب قرار گرفت و آنرا تکثیر و پخش نمودند. هرگاه فیض محمد خان کشته نمیشد، امکان زیاد داشت که وی رهبر افغانستان میشد و زمینه برای نجیب مساعد نمی گردید. بعداً خبر شدم که ببرک کارمل به مرگ فیض محمد خوشحال بود؛ زیرا بعضی حلقات نظامی شوروی مخالف آمدن ببرک کارمل بودند. 
[توضیح ضروری: با در نظرداشت سیرزندگی ( از جمله روابط استخباراتی با ادارات اطلاعاتی شوروی)، کارنامه ها وروابط مشکوک جمعه خان صوفی با بعضی از اعضای رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان و جمهوری دموکراتیک افغانستان از جمله سلیمان لایق و مناسبات خویشاوندی با او، در آغاز برگردان این کتاب، جملۀ مشهور ” نوشتن خاطرات، آخرین وظیفه جاسوس است” را به همین جهت نوشتم که نوشته ها و تحلیل های او از اینکه “پاکستانی” است باید با دیدۀ شک دیده شود؛ زیرا وظیفه نهایی او خدمت گذاری به پاکستان و… بوده است. شهادت نامردانۀ فیض محمد شهید، در اثر توطئه بزرگی صورت گرفت و دست های گوناگون از جمله عناصر وابسته با ادارات اطلاعاتی پاکستان و نیز حلقات معین در داخل کشور، در آن دخیل بودند. در مورد این واقعه، ضرورت به تفحص بیشتر است. تا حال چند مطلب و دیدگاه پراگنده هموطنان در مورد نشر شده که از طریق این لینکها قابل خواندن است. آسمایی] (1)
***
2
در دفتر روابط بین المللی [ حزب دموکراتیک خلق افغانستان] وظیفۀ من هممانند دیگر کارمندان بود، تنها یک تفاوت بین ما وجود داشت که من در جلسات حزبی آنها شرکت نمیکردم؛ زیرا عضو حزب نبودم و در سایر مسایل شریک بودم.
وظیفۀ مهم من ترجمۀ پیامها و نامه ها عنوانی احزاب و دولت های مترقی وانقلابی و صحبت های رهبران در جلسات بین المللی به زبان انگلیسی بود. حین ارسال متن های ترجمه شده توسط من، متن فارسی آن نیز طور ضمیمه ارسال میشد. این نامه ها و پیامها اکثراً حاوی کلمات نامناسب ورنگین بود و موافق با زبان وادب انگلیسی و کلتور نبود. 
من در جلسات اداری وتصمیم گیری وپروگرامهای درسی شرکت میکردم. اکثریت سوالها در مورد پاکستان به من راجع میشد و برعلاوه بعضی مطالب نشر شده در روزنامه های پاکستان توسط من ترجمه میگردید. بریالی در بعضی مسائل مهم از من مشوره میخواست.
در این دوران وزیرخارجه شاه محمد دوست بود که من او را از زمانی میشناختم که در پیشاور جنرال قنسل بود. وی در اکثر موارد مربوط به پاکستان، سوال مینمود و با من مشوره میکرد. در اواخر نامبرده چنان تحت تأثیر من قرار داشت که برایم گفت بیا با ما بطور رسمی کارکن و من ترا به حیث نماینده رسمی به دفتر ملل متحد در نیویارک خواهم فرستاد.
***
3
80/ 7/8: باچا خان که دوماه قبل غرض تداوی به هند رفته بود؛ امروز رسید. من، نور احمد نور، داکتر صالح محمد زیری، داکتر اناهیتا راتبزاد، فیض محمد محسود، اسلم وطنجار، داکتر نیاز محمد، پکتیاوال، وزیر فواید عامه و دیگران به میدان هوایی رفته بودیم. وی در منزل جنرال عارف خان وزیر دفاع ظاهر شاه که در تصرف دولت است؛ جابجا شد. 
***
سفر به بلغاریا وبازدید از کشورهای سوسیالیستی
در ماه سپتمبر سال1980 در صوفیه پایتخت بلغاریا جلسۀ “پارلمان جهانی برای صلح” دایر گردید . من نیز در ترکیب هیأت اشتراک کننده شامل بودم. هیأت افغانی عبارت بود از : ظهور رزمجو ومحمد [محمود] بریالی اعضای بیروی سیاسی، چند عضو کمیته مرکزی، معین های بعضی وزارت خانه ها، روسای اتحادیه های صنفی و سازمان صلح و همبستگی. من نیز در ترکیب هیئت شامل بودم.
ما توسط طیاره به مسکو رفتیم و در هوتل مسکوا در نزدیک میدان سرخ جابجا شدیم. سایر اعضای هیئت توسط ریل از طریق رومانیا به صوفیه حرکت کردند و تنها من وچند نفر دیگر تکت طیاره داشتیم. من در مسکو ماندم و بعد از دو روز توسط طیاره به صوفیه پرواز کردم. برای ما در هوتل اروپا که در مرکز صوفیه واقع بود، جا داد شد.
جلسۀ پارلمان، به دعوت شورای جهانی صلح دایر و توسط رامش چندرا رئیس آن شورا افتتاح شد. در جلسه تودرژیکوف رهبر بلغاریا وشماری از رهبران حزبی ودولتی کشورهای دیگر از جمله یاسرعرفات اشتراک کرده بودند. در جلسه ذکر شده فیض احمد فیض از پاکستان شرکت نموده بود که حین اقامت در مسکو دختر زیبای روسی به حیث ترجمان همیشه همراه او بود.
جلسه پارلمان چند روز ادامه پیدا کرد و اشتراک کنندگان جلسه در ورکشاپ های گوناگون تقسیم شده بودند و من در ورکشاپ مربوط به بحر هند سهم گرفته و بیانیۀ ایراد کردم. همچنان بیانیه رئیس هیئت افغانی ظهور رزمجو را نیز ترجمه نمودم. جلسۀ پارلمان پنج روز ادامه داشت و در ختم آن دعوتی از جانب تودرژیکوف داده شد.
هیأت اشتراک کننده به کشورهای خویش برگشتند. من ومحراب الدین پکتیاوال که در بلغاریا تحصیل نموده و با روانشاد فیض محمد خان معاون انجمن دوستی افغانستان و بلغاریا بود؛ از جانب رئیس انجمن بلغاریا ـ افغانستان که عضو بیروی سیاسی بود، دعوت و در بلغاریا باقی ماندیم. این انجمن به یاد فیض محمد خان دعوتی را به اشتراک ما ترتیب نمود. 
من قبل از حرکت جانب افغانستان با عضو رابط خویش، اوسادچی [کارمند ک گ ب] مشوره نموده و گفتم که بسیار خسته هستم و میخواهم استراحت نمایم. او برایم گفت که بسیار خوب؛ به تمام کشورهای سوسیالیستی سفر کن، اما به کشورهای غربی نرو. و من با استفاده از فرصت با همراهی پکتیاوال، بلغاریا و دیگر کشورها را دیدم.
ما در همان اولی هوتل باقی ماندیم و از جانب انجمن دوستی روزانه برای هرکدام ما بیست لیوه ( واحد پول بلغاریا، هر لیوه معادل دو دالر) داده میشد. من و پکتیاوال در چند شهر و فابریکه از جمله بلگار تباک نیز دعوت شدیم و از شهرک محصلین دیدن نمودیم. بعد از ده روز پکتیاوال به کابل احضار شد زیرا به حیث معیین وزارت مالیه مقرر شده بود. من تکت صوفیه ـ مسکو را کنسل و از طریق بلگراد و بوداپست برای دیدن اجمل صاحب بطرف پراگ حرکت کردم. تصمیم داشتم که بعد از دیدن اجمل صاحب به برلین و وارسا بروم وسپس به طرف مسکو حرکت نمایم. در اواخر سپتمبر و یا اوایل اکتوبر ذریعۀ ریل بطرف بلگراد حرکت کردم. چون در آنجا کنفرانس یونسکو دایر بود و هئیت های زیادی از کشورهای گوناگون آمده بودند لذا تمام هوتل های ارزان پر و من مجبور شدم که در منزل یک خانم اطاقی را کرایه کنم. من سه چهار روز ماندم و سپس بواسطۀ ریل به بوداپست پایتخت هنگری رفتم. در آنجا دوست قدیمی ما جیلانی باختری پسر عمه کارمل صاحب سفیر بود. من اطاقی را در یک منزل کرایه نموم. دو روز رخصتی بود و سفارت تعطیل و از شهر دیدن نمودم. بعد از دو روز مهمان سفیر شدم و همه امکانات سفارت را در اختیارم قرار داد. تقریباً دوازده روز در بوداپست ماندم و با افغانان زیادی آشنا شدم و میخواستم از شهر زیبای بالاتون هنگری دیدن کنم که خلاف انتظار، اجمل صاحب بعد از تداوی به بوداپست آمد و من از بلای که فرار کرده بودم، دوباره به آن مبتلا شدم.
من مجبور شدم به منزل باختری صاحب منتقل و چند روز آنجا باقی ماندم. اجمل صاحب مهمان معزز بود. روزی یک کارمند مهم وزارت خارجه هنگری به منزل سفیرصاحب آمد و صحبت های سیاسی و تبادل نظر کردیم.
ادامه دارد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
به همین ارتباط : باز خواني دوسيه يک شهيد (پندار نو) 

اشرف مهر

باز خواني دوسيه يک شهيد

چرا در قبال شهادت هر پرچمدار نام آور، دست نابکار غلام به نام مجدد وجود دارد؟

تذکر: اين نوشته مختصر در راستاي کنجکاوي پيرامون عملکرد سه نسل غلامان مجددي (ملا عبد الغني، غلام مجدد و فضل الحق) نگاشته شده است، اما بنابر تقاضاي دوست گرامي طور جداگانه پيشکش شما ميگردد. 
يکي از قربانيان توطئه ها و دسيسه هاي بسيار ماهرانه و مرموز غلام مجدد، فيض محمد شهيد است که در سال 1980حين مذاکره با سران قبايل، خلاف تمام اصول جرگه ها به شهادت رسيد.

رفيق فيض محمد شهيد از شمار آن پرچمداران بود که هيچگاهي با اصول و اعتقاد خويش معامله نه کرد، و نام و کارنامه هايش در اين راستا، بالاتر و والاتر از همه است. چنانچه رفيق فيض محمد که نقش عمدۀ را در سقوط سلطنت بازي و با مناسبات بسيار نزديکي که با داوود خان داشت ميتوانست مانند ديگر ابن الوقتان زمان بر اصول و معتقدات خويش پا گذارد و براي تأمين منفعت فردي خويش سازش نمايد؛ اما او با صراحت و شجاعت تخطي هاي “رهبر قيام26 سرطان” را از خط اولي قيام با او مطرح ساخت؛ که سر انجام مجبور به تبعيد در پست سفارت شد. 

رفيق شهيد فيض محمد با شناخت وسيع و عميق که از شرايط اجتماعي و فرهنگي دو طرف سرحد ديورند داشت، روابطي زيادي را با روشنفکران و نيروهاي مترقي آن مناطق ايجاد نموده و بعد از 26 سرطان 1352 با امکاناتي که داشت نقش مهمي را در تأمين روابط آن نيروها و افراد با حزب دموکراتيک خلق افغانستان ايفا نمود و نقش سليمان لايق را که ارتباطات با ماوراي سرحد را در انحصار خود ميدانست، ضعيف ساخت.

بعد از ششم جدي 1358، در راستاي ساير معضلات موجود، معضله قبايل دو طرف سرحد و رسيدگي به مشکلات آنها هم از لحاظ سياسي و هم از لحاظ اپراتيفي در دستور روز دولت قرار گرفت و از آن جاي که رفيق فيض محمد شناختي از منطقه و روان مردم آن مناطق داشت، در پست وزارت امور قبايل و سرحدات تعيين و توظيف شد که با توظيف او دست بسياري از بازيگران در استفاده از کارت قبايل تا اندازۀ زياد محدود گرديد.

رفيق فيض محمد به اساس طرح سليمان لايق که خودرا متخصص امور قبايل ميدانست و حامياني از جمله مشاورين شوروي نيز در عرصه داشت، در حالي که امنيت وي توسط خدمات اطلاعات دولتي تأمين گرديده بود، در نيمه اول سال 1980غرض مذاکره با سران قبايل به پکتيا اعزام شد و در جريان مذاکره خلاف تمام اصول و موازين و عنعنه هاي قبايلي و جرگه ها، ناجوانمردانه توسط عمال آي اس آي به شهادت رسانيده شد. با شهادت او، بارديگر زمينه براي ارتقاي و رشد سليمان لايق در مقامات حزبي و دولتي مساعد گرديد، چنانچه مدتي بعد از آن سليمان لايق “متخصص امور قبايل” که هميشه با آن “کارت” بازي نموده و مينمايد؛ به پست وزارت امور سرحدات که هم بوديجه فراوان داشت و هم امکانات خورد وبرد و هم ارتباطات مصئون وظيفوي با عناصر، تشکيلات و ادارات آنطرف سرحد، توظيف گرديد.

در مورد شهادت رفيق فيض محمد دوسيه جنايي به دوران انداخته شد و ارگان هاي کشفي و اطلاعاتي خدمات اطلاعات دولتي وظيفه گرفتند تا در تثبيت قاتلين و دستگيري آنان اقداماتي عاجل را سازماندهي نمايند. در نتيجه تپ و تلاش هاي شباروزي اداره امنيت، يکي از افراد مهمي که در چگونگي سازماندهي ملاقات رفيق فيض محمد با سران قبايل و شهادت او دخيل دانسته ميشد، دستگير گرديده و بنابر اهميت قضيه موضوع به رياست عمومي گزارش داده شد. اما با مداخله سريع سليمان لايق، اين شخص از دفتر داکتر نجيب شهيد، به وزارت امور سرحدات سپرده شده و در آنجا آزاد گرديد. زماني که چگونگي نقش اين شخص در شهادت فيض محمد و همکاري آن با آي اس آي، بارديگر به داکتر نجيب الله گزارش داده شد، امر دستگيري مجدد او صادر و رفيق نجيب تمام ادارات را در دستگيري دوباره آن شخص فعال ساخت. اما مهره عمده استخباراتي که يک بار به کمک ولينعمت خويش از دام جسته باشد، کي بار ديگر به چنگ آيد!

منتظريم تا غرزي از خورجين والد خويش و در “سلسله ى نٓقل هاى” چند هزار ورقي او، چه روايتي را بيرون خواهد داد و چگونه تلاش خواهد کرد تا بر بيگناهي پدرش پا فشاري نمايد تا رويش را سپيد سازد؟

 

یک تکمله ضروری

در رابطه با بخش قبلی این برگردان وادعای جمعه خان صوفی در مورد اقامتش در بوداپست، محترم نسیم عزیزی ضمن تبصره پیرامون آن در صفحه فیسبوک چنین نگاشته اند:

« … در ورای نوشته، از جانب صوفی پاکستانی بعضی مسایل بکلی نادرست است، امکان دارد به موضوعی که اینجانب تماس میگیرم اهمیت خاص نداشته، محض نوشته صوفی را تصحیح مینمایم، اینجانب مدت مدیدی در سفارتکبرای جمهوری دموکراتیک افغانستان اجرای وظیفه مینمودم ، در آن وقت اجمل ختک و صوفی، بمنظور حل پروبلم پسر اجمل به بوداپست آمده بودند، چون از پسر اجمل شکایتهای درسی و برخوردهای منفی در بین محصلین وجود داشت، اما دختر اجمل ختک، دختر درس خوان و با ادب بود، پسرش جمیل ختک، جوان بی بندوبار ومطلق پاکستانی. وی با استفاده از بورس های کمکی کشور هنگری به یکی فاکولته ها مشغول تحصیل بود، در بین محصلین و اتحادیه آنها روش نادرست میکرد و خود را پاکستانی میدانست که اینجانب با مسوولیتی وظیفوی که داشتم، پاسپورت افغانی اش را حفظ  وبرایش گوشزد کردم که با هویت پاکستانی خود به سفارت پاکستان مراجعه کند. صوفی با ارایه یک نامه از جانب دفتر روابط بین المللی حزب که به امضای معاون آن شعبه، محترم ذکایی مزین بود، غرض تفتیش اسناد حزبی کمیته سرتاسری حزب در آن کشور که صوفی را معرفی نموده بود، برای من مشکل ایجاد کرد ومن این موضوع را رد کردم، که بعداً از مرکز اخطار در کارت ارسال شد، چون برای صوفی گفتم که هویت شما برایم نا معلوم است!…  »

نکته جالب در این تبصره توضیحی این است که  جمعه خان صوفی با وجود اینکه عضو حزب دموکراتیک خلق افغانستان نبود، اما صلاحیتی برایش داده شده بود تا سازمان حزبی یک سفارت را تفتیش نماید.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

به ادامۀ گذشته

اجمل ختک از برنامۀ من آگاهی داشت و من بنابر مجبوریت از همراهی سفر او انکار کرده نمیتوانستم و به این علت از دیدن مفصل پراگ محروم شدم.

بعد از چندروز، ذریعۀ ریل، شام ناوقت به برلین رسیدیم. (ماه نومبر سال 1980) سفارت افغانستان مسدود بود و نماینده سفارت که باختری صاحب با آن صحبت نموده بود، نیز در منزل نبود. ما در هتلی  جابجا شدیم. فردای آن زمان پیدا شد وبا مقامات آلمان شرقی صحبت و در مورد مهم بودن ما، برایش معلومات داد. سپس ازجانب حزب و دولت آلمان دموکراتیک ما در مهمانخانه دولتی انتقال و بصورت رایگان شرایط عالی برای ما فراهم شد. برای ما زمینه بازدید  از محلات مهم، موزیم ها وتأسیسات یادگاری از جنگ جهانی دوم مساعد گردید. فیلم های مستند از جنگ برای ما نمایش داده شده و مورد عزت و احترام زیاد قرار گرفتیم.

اعضای سفارت افغانستان نیز در مورد ما توجه وخدمتی شایانی نمودند. بمناسبت سالگرد انقلاب اکتوبر مقامات شوروی ما را نیز دعوت نمودند. در دعوت تمام سفرا ومقامات عالیرتبه حزبی ودولتی آلمان شرق شرکت کرده بودند. سفیر شوروی با اجمل صاحب بسیار با صمیمیت برخورد نمود وشعارهای در مورد پیروزی انقلاب وپیشرفت آن داده شد. هنوز دعوت به آخر نرسیده بود که اجمل تقاضا کرد تا او را به هوتل برسانم وبه این ترتیب از بخش آخری دعوت که برنامۀ موسیقی بود محروم شدم.

تقریباً ده روز در برلین ماندیم وسپس بواسطه ریل به وارسا رفتیم. پولند کشور زیبا، اما ویران بود. ما مهمان سفیر بودیم، سفیر یک رفیق خلقی و از سرکانو کنر بود. انسان شریف بود اما نسبت اطرافی بودن از بسیار نزاکت ها بی خبر بود. وی برای هردوی ما یک اطاق را در هوتل  گرفت که مطلوب من نبود و بعداً مرا به اطاقی جداگانه انتقال داد. هیچ مقامی پولندی خبری از ما نگرفت.

اجمل صاحب نسبت سردی هوا، ذریعه طیاره به مسکو رفت و من چند روز دیگری را نیز در وارسا سپری و نسبت کم پولی، بواسطۀ ریل به مسکو مراجعت کردم. از آنجای که قبل از رفتن به جانب صوفیه، ما مهمان مقامات روسی بودیم؛ لذا حین برگشت نیز باید آنها از ما پذیرایی میکردند، اما اجمل صاحب توسط سفارت در هوتل اوکراین جابجا شده بود و من به مصرف خود در اطراف مسکو هوتلی را گرفتم. بعد از چند روزی به کابل آمدیم.

***

شامل ساختن محصلین [ سرحدی] در فاکولته ها ومخصوصاً فاکولته طب ننگرهار وبعداً انجنیری وتهیه اسناد برای آنها وظیفه من بود. بعد از انقلاب آمدن چنین محصلین زیاد شد وپروسه تهیه پاسپورت وویزه از طریق وزارت داخله و ولایت کابل صورت میگرفت که مدت طولانی را در بر میگرفت. سید محمد گلابزوی وزیر داخله را از قبل میشناختم وپدر وبرادرش محمد نزد اجمل صاحب می آمدند. من جهت کوتاه ساختن این مدت برای وی تلفون نمودم و او با قهر جواب داد که این پاکستانی ها چنین وچنان میکنند. بعداً بریالی به وزارت خارجه سفارش کرد تا اسناد از آن طریق تهیه گردد.

***

اکثر جوانان ما که در پاکستان استعداد وسویه شامل شدن را در موسسات تعلیمی عادی نداشتند در کابل ما آنها را داکتر و انجینیر ساختیم. شماری زیادی خواستار شمولیت در فاکولته طب بودند. داکتر نجیب هدایت داد تا همه کسانی که علاقمند طب هستند، شامل فاکولته طب شوند و اینها فارغان لیسه خوشحال خان بودند که برعکس افغانها که بر اساس نمرات کانکور شامل فاکولته مربوط میشدند؛ بدون کانکور شامل فاکولته میشدند چنانچه از  موضوع عدم شمولیت یکی از هم قریه های من جسیم نام با دوتن دیگر را که شامل نشده بودند، با داکتر مطرح کردم و مشکل حل شد. امروز جسیم داکتر مشهور است.

در آن وقت اعزام محصلین از طریق کمیسیون روابط بین المللی صورت میگرفت و من بخت زمین و فضل الرحمن فارغان لیسه خوشحال خان را در جملۀ محصلین به چکسلواکیا معرفی نمودم، اما آنها  تقاضا داشتند تا به شوروی فرستاده شوند، استدلال من در مورد بهتر بودن چکسلواکیا آنها را قانع نساخت وبعدها بخت زمین محبوس و فضل الرحمن نیز از رفتن بازماند. دختر روف وارثی را در چکسلواکیا و نعیم را  که اتهام کافر بر او وارد شده بود به کیوبا اعزام کردم. یکبار بدست برادر داکتر نجیب روشان که وی نیز در کیوبا محصل بود؛ برایش پنجاه دالر، بوت وپیراهن فرستادم که روشان آنرا برایش نرساند وحیف ومیل کرد. پسر ودختر اجمل صاحب را نیز به هنگری فرستادم.

شماری زیادی از محصلین که در موسسات تحصیلی افغانستان و یا شوروی مصروف بودند با من در ارتباط و مشکلات آنها از طریق من حل میشد و تحت نظارت وتربیه من قرار داشتند.

***

امام علی نازش جنرال سکرتر حزب کمونیست با نام شفری استاد وافراسیاب با نام شفری اکبرخان بگمان اغلب در نیمه دوم سال 1980 به کابل آمدند و از طرف خاد در وزیر اکبرخان جابجا شدند. من واجمل صاحب از آمدن آنها اطلاع نداشتیم؛ زیرا تمام روابط را با آنها قطع کرده بودیم.

افغانها تلاش داشتند تا دوباره با هم سازش نماییم وداکتر نجیب در مورد پیشقدم شد وبرایم از زبان استاد گفت که کیس من و اجمل ازهم جداست. اما من گفتم  که کیس هردوی ما یکی است و من در پهلوی او ایستاد هستم. سرانجام هردوی ما باردیگر به عضویت حزب کمونیست شامل شدیم. شخص دیگری بنام روف وارثی عضو حزب کمونیست از کراچی آمده بود  و در باختر آژانس کار میکرد و از طرف وزارت اطلاعات وکلتور در میکروریون برایش منزلی داده شده بود. دخترش را من به چکسلواکیا فرستادم و در آنجا محل طب بود. این شخص بعداً به سویدن پناهنده شد.

تبلیغات بین المللی حزب کمونیست اکثراً از جانب من صورت میگرفت و نوشته هایم در نشرات گوناگون وسایل ارتباط جمعی کمونیستی نشر میشد. ما کمپاین وسیع را برای رهایی جام ساقی از زندان سازماندهی نمودیم.

استاد اکثراً مریض وتحت تداوی داکتر روسی قرار داشت. بعضاً نازش صاحب وافراسیاب به دعوت احزاب کمونیستی به خارج نیز سفر میکردند وبعد از بازگشت تحلیل های تازۀ را با خود می آوردند.

من، نازش، افراسیاب و روف وارثی اعضای کمیته خارجی حزب کمونیست بودیم و اجمل از این مطلب آگاهی نداشت. روزی ما طبق معمول جلسه داشتیم که تصادفاً اجمل وارد شد و ما موضوع را تغییر دادیم، اما اجمل به مطلب پی برد و بسیار قهر شد و گفت که شما برمن اعتماد ندارید؛ حال که می اندیشم، او حق بجانب بود، زیرا ما حزب کمونیست پاکستان نه، بلکه یک فرقه مخفی بودیم

 

عروسی و فصل دیگر از…

29
من بتاریخ سیزدهم جون سال 1982 عروسی کردم. مراسم عروسی ساده وعادی بود ومحفل کوچکی را سازماندهی کرده بودیم که در آن داکتر نجیب وخانمش، خسر من لایق صاحب وخشویم، سه خواهر لایق صاحب وشوهر خواهر آن رشید، توخی وخانمش، محراب الدین پکتیاوال وخانمش، رشید وزیری وخانمش، خانم نوراحمد نور، حکیم وخانمش، بشیر رویگر وخانمش، ذبیح الله زیارمل وخانمش، روف وارثی وفامیلش اشتراک کرده بودند.
من تقریباً در تمام جلسات بین المللی اشتراک میکردم. در جلسۀ نویسندگان آسیا ـ افریقا در سال 1981 نسبت سهم گیری فیض احمد فیض فعال بودم. همچنین در جلسات آپسو وجنبش جهانی صلح بصورت مستقیم ویا غیرمستقیم سهم داشتم. 
بتاریخ 15 نومبر در جلسه شورای جهانی صلح با رییس آن رامیش چندرا برای چند دقیقه در هوتل انترکانتیننتال ملاقات کردم وبرایش گفتم که در جلسات بین المللی وشورای صلح به نمایندگی از پاکستان کسانی را دعوت نمایید که بعداً سوءتفاهمات ایجاد نشود. چنانچه حین سفر بنگش صاحب وداکتر فیروز احمد به کیوبا، آنها ادعا کرده بودند که حزب اصلی مارکسیستی ولیننیستی مربوط به آنها است. 
در کابل گاهگاهی من برای پروگرام رادیویی پشتونستان و بلوچی و روزنامۀ هیواد در باره مسایل گوناگون مقاله ها مینوشتم. 
***
ادارات جاسوسی هم برای تأمین مقاصد خود بشمول جعل ودروغ به هر کاری دست میزنند. کمیسیون روابط بین المللی حزب دموکراتیک خلق جای که من وظیفه داشتم، نیز محل چنین کارها بود. اکثراً افغان ها وشوروی ها و یا هم تنها افغانها، کنفرانس های مطبوعاتی را به اشتراک نمایندگان وسایل ارتباط جمعی افغانی و سوسیالیستی دایر میکردند و به ندرت کدام خبرنگار هندی و یا غربی نیز دعوت میشد. 
برای اثبات اینکه تنظیمهای جهادی با آی اس آی رابطه دارند؛ آنها اسنادی را جعل میکردند؛ گاهی نامه های با سمبول حزب اسلامی و یا تنظیم جهادی دیگر وعنوانی آی اس آی با امضای گلبدین و یا هم برعکس به امضای کدام میجر و یاکرنیل به آدرس مجاهدین جعل میکردند تا برای جهانیان نشان دهند که چگونه روابط عمیقی بین آنها برقرار است وچگونه با بیشرمی پاکستان در امور داخلی افغانستان مداخله مینماید. اکثراً انگلیسی اینها خراب و کابلی بود و من متن را تصحیح میکردم.
[باردیگر توجه خوانندۀ گرامی را به این نکته جلب مینمایم که این نویسنده، بیست سال بر خوان افغانها خورد وشریک خانوادۀ یکی از بلندپایگان حزب دموکراتیک خلق افغانستان وجمهوری دموکراتیک افغانستان گردید و سپس به حیث یک پاکستانی با چنین وقاحت، و پررویی بر ادارات امنیتی جمهوری دموکراتیک افغانستان اتهامات ناروا وارد میکند و برای دشمن تاریخی وطن و مردم ما خوشخدمتی مینماید. آسمایی]
[] در همین مورد از خود پاکستانی های جناب صوفی باید خواند که آنها چه گفته اند (راه پرچم) []
تلک خرس یا حقایق پشت پردۀ جهاد در افغانستان
نوشته: محمدیوسف و مارک ادکین
برگردان : قاسم « آسمایی »
https://rahparcham1.orgتلک-خرس-یا-حقایق-پشت-پردۀ-جهاد-در-افغانس/

***
داکتر نجیب بتاریخ چهارم ماه می به عوض ببرک کارمل منشی عمومی شد. بعداً بتاریخ بیستم نومبر، کارمل از ریاست شورای انقلابی مستعفی شد و حاجی محمد څمکنی به عوض او بتاریخ ۲۲ نومبر تعیین گردید. این تنها یک پست نمایشی بود که برای شخص بی ضرر و بی دندان غیرحزبی داده شد. سپس بتاریخ 30 سپتمبر 1987 نجیب این مقام را اشغال کرد. دور ساختن ببرک کارمل اصلاً فیصلۀ اتحاد شوروی بود که حزب دموکراتیک خلق افغانستان آنرا عملی ساخت.
زمانی که نجیب جان در کرسی اقتدار نشست؛ من از روابط بین المللی به کمیسیون انسجام قبایل رفتم. منزل عبدالرزاق خان قوماندان قوای هوایی زمان ظاهرشاه که در تصرف دولت بود، به حیث دفتر من تعیین شد. باوجود آزردگی بریالی، من مانند سایر رفقا طرف نجیب متمایل شدم. در این دفتر، سیاست مربوط به قبایل آزاد (قبایل پاکستانی) طرح و در مورد فیصله ها صورت میگرفت. همچنان مسایل ومشکلات مربوط به محصلین پشتون وبلوچ از همین طریق رهبری میشد. داکتر نجیب نیز بعضاً برای جلسات اینجا می آمد. اگر راست بگویم من تقریباً خلع سلاح شده بودم، در کمیسیون نمایندگان وزارت های سرحدات، داخله، دفاع و امنیت اشتراک میکردند وافراسیاب واجمل هم در بعضی جلسات می آمدند وتصمیم در جلسه گرفته میشد. منظور این بود تا از طریق وزارت های متعدد امور قبایلی پیش برده شود. سلاح و پولی که برای قبایل داده میشد وزارت امنیت دولتی در هماهنگی با افراسیاب تنظیم میکرد. من و اجمل از مسئله داد وگرفت بیرون بودیم.
کار من عمدتاً مربوط به مسایل محصلین در ادارات شوروی وافغانی وشمولیت آنها بود که با همکاری وزارت سرحدات حل میشد وگاهگاهی مضامین مهم را نیز ترجمه مینمودم.
بطور خلص هر آنچه مربوط به حزب کمونیست بود، از جانب افراسیاب تنظیم میگردید. من خودرا گوشه گرفته بودم. نجیب نیز مانند قبل به من توجه نمیکرد. نجیب، صاحب قدرت بود؛ اما در انتخاب دوستان و دوری و نزدیکی آنها خانمش بی بی فتانه دست بالا داشت و بسیاری اشخاص نزدیک را از وی دور ساخت و بسیار افراد دیگر را داخل حریم نجیب کرد که سرانجام این شیوه به ضرر نجیب انجامید. روابط با من، بطور عموم عادی بود، اگر چه گرمی قبلی را نداشت. وضع اجمل باوجود که با همه خانوادۀ نجیب مانند سوابق روابط داشت، نیز چنین بود. [تذکر ضروری: پیشوند وپسوند که در ارتباط نامهای اشخاص در متن پشتوی کتاب بکار رفته، حین برگردان با امانت کامل وعیناً آورده شده است. آسمایی]
در تهیه اسناد جرگه قبایل آزاد که در ختم دورۀ کارمل صاحب و آغاز قدرت نجیب تحت ریاست اجمل صاحب دایر شده بود، من نقش زیاد داشتم. آن جرگه موفق بود و زمینه را برای تبلیغات رژیم کابل مساعد ساخت و مدت طولانی از آن بهره برداری تبلیغاتی میکردند. 
***
باچاخان هندوستان رفته بود و در بمبی مریض شد و سپس به انستیتوت علوم طبی تیوت دهلی که مقامات بالایی هند در آن تداوی میشدند منتقل گردید. به گمان اغلب ماه جون و یا جولای 1987 بود که در ترکیب یک هیئت برای بازدید او رفتیم. در ترکیب هیئت برعلاوۀ من و اجمل، عبدالحمید محتاط (معاون رئیس جمهور)، اسلم وطنجار (وزیر دفاع )، سلیمان لایق (عضو بیروی سیاسی ووزیر سرحدات)، نوراحمد نور و شماری مامورین پایین رتبه شامل بودند. به اساس اعتبار لایق صاحب، بکس مالامال حاوی 60 هزار دالر، در اختیارم قرار داده شده بود.
هیئت از طرف حکومت هندوستان استقبال و در هوتل آشوکا جابجا شد. وزرای حکومت هند از وسیله نقلیه ساخت هند استفاده میکنند؛ اما برای نقل وانتقال ما موترهای جدید جاپانی توظیف شده بود. هر روز برای دیدن باچاخان به شفاخانه میرفتیم. ولی خان و بی بی نیز آمده بودند. داکتر های معالج باچا خان گفتند که احتمال دارد وی مدت طولانی در حالت کوما باقی بماند، لذا ما واپس آمدیم.
سازماندهی انتقال جنازۀ باچاخان که در ماه جنوری 1988 فوت کرد، تقریباً به عهدۀ من بود. در ترتیبات انتقال جنازه اشتباه بزرگی از من صورت گرفت، طوری که مراسم پایین کردن جنازه از هلیکوپتر فیلمبرداری نشد و من آنرا در سناریوی مرتبه پیشبینی نکرده بودم.
مطلبی مهمی دیگری را که باید بگویم این است که موضوع دفن کردن جسد باچاخان در جلال آباد بین حکومت نجیب وولی خان فیصله شده بود و هیچ وصیتی در مورد موجود نبود. باچاخان همیشه میگفت که جسد مرا در دریا اندازید. در مرگ ماستر کریم گفته بود که همۀ ما خدایی خدمتگاران در مرکز سر دریاب دفن میشویم و در مورد سند تحریری وجود دارد. دفن وی در جلال آباد فیصله فامیل وحکومت افغان بود.
در مراسم تدفین باچاخان از هند معاون رئیس جمهور شنکردیال شرما، و از کشمیر فاروق عبدالله، غلام نبی آزاد، بیگم ارونا، آصف علی و دیگران آمده بودند. صحبت معاون رئیس جمهور هند را من ترجمه میکردم.
در اثنای مراسم تدفین بم های انفجار نمود که تعدادی زیادی را کشت. این واقعه به مجاهدین نسبت داده شد؛ اما نظری دیگری نیز موجود بود که عامل آن خاد است تا مردم پیشاور را بر ضد مجاهدین تحریک کند. برادرم بختیار ومادرم نیز برای اشتراک در جنازه آمده بودند و برایم گفتند که موتر آنها در همان محل ایستاده بود که انفجار صورت گرفته است. دو سه ساعت در شفاخانه ها در بین زخمی ها و کشته شده ها در جستجوی آنها بودم و بعداً معلوم شد که به خیر برگشت کرده بودند.
***
در دوران کارمل ونجیب احزاب مخفی ایران از جمله حزب توده، سازمان فدایان خلق ودیگران در افغانستان موجود بودند، رابطۀ آنها با حزب بود و با خاد سروکار نداشتند. من و نازش گاه گاهی با آنها دید ووادید داشتیم. همچنان سایر اعضای احزاب مخفی مانند منشی عمومی حزب کمونیست عربستان سعودی ورهبر حزب عراق و سایرین می آمدند و ما با آنها ملاقات میکردیم. برعلاوه با نمایندگان احزاب علنی وقانونی منطقه مانند منشی عمومی حزب کمونست مارکسیست هند سورجیت سنگ ونمایندگان احزاب سوسیالیستی ملاقات میکردیم.
***
زمانی که شوروی تصمیم به ترک افغانستان گرفت ومعاهده ژنیو امضا شد، یولی ورنتسوف که یک دپلومات مشهور ودر عین حال معاون وزیرخارجه شوروی بود، به حیث سفیر به افغانستان فرستاده شد. ورنتسوف تلاش داشت تا بین حکومت نجیب ومجاهدین وساطت نموده تا به تفاهم و صلح برسند وحکومت مشترک را تشکیل دهند. ورنتسوف به عربستان رفت تا با رهبران مجاهدین ملاقات نماید اما مذاکرات وی به نتیجه نرسید. ورنتسوف حکایت کرد که ما با رهبران مجاهدین تقریباً به تفاهم میرسیدیم؛ اما آنها به بهانۀ نماز و یا نوشیدن چای برای مدتی اطاق را ترک نموده و بعد از برگشت برهمه تفاهمات قبلی خط بطلان میکشیدند. زمانی که علت آن بررسی شد، دریافتیم که آنها بعد از خارج شدن با رئیس آس ای آی ملاقات و عامل این همه مخالفت نقش منفی پاکستان در رسیدن به توافقات صلح بود.

سفر چکسلواکیا، فرانسه، انگلستان و شوروی

من با خانم خویش باید یک سال قبل بنابر دعوت حزب کمونیست چک سفر میکردم؛ اما در اثر به میان آمدن غلط فهمی و تا اندازۀ سهل انگاری شعبۀ روابط بین المللی وهمچنان یک سوءتفاهم شعبۀ روابط بین المللی پراگ، این سفر یکسال بعد از عروسی ام زمانی صورت گرفت که دخترم مینه نیز تولد شده بود. بهر صورت بتاریخ 24 جولای 1983 ساعت ده بجه و چهل دقیقه از میدان هوایی کابل به جانب مسکو پرواز وتقریباً پنج ساعت بعد، ساعت دو بجه وپنجاه دقیقه به وقت مسکو در میدان هوایی شیرمیتووا مسکو مواصلت کردم. بر اساس تلفون شعبۀ روابط بین المللی داکتر حبیب منگل موتر برایم فرستاده بود. سفیر در آن وقت در منزل تابستانی که آنرا داچه مینامند ومحل شاعرانه ی بود؛ میزیست. من هم آنجا رفتم. بعد از کمی استراحت، برای برادر خویش افضل تلفون نمودم وبا آمدنش در مورد همۀ مسایل صحبت وبرایش گفتم که با خانم روسی خویش در وطن زندگی کرده نمیتواند. وی گفت اینرا میدانم، اما با پسر خویش چه باید بکنم؟ من برایش گفتم همین جا بمان و به وطن برنگرد. افضل بر رفتن به وطن اصرار کرد. من برایش گفتم که مطالبی متضاد را مطرح میسازی. “دو تربوز در یک دست گرفته شده نمیتواند.”

روز دیگر یعنی 25جولای به سفارت رفتم و با افضل، جمال (پسر اجمل) و غلام حبیب (پسر تورلالی) صحبت های داشتم. در سفارت با شریفی که در دورۀ سیزدهم شورا وکیل بود آشنا شدم. او با پسر خویش که آموزش نظامی را در ادیسه ختم نموده بود، مصروف چکر بود. عصر روز ما برای چکر به کوه های لنین رفتیم. بعد از برگشت به داچه آمدیم و در دریا کشیترانی را تمرین کردیم. شام مهمان حبیب منگل بودیم.

26 جولای 1983 مصطفی باچا، برادر سیدمختار باچا را دیدم. وی ضروریات رفقای مسکو را بیان کرد و خواستار اخبار پاکستانی، کابل نیوتایمز، کتابهای چاپ شده به زبان انگلیسی وسایر مواد شد. من در مورد وظایف مربوط استقبال وترتیب و تنظیم سایر محصلین که در آینده می آیند، صحبت کردم.

ساعت سه وسی دقیقه به وقت مسکو جانب پراگ پرواز و ساعت پنج وسی وپنج دقیقه رسیدم. عجیب این بود که من  وحبیب منگل از طریق تلفون با سفیر در پراگ صحبت و در مورد آمدن خویش اطلاع داده بودم؛ اما از اعضای سفارت هیچکس به استقبال من در میدان هوایی نه آمده بود، مهماندار چیکی نیز تعجب کرد. مرا از میدان هوایی به هوتل کمیته مرکزی بنام پراگ انتقال داد و از آنجا برای سفیر صاحب یعنی شریف تلفون کردم و با لهجۀ نرم برایش یادآوری کردم که برای پذیرایی واستقبالم کسی نه آمده بود. وی بهانه آورد که سکرتر اول عامر را فرستاده بودم، ممکن وسیله نقلیه در راه خراب شده باشد. او برایم گفت که اینجا کمیته مرکزی از دعوت خودت آگاهی ندارد و این مطلب باعث تعجب من شد.

روز دیگر سفیر مصروف بود و درک خان محمد که مصروف اخذ پی اچ دی بود، نیز معلوم نشد و من تا دوازده بجه منتظر ماندم.

جالب این بود که رفقای چیک مطابق پروتوکول عمل نکردند. نوواک Novak  نماینده شان بسیار بی نزاکت بود و حین ملاقات از دعوت وآمدن من اظهار بی خبری کرد و در مورد تکت برگشتم نیز هیچ نگفت. من بالای شعبۀ روابط بین المللی کابل وچک به قهر شدم و هرگاه مسئله آمدن خانم من نمی بود، در همان ساعت هوتل را ترک میکردم. من بر اساس پروتوکول احزاب چک وافغانی به پراگ رفته بودم و میخواستم برای محمود بریالی نامۀ زشت بنویسم. بتاریخ 31 جولای از طریق آریانا عنوانی اسد کشتمند ومیاگل نامه ارسال کردم و نوشتم که از مقامات چیکی سوال شود که چرا با من چنین بیوفایی کردند؟ بعداً نماینده روابط بین المللی آمد ومعذرت خواست و با وی در هوتل نان خوردیم و 1600 کرون جیب خرچ را نیز برایم داد و گفت که برایت موتر و مهماندار ترجمان توظیف و در استراحتگاه جای فوق العاده برایت آماده میسازیم.

داکتر منظور که به صوفیه رفته بود نیز مورد استقبال قرار نگرفته بود اما خودرا تا صدیق رهپو سفیر افغانستان رسانده بود وبا وی  درمورد صحبت کردم.

هفتم اگست تقریباً شش بجه خانمم هوسی ذریعۀ طیاره آریانا آمد. نان خوردیم و سپس خوابیدیم. در این وقت افغانستان دارای بزرگترین طیارهDC 10  بود که حین مواصلت به میدان هوایی، مردم چک برای تماشای آن می آمدند.

هشتم اگست به منزل سفیرصاحب رفتیم واشیای فتانه، خانم داکتر نجیب را برای شان سپردم. بعداً در سناتوریم حزبی مورد معاینات و تداوی قرار گرفتیم.

17 اگست، برای نوواک تلفون کردم و خواستار ملاقات با  عالم ادبیات و زبان پشتو پروفیسور بیچکا شدم وبرای روز دوشنبه 22 اگست وعدۀ ملاقات گذاشته شد.

22 اگست به سفارت افغانی رفتم تا در مورد ویزه، عنوانی سفارت انگلستان مکتوب اخذ نمایم. چون من پاسپورت دپلوماتیک داشتم به زودی برایم ویزه دادند. ساعت چهار در شهر قدیمی به منزل بیچکا رفتم و کتاب های ارسالی لایق صاحب را برایش تسلیم کردم که زیاد خوش شد.

***

از آنجای که من که از طریق مسکو به چک سلواکیا، لندن، پاریس و جرمنی میرفتم، داکتر نجیب، اجمل صاحب، مولانا و لایق صاحب برایم بعضی سوالها وجوابها ووظایفی را برایم سپرده بودند. بعضی وظایف را شعبه من نیز برایم داده بود و خیربخش مری نیز فرمایشاتی داشت.

داکتر نجیب برایم گفته بود که در مسکو برای حبیب منگل بگویم تا نواسه عمه اش عزیز فرزند فرید کارگر را از گرفتن خانم روسی ممانعت کند زیرا پدرش موافق نیست. معلوم شد که عزیز قبلاً ازدواج کرده بود. حبیب گفت که من داکتر را در مورد خبر خواهم کرد.

داکتر نجیب برایم گفته بود که باید قالین ارسالی اش برای عطا الله مینگل را سفیر صاحب در پراگ از طریق مقامات چیکی ارسال نمایند. ( زیرا طیاره آریانا تا پراگ پرواز داشت). این قالین تا لندن رسید؛ اما سفیر پول کرایه را نپرداخته بود.

وظیفۀ دیگر من در پراگ این بود که در پاسپورت افغانی دختر رووف وارثی که در رشته طب تحصیل میکرد، اجازۀ رفتن به سایر کشورهای اروپایی علاوه شود زیرا فامیلش در سویدن پناهنده شده بود و این مشکل را نیز حل کردم.

بتاریخ 28 اگست، خانم من ساعت دوازده و نیم شب بمنظور رفتن به کابل از پراگ پرواز نمود و من بتاریخ 30 اگست غرض رفتن به لندن در ریل نشستم و ساعت دوبجه شب 31 اگست به سرحد فرانسه رسیدم.

بعد از سرگردانی به سفارت افغانستان در پاریس رفتم و رفیق نظام سکرتر اول پیدا شد و در پاریس چکر زدم و از طرف شب در هوتل مهاراجه دعوت شدم. برای ولی خان که در بیرمنگهم بود تلفون نمودم که جویای احوال اجمل صاحب، لایق صاحب و داکتر نجیب شد.

بتاریخ دوهم سپتمبر ذریعۀ ریل به طرف انگلستان حرکت کردم.

حین رفتن به پراگ و سپس تصمیم  در جهت رفتن به اروپای غربی، داکتر نجیب که در آنوقت رئیس خاد بود، مرا تشویق نمود تا حتما به لندن نیز بروم و با ولی خان و عطاالله مینگل ملاقات نمایم و مخصوصاً ملاقات من را با ولی خان ضروری وعاجل دانست. بطور خاص برایم گفت که من باید  از طرف او، برای ولی خان بگویم که : « رهبر بزرگ ما (کارمل صاحب) همیشه بر سخنان ولی استناد مینماید، تمام بیانیه های ولی خان از طریق رادیو، تلویزیون و اخبارها انعکاس می یابد. برایش بگویید که تمام فعالیت وعملکرد شما مثبت ارزیابی میشود. این تنها برداشت ما نیست، بلکه دوستان نیز چنین می اندیشند.  ما میخواهیم که مانند نشنل عوامی پارتی همه نیروهای جمهوری و مترقی تحت رهبری شما جمع شوند. زمانی که شما لندن میرفتید برای ما اطلاع رسید که میخواهید مسئلۀ وحدت NDP [ National Democratic Party (Pakistan) ] و PND را حل نمایید؛ ما با شما همنوا هستیم.»

علاوه برآن اجمل این مطلب را برایم گفت: « دوستان افغان وشوروی شما را دوست میشمارند و در سیاست پاکستان، دید شما را معتبر میداند. ما بدون مشوره خودت اقدامی نمی کنیم. هر کسی که مراجعه مینماید، برای خودت میفرستیم ازجمله بسم الله و سایر مشران قبایلی را.  ما به حزب کمونیست تعلق داریم. اکنون آنها نیز چنین موقف دارند و چنین می اندیشند. از طرف شما 186 سند رسیده است و همه بچه ها شامل شدند. تا حال برای خارج تنها 22 سند رسیده است. روزانه به قنسولگری مراجعه میشود تا متباقی را نیز بفرستند..»

داکتر نجیب در مورد عطالله مینگل این مطلب را برایم گفته بود: «ما برای آمدن شما آمادگی گرفته بودیم؛ معلوم نشد که چرا نه آمدید. هربار برای خیربخش میگوییم تا سلامها و احترامات ما را برای شما برساند. ما حق خودارادیت ملت ها را تا سرحد جدایی قبول داریم. اما نخست باید نهضت به پختگی برسد. برای اینکار حالا حمایت نیروهای جمهوری خواه پشتونخوا، افغانستان و پاکستان ضرور است؛ زمانی که نهضت به پختگی برسد، هرچه میتوان انجام داد. هرگاه مبارزه مسلحانه مطرح گردد، ما در حمایت آن قرار میگیریم، اما  نه آنگونه که داوود خان کرد، ما تا آخر در حمایت آن خواهیم بود. سخن اصلی حالا زنده نگاهداشتن نهضت است. ما قادر به انجام هر اقدامی هستیم، البته محتاط هستیم تا مبادا امریکا قوای خودرا در بلوچستان پیاده سازد.»

برای من گفته شده بود که بنگش صاحب را نیز ببینم و وی را جهت اشتراک در چنین اتحاد تشویق نمایم. یک دوست شوروی من که در پاکستان باقیمانده و با بنگش صاحب معرفت داشت نیز تمنیات نیک خودرا ابراز داشته بود.

فرمایشات نواب خیربخش مری چنین بود: « کتاب های مرارجی دیسای، لویی دوپری، اجنت سیا و کتاب رقابت انگلیس ـ روس و سایر کتابهای جالب از جمله نشریه های بی بی سی درمورد هنرمندان سینما، در باره غذا و رژیم غذایی وسایر کتابهای را که ولی خان برای خواندن تجویز مینماید؛ برایش تهیه نمایم. همچنان کسیت های برنامه بی بی سی بمناسبت صدسالگی مارکس  را برایش پیدا نمایم. برای ولی خان بگویم تا خودش در بارۀ پاکستان کتابی بنویسد. هم چنان عطالله مینگل باید برایش کتابهای در مورد جنگ گوریلایی و… تهیه نماید…»

***

سوم سپتمبر روز شنبه برای دیدن ولی خان به برمنگهم رفتم و ساعت یازده ونیم رسیدم. تمام روز صحبت نمودیم، تمام مطالب سفارشی را برایش بازگو کردم و فشرده صحبت او چنین بود:

« وضع داخلی پاکستان قابل تشویش است، باشندگان صوبه های کوچک، ویرانی را راه علاج میدانند. سندی ها خاکسار اند و راه تشدد را برگزیده اند. تا زمانی که از خارج  نیروی کمک ننماید، هیچگونه اقدامی صورت گرفته نمیتواند. سندی ها شکایت دارند که با افغانستان هیچگونه رابطه ندارند. بلوچها و پشتونها بدون افغانستان گزینه ی دیگری ندارند. امریکا به پیمانه وسیع در پاکستان نفوذ نموده و همان سیاستی را عملی میسازد که انگلیس به همان منظور پاکستان را ایجاد نموده است و تلاش مینماید که جلو انقلاب را بگیرد.  در صوبه های کوچک ما این احساس را ایجاد کرده ایم که در محدودۀ پاکستان برای آنها جایی نیست. نکتۀ دیگر این است که سیاست امریکا در سطح عوام قابل پذیرش نیست. جماعت اسلامی، حزب وابسته به امریکا است، اما علنی در مورد موضعگیری کرده نمیتواند. برای درک بهتر کتابی را که من میخواهم بنویسم، خواندن کتاب “نقش امریکا در پاکستان” ضرور است. ما در بین مردم این احساس را بوجود آورده ایم که  بر اساس آن حال دولت نمیتواند مستقیماً برای امریکا پایگاه را بدهد؛ لذا تلاش مینماید که توسط عربستان سعودی و مسلمان ها پایگاه را اعمار نماید. اطلاعی وجود د ارد که در بلوچستان برای اعمار پایگاه “مردم سفید” آمده اند و پاکستانی ها را آنجا اجازه نمی دهند. امریکا در صدد تنگ ساختن حلقه است. دوستان (شورویها) باید بیاندیشند که از وضع پاکستان چگونه استفاده نمایند. جنبش ادامه دارد و تلاش صورت میگیرد تا تنها جناح راست باقی ماند. رابطۀ نهان پاکستان با امریکا از طریق ترکیه تأمین میشود. به همان شیوه که امریکا برای اشرار (مجاهدین) آموزش میدهد، آنها جماعت اسلامی را نیز به همین شیوه تربیت میکنند.

در حادثه یونیورستی پیشاور برعلاوۀ  یک طالب، یک افغان مهاجر نیز کشته شد که مرگ آنرا پنهان ساختند. در راس حوادث امریکا قرار دارد و در پایین افغانان مهاجر وجماعت اسلامی است. برای مقابله باید شما (دولت افغانستان) بیشتر فعال شوید. رابطه وجود ندارد و شما چرا نمیتوانید رابط را تأمین نمایید؟

مشکلات افغانستان وابسته ومربوط به پاکستان است؛ هرگاه شما در پاکستان فعال شوید، این مشکلات رفع شده میتواند و ثبات سیاسی پاکستان برهم میخورد. همان دو تفنگ تا حال نرسیده است؟ وضع چنین است که توانایی ارسال دو تفنگ را ندارید.

NDP قوت شماست، تبلیغ مهم است، باید تمام اخبار پاکستان برای شما برسد و بر اساس آن بر علیه پاکستان پروپاگند سازماندهی گردد.

در تلویزیون امرتسر  کی نیر K. Nayyaar گفت در لاهور در دو محل شنیدم که میگفتند: تقسیم هند، پنجاب را پارچه ساخت. باید براساس این خط  برای پشتون ها پروپاگند صورت گیرد. باید طبق سخنان لایق صاحب که در تورخم نموده بود که قبایل به طرفی میروند که در آن پیروز میشوند، عمل کرد. حال هر چیز متصور است و مربوط به شما است: تبلیغ، سلاح وسایر ضروریات محصلین.

بعد از تفاهم با شوروی و هند، امکان هر چیز متصور است. آمدن قوای امریکایی تنها یک تهدید است و آنها آمده نمیتوانند. شما برای قبایل پول وسلاح داده نمیتوانید؟ در مورد تنها فیصله هند، روسیه و شما بکار است. در کشمیر وسند، هندوستان و در بلوچستان و مناطق پشتون نشین شما دست بکار شوید. امریکا آمده نمیتواند. کستهای ویدیویی تهیه و بفرستید و توام با آن پول و سلاح را آماده سازید.

پیوست با گذشته

حفیظ پیرزاده میگوید که در سند ده ناحیه تحت کنترول اردو است. ولی خان همچنان در مورد نقش جماعت اسلامی زیاد صحبت کرد و گفت که در تیمرگره به مصرف یازده لک دارالعلوم و در مردان و کویته به قیمت دو میلیون چهار کالج را اعمار کرده و در کمیته بلوچستان دونیم میلیون اختلاس صورت گرفته است. من آماده هستم که برای فعالیت به کابل بیایم. با هند صحبت نمایید و تفاهم با همسایه شمالی بسیار ضرور است؛ در غیر آن امکانات فعالیت محدود شده است.
ولی خان میخواست تا پاچاخان به بهانه تداوی به کابل آمده و او نیز برای دیدنش خواهد آمد؛ اما حوادث بگونۀ دیگری سیر کرد و پاچاخان محبوس شد و وی و بی بی نوشتند تا زمانی که آنها برایش اطمینان ندهند، باید در انگلستان باقی بماند.
اصل جریان چنین بود که تحریک MRD [ The Movement for the Restoration of Democracy ] [جنبش برای اعادۀ دموکراسی] ادامه داشت و وضع در سند بحرانی گردید. پاچاخان در رابطه گفت که ما هیچگونه دلچسپی برای تحریک پاکستان نداریم و نه منفعتی از آن برای ما متصور است، به عوض آن باید جنبش خدایی خدمتگار احیا شود. غلام بلور که رئیس صوبه بود نیز مستعفی و با پاچاخان یکجا شد. همچنان در صوبۀ ما، در جنبش ضد ضیاالحق اختلاف پیدا و سبب تضعیف آن گردید. ولی خان بی بی را از بیرمنگهم فرستاد تا مانع دخالت پاچاخان در تحریک شود، اما ضربه قبل از آن وارد شده بود.
برای سردار صاحب [عطاالله مینگل] تلفون کردم تا کسی را برای گرفتن قالین بفرستد، پسرش جاوید مینگل با جمعه خان بلوچ آمده و قالینچه را تسلیم نمودم.
سردار عطالله مینگل گفت که بین سیر وگرسنه تفاوت زیاد است؛ ما گرسنه هستیم و شما نه. گرسنگی سبب محدودیت میگردد؛ ما همدردی شما را رد نمی کنیم، ما منتظر رهنمایی های شما هستیم. ما مردم ساده هستیم و با ما بصورت صریح صحبت نمایید، به دپلوماسی نمی فهمیم.
من برایش گفتم که مردم را نباید با دستان خالی گذاشت، تیر ضرورت است؛ اما نباید آنرا برای شکار روباه بکار برد. ما نیز دارای کمبودی های هستیم و تاحال مطلبی وجود ندارد که بگوییم در پشتونخوا و یا بلوچستان چه میگذرد. برای سردار صاحب دعوتنامه لایق صاحب نرسیده بود.
شب گذشته افضل بنگش آمد و به کنایه برایم گفت اگر کسی برایت اجازه میدهد، مهمان من شو. گفتم من شخص آزاد هستم و به چشم میپذیرم. ولی خان مداخله کرد و گفت که بنگش بازهم تفتین مینمایی.
بنگش صاحب از من خواهش کرد تا برای خسرم (لایق صاحب) و داکتر نجیب بگویم که هرگاه شما اعتراض نداشته باشید، ما [بنگش] گاه گاه برای دیدن رفقای خویش به کابل خواهیم آمد. ما برای انقلاب کار میکنم و برای شما مزاحمتی ایجاد نخواهیم کرد.
افضل بنگش در مورد اجمل صاحب گفت که وی برای داکتر فیروز احمد گفته است که ما خط دیورند را قبول داریم و بزودی برخواهیم گشت و علاوه کرد که دولت افغانستان چگونه خط دیورند را میپذیرد که پاکستان حاضر به پذیرش هیچ چیزی نیست. برای نجات انقلاب هرگاه خط دیورند پذیرفته شود کار نیک است، اما این پذیرش در حکم خودکشی است. من برایش گفتم که دولت افغانستان هیچگاه نگفته است که دیورند را برسمیت میشناسد. هرگاه ضیا الحق چنین برداشت نموده باشد، مطلبی دیگری است. دولت افغانستان در مذاکرات رسمی حاضر به چنین مصالحه نیست.
از سخنان بنگش آشکار گردید که وی با PPP [ حزب مردم پاکستان] روابط عمیق دارد و رفقای زیادی در آن دارد و این یگانه پلتفورم باقیمانده برای وی است.
بنگش صاحب گفت که ولی خان باوجود داشتن رفقای زیاد، برای سازماندهی پشتونها هیچگونه تلاش نمی نماید؛ در بین پشتونها در مورد انقلاب مخصوصاً بعد از آمدن شوروی ها شک و تردید زیاد پیدا شده است و ولی خان میتواند آنرا مرفوع سازد.
بتاریخ 83/10/22 به میدان هوایی مسکو رسیدم، حبیب منگل سفیر، موتری برای فرستاده بود و به منزلش رفتم؛ اما انجا بیروبار زیاد بود لذا به هوتل مرکزی در جاده گورگی جابجا شدم.
سفیر برایم گفت که من با رفقا نجیب و محمود بریالی صحبت و آنها مشوره داده اند که حین برگشت باید در مورد سازماندهی واتحاد محصلین پشتون و بلوچ که در موسسات تحصیلی شوروی شامل شده اند، اقدام نمایم.
در بین این محصلین تعدادی زیادی اعضای اتحادیه محصلین پشتون، اعضای اتحادیه دموکراتیک محصلین وابسته به NDP و PNP وهمچنان شماری از اعضای اتحادیه محصلین پشتون از کویته که ازجانب حزب عوامی ملی پشتونخوا و اتحادیه محصلین بلوچ BSO اعزام شده بودند با سه چهار کشمیری نیز موجود بودند. اینها همه با پاسپورت افغانی فرستاده شده بودند. در بین آنها، بر شماری اتهام وارد میشد که با جمعیت و احزاب مخالف ارتباط دارند. برای حل این مسایل حکومت افغان برایم وظیفه داد که اینها را در یک تنظیم عام جمع و تابع دسپلین واحد بسازم. آنها به خصوصیات افغانها و افغانها به خصوصیات ومسایل اینها وارد نبودند.
نتنها در سازمان حزبی مسکو، بلکه در سرتاسر شوروی بین محصلین چنین بی نظمی موجود بود و آنها بر یکدیگر اتهاماتی وارد میکردند. محصلین پاکستانی که از جانب هر حزب و حکومت پاکستان اعزام شده بودند همه در اتحادیه محصلین پاکستان عضویت داشتند، اما محصلین فرستاده شده PSF و DSF با پاسپورت افغانی نمیتوانستند در آن اتحادیه شامل شوند.
بتاریخ 25 اکتوبر من به هوتل اکتوبر مربوط کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی انتقال یافتم. این هوتل برای مهمانان عالی مقام و معتبر اختصاص یافته بود. یکروز قبل بتاریخ 24 اکتوبر با پراوالوف مربی بخش پاکستان کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی ملاقات مفصل نموده و در مورد جریان تمام سفر و اهداف آن برایش معلومات دادم. من توضیح دادم که نهضت جاری MRD [جنبش برای اعادۀ دموکراسی] سرکوب خواهد شد؛ لذا ضرور است تا برنامۀ متعادلی برای جاگزینی آن جستجو و جنبش ملی پشتونها، بلوچها و سیندی ها با جنبش عمومی و نهضت دموکراتیک پاکستان پیوست گردد و برای این کار تبلیغ ضرورت است.
ما برای ملاقات با محصلین با پاسپورت افغانی به شهرهای زیادی از جمله زاپاروژ، رستوف، کیف، خارکوف و لنینگراد رفتیم. تمام محصلین را در هال سفارت افغانستان جمع و جلسۀ را در رابطه با زندگی روزمره و سایر مطالب دایر و اصولنامه را بعد از بحث و تبادل نظر وضع نمودیم.
در مسکو با اشخاص مسئول وزارت تحصیلات عالی اتحاد شوروی از جمله کاملوف پیرامون مشکلات محصلین مطرح و راه های حل جستجو گردید. من در اواسط نومبر 1983 به کابل مراجعت کردم.
زمانی که باردیگر در سال 1987 مسکو رفتم، برای همه محصلین از طرف خویش اجازه دادم تا پاسپورت پاکستانی اخذ نمایند و البته تبلیغاتی زیادی بر علیه من نیز صورت گرفت. البته من پیش از پیش در مورد با داکتر نجیب صحبت و او هم موافقه نموده بود.
ذکر این نکته ضرور است که حین بازدید از لندن، دوستانی را که ملاقات نمودم، آنها را به سفارت افغانستان و داکتر نجیب معرفی نمودم. شخص مسئول در سفارت افغانستان در لندن، طوری که من پیشبینی نموده بودم بعد از ختم وظیفه فرار وپناهنده شد. حینکه احمد سرور باجه داکتر نجیب، سکرتر اول سفارت تعیین شد، باردیگر دوستان پاکستانی خویش از جمله داکتر نواز داماد بنگش صاحب را برای وی معرفی نمودم. نواز بنگش بعداً با خانواده داکتر نجیب مناسبات ایجاد کرد و بعد از مرگ او نیز ادامه یافت و پسرش با دختر داکتر نجیب وصلت کرد و متأسفانه زیاد ادامه نیافت.

 

پیوست با گذشته
از تاریخ چهارم الی پانزدهم مارچ 1985 من و امام علی نازش مشهور به مولانا از طریق مسکو ـ قاهره به عدن سفر رسمی نمودیم وبا رهبران حزبی، دولتی، اتحادیه های صنفی و سایر مقامات یمن گفتگوها و تبادل نظر داشتیم و از موسسات گوناگون آن کشور بازدید بعمل آوردیم. در این سفر چون افراسیاب (اکبرخان) در برلین بود و نازش صاحب به لسان تسلط کامل نداشت، لذا من به عوض افراسیاب در ترکیب هیئت شامل شده بودم.
بتاریخ 15 مارچ دوباره به مسکو مراجعت وبتاریخ 19 مارچ 1985 نازش غرض تداوی از مسکو به آلمان شرقی سفر کرد و من نامه عنوانی افراسیاب برایش سپردم.
من در مسکو با مسئولین شعبۀ پاکستان در کمیته مرکزی شوروی [حزب کمونیست] پلیشوف و پراوالوف در مورد موجودیت رفقای ما در شورای جهانی صلح (آپسو APSO ) صحبت و این پیشنهادم پذیرفته شد.
پراوالوف دعوتنامۀ را غرض استراحت فامیلم در شوروی برایم سپرد وپیشنهاد دوم من نیز که در مورد مساعد ساختن زمینه تحصیل برای ده نفر وتداوی واستراحت چهار ـ پنج نفر در شوروی بود، پذیرفته شد.
من از مقامات شوروی بسیار خوشنود بودم؛ زیرا هرگاه بدون دعوت و برای امور شخصی نیز میرفتم، در هوتل معتبر حزبی بنام اکتوبر اقامت میکردم و از تمام امتیازات آنها بشمول موتر و ترجمان برخوردار بودم. 
یک بار چنین سفری داشتم [به مسکو] و در آن وقت ذبیح الله زیارمل ر ئیس امور سیاسی وزارت دفاع و مانوکی منگل رئیس سیاسی وزارت امور داخله نیز غرض اشتراک در کورسی در مسکو بودند و در مهمانخانه های وزارت های دفاع و داخله اقامت داشتند. من آنها را هر شب به برنامه های گوناگون فرهنگی از جمله بالت می بردم، زیرا آنها چنین امتیازات نداشتند و من تکتهای رایگان خاص برای مهمانان معتبر حزب شوروی داشتم.

دوران کارمل و نجیب: یادداشتهای پراگنده 
5 مارچ 1982: من اجمل ختک، تورلالی، محراب الدین پکتیاوال و داکتر مهربان سنگ داکترهندی شفاخانه هندوستان یکجا ذریعۀ طیاره به جلال آباد رفتیم. پاچا خان افتیده و استخوان پایش صدمه دیده بود. نان چاشت را با رئیس خاد داکتر ضمیر صرف کردیم و ساعت چهار دوباره به کابل مراجعت و پاچا خان به شفاخانه چهارصد بستر انتقال و داخل بیستر شد.
6 مارچ 1982: تثبیت شد که استخوان پای پاچاخان شکسته است و با درنظرداشت سن وی، امکان تداوی مشکل است و مرگ چنین شخصیت سیاسی خطرناک است لذا تجویز گرفته شد تا غرض تداوی به هند انتقال داده شود. زیرا در آنجا امکانات بهتر تداوی موجود است و برعلاوه خطر سیاسی ناشی از مرگ او در افغانستان کاهش می یابد.
اما صحت پاچا خان طور معجزه آسا بهبود یافت و به تاریخ 24 مارچ 1982 ولی خان، نسیم بی بی، یحیی جان لالا و خانمش (مهرتاج دختر پاچا خان) عرض احوالگیری پاچاخان از راه تورخم به جلال و سپس بواسطه طیاره به کابل آمدند. در میدان هوایی کابل رهبران حزب حاکم نوراحمد نور، نظرمحمد، داکتر نجیب، زیری، دستگیر پنجشیری، عبدالرشید آرین، داکتر پکتیاوال، رشید وزیری، مفتاح الدین صافی و داکتر اناهیتا راتبزاد از آنها استقبال کردند.
28 اپریل 1982: پاچاخان از راه تورخم به پیشاور رفت. من سلیمان لایق و اجمل ختک اورا مشایعت کردیم. در تورخم هزاران نفر آمده بودند و شعارهای زنده باد انقلاب افغان، پاچا خان، ولی خان، ببرک کارمل و اجمل ختک بلند بود.
82/10/30: ساعت هشت شب بی بی سی از دستگیری پاچاخان خبر داد. پاچاخان 90 سال عمر داشت، پایش شکسته و مریض بود، از چپرکت بلند شده نمیتوانست اما با آنهم فعال بود. گرفتاری وی نشان دهنده این بود که فعالیت های بکدام اندازه برای حکومت ضیاء قابل تشویش بود.
منطق ولی خان در کابل (مارچ 1982)
بوتو در صدد ایجاد تفرقه بین پشتونها و بلوچ ها و درقدم نخست نیز متوجه پشتونها بود. در همین راستا حکومت بلوچستان را منحل ساخت، اما پشتونها نیز به تعقیب آن مستعفی و بدینترتیب پلان ذکر شده ناکام شد. سپس عناصری از قماش سعید احمدخان برایش مشوره دادند که چون پشتونها دوستان خودرا تنها نمیگذارند، این بار تلاش در مورد بلوچها صورت گیرد واحمد سعیدخان با همراهی گل نصیرخان و کمک عطاالله مینگل در همین خط تلاش نمودند. بلوچها و خصوصاً عطاالله مینگل قبل از توقف تریبونال حیدرآباد، خواستار ضمانت های بودند؛ ما مخالف چنین خواست بودیم. در این بحبوحه بوتو خودش روانه زندان شد ومسئله تریبونال و ضمانت دیگر مفهومی نداشت.
ولی خان میگوید که باوجود وضع محدودیت بر نیپ، آن حزب فعال است و من برای بلوچها (مری، بزنجو و مینگل) گفتم که بعد از این تعهدی دیگری خواهم بست و یکدیگر را درک خواهیم کرد. نباید مانند گذشته ها عمل کرد. ما فیصله نکرده بودیم که به کوه ها بالا شویم، من پیرو شیوه عدم تشددد پاچاخان هستم. مری گفت که من خبر ندارم که چه اتفاق افتاد؟ تصمیم باید ازجانب حزب صورت میگرفت. شما بدون تصمیم حزب به کوه بالاشدید و انترنشنلستان پنجاب و کراچی نیز با شما همدست بودند.
***
بعد از کودتای ضیاءالحق روابط ولی باغ با حاکمیت نظامی بسایر نزدیک بود. پاچاخان چندین بار با ضیاء الحق ملاقات کرد وتبصره ضیا ءدر مورد پاچاخان چنین بود که وی یک پاکستانی وفادار است. در اینباره مطالبی نیز نوشته شده است. پاچاخان نامۀ عنوانی جنرال ضیا الحق نگاشته بود و جواب آن چنین بود. (این خط از طریق سفارت پاکستان در کابل بدست آمده است.)
شما به جا گفته اید که باید افغانستان و پاکستان همسایه های خوب باشند. آرزوی رئیس دولت نیز چنین است و برای استحکام مناسبات دوستانه با افغانستان گامهای گذاشته شده است. در مورد از جانب ما هیچ کوتاهی صورت نگرفته است.
سایر مشوره های شما نیز از جانب رییس جمهور به دیده قدر نگریسته شده و از آن جهت شکرگذار است که با وجود سن زیاد بازهم نظر خودرا ارائه کرده اید. حکومت پاکستان تلاش دارد تا همه مناطق با خوشحالی در این پروسه سهم گرفته و کشور به سرعت راه ترقی را بپیماید. امید است عاجل صحت یاب شوید خیرخواه شما (میجر جنرال ایم کی عارف) 
وعدۀ که نتنها ایفا نشد بلکه بی وفایی نیز صورت گرفت
5 اپریل 1983: امروز جمعه، باوجود که لایق صاحب ما را به خانه خویش دعوت نموده بود، نان را در منزل خود صرف و سپس تنها در منزل بالا به آپارتمان لایق صاحب رفتم. خبر شدم از اینکه داکتر نجیب به رتبه جنرالی ارتقا نموده بود، آنها غرض ابراز تبریکی به خانه وی (منزل پنجم) رفته بودند. من دیروز در سر راه وی را دیدم و نسبت اخذ رتبه جنرالی برایش تبریکی دادم. 
بازهم به منزلش رفتم، خلاف معمول بسیار با صمیمیت با من برخورد نمود و از صمیم قلب با من صحبت کرد که فشردۀ آن چنین است: رشد من به حیث شخصیت بزرگ، تصادفی نیست. نهضت آنطرف سرحد سبب بزرگی شخصیت من شده است. این مطلب را من ورفقای شوروی میدانیم و خودت (صوفی) در آن نقشی زیادی داشته اید. تو تشویش نکن، خودت در نهضت شخصیت بزرگی هستی. ما ترا فراموش کرده نمیتوانیم موقعیت تو در بین هزارها چه که درمیلیونها است. آنچه در توان من باشد در خدمت خودت است. من زمانی خوشنود خواهم شد که شما را در وطن تان بر مسند قدرت ببینم. آنوقت خوشحالی اصلی ما خواهد بود.
تبصره: مگر زمانی که به مسند قدرت رسید همانند پول در جای دیگری قرار گرفت و بنابر تحریکات حریفان مرا منتسب به اجنت ISI نمود و در صدد گرفتاری من شد. سیاست تا چه اندازه اندازه لعنتی است. انگلیسی و اردو را من برای نجیب درس دادم و نقش من در آشنا ساختن او به نهضت پاکستان بسیار بزرگ بود.
[ جمعه خان صوفی، در این بخش نکته جالبی را یادآوری نموده و از تلاشی برای دستگیری اش بصورت مجمل تذکر داده است. ایکاش کسانی که با اسرار آن زمان از جمله همین مطلب، کم و بیش آگاهی دارند، در مورد، هموطنان را در روشنی قرار دهند.
قابل یادآوری است که بعد از این تاریخ (اپریل 1983) تا چند سال بعد از آن نیز جمعه خان صوفی همچنان مقرب مقامات بالایی حزب و دولت بود و برخوان بزرگان شریک و به حیث داماد لایق صاحب از حرمت فوق العاده نیز برخودار بود. در مورد دوستی و روابط خاصش با مقامات شوروی خودش باربار یادآوری نموده است. مترجم]

پیوست با گذشته
برگشت و رفت و آمد
برنامۀ برگشت عساکر شوروی آغاز شده بود و چند ماه بعد یعنی اپریل 1989 تکمیل میشد. ماه دسمبر 1988 بود. همه خانوادۀ ما یعنی خانم و دو دخترم از جانب شوروی دعوت و در هوتل حزب اقامت داشتیم. پروگرام چنان بود که برای استراحت و گردش برای مدتی به سوچی برویم و بعد از آن فامیل به کابل خواهد رفت و من به بلغاریا سفر خواهم کرد؛ زیرا دوست من، محراب الدین پکتیاوال در آنجا سفیر افغانستان بود و ازمن دعوت نموده بود تا مدتی را در آنجا بسر ببرم.
زندگی ما در افغانستان تنها در حالت انتظار بود و کاری مؤثری نداشتیم. پروگرامهای من نیمه تمام ماند؛ اجمل صاحب در تلفون برایم گفت که فیصله شده است باید برگردیم. من تفصیل بیشتر خواستم، اما جواب قانع کنندۀ نشنیدم. تنها همینقدر گفت که با داکتر صاحب (رئیس جمهور نجیب الله) تمام مطالب فیصله شده است و نظر او نیز چنین است که باید برگردیم. 
برگشت قوای شوروی ادامه داشت و طی سه ـ چهار ماه تکمیل میشد. برای من این مطلب عجیب بود، اما از اینکه فیصله صورت گرفته بود، چیزی گفته نمیتوانستم. براساس رفاقت، پشتو، غیرت ومصلحت مجبور بودم از مسکو مراجعت کنم. 
حینکه به کابل رسیدم، مستقیماً به منزل اجمل صاحب رفته و سوال کردم که در پاکستان با ولی خان و دیگران در باره به فیصله رسیده اید؟ معلوم شد که تفاهم کلی وجود ندارد. اجمل صاحب و افراسیاب (اکبر خان) در غیاب من فیصله نموده اند و من مجبور هستم که با آنها بروم.
فضا چنان بود که امنیت نسبی موجود بود وحکومت کابل قوی بود؛ آنها از مهمانی های حکومت بهره گیری نموده بودند و حال که سرنوشت حکومت نجیب با بیرون رفتن قوای شوروی در خطر افتیده است؛ آنها پای خودرا میکشند. برای اینکه تمام جهان بشمول روسها چنین برداشت نادرست داشتند که با خروج قوای شوروی، حکومت کابل ساقط میگردد.
من شخصاً مهمان حکومت نبودم، در خانۀ خود زندگی میکردم، حکومت نه برایم محافظ، نه خانه و نه موتر داده بود. مانند سایر افغانها زندگی میکردم. یگانه تفاوت در این مورد این بود که خسر من در رهبری حزب و حکومت قرار داشت و بودن او در رهبری، برای من تاوان و تاوان رسانیده بود وهیچ فایده از آن ندیده بودم. زیرا وی در وقت کارمل و سپس به شمول دوران نجیب در کتابهای خوب طرفداران کارمل شامل نبود و هم به اصطلاح کابلی ها خودش نیز “خودکُش بیگانه پرست بود.” [ جمعه خان فراموش کرده که وی در آپارتمان دولتی در میکروریون زندگی میکرد و در دهن دروازۀ محل زیستش پهره دار 24 ساعته موجود بود. مترجم]
روز دیگر داکتر نجیب دعوت وداعیه برای ما ترتیب نموده بود وخیربخش مری نیز در آن اشتراک داشت. خیر بخش مری برای داکتر نجیب گفت که اینها رونده هستند، آیا جواب شما برای من نیز چنین است؟ داکتر صاحب در محضر ما گفت: این فیصله خودشان است، وقتی که تصمیم رفتن دارند، من درمورد چیزی گفته نمیتوانم، من هیچکس را جواب نه داده ام و نه ترا جواب میدهم. 
فردا نزد اجمل صاحب رفته و گفتم که داکتر صاحب در مورد رفتن ما موافقت نشان نداد؛ این چگونه رفتن است که نه رضایت داکتر وجود دارد و نه جواب ولی خان و نه موافقت رفقای حزب کمونیست ؟ [حزب کمونیست پاکستان]
اجمل صاحب آزرده بود، وبدون مقدمه گفت که داکتر صاحب گاهی یکسان گپ میزند و زمانی به شکل دیگر، چاره دیگر نداریم. افراسیاب نیز هردو پا را در یک موزه کرده بود و نسبت به اجمل صاحب یک گام پیشتر بود.
لایق صاحب برایم گفت که داکتر صاحب چنین برداشت کرده که تا حال که قوی بودیم، اینها اینجا بودند و حال که سرنوشت ما معلوم نیست، اینها سرنوشت خودرا جدا میسازند و ما را در نیمه راه میگذارند. من گفتم که من مجبور هستم با آنها بروم؛ زیرا اگر باقی بمانم احتمالاً آنها تبلیغ خواهند کرد که صوفی در کابل خوش است و به این جهت نمی آید. البته من سرنوشت خودرا از شما جدا نمی سازم.
بنابر مشوره او و به همراهی او، نزد داکتر صاحب رفتیم و برایش گفتم که من با آنها میروم و بزودی برمیگردم و اگر مرگ باشد، یکجا خواهیم مرد و من رفیق شما هستم. به همین جهت فامیل را با خود نمی برم. (من در آنوقت احساس میکردم که من در بازی کشانده شده ام که یک سر آن هم نزد من نیست و حتی نجیب هم درمورد نقش ایفا میکرد و گمان من این است که موقعیت لایق صاحب نیز چنین بود). نجیب به همۀ سخنان من گوش کرد، اما تعهدی نداد. البته لایق صاحب برایش گفت زمانی که دوباره پس بیاید باید پست معینیت وزارت خارجه را برایش بدهیم. نجیب طرح را رد نکرد.
ما پاسپورت نداشتیم [پاسپورت پاکستانی] و در سفارت پاکستان بعد از آمدن شوروی ها سفیر نبود و همۀ امور توسط شارزدافیر پیشبرده میشد وفدا یونس در این وقت در این پست توظیف بود. برداشت من در مورد اینکه رفتن ما براساس عفو عمومی مخالفین که توسط حکومت بی نظیر اعلان شده بود، صورت میگرفت و فدا یونس دستوری درمورد از وزارت خارجه یا مرجع دیگر داشت، نادرست بود. سالهای بعد برای من آشکار شد که فدا یونس بیچاره نیز در مورد بی خبر بود؛ تنها اینقدر آگاهی داشت که ما دوباره روندۀ پاکستان هستیم و وزارت خارجه دستور داده بود به عوض پاسپورت ورق سفری یا همان ورق عبوری با نصب فوتو، برای ما داده شود.
براساس این ورق باید ویزه از سفارت هندوستان نیز اخذ میشد؛ زیرا کابل در محاصره بود و راه تورخم نیز در کنترول مجاهدین قرار داشت. لذا رفتن ما به پاکستان باید از طریق دهلی صورت میگرفت. در سفارت هند کارمندانی زیادی را میشناختم و با سفیر از نزدیک آشنا بودم. من سفارت هند رفتم، سفیر از رفتن ما آگاهی داشت وویزه را صادر کرد و همزمان گفت چون از راه دهلی میروید لذا بهتر است یک دو روز مهمان حکومت هند باشید و من دعوت راپذیرفتم.
این دعوت را نه اجمل صاحب و نه افراسیاب پذیرفت و افراسیاب علاوه کرد که برای پاکستان مثلث مسکو ـ کابل ـ دهلی تکمیل خواهد شد و خواهند گفت که با خود هدایاتی از مسکو ـ کابل و دهلی را آورده اند. من گفتم که ما مجبوراً شب را در دهلی سپری خواهیم کرد؛ اما هردو سخن من را نپذیرفتند. شاید برای شان گفته باشم که چرا ترس از هندوستان دارید؟
اجمل صاحب گفت که ما شام به لاهور خواهیم رسید و از آنجا تکسی گرفته و شب در قریه خواهیم بود و هیچکس ازآمدن ما آگاه نخواهد شد.
روز قبل از حرکت، داکتر صاحب با بسته ها به منزل اجمل صاحب و اکبرخان (افراسیاب) رفت و تحفه ها را سپرد، چون من دوباره آمدنی بودم از تحفه محروم شدم، البته در جیب من نیز سفر خرچی را گذاشت. من تنها بکس کالا داشتم و افراسیاب لوازم زیادی را از طریق قبایل به پیشاور ارسال کرده بود. اجمل صاحب نیز کم و زیاد بدست اشخاصی اموالی را فرستاده بود و بعضی ها را با خود داشت. 
ذریعۀ طیاره آریانا به دهلی رسیدیم و چون دعوت دولت هند را نذیرفته بودیم لا جرم شب را در هوتل سپری و فردا توسط طیاره خط هوایی پاکستان به لاهور مواصلت کردیم. 
خلاف توقع ما، در میدان هوایی لاهور استقبال شایانی از ما صورت گرفت. تمام رفقای ترقیخواه لاهور و اعضای ای این پی انتظار ما را می کشیدند. آنها ما را با خود به منزل ملک عبدالله بردند تا شب را در آنجا سپری و فردا پرواز نماییم.

پیوست با گذشته
در پیشاور، ولی خان همه ANP [ نشنل عوامی پارتی] را برای استقبال ما آورده بود. بعداً در اکوره نشست صورت گرفت و سپس به منزل خویش رفتیم. برای دیدن من نیز همانند اجمل صاحب و افراسیاب اشخاصی زیادی از جمله اقارب، دوستان و اعضای حزب می آمدند و مدتی در اینگونه رفت وآمد ها مصروف شدم.
حین صحبت مفصل با ولی خان، برایم معلوم شد که آمدن ما به پاکستان از جانب وی سازماندهی نشده بلکه کنسولگری افغانی وی را از آمدن ما باخبر ساخته بود. ما نیز کنسولگری را در جریان نگذاشته بودیم، بلکه آنها از کانال مربوط خویش در مورد مطلع شده بودند. در همین مورد از مسئول حزب کمونیست، سید مختار باچا سوال نمودم؛ او نیز گفت که از طریق ANP اطلاع یافته است. چند سال بعد در بارۀ دوباره پس رفتن ما به پاکستان از فدا یونس شارژدافیر آنوقت پاکستان در کابل نیز سوال کردم و وی گفت که برگشت شما از طرف من سازماندهی نشده بوده بلکه درمورد برایم از اسلام آباد اطلاع داده شده بود. مدتی بعد اجمل صاحب در محضر انور زیب در مورد از من سوال کرد و من گفتم آن فیصله از جانب شما و افراسیاب صورت گرفته بود و من در مسکو بودم. پس یگانه کسی که در مورد میداند افراسیاب است. او میداند که کدام شخص و منبع این برگشت را سازماندهی کرده بود؟
با رسیدن ما به پیشاور، هر سه عضویت مجلس عامل ایالتی را حاصل کردیم و در اولین جلسه فرصت صحبت برای ما داده شد. طبق معمول اجمل صاحب از تعریف و تمجید آغاز کرد و به همان سیاق آنرا ختم کرد. افراسیاب نیز مطالب خودرا گفت. زمانی که نوبت برای من رسید این سخن من در باره افغانستان که ANP در مورد افغانستان وظایف خودرا انجام نداده و همه امور در مورد به ولی خان محدود نگهداشته شده است؛ باب طبع ولی خان واقع نشد و متعاقب آن برعلیه من بدبینی ایجاد شد. در مورد اینکه ضرور بود تا چنین موضعگیری نمایم؛ طور جداگانه توضیحات خواهم داد. 
در مناطق مختلف، دعوتها و نشستهای از طرف اعضای حزب سازمان داده شد و ما در آن شرکت کردیم. من از نام ولی خان، برعلیه اقدامات ضد افغانی پاکستان و سیاستهای آن نامه های متعددی به عنوان سرمنشی ملل متحد، آیت الله خمینی رهبر ایران، بوش رئیس جمهور امریکا، صدراعظم هند، رهبر چین و رهبر حزب و دولت شوروی گرباچف نوشتم که هنگامه ی بزرگی را برپا کرد و گرباچف نامۀ مفصلی به عنوان ولی خان فرستاد و این نامه سبب ارتقای وقار و نام ولی خان شد و اخبار پاکستانی تبصره های زیادی برآن نوشتند و مطبوعات خارجی نیز برای آن اهمیت قایل شدند. 
اقدام دیگر من نوشتن شعارها بر دیوارها، برضد حکومت جلا وطن مجاهدین در پیشاور بود که توسط بعضی افراد آنرا سازماندهی نمودم. و بعضی مطالبی دیگر را نیز چاپ و توزیع کردم. 
این اقدامات همزمان با آمادگی برای کنفرانس نیروهای مترقی و چپ در سوات بود؛ اجمل صاحب خواستار نظر من درباره شد. من برایش گفتم که در آن کنفرانس نباید اشتراک کرد و من نیز نخواهم رفت. من احساس کرده بودم که افراسیاب در صدد شکستن APN است و به همین جهت در صدد تهیه پاسپورت شدم و در ماه اپریل 1989 با اخذ ویزه از طریق هند به کابل رفتم. 
ذکر این نکته ضرور است که من و اجمل صاحب تقریباً بعد از شانزده سال به وطن خویش رفته بودیم و برای من همه امور دیگرگون معلوم میشد. شماری زیادی از پیران، فوت و همسالانم به سن پیری رسیده بودند و میدان در اختیار جوانان بود. برای من سازش با این تغییرات دشوار معلوم میشد و همانند آن بود که درختی را از وسط قطع و باردیگر بخواهیم آنرا دوباره باهم وصل سازیم. 
من تا حال با چنین دشواری ها مواجه هستم. با شماری از اقارب بسیار نزدیک نمیتوانم زبان مشترک بیابم. بسیاری چنین خواهند گفت که من تغییر کرده ام و این سخن طبعی است؛ اما آنها مشکل مرا درک کرده نمیتوانند. بدبختی بزرگ من این است که با آمدن به پاکستان، همه چیز از خانه، همسایه، قریه وولس همه دیگرگون شده اند. بعد از سال 1992 و ویرانی کابل و افغانستان آن نسلی از افغانها که با آنها آشنا شده بودم نیز پراگنده شدند و من در خلا قرار گرفتم، به عبارۀ دیگر، یک جهان برایم ختم و دیگری آن ویران شد.
به هر صورت به کابل رسیدم و دوباره در خانۀ خویش با اولادها یکجا شدم. در فاصله رفتن و آمدن من تغییراتی زیادی رونما شده بود؛ برداشت جهانیان چنان بود که با خروج قوای شوروی، حکومت کابل توانمندی مقاومت را در مقابل مجاهدین نخواهد داشت. در عمل همۀ این برداشت ها نتنها غلط ثابت شد، بلکه حملۀ مشترک تنظیمهای جهادی بر جلال آباد که تحت رهبری مستقیم جنرال حمیدگل بمنظور تصرف آن شهر و انتقال دادن حکومت موقت به آن و سپس حمله بر کابل بود با شکست سختی انجامید. این حوادث سبب مغرور شدن نجیب گردید و برعلاوه بیوفایی رهبران قوم پرست در کابل و کویته، که کمک های زیاد مالی و سیاسی با آنها شده بود عامل آن شد که نجیب در مورد من نیز نتنها بی تفاوت، بلکه مشکوک شود. ایجاد این شک ها از جانب کسانی صورت گرفت که با استخبارات روابط داشتند.
بعد ها دانستم که داکتر صاحب نتنها در مورد من بی تفاوت شده بود بلکه برعلیه لایق صاحب نیز تحریک گردیده و برخلاف همۀ خانوادۀ ما قرار داشت. طی این مدت من از موقعیت قبلی فرو افتادم و محلی جدیدی نیز نیافتم.
با خانواده خویش چه باید میکردم. قریه را نیز دیدم، در منزل پدری در قریه، دو برادرم با فامیل های خویش میزیستند و برای ما جای کافی بودوباش نبود و برعلاوه خانواده ام با زندگی در قریه عادت نداشتند. پول نداشتم اما در کابل صاحب خانۀ بودم که اطفال و خانمم در نزدیکی پدر و مادر خویش نسبتاٌ زندگی آرام داشتند. آپارتمان محل زیست ما در بلاکی موقعیت داشت که رهبران حزبی و دولتی میزیستند و هدف اساسی برای حملۀ راکتی مجاهدین بود.
در اواخر حکومت نجیب شمار راکت ها زیاد و مرگ ومیر بی حد واندازه شد. داکتر نجیب در جوار ارگ در قصر زندگی میکرد که در اطراف آن بوجی های از ریگ و بر بالای آن تایر ها گذاشته شده بود. 
***
در ماه اگست 1989 ما (خانم و دو دخترم) دهلی رفتیم. مدتی را دهلی و چند روزی را در آگره سپری نمودیم و از شمله نیز دیدن کردیم. شمله زیاد مورد علاقه اولادهایم قرار گرفت، برای اینکه نسبتاً ارزانی بود و کرایه هوتل نیز مناسب بود. از شمله به لاهور و سپس به اسلام آباد آمدیم و سپس به قریه رسیدیم

گرفتن پول و کمک از افغانستان و خدمت به دولت پاکستان

پیوست با گذشته

مدتی به دعوتها ورفت وآمد اعضای خانواده واقارب سپری شد واز اینکه منزل ما دارای چهار اطاق بود واطفالم با زندگی در قریه عادت نداشتند، ادامۀ زندگی دشوار بود و از طرف دیگر در تشویش مکتب وتعلیم اولادها نیز بودم.
به پیشاور کوچیدیم و با برادرم زیارت خان که دارای منزل سرکاری بود، اقامت و مدتی را در آنجا سپری کردیم. تلاش داشتیم تا منزلی با کرایه ارزان پیدا نماییم. بعد از مدتی کسی در حیات آباد منزلی را با کرایه 1400 کلدار برایم داد. منزل بسیار کثیف بود وآنرا پاک کردیم. اما زمانی که خانمم آمد ومجاهدین را که با ریشهای کلان در همسایگی ما میزیستند، دید؛ در هراس شد واز کوچیدن بدانجا خودداری کرد. 
حکومت نجیب هنوز سر قدرت ولایق صاحب ستونی از حاکمیت او بود؛ مجاهدین میتوانستند برخلاف ما به هرنوع اقدامی دست بزنند. لذا آن منزل را ترک نمودیم و به آپارتمان بمراتب نامساعدتر با کرایه 2800 روپیه در جوار سرک عمومی در یونیورستی رود رفتیم. 
الیاسی سکرتر سوم قنسولگری افغانی در همسایگی ما میزیست و سپس ضیاءالحق که سکر تر دوم و یا اول بود نیز آنجا آمد. دو دخترم را در یک مکتب یونیورستی تاون شامل نمودم، تا این وقت پسرم سپین تولد نشده بود. در این آپارتمان نیز با مشکلاتی ز یادی مواجه بودم و مدتی در آن زیستم اما کیفیتی در زندگی نبود و پول نداشتم.
بعد از آمدن از کابل، بیست وچهار ساعت تحت تعقیب جواسیس ادارات اطلاعاتی بودم و هرجایی که میرفتم، جواسیس مرا به یکدیگر حواله میدادند. به فکرم یکبار پیش یکی از اقارب نزدیک رفته بودم و رد پل من از نزد آنها گم شده بود؛ آنها به قریه، معبر اتک وولی باغ و سایر محلات در مورد اطلاع داده بودند. زمانی که دوباره پیدا شدم؛ آنها در مورد از من گیله کردند. بعد از آن هر جای که میرفتم، آنها را در جریان میگذاشتم. در آن روزها نمایندگی هندوستان بسیار تحت تعقیب قرار داشت و محدودیت ها زیاد بود، اما زمانی که من ویزه میگرفتم با دیدن پاسپورت، مرا میشناختند و بیشتر سوال نمیکردند.
***
با آمدن ضیاء الحق وضع تغییر کرد، او هم وابسته به خاد بود. موصوف افشا ساخت که مبلغی که از کابل برای ولی باغ فرستاده میشد هجده میلیون دالر بود که وقتاً فوقتاً توسط عبدالخالق از راه دهلی انتقال داده میشد والیاسی آنرا به ولی باغ میرسانید و یکبار توسط اعظم خان نیز انتقال داده شده بود. این پول مثل اینکه در چاهی پرتاب شده باشد، برای ملک های قبایلی از جمله ملک نادر خان ذخه خیل، میاشاه جهان، خلیفه عبدالطیف و امیر نیازعلی خان (پس از مرگ او برای پسرش) داده میشد. آنها تنها دو جرگه نه بلکه دو جلسه را در میر علی (وزیرستان شمالی ) و لوارگی (خیبر) سازماندهی کردند. هدف اصلی این جرگه ها باید گشایش راه تورخم ـ جلال آباد وحفاظت آن توسط قبایل میبود. مگر در جرگه در مورد باز شدن راه هیچ ذکری بعمل نه آمد. این ملک ها سروصداهای را بلند کردند وگفتند که برای ما تنها یکصد وپنجاه هزار دالر رسیده و متباقی حیف ومیل شده است. این معامله همانند آن بود که برای پشک صلاحیت توزیع گوشت داده شده باشد؛ زیرا صلاحیت کار با آنها و شماری از افغانها در رابطه با مصالحۀ ملی، برای اعظم خان داده شده بود. ضیاءالحق در مورد سروصداهای را راه انداخت که نتیجۀ آن بی اعتمادی کابل بین کابل و روسها که تمویل کننده اصلی بودند با اضافه ملک های قبایلی شد.
بعد از این روابط کابل و ولی باغ نیز خراب شد و زمانی کهAPN به اتحاد جمهوری اسلامی ساخته شده توسط اجنسی ها پیوست و با نواز شریف دست را یکی نمود، بی اعتمادی کابل بیشتر شد. چنانچه ولی خان حین اشتراک در مراسم دفن راجیو گاندی بسیار تلاش کرد تا با داکتر نجیب الله در هند ملاقات نماید اما از طرف او رد شد. همچنان زمانی که اجمل ختک در دوره اول نوازشریف به حیث رئیس نشنل عوامی پارتی به مسکو سفر نمود؛ کوشش کرد تا ویزه کابل را اخذ نماید اما از طرف محترم نجیب الله برایش ویزه داده نشد.
ما در مضیقه قرار داشتیم، پول خلاص شده بود وتوان دادن کرایه وفیس مکتب اطفال را نداشتم و لذا ماه جنوری 1990 فامیل را دوباره به کابل بردم. آنجا نسبت راکت باران شهر، مکاتب گاهی فعال وگاهی هم مسدود میبود. من به زودی به پیشاور برگشتم
یگانه اشتباه را که مرتکب و بعداً بسیار پشیمان شدم این بود که اجمل صاحب حین برگشت نخست، بکس حاوی کتابچه های یادداشت های شخصی خویشرا نزد رؤف تنیوال گذاشته بود و موصوف حین رفتن به جرمنی آنرا برایم سپرد تا آنرا برای اجمل صاحب برسانم. این بکس حاوی یادداشت های جنبش ما بود و من باید آنرا به منزل میبردم و برای آن شخص ناسپاس نمی سپردم؛ اما اخلاقم اجازه نداد و آن امانت را تسلیم وی کردم.
***
برخورد رهبران APN با من خصمانه بود و آنها مایل به کسانی بودند که با اجنسی ها روابط داشتند واسم من در لیست سیاه اجنسی ها درج بود. 
در ماه اگست 1990 دوباره کابل رفتم. گاهی در منزل و گاهی هم در دفتر قبلی کمیسیون قبایل میبودم. تکلیف کمر برایم پیدا شد و از سفارت هند تقاضای ویزه نمودم و نمبیار سفیر هند گفت که من تلکس خواهم داد تا در شفاخانه قوای مسلح زمینه تداوی ام مساعد گردد. اما زمانی که در آخر جنوری 1991 به دهلی رفتم؛ در شفاخانه برایم گفتند که ما بر اساس پروتوکول تنها برای شماری افغانها زمینه تداوی را فراهم میکنیم و چون خودت پاکستانی هستی، جواب رد داده شد. در ماه فبروری دوباره به پیشاور آمدم. از برخورد نماینده گان هندی و کارمندان سفارت بسیار آزرده شدم، زیرا با وجود آن همه روابطی که با آنها داشتم، چنان بی مهری با من نمودند. در دفاع از داکتر نجیب نیز بعد از ختم حکومتش قرار نگرفتند. در کتابی نشر شده از جانب فدا یونس در مورد افغانستان صراحت داده شده است که چگونه در محضر نمایندگان ملل متحد از دادن پناهندگی سیاسی به نجیب خودداری کردند اما پاکستان وی را دعوت نمود که به اینجا بیاید. البته نجیب از لحاظ سیاسی این تقاضای پاکستان را نمیتوانست بپذیرد.
از جنجال های حزب کمونیست خودرا گوشه نمودم، آنها مصروف ساختن وویران کردن گروه ها بودند و یکی بر دیگر اتهاماتی وارد میکردند و حیف ومیل بین شان ادامه داشت. سلاح و پولی که بنام حزب کمونیست آمده بود ذریعۀ آن یا وسایل خریداری شد و یا هم در تجارت ندیم خالد، پسر سیف خالد به دوران انداخته شده بود و افراسیاب، سید مختار، اسد، شفیق و دیگران در تصرف آن در رقابت بودند. من کابل را نیز دیدم، در آنجا نیز احساس کردم که اموال که می آمد مورد حیف و میل قرار می گرفت و از تن از یکدیگر لباس را میکشیدند. همراهی با چنین اشخاص برایم مطلوب نبود.
من کابل را نیز دیدم، آنجا نیز احساس کردم اموالی که می آمد حیف و میل میشد. لذا فیصله کردم تا مناسبات خویشرا با ولی خان عادی بسازم و چنین نیز شد و رفتنم باردیگر به ولی باغ شروع گردید. 

 

پیوست با گذشته

 

رابطه های مرموز غرزی لایق با KGB و معاملات فروپاشی دولت جمهوری افغانستان

 

در ماه می 1991 از طریق دهلی دوباره کابل رفتم. در کابل این برداشت قوت گرفته بود که انقلاب تکه و پارچه شده است و تنها برای حفاظت جان و پیداکردن جایی پایی برای حزب در حکومت آینده تلاش صورت میگرفت. رفقای حزبی نیز شروع به گرفتن رشوت کرده بودند زیرا سرمایه داری در حالت آمدن بود و مشاورین شوروی نیز در این تلاش سهیم بودند.

به افغانستان یک طیاره غیر معمولی مربوط به KGB  پرواز میکرد که توسط آن پول چاپ شده و پست مخصوص شوروی انتقال داده میشد. این طیاره تابع قوانین امیگریشن نبود. [این طیاره تابع قوانین گمرک وامور سرحدی نبود] من و خسر بره ام فضل الحق غرزی با یک تاجر جاجی توسط این طیاره بدون ویزه شوروی و بدون مهر خروجی، مسکو رفتیم. در آنجا مهمان دوستان شوروی شدیم و در هوتل معتبر ومرکزی حزب ما را جابجا ساختند.  

دو واقعه در مسکو اتفاق افتاد که قابل ذکر است: نخست اینکه  دوست من ولادیمیر آرتیموف که در سال 1972 استادم بود و در دهه هشتاد در کابل به حیث مشاور ایفای وظیفه میکرد و با او رابطه دوامدار داشتم به دیدنم آمد. [جمعه خان صوفی بارنخست در سال 1972 با پاسپورت شوروی وبا نام مستعار پرویز مخمدوف آذربایجانی از طریق بندرشیرخان به مسکو سفر و کورس اختصاصی را فرا گرفته و تفصیل آن در بخش های قبلی آمده است. مترجم] موصوف حین گردش در شهر ذریعۀ  موترش، سخنانی را با من شریک ساخت  که در اطاق هوتل و یا محلی دیگری نمیتوانست آنرا مطرح سازد.

انگیزه اصلی او معلوم کردن نظر وفکر من بود. موصوف برایم گفت که بخش زیادی اعضای حزب کمونیست از سیاست گرباچف ناراض اند و میخواهند تغییراتی صورت گیرد. آرتیموف بصورت علنی با من مطرح ساخت که آنها میخواهند گرباچف را از صحنه دور سازند و نظرم را در مورد خواستار شد؟. من برایش گفتم که وقار و پرستیژ قبلی اتحاد شوروی احیا شده نمیتواند و اعتماد نیروهای مترقی دنیا را از دست داده است.

مطلب دومی این بود که  دوست من ومهماندار ما از شعبه روابط بین المللی، گنریخ پولیکوف برایم گفت که ما کارمل صاحب را  به کابل اعزام میکنیم، اما امروز در پرواز مانع ایجاد شد. من با خنده گفتم که رفیق کولیکوف باز چه بازی را راه انداخته اید؟ او برایم گفت  که بازی را ما راه نه انداخته ایم، نجیب شخصاً برایش تلفون کرده است. مگر من فهمیدم که شاید آنها میخواهند باز از کارمل صاحب استفاده ببرند. این سخن راست بود که نجیب برایش تلفون و خواستار آمدنش به کابل شده بود.

در زمان حاکمیت کارمل صاحب، یک هیئت مشترک امریکایی ها و شوروی ها که  شامل 16 ـ 17 نفر بود، به کابل آمده بود و سلیمان لایق به حیث رئیس اکادمی علوم افغانستان مهماندار آنها بود. این اولین هیئتی بود که بعد از انقلاب ثور و بصورت مشخص بعد از آمدن قوای شوروی به افغانستان آمده بود. رئیس هیئت امریکایی با  Robert White بود که سمت ریاست “مرکز بین المللی برای صلح” را داشت. مدیر اجرائیوی آن مرکز Mattison نیز وی را همراهی میکرد. در راس هیئت شوروی رئیس اکادمی علوم انکشور یفگنی پریماکوف بود که در زمان یلسن صدراعظم آن کشور شد. در جریان نشست های آنها یک ژورنالیست هندی دوست ما  راجندر سرین نیز اشتراک میکرد که موصوف بعداً برای ما راپور داد که شوروی ها حتماً از افغانستان عقب نشینی میکنند؛ اما این سخنان وی آنگاه مورد قبول کسی قرار نگرفت.

من با Mattison  د ر هوتل حزبی در اثنای صرف چای صبح آشنا شدم. امریکایی های دیگری نیز باوی بودند. موصوف از من در مورد افغانستان سوالاتی نمود و در مورد حل معضلۀ آن معلومات خواست. جواب های من به اندازۀ سبب خوشحالی وی شد که امریکایی دیگری بنام دیک کلارک را که در میز پهلوی ما قرار داشت، به میز ما دعوت کرد.  دیک کلارک گفت که ما در مورد قطع ارسال اسلحه به مجاهدین فیصله کرده ایم. ماتیسن گفت که عصر به لنینگراد میرود و سپس به هانوی پرواز میکند تا در مورد جستجوی استخوانهای عساکر امریکایی با مقامات ویتنامی مذاکره نماید. وی علاوه کرد که من به هوتل Savoy رفته و با دیک کلارک ملاقات نمایم. من برایش گفتم که من شخص منفرد هستم و با حزب و حکومتی روابطی ندارم. موصوف گفت که سخنان خودت دلچسپ است. من با دیک کلارک وعدۀ ملاقات گذاشتم.

زمانی که  عصر همان روز به محل نوشیدن کافی رفتم، ماتیسن نیز که آمادۀ رفتن به لنینگراد بود، غرض نوشیدن کافی آمد. در این وقت با مهماندار من، پولیکوف صحبت نمود و موصوف برایش گفت که من داماد لایق هستم. لهجه ماتیسن تغییر نمود و گفت که حین سفر به کابل ما احساس کردیم که لایق شخص نرم و معتدل است؛ اما زمانی که به پیشاور رفتم؛ صبغت الله مجددی برایم گفت که اصلاً عامل آوردن کمونیسم، آشنا ساختن نجیب با نظریات کمونیستی و تربیه کردن آن و پخش این ایدیالوژی سلیمان لایق است. پس اگر نجیب به هندوستان میرود، لایق هم باید با او برود. از این جا فهمیدم که موضوع رفتن نجیب به هندوستان در بالاها  فیصله شده است.

من چندین بار به مهماندار خود پولیکوف یادآوری نمودم که باید با دیک کلارک ببینم، اما موصوف بدان اعتنایی نکرد. وی در مقابل نجیب ـ زیاد طرفدار کارمل بود و شاید مرا نیز به ارتباط لایق جز گروپ نجیب میدانست. دیدار من با دیک کلارک صورت نگرفت.

در اتحاد شوروی بی نظمی بزرگی در جریان بود. مردم در تلاش پیدا کردن پول بودند. پولیکوف برایم گفت که برایش چند تن پنبه جمع آوری شده توسط دست، پیدا نمایم. من در کراچی برای اورنگ زیب پسر عبدالخالق خان تلفون کردم، اما نتیجه بدست نه آمد. هرگاه در جیبت پول نقد میبود، در آن وقت در مسکو امکان هرچیز موجود بود. اما جیب های ما خالی بود و تجربه هم نداشتیم. چند روز دیگر را نیز در آنجا سپری و بدون نتیجه پس بکابل آمدیم. ماه جون و کابل در حال شاریدن بود.

 

پیوست با گذشته

معضلۀ بلوچهای مری

روزگار میرهزار رحمکانی خراب و دروازه های همه را تک تک نموده بود؛ رئیس جمهور نجیب اورا نپذیرفته بود، وزیر امنیت یعقوبی صاحب نیز اورا اجازه ملاقات نداده بود. سرجنگ، وزیر سرحدات نیز راه حل مشکل را نیافته بود. سرانجام وی با من درد دل کرد و نسبت اینکه روزگار من نیز مناسب نبود لذا همدردی من را جلب کرد. او برایم حکایت کرد که: 
“باشندگان کمپ هلمند در مضیقه قرار داشتند ونزدیک به یکسال کمک ها برای شان نرسیده بود (حکومت توان مالی خودرا از دست داده بود). من نزد خیربخش مری رفتم و گفتم بهتر است شخصاً بدانجا رفته و مردم را آرام سازد. نجیب در اختیار خیربخش پول و کمک ها را قرار داد؛ اما وی همه را در بین افراد مربوط به خود توزیع کرد و برای ما هیچ چیزی نداد. زمانی که در مورد برای خیربخش شکایت کردم، وی افراد مسلح را به منزلم فرستاد و تمام اسلحۀ را که من از نظامیان پاکستانی به زور گرفته بودم، از نزدم گرفت. در جریان، زد و خوردی هم صورت گرفت و یکنفر زخمی و یکی هم کشته شد. حال من نزد حکومت افغان مراجعه کرده ام و مسئله سلاح، مسئله غیرت بلوچها است. من خواستار استرداد آن اسلحۀ نیستم که دولت افغانستان داده است، بلکه خواستار مسترد شدن آن سلاح هستم که در جنگ از نزد عساکر پاکستانی به غنیمت گرفته بودم. هرگاه اسلحه من مسترد نشود آنرا به زور خواهم گرفت؛ بشرط آنکه دولت افغانستان در مورد بی طرف بماند و از خیربخش جانبداری ننماید. من میخواهم که این مطلب برای حکومت افغان انتقال شود.”
تمام مطالب فوق را برای لایق صاحب بازگو وعلاوه کردم که هرگاه خون بلوچها در افغانستان بریزد، این بدنامی بزرگی برای افغانستان خواهد بود و در مورد باید نجیب آگاه گردد. 
در این زمان حالت تجرید ساختن نجیب ادامه داشت و وی بالای همه مشکوک بود. همه دوستان را از خود دور ساخته و تنها شماری اندکی برایش باقیمانده بود. وی اول رئیس خاد را نزد نواب خیربخش مری فرستاد وموصوف از ملاقات با آن خودداری کرد، سپس قوماندان قول اردو را درباره وظیفه داد اما نواب نمیخواست با افراد کمتر از خود دیدار داشته باشد. سرانجام مجبور شد که از لایق صاحب خواهش نماید که به هلمند رفته و اختلافات بین هردو را رفع نماید.
لایق صاحب قبل از رفتن به هلمند، میرهزار را احضار و برایش گفت که ما خیربخش مری را برسمیت میشناسیم و خودت نیز یک قوماندان تابع او هستی وخودت باید این واقعیت را بپذیری. میرهزار در جواب گفت که من جنگهای بیشماری را به امر خیربخش کرده ام، او قبلاً نیز رهبر من بود و حالا هم همان موقف را دارد و حاضر هستم از وی معذرت بخواهم. البته خواستار مسترد شدن سلاحی هستم که از نزد قوای پاکستانی گرفته ام. زیرا در نزد ما بلوچها زن و اسلحه ارزش همگون دارند. خواست میرهزار برحق بود و لایق صاحب با آن توافق کرد. ما ذریعۀ طیاره به هلمند رفتیم ونسبت تهدید ستینگر طیاره در ارتفاع کم پرواز میکرد.
در هلمند من خیربخش را شخصاً ندیدم. زیرا وساطت پشتون پیشاوری در معضلۀ بلوچها باب طبع نواب صاحب نبود. لذا تمام مذاکرات از جانب لایق صاحب پیشبرده شد. لایق صاحب بسیار چنه زده بود وهضم این مطلب برای نواب صاحب که با یک فرد عادی قبیله در سطح همگون صحبت نماید دشوار بود. او به هیچ قیمتی حاضر نبود میرهزار را بپذیرد. سرانجام فیصله شد که طرفداران میرهزار بجانی که در حدود هشتصد خانواده بود از کمپ نواب به کمپ قندهار بروند. رئیس کمپ قندهار یعقوب خان بود و بهرام خان، شیرمحمد خان مری و دیگران که مخالف خیربخش بودند؛ برآن حکمروایی میکردند. در آنوقت شیرومری به هندوستان رفته بود وتحت تداوی قرار داشت. تمام راه های بین هلمند وقندهار تحت تسلط مجاهدین بود که همه از مخالفین سرسخت بلوچهای مری بودند.
فیصله شد تا رهبران، خانم ها و اطفال آنها توسط طیاره انتقال داده شوند وسایر بجاران با بزها و گوسفندهای خویش پای پیاده به کندهار کوچ نمایند. معتبرها ذریعۀ چند پرواز به قندهار منتقل شدند و ما واپس به کابل آمدیم. بعدها میرهزار برایم قصه کرد که شماری زیادی در طول راه توسط مجاهدین مورد غارت واقع شدند و شماری هم بقتل رسیدند. در قندهار نیز محل مناسبی برای آنها نبود و در حالت خواری و پریشانی به مناطق خویش برگشت نمودند و اینبار نیز در طول راه مورد چور وچپاول قرار گرفته، سلاح های شان بزور توسط مجاهدین اخذ شد.
میرهزار بسیار قهربود و از من خواستار مشوره شد. من برایش گفتم که پاکستان برود. وی گفت که این بی ننگی کلان است که من در تمام دوران جوانی برعلیه پاکستان جنگیده ام و حال دوباره آنجا بروم. من گفتم چاره دیگری نداری. در افغانستان در موجودیت خیربخش مری برایت جایی وجود ندارد و برعلاوه حکومت موجودۀ افغانستان دیر یا زود سقوط مینماید وعملاً با خودت هیچگونه کمک کرده نمیتواند. وی گفت اگر چنین است پس من به کوه بالا میشوم و به جنگ ادامه میدهم. من برایش گفتم به تنهایی امکان جنگیدن وجود ندارد و این عمل خودکشی است. در اخیر میرهزار برایم گفت که هند میروم و از آنها طالب کمک میشوم. من گفتم که آنها نیز خیربخش را برسمیت میشناسند و با خودت کمک نمیتوانند. وی خواستار کمک جهت رفتن به هندوستان شد ومن گفتم به حیث یک پشتون با تو کمک خواهم کرد، اما هندوستان به هیچوجه راضی نخواهد شد. 
من باور داشتم که هند وفاداری ندارد با آنهم ما در دسمبر 1991 به دهلی رفتیم و میرهزار با نمایندگان RAW [اداره اطلاعاتی هندوستان [ Research and Analysis Wing] ملاقات نمود. من در آن ملاقات نبودم، عاقبت همانگونه شد که من گفته بودم. هندی ها از دادن کمک خودداری کردند و میرهزار بار دیگر تاوان گردن من شد و از من تقاضا کرد تا با مقامات پاکستانی و یا هم با ولی خان و یا اجمل صحبت نمایم. من گفتم که با (های کمیشن) پاکستان صحبت خواهم کرد و من از طریق شفقت کاکاخیل با اندارابی نماینده ISI صحبت و میرهزار را معرفی کردم. بعد از مدتی من تنها پاکستان آمدم . چون میرهزار و رفقایش همه پاسپورت افغانی داشتند، دولت پاکستان برای همۀ آنها اسناد پاکستانی داده و به پاکستان برگشتند.
با سقوط دولت نجیب، خیربخش با خانواده اش توسط طیاره خصوصی انتقال داده شد و حکومت نواز شریف برای جابجایی مری ها، پانزده کرور پول تادیه کرد. البته میرهزار از این مبلغ محروم و در جیب پسران مری سرازیر شد و مری ها باز هم مرئی باقی ماندند. [در زبان پشتو، تفاوت کوچکی است درتلفظ بین مری که نام قوم است و مرئی که به معنی غلام است. م]
سرانجام میرهزار همدست حکومت شد و شنیده ام که ملیشه را ایجاد نموده است. یکبار خیربخش با دوصد تن از طرفدارانش بر وی حمله نمود؛ اما توسط ششصد تن از افراد میرهزار محاصره شدند و سرانجام توسط کرنیل های پاکستانی از محاصره نجات یافتند.

فیصله های مخفی،رفتن واعتماد نجیب الله به بنین سیوان و عواقب ناگوار آن

39
پیوست با گذشته
*1 *
در کابل قضایا با خوشبینی دیده میشد. داکتر نجیب براساس گفتار بنین سیوان نماینده ملل متحد برای افغانستان، اعلان کرد که هرگاه طرح ملل متحد برای حل مسئله افغانستان دربرگیرندۀ حکومت شامل عناصر بیطرف و هموار ساختن زمینه برای انتخابات باشد، من در حکومت آینده شرکت نمیکنم. این یک اقدام نامعقول بود. زیرا از یک طرف وی طرفداران خودرا بی مورال و بی روحیه ساخت و از طرف دیگر در داخل حزب و حکومت برای مخالفین خویش و در بیرون برای مجاهدین فرصت را مساعد ساخت. همچنان بنین سیوان تنها نمایندۀ سرمنشی ملل متحد بود وهیچگونه فیصله نامه وتصمیم شورای امنیت در مورد موجود نبود وسخنان نامبرده به کف سرآب شباهت داشت؛ هرگاه قبول میشد خوب، در غیرآن هیچ تأثیری وارد کرده نمیتوانست. 
برایم از کابل و بصورت مشخص از طرف لایق صاحب گفته میشد که همه چیز عادی است و انتقال قدرت هم بشکل عادی خواهد بود. اما طرح بنین سیوان ناکام شد. اول برعلیه نجیب در حزب خودش بغاوت صورت گرفت وهمچنان مجاهدین و نمایندگان آن و حکومت نواز شریف که ANP یک جز آن بود؛ آنرا نپذیرفت. 
برایم از کابل تیلفون شد که بیا وغم فامیل خودرا بخور. من به کمک نجیب الله مجددی [پسر عمۀ خانمش] از طریق سرکانو و جلال آباد به کابل رفتم. رسیدنم به کابل مصادف به همان شبی بود که در میدان هوایی مانع رفتن داکتر نجیب به خارج شده و وی مجبور شده بود به دفتر ملل متحد داخل شود. من زیاد در هراس بودم. وضع بکلی خراب بود. حکومت تقریباً از بین رفته و هرکس در غم جان خویش بود.
پس از پناهندگی نجیب، طرفدارانش هم قهر وهم خفه بودند. رفتن بدون مشوره او و طرفداران خودرا در کام مرگ رها کردن، مورد پسند هیچ کس قرار نگرفته بود. طرفداران کارمل بسیار فعال و خوشحال بودند. شمال از دست رفته بود، احمدشاه مسعود به چاریکار رسیده و قوت های دوستم میدان هوایی را تصرف کرده بود. گلبدین حکمتیار از چهارآسیاب فیرهای خالی میکرد.
من به بسیار عجله برای فامیل خویش از سفارت هندوستان ویزه اخذ و روز سوم با فامیل خویش غرض پرواز به میدان هوایی رفتم. اما در میدان هوایی پاسپورت های ما را اخذ و تهدید نمودند که ما کابل را ترک کرده نمیتوانیم وحتی تصمیم چنین بود که ما را همانجا بندی نمایند، پس آمدیم. سفارت پاکستان زمانی که آگاه شد؛ گفتند در صورت تهدید خطر به سفارتخانه برویم.
در چنین وضع خانوادۀ لایق صاحب یعنی خسرم نیز تحت تهدید قرار داشت. لذا ما طور مخفی به منزلی دیگری کوچیدیم. حکومت و حزب حاکم وطن پیهم میتینگ دایر میکرد و فیصله های را نشر مینمود. نمایندگان حزب حاکم با نمایندگان مجاهدین شمال و جنوب در رفت وآمد بودند.
مرحوم جنرال عبدالحق علومی دوست قدیم ما، انسان شریفی بود و در این وقت در کمپ طرفداران کارمل صاحب و خلاف رئیس جمهور نجیب بود. وی خبر شد و بتاریخ 18 اپریل شخصاً با ما به میدان هوایی رفت و پاسپورت های ما را دوباره اخذ کرد و با قهر گفت آنانی که پول دزدی نموده اند برای شان اجازه میدهید و مانع افراد شریف مانند ما میشوید. در همین روز وزیر امنیت یعقوبی صاحب از طرف شب خودکشی نموده بود و او به جنازه اش رسیده نتوانست اما در مقابل ما وظیفۀ خودرا انجام داد.
18 اپریل ما به دهلی رسیدیم و منتظر آمدن خشو وخیاشنه ام بودیم. خیاشنه ام در سفارت برلین مقرر شده بود. من برای هردوی آنها از سفارت جرمنی ویزه گرفتم و برای شان تکت یافتم و آنها رخصت شدند. ما چند روزی در دهلی ماندیم.
بتاریخ 6 می به قریه رسیدیم. در حیات آباد خانۀ کوچک کرایه گرفتیم و زندگی را آغاز کردیم. باوجود که دوسال درسی اطفال از دست رفته بود، آنها شامل مکتب شدند. در این وقت دولت نجیب سقوط کرد و بین مجاهدین شمال و جنوب جنگ شدید جریان داشت. حکومت صبغت الله مجددی ناتوان و بی کفایت بود، مجاهدین همانند ملخ بر سرزمین سبز افغانستان باریده بودند. خانه، عزت و آبروی هیچکس مصئون نبود. 
خسرم سلیمان لایق به کمک بعضی هواخواهان قبایلی به ولی باغ رسید. مدتی در ولی باغ مهمان بود و شماری دیگری از رفقای دیگر مانند رفیع و وطنجار هم بجابجا شده بودند. مناسبات من با ولی باغ نیز عادی بود و در رفت وآمد بودم.
اجمل صاحب رئیس حزب بود و از همۀ ما حذر میکرد، از مطلبی پنهانی ترس داشت. لایق صاحب مدتی در ولی باغ باقی ماند و وولی خان بسیار با حرمت با او برخورد میکرد. خانمش در جرمنی بود و شدیداً مریض و در حالت مرگ قرار داشت؛ مجبوراً وی هم همانجا رفت.
* 2*
من با خانوادۀ خویش در ماه اپریل از کابل برآمده بودم و خانه را مال و سامان برای لایق صاحب گذاشتم تا برای شخص قابل اعتمادی بسپارد. اما بعد از سقوط حکومت نجیب، مجاهدین همچو ملخ بر افغانستان فرود آمدند. منزل من نیز مورد چپاول قرار گرفت وغصب شد. 
دورۀ چهار ماهۀ صبغت الله مجددی سپری و مطابق قرار قبلی ،دوران برهان الدین ربانی شروع گردیده بود. ماه اکتوبر بود و من بعد از جنازۀ سینیتر عبدالخالق خان با رسول امین، حکیم آریوبی و شاه آغا یکجا کابل رفتم. معضلۀ خانه حل نشد و باوجود حکیم صریح احمدشاه احمدزی وزیر داخله و تلاش پولیس حوزۀ نهم، نتوانستم منزل را از چنگ اشغالگران خلاص سازم.
من به منزل دوست خویش جنرال عبدالحق علومی رفتم که با دیدن من بسیار خفه شد و گفت چرا آمده اید؛ کسی ترا خواهد کشت. من برایش گفتم که من با اشخاص مطمئن آماده ام، اما خودت محتاط باش تا ترا نکشند. موصوف علاوه کرد که من هنوز در وظیفۀ نظامی هستم و کسی برای من چیزی گفته نمیتواند. این زمانی بود که هنوز قوت های طرفدار کارمل و بریالی با قوت های دوستم و مسعود پهلو به پهلو در کابل موجود بود و تحت اداره علومی صاحب قرار داشت. جای افسوس است که این شخص شریف بعد از مدت کوتاهی در چهار راهی میکروریون در بین موتر کشته شد.
پسر معاون رئیس جمهور عبدالرحیم هاتف اختطاف شده بود و من غرض ابراز همدردی به منزل وی رفتم. هاتف صاحب گفت که سقوط نجیب وسپس گیرآمدن او در اصل دسیسه ِ بود که نماینده ملل متحد بینن سیوان هم در آن دخیل بود. 

Qasem Osmai سرمند گرامی، در آغاز برگردان کتاب جملۀ “آخرین وظیفۀ جاسوس نوشتن خاطرات است ” و آنهم در جهت اجرای وظیفه، را به همین جهت نوشتم. از یک پاکستانی که بیست سال ازخوان افغان ها خورد و برد، توقع دیگری نباید داشت.
عکس یادگاری پیوست این بخش، گویای رازهای بیشماری است. موجودیت معاون رئیس جمهور (ستر جنرال محمد رفیع)، معاون حزب وطن (سلیمان لایق) و اسدالله پیام در نخستین هفته ها و یا ماه های اول بعد از سقوط غم انگیز جمهوری افغانستان در ولی باغ و آنهم زیر نگین آی اس آی وولینعمت تنظیمهای جهادی از جمله حزب اسلامی، دلالت بر مسائل بیشماری دارد. پا به پا کردن تسلسل وقایع در همین رابطه ضرورت به کاویدن بیشتر دارد.
۳

مدیریت

Schahabuddin Sarmand رفیق اسمایی گرامی درود ،
کلن دقیق و من با شما هم نظرم

***

در همین رابطه:
کتاب سرنوشت غم انگیز درافغانستان
نویسنده :فلیپ کاروین.
ترجمه:حکیم سروری
نقش سلیمان لایق برای “گروگان گیری”شهید داکترنجیب الله

گفتکوی لایق وسیوان درقرارگاه [حزب دموکراتیک خلق افغانستان] “وطن”
سیوان :ما همه میدانیم که مجاهدین هیچیک کمونست را درشورای بیطرف نمیخواهند.ونیزمیدانیم که حزب وطن درلحظۀ فعلی هیچ نوع موئثریت ندارد.فاتح این جنگ بزرگواری یی نخواهد داشت.درواقع درحالیکه بینن درمورد تخفیف بخشیدن انفجار درحال وقوع می اندیشید،لایق دراندیشۀ نجات خود بود.صحبت دربارۀ “حزب” یک نیرنگ است .غیرمسلح ساختن حزب وطن به مثابۀ کشیدن نیش مارمرده است.ص-161
سیوان:…بنآ ایجاب مینماید که او[نجیب ] فورآ ازکشور خارج شود.اگرهرچیزی برایش اتفاق افتد تآثیری بدی برای افغانستان خواهد داشت.برای او عبورمصئون ازکشورباید تضمین شود.تا پروسۀ صلح به موفقیت بیانجامد.ص-162
لایق:چیزیکه شب گذشته حینیکه میخواستید او را ازکشور به خارج انتقال دهید،اتفاق افتید،تآسف آوربود.مخصوصآ که اوتوانست ملل متحد را شامل سازد.عملی را که نجیب الله انجام داد تا مانند یک “دزد”کشور را درنیم شب ترک گوید،تآسف آوراست.زیرا او نه باحزب ونه با دولت مشوره کرد.مصئونیت وصحت او را تضمین میکنیم،تا آنزمانیکه درمورد رفتن او تصمیم اتخاذ نمائیم.ص-163
سیوان:شماملل متحد را به یک موضع دشوار مواجه میسازید.نجیب الله از ملل متحد تقا ضای پناهندگی نموده،اگرما اورا نپذیزیم برای پیشرفت پروسۀ صلح نا مطلوب خواهد بود.ما باید این پرابلم را حل کنیم والی نه به حیث یک حادثه عمده بین المللی با نتایجی که هیچکس آنرا پیش بینی کرده نمیتواند درخواهد آمد.برعلاوه چطور میتوانم شورای بیطرف را قناعت دهم درجائی بیایند که امنیت آنها تضمین است درحالیکه مصئونیت نجیب الله را تامین کرده نمیتوانم.ص-163
لایق:ایجاب مینمود تا قبل ازانکشاف وضع بانجیب الله صحبت میکردیم. 
سیوان:ما باهم “موافقتی” داشتیم ،خروج مصئون او بما وعده شده بود،چرانگذاشتید کاروان ما از پوسته امنیتی عبور کند؟
لایق:پروسجرهای معینی وجود دارند که درهر حالت باید مراعات شوند.نه تنها درموردشما.
سیوان:اما ما باهم موافقتنامه ای داشتیم؟
لایق: درینجا غلط فهمی صورت گرفته طوریکه گفتم طرزلعمل های معینی وجود دارد که درهرحالت قابل رعایت اند.[با آنکه بینن اکت میکرد تا بداند این لایق بوده که امرتوقف قطار را پیش ازینکه به میدان برسد داده.]ص-164
لایق:نجیب الله میتواند نزد شما باشد اما اجازۀ نخواهد داشت تا از حریم ملل متحد پا خارج بگذارد.تا اینکه درموردش تصمیم گرفته شود که کجا برود.آقای سیوان حینیکه درافغانستان استید احساس مصئونیت نمیکنید؟این بخودی خود ثابت میسازد که ما تضمین مصئونیت کرده میتوانیم.ص-165
سیوان:اکنون عمده ترین مسئله پیاده کردن صلح درین کشوراست شما با نگاه داشتن نجیب الله درکابل هیچ چیزی کمائی نمیکنید وموجودیت او درینجا پروسۀ صلح را بهم میزند…ازآنجائیکه پریزدنت نجیب الله استعفی داده وموافقت کرده تا کشور را ترک کند، مسلم میپندارم که به شما مشوره کرده است. امید وارم موقف مرا درک کنید .اکنون درمورد منع وجلوگیری از تظاهرات دربرابر قرارگاه ملل متحد چه؟
لایق:شما میتوانید اطمینان داشته باشید که تظاهراتی دربرابر قرارگاه ملل متحد صورت نمیگیرد.اما خواهشمندم نجیب الله را تا زمانیکه ما به شما چیزی نگفته ایم از اوسگاپ دورنسازید.
سیوان :من کابل را تا زمانی که این مثئله حل نشده ،ترک کرده نمیتوانم…[درین لحظه بینن استعفی نامه نجیب الله را به کمیتۀ اجرائیه ارائیه کردوبا صدای بلند قرائت گردید.]
لایق:ما این نامه را برسمیت نمی شناسیم نمیتوانیم آنرا دررادیوی دولتی اعلام کنیم.
سیوان:ملل متحد همچنان آنرا نشرخواهد کرد.اما وسایل اطلاعات جمعی بین المللی کاپی آنرا نشر خواهند کرد.ص166-167
بدون تبصره
16 اپریل 1192
ساعت 1:30شب یک موتر ملل متحد رسید،راننده مرا به قرارگاه اوسگاپ برد.ازآنجا بلا فاصله به اقامتگاه نجیب روان شدیم درظرف چند دقیقه آنجا رسیدیم .نجیب یک دریشی خاکستری تیرۀ رادار به تن داشت،به یک تاجر شبیه بود وبه اشتیاق میخندید..ما به داخل رفتیم ،جنرال توخی وعونی بدون ضیاع وقت با لای بیانیۀ نجیب که درآن استعفای خود را رسمآ اعلام میداردبکارآغاز کردند.آنها درطول چند روز است که با لای آن کارمیکنند.واکنون میخواهند آنرا نهائی سازند.بیانیه کوتاه خواهد بود.ص133-134
++++++++++++++++++++++============================++++++++++++++++++++
ساعت 1:45 شب،بینین [سیوان]با طیارۀملل متحد درمیدان هوائی نشسته ودرداخل طیاره انتظارما را میکشد.[من فکر میکنم که با خود 15نفر اعضای شورای بیطرف را آورده است .پلان اولی این بود که او آنها را درهمین طیاره ایکه نجیب پرواز میکند با خود به کابل بیاورد.با اینکار انتقال قدرت دست بدست صورت میگیرد.اما اینکه بینن درنیمۀ شب بکابل بیاید مانع اینکارشد.من احساس درد درمعدۀ عصبانی خود کردم.]ص-137
بعد ازینکه قطار خود را برگرداندیم ،درهمان شب بلا فاصله آگاه شدم که حوادث خروج ناکام نجیب الله ازکابل دارای اهمیت بیشتر بوده واین معامله دور از سرحدات افغانستان شکل کرفته ودرمجموع مربوط میشود به عملیات صلح ملل متحد.ص-144
+++++++++++++++===============================++++++++++++++++++++++

…طوریکه درمقدمه یادکردم،”جیانی پیکو”گزارش میدهد:”دریک گفت وشنودی که روزقبل ازآن با” بینن” داشتم تشویش خود را ازخلای قدرتی که بعد ازترک کابل توسط نجیب ایجاد میشود توسط کی پُر خواهدشد؟ابرازداشته بود.”
من صحبتی را که بعد ازبرگشتم از افغانستان با “جمیز اوجوناح”یک آمرقبلی خود معاون سرمنشی درامور سیاسی داشتم،بخاطر دارم .اوگفت چطورممکن است ملل متحد مسئولیت اخلاقی داشته باشد؟نجیبالله شاید مسئول کشتارهراران هموطن خود باشد…ملل متحد براساس مساعی جمیله سرمنشی ،سعی میورزد تا صلح وثبات وحکومت مستقل را درافغانستان بیاورد.تضمین خروج مصئون نجیب درعوض استعفایش جزئی ازین مساعی بود.ص-146-147
+++++++++++++++++++++++========================++++++++++++++++++++=
ساعت 6:55
دردفتر اسگاپ ملل متحد.نجیب :من گفته بودم که به مقصد عملی شدن پلان ملل متحد وکمک برفع مخاصمت ها در صورتیکه دیگرحمله یی بکابل صورت نگیرد،استعفی خواهم داد.بشما اخطارکرده بودم در صورتکیه قبل از جابجا شدن حکومت موئقتی استعفی نمایم،خلای قدرت ایجاد میشود.این درست همان چیزیست که امروز بوقوع پیوسته .من با این وضع سه سال است که مبارزه میکنم .میدانستم چه اتفاقی رخ میدهد.یکبار اگرخلای قدرت ایجاد شد چه کسی ازامنیت ،نظم ونسق ،مسئولیت خواهد داشت؟ص-154
فلیپ کاروین:
هنگا می که نجیب الله استعفی داد،همین درک وجود داشت ،ملل متحد کاری انجام داد تا او را مجبور به استعفا نماید.واینهم صحیح است که مجاهدین درحال حاضر با حکومت درحال جنگ اند ونمیخواهند که درحکومت انتقالی نجیب یا پیروان او درقدرت شامل سازند .آنها نجیب را دست نشاندۀ شوروی میشمارند.ص-101
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++========++++++++++++++++++++++++
بها[داکتربها والی کابل] معتقد است بیانیۀ نجیب الله به تاریخ 18مارچ که قصد خود را برای آمادگی به استعفا بیان کرد،موقف دولت را تضعیف کرد.وگفت زمان ومحل انتقال قدرت دارای اهمیت فوق العاده است.او سوال کرد که با این تعداد قوتهای فراوانیکه دراطراف کابل تجمع کرده آیا 15 نفر[مقصد اواز شورای بیطرف است –مترجم]قدرت کافی خواهد داشت یا خواهند توانست نظم را تامین نمایند؟ص-118
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++=======++++++++++++++++++++++++++
15 اپریل 1192
ساعت 7:30 !در جلسۀ صبحانه،”عونی “بما گفت،که نجیب امشب به ساعت 12:30[نیم ساعت بعد از نیمۀ شب ]تیلفون کرده وجلسۀ عاجل شورای بیطرف ؟را تقاضا کرد.همچنان میخواهد که بینین عا جلآ او را با خود به طیاره نشانده بصورت مصئون به خارج پروازدهد.
بدون تبصره.ص-121-122
نجیب الله بتعداد یکهزارنفرعسکر بین المللی را درکابل تقاضامیکند،اما پاکستان شدیدآ دربرابر این پیشنهاد عکس العمل نشان داده ومعتقد است که برای چنین امری ضرورت وجود ندارد.ص-90
[این واضح است که پاکستان قوتهایرا میخواهد که با پلان آن درمورد تسخیر کابل ونشاندن حکومت تحت فرمانش درآنجا با وی کمک نماید.قوای بین المللی که حفظ بیطرفی شهرت دارد مانعی است برای پیشبرد پلانهای پاکستان.]
طوریکه کوردویز هریسن درمطالعات ارزنده خود میگوید :”پالیسی آمریکا دربخش اعظم این جنگ عبارت بود ازجنگ با آخرین افغان.زیراآمریکا درهم آهنگ ساختن پالیسی خود که برحمایت ازمجاهدین استواربود مساعی صلح ملل متحد را حمایت کرده نتوانست. ]ص-91
++++++++++++++++++++++++++++====================++++++++++++++++++++++
اگر این انتقاد به بینن[سیوان ] وارد شود که از قبل امیدی برای رسیدن به یک سازش (کامپرومایز)،با هفتگانه های پشاور”طوریکه چنین نامیده میشوند”وجود نداشت واستعفای نجیب پیش از وقت بود.چنین پیشبینی واقعبینانه نیست .شاید ترک قدرت ازجانب نجیب یگانه نقطۀ وحدت بین گروهای مختلف مسلح گوریلائی میشد.ومسئلۀ مرکزی درمیز مزاکره بود چگونه میشد نا دیده گرفته شود.]ص-159
+++++++++++++++++++++===========================+++++++++++++++++++++++++
17 اپریل 1992
ساعت 11:00قبل از ظهرسفارت ترکیه ،ارائۀ گذارش توسط سیوان
بینن بیانیۀ خود را آغاز کرد وگفت استعفای دیروزی نجیب الله کا ملآ منطبق با ابلا غیۀ 18 مارچ بود که درآن از استعفایش ذکر شده بود.وکاملآ موافق به پلان ملل متحد میباشد.دربین” تمام گروپها “توافق نظروجود داشت تا نجیب الله استعفی داده واز کشور خارج شود.هدف از استعفای او تأمین وحدت درکشور است.این یک سناریوی غیر معمول نیست وانتظاربرده میشد یک ائتلاف بعوض او جاگزین شودوپروسه التیام یابی آغازشود ،اما آنانی که برفتن او موافقه کرده بودند درآخرین لحظات نظرخود را تغیردادند وپروسۀ صلح تخریب شد.ص-168
بینن درجواب سوالی تصدیق کرد که تعریف “بیطرف” تا هنوز هم زیربحث است.اما طوریکه همه میدانند تعریفات ،پرابلم نیستند.بلکه خیانت ،انتقامجوئی ومبارزه بخاطر قدرت پرابلم عمده است.اصل مسئله اینست که کی تجارت پرمنفعت مواد مخدره را کنترول مینماید؟.ص-162
نیم ساعت قبل به ساعت 5:30بی بی سی گذارش داد که چهل هزارسربازان مسعود درشمال کابل تجمع کرده [درمورد این رقم شک کردم،دراین عدداغراق شده]بی بی سی همچنان تجمع بیست هزار نفروفاداران حکمتیار را درجنوب کابل گزارش کرد.واین مسئله معلوم است که جنرال دوستم درین لحظۀ میدان هوائی کابل را دراختیاردارد. ص172-173
خلای قدرت بیمحابا به حیث ترکیب جدی درمعجون مرکب درآمد.وشاید یک ترکیب عمده نسبت بدیگرها .درینجا کسانی بودند که میگفتند خلای قدرت حتمی الوقوع است.بعد ازگذشت ماها ازهنگامیکه نجیب الله قصد خود را برای استعفااعلام کرد،این سوالات قوت یافت،اما چنین روشن بینی درآینده نگری کم نیست.واقعیت اینست که نجیب رئیس جمهور ،متاع دلکش تری نسبت به نجیب درحال گروگان بودن است.خلائی قدرت تئیوریکی با یک خلائی قدرت واقعی فرق دارد.صفحات 177-178
ساعت 19:30
دردفتروزیرخارجه وکیل ،نمایندگان هند،پاکستان وروسیه حضوردارند.
بینن به وکیل:ازجانب سرمنشی ملل متحد ازحکومت شما تقاضا میکنم تا براساس ارزشهای انساندوستانه ،خروج مصئون رئیس جمهوراسبق وهمراهان او را ازافغانستان کمک وتضمین نمائید.من معتقدم که اینکار حکومت شمارا به سویۀ بین المللی کمک نموده وبه پروسۀ صلح یاری میرساند.این مطلبیست عاجل.
وکیل: برا ی یک راه حل صلح آمیز دیرنشده است،اما این تقاضای همکاری قبلآ نیز ازحکومت ما صورت گرفته ،درمشوره میتوان راه حل سادۀ برای این مشکل پیدا کرد.یک ضرب المثل افغانیست که میگوید دیرباش،اما شرین باش…توقع ما این بود که رفتن اوبا همراهان دریک فضای آرام صورت گیرد.نجیب تا آخرین روزهای اخیرخود درپست ریاست جمهوری ،میگفت اجازه نخواهم داد تاخلای قدرت ایجاد شود.او انتقال قدرت صلح آمیز را میخواست ،سپس نا گهانی بدون فشارحکومت،حزب ومردم،با روشی که اتخاذ کردهمه ملل را به شمول ملل متحد دریک موضع مشکل قرارداد.شرم آورست،درجلسۀ گذشتۀ ملل متحد من آرزومندی خود را دربازگشت نجیب به اقامتگاه اش ابرازداشته بودم اودرآنجا مصئون خواهد بود .چرااومصمم براین شد تا خلای قدرت را ایجاد وهرج ومرج را بوجود آورد؟آیا شما به من اجازه میدهید که بصورت ناگهانی ترک وظیفه نمایم وخلای قدرت ایجاد شود؟چراجنرال یعقوبی دست به خود کُشی زدصرف بنا برفشار اعمال نجیب .
آیاملل متحد علاقمند آسایش صرف یکنفراست ؟آیا نباید توجه به تمام اعضای حکومت وبرای کشور معطوف کرد؟هرکس باید ازکوششهای ملل متحد نفع ببرد.هیچکس درسراسر افغانستان انتظار این عمل را نداشت .هیچگاهی درگذشته درتاریخ افغانستان چنین اتفاقی نیافتیده .یک رئیس جمهوربدون اندکترین مشوره میگریزد.چرا با حکومت وقوای مسلح مشوره نکرد؟معهذا ما میخواهیم بصورت عام وتام با ملل متحد همکاری کنیم.
اینکه نمایندگان هند وفدراتیف روسیه آمده اند تا ازنجیب شفاعت کنند،تعجب آورنیست،زیراآنها دوست وحمایت گردیرینۀنجیب اند،درمورد ایران وپاکستان میتوان گفت که آنها به نجیب اتهام میزدند که نجیب کافر وآلۀ دست اتحاد شورویست واکنون درخواست رعایت های انسانی برای اومیکنند…ما تقاضای شما را که درخواست یکتعدادافراد نی بلکه ازجانب حکومات بسیار عمده بعمل آمده صرف بعد ازآگاهی عامه برآورده میتوانیم.بطورمثال مردم باید بدانند که پاکستان وایران نیزچنین تقاضا بعمل آورده اند.
سیوان:ترجیح میدهم که این مسئله فردی را فردی حل کنیم نه اینکه اعلام نمائیم.
وکیل:مطبوعات از جلسۀ ما آگاهی دارد.من باید چیزی به آنها بگویم .اگرشما موافق باشید میتوانم بگویم ،ما دربارۀتطبیق پروسۀ صلح ملل متحد بحث میکردیم.
سیوان این مرجع ترخواهد بود. ص-178-180
وکیل :اما من هنوز هم یادآوری میکنم اگربا ما مشوره میکردید.میتوانستیم نجیب را اجازه خروج صلح آمیز بدهیم 
سیوان:پندارما اینبودکه با شما مشوره بعمل آورده ،ما وقت آنرا نداشتیم تا به جزئیات میپرداختیم ،این مسئولیت اوبود.
وکیل:آیاشما میدانید که نجیب چه مقدار طلا ازکشورقاچاق کرده؟او نمیتوان باچنین مقدارطلا خارج شود.
سیوان :درموردچنین چیزی هیچ نوع آگاهی ندارم،صرف من دربهبود وارتقای پروسۀ صلح علاقمندم.ص-181
18 اپریل ساعت 22:30
من به دیدار نجیب وجنرال توخی رفتم،آنها درطبقۀ با لائی آخرعمارت جا بجا شده اند که درگذشته بحیث دفترواتاق جلسات استفاده میشد…نجیب ازدیدن من خوشحال شد.من به نجیب گفتم که وکیل برخورد سختگیرانه داشته واز استعفای غیر قانونی نجیب بد گوئی میکرد.او سوال کرد که چرا نجیب قبل ازاستعفا وفرار با حکومت وحزب وطن مشوره نکرد ؟او (نجیب )به من گفت که شب قبل ازخروج پلان شده من،وکیل نزدم آمد ودرمورد حوادثیکه بعد از رفتن قریب الوقوع سرمن خواهد آمد احساس نا راحتی میکرد.
نجیب سوال کرد چطورمیتواند شخصآ مانعی در راه صلح باشد اکنون که استعفی داده صلحی وجود ندارد.صفحات 181-182

درین وقت بینن وارد شد نجیب از دیدار او خوش شد واو میدانست بینن یگانه مایۀ امید است که اورا میتواند ازکابل زنده انتقال دهد…سپس نجیب گفت او شنیده که به خانم واولاد هایش که اکنون دردهلی جدید بسرمیبرند گفته شده بخاطر تهدید انتقامجوئی ،هند را ترک کنند.ودرجائی دراروپا بروند.نجیب پرسید آیا این آوازه درست است؟او از روزیکه این آوازه را شنیده با خانم خود صحبت نکرده .اگر این درست باشد آیا سیوان میتواند امنیت آنها را بعد ازینکه از دهلی بیرون شدند،تامین کند.نجیب گفت نا راحت نباشید ما میتوانیم غم تکت طیاره شانرا بخوریم .بینن گفت فردا صبح اولین کاریرا که میکند در مورد صحت وسقم این آوازه معلومات میگیرد.ص-183
19 اپریل 1992
تلویزون بی بی سی عکس های راکتها را که درکابل اصابت کرده نشان میدهد. اما عکسها ارز دو سال قبل است .هم اهالی محل وهمکارمندان ملل متحد که از دوسال به اینطرف اینجا اند این تحلیل را تائید مینمایند.
ساعت 15:45
درسفارت ترکیه یک نطاق سفیر به ماگفت هشت نفر نماینده از کشور های ….خواستند تا وکیل را در وزارت خارجه ملاقات نمایند در دسترس نبود وکاویان [داوود کاویان ]آنها را ملاقات کرد.او خوب بنظر نمی آمد ،هیجان زده بود.اما به آنها وعده بود که تقاضای شانرا بوکیل انتقال میدهد.کاویان گفت غرض اداره کابل یک کمیتۀ چهار نفری پیشنهاد شده اما تا هنوز تشکیل نشده ،کار بالائی آن جریان دارد ونیز گفت آنطوریکه آوازه شایع شده بود،معاون رئیس جمهور تعین نشده است.درحال حاضرعنصر عمده وچشمگیر درحکومت سراسیمگی ودست پاچگی است .بین افغانها فقدان رهبری وجود دارد.تا کنون درشهر زندگی یومیه بصورت نورمال وجود دارد.مردم به دوکانها ودفاتر خودمیروند .صفحات 188-189
سپس سرمنشی به تاریخ10 اپریل اعلام کرد که درپرنسیپ موافقۀ با لای یک شورای بیطرف دارای پایه های وسیع صورت گرفته ،اما ملل متحد هیچگاهی پا فشاری نکرده که این یگانه چاره ممکن است.افغانها خود باید تصمیم بگیرند.اگر مردم افغانستان حکومتی را صرف مرکب از مجاهدین بخواهند خوب است ،این انتخاب مربوط آنهاست.ص- 191 
سوال: آیا درپلان دارید که بغیر از اعضای حکومت باردیگر با رهبران افغانستان مثلآ قوماندان مسعود هم ببینید؟
بینن:بلی فردا میخواهم داخل افغانستان سفرکنم .
سوال :دراین لحظه موانع عمده در راه صلح کدامها اند؟
بینن:موانع عمده تقریبآ برطرف شده وباید تصمیم ازجانب خود افغانها گرفته شود.بدون شک یک ادارۀ انتقالی بوجود خواهد آمد .سوال اینست که درین اداره کی ها شامل خواهند بود؟ملل متحد شخص یاگروپ مورد نظر ندارد ومخالف با هیچ گروپ هم نیست .تصمیم بدست مردم افغانستان است.
سوال :آیا سهمگیری درشورای جدید حل شده ؟
بینن:فکرمیکنم اکنون یک روحیۀ مصالحه ایجاد شده .باید مصالحه یی درزمینه صورتگیرد.
سوال :آیا درحال حاضر پلان شورای بیطرف کهنه نشده ؟
بینن :طوریکه گفتم هرچیزی را که افغانها مورد قبول است.ملل متحد هیچ برخورد احساسی دربرابر ایده ها ونظریات دیگران ندارد.اگر افغانها بعوض شورای بیطرف حکومت مجاهدین را میخواهند،این انتخاب آنهاست واز نظر ملل متحد مورد تائید است.
سوال : درحال حاضر کدام امکانات باقی مانده؟
بینن:اکنون دو امکان وجود دارد یا یک شورای بیطرف دارائی پایه های وسیع ،یا یک شورای مجاهدین .انتخاب به افغانهاست .این هردو امکان در پشاور صحبت شده .
سوال: آیا یک شورای مجاهدین برای اهالی کابل مشکل ایجاد نخواهد کرد؟
بینن:عمده ترین مشکل ترکیب شورا است .ایدۀ شورا ازطرف همه جانب پذیرفته شده.صفحات192-194
22اپریل 1992ساعت 21:00
ملاقات دردفتروزیرخارجه عبد الوکیل .
من بینن را همراهی کردم.
بینن:دیروز به دیدن دوستم به مزار رفتم.وامروز مسعود را درچاریکارملاقات کردم.برای شان حالی ساختم که جنگ دیگربس است .برای داخل شدن بکابل دوراه وجود دارد.جنگ ومذاکره .بهترین راه صحبت ومذاکره برخورد برادروار است.
مسعود گفت او به کابل تعرض نخواهدکرد.ضرورتی برای جنگ دیده نمیشود اما بما گفت به کسی اجازه نخواهد داد تا به کمربند امنیتی نفوذ کند.
وکیل:پارلمان افغانستان استعفای نجیب را نپذیرفت.این مخالف قانون اساسی است بنآ هیچکس نمیتواند اورا تعویض کند.سرپرست ریاست جمهوری تعین نخواهد شد.ص-206
بینن :مسعود میخواهد درحکومت مرکزی نماینده داشته باشد.نظر او اینست که گروپهای اتنیکی نظر به تناسب نفوس خود نمایندگی داشته باشند .
وکیل: من با حکمتیار درتماس استم او منطقی است اما ….من معتقدم که همۀ ما پروسه صلح ملل متحد را حمایت کنیم. حکمتیار به ملل متحد اعتمادندارد.مشکل درینجاست که( آی اس آی )،تا همین اکنون دشمنی را تحریک میکند.آنها حکمتیار را پشتیبانی مینمایند.در افغانستان ائتلافها درهرکجا برای یافتن راه حل صلح آمیز صورت میگیرد .اما آی اس آی درتلاش آن است که تاپروسه صلح را تخریب کند.لطفآ آقای سیوان چیزی درزمینه انجام دهید .تمام جوانب به استثنای پاکستان طرفدارصلح اند.همین لحظه درجلال آباد، قندهار وشهرهای دیگر شوراها تشکیل یافته است.ائیتلافها ایجاد میشوند .اما حکمتیار وپاکستان تمایل ندازندتا این شورا ها را برسمیت بشناسند.فقط دیروزبا نمایندگان حکمتیار صحبت داشتم آنها از زدوخورد نفرت دارند .اما آی اس آی انها را زیر فشار قرارمیدهد.
بینن:من به مسعود گفتم که ملل متحد صرف خواهان صلح است .ما اهداف عمده خود را بپایۀ اکمال رسانیده ایم.
تقاضای وجود داشت که نجیب الله استعفی بدهد که داد. تقاضا درمورد شورای بیطرف موافقه شده .ما برای برقراری صلح آماده ایم.ص-207
وکیل:یگانه کسیکه مخالف صلح میباشد حکمتیاراست.[با آنکه اظهارات وکیل درمورد مخالفت حکمتیار شاید ساده لوحانه تلقی شود ،اما تا حدودی زیادی صحیح است.
حکمتیار[وبه مقیاس وسیعترپاکستان ] اپوزیشن قدرتمند نظامی را تشکیل میدهند،وبرای گرفتن قدرت در افغانستان درتلاش اند.درموجودیت ائتلاف وسیع منافع ملی پاکستان بصورت کُل تامین شده نمیتواند .حکمتیار با گروپهای معین مجاهدین درمعاضدت قرار دارد .اواز پاکستان[عربستان سعودی] نمایندگی میکندوپاکستان کنترول عام وتام رامیخواهد نه کمتر.
“روبین “ROBINمینویسد:”آی اس آی پاکستان ازسالیان متمادی به اینطرف بالای حکمتیار سرمایه گذاری فوق العاده نموده واورا منحیث یک ضامن کلیدی منافع پاکستان در افغانستان به حساب می آورد.روبین ادامه داده مینویسد حتی پاکستان تلاش کرد که مساعی ایالات متحدۀآمریکا واتحاد شوروی را اگر به اهداف ملی پاکستان درتقابل باشند،نهانی تخریب کند.آی اس آی سعی بعمل آورد تا چندین بار ملیشه های حکمتیار را به پیروزی نظامی ترغیب کند که این بذات خود درمذاکرات آمریکا وشوروی تاثیر میانداخت،ونیزاز تحت الشعاع قراردادن مشتری پاکستان [گلبدین حکمتیار ] جلوگیری بعمل آورد.ص-208
تبصره :برای تائید دیدگاهای آقای فلیپ کاروین نمایندۀ معتبر ملل متحد،در راستای نقش حکمتیاربه مثابۀ “مشتری “پاکستان ،در برهم زدن پروسه صلح ملل متحد توجه دوستان وخوانندگان عزیز را به گفتگوی حکمتیار واحمد شاه مسعود را درلینک ذیل جلب مینمایم.
http://www.khorasanzameen.net/php/read.php?id=284
گفتگوی احمد شاه مسعود و گلبدین حکمتیار در آستانۀ سقوط حکومت داکتر نجیب الله
25اپریل 1192
اخبار اعلان کرد که امروز کابل رسمآ سقوط کرد.صد ها نفر مجاهدین وارد شهرشدند،عمارات دولتی ، ستیشن رادیو وغیره جا ها را اشغال کرده اند.درحال حاضر رهبران مجاهدین درشهر پشاور موافقه خود را به نام [موافقه پشاور]ددرمورد شمول 51نفر درحکومت انتقالی اعلام کردند.[این گروپ 51 نفری ،الترنا تیف شورای بیطرف بشمار میرود] درعین زمان مورد سوال است که همه قوماندانان مجاهدین این حکومت 51 نفری راکه قرار است درظرف یک یا دو روزبه کابل بروند،قبول دارند یانه؟
کاکردرتبصرۀ درمورد موافقه پشاور چنین مینویسد:” آنها در یک متینگی که اشتراک کنندگان غیر افغان تعداد شان ازفغانان زیاد بود به موافقه رسیدند.با آنکه جلسه بنام اداره مستقل افغانها نامگذاری شده بود.”او علاوه میکند که بتاریخ 24 اپریل درحدود 20000نفر مجاهدین مسلح با استفاده از تاریکی شب به کابل داخل شدند.ص-210-211
این تنها نجیب نیست که به گروگان گرفته شده است بلکه افغانستان همچنان .معهذا اینبار ربایندگان نه روسیه ونه بریتانیای کبیر است.بلکه پاکستان است که گوی سبقت را ربوده.ص211
28 اپریل 1992
یک کاروان مشتمل از سی عراده موتر51 نفر اعضای حکومت اسلامی مجاهدین رااز پشاور از طریق زمین به کابل رساند.این حادثه درتلویزیون محلی،رادیوی بی بی سی گزارش داده شد…حکومت انتقالی دریک عمارت بزرگیکه از اداره اوسگاپ درکابل چندان فاصله ندارد،قدرت را تسلیم شد.یکی ازهمکارانم که انگلیس است خاطرنشان میسازد که مواصلت این گروپ به کابل مانند مواصلت هتلر درپراگ بود.رئیس دستگاه استخباراتی عربستان سعودی نیز درمراسم حاضربود.
دید گاها درمقرموسسۀ ملل متحد
تقریبآ یکسال قبل ازینکه به منطقه بروم در21 می 1991 سرمنشی آنزمان “هاویرپریزدوکویلار” درمورد مساعی خود بخاطراستقرار صلح در افغانستان ابلاغیه نشرکرد.او در ابلاغیه خود گفت که فقط یک دو مشوره ها را با تمام بخشهای افغانی بشمول رهبران سیاسی گروپهای متخاصم وقوماندانان که درپشاور،تهران وداخل افغانستان …انجام داد .این به مفهوم آنست که با کمونستها هم مشوره بعمل آمده ودلالت به آن میکند درهرائتلا فیکه بوجود بیاید کمونستها شرکت خواهند داشت.ضرورنیست که دراکثریت باشند .اما بهرحال باید شامل باشند.مگرآیا پاکستان،عربستان سعودی ،ایالات متحدۀ آمریکا وپیروان شان قبل ویعد از زمانیکه درین کتاب تشریح شده درعمل موافقه کرده اند،که تمام بخشهای افغانی درحکومت بعد از نجیب سهیم باشند؟ص-217
http://pendar.forums1.net/t4346-topic
نوت: با توجه به تغیر آدرس لینک ویدویکلیپ نامبرده درین مقاله ،آدرس جدید لینک ذیل تقدیم شما دوستان میشود:
http://www.youtube.com/watch?v=rsNiS26YSvU

اهدا به آناني که دودهۀ تام ،تحت نام “کودتا”دروغ گفتند، جعل آفريدند و……
pendar.forums1.net
درين روزها فيلم مستندي ,که راوي يي سرآغازدسايس ابرقدرت هاي بزرگ ومحافل جنايتکارم…

M Aref Erfan http://www.ariaye.com/dari6/siasi2/erfan2.html

erfan2 ,siasi, ariaye
www.ariaye.com
از مدت ها بدینسو تیم جفا کار وقا تلین اصلی شهید داکتر نجیب الله , امینی های خون …
http://forum.mashal.org/viewtopic.php?f=5&t=21

forum.Mashal.org • مشاهده مبحث – ضمیر میهنپور مسئولیت” کودتا”را به دوش شهید نجیب الله انداخت.
درود به خوانندگان عزیز-بدون تبصره

**********************
کتاب سرنوشت غم انگیز درافغانستان
نویسنده :فلیپ کاروین
به زبان

انگلیسی
https://www.abebooks.com/book-search/isbn/0813531713/used/

 

 

پیوست با گذشته
*3*
روابط من نتنها با ولی خان عادی بود بلکه او علاقمند بود تا اطاقی را در جوار اطاق خویش در اختیارم قرار دهد تا همه کارهای وی را پیش ببرم و بیوگرافی او را بنویسم. اما من متکفل فامیل بودم و برای کرایه منزل و خوراک و لباس پول نداشتم و مهمانی در ولی باغ دردم را دوا نمیکرد. لذا از ولی باغ دلسرد شدم، حزب را مدتها قابل ترک کرده بودم وخواستم ارزش مستقل و آزاد پیدا نمایم. اما با جیب حالی هیچ چیز نمیتوان کرد؛ با وجود اینهمه روابط خویشرا با ولی خان حفظ نمودم.
مهاجرت به لندن و رفت وآمد
*1*
تمام راه ها بر رویم مسدود شده بود. هیچکس دست کمک برایم دراز نمیکرد. آن رهبرانی که ما همیشه سرودهای آن ها را زمزمه کرده بودیم با رسیدن به قدرت مغرور شده بودند. در مورد شخصیت اجمل، کسی که من جوانی خودرا با او سپری کرده بودم، جداگانه خواهم نوشت. هرگاه بنویسم که اولین وآخرین عمل ندامت آمیز سراسر زندگی من، آشنایی و دوستی با او بود، مبالغه آمیز نخواهد بود. جناح چپ، بدور افراسیاب جمع شده بود و ضروریات او را مرفوع میساخت.
بدبختی من این بود که بعد از آمدنم از کابل، اقارب، دوستان و رفقای سیاسی همه فکر میکردند که چون با مقامات بالایی دولت ها از داودخان تا داکتر نجیب، آشنا و مورد مهربانی آنها قرار داشتم و برعلاوه خسرم بعد از نجیب فرد دوم و در حزب و حکومت صاحب صلاحیت بود؛ پس با پول هنگفتی آمده ام وبرعلاوه تبلیغ شماری درمورد اینکه کابل برای رهبران و شخصیت های سیاسی پول زیادی داده است که واقعیت هم داشت؛ پس چگونه میتواند صوفی از آن لک بخشی ها محروم شده باشد؟ پس این تصور که باید من نیز در بین دالر، طلا و نقره غرق باشم، نزد آنها قوی میشد. 
بدبختی دیگر من این بود که روابط حکومتهای افغانستان اکثراً با ملکان بزرگ، سردارها وخانها بود و بعد از سرنگونی حکومت نجیب، دوستان وعزیزان واقارب که به پیشاور می آمدند توقع داشتند که من مهماندار آنها باشم وبرای آنها نان ومحل اقامت تدارک ببینم. آنها نمیدانستند که باید نزد کسانی بروند که بانکها، خانه ها و جیب ها را پر کرده اند. 
لذا من مأیوس و ناامید در دسمبر 1994 به انگلستان رفتم. من بر اساس دعوتنامه انجمن بین المللی پشتون که رئیس آن نواز بنگش، داماد افضل بنگش بود، ویزۀ برتانیه را گرفتم و به برمنگهم رفتم. بعد از مدتی به اداره مهاجرت و ملیت وزارت داخله مراجعه و به حیث افغان درخواست پناهندگی دادم. بعد از چندروزی برایم کرایه خانه و مصرف خرچ و خوراک حواله شد. در شش ماه اول حق کار را نداشتم و کار سیاه را نیز کرده نمیتوانستم تا برای خانه پول بفرستم.
در سپتمبر 1996 واقعۀ قتل داکتر نجیب بسیار دردناک بود؛ ما پولی جمع آوری نمودیم تا محفل فاتحه خوانی مرحومی را در مسجد بزرگ ریجنت پارک دایر نماییم اما اجازه داده نشد وسپس خواستیم این محفل را در مسجد هیرو دایر نماییم که با مخالفت مسئولین مسجد مواجه شدیم. سرانجام در یکی از سالون های یونیورستی لندن جمع شدیم و چند بیانیه ایراد شد. خلص مراسم فاتحه خوانی داکتر صاحب به یک افتضاح تبدیل شد وطور شاید مطابق اصول اسلامی بجا نگردید.
باوجود برخورد نامناسب ولی خان، بی بی و حزب با من، تلاش داشتم تا روابط را با آنها قطع ننمایم به همین خاطر زمانی که ولی خان می آمد من در میدان هوایی هیترو به پیشوازش میرفتم.
زمانی که غنی خان فوت کرد؛ من در لندن بودم. لایق صاحب از جرمنی برایم تلفون کرد که به لندن می آید. در این وقت ولی خان نیز در لندن بود وبا سلیمان لایق یکجا نزدش بخاطر فاتحه رفتیم. زمانی که ولی خان در شفاخانه داخل بستر بود به عیادتش میرفتم و تا سال 2000 با آنها رابطه داشتم اما هر قدر که مهاجرت طولانی میشد، به همان اندازه آزردگی ام از رهبران بیشتر میگردید و مخصوصاً بی حرمتی اعظم در مقابلم قابل فراموشی نبود. با وجود این همه، در اخبارهای لندن جنگ و نیوز، من مطالبی را نشر کردم که در آن بر معترضین ولی خان انتقاد صورت گرفته بود. 
من در مرحلۀ نامساعدی از سن و سال به لندن رفتم، بهترین وقت برای رفتن به آنجا جوانی است که شخص تحصیل کند و چیزی را فراگیرد و یا هم پول کمایی کند. هرگاه در این مرحلۀ سنی، شخص با فامیل یکجا باشد و از غم آنها خلاص، نیز غنیمت است. من اجازۀ خواستن فامیل را نداشتم زیرا فاقد پناهندگی کامل بودم. 
دوری از وطن وفقر، مصیبتی بزرگ است و برعلاوه که این احساس نیز با آن همراه باشد که تمام عمر را همانند اینکه گِل برای درمسال انتقال داده و هیچکس نیز ارزش برای آن قایل نباشد؛ توأم گردد. مدتی در دکانی سامان الکترونیک کار سیاه کردم و صاحب آن با درک مجبوریت من، پولهایم را تادیه نکرد. 
در سال 1998 ویزه سه ساله برایم داده شد. من دوباره پاکستان رفتم و باردیگر اجمل صاحب باغ های سبز را برایم وعده داد، اما بازهم مورد چپاول قرار گرفتم.
باردیگر باز گشتم وخواستم چند کمپیوتر را تهیه تا در داخل افغانستان در زمینه آموزش فعالیت نمایم. برای اینکار انجو NGO را در پاکستان ایجاد و خواستم جواز آنرا بنام خود راجستر نمایم، اما بیروی انتلجنس (IB ) آی اس آی وسپیشل برانچ پولیس برایم اجازه نداد. و یک افسر آی اس آی نوشته بود که صوفی ضد دولت وضد پاکستان است و تجربه اداره انجو را ندارد، لذا اجازه برایش داده نشود. در این وقت رشید وزیری هم با من بود که دشنام های را به آدرس نجیب و خاد گفت. من پرسیدم وزیری صاحب چرا؟ گفت: آنها همه میگفتند که تو وابسته به آی اس آی هستی و حال آی اس آی برایت اجازه کار معمولی را نمیدهد. من برایش گفتم خوب شد که خودت به چشم خود دیدی و به گوشت شنیدی. اما وزیری صاحب خودش نیز برعلیه من چنین تبلیغات میکرد. 
*3 *
زمانی که از لندن آمدم تلاش نمودم تا با ولی خان ببینم، احتمالاً سال 1999 بود که به ولی باغ رفتم. اما در آنجا با من چنان برخورد صورت گرفت که گویا شخصی ناشناسی آمده و میخواهد وقت خان را ضایع سازد و یا تقاضای کاری دارد. برایم گفته شد که بابا خوابیده و بی بی هم بیکار نیست. من پشتون یوسفزی هستم و عقده ام بیشتر شد، اما باوجود آن مخالفت خودرا ابراز نکردم، تا اینکه در ماه جون سال 2000 من در اخبار انگلیسی زبان نیوز در مورد پول پاچاخان در بانکهای افغانستان و اینکه پاچا خان همیشه تأکید میکرد که این پول مربوط پشتون ترست است، مطلبی را نوشتم و سوال نمودم که آن پول چه شد؟ و آن ترست چه شد؟. چرا طبق وصیت پاچاخان عمل نگردید؟ بعد از این در مناسبات من با خان ها وقفه آمد و مخالفت علنی گردید وگپ ازگپ تیر شد. 
مطلبی را باید در مورد اجمل نیز تذکر دهم؛ متأسفانه به گفته کابلی ها وی “پیش پای بین” باقیمانده بود. زمانی که از کابل برگشتیم، وی بزودی عضو اسامبله مرکزی شد و شش سال رهبری حزب را عهده دار بود. طی این مدت دوبار، حزب با مسلم لیگ نوازشریف در حکومت سهیم بود و در هردو مرتبه در حکومت صوبه تقریباً دست بالا داشت و در دور آخر برعلاوۀ رهبری حزب، سناتور هم بود. بار اول به همراهی اجمل به کابل و بار دیگر در زمان اقتدار و بیوفایی وی به انگلستان مهاجر شدم.
باری اجمل ختک احتمالاً در معیت نواز شریف به لندن آمده بود، دوست مشترک ما نجیم بیگ چغتایی حین دیدار با وی در مورد من گفته بود که صوفی نیز اینجا است. اجمل پرسیده بود اینجا چه میکند؟ او برایش گفته بود که شخص غریب است و دولت کابل نیز پاشیده است و در اثر بی لطفی شما مجبور است نفقۀ اولاد را پیدا نماید. اجمل بعوض ابراز همدردی با من گفته بود که برادرش معاون کمشنر است و صاحب مقام.

 

پیوست با گذشته

مشرف، اجمل و ایجاد نشنل عوامی پارتی پاکستان
بتاریخ دوازدهم اکتوبر سال 1999 پرویز مشرف طی کودتا حکومت نواز شریف را ساقط کرد. پرویز مشرف با درک نبض مردم پاکستان، برنامۀ حاوی هفت مسئله را اعلان نمود. وی همه سیاستمداران بشمول جمله نواز شریف و بینظیر بوتو را در جملۀ مفسدین حساب و زیر عنوان احتساب برعلیه رشوت خواران و چپاولگران جهاد اعلان کرد. مردم عوام بیش از حد خوشبین و هواخواه چنین مسیحا بودند.
مشرف با رسیدن به قدرت از ملاقات با هیچ سیاستمداری ابا نمی ورزید ومدتی را با چنین شیوه سپری و صلاحیت عام و تام حکومت را در اختیار داشت. رئیس جمهور، رفیق تاور که در زمان نواز شریف به این مقام رسیده بود هنوز در پست خویش قرار داشت.
با شروع عمل احتساب، اسم اعظم خان هوتی برادر نسیم بی بی نیز در جمله افرادی شامل شد که در چپاول دارایی عامه دست داشتند. در این زمان بصورت ناگهانی خبری در مورد ملاقات اجمل ختک با پرویز مشرف، در پیشاور پخش و چنین توجیه گردید که گویا اجمل در لیست چپاول گران شامل نبوده و سیاست مدار منزه است. این واقعه همانند نشستن سیمرغ اقبال بر فرق اجمل ختک بود و در روزنامه ها تبلیغاتی صورت گرفت که گویا اجمل رئیس جمهور آینده خواهد بود.
اجمل تلاش داشت تا با من ملاقات نماید؛ اما من باور خودرا در مورد او از دست داده وحاضر به ملاقات نبودم. در این زمان خانم اجمل با خانم بابو صاحب به منزل ما آمد و دعوت نمودند تا در محفل عروسی پسر بابو صاحب اشتراک نماییم. 
در محفل عروسی اجمل ختک نزدم آمده و خواستار ملاقات شد و گفت که وضع تغییر کرده و باید گیله وگذاری های گذشته را فراموش کرد. من متردد بودم و اعتماد کرده نمیتوانستم. این زمانی بود که مردم فرصت طلبی بیشماری در اطراف او جمع شده بودند. 
درماه های اول سال 2000 ، برای دیدن اجمل به منزلش در اکوره رفتم؛ این اولین رفتنم به منزل وی بعد از سال 1989 بود. نامبرده جریان ملاقاتش را با پرویز مشرف با کش وفش بیان کرد و گفت که مشرف میخواهد که من (اجمل) رئیس جمهور و یا رئیس شورای امنیت ملی شوم و من در مورد با وی موافقه نموده ام. 
اجمل برایم گفت که حال موقع فرارسیده که همه گیله های تو خاتمه یابد و آنچه را که میخواهیم، چنان خواهیم کرد. من با حوصله سخنانش را شنیدم اما بی اعتمادی من رفع نشد. اجمل علاوه کرد که ولی خان نیز با وی موافق است و حتی گفته است که اجمل فرصت های مساعدی را از دست داده است. من برایش گفتم که اجمل صاحب، تمام آرزوهای من به خاک برابر شده است و من طالب هیچ چیز نیستم. ما در افغانستان مدت طولانی را سپری کرده ایم، با درنظرداشت حکومت های گوناگون افغانستان، ما مدیون مردم آن هستیم و سیاست جاری پاکستان در مقابل افغانستان غلط است، نخست باید پاکستان در صراط مستقیم روان گردد و در آن حالت ما میتوانیم نقشی را در باره ایفا نماییم و من حاضر بکمک هستم و من طرفدار مقامی نیستم. اجمل موضعگیری من را تایید و علاوه کرد که در مورد با ولی خان نیز مشوره خواهیم کرد. من گفتم که هرگاه منحیث اطلاع این مطلب را بگوش ولی خان میرسانید؛ مخالف نخواهم بود. اما هرگاه بخواهید ولی خان را در این پروسه و عمل داخل سازید، من در آن اشتراک نخواهم کرد؛ زیرا این خانواده را من بهتر میشناسم و آنها تنها در صدد تأمین منافع مادی خویش اند. اجمل بعد از اگرومگر در مورد، با من موافقه کرد.
در صحبت ها ونوشته های اجمل صاحب به آدرس پرویز مشرف، خوشبینی بیش از حدی دیده میشد؛ وی میگفت که من در پیشانی او نوری را برای آینده پاکستان میبینم.
اجمل برای خوشنودی بیشتر، مرا در گروپ خاص خویش شامل ساخت. من، عالمزیب، هدایت الله و ایمیل گروپی را جهت ارائه مشوره ها برای اجمل ایجاد کردیم.
در این زمان، در نوشهر جلسه APN به اشتراک بیگم نسیم تدویر یافت. اجمل در سخنان خویش در حمایت از طرح مشرف در مورد احتساب یادآوری کرد. با درنظرداشت اینکه اعظم خان هوتی زیر تیغ احتساب قرار داشت، وی ضمنی اشاره کرد که دزد، دزد است ولو که برادر و یا پسر کسی باشد. این صحبت اجمل، سروصدای زیادی را براه انداخت و ولی خان در کنفرانس مطبوعاتی سخنانی زشت به آدرس اجمل بیان کرد و گفت که او شخصی غریب بود و ما اورا رشد دادیم، به اسامبله فرستادیم و رئیس حزب ساختیم.
از طرف دیگر در بین گروه پارلمانی APN به طرفداری اجمل گروپ حمایوی ایجاد شده بود. اجمل طی سخنان خویش بر تفاهم ملی پافشاری میکرد و میگفت که پرویز مشرف خواستار چنین تفاهم است و ما از او حمایت مینماییم. در این وضع، اجمل از حزب اخراج شد و ضرورت به طرح پلتفورم جدید ایجاد شد. پشتونها مردم دور اندیش نیستند و بین این پلتفورم و موقف اجمل به حیث رئیس جمهور پاکستان تضاد واضح موجود بود و به همین جهت مشوره داده شد تا حزب ایجاد گردد. ما مشوره دادیم تا نشنل پارتی قبلی احیا گردد؛ اما مشکل این بود که بر فعالیت های نیپ محدودیت های از جانب ستره محکمه وضع گردیده بود. برای رفع مشکل با عنوان نشنل عوامی پارتی، کلمه پاکستان علاوه گردید و بعوض APN عنوان جدید NAPP پذیرفته شد.
بتاریخ 4 جون 2000 نشنل عوامی پارتی پاکستان اعلان و فعالیت آن شروع شد. تقاضا های عضویت بسیار زیاد بود و گروپ های رابط ایجاد گردید. در بین خانواده های معروف وابسته به APN در مورد پیوستن به حزب جدید اختلاف پیدا شد، عدۀ خواستار الحاق و شماری دیگری مخالف آن بودند. اما به هرحال شمار اعضا روز بروز بیشتر میشد.
اجمل همانند مداری مجرب، برای منتظر نگاهداشتن تماشاچیان تا آخر، اصل راز را با خود نگهداشته بود و به همین جهت برای ملاقات با پرویز مشرف، خواستار اجازه شد که مورد تأیید قرار گرفت.
8 جولای 2000 جلسه حزب دایر گردید و اجمل در مورد ملاقات خویش با پرویز مشرف که رئیس آی اس آی جنرال اکرم و معاون جنرال شتاب جنرال غلام محمد نیز موجود بود، گفت که ملاقات غیررسمی بود و در فضای اعتماد و آزاد صحبت شد و من بالای مشرف اعتماد دارم. وی از قول مشرف روایت کرد که وی مخالف سیاستمداران نه بلکه خلاف دزدان است و در این استقامت خواستار کمک شد. وی گفت که سیاستمداران که بسیار بدنام نیستند توسط قوانین از انتخابات منع خواهند شد اما جایی برای رهبری حزب مردم پاکستان و مسلم لیگ که بسیار بدنام هستند، وجود ندارد.

پیوست با گذشته 
در جریان بحث این مطلب نیز مطرح شد که حزب ارجهیت دارد ویا مقام در دولت؟ اشخاصی که بدور اجمل جمع شده بودند، همه به خاطر موفق ومقام احتمالی او در دولت بود؛ اما در جریان جلسه هریک بیشتر از دیگر در مورد اصول پا فشاری داشتند. اجمل نیز گفت کشور بدون احزاب سیاسی اداره شده نمیتواند، ما باید حزب را مقدم بدانیم. طرح مشرف به ناکامی میانجامد و رویارویی با نظامیان صورت خواهد گرفت، من برای مشرف گفتم باید مسئله احتساب را سرعت داد و تنظیم کرد و نباید احتساب سبب قهرمانی فساد پیشه گان شود. موضوع افغانستان درهم و برهم شده است، بشرطی که برای ما صلاحیت داده شود میتوانیم آنرا سر براه بسازیم. رهبران سالم و تاریخی در مورد فیصله خواهند کرد. مشرف بالمقابل این نکته را نیز واضح ساخت که بیروکراسی مخالف ما است و در شهرها باید ادارات منتخب ایجاد گردد و توصیه نمود تا با جنرال نقوی دیدار صورت گیرد و امور قبایل را جرگه پیش خواهد برد.
اشخاص دیگری نیز ابراز نظر کردند و اجمل در مورد توضیحاتی داد. لطیف درمورد مقام اجمل گفت که هرگاه شورای امنیت NSC ایجاد و اجمل در راس آن قرار میگیرد، باید موقف و صلاحیت قانونی این اداره تثبیت گردد، مفاهمه و همکاری هردو برای حکومت کمک مینماید. سوالاتی گوناگونی در مورد صلاحیت و نقش شورای امنیت مطرح شد.
از توضیحات اجمل در جلسه، نزد من این شک ایجاد شد که آیا مشرف واقعاً میخواهد برایش مقام صدارت و ریاست شورای امنیت را بسپارد ویا این اقدام نوعی مصاحبه بود که اجمل از آن موفق برد نشده بود؟
با افراد متعددی دید وادید صورت گرفت و اشخاصی زیادی غرض عضویت در حزب دعوت شدند و شمار آن فزونی گرفت. جلساتی در محلات مختلف دایر و اجمل صحبت های جذابی مینمود. در یکی از جلسات گفت اگر پاچاخان و خوشحال خان از قبر برخیزند و جلسه دایر نمایند، من دیگر با خان ها نخواهم رفت. منظور وی از خانها، ولی باغ و ولی خان بود. وی در هر نشست چنین جملات را به جواب اتهامات ولی خان تکرار میکرد.
تدویر جلسات ادامه داشت و کمکهای مالی سرازیر میشد و وعده و وعیدهای نیز وجود داشت. اما در مورد صدارت اجمل سروصداهای کم و کمتر میشد و من به این نتیجه رسیدم که اجمل صاحب در راه اشتباهی روان است و یا اینکه حاکمیت مشرف به وی ضرورت ندارد و یا اینکه اجمل در مورد دروغ گفته است و مشرف هیچگونه وعدۀ برایش نداده بود. برداشت من این بود که صلاحیتداران، وی را تول و ترازو نمودند و سرانجام وی را لایق مقامی ندانستند. این پیامد را از اول من میدانستم، اما از آن چشمپوشی کردم و بدینگونه باردیگر از همان سوراخی گزیده شدم که قبلاً نیش زده شده بودم.
در جلسه 4 اکتوبر 2000 کمیتۀ مرکب از اجمل، هدایت، صوفی و… توظیف گردید تا با عمران خان در مورد ایجاد حزب صحبت شود. من، اجمل و لطیف یکبار اسلام آباد رفته و با مارشال هوایی اصغرخان، عمران خان و چند نفر دیگر صحبت های نمودیم، اما فیصلۀ صورت نگرفت.
در نشست 4 نومبر که در دیره ایوب جان دایر گردیده بود، اجمل ختک چنین صحبت کرد: وقت حساس و هدف دور است؛ چند نکته را برای تان میگویم، در مورد آن بیاندیشید. 
سخن اول این است که تمام افراد صوبه ما از اینکه ANP را ترک کرده ایم مسرور اند. ما از طریق جرگه ها، مشوره ها و سیاست جمهوری بطور آزاد روان شدیم و هیچ مانع در مورد وجود ندارد. بر اراده و بر نامه ما هیچکس تاثیر گذار نیست، حزب بر اساس فیصله و رای خود پیش میرود. هرگاه از این خط انحراف و حزب را تابع کسی بسازیم، همه چیز از دست خواهد رفت. 
دوم: هر فیصله کاملاً لاقید نیست و تابع یک اساس است و هرگاه آن اساس را در نظر نگیریم باز هم همه را از دست خواهیم داد. آن اساس کدام است؟ آن اساس، هدف ماست و آن محور انسانیت دینی است و بر پشتو، پشتونوالی، دین، انسان و برادری استوار است. تا حال بر این محور حرکت کرده ایم واز هیچ زور و زر، تهدید و تطمیع نه هراسیده ایم. گروه ANP که از ما مجزا است؛ گروه بدنام و سرخم است و ما نیکنام و سربلند. سیاست آنها بر فریب و نیرنگ و دروغ استوار است . ما چال و خدعه را بکار نمی بریم، صاحب عمل هستیم اما خوان چرب و زرد نداریم. 
سوم: در جهان امروز، وضع سیاسی منطقه و کشور مغشوش و بسیار زیاد قابل تشویش است؛ امروز بشمول چین، امریکا، روسیه، هند، اسراییل و سایر کشورهای غربی مخالف بنیادگرایی اند و ما در سطح جهانی و منطقوی درگیر با چنین معضله هستیم. راه نجات ما کدام است؟ چه باید کرد؟ ما باید با جهان در تقابل قرار نگیریم و شیوه و محور خودرا نگهداریم. هرگاه محور خویشرا ترک نماییم، هیچ چیز باقی نمیماند. هرگاه با آنها در تقابل قرار گیریم، آینده خویش را خراب خواهیم ساخت. این اجلاس به جهت دایر شده است تا در مورد این مسائل غور نماییم.
بعد از بحث فیصله شد:
1. بر ای اجمل صلاحیت داده شد تا با تحریک انصاف و دیگران در مورد ادغام و یا اتحاد مذاکرات را پیش ببرد.
2. اجمل صاحب اختیار دار است تا در مشوره با سایر صوبه ها درمورد تدویر کنفرانس و تاریخ آن اقدام نماید.
بتاریخ 23 و 24 نومبر نخستین کنفرانس ملی نشنل عوامی پارتی پاکستان در ناصر پور، نزدیک پیشاور در منزل قبلی ایوب جان دایر شد. در کنفرانس منشور حزب و اساسنامه آن تصویب گردید. ادارات مرکزی حزب ایجاد گردید و انتخابات صورت گرفت. اجمل ختک به حیث رئیس عمومی حزب و لطیف افریدی به حیث جنرال سکرتر و جمعه خان صوفی به حیث سکرتر مرکزی اطلاعات برگزیده شدند.
من عهده داده شده را جدی حساب نکردم، زیرا از یک طرف قرار داد من با پوهنتون پیشاور در حال ختم شدن بود و برعلاوه دارای ویزه کوتاه مدت برتانیه بودم و بر طبق قانون بیشتر از سه ماه در خارج از برتانیه نمیتوانستم باقی بمانم و مدت اعتبار ویزۀ من نیز کم باقی مانده بود؛ لذا باید لندن میرفتم و ریسک بودن را قبول نکردم. زیرا سر خورجین اسرار اجمل صاحب بند بود و من متیقن بودم که هرگز گشوده نخواهد شد. این همه تلاش ها، تنها تال چال بود و اجمل اینرا خوب میدانست؛ اما دیگران نمیدانستند که با آنها چه نیرنگی بکار رفته است؟
26 دسمبر 2006 رونده لندن شدم و در میدان هوایی لندن اجازه دخول برایم داده نشد و بعد از دو ساعت تحقیقات، در پاسپورت تاپه دخولی زده شد و بصورت استثنایی داخل انگلستان شدم. در این مورد بعداً خواهم نوشت. رابطه با نپ قطع شد.
4 جولای 2002 پس بر گشتم. در نیپ دیگرگونی های صورت گرفته بود؛ تیز رونده ها خسته شده و آنهای که خواستار چیزی بودند، ناامید شده بودند. آنهای که یکبار یوغ را برگردن حمل کرده بودند، بارثانی مجبور به حمل آن بودند. به هرحال چون در نیپ شمار اشخاص تحصیل یافته و دانشمند زیاد بود، در کتاب حکومت مشرف هنوز اسم آن وجود داشت. من باردیگر با نیپ پیوست شدم و در تک ودو همانند دیگران مصروف گردیدم.
در اکتوبر 2002 انتخابات عمومی اعلان شد، رفقای زیاد توقع داشتند که به کمک حکومت مشرف بر چوکی های پارلمان خواهند نشست. آمادگی برای انتخابات جریان داشت. رفت وآمد اجمل صاحب به اسلام آباد زیاد شده بود، وی در آنجا با اجنت های مخفی و سران آی ای آی ملاقات میکرد. وی همیشه تلاش داشت تا مرا از چنین ملاقات ها دور نگهدارد و من علت آنرا نمیدانستم. من هیچگاه از جانب آی اس آی مورد سوال قرار نگرفته بودم، در حالی هردو ختک از قبل چنین روابطی داشتند و معلوم میشود که یکی از آنها از قبل روابط با آنها داشت واسم من در لیسه سیاه شامل بود. اجمل صاحب در چنین ملاقات ها لطیف، امین ختک، ارباب ایوب و دیگران… وگاهی یکی و گاهی هم دیگری را با خود همراه میساخت.
سرانجام اجنسی ها زیر عنوان اتحاد ملی برعلاوه نیپ گروه های گوناگون چون حزب ملت فاروق لغاری، نشنل پیپلز پارتی غلام مصطفی جتویی، حزب غلام قادر و بقایای مسلم لیک ملک قاسم را یکجا نمود و وعده پول نیز داده شده بود. توقع چنان بود که نیپ به برکت این اتحاد صاحب چوکی خواهد شد. اما دستاورد انتخابات برای نیپ همانند کفن بود. هیچکس انتخاب نشد، حتی ارباب ایوبخان که همیشه برنده انتخابات بود، این بار باخت. بگفتۀ، مرمی اجمل صاحب پوچ برآمد. بعد از این بهانه های اجمل صاحب بیشتر میشد و علاقمندی اش به حزب نیز کمتر. سرانجام راه های را جستجو میکرد تا باردیگر با ولی باغ رابطه بر قرار نماید.

پیوست با گذشته
حزب از کش وفش قبلی افتاده بود و در مورد اتحاد مجدد با سایر احزاب صحبت های میشد. گردهمایی ها همچنان ادامه داشت و به جلسات محدود شده بود. در یکی از جلسات مطالبی ضد ونقیض در مورد اجمل مطرح شد. آشکار گردید که اجمل بطور مخفی به ولی باغ رفته و با ولی خان ملاقات نموده است. این ملاقات از رفقا مخفی بود؛ اما خواهر زاده نسیم بی بی آنرا به حزب اطلاع داد. 
اجمل بر طبق عادت در مورد نه اعتراف کرد و نه آنرا رد نمود. وی گفت که بعضی رفقا ANP با من رابطه برقرار نموده بودند و گیله نمودند که من آنها را تنها گذاشتم. کمیته برای من گفت تا من با ANP ملاقات نمایم. من هیچگونه فیصلۀ با آنها ننموده ام. اجمل اعتراف کرد که با ولی خان ملاقات نموده است. وی گفت که ولی خان برایش گفته تا اعضای هردو حزب را با هم یکجا ساخته و سپس با احزاب دیگر مذاکرات را انجام دهد. اجمل صاحب علاوه کرد که ANP آمادۀ پذیرش هرنوع طرح است.
در مورد سخنان اجمل نظریات موافق و مخالف زیادی ابراز شد. موضوع کنوانشن مطرح و فیصله شد تا در هر ضلع ایجاد گردد. کمیتۀ دیگری بشمول اجمل و صوفی ایجاد شد تا سبب تحرک در حزب شود. اجمل برای نجات و برائت خویش بهانه می پالید و دیگران را متهم میساخت که بر وی اعتماد ندارند. وی گفت که فیصله این صوبه ، فیصله تمام حزب نیست، من فیصلۀ حزب سرتاسری پاکستان را میپذیرم. ارباب مطرح ساخت که جریان جلسه نباید به بیرون انتقال داده شود. من گفتم بر اجمل بار داریم و مسئله بی اعتمادی وجود ندارد، دیروز رهبر ما بود، امروز هم است و فردا هم خواهد بود. اجمل صاحب بگوید که ما چه کنیم؟
اجمل هردوپا را در یک موزه کرده بود و گفت فیصله من خواهم کرد، در راه های کج نخواهم رفت و در فضای بی اعتمادی قدم نخواهم گذاشت.
جلسه بدون فیصله ختم شد. من و لطیف دوبار نزد اجمل به اکوره رفتیم. ما برایش گفتیم که حزب را ترک نکند. اما وی با ولی خان بند وبست داشت. عجیب این بود که اجمل حزب را ترک میکرد که خودش ایجاد نموده بود. اجمل به عوض مشوره با من و قناعت دادنم، از من فرار میکرد. به این شکل باردیگر اعتماد من متزلزل گردید و بالای شخصیت وی شک پیدا کردم و آن سخنش بیادم آمد که در موقف سناتور گفته بود که «من در افغانستان، برای پاکستان زیاد خدمت کرده ام.»
اجمل جلسه را در حجرۀ خویش بمنظور ادغام نیپ و ANP سازماندهی نموده بود که در آن نسیم بی بی باید اشتراک میکرد. این جلسه باید در اواخر مارچ دایر میشد و آمادگی های برای آن ادامه داشت. 
ما برای خنثی ساختن این جلسه، بتاریخ 27 مارچ 2003 جلسه نیپ را دعوت کردیم و درمورد رویداد های آخر صحبت های صورت گرفت و همه بر عملکرد اجمل صاحب انتقاد نمودند. درآخر به اتفاق آرا اجمل از حزب اخراج گردید و کمیته مشترکی ایجاد شد که تا زمان برگزاری انتخابات امور مربوط به حزب را پیش ببرد. همچنان کمیته دیگری برای بررسی امور مالی دوران اتحاد ملی ایجاد شد.
اجمل نیز در روز معین جلسۀ خویشرا دایر و ادغام نیپ و ANP را اعلان نمود. جالب این است که بی بی به آدرس اجمل جمله نامناسب را بکار برده بود که گویا اجمل از خانه خویش یعنی حزب آزرده شده بود و حال دوباره مراجعت کرده است.
حزب برای کسی باقی ماند که حجره و دیره بزرگ داشت و ما مجبور بودیم ارباب ایوب را به حیث رهبر بپذیریم. در این وقت هیئتی از جانب حزب مسلم لیگ (قائد اعظم) بریاست چودری شجاعت به حجره ارباب آمد و تقاضا کرد که با مسلم لیگ بپیوندیم. نظر من در تایید پیوستن بود؛ اما ارباب تمایل بیشتر به طرف حزب مردم داشت. اما مخالفین وی در آن حزب مانع تحقق عضویت وی شدند و سرانجام با من در مورد پیوستن خویش با نیپ مشوره کرد. من گفتم اگر فیصله همگانی باشد من هم با شما خواهم رفت؛ اما من کتابی انتقادی را در مورد باچاخان نوشته ام و اشخاصی چون افراسیاب توان تحمل مرا در آنجا نخواهد داشت و قبلاً در کابل نیز گفته بود که در حزب ما جایی برای صوفی نیست.
سرانجام ارباب ایوب ANP را با نیپ یکجا ساخت و من خارج از آن تنها ماندم. 

ایزی لود و گله عزیز نعیم
[نویسنده در توضیح کلمۀ “ایزی لُود” نوشته است: اصطلاح جدید است که با رشد تکنالوژی عام شده و در مسایل اجتماعی مجازاً به معنی طریقۀ سهل و کوتاه رشوت گرفتن بکار میرود. 
باردیگر توجه خوانندۀ گرامی را به این نکته جلب مینمایم که نویسنده معترف به آموزش در مورد جمع آوری اطلاعات بوده و مدتی طولانی در خدمت ادارات اطلاعاتی شوروی قرار داشته است و سرانجام میخواهد ثابت سازد که یک پاکستانی تمام عیار و خدمتگار آن است. آسمایی ]
عزیز نعیم، پسر سردار محمدنعیم خان، بردارزادۀ رئیس جمهور محمد داوود و داماد اعلیحضرت محمد ظاهرشاه مرحوم بود. مرحوم در پوهنتون کابل استاد و کارمند وزارت خارجه بود. موصوف توتۀ شرافت و نجابت بود. زمانی که انقلاب ثور در 1978 صورت گرفت، پدر و کاکایش بشمول سایر اعضای خانوادۀ آنها شامل زنان، اطفال و مردان همه کشته شدند و تنها وی که در آن زمان در سفارت افغانستان در لندن وظیفه داشت وهم چنان یک دختر داودخان که غرض تداوی به خارج رفته بود، زنده ماندند. دختر داوود خان بعدها در سویس وفات نمود.
من با عزیز نعیم در کابل آشنایی سرسری داشتم؛ اما زمانی که در لندن مهاجر شدم، گاهگاهی با هم میدیدیم و تبادل افکار میکردیم. وی شخص عالم و فاضل بود و غیبت کسی در شان و سرشت وی نبود.
درماه جولای 1998 من برای عزیز نعیم تلفون کردم که با هم ببینیم، وی گفت فردا بیایید. این زمانی بود که ولی خان آمده بود و من گفتم فردا آمده نمیتوانم، زیرا به دیدن ولی خان میروم وروز دیگر خواهم آمد. زمانی که روز دیگر رفتم، این شخص فرشته صفت گفت که ولی خان چگونه شخصیت است؟ خانوادۀ من در مورد اینها چقدر لطف داشت؛ اما همه اعضای خانوادۀ من از بین رفت و تنها من ماندم و مدت بیست سال است که در لندن زندگی مینمایم وولی خان هرسال اینجا می آید و میداند که من اینجا هستم اما یکبار قدم رنجه نکرد تا برایم فاتحه دهد. 
آنچه را که من در مورد ولی خان برایش گفتم، اینجا تکرار نمیکنم اما مطلبی را از صفحۀ 198 کتاب «سرگذشت یک ملت مظلوم در مسیر سدۀ بیست، نوشته غلام حضرت کوشان» اینجا نقل مینمایم. [ از آنجای این کتاب در دسترسم بود، بعوض برگردان متن مورد نظر از متن کتاب “درمسال له ختی”، اصل جملات را از آن بازنویسی مینمایم. آسمایی]
« دكتور عبدالمجید و خان عبدالولی خان در لندن 
مرحوم دوكتور عبدالمجید روزی به این محرر چنین گفت: «سفير وطن خود بودم در لندن؛ تلفونی سفارت اطلاع داد که شخصی از بیرون سفارت می خواهد با من حرف بزند. گفتم حاضرم، مخابره کننده به زبان دری سلام داد و گفت سفیر صاحب من خان عبدالولی خان استم ، پسر خان عبدالغفارخان» احوالش را پرسیدم، جواب داد که مریض است، اغلباً از چشم خود می نالید و علاوه کرد که به پول ضرورت دارد، گفت همان معاش مرا (خوب به یاد این محرر نمانده که مرحوم داکتر عبدالمجید پنحصد دالر ذکر کرد یا پنجصد پوند )؛ اگر کسی در هوتل به من بیارد خوشحال می شوم. برایش گفتم: «خان صاحب شما می دانید که این پولها از مالیات مردم افغانستان است، شما خود به سفارت بیایید و آنرا تسلیم شوید و رسید بدهید که محاسبۀ سفارت و وزارت خارجه رسید می خواهد.» خان گفت: «ما را در کابل به امر سردار محمد داود سردار محمد نعیم، ریاست قبایل هر چه می دهد رسید نمی گیرد! شما چرا رسید می خواهید؟» جواب دادم: «خان صاحب! آنها هردو صلاحیتدار هستند و ما حساب ده و مسئول.» خان گفت: «ما خو می آئیم مگرم باز سفارت پاکستان خبر نشه نی چه پروبلم جوړیژی! جواب من این بود که ما به کسی نمی گوییم که شما از افغانستان معاش می گیرید اما اگر خود آنها خبر شوند ، ما چه کرده می توانیم ؟ خان باز خواهش کرد که بگویید چک ندهند، نقد بدهند ، من نا وقت می آیم و می گیرم ۰۰۰ و همینطور هم شد.» این مطلب مربوط به دوران ظاهرشاه بود که داوودخان صدراعظم و شاید نعیم خان وزیر خارجه بوده باشد. »

بخش : پنجاه ویک ( 51 )

پیوست با گذشته
بعد از کودتای جولای 1973 و به قدرت رسیدن داودخان، نیپ و خصوصاً ولی خان نسبت آغاز جنگ برعلیه بوتو، وی را در مقابل عمل انجام شده قرار داد که پیامد آن مواجه ساختن افغانستان و پاکستان و حتی منطقه و جهان با مصیبت بزرگ بود. 
داودخان در آغاز هرماه یک و نیم لک کلدار و بعدها دولک کلدار را بنام محاذ پشتون، به خانه ولی خان میفرستاد. اما این پول برای مصارف محاذ استفاده نمیشد. به همین مقدار پول برای محاذ بلوچستان نیز ارسال میشد. که پنجاه ـ پنجاه هزار آن بنام خیربخش مری، عطاالله مینگل و غوث بخش بزنجو بود؛ اما این مبلغ تا آنها نميرسید و در طول راه نماینده های آنها آنرا مصرف میکرد. اما پول اختصاص یافته برای محاذ پشتون در دسترس تابعدار اجمل بود و وی در آن خیانت نمیکرد. 
برعلاوۀ کانال اجمل، آنها راه مستقیم دیگری را نیز همیشه باز نگه میداشتند، زمانی که ولی خان در زندان بود و نسیم بی بی باغ شاهی و زمین مربوط آنرا با سلطان خان تبادله نمود و ولی باغ ساخته میشد؛ بی بی میگفت که در یک اطاق زندگی میکنم که نه در دارد و نه دیوار. داودخان از طریق وکیل تجار اخترمحمد خان (پدر رئیس جمهور نجیب الله) یکبار 87 لک روپیه فرستاد. در این وقت ولی خان در زندان، جوانان یا مخفی و یا در زندان، یا هم در افغانستان و یا کوه های قبایل سرگردان بودند، اما ولی باغ در حال ساختمان بود و اخبار شهباز نیز به پول افغانستان تمویل میشد. چندین بار توسط عزیزالله واصفی نیز پول برای آنها ارسال شد.
در دوران خرابی مناسبات افغانستان و پاکستان، غلام حسن صافی جنرال قنسل بود؛ موصوف در اثنای توزیع پول و کتاب، سهیمۀ جداگانه را برای ولی باغ نیز تادیه میکرد. بعد از گرفتاری پاچا خان در دوران رئیس جمهور ایوب خان و خراب شدن بیشتر مناسبات، صدراعظم داود خان نماینده خاص خود ارسلان سلیمی را که بعدها مسئول امور قبایلی شد، بصورت مخفی و تحت پوشش خاص به حیدرآباد فرستاد و با پاچاخان ملاقات کرد و پولی را نیز برایش تسلیم کرد.
از طریق همینگونه امکانات بود که پاچاخان در جلال آباد در ساحه پنج جریب زمین تعمیری را آباد نمود. 
خوشبختی خانواده بهرام خان این است که تمام اشخاص قبل از اینکه در مورد چیزی بگویند، محو شده اند. داودخان و بوتو هردو جنگیدند و هردو کشته شدند. اما آنها بر غندی خیر نشستند و آهنگ عدم تشدد را نواختند. چنین تراژیدی در مورد نجیب الله نیز تکرار شد، وی قبل از اینکه داستان خودرا بیان نماید، از بین رفت. در از بین رفتن او یکی از رهبران این حزب نیز شریک بود.
یک نکته سیاسی دیگر را نیز یادآوری می نمایم: ایجاد NDP و همزمان تشکیل نشنل پارتی پاکستان از جانب غوث بخش بزنجو، اکثریت نیروهای جمهوری خواه پاکستان را تکان داد و خطری را برای تضعیف نقش ولی باغ ایجاد کرد. داکتر نجیب که در آنزمان رئیس خاد بود و ببرک کارمل رئیس جمهور، تلاش نمود تا همه نیروها به شمول PNP به دور ولی خان متحد شوند. 
در زمانی که چین به شمول غرب و شرق، کشورهای اسلامی و غیراسلامی همه در حمایت از پاکستان قرار داشتند و از آموزش مجاهدین و مسلح ساختن و عملیات آنها در داخل افغانستان و حتی سرحدات شوروی پشتیبانی مینمودند؛ این مطلب در ذهن مقامات شوروی خطور کرد که بدون تأمین سرحدات طبیعی افغانستان (اباسین) امکان قطع حملات مجاهدین و مسدود کردن دیورند وجود ندارد. آنان میتوانستند برای رسیدن به این هدف بر نیروهای پشتون اتکا نمایند، اما آنها بنابر داشتن روابط قبلی با خانواده ولی خان، تصمیم گرفتند در مورد آدرس ولی خان را بکار گیرند و آنها ANP را ایجاد نمودند. 
اسنادی در اختیار ندارم، اما شنیدم که شوروی ها برای اینکار، فوند شش میلیارد دالری را ایجاد نمودند. آنها در بین پشتونها به قوتی نیاز داشتند تا در داخل پاکستان زمینه را چنان مساعد سازند که نیروی شوروی بنام قوای افغانی و یا قوای مشترک مناطق پشتون ها را تصرف نمایند. گفته میشود که ولی خان برای اجرای چنین پلان آمادگی نشان داده بود و خواستار آن بود که این قوا قدرت را به وی بسپارند، اما با این طرح نمایندگان شوروی و افغانها ها موافقت ننمودند. [ ضرور است برای خوانندۀ گرامی یادآوری گردد که جمعه خان اجنت مقامات شوروی بود و امروز عملاً به حیث پاکستانی در خدمت اسلام آباد و یا هم… قرار دارد، هدف از طرح اینگونه مطالب از قلم یک اجنت معلوم الحال در وضع کنونی کاملاً قابل درک است.]
دولت شوروی بدون بهانه موجه نمیتوانست به چنین اقدامی متوسل شود و آماده گی برای جنگ سوم جهانی نداشت. ولی خان خواستار پول بود، حتی مخالف ارسال سلاح بود و میگفت با پول میتوانیم از داخل پاکستان و مناطق قبایلی سلاح را تهیه نماییم . در این زمان، اندیراگاندی در هند بر مسند قدرت بود و وی نیز برای رهایی از شر پاکستان آمادۀ حمله برآن بود. اما قتل بی موقع او توسط سکها، سبب فسخ شدن این پلان گردید. گرباچف نیز در آغاز برای بیرون رفت از بن بست موجود، طرفدار چنین طرح بود، اما بتدریج از آن فاصله گرفت و سرانجام قوای شوروی را از افغانستان بیرون کشید و نجیب الله را جانشین ببرک کارمل ساخت.
نجیب اعتماد زیاد بر ولی خان داشت؛ ولی بر بی بی، بی باور بود. ارسال پول برای نجیب همانند NGO های کنونی یک پروژه بود. پول از شوروی بود و هردو طرف از آن بهره میگرفتند. به میلیون ها دالر آمد و حیف میل شد و در آخر نجیب از ولی خان آزرده گردید و اعتماد خودرا بر ان از دست داد. روسها نیز بر پشتونها بی اعتماد شدند. داکتر نجیب الله در پلینوم آخری حزب خود گفت که ولی خان خواستار پشتونستان نیست، پس چرا افغانستان بخاطر آنها دعوا نماید. این زمانی بود که حزب ولی خان با مسلم لیگ نواز شریف در اتحاد شامل شده بود.
نجیب الله، غوث بخش بزنجو را در اپریل 1989برای مراسم جشن انقلاب ثور دعوت نموده بود وتلاش کرد تا جفاهای قبلی را در مورد وی جبران نماید. میگویند زمانی که بزنجو نسبت مریضی سرطان در یکی از شفاخانه های کراچی تحت درمان قرار داشت، نجیب الله پولی برایش فرستاد؛ اما بزنجو با ابراز تشکر گرفتن پول را رد کر د و گفت وقتی کمی برایم باقیمانده است و به پول ضرورت ندارم.
در اواخر حکومت نجیب و اینکه نجیب گفت طبق پلان ملل متحد در دولت آینده سهم نمیگیرد، چنین شایعاتی پخش شد که گویا گفته بودند بهتر است تا ملکیتی که در پیشاور بنام دولت افغانستان است آنرا بنام آنها نمایند. [ منظور خانواده ولی خان است.م] این ملکیت افغان بلدنگ در قصه خوانی عقب سینمای فردوس مربوط قنسلگری با مساحت پنج ـ شش صد جریب زمین قرار دارد. بعد از سقوط دولت، هاشم برادر فرید طوفان آنرا غصب نمود و بعدها دوباره تحت تصرف دولت افغانستان قرار گرفت. 
حال با زائیدن گاو تازه و اینکه امریکا مصروف جنگ با دهشتگری است، APN با زرداری صاحب در تمام چپاول شریک است؛ چنانچه مدیر عمومی محاسبه پاکستان رحمت منظور در محضر محکمه عالی اعتراف و اقرار نمود که صدراعظم قبلی پاکستان راجا پرویز اشرف در زمان قدر ت خویش از فوند مخفی خاص یک هزار و هفتصد میلیون روپیه را برای اسفندیار داده است. (رجوع شود به اخبار انگلیسی زبان نیوز مورخ 18 جولای 2013). گفته میشود که امریکا نیز از طریق سعودی ( ویا شاید هم به دست کرزی) 35 میلیون دالر برای آنها داده است. این مبلغ در بانکهای سویس، دوبی ذخیره و در تجارتخانه ها و ساختن تعمیرها و هوتل ها بکار برده شده است. منبع معتبری دیگری میگوید که از طرف حکومت کرزی تا آخر سال 2012 هرماه دولک دالر به نام این حزب می آمد. نوش جان! نوش جان!
این یگانه خاندان سیاسی خواهد بود که هم از هندوستان و هم از پاکستان بهره برده است و هم جیب های افغانستان را خالی کرده است و هم در جیب شوروی دست انداخته و امریکا را نیز نگذاشته است. آفرین بر آنها.

 

 

 

بخش آخرین (52)

پیوست با گذشته (بخش پسین)

سخن آخر
داستان زندگی هنوز ختم نشده است؛ وقایع زیادی را ثبت ننموده ام، مطالبی زیادی فراموشم شده است و نکاتی را هم آگاهانه ننوشته ام و مسائلی است که تا هنوز جز تاریخ نشده است. در نوشته موجود کمبودی های زیادی خواهد بود؛ بعضی را خوانندگان برجسته خواهند ساخت و در مورد شماری نیز نظرات توضیحی علاوه خواهند کرد. اگر فرصت یافتم من نیز چنین خواهم کرد. ذکر این نکته نیز ضرور است که ممکن عدۀ نتنها با خواندن نوشته های من آزرده خواهند شد؛ بلکه به آدرسم دشنام نیز خواهند گفت. شماری از ذکر نام و آدرس خویش در این کتاب آزرده خواهند شد، ضمن عرض معذرت، بدون یادآوری از آنها این قصه تکمیل نمیشد. آنها حق دارند در رد آن مطالبی را بیان نمایند و این سلسله را غنای بیشتری بخشند.
نوشته های من بایست سبب تحرک دیگران گردد تا تجربه ها و مطالعات خویشرا در شکل کتاب حفظ نمایند. این حوادث و وقایع تحت شعاع جنجالهای دو کشور همسایه صورت گرفته است. بیان و ثبت کردن آن مکلفیت تاریخی است تا در پرتو آن راه حلی برای آن پیدا شود. 
نکته مهم این است که در پاکستان و بطور مشخص در پنجاب احساس عام بوجود آمده و سیاستمداران، روشنفکران، ژورنالستان، نظامی های متقاعد و سایر حلقات آگاه پاکستان در مورد وقایع گذشته 65 سال اخیر انتقاد مینمایند و میخواهند که پاکستان صراط مستقیم را برگزیند. جای تاسف است که اینگونه احساس در افغانستان وجود ندارد و اگر کمی هست، آنهم منفی و یا هم تحت تاثیر خارجی ها است.
افغانها دیگران را عامل این همه مصیبت طولانی میدانند و توان انتقاد برخود را ندارند. اگر انتقاد هم میکنند، آنهم مثبت نبوده و برعکس میباشد. طور مثال بر سیاست پاکستان در قبال هند و افغانستان انتقاد صورت میگیرد؛ بصورت مشخص مداخلۀ پاکستان در امور افغانستان و تربیه و تسلیح مجاهدین و سپس طالبان و استعمال آنها را برعلیه افغانستان انتقاد میکنند و آنرا وسیله برای ایجاد حکومت دست نشاندۀ خود حساب نموده و وضع موجود پاکستان را پیامد همین سیاست میدانند. مگر در افغانستان کمتر دیده شده است که بگویند ما هم در مورد توازن بین هند و پاکستان و در مورد ادعا بر خاک پاکستان، سیاست غلطی را پیش برده و باید بعد از این همه تباهی بر ختم اینگونه روش نقطه آخر بگذاریم. حتی شماری از امریکا و سایر کشورها توقع دارند تا سیاست آنها را در مورد خط دیورند تایید و عملی نمایند.
آنها توانایی این تحلیل را نیز ندارند که اگر پاکستان سیاست غلطی را پیش می برد؛ همزمان حمایه کنندگان بین المللی را نیز با خود دارد؛ اما افغانستان هیچگونه کمک کننده در مورد نداشت و ندارد. هند همیشه افغانستان را آلۀ دست قرار داده و موضوع پشتونستان هم از جانب هند و خصوصاً از جانب مطبوعات کانگرس هند با عنوان پتانستان، در آستانۀ تقسیم هند تعمیم گردید و بعدها، افغانستان آنرا بنام پشتونستان مطرح ساخت.
تا زمانی که در افغانستان سیاست ملی که منافع مردم را دربر نگیرد و متکی به آن نباشد و از ادعا بر خاک دیگران منصرف نشود، متوقف ساختن حلقات مداخله گر پاکستان ناممکن خواهد بود و به این شکل فاصله بین هردو کشور روز بروز ازدیاد خواهد یافت و قوت های سالم پاکستان نخواهند توانست که دست حلقات مداخله گر را کوتاه سازند. طبعاً جهان در این مورد حامی پاکستان است و عمل آنرا در مورد حق بجانب میدانند.
چندی قبل در مورد سخنان مارک گراسمن در مورد خط دیورند، حلقات مداخله گر افغانستان عکس العمل را ایجاد کردند که سبب ریختن آب به آسیاب حلقات مداخله گر پاکستان شد. از طرف دیگر در بین پشتونهای پاکستان، حزب و گروهی وجود ندارد که چندین بار در وفاداری به قانون اساسی پاکستان سوگند نخورده باشند؛ پس چگونه میتوان اینگونه ادعاها را مطرح ساخت؟
من بیست سال در افغانستان زندگی کردم و حامی سیاست آن بودم ولی تا حال برایم معلوم نشد که در صورت عدم قبولی معاهده دیورند و سایر معاهدات، افغانستان چه میخواهد؟ برای پشتونهای مسکون در پاکستان طالب حق خودارادیت هستند؟ اگر چنین است، به خواست نواسه ها و کواسه های پاچاخان در خیبر پشتونخوا، نام صوبه تبدیل شد و مانند سایر صوبه ها برای آنها خودمختاری داده شد و آنها در تعدیل قانون اساسی پاکستان سهم فعال گرفتند و حزب محمود خان نیز در آن پروسه شرکت کرد.
یگانه راه این است که افغان ها بیشتر از این آب را زیر کاه شالی جاری نسازند و داس خودرا با کلوخ تیز ننمایند و موضع شفاف اتخاذ و با پاکستان مخالفت ننماید تا هردو کشور همانند همسایه های دوست زندگی کنند. اگر چنین نشود، جنجال ها ادامه خواهد یافت.
نوشته های من که بیانگر سرگذشتم است این نکات ثابت میشود:
1. افغانستان توان مقابله با پاکستان را ندارد و نه جهان از آن حمایت مینماید.
2. خیبر پشتونخوا و پشتون های بلوچستان از چنین ماجراجویی حمایت نمیکنند. بلوچها به هیچوجه افغانستان را با پاکستان، تعویض نمیکنند. خیربخش مری رهبر آنها که تقریباً نزده سال در افغانستان مهاجر بود در مصاحبه گفت که بلوچها در پاکستان، ایران و افغانستان برده هستند و باید آزاد شوند.
3. آنها، تنها از پاکستان امتیازات میخواهند.
4. در این ماجرا، تنها به افغانستان ضرر میرسد.
5. شوروی، حامی تاریخی افغانستان هم مورد آزمایش قرار گفت.
6. داوودخان، خلق و پرچم علمبرداران این داعیه بودند. آنها این داعیه را آزمودند و خود را از جهان تجرید نمودند.
7. در چنین بحران، پشتونهای سرحدی افغانستان تمایل به پاکستان دارند.
8. پشتونها در پاکستان طرح الحاق با افغانستان را ندارند. تنها حلقات محدودی هستند که برای کسب امتیازات محدود سیاسی، لفاظی مینمایند
9. افغانستان در مورد هیچگاه موقف ثابت نداشته است.
10. موجودیت این بحران تنها برای هند در رویارویی آن با پاکستان منفعت میرساند و افغانستان را تحریک مینماید.
این وضع عواقب منفی بیشماری دارد؛ خصوصاً برای آنعده افغانیهای که روزی آنها وابسته به پاکستان است و یا آن مهاجرینی که در پاکستان زندگی میکنند و میخواهند همانجا باقی بمانند.
علاوه بر این، رهبرانی دیگری نیز از قبل از ما این راه را آزموده اند و نامراد و ناکام از این دنیا رفته اند. از امیر امان الله خان، رهبران تحریک آزادی هند و پیشاهنگان تحریک هجرت که به جز مهاجرت و بی وطنی چیزی دیگری حاصل شان نشد و چگونه برخوردی با آنها صورت گرفت، یادآوری نمی نمایم؛ زیرا اینهمه قبل از ایجاد پاکستان بوده است. آنها همه نادم، خسته و با دست خالی ماندند و بیان سرنوشت آنهای که بخاطر داعیه پشتونستان دربدر شده اند، ضرورت به تفصیل بیشتر دارد. این سخن ایوب خان اچکزی قابل ذکر است: “پشتونستان ممکن ایجاد شود و یا نشود، اما از من آشپز ساخت”.
فیض احمد فیض، حین پافشاری دوستان هندی در مورد پاییدنش در هند گفته بود: “اگر هند معشوقه است، پاکستان منکوحه است”، پس کسی که با خانم نکاحی خود (پاکستان) خیانت کند، معشوقه اش (افغانستان) بی اعتبار است.
چقدر تفاوت زیاد است که پاکستان از اشخاص عادی رهبران و سرمایه داران ساخت و آنها را خلاف وطن شا استعمال کرد و افغانها برای تعمیل سیاست های خویش از رهبران، ملنگ و از خانها آشپز ساخت. به یاد باید داشت که پروژه پشتونستان در دوران سلطنت با پول هند جریان داشت و بعد از انقلاب ثور همه چیز با پول روسیه ادامه یافت. ختم 
***
سخن آخرین برگردان کنندۀ کتاب
جمعه خان صوفی مهره از مهره های دخیل و توظیف در “بازی بزرگ دوران معاصر” است و این کتاب نیز در جهت اجرای وظیفه در همین خط نوشته شده است. نویسنده در چند جمله آخری انگیزه، نیات و مرام نوشتن کتاب را که همانا خدمت به دشمن تاریخی افغانستان (پاکستان) است؛ بیان نموده است. با مرور بر کتاب میتوان گفت که هدف اصلی نویسنده، خط کشیدن بر اعمال قبلی و سپید ساختن خود است تا بتواند در نقشی دیگری مورد پذیرش قرار گیرد ووظایف تازۀ را عهده دار شود. سفر بدون پاسپورت، بدون ویزه و بدون تکت وی با استفاده از طیاره مخصوص مربوط به ک . گ. ب در آستانۀ خروج قوای شوروی به مسکو و جابجایی در لوکسترین هوتل و ملاقات با استادان اولی و کارمندان ارتباطی اداره استخباراتی شوروی، بیانگر مطالب بیشمار و ادامۀ همان انتقال دادن مخفی نخستین وی به مسکو است.
نویسندۀ کتاب در صفحات نخستین، رازی را در مورد خویش افشا نموده است که در نوع خود از جملۀ نادرات به حساب می آید. آنهای که مقاله ها و کتابهای را مورد فعالیت های جاسوسی و اطلاعاتی خوانده اند، با من همنوا خواهد بود که کمتر اتفاق افتاده است که یک اجنت استخباراتی با تفصیل نحوۀ استخدام و آموزش و سپس نحو اطلاع دهی خودرا با جزئیات بیان نموده باشد. البته موارد خاص مربوط به کارمندان ادارات اطلاعاتی که با ایفای وظایف نهایت خاص و دشوار در مقاطع معیین تاریخی اطلاعات سرنوشت سازی را از قلب دشمن بدست آورده و سرنوشت جنگ و حوادث تاریخی را دیگرگون نموده اند مجزا است. کارنامه های چنین کشافان و جواسیس برای ابراز نیرومندی ادارات کشف، گهگاهی در اختیار همگان قرار داده میشود، البته آنهم با وارد آوردن تغییرات معین که حافظ و محافظ شیوه های کار و فعالیت ادارات اطلاعاتی باشد.
جمعه خان صوفی به تفصیل نگاشته است که با نام مستعار “پرویز مخمدوف تبعۀ آذربایجانی و پاسپورت تقلبی شوروی” جهت آموزش تعلیمات خاص از طریق شیرخان بندر به مسکو انتقال داده شده و بعد از آن سالها با کارمندان ادارات اطلاعاتی شوروی در ارتباط و مصروف جمع آوری و گذارش دهی اطلاعات بوده و از آنها هدایت میگرفته است. رشد بعدی وی بعد از سال 1358 و توظیف وی درشعبۀ روابط بین المللی حزب دموکراتیک خلق افغانستان و پیوند خویشاوندی موصوف با خانوادۀ یکی از بلند پایگان حزب و دولت در راستای اجرای همان وظایف قبلی او بوده است. روابط جمعه خان صوفی با سفارت هند و اداره اطلاعاتی آنکشور را نیز باید جز و تابع وظیفه اصلی او دانست.
با ذکر مختصر فوق، آنچه را که جمعه خان صوفی در کتاب “گِل برای درمسال” در مورد معضلۀ پشتونستان و نیروهای مربوط به آن و شخصیت های مطرح جنبش و کمک های افغانستان، نوشته است، بیشتر به مطالب دستوری میماند که اینبار نیز باید از طریق ادارۀ اطلاعاتی برایش دیکته شده باشد تا بتواند در پناه چنین موقف، ماسک جدید برخ بکشد و برای ایفای نقشی تازۀ آماده گردد. در تایید این ادعا، مطالبی متعددی نیز انتشار یافته است. مصاحبه جمعه خان صوفی با رادیو مشعل و صحبت وی با ژورنالیست تلویزیون خیبرنیوز ثابت کنندۀ تلاشهای در همین راستا است.
حوادث آینده نشان خواهد داد که جمعه خان به حیث مهرۀ از “بازی بزرگ از سال 1972 تا حال”، بیشتر برای شوروی/ روسیه، هند و یا پاکستان و یا هم …؟ صادق بوده است و منافع آنها را ترجیح داده است. تنها آنچه که تا حال دیده شده است، خیانت وی با کسانی است که بر دسترخوان آنها نان و نمک خورده و از برکت آنها صاحب خانه و کاشانه شده است و این هم عجب نیست؛ زیرا جواسیس از این قماش معتقد به هیچ اصل اخلاقی نیستند.
اگر باردیگر بنویسم که آخرین وظیفۀ جاسوس نوشتن خاطرات است و آنهم در جهت اجرای وظیفه، سخن مبالغه آمیز حساب نخواهد شد.
***************
جمعه خان صوفی مهره از مهره های دخیل و توظیف در “بازی بزرگ دوران معاصر” است و این کتاب نیز در جهت اجرای وظیفه در همین خط نوشته شده است. نویسنده در چند جمله آخری انگیزه، نیات و مرام نوشتن کتاب را که همانا خدمت به دشمن تاریخی افغانستان (پاکستان) است؛ بیان نموده است. با مرور بر کتاب میتوان گفت که هدف اصلی نویسنده، خط کشیدن بر اعمال قبلی و سپید ساختن خود است تا بتواند در نقشی دیگری مورد پذیرش قرار گیرد ووظایف تازۀ را عهده دار شود. سفر بدون پاسپورت، بدون ویزه و بدون تکت وی با استفاده از طیاره مخصوص مربوط به ک . گ. ب در آستانۀ خروج قوای شوروی به مسکو و جابجایی در لوکسترین هوتل و ملاقات با استادان اولی و کارمندان ارتباطی اداره استخباراتی شوروی، بیانگر مطالب بیشمار و ادامۀ همان انتقال دادن مخفی نخستین وی به مسکو است.
نویسندۀ کتاب در صفحات نخستین، رازی را در مورد خویش افشا نموده است که در نوع خود از جملۀ نادرات به حساب می آید. 
( راه پرچم )

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ادامه دارد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بخش های قبلی از طریق این لینک های پایینی قابل دریافت است:

بخش اول در فیسوک از طریق لینک زیرین قابل دریافت است.

https://www.facebook.com/photo.php?fbid=995296350609242&set=t.100003866591286&type=3&theater

بخش دوم در فیسوک از طریق لینک زیرین قابل دریافت است.

https://www.facebook.com/photo.php?fbid=996721180466759&set=a.572841746188040.1073742268.100003866591286&type=3&theater

بخش سوم در فیسوک از طریق لینک زیرین قابل دریافت است.
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=998558620283015&set=ms.c.eJwVysERAEEIArCOdhAFpf%7E%3BGbi7vJH0Y7yC10y8R4xaMcPgSL6v%7E_41VesuzbwpQAv%7E_SkM8FrlD6KLhAv.bps.t.100001326565065&type=3&theater
بخش چهارم از طریق این لینک قابل دریافت است:
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=1001842569954620&set=a.572841746188040.1073742268.100003866591286&type=3&theater
بخش پنجم در فیسوک از طریق لینک زیرین قابل دریافت است.
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=1003733313098879&set=a.572841746188040.1073742268.100003866591286&type=3&theater

بخش ششم در فیسوک از طریق لینک زیرین قابل دریافت است.

https://www.facebook.com/photo.php?fbid=1004751399663737&set=a.572841746188040.1073742268.100003866591286&type=3&theater
بخش هفتم در فیسوک از طریق لینک زیرین قابل دریافت است
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=1005176416287902&set=a.572841746188040.1073742268.100003866591286&type=3&theater
بخش هشتم در فیسوک از طریق لینک زیرین قابل دریافت است

https://www.facebook.com/photo.php?fbid=1006545516150992&set=a.572841746188040.1073742268.100003866591286&type=3&theater
بخش نهم در فیسوک از طریق لینک زیرین قابل دریافت است
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=1009768995828644&set=a.572841746188040.1073742268.100003866591286&type=3&theater

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

گل برای درمسالنویسنده: جمعه خان صوفیبرگردان: قاسم آسماییبخش سومتذکر کوتاهدر رابطه به بخش اول این ترجمه، به جواب…

Posted by Rah Parcham on Thursday, September 21, 2017

ادامه دارد