مطالب زیادی در مورد اندیشههای عرفانی فلسفی و تحلیل های ژرف فلسفی مولانا جلالالدین محمد بلخی مشهور به مولوی شاعر و متفکر بزرگ قرن هفتم هجری قمری از جانب دانشمندان و پژوهشگران سترگ ادبیات فارسی چون زرین کوب، احسان طبری، واصف باختری و دیگران در قسمت آشنایی وی با فلسفه یونان و زبان لاتین به رشته تحریر درآورده شده اند. اما به تصور این نگارنده بهترین مدرک اثباتیه برای این کار بدون حدس و گمانزنیهای بیشتر درینمورد آثار و دلنوشتههای خود مولاناست که میتواند به گونۀ مستقیم ما را به اصل موضوع برساند که کمتر به آن پرداخته شده است.
بهترین نکته آغازین برای این موضوع، دفتر اول مثنوی معنوی و سرآغاز آن «نی نامه» می باشد که میتواند مارا در زمینۀ حُب مولانا به فلسفه، موضوعات فلسفی و استدلال های فلسفی کمک نماید:
حال برای دریافت اینکه مولانا فسلفهستیز بوده و یا خیر؛ ببینیم که افلاطون و جالینوس کیها بودند که مولانا آنها را «نخوت » و «ناموس » و طبیب تمامی علتهای خودش می پنداشت:
افلاطون با تلفظ یونانی کهن platon/ پلاتون (347-428 ق.م) یکی ازفیلسوفان بزرگ یونان و آتن در عصر کلاسیک یونان باستان است. به تعبیر دِیَگنوس لائرتیوس نام واقعی او آریستوکلوس بود و به دلیل هیکل تنومندش به او لقب افلاطون را دادند.
جالینوس (در یونانی گالینوس، لاتین: Glaudius Glanenus) (129-200م) از پزشکان یونان باستان بود که نظریات او بیشتر از هزار سال دیدگاه مسلط در طبابت اروپا بود. لازم به یاد آوری است که جالینوس از جمله مردم فرغامونو یا پرگامون با تلفظ یونانی پرگاموس، شهری از یونان باستان بود که در شمال باختری اناتولی قرار داشت. این نام دیگر «تروا» همان شهر اسطورههای ایلیاد و اودیسه نوشته هُمر است.
ناگفته نماند که جالینوس در پهلوی طبابت در فلسفه و علوم ریاضی دست بالایی داشت و درسن 42 سالگی متبحر گشت: «آثار جالینوس از نخستین متون یونانی بود که ترجمه و تشریح شد، به ویژه توسط ثابت قره در بغداد»
جای شک و تردید نیست که تأثیر و تأثر دانشوران از یکدیگر؛ بخصوص در دایرۀ اندیشه و عرفان از دیر زمان رونقی داشته است. بقول ابوریحان البیرونی «کتابها از کتابها برمیآیند»؛ به همین ترتیب باید قبول کنیم که اندیشهها نیز بر اندیشهها تأثیر گذارند و تعامل تاریخی آنها در مخزن علمی جهانی پیوسته سبب رشد و ارتقای دانش بشری می گردد.
حسن دالوندی یادآور میشود که «افلاطون را اگر نتوان اولین فیلسوف جهان برشمرد؛ می توان [او] را اولین فیلسوف اشراقی جهان دانست. در تاریخ تمدن بشری، او اولین کسی است که به طریق تمثیلی، نظریه جامعی در مورد اصالت عالم غیر حسی یا عالم غیب ارائه کرده، نظریهای که در جای جای مثنوی مولانا، مجال تعبیر یافته است. همانگونه که حدس میتوان زد؛ بین اندیشههای مولوی و این حکیم اشراقی شباهت و نزدیکی بیشتر از اختلاف و فاصله، وجود دارد.»
افلاطون در کتاب هفتم جمهوریت، جهت طرح نظریات خود از تمثیل غار بهره میجوید. منظور وی از غار اشاره به زندگی این جهانی روزمرگی انسانها دارد. ساکنین غار نمیتوانند جز سایههایی از اشیای جهان واقعی بیرونی که در پرتو نور آتش به دیوار مقابل آنها انعکاس مییابد؛ چیز دیگری را ببینند. اساس حکمت افلاطونی اصیل و باقی، و علم بر آن تعلق نمیگیرد. بلکه محل حدس و گمانند و آنچه علم برآن تعلق می گیرد، عالم معقولات است.
«…افلاطون، عالم ظاهر یعنی محسوس و آن را که عوام درک کنند، مجاز[ی] میداند و حقیقت در نزد او، عالم معقولات است که عبارت از مثل باشد و معتقد شده که عالم ظاهر حقیقت ندارد. اما عدم هم نیست؛ نه بود است و نه نبود.»
مثل مغاره افلاطونی در ابیات مثنوی بازتاب گسترده دارد که نمونهای از آن را از بخش 79 – دفتر چهام مثتوی در ذیل میآورم:
تمثیل دیگری را از بخش هفدهم مثنوی معنوی «دفتر اول» به خوانش می گیریم:
بدون شرح و تفسیر بیشتر؛ ابیات فوق را میتوان در تمثیل دیگری از مولانا در بخش 135 دفتر اول مثنوی معنوی چنین معنی نمود:
مولانا در یکی از یادداشتهای منثورش، مثل افلاطونی سایه را چنین آورده است:
«سخن سایه حقیقت است و فرع حقیقت. چون سایه جذب کرد حقیقت به طریق اولی سخن بهانه است. آدمی را با آدمی آن جزو مناسب جذب می کند نه سخن.»
برای دریافت وجه تشابه دیدگاههای فلسفی افلاطونی و مولانا در مورد «عالم ظاهر» [عالم مجازی] غرض جلوگیری از طولانی شدن مسأله؛ فقط با آوردن این بحث فلسفی مولانا از دفتر چهارم مثنوی معنوی بسنده مینمایم:
یک نکتۀ بسیار مهم و درخور توجه در مورد تأثیرگذاری افلاطون بر فیلسوفان هم عصرش و اینکه چگونه خود وی تحت تأثیر دانشمندان و فیسلوفان متقدم خودش قرار گرفته و پیوند موضوع با تمثیلهای مولانا پیرامون سایه این است که: «افلاطون در دوران جوانی، در مکتب کراتولوس که از جانشینان هیراکلیتوس بود، آموزش دیده بود، و به همین دلیل می توان اورا شاگرد غیر مستقیم هیراکلیتوس [پایه گذار دیالکتیک وفیلسوف ایونیایی دوره پیشا سقراطی] دانست. ارسطو معتقد است تأثیری که افلاطون از فلسفه هیراکلیتوس گرفت؛ موجب شکلگیری نظریه مثل [افلاطونی] گردید. هگل نیز معتقد است که در کتاب منطق اش، از تمامی گزارههای هیراکلیتوس تأثیر گرفت است.»
حسب یافتههای ویکیفقه، از هیراکلیتوس در متون اسلامی قدیم به نامهای مختلف یاد گردیده است. محمد بن محمد فارابی در کتاب تحصیل السعاده، جلد اول، صفحه 96 اورا ارقلیتس نامیده و به همین ترتیب دیگران اورا بنامهای ایراقلیتطس یا ایرقلیتس، ابرقلیطس، هیرا قلیطس و اقرا طولس نامیده اند.
به باور ویکی فقه «نقل قول هیراکلیتوس مبنی بر مبدا و منتها بودن آتش، شکل گیری جهان و عناصر اربعه به عنوان تبدلات آتش و تخریب عالم با خاموشی آن، در منابع متفکران مسلمان نقل شده است.»
ابن سینا در کتاب« الکون الفساد» بدون اشاره به نام هیراکلیتوس درجلد دوم ؛ صفحات 81و 82 و صفحات 95 -96، به نقل و نقد نظریه مبدأ بودن آتش پرداخته است.
نگارنده ی این جزوه؛ باری در اقتباس از یک نویسندهای بنام پال میسن در نشریه گاردین یادآور شدم که ویلیام شکسپیر نویسنده مشهور انگلیسی «بدون فهم اصطلاحات، او اضمحلال فیودالیسم و ظهور آغازین سرمایه داری را تشریح نمود.»
مقالۀ گاردین و ویلیام شکسپیر را از آن جهت یادآور شدم که در بحث مورد نظر ما؛ با بازتاب اندیشههای فلسفی هیراکلیت در بینش فلسفی مولانا همخوانی دارد. همانگونه که ابن سینا بدون اشاره به هیراکلیتوس، به نقد و نقل نظریه مبداء بودن آتش پرداخت؛ به همین ترتیب مولانا جلاالدین محمد بلخی نیز بدون ذکر نام هیراکلیت در آثارش بحث مبداء بودن آتش را در بخش چهلم، دفتر اول مثنوی مانند نمادی از«قیام عشق و عاشقی» و «علت و سبب» آورده است:
هیراکلیتوس، طوریکه قبلاً از آن به عنوان فیلسوف یونیایی دور پیشا سقراطی و بنیانگذار دیالکتیک نام بردیم؛ قرنهای متمادی قبل از میلاد بیان نموده بود که: «هیچکس نمیتواند در یک رودخانه دوبار گام نهد»: چرا هنگامیکه برای بار دوم از آن [رودخانه] عبور میشود؛ نه دیگر آن رودخانه قبلی است و نه آن آدم قبلی.»
مولانا این بینش عمیق فلسفی هیراکلیت را که در بالا تذکار یافت در قالب ابیات دفتر سوم مثنوی معنوی چنین آورده است:
بلی! واقعیت همین است؛ زمانی که شخصی و یا کسی میخواهد موضوع و مطلبی را تعریف و شرح دهد [ بقول مولا دَم از سخن برآورد]؛ دیگر نه همان شخص و نی هم موضوع مورد نظر به لحاظ زمانی و مکانی مانند قبل موجودیت پیدا مینماید. یعنی که دستخوش تغییر و دگرگونی قرار میگیرد.
این قسمت جزوه را درینجا به اتمام میرسانم و در قسمت بعدی که شاید بخش پایانی نوشته را در بر بگیرد؛ بحث ریشه شناسی و پدیدار شناسی اتهام وارده مبنی بر جدال مولانا با فلسفه را در یک فرصت دیگری با خوانندگان گرامی در میان میگذارم.
پایان قسمت اول
کاپلستون، تاریخ فلسفه غرب، 156
الیاد و ادیسه، سعید نفیسی
رنان کالین(1384)، تاریخ علم، کمبریج. نشرمرکز، صفحه 326
مجله کیهان فرهنگی، شماره 222، حسن دالنودی، 15/8/1388
سیر حکمت در اروپا، تألیف محمدعلی فروغی صفحات 18 و 19
فیه ما فیه، از گفتار مولانا جلالالدین محمد مشهور به مولوی با تصحیحات و حواشی زنده یاد استاد بدیع الزمان فروزانفر، چاپ سوم – پاییز 1398، انتشارات زوار
دانشنامه ویکی پیدیا، هراکلیتوس، 20 جون 2024
نعیم سلیمی، شکوه های شکسپیر از شوکت سرمایه داری نو پیدا، 21/8/ 1402، سایت نشراتی هود: www. howd. org
نعیم سلیمی، بحث « کهنه» و«نو» در اندیشههای مولانا، 11 سرطان 1403، نشریه هود www. howd. org
در بارۀ مولانا و مثنوی معنوی نوشته اند:
«جلالالدين محمد بلخی بتاریخ ۱۵میزان ۵۸۶ شمسی / ۳۰ سپتمبر 1207 میلادی در بلخ زاده و بتاریخ 4 جدی 652 شمسی/ 17 دسمبر 1273 میلادی در قونیه در گذشته است.
پدرش مولانا محمد بن حسین خطیبی معروفبه بهاءالدین، همزمان با هجوم چنگیزیان از بلخ کوچید و رهسپار شام شد و سرانجام در قونیه مقیم گردید.
«مثنوى معنوى، اثر جامع است در عرفان و تصوف و مجموعه ای از فرهنگ مردم که از 26000 بيت و شش دفتر تشكيل شده و يكى از برترين كتابهاى ادبيات عرفانى است. در مثنوی معنوی فلسفه و نگرش اجتماعی مولانا بازتاب یافته و بیانگر باور او به تغیر، تکامل، تضاد و حرکت است و در قطعاتی بیشمار این اندیشه ها را پرورش داده است.
اين كتاب در قالب شعرى مثنوى سروده شده است. اگر چه قبل از مولوى، شاعران ديگری از جمله نورالدين عبدالرحمن جامى، سنائى و عطار نیز در همین قالب اشعاری سروده اند؛ ولى مثنوى مولوى از سطح ادبى بالاتر برخوردار و آنچه مثنوى معنوی مولانا را از ساير مثنوىها جدا مىكند. روانى آن در عين خلاقيت و نوآورى ادبى و معنى دقيق الفاظ و تعبيرات جديد آن است. انتقال معنى از مطلبى به مطلبى و از حكايتى به مضمونى ديگر و در عين حال پيوستگى و ناگسسته بودن مطالب از بديعيات است.
در اين كتاب 424 داستان پى در پى به شيوه تمثيل داستان بیان شده است. اين كتاب به درخواست شاگرد مولوى، حسامالدين حسن چلبى، در سالهاى 662 تا 6۷۲ق نوشته شده است.
مثنوی از روزگاری یعنی هفت سده به این سو مورد نظر و توجه مردم ما بوده وبا روان آن ها پیوند خورده است. مثنوی خوانی یکی از سنت های همیشه ارجمند مردم ما بوده است.»
رفیق سالهای سالم، مرد پرکار و باحوصله قاسم آسمایی مژده داد که به گرامیداشت سالنو خورشیدی و نوروز باستانی برای دوستان و بخصوص اهل کتاب و مطالعه هدیهای دارد و آن هدیه گرانها نشر دگرباره دیجیتالی دیوان شمس تبریزی است و از من خواهش کردند تا در مورد چند سطری بنویسم.
در مورد دیوان شمس تبریزی که «دیوان شعر نیست، غوغای یک دریای متلاطم طوفانی است» چه میتوان نوشت که بزرگان ادب و ارادتمندان آن عاشق وارسته فراوان نوشته اند و از طرفی هم پرداختن به آن دیوان عشق و زیبایی و نوشتن بر مولانا نه کار این کمترین است؛ اما پاسخ گفتن به تقاضای دوست بزرگواری چون آسمایی هم دینی است بزرگ و بجا آوردنی.
در مورد خالق دیوان کبیر مولانای بزرگ خوبست تا بیتی از مثنوی معنوی را به عاریت بگیرم:
«من چه گویم وصف آن عالیجناب
نیســت پیغمـبر ولی دارد کتاب»
و اما در مورد دیوان شمس تبریزی یا دیوان کبیر میخواهم چند نقل قول از نویسنده و پژوهشگر و ادبیات شناس نامور زبان فارسی شادروان علی دشتی بیاورم که در کتاب سیری در دیوان شمس آمده است:
«وقتی به دیوان شمس تبریزی میافتیم مثل اینست که به مدار یکی از ستارگان دوردست وارد شده ایم. در جهانی والاتر، شاملتر، پهناورتر از اتمسفری که این خاکدان را در بر گرفته است، سیر میکنیم. به جایی راه یافته ایم که ستارگان موجودات زندای هستند و با آدم سخن میگویند . با آن روح محیط و جاویدانی که در فضای لایتناهی موج میزند، نزدیک میشویم.»
«دیوان شمس دریاست، آرامش آن زیبا و هیجان آن فتنه انگیز است، مثل دریا پر از موج ، پر از کف، پر از باد است. مثل دریا جلوهگاه رنگهای بدیع گوناگون است: سبز است، آبی است، بنفش است، نیلوفری است. مثل دریا آینه آسمان و ستارگان و محل تجلی اشعه مهر و ماه و آفریننده نقشهای غروب است. مثل دریا از حرکت و حیات لبریز است و در زیر ظاهر صیقلی و آرام، دنیای پر از تپش و پر از تلاش دارد.»
با همین مختصر روان بزرگوار این شاعر بیمانند را شاد میخواهم و برای گردانندگان تارنمای راه پرچم پیروزیها و پشتکار بیشتری در انجام فعالیتهای بیشتر فرهنگی و روشنگری آرزو میکنم.
با مهر و ارادت
نصیر سهام
سایه های هول
سبک شناسی در سه جلد
با لحظه های سبز بهار گزیده غزل ها حیدری وجودی
جنایت و مکافات ( جلد اول و دوم )
سفر درونی
روز اول قبر
روسپی بزرگوار
دوست مشترک ما
خشم و هیاهو
دختر زرین چشم
طاعون
قلعه حیوانات
موشها و آدمها
لبخند شیطان جلد اول
صد سال تنهایی
لبخند شیطان جلد دوم
مجموعۀ شعری «سرود آزادى» از رفیق عبدالرحمن “پرويز”
مجموعه شعری رفیق عنایت پژوهان گردانی
ابوبکر محمد بن زکریای رازی ستاره یی بر ستاویز سپهر خرد
کتاب : کمدی الهی (سه جلد دوزخ، برزخ و بهشت در یک جلد)
سه واکنش تکاوران تیزپوی خرد در خراسان
مثنوی معنوی کهن ترین و صحیح ترین نسخۀ
شکست سکوت
سلام بر غم
ورق پاره های زندان
جنایت و مکافات
رئاليسم و ضد رئاليسم در ادبيات
فرهنگ دهخدا
دُن آرام در چهار جلد
برادران کارامازوف
مهمانسرا و شوربای استخوان گاو
چشمهایش
گوژپشت نتردام
کوری (برنده جایزه نوبل ادبیات)
داستان بارانه
کتاب خرمگس
بشر دوستان ژنده پوش
سپارتاکوس
برمی گردیم گل نسرین بچینیم
روش املای زبان دری
رمان زمهریر
سرنوشت
بیگانه
پخمه
بینایی
پرنده گان مرده
پسر آفتاب
پندار
پولیکوشکا
پیرمرد و دریا
پیمان سپیده دم
تاریخ
مجموعه شعری ( نواهای غم و درد )
چگونه فولاد آبدیده شد
شاهنامه اثر حکیم ابوالقاسم فردوسی
افغانستان در شاهنامه
سنگ صبور
واقعیت ها درنوشتارهای طنزی
«گریه بیصدا» مجموعۀ شعری
کتاب سفر پرنده گان بی بال
مجموعه شعری «که زه شاعر وای»
«از خاطراتم»
کتاب شور آب
«پیامباران»
چمدان
گیله مرد
از میعاد تا هرگز
طلا در مس
شرح حال و تحلیل اشعار صوفی عشقری
«از باغ تا غزل»
پرده نشینان سخنگوی
گیتانجلی
کلیات صوفی غلامنبی عشقری
چکامههای گزیده هوشنگ ابتهاج سایه
خانوادۀ ما
جشن فساد پیشهگان
شراره
یکه و تنها
گزیده آثار بزرگ علوی
دیوان اشعارابوالقاسم لاهوتی
سرود های آزادی و صلح ابوالقاسم لاهوتی
آخرین وسوسه ی مسیح
از دیدار خویشتن
زنی از خوابگاه
مجموعه شعری «خط سرخ»
ادبیات دری در نیمه اول سده بیستم
وداع من با آسمان
گزیدۀ غزل های بسمل
مادر
استادان زندگی
دانشکده های من
ارباب
در جستجوی نان
زن پهلوان
سه رفیق
مادریک خائن
نخستین عشق من
زندگی کار و هنر
کفتربازان
جگړه او سوله
جنگ و صلح